- 511
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش دوازدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش دوازدهم"
- پی بردن نفس به خدا از طریق علم حصولی
- تعبیر روایات درباره تأثیر اخلاص عمل
- محجوب نبودن معرفت خدا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾
پی بردن نفس به خدا از طریق علم حصولی
خلاصهٴ بحث این شد که یک وقت انسان از راه علم حصولی یعنی بررسی نفس که نفس یک موجودی است ممکن یا حادث و مانند آن پی به خدا میبرد و این راه با راههای علوم حصولیِ دیگر فرقی ندارد گرچه یک نفع تربیتی را به همراه دارد. یک وقت انسان از آن جهت که خدای خود را فطرتاً مشاهده میکند و معرفت خدا برای او فطری است و خدا به عنوان هدف شناخته شده است و برای رسیدن به هدفْ راه لازم است و بهترین راه جریانِ نفس است، از این جهت به معرفت نفس میپردازد تا اینکه راه را طی کند. گاهی هم وقتی این راه را طی کرد؛ یعنی نفس را شناخت و تطهیر کرد و تزکیه کرد و تهذیب کرد، این آینه شفافتر میشود و ناگزیر خدا را بهتر میشناسد، زیرا هر اندازه آیت روشنتر باشد ذی الآیه روشنتر شناخته میشود و اگر خود را بهتر شناخت و بیشتر تهذیب کرد، در عبادت و پرهیزگاری موفقتر است.
بیان مطلب درباره معرفت حق تعالی
جریان عبادت هم مثل جریان معرفت دو قسم است و همانطوری که دربارهٴ معرفت دو مطلب بود دربارهٴ عبادت هم دو مطلب است. دربارهٴ معرفت اگر کسی بخواهد کُنه ذات حق تعالی را بشناسد این ممکن نیست، لذا هر کسی در هر حدّی باشد؛ چه انبیاء و اولیا و ائمه(علیهم السلام) و چه فرشتگان مقرب همهٴ آنها در حقیقت معترفند که «ما عرَفناک حقَّ معرفتک» و آن مقداری که معرفتش واجب است آن مقدار ممکن است و انبیاء و اولیا کوتاهی نکردند و نمیکنند و آن مقدار لازم را میشناسند، لذا دربارهٴ آن میتوان گفت که «ما عرَفناک حَقُّ معرفتک»؛ یعنی آن مقداری که ما شناختیم حق معرفتِ ممکن همین مقدار است.
در برابر اینکه خدا یک عدهای را مذمت میکند و میفرماید: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ یعنی آنها خدا را آنطوری که باید بشناسند نشناختند؛ یعنی آنطوری که لازم بود بشناسند نشناختند؛ چه آنها که دربارهٴ مبدأشناسی مشکل دارند و چه آنها که دربارهٴ معادشناسی مشکل دارند و چه آنها که دربارهٴ نبوت مشکل دارند، خدا در تعبیرات گوناگون دربارهٴ این گروهها میفرماید: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ﴾ . این تعبیرات نشان میدهد که اگر کسی مقدار لازم را دربارهٴ مبدأ و معاد و وحی و رسالت بشناسد به آن مقداری که واجب است عمل کرده است و دربارهٴ او صادق است که عرَف اللهَ حقَّ معرفته.
همانطوری که این دو مطلب دربارهٴ معرفت صادق است دربارهٴ عبادت هم صادق است؛ اگر کسی بخواهد آنطوری که خدا شایستهٴ عبادت است او را عبادت کند ممکن نیست، برای اینکه عبادت فرع بر معرفت است و وقتی معرفت کُنه ممکن نبود عبادت شایستهٴ ذات اقدس الهی هم ممکن نخواهد بود و اگر بخواهد به مقدار لازم عبادت کند آن ممکن است؛ بعضی به مقدار لازم عبادت میکنند و بعضی کوتاهی میکنند. همان دو تعبیری که درباره معرفت است دربارهٴ عبادت هم است؛ یعنی هم میشود گفت: «ما عَرفناک حقَ معرفتک» و «ما عرفناک حقُ معرفتک» که هم مای نافیه باشد و هم غیر نافیه، دربارهٴ عبادت هم میشود گفت که «ما عَبَدْناک حقَّ عبادَتک» که مای نافیه باشد یا اینکه نافیه نباشد: «ما عبدناک حقُّ عبادتک»
محجوب نبودن معرفت خدا
در بعضی از تعبیرات دارد عدهای که تلاش و کوشش کردند در هر صورت سر از جنون درآوردند ؛ مثل یک انسانی است که بخواهد در یک اقیانوس غوطه ور بشود که غرق میشود و بجای اینکه غواصی کند غرق میشود؛ ولی آن مقداری که مقدور است آن مقدار محجوب نیست، لذا هر دو بیان را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در یک خطبه جمع کرد و فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» ؛ یعنی آن مقداری که معرفت خدا واجب است آن مقدار محجوب نیست و آن مقداری که محجوب است واجب نیست، البته چون تکلیف به اندازهٴ استطاعت است همانطوری که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک تکالیف شاقهٴ دیگری دارد؛ مثلاً نماز شب بر آن حضرت واجب بود و تکالیف دیگر، معرفتِ برتر هم بر آن حضرت واجب است؛ اما به استناد همان بیان نهجالبلاغه و مانند آن میشود گفت که هم «ماعَرفناک حقَ معرفَتک» بگوییم و هم ماعرفناک حقُ معرفتک بگوییم. اگر آن مقدار بیش از آن باشد که دیگر حق معرفت نیست، حق کیست؟ مُحال که حقی بر انسان نمیگذارد! اگر چیزی مُحال بود مُحال که حق آور نیست، بلکه آن مقداری که ممکن است حق آور است.
فرعیت داشتن عبادت در معرفت
همین دو بیان را درباره عبادت هم میشود گفت؛ اگر کسی بخواهد ذات اقدس الهی را آنطوری که شایستهٴ ذات آن حضرت است عبادت کند مقدور نیست، برای اینکه عبادت فرع بر معرفت است و وقتی معرفتِ کُنه مقدور نبود عبادت کُنه هم مقدور نیست. اگر عبادت بر اساس آن مقدار لازم باشد چون مقدار لازم هم ممکن است و هم عدهای به آن رسیدهاند، لذا عبادتِ ممکنْ شدنی است و واقع هم شده است. در قرآن کریم راجع به جهاد و راجع به تقوا و مانند آن که اینها عصارهٴ عبادت است فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یا ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ ؛ یعنی آن مقداری که بر شما لازم است آن را کوتاه نیایید. اگر ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یا ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ است معنایش این است که اُعبُدُ الله حقَ عبادتِهِ.
اگر کسی نه واجب و نه مستحب هیچکدام را کوتاه نیامد و همهٴ تکالیف واجب و مستحب را انجام داد، این عَبد الله حقَّ عبادته است، پس میتواند بگوید که ما عَبَدْتُک حقُّ عبادتک؛ یعنی این مقداری که ما عبادت کردیم حق عبادت همین مقدار است. شما فرمودید که ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ و ما هم همه واجبات و مستحبات را انجام دادیم و همه حرام و مکروه را ترک کردیم یا فرمودید: ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ و ما هم همه را انجام دادیم. پس نسبت به آن مقداری که مقدور نیست نسبت به آن مقدار نه معرفت ممکن است و نه عبادت، نسبت به آن مقداری که مقدور است هم معرفت ممکن است و هم عبادت.
اینکه در خطبه 109 نهجالبلاغه دربارهٴ ملائکهٴ کرام آمده است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: اینها آنطوری که شایسته عبادت تو است تو را عبادت نکردند ناظر به همان است که آنطوری که شایسته توست تو را نشناختند. فرمود که «و إنّهم» یعنی فرشتگان «وَ إِنَّهُمْ عَلَی مَکَانِهِمْ مِنْکَ وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَکَ وَ اسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِیکَ وَ کَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَکَ وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِکَ لَوْ عَایَنُوا کُنْهَ مَا خَفِیَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ» لو است با حرف امتناع هم تعبیر شده است «لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ وَ لَزَرَوْا عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ یَعْبُدُوکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ لَمْ یُطِیعُوکَ حَقَّ طَاعَتِکَ» با اینکه درباره فرشتگان مسئله ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یا مسئلهٴ ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِه﴾ و مانند آن صادق است.
کیفیت تهذیب نفس به وسیله مرتاضی
مطلب بعدی آن است که کسانی که خلاصه به نفس مشغولند اینها یا به شأنی از شئون خاص نفس میپردازند؛ نظیر مَراتِضِه که اینها سر از کهانت و سحر و جادو و شعبده و امثال ذلک درمیآورند که بهرههای دنیوی دارد. یک وقت است که از اینها منزهاند و از این علوم غریبه و مانند آن منزهاند و به فکر نجات و فوز در قیامتاند؛ منتها جان خود را راه بهشت قرار دادند که اینها به مقصد میرسند اما به آن اوج راه پیدا نمیکنند، برای اینکه اینها تاجرانه به تهذیب نفس پرداختند . عدهایاند که مخلصانه به تهذیب نفس میپردازند و جانشان را طریقُ الله قرار دادند و صراط مستقیم قرار دادند. اینها کسانیاند که دیگر به هیچ وجه خود را جز به عنوان راه به سِمَتهای دیگر نمیشناسند.
تعبیر روایات درباره تأثیر اخلاص عمل
دربارهٴ اخلاص گفته شد اینکه در تعبیرات روایی ما آمده است که «مَنْ أخلَص لِله أربعینَ صباحاً»؛ خداوند کاری میکند که «ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» و مانند آن، اگر کسی اربعین بگیرد به این قصد که چشمههای حکمت از قلبش بجوشد، این کار، کارِ خوبی است؛ ولی یک آدم مخلص نیست بلکه تاجر است. میخواهد حکیم بشود، عارف بشود و اسرار غیب برای او روشن بشود که بگوید: «کَأنِّی أنظُر إلی عرش رَبّی» و بشود جزء کسانی که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبهٴ همّام فرمود: اینها کسانیاند که «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا» . میخواهد به این مقام برسد که اینها همه خوب است؛ ولی اینها اخلاص نیست، بلکه اخلاص آنست که «إخلاصُ العملِ لِله» ؛ چیزی از خدا نخواهد، گرچه ذات اقدس الهی همه این ینابیع حکمت را به او عطا میکند. پس اخلاص آنقدر دقیق و ظریف است که اگر کسی اربعین بگیرد برای اینکه مضمون این حدیث دربارهٴ او پیاده بشود دیگر مخلص نیست، چه اینکه اربعین بگیرد برای اینکه مصداق خطبه تقوائیهٴ همّام باشد باز اخلاص نیست. اخلاص آن است که از خدا جز خدا چیزی را طلب نکند و ذات اقدس الهی همهٴ معارف را به او مرحمت میکند.
اقسام علوم
مطلب دیگر آنست که همانطوری که در طلیعهٴ بحث به عرضتان رسید علوم دو قسم است: بعضی از علوم با ظواهر کار دارند و حدّ و مرزشان هم مشخص است و باید هم همین باشد و اگر غیر از این باشد عسر و حرج است؛ مثل بحثهای فقهی که بحثهای فقهی با ظواهر کار دارد که چه واجب است چه حرام و چه مستحب است چه مکروه، برای این است که مردم میخواهند عمل کنند. ما اگر بخواهیم در بحثهای فقهی و غیر فقهی بگوییم ظاهر روایت این است اما باطنش آن است و باطنش را هم باید عمل کرد، این دیگر اوّلِ عسر و حرج است. پس بعضی از علوم مثل فقه و اصول دربارهٴ حجیت ظواهر و نص سخن میگوید (یک) و به دنبال حجت حرکت میکند (دو)؛ ولی بعضی از علوم دیگر این چنین نیست که میگوید: ظاهر حجت است و باطن حجت است و باطنِ باطن حجت است و همچنین بواطن بعدی. اینکه دربارهٴ معارف قرآن آمده است که برای قرآن بطنی است و برای بطن او بطنی است و هکذا و هکذا برای این است که این سیر نامحدود است.
آنگاه روایاتی که برای تفسیر این دسته از آیات قرآن نازل شده است آنها هم ظاهری دارد و باطنی دارد و برای باطن آن هم باطنی است. علوم و معارف عقلی که در این مسیر از کتاب و سنت استفاده میکنند آنها هم ظاهری دارند و باطنی دارند و باطنِ باطنی. اینکه میبیند حکما و عرفا اوایل یک طور حرف میزنند و اواسط طور دیگر حرف میزنند و اواخر طور دیگر حرف میزنند، اینها چون در طول هم است نه در عرض هم. به عنوان تبرک سخنی را از جناب ابن ابی الحدید که در شرح نهجالبلاغهٴ حضرت امیر(صلوات الله و سلامه علیه) دارد آن را بخوانیم، چون این قصه را وقتی به عرض سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبائی رساندم یک حرف بسیار ظریفی فرمودند که آن حرف در همین بحث ما مؤثر است. اصل آن خطبه در نهجالبلاغه در این چاپهایی که چاپ شده است خطبهٴ 221 است؛ ولی در نهجالبلاغه ابن ابی الحدید خطبهٴ 216 است.
بیان فصاحت خطبه 216 نهج البلاغه
آن خطبه این است که وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این آیهٴ مبارکهٴ ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ﴾ را قرائت فرمودند این خطبه را ایراد کردند؛ اصل خطبه در نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، جلد یازدهم، صفحه 145 است (اصل خطبه) و آن این است که «وَ مِنْ کلامٍ له(علیه السلام) قاله بعد تلاوتِهِ ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ ٭ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾ این چنین ایراد فرمودند که «یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکِرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یَفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِیدِ الْهَلْکَی یَتَکَاثَرُونَ». ابن ابی الحدید بعد از اینکه مفردات را شرح میکند آنگاه وارد اصل خطبه میشود و در صفحه 152 جلد یازده شرح خود این چنین میفرماید که «مَن اراد أن یَعِظَ و یخوِّف و یقرع صفاة القلب و یعرِّف الناس قدَر الدنیا و تصرُّفَها بأهلها فَلیأتِ بمثل هذه الموعظة فی مثل هذا الکلام الفصیح» که این یک تحدّی است در حقیقت؛ گفت: اگر کسی خواست دربارهٴ زهد و پرهیز از دنیا و آشنایی با آن زرق و برقهای باطل دنیا و پی بردن به آن نکبتها و فتنههای دنیا باخبر بشود، یا مثل علی ابن ابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) چنین سخن بگوید یا ساکت باشد و گوش بدهد فقط، «وَ إلاّ فَلْیُمْسِک» یا دیگر حرف نزند «فإنّ السکوت أستَر و العَیّ خیر مِن منطق یفضح صاحبه»
بعد میفرماید: «و من تأمّل هذا الفصل»؛ اگر کسی این فصل از خطبهٴ حضرت امیر را که بعد از تلاوتِ ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ﴾ ایراد کردند تأمّل کند «علم صدق معاویة فی قوله فیه» که معاویه دربارهٴ حضرت امیر گفتژ «و الله ما سَنَّ الفصاحةَ لقریش غیرُه»؛ برای قریش فصاحت را غیر از علی ابن ابیطالب(سلام الله علیه) کسی سنت ننهاد. بعد میگوید که «و ینبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبةً فی مجلس و تُلِیَ علیهم أن یسجدوا له»؛ شایسته است که اگر فصحاء عرب جمع بشوند در یک جایی و این خطبه بر آنها تلاوت بشود اینها سجده بکنند. همانطوری که قرآن کریم آیاتی دارد که بعضی از آن آیات وقتی قرائت شد سجده دارد، علی ابن ابیطالب(سلام الله علیه) هم خطبهای دارد و سخنانی دارد که بعضی از این سخنان اگر قرائت شود باید سجده کنند.
