display result search
منو
تفسیر آیات 156 تا 161 سوره نساء

تفسیر آیات 156 تا 161 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 85 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 156 تا 161 سوره نساء"
- کفرهای بنی‌اسرائیل دربارهٴ عیسای مسیح
- عدم پذیرش ‌«‌عیسی‌بن‌مریم» از طرف بنی‌اسرائیل
- نکته‌ای در محدودهٴ حجّیت أخبار آحاد و ظواهر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ بِکُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتانًا عَظیمًا ﴿156﴾ وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا ﴿157﴾ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا ﴿158﴾ وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلاّ لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهیدًا ﴿159﴾ فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبیلِ اللّهِ کَثیرًا ﴿160﴾ وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ مِنْهُمْ عَذابًا أَلیمًا﴿161﴾

کفرهای بنی‌اسرائیل دربارهٴ عیسای مسیح
بنی‌اسرائیل درباره عیسای مسیح(سلام الله علیه) چند تا غفلت یا تعدی یا گناه یا کفر و مانند آن داشتند: یکی انکار رسالت آن حضرت بود و نفی نبوت او و نپذیرفتن انجیل. دوم رمی آن حضرت بود به اینکه او ـ معاذ¬الله ـ ناپاک‌زاده است و از طرفی هم مریم عذرا(علیها سّلام) را به آلودگی متهم کردند و به کشتن مسیح(سلام الله علیه) همت گماشتند، گرچه موفق نشدند. قرآن کریم می‌فرماید آنها درباره خاندان عیسی، اعم از خودش و مادرش کفر ورزیدند و مریم(علیها السّلام) را بهتان عظیم زدند و درباره عیسی(سلام الله علیه) گفتند ما عیسی ‌ابن‌مریم را کشتیم. دو تعبیر درباره عیسی(علیه سّلام) است: یکی اینکه عیسی، ‌ابن‌مریم است؛ یکی اینکه رسول الله است و هیچ کدام از این دو تعبیر، مورد پذیرش بنی‌اسرائیلی که او را متهم کردند به اینکه آلوده است و رسالت او را نپذیرفتند سازگار نیست.

عدم پذیرش ‌«‌عیسی‌بن‌مریم» از طرف بنی‌اسرائیل
آنها عیسی را گرچه ابن لغوی مریم می‌دانستند؛ اما فرزند مشروع مریم نمی‌دانستند. قرآن که می‌فرماید: ﴿عیسی‌ابن‌مریم﴾ یعنی هیچ پدری نداشت و فرزند مشروع مریم است. آنها اگر درباره عیسی می‌گویند عیسی‌بن‌مریم یعنی فرزند لغوی اوست و پدر دارد و ـ معاذالله ـ پدر او یک مرد یهودی بیگانه است. بنابراین اگر خدا درباره عیسی می‌فرماید ﴿ابن‌مریم﴾ با اینکه یهودیهای تبهکار عنود درباره عیسی بگویند ابن‌مریم، این به دو بیان است، این مطلب اول.

نفی رسالت عیسی توسط بنی‌اسرائیل
مطلب دوم این است که آنها وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) را به عنوان رسول نمی‌پذیرفتند. خدا که می‌فرماید عیسیٰ رسول الله است تصدیق رسالت اوست. آنها اگر درباره عیسیٰ گفتند رسول‌الله، این یا به عنوان استهزاست، نظیر آنچه را که مشرکین درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گفتند که پیغمبر، به زعم شما مسلمین پیغمبر است وگرنه پیغمبر نیست؛ آیه ششم سوره «حجر» این است که ﴿وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾؛ مشرکین به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گفتند ‌ای کسی که قرآن بر او نازل شده است چنین کسی مجنون است. خب، اگر واقعاً قرآن که وحی است بر او نازل شده باشد او رأس عقلاست چگونه مجنون است پس آنها اصل اینکه قرآن کلام الله است و از طرف خدا نازل شده است و بر پیغمبر هم نازل شده است هیچ کدام از این سه امر را قبول ندارند. اینکه گفتند: ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ﴾ یعنی کسی که ادعای چنین سمتی داری و نزد مسلمین به چنین سمتی معروفی، تو دارای مثلاً فلان وصفی به نام جنون. پس همان طوری که مشرکین، رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را قبول نداشتند ولی در آیه شش سوره «حجر» تعبیر کردند ﴿یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ﴾، بنی‌اسرائیلی هم که رسالت مسیح(سلام الله علیه) را قبول نداشتند براساس این استهزاء یا براساس اینکه به ادعای خود مسیح و به پذیرش مسیحیان، او رسول الله است از این جهت تعبیر کردند عیسی‌بن‌مریم رسول الله.

ثابت نشدن تواتر در مورد قتل عیسی
مطلب بعدی آن است که گرچه اینها ادعای تواتر می‌کنند ولی سند این تواتر به یک گروه کمی می‌رسد که ناظران آن صحنه بودند و آن امر هم مشتبه شد، فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ یقیناً﴾. اینها در آن بلوا که ریختند در یک خانه‌ای، عیسای مسیح(علیه السّلام) را بگیرند خدا عیسیٰ را نجات داد حالا به هر نحوی که خدا او را رهایی بخشید. کسی که شبیه عیسیٰ بود حالا یا واقعاً شبیه عیسیٰ بود، چون بالأخره اتفاق می‌افتد که دو نفر شبیه هم باشند یا اینکه نه، شباهت عیسیٰ را خدا بر کسی القا کرد. در یکی از آن سران کفر که داعیه فتنه داشتند، شباهت عیسیٰ را خدا بر او القا کرد که او به کیفر تلخ کار خود گرفتار شد . به هر تقدیر، در یک چنین بلوایی آنهایی که حضور داشتند گروه کمی بودند گرچه همه حاضر بودند ولی آن که نزدیک بود و می‌دید گروه کمی بود، بنابراین تواتر، محفوظ نیست. ثانیاً گاهی انسان در این بلواها و تهاجم‌ها خب اشتباه می‌کند حالا این اشتباه حتماً به آن معنا نیست که خداوند امر را بر اینها مشتبه کرده است، گرچه بعضی از تعبیرات آمده احتمال اینکه خود اینها هم شبیه عیسیٰ را به حساب عیسیٰ آورده‌اند باشد یا ممکن است اشتباه کرده باشند.

عدم منافات برخی از احتمالها با حجّیت تواتر
این هیچ آسیبی نمی‌رساند به حجیت تواتر، برای اینکه اولاً آنها تواتر نداشته‌اند. ثانیاً تواتر یک برهان عقلی نیست گاهی ممکن است امری را ذات اقدس الهی به عنوان خارق عادت و به عنوان معجزه بر عده‌ای مشتبه بکند، این شدنی است یا شبیه کسی را به دیگری معرفی کند. نظیر آنچه درباره دحیه‌کلبی آمده است که گاهی مثلاً بعضی از فرشتگان به صورت دحیه‌کلبی متمثل می‌شدند. پس این امر ممکن است و این به سفسطه بر نمی‌گردد که کسی بگوید اگر ما در محسوساتمان اشتباه بکنیم پس بساط حجیت اخبار و امثال‌ذلک رخت برمی‌بندد، برای اینکه ما از کجا بدانیم این کسی که پیغمبر است و ما او را به عنوان پیغمبر می‌دانیم حرف را از او می‌شنویم. شاید اشتباه بکنیم [و] غیر پیغمبر را به جای پیغمبر ببینیم. اگر ما در محسوسات، احتمال خطا را راه دادیم دیگر هیچ محسوسی حجت نیست؛ هیچ کس نمی‌تواند بگوید من فلان خبر را از فلان امام معصوم یا پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السّلام) شنیدم، برای اینکه ممکن است اشتباه کرده باشد. این‌چنین نیست گاهی ممکن است انسان اشتباه بکند ولی اگر متواتر باشد حجت است.
اینکه فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ﴾ آن قسمت را کاملاً اثبات می‌کند که بنی‌اسرائیل، عیسیٰ(سلام الله علیه) را اعدام نکردند، به دار هم نیاویختند، عیسیٰ محفوظ ماند و امر بر آنها مشتبه شد. ممکن است کسی را اعدام کرده باشند یا به دار آویخته باشند ولی او عیسیٰ نبود. حالا یا عیسای اصیل نبود و عیسای بدلی بود یا نه، یکی از یهودی‌های فتنه‌جو بود که امر، اشتباهاً بر او منطبق شد به هر تقدیر، قرآن کریم در این جهت صریح است که عیسیٰ(علیه السّلام) مقتول یا مسلوب بنی‌اسرائیل نشد.
اما اینکه فرمود: ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾ باید علی حده [جداگانه] بحث بشود. پس اگر امر بر کسی یا گروهی مشتبه شد براساس خوارق عادات یا احیاناً، این دلیل بر آن نیست که ما با محسوسات اعتماد نکنیم یا تواتر، حجت نباشد. خب گاهی انسان اشتباه می‌کند حتی در محسوسات عادی، بعد فرمود: ﴿وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ لَفی شَکِّ مِنْهُ﴾؛ آنها که درباره مسیح(سلام الله علیه) اختلاف کردند اینها علم ندارند؛ سخنانشان سخنان شکاکانه است نه عالمانه. آنهایی که گفتند ما اعدام کردیم یا گفتند به دار آویختیم، اینها هیچ کدام علم ندارند و منظور از این شک، همان امر متساوی الطرفین نیست منظور از این شک، در قبال علم است. چون ظن غیر معتبر به منزله شک است و حجت نیست، لذا درباره بنی‌اسرائیلی که براساس مظنه و گمان داوری می‌کردند خداوند فرمود اینها با شک داوری می‌کنند .

بیان احتمالهائی در برداشت از روایات دالّ بر حضور عیسی(علیه السلام) در عصر ظهور
پرسش:...
پاسخ: در بحث دیروز اشاره شد که هر دو قسم از ظاهر آیات قابل استفاده است. حالا در روایات هم باز دوتا بحث است: یکی اینکه وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) در هنگام ظهور ولی‌ّعصر(ارواحنا فداه) است به حضرت ولی‌ّعصر(ارواحنا فداه) اقتدا می‌کند . این دلیل بر آن نیست که عیسای مسیح(سلام الله علیه) الآن هم زنده است آن وقت ظهور می‌کند، ممکن است برابر اخبار رجعت باشد که آن وقت حضرت زنده می‌شود. پس در روایات هم دو تا احتمال است. یکی اینکه حضرت واقعاً زنده است بعد آن وقت نزول می‌کند و پشت‌سر امام زمان(ارواحنا فداه) اقتدا می‌کند و جزء یاران آن حضرت خواهد بود؛ یکی اینکه نه، نظیر سایر مرده‌ها و مؤمنین که زنده می‌شوند و رجوع می‌کنند، این هم رجعت دارد.

نکته‌ای در محدودهٴ حجّیت أخبار آحاد و ظواهر
یک امر تعبدی عادی نیست که انسان باخبر واحد با یک ظاهری بتواند اکتفا کند. در مسائل تعبدی نماز, روزه حج خمس [و] امثال ذلک که کارهای عملی است، انسان می‌تواند به خوبی فتوا بدهد که فلان چیز واجب است یا فلان چیز واجب نیست یا فلان چیز صحیح است یا فلان چیز باطل یا فلان چیز اعاده دارد یا قضا دارد یا ندارد، برای اینکه ظاهر است و ظاهر، حجت. در این‌گونه از مسائل که امر تعبدی نیست جزء فروعات دین نیست و جزء مسائل اعتقادی هم نیست که حالا انسان حتماً معتقد باشد که وجود مبارک عیسیٰ زنده است یا اینکه مرده است و در زمان رجعت ظهور می‌کند. آنچه جزء مسلمات و جزء عقاید اولیه ما و اصول دین ماست این است که وجود مبارک عیسیٰ از انبیای اولواالعزم است و دارای انجیل است و مطهر و معصوم است و تمام سخنانی که خدا به او فرموده حجت خدا بود و بعد به او ایمان آورد، مثل انبیای اولواالعزم دیگر؛ اما حالا الان زنده است یا نه، اینکه جزء اصول دین ماست نه جزء فروع دین ما، می‌ماند یک مطلب علمی؛ در مطلب علمی هم بالأخره باید برهان اقامه بشود. برهان یا عقلی است یا نقل معتبر؛ برهان عقلی که در این مسئله نیست و هر دو قسم‌اش هم عقل می‌گوید ممکن است؛ هم رحلت کرده باشد بعد رجوع بکند ممکن است هم الآن حیات داشته باشد ممکن است، پس عقل در اینجا نقشی ندارد فقط فتوا می‌دهد به امکان هر دو طرف.
نقل هم گرچه ظاهر روایات، روشن‌تر از ظاهر آیات است و این است که وجود مبارک حضرت مسیح زنده است؛ اما آن طوری که انسان بتواند جزم پیدا کند و مطمئن بشود، آن حد نیست. البته در حدی هست که اگر جزء فروع فقهی بود فتوا بدهد و اما در حدی نیست که در مسائل اصولی اظهارنظر بکند مگر در حد احتمال و مگر در حد اسناد ظنی که بگوید ظاهراً این‌چنین فرموده‌اند، نه ظاهراً این‌چنین است، بین این دوتا مطلب خیلی فرق است.

تبیین نکاتی قطعی مستفاد از آیه
قرآن به صورت صریح روشن می‌کند که آنها به این کار موفق نشدند؛ اما حالا زنده است یا نه در این زمینه صریح نیست. در آن زمینه که بنی‌اسرائیل موفق نشدند وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) را اعدام کنند یا به دار بیاویزند در این جهت، صریح است و در این جهت صریح است که بنی‌اسرائیل، سند قطعی هم ندارند برای کارشان، اینها شک دارند و منظورشان از این شک هم آن حالت متساوی‌الطرفین نیست، بلکه منظور از آن شک عدم العلم است که مظنه را هم شامل می‌شود و چون این مظنه حجت نیست حکم شک را دارد، اینها سه, چهار نکته است که از این آیه به خوبی استفاده می‌شود. فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ﴾، این معنایش این نیست که انسان دیگر نمی‌تواند به محسوسات‌اش اعتماد کند یا به خبر متواتر استناد کند نه، خب گاهی انسان در موارد خاصی اشتباه می‌کند. این دلیل نیست بر اینکه تواتر حجت نباشد، چون در آنجا گرچه عده زیادی حضور داشتند؛ اما شاهدان نزدیک آن خانه یا اتاقی که وجود مبارک مسیح تشریف داشتند گروه کمی بودند. در هر بلوا و جمعیتی آنها که شاهدان نزدیک‌اند یک چند نفری بیشتر نیستند، آنها که به عدد متواتر نمی‌رسند.

تعابیر مختلف قرآن در قابل عرضه نبودن سخنان بنی‌اسرائیل در مورد قتل عیسی
خب، فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ یعنی درباره مسیح(سلام الله علیه) ﴿لَفی شَکِّ مِنْهُ﴾؛ شکی دارند از این اختلاف، نه اینکه جزم داشته باشند و با سه تعبیر، یقین اینها را سلب کرد: یکی اینکه فرمود: ﴿ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾؛ در جریان مسیح اینها عالم نیستند؛ یکی اینکه اینها پیروی مظنه کردند؛ یکی اینکه فرمود: ﴿وَ ما قَتَلُوهُ یَقینًا﴾ تعبیر قبلی هم که به صورت تعبیر چهارم در می‌آید این است که ﴿لَفی شَکِّ مِنْهُ﴾. پس به ضمیمه تعبیر قبلی، چهار عبارت درباره اینکه بنی‌اسرائیل حرف قابل عرضه‌ای درباره عیسی مسیح ندارند و خبر اساسی را هم باید وحی مشخص کند، وحی این است که ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾. پس آنچه مربوط به مسئله قتل و به دار آویختن مسیح است آن را قرآن به کل نفی می‌کند که این نیست.

ردّ سخن فخررازی در قطعیّت دلیل حجّیت قیاس
فخررازی در ذیل این آیه جمله ﴿إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ﴾ می‌گوید عده‌ای به این جمله استدلال کردند بر بطلان عمل به قیاس یا حرمت عمل به قیاس، برای اینکه عمل به قیاس، پیروی مظنه است و پیروی مظنه هم مذمت شده است در قرآن، پس عمل به قیاس مذموم است. آن‌گاه به خیال خودشان می‌گویند ما دلیل قطعی داریم بر صحت عمل به قیاس و چون دلیلمان بر اعتبار قیاس، قطعی است چون سند حجیت قیاس، قطعی است پس بازگشت کار ما به قطع است . را ما گرچه از یک روایت به حکم خدا گمان پیدا می‌کنیم نه یقین ولی دلیل حجیت این گونه از ظنون، قطع است؛ ما با ادله قطعی حجیت این‌گونه از مظنه‌های خاص را اثبات می‌کنیم. این‌چنین نیست که حجیت مظنه را با مظنه تأمین می‌کنیم، بلکه حجیت مظنه را با قطع تأمین می‌کنیم. ولی خب اصل ادله‌ای که قیاس را ثابت می‌کند آن اصل ادله هم مثل خود قیاس مظنون یا مشکوک است، قهراً خود این برادران اهل سنت که به قیاس عمل می‌کنند ﴿لَفی شَکِّ مِنْهُ﴾ آنها هم هرگز در هیچ مسئله‌ای قطع ندارند در مسائل قیاسی؛ همین چهار نقطه ضعفی که درباره بنی‌اسرائیل گفته شد درباره عاملین به قیاس هم هست. در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که فخررازی می‌گوید رافضی به منزله یهود این امت‌اند که مثلاً عایشه را متهم کردند . همین طوری که یهود، مریم عذرا(علیه السّلام) را متهم کرده است. در حالی که از بهترین حمایت‌ها همان حمایت‌های علمای شیعه است که خاندان پیغمبر را از این آلودگی و تهمت و افترا تطهیر کردند و هرگز شیعه درباره آن افک، دامن نزده است.

احتمالهائی در ‌«‌رفعه الله إلیه»
اما اینکه فرمود: ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾؛ خداوند عیسای مسیح را به طرف خود رفع کرد، اصل این رفع در همان سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» قبلاً ملاحظه فرمودید که خداوند فرمود: ﴿إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ﴾ در مسئله رفع عیسای مسیح به طرف خدا که همان آیه 55 سوره «آل عمران» بود: ﴿إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسی إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ درباره رفع، چند احتمال است: یکی اینکه تو را با همین وضعی که داری به طرف خودمان رفع می‌کنیم؛ یکی اینکه نه، رحلت می‌کنی و جان تو را از جسم تو جدا می‌کنم و این جان را به طرف خودم بالا می‌برم. ولی ظاهر ﴿وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آن است که من تو را با همین وضعی که داری از این جامعه تبهکار اسرائیلی آزاد می‌کنم.

بررسی معنای ‌«‌رفع»
رفع الی الله به معنای آسمان رفتن نیست، به معنای معراج رفتن نیست به معنای اسراء نیست ـ چه اینکه به معنی مردن هم نیست ـ برای اینکه مشابه این تعبیر درباره مهاجرت آمده، درباره لوط آمده که ایشان مهاجر الی الله هستند تعبیر ﴿إِنّی ذاهِبٌ إِلی رَبّی﴾ درباره این وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) است؛ آیه 99 سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است: ﴿إِنّی ذاهِبٌ إِلی رَبّی﴾ خب، معنایش این نیست که من رحلت می‌کنم و می‌میرم، چه اینکه معنایش این نیست که من معراج می‌روم یعنی با همین جسم و روح سفر آسمانی دارم، این‌چنین نیست کسی یک هدف مشروعی دارد می‌گوید من دارم به طرف خدا می‌روم ﴿ذهاب الی الرب﴾ معنایش به معنای معراج رفتن نیست و آسمان سفر کردن نیست، چه اینکه معنایش رحلت هم نیست.
رفع الی الله هم همین طور است هجرت هم همین طور است. درباره لوط آمده است که لوط ایمان آورد به وجود مبارک ابراهیم؛ آیه 26 سوره «عنکبوت» این است ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنّی مُهاجِرٌ إِلی رَبّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾. چه اینکه جریان ﴿وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرًا إِلَی اللّهِ﴾ که قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه صدم مطرح شد آن هم تأیید می‌کند که هجرت الی الله، به معنای رحلت نیست یا به معنای سفر آسمانی نیست؛ آیه صد سوره «نساء» این است ﴿وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرًا إِلَی اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ﴾ اول هجرت الی الله است، بعد هم ممکن است کسی در این اثنای هجرت رحلت کند. رفع الی الله به معنای معراج رفتن نیست، چون خدا همان طوری که در آسمانها ظهور دارد و در آسمان نیست در زمین هم حضور و ظهور دارد و در زمین هم نیست: ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ ؛ همه جا هست بدون اینکه در جایی حلول کرده باشد. پس رفع الی الله به این معنا نیست که انسان بمیرد یا به آسمان برود.
این ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾ به این معناست که خداوند او را از مردم گرفت، لذا در همان آیه55 سوره «آل عمران» فرمود: ﴿إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آنجا از این جهت که در سیاق توفی قرار گرفت و توفی هم ظاهرش در وفات است و موت، نشانه آن است که مرده است؛ اما در حد یک ظهور بدئی، لذا اگر در آیه 55 سوره آل عمران دارد که ﴿إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ﴾ و ظاهر توفی هم به جان تعلق می‌گیرد نه به بدن، پس معلوم می‌شود که این رفع با توفی آمیخته است؛ اما در حد یک احتمال و ظهور‌های ابتدایی، نه در حدی که انسان جزم پیدا کند برای اینکه شواهد دیگر هم احیاناً تأیید می‌کند که حضرت، زنده است و با جسم و جان زنده است.

عدم ظهور رفع جسم و جان در معراج در توفّی
خود رفع می‌سازد رفع مجموع جسم و روح باشد، نظیر ﴿إِنّی ذاهِبٌ إِلی رَبّی﴾ و این خود کلمه «رفع الی الله» نظیر «ذهاب الی الله» نظیر «هجرت الی الله» مستلزم مرگ نیست، مستلزم معراج هم نیست. پس اگر رفع به مجموع جسم و جان برگشت، خود رفع نظیر ﴿إِنّی ذاهِبٌ إِلی رَبّی﴾ یا ﴿مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرًا إِلَی اللّهِ﴾ یا ﴿اِنّی مُهاجِرٌ إِلی رَبّی﴾ این نه ظهور در معراج دارد، نه ظهور در توفی و آیه 55 سوره «آل عمران» آن هم این بود که ﴿إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آنجا توفی را در کنار رفع قرار داد و رفع را در سیاق توفی ذکر کرد و توفی معمولاً به جان بدون بدن بر می‌گردد: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ ؛ فرمود خداوند آنها را که می‌میرند، جانشان را خدا توفی می‌کند ـ توفی یعنی اخذ تام ـ فرمود آنهایی هم که نمردند در حال خواب‌اند وقتی می‌خواب‌اند خدا جان آنها را توفی می‌کند. توفی یعنی اخذ تام دیگر، خدا می‌شود متوفی و انسان می‌شود متوفا، هر شب انسان متوفا است بعد هم بیدار می‌شود ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ ؛ هر شب ماها که می‌خوابیم متوفا می‌شویم می‌میریم یعنی رابطه بسیاری از مراحل روح با این بدن قطع می‌شود؛ منتها نمی‌فهمیم که نزد چه کسی می‌رویم. در حالی که جسم ما خواب است و در حال اینکه جان ما غافل است ما را به حضور حق می‌برند، لذا وقتی که صبح بلند شدیم نمی‌دانیم چه خبر است و آنها که بیدار‌ند چون روح که نمی‌خوابد، غفلت روح مایه خواب اوست. آنها که اهل غفلت نیستند می‌دانند که به حضور چه کسی می‌روند، لذا خواب آنها عبادت است. ماه مبارک رمضان چون بسیاری از مردم در ضیافت الهی‌اند و اکثری مردم با عبادت روزه آمیخته‌اند، این خوابشان عبادت است چون می‌دانند چه می‌کنند طاهر‌ند. به هر تقدیر، توفی به جان بدون بدن تعلق می‌گیرد. خب در آیه 55 سوره «آل عمران» که فرمود: ﴿إِنّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ لذا جزم باحدالطرفین دشوار است.
بنابراین این ﴿بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾ ظهوری ندارد که حضرت را با جسم و جان به آسمانها برد. البته ظهور دارد که با جسم و جان، از جمع تبهکاران جدا کرد این است و این مقدور خداست، چون ﴿کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:04

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی