display result search
منو
تفسیر آیات 86 تا 89 سوره نساء

تفسیر آیات 86 تا 89 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 91 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 86 تا 89 سوره نساء"
- قابل حل بودن معاد با براهین عقلی و نقلی
- اثبات معاد با دلیل نقلی در آیهٴ محل بحث
- منافقین مکه و دستور خداوند به نحوه تعامل مسلمین با آن‌ها

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَسِیباً ﴿86﴾ اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً ﴿87﴾ فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُوا أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً ﴿89﴾

تفهیم ادب جامع اجتماعی در آیهٴ 86
دو نکته مربوط به آن آیهٴ قبل مانده است: اول اینکه این آیه، یک ادب اجتماعی جامعی را تفهیم می‌کند [و] اختصاصی به سلام ندارد. البته وجوب جواب مخصوص به سلام هست؛ اما اصل حُکم تأدیبی، اختصاصی به سلام ندارد؛ هر گونه احترامی که به شما کردند باید معادل آن یا بهتر از آن را پاسخ بدهید. لذا اگر کسی عطسه کرده است، شایسته است دیگران که در کنار او نشسته‌اند، بگویند: «یرحَمُک الله» و شایسته است که او در جواب بگوید: «یَغفر الله لکم و یَرحَمُکم» که به احسن، جواب بدهد، نه به مِثل. اگر به مثل جواب داد کافی است ولی در روایت آمده است اگر کسی عطسه کرد دیگران به او بگویند: «یرحمُک الله»، او بگوید «یَغفر الله لکم و یَرحَمُکم» این یک ادب دینی است که هم دلها را به هم مرتبط می‌کند و هم نام خدا و یاد خدا را زنده می‌کند.

اختصاص نداشتن آیه به مسئله سلام
نکته دوم آن است که از وجود مبارک امام مجتبی نقل شد که کنیزی، یک دسته گُلی ـ حالا ریحانه یا گُل دیگر ـ به حضرت اهدا کرد و وجود مبارک امام مجتبی او را آزاد کرد. سرّش را که از آن حضرت سؤال کردند، فرمود که خداوند به ما دستور داد اگر نسبت به شما احترام می‌کردند شما به همان اندازه یا بهتر از آن اندازه پاسخ بدهید. احسنِ از اهدای او و از کار او، عِتق او بود، لذا من احسن از کار او را انجام دادم و این آیهٴ مبارکه را تلاوت فرمودند . معلوم می‌شود که این آیه، اختصاصی به مسئلهٴ سلام ندارد، این دو نکته مربوط به آیهٴ قبل.

اشاره داشتن آیهٴ 87 به بحث مبدأ و معاد
اما آیهٴ مبارکهٴ ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ چون در ذیل آیهٴ قبل فرمود: خدا، حسابرس مطلق است. چون حسابرس مطلق است، زمینه برای ذکر ﴿یَوْمِ الْحِسَابِ﴾ فراهم شده. ﴿یَوْمِ الْحِسَابِ﴾ همان قیامت است که حساب هر کسی ظهور می‌کند، لذا فرمود: ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ روز قیامت چون روز حسابرسی است، معلوم می‌شود در دنیا یک شریعت و قانون و تکلیفی بود که در قیامت، اعمال انسانها را برابر با آن قانونها می‌سنجند. پس هم مبدأ در این آیه اشاره شد، هم معاد و هم ضمناً مسئلهٴ نبوّت و رسالت، چون روز قیامت اگر روز حساب است، حساب برای آن است که اعمال مردم را با قانونی بسنجند؛ ببینند برابر آن قانون عمل کردند یا نکردند، آن قانون می‌شود وحی و شریعت و نبوّت و رسالت. پس ذیل آیهٴ قبل مسئلهٴ حسابرسی را مطرح فرمود که حسابرسی، قانونی را دربردارد. در خود این آیه هم به مبدأ اشاره فرمود، هم به معاد، مبدأ است و معاد و نبوّت و شریعت هم در این وسط اشاره شده است، چون اگر معاد برای حسابرسی است، پس در دنیا یک تکلیف و قانونی بوده.

