- 734
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 101 و 102 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 101 و 102 سوره نساء"
- رخصت یا عزیمت بودن حکم قصر
- تفاوت شرایط صلات خوف و صلاة سفر
- کیفیت اقامه جماعت نماز مسافر در حالت خوف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبینًا ﴿101﴾ وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذابًا مُهینًا ﴿102﴾
تحقّق حکم قصر صلاة بعد از استقرار نصاب سفر
در آیه سفر، اینکه فرمود: ﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾ گاهی حکم، به مجرد شروع مترتّب است، گاهی حکم در مقدمه شروع مطرح است، گاهی حکم بعد از شروع و استقرار آن نصاب، محقق است. مثلاً اگر فرمود: ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ یعنی «اذا اردت ان تقرأ القرآن»، نه اینکه اگر قرآن به پایان رسید، بعد از تمام شدن قرائت، استعاذه کن به خدا پناه ببر یا در وسط قرائت قرآن به خدا پناه ببر، بلکه این ادب تلاوت است، مقدمه شروع است. در اینجا که فرمود: ﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾، از باب ﴿فإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ نیست که مقدمه سفر باشد یعنی اگر کسی قصد سفر کرد، هنوز متلبس به سفر نشد برای او جایز باشد که نماز را شکسته بخواند. مثلاً اگر کسی در وطن هست و قصد سفر کرد، برای او جایز باشد که در منزل، افطار بکند، بعد از شهر یا وطن حرکت بکند اینچنین نیست، بلکه باید این سفر محقق بشود، این مطلب اول.
معتبر بودن نصاب معیّنه در قصر صلاة
مطلب دوم آن است که همان طوری که برای زکات و مانند آن نصابی مشخص شد، برای سفر هم نصابی مشخص شد. حالا اگر از وطن دور شد، مسافرت صادق هست ولی به هشت فرسخ نمیرسد، نمیخواهد [به مسافت] هشت فرسخ سفر کند، میخواهد به مادون المسافة سفر کند، او گرچه سفر لغوی هست؛ اما سفر شرعی نیست، نظیر مسئله زکات که اگر کسی مالدار بود حالا یا انعام ثلاثه یا غلاّت اربع یا نقدین ولی به نصاب، نرسید، این متعلق زکات نیست. برای زکات و مانند آن یک نصاب است، برای سفری که نماز در او قصر است، نصاب است.
ردّ استدلال شافعی بر رخصت بودن قصر
مطلب سوم آن است که بعضیها به همین ظاهر آیه شریفه تمسک کردند و گفتند که قصر، در سفر رخصت است نه عزیمت، شافعی بنایشان بر همین است. یکی از آن ادلهای که استدلال کردند، کار عثمان است که عثمان در منا، نماز را تمام خوانده است. حالا این برای آن است که نماز را او در سفر، هم تمامش را جایز میدانست و هم قصر را که قصر را رخصت میداند نه عزیمت یا نه، آنها که میگویند قصر، لازم است و عزیمت است نه رخصت، در صدد تأویل کار عثماناند؛ میگویند سرّ اینکه عثمان در منا، نماز را تمام خواند، این است که او قصد وطنیت کرد، آنجا را به عنوان وطن پذیرفت؛ همان طوری که مدینه وطن او بود، خواست منا را هم وطن قرار بدهد، این یک توجیه ناروا. توجیه دیگر آن است که گفتند که او قصد عشره کرده است، لذا در مِنا نماز را تمام خوانده. توجیه سوم این است که آن اعراب جاهلی که از مناطق دوردست میآمدند و به او اقتدا میکردند، میدیدند او نماز را دو رکعت میخواند. اینها خیال میکردند که اصلاً نماز دو رکعت است، برای اینکه یک چنین خیالی در اعراب جاهلی راه پیدا نکند، ایشان نماز را چهار رکعت خواند . همه این توجیهات میدانید باطل هست، نه او منا را به عنوان وطن ثانی قرار داد و نه قصد ده روز کرد و نه راه تعلیم مسئله، خلاف شرع انجام دادن است. خب، وقتی سخنرانی میکنند در مسجد خیف و غیر خیف که این همه مردم را جمع میکنند، احکام و مناسک حج را میگویند خب، میگویند نماز مسافر شکسته است، دیگر لازم نیست کسی خلاف شرع بکند تا با خلاف شرع، مردم را به یک مسئله شرعی آشنا بکند، پس این توجیهات نارواست.
چه اینکه توجیه کار عایشه هم نارواست. درباره عایشه هم نقل شده است که او هم در سفر، نماز را تمام میخواند. خودش هم نقل میکند که در سفری که در محضر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم او هم افطار کرد، هم نماز را شکسته خواند و من روزه داشتم و نماز را تمام خواندم. به حضرت عرض کردم «قصرتَ و اتممتُ و افطَرتَ و صُمتُ» و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «احسنتِ» ؛ کار خوبی کردی. خب، معلوم میشود که مثلاً قصر، رخصت است نه عزیمت. اولاً اگر این حدیث درست باشد که عایشه کارش خوب باشد، لازمهاش این است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کارش خوب نبوده که عایشه، کار خوب کرد ولی رسول خدا این کار خوب را انجام نداد. این «احسنتِ» یعنی کارت خوب است، اگر میخواست بفرماید جایز است، میفرمود «لا بأس علیکِ». از اینکه فرمود: «احسنتِ» معلوم میشود کار خوبی کردی. لازمهاش این است که ـ معاذ الله ـ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) غیر حسن کرده باشد، چون آنها که قائل به رخصتاند قائل به تخییرند دیگر، آن وقت میفرمود «لا بأس علیک» یعنی کار بدی نکردی، مختار بودی. اگر «احسنت» درست باشد، معنایش این است که این کارش حسن است و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین کار حسنی را انجام نداده است.
این «احسنتِ» یعنی بالأخره مستحب است. حالا در طول این سفر که چند روز طول کشید، همیشه ترک اُولیٰ بکند و عایشه ترک اُولیٰ نکند. بنابراین این تام نیست، پیداست که متن این حدیث، سند این حدیث را تضعیف میکند. بعضیها که دیدند این قابل توجیه نیست، آمدند فعل عایشه را توجیه کنند. گفتند که چون عایشه امالمؤمنین است، این یک مقدمه و مؤمنین سراسر جهان به منزله فرزندان او هستند، او هرجا وارد بشود مثل آن است که به خانه فرزندانش آمده. چون مثل آن است که به خانه فرزندانش آمده، مثل آن است که به وطن رسیده، لذا نمازش تمام است ، این توجیه ناروا برای آن است که مسئله اتمام نماز عایشه را تأویل کند. خب، اگر ـ معاذ الله ـ چنین توجیهی تام باشد، اینکه درباره ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اُولیٰ است. اگر این امالمؤمنین است خب، آن أبُ المؤمنین است «انا و علیُ ابوا هذه الامة» آن میشود أبُ المؤمنین خب، او هم هرجا وارد شده است خانه فرزندانش وارد شد، پس او هم باید نمازش تمام باشد، مسافر نیست اصلاً، ببینید کار تعصب به کجا میکشد. از آن طرف شیعهها خواستند توجیه بکنند، گفتند سرّ اینکه او در جریان جمل نمازش را تمام خواند، برای اینکه سفر او سفر معصیت بود و در سفر معصیت نمیشود نماز را شکسته خواند. از آن طرف علاقهمندان متعصب و متصلب، برآشفته شدند که این چه توجیهی است و این چه تهمتی است او «مجتهدة محتسبة» او اجتهاد کرد، حساب کرد دید که این فتنه را جز با قیام خود نمیتواند خاموش کند، رفته به خیال خود که این فتنه را خاموش کند . این را شما در تفسیر یک آدم معروفی مثل قرطبی میبینید در الجامع لاحکام القرآن. خب، «حبک لِلشّیء یُعمی و یُصمّ» اینچنین است، کسی رفته خون علیبنابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) را بریزد، آن وقت میگویند این اجتهاد کرده! به هر تقدیر یا جاهل به مسئله بود یا برای آنها فرقی نبود که بدعت بگذارند. به حال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» نشان داد که تنها راه نجات، جمع بین قرآن و عترت است و طبق روایتی که زراره و محمد بن مسلم از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل کردند مشخص شده است که منظور از این قصر، حکم عزیمتی است نه حکم رخصت .
تخصیص و تقیید حکم قصر در سفر
مطلب بعدی آن است اینکه حکم [نماز در] سفر قصر است به نحو عزیمت نه به نحو رخصت، این مطلقی است [که] قابل تقیید است. همان طوری که سفر معصیت خارج شده است، مادون مسافت خارج شده است و مانند آن، که در آن گونه از موارد، یقیناً قصر نیست و حتماً اتمام است، در بعضی از اماکن هم تخصیص خورده. نظیر مسجدالنبی، مسجدالحرام، مسجد کوفه حایر حسینی(سلام الله علیه) در این مواضع چهارگانه، مسافر که قصد ده روز نکرده و کمتر از ده روز میماند، مخیر است بین قصر و اتمام.
تفاوت شرایط صلاة خوف و صلاة سفر
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ﴾ این اگر ناظر به حکم مسافر باشد که سفر، تمام الموضوع باشد برای قصر، خوف نقشی ندارد و قید ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است، مفهوم ندارد. محور اصلی این آیه و حکم را سفر تشکیل میدهد و اگر مربوط به صلات خوف باشد که ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ محور قرار بگیرد، آن ﴿إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾ وارد مورد غالب خواهد بود. چون برای سفر یک حکم مستقلی است، برای خوف یک حکم مستقل دیگر. اینچنین نیست که در خوف، همه شرایط سفر جمع باشد. حالا آن بحث جدایی دارد به خواست خدا خواهد آمد، اینچنین نیست که تمام احکامی که برای نماز خوف هست، این مشروط به حال سفر باشد. قهراً اگر محور اصلی را خوف تشکیل داد و این آیه در صدد بیان حکم نماز خوف است ﴿إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾ وارد مورد غالب است، چون غالباً در سفر این خوف پدید میآید و اگر محور اصلی آیه را سفر تشکیل داد یعنی آیه در صدد بیان حکم سفر و مسافر است، آن قید ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است.
دو مثال بر ورود قید به مورد غالب
از اینکه گاهی قید وارد مورد غالب میشود و مفهوم ندارد، در قرآن مجید کم نیست. یک نمونه در بحث دیروز گذشت. حالا نمونه دیگری در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً بحث شد؛ آیهٴ 25 همین سوره «نساء» این بود که ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ یعنی اگر کسی نتوانست با زن آزاد که حرّه است و امه نیست ازدواج بکند، آنگاه میتواند با امه ازدواج بکند. ظاهرش مفهوم داشتن است، در حالی که اینچنین نیست. شرط صحت ازدواج با امه این نیست که انسان نتواند با حره ازدواج بکند، میتواند. ولی چون غالباً آنها که مقدورشان است با حرایر ازدواج میکنند، نه با اما، از این جهت این قید یاد شده است. مشابه این باز در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» درباره خوف آمده است؛ آیهٴ 229 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئًا إِلاّ أَنْ یَخافا أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فیمَا افْتَدَتْ بِهِ﴾، این ﴿فإِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است. اینچنین نیست که در غیر مورد خوف، نتوانند طلاق خلع و مانند آن جاری بکنند، آن بذل بکند و طلاق خود را بگیرد. ولی چون غالباً در مورد خوف است که نتوانند حدود الهی را رعایت بکنند، از این جهت فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ﴾ مقام ما از همین قبیل است که فرمود: ﴿إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ چون غالباً در سفر آن هم آن روز خوف، اینها را تهدید میکرد، پس این مفهوم ندارد.
شرایط مفهوم گیری از دلیل شرعی
پرسش: ...
پاسخ: ما برای اینکه از خود آیه بتوانیم مفهوم بگیریم باید بررسی داخلی و خارجی بکنیم. اگر به جایی رسیدیم که هیچ نکتهای برای این مفهوم، برای این شرط نبود، آن وقت مفهوم میگیریم.
پرسش: ...
پاسخ: ما اول که نمیتوانیم بگوییم؛ این نظیر تمسک به اصل برائت است، قبل از فحص از مخصص. حالا اگر مفسری خواست ببیند که این آیه مفهوم دارد یا نه؟ یا فقیهی خواست ببیند که این حدیث، مفهوم دارد یا نه؟ صرف جمله شرطیه مفهوم دار نیست باید فحص بکند ببیند که نکاتی در بین هست که براساس آن نکته این را ذکر کرد، قرینه داخلی، قرینه خارجی کمک میکند یا نه. الآن ما سه مورد در همین جمله شرطیه از قرآن کریم نشانه یافتیم که قید، وارد مورد غالب است و مفهوم ندارد [نظیر ﴿لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ یا ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ یا ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فیمَا افْتَدَتْ بِهِ﴾ ] در همه این موارد، جمله شرطیه مفهوم نداشت، برای اینکه وقتی ما بررسی میکنیم، میبینیم این شرط برای یک نکتهای ذکر شده است، نه برای حصر محمول در موضوع. اگر ادیبی یا مفسری یا فقیهی خواست از یک جمله شرطیه مفهوم بگیرد، قبل از تحلیل شواهد داخل یا خارج، مثل آن است که فقیهی بخواهد اصل برائت جاری کند، قبل از فحص از ادله شرعی یا بخواهد به عام یا مطلق تمسک بکند، قبل از فحص از مخصص و مقید، اینکه روا نیست. اگر کسی خواست ببیند این جمله مفهوم دارد یا نه؟ باید تحلیل درونی و بیرونی را به نصاب برساند، اگر دید فایدهای برای این شرط نیست، نظیر قید غالبی و مانند آن یا سیق لاجل الموضوع و مانند آن نیست، آنگاه میتواند مطمئن بشود که این برای بیان افاده حصر سنخ حکم است در موضوع و اگر موضوع منتفی شد، سنخ حکم منتفی میشود، البته شخص حکم همیشه منتفی است خواه مفهوم داشته باشد، خواه مفهوم نداشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ این «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» که حجت نیست. این تمسک به غلبه این است که ما اگر سه امر داشتیم: اکثری داشتیم؛ اقلی داشتیم [و] یک مشکوک، این قاعده «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» آنجا مطرح است حالا حجت است یا نه؟ حرف دیگر است. بیانذلک این است که اگر شیئی اکثریاش دارای یک وصف بودند، مثلاً هشتاد درصد فلان شیء را فلان وصف تشکیل میداد، بیست درصد شیء را چیزی تشکیل میداد _با رنگ دیگر و وصف دیگر_ فردی از او را ما از دور دیدیم، نمیدانیم جزء اکثری است یا اقلی، این مظنهای پیدا میشود که «الظن یلحق الشیء» _یعنی «یلحق الشیء المشکوک»_ «بالاعم الاغلب لا النادر المغلوب»؛ اما حالا این ظن حجت است یا نه؟ دلیلی بر اعتبار همچنین ظنی نیست، مگر قائل به انسداد بشویم، مطلق ظن را حجت بدانیم و مانند آن، اینکه ظن خاص نیست.
پرسش: ...
پاسخ: اما حجیت دلیل میخواهد، شک در حجیت مساوی با قطع به عدم حجیت است، حجیت و اعتبار، دلیل میخواهد، نه عدم اعتبار. اگر چنین ظنی ما دلیل بر حجیت پیدا نکردیم، نمیتوانیم به او اعتماد کنیم، گذشته از اینکه وقتی این جمله میتواند مفهوم داشته باشد که برای شرط فایدهای نباشد. خب، ما قبل از فحص از اینکه آیا فایدهای دارد یا ندارد، مثل آن است که قبل از فحص از مخصص و مقید به اطلاق یا عموم تمسک بکنیم یا قبل از فحص از دلیل اجتهادی، به دلیل فقاهی تمسک بکنیم، اینکه روا نیست. ما وقتی بررسی کردیم دیدیم که با چنین نکته غالبی روبهرو هستیم، نظیر ﴿إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ ، نظیر ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ﴾ ، نظیر ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ ما احتمال میدهیم از آن باب باشد یا از این باب باشد باید فحص بکنیم. وقتی فحص کردیم، دیدیم نکته ذکر شرط این است که غالباً در سفر با خطر و خوف همراه بودند. خب، از اینکه فرمود: ﴿لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ معلوم میشود که چون خوف، وارد مورد غالب بود، مفهوم ندارد و محور اصلی همان سفر است و روایات فراوانی که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است، تأیید میکند که نمونهاش در بحث دیروز خوانده شد.
صدقه الهی بودن قصر از ابتدای تشریع حکم
کسی از عمر سؤال کرد که الآن که ما در حال امنیم، چرا در حال سفر باید نمازمان شکسته باشد؟ عمر میگوید من هم همین تعجب را کردهام، از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردم الآن که ما در حال امن هستیم، حالا مکه را فتح کردیم، رفتیم مکه و داریم برمیگردیم در امنیتیم، باز چرا نمازمان شکسته است؟ فرمود این صدقه خداست «فاقبلوا صدقته» ، این معلوم میشود از همان اول، صدقه بود و آن نکته، نکته غالبی بود، نه اینکه اول، خوف شرط بود بعد نسخ شد [بلکه] از همان اول، صدقه الهی بود؛ منتها حالا نکته غالبی هم او را تأیید میکرد.
بنابراین نه سخن شافعیه درست است و نه از ظاهر قرآن میشود رخصت فهمید. وقتی ما میتوانیم از ظاهر قرآن رخصت بفهمیم که بگوییم «حسبنا کتاب الله» و از طرفی هم وقتی ما به خود داخل قرآن هم مراجعه میکنیم، میبینیم داخل قرآن هم این «لا جناح» در مورد عزیمت هم به کار رفته، نظیر همان آیهٴ حج که درباره سعی بین صفا و مروه است . حالا آنکه یقینی است، حالا از کجا احتمال ندهیم که این آیه هم مثل آن آیه باشد، این فحص میخواهد یا نه؟ این سنت طلب میکند یا نه؟ لذا با رجوع به سنت رسول خدا و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مشخص میشود که این مثل ﴿فلاَ جُنَاحَ﴾ در سعی بین صفا و مروه حکم الزامی و عزیمت است، نه ترخیصی و منظور از این قصر هم قصر رکعات است، چه اینکه در بحث دیروز گذشت. حالا باز چون این دوتا آیه بیارتباط به هم نیستند، ممکن است بعضی از مسائلی که مربوط به نماز مسافر هست، در خلال بحث صلات خوف هم بیاید ﴿إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبینًا﴾ .
کیفیت اقامه جماعت نماز مسافر در حالت خوف
بعد فرمود _آیه بعدی_ ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ﴾ خب، حالا اگر اینها تنها خودشان بودند، خواستند نماز را بخوانند که فرادا میخوانند و قصر است و اگر توی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جمع این مسافرین بودی و خواستی نماز را به جماعت بخوانی و در حال خوف هم هست ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾ اگر همه اینها بخواهند در نماز جماعت شرکت کنند، احتمال خطر است و ممکن هست در اثر خالی شدن سنگر، بیگانهها رخنه کنند. پس ناچار یک عده از این سربازها به تو اقتدا بکنند، یک عده سنگرها را حفظ بکنند. اینها که به تو اقتدا کردند، نمازشان را زود تمام بکنند، دو رکعت نمازشان را با یک رکعت تو تمام بکنند و فوراً بروند سنگر را تحویل بگیرند، آن سنگردارها و مرزدارها بیایند با رکعت دوم تو، دو رکعت نماز خود را بخوانند: ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ﴾ نه همه آنها [بلکه] گروهی از آن سربازها و نظامیها بیایند به تو اقتدا بکنند.
مراد از أخذ سلاح در هنگام صلاة
﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ﴾؛ اینها سلاحشان را بگیرند، سلاحشان را بگیرند یعنی سلاحشان را بکَنند یا سلاح را به همراه داشته باشند، نظیر ﴿خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾ ، ﴿خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾ یعنی «عند کل مصلی» یعنی «عند الصلاة» زینتها را بدن بکنید یعنی «انزعوا» یا نه، لباسهای خوب و زیورها و زینتهای حلال را در نماز با خود داشته باشید و نمازتان را با این لباس خوب و با آن زینت انجام بدهید، اینجا هم همان دوتا احتمال مطرح است، البته تحلیل نهایی خواهد آمد به خواست خدا. ﴿وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ﴾؛ وقتی سجده رفتند، از ورای شما باشند؛ یک عده هم پشتسر باشند که این سنگرها را حفظ بکنند و نمازشان را همین مأمومین دو رکعت نماز قصرشان را با رکعت اول شما که امام جماعت هستید به پایان برسانند. ﴿وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا﴾؛ آن گروه دیگری که حافظ سنگر بودند و نماز نخواندند آنها بیایند و به تو اقتدا بکنند یعنی در رکعت دوم تو، آنها بیایند و نماز خود را با رکعت دوم تو بخوانند ﴿وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ﴾؛ آن طایفه دوم هم بیایند نماز را به تو اقتدا بکنند.
استدلال بر أخذ به معنای همراه داشتن
اینها هم ﴿وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ﴾ این اخذ حذر، چون در کنار اخذ سلاح ذکر شده است، معنایش این است که با سلاح باشند نه سلاح را بکَنند، این یک شاهد خوبی است ﴿وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ﴾ یعنی آن هوشمندی، آنچه اینها را از ترس میرهاند و آنچه از دشمن میترسند، آن را باخود داشته باشند و سلاح را هم با خود داشته باشند. قبلاً گذشت که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ یعنی آن فرزانگی، آن هوشمندیتان را داشته باشید، نه رها کنید. نظیر ﴿خُذُوا زینَتَکُمْ﴾ یعنی زینتتان و لباسهای خوب را در نماز بپوشید، چون مرحوم ابنبابویهقمی از معصوم(سلام الله علیه) نقل کرده است که اگر کسی لباس نو را از بر میکَند و لباس کهنه و مستعمل را در حال نماز میپوشد، این معلوم میشود «فلیس لله اکْتَسی» این معلوم میشود برای خدا لباس نمیپوشد. به هر تقدیر، از این ﴿وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ﴾ شاید بتوان استفاده کرد که سلاح را در هنگام نماز به همراه داشته باشند، نه بکَنند. چون در قبالش دارد ﴿أَنْ تَضَعُوا﴾ که اگر باران میبارد یا مریض شدید، عیب ندارد که سلاحتان را به زمین بگذارید و باز شاهد دیگری که نشان میدهد که این اخذ یعنی به همراه داشته باشید یعنی بگیرید، نه بکَنید این است که فرمود: ﴿وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ﴾؛ کافران، دشمنان شما علاقهمندند که شما به بهانه نماز، سلاحتان را از دستتان بدهید که آنها حمله بکنند. کافران علاقهمندند که شما از سلاحتان و از متاعتان غفلت کنید که آنها یکباره حمله کنند: ﴿وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً﴾ با یک تهاجم، مسئله را حل کنند، چون شما که مسلح نیستید، آنها هم مسلحانه حمله میکنند. لذا فرمود هم حذرتان و فرزانگی و هوشمندیتان را از دست ندهید و هم سلاحتان را: ﴿فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ﴾ این نشان میدهد که آن اخذ به معنای گرفتن است، چون اینجا وضع آمده. فرمود اگر بیمار هستید، در حال بارش باران است، برایتان حمل سلاح و اخذ اسلحه سخت است، این حرجی نیست که شما سلاحتان را به زمین بگذارید. ولی آن زیرکیتان، آن مراقبتتان، آن هوشمندیتان را از دست ندهید، خلاصه مواظب باشید که در حالی که شما مسلح نیستید، بیگانه مسلحانه حمله نکند. ﴿وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی﴾ حالا آن اذیت و آزار یا از بارندگی است یا در اثر بیماری است یا مشکل داخلی است یا خارجی ﴿أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ﴾؛ این سلاحهایتان را به زمین بگذارید، بدون اسلحه نماز بخوانید ولی ﴿وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛ آنچه شما را از دشمن بر حذر میکند، آن را بگیرید ﴿إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذابًا مُهینًا﴾؛ خداوند برای کافران یک عذاب خوارکنندهای را آماده کرده است. اینها آن معانی ابتدایی این دوتا آیه است ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنینَ کِتابًا مَوْقُوتًا﴾.
بیان کیفیت صلاة خوف
حالا ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ یعنی وقتی نماز تمام شد به عنوان تعقیبات، این جمله را بگویید یا نه ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ یعنی «فاذا اردتم ان تقضوا الصلاةَ». از اینکه فرمود: ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ﴾ این شاید نخواهد ناظر به تعقیبات باشد که اگر نمازتان تمام شد، در هر حالی به یاد خدا باشید، بلکه خواست بفرماید که اگر خواستید نماز بخوانید چون در حال خوف است، اگر توانستید ایستاده، نشد نشسته، نشد خوابیده، مثل سربازی که در سنگر میخواهد نماز بخواند. مرزداری که در مرز میخواهد نماز بخواند، اگر ایستاده مقدورش نیست نشسته، اگر نشسته مقدورش نیست استلقا یا اضطجاع و مانند آن.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- رخصت یا عزیمت بودن حکم قصر
- تفاوت شرایط صلات خوف و صلاة سفر
- کیفیت اقامه جماعت نماز مسافر در حالت خوف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبینًا ﴿101﴾ وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذابًا مُهینًا ﴿102﴾
تحقّق حکم قصر صلاة بعد از استقرار نصاب سفر
در آیه سفر، اینکه فرمود: ﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾ گاهی حکم، به مجرد شروع مترتّب است، گاهی حکم در مقدمه شروع مطرح است، گاهی حکم بعد از شروع و استقرار آن نصاب، محقق است. مثلاً اگر فرمود: ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ یعنی «اذا اردت ان تقرأ القرآن»، نه اینکه اگر قرآن به پایان رسید، بعد از تمام شدن قرائت، استعاذه کن به خدا پناه ببر یا در وسط قرائت قرآن به خدا پناه ببر، بلکه این ادب تلاوت است، مقدمه شروع است. در اینجا که فرمود: ﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾، از باب ﴿فإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ نیست که مقدمه سفر باشد یعنی اگر کسی قصد سفر کرد، هنوز متلبس به سفر نشد برای او جایز باشد که نماز را شکسته بخواند. مثلاً اگر کسی در وطن هست و قصد سفر کرد، برای او جایز باشد که در منزل، افطار بکند، بعد از شهر یا وطن حرکت بکند اینچنین نیست، بلکه باید این سفر محقق بشود، این مطلب اول.
معتبر بودن نصاب معیّنه در قصر صلاة
مطلب دوم آن است که همان طوری که برای زکات و مانند آن نصابی مشخص شد، برای سفر هم نصابی مشخص شد. حالا اگر از وطن دور شد، مسافرت صادق هست ولی به هشت فرسخ نمیرسد، نمیخواهد [به مسافت] هشت فرسخ سفر کند، میخواهد به مادون المسافة سفر کند، او گرچه سفر لغوی هست؛ اما سفر شرعی نیست، نظیر مسئله زکات که اگر کسی مالدار بود حالا یا انعام ثلاثه یا غلاّت اربع یا نقدین ولی به نصاب، نرسید، این متعلق زکات نیست. برای زکات و مانند آن یک نصاب است، برای سفری که نماز در او قصر است، نصاب است.
ردّ استدلال شافعی بر رخصت بودن قصر
مطلب سوم آن است که بعضیها به همین ظاهر آیه شریفه تمسک کردند و گفتند که قصر، در سفر رخصت است نه عزیمت، شافعی بنایشان بر همین است. یکی از آن ادلهای که استدلال کردند، کار عثمان است که عثمان در منا، نماز را تمام خوانده است. حالا این برای آن است که نماز را او در سفر، هم تمامش را جایز میدانست و هم قصر را که قصر را رخصت میداند نه عزیمت یا نه، آنها که میگویند قصر، لازم است و عزیمت است نه رخصت، در صدد تأویل کار عثماناند؛ میگویند سرّ اینکه عثمان در منا، نماز را تمام خواند، این است که او قصد وطنیت کرد، آنجا را به عنوان وطن پذیرفت؛ همان طوری که مدینه وطن او بود، خواست منا را هم وطن قرار بدهد، این یک توجیه ناروا. توجیه دیگر آن است که گفتند که او قصد عشره کرده است، لذا در مِنا نماز را تمام خوانده. توجیه سوم این است که آن اعراب جاهلی که از مناطق دوردست میآمدند و به او اقتدا میکردند، میدیدند او نماز را دو رکعت میخواند. اینها خیال میکردند که اصلاً نماز دو رکعت است، برای اینکه یک چنین خیالی در اعراب جاهلی راه پیدا نکند، ایشان نماز را چهار رکعت خواند . همه این توجیهات میدانید باطل هست، نه او منا را به عنوان وطن ثانی قرار داد و نه قصد ده روز کرد و نه راه تعلیم مسئله، خلاف شرع انجام دادن است. خب، وقتی سخنرانی میکنند در مسجد خیف و غیر خیف که این همه مردم را جمع میکنند، احکام و مناسک حج را میگویند خب، میگویند نماز مسافر شکسته است، دیگر لازم نیست کسی خلاف شرع بکند تا با خلاف شرع، مردم را به یک مسئله شرعی آشنا بکند، پس این توجیهات نارواست.
چه اینکه توجیه کار عایشه هم نارواست. درباره عایشه هم نقل شده است که او هم در سفر، نماز را تمام میخواند. خودش هم نقل میکند که در سفری که در محضر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم او هم افطار کرد، هم نماز را شکسته خواند و من روزه داشتم و نماز را تمام خواندم. به حضرت عرض کردم «قصرتَ و اتممتُ و افطَرتَ و صُمتُ» و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «احسنتِ» ؛ کار خوبی کردی. خب، معلوم میشود که مثلاً قصر، رخصت است نه عزیمت. اولاً اگر این حدیث درست باشد که عایشه کارش خوب باشد، لازمهاش این است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کارش خوب نبوده که عایشه، کار خوب کرد ولی رسول خدا این کار خوب را انجام نداد. این «احسنتِ» یعنی کارت خوب است، اگر میخواست بفرماید جایز است، میفرمود «لا بأس علیکِ». از اینکه فرمود: «احسنتِ» معلوم میشود کار خوبی کردی. لازمهاش این است که ـ معاذ الله ـ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) غیر حسن کرده باشد، چون آنها که قائل به رخصتاند قائل به تخییرند دیگر، آن وقت میفرمود «لا بأس علیک» یعنی کار بدی نکردی، مختار بودی. اگر «احسنت» درست باشد، معنایش این است که این کارش حسن است و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین کار حسنی را انجام نداده است.
این «احسنتِ» یعنی بالأخره مستحب است. حالا در طول این سفر که چند روز طول کشید، همیشه ترک اُولیٰ بکند و عایشه ترک اُولیٰ نکند. بنابراین این تام نیست، پیداست که متن این حدیث، سند این حدیث را تضعیف میکند. بعضیها که دیدند این قابل توجیه نیست، آمدند فعل عایشه را توجیه کنند. گفتند که چون عایشه امالمؤمنین است، این یک مقدمه و مؤمنین سراسر جهان به منزله فرزندان او هستند، او هرجا وارد بشود مثل آن است که به خانه فرزندانش آمده. چون مثل آن است که به خانه فرزندانش آمده، مثل آن است که به وطن رسیده، لذا نمازش تمام است ، این توجیه ناروا برای آن است که مسئله اتمام نماز عایشه را تأویل کند. خب، اگر ـ معاذ الله ـ چنین توجیهی تام باشد، اینکه درباره ذات مقدس رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اُولیٰ است. اگر این امالمؤمنین است خب، آن أبُ المؤمنین است «انا و علیُ ابوا هذه الامة» آن میشود أبُ المؤمنین خب، او هم هرجا وارد شده است خانه فرزندانش وارد شد، پس او هم باید نمازش تمام باشد، مسافر نیست اصلاً، ببینید کار تعصب به کجا میکشد. از آن طرف شیعهها خواستند توجیه بکنند، گفتند سرّ اینکه او در جریان جمل نمازش را تمام خواند، برای اینکه سفر او سفر معصیت بود و در سفر معصیت نمیشود نماز را شکسته خواند. از آن طرف علاقهمندان متعصب و متصلب، برآشفته شدند که این چه توجیهی است و این چه تهمتی است او «مجتهدة محتسبة» او اجتهاد کرد، حساب کرد دید که این فتنه را جز با قیام خود نمیتواند خاموش کند، رفته به خیال خود که این فتنه را خاموش کند . این را شما در تفسیر یک آدم معروفی مثل قرطبی میبینید در الجامع لاحکام القرآن. خب، «حبک لِلشّیء یُعمی و یُصمّ» اینچنین است، کسی رفته خون علیبنابیطالب(صلوات الله و سلامه علیه) را بریزد، آن وقت میگویند این اجتهاد کرده! به هر تقدیر یا جاهل به مسئله بود یا برای آنها فرقی نبود که بدعت بگذارند. به حال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» نشان داد که تنها راه نجات، جمع بین قرآن و عترت است و طبق روایتی که زراره و محمد بن مسلم از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل کردند مشخص شده است که منظور از این قصر، حکم عزیمتی است نه حکم رخصت .
تخصیص و تقیید حکم قصر در سفر
مطلب بعدی آن است اینکه حکم [نماز در] سفر قصر است به نحو عزیمت نه به نحو رخصت، این مطلقی است [که] قابل تقیید است. همان طوری که سفر معصیت خارج شده است، مادون مسافت خارج شده است و مانند آن، که در آن گونه از موارد، یقیناً قصر نیست و حتماً اتمام است، در بعضی از اماکن هم تخصیص خورده. نظیر مسجدالنبی، مسجدالحرام، مسجد کوفه حایر حسینی(سلام الله علیه) در این مواضع چهارگانه، مسافر که قصد ده روز نکرده و کمتر از ده روز میماند، مخیر است بین قصر و اتمام.
تفاوت شرایط صلاة خوف و صلاة سفر
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ﴾ این اگر ناظر به حکم مسافر باشد که سفر، تمام الموضوع باشد برای قصر، خوف نقشی ندارد و قید ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است، مفهوم ندارد. محور اصلی این آیه و حکم را سفر تشکیل میدهد و اگر مربوط به صلات خوف باشد که ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ محور قرار بگیرد، آن ﴿إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾ وارد مورد غالب خواهد بود. چون برای سفر یک حکم مستقلی است، برای خوف یک حکم مستقل دیگر. اینچنین نیست که در خوف، همه شرایط سفر جمع باشد. حالا آن بحث جدایی دارد به خواست خدا خواهد آمد، اینچنین نیست که تمام احکامی که برای نماز خوف هست، این مشروط به حال سفر باشد. قهراً اگر محور اصلی را خوف تشکیل داد و این آیه در صدد بیان حکم نماز خوف است ﴿إِذا ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ﴾ وارد مورد غالب است، چون غالباً در سفر این خوف پدید میآید و اگر محور اصلی آیه را سفر تشکیل داد یعنی آیه در صدد بیان حکم سفر و مسافر است، آن قید ﴿إِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است.
دو مثال بر ورود قید به مورد غالب
از اینکه گاهی قید وارد مورد غالب میشود و مفهوم ندارد، در قرآن مجید کم نیست. یک نمونه در بحث دیروز گذشت. حالا نمونه دیگری در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً بحث شد؛ آیهٴ 25 همین سوره «نساء» این بود که ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ یعنی اگر کسی نتوانست با زن آزاد که حرّه است و امه نیست ازدواج بکند، آنگاه میتواند با امه ازدواج بکند. ظاهرش مفهوم داشتن است، در حالی که اینچنین نیست. شرط صحت ازدواج با امه این نیست که انسان نتواند با حره ازدواج بکند، میتواند. ولی چون غالباً آنها که مقدورشان است با حرایر ازدواج میکنند، نه با اما، از این جهت این قید یاد شده است. مشابه این باز در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» درباره خوف آمده است؛ آیهٴ 229 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْریحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئًا إِلاّ أَنْ یَخافا أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فیمَا افْتَدَتْ بِهِ﴾، این ﴿فإِنْ خِفْتُمْ﴾ وارد مورد غالب است. اینچنین نیست که در غیر مورد خوف، نتوانند طلاق خلع و مانند آن جاری بکنند، آن بذل بکند و طلاق خود را بگیرد. ولی چون غالباً در مورد خوف است که نتوانند حدود الهی را رعایت بکنند، از این جهت فرمود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ﴾ مقام ما از همین قبیل است که فرمود: ﴿إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ چون غالباً در سفر آن هم آن روز خوف، اینها را تهدید میکرد، پس این مفهوم ندارد.
شرایط مفهوم گیری از دلیل شرعی
پرسش: ...
پاسخ: ما برای اینکه از خود آیه بتوانیم مفهوم بگیریم باید بررسی داخلی و خارجی بکنیم. اگر به جایی رسیدیم که هیچ نکتهای برای این مفهوم، برای این شرط نبود، آن وقت مفهوم میگیریم.
پرسش: ...
پاسخ: ما اول که نمیتوانیم بگوییم؛ این نظیر تمسک به اصل برائت است، قبل از فحص از مخصص. حالا اگر مفسری خواست ببیند که این آیه مفهوم دارد یا نه؟ یا فقیهی خواست ببیند که این حدیث، مفهوم دارد یا نه؟ صرف جمله شرطیه مفهوم دار نیست باید فحص بکند ببیند که نکاتی در بین هست که براساس آن نکته این را ذکر کرد، قرینه داخلی، قرینه خارجی کمک میکند یا نه. الآن ما سه مورد در همین جمله شرطیه از قرآن کریم نشانه یافتیم که قید، وارد مورد غالب است و مفهوم ندارد [نظیر ﴿لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَی الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ یا ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ یا ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فیمَا افْتَدَتْ بِهِ﴾ ] در همه این موارد، جمله شرطیه مفهوم نداشت، برای اینکه وقتی ما بررسی میکنیم، میبینیم این شرط برای یک نکتهای ذکر شده است، نه برای حصر محمول در موضوع. اگر ادیبی یا مفسری یا فقیهی خواست از یک جمله شرطیه مفهوم بگیرد، قبل از تحلیل شواهد داخل یا خارج، مثل آن است که فقیهی بخواهد اصل برائت جاری کند، قبل از فحص از ادله شرعی یا بخواهد به عام یا مطلق تمسک بکند، قبل از فحص از مخصص و مقید، اینکه روا نیست. اگر کسی خواست ببیند این جمله مفهوم دارد یا نه؟ باید تحلیل درونی و بیرونی را به نصاب برساند، اگر دید فایدهای برای این شرط نیست، نظیر قید غالبی و مانند آن یا سیق لاجل الموضوع و مانند آن نیست، آنگاه میتواند مطمئن بشود که این برای بیان افاده حصر سنخ حکم است در موضوع و اگر موضوع منتفی شد، سنخ حکم منتفی میشود، البته شخص حکم همیشه منتفی است خواه مفهوم داشته باشد، خواه مفهوم نداشته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ این «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» که حجت نیست. این تمسک به غلبه این است که ما اگر سه امر داشتیم: اکثری داشتیم؛ اقلی داشتیم [و] یک مشکوک، این قاعده «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» آنجا مطرح است حالا حجت است یا نه؟ حرف دیگر است. بیانذلک این است که اگر شیئی اکثریاش دارای یک وصف بودند، مثلاً هشتاد درصد فلان شیء را فلان وصف تشکیل میداد، بیست درصد شیء را چیزی تشکیل میداد _با رنگ دیگر و وصف دیگر_ فردی از او را ما از دور دیدیم، نمیدانیم جزء اکثری است یا اقلی، این مظنهای پیدا میشود که «الظن یلحق الشیء» _یعنی «یلحق الشیء المشکوک»_ «بالاعم الاغلب لا النادر المغلوب»؛ اما حالا این ظن حجت است یا نه؟ دلیلی بر اعتبار همچنین ظنی نیست، مگر قائل به انسداد بشویم، مطلق ظن را حجت بدانیم و مانند آن، اینکه ظن خاص نیست.
پرسش: ...
پاسخ: اما حجیت دلیل میخواهد، شک در حجیت مساوی با قطع به عدم حجیت است، حجیت و اعتبار، دلیل میخواهد، نه عدم اعتبار. اگر چنین ظنی ما دلیل بر حجیت پیدا نکردیم، نمیتوانیم به او اعتماد کنیم، گذشته از اینکه وقتی این جمله میتواند مفهوم داشته باشد که برای شرط فایدهای نباشد. خب، ما قبل از فحص از اینکه آیا فایدهای دارد یا ندارد، مثل آن است که قبل از فحص از مخصص و مقید به اطلاق یا عموم تمسک بکنیم یا قبل از فحص از دلیل اجتهادی، به دلیل فقاهی تمسک بکنیم، اینکه روا نیست. ما وقتی بررسی کردیم دیدیم که با چنین نکته غالبی روبهرو هستیم، نظیر ﴿إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا﴾ ، نظیر ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ یُقیما حُدُودَ اللّهِ﴾ ، نظیر ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ ما احتمال میدهیم از آن باب باشد یا از این باب باشد باید فحص بکنیم. وقتی فحص کردیم، دیدیم نکته ذکر شرط این است که غالباً در سفر با خطر و خوف همراه بودند. خب، از اینکه فرمود: ﴿لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ معلوم میشود که چون خوف، وارد مورد غالب بود، مفهوم ندارد و محور اصلی همان سفر است و روایات فراوانی که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است، تأیید میکند که نمونهاش در بحث دیروز خوانده شد.
صدقه الهی بودن قصر از ابتدای تشریع حکم
کسی از عمر سؤال کرد که الآن که ما در حال امنیم، چرا در حال سفر باید نمازمان شکسته باشد؟ عمر میگوید من هم همین تعجب را کردهام، از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردم الآن که ما در حال امن هستیم، حالا مکه را فتح کردیم، رفتیم مکه و داریم برمیگردیم در امنیتیم، باز چرا نمازمان شکسته است؟ فرمود این صدقه خداست «فاقبلوا صدقته» ، این معلوم میشود از همان اول، صدقه بود و آن نکته، نکته غالبی بود، نه اینکه اول، خوف شرط بود بعد نسخ شد [بلکه] از همان اول، صدقه الهی بود؛ منتها حالا نکته غالبی هم او را تأیید میکرد.
بنابراین نه سخن شافعیه درست است و نه از ظاهر قرآن میشود رخصت فهمید. وقتی ما میتوانیم از ظاهر قرآن رخصت بفهمیم که بگوییم «حسبنا کتاب الله» و از طرفی هم وقتی ما به خود داخل قرآن هم مراجعه میکنیم، میبینیم داخل قرآن هم این «لا جناح» در مورد عزیمت هم به کار رفته، نظیر همان آیهٴ حج که درباره سعی بین صفا و مروه است . حالا آنکه یقینی است، حالا از کجا احتمال ندهیم که این آیه هم مثل آن آیه باشد، این فحص میخواهد یا نه؟ این سنت طلب میکند یا نه؟ لذا با رجوع به سنت رسول خدا و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مشخص میشود که این مثل ﴿فلاَ جُنَاحَ﴾ در سعی بین صفا و مروه حکم الزامی و عزیمت است، نه ترخیصی و منظور از این قصر هم قصر رکعات است، چه اینکه در بحث دیروز گذشت. حالا باز چون این دوتا آیه بیارتباط به هم نیستند، ممکن است بعضی از مسائلی که مربوط به نماز مسافر هست، در خلال بحث صلات خوف هم بیاید ﴿إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبینًا﴾ .
کیفیت اقامه جماعت نماز مسافر در حالت خوف
بعد فرمود _آیه بعدی_ ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ﴾ خب، حالا اگر اینها تنها خودشان بودند، خواستند نماز را بخوانند که فرادا میخوانند و قصر است و اگر توی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جمع این مسافرین بودی و خواستی نماز را به جماعت بخوانی و در حال خوف هم هست ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾ اگر همه اینها بخواهند در نماز جماعت شرکت کنند، احتمال خطر است و ممکن هست در اثر خالی شدن سنگر، بیگانهها رخنه کنند. پس ناچار یک عده از این سربازها به تو اقتدا بکنند، یک عده سنگرها را حفظ بکنند. اینها که به تو اقتدا کردند، نمازشان را زود تمام بکنند، دو رکعت نمازشان را با یک رکعت تو تمام بکنند و فوراً بروند سنگر را تحویل بگیرند، آن سنگردارها و مرزدارها بیایند با رکعت دوم تو، دو رکعت نماز خود را بخوانند: ﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ﴾ نه همه آنها [بلکه] گروهی از آن سربازها و نظامیها بیایند به تو اقتدا بکنند.
مراد از أخذ سلاح در هنگام صلاة
﴿وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ﴾؛ اینها سلاحشان را بگیرند، سلاحشان را بگیرند یعنی سلاحشان را بکَنند یا سلاح را به همراه داشته باشند، نظیر ﴿خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾ ، ﴿خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ﴾ یعنی «عند کل مصلی» یعنی «عند الصلاة» زینتها را بدن بکنید یعنی «انزعوا» یا نه، لباسهای خوب و زیورها و زینتهای حلال را در نماز با خود داشته باشید و نمازتان را با این لباس خوب و با آن زینت انجام بدهید، اینجا هم همان دوتا احتمال مطرح است، البته تحلیل نهایی خواهد آمد به خواست خدا. ﴿وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ﴾؛ وقتی سجده رفتند، از ورای شما باشند؛ یک عده هم پشتسر باشند که این سنگرها را حفظ بکنند و نمازشان را همین مأمومین دو رکعت نماز قصرشان را با رکعت اول شما که امام جماعت هستید به پایان برسانند. ﴿وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا﴾؛ آن گروه دیگری که حافظ سنگر بودند و نماز نخواندند آنها بیایند و به تو اقتدا بکنند یعنی در رکعت دوم تو، آنها بیایند و نماز خود را با رکعت دوم تو بخوانند ﴿وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْری لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ﴾؛ آن طایفه دوم هم بیایند نماز را به تو اقتدا بکنند.
استدلال بر أخذ به معنای همراه داشتن
اینها هم ﴿وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ﴾ این اخذ حذر، چون در کنار اخذ سلاح ذکر شده است، معنایش این است که با سلاح باشند نه سلاح را بکَنند، این یک شاهد خوبی است ﴿وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ﴾ یعنی آن هوشمندی، آنچه اینها را از ترس میرهاند و آنچه از دشمن میترسند، آن را باخود داشته باشند و سلاح را هم با خود داشته باشند. قبلاً گذشت که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾ یعنی آن فرزانگی، آن هوشمندیتان را داشته باشید، نه رها کنید. نظیر ﴿خُذُوا زینَتَکُمْ﴾ یعنی زینتتان و لباسهای خوب را در نماز بپوشید، چون مرحوم ابنبابویهقمی از معصوم(سلام الله علیه) نقل کرده است که اگر کسی لباس نو را از بر میکَند و لباس کهنه و مستعمل را در حال نماز میپوشد، این معلوم میشود «فلیس لله اکْتَسی» این معلوم میشود برای خدا لباس نمیپوشد. به هر تقدیر، از این ﴿وَ لْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ﴾ شاید بتوان استفاده کرد که سلاح را در هنگام نماز به همراه داشته باشند، نه بکَنند. چون در قبالش دارد ﴿أَنْ تَضَعُوا﴾ که اگر باران میبارد یا مریض شدید، عیب ندارد که سلاحتان را به زمین بگذارید و باز شاهد دیگری که نشان میدهد که این اخذ یعنی به همراه داشته باشید یعنی بگیرید، نه بکَنید این است که فرمود: ﴿وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ﴾؛ کافران، دشمنان شما علاقهمندند که شما به بهانه نماز، سلاحتان را از دستتان بدهید که آنها حمله بکنند. کافران علاقهمندند که شما از سلاحتان و از متاعتان غفلت کنید که آنها یکباره حمله کنند: ﴿وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً﴾ با یک تهاجم، مسئله را حل کنند، چون شما که مسلح نیستید، آنها هم مسلحانه حمله میکنند. لذا فرمود هم حذرتان و فرزانگی و هوشمندیتان را از دست ندهید و هم سلاحتان را: ﴿فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضی أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ﴾ این نشان میدهد که آن اخذ به معنای گرفتن است، چون اینجا وضع آمده. فرمود اگر بیمار هستید، در حال بارش باران است، برایتان حمل سلاح و اخذ اسلحه سخت است، این حرجی نیست که شما سلاحتان را به زمین بگذارید. ولی آن زیرکیتان، آن مراقبتتان، آن هوشمندیتان را از دست ندهید، خلاصه مواظب باشید که در حالی که شما مسلح نیستید، بیگانه مسلحانه حمله نکند. ﴿وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذًی﴾ حالا آن اذیت و آزار یا از بارندگی است یا در اثر بیماری است یا مشکل داخلی است یا خارجی ﴿أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ﴾؛ این سلاحهایتان را به زمین بگذارید، بدون اسلحه نماز بخوانید ولی ﴿وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ﴾؛ آنچه شما را از دشمن بر حذر میکند، آن را بگیرید ﴿إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذابًا مُهینًا﴾؛ خداوند برای کافران یک عذاب خوارکنندهای را آماده کرده است. اینها آن معانی ابتدایی این دوتا آیه است ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنینَ کِتابًا مَوْقُوتًا﴾.
بیان کیفیت صلاة خوف
حالا ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ یعنی وقتی نماز تمام شد به عنوان تعقیبات، این جمله را بگویید یا نه ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ﴾ یعنی «فاذا اردتم ان تقضوا الصلاةَ». از اینکه فرمود: ﴿فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْکُرُوا اللّهَ قِیامًا وَ قُعُودًا وَ عَلی جُنُوبِکُمْ﴾ این شاید نخواهد ناظر به تعقیبات باشد که اگر نمازتان تمام شد، در هر حالی به یاد خدا باشید، بلکه خواست بفرماید که اگر خواستید نماز بخوانید چون در حال خوف است، اگر توانستید ایستاده، نشد نشسته، نشد خوابیده، مثل سربازی که در سنگر میخواهد نماز بخواند. مرزداری که در مرز میخواهد نماز بخواند، اگر ایستاده مقدورش نیست نشسته، اگر نشسته مقدورش نیست استلقا یا اضطجاع و مانند آن.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است