- 818
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 97 و 98 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 97 و 98 سوره نساء"
- سخن فخر رازی در استدلال امامیه به آیه مبنی بر افضلیت علی (ع)
- آغاز تعذیب یا تنعیم انسان از اولین لحظه برزخ
- سؤال از خطوط کلی عقاید دینی در برزخ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا فَأُولئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیراً ﴿97﴾ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴿98﴾
سخن فخر رازی در استدلال امامیه به آیه مبنی بر افضلیت علی (علیه السلام)
نکتهای که در آیهٴ قبل مانده بود سخن فخررازی است در تفسیر معروفش. ایشان نقل میکنند که شیعه به این آیه استدلال میکند بر افضلیت علی(صلوات الله علیه) و خلاصهٴ استدلال شیعه این است که علیبنابیطالب با مال و جان در راه خدا جهاد کرد و ابی بکر، اینچنین جهاد نکرد، این صغرای قیاس. کبری هم برابر این آیه این است که خداوند، مجاهدین را بر قاعدین فضیلت داد. براساس این دو مقدمه، پس علی(صلوات الله علیه) افضل است. بعد از نقل این استدلال این را نقض میکند، میگوید اگر این استدلال درست است، پس علیبنابیطالب(علیه السلام) باید افضل از رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد، برای اینکه رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اندازهٴ علیبنابیطالب قتال نکرد، بلکه کسی را نکشت با دست خود، جهادی نکرد، این نقص. بعد میگوید اگر شما شیعهها اینچنین جواب بگویید، بگویید رسول خدا(صلوات الله علیه) جهاد علمی کرد [و] مردم را با آیات بیّن و ادله متقن مسلمان کرد موحد کرد، میگوید ما همین جواب را هم دربارهٴ ابیبکر میگوییم. میگوییم ابابکر مردم را با ادله متقن و محکم مسلمان کرد، بلکه با دو دلیل، ابیبکر افضل از علی ابنابیطالب است(صلوات الله علیه): دلیل اول اینکه کاری که ابیبکر کرد مشابه کار پیامبر است که با براهین، با ادله، با شواهد، عدهای را مسلمان کرد؛ دلیل دوم این است که ابیبکر در مکه که اسلام ضعیف بود، دست به این تبلیغ زد و دین را یاری کرد ولی علی در مدینه که اسلام قوی شد با شمشیر، دین را یاری کرد و چون یاری دین، در زمان ضعفش مقدم است بر یاری دین در زمان قوت و چون یاری دین با برهان و دلیل، مقدم بر یاری دین است با شمشیر، پس به این دو دلیل، ابیبکر افضل است ، این خلاصهٴ سخنان فخررازی.
ردهای وارده بر سخن فخر رازی
اما غافل از اینکه صدر و ساقهٴ این سخن ناتمام است.
اول: رد تشابه کار پیامبر (ص) با ابی بکر
اولاً وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) با آیات الهی از راه غیب، حقایق و معارف را دریافت میکرد به مردم میرساند و هرگز ابیبکر اینچنین کار را نکرده بود. آیا میتوان گفت همان کاری را که پیغمبر میکرد، همان کار را ابیبکر میکرد یعنی با آیات و معارفی که دریافت میکرد میفهماند یا هرچه را که از پیغمبر یاد گرفته بود به مردم میفهماند. پس اولی را که نمیتوان گفت که ابیبکر به اندازهٴ پیغمبر ـ معاذ الله ـ آیات و احکام را میگرفت و به مردم میرساند یا با همان شیوه، مردم را هدایت میکرد اینچنین نیست. پس ابیبکر را باید آورد در ردیف شاگردان پیغمبر، نه همدوش پیغمبر.
دوم: برتری علمی و عملی علی (علیه السلام) بر سایرین
وقتی در ردیف شاگردان پیغمبر قرار دادیم، به تصدیق خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «اَنَا مَدینَةُ الْحِکمة وَعَلِی بابُها» دیگر نگفت «و ابوبکر بابها». خب، در بین اصحاب پیغمبر آن که درِ شهر علم است علی(صلوات الله علیه) است، نه ابیبکر و آن که درِ شهر علم است به شهر علم نزدیکتر است، از علوم و معارف شهر علم آگاهتر است، اصلاً در برای ورود و خروج این معارف است. مردم به وسیلهٴ این در، به شهر علم آشنا میشدند و آنچه به شهر علم میرسید از این در به مردم میرسید، این راه علمی. راه عملی آن وقتی هم که اسلام در کمال ضعف بود و وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله علیه و علی اهل بیته) در خطر بود، تنها کسی که در لَیْلَةُ الْمَبیت جای او خوابید و جان پیغمبر به سلامت در رفت، علی ابنابیطالب بود، بعد از هجرت از مکه به مدینه، آن روزی که اسلام به یک تار مویی بند بود در جریان جنگ خندق که همه احزاب ضدّ دین جمع شدند که عمروبنعبدود، وقتی از آن طرف خندق به داخل مدینه آمد خیلیها ترسیدند. آن روز دین به یک مویی بند بود، تنها کسی که این خطر را برطرف کرد و دین را حفظ کرد علی(صلوات الله علیه) بود. مسئلهٴ «لضربةُ علیٍّ یومَ الخندق تَعدِلُ عبادةَ الثقلین» از آن به بعد است. در جریان جنگ احد که یکی به طرف یمین یکی به طرف یسار فرار کرد علی(صلوات الله علیه) حفظ کرد، آن روز که اسلام قوتی نداشت، بعد از فتح مکه قوت پیدا کرد.
آنچه را که ذات اقدس الهی میفرماید که اینها با هم مساوی نیستند برای قبل از فتح مکه و بعد از فتح مکه است. بعد از فتح مکه، اسلام در جزیرة العرب مستقر شد؛ اما قبل از هجرت و بعد از هجرت را که نفرمود. بعد از هجرت هم عدهای در کمال ضعف بودند، بعد از فتح مکه است که اسلام قدرت پیدا کرد. در سورهٴ «حدید»، معیار را قبل از فتح مکه و بعد از فتح مکه قرار داد ، نه قبل از هجرت و بعد از هجرت. چون بعد از هجرت، اسلام گاهی به یک تار مویی بسته بود، در جریان جنگ خندق این طور بود، در جریان جنگ بدر هم همین طور بود. این جنگ نا برابر همه میلرزیدند، چون سپاهیان شرک از مکه آمدند مسلح بودند، جمعیتشان، عِدهشان، عُدهشان اینها شتر نحر میکردند به سربازانشان کباب میدادند، این بیچارهها خرما میمکیدند یک جنگ نابرابری بود. آنها با شمشیر آمدند اینها با چوب آمدند، آنها سواره آمدند اینها پیاده آمدند. حالا شاید چند نفر هم شمشیر داشتند چند نفر هم سواره بودند. آنجا که اسلام به یک مو بسته بود علی(صلوات الله علیه) حمایت کرد. بنابراین این حرفهای متناقض، مثل اینکه از یک آدم نیست. بنابراین این استدلال شیعه، تام است و نقد و نقض فخررازی ناتمام.
شأن نزول و تأثیرات نزول آیه
اما دربارهٴ توفّی که آیهٴ محل بحث است فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ این شأن نزولش را گفتهاند عدهای مسلمانها در مکه به سر میبردند و مهاجرت نکرده بودند . اگر کسی در سرزمین شرک به سر ببرد و نتواند دینش را حفظ بکند، هنگام مرگ گرفتار سوال و جواب است و معذب میشود. این آیه دربارهٴ مستضعفین و افرادی که توان هجرت نداشتند هم اظهار نظر کرده، فرموده اینها مستثنا هستند؛ اما آنها که به بهانهٴ استضعاف، هجرت نکردهاند مسئولاند. ابنعباس میگوید من یک بچهای بودم که توان هجرت نداشتم. پدر من هم پیر بود، مادر من هم سالمند و فرتوت بود ما خانوادگی معذور بودیم . حالا سخن ابنعباس دربارهٴ پدرش عباس درست است یا نه، مطلبی است علی حده [جداگانه]؛ اما او میگوید ما خانوادگی معذور بودیم و وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله علیه و علی اهل بیته) بعد از نماز [ظهر] این مستضعفین مکه را دعا میکرد، میگفت: «اللهم خَلِّصْ ... و ضَعَفةِ المسلمین مِن ایدِی المشرکین» ؛ خدایا! این مسلمانهای ضعیف را از دست مشرکین نجات بده که این دعا شایسته است انسان بعد از نماز، در حالتهای مناسب نسبت به محرومانی که الان زیر سلطهٴ دولتهای شرک زندگی میکنند هم آدم این دعاها را بخواند. به هر تقدیر، رسول خدا به خدا عرض میکرد: «اللهم خَلِّص ... و ضَعَفةِ المسلمین من ایدی المشرکین». وقتی این آیه نازل شد که انسان را از خطر برزخ با خبر کرد، این آیه را حضرت برای مردم مکه ابلاغ کرد. جندب یک آدم پیری بود، به بچهها گفت که من را سوار کنید و ببرید، حالا من خودم که نمیتوانم بروم ولی این مقدار، مقدورم هست که مرا حمل کنید مرا ببرید، برای اینکه آیه میگوید اگر کسی هیچ راهی برای رفتن نداشته باشد، هیچ راهی برای هجرت نداشته باشد مستثناست. من این قدرت را دارم به وسیلهٴ شما که فرزندان من هستید حمل شوم از مکه به مدینه. این حرکت کرد در راه هم رحلت کرد ، هم اجرش با خداست. غرض این است که وقتی این آیه رسید، حضرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را به مردم مکه ابلاغ کرد، بعضی از مسلمانها در همان حالت ضعف حرکت کردند که به طرف مدینه بیایند. اینها مطالبی است که مربوط به شأن نزول و تأثیر نزول این آیه است، این مطلب اول.
استدلال بر نابود نشدن انسان به دو دلیل داخلی و خارجی
مطلب دوم آن است که از این آیه استفاده میشود که انسان با مُردن نابود نمیشود، حالا صرف نظر از اینکه معاد حق است، بین مرگ و معاد هم حق است یعنی برزخ هم حق است. یک وقت انسان میگوید وقتی مُرد نابود میشود، این منکر همه چیز است هم منکر برزخ است هم منکر معاد. یک وقت میگوید نه، انسان که مُرد قیامت حق است. این عقیده لازم است ولی کافی نیست باید بگوید انسان که مُرد هم برزخ حق است هم قیامت حق است یعنی انسان هرگز نابود نمیشود. مرتب از عالمی به عالم دیگر هجرت میکند این مطلب دوم که مربوط به این است که انسان با مُردن نابود نمیشود، این را با دو راه میشود ثابت کرد، با چندین راه ولی فعلاً آنچه محلّ بحث است با دو راه.
دلیل داخلی: توفّی بودن مرگ
یکی کلمهٴ توفّی است که قرآن کریم، فوت را به کار نبرده؛ هر جا سخن از مرگ است سخن از وفات است، سخن از توفّی است نه سخن از فوت، فوت یک جا در قرآن کریم استعمال شد، آن هم نفی شد. فرمود: ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾ در فوت «تاء» جزء کلمه است «فات» یعنی «زال»، «بطل»؛ اما در وفات «تاء» جزء کلمه نیست، اصلش از «وَفَیَ» است «تَوَفَّیٰ، توفّیٰ، یتوفّیٰ، استُوْفی، مُتوفّی، مُتوفّیٰ» اینها همهشان یک پیام مشترک دارند و آن این است که اگر کسی حق مطلبی را کاملا ادا کرد و چیزی فروگزار نشد، میگویند حقّش را استیفا کرد مستوفا بیان کرد. توفّی آن اخذ تامّ است که هیچ چیز فروگذار نمیشود. در جاهلیت، مشرکین میگفتند وقتی ما مُردیم در زمین گم میشویم، این را در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» بیان فرمود که آیا ما وقتی مردیم گم میشویم در زمین، دوباره مگر خبری است؟ ﴿قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ ﴾؛ ما در زمین گم میشویم، گرچه این انکار معاد را به همراه دارد ولی جوابی که ذات اقدس الهی میدهد میفرماید شما گم نمیشوید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ شما ضلالت در زمین ندارید، شما متوفّا میشوید و ملائکه مأمور، متوفّیان شما هستند: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ ؛ آنها رفتند معاد را انکار کنند. این آیه هم برزخ را اثبات میکند هم معاد را. میفرماید شما متوفّی میشوید، فوت نمیکنید ضلالت و گم شدن نیست. شما را فرشتگان میگیرند بعد هم در یوم اللقاء در یوم الرجوع، به پروردگارتان برمیگردید. پس مشرکین، منکر معاد بودند این آیهٴ بعد هم برزخ را ثابت کرد هم معاد را. این دلیل داخلی که در همهٴ موارد، سخن از توفّی است. حالا گاهی توفّی را خدا به خودش نسبت میدهد: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ﴾ گاهی به ملک الموت؛ مثل عزرائیل(سلام الله علیه) نسبت میدهد، نظیر این آیه [ده سورهٴ «سجده»]گاهی به مأموران زیر دست عزرائیل(سلام الله علیه) نسبت میدهد﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ یا ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ که آیات قرآنی در این زمینه، سه طایفه است جمع این در مباحث قبل گذشت، پس این دلیل داخلی.
دلیل خارجی: آیه صد سورهٴ مؤمنون
دلیل خارجی همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» به آن اشاره شده است که در روز قبل هم به این آیه عنایت فرمودید؛ آیهٴ صد سورهٴ «مؤمنون» این است که ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ یعنی انسان که دنیا را به پایان رساند بعد از دنیا مستقیماً قیامت نیست [بلکه] برزخی است بین دنیا و بین قیامت. اگر نابود بود که برزخ نمیشد، فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ ، این دلیل دوم در مطلب دوم.
اثبات رؤیت فرشتگان در حالت قبض روح
مطلب سوم آن است که اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ معلوم میشود انسان در حال احتضار و قبض روح و جان دادن، فرشتهها را میبیند، این هم باز با دو دلیل قابل اثبات است: یکی دلیل داخلی که همین آیات گفتگو و سوال و جواب ملائکه را با انسان بازگو میکند؛ یکی هم برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» آمده. در سورهٴ «فرقان» آیهٴ 21 ،22 این است: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً٭ یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾؛ فرمود این مشرکین، یک توقع بیجا دارند. میگویند چرا ملائکه بر ما نازل نمیشود، چرا ما خدا را نمیبینیم. دربارهٴ خدا فرمود خدا دیدنی نیست نه در دنیا نه در برزخ نه در قیامت. ولی دربارهٴ ملائکه فرمود شما مادامی که در دنیا هستید ملائکه را نمیبینید ولی روزی فرا میرسد که فرشتهها را میبینید و آن روزی است که به شما خوش نمیگذرد و آن روز احتضار و روز مرگ شماست. پس این مطلب سوم هم با دو طریق قابل اثبات است که مردم، در حال مرگ ملائکه را میبینند.
سؤال از خطوط کلی عقاید دینی در برزخ
مطلب چهارم آن است که این ملائکه، سوال و جوابی دارند. سوال و جوابشان همین است که به عنوان سوال قبر معروف است که گوشهای از این سوالها در این تلقینها و آنها آمده. اولین سوالی که ملائکه میکنند دربارهٴ دین است. حالا خطوط جزئی دین را در روز قیامت سوال میکنند: فلان مال را، فلان داد و ستد را، فلان کتابت را، فلان حرف را برای چه گفتی، این ریز مسئله را در قیامت طرح میکنند؛ اما خطوط کلی عقاید دینی را در برزخ سوال میکنند. اولین سوالی که میکنند این است که﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾؛ شما در چه مکتبی در چه عقیدهای به سر میبردید؟ ملائکه که میبینند اینها با دست خالی و روی سیاه آمدند، میگویند ﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾؛ چرا این طور شدید چرا در این وضع بودید؟ آنها بهانه میآورند ﴿قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ﴾؛ ما زیر سلطهٴ ظالمین بودیم، نمیتوانستیم دین بیاوریم یا دین را حفظ بکنیم یا احکام آن را عمل بکنیم. آنها جواب میدهند که خب، ارض خدا و سرزمین خدا که وسیع بود چرا هجرت نکردید؟ اینجا توبیخ میکنند دو تا استفهام است: گفتهاند آن استفهام اولی استفهام تقریر است؛ استفهام دوم، استفهام توبیخ. استفهام اول این است که ﴿فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ﴾ سوال از استضعاف و استکبار نیست [بلکه] سوال از دین است ولی مشخص است آنها بدون عقیدهٴ دینی وارد شدند و با دست خالی و روی سیاه وارد شدند. اینها سوال میکنند چرا در این وضع به سر میبرید کجا بودید؟ مثل انسانی که غبارآلود است وقتی بیاید شما میگویید کجا بودی؟ چرا این طوری؟ حالا او دلیل میآورد یا قانع کننده است یا بهانه است. سوال اول ملائکه این است که ﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾؛ چرا این طوری هستید، شما در چه حالتی بودید که به این وضع آمدید. چون دارد﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ در حالی که اینها به خود ظلم کردهاند، چون گرچه کفر و شرک، ظلم عظیم است؛ اما ظلم به خدا که نیست ظلم به خود است. نه خدا به اینها ظلم کرده، نه اینها به خدا ظلم میکنند، برای اینکه به خودشان ظلم میکنند.
پرسش توبیخی فرشتگان از انسان
خب، اگر سوال اولشان تمام شد که ﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾ آنها جواب بدهند ﴿کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ﴾، آنگاه فرشتهها سوال دوم را مطرح میکنند که این سوال توبیخی است ﴿قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا﴾؛ سرزمین خدا زیاد است همه جا ارض الله است، خدا فرمود: ﴿إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ﴾ . چون ارض الله واسع است، لازم نیست که شما به سوی ارض الله سفر کنید، الآن در ارض الله هستید؛ منتها از جایی به جای دیگر حرکت میکنید ﴿فَتُهَاجِرُوا فُیهَا﴾ نه «تُهاجِروا الیها». خب، اگر یک جا مقدورتان نبود یک جای دیگر مقدورتان هست که احکام دین را اجرا کنید، میخواستید آنجا بروید. پس شما مستضعف نیستید و مستکبرید نه مستضعف، برای اینکه با هوا و میل خود عمل کردید و دین را از دست دادید یا همانجا ماندید و مرتد شدید یا لااقل همان دین را فقط عقیده را حفظ کردید بدون انجام هیچ وظیفهٴ شرعی، این گروه را قرآن کریم مورد عتاب قرار میدهد.
آغاز تعذیب یا تنعیم انسان از اولین لحظه برزخ
این سوال و جوابشان با تعذیب همراه است، همان طوری که در سورهٴ «نحل» ملاحظه فرمودید فرشتهها نسبت به مؤمنینی که با ایمان و عمل صالح زندگی میکردند در کمال تکریم، اینها را سلام میکردند و میگفتند: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾ نسبت به کافران کسانی که یا اصلاً دین نیاوردند یا نتوانستند به دینشان عمل بکنند [یعنی] یا کفر اعتقادی داشتند یا کفر عملی، در این زمینه ذات اقدس الهی میفرماید فرشتهها وقتی سوال کردند اینها جواب گویایی ندادند، فرشتهها اینها را میزنند [و] میگویند چرا با دست خالی و روی سیاه آمدید؟ آیهٴ پنجاه سورهٴ «انفال» این است که: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾ این برای حال توفی است، نه برای حال معاد است. این برای برزخ است، این همان عذاب قبر است: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ که این در سورهٴ مبارکهٴ 47 هم که به نام رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست با یک تفاوت کوتاهی هم آمده، آیهٴ 27 سورهٴ 47 این است: ﴿فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾. اینجاست که مرحوم آقای شاهآبادی(رضوان الله علیه) آن توجیه را در آن رسالهٴ شذرات المعارف دارد که چطور به پشت و صورت این تبهکاران سیلی میزنند. ایشان در آنجا توجیه دارند که ملائکه دو قسماند: یک قسم میبینند مدت عمر این شخص سپری شد و کاری نکرده است، محکم پشتش را میزنند و او را به طرف برزخ میرانند. ملائکی که موکلان برزخاند، میبینند این شخص با دست خالی دارد میآید، به صورتهای او میزنند . به هر تقدیر، ظاهر آیه این است که ملائکه میزنند. خب، اگر کسی مؤمن بود ملائکه سلام عرض میکنند، میگویند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ و اگر کافر بود، ملائکه به صورت او سیلی میزنند و پشت او را میزنند. پس این حالت، در اولین لحظهٴ برزخ که انسان با ملائکه رو برو شد بالأخره یا متنعم است یا معذب. حالا اگر نه کافر بود نه مؤمن، مستضعف بود آن یک راه حلی دارد که قرآن آن را ارائه کرده. پس گذشته از اینکه انسان ملائکه را در برزخ میبیند و با او گفتگو میکند یا از او عذاب دریافت میکند یا از او ثواب و نعمت دریافت میکند. اگر کسی بهانه نگرفت، واقعاً مستضعف بود برای آنها ذات اقدس الهی راه حلی ارائه کرده است.
بررسی اصناف مستضعفین
فرمود آنهایی که واقعاً مستضعفاند این در حقیقت مستثنا، مستثنای منقطع است چون آنها مستضعف نبودند و داعیهٴ استضعاف داشتند. آنهایی که واقعاًٌ مستضعف هستند، مستثنا هستند. فرق نمیکند مرد باشد در اثر سالمندی یا بیماری یا عذر دیگر نتواند هجرت بکند، زن باشد یا فرزند. مستضعفین اگر مرد یا زن بودند اینها مستثنا هستند؛ اما ولدان باید علی حده [جداگانه] مورد بحث قرار بگیرد. این ولْدان اگر منظور، خردسالاناند، خردسالان اگر امکان هم داشته باشند مکلف نیستند تا مستثنا باشند، این منظور چیست؟ منظور از این ولدان، اگر عبید و اِما باشد که خب بهجاست، سوال جا ندارد برای اینکه آنها هم مکلفاند و اگر نوجوانهای مراهق باشند آنها گرچه شرعاً مکلف نیستند ولی عقلاً مکلفاند یعنی فرض کنید اگر کسی چند ماهی مانده که چهارده سالش تمام بشود و سالهای متمادی است در تحصیلات حوزوی یا دانشگاهی این احکام و معارف و اینها را خوانده؛ بین خود و خدای خود مسئولیت احساس میکند باید به آن معتقد باشد. این نمیتواند بگوید من فعلاً لامذهبم تا سه چهار ماه دیگر، این عقلاً نمیتواند و اگر در آن حال مُرد، عقلاً معذور نیست و بعید است شارع مقدس از او بگذرد، برای اینکه حالا فرض کنید یکی دو روز مانده که این سالش تمام بشود، بگوید که من هیچ تکلیفی ندارم و بنابراین نه داعی ندارم معتقد باشم، این در برابر عقل معذور نیست. پس اینگونه از ولدان هم که در ردیف رجالند و اما اگر منظور، ولدان و خردسالان باشد این یک راه حل خوبی است که قرآن دارد ارائه میکند و آن این است که معیار، هجرت از مکه به مدینه نیست _گرچه در این زمینه آیه نازل شده است_ معیار، استضعاف است. بعضی هستند که سطح درکشان ضعیف است؛ هر چه میگویی درک نمیکنند یا نه، سطح درکشان قوی است ولی دسترسی ایشان به این مسائل ممکن نیست. یک جایی است که نمیتواند بیاید و کسی هم نرفته آنجا، اینها مستضعفان فکری هستند خواه کسی تحت سلطه باشد خواه در اثر فقدان مقتضی باشد خواه در اثر وجود مانع، همهٴ اینها زیر مجموعهٴ استضعاف است، اینها مستثنا هستند و این استثنا هم در حقیقت استثنای منقطع است، برای اینکه قبلیها مستضعف نبودند، آنها داعیهٴ استضعاف داشتند و مستضعف نبودند.
ذکر نمونه از مستضعفین برای تمثیل
پرسش: ...
پاسخ: معیار کلی را قرآن بعد از ذکر سه نمونه بیان فرمود، فرمود: ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴾ معیار این است، پس آنها میشود تمثیل نه تعیین. حالا یا پیرمرد است یا پیرزن است یا خردسال است یا نه، جوانی است که سطح درکش ضعیف است، اینها را درک نمیکند یا در بعضی از مسائل، غافل محض است و تحفظ بر او واجب نشده بود، اینها همه زیرمجموعهٴ این برهان کلیاند. آن سه نمونه برای شاهد هست، نه برای تعیین، چون در ذیل فرمود: ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴾.
تبیین معنای «حیله» در آیه
حیله یعنی کاری که بین انسان و بین آن شیء حائلی و حیلولهای ایجاد بکند. این گاهی خوب است گاهی بد ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ این حیله است در حقیقت، ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ این حیله است و حیلوله است، اینها کار الهی است و کار خوبی است ولی چون غالب موارد استعمال این حیله آنجایی است که نمیگذارند حق به ذیحق برسد، از این جهت حیله، مذموم شده است وگرنه حیله ذاتاً مذموم نیست «حیله» یعنی ایجاد حائل و مانع که این شیء به آن شخص نرسد یا آن شخص به این شیء نرسد. اگر آن شخص بخواهد بیجا بخواهد به این شیء دسترسی پیدا بکند، اینجا حیله چیز خوبی است یعنی حائل شدن چیز خوبی است و اگر نگذاشتند حق کسی به او برسد، اینجا حیله یعنی حیلوله و حائل شدن، چیز بدی است. ذات اقدس الهی حیلههای فراوانی به کار میبرد؛ حیلوله میکند ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ میشود، در قیامت هم ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ است؛ اما کار کار خوبی است. حالا در اینجا هم حیله در مورد خوب به کار رفته. اگر کسی بتواند به طور مخفی حیله بکند که مشرکین به او دسترسی پیدا نکنند؛ با ایجاد حیلوله، از دید نگهبانان مرز مکه خود را حفظ بکند این کار خوبی است، آنها که این حیله را نتوانستند بکنند، آنها دیگر معذورند.
پس این گروه یعنی سالمندان از مرد و زن و خردسالان، اینها مستثنا هستند. سرّش این است که ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴾؛ نه راه فرار را بلدند نه میتوانند حیلولهای بین خود به نگهبانان شرک برقرار کنند که از شرّ آنها در امان باشند. اینها مستثنا هستند، اینها ظلم به نفس نکردهاند و جای اینها جهنم نیست و مانند آن. در برابر گروه اول که اینها ظلم به نفس کردهاند و مأواشان جهنم است ﴿وَسَاءَتْ مَصِیراً﴾.
وضعیت مستضعفین واقعی پس از مرگ
حالا نسبت به اینها چه باید کرد. نسبت به اینها خدای عَفُوّ غفور رحیم هر تصمیمی که بگیرد دربارهٴ اینها انجام میدهد. اینها کفر نورزیدند، خلاف نکردهاند، آن طوری که معذب بشوند؛ اما از آن طرف کارهای بهشت آوری را هم انجام ندادند. اگر بخواهند بهشت بروند فقط باید مشمول رحمت خاصهٴ حق باشند.
خب این گروه میشود مرحوم الهی، مورد عفو الهی قرار بگیرد. لذا فرمود که ﴿عَسَی اللّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ﴾؛ ممکن است ذات اقدس الهی از اینها بگذرد، نه اینکه نه تنها جهنم نبرد [بلکه] ینها را مشمول رحمت قرار بدهد: ﴿فَأُولئِکَ عَسَی اللّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً﴾ نظیر کسانی نیستند که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا﴾ اینها عمل صالح ندارند، نه عمل سیئ دارند. لذا جهنم نمیروند، چون خلاف شرع نکردهاند ولی بهشت رفتن، حسنات طلب میکند، ایمان طلب میکند، عمل صالح میخواهد، مگر اینکه مشمول عفو و رحمت الهی بشوند که براساس عفو و غفران الهی وارد بهشت بشوند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- سخن فخر رازی در استدلال امامیه به آیه مبنی بر افضلیت علی (ع)
- آغاز تعذیب یا تنعیم انسان از اولین لحظه برزخ
- سؤال از خطوط کلی عقاید دینی در برزخ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا فَأُولئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیراً ﴿97﴾ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴿98﴾
سخن فخر رازی در استدلال امامیه به آیه مبنی بر افضلیت علی (علیه السلام)
نکتهای که در آیهٴ قبل مانده بود سخن فخررازی است در تفسیر معروفش. ایشان نقل میکنند که شیعه به این آیه استدلال میکند بر افضلیت علی(صلوات الله علیه) و خلاصهٴ استدلال شیعه این است که علیبنابیطالب با مال و جان در راه خدا جهاد کرد و ابی بکر، اینچنین جهاد نکرد، این صغرای قیاس. کبری هم برابر این آیه این است که خداوند، مجاهدین را بر قاعدین فضیلت داد. براساس این دو مقدمه، پس علی(صلوات الله علیه) افضل است. بعد از نقل این استدلال این را نقض میکند، میگوید اگر این استدلال درست است، پس علیبنابیطالب(علیه السلام) باید افضل از رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد، برای اینکه رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اندازهٴ علیبنابیطالب قتال نکرد، بلکه کسی را نکشت با دست خود، جهادی نکرد، این نقص. بعد میگوید اگر شما شیعهها اینچنین جواب بگویید، بگویید رسول خدا(صلوات الله علیه) جهاد علمی کرد [و] مردم را با آیات بیّن و ادله متقن مسلمان کرد موحد کرد، میگوید ما همین جواب را هم دربارهٴ ابیبکر میگوییم. میگوییم ابابکر مردم را با ادله متقن و محکم مسلمان کرد، بلکه با دو دلیل، ابیبکر افضل از علی ابنابیطالب است(صلوات الله علیه): دلیل اول اینکه کاری که ابیبکر کرد مشابه کار پیامبر است که با براهین، با ادله، با شواهد، عدهای را مسلمان کرد؛ دلیل دوم این است که ابیبکر در مکه که اسلام ضعیف بود، دست به این تبلیغ زد و دین را یاری کرد ولی علی در مدینه که اسلام قوی شد با شمشیر، دین را یاری کرد و چون یاری دین، در زمان ضعفش مقدم است بر یاری دین در زمان قوت و چون یاری دین با برهان و دلیل، مقدم بر یاری دین است با شمشیر، پس به این دو دلیل، ابیبکر افضل است ، این خلاصهٴ سخنان فخررازی.
ردهای وارده بر سخن فخر رازی
اما غافل از اینکه صدر و ساقهٴ این سخن ناتمام است.
اول: رد تشابه کار پیامبر (ص) با ابی بکر
اولاً وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله و سلامه علیه) با آیات الهی از راه غیب، حقایق و معارف را دریافت میکرد به مردم میرساند و هرگز ابیبکر اینچنین کار را نکرده بود. آیا میتوان گفت همان کاری را که پیغمبر میکرد، همان کار را ابیبکر میکرد یعنی با آیات و معارفی که دریافت میکرد میفهماند یا هرچه را که از پیغمبر یاد گرفته بود به مردم میفهماند. پس اولی را که نمیتوان گفت که ابیبکر به اندازهٴ پیغمبر ـ معاذ الله ـ آیات و احکام را میگرفت و به مردم میرساند یا با همان شیوه، مردم را هدایت میکرد اینچنین نیست. پس ابیبکر را باید آورد در ردیف شاگردان پیغمبر، نه همدوش پیغمبر.
دوم: برتری علمی و عملی علی (علیه السلام) بر سایرین
وقتی در ردیف شاگردان پیغمبر قرار دادیم، به تصدیق خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «اَنَا مَدینَةُ الْحِکمة وَعَلِی بابُها» دیگر نگفت «و ابوبکر بابها». خب، در بین اصحاب پیغمبر آن که درِ شهر علم است علی(صلوات الله علیه) است، نه ابیبکر و آن که درِ شهر علم است به شهر علم نزدیکتر است، از علوم و معارف شهر علم آگاهتر است، اصلاً در برای ورود و خروج این معارف است. مردم به وسیلهٴ این در، به شهر علم آشنا میشدند و آنچه به شهر علم میرسید از این در به مردم میرسید، این راه علمی. راه عملی آن وقتی هم که اسلام در کمال ضعف بود و وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله علیه و علی اهل بیته) در خطر بود، تنها کسی که در لَیْلَةُ الْمَبیت جای او خوابید و جان پیغمبر به سلامت در رفت، علی ابنابیطالب بود، بعد از هجرت از مکه به مدینه، آن روزی که اسلام به یک تار مویی بند بود در جریان جنگ خندق که همه احزاب ضدّ دین جمع شدند که عمروبنعبدود، وقتی از آن طرف خندق به داخل مدینه آمد خیلیها ترسیدند. آن روز دین به یک مویی بند بود، تنها کسی که این خطر را برطرف کرد و دین را حفظ کرد علی(صلوات الله علیه) بود. مسئلهٴ «لضربةُ علیٍّ یومَ الخندق تَعدِلُ عبادةَ الثقلین» از آن به بعد است. در جریان جنگ احد که یکی به طرف یمین یکی به طرف یسار فرار کرد علی(صلوات الله علیه) حفظ کرد، آن روز که اسلام قوتی نداشت، بعد از فتح مکه قوت پیدا کرد.
آنچه را که ذات اقدس الهی میفرماید که اینها با هم مساوی نیستند برای قبل از فتح مکه و بعد از فتح مکه است. بعد از فتح مکه، اسلام در جزیرة العرب مستقر شد؛ اما قبل از هجرت و بعد از هجرت را که نفرمود. بعد از هجرت هم عدهای در کمال ضعف بودند، بعد از فتح مکه است که اسلام قدرت پیدا کرد. در سورهٴ «حدید»، معیار را قبل از فتح مکه و بعد از فتح مکه قرار داد ، نه قبل از هجرت و بعد از هجرت. چون بعد از هجرت، اسلام گاهی به یک تار مویی بسته بود، در جریان جنگ خندق این طور بود، در جریان جنگ بدر هم همین طور بود. این جنگ نا برابر همه میلرزیدند، چون سپاهیان شرک از مکه آمدند مسلح بودند، جمعیتشان، عِدهشان، عُدهشان اینها شتر نحر میکردند به سربازانشان کباب میدادند، این بیچارهها خرما میمکیدند یک جنگ نابرابری بود. آنها با شمشیر آمدند اینها با چوب آمدند، آنها سواره آمدند اینها پیاده آمدند. حالا شاید چند نفر هم شمشیر داشتند چند نفر هم سواره بودند. آنجا که اسلام به یک مو بسته بود علی(صلوات الله علیه) حمایت کرد. بنابراین این حرفهای متناقض، مثل اینکه از یک آدم نیست. بنابراین این استدلال شیعه، تام است و نقد و نقض فخررازی ناتمام.
شأن نزول و تأثیرات نزول آیه
اما دربارهٴ توفّی که آیهٴ محل بحث است فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ این شأن نزولش را گفتهاند عدهای مسلمانها در مکه به سر میبردند و مهاجرت نکرده بودند . اگر کسی در سرزمین شرک به سر ببرد و نتواند دینش را حفظ بکند، هنگام مرگ گرفتار سوال و جواب است و معذب میشود. این آیه دربارهٴ مستضعفین و افرادی که توان هجرت نداشتند هم اظهار نظر کرده، فرموده اینها مستثنا هستند؛ اما آنها که به بهانهٴ استضعاف، هجرت نکردهاند مسئولاند. ابنعباس میگوید من یک بچهای بودم که توان هجرت نداشتم. پدر من هم پیر بود، مادر من هم سالمند و فرتوت بود ما خانوادگی معذور بودیم . حالا سخن ابنعباس دربارهٴ پدرش عباس درست است یا نه، مطلبی است علی حده [جداگانه]؛ اما او میگوید ما خانوادگی معذور بودیم و وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله علیه و علی اهل بیته) بعد از نماز [ظهر] این مستضعفین مکه را دعا میکرد، میگفت: «اللهم خَلِّصْ ... و ضَعَفةِ المسلمین مِن ایدِی المشرکین» ؛ خدایا! این مسلمانهای ضعیف را از دست مشرکین نجات بده که این دعا شایسته است انسان بعد از نماز، در حالتهای مناسب نسبت به محرومانی که الان زیر سلطهٴ دولتهای شرک زندگی میکنند هم آدم این دعاها را بخواند. به هر تقدیر، رسول خدا به خدا عرض میکرد: «اللهم خَلِّص ... و ضَعَفةِ المسلمین من ایدی المشرکین». وقتی این آیه نازل شد که انسان را از خطر برزخ با خبر کرد، این آیه را حضرت برای مردم مکه ابلاغ کرد. جندب یک آدم پیری بود، به بچهها گفت که من را سوار کنید و ببرید، حالا من خودم که نمیتوانم بروم ولی این مقدار، مقدورم هست که مرا حمل کنید مرا ببرید، برای اینکه آیه میگوید اگر کسی هیچ راهی برای رفتن نداشته باشد، هیچ راهی برای هجرت نداشته باشد مستثناست. من این قدرت را دارم به وسیلهٴ شما که فرزندان من هستید حمل شوم از مکه به مدینه. این حرکت کرد در راه هم رحلت کرد ، هم اجرش با خداست. غرض این است که وقتی این آیه رسید، حضرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را به مردم مکه ابلاغ کرد، بعضی از مسلمانها در همان حالت ضعف حرکت کردند که به طرف مدینه بیایند. اینها مطالبی است که مربوط به شأن نزول و تأثیر نزول این آیه است، این مطلب اول.
استدلال بر نابود نشدن انسان به دو دلیل داخلی و خارجی
مطلب دوم آن است که از این آیه استفاده میشود که انسان با مُردن نابود نمیشود، حالا صرف نظر از اینکه معاد حق است، بین مرگ و معاد هم حق است یعنی برزخ هم حق است. یک وقت انسان میگوید وقتی مُرد نابود میشود، این منکر همه چیز است هم منکر برزخ است هم منکر معاد. یک وقت میگوید نه، انسان که مُرد قیامت حق است. این عقیده لازم است ولی کافی نیست باید بگوید انسان که مُرد هم برزخ حق است هم قیامت حق است یعنی انسان هرگز نابود نمیشود. مرتب از عالمی به عالم دیگر هجرت میکند این مطلب دوم که مربوط به این است که انسان با مُردن نابود نمیشود، این را با دو راه میشود ثابت کرد، با چندین راه ولی فعلاً آنچه محلّ بحث است با دو راه.
دلیل داخلی: توفّی بودن مرگ
یکی کلمهٴ توفّی است که قرآن کریم، فوت را به کار نبرده؛ هر جا سخن از مرگ است سخن از وفات است، سخن از توفّی است نه سخن از فوت، فوت یک جا در قرآن کریم استعمال شد، آن هم نفی شد. فرمود: ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾ در فوت «تاء» جزء کلمه است «فات» یعنی «زال»، «بطل»؛ اما در وفات «تاء» جزء کلمه نیست، اصلش از «وَفَیَ» است «تَوَفَّیٰ، توفّیٰ، یتوفّیٰ، استُوْفی، مُتوفّی، مُتوفّیٰ» اینها همهشان یک پیام مشترک دارند و آن این است که اگر کسی حق مطلبی را کاملا ادا کرد و چیزی فروگزار نشد، میگویند حقّش را استیفا کرد مستوفا بیان کرد. توفّی آن اخذ تامّ است که هیچ چیز فروگذار نمیشود. در جاهلیت، مشرکین میگفتند وقتی ما مُردیم در زمین گم میشویم، این را در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» بیان فرمود که آیا ما وقتی مردیم گم میشویم در زمین، دوباره مگر خبری است؟ ﴿قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ ﴾؛ ما در زمین گم میشویم، گرچه این انکار معاد را به همراه دارد ولی جوابی که ذات اقدس الهی میدهد میفرماید شما گم نمیشوید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ شما ضلالت در زمین ندارید، شما متوفّا میشوید و ملائکه مأمور، متوفّیان شما هستند: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ ؛ آنها رفتند معاد را انکار کنند. این آیه هم برزخ را اثبات میکند هم معاد را. میفرماید شما متوفّی میشوید، فوت نمیکنید ضلالت و گم شدن نیست. شما را فرشتگان میگیرند بعد هم در یوم اللقاء در یوم الرجوع، به پروردگارتان برمیگردید. پس مشرکین، منکر معاد بودند این آیهٴ بعد هم برزخ را ثابت کرد هم معاد را. این دلیل داخلی که در همهٴ موارد، سخن از توفّی است. حالا گاهی توفّی را خدا به خودش نسبت میدهد: ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ﴾ گاهی به ملک الموت؛ مثل عزرائیل(سلام الله علیه) نسبت میدهد، نظیر این آیه [ده سورهٴ «سجده»]گاهی به مأموران زیر دست عزرائیل(سلام الله علیه) نسبت میدهد﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ یا ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ که آیات قرآنی در این زمینه، سه طایفه است جمع این در مباحث قبل گذشت، پس این دلیل داخلی.
دلیل خارجی: آیه صد سورهٴ مؤمنون
دلیل خارجی همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» به آن اشاره شده است که در روز قبل هم به این آیه عنایت فرمودید؛ آیهٴ صد سورهٴ «مؤمنون» این است که ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ یعنی انسان که دنیا را به پایان رساند بعد از دنیا مستقیماً قیامت نیست [بلکه] برزخی است بین دنیا و بین قیامت. اگر نابود بود که برزخ نمیشد، فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ ، این دلیل دوم در مطلب دوم.
اثبات رؤیت فرشتگان در حالت قبض روح
مطلب سوم آن است که اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ معلوم میشود انسان در حال احتضار و قبض روح و جان دادن، فرشتهها را میبیند، این هم باز با دو دلیل قابل اثبات است: یکی دلیل داخلی که همین آیات گفتگو و سوال و جواب ملائکه را با انسان بازگو میکند؛ یکی هم برابر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» آمده. در سورهٴ «فرقان» آیهٴ 21 ،22 این است: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً٭ یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾؛ فرمود این مشرکین، یک توقع بیجا دارند. میگویند چرا ملائکه بر ما نازل نمیشود، چرا ما خدا را نمیبینیم. دربارهٴ خدا فرمود خدا دیدنی نیست نه در دنیا نه در برزخ نه در قیامت. ولی دربارهٴ ملائکه فرمود شما مادامی که در دنیا هستید ملائکه را نمیبینید ولی روزی فرا میرسد که فرشتهها را میبینید و آن روزی است که به شما خوش نمیگذرد و آن روز احتضار و روز مرگ شماست. پس این مطلب سوم هم با دو طریق قابل اثبات است که مردم، در حال مرگ ملائکه را میبینند.
سؤال از خطوط کلی عقاید دینی در برزخ
مطلب چهارم آن است که این ملائکه، سوال و جوابی دارند. سوال و جوابشان همین است که به عنوان سوال قبر معروف است که گوشهای از این سوالها در این تلقینها و آنها آمده. اولین سوالی که ملائکه میکنند دربارهٴ دین است. حالا خطوط جزئی دین را در روز قیامت سوال میکنند: فلان مال را، فلان داد و ستد را، فلان کتابت را، فلان حرف را برای چه گفتی، این ریز مسئله را در قیامت طرح میکنند؛ اما خطوط کلی عقاید دینی را در برزخ سوال میکنند. اولین سوالی که میکنند این است که﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾؛ شما در چه مکتبی در چه عقیدهای به سر میبردید؟ ملائکه که میبینند اینها با دست خالی و روی سیاه آمدند، میگویند ﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾؛ چرا این طور شدید چرا در این وضع بودید؟ آنها بهانه میآورند ﴿قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ﴾؛ ما زیر سلطهٴ ظالمین بودیم، نمیتوانستیم دین بیاوریم یا دین را حفظ بکنیم یا احکام آن را عمل بکنیم. آنها جواب میدهند که خب، ارض خدا و سرزمین خدا که وسیع بود چرا هجرت نکردید؟ اینجا توبیخ میکنند دو تا استفهام است: گفتهاند آن استفهام اولی استفهام تقریر است؛ استفهام دوم، استفهام توبیخ. استفهام اول این است که ﴿فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ﴾ سوال از استضعاف و استکبار نیست [بلکه] سوال از دین است ولی مشخص است آنها بدون عقیدهٴ دینی وارد شدند و با دست خالی و روی سیاه وارد شدند. اینها سوال میکنند چرا در این وضع به سر میبرید کجا بودید؟ مثل انسانی که غبارآلود است وقتی بیاید شما میگویید کجا بودی؟ چرا این طوری؟ حالا او دلیل میآورد یا قانع کننده است یا بهانه است. سوال اول ملائکه این است که ﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾؛ چرا این طوری هستید، شما در چه حالتی بودید که به این وضع آمدید. چون دارد﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ﴾؛ در حالی که اینها به خود ظلم کردهاند، چون گرچه کفر و شرک، ظلم عظیم است؛ اما ظلم به خدا که نیست ظلم به خود است. نه خدا به اینها ظلم کرده، نه اینها به خدا ظلم میکنند، برای اینکه به خودشان ظلم میکنند.
پرسش توبیخی فرشتگان از انسان
خب، اگر سوال اولشان تمام شد که ﴿فِیمَ کُنْتُمْ﴾ آنها جواب بدهند ﴿کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ﴾، آنگاه فرشتهها سوال دوم را مطرح میکنند که این سوال توبیخی است ﴿قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُیهَا﴾؛ سرزمین خدا زیاد است همه جا ارض الله است، خدا فرمود: ﴿إِنَّ أَرْضِی واسِعَةٌ﴾ . چون ارض الله واسع است، لازم نیست که شما به سوی ارض الله سفر کنید، الآن در ارض الله هستید؛ منتها از جایی به جای دیگر حرکت میکنید ﴿فَتُهَاجِرُوا فُیهَا﴾ نه «تُهاجِروا الیها». خب، اگر یک جا مقدورتان نبود یک جای دیگر مقدورتان هست که احکام دین را اجرا کنید، میخواستید آنجا بروید. پس شما مستضعف نیستید و مستکبرید نه مستضعف، برای اینکه با هوا و میل خود عمل کردید و دین را از دست دادید یا همانجا ماندید و مرتد شدید یا لااقل همان دین را فقط عقیده را حفظ کردید بدون انجام هیچ وظیفهٴ شرعی، این گروه را قرآن کریم مورد عتاب قرار میدهد.
آغاز تعذیب یا تنعیم انسان از اولین لحظه برزخ
این سوال و جوابشان با تعذیب همراه است، همان طوری که در سورهٴ «نحل» ملاحظه فرمودید فرشتهها نسبت به مؤمنینی که با ایمان و عمل صالح زندگی میکردند در کمال تکریم، اینها را سلام میکردند و میگفتند: ﴿سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾ نسبت به کافران کسانی که یا اصلاً دین نیاوردند یا نتوانستند به دینشان عمل بکنند [یعنی] یا کفر اعتقادی داشتند یا کفر عملی، در این زمینه ذات اقدس الهی میفرماید فرشتهها وقتی سوال کردند اینها جواب گویایی ندادند، فرشتهها اینها را میزنند [و] میگویند چرا با دست خالی و روی سیاه آمدید؟ آیهٴ پنجاه سورهٴ «انفال» این است که: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾ این برای حال توفی است، نه برای حال معاد است. این برای برزخ است، این همان عذاب قبر است: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ که این در سورهٴ مبارکهٴ 47 هم که به نام رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست با یک تفاوت کوتاهی هم آمده، آیهٴ 27 سورهٴ 47 این است: ﴿فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾. اینجاست که مرحوم آقای شاهآبادی(رضوان الله علیه) آن توجیه را در آن رسالهٴ شذرات المعارف دارد که چطور به پشت و صورت این تبهکاران سیلی میزنند. ایشان در آنجا توجیه دارند که ملائکه دو قسماند: یک قسم میبینند مدت عمر این شخص سپری شد و کاری نکرده است، محکم پشتش را میزنند و او را به طرف برزخ میرانند. ملائکی که موکلان برزخاند، میبینند این شخص با دست خالی دارد میآید، به صورتهای او میزنند . به هر تقدیر، ظاهر آیه این است که ملائکه میزنند. خب، اگر کسی مؤمن بود ملائکه سلام عرض میکنند، میگویند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ﴾ و اگر کافر بود، ملائکه به صورت او سیلی میزنند و پشت او را میزنند. پس این حالت، در اولین لحظهٴ برزخ که انسان با ملائکه رو برو شد بالأخره یا متنعم است یا معذب. حالا اگر نه کافر بود نه مؤمن، مستضعف بود آن یک راه حلی دارد که قرآن آن را ارائه کرده. پس گذشته از اینکه انسان ملائکه را در برزخ میبیند و با او گفتگو میکند یا از او عذاب دریافت میکند یا از او ثواب و نعمت دریافت میکند. اگر کسی بهانه نگرفت، واقعاً مستضعف بود برای آنها ذات اقدس الهی راه حلی ارائه کرده است.
بررسی اصناف مستضعفین
فرمود آنهایی که واقعاً مستضعفاند این در حقیقت مستثنا، مستثنای منقطع است چون آنها مستضعف نبودند و داعیهٴ استضعاف داشتند. آنهایی که واقعاًٌ مستضعف هستند، مستثنا هستند. فرق نمیکند مرد باشد در اثر سالمندی یا بیماری یا عذر دیگر نتواند هجرت بکند، زن باشد یا فرزند. مستضعفین اگر مرد یا زن بودند اینها مستثنا هستند؛ اما ولدان باید علی حده [جداگانه] مورد بحث قرار بگیرد. این ولْدان اگر منظور، خردسالاناند، خردسالان اگر امکان هم داشته باشند مکلف نیستند تا مستثنا باشند، این منظور چیست؟ منظور از این ولدان، اگر عبید و اِما باشد که خب بهجاست، سوال جا ندارد برای اینکه آنها هم مکلفاند و اگر نوجوانهای مراهق باشند آنها گرچه شرعاً مکلف نیستند ولی عقلاً مکلفاند یعنی فرض کنید اگر کسی چند ماهی مانده که چهارده سالش تمام بشود و سالهای متمادی است در تحصیلات حوزوی یا دانشگاهی این احکام و معارف و اینها را خوانده؛ بین خود و خدای خود مسئولیت احساس میکند باید به آن معتقد باشد. این نمیتواند بگوید من فعلاً لامذهبم تا سه چهار ماه دیگر، این عقلاً نمیتواند و اگر در آن حال مُرد، عقلاً معذور نیست و بعید است شارع مقدس از او بگذرد، برای اینکه حالا فرض کنید یکی دو روز مانده که این سالش تمام بشود، بگوید که من هیچ تکلیفی ندارم و بنابراین نه داعی ندارم معتقد باشم، این در برابر عقل معذور نیست. پس اینگونه از ولدان هم که در ردیف رجالند و اما اگر منظور، ولدان و خردسالان باشد این یک راه حل خوبی است که قرآن دارد ارائه میکند و آن این است که معیار، هجرت از مکه به مدینه نیست _گرچه در این زمینه آیه نازل شده است_ معیار، استضعاف است. بعضی هستند که سطح درکشان ضعیف است؛ هر چه میگویی درک نمیکنند یا نه، سطح درکشان قوی است ولی دسترسی ایشان به این مسائل ممکن نیست. یک جایی است که نمیتواند بیاید و کسی هم نرفته آنجا، اینها مستضعفان فکری هستند خواه کسی تحت سلطه باشد خواه در اثر فقدان مقتضی باشد خواه در اثر وجود مانع، همهٴ اینها زیر مجموعهٴ استضعاف است، اینها مستثنا هستند و این استثنا هم در حقیقت استثنای منقطع است، برای اینکه قبلیها مستضعف نبودند، آنها داعیهٴ استضعاف داشتند و مستضعف نبودند.
ذکر نمونه از مستضعفین برای تمثیل
پرسش: ...
پاسخ: معیار کلی را قرآن بعد از ذکر سه نمونه بیان فرمود، فرمود: ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴾ معیار این است، پس آنها میشود تمثیل نه تعیین. حالا یا پیرمرد است یا پیرزن است یا خردسال است یا نه، جوانی است که سطح درکش ضعیف است، اینها را درک نمیکند یا در بعضی از مسائل، غافل محض است و تحفظ بر او واجب نشده بود، اینها همه زیرمجموعهٴ این برهان کلیاند. آن سه نمونه برای شاهد هست، نه برای تعیین، چون در ذیل فرمود: ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴾.
تبیین معنای «حیله» در آیه
حیله یعنی کاری که بین انسان و بین آن شیء حائلی و حیلولهای ایجاد بکند. این گاهی خوب است گاهی بد ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ این حیله است در حقیقت، ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ این حیله است و حیلوله است، اینها کار الهی است و کار خوبی است ولی چون غالب موارد استعمال این حیله آنجایی است که نمیگذارند حق به ذیحق برسد، از این جهت حیله، مذموم شده است وگرنه حیله ذاتاً مذموم نیست «حیله» یعنی ایجاد حائل و مانع که این شیء به آن شخص نرسد یا آن شخص به این شیء نرسد. اگر آن شخص بخواهد بیجا بخواهد به این شیء دسترسی پیدا بکند، اینجا حیله چیز خوبی است یعنی حائل شدن چیز خوبی است و اگر نگذاشتند حق کسی به او برسد، اینجا حیله یعنی حیلوله و حائل شدن، چیز بدی است. ذات اقدس الهی حیلههای فراوانی به کار میبرد؛ حیلوله میکند ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ میشود، در قیامت هم ﴿وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ﴾ است؛ اما کار کار خوبی است. حالا در اینجا هم حیله در مورد خوب به کار رفته. اگر کسی بتواند به طور مخفی حیله بکند که مشرکین به او دسترسی پیدا نکنند؛ با ایجاد حیلوله، از دید نگهبانان مرز مکه خود را حفظ بکند این کار خوبی است، آنها که این حیله را نتوانستند بکنند، آنها دیگر معذورند.
پس این گروه یعنی سالمندان از مرد و زن و خردسالان، اینها مستثنا هستند. سرّش این است که ﴿لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً﴾؛ نه راه فرار را بلدند نه میتوانند حیلولهای بین خود به نگهبانان شرک برقرار کنند که از شرّ آنها در امان باشند. اینها مستثنا هستند، اینها ظلم به نفس نکردهاند و جای اینها جهنم نیست و مانند آن. در برابر گروه اول که اینها ظلم به نفس کردهاند و مأواشان جهنم است ﴿وَسَاءَتْ مَصِیراً﴾.
وضعیت مستضعفین واقعی پس از مرگ
حالا نسبت به اینها چه باید کرد. نسبت به اینها خدای عَفُوّ غفور رحیم هر تصمیمی که بگیرد دربارهٴ اینها انجام میدهد. اینها کفر نورزیدند، خلاف نکردهاند، آن طوری که معذب بشوند؛ اما از آن طرف کارهای بهشت آوری را هم انجام ندادند. اگر بخواهند بهشت بروند فقط باید مشمول رحمت خاصهٴ حق باشند.
خب این گروه میشود مرحوم الهی، مورد عفو الهی قرار بگیرد. لذا فرمود که ﴿عَسَی اللّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ﴾؛ ممکن است ذات اقدس الهی از اینها بگذرد، نه اینکه نه تنها جهنم نبرد [بلکه] ینها را مشمول رحمت قرار بدهد: ﴿فَأُولئِکَ عَسَی اللّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً﴾ نظیر کسانی نیستند که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا﴾ اینها عمل صالح ندارند، نه عمل سیئ دارند. لذا جهنم نمیروند، چون خلاف شرع نکردهاند ولی بهشت رفتن، حسنات طلب میکند، ایمان طلب میکند، عمل صالح میخواهد، مگر اینکه مشمول عفو و رحمت الهی بشوند که براساس عفو و غفران الهی وارد بهشت بشوند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است