«کما سجد الشعراء لقول عدی بن الرقاع قلم اصاب من الدواة مدادها فلمّا قیل لهم فی ذلک»؛ به ادبا گفتند که چطور شما درباره این شعر سجده کردید؟ «قالوا انا نعرف مواضع السّجود فی الشعر کما تعرفون مواضع السجود فی القرآن»؛ ما میدانیم که در برابر چه شعری خضوع کنیم! حالا ابن ابی الحدید میگوید: «إنِّی لأُطیل التعجب من رجل»؛ میگوید که من تعجبهایم درباره حضرت امیر خیلی زیاد است، برای اینکه این «یخطب فی الحرب»؛ در جریان جنگ طرزی سخن میگوید که «بکلام یدلّ علی أنّ طبَعه مناسب لطباع الأسود و النُّمور و أمثالهما من السباع الضاریة»؛ مثل شیر جریان جنگ را تشریح میکند «ثم یخطب فی ذلک الموقف بعینه اذا اراد الموعظة»؛ در همان میدان جنگ وقتی میخواهد درباره تقوا و موعظه حرف بزند مثل مسیح ابن مریم حرف میزند، این چه آدمی است؟ «ثم یخطب فی ذلک الموقف بعینه اذا اراد الموعظة بکلام یدل علی أنّ طبعَه مُشاکل لطباع الرهبان لابِسی المسوح الذین لم یأکلوا لحما و لم لم یُریقوا دما»؛ حرف او حرف راهبانی است که در تمام مدت عمر اصلا گویا پارچههای پشمی نپوشیدند و چیزهای نرم نپوشیدند و اصلاً گوشت نخوردند و اصلا در میدان جنگ شرکت نکردند و کسی را نکشتند.
«فتارةً یکون فی صورة بسطام بن قیس الشیبانی و عتبیبة بن الحارث الیربوعی و عامر بن الطفیل العامری» که اینها شَجْعان جنگند «و تارةً یکون فی صورة سقراط الحبر الیونانی و یوحنّا المعمدان الإسرائیلی والمسیح بن مریم الإلهی» که اینقدر زاهدانه سخن میگوید. بعد میگوید: «و اُقسم بِمن تُقسِمُ الأمم کلّها به»؛ قسم یاد میکنم به کسی که تمام امتهای الهی به او سوگند یاد میکنند که من دروغ نمیگویم! «لقد قرأتُ هذه الخطبة منذ خمسین سنة و إلی الآن أکثر من ألف مرّة»؛ من از پنجاه سال پیش تا الآن بیش از هزار بار این خطبه را خواندهام «و أقسم بمن تقسم الأمم کلّها به لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسین سنة و الی الآن»؛ از پنجاه سال تا کنون و همچنین هم ادامه میدهم «اکثر من الف مرة»؛ بیش از هزار بار من این خطبه را خواندم؛ اما «ما قرأتها قطّ إلاّ و أحدَثت ع ندی روعة و خوفاً وعظةً و أثّرت فی قلبی وجیباً وفی أعضائی رعدة و لا تأمّلتُها إلاّ و ذکرتُ الموتی من أهلی و أقاربی و أرباب ودّی و خیلت فی نفسی فقال انِّی أنا ذلک الشخص الذی وصف علیه السلام حاله و کم قد قال الواعظون والخطباء و الفصحاء فی هذا المعنی»؛ خیلیها در این زمینه سخن گفتند «و کم وقفتُ علی ما قالوه و تکرَّر وقوفی علیه»؛ امّا «فلم أجد لشیء منه مثل تأثیر هذا الکلام فی نفسی»؛ من خیلی از خطبهها و موعظهها را شنیدم ولی هیچ کدام مثل این خطبه حضرت امیر(سلام الله علیه) در من اثر نکرد.
عامل فصیح و بلیغ بودن خطبه
حالا منشأ آن چیست؟ «فإمّا أن یکون ذلک لعقیدتی فی قائله»؛ یا من دربارهٴ گویندهٴ آن خوش عقیدهام «أو کانت نیة القائل صالحة و یقینه کان ثابتاً و اخلاصه کان محضا خالصا» به هر تقدیر یکی از این دو عامل باعث میشود که این خطبهٴ کم نظیر در من اثر بگذارد در حالی که خطبههای دیگر اثر نمیگذارد. «فکَان تأثیر قوله فی النفوس أعظم و سریان موعظة فی القلوب ابلغ».
این را در یکی از جلسات خصوصی درس سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) به عرض ایشان رساندیم که یک چنین تعبیر بلندی ابن ابی الحدید درباره حضرت امیر دارد. فرمود: ابن ابی الحدید مبالغه نکرده است، برای اینکه اگر سجده برای کلام حضرت علی بن ابیطالب است چون همان عصاره قرآنی است که در اینجا ظهور کرده است و در حقیقت سجده برای آیات قرآن کریم است و چیز دوری نگفته است و اغراق نیست. حالا این بحث، بحثِ فقهی نیست که حالا اگر این خطبه را کسی خواند سجده واجب میشود؛ ولی سخن در آن است که ابن ابی الحدید چه گفت و سیدنا الاستاد چطور تحلیل کرد؟ فرمود که این اغراق نیست و اگر سجده است در حقیقت برای کلام الله است، چون همان معارف است که در اینجا ظهور کرده است.
بنابراین اگر برای قرآن بطنی است و برای بطنش بطون دیگری است ، برای کلام اهل بیت(علیهم السلام) هم بطنی است و برای بطون آنها هم بطون دیگری است. این است که با روایاتی که شما بررسی میکنید مخصوصا روایات معرفت نفس، هر چه یشتر تلاش و کوشش بکنید باز جا دارد که این بحثها را ادامه بدهید.
بیان دو نکته تفسیری آیه شریفه
در پایان این آیه به آن دو نکتهٴ تفسیری حالا میپردازیم:
یکی از محتملات این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ خطاب به امت اسلامی باشد که مؤمنین! شما به فکر اصلاحات یکدیگر باشید و جامعه خودتان را دریابید؛ مثل اینکه ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُم﴾ ؛ یعنی یکدیگر را نکشید! اینجا هم ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ یعنی به فکر اصلاح یکدیگر، تأمین نیازهای یکدیگر، حل مشکلات یکدیگر، تعلیم یکدیگر و تزکیهٴ یکدیگر باشید که خطاب به امت اسلامی باشد. بنابراین این جملهٴ بعد که ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ باشد ناظر به این است که اگر شما رُحَمَاءُ بینکم بودید ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ﴾ مشکلی ندارد. این ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ نمیخواهد بگوید که اگر شما مشکل خودتان را حل کردید دیگری اگر گمراه شد به شما آسیب نمیرساند و شما کاری به دیگران نداشته باشید و امر به معروف و نهی از منکر دیگر بر شما لازم نیست، برای اینکه این آیه فرمود: ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم﴾؛ اگر شما مهتدی شدید، در لسان قرآن کریم چه شخص یا چه امتی هدایت شده است؟ آنکه همهٴ واجبها را انجام بدهد و همهٴ حرامها را ترک کند. امر به معروف واجب است و ترکش هم حرام، اینکه فرمود: ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ یا ﴿وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ این همه آیاتی که ما را به امر به معروف و نهی از منکر دعوت میکند معلوم میشود که اگر کسی امر به معروف نکرد یا نهی از منکر نکرد خودش در ضلالت است و دیگر هدایت نیست.
﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ یعنی شما وقتی به هدایت رسیدهاید اگر کسی گمراه شد به شما ضرر نمیرساند. همین که برخی میگویند: به من چه، هر کسی را در قبر خودش میگذارند! درست است که هر کسی را در قبرش میگذارند و هر کسی مسئول اعمال خودش است؛ ولی امر به معروف و نهی از منکر هم جزء وظایف ماست و اگر ما امر به معروف نکردیم و نهی از منکر نکردیم هدایت نشدهایم. آیه مضمونش این است که اگر شما هدایت شدید و دیگران هدایت نشدهاند به شما ضرر نمیرسد و به خودتان فشار نیاورید؛ نظیر اینکه به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ ؛ لازم نیست که نفست و جانت در راه هدایت اینها از بین برود، شما باید در حدِّ خاصی به وظیفه عنایت کنی و عمل کنی؛ هدایت کنی، تبلیغ کنی، نامه برای آنها املاء کنی؛ اما اگر حرفت را گوش ندادند خودت را به زحمت نینداز: ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفًا﴾ ، این چنین نباشد.
به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که شما بیش از این اندازه لازم نیست و به امتش هم میفرماید که بیش از این اندازه لازم نیست و شما مادامی که به وظیفهتان عمل میکنید اگر دیگری به حرف شما گوش نداد به شما آسیب نمیرساند. بنابراین این آیه نه ناسخ است، نه مخصِّص است و نه مقیِّد آیاتی که دلالت بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر دارد. خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ . آن وقت چگونه میشود گفت که ما وظیفهٴ امر به معروف و نهی از منکر نداریم برای اینکه این آیه به ما فرمود دیگری اگر گمراه شد به هدایت شما آسیب نمیرساند و شما همین که خودتان را دریافتید کافی است؟ البته اگر کسی امر به معروف کرد یا نهی از منکر کرد وظیفهاش را انجام داد و دیگری اگر راه را رها کرد و به بیراهه رفت و آسیب دید انسان آسیب نمیبیند. بعد از امر به معروف و نهی از منکر، سخن حق است. بنابراین ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم﴾ ناظر به این است که اگر شما همه وظائفتان را انجام دادید و حتی امر به معروف و نهی از منکر کردید و دیگری آسیب دید و هدایت نشد به شما آسیب نمیرساند.
جملهٴ سوم این آیهٴ نورانی این است که ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا﴾، برای اینکه طریق نفس که مشخص شد مرجع همه هم ذات اقدس الهی است و بازگشت همه انسانها هم به طرف خداست. آنجا ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ است که شما را باخبر میکند و اِنباء و گزارش آنجاست که به شما خبر میدهند که چه کردید و چه نکردید؟ در سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» میفرماید: ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾ آنجا دارد که ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ ؛ تمام جریان گذشته و آینده یعنی گذشته و آیندهٴ نسبی وگرنه آیندهای که ندارد؛ یعنی تمام جریان نو و تازه را به اهل قیامت اعلام میکنند که ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ .
بعد استدراک میفرماید که حالا چه حاجت به تَنْبِئه؟ چرا ما او را باخبر کنیم؟ چرا خبر بکنیم و گزارش بدهیم؟ ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این بل، بلِ اضرابیه است؛ یعنی نیازی به تنبئه ندارد که حالا ما به او بگوییم، چون ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ .
بیان واژه «احضرت» در آیه
در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که اعمال حاضرند و اِحضار میشوند و احضار کننده هم خودِ نفس است. از جاهایی که نکره طبق قرینهٴ خاص در سیاق اثبات مفید عموم است همین جا است: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ یعنی علم کلّ نفسٍ. ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ که این ما اَحْضَرَت را آیهٴ دیگر در سورهٴ دیگر مشخص کرد که ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾ ؛ همه حرفهای تازه و کهنه را خودش میبیند که ﴿یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ اْلإِنْسانُ وَ أَنّی لَهُ الذِّکْری﴾ .
اگر چنین چیزی است و خود انسان در نهان خود همه چیز را دارد و به همراه میآورد و مثقال ذرهٴ خیر یا شرّ باشد میبیند چه حاجت به گزارش؟ ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این بل، بلِ اضرابیه است و این تای آن هم که ملاحظه فرمودید تای مبالغه است؛ مثل علامه و امثال ذلک، وگرنه انسان که مؤنث نیست: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این تاء تای مبالغة است؛ یعنی خود را خوب میشناسد. همین ها که ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ این نسیان غباری است روی چهره جان و انسانی که ﴿فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ است در اثر ﴿بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ در هر صورت او را جراحی میکنند و «آخِرُ الدّواء الْکَیّ» ؛ اگر کسی قلب شفافی داشت که نیازی به شکاف ندارد؛ اما اگر کسی ﴿بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ و ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بود این قلب را جراحی میکنند و میشکافند و تمام این تعلقات و غبارها را برمیدارند و بعد میگویند: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ ، حالا بگو که را میبینی؟ میگوید که ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ اگر ندیدیم ارائه میکنند و به ما نشان میدهند اما بعد از جراحیها.
انسان اگر بخواهد یک دندانی را بدون تخدیر بکشد چقدر درد میگیرد؟ تمام اینها را در حال حیات و زنده بودن بدون تخدیر از ما میکشند و بیرون میآورند. چیزی که جزء خواص ما شد و اوصاف ما شد اگر بخواهند بکشند و بیرون بیاورند در حالی که تحذیر نکنند، انسان مثل دنیا هم نیست که بیهوش بشود، مشکلِ قیامت چیز دیگر است. در دنیا اگر خواستند دندان کسی را بدون تزریق آمپول و تحذیر بکشند، دندان اوّلی اگر خیلی مقاوم بود، دومی یا سومی و به هر تقدیر بیهوش میشود و بقیه را در حال اِغما میکشند، مشکل قیامت این است که کسی اِغما ندارد، این خطر است.
همانطوری که شیرینی بهشت در این است که کسی رنج گرسنگی ندارد؛ در بهشت انسان بدون اینکه رنج تشنگی را بچشد از لذت کوثر استفاده میکند و بدون اینکه رنج گرسنگی را بکشد از لذت میوهها بهره میبرد. یک چنین عالَمی است و مثل دنیا نیست که انسان یک وقت از آب گوارا لذت میبرد که تشنه بشود که این تشنگی رنج است و وقتی از غذای گوارا لذت میبرد که رنج گرسنگی را بکشد و تا گرسنه نباشد از غذا لذت نمیبرد و این طبع دنیاست؛ ولی در آخرت بدون اینکه انسان رنج تشنگی را بچشد لذت کوثر را مییابد و بدون اینکه رنج گرسنگی را بچشد لذت آن میوه را مییابد که ﴿أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَلاَ تَعْرَی﴾ .
عدم گرسنگی و تشنگی انسانها در بهشت
در بهشت انسان گرسنه نمیشود؛ ولی مرتب هم ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾ است و هم اکلش مقطعی است؛ ولی بدون گرسنگی است. بهشت خاصیتاش این است وگرنه میشد یک دنیای مستأنف. خطر قیامت این است که انسان بدون اینکه بیهوش بشود همهٴ اعضا او را اِرباً اِرباً میکنند. یک چنین عالمَی است که واقعاً ما نمیدانیم آنجا چه خبر است؟ چطور میشود؟ ما حداکثر خیال میکنیم که مثل دنیاست و در دنیا اگر خواستند دست و پای کسی را قطع کنند تخدیر میکنند و اگر نشد همینکه یک انگشت را قطع کردند انسان بیهوش میشود و بعد بقیه را هم قطع میکنند در حالی که انسان عذاب احساس نمیکند! مشکل قیامت این است که انسان بدون اینکه بیهوش بشود تمام اعضای او را اِرباً اِرباً میکنند تا آن بیماریها را دربیاروند و بعد بگویند که حالا چه کسی را میبینی؟ آنوقت میگوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ که اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
«و الحمد لله رب العالمین»
- پی بردن نفس به خدا از طریق علم حصولی
- تعبیر روایات درباره تأثیر اخلاص عمل
- محجوب نبودن معرفت خدا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾
پی بردن نفس به خدا از طریق علم حصولی
خلاصهٴ بحث این شد که یک وقت انسان از راه علم حصولی یعنی بررسی نفس که نفس یک موجودی است ممکن یا حادث و مانند آن پی به خدا میبرد و این راه با راههای علوم حصولیِ دیگر فرقی ندارد گرچه یک نفع تربیتی را به همراه دارد. یک وقت انسان از آن جهت که خدای خود را فطرتاً مشاهده میکند و معرفت خدا برای او فطری است و خدا به عنوان هدف شناخته شده است و برای رسیدن به هدفْ راه لازم است و بهترین راه جریانِ نفس است، از این جهت به معرفت نفس میپردازد تا اینکه راه را طی کند. گاهی هم وقتی این راه را طی کرد؛ یعنی نفس را شناخت و تطهیر کرد و تزکیه کرد و تهذیب کرد، این آینه شفافتر میشود و ناگزیر خدا را بهتر میشناسد، زیرا هر اندازه آیت روشنتر باشد ذی الآیه روشنتر شناخته میشود و اگر خود را بهتر شناخت و بیشتر تهذیب کرد، در عبادت و پرهیزگاری موفقتر است.
