- 642
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 57 تا 63 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 57 تا 63 سوره مائده"
- جدا کردن اهل کتاب از کافران
- بیان اوصاف تلخ از ناحیه قرآن از زبان تورات و انجیل
- منطبق بودن اذان با وحی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿57﴾ وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ﴿58﴾ قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ ﴿59﴾ قلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنازیرَ وَعَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِکَ شرّ مَکانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ ﴿60﴾ وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُون ﴿61﴾ وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ﴿62﴾ لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ ﴿63﴾
جدا کردن اهل کتاب از کافران
گرچه کافر هم بر مشرک اطلاق میشود و هم بر یهودی و مسیحی که قائل به تثلیثاند یا قائل به تثنیهاند و منکر نبوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند لکن در این آیه اهل کتاب را از کافران جدا کرده است و فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ﴾, برای اینکه هر کدام از اینها از یک جهت خاصی اسلام را مسخره میکردند وگرنه در آن جهت جامع همهٴ اینها سهیماند, چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بینه» آیه اول و آیه ششم اهل کتاب را هم جزء کافران شمرد و فرمود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ﴾ که اهل کتاب را جزء کافران شمرد در مقابل مشرکین, چه اینکه در آیه ششم سورهٴ «بینه» هم فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ﴾.
منطبق بودن اذان با وحی
مطلب دوم آن است که این ندای به صلاة که با اذان شروع میشود در قرآن کریم است, نه اینکه به خواب تکیه کند; خوابی که آنها نقل کردند هیچ نقشی ندارد اذان طبق وحی بود, لذا قرآن کریم به آن اشاره کرده است.
نظر فخر رازی درباره نماز
مطلب سوم آن است که فخر رازی میگوید حکما میگویند که «اشرفُ الحرکات الصلاة و انفع السکنات الصیام» اینها که عاقلاند میگویند که بهترین حرکت نماز است و بهترین سکون روزه است در مقابل آن افراد لایعقل که ندای به نماز را مسخره میکردند.
احتجاج پیامبر با اهل کتاب
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم که احتجاج میکند و با برهان و موعظه و جدال احسن سخن میگوید, در این بخش هم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این دستور خداوند مأمور شده است که با اهل کتاب احتجاج کند; فرمود شما چه انتقامی از ما میگیرید؟ چه نقصی دارید؟ جز فضیلت و دینداری از ما چیزی ندیدید, چرا از ما انتقام میگیرید ﴿هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا﴾ که این استثنا شبیه استثنای منقطع است. ما جرمی نداریم مگر ایمان و عدل بنابراین اینکه نباید وسیله انتقام شما باشد ما به جمیع آنچه که خداوند نازل کرده است ایمان داریم همه انبیا را تقدیس میکنیم ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ گرچه خداوند برای اینها درجاتی قائل شده است ولی در اصل نبوت همه اینها حقاند و ما بین هیچکدام فرقی نمیگذاریم.
آنگاه فرمود اگر بخواهید ثابت کنید که چه کسی شرّ است و چه کسی خیر؟ چه کسی مستحق طعن است و چه کسی مستحق طعن نیست؟ چه کسی مستحق مسخره است و چه کسی استحقاق مسخره را ندارد؟ من به شما میگویم: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ﴾.
تبیین جدال احسن
وقتی احتجاج تمام شد آنگاه جدال شروع میشود, فرمود وقتی آن دعوت بیّنه تمام شد و موعظه تمام شد, با آنها از راه جدال احسن وارد بشویم و به آنها بگویید که اگر شما بخواهید افراد شرور را یا گمراه را یا کسانی که استحقاق مسخره را دارند بفهمید من به شما میگویم و گزارش میدهم و شما را باخبر میکنم: ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾ که این مثوبه همان طوری که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید هم از ثوب است و آنچه را که انسان در برمیکند و هم به معنای رجوع است ثاب یعنی رَجَع اینکه درباره کعبه فرمود ما کعبه را ﴿مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا﴾ قرار دادیم یعنی مرجعاً للناس; کعبه مرجع عمومی است.
انسان بازگشتش به محصول کار اوست; هم محصول کار خود را در بر میکند و ثوب او همان است که خودش بافت و هم مرجِع و معاد او همان است که خودش ساخت, بنابراین مثوبت را از آن جهت مثوبت میگویند که مرجِع است, ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾; شما یک وقت معیار ارزش را تشخیص خود میدانید در حالی که قوم لا یعقلی هستید ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ و کسی که عاقل نیست او نمیتواند اصول ارزشی را تبیین کند. معیار ارزش پیش خداست و اگر معیار ارزش پیش خداست خیر و شرّ را ذات اقدس الهی باید تعیین کند میخواهید برابر آنچه که وحی خدا ثابت کرد ما معیار ارزشی عندالله را برای شما تشریح بکنیم و آن که شرّ است و آنچه شرّ است در نزد خدا برای شما مشخص کنیم؟
آن این است که ﴿مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِکَ شرّ مَکانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ﴾; کسی که خدا او را لعن کرده است. لعن یعنی دوری از رحمت و ملعون یعنی بعید و ﴿لَعَنَهُ﴾ یعنی «اَبعدَهُ» کسی که خدا بر او غضب گرفته است و از آنها بوزینه و خنزیر درست کرده است و کسی که طاغوتپرست است. چنین گروهی پیش خدا شرّ است و همه اینها درباره شماست. آیاتی هم قبلاً درباره همین موضوع آمده که تورات اینها را دارد انجیل اینها را دارد و قرآن افشا کرده است که این میشود جدال احسن. فرمود آنکه را خدا لعنت کرده است شرّ است و این یک اصل کلی است و شما ملعوناید نه مؤمنین آنکه مورد غضب خداست شرّ است و شما مغضوب علیهم هستید نه مؤمنین, آنچه از بین اینها بوزینه و خنزیر درآمده است استحقاق استهزاء و مسخره دارند نه مؤمنین, آنچه بردگی طاغوت را پذیرفته است شرّ است نه مؤمنین و همه این اوصاف را در تورات, در انجیل و در قرآن خداوند در وصف شماها گفته است که این میشود جدال احسن.