قابل حل بودن معاد با براهین عقلی و نقلی
مطلب بعد آن است که در قرآن کریم، راجع به معاد تعبیرهای فراوانی است. سرّ اینکه در این آیه از صداقت خدا برهانی تشکیل دادند برای آن است که مسئلهٴ معاد، همان طوری که با برهان عقلی قابل حل است با برهان نقلی هم قابل حل است. بیان ذلک این است که ذات اقدس الهی گاهی دربارهٴ معاد از امکانش خبر می‌دهد؛ آنها که استبعاد کردند یا محال دانستند خدا می‌فرماید نه، این ممکن است.
امکان را هم گاهی از راه قابلیّت این اجزا برای برگشت مجدّد اقامه می‌فرمایند، گاهی از راه تمامیّت قدرت لایزال خدا استدلال می‌فرمایند، پس اصل امکان را با این راهها اثبات می‌کنند. گاهی هم می‌فرمایند نه تنها ممکن است این محال نیست، بلکه واقع می‌شود؛ خبر از وقوع می‌دهد که معاد هست، نظیر آیاتی که در بحث دیروز اشاره شد.گاهی در مقطع سوم به امکان یا خبر از وقوع قناعت نمی‌شود، می‌فرماید این حتمی‌الوقوع است. این همان است که در اصطلاحهای منطقی از او به عنوان ضرورت یاد می‌کنند، می‌گویند «الأربعة زوجٌ بالضروره» این «بالضروره»ای که در منطق و فلسفه و کلام مطرح است، در تعبیرات دینی به عنوان «لا ریب فیه» یاد می‌شود. اگر قضیه‌ای ضروریه باشد، می‌گویند این محمول برای این موضوع ثابت است «لا ریب فیه». این «لا ریب فیه» تعبیر دیگری از «بالضروره» است. کلمهٴ ضرورت و این اصطلاحات منطقی در قرآن به کار نرفت؛ اما مضمون و مُفادش به کار رفت ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیه﴾ یعنی هیچ تردیدی نیست که این روز واقع می‌شود یعنی بالضروره است که اگر مسئلهٴ معاد را بخواهند به زبان منطق بیان کنند، می‌گویند «إنّ الساعة آتیةٌ بالضروره» به صورتهای قرآنی تعبیر کنند، می‌گویند ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ در قرآن، عنوان «لا ریب فیها» است [امّا] در اصطلاحات علمی عنوان «بالضرورة» است.
جهت این قضیه، امکان نیست که «إنّ الساعة آتیة بالإمکان»، بلکه جهت این قضیه ضرورت است؛ این قضیه، قضیهٴ ضروریه است: «إنّ الساعة آتیة بالضروره» حتماً قیامت می‌آید. تعبیر دینی از این کلمهٴ ضرورت، به عنوان «لا ریب فیه» است ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ یعنی بالضروره واقع می‌شود. آیهٴ محلّ بحث هم همین است ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی بالضروره. در این آیه، گذشته از اینکه از ضرورت معاد یعنی امر قطعی است خبر داد با «لام» قَسم هم این مسئله را تبیین فرمود که ﴿لَیَجْمَعَنَّکُمْ﴾ یعنی «واللهِ یجمعنّکم» هم با قَسم، هم با «نون» تأکید ثَقیله.
خب، مهم‌تر از همه آن دلیل نقلی است که در ذیل آیه است که فرمود: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾ گاهی برای اثبات ضرورت معاد از حکمتِ خدا و عدل خدا استفاده می‌شود. خدایی که حکیم است عالم را که یاوه نیافرید، خدایی هم که عادل هست عالم را که گزاف خلق نکرد. اگر ـ معاذ الله ـ معاد نباشد، ظالم و عادل، موحّد و ملحد یکسانند، برای اینکه وقتی حسابی در کار نباشد و انسانها با مرگ نابود بشوند نه خوبان پاداش بگیرند، نه بدان کیفر ببینند،؛ فرقی بین موحّد و ملحد نیست و این با عدل خدا سازگار نیست. لذا ذات اقدس الهی استدلال می‌کند می‌فرماید که ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ﴾ آیا مسلم با مجرم یکی است؟ آنها که نمی‌گویند ظالم و عادل در دنیا یکسانند، آنها هم می‌گویند در دنیا بعضی بدند، بعضی خوب. نکته مهم آن است که آنها که منکر معادند می‌گویند مسلم و مجرم، متّقی و فاجر بعد از مرگ یکسانند. مثل یک درخت گلابی و یک درخت پُرتیغ جنگلی، اینها وقتی هیزم شدند و خشک شدند کسی آن درخت گلابی را پاداش نمی‌دهد، نمی‌گوید آن وقتی که تو سبز بودی میوه می‌دادی یا این درخت پرتیغ جنگلی را کیفر نمی‌کند، نمی‌گوید آن وقتی که تو سبز بودی لباس می‌دریدی و بدن پاره می‌کردی، نه هر دو نابود می‌شوند آیا انسانها این‌‌چنین‌اند یعنی مسلم و مجرم این‌‌چنین‌اند؟ متّقی و فاجر این‌‌چنین‌اند؟ این با حکمت خدا، با عدل خدا سازگار نیست، گاهی این‌‌چنین استدلال می‌فرماید. گاهی برهانی بر مسئلهٴ اقامه نمی‌کند؛ دلیل اقامه نمی‌کند، می‌گوید خدا که «أصدق القائلین» است خبر می‌دهد این صغرا و هر چه را که صادق و اصدق خبر داد یقیناً واقع می‌شود این کبرا، پس قیامت واقع‌ شدنی است این نتیجه.

اثبات معاد با دلیل نقلی در آیهٴ محل بحث
آیه محلّ بحث از این قبیل است که با دلیل نقلی، مسئلهٴ معاد را ثابت می‌کند گاهی حدّ وسط، دلیل عقلی است و نتیجه می‌دهد ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ یعنی «بالضروره». گاهی حدّ وسط، دلیل نقلی است باز هم نتیجه می‌دهد: ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فُیهَا﴾ گاهی می‌گویند چون جهان هدف دارد، خدا حکیم است و عادل باید معادی باشد، گاهی بدون اقامهٴ برهان عقلی، به صِرف نقل استدلال می‌شود. معاد حق است، چرا؟ برای اینکه خدا فرمود. مسئلهٴ معاد را که لازم نیست انسان، اول با برهان عقلی ثابت کند [اما] مسئلهٴ نبوّت این‌‌چنین است، مسئلهٴ نبوّت را نمی‌شود با خود نقل ثابت کرد؛ کسی بگوید من پیامبرم، برای اینکه خدا فرمود. این باید با برهان عقلی ثابت بشود که خدایی هست، اگر ثابت شد خدایی هست و از راه اسمای حُسنا، اوصاف الهی شناخته شد، آن‌گاه ممکن است به کمک آن دلیل عقلی، نبوّت اثبات بشود.
اصل اثبات مبدأ با برهان عقلی است و مانند آن ولی دربارهٴ معاد هم با برهان عقلی می‌توان به مقصد رسید، هم با برهان نقلی یعنی بعد از اثبات اینکه خدا حق است و بعد از اثبات وحی و نبوّت و رسالت و کلام خدا که این کلام معصوم است و این کلام، کلام خداست، انسان می‌تواند به صورت شکل اول منطقی برهان اقامه کند که معاد را خدا خبر داد و هر چه را خدا خبر داد واقع می‌شود، پس معاد واقع می‌شود.
آیهٴ محلّ بحث از این قِسم است، لذا فرمود: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾، اگر خدا فرمود قیامت، حق است شما در چه چیزی تردید دارید؟ اگر دیگران صادق‌اند یا احیاناً عده‌ای از آنها صدّیقین‌اند، خدا «أصدق القائلین» است. این مسئلهٴ ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾، ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ که دو جای قرآن ذکر شد و هر دو هم در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است، هر دو دربارهٴ معاد است: یکی همین آیهٴ محلّ بحث که فرمود: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾، یکی هم باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 122 فرمود: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾، ﴿قِیلاً﴾ یعنی «قولاً» که همان مصدر است.
خب، پس اگر خدا «أصدق القائلین» است و هیچ کِذبی در او نیست، پس این خبر یقینی‌الوقوع است. خبری یقینی‌الوقوع است که انسان به صِدق مُخبِر و به علم مُخبر و به احاطهٴ مُخبر، جزم داشته باشد. ما صِدق خبری را از صِدق مُخبری استنتاج می‌کنیم. مُخبر اگر موثّق باشد، ما وثوقی به صِدق خبر پیدا می‌کنیم، اگر معصوم باشد ما قطع به صِدق خبر پیدا می‌کنیم. در عادل این‌‌چنین نیست، عادل گرچه صِدق مُخبری دارد ولی احراز صدق خبری او دشوار است. لذا انسان بیش از مظنّه یا بالاتر؛ وثوق هرگز قطع پیدا نمی‌کند، برای اینکه ممکن است این عادلِ مُخبر و مُخبرِ عادل اشتباه کرده باشد ولی دربارهٴ کسی که منزّه از خطاست و مبرّای از نِسیان است ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ ؛ پس او ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است و ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ﴾ است و ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ﴾ است و دروغ هم که نمی‌گوید. پس نه از راه اشتباه و نه از راه تعمّد کذب، هیچ راهی برای احتمال خلاف نیست. اگر چنین مُخبری خبر داد، ما یقین پیدا می‌کنیم به اینکه معاد حق است. پس گاهی از راه برهان نقلی گاهی هم از راه برهان عقلی و این ذیل آیه، حدّ وسط استدلال است. نظیر حدود وُسطایی که در بعضی از آیات عقلی قرآن یاد شده است.
پرسش:...
پاسخ: خصوصیّات چون امر جزئی است عقل راه ندارد، مثلاً چند موقف در قیامت هست؟ بهشت چقدر است؟ جهنم چطور است؟ خصوصیّات اینها که امر جزئی است اینها را باید از راه نقل اثبات کرد؛ اما اصل معاد را کاملاً عقل اثبات می‌کند، چه اینکه نقل هم اثبات می‌کند. لذا قرآن در آن مواردی که به برهان عقلی تقریر می‌کند، می‌خواهد تعلیم کند؛ اما این آیه سخن از تعلیم نیست، سخن از اعلام به وقوع است، ضمناً تعلیم هم هست؛ منتها تعلیم به اصدق‌القائلین بودن خدا یعنی چون خدا را شما با برهان عقلی پذیرفتید که صادق است و اصدق‌القائلین است و هر چه را هم که اصدق‌القائلین فرمود «لا ریب فیه» است، پس معاد «لا ریب فیه» است.
این آیهٴ محلّ بحث با برهان نقلی، مسئله را اثبات می‌کند. می‌فرماید چون خدا «أصدق القائلین» است وقتی خبر داد، جا برای تردید نیست؛ اما دلیلی در این آیه برای ضرورت معاد ذکر نمی‌کند. آنجا که می‌فرماید: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾ این برهان عقلی است یعنی شما خیال کردید این عالم، هدف ندارد [و] هر کس هر چه کرد آزاد است یعنی انسانها خلق می‌شوند، خاک می‌شوند از خاک می‌آیند بالا و انسان می‌شوند، دوباره خاک می‌شوند و هیچ حساب و کتابی نیست و این عالم به دارالقرار نمی‌رسد؟ این می‌شود عبث، این برهان عقلی است که خدا دارد از باب ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ تعلیم می‌دهد. اما آیهٴ محلّ بحث، برهان اقامه نمی‌کند، می‌فرماید خدا که اصدق‌القائلین است خبر داد جا برای تردید نیست، شما که خدا را قبول دارید.