بیان مطلب درباره معرفت حق تعالی
جریان عبادت هم مثل جریان معرفت دو قسم است و همانطوری که دربارهٴ معرفت دو مطلب بود دربارهٴ عبادت هم دو مطلب است. دربارهٴ معرفت اگر کسی بخواهد کُنه ذات حق تعالی را بشناسد این ممکن نیست، لذا هر کسی در هر حدّی باشد؛ چه انبیاء و اولیا و ائمه(علیهم السلام) و چه فرشتگان مقرب همهٴ آنها در حقیقت معترفند که «ما عرَفناک حقَّ معرفتک» و آن مقداری که معرفتش واجب است آن مقدار ممکن است و انبیاء و اولیا کوتاهی نکردند و نمیکنند و آن مقدار لازم را میشناسند، لذا دربارهٴ آن میتوان گفت که «ما عرَفناک حَقُّ معرفتک»؛ یعنی آن مقداری که ما شناختیم حق معرفتِ ممکن همین مقدار است.
در برابر اینکه خدا یک عدهای را مذمت میکند و میفرماید: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾؛ یعنی آنها خدا را آنطوری که باید بشناسند نشناختند؛ یعنی آنطوری که لازم بود بشناسند نشناختند؛ چه آنها که دربارهٴ مبدأشناسی مشکل دارند و چه آنها که دربارهٴ معادشناسی مشکل دارند و چه آنها که دربارهٴ نبوت مشکل دارند، خدا در تعبیرات گوناگون دربارهٴ این گروهها میفرماید: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلی بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ﴾ . این تعبیرات نشان میدهد که اگر کسی مقدار لازم را دربارهٴ مبدأ و معاد و وحی و رسالت بشناسد به آن مقداری که واجب است عمل کرده است و دربارهٴ او صادق است که عرَف اللهَ حقَّ معرفته.
همانطوری که این دو مطلب دربارهٴ معرفت صادق است دربارهٴ عبادت هم صادق است؛ اگر کسی بخواهد آنطوری که خدا شایستهٴ عبادت است او را عبادت کند ممکن نیست، برای اینکه عبادت فرع بر معرفت است و وقتی معرفت کُنه ممکن نبود عبادت شایستهٴ ذات اقدس الهی هم ممکن نخواهد بود و اگر بخواهد به مقدار لازم عبادت کند آن ممکن است؛ بعضی به مقدار لازم عبادت میکنند و بعضی کوتاهی میکنند. همان دو تعبیری که درباره معرفت است دربارهٴ عبادت هم است؛ یعنی هم میشود گفت: «ما عَرفناک حقَ معرفتک» و «ما عرفناک حقُ معرفتک» که هم مای نافیه باشد و هم غیر نافیه، دربارهٴ عبادت هم میشود گفت که «ما عَبَدْناک حقَّ عبادَتک» که مای نافیه باشد یا اینکه نافیه نباشد: «ما عبدناک حقُّ عبادتک»
محجوب نبودن معرفت خدا
در بعضی از تعبیرات دارد عدهای که تلاش و کوشش کردند در هر صورت سر از جنون درآوردند ؛ مثل یک انسانی است که بخواهد در یک اقیانوس غوطه ور بشود که غرق میشود و بجای اینکه غواصی کند غرق میشود؛ ولی آن مقداری که مقدور است آن مقدار محجوب نیست، لذا هر دو بیان را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در یک خطبه جمع کرد و فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ» ؛ یعنی آن مقداری که معرفت خدا واجب است آن مقدار محجوب نیست و آن مقداری که محجوب است واجب نیست، البته چون تکلیف به اندازهٴ استطاعت است همانطوری که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک تکالیف شاقهٴ دیگری دارد؛ مثلاً نماز شب بر آن حضرت واجب بود و تکالیف دیگر، معرفتِ برتر هم بر آن حضرت واجب است؛ اما به استناد همان بیان نهجالبلاغه و مانند آن میشود گفت که هم «ماعَرفناک حقَ معرفَتک» بگوییم و هم ماعرفناک حقُ معرفتک بگوییم. اگر آن مقدار بیش از آن باشد که دیگر حق معرفت نیست، حق کیست؟ مُحال که حقی بر انسان نمیگذارد! اگر چیزی مُحال بود مُحال که حق آور نیست، بلکه آن مقداری که ممکن است حق آور است.
فرعیت داشتن عبادت در معرفت
همین دو بیان را درباره عبادت هم میشود گفت؛ اگر کسی بخواهد ذات اقدس الهی را آنطوری که شایستهٴ ذات آن حضرت است عبادت کند مقدور نیست، برای اینکه عبادت فرع بر معرفت است و وقتی معرفتِ کُنه مقدور نبود عبادت کُنه هم مقدور نیست. اگر عبادت بر اساس آن مقدار لازم باشد چون مقدار لازم هم ممکن است و هم عدهای به آن رسیدهاند، لذا عبادتِ ممکنْ شدنی است و واقع هم شده است. در قرآن کریم راجع به جهاد و راجع به تقوا و مانند آن که اینها عصارهٴ عبادت است فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یا ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ ؛ یعنی آن مقداری که بر شما لازم است آن را کوتاه نیایید. اگر ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یا ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ است معنایش این است که اُعبُدُ الله حقَ عبادتِهِ.
اگر کسی نه واجب و نه مستحب هیچکدام را کوتاه نیامد و همهٴ تکالیف واجب و مستحب را انجام داد، این عَبد الله حقَّ عبادته است، پس میتواند بگوید که ما عَبَدْتُک حقُّ عبادتک؛ یعنی این مقداری که ما عبادت کردیم حق عبادت همین مقدار است. شما فرمودید که ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ و ما هم همه واجبات و مستحبات را انجام دادیم و همه حرام و مکروه را ترک کردیم یا فرمودید: ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ و ما هم همه را انجام دادیم. پس نسبت به آن مقداری که مقدور نیست نسبت به آن مقدار نه معرفت ممکن است و نه عبادت، نسبت به آن مقداری که مقدور است هم معرفت ممکن است و هم عبادت.
اینکه در خطبه 109 نهجالبلاغه دربارهٴ ملائکهٴ کرام آمده است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: اینها آنطوری که شایسته عبادت تو است تو را عبادت نکردند ناظر به همان است که آنطوری که شایسته توست تو را نشناختند. فرمود که «و إنّهم» یعنی فرشتگان «وَ إِنَّهُمْ عَلَی مَکَانِهِمْ مِنْکَ وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَکَ وَ اسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِیکَ وَ کَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَکَ وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِکَ لَوْ عَایَنُوا کُنْهَ مَا خَفِیَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ» لو است با حرف امتناع هم تعبیر شده است «لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ وَ لَزَرَوْا عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ یَعْبُدُوکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ لَمْ یُطِیعُوکَ حَقَّ طَاعَتِکَ» با اینکه درباره فرشتگان مسئله ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾ یا مسئلهٴ ﴿جاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِه﴾ و مانند آن صادق است.
کیفیت تهذیب نفس به وسیله مرتاضی
مطلب بعدی آن است که کسانی که خلاصه به نفس مشغولند اینها یا به شأنی از شئون خاص نفس میپردازند؛ نظیر مَراتِضِه که اینها سر از کهانت و سحر و جادو و شعبده و امثال ذلک درمیآورند که بهرههای دنیوی دارد. یک وقت است که از اینها منزهاند و از این علوم غریبه و مانند آن منزهاند و به فکر نجات و فوز در قیامتاند؛ منتها جان خود را راه بهشت قرار دادند که اینها به مقصد میرسند اما به آن اوج راه پیدا نمیکنند، برای اینکه اینها تاجرانه به تهذیب نفس پرداختند . عدهایاند که مخلصانه به تهذیب نفس میپردازند و جانشان را طریقُ الله قرار دادند و صراط مستقیم قرار دادند. اینها کسانیاند که دیگر به هیچ وجه خود را جز به عنوان راه به سِمَتهای دیگر نمیشناسند.
تعبیر روایات درباره تأثیر اخلاص عمل
دربارهٴ اخلاص گفته شد اینکه در تعبیرات روایی ما آمده است که «مَنْ أخلَص لِله أربعینَ صباحاً»؛ خداوند کاری میکند که «ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» و مانند آن، اگر کسی اربعین بگیرد به این قصد که چشمههای حکمت از قلبش بجوشد، این کار، کارِ خوبی است؛ ولی یک آدم مخلص نیست بلکه تاجر است. میخواهد حکیم بشود، عارف بشود و اسرار غیب برای او روشن بشود که بگوید: «کَأنِّی أنظُر إلی عرش رَبّی» و بشود جزء کسانی که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبهٴ همّام فرمود: اینها کسانیاند که «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا» . میخواهد به این مقام برسد که اینها همه خوب است؛ ولی اینها اخلاص نیست، بلکه اخلاص آنست که «إخلاصُ العملِ لِله» ؛ چیزی از خدا نخواهد، گرچه ذات اقدس الهی همه این ینابیع حکمت را به او عطا میکند. پس اخلاص آنقدر دقیق و ظریف است که اگر کسی اربعین بگیرد برای اینکه مضمون این حدیث دربارهٴ او پیاده بشود دیگر مخلص نیست، چه اینکه اربعین بگیرد برای اینکه مصداق خطبه تقوائیهٴ همّام باشد باز اخلاص نیست. اخلاص آن است که از خدا جز خدا چیزی را طلب نکند و ذات اقدس الهی همهٴ معارف را به او مرحمت میکند.
اقسام علوم
مطلب دیگر آنست که همانطوری که در طلیعهٴ بحث به عرضتان رسید علوم دو قسم است: بعضی از علوم با ظواهر کار دارند و حدّ و مرزشان هم مشخص است و باید هم همین باشد و اگر غیر از این باشد عسر و حرج است؛ مثل بحثهای فقهی که بحثهای فقهی با ظواهر کار دارد که چه واجب است چه حرام و چه مستحب است چه مکروه، برای این است که مردم میخواهند عمل کنند. ما اگر بخواهیم در بحثهای فقهی و غیر فقهی بگوییم ظاهر روایت این است اما باطنش آن است و باطنش را هم باید عمل کرد، این دیگر اوّلِ عسر و حرج است. پس بعضی از علوم مثل فقه و اصول دربارهٴ حجیت ظواهر و نص سخن میگوید (یک) و به دنبال حجت حرکت میکند (دو)؛ ولی بعضی از علوم دیگر این چنین نیست که میگوید: ظاهر حجت است و باطن حجت است و باطنِ باطن حجت است و همچنین بواطن بعدی. اینکه دربارهٴ معارف قرآن آمده است که برای قرآن بطنی است و برای بطن او بطنی است و هکذا و هکذا برای این است که این سیر نامحدود است.
آنگاه روایاتی که برای تفسیر این دسته از آیات قرآن نازل شده است آنها هم ظاهری دارد و باطنی دارد و برای باطن آن هم باطنی است. علوم و معارف عقلی که در این مسیر از کتاب و سنت استفاده میکنند آنها هم ظاهری دارند و باطنی دارند و باطنِ باطنی. اینکه میبیند حکما و عرفا اوایل یک طور حرف میزنند و اواسط طور دیگر حرف میزنند و اواخر طور دیگر حرف میزنند، اینها چون در طول هم است نه در عرض هم. به عنوان تبرک سخنی را از جناب ابن ابی الحدید که در شرح نهجالبلاغهٴ حضرت امیر(صلوات الله و سلامه علیه) دارد آن را بخوانیم، چون این قصه را وقتی به عرض سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبائی رساندم یک حرف بسیار ظریفی فرمودند که آن حرف در همین بحث ما مؤثر است. اصل آن خطبه در نهجالبلاغه در این چاپهایی که چاپ شده است خطبهٴ 221 است؛ ولی در نهجالبلاغه ابن ابی الحدید خطبهٴ 216 است.
بیان فصاحت خطبه 216 نهج البلاغه
آن خطبه این است که وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) این آیهٴ مبارکهٴ ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ﴾ را قرائت فرمودند این خطبه را ایراد کردند؛ اصل خطبه در نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، جلد یازدهم، صفحه 145 است (اصل خطبه) و آن این است که «وَ مِنْ کلامٍ له(علیه السلام) قاله بعد تلاوتِهِ ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ ٭ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾ این چنین ایراد فرمودند که «یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکِرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یَفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِیدِ الْهَلْکَی یَتَکَاثَرُونَ». ابن ابی الحدید بعد از اینکه مفردات را شرح میکند آنگاه وارد اصل خطبه میشود و در صفحه 152 جلد یازده شرح خود این چنین میفرماید که «مَن اراد أن یَعِظَ و یخوِّف و یقرع صفاة القلب و یعرِّف الناس قدَر الدنیا و تصرُّفَها بأهلها فَلیأتِ بمثل هذه الموعظة فی مثل هذا الکلام الفصیح» که این یک تحدّی است در حقیقت؛ گفت: اگر کسی خواست دربارهٴ زهد و پرهیز از دنیا و آشنایی با آن زرق و برقهای باطل دنیا و پی بردن به آن نکبتها و فتنههای دنیا باخبر بشود، یا مثل علی ابن ابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) چنین سخن بگوید یا ساکت باشد و گوش بدهد فقط، «وَ إلاّ فَلْیُمْسِک» یا دیگر حرف نزند «فإنّ السکوت أستَر و العَیّ خیر مِن منطق یفضح صاحبه»
بعد میفرماید: «و من تأمّل هذا الفصل»؛ اگر کسی این فصل از خطبهٴ حضرت امیر را که بعد از تلاوتِ ﴿أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ﴾ ایراد کردند تأمّل کند «علم صدق معاویة فی قوله فیه» که معاویه دربارهٴ حضرت امیر گفتژ «و الله ما سَنَّ الفصاحةَ لقریش غیرُه»؛ برای قریش فصاحت را غیر از علی ابن ابیطالب(سلام الله علیه) کسی سنت ننهاد. بعد میگوید که «و ینبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبةً فی مجلس و تُلِیَ علیهم أن یسجدوا له»؛ شایسته است که اگر فصحاء عرب جمع بشوند در یک جایی و این خطبه بر آنها تلاوت بشود اینها سجده بکنند. همانطوری که قرآن کریم آیاتی دارد که بعضی از آن آیات وقتی قرائت شد سجده دارد، علی ابن ابیطالب(سلام الله علیه) هم خطبهای دارد و سخنانی دارد که بعضی از این سخنان اگر قرائت شود باید سجده کنند.
«کما سجد الشعراء لقول عدی بن الرقاع قلم اصاب من الدواة مدادها فلمّا قیل لهم فی ذلک»؛ به ادبا گفتند که چطور شما درباره این شعر سجده کردید؟ «قالوا انا نعرف مواضع السّجود فی الشعر کما تعرفون مواضع السجود فی القرآن»؛ ما میدانیم که در برابر چه شعری خضوع کنیم! حالا ابن ابی الحدید میگوید: «إنِّی لأُطیل التعجب من رجل»؛ میگوید که من تعجبهایم درباره حضرت امیر خیلی زیاد است، برای اینکه این «یخطب فی الحرب»؛ در جریان جنگ طرزی سخن میگوید که «بکلام یدلّ علی أنّ طبَعه مناسب لطباع الأسود و النُّمور و أمثالهما من السباع الضاریة»؛ مثل شیر جریان جنگ را تشریح میکند «ثم یخطب فی ذلک الموقف بعینه اذا اراد الموعظة»؛ در همان میدان جنگ وقتی میخواهد درباره تقوا و موعظه حرف بزند مثل مسیح ابن مریم حرف میزند، این چه آدمی است؟ «ثم یخطب فی ذلک الموقف بعینه اذا اراد الموعظة بکلام یدل علی أنّ طبعَه مُشاکل لطباع الرهبان لابِسی المسوح الذین لم یأکلوا لحما و لم لم یُریقوا دما»؛ حرف او حرف راهبانی است که در تمام مدت عمر اصلا گویا پارچههای پشمی نپوشیدند و چیزهای نرم نپوشیدند و اصلاً گوشت نخوردند و اصلا در میدان جنگ شرکت نکردند و کسی را نکشتند.
«فتارةً یکون فی صورة بسطام بن قیس الشیبانی و عتبیبة بن الحارث الیربوعی و عامر بن الطفیل العامری» که اینها شَجْعان جنگند «و تارةً یکون فی صورة سقراط الحبر الیونانی و یوحنّا المعمدان الإسرائیلی والمسیح بن مریم الإلهی» که اینقدر زاهدانه سخن میگوید. بعد میگوید: «و اُقسم بِمن تُقسِمُ الأمم کلّها به»؛ قسم یاد میکنم به کسی که تمام امتهای الهی به او سوگند یاد میکنند که من دروغ نمیگویم! «لقد قرأتُ هذه الخطبة منذ خمسین سنة و إلی الآن أکثر من ألف مرّة»؛ من از پنجاه سال پیش تا الآن بیش از هزار بار این خطبه را خواندهام «و أقسم بمن تقسم الأمم کلّها به لقد قرأت هذه الخطبة منذ خمسین سنة و الی الآن»؛ از پنجاه سال تا کنون و همچنین هم ادامه میدهم «اکثر من الف مرة»؛ بیش از هزار بار من این خطبه را خواندم؛ اما «ما قرأتها قطّ إلاّ و أحدَثت ع ندی روعة و خوفاً وعظةً و أثّرت فی قلبی وجیباً وفی أعضائی رعدة و لا تأمّلتُها إلاّ و ذکرتُ الموتی من أهلی و أقاربی و أرباب ودّی و خیلت فی نفسی فقال انِّی أنا ذلک الشخص الذی وصف علیه السلام حاله و کم قد قال الواعظون والخطباء و الفصحاء فی هذا المعنی»؛ خیلیها در این زمینه سخن گفتند «و کم وقفتُ علی ما قالوه و تکرَّر وقوفی علیه»؛ امّا «فلم أجد لشیء منه مثل تأثیر هذا الکلام فی نفسی»؛ من خیلی از خطبهها و موعظهها را شنیدم ولی هیچ کدام مثل این خطبه حضرت امیر(سلام الله علیه) در من اثر نکرد.
عامل فصیح و بلیغ بودن خطبه
حالا منشأ آن چیست؟ «فإمّا أن یکون ذلک لعقیدتی فی قائله»؛ یا من دربارهٴ گویندهٴ آن خوش عقیدهام «أو کانت نیة القائل صالحة و یقینه کان ثابتاً و اخلاصه کان محضا خالصا» به هر تقدیر یکی از این دو عامل باعث میشود که این خطبهٴ کم نظیر در من اثر بگذارد در حالی که خطبههای دیگر اثر نمیگذارد. «فکَان تأثیر قوله فی النفوس أعظم و سریان موعظة فی القلوب ابلغ».
این را در یکی از جلسات خصوصی درس سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) به عرض ایشان رساندیم که یک چنین تعبیر بلندی ابن ابی الحدید درباره حضرت امیر دارد. فرمود: ابن ابی الحدید مبالغه نکرده است، برای اینکه اگر سجده برای کلام حضرت علی بن ابیطالب است چون همان عصاره قرآنی است که در اینجا ظهور کرده است و در حقیقت سجده برای آیات قرآن کریم است و چیز دوری نگفته است و اغراق نیست. حالا این بحث، بحثِ فقهی نیست که حالا اگر این خطبه را کسی خواند سجده واجب میشود؛ ولی سخن در آن است که ابن ابی الحدید چه گفت و سیدنا الاستاد چطور تحلیل کرد؟ فرمود که این اغراق نیست و اگر سجده است در حقیقت برای کلام الله است، چون همان معارف است که در اینجا ظهور کرده است.
بنابراین اگر برای قرآن بطنی است و برای بطنش بطون دیگری است ، برای کلام اهل بیت(علیهم السلام) هم بطنی است و برای بطون آنها هم بطون دیگری است. این است که با روایاتی که شما بررسی میکنید مخصوصا روایات معرفت نفس، هر چه یشتر تلاش و کوشش بکنید باز جا دارد که این بحثها را ادامه بدهید.
بیان دو نکته تفسیری آیه شریفه
در پایان این آیه به آن دو نکتهٴ تفسیری حالا میپردازیم:
یکی از محتملات این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ خطاب به امت اسلامی باشد که مؤمنین! شما به فکر اصلاحات یکدیگر باشید و جامعه خودتان را دریابید؛ مثل اینکه ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُم﴾ ؛ یعنی یکدیگر را نکشید! اینجا هم ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾؛ یعنی به فکر اصلاح یکدیگر، تأمین نیازهای یکدیگر، حل مشکلات یکدیگر، تعلیم یکدیگر و تزکیهٴ یکدیگر باشید که خطاب به امت اسلامی باشد. بنابراین این جملهٴ بعد که ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ باشد ناظر به این است که اگر شما رُحَمَاءُ بینکم بودید ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ﴾ مشکلی ندارد. این ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ نمیخواهد بگوید که اگر شما مشکل خودتان را حل کردید دیگری اگر گمراه شد به شما آسیب نمیرساند و شما کاری به دیگران نداشته باشید و امر به معروف و نهی از منکر دیگر بر شما لازم نیست، برای اینکه این آیه فرمود: ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم﴾؛ اگر شما مهتدی شدید، در لسان قرآن کریم چه شخص یا چه امتی هدایت شده است؟ آنکه همهٴ واجبها را انجام بدهد و همهٴ حرامها را ترک کند. امر به معروف واجب است و ترکش هم حرام، اینکه فرمود: ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ یا ﴿وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ این همه آیاتی که ما را به امر به معروف و نهی از منکر دعوت میکند معلوم میشود که اگر کسی امر به معروف نکرد یا نهی از منکر نکرد خودش در ضلالت است و دیگر هدایت نیست.
﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ﴾ یعنی شما وقتی به هدایت رسیدهاید اگر کسی گمراه شد به شما ضرر نمیرساند. همین که برخی میگویند: به من چه، هر کسی را در قبر خودش میگذارند! درست است که هر کسی را در قبرش میگذارند و هر کسی مسئول اعمال خودش است؛ ولی امر به معروف و نهی از منکر هم جزء وظایف ماست و اگر ما امر به معروف نکردیم و نهی از منکر نکردیم هدایت نشدهایم. آیه مضمونش این است که اگر شما هدایت شدید و دیگران هدایت نشدهاند به شما ضرر نمیرسد و به خودتان فشار نیاورید؛ نظیر اینکه به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾ ؛ لازم نیست که نفست و جانت در راه هدایت اینها از بین برود، شما باید در حدِّ خاصی به وظیفه عنایت کنی و عمل کنی؛ هدایت کنی، تبلیغ کنی، نامه برای آنها املاء کنی؛ اما اگر حرفت را گوش ندادند خودت را به زحمت نینداز: ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفًا﴾ ، این چنین نباشد.
به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که شما بیش از این اندازه لازم نیست و به امتش هم میفرماید که بیش از این اندازه لازم نیست و شما مادامی که به وظیفهتان عمل میکنید اگر دیگری به حرف شما گوش نداد به شما آسیب نمیرساند. بنابراین این آیه نه ناسخ است، نه مخصِّص است و نه مقیِّد آیاتی که دلالت بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر دارد. خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ . آن وقت چگونه میشود گفت که ما وظیفهٴ امر به معروف و نهی از منکر نداریم برای اینکه این آیه به ما فرمود دیگری اگر گمراه شد به هدایت شما آسیب نمیرساند و شما همین که خودتان را دریافتید کافی است؟ البته اگر کسی امر به معروف کرد یا نهی از منکر کرد وظیفهاش را انجام داد و دیگری اگر راه را رها کرد و به بیراهه رفت و آسیب دید انسان آسیب نمیبیند. بعد از امر به معروف و نهی از منکر، سخن حق است. بنابراین ﴿لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم﴾ ناظر به این است که اگر شما همه وظائفتان را انجام دادید و حتی امر به معروف و نهی از منکر کردید و دیگری آسیب دید و هدایت نشد به شما آسیب نمیرساند.
جملهٴ سوم این آیهٴ نورانی این است که ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا﴾، برای اینکه طریق نفس که مشخص شد مرجع همه هم ذات اقدس الهی است و بازگشت همه انسانها هم به طرف خداست. آنجا ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ است که شما را باخبر میکند و اِنباء و گزارش آنجاست که به شما خبر میدهند که چه کردید و چه نکردید؟ در سورهٴ مبارکهٴ «قیامت» میفرماید: ﴿لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ ٭ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾ آنجا دارد که ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ ؛ تمام جریان گذشته و آینده یعنی گذشته و آیندهٴ نسبی وگرنه آیندهای که ندارد؛ یعنی تمام جریان نو و تازه را به اهل قیامت اعلام میکنند که ﴿یُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾ .
بعد استدراک میفرماید که حالا چه حاجت به تَنْبِئه؟ چرا ما او را باخبر کنیم؟ چرا خبر بکنیم و گزارش بدهیم؟ ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این بل، بلِ اضرابیه است؛ یعنی نیازی به تنبئه ندارد که حالا ما به او بگوییم، چون ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ .
بیان واژه «احضرت» در آیه
در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که اعمال حاضرند و اِحضار میشوند و احضار کننده هم خودِ نفس است. از جاهایی که نکره طبق قرینهٴ خاص در سیاق اثبات مفید عموم است همین جا است: ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ یعنی علم کلّ نفسٍ. ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ﴾ که این ما اَحْضَرَت را آیهٴ دیگر در سورهٴ دیگر مشخص کرد که ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ﴾ ؛ همه حرفهای تازه و کهنه را خودش میبیند که ﴿یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ اْلإِنْسانُ وَ أَنّی لَهُ الذِّکْری﴾ .
اگر چنین چیزی است و خود انسان در نهان خود همه چیز را دارد و به همراه میآورد و مثقال ذرهٴ خیر یا شرّ باشد میبیند چه حاجت به گزارش؟ ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این بل، بلِ اضرابیه است و این تای آن هم که ملاحظه فرمودید تای مبالغه است؛ مثل علامه و امثال ذلک، وگرنه انسان که مؤنث نیست: ﴿بَلِ اْلإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ﴾ که این تاء تای مبالغة است؛ یعنی خود را خوب میشناسد. همین ها که ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ این نسیان غباری است روی چهره جان و انسانی که ﴿فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾ است در اثر ﴿بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ در هر صورت او را جراحی میکنند و «آخِرُ الدّواء الْکَیّ» ؛ اگر کسی قلب شفافی داشت که نیازی به شکاف ندارد؛ اما اگر کسی ﴿بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ و ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ بود این قلب را جراحی میکنند و میشکافند و تمام این تعلقات و غبارها را برمیدارند و بعد میگویند: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾ ، حالا بگو که را میبینی؟ میگوید که ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ اگر ندیدیم ارائه میکنند و به ما نشان میدهند اما بعد از جراحیها.
انسان اگر بخواهد یک دندانی را بدون تخدیر بکشد چقدر درد میگیرد؟ تمام اینها را در حال حیات و زنده بودن بدون تخدیر از ما میکشند و بیرون میآورند. چیزی که جزء خواص ما شد و اوصاف ما شد اگر بخواهند بکشند و بیرون بیاورند در حالی که تحذیر نکنند، انسان مثل دنیا هم نیست که بیهوش بشود، مشکلِ قیامت چیز دیگر است. در دنیا اگر خواستند دندان کسی را بدون تزریق آمپول و تحذیر بکشند، دندان اوّلی اگر خیلی مقاوم بود، دومی یا سومی و به هر تقدیر بیهوش میشود و بقیه را در حال اِغما میکشند، مشکل قیامت این است که کسی اِغما ندارد، این خطر است.
همانطوری که شیرینی بهشت در این است که کسی رنج گرسنگی ندارد؛ در بهشت انسان بدون اینکه رنج تشنگی را بچشد از لذت کوثر استفاده میکند و بدون اینکه رنج گرسنگی را بکشد از لذت میوهها بهره میبرد. یک چنین عالَمی است و مثل دنیا نیست که انسان یک وقت از آب گوارا لذت میبرد که تشنه بشود که این تشنگی رنج است و وقتی از غذای گوارا لذت میبرد که رنج گرسنگی را بکشد و تا گرسنه نباشد از غذا لذت نمیبرد و این طبع دنیاست؛ ولی در آخرت بدون اینکه انسان رنج تشنگی را بچشد لذت کوثر را مییابد و بدون اینکه رنج گرسنگی را بچشد لذت آن میوه را مییابد که ﴿أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَلاَ تَعْرَی﴾ .
عدم گرسنگی و تشنگی انسانها در بهشت
در بهشت انسان گرسنه نمیشود؛ ولی مرتب هم ﴿أُکُلُهَا دَائِمٌ﴾ است و هم اکلش مقطعی است؛ ولی بدون گرسنگی است. بهشت خاصیتاش این است وگرنه میشد یک دنیای مستأنف. خطر قیامت این است که انسان بدون اینکه بیهوش بشود همهٴ اعضا او را اِرباً اِرباً میکنند. یک چنین عالمَی است که واقعاً ما نمیدانیم آنجا چه خبر است؟ چطور میشود؟ ما حداکثر خیال میکنیم که مثل دنیاست و در دنیا اگر خواستند دست و پای کسی را قطع کنند تخدیر میکنند و اگر نشد همینکه یک انگشت را قطع کردند انسان بیهوش میشود و بعد بقیه را هم قطع میکنند در حالی که انسان عذاب احساس نمیکند! مشکل قیامت این است که انسان بدون اینکه بیهوش بشود تمام اعضای او را اِرباً اِرباً میکنند تا آن بیماریها را دربیاروند و بعد بگویند که حالا چه کسی را میبینی؟ آنوقت میگوید: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ که اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است