display result search
منو
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش نهم

تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش نهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 125 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش نهم "
- محال بودن شناخت هویت مطلقه و ذات اقدس خدا
- ظرف ظهور بودن قیامت
- نزدیک بودن خدا از هر چیزی نسبت به انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون﴾

نفس بهترین صراط مستقیم بودن
بحث در اوّلین جمله این آیهٴ کریمه بود که ما را دعوت می-فرماید که مواظب نفستان باشید، برای اینکه نفس بهترین صراط مستقیم برای معرفت ربّ است و راه‌های دیگر گرچه سودمند است ولی اثر معرفت نفس را ندارد به آن وجوه چهار یا بیش از چهارگانه‌ای که گذشت. در بحث‌های روایی رسیدیم به روایتی که بَنا بود از تحف العقول خوانده بشود؛ از آن روایت برمی‌آید که اگر کسی مشکل نفسانی نداشته باشد معرفت خدا آسان است، برای اینکه معروفْ هیچ حجابی ندارد و هیچ حدّی هم ندارد و هیچ واسطه‌ای هم ندارد. معروف که ذات اقدس الهی است به هر عارفی از هر چیزی نزدیکتر است، حتی از خود عارف به خود او نزدیکتر است. بنابراین نه تنها واسطهٴ حصولی برای معرفت خدا لازم نیست واسطهٴ حضوری هم برای شناخت خدا لازم نیست؛ یعنی همانطوری که لازم نیست که با تشکیل برهان از راه صورت ذهنی به حدِّ وسط و قیاس و علم حصولی ما خدا را بشناسیم لازم نیست با مشاهدهٴ غیر خدا به شهود خدا دست یابیم،

نزدیک بودن خدا از هر چیزی نسبت به انسان
زیرا ذات اقدس الهی به انسان شاهد از هر چیزی نزدیکتر است، چه اینکه برای انسان حکیم یا متکلم از هر صورت ذهنی نزدیکتر است، پس اگر تفاوتی هست از ناحیهٴ خود سالک است نه از ناحیه ذات اقدس الهی. خداوند که بکل شیء محیط است و بکل شیء قریب است یک عده از او دورند و خدا به همگان یکسان نزدیک است. این اضافه ذات اقدس الهی به ماسوا یک اضافهٴ مقولی و مانند آن نیست که دو طرفش یکسان باشند؛ مثلا اگر الف نسبت به باء نزدیک بود باء هم نسبت به الف نزدیک است و اگر باء از الف دور بود الف هم از باء دور است. این قُرب و بُعد یک اضافهٴ متخالفةُ الاطرافِ یکسان است. گاهی اضافه دو طرفش یکسانند؛ نظیر أُخُوّت یا محاذات و مساوات و مانند آن. گاهی دو طرف اضافه با هم اختلاف دارند ولی به هر تقدیر اصلش یکسان محفوظ است؛ مثل فوقیّت و تحتیّت، أُبُوَّت و بُنُوَّت، عِلو و سِفل و مانند آن که اگر الف نسبت به باء فوق بود باء نسبت به الف تحت است اگر الف نسبت به باء نزدیک بود باء هم نسبت به الف نزدیک است و اگر دور بود آن هم دور است. این چنین نیست که الف نسبت به باء نزدیک باشد ولی باء نسبت به الف دور؛ مگر در بحث‌های معنوی و در علم و شهود؛ مثلا کسی أعمٰی است و دیگری بصیر است که این أعمٰی و بصیر کنار هم نشسته‌اند؛ اما بصیر نسبت به أعمٰی نزدیک است و أعمٰی از بصیر دور است، برای اینکه بصیر أعمٰی را می‌بیند و أعمٰی بصیر را نمی‌بیند و مرتب سؤال می‌کند که از او خبری دارید یا ندارید؟ ذات اقدس الهی در عین حالی که به کل شئ از کل شئ نزدیک است وأقْرب الینا مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ است، یک عده‌ای ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِید﴾ ؛ از خدا دورند. آنکه کارهای قربی انجام می‌دهد و قربةً الی الله کار می‌کند به خدا نزدیک است چه اینکه خدا هم به او نزدیک است و آنکه اهل تقرب نیست در عین حالی که خدا به او نزدیک است و محیط، او از خدا دور است. پس اگر کسی مشکلِ خود را حل کرد قبل از اینکه خود را یا دیگری را بشناسد خدا را می‌شناسد، زیرا ذات اقدس الهی چون همه جا حضور دارد و نامتناهی است و داخل در اشیاست لا بالممازجة، پس هر شیئی قبل از اینکه خود یا دیگری را بشناسد خدا را می‌شناسد و اگر کسی راه نفس را طی کرد و تلاش و کوشش او این بود که غبارروبی کند، لازم نیست که در معرفت نفس تلاش و کوشش کند و بفهمد نفس مجرد است یا مادی؟ جسمانیّة الحدوث است یا نه؟ روحانیّة الحدوث است یا نه؟ قدیم است یا نه؟ این اصطلاحات لازم نیست. اگر مشکل خودبینی را حل کرد و نگذاشت در چهرهٴ آینهٴ نفس غبارِ گناه بنشیند این شخص در درون خود ذات اقدس الهی را مشاهده می‌کند، چه اینکه
نفس بهترین علامت شناخت خدا
بهترین آیت و علامت برای شناخت خدا همان نفس است. در درون خود خدا و اسماء الهی را می‌بیند، برای اینکه درون او آینه است و آینه غیر را نشان می‌دهد. سراسر جهان مَرایا و مَرائی حقند؛ منتها بهترین مِرآت و بهترین آینه، آینهٴ نفس است و ذات اقدس الهی چون همه جا حضور و ظهور دارد ناگزیر از هر چیزی روشنتر است. حالا ملاحظه می‌فرمایید که این معارف را چگونه وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) از یک تعبیر قرآنی استفاده می‌کند. اصل آن حدیث را گرچه مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) در بحار نقل می‌کند ولی مُرسَلاً در کتاب شریف تحف العقول است. این قدما و بزرگوارانِ گذشته براساس اعتماد و اطمینانی که به آن احادیث داشتند و أسناد آن احادیث برای آنها معتبر و مقبول بود برای اینکه وَرّاقی و بازنویسی و صَحّافی و امثال ذلک در گذشته خیلی سخت بود، بسیاری از اینها سند‌ها را ذکر نمی‌کردند؛ احتجاج مرحوم طبرسی همینطور است، تحف العقول همینطور است، نهج‌البلاغه همینطور است که متأسفانه به دست ما مُرسَل رسیده است. گرچه مدارک و مسایند بسیاری از اینها در جوامعِ همسانِ اینها هست و جمع آوری شد به لطف الهی؛ اما فعلاً روایتی که در کتاب شریف تحف العقول از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل شده است مرسل است .
﴿ مِنْکُمْ خافِیَةٌ﴾ این مِنکُم نشان می‌دهد که شما می‌فهمید که چیزی برای خدا مخفی نیست و¬گرنه در چند جای سورهٴ مبارکهٴ <توبه> و مانند آن آمده است که ﴿ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یا در بحث‌های دیگر در سورهٴ مبارکهٴ <علق> که جزء عتائق قرآن کریم است فرمود: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَری﴾ ؛ قبل از اینکه ما را به جهنم بترسانند ما را به حیا دعوت می‌کنند. ترس از جهنم تنبیهِ بهایم است؛ اما ترس از مشاهدهٴ حق تأدیبِ انسان است. همانطوری که در تعبیرات روایی است که اگر کسی انسان بود با بیان هدایت می‌شود و اگر کسی بهیمه بود با ضَرب هدایت می‌شود . آن تعبیرات تند و تیز برای آنست که ﴿إن هم إِلّا کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ را هدایت کند و آن تعبیرات رقیق برای آنست که انسانها را بهتر و بیشتر به مقصد برساند. یک وقت است که می‌فرماید اگر کسی گناه کرد جهنم می‌رود و یک وقت است که می فرماید: ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَری﴾ که این خیلی لطیف است و در اوایل هم نازل شده است؛ در سورهٴ مبارکهٴ <علق> فرمود که انسان نمی¬داند که خدا او را می‌بیند؟! در مشهد و مرای حق است؟! ﴿أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ یَری﴾؟ این از راه تشویق انسان به شهود و رؤیت و حیا هدایت می‌کند. آنگاه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ <توبه> فرمود: ﴿فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ و در سوره <یونس> فرمود: ﴿وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ کُنّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا إِذْ تُفیضُونَ فیهِ﴾ ؛ همین که وارد کار می‌خواهید بشوید در مشهد مایید، این آیات که فراوان است که فرمود: چه قرآن می‌خوانید یا کار دیگری می‌کنید همین که می‌خواهید وارد بشوید ﴿إِلاّ کُنّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا إِذْ تُفیضُونَ فیهِ﴾؛ همین که می‌خواهید وارد بشوید ما می‌بینیم.