منافقین مکه و دستور خداوند به نحوه تعامل مسلمین با آن‌ها
مطلب دیگر آن است که در چند آیهٴ قبل فرمود: ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَهُ نَصِیبٌ مِنْهَا وَمَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَهُ کِفْلٌ مِنْهَا﴾ این اصل، زمینه‌ای بود تا اینکه آنچه محلّ ابتلای مردم صدر اسلام در مدینه بود پاسخ بدهد. مسلمانها در صدر اسلام، دربارهٴ منافقین دو نظر داشتند، چون منافقین دو گروه بودند: عده‌ای از منافقین در مکّه ماندند و کارشکنی می‌کردند و هم‌پیمان با مشرکین بودند و برای آنها و به سود آنها کار می‌کردند؛ عده‌ای هم آمده بودند هجرت کردند در مدینه و به آن شدّتی که منافقین مکّه بودند شاید کار نمی‌کردند ولی آن کارهای مرموزشان در تاریخ ثبت است ـ آنهایی که در مدینه بودند ـ دربارهٴ منافقینی که هجرت کردند [و] آمدند مدینه، فعلاً نظام اسلامی با آنها کاری نداشت ولی دربارهٴ منافقینی که در مکّه مانده بودند و با مشرکین، همدست و هم‌کاسه بودند مسلمانهای مدینه دو نظر داشتند.
در این زمینه، قرآن کریم آیه نازل کرد: اولاً آن اصل کلی را فرمود که اگر کسی شفاعت حَسنه کرد، بهرهٴ خوب می‌برد و اگر شفاعت سیّئه‌ای را مرتکب شد، بهرهٴ بد می‌برد. بعد از آن اصل کلی به مسلمین مدینه هشدار داد، فرمود: ﴿فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْن﴾؛ چرا دربارهٴ منافقین دو دسته شدید؟ اولاً بدانید ﴿وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُوا﴾ اینها را خدا واژگون کرده، اینها الآن زیرورو فکر می‌کنند اینها به عکس فکر می‌کنند، اینها کسانی‌اند که ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ در اثر سیّئات اینها خدا اینها را به حال خود اینها رها کرد. ﴿أَرْکَسَهُم﴾ نظیر «أنکسهم» یعنی اینها را وارونه کرد. اینکه اینها وارونه شدند، سر به پایین است و پا به هوا، در اثر سیّئات اینهاست.

عدم وجود ترقی در منافقین و علت آن
بزرگان اهل معرفت مطلبی داشتند و آن این است که انسانهای دنیادوست، مثل درخت‌اند؛ درخت هرگز ترقّی نمی‌کند ولو خیلی هم قَد بکشد، این فروعات درخت است که بالا می‌رود وگرنه اصل درخت که سرِ او و ریشهٴ او و دهن او و چشم اوست او به گِل فرورفته و آنچه بالا آمده این سرِ درخت نیست، این دُم درخت است. فرمود آنها که «سلّط الله علیهم الماء والطین» همین طورند، آنها که به گِل فرو رفته‌اند، فروعات زندگی‌شان بالاست، نه اینکه خودشان واقعاً ترقّی کرده باشند. منافقین هم این‌‌چنین‌اند: ﴿وَاللّهُ أَرْکَسَهُم﴾ یعنی سرِ اینها را به طرف پایین و پای اینها را به طرف بالا برد، چشم اینها، فکر اینها، قلب اینها در لجن است، این دُم اینهاست که بالا آمده. خب چرا به این روز سیاه مبتلا شدند؟ ﴿بِمَا کَسَبُوا﴾؛ بر‌اساس سیّئاتشان است.

بیان حکم کلامی و فقهی در خصوص منافقین
بعد اول راه مسئلهٴ کلامی را ذکر کرد، بعد حُکم فقهی را بیان فرمود. حُکم کلامی این است که شما به طمع خام نشسته‌اید ﴿أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ﴾ اینها کسانی‌اند که سالیان متمادی در فِسق، غوطه‌ور شدند با دیدن حجّت خدا هدایت نشدند و خدا اینها را به حال خود اینها رها کرد. وقتی به حال خودشان رها شدند، در ضلالت و گمراهی فرو می‌روند. شما می‌خواهید کسی را که در اثر خِذلان الهی، در ضلالت فرورفته است آن را هدایت کنید؟ یک صغرا و کبرا به شکل منطقی از همین سطر اخیر آیه استنباط می‌شود: ﴿أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾ یعنی منافقین، کسانی‌اند که «أضلّهم الله» این صغرا، ﴿وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾ این کبرا، پس «فلن تجدوا لهدایة المنافقین سبیلا» این نتیجه ﴿أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾.
خب، این منطقی حرف‌زدن، به صورت شکل اول سخن‌گفتن، منسجم حرف‌زدن، دلپذیر هم هست. حالا فرمود این حُکم کلامی که مسئلهٴ اضلال و هدایت اینها در اثر سوء اختیار اینهاست و خدا اینها را به حال خودشان رها کرده، وارونه شدند، سرشان باید به طرف آسمان و فضایل باشد، به طرف گِل است و لَجن و فروعاتشان بالاست. اینها هدایت‌پذیر نیستند، برای اینکه این همه مسائل را از نزدیک سیزده سال در مکه دیدند، منافقانه رفتار کردند. بعد از تأسیس حکومت اسلامی در مدینه، این فشارهای تحمیلی مشرکین علیه مسلمین را دیدند، منافقانه رفتار کردند. حالا بعد از گذشت بیست سال تقریباً، حالا می‌خواهید اینها را هدایت کنید، این‌‌چنین نیست این حُکم کلامی. حُکم فقهی را هم بعد در کنارش ذکر فرمود، فرمود همان طوری که با مشرکین می‌جنگید، باید با اینها هم بجنگید.

تعیین تکلیف مسلمین در مواجهه با منافقین
اولاً زمینه را هم باز آماده فرمود، فرمود اینهایی که آنجا هستند تنها مشکلشان نفاقشان نیست، [بلکه] مشکلشان تبلیغات سوء هم است ﴿وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا﴾؛ آنها تلاش و کوشش می‌کنند که شما هم از دین برگردید و مرتد بشوید. پس آنها این‌‌چنین نیست که حالا گفتند ما فرصت هجرت پیدا نکردیم، آنجا هم که هستند امید و آرزویش این است که شما مرتد بشوید ﴿وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا﴾ آن‌گاه مساوی اینها خواهید شد، آنها هم مساوی شما می‌شوند ﴿فَتَکُونُونَ سَوَاءً﴾ شما هم مثل منافقین باشید، آنها هم مثل شما باشند همه‌تان کافر باشید. پس ﴿فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیَاءَ حَتَّی یُهاجِرُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ مگر اینکه اینها توبه کنند، برگردند، هجرت کنند از مکه به مدینه و «فی سبیل الله» حرکت کنند. نه جزء باند مشرکین باشند (یک)، نه آن نفاق داخلی را حفظ بکنند (دو)، نه آرزومند باشند که شما هم مثل آنها مرتد و کافر بشوید (سه)، نه ترک هجرت را بر هجرت مقدّم بدارند (چهار)، بلکه هجرت کنند، آن‌گاه مانند سایر مسلمین جزء اولیای شما به شمار می‌آیند. اگر هجرت نکردند ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُم﴾؛ همان طوری که با مشرکین می‌جنگید، با اینها بجنگید ﴿وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ .
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:17

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی