- 537
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 45 تا 47 سوره مائده_ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 45 تا 47 سوره مائده_ بخش اول"
- کیفیت انجام دستورات دین به وسیله فرد عادل
- حکیم بودن دین خدا
- استواری فطرت بشری براساس توحید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ ٭ وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَنُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَهُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ ٭ وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فیهِ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾
بیان شأن نزول آیه
مطالبی که مربوط به این آیات است که مقداری از آنها مطرح شد و مقداری از آنها که مانده است این است که در تفسیر قرطبی ذیل آیهٴ ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ سی مسئله را طرح میکنند که اکثر آنها مسایل فقهی است. اوّلین مسئلهای که مطرح میکند همان شأن نزول این آیه است و آن این است که یهود بنی نظیر دیهٴ خود را بیشتر از دیهٴ یهود بنی قریظه میدانست و وقتی اسلام آمد و فرمود: ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾، آنها اعتراض کردند و به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند که شما ما را پایین آوردید و مقام ما را تنزل دادید. حضرت فرمود: این در تورات هم است و اختصاصی به قرآن ندارد و اختصاصی به اسلام به معنای خاص ندارد، اسلام به معنای عام که همهٴ انبیا(علیهم السلام) آن را آوردند فرمود: ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾. بنابراین این اعتراضِ بنینظیر وارد نخواهد بود و آن نژادپرستی داخلی یهودیها هم محکوم به شکست است.
تبیین برگشت روح قوانین الهی به تخصص
مطلب دوم آن است که روح نسخ شریعت به تخصیص ازمانی برمیگردد و بین نسخ قوانین بشری و نسخ قوانین الهی فرق است؛ آنجا که قانون بشری نسخ میشود گاهی همراه با جهل است، همراه با سهو است، همراه با نسیان است و مانند آن؛ یعنی ممکن است که بشری یک قانون را وضع کرده باشد و در موقع عمل تجربهٴ تلخی از آن قانون دیده باشد و بعد بفهمد که آن قانون باطل است و آن قانون را ابطال کند یعنی نسخ کند. چنین نسخی در قوانین الهی اصلاً راه ندارد، بشر ممکن است که در اثر سهوش یا جهلش یا عصیانش یا نسیانش قانونِ خلافی را وضع بکند و بعد پی ببرد که آن قانون خلاف است و او را اصلاح کند و نسخ کند؛ ولی قوانین الهی که نسخ میشود روحش به تخصیص ازمانی برمیگردد. معناش این است که این قانون در همان محدوده واقعاً صلاح بود و قانونی دیگر در آن محدوده اصلاً صلاحیت نداشت و قانون بعدی در زمان بعد مصلحت دارد و در زمان قبل مصلحت نداشت. به همان دلیل که قانون بعدی در زمان بعد مصلحت دارد و در زمان قبل مصلحت نداشت، قانون قبلی هم در زمان قبل مصلحت داشت و در زمان بعد مصلحت ندارد و هر کدام در حد خاص خودشاناند. اگر بیماری به طبیبِ متخصص و حاذقی مراجعه کرد و طبیبِ حاذق راه درمان او را چنین تعیین کرد که در ماه اوّل باید فلان دارو را مصرف بکنی و در ماه دوم داروی دیگر را، معناش این نیست که آن طبیب پی به اشتباه خود برد و آن نسخه را نسخ کرده است، بلکه معناش آن است که در همان ماه اوّل جز آن دارو داروی دیگر مصلحت نبود و در ماه دوم هم جز این داروی جدید داروی دیگر مصلحت نیست. نسخ قوانین الهی روحش به همان تخصیص برمیگردد و همانطوری که درجاتِ انبیا فرق میکند که ﴿لقد فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ و درجات مرسلین فرق میکند که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ و این دو آیه نشانهٴ تفاوت درجات انبیا و مرسلین است، صحف آسمانیِ و کتب آسمانی انبیای الهی(علیهم السلام) هم فرق میکند و هر صحیفه و هر کتابی برای عصر خاص معتبر است. بعضی از قوانین است که در همهٴ اعصار است؛ نظیر توحید، معاد، اسمای الهی، اصل نبوت عامه و احکام نبوت عامه و مانند آن و اصل خطوط کلیِ اخلاقی و مانند آن؛ ولی آن شِرعِه و مِنهاجی که مربوط به هر کتاب آسمانی است و دین هر پیغمبر است در هر عصری همان شریعت و منهاج مصلحت است که غیر او مصلحت نیست. به همان دلیل که شریعت بعدی در زمان قبل مصلحت نبود به همان دلیل شریعت قبل در زمان بعد مصلحت نیست؛ این معنایش این نیست که اینها باطلاند، بلکه معنایش این است که هر کدام از اینها در جای خاص خود نورند؛ یعنی در آن وقت که اسلام احتیاج داشت به فداکاریِ بیشتر حکم این بود و اگر حکم غیر از آن بود روا نبود و وقتی احتیاج اسلام کمتر شد حکم هم عوض میشود؛ نظیر همان طبیب حاذقی که مثال زده شد. بنابراین در هر شرایطی حکم خاص آن شرایط محفوظ است. از این جهت که انبیا با هم در درجات اختلاف دارند و مرسلین با هم در درجات اختلاف دارند، صحف آسمانی و کتابهای آنها هم در درجات اختلاف دارند و هر کدام در مقطع خاص خود نور است و معنای نسخ این نیست که چیزی که نور بود بشود باطل، آن شیئی که نور بود در محدودهٴ خاصِ خود نور است؛ مثل چراغهایی که در محدودهٴ خاصِ خود نورند که اگر از آن محدوده خارج شدیم دیگر آن چراغ نیست نه اینکه آن چراغ هست و نور نمیدهد بلکه جای آن چراغ نیست. شریعت موسای کلیم(سلام الله علیه) در عصر خود نور بود و برای همیشه هم آن حکم نور بود و حق بود و هرگز بطلانش روشن نشد، چون باطل نبود و شریعت عیسی(سلام الله علیه) هم اینچنین است. پس نسخ با نورانیت آنها منافات ندارد، چون روح نسخ به تخصیص در ازمان برمیگردد. بنابراین منافات ندارد که یک چیزی نور باشد بعد نسخ بشود. معنای نسخ هم یعنی اَمَدِ او به سر آمده است نه اینکه معلوم شد که باطل است، چون بین نسخ قوانین بشری با نسخ قوانین الهی فرق تام است.
پایه بودن فطرت بشری براساس توحید
فطرت بشری بر اساس توحید و خطوط کلی اخلاق و خطوط کلی معارف است، لذا ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛ اما انسان تنها فطرت ندارد طبیعت هم دارد و چون طبیعت دارد و با جهان طبیعی در ارتباط است یک بُعد متغیری هم دارد و وقتی بُعد متغیری داشت آن شِرعه و منهاج باید جوابگوی نیازهای این بُعد متغیر باشد، لذا آن بُعد فطریاش که ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ آن خطوط کلیِ معارف را، اخلاق را و فروع دین را به همراه دارد؛ اما اگر انسان مثل فرشته فقط فطرت محض بود قوانین آنها ثابت بود؛ ولی انسان یک ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ دارد و یکی هم ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾، آن روح انسان که به فطرت انسان وابسته است و فطرت انسان که به روح انسان وابسته است یک امر ثابت است و خطوط کلی معارف دینی و اعتقادات و اخلاق ناظر به آن است؛ ولی چون این فطرت به طبیعت متغیر هم وابسته است و ﴿خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ را هم به همراه دارد و آن فطرتی که به طبیعت متغیر وابسته است ناگزیر نیازهای روز او و عصر او و دوران او فرق میکند، برای پاسخ گویی به این نیازهای متغیر شریعتها متغیر میشود.
اگر خود قرآن کلام خداست چه اینکه هست، او تمام قوانین را تا روز قیامت پیشبینی کرده است و آن متغیرها را بر اساس باز بودنِ درِ اجتهادِ مجتهدانِ قرآنشناس و روایاتشناس باز گذاشته که نیازهای نوظهورِ طبیعیِ مردم را مجتهدان دینشناس بر اساس قرآن و عترت و سنت معصومین و عقل و اجماع استنباط بکنند و ارائه کنند. پس فطرت ثابت است و خطوط کلی دین هم ثابت است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ و طبیعت متغیر است شِرعِه و منهاج هم متغیر است. وقتی رسیدیم به دین خاتِم و خاتَم، درِ اجتهاد باز است و آن دین همهٴ قوانین را تا یوم قیامت پیشبینی کرده است و راه اجتهادِ صحیح را هم باز کرده است تا نیازهای روزانهٴ طبیعی را از قوانین و قواعد کلی دینی استنباط بکند خب.
حکیم بودن دین خدا
مطلب سوم آن است که ذات اقدس الهی خود را به عنوان حکیم معرفی کرده است و کتاب او هم کتاب حکیم است و ناگزیر دین او هم دین حکیم است. یک مبدأ حکیم اگر دستور قهر میدهد حکیمانه است و اگر دستور مهر میدهد حکیمانه است؛ نه قهر او روی خشم و قوهٴ غضبی است و نه مهر او روی عاطفه و احساس است. یکی از بیانات نورانی ائمه(علیهم السلام) در این زمینه همان است که «یا مَن سَبَقَت رحمتُه غضَبه»؛ خدا رحیم است و غَضبان هم است؛
تابع بودن غصب به رحمت
اما اینچنین نیست که غضب او در یک ناحیه صف بسته باشد و رحمت او در ناحیه دیگر، بلکه اینها یک جماعتیاند که به امامتِ رحمت تشکیل میشود؛ یعنی امام جماعت اوصاف الهی رحمت است و آنجا که غضب میکند رحیمانه است، چه اینکه آنجا که مهر دارد هم رحیمانه است. «یا مَن سَبَقَت رحمتُه غضبَه» ؛ یعنی غضب او غضبِ عادلانه است و به اقتدای رحمت او عمل میکند؛ مثل همان جرّاح ماهر و مهربانی که وقتی ببیند چارهای جز قطع عضو نیست آن عضو را قطع میکند و آنجا که لازم باشد مرهم مینهد و آنجا که لازم باشد نیش میزند که هر دو حکیمانه است. اگر رحمت او بر غضب او سابق است و اگر غضب او مسبوق است، این غضب میشود مأموم و آن رحمت میشود امام و یک نماز جماعتِ عادلانهای در صفوف اوصاف الهی تنظیم میشود. آن بیان نورانی دیگر که از امام سجاد(صلوات الله و سلامه علیه) در صحیفهٴ سجادیه آمده است این است که «یا مَن لا تُبَدِّل حکمتَه الوسائل»؛ خدایی که به ما امر کردی و فرمودی: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾، ما هر وسیلهای را که به طرف تو اتخاذ بکنیم در محور حکمت میپذیری و اینچنین نیست که ما با توسل به یک وسیلهای نظیر نماز که وسیله است، روزه وسیله است، جهاد وسیله است، محبت اهلبیت(صلوات الله علیهم اجمعین) وسیله است و عبادات دیگر وسیله است، با هیچ وسیلهای نمیشود حکمت خدا را عوض کرد «یا مَن لا تُبدِّل حکمتَه الوسائل». ذات اقدس الهی بعد از اینکه خود را اینچنین معرفی کرد که غضبی دارد و رحمتی، ولی غضب مأموم است و رحمت امام، حکمتی دارد و توسل به خدا هم سودمند است لکن حکمت با توسل عوض نمیشود، همین خدا که اوصاف خود را مشخص کرده است مؤمنین را و بندگان سالکِ صالح را به این اوصاف دعوت کرده است و به این اوصاف پروراند و فرمود که شما رحمت داشته باشید، گذشت داشته باشید، غضب داشته باشید و انتقام داشته باشید ولی عاقل باشید؛ یعنی این شئونِ نفسانی شما و این حرکات و ادراکات شما و کارهای فراوان درونی و بیرونی شما یک نماز جماعتی به امامت عقل تشکیل بدهند، اگر خشم و قهر دارید عاقلانه باشد و اگر مهر و گذشت دارید عاقلانه باشد. بگذارید وقتی که میگویید: ﴿إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعینُ﴾ ولو نمازتان هم فرادی است و تنها دارید نماز میخوانید، گرچه میتوانید بگویید من و همهٴ بندگان بلکه همه موجودات ﴿کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرینَ﴾ همه تو را عبادت میکنیم ولی قبل از اینکه از خود بیرون بروید در درون خودتان یک نماز جماعتی تشکیل بدهید و عقل را امام بکنید و شهوت و غضب را مأموم بکنید و آن عقل را امام بکنید و وهم و خیال را هم مأموم بکنید؛ چه در مسایل ادراکی و چه در مسایل نیت و اراده و عمل به امامت عقل یک اوصافی فراهم بکنید که در مسایل نظر عاقلانه چیز بفهمید و در مسایل عمل عاقلانه شهوت یا غضب داشته باشید. آنگاه یک چنین جماعتی را که در درونتان تشکیل دادهاید مجازید که بگویید: ﴿إِیّاکَ نَعْبُدُ﴾. همین ذات اقدس الهی که بر اساس عقل قهر و مهر ما را تنظیم کرده است به ما فرمود:
جایگاه قصاص و گذشت در آیه
شما قصاص را زنده نگه بدارید تا جلوی جنایت جانیان را بگیرید: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾؛ ولی اگر دیدید که با گذشت همان مطلب حاصل میشود و این شخص متنبه میشود و در جامعه اثر مثبتی دارد، راه برای گذشت باز است و اینچنین نیست که قصاص بر شما واجب باشد. اینکه فرمود: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ این برای جانی کتابت نیست بلکه برای مجنیٌ علیه است. یک وقت است که میفرماید: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ که یک وظیفهٴ الهی و فریضهٴ الهی است بر هر مکلفی، یک وقت است که میفرماید: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که این کتابت، کتابت الزامآورِ یکجانبه است؛ یعنی نسبت به جانی الزامآور است که باید بپذیرد نه نسبت به مجنیٌ علیه، برای مجنیٌ علیه حق است و برای جانی وظیفه و فریضه، لذا اگر یک وقت جز قصاص چیزی جلوی جنایت را نمیگیرد و همان حکم قصاص اجرا می¬شود فرمود: ﴿وَلَکُمْ فِی القِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الالبَابِ﴾ ؛ اما یک وقت است که گذشت اثرش بهتر از قصاص است، این راه گذشت را باز کرده است و فرمود: این حق شماست و قصاص حقالناس است، اگر دیدید که با گذشت همان اثر مثبت پدید میآید بگذرید؛ ولی مسایل بیعفتی و هتک ناموس و مانند آن حقالله است و حق کسی نیست، آنجا جا برای گذشت نیست، لذا اگر کسی در مسئلهٴ تبهکاران بخواهد دخالت کند یا دلسوزی کند آن دلسوزی، دلسوزی عاقلانه نیست. در مسئلهٴ ﴿الزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ فرمود: ﴿وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّه﴾ و چون مسئلهٴ ناموس حقالله است و نه حق زوج است و نه حق زوجه، چون حقالله است شما اگر آنجا بخواهید دلسوزی کنید این دلسوزیِ عاطفی است نه عقلی، معلوم میشود که رَحمِ شما به امامت عقل نماز نخوانده است و به امامت احساس دارد کار میکند. اگر کسی عاقل بود رَحمِ او به تبع عقل فتوا میدهد چه اینکه قهر او هم به تبع عقل فتوا میدهد، لذا چون دین، دینِ عقل است و دین، دینِ حکمت است آنجا که جای اجرای حدِّ الهی است دستور داد و فرمود که دلسوزی بیجا نکنید. آنجا که حقالناس است فرمود که اگر دیدید که قصاص اثر دارد ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾ را اجرا کنید و اگر دیدید که گذشت اثر مثبت و بهتری دارد آن را اجرا کنید. قصاص برای جانی حق است و برای مجنیٌ علیه فریضه و وظیفه است، لذا هم در آیات سورهٴ مبارکهٴ«بقره» که قبلاً بحثش گذشت ملاحظه فرمودید و هم در این آیه سورهٴ مبارکهٴ «مائده». در سورهٴ «بقره» آیهٴ 178 این بود که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاص﴾ که این ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاص﴾ نظیر ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ نیست بلکه، فریضه است از یک جانب و حق است از جانب دیگر. ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثی بِاْلأُنْثی﴾ و بعد فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ که این راه گذشت باز است چون حقالناس است، چه اینکه مشابه آن تعبیر در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» فرمود که: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ﴾ و این اختصاص به مسئله قصاص و مانند آن ندارد، هر بدی در هر جایی که به حقالناس برگردد دو راهِ علاج دارد: یکی قصاص کردن و یکی گذشت کردن؛ آنجا که قصاص اثر مثبتی دارد قصاص میکند و آنجا که گذشت اثر مثبتتری دارد گذشت میکند. ما تا میتوانیم باید با دشمنی مبارزه کنیم نه با دشمن؛ با دشمن جنگیدن کار آسانی است، برای اینکه این رقیب درون هم تحریک میکند و ما مزاحم درونی نداریم و تشفی پیدا میشود و انسان احساس آرامش میکند و قبلش خنک میشود و یک جنگی است که کمک کننده دارد، لذا میشود جهاد اصغر؛ ولی اگر خواستیم با دشمنی مبارزه کنیم نه با دشمن، کسی اگر نسبت به ما بد کرد ما با بدی باید بجنگیم نه با بد، اگر بخواهیم با بدی بجنگیم باید کاری بکنیم که کینه را از خود برداریم و از این راه در دل او هم اثر بگذاریم و کسی که نسبت به ما بد کرده است بیاید عذرخواهی کند و دوست حَمّام ما بشود یعنی گرم و چنین کاری هم آسان نیست. این راه را ذات اقدس الهی اوّل در داخلهٴ حوزهٴ اسلامی باز گذاشت و بعد در حوزهٴ وسیع انسانی.
جایگاه رفیع بودن احسان از عدل
شما آیات قرآنی را که ملاحظه میفرمایید میبینید که به طور کلی اوّل ما را به عدل دعوت میکند و بعد به احسان: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ﴾ که احسان بالاتر از عدل است. عدل آن است که اگر کسی نسبت به ما بد کرد ما به همان اندازه به او کیفر بدهیم. احسان که بالاتر از عدل است آن است که نه تنها ما بد نکنیم بلکه از بدیِ دیگری بگذریم، البته آنجا که حکیمانه باشد نه آنجا که روی عاطفه و احساس باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهٴ 126 فرمود: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ﴾؛ اگر شما مورد عقاب قرار گرفتید و خواستید کیفر بدهید، نه بیشتر بلکه به همان اندازه عقاب کنید؛ اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ﴾؛ اگر بگذرید بهتر از انتقامگیری است. در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» که اوصاف مردان الهی را یاد میکند از آیهٴ 38 به بعد اینچنین میفرماید: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾
کیفیت انقامگیری مردان با ایمان
﴿وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ﴾؛ مردان با ایمان یک سلسله انسانهای خاموش و خفته نیستند، اگر ستمی به آنها برسد انتقام میگیرند و ستمپذیر نیستند: ﴿إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ﴾ یعنی ینتقمون؛ اما معنایش این نیست که انتقام فریضه است، بلکه معنایش این است که انتقام حق است. فرمود حالا که میخواهید بدی را ترمیم کنید دو گونه است: یکی اینکه ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ اگر کسی نسبت به شما بد کرد شما به همان اندازه نسبت به او بدی را روا بدارید، گرچه این جزا حسنه است لکن به قرینهٴ مشاکله از این جزا به سیئه یاد کرده است: ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾ و وقتی دوباره برمیگردید آن معنا که ذکر شد میبینید که همان آیه لطیفتر خود را نشان میدهد. الآن معنای آیه این است که ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ یعنی جزای بدی، بدی است و جزای سیئه، سیئه است و الآن همین معنا به ذهن میآید و همین معنا محفوظ میباشد؛ یعنی اگر کسی نسبت به شما بد کرد شما هم بد بکنید به همان اندازه؛ اما ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ﴾ ؛ اگر کسی عفو کرد و گذشت و انتقام نگرفت اجرش با خداست. حالا که این جملهٴ دوم را دیدیم و دوباره به جملهٴ اوّل برمیگردیم میبینیم که جمله اول یک حرف دیگری با ما دارد و میگوید: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ اگر جزای سیئه را دادید تو هم کار بدی کردی. جزای سیئه، سیئه است مواظب باش و همان طوری که او بد کرد تو هم اگر بخواهی نسبت به او بد بکنی بد است. این لطیفه اوّلین بار به ذهن نمیآید و اگر بر اساس «حسناتُ الابرار سیّئاتُ المقرَّبین» است و به این دید که آمدیم، اگر با کمک جملهٴ دوم دوباره برگردیم به خدمت جملهٴ اوّل میبینیم که جملهٴ اوّل یک لطیفهٴ دیگری به ما ارائه میکند که ﴿و جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ مواظب باش که اگر او بد کرد تو هم بخواهی جزای او را بدهی تو هم بد کردی و این کار را نکن.
بار اوّل این است که به همین قرینهٴ مشاکله است؛ یعنی جملهٴ اوّل میخواهد بگوید که اگر کسی نسبت به شما بد کرد شما هم او را تنبیه کنید و کیفرش را بدهید و این عمل برای مجنیٌ علیه سیئه است و تعبیرِ از جزای سیئه به سیئه تعبیرِ مشاکله است وگرنه جزای سیئه حسنه است و جزای سیئه، سیئه نیست؛ یعنی اگر کسی بد کرد و شما بخواهید او را تنبیه کنید این تنبیهِ شما حسنه است و سیئه نیست و به قرینهٴ مشاکله گفته شد؛ ولی وقتی رفتیم به خدمت جملهٴ دوم که فرمود: ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ﴾، نه تنها اجرش بهشت است بلکه اجرش علیالله است. وقتی به آنجا رسیدیم میبینیم که چنین شخصی جزو مقربین میشود و آن کسی که جزای سیئه را با انتقام میگیرد جزو ابرار میشود. او عادل است و کار بدی که نکرده؛
کیفیت انجام دستورات به وسیله فرد عادل
اما «حسناتُ الابرار سیئاتُ المقرَّبین» ؛ همین شخص عادل که جزای سیئه را سیئه داد و ﴿فمن اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ بود کار عادلانه کرد و خلاف شرع نکرد و بنا بر دستور الهی انجام داد، عادل بود و الآن هم عادل است؛ ولی درجهٴ عادل نسبت به مقام محسنین حسنه نیست «حسناتُ الابرار سّیئاتُ المقرَّبین». همین عدل که برای عادلها حسنه است برای محسنها سیئه است، لذا فرمود: ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ ٭ وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ﴾؛ اگر کسی مظلوم شد و انتقام گرفت کار بدی نکرد؛ اما اگر کسی مظلوم بود و هنرمندانه گذشت نه مظلومانه، چون مظلومانه گذشتن فضیلتی نیست، بلکه هنرمندانه و قاهرانه و قادرانه گذشت چنین چیزی حسنه است. آنگاه وقتی که برگشتیم میبینیم که اگر کسی مقرب باشد قادرانه زکات میدهد و زکات قدرت عفو زیردستان است که میفرماید: «انتم الطّلقاء» و اگر کسی عادلانه رفتار کند انتقام میگیرد. آن که عادل است جزو ابرار است و آن که اهل گذشت است جزو مقربین است و حسنهٴ ابرار جزو سیئات مقربین است . حالا با این دید دوباره که برگردیم به خدمت جملهٴ اوّل میبینیم که معنای جملهٴ اوّل لطیفتر ظهور میکند و به ما میگوید: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ مواظب باش که تو اگر بخواهی بدی را به بدی کیفر بدهی تو هم بد کردی و مواظب باش و اکنون که جزو مقرّبینی عادلانه رفتار نکن، بلکه محسنانه رفتار بکن. این راه را قرآن کریم باز گذاشته است. در این باره چون ذات اقدس الهی خود را به این اوصاف ستود و معرفی کرد، مؤمنین را هم با همین صفات میپروراند و در بحبوحهٴ خشم و قهر دستور تصدّق را تذکر میدهد و میفرماید: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ له﴾.
تأیید حکمت نسبت به توسل
اگر خود حکمت در این بود که انسان متوسل بشود توسل اثر دارد؛ ولی در حقیقت حکمت توسل را رنگ داد و به توسل صبغهٴ حکمت داد نه اینکه توسل جلوی حکمت خدا را بگیرد. این از کلمات نورانی حضرت سجاد(سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه به عنوان دعا هم است که «یا مَن لا تبدِّل حکمته الوسائل». فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ له وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾ که این تقریباً به منزلهٴ دو شرطیه یا دو قضیه است؛ اگر کسی صدقه داد با این قصاص، چون حق او بود گذشت که این کفارهٴ گناهان خود او میشود، حالا اگر صدقه نداد و نخواست روی احسان عمل کند بلکه خواست روی عدل عمل کند، از این به بعد کسی حق ندارد جلوی جانی را بگیرد و بگوید تو دیگر قصاص نکن. بنابراین اگر جانی گذشت که ﴿فَهُوَ کَفّارَةٌ له﴾، حکم و حق ساقط است و اگر جانی نگذشت کسی حق ندارد جلوی او را بگیرد: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾. اگر مجنیٌ علیه نَگذشت و اگر اولیای دم دیدند که عفو در اینجا اثر سوء دارد و نگذشت و حق خود را مطالبه کرد، کسی حق ندارد جلوی احقاق حق او را بگیرد. پس زمام حق به دست اولیای مقتول یا به دست خود مجنیٌ علیه است در جنایت طَرَفَ و جرح و ضرب؛ اگر بخشید که احسان کرد و اگر نبخشید کسی حق ندارد جلوی او را بگیرد. این اصل کلی را که بیان کرد آنگاه میفرماید که این حرفها در تورات است در انجیل است و در قرآن است که خطوط کلی دین را ذات اقدس الهی یا به صورت متصل یا به صورت منفصل میفرماید که این حرفی است که ما در کتابهای پیشین هم گفتیم؛ نظیر جهاد و شهادت را که ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ﴾ که عظمت جهاد و عظمت شهادت را فرمود که ما در همهٴ کتابها گفتیم. مسئلهٴ قصاص را، قضای عادلانه را، قانون عدل را، امامت عقل را و پیروی عاطفه و غضب از عقل را فرمود که ما در تورات گفتیم، در انجیل گفتیم و در قرآن گفتیم که همه را جدا جدا برای اهمیت مسئله ذکر میکند. فرمود: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾؛ بعد از وجود مبارک موسای کلیم انبیای بنیاسرائیل بودند که ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا﴾ و بعد از آن انبیا که به دنبال موسای کلیم(سلام الله علیه) بودند عیسای مسیح را ما فرستادیم و در قفای آنها و به دنبال آثار آنها عیسی را فرستادیم؛ یعنی عیسای مسیح دنبالهروی آنها نیست، دنبالهروی اثر اینهاست، چون خودش صاحب مکتب است و جزو اولوالعزم است و این عیسای مسیح حرفی دارد و انجیلی هم به او دادیم که آن انجیلش هم حرفی دارد: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾ هم عیسای مسیح مصدق تورات است و هم انجیلی که به او دادیم او مصدق است؛ منتها حالا بعد ملاحظه میفرمایید که
بیان تعبیر هدایت عمومی برای قرآن و انجیل
دربارهٴ قرآن خدا تعبیری دارد که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ و بعد هم در اوّل سورهٴ «بقره» دارد که ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ یک هدایت عمومی است و یک بهرهبرداری خاص. همین دو تعبیر دربارهٴ انجیل هم است: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ که حرف مکلف دلیل بر عموم است؛ یعنی «هُدیً لِلنَّاسِ» و بعد فرمود: ﴿وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ که این ﴿وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ نظیر ﴿هُدیً للمتقین﴾ است که در اوّلِ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است؛ یعنی بهره را متقیان میبرند و ما سفره را برای همه پهن کردیم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾؛ اما آن که پرهیزگار است بهره میبرد.
«والحمد لله رب العالمین»
- کیفیت انجام دستورات دین به وسیله فرد عادل
- حکیم بودن دین خدا
- استواری فطرت بشری براساس توحید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ ٭ وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَنُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَهُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ ٭ وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فیهِ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾
بیان شأن نزول آیه
مطالبی که مربوط به این آیات است که مقداری از آنها مطرح شد و مقداری از آنها که مانده است این است که در تفسیر قرطبی ذیل آیهٴ ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ سی مسئله را طرح میکنند که اکثر آنها مسایل فقهی است. اوّلین مسئلهای که مطرح میکند همان شأن نزول این آیه است و آن این است که یهود بنی نظیر دیهٴ خود را بیشتر از دیهٴ یهود بنی قریظه میدانست و وقتی اسلام آمد و فرمود: ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾، آنها اعتراض کردند و به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند که شما ما را پایین آوردید و مقام ما را تنزل دادید. حضرت فرمود: این در تورات هم است و اختصاصی به قرآن ندارد و اختصاصی به اسلام به معنای خاص ندارد، اسلام به معنای عام که همهٴ انبیا(علیهم السلام) آن را آوردند فرمود: ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾. بنابراین این اعتراضِ بنینظیر وارد نخواهد بود و آن نژادپرستی داخلی یهودیها هم محکوم به شکست است.
تبیین برگشت روح قوانین الهی به تخصص
مطلب دوم آن است که روح نسخ شریعت به تخصیص ازمانی برمیگردد و بین نسخ قوانین بشری و نسخ قوانین الهی فرق است؛ آنجا که قانون بشری نسخ میشود گاهی همراه با جهل است، همراه با سهو است، همراه با نسیان است و مانند آن؛ یعنی ممکن است که بشری یک قانون را وضع کرده باشد و در موقع عمل تجربهٴ تلخی از آن قانون دیده باشد و بعد بفهمد که آن قانون باطل است و آن قانون را ابطال کند یعنی نسخ کند. چنین نسخی در قوانین الهی اصلاً راه ندارد، بشر ممکن است که در اثر سهوش یا جهلش یا عصیانش یا نسیانش قانونِ خلافی را وضع بکند و بعد پی ببرد که آن قانون خلاف است و او را اصلاح کند و نسخ کند؛ ولی قوانین الهی که نسخ میشود روحش به تخصیص ازمانی برمیگردد. معناش این است که این قانون در همان محدوده واقعاً صلاح بود و قانونی دیگر در آن محدوده اصلاً صلاحیت نداشت و قانون بعدی در زمان بعد مصلحت دارد و در زمان قبل مصلحت نداشت. به همان دلیل که قانون بعدی در زمان بعد مصلحت دارد و در زمان قبل مصلحت نداشت، قانون قبلی هم در زمان قبل مصلحت داشت و در زمان بعد مصلحت ندارد و هر کدام در حد خاص خودشاناند. اگر بیماری به طبیبِ متخصص و حاذقی مراجعه کرد و طبیبِ حاذق راه درمان او را چنین تعیین کرد که در ماه اوّل باید فلان دارو را مصرف بکنی و در ماه دوم داروی دیگر را، معناش این نیست که آن طبیب پی به اشتباه خود برد و آن نسخه را نسخ کرده است، بلکه معناش آن است که در همان ماه اوّل جز آن دارو داروی دیگر مصلحت نبود و در ماه دوم هم جز این داروی جدید داروی دیگر مصلحت نیست. نسخ قوانین الهی روحش به همان تخصیص برمیگردد و همانطوری که درجاتِ انبیا فرق میکند که ﴿لقد فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ و درجات مرسلین فرق میکند که ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ و این دو آیه نشانهٴ تفاوت درجات انبیا و مرسلین است، صحف آسمانیِ و کتب آسمانی انبیای الهی(علیهم السلام) هم فرق میکند و هر صحیفه و هر کتابی برای عصر خاص معتبر است. بعضی از قوانین است که در همهٴ اعصار است؛ نظیر توحید، معاد، اسمای الهی، اصل نبوت عامه و احکام نبوت عامه و مانند آن و اصل خطوط کلیِ اخلاقی و مانند آن؛ ولی آن شِرعِه و مِنهاجی که مربوط به هر کتاب آسمانی است و دین هر پیغمبر است در هر عصری همان شریعت و منهاج مصلحت است که غیر او مصلحت نیست. به همان دلیل که شریعت بعدی در زمان قبل مصلحت نبود به همان دلیل شریعت قبل در زمان بعد مصلحت نیست؛ این معنایش این نیست که اینها باطلاند، بلکه معنایش این است که هر کدام از اینها در جای خاص خود نورند؛ یعنی در آن وقت که اسلام احتیاج داشت به فداکاریِ بیشتر حکم این بود و اگر حکم غیر از آن بود روا نبود و وقتی احتیاج اسلام کمتر شد حکم هم عوض میشود؛ نظیر همان طبیب حاذقی که مثال زده شد. بنابراین در هر شرایطی حکم خاص آن شرایط محفوظ است. از این جهت که انبیا با هم در درجات اختلاف دارند و مرسلین با هم در درجات اختلاف دارند، صحف آسمانی و کتابهای آنها هم در درجات اختلاف دارند و هر کدام در مقطع خاص خود نور است و معنای نسخ این نیست که چیزی که نور بود بشود باطل، آن شیئی که نور بود در محدودهٴ خاصِ خود نور است؛ مثل چراغهایی که در محدودهٴ خاصِ خود نورند که اگر از آن محدوده خارج شدیم دیگر آن چراغ نیست نه اینکه آن چراغ هست و نور نمیدهد بلکه جای آن چراغ نیست. شریعت موسای کلیم(سلام الله علیه) در عصر خود نور بود و برای همیشه هم آن حکم نور بود و حق بود و هرگز بطلانش روشن نشد، چون باطل نبود و شریعت عیسی(سلام الله علیه) هم اینچنین است. پس نسخ با نورانیت آنها منافات ندارد، چون روح نسخ به تخصیص در ازمان برمیگردد. بنابراین منافات ندارد که یک چیزی نور باشد بعد نسخ بشود. معنای نسخ هم یعنی اَمَدِ او به سر آمده است نه اینکه معلوم شد که باطل است، چون بین نسخ قوانین بشری با نسخ قوانین الهی فرق تام است.
پایه بودن فطرت بشری براساس توحید
فطرت بشری بر اساس توحید و خطوط کلی اخلاق و خطوط کلی معارف است، لذا ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾؛ اما انسان تنها فطرت ندارد طبیعت هم دارد و چون طبیعت دارد و با جهان طبیعی در ارتباط است یک بُعد متغیری هم دارد و وقتی بُعد متغیری داشت آن شِرعه و منهاج باید جوابگوی نیازهای این بُعد متغیر باشد، لذا آن بُعد فطریاش که ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ آن خطوط کلیِ معارف را، اخلاق را و فروع دین را به همراه دارد؛ اما اگر انسان مثل فرشته فقط فطرت محض بود قوانین آنها ثابت بود؛ ولی انسان یک ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ دارد و یکی هم ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾، آن روح انسان که به فطرت انسان وابسته است و فطرت انسان که به روح انسان وابسته است یک امر ثابت است و خطوط کلی معارف دینی و اعتقادات و اخلاق ناظر به آن است؛ ولی چون این فطرت به طبیعت متغیر هم وابسته است و ﴿خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ را هم به همراه دارد و آن فطرتی که به طبیعت متغیر وابسته است ناگزیر نیازهای روز او و عصر او و دوران او فرق میکند، برای پاسخ گویی به این نیازهای متغیر شریعتها متغیر میشود.
اگر خود قرآن کلام خداست چه اینکه هست، او تمام قوانین را تا روز قیامت پیشبینی کرده است و آن متغیرها را بر اساس باز بودنِ درِ اجتهادِ مجتهدانِ قرآنشناس و روایاتشناس باز گذاشته که نیازهای نوظهورِ طبیعیِ مردم را مجتهدان دینشناس بر اساس قرآن و عترت و سنت معصومین و عقل و اجماع استنباط بکنند و ارائه کنند. پس فطرت ثابت است و خطوط کلی دین هم ثابت است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ و طبیعت متغیر است شِرعِه و منهاج هم متغیر است. وقتی رسیدیم به دین خاتِم و خاتَم، درِ اجتهاد باز است و آن دین همهٴ قوانین را تا یوم قیامت پیشبینی کرده است و راه اجتهادِ صحیح را هم باز کرده است تا نیازهای روزانهٴ طبیعی را از قوانین و قواعد کلی دینی استنباط بکند خب.
حکیم بودن دین خدا
مطلب سوم آن است که ذات اقدس الهی خود را به عنوان حکیم معرفی کرده است و کتاب او هم کتاب حکیم است و ناگزیر دین او هم دین حکیم است. یک مبدأ حکیم اگر دستور قهر میدهد حکیمانه است و اگر دستور مهر میدهد حکیمانه است؛ نه قهر او روی خشم و قوهٴ غضبی است و نه مهر او روی عاطفه و احساس است. یکی از بیانات نورانی ائمه(علیهم السلام) در این زمینه همان است که «یا مَن سَبَقَت رحمتُه غضَبه»؛ خدا رحیم است و غَضبان هم است؛
تابع بودن غصب به رحمت
اما اینچنین نیست که غضب او در یک ناحیه صف بسته باشد و رحمت او در ناحیه دیگر، بلکه اینها یک جماعتیاند که به امامتِ رحمت تشکیل میشود؛ یعنی امام جماعت اوصاف الهی رحمت است و آنجا که غضب میکند رحیمانه است، چه اینکه آنجا که مهر دارد هم رحیمانه است. «یا مَن سَبَقَت رحمتُه غضبَه» ؛ یعنی غضب او غضبِ عادلانه است و به اقتدای رحمت او عمل میکند؛ مثل همان جرّاح ماهر و مهربانی که وقتی ببیند چارهای جز قطع عضو نیست آن عضو را قطع میکند و آنجا که لازم باشد مرهم مینهد و آنجا که لازم باشد نیش میزند که هر دو حکیمانه است. اگر رحمت او بر غضب او سابق است و اگر غضب او مسبوق است، این غضب میشود مأموم و آن رحمت میشود امام و یک نماز جماعتِ عادلانهای در صفوف اوصاف الهی تنظیم میشود. آن بیان نورانی دیگر که از امام سجاد(صلوات الله و سلامه علیه) در صحیفهٴ سجادیه آمده است این است که «یا مَن لا تُبَدِّل حکمتَه الوسائل»؛ خدایی که به ما امر کردی و فرمودی: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾، ما هر وسیلهای را که به طرف تو اتخاذ بکنیم در محور حکمت میپذیری و اینچنین نیست که ما با توسل به یک وسیلهای نظیر نماز که وسیله است، روزه وسیله است، جهاد وسیله است، محبت اهلبیت(صلوات الله علیهم اجمعین) وسیله است و عبادات دیگر وسیله است، با هیچ وسیلهای نمیشود حکمت خدا را عوض کرد «یا مَن لا تُبدِّل حکمتَه الوسائل». ذات اقدس الهی بعد از اینکه خود را اینچنین معرفی کرد که غضبی دارد و رحمتی، ولی غضب مأموم است و رحمت امام، حکمتی دارد و توسل به خدا هم سودمند است لکن حکمت با توسل عوض نمیشود، همین خدا که اوصاف خود را مشخص کرده است مؤمنین را و بندگان سالکِ صالح را به این اوصاف دعوت کرده است و به این اوصاف پروراند و فرمود که شما رحمت داشته باشید، گذشت داشته باشید، غضب داشته باشید و انتقام داشته باشید ولی عاقل باشید؛ یعنی این شئونِ نفسانی شما و این حرکات و ادراکات شما و کارهای فراوان درونی و بیرونی شما یک نماز جماعتی به امامت عقل تشکیل بدهند، اگر خشم و قهر دارید عاقلانه باشد و اگر مهر و گذشت دارید عاقلانه باشد. بگذارید وقتی که میگویید: ﴿إِیّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّاکَ نَسْتَعینُ﴾ ولو نمازتان هم فرادی است و تنها دارید نماز میخوانید، گرچه میتوانید بگویید من و همهٴ بندگان بلکه همه موجودات ﴿کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرینَ﴾ همه تو را عبادت میکنیم ولی قبل از اینکه از خود بیرون بروید در درون خودتان یک نماز جماعتی تشکیل بدهید و عقل را امام بکنید و شهوت و غضب را مأموم بکنید و آن عقل را امام بکنید و وهم و خیال را هم مأموم بکنید؛ چه در مسایل ادراکی و چه در مسایل نیت و اراده و عمل به امامت عقل یک اوصافی فراهم بکنید که در مسایل نظر عاقلانه چیز بفهمید و در مسایل عمل عاقلانه شهوت یا غضب داشته باشید. آنگاه یک چنین جماعتی را که در درونتان تشکیل دادهاید مجازید که بگویید: ﴿إِیّاکَ نَعْبُدُ﴾. همین ذات اقدس الهی که بر اساس عقل قهر و مهر ما را تنظیم کرده است به ما فرمود:
جایگاه قصاص و گذشت در آیه
شما قصاص را زنده نگه بدارید تا جلوی جنایت جانیان را بگیرید: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾؛ ولی اگر دیدید که با گذشت همان مطلب حاصل میشود و این شخص متنبه میشود و در جامعه اثر مثبتی دارد، راه برای گذشت باز است و اینچنین نیست که قصاص بر شما واجب باشد. اینکه فرمود: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ این برای جانی کتابت نیست بلکه برای مجنیٌ علیه است. یک وقت است که میفرماید: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ که یک وظیفهٴ الهی و فریضهٴ الهی است بر هر مکلفی، یک وقت است که میفرماید: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که این کتابت، کتابت الزامآورِ یکجانبه است؛ یعنی نسبت به جانی الزامآور است که باید بپذیرد نه نسبت به مجنیٌ علیه، برای مجنیٌ علیه حق است و برای جانی وظیفه و فریضه، لذا اگر یک وقت جز قصاص چیزی جلوی جنایت را نمیگیرد و همان حکم قصاص اجرا می¬شود فرمود: ﴿وَلَکُمْ فِی القِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الالبَابِ﴾ ؛ اما یک وقت است که گذشت اثرش بهتر از قصاص است، این راه گذشت را باز کرده است و فرمود: این حق شماست و قصاص حقالناس است، اگر دیدید که با گذشت همان اثر مثبت پدید میآید بگذرید؛ ولی مسایل بیعفتی و هتک ناموس و مانند آن حقالله است و حق کسی نیست، آنجا جا برای گذشت نیست، لذا اگر کسی در مسئلهٴ تبهکاران بخواهد دخالت کند یا دلسوزی کند آن دلسوزی، دلسوزی عاقلانه نیست. در مسئلهٴ ﴿الزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ فرمود: ﴿وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّه﴾ و چون مسئلهٴ ناموس حقالله است و نه حق زوج است و نه حق زوجه، چون حقالله است شما اگر آنجا بخواهید دلسوزی کنید این دلسوزیِ عاطفی است نه عقلی، معلوم میشود که رَحمِ شما به امامت عقل نماز نخوانده است و به امامت احساس دارد کار میکند. اگر کسی عاقل بود رَحمِ او به تبع عقل فتوا میدهد چه اینکه قهر او هم به تبع عقل فتوا میدهد، لذا چون دین، دینِ عقل است و دین، دینِ حکمت است آنجا که جای اجرای حدِّ الهی است دستور داد و فرمود که دلسوزی بیجا نکنید. آنجا که حقالناس است فرمود که اگر دیدید که قصاص اثر دارد ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾ را اجرا کنید و اگر دیدید که گذشت اثر مثبت و بهتری دارد آن را اجرا کنید. قصاص برای جانی حق است و برای مجنیٌ علیه فریضه و وظیفه است، لذا هم در آیات سورهٴ مبارکهٴ«بقره» که قبلاً بحثش گذشت ملاحظه فرمودید و هم در این آیه سورهٴ مبارکهٴ «مائده». در سورهٴ «بقره» آیهٴ 178 این بود که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاص﴾ که این ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاص﴾ نظیر ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ نیست بلکه، فریضه است از یک جانب و حق است از جانب دیگر. ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثی بِاْلأُنْثی﴾ و بعد فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ که این راه گذشت باز است چون حقالناس است، چه اینکه مشابه آن تعبیر در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» فرمود که: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ﴾ و این اختصاص به مسئله قصاص و مانند آن ندارد، هر بدی در هر جایی که به حقالناس برگردد دو راهِ علاج دارد: یکی قصاص کردن و یکی گذشت کردن؛ آنجا که قصاص اثر مثبتی دارد قصاص میکند و آنجا که گذشت اثر مثبتتری دارد گذشت میکند. ما تا میتوانیم باید با دشمنی مبارزه کنیم نه با دشمن؛ با دشمن جنگیدن کار آسانی است، برای اینکه این رقیب درون هم تحریک میکند و ما مزاحم درونی نداریم و تشفی پیدا میشود و انسان احساس آرامش میکند و قبلش خنک میشود و یک جنگی است که کمک کننده دارد، لذا میشود جهاد اصغر؛ ولی اگر خواستیم با دشمنی مبارزه کنیم نه با دشمن، کسی اگر نسبت به ما بد کرد ما با بدی باید بجنگیم نه با بد، اگر بخواهیم با بدی بجنگیم باید کاری بکنیم که کینه را از خود برداریم و از این راه در دل او هم اثر بگذاریم و کسی که نسبت به ما بد کرده است بیاید عذرخواهی کند و دوست حَمّام ما بشود یعنی گرم و چنین کاری هم آسان نیست. این راه را ذات اقدس الهی اوّل در داخلهٴ حوزهٴ اسلامی باز گذاشت و بعد در حوزهٴ وسیع انسانی.
جایگاه رفیع بودن احسان از عدل
شما آیات قرآنی را که ملاحظه میفرمایید میبینید که به طور کلی اوّل ما را به عدل دعوت میکند و بعد به احسان: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ﴾ که احسان بالاتر از عدل است. عدل آن است که اگر کسی نسبت به ما بد کرد ما به همان اندازه به او کیفر بدهیم. احسان که بالاتر از عدل است آن است که نه تنها ما بد نکنیم بلکه از بدیِ دیگری بگذریم، البته آنجا که حکیمانه باشد نه آنجا که روی عاطفه و احساس باشد. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهٴ 126 فرمود: ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ﴾؛ اگر شما مورد عقاب قرار گرفتید و خواستید کیفر بدهید، نه بیشتر بلکه به همان اندازه عقاب کنید؛ اما ﴿وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ﴾؛ اگر بگذرید بهتر از انتقامگیری است. در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» که اوصاف مردان الهی را یاد میکند از آیهٴ 38 به بعد اینچنین میفرماید: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾
کیفیت انقامگیری مردان با ایمان
﴿وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ﴾؛ مردان با ایمان یک سلسله انسانهای خاموش و خفته نیستند، اگر ستمی به آنها برسد انتقام میگیرند و ستمپذیر نیستند: ﴿إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ﴾ یعنی ینتقمون؛ اما معنایش این نیست که انتقام فریضه است، بلکه معنایش این است که انتقام حق است. فرمود حالا که میخواهید بدی را ترمیم کنید دو گونه است: یکی اینکه ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ اگر کسی نسبت به شما بد کرد شما به همان اندازه نسبت به او بدی را روا بدارید، گرچه این جزا حسنه است لکن به قرینهٴ مشاکله از این جزا به سیئه یاد کرده است: ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾ و وقتی دوباره برمیگردید آن معنا که ذکر شد میبینید که همان آیه لطیفتر خود را نشان میدهد. الآن معنای آیه این است که ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ یعنی جزای بدی، بدی است و جزای سیئه، سیئه است و الآن همین معنا به ذهن میآید و همین معنا محفوظ میباشد؛ یعنی اگر کسی نسبت به شما بد کرد شما هم بد بکنید به همان اندازه؛ اما ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ﴾ ؛ اگر کسی عفو کرد و گذشت و انتقام نگرفت اجرش با خداست. حالا که این جملهٴ دوم را دیدیم و دوباره به جملهٴ اوّل برمیگردیم میبینیم که جمله اول یک حرف دیگری با ما دارد و میگوید: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ اگر جزای سیئه را دادید تو هم کار بدی کردی. جزای سیئه، سیئه است مواظب باش و همان طوری که او بد کرد تو هم اگر بخواهی نسبت به او بد بکنی بد است. این لطیفه اوّلین بار به ذهن نمیآید و اگر بر اساس «حسناتُ الابرار سیّئاتُ المقرَّبین» است و به این دید که آمدیم، اگر با کمک جملهٴ دوم دوباره برگردیم به خدمت جملهٴ اوّل میبینیم که جملهٴ اوّل یک لطیفهٴ دیگری به ما ارائه میکند که ﴿و جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ مواظب باش که اگر او بد کرد تو هم بخواهی جزای او را بدهی تو هم بد کردی و این کار را نکن.
بار اوّل این است که به همین قرینهٴ مشاکله است؛ یعنی جملهٴ اوّل میخواهد بگوید که اگر کسی نسبت به شما بد کرد شما هم او را تنبیه کنید و کیفرش را بدهید و این عمل برای مجنیٌ علیه سیئه است و تعبیرِ از جزای سیئه به سیئه تعبیرِ مشاکله است وگرنه جزای سیئه حسنه است و جزای سیئه، سیئه نیست؛ یعنی اگر کسی بد کرد و شما بخواهید او را تنبیه کنید این تنبیهِ شما حسنه است و سیئه نیست و به قرینهٴ مشاکله گفته شد؛ ولی وقتی رفتیم به خدمت جملهٴ دوم که فرمود: ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ﴾، نه تنها اجرش بهشت است بلکه اجرش علیالله است. وقتی به آنجا رسیدیم میبینیم که چنین شخصی جزو مقربین میشود و آن کسی که جزای سیئه را با انتقام میگیرد جزو ابرار میشود. او عادل است و کار بدی که نکرده؛
کیفیت انجام دستورات به وسیله فرد عادل
اما «حسناتُ الابرار سیئاتُ المقرَّبین» ؛ همین شخص عادل که جزای سیئه را سیئه داد و ﴿فمن اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ بود کار عادلانه کرد و خلاف شرع نکرد و بنا بر دستور الهی انجام داد، عادل بود و الآن هم عادل است؛ ولی درجهٴ عادل نسبت به مقام محسنین حسنه نیست «حسناتُ الابرار سّیئاتُ المقرَّبین». همین عدل که برای عادلها حسنه است برای محسنها سیئه است، لذا فرمود: ﴿فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ ٭ وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ﴾؛ اگر کسی مظلوم شد و انتقام گرفت کار بدی نکرد؛ اما اگر کسی مظلوم بود و هنرمندانه گذشت نه مظلومانه، چون مظلومانه گذشتن فضیلتی نیست، بلکه هنرمندانه و قاهرانه و قادرانه گذشت چنین چیزی حسنه است. آنگاه وقتی که برگشتیم میبینیم که اگر کسی مقرب باشد قادرانه زکات میدهد و زکات قدرت عفو زیردستان است که میفرماید: «انتم الطّلقاء» و اگر کسی عادلانه رفتار کند انتقام میگیرد. آن که عادل است جزو ابرار است و آن که اهل گذشت است جزو مقربین است و حسنهٴ ابرار جزو سیئات مقربین است . حالا با این دید دوباره که برگردیم به خدمت جملهٴ اوّل میبینیم که معنای جملهٴ اوّل لطیفتر ظهور میکند و به ما میگوید: ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ مواظب باش که تو اگر بخواهی بدی را به بدی کیفر بدهی تو هم بد کردی و مواظب باش و اکنون که جزو مقرّبینی عادلانه رفتار نکن، بلکه محسنانه رفتار بکن. این راه را قرآن کریم باز گذاشته است. در این باره چون ذات اقدس الهی خود را به این اوصاف ستود و معرفی کرد، مؤمنین را هم با همین صفات میپروراند و در بحبوحهٴ خشم و قهر دستور تصدّق را تذکر میدهد و میفرماید: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ له﴾.
تأیید حکمت نسبت به توسل
اگر خود حکمت در این بود که انسان متوسل بشود توسل اثر دارد؛ ولی در حقیقت حکمت توسل را رنگ داد و به توسل صبغهٴ حکمت داد نه اینکه توسل جلوی حکمت خدا را بگیرد. این از کلمات نورانی حضرت سجاد(سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه به عنوان دعا هم است که «یا مَن لا تبدِّل حکمته الوسائل». فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ له وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾ که این تقریباً به منزلهٴ دو شرطیه یا دو قضیه است؛ اگر کسی صدقه داد با این قصاص، چون حق او بود گذشت که این کفارهٴ گناهان خود او میشود، حالا اگر صدقه نداد و نخواست روی احسان عمل کند بلکه خواست روی عدل عمل کند، از این به بعد کسی حق ندارد جلوی جانی را بگیرد و بگوید تو دیگر قصاص نکن. بنابراین اگر جانی گذشت که ﴿فَهُوَ کَفّارَةٌ له﴾، حکم و حق ساقط است و اگر جانی نگذشت کسی حق ندارد جلوی او را بگیرد: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾. اگر مجنیٌ علیه نَگذشت و اگر اولیای دم دیدند که عفو در اینجا اثر سوء دارد و نگذشت و حق خود را مطالبه کرد، کسی حق ندارد جلوی احقاق حق او را بگیرد. پس زمام حق به دست اولیای مقتول یا به دست خود مجنیٌ علیه است در جنایت طَرَفَ و جرح و ضرب؛ اگر بخشید که احسان کرد و اگر نبخشید کسی حق ندارد جلوی او را بگیرد. این اصل کلی را که بیان کرد آنگاه میفرماید که این حرفها در تورات است در انجیل است و در قرآن است که خطوط کلی دین را ذات اقدس الهی یا به صورت متصل یا به صورت منفصل میفرماید که این حرفی است که ما در کتابهای پیشین هم گفتیم؛ نظیر جهاد و شهادت را که ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ﴾ و بعد فرمود: ﴿وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ﴾ که عظمت جهاد و عظمت شهادت را فرمود که ما در همهٴ کتابها گفتیم. مسئلهٴ قصاص را، قضای عادلانه را، قانون عدل را، امامت عقل را و پیروی عاطفه و غضب از عقل را فرمود که ما در تورات گفتیم، در انجیل گفتیم و در قرآن گفتیم که همه را جدا جدا برای اهمیت مسئله ذکر میکند. فرمود: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾؛ بعد از وجود مبارک موسای کلیم انبیای بنیاسرائیل بودند که ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا﴾ و بعد از آن انبیا که به دنبال موسای کلیم(سلام الله علیه) بودند عیسای مسیح را ما فرستادیم و در قفای آنها و به دنبال آثار آنها عیسی را فرستادیم؛ یعنی عیسای مسیح دنبالهروی آنها نیست، دنبالهروی اثر اینهاست، چون خودش صاحب مکتب است و جزو اولوالعزم است و این عیسای مسیح حرفی دارد و انجیلی هم به او دادیم که آن انجیلش هم حرفی دارد: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾ هم عیسای مسیح مصدق تورات است و هم انجیلی که به او دادیم او مصدق است؛ منتها حالا بعد ملاحظه میفرمایید که
بیان تعبیر هدایت عمومی برای قرآن و انجیل
دربارهٴ قرآن خدا تعبیری دارد که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ و بعد هم در اوّل سورهٴ «بقره» دارد که ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ یک هدایت عمومی است و یک بهرهبرداری خاص. همین دو تعبیر دربارهٴ انجیل هم است: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ که حرف مکلف دلیل بر عموم است؛ یعنی «هُدیً لِلنَّاسِ» و بعد فرمود: ﴿وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ که این ﴿وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ نظیر ﴿هُدیً للمتقین﴾ است که در اوّلِ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است؛ یعنی بهره را متقیان میبرند و ما سفره را برای همه پهن کردیم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾؛ اما آن که پرهیزگار است بهره میبرد.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است