یک جدال حکیمانه است نه بدگویی رو در رو که شما اینچنیناید, بلکه این روی احسان و روی انصاف سخن گفتن است, میفرماید: ﴿وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ که این بالاترین انصاف است در سخن گفتن. ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو حالا یا ما در هدایتیم یا شما، یا ما در ضلالتیم یا شما. نفرمود مستقیماً که ما در هدایتیم و شما در ضلالت بلکه فرمود: ﴿وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ و باید با برهان و مسائل وحی داوری بشود. اینجا هم نفرمود شما شرّید, بلکه فرمود آنکه ملعون است, آنکه مغضوب علیه است, آنکه از آنها بوزینه و خنزیر درآمده است و آنکه طاغوتپرست است او شرّ است.
بیان اوصاف تلخ از ناحیه قرآن از زبان تورات و انجیل
قرآن کریم همه این اوصاف تلخ را از زبان تورات و انجیل و خود وحی آسمانی درباره یهودیها و مانند آن ذکر کرده است بخشی از اینها در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است و برخی هم در سورهٴ «نساء».
آیه 65 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت است که ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾; شما میدانید که یک عده از گذشتگان و پیشینیان شما و از نیاکان شما که در جریان روز شنبه حیله بازی کردند به این صورت مسخ شدند. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 90 دربارهٴ همین اهل کتاب میفرماید: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْیًا أَنْ یُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباءُو بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ﴾, چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 47 اینچنین میفرماید: ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾, پس مسئلهٴ غضب، مسئلهٴ لعنت، مسئلهٴ قردة و خنزیر بودن است. باز در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 51 این است: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾, پس ﴿مَن لَعَنَهُ اللّهُ﴾ هست, ﴿غَضِبَ عَلَیْهِ﴾ هست, ﴿وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ﴾ هست, ﴿عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ هم هست که این مربوط به دین خودشان است, فرمود شما نسل همان گروهاید و همان راه را هم ادامه میدهید.
تبیین معنای فسخ
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ مسخ شدن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث مبسوطی شد که مسخ به این معنا است که روح از بدن یک انسان منتقل بشود و به بدن حیوانی وارد بشود و تعلق بگیرد اینچنین نیست, این مسخ مُلکی نیست بلکه این مسخ ملکوتی است. مسخ ملکوتی دو گونه است: یک وقت است که باطن این شخص حقیقتاً حیوان است; منتها الآن معلوم نمیشود و قیامت معلوم میشود, چه اینکه در ذیل آیهٴ مبارکهٴ ﴿فتأْتُونَ أَفْواجًا﴾ فرقین نقل کردند; یعنی هم زمخشری نقل کرده است و هم امین الاسلام که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود عدهای در قیامت به صورتهای گوناگون محشور میشوند. اینها مسخ ملکوتی است; یعنی حقیقت این شخص و درون این شخص حیوان شد; منتها شکل ظاهریاش انسان است که روی دو پا حرکت میکند و مانند آن. قیامت که ﴿تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ است درون او که همان حیوان است ظاهر میشود و این به صورت حیوان درمیآید.
یک عدهای هم در دنیا شکل ظاهری و قیافهٴ ظاهری آنها هم عوض میشود, چون اینها که جوهر نیستند و شکل و قیافه وصف عرضی است برای انسان و حقیقت انسان را همان نفس او تشکیل میدهد با بدن که فرع اوست. اگر این نفس به سراغ اوصاف پلید رفت اول این اوصاف پلید برای او حال است بعد کم کم ملکه است, بعد کم کم روح با این اوصاف ملکه متحد میشود بعد کم کم این اوصاف نفسانی فصل مقوّم او میشود و این میشود ﴿کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾, آنگاه شکل ظاهری و قیافه ظاهری او که جوهر نیست, عرض است; نه جنس اوست و نه فصل او, نه مادهٴ اوست و نه صورت او, بلکه یک عرض است که گاهی آن عرض عوض میشود.
جسم جوهر است; ولی وقتی بوزینه شد یا خنزیر شد همان جسم را دارد و اینچنین نیست که روح از بدن انسانی منتقل بشود به بدن یک بوزینه یا خنزیری, بلکه همین شخصی که واقعاً خنزیر است صورتی دارد و این حرف زدن یک کیف محسوس است اینکه دیگر نه حقیقتِ انسان است و نه امر جوهری, بلکه اینها اعراضاند و اعراض قابل تغییر و تبدیلاند. عمده آن خصوصیتهای روحی است که خود شخص باید بسازد.
حقیقت انسان که روح اوست بدنی دارد که اگر روح به هر صورتی در بیاید بدن هم آن روح را پیروی میکند و تبعیت میکند. عدهای هم واقعاً مسخ شدند; یعنی کسی که محاکات دارد و تقلید دیگران را درمیآورد یا منافقانه زندگی میکند, اول این وصفهای پلید برای او حال است بعد کم کم ملکه میشود و با جان متحد میشود و بعد به صورت فصل مقوّم او در میآید و حقیقت او را تشکیل میدهد و ﴿کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یک امر واقعی خواهد بود و در قیامت هم به همین صورت ظهور میکند.
بیان طی درکات
اول ﴿کَالأنْعام﴾ است, بعد واقعاً انعام است و بعد از انعام هم تنزل میکند ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ میشود که این سه مرحله است و بعد به مرحله گیاه میرسد, از مرحلهٴ گیاه هم باز تنزل میکند و کالحجر میشود, بعد حجر میشود و بعد از حجر پایین میآید: ﴿فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾. در آن بحثهای قبل همه این درکات اشاره شد که انسان وقتی راه معاصی را طی کرده است میرسد تا به جایی که سنگ میشود ﴿فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾.
اینکه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ﴾ هم مرحوم امین الاسلام در مجمعالبیان نقل کرد و هم فخررازی در تفسیر نقل کرد که مسلمانها و متدینین با نازل شدن این آیه یهودیهایی را که دین را مسخره میکردند و هنگام نماز مسخره میکردند به اینها گفتند: «یا اخوان القردة والخنازیر» که از آن به بعد اینها مسخره شدند و اینها دیگر تعییر شدند و این در حقیقت افشاگری اینها است.
مراتب هفده¬گانه قرائت کلمه «عبدالطاغوت»
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ کلمهٴ ﴿عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ آن طوری که فخر رازی نقل کرده است هفده قرائت شده است, برای اینکه منشأ این قرائتهای هفدهگانه این است که این کلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ را بر چه عطف کردند؟ لذا چون عطفش خیلی روشن نبود و مقداری هم با معطوف علیه فاصله داشت, بعضی اسم خواندند, بعضی فعل خواندند, بعضی مفرد خواندند و بعضی جمع خواندند که هفده قرائت ذکر کردند; ولی معروف همین است که این کلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ فعل ماضی است و عطف است بر آن ﴿لَعَنَه﴾ که فعل ماضی است و کلمهٴ «من» روی آن در میآید و این چنین میشود: «هل انبئکم بشر من ذلک مثوبة عندالله مَن لعنه الله و مَن عبد الطاغوت», آنها هم در کلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ هم در کلمه طاغوت که مجرور است یا منصوب است اختلاف داشتند. ظاهرش این است که ﴿عَبَدَ﴾ فعل ماضی است و عطف است بر ﴿لَعَنَ﴾ و طاغوت هم منصوب است و برابر همان آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾.
جبری کردن آیه از طرف فخر رازی
مطلب بعدی آن است که فخر رازی چون اشعری است و حامی تفکر جبری است هرگاه اشارهای در آیهای بشود سعی میکند که مذهب جبر را از آنجا ثابت کند. گفت که این آیه دلالت میکند بر اینکه جبر حق است, برای اینکه خداوند طاغوتپرست را ـ معاذالله ـ طاغوتپرست کرده است, غافل از اینکه خداوند طاغوتپرست را طاغوتپرست نکرد افراد را خلق کرد بعضی میشوند مؤمن و بعضی میشوند کافر. من عبد الطاغوت را خدا آفرید نه اینکه عبادتش را یا طغیانپرستیاش را یا طاغوتپرستیاش را خدا آفریده باشد که چه اینکه خداوند مؤمن را آفرید نه اینکه ایمان او را خلق کرده باشد. ایمان و کفر دو فعل اختیاریاند که شخص بر اساس حُسن انتخاب یا سوء انتخاب خود داراست.
مراتب شرّ البریه و خیر البریه بودن افراد
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ شرّ مَکانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیل﴾ افعل تفضیل نیست همین طور که در نوبت قبل اشاره شد, برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بینه» کسانی که مؤمناند به عنوان ﴿خَیْرُ الْبَریَّة﴾ معرفی شدهاند. در آیهٴ شش و هفت سورهٴ «بینه» هم ﴿شَرُّ الْبَریَّة﴾ معرفی شد و هم ﴿خَیْرُ الْبَریَّة﴾. شرّ البریه عبارت از کافران و مشرکاناند: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِکَ هُمْ شرّ الْبَرِیَّةِ﴾, آیهٴ بعد این است که ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾. در آیهٴ قبل که فرمود: ﴿هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ﴾ اگر کسی مؤمن به الله بود و مؤمن به جمیع ما جاء به النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود من الاصول و الفروع, این ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ است و شرّ نیست تا اینکه کسی از اینها انتقام بگیرد و بدتر از آنها کسانی باشند که ﴿لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ پس آن افعل تعیینی است نه تفضیلی.
دلیل توصیف یهودیها به خنزیر و قرده
دربارهٴ جعل قِرَدَه و خنازیر گفتند که بوزینه برای یهودیها است و خنزیر برای مسیحیها و آنها که جزء اصحاب سبتاند بوزینه شدند و آنهایی که به مائده عیسی (علیه السلام) کفر ورزیدند خنزیر شدند. بعضی گفتند که سالمندانشان به صورت خنزیر درآمدند و نوسالانشان به صورت بوزینه و هر دو مربوط به یهودند. آنگاه فرمود اینها نه تنها دین شما را مسخره میکنند و مانند آن بلکه منافقانه به محضر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میآیند و میگویند ما ایمان آوردیم و منافقانه بیرون میروند: ﴿وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ﴾; اینها منافقانه آمدند حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفتند که ما به تو ایمان آوردیم و خداوند میفرماید: اینها با دسیسه آمدند و کافراً آمدند و کافراً رفتند; ولی به حسب ظاهر آمدند و ایمان آوردند و وقتی هم که بیرون رفتند احیاناً توطئه کردند و گفتند که ما رفتیم و اسلام را بررسی کردیم و دیدیم که خبری نیست, البته این آیه چنین پیامی ندارد, آیاتی که قبلاً گذشت; نظیر ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ یک چنین پیامی را احتمالاً داشت. آن آیه معنایش این بود که شما صبح بروید مؤمن بشوید و عصر همان روز برگردید و کافر بشوید و بگویید که ما رفتیم تحقیق کردیم و دیدیم که اسلام چیزی نیست تا این مردم مسلمان دست از دین بردارد این یک دسیسهای بود که ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ﴾ یعنی اوّلِ صبح ﴿وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ﴾ یعنی آخرالنهار, چرا؟ ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾.
قرآن از اینگونه از افراد پرده برمیدارد و میفرماید: ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ﴾; یعنی اینچنین نیست که مثلاً دین ـ معاذالله ـ یک نقطه ضعفی داشته باشد یا پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ یک نقطهٴ ضعفی داشته باشد, بلکه اینها تحقیقاً با کفر آمدند و تحقیقاً با حفظ همان کفر رفتند نه اینکه اینها واقعاً ایمان آوردند و بررسی کردند و دیدند که ـ معاذالله ـ اسلام دین قابل قبولی نیست و بعد برگشتند. فرمود: ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ﴾ و با کلمهٴ «قد» و فعل ماضی که نشانهٴ تحقیق است [بیان فرمود], اگر این ضمیر فصل و ضمیر هم نبود مطلب تمام بود; اما این را باز برای تأکید ذکر فرمود: ﴿قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ﴾ که ﴿هُمْ﴾ لازم نبود, چون همه ضمیرهای جمع به همان منافقانِ یهود برمیگردد.
دلیل بیان ضمایر در آیه
چند ضمیر جمع است که به منافقان یهود برمیگردد: ﴿وَ إِذا جاؤُکُمْ﴾ یعنی همین منافقان یهود, ﴿قالوا﴾ این دو ضمیر, ﴿آمَنّا﴾ که متکلم مع الغیر رجوعی ندارد ولی منظور از این متکلم مع الغیر همان یهودیهای منافقاند, ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا﴾ که این چهارمین ضمیر است ﴿بِالْکُفْر﴾, ﴿وَ هُمْ﴾ که لازم نبود, ﴿قد خَرَجُوا﴾ که این پنجمین ضمیر است و این ﴿هُمْ﴾ که ششمین ضمیر است و وسط ذکر شده است برای تأکید مطلب است; یعنی اینها کافراً آمدند و کافراً رفتند نه اینکه ـ معاذالله ـ بعد از اینکه بررسی کردند دیدند که این دین قابل قبولی نیست و مرتد شدند, اینها مرتد نشدند بلکه منافق بودند. مرتد آن است بیاید و بعد ببیند و واقعاً ایمان بیاورد و بعد ببیند که خواستههای او در اینجا تأمین نیست, او برابر با هوس آمده و این دین اَمانی او و هوسهای او را تأمین نمیکند که کافر شد, این میشود مرتد; ولی اینها منافقانی بودند از اهل کتاب که کافراً آمدند و کافراً رفتند: ﴿وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنّا﴾; اما ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ﴾.
این ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ﴾ ناظر به صدر آیه است, آنها گفتند که ما مؤمنیم و خدا میداند که اینها در درونشان چه دارند؟ این مربوط به نفاق و کفر درونیشان بود; اما راجع به سیئاتی که مبتلا هستند فرمود خیلی از اینها اصلاً شتابزده به طرف گناه حرکت میکنند: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ﴾. فرق سرعت و عجله این است که معمولاً سرعت در کارهای خیر استعمال میشود و عجله در کارهای شرّ گرچه «عجلوا بصلاة» هم آمده است و سخن موسای کلیم در شرفیابی کوه طور هم این است: ﴿وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی﴾; اما غالباً سرعت در امور خیر به کار میرود و عجله در کار شرّ که «العجلةُ مِن الشیطان» اینها اصلاً معصیت را خیر میدانستند و لذت میبردند لذا شتابزده به طرف عصیان حرکت میکردند چه اینکه در بحثهای قبل هم آن گرایش مرموز سیاسی را خیر میدانستند.
دلیل بیان کلمه «سرعت» در آیه
خدا درباره آنها فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ که استعمال کلمهٴ سرعت در این گونه از معاصی برای آن است که معصیت در کام اینگونه از منافقان شیرین است لذا شتابزده به این سمت حرکت میکنند; نظیر ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ است که تبشیر در جای عذاب بکار رفته است و اینجا هم سرعت در مورد عجله بکار رفته است.
بر اساس این احدی النکتتین ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ﴾; اثم یعنی گناه و گناه اعم از تعدی و ظلم است و رشوه خوری و اما این دو گناه; یعنی تعدی و ظلم و رشوه خوری از باب ذکر خاص بعد از عام برای اهمیت مطلب ذکر شده است; هم از آن گناهان کبیرهٴ مهماند که خدا سختگیری کرده است و هم اینکه مورد ابتلای این گونه از منافقان بود, لذا فرمود: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾; اینها بد کاری میکنند و بدتر از اینها سکوت علماست در برابر این کارها: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾; چرا علمای ربانی, چرا احبار و دانشمندان و فرزانگانشان آنها را نهی از منکر نمیکردند این ﴿لَولا﴾ برای ترغیب است, برای تهدید است برای تشویق است و احیاناً آمیخته با توبیخ است; چرا علمای ربانی که به نام علمای ربانی معروفاند چرا احبار و فرزانگان اینها که به عنوان فرزانه معروفاند جلوی معصیت و رشوه خواری اینها را نگرفتند چون اینچنین است: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾. آنها که مبتلا به منکراتاند دربارهٴ آنها تعبیر نرم کرد و فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و علمای سوء که در برابر نهی از منکر ساکتاند و وظیفهشان را انجام نمیدهند تعبیر تند کرد و فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾, کار غیر از صنعت است و صنعت مهمتر از کار است, فرمود اینها هم مبتلا هستند به همان وضعی که جاهلهای آنها مبتلا بودند.
جاهلها معصیت را خیر میدانستند که ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾, لذا با سرعت به سَمت آن میرفتند و اینها هم محافظهکاری را و به میل مردم سخن گفتن را خیر میدانند و صنعت میدانند, چون صنعت کار آمیخته با زیبایی و هنر است. فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾.
دیدگاه برخی مفسرین درباره شدیدترین آیه قرآن
عدهای مثل ابن عباس یا بعضی از مفسران دیگر میگفتند شدیدترین آیه قرآن همین آیه است یا اخوف آیهای که در قرآن است همین آیه است البته آیاتی که اشدّ از این باشد و اخوف از این باشد در قرآن هست; ولی برای کسانی که پیشهٴ آنها روحانیت و علم است و وظیفهٴ آنها امر به معروف و نهی از منکر است وقتی به این آیه که مربوط به خود آنهاست و ارتباط مستقیمی با علما دارد میگویند «اشدّ آیةٌ القرآن» یا «اخوفُ آیة عندی» همین ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ﴾ است, البته درباره رباخوار دارد که ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ و دربارهٴ تبهکاران دیگر تعبیر دیگر دارد که آن گونه از کارها محل ابتلای یک روحانی و عالم نیست اما نهی از منکر نکردن و امر به معروف نکردن برای عالمی است که محافظه کار است, لذا فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾. اگر آنها به همین وضع مبتلا هستند که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾, تارکین امر به معروف و نهی از منکر هم به وضع بدتر مبتلا هستند که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾.
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا
«والحمد لله رب العالمین»
- جدا کردن اهل کتاب از کافران
- بیان اوصاف تلخ از ناحیه قرآن از زبان تورات و انجیل
- منطبق بودن اذان با وحی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿57﴾ وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ﴿58﴾ قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ ﴿59﴾ قلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنازیرَ وَعَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِکَ شرّ مَکانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ ﴿60﴾ وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُون ﴿61﴾ وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ﴿62﴾ لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ ﴿63﴾
جدا کردن اهل کتاب از کافران
گرچه کافر هم بر مشرک اطلاق میشود و هم بر یهودی و مسیحی که قائل به تثلیثاند یا قائل به تثنیهاند و منکر نبوت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند لکن در این آیه اهل کتاب را از کافران جدا کرده است و فرمود: ﴿لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ﴾, برای اینکه هر کدام از اینها از یک جهت خاصی اسلام را مسخره میکردند وگرنه در آن جهت جامع همهٴ اینها سهیماند, چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بینه» آیه اول و آیه ششم اهل کتاب را هم جزء کافران شمرد و فرمود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ﴾ که اهل کتاب را جزء کافران شمرد در مقابل مشرکین, چه اینکه در آیه ششم سورهٴ «بینه» هم فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ﴾.
منطبق بودن اذان با وحی
مطلب دوم آن است که این ندای به صلاة که با اذان شروع میشود در قرآن کریم است, نه اینکه به خواب تکیه کند; خوابی که آنها نقل کردند هیچ نقشی ندارد اذان طبق وحی بود, لذا قرآن کریم به آن اشاره کرده است.
نظر فخر رازی درباره نماز
مطلب سوم آن است که فخر رازی میگوید حکما میگویند که «اشرفُ الحرکات الصلاة و انفع السکنات الصیام» اینها که عاقلاند میگویند که بهترین حرکت نماز است و بهترین سکون روزه است در مقابل آن افراد لایعقل که ندای به نماز را مسخره میکردند.
احتجاج پیامبر با اهل کتاب
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم که احتجاج میکند و با برهان و موعظه و جدال احسن سخن میگوید, در این بخش هم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق این دستور خداوند مأمور شده است که با اهل کتاب احتجاج کند; فرمود شما چه انتقامی از ما میگیرید؟ چه نقصی دارید؟ جز فضیلت و دینداری از ما چیزی ندیدید, چرا از ما انتقام میگیرید ﴿هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا﴾ که این استثنا شبیه استثنای منقطع است. ما جرمی نداریم مگر ایمان و عدل بنابراین اینکه نباید وسیله انتقام شما باشد ما به جمیع آنچه که خداوند نازل کرده است ایمان داریم همه انبیا را تقدیس میکنیم ﴿لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾ گرچه خداوند برای اینها درجاتی قائل شده است ولی در اصل نبوت همه اینها حقاند و ما بین هیچکدام فرقی نمیگذاریم.
آنگاه فرمود اگر بخواهید ثابت کنید که چه کسی شرّ است و چه کسی خیر؟ چه کسی مستحق طعن است و چه کسی مستحق طعن نیست؟ چه کسی مستحق مسخره است و چه کسی استحقاق مسخره را ندارد؟ من به شما میگویم: ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ﴾.
تبیین جدال احسن
وقتی احتجاج تمام شد آنگاه جدال شروع میشود, فرمود وقتی آن دعوت بیّنه تمام شد و موعظه تمام شد, با آنها از راه جدال احسن وارد بشویم و به آنها بگویید که اگر شما بخواهید افراد شرور را یا گمراه را یا کسانی که استحقاق مسخره را دارند بفهمید من به شما میگویم و گزارش میدهم و شما را باخبر میکنم: ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾ که این مثوبه همان طوری که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید هم از ثوب است و آنچه را که انسان در برمیکند و هم به معنای رجوع است ثاب یعنی رَجَع اینکه درباره کعبه فرمود ما کعبه را ﴿مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا﴾ قرار دادیم یعنی مرجعاً للناس; کعبه مرجع عمومی است.
انسان بازگشتش به محصول کار اوست; هم محصول کار خود را در بر میکند و ثوب او همان است که خودش بافت و هم مرجِع و معاد او همان است که خودش ساخت, بنابراین مثوبت را از آن جهت مثوبت میگویند که مرجِع است, ﴿هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرِّ مِنْ ذلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ﴾; شما یک وقت معیار ارزش را تشخیص خود میدانید در حالی که قوم لا یعقلی هستید ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ و کسی که عاقل نیست او نمیتواند اصول ارزشی را تبیین کند. معیار ارزش پیش خداست و اگر معیار ارزش پیش خداست خیر و شرّ را ذات اقدس الهی باید تعیین کند میخواهید برابر آنچه که وحی خدا ثابت کرد ما معیار ارزشی عندالله را برای شما تشریح بکنیم و آن که شرّ است و آنچه شرّ است در نزد خدا برای شما مشخص کنیم؟
آن این است که ﴿مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِکَ شرّ مَکانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیلِ﴾; کسی که خدا او را لعن کرده است. لعن یعنی دوری از رحمت و ملعون یعنی بعید و ﴿لَعَنَهُ﴾ یعنی «اَبعدَهُ» کسی که خدا بر او غضب گرفته است و از آنها بوزینه و خنزیر درست کرده است و کسی که طاغوتپرست است. چنین گروهی پیش خدا شرّ است و همه اینها درباره شماست. آیاتی هم قبلاً درباره همین موضوع آمده که تورات اینها را دارد انجیل اینها را دارد و قرآن افشا کرده است که این میشود جدال احسن. فرمود آنکه را خدا لعنت کرده است شرّ است و این یک اصل کلی است و شما ملعوناید نه مؤمنین آنکه مورد غضب خداست شرّ است و شما مغضوب علیهم هستید نه مؤمنین, آنچه از بین اینها بوزینه و خنزیر درآمده است استحقاق استهزاء و مسخره دارند نه مؤمنین, آنچه بردگی طاغوت را پذیرفته است شرّ است نه مؤمنین و همه این اوصاف را در تورات, در انجیل و در قرآن خداوند در وصف شماها گفته است که این میشود جدال احسن.
یک جدال حکیمانه است نه بدگویی رو در رو که شما اینچنیناید, بلکه این روی احسان و روی انصاف سخن گفتن است, میفرماید: ﴿وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ که این بالاترین انصاف است در سخن گفتن. ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به آنها بگو حالا یا ما در هدایتیم یا شما، یا ما در ضلالتیم یا شما. نفرمود مستقیماً که ما در هدایتیم و شما در ضلالت بلکه فرمود: ﴿وَ إِنّا أَوْ إِیّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ و باید با برهان و مسائل وحی داوری بشود. اینجا هم نفرمود شما شرّید, بلکه فرمود آنکه ملعون است, آنکه مغضوب علیه است, آنکه از آنها بوزینه و خنزیر درآمده است و آنکه طاغوتپرست است او شرّ است.
بیان اوصاف تلخ از ناحیه قرآن از زبان تورات و انجیل
قرآن کریم همه این اوصاف تلخ را از زبان تورات و انجیل و خود وحی آسمانی درباره یهودیها و مانند آن ذکر کرده است بخشی از اینها در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است و برخی هم در سورهٴ «نساء».
آیه 65 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت است که ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾; شما میدانید که یک عده از گذشتگان و پیشینیان شما و از نیاکان شما که در جریان روز شنبه حیله بازی کردند به این صورت مسخ شدند. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 90 دربارهٴ همین اهل کتاب میفرماید: ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْیًا أَنْ یُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباءُو بِغَضَبٍ عَلی غَضَبٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ﴾, چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 47 اینچنین میفرماید: ﴿أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾, پس مسئلهٴ غضب، مسئلهٴ لعنت، مسئلهٴ قردة و خنزیر بودن است. باز در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 51 این است: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ أُوتُوا نَصیبًا مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾, پس ﴿مَن لَعَنَهُ اللّهُ﴾ هست, ﴿غَضِبَ عَلَیْهِ﴾ هست, ﴿وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ﴾ هست, ﴿عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ هم هست که این مربوط به دین خودشان است, فرمود شما نسل همان گروهاید و همان راه را هم ادامه میدهید.
تبیین معنای فسخ
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ مسخ شدن در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث مبسوطی شد که مسخ به این معنا است که روح از بدن یک انسان منتقل بشود و به بدن حیوانی وارد بشود و تعلق بگیرد اینچنین نیست, این مسخ مُلکی نیست بلکه این مسخ ملکوتی است. مسخ ملکوتی دو گونه است: یک وقت است که باطن این شخص حقیقتاً حیوان است; منتها الآن معلوم نمیشود و قیامت معلوم میشود, چه اینکه در ذیل آیهٴ مبارکهٴ ﴿فتأْتُونَ أَفْواجًا﴾ فرقین نقل کردند; یعنی هم زمخشری نقل کرده است و هم امین الاسلام که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود عدهای در قیامت به صورتهای گوناگون محشور میشوند. اینها مسخ ملکوتی است; یعنی حقیقت این شخص و درون این شخص حیوان شد; منتها شکل ظاهریاش انسان است که روی دو پا حرکت میکند و مانند آن. قیامت که ﴿تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ است درون او که همان حیوان است ظاهر میشود و این به صورت حیوان درمیآید.
یک عدهای هم در دنیا شکل ظاهری و قیافهٴ ظاهری آنها هم عوض میشود, چون اینها که جوهر نیستند و شکل و قیافه وصف عرضی است برای انسان و حقیقت انسان را همان نفس او تشکیل میدهد با بدن که فرع اوست. اگر این نفس به سراغ اوصاف پلید رفت اول این اوصاف پلید برای او حال است بعد کم کم ملکه است, بعد کم کم روح با این اوصاف ملکه متحد میشود بعد کم کم این اوصاف نفسانی فصل مقوّم او میشود و این میشود ﴿کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾, آنگاه شکل ظاهری و قیافه ظاهری او که جوهر نیست, عرض است; نه جنس اوست و نه فصل او, نه مادهٴ اوست و نه صورت او, بلکه یک عرض است که گاهی آن عرض عوض میشود.
جسم جوهر است; ولی وقتی بوزینه شد یا خنزیر شد همان جسم را دارد و اینچنین نیست که روح از بدن انسانی منتقل بشود به بدن یک بوزینه یا خنزیری, بلکه همین شخصی که واقعاً خنزیر است صورتی دارد و این حرف زدن یک کیف محسوس است اینکه دیگر نه حقیقتِ انسان است و نه امر جوهری, بلکه اینها اعراضاند و اعراض قابل تغییر و تبدیلاند. عمده آن خصوصیتهای روحی است که خود شخص باید بسازد.
حقیقت انسان که روح اوست بدنی دارد که اگر روح به هر صورتی در بیاید بدن هم آن روح را پیروی میکند و تبعیت میکند. عدهای هم واقعاً مسخ شدند; یعنی کسی که محاکات دارد و تقلید دیگران را درمیآورد یا منافقانه زندگی میکند, اول این وصفهای پلید برای او حال است بعد کم کم ملکه میشود و با جان متحد میشود و بعد به صورت فصل مقوّم او در میآید و حقیقت او را تشکیل میدهد و ﴿کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یک امر واقعی خواهد بود و در قیامت هم به همین صورت ظهور میکند.
بیان طی درکات
اول ﴿کَالأنْعام﴾ است, بعد واقعاً انعام است و بعد از انعام هم تنزل میکند ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ میشود که این سه مرحله است و بعد به مرحله گیاه میرسد, از مرحلهٴ گیاه هم باز تنزل میکند و کالحجر میشود, بعد حجر میشود و بعد از حجر پایین میآید: ﴿فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾. در آن بحثهای قبل همه این درکات اشاره شد که انسان وقتی راه معاصی را طی کرده است میرسد تا به جایی که سنگ میشود ﴿فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾.
اینکه فرمود: ﴿وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ﴾ هم مرحوم امین الاسلام در مجمعالبیان نقل کرد و هم فخررازی در تفسیر نقل کرد که مسلمانها و متدینین با نازل شدن این آیه یهودیهایی را که دین را مسخره میکردند و هنگام نماز مسخره میکردند به اینها گفتند: «یا اخوان القردة والخنازیر» که از آن به بعد اینها مسخره شدند و اینها دیگر تعییر شدند و این در حقیقت افشاگری اینها است.
مراتب هفده¬گانه قرائت کلمه «عبدالطاغوت»
مطلب بعدی آن است که دربارهٴ کلمهٴ ﴿عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ آن طوری که فخر رازی نقل کرده است هفده قرائت شده است, برای اینکه منشأ این قرائتهای هفدهگانه این است که این کلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ را بر چه عطف کردند؟ لذا چون عطفش خیلی روشن نبود و مقداری هم با معطوف علیه فاصله داشت, بعضی اسم خواندند, بعضی فعل خواندند, بعضی مفرد خواندند و بعضی جمع خواندند که هفده قرائت ذکر کردند; ولی معروف همین است که این کلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ فعل ماضی است و عطف است بر آن ﴿لَعَنَه﴾ که فعل ماضی است و کلمهٴ «من» روی آن در میآید و این چنین میشود: «هل انبئکم بشر من ذلک مثوبة عندالله مَن لعنه الله و مَن عبد الطاغوت», آنها هم در کلمهٴ ﴿عَبَدَ﴾ هم در کلمه طاغوت که مجرور است یا منصوب است اختلاف داشتند. ظاهرش این است که ﴿عَبَدَ﴾ فعل ماضی است و عطف است بر ﴿لَعَنَ﴾ و طاغوت هم منصوب است و برابر همان آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است که اینها ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ﴾.
جبری کردن آیه از طرف فخر رازی
مطلب بعدی آن است که فخر رازی چون اشعری است و حامی تفکر جبری است هرگاه اشارهای در آیهای بشود سعی میکند که مذهب جبر را از آنجا ثابت کند. گفت که این آیه دلالت میکند بر اینکه جبر حق است, برای اینکه خداوند طاغوتپرست را ـ معاذالله ـ طاغوتپرست کرده است, غافل از اینکه خداوند طاغوتپرست را طاغوتپرست نکرد افراد را خلق کرد بعضی میشوند مؤمن و بعضی میشوند کافر. من عبد الطاغوت را خدا آفرید نه اینکه عبادتش را یا طغیانپرستیاش را یا طاغوتپرستیاش را خدا آفریده باشد که چه اینکه خداوند مؤمن را آفرید نه اینکه ایمان او را خلق کرده باشد. ایمان و کفر دو فعل اختیاریاند که شخص بر اساس حُسن انتخاب یا سوء انتخاب خود داراست.
مراتب شرّ البریه و خیر البریه بودن افراد
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ شرّ مَکانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبیل﴾ افعل تفضیل نیست همین طور که در نوبت قبل اشاره شد, برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بینه» کسانی که مؤمناند به عنوان ﴿خَیْرُ الْبَریَّة﴾ معرفی شدهاند. در آیهٴ شش و هفت سورهٴ «بینه» هم ﴿شَرُّ الْبَریَّة﴾ معرفی شد و هم ﴿خَیْرُ الْبَریَّة﴾. شرّ البریه عبارت از کافران و مشرکاناند: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أُولئِکَ هُمْ شرّ الْبَرِیَّةِ﴾, آیهٴ بعد این است که ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾. در آیهٴ قبل که فرمود: ﴿هَلْ تَنْقِمُونَ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ﴾ اگر کسی مؤمن به الله بود و مؤمن به جمیع ما جاء به النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود من الاصول و الفروع, این ﴿خَیْرُ الْبَرِیَّةِ﴾ است و شرّ نیست تا اینکه کسی از اینها انتقام بگیرد و بدتر از آنها کسانی باشند که ﴿لَعَنَهُ اللّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازیرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ﴾ پس آن افعل تعیینی است نه تفضیلی.
دلیل توصیف یهودیها به خنزیر و قرده
دربارهٴ جعل قِرَدَه و خنازیر گفتند که بوزینه برای یهودیها است و خنزیر برای مسیحیها و آنها که جزء اصحاب سبتاند بوزینه شدند و آنهایی که به مائده عیسی (علیه السلام) کفر ورزیدند خنزیر شدند. بعضی گفتند که سالمندانشان به صورت خنزیر درآمدند و نوسالانشان به صورت بوزینه و هر دو مربوط به یهودند. آنگاه فرمود اینها نه تنها دین شما را مسخره میکنند و مانند آن بلکه منافقانه به محضر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میآیند و میگویند ما ایمان آوردیم و منافقانه بیرون میروند: ﴿وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ﴾; اینها منافقانه آمدند حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفتند که ما به تو ایمان آوردیم و خداوند میفرماید: اینها با دسیسه آمدند و کافراً آمدند و کافراً رفتند; ولی به حسب ظاهر آمدند و ایمان آوردند و وقتی هم که بیرون رفتند احیاناً توطئه کردند و گفتند که ما رفتیم و اسلام را بررسی کردیم و دیدیم که خبری نیست, البته این آیه چنین پیامی ندارد, آیاتی که قبلاً گذشت; نظیر ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ یک چنین پیامی را احتمالاً داشت. آن آیه معنایش این بود که شما صبح بروید مؤمن بشوید و عصر همان روز برگردید و کافر بشوید و بگویید که ما رفتیم تحقیق کردیم و دیدیم که اسلام چیزی نیست تا این مردم مسلمان دست از دین بردارد این یک دسیسهای بود که ﴿آمِنُوا بِالَّذی أُنْزِلَ عَلَی الَّذینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ﴾ یعنی اوّلِ صبح ﴿وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ﴾ یعنی آخرالنهار, چرا؟ ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾.
قرآن از اینگونه از افراد پرده برمیدارد و میفرماید: ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ﴾; یعنی اینچنین نیست که مثلاً دین ـ معاذالله ـ یک نقطه ضعفی داشته باشد یا پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ یک نقطهٴ ضعفی داشته باشد, بلکه اینها تحقیقاً با کفر آمدند و تحقیقاً با حفظ همان کفر رفتند نه اینکه اینها واقعاً ایمان آوردند و بررسی کردند و دیدند که ـ معاذالله ـ اسلام دین قابل قبولی نیست و بعد برگشتند. فرمود: ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ﴾ و با کلمهٴ «قد» و فعل ماضی که نشانهٴ تحقیق است [بیان فرمود], اگر این ضمیر فصل و ضمیر هم نبود مطلب تمام بود; اما این را باز برای تأکید ذکر فرمود: ﴿قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ﴾ که ﴿هُمْ﴾ لازم نبود, چون همه ضمیرهای جمع به همان منافقانِ یهود برمیگردد.
دلیل بیان ضمایر در آیه
چند ضمیر جمع است که به منافقان یهود برمیگردد: ﴿وَ إِذا جاؤُکُمْ﴾ یعنی همین منافقان یهود, ﴿قالوا﴾ این دو ضمیر, ﴿آمَنّا﴾ که متکلم مع الغیر رجوعی ندارد ولی منظور از این متکلم مع الغیر همان یهودیهای منافقاند, ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا﴾ که این چهارمین ضمیر است ﴿بِالْکُفْر﴾, ﴿وَ هُمْ﴾ که لازم نبود, ﴿قد خَرَجُوا﴾ که این پنجمین ضمیر است و این ﴿هُمْ﴾ که ششمین ضمیر است و وسط ذکر شده است برای تأکید مطلب است; یعنی اینها کافراً آمدند و کافراً رفتند نه اینکه ـ معاذالله ـ بعد از اینکه بررسی کردند دیدند که این دین قابل قبولی نیست و مرتد شدند, اینها مرتد نشدند بلکه منافق بودند. مرتد آن است بیاید و بعد ببیند و واقعاً ایمان بیاورد و بعد ببیند که خواستههای او در اینجا تأمین نیست, او برابر با هوس آمده و این دین اَمانی او و هوسهای او را تأمین نمیکند که کافر شد, این میشود مرتد; ولی اینها منافقانی بودند از اهل کتاب که کافراً آمدند و کافراً رفتند: ﴿وَ إِذا جاؤُکُمْ قالُوا آمَنّا﴾; اما ﴿وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ﴾.
این ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما کانُوا یَکْتُمُونَ﴾ ناظر به صدر آیه است, آنها گفتند که ما مؤمنیم و خدا میداند که اینها در درونشان چه دارند؟ این مربوط به نفاق و کفر درونیشان بود; اما راجع به سیئاتی که مبتلا هستند فرمود خیلی از اینها اصلاً شتابزده به طرف گناه حرکت میکنند: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ﴾. فرق سرعت و عجله این است که معمولاً سرعت در کارهای خیر استعمال میشود و عجله در کارهای شرّ گرچه «عجلوا بصلاة» هم آمده است و سخن موسای کلیم در شرفیابی کوه طور هم این است: ﴿وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی﴾; اما غالباً سرعت در امور خیر به کار میرود و عجله در کار شرّ که «العجلةُ مِن الشیطان» اینها اصلاً معصیت را خیر میدانستند و لذت میبردند لذا شتابزده به طرف عصیان حرکت میکردند چه اینکه در بحثهای قبل هم آن گرایش مرموز سیاسی را خیر میدانستند.
دلیل بیان کلمه «سرعت» در آیه
خدا درباره آنها فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ که استعمال کلمهٴ سرعت در این گونه از معاصی برای آن است که معصیت در کام اینگونه از منافقان شیرین است لذا شتابزده به این سمت حرکت میکنند; نظیر ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ است که تبشیر در جای عذاب بکار رفته است و اینجا هم سرعت در مورد عجله بکار رفته است.
بر اساس این احدی النکتتین ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ﴾; اثم یعنی گناه و گناه اعم از تعدی و ظلم است و رشوه خوری و اما این دو گناه; یعنی تعدی و ظلم و رشوه خوری از باب ذکر خاص بعد از عام برای اهمیت مطلب ذکر شده است; هم از آن گناهان کبیرهٴ مهماند که خدا سختگیری کرده است و هم اینکه مورد ابتلای این گونه از منافقان بود, لذا فرمود: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾; اینها بد کاری میکنند و بدتر از اینها سکوت علماست در برابر این کارها: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾; چرا علمای ربانی, چرا احبار و دانشمندان و فرزانگانشان آنها را نهی از منکر نمیکردند این ﴿لَولا﴾ برای ترغیب است, برای تهدید است برای تشویق است و احیاناً آمیخته با توبیخ است; چرا علمای ربانی که به نام علمای ربانی معروفاند چرا احبار و فرزانگان اینها که به عنوان فرزانه معروفاند جلوی معصیت و رشوه خواری اینها را نگرفتند چون اینچنین است: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾. آنها که مبتلا به منکراتاند دربارهٴ آنها تعبیر نرم کرد و فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و علمای سوء که در برابر نهی از منکر ساکتاند و وظیفهشان را انجام نمیدهند تعبیر تند کرد و فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾, کار غیر از صنعت است و صنعت مهمتر از کار است, فرمود اینها هم مبتلا هستند به همان وضعی که جاهلهای آنها مبتلا بودند.
جاهلها معصیت را خیر میدانستند که ﴿یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾, لذا با سرعت به سَمت آن میرفتند و اینها هم محافظهکاری را و به میل مردم سخن گفتن را خیر میدانند و صنعت میدانند, چون صنعت کار آمیخته با زیبایی و هنر است. فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾.
دیدگاه برخی مفسرین درباره شدیدترین آیه قرآن
عدهای مثل ابن عباس یا بعضی از مفسران دیگر میگفتند شدیدترین آیه قرآن همین آیه است یا اخوف آیهای که در قرآن است همین آیه است البته آیاتی که اشدّ از این باشد و اخوف از این باشد در قرآن هست; ولی برای کسانی که پیشهٴ آنها روحانیت و علم است و وظیفهٴ آنها امر به معروف و نهی از منکر است وقتی به این آیه که مربوط به خود آنهاست و ارتباط مستقیمی با علما دارد میگویند «اشدّ آیةٌ القرآن» یا «اخوفُ آیة عندی» همین ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ﴾ است, البته درباره رباخوار دارد که ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ و دربارهٴ تبهکاران دیگر تعبیر دیگر دارد که آن گونه از کارها محل ابتلای یک روحانی و عالم نیست اما نهی از منکر نکردن و امر به معروف نکردن برای عالمی است که محافظه کار است, لذا فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾. اگر آنها به همین وضع مبتلا هستند که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾, تارکین امر به معروف و نهی از منکر هم به وضع بدتر مبتلا هستند که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾.
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است