ظرف ظهور بودن قیامت
آن روز ما می‌فهمیم که خدا می‌دید و آنهم که در آن نوبت عرض شد که قیامت ظرف ظهور است یعنی ظهور اینگونه از معارف است نه اینکه در قیامت هیچ تحولی نیست. سه مسئله مربوط به بحث معاد است و آن اینست که جهنم یک حساب خاصی دارد، ساهرهٴ قیامت یک حساب مخصوصی دارد و بهشت یک حساب اخص دارد. در قیامت یک تحولاتی وجود دارد قبل از بررسی و حسابرسیِ نهایی وجود دارد و آنهایی هم که حسابشان سیاه بود و به جهنم می‌روند یک حساب دیگری دارد و آنهایی که بهشت می‌رسند یک حساب دیگر دارند، بهشت و جهنم همتای هم نیستند از نظر احکام و درجات وجودی. در ساهرهٴ قیامت هم یک تحولاتی است، در جهنم هم یک تحولاتی است؛ اما در بهشت تحولاتش ظهور و خفاست یا مانند آن باید بررسی بشود و این سه مقطع خلاصه یکسان نیستند؛ اما اینکه عرض شد قیامت ظرف ظهور است نه حدوث؛ یعنی ظهور این حوادث است و اینکه گفته می‌شود عده‌ای در قیامت حیوان محشور می‌شوند نه یعنی آن روز حیوان می‌شوند، بلکه هم اکنون حیوانند واقعاً و آن روز ظاهر میشود که حیوان بودند که ظرف ظهور اینهاست. آنکه در سوره <طه> داشت: ﴿ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکًا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی﴾ معنایش این نیست که الآن او واقعاً بیناست و ما در قیامت او را کور می‌کنیم، بلکه معنایش این است که الآن حقیقتاً کور است، چون ﴿تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ و الآن حقیقتاً کور است: ﴿¬عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ﴾ و ﴿فَهُم لا یَعقِلونَ﴾ و قیامت ظرفِ ظهور این کوری است و نسبت به اینها ظهور است. به هر تقدیر قرآن کریم این راه را ارائه می‌کند، البته این قرآن بود که خیلی‌ها در صدر اسلام می‌خواندند در نمازشان و غیر نمازشان، این معارف را شما می‌بینید که در بین جوامع اهل سنت نیست، بلکه اینها را اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) که عدل قرآن کریم‌اند از قرآن کریم استنباط می‌کنند.
بیان حدیث تحف¬العقول درباره¬ی محب و موالی امام بودن
این روایت نورانی را که مرحوم صاحب تحف العقول در کتاب شریف تحف العقول به عنوان سخنان امام صادق (سلام الله علیه) نقل می‌کنند یک مقدار مبسوط است و بعضی از قسمتها را ما زود می¬خوانیم تا به آن شاهد اساسی برسیم. اصل حدیث این است که «دخَل علیه رجل فقال علیه السلام له ممّن الرجل فقال من محبیّکم و موالیکم»؛ حضرت فرمود: و شما کیستید؟ عرض کرد من از دوستان شما هستم. وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: «لا یحبّ اللهَ عبدٌ حتى یتولّاه و لا یتولاه حتى یُوِجب له الجنة»؛ هیچ کسی محب خدا نیست مگر اینکه تَوَلّیِ الله را داشته باشد و هیچ کسی تَوَلّیِ اله را ندارد و جزء اولیای الهی نیست مگر اینکه خدا بهشت را برای او لازم بکند. بعد حضرت فرمود: «مِن أَیِّ مُحِبیِّنا أنت»؛ از کدام دسته از محبین مایی؟ این شخص ساکت شد. سَدیرِ صِیرفی که در حضور حضرت بود عرض کرد که مگر شما چند طائفه مُحِبّ دارید؟ مگر محب چند گروهند؟ «و کَم مُحِبّوکم یا ابن رسول الله فقال علی ثلاث طبقات»؛ محبت هم سه درجه است و مُحِبّین ما سه طائفه‌اند: «طبقة أَحَبّونا فی العلانیة ولم یُحبّونا فی السّرّ و طبقة یحبّونا فی السر ولم یحبّونا فی العلانیة و طبقة یحبّونا فی السر و العلانیة»؛ بعضی‌ها هستند که در عَلَن دوست ما هستند و در باطن دوست ما نیستند، بعضی بر عکس‌اند و بعضی جامع بین سِرّ و علن‌اند؛ هم در علن دوست ما هستند و هم در باطن: «هُمُ النَّمَط الأعلی»، که«شربوا من العَذب الفرات و عَلِمُوا تأویل الکتاب و فصل الخطاب و سبب الأسباب فَهُمُ النّمط الأعلی»، آنگاه «الفَقر و الفاقَة و أنواع البلاء أسرع إلیهم مِن رَکض الخیل مَسَّتهُم البَأساء و الضَّرَّاء و زُلزِلُوا و فُتِنُوا فَمِن بین مجروحٍ و مذبُوحٍ متفرِّقین فی کل بلاد قاصیة»؛ اما از آن طرف «بهم یشفی اللهُ السَّقیم و یُغنی العَدیم»؛ اینها مستجاب الدعوه‌اند و به برکت اینها خدا بیماران را شفا می‌دهد، تهیدستان را توانگر می‌کند «و بهم تُنصَرون»؛ کمکی که از طرف خدا به شما می‌رسد به برکت آنهاست «و بهم تُمطَرون و بهم تُرزَقون و هُمُ الأَقَلّون عدداً الأعظَمون عند الله قَدرا و خَطَراً». حالا طبقه دوم و سوم را هم می‌شمارند؛ یعنی آنهایی که در سِرِّ محض یا در علَن صِرف محب هستند ولی جامع نیستند آنها را هم ذکر می‌کنند. حالا این شخص عرض کرد شما که فرمودید محبین شما سه طائفه‌اند و بعضی هم در باطن دوست شمایند و هم در ظاهر، من از این گروهم: «فأانا من مُحبّیکم فی السّرّ و العلانیة»؛ من هم باطنا شما را دوست دارم و هم ظاهراً. امام صادق (سلام الله علیه) طبق این نقل فرمود: «إنّ لمحبینا فی السر و العلانیة علاماتٍ یُعرَفون بها قال الرجل و ما تلک العلامات قال (علیه السلام) تلک خِلالٌ»؛ آن علامتها خصلت‌هایی است که «أوَّلها أنّهم عرَفوا التوحید حقَّ معرفته» ؛ اینها آنطوری که باید خدا را بشناسند خدا را می‌شناسند.
محال بودن شناخت هویت مطلقه و ذات اقدس خدا
در نوبت قبل ملاحظه فرمودید خدا را آنطوری که شایسته است احدی نمی‌تواند بشناسد؛ نه انبیا و نه اولیا و نه ائمه (علیهم السلام) چه رسد به دیگران. آنهایی که اهل معرفتند تعبیرشان این است که دربارهٴ هویت مطلق و ذات اقدس الهی «حارَتِ الانبیاء و الاولیاء (علیهم السلام) فیه» آنهایی که اهل این راهند. به هر تقدیر ذات اقدس الهی نامحدود است و هرگز محدود نمی‌تواند به کُنه نامحدود برسد؛ اما آن مقداری که بر انسانها واجب است و بر هر کسی به اندازه خودش واجب است آن مقدار را اینها شناختند، لذا مرحوم آقا علی حکیم (رضوان الله علیه) در کتاب شریف بدایع‌شان احتمال می‌دهند که این عبارت را ما این چنین بخوانیم که «ما عرَفناک حقُّ معرفتک» که این ما، مای نافیه نباشد . معروف این است که این ما، مای نافیه است و عبارت این است که «ما عرَفنَاکَ حقَّ مَعرِفَتِک» که آن حق معرفت منصوب است و مفعول مطلق نوعی است؛ ولی ایشان می‌فرمایند که این ما موصوفه است یا به معنی الذی است و به معنای نافیه نیست. «ما عرفناک» یعنی آن مقداری که ما تو را شناختیم «حقُّ معرفتک» حق معرفتت همین است و بیش از این نیست، برای اینکه بیش از این ما توان آن را نداریم. این تفطّن را مرحوم آقا علی حکیم از آنجا دارد که خدا دربارهٴ یک عده مذمّتشان می‌کند که اینها ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ؛ اینها درباره معرفت توحیدی، در معرفت نبوت و دربارهٴ معاد چون آن معرفت لازم را ندارند خدا می¬فرماید: ﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾، پس معلوم می‌شود که یک عده قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه هستند؛ یعنی آن مقداری که بر انسانها واجب است به آن مقدار رسیده‌اند و آن مقداری که مقدور نیست که تحت تکلیف نیست و آن مقداری که تحت تکلیف است و واجب است اینها رسیده‌اند. این است که در این بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) می¬فرماید که دوستان سرّ و علنِ ما که واقعاً دوست ما هستند چه در نهان و چه در آشکار، اوّلین خصلتشان این است که اینها توحید را درست شناخته‌اند: «أنّهم عرَفوا التوحیدَ حقَّ معرفته وَ أَحکَموا علمَ توحید»؛ اوّل در توحید و در معرفت اینها متقَن و محکمند، بعد «و الإیمان بعد ذلک بما هو و ما صِفَتُهُ»؛ اوّل معرفت است بعد ایمان. این همان است که قرائت معروف است و منصوب است؛ یعنی «ما عَرَفناک حقَّ معرفتک» ؛ آنطور که تو هستی خودت فقط باید بشناسی و ما تو را نمی شناسیم و هیچ کس نمی تواند بشناسد که این همان قرائت معروف است؛ اما این احتمالی که ایشان می‌دهند این است که می‌گویند: چون در قرآن کریم خدا یک عده را مذمت کرده که اینها ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ، معلوم می‌شود آنهایی که در مسیر هستند و حرف انبیا و اولیا علیهم السلام را گوش دادند و ایمان آوردند، اینها قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه هستند و آنهایی که قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِه هستند به چه بیان است؟ به این بیان که آنطوری که ذات اقدس الهی است احدی نمی تواند او را بشناسد حتی انبیاء و اولیا، آنکه بر کسی واجب نیست تا اگر کسی او را نشناخت نکوهش شود. آن مقداری که مقدور است و واجب است اینها انجام دادند؛ یعنی اینهایی که در مسیر ولایت‌اند انجام دادند. بنابراین اوّل معرفت است و بعد محبت و ایمان؛ «ثم عَلِموا حدود الإیمان و حقائقه و شروطه و تأویله قال سدیر یا ابن رسول الله ما سَمِعتُکَ تَصِفُ الإیمانَ بهذه الصفة»؛ عرض کرد در جلسات دیگر چطور این حرفها را نمی‌زدید؟ ایمان را به همان نماز و روزه و اعتقادات اوّلیه و غیبت نکن و دروغ نگو و کم نفروش و به این چیزها معنا می‌کردید، چه اینکه در اکثر روایات همین است؛ اما این سخن یک سخن دیگری است! کسی معتقد باشد که خدایی است و قیامتی است و بهشت و جهنمی است و گناه نکن و واجب‌ها را انجام بده که همین است؛ اما حالا توحید و حقّ معرفة داشته باشد و علم توحید را تکمیل کند و بعد هم ایمان بیاورد این حرفها را شما در جلسات دیگر نمی فرمودید! «قال نعم یا سدیر لیس للسائل أن یسأل عن الإیمان ما هو حتی یعلَمَ الإیمانَ بِمَن»؛ شما سؤالتان این بود و جوابش هم همان بود، شما اگر سؤال بکنید ایمان چیست؟ بله؛ اما اگر سؤال بکنید به چه کسی ایمان بیاوریم؟ اوّل انسان باید بشناسد که به چه کسی ایمان بیاورد و بعد درباره ایمان سخن به میان بیاید.
چگونگی شناخت خدا
بحث کنونی در این است که خدا را که ما می‌خواهیم به او ایمان بیاوریم چگونه بشناسیم؟ چون در این مدار سخن به میان آمد مُحِبِّ حقیقی ما کسی است که علم توحیدش کامل باشد، چون بهترین موحد خود اهل بیت‌اند. « نعم یا سدیر لیس للسائل أن یسألَ عن الإیمان ما هو حتی یعلَمَ الإیمانَ بِمَن قال سدیر یا ابن رسول الله إن رأیتَ أن تُفَسِّرَ ما قُلتَ» آیا می‌شود و مصلحت می‌دانید که تفسیر بکنید آنچه را که فرمودید؟ حالا حضرت اوّل آمد شستشو کرد و غبارروبی کرد و این علوم حوزوی و مدرسه‌ای را از ما گرفت و بعد یک راه خوبی ارائه داد، فرمود که همه اینها حجاب است و علم که حجاب اکبر است همین است، هر چه این اصطلاحات بیشتر بشود آن درونِ درون دفن خواهد شد. «قال الصادق (علیه السلام) من زعم أنه یعرف الله بتوهُّم القلوب فهو مشرک»؛ این همان است که ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ هستند و اینها مسلمانند، مؤمنند، اهل دیانتند و اهل بهشتند؛ اما آن کسی که مُحِبّ اهل بیت باشد فِی السّرّ و العلانیه و با آنها محشور بشود نیست، وگرنه ملاحظه فرمودید که از آن <البَعرةُ تَدُلُّ علی البَعیر> شروع کرده تا <بِکَ عَرَفتُکَ> همه خداشناسی است و ایمان است؛ اما همه‌شان یک درجه نیستند. «من زعم أنه یعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرک و من زعَم أنه یعرِف الله بالاسم دون المعنی»؛ با اسماء خدا را می‌شناسد ولی از حقیقت بی خبر است، «فقد أَقَرّ بالطَّعن»، چون خودش اقرار کرده که مسمّا ما را نمی‌شناسد، «لأن الاسم مُحدَث» و ذات اقدس الهی که محدث نیست. «و من زعم أنه یعبُد الاسم و المعنی»؛ کسی خیال کرد که اسم و مسمّا، اسم و معنا هر دو خدا هستند و هر دو را می‌شناسد به رسمیت الوهی و هر دو را عبادت می‌کند، «فقد جعَل مع الله شریکا و من زعم أنه یعبُد المعنی بالصفة لا بالإدراک»؛ کسی که خیال بکند آن ذات را از راه اوصاف عبادت می‌کند نه از راه معرفت، «فقد أَحال علی غائب»؛ به یک غایب حواله داد. این معروف و معبودِ شما که حاضر است چرا به غایب و بیگانه حواله می‌کنید؟ او که غایب نیست! شما که می‌گویید ما او را از راه وصف می‌شناسیم و خودش را ادراک نمی‌کنیم، اینکه قبل از وصف در برابر شما مشهود است. «و من زعم أنه یعبُد الصفة و الموصوف»؛ هر دو را عبادت می‌کند، «فقد أبطَل التوحید لأن الصفة غیر الموصوف»؛ بر اساس دو برهانی که در اوّلین خطبهٴ نهج البلاغه است: «لِشَهادَة کلِّ صفة أنَّهاغیرُ الموصوف و شهادة کلِّ موصوفٍ أنّه غیر الصّفة». « و مَن زعَم أنه یُضِیفُ الموصوف إلی الصفة»؛ اینها را، دوتایی را به عنوان مضاف و مضاف الیه یا به عنوان ترکیب یاد می‌کند، «فقد صغَّر بالکبیر»؛ ذات اقدس الهی که عظیمتر از آنست که چیزی او را همراهی کند چرا او را کوچک شمردید؟ «﴿وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ». همهٴ راه‌های مدرسه بسته شد؛ «قیلَ له فکیف سبیل التوحید»؛ پس راه خداشناسی و اقرار به وحدانیت او چیست؟ «قال (علیه السلام) بابُ البحث مُمکِنٌ طلبُ المَخرَج موجودٌ»؛ راه وجود دارد و آن راه این است که «إنّ معرفةَ عین الشاهد قبل صفته و معرفةَ صفة الغائب قبل عینه»؛ فرمود که معروفی را که کسی بخواهد بشناسد دو حال دارد: یا حاضر است یا غایب؛ اگر حاضر است شما اوّل او را می‌بینید و بعد اوصاف او را، اگر غایب است اوّل وصفش را می‌شناسید و بعد از راه وصف او را می‌شناسید. این یک راه کلی است و یک ضابطه است که «باب البحث ممکن طلب المخرج موجود» که این یک مقدمهٴ کلی و یک اصل کلی است در شناخت که اگر آتش در برابر شماست آتش را می‌بینید و بعد گرمایش را احساس می‌کنید یا شمس را می‌بینید بعد حرارتش را یا یخ را می‌بینید بعد برودتش را وقتی که این را می‌بینید اوّل خودش را و بعد وصفش را می¬بینید، این شخصی که کنار شما نشسته است اوّل او را می‌شناسید و بعد صفتش را؛ اما اگر کسی غایب باشد از راه وصف و معرفی آثار و علایم او را می‌شناسید. فرمود که این ضابطهٴ کلی است در شناخت که «إنّ معرفةَ عین الشاهد قبل صفته و معرفةَ صفة الغائب قبل عینه»؛ این یک کبرای کلی است. چون خدا شاهد است او را قبل از وصف باید بشناسیم. « قیلَ و کیف نعرف عین الشاهد قبل صفته»؛ أوصافش عرض کرد که چطور شما اگر کسی حاضر بود ذات را قبل از صفت می‌شناسید و آن شخص را قبل از أوصافش می‌شناسید؟ «قال (علیه السلام) تَعرِفُهُ و تَعلَمُ عِلمَه و تَعرِف نفسَک به»؛ خدا چون شاهد محض است و همه جا با شما است و مخفی هم نیست و وصف او تابع اوست، شما سه تا معرفت دارید: اوّل او را می‌شناسید، بعد اوصاف او را می‌شناسید و بعد خودتان را به برکت او می‌شناسید. معلوم می‌شود که این دعای نورانی عصر غیبت حضرت حجت که «اللهمَّ عَرِّفنی نَفسَک» یعنی چه! که گفتند مرتب و مخصوصا بعد از نمازها بخوانید: «اللهمّ عرِّفنی نفسَک فإنَّک إن لَم تُعَرِّفنی نفسَک لَم أَعرِف نَبِیَّک اللهم عرِّفنی رسولَک فإنّک إن لَم تُعرِّفنی رسولَک لَم أعرف حُجَّتَک اللهمّ عرِّفنی حجَّتَک فإنّک إن لَم تُعَرِّفنی حُجَّتَک ضَلَلتُ عَن دِینی» . این تمام راه‌های مدرسه را بسته است؛ فرمود که انسان اوّل باید خدا را بشناسد بعد پیغمبر را، اوّل پیغمبر را بشناسد بعد امام را فرمود که اگر خدا را نشناختید هیچ چیز را نمی‌توانید بشناسید. این راههایی که ما معمولا طی می‌کنیم همیشه از پایین به بالاست؛ ولی این دعای عصر غیبت این است که از بالا به پایین بیایید. فرمود: «تعرفه و تعلم علمه و تعرف نفسک به و لا تَعرِف نفسَک بِنَفسک مِن نفسک»؛ مبادا خیال کنید که خود را با خود می‌شناسید، چون تو که صمد نیستی بلکه تو اجوفی، هر جا را دست بگذاری درونش خالیست و آن «داخلٌ فی الاشیاء لابالممازجة» آن را پر کرده است، آمده و گرفته و بیرون رفته و نمانده در آن. هر جایی از شئون نفست را دست بزنی یک قدرت لایزال غیر متناهی آن را گرفته و بیرون رفته است و تا شما ببینی که خودت هستی می‌فهمی که او را داری نشان می‌دهی و خودت نیستی بلکه او را داری نشان می‌دهی. «و تَعلمُ أنّ ما فیه»؛ می‌فهمی آنچه که در درون توست «لَهُ و به»؛ لله است و بالله نه الله؛ می‌فهمی که هرچه که در درون توست لله و بالله؛ «کَما قالوا لِیوسُفَ».
کیفیت شناساندن یوسف خودش را به برادران
می‌بینید که همهٴ ما مکرر در مکرر در خدمت قرآن کریم این آیه را خواندیم در سورهٴ مبارکهٴ <یوسف>، آیا یک چنین انتقالی پیدا کردیم؟ حالا حضرت از همین جریان یوسف دارد این مسئلهٴ عظیم را استنباط می‌کند که فرمود: «کما قالوا لیوسف ﴿إنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ و هذا أَخِی﴾ فعَرَفوه به و لَم یَعرِفوه بغیره و لا أَثبَتُوه من أنفسهم بِتوهُّم القلوب» ؛ فرمود که برادران یوسف که از سرگذشت و سرنوشت یوسف بعد از چاه اندازیِ او بی‌خبر بودند و جریان مصر پیش آمد و اینها در سال قحطی آمدند به مصر، دیگر به این فکر نبودند که یوسف را بشناسند و الآن یوسف را شناختند. یوسف را با چه شناختند؟ آیا خودشان مطالعه کردند و با افکار ذهنی آن افکار ذهنی را بر یوسف تطبیق کردند؟ نه. از دیگران سؤال کردند که یوسف کیست و آنها معرفی کردند که این یوسف است؟ نه. وقتی آمدند در حضور او، او را دیدند از او پی بردند که او یوسف است. تعبیرات قرآن کریم چه در سؤال و چه در جواب این است که در سؤال دو بار ضمیر خطاب مقدم شد: ﴿أَ إِنَّکَ َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾ ؛ إنّک را شناختند، أنتَ را شناختند و یوسف را با إنّک و أنتَ شناختند. جواب این است که ﴿أنا یُوسُفُ﴾ و نفرمود که یوسف منم بلکه فرمود من یوسفم؛ همیشه خبر مجهول است و مبتدا معلوم و همیشه خبر مجهول است و اسم معلوم. اگر اسم آوردیم برای کان و إنّ و أنّ، اسم معلوم است و خبر مجهول و اگر به صورت مبتدا و خبر است باز مبتدا معلوم است و خبر مجهول. گفت: ﴿أنا یُوسُفُ﴾ و نگفت که یوسف منم، بلکه گفت من را که می‌بینید، من یوسفم. آنها گفتند تو را که می‌شناسیم، آیا تو یوسفی؟ فرمود که من را که می‌شناسید من یوسفم و از من به یوسف بودن پی‌ببرید؛ از مسمّا پی به اسم ببرید نه از اسم پی به مسمّا.

کیفیت معرفی خدا به موسی کلیم الله
می¬بینید که در آیه [سورهٴ] <طه> وقتی که وجود مبارک موسی که کلیم خداست با مکلِّمِ خود سخن می‌گوید خدا چگونه خود را به او معرفی می‌کند؟ که در طلیعهٴ وحی یابی موسای کلیم است: ﴿فَلَمّا أَتاها نُودِیَ یَا مُوسَی﴾ وقتی که وارد شد ﴿إِنّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی ٭ وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی ٭إِنَّنی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾ ؛ الله را که می خواهی بشناسی، می دانی الله کیست؟ الله را بخواهی بشناسی منم، آنهم به تقدیم إنَّنی أنا که دو بار ضمیر متکلم مقدم شد بعد الله که الله می‌شود خبر. فرمود که اگر الله برای تو مجهول است من که برای تو مجهول نیستم و من را که می‌شناسی و من را که می‌بینی با جانت، مرا که می‌بینی من همان الله هستم. در جریان یوسف که آینه دار جمال و جلال خداست گفت: مرا که می‌شناسید من همان یوسفم . خدا هم وقتی خود را به موسی معرفی می‌کند می¬فرماید که من را که می‌شناسی، من همان الله‌ام. همان خدا برای همهٴ ما طبق بیان امام صادق (سلام الله علیه) روشن است؛ به ما می‌گوید من که مرا می‌شناسید من همان الله الخالق الرازق الباسطم و قبل از اینکه آن اسماء حسنی را بشناسید مِن مسمّا را می‌بینید و قبل از اینکه خودت را بشناسی مرا می‌شناسی. این است که وجود مبارک امام صادق فرمود: معرفتِ عینِ شاهد قبل از شناختِ وصفِ اوست؛ اما معرفت غایب بعد از شناختِ وصفِ اوست . اگر کسی از ما نهان باشد از راه وصف او را می‌شناسیم؛ اما اگر کسی برای ما عیان باشد وصفِ او را از راه او می‌شناسیم، اوّل او را می‌بینیم بعد خودمان را. حالا یک بحث در این است که قرآن ما را به سَمت علم حصولی سوق می‌دهد یا علم حضوری؟
و الحمد لله رب العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:32

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی