display result search
منو
تفسیر آیات 125 و 126 سوره نساء

تفسیر آیات 125 و 126 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 97 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 125 و 126 سوره نساء"
- نهفته بودن یک تفویض در محدودهٴ جبر
- حکمت خلیل الله بودن ابرهیم (ع)
- عدم وجود تزاحم در سبقت بر تقرّب الهی


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً ﴿125﴾ وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطاً﴿126﴾

بعد از اینکه فرمود جریان نجات از جهنم و ورود به بهشت با تمنّی و آرزو حاصل نمی‌شود و هر کس گناه کرد در هر ملت و قومی باشد معذب خواهد شد و اگر کسی مؤمن بود و کار خیر کرد نجات پیدا می‌کند, آن‌گاه مسئله را به صورت جمع‌بندی و خلاصه‌گیری ذکر فرمود و راه هرگونه توهمِ ابهام را هم بست و نمونه این راه و راهیان این راه را هم مشخص کرد.
شرح مصداق کامل در کنار ذکر اصل کلّی
اگر قرآن کریم فقط به ذکر کلی گویی اکتفا می‌کرد, جا برای ابهام باقی بود ولی به ذکر کلی اکتفا نفرمود, بلکه اصل کل را به صورت قانون ذکر فرمود, بعد نمونه و مصداق کامل او را هم شرح داد آنها که تمنیات باطل داشتند نظیر اهل کتاب, فرمود: ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ﴾. چه اینکه در سورهٴ «مائده» آیهٴ هجدهم فرمود: ﴿وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾ آنجا هم حرف آنها را رد کرد: ﴿قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ إِلَیْهِ الْمَصیرُ﴾ اینجا هم بعد از اینکه امانی متمنی‌ها را نفی کرد, آن‌گاه فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ که اصل کلی را بیان می‌کند. می‌فرماید که چه کسی دینش از کسی که هم حُسن فاعلی دارد و هم حُسن فعلی بالاتر است؟ این شخص ﴿أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ است منظور از این وجه همان چهره جان است نه صورت اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ همان وجه را که در سورهٴ «روم» دستور اقامه داد, همان وجه را در این آیهٴ سورهٴ «نساء» دستور اسلام می‌دهد ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ یعنی چهره جانش را مُسلم و مُنقاد خدا قرار بدهد یعنی معتقد باشد, این درباره حسن فاعلی چنین انسانی موحد است و چون صرف اعتقاد کافی نیست فرمود: ﴿وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ یعنی نه در مقام قلب موحد و مسلم باشد, بلکه در مقام عمل هم موحد و مسلم باشد, این می‌شود حسن فعلی و غیر این مقبول خدا نیست برای اینکه فرمود: ﴿وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ﴾.

تعیین بودن ﴿أَحْسَنُ﴾ در آیه
از انضمام این دو آیه به دست می‌آید که این ﴿أَحْسَنُ﴾ أحسن تعیین است نه تفضیل, نظیر ﴿وَ أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْض﴾ هست نظیر ﴿فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ است چون غیر چنین شخصی قبیح است نه حَسَن و چنین شخص بشود أحسن, چیزی که مقبول خدا نیست حَسَن نیست پس این کلمه ﴿أَحْسَنُ﴾ نظیر ﴿و اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾ افعل تعیین است نه تفضیل. ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ پس دین می‌شود مجموع اعتقاد سالم و عمل صالح و غیر این چون مقبول خدا نیست حسن نیست و چون حسن نیست پس این حسن است نه این احسن و احسن بودن این یعنی کمال حُسن و تمام حسن را همین دارد و غیر این باطل است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ﴾.

نص فخررازی در تطبیق آیه بر أشاعره
فخررازی در ذیل این آیه, بعد از نقل کردن اینکه مفوضه از آن جهت که انسان را مختار می‌دانند چه در اطاعت و چه در عصیان مستقل می‌پندارند, گفت اینها چهره جانشان را منقاد حق قرار نداده‌اند و این اشاعره‌اند که مشمول این آیه‌اند, زیرا جانشان را به سمت حق منقاد کردند .
ردّ بیان فخر رازی
این سخن جناب فخررازی درباره اینکه تفکر اعتزال یعنی تفویض با اسلام صادق سازگار نیست حق است و اما از اینکه متفکران جبری را مصداق این آیه دانستند این ناصواب است, زیرا جبر هم مثل تفویض انقیاد نیست.
نهفته بودن یک تفویض در محدودهٴ جبر
اساس جبر سر از یک استقلال در می‌آورد من حیث لا یشعر, زیرا جبری می‌گوید خداوند, انسان را مجبور کرده است. پس معلوم می‌شود انسان در مقابل خدا یک خواسته‌ای دارد که اگر جبر خدا نبود انسان به خواسته خود می‌رسید و در درون جبر اشاعره تفویضی نهفته است. اگر زید بگوید عمرو مرا مجبور کرد یعنی اگر اجبار عمرو نبود من خودم خواسته‌ای داشتم و این با بندگی حق سازگار نیست, لذا در درون هر جبری تفویضی نهفته است یعنی او مدعی است که من هستم خواسته‌ای دارم; منتها قدرت بیرونی جلوی خواسته مرا گرفته است.

بیان مصداق صحیح آیه
آنچه مصداق صحیح این آیه است همان «امر بین الامرین» است که با ظواهر آیات هم هماهنگ است و با عقل هم هماهنگ یعنی ذات اقدس الهی انسان را در نظام تکوین آفرید و به او اراده داد و در نظام تشریع, او را مخیر کرد و در بین این «الامر بین الامرین» هم درجاتی است که بالاترین مرتبه‌اش توحید افعالی است. آن که به توحید افعالی رسیده است او سلم محض است که می‌گوید: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ و خواسته‌ای هم ندارد و تلاش و کوشش این گروه آن است که به جایی برسند و از خدا می‌خواهند که خواسته‌ای نداشته باشند; چنین شخصی می‌شود سِلم محض. پس همان طوری که اعتزال و تفویض مصداق این آیه نیست, جبر و اشعریت هم مصداق این آیه نیست و بارزترین مصداق این آیه, توحید افعالی و موحد افعالی است, خب.

ذکر مصداق در کنار اصل کلّی جهت پیشگیری از خطای در تطبیق
مطلب دیگر آن است که شما در بسیاری از آیات ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی به جای اینکه کلی گویی بفرماید و مفهوم کلی را شرح بدهد یا مصداق را توضیح می‌دهد و شرح می‌دهد یا اگر مفهوم کلی را ذکر کرد فوراً مصداق را در کنارش یادآور می‌شود که کسی در تطبیق خطا نکند. قسم اول یعنی آنجایی که جای مفهوم است و وصف است مصداق را ذکر می‌کند, همان آیهٴ معروف سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که ﴿لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ یعنی خوبی در این نیست که شما چهره‌تان را به سمت شرق و غرب متوجه کنید; لکن خوبی کسی است که به خدا ایمان بیاورد به پیغمبر ایمان بیاورد و به قیامت مؤمن باشد و عمل صالح کند. شما ملاحظه می‌کنید می‌بینید این طرز, طرز حرف زدن عادی نیست; هرگز نمی‌شود گفت خوبی کسی است که مؤمن به خدا و قیامت و وحی باشد و عمل کند [بلکه] خوبی را که وصف است باید با مفاهیم معنا کرد نه با مصداق باید گفت خوبی ایمان به خدا است «لکن البرِّ الایمان بالله» ولی خدا در مقام تعریف خوبی, خوبان را می‌شناساند تا ثابت کند, این کتاب کتاب علمی نیست نور است. شما در کتابهای علمی; چه عقلی چه نقلی می‌بینید مفاهیم را به هم مرتبط می‌کنند وقتی بخواهند خوبی را معنا کنند می‌گویند خوبی همان ایمان به خدا ایمان به قیامت عمل صالح و مانند آن است, ولی یک کتابی که نور است نمی‌خواهد فقط خوبی را معنا کند [بلکه] می‌خواهد خوبان را بپروراند و خوبان را معرفی کند تا بگوید من خوب می‌خواهم, نه اینکه خوبی را می‌خواهم بفهمانم, فرمود: ﴿وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ﴾.
از این قسم آیات در قرآن کریم زیاد است یک طرز خاصی حرف زدن است و از غیر قرآن هم مقبول نیست می‌گویند این یا مضاف تقدیر است یا مجاز در اسناد است یا مجاز در کلمه است و مانند آن, می‌گویند این چه طرز حرف زدنی است ولی می‌فهمند که کلام خدا برای تربیت نفوس است, لذا اگر یک وقت می‌خواهد خوبی را ذکر بکند به همراهش خوبان را معرفی می‌کند در اینجا هم که قسم دوم از بحث است این است که ذات اقدس الهی اول معنا و مفهوم دین واقعی را معرفی کرد به طور اصل کلی دوم, مصداق نشان داد تا کسی در باب خطای در تطبیق, خود را مصداق اشتباهی این آیه تلقی نکند.

ابراهیم مصداق جامع حسن فعل و فاعلی
لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ بلافاصله فرمود: ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا﴾, خب این ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا﴾ که مطلب جدیدی ندارد این مصداق همان اصل کلی است. پیروی ابراهیم خلیل در بحثهای عقاید به همان کار حسن فاعلی برمی‌گردد در بخشهای عمل به حسن فعلی برمی‌گردد یعنی از نظر عقیده معتقد باشد به آنچه را که خلیل خدا معتقد بود(سلام الله علیه), از نظر عمل کاری بکند که خلیل خدا آن کار را کرد. کار خلیل خدا مشخص است هم در تاریخ مشخص است هم در سیره مشخص است هم در کتابهای آسمانی مشخص است ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا﴾ چنین کسی هم قول او و هم فعل او و هم عقیده او و زمینه خلیل الله شدن را فراهم می‌کند.

شاهد قرآنی بر ذکر مصداق در کنار اصل کلّی
قرآن یک اصل کلی را به ما ارائه کرد فرمود که در سورهٴ ‌«زمر»: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ بعد هم احسن الاقوال را مشخص کرد. این‌چنین نیست که یک اصل جامعی را بیان کرده باشد و مصداقی ارائه نکرده باشد. اینکه فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِباد ٭ ِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ برای اینکه هر کسی ادعا نکند که حرف من احسن الاقوال است; در سورهٴ «فصلت» معیار را بازتر ذکر کرد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ قول احسن, قول کسی است که منظور از این قول منطق است نه یعنی در قبال رفتار مثل اینکه شما می‌گویید بروید فحص کنید ببینید که اینها چه می‌گویند چه می‌گویند, یعنی فکرشان چیست منطقشان چیست نه یعنی حرفشان چیست. حالا آن منطق را گاهی می‌نویسند گاهی معتقدند گاهی می‌گویند و مانند آن. ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ یعنی منطق او این باشد که من مسلمانم, پس کسی که دعوت به اسلام نمی‌کند سخنش احسن الاقوال نیست. کسی که دعوت می‌کند ولی برابر دعوت خود عمل نمی‌کند, حرف او احسن الاقوال نیست. کسی که سراپای او را اسلام روشن نکرده است او قول حسن را ندارد.
پرسش:...
پاسخ: آنجا برای آن است که در خطوط کلی هر کسی می‌تواند وجوهی را بسازد و خود را مصداق آن وجه بداند و اگر اهل‌بیت(علیهم السلام) که تالی تلو قرآن‌اند اینها را یک گروهی کنار گذاشت, دیگر راه احتجاج بسته است, برای اینکه قرآن مُبَیّنی دارد و آن اهل‌بیت(علیهم السلام)‌اند و چون حدیث را جعل کردند چه به نام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چه به نام دیگر, فرمودند که شما اینها را به آن اصل برگردانید و آن این است که سنت پیغمبر هرگز از قرآن جدا نیست. اینگونه از کارها یعنی بررسی موارد تطبیقی کار هر کسی نیست. در احادیث به صورت باز جریان غدیر خم هست, جریان طیر مشوی است و امثال‌ذلک وجود مبارک حضرت رسول حضرت فرمود این علی جانشین من است, چنین تطبیقی در قرآن نیست اگر چنین تطبیقی در قرآن بود از همان اول با خود قرآن مخالفت می‌کردند. این قدر بازکردن که هیچ جایی برای سخن نباشد آن بازی در حدیث است ولی برای کسی که سالیان متمادی در خدمت قرآن است می‌فهمد که قرآن چگونه خط کلی را مشخص می‌کند بعد نیمه کلی را مشخص می‌کند, بعد مصداق را هم بازگو می‌کند.
به هر تقدیر فرمود احسن اقوال این است. بعد این را بازتر کرد و مصداقش را کوچکتر ذکر کرد و رسول خدا فرمود بگو ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ خب پس یک جای قرآن ما را به خط جامع دعوت می‌کند ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ بعد قدری بازتر ذکر می‌کند و راه مطالعه و اندیشه را هم روشن می‌کند می‌فرماید: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾, آن‌گاه آن احسن الاقوال را در سورهٴ «فصلت» ذکر می‌کند که ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾ بعد این را هم بازتر می‌کند و ریزتر می‌کند می‌فرماید آن کسی که احسن الاقوال دارد پیغمبر است که ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾ این را در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» بیان کرد: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ خب ملاحظه می‌فرمایید اول آن خط اصل جامع کلی را ذکر می‌کند بعد مصداق را بازتر تشریح می‌کند بعد نمونه خاص را هم به مردم ارائه می‌کند, از آن به بعد: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ این‌چنین نیست که یک امر تئوری محض را بیان کند, بفرماید: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ تا هر کسی بگوید من تابع احسن الاقوالم. بعد فرمود نه, احسن الاقوال قولی است که انسان را به خدا و قیامت دعوت بکند. بعد فرمود آن کسی که مردم را به حق دعوت می‌کند پیغمبر است: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ در اینجا هم همین کار را کرد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ دینًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ این اصل جامع برای اینکه مبادا هر کسی بگوید من هم احسن الادیان را دارم فرمود نمونه‌اش این است; راه خلیل حق است: ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا﴾ این ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا﴾ که مطلب جدیدی نیست اگر از نظر اعتقاد است ﴿أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ﴾ شاملش می‌شود اگر از نظر عمل صالح است: ﴿وَ هُوَ مُحْسِنٌ﴾ شاملش می‌شود. این بیان مصداق است در برابر آن اصل کلی.

تحقیق معنای حنیف
بعد هم تأکید کرد, فرمود که هم ابراهیم(سلام الله علیه) حنیف بود و هم کسی که تابع ابراهیم است باید حنیف باشد: ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا﴾ که هم می‌تواند این حنیفا ﴿حَنِیفاً﴾ حال برای ﴿إِبرَاهِیمَ﴾ باشد هم حال برای ضمیر ﴿اتَّبَعَ﴾ که حنیف یعنی «مایل الی الحق و منحرف عن الباطل» کسی که مایل به حق است این را می‌گویند حنیف; در این جاده‌های اتوبان و این جاده‌های وسیع آن اتومبیلی که سعی می‌کند در این وسط حرکت کند می‌گویند این حنیف است; اما آن که می‌کوشد به پیاده رو نزدیک بشود عمداً یا سهواً می‌گویند او جنیف است. «جنیف» در مقابل «حنیف» است. «جنیف» یعنی کسی که می‌کوشد به طرف پیاده رو برود که راه انحرافی را سرانجام طی می‌کند. حنیف کسی است که تمام کوشش‌اش این است که از وسط جاده جدا نشود, اینکه فرمود: ﴿غَیْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ﴾ این است.
یک وقت است انسان اصلاً می‌خواهد از قافله فاصله بگیرد اصلاً پیدا است که تکروی دارد کم کم می‌خواهد به پیاده‌رو و حاشیه خیابان از جمعیت جدا بشود, این جنیف است. یک وقت است نه تمام تلاش و کوشش‌اش این است که این وسط جاده را از دست ندهد چنین کسی حنیف است. فرمود: ﴿وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا﴾ خب اگر کسی این راه را ادامه داد چه می‌شود ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾ تنها سخن از بهشت رفتن نیست آن بهشت برای اوساط از مؤمنین است در این آیه فرمود شما سه تا کار دارید: یکی نجات از جهنم است که اولین کار است یکی ورود در بهشت است که دومین مرحله است; یکی خلیل الله شدن است که سومین مرحله است.

حکمت خلیل الله بودن ابرهیم (علیه السلام)
فخررازی و دیگران وجوه فراوانی برای خلیل الله بودن ابراهیم(سلام الله علیه) ذکر کردند روایاتی را ذکر کردند. یک بخشی‌اش هم بخش تاریخی است احیاناً ممکن است درست باشد; اما آن قدر لطیف نیست ولی از عیون اخبار رضا از امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است فرمود پدرم امام کاظم(صلوات الله علیه ) از پدرش امام صادق(صلوات الله علیهم اجمعین) نقل کرده است که خداوند ابراهیم را خلیل گفت برای این است که‌ این حاجت هیچ کسی را رد نکرد (یک) و در موقع حاجت و نیاز از هیچ کس جز خدا چیزی نخواست (این ‌هم دو). خلیل آن است که سدّ خلّت کند «خُلّت» یعنی نیاز. اینکه حاجت هیچ کسی را رد نکرد و از هیچ کسی چیزی نخواست مگر خدا, می‌شود خلیل خدا. بعد هم البته در بحثهای جای خودش می‌گویند حبیب بالاتر از خلیل است ولی به هر تقدیر, آن وجوهی که آمده اگر سندی داشته باشد بد نیست که کسی وارد محضر ابراهیم خلیل شد, ابراهیم خلیل گفت که وقتی بخواهی در کنار سفره من غذایی بخوری اول «بسم الله» بگو و بعد از غذا خوردن خدا را شکر بکن این برخاست چون موحد نبود گفت عقیده‌ای که من دارم تو می‌خواهی برای اینکه یک لقمه غذا به من بدهی من دست از عقیده‌ام بردارم مثل اینکه آدم ملحدی بود بعد وحی رسید به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که الآن سن این شخص به هفتاد سالگی رسیده است من هفتاد سال دارم روزی او را می‌دهم در حالی که او مرا نمی‌شناسد و عبادت نمی‌کند تو یک روز خواستی او را مهمانی کنی می‌خواهی که او خداپرست بشود [و] دست از عقیده بردارد.
ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) برابر این وحی, به دنبال این شخص حرکت کرد و او را آورد و مهمانی داد و پذیرایی کرد و آن شخص راز این قضیه را سؤال کرد, گفت بعد از اینکه تو رفتی وحیی به من رسیده است که خدا به من فرمود این شخص هفتاد سال است که روزی مرا می‌خورد و غیر مرا عبادت می‌کند, تو می‌خواهی با یک لقمه دست از عقیده هفتاد ساله خود بردارد و اگر بنا بشود که غیر موحد, روزی نخورند پس همه اینها باید رخت بربندند. این کرامت اخلاقی ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) باعث شد که این شخص مسلمان شد یعنی اسلامی که ابراهیم خلیل آورد. اینها اگر صحت سندی داشته باشد لطایفی را به همراه دارد و اما هرگز به لطافت این حدیث نورانی امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) که از عیون اخبارش رسیده است نیست که خلیل شدن ابراهیم خلیل(سلام الله علیه)برای آن است که او خلّت و حاجت هر محتاجی را برآورده می‌کرد (یک) و خلّت و حاجت خود را جز با خدا با احدی در میان نمی‌گذاشت (دو) و اگر کسی این راه را طی کند او هم خلیل الله می‌شود. البته خلیل شدن مثل حبیب شدن درجاتی دارد. اگر کسی مانند ابراهیم خلیل به آن مقام عالی بار نیافت, لااقل به درجات وسطی یا نازله‌اش می‌رسد. این تشویق به آن مقام بالا است که فرمود: ﴿وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾. قهراً از این به بعد کسانی که موحد بودند بعضیها حسن‌اند بعضیها احسن, از این به بعد کلمه «احسن» معنای تفضیلی خود را حفظ می‌کند در بین موحدان اصل اینکه معلوم بشود چه کسی احسن است آن در آیهٴ هفت سورهٴ «هود» مشخص شد, فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾.

عدم وجود تزاحم در سبقت بر تقرّب الهی
حالا که افرادی موحدند و دارای عمل صالح‌اند, در بین موحدان و صالحان بعضیها حسن‌اند و بعضیها احسن اینکه در جمله‌های نورانی دعای «کمیل» خوانده می‌شود که «و أقربِهم مَنزلةً مِنک و أخصّهم زُلفةً لدیک» از همین قبیل است یعنی مؤمنینی که نزد تو مقرب‌اند, مرا از همه مقرب‌تر بکن. این راه باز است, چون هیچ تزاحمی نیست. ممکن است در دنیا در مسائل دنیایی همین که کسی یک علمی پیدا کرد یا یک مالی پیدا کرد یا یک جاه و مقامی پیدا کرد هم احساس تنگ‌دلی برای خود بکند هم مزاحمتی برای دیگران فراهم بکند و اما در معنویات این‌چنین نیست, هیچ تزاحمی نیست; هر چه اینها بالاتر می‌روند متواضع‌تر و کم توقع‌تر می‌شوند, لذا هیچ زحمتی هم برای هیچ کسی نیست اینکه قرآن کریم فرمود تا می‌توانید مسابقه بدهید تا می‌توانید به سرعت این راه را طی کنید, چون در این راه تصادفی نیست. حالا اگر بنا شد همه مسابقه بدهند در قناعت مسابقه بدهند در تواضع مسابقه بدهند در ادب مسابقه بدهند در احسان, هیچ تصادفی پیش نمی‌آید اگر بنا شد مسابقه بدهند در اینکه چه کسی عالم‌تر است مسابقه بدهند چه کسی قادرتر است اولین مصیبت, همین جا شروع می‌شود.
این است که به ما می‌فرماید: ﴿سَابِقُوا﴾ بعد فرمود در مسابقه هم بدوید: ﴿وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ﴾, خب در میدان مسابقه شما هر چه بخواهید بیشتر بدوید راه باز است; برای اینکه راه به اندازه آسمانها و زمین باز است این مسابقه در یک میدان محدودی که نیست. حالا اگر یک میدانی به اندازه آسمانها و زمین به بشر بدهند این جا برای تصادف نیست, جا برای مزاحمت نیست میدانی که عرضش آسمانها و زمین است هیچ کسی مزاحم هیچ کسی نیست, تقوا این‌چنین است ادب این‌چنین است تواضع این‌چنین است. اگر بنا شد که همه بکوشند در حد اعلای همین جمله‌های نورانی دعای «کمیل» به کمال برسند: «و اقربهم منزلةً منک و أخصهم زلفةً لدیک» هیچ مزاحمتی برای هیچ کس نیست. ولی اگر بنا بر بی‌ادبی باشد اولین مصیبت شروع می‌شود, آنجا جای تزاحم است نه در ادب. اگر بنا بر تکبر باشد مزاحمت آنجا شروع می‌شود, اگر بنا بر تکاثر باشد تصادف آنجا شروع می‌شود و اما اگر بنا بر کوثر باشد هیچ تزاحمی نیست, برای اینکه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾ است. به هر تقدیر, از آن به بعد همه خوب‌اند ولی بعضیها خوب‌اند و بعضیها خوبتر.
پرسش:...
پاسخ: نه در اجتماع بد و خوب مزاحمت هست; اما در اجتماع خوبان که مزاحمتی نیست. همان وصفی که خدا برای بهشتیان ذکر می‌کند ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾ همان وصف را در سورهٴ «حشر», مؤمنین برای خود طلب می‌کنند ﴿وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾ چطور در بهشت هیچ تزاحمی نیست هیچ کسی با کسی کاری ندارد وصف بهشتی را در دنیا طلب کردن هنر است, خدا فرمود: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾, همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» به عنوان دعای مؤمنین یاد کرد: ﴿وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾; خدایا! توفیقی بده که من کینه هیچ کسی را در دل نداشته باشم, خب بالأخره اگر خدا به کسی یک علم بیشتری داد مال بیشتری داد یک مسئولیت بیشتری دارد یک امتحان بیشتری دارد. خدا که به ما از همه ما نزدیکتر است مصلحت ما از هم می‌داند این‌هم میدان و این هم گوی خب ما هم می‌رویم هر چه شد به ما هم می‌دهد دیگر. از آن به بعد معلوم می‌شود که مصلحت نبود, اگر کسی کوتاهی نکند و مقدار خاصی دریافت بکند باید مطمئن باشد که مصلحت او بیش از این نبود آن وقت مزاحم کسی هم نیست. چنین جامعه‌ای جامعه بهشتی است که ﴿وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا﴾.
خب بعد از اینکه همه این بحثها را گذراند, برای اینکه همه جوانب را رعایت کند فرمود: ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطًا﴾ یعنی اینکه ما گفتیم ابراهیم, خلیل خداست مبادا کسی خیال کند که خدا رفیق و خلیلی دارد به این معنا که نیازی داشته باشد. خدا حبیب اتخاذ می‌کند خلیل اتخاذ می‌کند که حاجت حبیب و خلیل را برطرف کند, نه حاجت خود را چرا؟ برای اینکه ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ (این یک), ﴿وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطًا﴾.

استدلال بر علّت لزوم انجام طلحات و ترک معاملی
و چون این به منزله خلاصه بحثهای گذشته است در این مجموعه چند آیه‌ای دستور به عبادات داد ترک معصیت داد, برهان اقامه می‌کند که خدا چون ﴿وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾, ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ است باید از او اطاعت کرد دیگر. اگر هستی کسی از ذات اقدس الهی باشد حدوثاً و بقائاً, خب باید از او اطاعت کنیم دیگر همه نظام دارند بندگی خدا را به دوش می‌کشند خب چرا دیگری نکند. پس چون در بخشهای اولیه این فصل دستور به عبادات انجام اطاعات ترک معاصی و مانند آن داده است در پایان, برهان اقامه می‌کند که ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ این دو نکته است.

استدلال بر توان خدا بر تحقق و عده و وعید
سوم که در خلال بحث, وعده داد وعید داد [و] فرمود بهشتی هست جهنمی هست, این را هم معلل می‌کند به اینکه: ﴿لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ﴾; همه چیز به عهده اوست و در دست اوست و بر همه چیز قدرت دارد و احاطه علمی دارد پس اگر وعده داد می‌تواند وفا کند, اگر وعید تهدید اعمال کرد می‌تواند عمل کند این مجموعه می‌تواند معلل بشود به این جمله ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْض﴾.
تبیین منظور از احاطه
یک نکته دیگری که مانده است این است که اینکه فرمود: ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطًا﴾ آیا منظور, احاطه علمی است یا احاطه قدرت است ﴿وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطًا﴾ یعنی «کان الله بکل شیء علیما» یا «کان الله بکل شیء قدیرا», آیا احاطه علمی مراد است یا احاطه قدرت؟ بعضیها خواستند بگویند احاطه علمی مراد است برای اینکه اگر احاطه به معنای قدرت باشد این تکرار جمله اول خواهد بود; در جمله اول فرمود: ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ اگر ﴿وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطًا﴾ هم به معنای قدرت بر جمیع اشیاء باشد این تکرار جمله اول است در حالی که مالک بودن غیر از قادر بودن است نشانه‌اش همان سورهٴ معروف ‌«ملک» است که در اولش این‌چنین آمده ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ﴾, خب جمله اول مالکیت مطلق خدا را تفهیم می‌کند جمله دوم قدرت خدا را این تکرار نیست. او مالک است و می‌تواند در این مِلک و مُلک خود مَلکانه مقتدرانه اعمال کند قدرت خود را; هم مالک است هم مَلِک. این‌چنین نیست که چیزی مِلک او باشد و دیگری غصب بکند; غصب در مِلک خدا ممکن نیست ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر﴾ یعنی «هو مالکٌ و هو مَلِک». پس اگر در صدر آیه سخن از مالکیت مطلق هست و در ذیل آیه سخن از قادریت مطلق تکرار پیش نمی‌آید.

کلام فخررازی و ردّ آن
مطلب دیگری که فخررازی دارد این است که می‌گوید منظور از این جمله اول همان قدرت است ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾. منظور جمله دوم عالمیت خداست ﴿وَ کانَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحیطًا﴾ که منظور احاطه علمی است, بعد می‌گوید چرا قدرت بر علم مقدم شد؟ معمولاً کتابهای کلامی را که ملاحظه می‌فرمایید می‌بینید اینها اول, بحث قدرت واجب را طرح می‌کنند بعد بحث علم را; اول ثابت می‌کنند خدا قدیر است بعد ثابت می‌کنند خدا علیم است نوع کتابهای کلامی این طور است. البته ممکن است کسی کتاب کلامی خاصی داشته باشد که بحث علم را اول ذکر بکند ولی معمولاً در کتابهای کلامی در اوصاف واجب تعالی اول, بحث قدرت مطرح است بعد بحث علم.
فخررازی استدلال می‌کند می‌گوید چرا قدرت بر علم مقدم است؟ برای اینکه ما اول از راه فعل, قدرت ثابت می‌کنیم چون جهان براساس همان برهان حدوثی که نوع متکلمین مشی می‌کنند چون فعل را می‌ببینیم از فعل به فاعل پی می‌بریم پس فاعل که این فعل را آفرید قادر است (این یک) و از نظم عمیق این اشیاء پی به علم خدا می‌بریم (این دو), چون بحث فعل, قدرت خدا را ثابت می‌کند اولاً, آن‌گاه بحث نظم علم خدا را ثابت می‌کند ثانیاً لذا قدرت بر علم مقدم است این طرز تفکر نوع متکلمین که فخررازی در تفسیر کبیرش ذیل همین آیه ذکر کرد.
اما و الذی ینبغی أن یقال این است که در کتابهای حکمت معمولاً بحث علم قبل از بحث قدرت است; اول بحث علم را ذکر می‌کند بعد بحث قدرت را در کتابهای حکمت از نظم به عنوان برهان نظم معمولاً برای اثبات واجب استفاده نمی‌کنند; براهین اثبات واجب جداست. بعد از اینکه واجب تعالی ثابت شده است و توحیدش ثابت شده است بخواهند به اوصاف الهی برسند, حتی در وصف توحیدی گاهی از نظم مدد می‌گیرند به هر تقدیر, برهان نظم این‌چنین نیست که در کتابهای عقلی یعنی حکمت و فلسفه جایگاه عمیقی داشته باشد. او در بحثهای اوصاف راه دارد ولی سرّ اینکه در کتابهای حکمت اول علم مطرح است بعد قدرت, این است که علم را اینها از همان ذات مجرد استنباط می‌کنند; می‌گویند وقتی ثابت شد خدا هست و مجرد محض است این وجود مجرد حجابی ندارد هم برای خود حاضر است هم ماسوای او برای او مشهود است علم خدا را از این راه ثابت می‌کنند و مرحوم محقق طوسی در بخشی از فرمایشاتشان از راه تجرد واجب علم واجب را ثابت کردند بعد وقتی که ثابت شد خدا علیم است چون اراده از اوصاف کمال است و به علم متکی است از مجموعه اراده و علم قدرت اثبات می‌شود لذا در کتابهای حکمی اول بحث علم است بعد بحث قدرت آیات الهی هم نوعاً علم را بر قدرت مقدم می‌دارند در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» آیهٴ 44 این است ﴿وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلیمًا قَدیرًا﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم بشرح ایضاً [همچنین] آیهٴ هفتاد سورهٴ «نحل» این است که ﴿لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا إِنَّ اللّهَ عَلیمٌ قَدیرٌ﴾ که علم ذات اقدس الهی بر قدرت او مقدم است ولی برای اینکه توده مردم به این اوصاف راه پیدا کنند اول از فعل به فاعل پی می‌برند, بعد از راه نظم عالمیت فاعل را ثابت می‌کنند آن راه را هم قرآن ارائه کرده است, چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» آیه آخر این است که خداوند این آسمانها و زمینهای هفت‌گانه را آفرید: ﴿لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عِلْمًا﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:59

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی