display result search
منو
تفسیر آیات 145 تا 148 سوره نساء _ بخش دوم

تفسیر آیات 145 تا 148 سوره نساء _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 93 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 145 تا 148 سوره نساء _ بخش دوم"
- مراتب قوس صعودی انسان
- نقش توسّل در قوس صعودی انسان
- عدم وجود شفیع و ناصر برای منافق در قیامت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرًا ﴿145﴾ إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنینَ أَجْرًا عَظیمًا ﴿146﴾ ما یَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ کانَ اللّهُ شاکِرًا عَلیمًا ﴿147﴾ لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللّهُ سَمیعًا عَلیمًا﴿148﴾

اینکه درباره منافقین فرمود اینها در نازل‌ترین درجه جهنم‌اند: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ برای اینکه انسان هم قوس صعود دارد و هم قوس نزول. اگر قوس صعود را طی کرد از هر موجودی بالاتر خواهد بود حتی از فرشته‌ها و اگر قوس نزول را طی کرد از هر موجودی فرومایه‌تر و نازل‌تر خواهد بود، حتی از جمادات.
مراتب قوس صعودی انسان
درباره قوس صعود که فعلاً محلّ بحث نیست، انسان کامل به جایی می‌رسد که همه فرشته‌ها در برابر او ساجد و خاضع‌اند: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ و نتیجه‌اش هم این است که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ . قهراً کل نظام به اذن خدا با تدبیر اینها می‌گردد، برای اینکه قسمت مهم از ملائکه به عنوان مدبرات امر الهی‌اند که ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا﴾ این یک مقدمه و همه ملائکه حتی مدبرات امر در پیشگاه خلیفة‌الله و انسان کامل، ساجد و خاضع‌اند، این دو مقدمه و جریان سجود و خضوع ملائکه در پیشگاه انسان کامل یک قضیه تاریخی نبود که «قضیةٌ فی واقعةٍ» و گذشته باشد این طور نیست، بلکه همواره همه ملائکه در پیشگاه خلیفة‌الله ساجد و خاضع‌اند، این سه مقدمه. اگر چنین است پس انسان کامل، مطاع همه فرشته‌ها است حتی مدبرات امر و فرشته‌هایی که تدبیر عالم به اذن آنها است به دستور خلیفة الله کار می‌کنند، این یک نتیجه و همان طوری که فرشته‌ها بنده محض‌اند و از خود هیچ سمتی ندارند و اگر تدبیر عالم به دست آنها است در حقیقت، اینها مجرای فیض خالقیت‌اند و به اذن ذات اقدس الهی کار می‌کنند و از خود هیچ چیزی ندارند، آن خلیفة اللهی هم که مسجود مدبرات و این مدبرات، تحت تدبیر و فرمان آن خلیفة الله کار می‌کند او هم مظهر فیض خدا است و به دستور ذات اقدس الهی عالم را تدبیر می‌کند و از ذات خود هیچ چیز ندارد.

نقش توسّل در قوس صعودی انسان
بنابراین هم اصل توسل و عظمت توسل به فرشته‌ها و بالاتر از فرشته‌ها؛ انسانهای کامل مشخص می‌شود و هم آن توحید ناب معنای خود را حفظ می‌کند. این طور نیست که توسل، منافی با توحید یا اخلاص باشد، چون همه اینها مظهر ذات اقدس الهی هستند و هر فیضی که می‌رسد از ناحیه خدا است و از اینها هیچ چیزی نیست. مثل یک آینه شفافی که نور آفتاب را به ماوراء منتقل می‌کند یا حرارت را منتقل می‌کند یک چنین آینه که واقعاً در آینه هیچ چیزی نیست ذره‌ای نور در آینه نیست؛ اما بالأخره همه نورها را آینه منعکس می‌کند همه حرارتها را این جرم شفاف منعکس می‌کند. بنابراین هم معنای توسل، عظمت توسل، برکت توسل [و] فایده توسل مشخص می‌شود و هم معنای توحید، به هر تقدیر آن فعلاً محلّ بحث نیست؛ اما برای تبیین این مطلب که چطور منافق در نازل‌ترین درکات جهنم قرار می‌گیرد یک تذکر اجمالی نافع است.

بیان: حیوانیت بالفعل و انسانیّت بالقوّة
انسان وقتی به دنیا آمده است حیوان بالفعل است و انسان بالقوه. از نظر آمار و رقم وقتی کودکی به دنیا آمد می‌گویند او انسان است وقتی می‌خواهند سرشماری بکنند، می‌گویند در این خانواده پنج تا انسان زندگی می‌کند؛ دو تا پدر و مادر‌ند سه تا هم کودک‌اند مثلاً. این انسان عرفی است ولی از نظر عقل و قرآن این انسان بالقوه است حیوان بالفعل است انسان بالقوه. وقتی ممتاز شد و عاقل شد ـ عاقل به معنای مدرِک نه عاقل به معنای عقل عملی که «ما عُبِدَ به الرّحمن» را دارا باشد ـ همین که قدرت امتیاز پیدا کرد تمییز می‌دهد این سر دو راه است این یکی از دو راه را باید انتخاب بکند ﴿فَمنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ و مانند آن.

مراد از قوس نزولی انسان و مراتب حیوانیّت آن
وقتی سر دو راه بود یکی از دو راه را انتخاب کرد، مثلاً ـ معاذ الله ـ راه بد را انتخاب کرد این حیوانیت بالفعل او شکوفا می‌شود و آن انسانیت بالقوه او مستورتر می‌شود، چون براساس ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ دارد حرکت می‌کند. اینکه حیوان بالفعل و انسان بالقوه بود این حیوانیت‌اش روز به روز ظهور می‌کند و آن انسانیت‌اش که بالقوه بود می‌توانست شکوفا بشود روز به روز مستورتر می‌شود، چون کسی که دسیسه کرد و فطرت و عقل خود را در خلال آن اغراض و امیال‌اش دفن کرد، هر گناهی که مرتکب می‌شود مثل آن است که یک مشت خاک روی آن فطرت ریخته است که تلی از خاکها و سنگها روی این فطرت هست. خب کم کم این حیوانیت‌اش شکوفا می‌شود و آن فطرت انسانی‌اش که انسان بالقوه بود آن مستور می‌شود تا اینکه این شخص حیوان محض می‌شود، برای اینکه این به حیوان محض اول نزدیک حیوانات عادی می‌شود ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾ می شود، بعد دیگر این کاف سقوط می‌کند خود حیوان می‌شود حقیقتاً حیوان می‌شود و حیوانیت اینها هم در قیامت ظهور می‌کند که ذیل این آیه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ هم زمخشری در کشاف نقل کرد هم مرحوم امین‌الاسلام در مجمع که عده‌ای به صورتهای گوناگون در قیامت محشور می‌شوند، از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند . خب پس اول نزدیک حیوان می‌شوند، بعد حیوان حقیقی بالفعل آن حیوانیتی که داشت که حیوان بالفعل بود و انسان بالقوه، آن حیوانیتی بود پویا یعنی در مسیر انسانیت بود. این حیوانیتی که در فرس و بقر و غنم و بهائم و دواب است این حیوانیت ایستاست، نه پویا یعنی «حیوانٌ محض» این‌چنین نیست که در مسیر انسانیت باشد دیگر، حیوان به تمام معنا. پس آنچه را که قبلاً داشت غیر از آنچه را که بعد پیدا بکند. آنچه را قبلاً داشت با انسانیت بالقوه می‌ساخت؛ حیوان بالفعل و انسان بالقوه ولی چون این بالقوه را کاملاً دفن کرد و مستور کرد به سمت حیوانیت حیوانهایی حرکت کرد که «حیوانٌ محض» مثل گرگ حالا یا در راه درندگی یا در راه شهوت و مانند آن. گرگ <حیوانٌ بالفعل> این‌چنین نیست که حیوان بالفعل و انسان بالقوه باشد. آن حیوانیتی که قبلاً داشت در مسیر انسانیت بود و این حیوانیتی که الآن پیدا کرد یک حیوانیت جامدی است یعنی حیوانیت محض است، کاری به انسان ندارد و رسیدن به حیوانیت محض چون طفره محال است، اول باید نزدیک او بشود بعد خود او بشود بعد از آن مرحله پایین‌تر بیاید، لذا قرآن کریم این وسط را حذف می‌کند برای اختصار. در اینجا که فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این سه درکه است: درکه اول و مرحله نازل اول این است که انسان، نزدیک حیوان می‌شود (حیوان ایستا و جامد نه حیوان پویا نه حیوانی که در مسیر انسانیت است) ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾ می‌شود این مرحله اول. مرحله سوم این است که ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ از حیوان پایین‌تر است خب، یقیناً بین این مرحله اول که ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾ است و آن مرحله سوم که ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است یک مرحله دومی این وسط متخلل است و آن این است که خود حیوان می‌شود دیگر تا حیوان نشود که از حیوانیت که پایین‌تر نمی‌آید که، چون طفره به هر تقدیر محال است. اگر بین الف و باء فاصله است این فاصله حالا یا روی زمین یا فوق زمین یا زیر زمین این بود باید طی بشود. ممکن نیست موجودی در مرحله الف باشد بدون اینکه فاصله را به یکی از سه راه یاد شده طی بکند دفعتاً در باء حضور پیدا می‌کند. طی الارض و امثال‌ذلک گفته می‌شود معنایش این نیست که طفره شده است [بلکه] معنایش آن است که این فاصله زود طی شده است. خب پس این سه مرحله را ذات اقدس الهی به نحو اختصار به دو بیان ذکر کرد: یکی که ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأَنْعامِ﴾ این مرحله اول، ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سبیلا﴾ مرحله سوم، خب قرینه لبی متصل هم حکومت می‌کند به اینکه طفره محال است، پس یک مرحله‌ای در وسط هست یعنی ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأَنْعامِ﴾، بعد از ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾ «هُم أنعام» بعد از «هم انعام» ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً﴾ این هم یک مرحله.
خب وقتی این درکات را طی کرد یعنی اولین مرحله‌اش این بود که راه انسانیت را بست به طرف حیوانیت رفت. وقتی که به طرف حیوانیت خواست برود سه پله سقوط کرد ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾ شده و انعام شد و ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً﴾ شد و این یک امر تعارف نیست؛ اهل معرفت می‌گویند ما می‌بینیم اهل حکمت و فلسفه می‌گویند برهان بر این است، نقل هم می‌گوید اینها این‌اند وقتی آنها که اهل شهود‌ند می‌گویند ما می‌بینیم آنها که اهل برهان‌اند می‌گویند دلیل یک چنین چیزی اقتضا می‌کند، خب وجهی ندارد که انسان ظاهر آیات یا روایات را توجیه بکند حقیقتاً اینها حیوان‌اند. البته این مطلبی نیست که با یک خبر و دو خبر بشود ثابت کرد، چون جزء فروع دین نیست و اخبار آحاد هم در این زمینه حجت نیست ولی تقریباً متواتر بالمعنی است. از مجموع آیات روایات قصص و جریان تاریخی که سیرت و سنت انبیا و اولیا(علیهم السّلام) را ذکر می‌کند مشخص می‌شود که باطن یک عده واقعاً حیوان‌ است، این سه مرحله. حالا این سه درکه را که این شخص طی کرده است آیا نازل‌ترین درکه سقوط انسان همان ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است یا از آنجا هم پایین‌تر می‌رود.

معنای ﴿بل هم أضل﴾
﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خب از حیوان پست‌تر گیاه است دیگر، آن وقت این شخص در عالم گیاه حرکت می‌کند می‌شود «کالنبات» بعد می‌شود نبات بعد از نبات هم فرومایه‌تر، سه مرحله و سه درکه را اینجا طی می‌کند. آنها که ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾‌ اند مثل حیوانات زندگی می‌کنند یعنی عواطف دارند احساسات دارند اگر نسبت به آنها خوبی شده خوبی می‌کنند نسبت به آنها بدی شده عکس العمل نشان می‌دهند در حد حیوانات، خب حیوان چطور است حیوان هم همین طور است دیگر. وقتی ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شد دیگر در محدوده عواطف اینها حرکت نمی‌کند در محدوده گیاه حرکت می‌کند. عواطف و احساسات و امثال‌ذلک برای او مطرح نیست این فقط به فکر خوب غذا خوردن و خوب پرورش یافتن و تناور شدن و خرم شدن است، مثل یک گیاه. تمام تلاش یک نهال این است که خوب غذا بخورد خوب تناور بشود خوب سرسبز و خرم بشود خوب بروید همین! اگر کسی دوران جوانی‌اش را به این مرحله گذراند به فکر عواطف و احساسات و خانه و امثال‌ذلک نبود این در حد گیاه است، این نباتٌ بالفعل ولی برای اینکه نبات بالفعل بشود اول نزدیک نبات می‌شود بعد خود نبات بعد از نبات هم پست‌تر. اینها را قرآن کریم به این صورت ذکر کرد، فرمود که ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ درباره حیوان.

مراحل حاکم بر قلوب انسانها
این ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ سه مرحله‌ای دارد که این سه مرحله الان بازگو شد، آن‌گاه درباره تقسیم دلها که قلوب گوناگون‌اند فرمود: ﴿کَالْحِجارَةِ﴾ سه مرحله را هم حالا اینجا بیان می‌کند: بعضیها نزدیک مرحله سنگی‌اند بعضیها واقعاً سنگ‌اند بعضی از سنگ پست‌تر. اینکه فرمود: ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ که این ﴿او﴾ به معنای «بل» است، این هم سه مرحله نازله است: یکی ﴿کَالْحِجارَةِ﴾ شدن، یکی حجاره شدن یکی از حجاره پست‌تر شدن؛ منتها این وسط را برای سهولت و اختصار حذف می‌کند. همان طوری که در جریان حیوان فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این سه درکه نازله بود: اول ﴿کَاْلأَنْعامِ﴾ بود، بعد خود انعام شد بعد ﴿اضل﴾ و سه درکه هم درباره نباتات بود «کالنبات» است بعد مرحله نبات است بعد از نبات پست‌تر، وقتی به مرحله جماد می‌رسد، می‌فرماید بعضی از قلوب، ﴿کَالْحِجارَةِ﴾ است بعد فرمود: ﴿أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ یعنی « کالحجارة قسوةً أو اشد منها قسوةً» که این «قسوةً» برای هر دو است؛ منتها از یکی حذف شد به قرینه دیگری، آن وقت برهان مسئله را هم اقامه می‌کند: ﴿لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ﴾ ؛ بعضی از سنگها هستند که پربرکت‌اند؛ از درون آنها بعد از انفجار قلب اینها آب زلال می‌جوشد و بعضی از انسانها این‌چنین هم نیستند هیچ فایده‌ای هم ندارند؛ جمعاً می‌شود نُه درکه با یک مقدمه.

بیان پلّه‌های سقوط در قوس نزول
مقدمه‌اش این است که انسان وقتی سر دو راهی قرار گرفت: ﴿مَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ یا ﴿وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ اگر بنا شد به طرف پایین حرکت کند تصمیم گرفت، این تصمیم‌گیری مثل آن مقدمه است که سر چهار راه هست که می‌گویند باید مسیرتان را مشخص کنید. در این سر دو راهی این مدتی تلاش و کوشش کرد تا مسیرش را مشخص بکند. بعد از اینکه مسیر را مشخص کرد این مقدمه گذشت نُه پله سقوط می‌کند: سه پله مربوط به مرحله حیوانیت است؛ سه پله مربوط به نباتیت است [و] سه پله مربوط به جمادیت که فرمود: ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ یعنی «بل اشد قسوةً». چنین انسانی از هر جمادی هم پست‌تر است، برای اینکه جماد بر فرض سودی نداشته باشد ضرری ندارد.

علت تنزل منافقین به درک اسفل
حالا منافقی که با گذر از آن مقدمه و تعیین راه، این نُه درکه را سقوط کرد جای او هم در قیامت ﴿فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ است، چون این با سرمایه حرکت کرد چون خدا یک عقل و هوشی به او داد و او بنا گذاشت که از این عقل و هوش در راه تباهی حرکت کند و استفاده کند، از هر حیوانی بدتر است. حیوان بالأخره آسیب رسانی او به مقدار خیال و وهم اوست او که ابزار عقلی که ندارد، چون ابزار علمی ندارد به همان چنگ و دندان‌اش آسیب می‌رساند مگر با چنگ و دندان چقدر می‌توان به کسی آسیب رساند؟ یک مار با نیشش آسیب می رساند مگر با نیش چقدر می‌شود آدم را از پا در آورد؟ ابزاری که انسان دارد هیچ حیوانی ندارد.
بنابراین وقتی به طرف درکات، نزول می‌کند به مرحله حیوانی می‌رسد از حیوان پایین‌تر می‌آید. به مرحله گیاهی می‌رسد از هر گیاهی بی‌خاصیت‌تر می‌شود. به مرحله جمادات می‌رسد، از هر جمادی هم سنگدل‌تر می‌شود، چون این با این ابزار حرکت می‌کند هوش را که خدا از او نگرفته، هوش را به عنوان آزمون به او داده است. این هوش را او دارد و در راه سقوط حرکت می‌کند. خب پس یک سمت ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ است که آن اوج است، یک سمت هم ﴿ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ﴾ است که حضیض است و بینهما هم مراتب. گرچه آن اوج و حضیض به اصل فطرت و طبیعت برمی‌گردد ولی از نظر مسائل تربیتی و مسائل اخلاقی اگر کسی راه صحیح را طی کرده است به ﴿أَحْسَنِ تَقْویمٍ﴾ می‌رسد که مدبرات در برابر او خاضع‌اند و اگر به طرف نزول سقوط کرد، به ﴿أَسْفَلَ سافِلینَ﴾ می‌رسد و همین معنا هم در قیامت به عنوان جزا از ذات اقدس الهی نقل شده است که ما او را در جهنم جا می‌دهیم؛ اما درک اسفل ﴿مِنَ النّارِ﴾؛ ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ چون از هر فرومایه‌ای این فرومایه‌تر است.

عدم وجود شفیع و ناصر برای منافق در قیامت
با تأکید ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرًا﴾ هرگونه شفاعت شافعین را هم نفی کرده است؛ هم ﴿لن﴾ برای نفی مؤکد است نه مؤبّد و هم این ﴿نصیراً﴾ که نکره در سیاق نفی است نشان می‌دهد که احدی به داد منافقین نمی‌رسند: ﴿وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرًا﴾. شافعین در قیامت زیاد‌ند به اذن الله از انبیا و اولیا از فرشته‌ها از علما از اماکن متبرکه ولی هیچ چیزی و هیچ شیئی و هیچ شخصی از چنین انسانی شفاعت نمی‌کند. حالا این انسان که به آن ﴿أَسْفَلَ سافِلینَ﴾ رسید آن فطرت را نابود نکرد [بلکه] آن را زنده به گور کرد، چون فطرت از بین رفتنی نیست فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ در درون او این هست؛ منتها زنده به گور است عقل را او اسیر کرده وقتی اسیر کرده از اسیر کاری ساخته نیست. یک فطرت اسیر شده شهوت «کم مِن عقلٍ اسیرٍ تحتَ هوًی امیرٍ» ؛ طبق بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) از اسیر جز فرمانبرداری کاری ساخته نیست. یک وقت است عقل را از بین می‌برد اگر عقل و هوش را از بین ببرد دیگر از حیوان پایین‌تر نمی‌آید در حد حیوان است. یک وقت است که عقل را اسیر کرده: «کم من عقل اسیر تحت هوی امیر» حالا اگر کسی عقل داشت یعنی عقل نظری نه عقل عملی، نه «ما عُبِدَ بهِ الرحمن» عقلی که مسائل علمی را خوب می‌فهمد می‌تواند بمب اتمی را خوب بسازد، جریان هیروشیما را خوب رهبری کند اینها را خوب می‌فهمد و این فهم عمیق ریاضی، اسیر آن هوس است. وقتی اسیر شد باید حرف امیر را گوش بدهد دیگر، آن نفس هم که اماره بالسوء است لذا این تمام نقشهای علمی را فراهم می‌کند به پیشگاه هوس تقدیم می‌کند. او دستور می‌دهد که باید فلان منطقه را با خاک یکسان کنی، عقل می‌گوید چشم! نه اینکه نفهمد نمی‌تواند معصیت بکند، چون اسیر اوست. اینها که می‌بینید به فکر به هم زدن جهان کنونی‌اند، نه اینکه اهل خرد و دانش علمی نباشند کمبودشان آن عقل «ما عُبِدَ الرحمن و اکتُسِبَ الجِنان» است، نه عقل نظری مسائل ریاضی و علوم تجربی و مانند آن، چون این عقل را خدا داد اینها آن عقل را به اسارت هوس در آوردند باید در مسیر هوس حرکت کند.

تبیین جایگاه توبه
حالا اگر در این جدال و در این گیرودار و در جهاد اکبر، آن فطرت دفن شده آن فطرت دفن شده کمین کرد و این هوس را از پا در آورد (چون جهاد اکبر تا آخرین لحظه است) اگر این فطرت دفن شده کمین کرد و هوس را از پا در آورد «هی نفسی أروضُها بالتقوا» از اینجا توبه شروع می‌شود و چون خیلی فسادانگیزانه کار کرد، نوبت به اصلاح می‌رسد و چون این کار بدون پشتوانه ناگسستنی ممکن نیست باید به آن عروه وثقایی که ﴿لاَ انْفِصامَ لَها﴾ شدیداً اعتصام کند و استمساک کند و حالا که تلخی این سقوط را چشید و دید دشمن به حال او چه کرد حالا از این به بعد شیرین کام در می‌آید؛ همه را رها می‌کند نه تنها توبه کرد آدم خوبی شد نه تنها فسادهای گذشته را اصلاح کرد نه تنها به عروه وثقایی که ﴿لاَ انْفِصامَ لَها﴾ شدیداً اعتصام کرد ﴿وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾ آن روزی که از سنگ پست‌تر بود، برای اینکه سنگ بالأخره منفجر می‌شد یک آب زلالی از او می‌جوشید، الآن به جایی می‌رسد که چشمه‌های حکمت از او می‌جوشد ﴿وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾.

تفسیر روایتی از پیامبر اعظم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)
این روایت نورانی در جوامع روایی ما است مرحوم کلینی نقل کرد، ابن‌فهد‌حلی در عده نقل کرد، مرحوم صدوق در عیون‌اخبارالرضا نقل کرد این بزرگان، نوعاً نقل کردند (با یک تفاوتهای مختصری) از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که «مَن اخلصَ لله اربعین یوماً فجّر الله ینابیعَ الحکمة مِن قلبه علی لسانه» اگر کسی چهل روز واقعاً مخلصانه رفتار بکند همه کارهایش برای خدا باشد نه یعنی از جامعه و از خلق خدا منزوی باشد از دنیا منزوی باشد، نه از خلق خدا و خدمت به مردم از درس و بحث منزوی نباشد [بلکه] از خودنمایی منزوی باشد، از جامعه منزوی نباشد از جاه‌طلبی منزوی باشد واقعاً به همه با دیده تکریم بنگرد و آنچه از دست او بر می‌آید لله به مردم خدمت می‌کند؛ درسش برای خدا بحثش برای خدا. حالا اگر در بحثها فهمید حق با رفیق اوست این به آسانی قبول می‌کند، دیگر به این فکر نیست که حرف خودش را توجیه کند یا بگوید من هم خواستم این را بگویم یا من هم مطلبی را می‌گویم که آن هم در جای خودش صحیح است، چون دیگر واقعاً آزاد است. وقتی آزاد شد وقتی دید حق با رفیق اوست در بحث خب فوراً می‌گوید حق با توست. چنین کسی آن روز سیاهی را که گذراند که ﴿کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، برای اینکه ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ﴾ الآن چون آن تلخی را چشید؛ الآن به جایی رسید که چشمه‌های حکمت از قلبش بر زبانش جاری است. اگر اهل درس و بحث و گفتن است وقتی درس می‌گوید حرف می‌زند سخنرانی می‌کند ارشاد می‌کند، چشمه‌های حکمت از قلب سرچشمه می‌گیرد. اگر اهل تصنیف و تألیف نوشتن است باز چشمه‌های حکمت از قلب‌اش بر قلم‌اش جاری می‌شود که «فجّرالله ینابیعَ الحکمة مِن قلبه علی لسانه» و قلم هم أحدالّلسانین است اینکه فهمید که آن راه همه سرنوشت او را تیره می‌کند، دیگر به این فکر می‌افتد که همه سرنوشتش را به اخلاص برساند. بابی مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب قیّم کافی در همین جلد دوم اصول کافی عنوان کرده است به عنوان باب الاخلاص، روایات این باب را ملاحظه بفرمایید شروحی هم که بر آن شده است نکته‌هایی که مرحوم فیض دارد نکته‌هایی که مرحوم ملاصالح مازندرانی دارد نکته‌هایی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیهم اجمعین) دارد اینها را هم ملاحظه فرمایید، آن روایت نورانی معروف که عده زیادی سعی کردند شرحی برای او بنویسند آن هم در همین <باب الإخلاص> است.

بررسی روایات وارده در باب اخلاص
در اوایل جلد دوم اصول کافی بابی است به عنوان <باب‌الاخلاص> حالا چند تا روایت را ما تبرکاً بخوانیم بعضی از آن روایات مربوط به همین بحث است بعضیها درباره اصل اخلاص است. این جمله قرآن که فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾ این اخلاص را حالا دارد معنا می‌کند. روایت اولش این است که «عبد الله بن مسکان عن ابی عبدالله (علیه السّلام) فی قول الله عزوجل ﴿حنیفاً مسلماً﴾ قال خالِصاً مُخلِصاً لیس فیه شیءٌ مِن عبادةِ الأوثانِ» این مراحل ابتدایی اخلاص است.
روایت دوم که مرفوعه‌ای است تا به ابی جعفر(علیه السّلام) این است که <قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا ایها الناس انما هو اللهُ و الشیطانُ و الحقُ و الباطلُ و الهدی و الضّلالةُ و الرشدُ و الغیُّ و العاجلةُ والعآجلةُ و العاقبةُ و الحسناتُ و السیئاتُ فما کان مِن حسناتٍ فلِلّه و ما کان مِن سیئاتٍ فلشیطان لَعَنَهُ الله» یعنی فرمود راه دو تا است دیگر بالأخره مخلوط نمی‌شود کرد؛ نه مردد شدن رواست نه مخلوط کردن رواست. مخلوط حق و باطل، باطل خالص است این‌چنین نیست که مخلوط را هم خدا قبول بکند، این‌چنین نیست. در همان بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید اگر کسی نمازی بخواند که نود درصدش لله است ده درصدش ریا، ریا به متن عبادت تعلق بگیرد نه ریا به حواشی عبادت که آن خارج از بحث است یعنی در متن نماز، نود درصدش لله ده درصد برای ارائه بر خلق باشد چنین نمازی را خدا قبول نمی‌کند. حالا نود درصد نه، نود و نه درصد نود و نه درصد برای خدا است آن یک در صدش برای آن است که به خلق ارائه کند خدا خالص‌پذیر است. یک وقت است که ریا به خارج عبادت برمی‌گردد، مثل صف اول ایستادن یا تحت حنک آویختن یا مثلاً قیافه‌ها را فلان کردن که به اصل عبادت نهی نخورد آن خارج از بحث است؛ اما اگر ریا به اصل عبادت خورد که نهی به متن عبادت را پیدا کرد، اصلاً مقبول نیست.
روایت سوم این باب ابی الحسن الرضا(صلوات الله و سلامه علیه) فرمود که «ان امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) کان یقولُ طوبی لِمَن اخلصَ لله العبادةَ و الدعاءَ ولم یشغَل قلبَه بما تری عَیناه و لم ینسَ ذکرَ الله بما تسمَعُ اُذناه و لم یَحزُن صدرَه بما أُعطِیَ غَیرُه» .
روایت چهارم این باب که از امام صادق است این است که: <﴿لیبلوکم ایکم احسن عملا﴾ لیس یعنی>؛ خداوند مقصودش این نیست که «اکثرَ عملاً و لکن اصوَبَکم عملاً»؛ صواب‌تر، بعد فرمود: «وإنّما الإصابةُ خشیةُ الله و النّیّة الصادقةُ و الحسنة ثم قال الإبقاءُ علی العمل حتی یَخلُصَ اشدُّ مِن العملِ و العملُ الخالصُ الذی لا تُریدُ ان یَحمَدک علیه احدٌ الا الله عزوجل» حالا فرشته‌ها هم اگر کسی توقع داشته باشد که از انسان ستایشی بکنند، این با اخلاص سازگار نیست «و النیةُ افضلُ مِن العمل الا و إنّ النّیّةَ هی العملُ ثم تلا قولَه عزّوجل ﴿قل کل یعمَلُ علی شاکلته﴾ یعنی علی نیّته» روایت پنجم فرمود: «القلبُ السلیمُ الذی یَلقَی ربَّه و لیس فیه احدٌ سواه قال و کلُّ قلبٍ فیه شرکٌ اوشکٌّ فهو ساقطٌ و إنّما ارادوا الزّهدَ فی الدنیا لِتَفرُغَ قلوبُهم لِلآخرة> ؛ زهد و امثال زهد اینها مرتبه نهایی سیر و سلوک نیست. اصلاً آدم زاهد می‌شود برای اینکه مخلص بشود زهد، مقدمه است. گرچه خودش از مراتب خوب اسلامی است و اما این وسیله است برای اخلاص که خداوند، زهد را لازم کرده است تا خلوص پدید آید، آن‌گاه این حدیث معروف هست حدیث ششم: «عن ابی جعفر(علیهم السلام) قال ما اخلصَ العبدُ الایمانَ بالله عزّوجل اربعین یوماً او قال ما اجملَ عبدٌ ذکرَ الله عزوجل اربعین یوماً الا زهّدَه الله عزّوجل فی الدنیا و بصَّره دائَها و دوائَها فَاثبَتَ الحکمةَ فی قلبه « و انطقَ بها لسانَه» ؛ که او حکیمانه حرف می‌زند حکیمانه چیز می‌نویسد این شش روایتی است که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در باب اخلاص نقل می‌کند و روایت ششمش، مربوط به همین اربعین است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:19

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی