display result search
منو
تفسیر آیات 97 تا 100 سوره نساء _ بخش اول

تفسیر آیات 97 تا 100 سوره نساء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 127 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 97 تا 100 سوره نساء _ بخش اول"
- رؤیت ملائکه توسط انسان در حال توفی
- وابستگی شرافت مکه به کعبه و رسول الله (ص)
- بیانی در وجوب و حرمت هجرت

‌اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا فَأُولئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیراً ﴿97﴾ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً ﴿98﴾ فَأُولئِکَ عَسَیٰ اللّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً ﴿99﴾ وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَاغَماً کَثِیراً وَسَعَةً وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَیٰ اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَیٰ اللّهِ وَکَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً ﴿100﴾

رؤیت ملائکه توسط انسان در حال توفی
این بخش از آیات هم متعرض حکم جهاد است هم متعرض حکم هجرت، جهاد را قبلاً بیان فرمود و هجرت را الان ذکر می‌کند. در حال توفّی، انسان ملائکه را می‌بیند به دو برهانی که در بحث دیروز یاد شد: یکی برهان داخلی بود که خود آیات توفّی و سؤال و جواب نشان می‌دهد که انسان، ملائکه را در هنگام قبض روح می‌بیند و یکی هم آیات خارجی بود. آن دلیل خارج که دلالت می‌کرد که انسانهای تبهکار، ملائکه را می‌بینند، در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» بود. در سورهٴ «فرقان» آیهٴ 21 و 22 این بود که ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَیٰ رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً ٭ یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَیٰ یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾؛ فرمود کافران، براساس همان استکبار مادیگری که داشتند، گفتند یا ملائکه بر ما نازل بشود و یا خدا را ببینیم. اینها خدا را قبول داشتند یعنی ملحد نبودند، مشرک بودند، لذا در بعضی از آیات آمده است که ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ منتها تفکرشان تفکر مادی بود، همان حرفی را که اسرائیلی‌ها می‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّیٰ نَرَیٰ اللّهَ جَهْرَةً﴾ اینها هم همان تفکر را داشتند که ما باید ملائکه را ببینیم یا خدا را ببینیم. به هر تقدیر، ذات اقدس الهی در جواب اینها، مطلب را طرزی بیان کرد که به آنها تفهیم کرد خدا دیدنی نیست، نه در دنیا، نه در برزخ [و] نه در قیامت ولی ملائکه را می‌بینید ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ﴾ .
اقوال در ‌﴿یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ﴾
منظور از این روز یا قیامت است که طبق آیاتی که در این سیاق است، شاید همین را تأیید بکند، قهراً این از بحث خارج می‌شود [و] مربوط به حالت احتضار نیست. یا منظور حالت احتضار است یعنی اینها ملائکهٴ قبض ارواح را می‌بینند، چه اینکه ملائکهٴ عذاب را هم در قیامت می‌بینند، آن طوری که مرحوم شیخ طوسی در تبیان احتمال داد ، آن وقت داخل در محلّ بحث است و اگر آن طوری که مرحوم امین‌الاسلام آن راه را طی کرده است که فرمود منظور از این روز، روز قیامت است ، قهراً خارج از بحث خواهد بود.
ولی آیات دیگری هست که دلالت می‌کند بر اینکه فرشتگان بر انسانها نازل می‌شوند، همان طوری که برای کافرین نازل می‌شوند برای عذاب، برای مؤمنین هم نازل می‌شوند؛ منتها برای مؤمنین نازل می‌شوند، جهت تبشیر. نظیر آنچه در سورهٴ «فصلت» آمده است؛ آیهٴ سی سورهٴ «فصلت» این است: ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ که این قدر متیقنش در حالت احتضار است، البته غیر احتضار را هم شامل می‌شود؛ ملائکه بر مؤمنین نازل می‌شوند و به آنها بشارت می‌دهند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾ . چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم نحوهٴ تعبیر طوری است که کافران و منافقان و تبهکاران، بالأخره در حال مرگ، دست به گریبان فرشتگان مرگ‌اند. آیهٴ 93 سورهٴ «انعام» این است که ﴿وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِکَةُ بَاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا کُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَیٰ اللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَکُنتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ﴾ یعنی در هنگام قبض روح، ملائکه دست فرو می‌برند، دستها را باز می‌کنند تا روح اینها را قبض بکنند، بعد بگویند شما به عذاب خواری گرفتارید که البته این عذاب برزخی است که فرد، گرفتار «حفرةٌ مِن حُفَرِ النّیران» خواهد بود. بنابراین به شاهد داخل و خارج یعنی شاهد داخلی که در خود آیه مطرح است و شاهد خارجی که از آیات دیگر استفاده می‌شود، تبهکاران با ملائکه روبه‌رو خواهند شد و ملائکه را می‌بینند.

وابستگی شرافت مکه به کعبه و رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب بعدی آن است که اشرف بقاع زمین مکه است، برای اینکه کعبه در او قرار دارد و حرم خداست و هیچ سرزمینی به اندازهٴ منطقه‌ای که مسجدالحرام اشغال کرده است افضل نیست، از نظر عبادت و هجرت به سوی مکه هم برای مناسک حج و امثال آنها واجب است. ولی همین مکه که اشرف بقاع ارض است، گاهی ماندن در او حرام است و بیرون آمدن از او واجب. معلوم می‌شود هیچ کدام از اینها، آن شرافت ذاتی را ندارند. اگر در سورهٴ «بلد» چنین سوگندی یاد فرمود که ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ مشخص فرمود که اگر ما به این سرزمین، سوگند یاد می‌کنیم، به احترام وجود شماست که شما در این سرزمین حضور دارید و اگر شما در این سرزمین حضور نداشته باشید، دیگر جای سوگند نیست، با سایر سرزمین‌ها یکسان است یا گاهی بدتر. لذا بر مسلمانها واجب بود که از مکه هجرت کنند، حالا یا به طرف حبشه بروند یا به طرف مدینه بیایند. بعضیها به هر دو هجرت موفق شدند؛ هم به مدینه مشرف شدند، هم به حضور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به حبشه مهاجرت کردند که یکی‌اش جعفر بود. خب، پس همین مکه که رفتن به سوی او و ماندن در او در ایامی واجب است، مثلاً برای انجام مناسک، گاهی در همین سرزمین، ماندن حرام است و بیرون آمدن، واجب و اینکه هم فرمود: «لا هجرةَ بعدَ الفَتح» یعنی آن هجرت به طرف مدینه نیست.

بیانی در وجوب و حرمت هجرت
اگر یک وقت هم بشود که باز کافر، بر سرزمین مکه مسلط بشود، انسان نتواند آنجا مناسک دینش را احیا بکند و وظایف دینی‌اش را انجام بدهد، باز همین حکم را دارد «وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ» .
در آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که مادامی که انسان در روی زمین، در منطقه‌ای باشد که نتواند احکام دینش را اجرا بکند، هجرت واجب است. به همان دلیل که هجرت، واجب است رفتن به سرزمینی هم که نتواند احکام دینش را اجرا بکند، حرام است. حالا یا نتواند، برای اینکه تحت فشار است یا نتواند، برای اینکه آزادی به معنای بی‌بندوباری زیاد است، او کم‌کم رها می‌شود. به هر تقدیر، به هر کدام از این دو تقدیر، رفتن به بلاد شرک در این دو صورت حرام است. اگر کسی بخواهد به سرزمین شرک سفر بکند که نمی‌گذارند او احکام دینی‌اش را انجام بدهد خب، این سفر حرام است. یا نه، آن قدر میدان لهو و لعب باز است که او به نحو عادی، مطمئن است که آلوده می‌شود. حالا جزم ریاضی که لازم نیست، همین اطمینانی که در سایر موارد حجت است. این مطمئن است وقتی به آن سرزمین برود، آلوده می‌شود. خب، رفتنش حرام است. پس سرزمینی مقدس است که انسان بتواند در او خدا را عبادت بکند و اگر در یک سرزمین براساس یکی از این دو محذور، نتوانست به احکام دینی‌اش بپردازد، ماندن در او یا رفتن به طرف او حرام است.

عام بودن مورد نزول جریان هجرت
این جریان هجرتی که محلّ بحث است، مورد نزولش دربارهٴ مکه است. البته مورد نزول مخصّص نیست، غیر مکه را هم شامل می‌شود، ملائکه وقتی کافران را با آن وضع می‌بینند، دیگر سؤال نمی‌کنند که تو مسلمان بودی یا کافر بودی، نماز خواندی یا نخواندی، چون انسان مادامی که زنده است و در این دنیاست می‌تواند کتمان کند، معلوم نیست درون انسان چه چیزی است. ولی وقتی می‌میرد، تقریباً طلیعهٴ آن روزی است که ﴿تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ چون یک قیامت صغرایی است. وقتی طلیعهٴ آن روز است، بعضی از آن آثار اولیهٴ کفر و ایمان مشخص می‌شود، لذا ملائکه سؤال نمی‌کنند که آیا شما مؤمن‌اید یا نه. اینکه فرمود: «اذا اتاک الملکان المقربان... فسَألاک» کذا و کذا، این برای افراد عادی است که هنوز آن باطن، آلوده نشده. اما اگر کسی خدای ناکرده باطنش آلوده شد، این به مجرد مرگ، رسواست. لذا ملائکه سؤال نمی‌کنند که خدای تو کیست، سؤال نمی‌کنند که تو مسلمانی یا کافری، چون او به عنوان یک بیّن‌الغی وارد برزخ می‌شود. مثل انسان سوختهٴ آلوده، وقتی وارد شد دیگر شما سؤال نمی‌کنید که آیا آلوده‌اید یا نه، می‌خواهید دوش بگیرید یا نه، چون پیداست آلوده است، تمام بدنش سیاه و سوخته است. شما سؤال نمی‌کنید آیا دوش می‌خواهید یا نه، سؤال می‌کنید چرا این طور هستید، ملائکه از آنها سؤال نمی‌کنند شما مسلمانید یا کافر، می‌گویند چرا این طوری هستید.

وضعیت کافرین بعد از مرگ
اما اولین سؤال فرشته‌ها این است ﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾؛ کجا بودید، چرا این طور هستید. آنها هم می‌گویند که نگذاشتند ما مسلمان باشیم، این سؤال، آن‌هم جواب. بعد ملائکه سؤالی می‌کنند، آنها می‌مانند. خب ﴿قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا﴾ اینها می‌مانند، اینها جوابی ندارند [چون] اگر جوابی می‌داشتند، خدا نقل می‌کرد، این دیگر جوابی ندارد. خب، پس وضع این کافران در طلیعهٴ برزخ طوری است که مشخص اینها بیّن‌الغی‌اند. لذا سؤال از ایمان و کفرشان نمی‌شود، سؤال نمی‌شود که شما مؤمن‌اید یا کافر، قبول دارید یا نه، سؤال می‌شود که چرا قبول نکردید، سؤال از آن مرحلهٴ بعد است. مثل انسانی که وارد شده، انسان نمی‌داند او گرسنه است یا نه، می‌گوید غذا میل دارید یا نه؛ اما وقتی از گرسنگی می‌لرزد خب، شما سؤال می‌کنید چه چیزی میل دارید، سؤال نمی‌کنید آیا غذا میل دارید یا نه. این غذا میل دارید یا نه، برای کسی است که شما ندانید او گرسنه است یا سیر؛ اما وقتی آثار گرسنگی، مایهٴ لرزش بدن اوست و برای شما روشن شد، سؤال می‌کنید چه چیزی میل دارید، سؤال جوابهای قبر هم این‌چنین است. دربارهٴ اینها که آدمهای سیاه صورت و روسیاهند، سؤال این نیست که شما مؤمن‌اید یا کافر، خدایتان کیست. سؤال در این است که چرا خدا را قبول نکردید. آنها جواب بدهند که نگذاشتند ما قبول بکنیم. خب، سؤال بعدی این است که می‌خواستید از آنجا هجرت بکنید به جای دیگری که مانعی در کار نباشد.

بررسی دلایل امر به هجرت
اینکه فرمود هجرت بکنید، برای آن است که انسان هم اصل ایمان را حفظ بکند، هم عمل بی‌ایمان را. در آن آیه فرمود که روز قیامت، دو گروه بی‌بهره‌اند: یک گروه که ﴿لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ﴾؛ گروه دیگر ﴿أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً﴾ که این ﴿کَسَبَتْ﴾ عطف بر منفی است یعنی ‌«لَمْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً‌» اصل ایمان را آوردند ولی عمل صالح را انجام ندادند. صرف ایمان، گرچه انسان را از خلود می‌رهاند ولی از اصل عذاب، نجات نمی‌دهد. بنابراین مادامی که انسان نتواند به احکام دینش پای بند باشد، ‌چنین سفری می‌شود حرام. چه اینکه نشستن در مجلسی که انسان خواه و ناخواه به حرام آلوده می‌شود، حرام است. رفتن به جایی که می‌داند آلوده خواهد شد، حرام است، اینها یک حکم مشترک فقهی دارد. در این کریمه هم فرمود: ﴿أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا﴾ یعنی همه جا ارض‌الله است، دیگر منها و إلیها نیست، شما در ارض خدا دارید حرکت می‌کنید. در موارد دیگر هم فرمود: ﴿إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ﴾ ؛ سرزمین خدا وسیع است.

بیان معنای ‌«‌صیرورت»
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیراً﴾؛ جایگاه اینها جهنم است، جهنم بد صیرورتی است و اینها صیرورتشان به طرف جهنم است، نه سیرشان به طرف جهنم، نه انسان را می‌برند جهنم. انسان ‌«تصیرُ جهنم‌» اگر گفتند «تصیروا الی النار» یعنی «تتحول الی النار». حالا اگر ما یک دلیل نقلی داشتیم، یک دلیل عقلی معتبر داشتیم که این‌گونه از صیرورت‌ها به معنای سیر است خب، البته بر خلاف ظاهر حمل می‌شد. اما اگر دلیل عقلی و نقلی معتبر، همین صیرورت را تعیین می‌کند، معلوم می‌شود انسان دارد به حالت شدن در می‌آید. انسان جهنمی می‌شود این طور است خلاصه و جهنم را می‌آورند. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» دارد: ﴿وَجِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ ؛ جهنم آورده شد، ما یک سلسله از برداشت‌هایمان این است که جهنم، جایی است که کافران را به آنجا می‌برند، این حق است.

نکته‌ای در درجات ایمان و معرفت
از این عقیده هرگز دست برنداریم، چون خیلی از مطالب عمیق است که اینها به درجات معرفت برمی‌گردد و هر درجهٴ برتری، درجهٴ پایین‌تر را نگه می‌دارد. این‌چنین نیست که انسان به آن درجهٴ بالاتر رسید، درجهٴ پایین‌تر را محو بکند. درجات ایمان، درجات معارف، خصوصیتشان این است که آن بالایی، پایینی را نگه می‌دارد، نه پایینی را محو بکند. این حق است، این را هرگز از دست ندهید. اما یک مطلب دیگری که حق است، آن را هم باید به دست آورد. آنکه حق است و نباید آن را از دست داد، این است که جهنمی است و جایی است که کافران را آنجا می‌برند و منافقان را آنجا می‌برند و ـ معاذ الله ـ اگر ما هم آلوده بودیم، آنجا می‌برند، این مطلب حق است، هرگز این را از دست ندهید. از این دقیق‌تر هم هست که باید او را به دست آورد و آن این است که بسیاری از آیات، ظاهرش صیرورت است که انسان به سمت جهنم مصیر اوست. این در قسمتهای مؤمنین هم است البته. خب، جهنم بد مصیری است یعنی بد صیرورتی است. چه کسی جهنم می‌شود، چه کسی متحول می‌شود به صورت جهنم، چه چیزی در می‌آید. در اوایلش [در] همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» ملاحظه فرمودید که آنها که دارند حرام می‌خورند، اینها در شکمشان آتش می‌خورند: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَی ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً﴾ ، آن ﴿سَیَصْلَوْنَ﴾ حالا آن سین، سین تحقیق است یا تسویف، یک جملهٴ جدای دیگر است؛ اما ﴿إِنَّمَا یَأْکُلُونَ﴾ یعنی این‌چنین نیست که الان که مال حرام می‌خورند در قیامت، آتش می‌خورند، این طور نیست. ظاهرش این است که آنهایی که حرام می‌خورند، الان دارند آتش می‌خورند، دیگر. خب اینکه بعضی از بزرگان گفتند ما مشاهده کردیم افرادی که حرف می‌زنند، آتش از دهنشان در می‌آید ، ما نمی‌توانیم اینها را تکذیب بکنیم که اینها خلاف گفته‌اند، چون شواهد قرآنی، اینها را هم تأیید می‌کند. خصوصیات درجات ایمانی این است که آن بالایی، پایینی را حفظ می‌کند و یک مطلب دقیق‌تری را نگه می‌دارد، نه اینکه پایینی را ابطال بکند وگرنه آن طوری که انبیا و اولیا(علیهم السلام) از بهشت و جهنم درکی داشتند، ماها نداشتیم. آن طوری که تحصیل کرده‌ها درکی دارند، تحصیل نکرده‌ها درکی ندارند و معصومین(علیهم السلام) همه را به عنوان مسلمان مؤمن و ـ ان‌شاءالله ـ اهل بهشت معرفی کرده‌اند، این معلوم می‌شود که درجات ایمان، مربوط به درجات معارف است و این لطایف را که حالا شما درک می‌کنید، هرگز تودهٴ مردم درک نمی‌کنند، آنها صیرورت را همان سیر می‌دانند. خب، جهنم بد مصیری است نه با سین، نه اینکه بد راهی است، بلکه بد صیرورتی است؛ انسان بد می‌شود، به یک حالت بدی در می‌آید.

معرفی موارد استثناء از هجرت در آیه
خب، در این فضا یک گروه خاصی را هم استثنا کردند. فرمودند: ﴿إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ﴾ اول این استثنا و آخر این استثنا، معیار کلی را نشان می‌دهد وسط استثنا، مثال را ذکر می‌کند. معیار کلی استثنا، همان استضعاف است. در پایان این آیه، استضعاف را تحلیل می‌کند. آن کسی که واقعاً مقدورش نیست که خودش را نجات بدهد نه می‌تواند حیله‌ای بکند که بین خود و دشمن حائلی ایجاد بکند تا اینکه از شر دشمن برهد، نه راه دیگری دارد. مثل کسی که تنها یک راه دارد برای نجات، آن راه را هم رهزن بسته است. این شخص ‌«‌لا یستطیع حیلة ولا یهتدی سبیلاً» نه راه دیگر است و نه توان حیلوله دارد. راه هجرت را مشرکین بستند. خب، در این آیه، اولش فرمود معیار استضعاف است، پایانش هم این استضعاف را خوب تحلیل کرده. در وسط سه نمونه ذکر کرده که در حقیقت دو نمونه‌اش به یک امر برمی‌گردد، نمونهٴ سوم به امر دیگر. رجال و نساء، منظور زن و مرد نیست، برای اینکه در پایان فرمود: ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً﴾ منظور زنان پیر و مردان کهنسال است. اینها برای عجزشان مستثنا هستند؛ اما نوجوانها، اینها قدرت دارند ولی بالغ نیستند. پس یا برای نداشتن قدرت یا برای نبودن بلوغ، اینها مکلف به هجرت نیستند.

دستور به حمایت سایرین از مستضعفین در هجرت
ولی دیگران که بالغ و مکلفند، باید نسبت به این کسانی که مستضعف از هجرتند به حمایت، برخیزند [و] جهاد کنند. لذا در آیات قبلی همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» خواندیم که شما نسبت به کسانی که مستضعفند و توان فرار و نجات ندارند، مؤظف به جهادید. پس اگر این گروه مستثنا شدند، گروه دیگر باید دست به کار بکنند. این گروه یا برای اینکه قدرت ندارند یا برای اینکه بلوغ ندارند، مکلف نیستند. ولی شما نه تنها موظفید که دربارهٴ آن مردان و زنان کهنسال جهاد کنید، بلکه مأمورید در راه حفظ نوجوانها هم جهاد کنید. نگویید این نوجوان است و فعلاً بالغ نیست. جهاد برای حفظ نسل نو ولو بالغ نیست هم واجب است، برای اینکه این را اگر شما امروز در نیابید، فردا که مسلمان نخواهد بود. حالا «ما یتوقف علیه الواجب» شرعاً اگر واجب نباشد، عقلاً که واجب است.

کفایت حکم عقل در ا تمام حجیت
مبنای وجوب عقلی، همان وجوب شرعی است یعنی در قیامت، آدم را به جهنم می‌برند، چون عقل «حجة من حجج الله» است، لازم نیست که شارع بفرماید از خارج، شارع از داخل می‌گوید «إنّ لِله علی النّاس حُجَّتَیْنِ» دیگر. حالا گاهی شارع همین فتوای عقل را تأیید می‌کند، به صورت یک ظاهر روایی، گاهی ظاهر روایی به دست ما نمی‌رسد. اگر چیزی را عقل فهمیده است، خدا در قیامت با همین عقل احتجاج می‌کند به جهنم می‌برد دیگر. حالا اگر نوجوانی به این حد رسید، مسائل خوب برای او حل شد که این اگر یک ماه بعد، مثلاًَ امسال که یکی، دو ماه مانده که پانزده سالش تمام بشود که به حد بلوغ شرعی برسد، حالا اگر خودش را نجات ندهد، بعد از دو ماه که پانزده سالش تمام شد قادر نیست به تحصیل معارف دینی. خب بر او واجب است دیگر، عقلاً واجب است نه شرعاً. شرعاً براساس «رُفِعَ القلم عن الصبی حتی یحتلم» تکلیفی ندارد یعنی لسان شرع، قاصر است. اگر نگفتیم از این حد، منصرف است. ولی دلیل عقلی که می‌گیرد، دلیل عقلی هم اکنون می‌گوید تو دو ماه بعد که یعنی پانزده سالت تمام می‌شود و تکلیف شرعی متوجه تو می‌شود، آن بعد از دو ماه که نمی‌توانی هجرت کنی، الان باید هجرت کنی. شما بعد از دو ماه که مکلف شدی، می‌خواهی نماز بخوانی، از کجا بلدی؟ الان باید بروی حضور پیامبر در مدینه تا یاد بگیری، این را عقل می‌گوید و اگر کسی برابر فتوای عقل، مسافرت نکرد وقتی پانزده سالش تمام شد، از روز شانزده سالگی شروع به هجرت کرد، چند روزی بی‌نماز بود در قیامت، معذب است، چون خود عقل، حجةٌ من حجج الله. پس بنابراین از این طرف فرمود مردان کهنسال، زنان فرتوت، برای اینکه عاجزند، نوجوانها برای اینکه بالغ نیستند، اینها هجرت برایشان واجب نیست؛ اما بر شما جهاد واجب است تا اینها را نجات بدهید.
حالا معلوم می‌شود که قیام یک عده برای حفظ نسل نو می‌شود واجب شرعی. حالا اگر ما امروز گفتیم این نوجوان نابالغ است، او را بگذارید آزاد بگردد خب، مگر حین اینکه مکلف شد؛ پانزده سالش تمام شد، اولین ساعت شانزده سالگی است، همهٴ احکام را یکجا یاد می‌گیرد، با اینکه در همان اولین لحظه‌ای که به شانزده سالگی رسید، تکلیف واجب است. خب، این‌چنین نیست که بر علما، تعلیم نسل نو واجب نباشد یا بر پدر و مادر، تعلیم و تربیت نسل نو واجب نباشد.

تبیین روح جهاد فی سبیل الله
اینها حتماً اختصاص دارد به جهاد که جهاد، موضوعیت دارد یا جهاد ‌«‌لتکون کلمة الله هی العلیا» است. جهاد، برای این است که اینها از سرزمین کفر به در آیند و به سرزمین اسلام آشنا بشوند و منظور از آمدن به سرزمین اسلام که موضوعیت ندارد که، بیایند در سرزمین اسلام، نظیر وقوف در عرفات باشد. خود وقوف، یک واجب تعبدی باشد، این‌چنین که نیست [بلکه] منظور آن است که اینها بیایند که احکام الهی را یاد بگیرند دیگر. خب، پس روح این قضیهٴ جهاد برمی‌گردد به تخلیص مستضعفین تا بیایند هجرت بکنند و عالم بشوند، پس روح قضیه به ﴿وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ برمی‌گردد. از اینجا معلوم می‌شود که هم هجرت فکری نسل نو لازم است، هم تعلیم و تربیت نسل نو واجب است. حالا زنان و مردانی که بالغ‌اند و مکلفند تکلیفشان روشن است؛ اما نسل نو را هم نمی‌شود رها کرد «فتحصّل» که هجرت، از آن سو واجب است، مگر اینکه معذور باشند ولی برای رفع عجز آنها، جهاد بر مؤمنین قادر واجب است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:42

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی