display result search
منو
تفسیر آیات 78 و 79 سوره نساء _ بخش اول

تفسیر آیات 78 و 79 سوره نساء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 35 دقیقه مدت قطعه
  • 142 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 78 و 79 سوره نساء _ بخش اول"
- قطعی بودن مرگ در صورت رسیدن اجل حتمی
- منافقین و قول آن‌ها در نعمت‌ها و نقمت‌ها
- ارتباط داشتن کلیه حوادث عالم به خداوند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً ﴿78﴾ مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیداً ﴿79﴾

قطعی بودن مرگ در صورت رسیدن اجل حتمی
اوّلین مطلب این آیه آن بود که اگر اجلِ حتمیِ انسان فرا برسد هیچ چیزی او را از مرگ نجات نمی‌دهد نه اصل مرگ و نه تقدیم و تأخیر، به هیچ وجه مقدور نیست. این آیه، ناظر به همان مطلبی است که در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» گذشت.
آیهٴ 156 آل‌عمران این بود که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾؛ در آن آیه فرمود مؤمنین! مانند کسانی نباشید که اگر کسی به سفر رفت یا به جبهه رفت و مُرد یا شهید شد، اینها می‌گویند اگر اینها به جبهه نمی‌رفتند یا مسافرت نمی‌کردند نمی‌مردند یا کُشته نمی‌شدند، اگر نزد ما بودند سالم می‌ماندند و چون نزد ما نماندند و سفر کردند یا به جبهه رفتند، کُشته شدند. فرمود این حرف را نزنید و مثل این گروه فکر نکنید، زیرا اگر اجل حتمی کسی برسد، در هر جا باشد می‌میرد. البته گاهی قَدَر بر این است که اگر این شخص، مسافرت بکند در سفر بمیرد، گاهی مقدّر این است که اگر مسافرت نکند و در حالت حضور باشد حادثه پیش می‌آید، اینها تقدیرات الهی است که قابل تغییر است ولی اصل قضا قابل تغییر نیست و اجل حتمی هر کسی که برابر با قضای حَتم است اگر برسد، تقدیم و تأخیر برنمی‌دارد. لذا هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید اگر اینها نزد ما بودند یا به جبهه نمی‌رفتند کُشته نمی‌شدند، چون ﴿أَیْنََما تَکُونُوا یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ﴾.
این آیه، ناظر به اصل مرگ نیست، چون هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که اگر قلعهٴ محکمی بسازد برای ابد می‌ماند، این‌‌چنین نیست [بلکه] همه فکر می‌کردند که مرگ را به تأخیر بیندازند. این آیات، ناظر به آن است که وقتی قضایِ حتمی فرا برسد هیچ چیزی جلوی او را نمی‌گیرد، این مطلب اول.

منافقین و قول آنها در نعمت ها و نقمت ها
مطلب دوم آن است که افراد منافق یا ضعیف‌الایمان، در برابر حوادث ناگوار و گوارا چهارتا حرف دارند، چهار جمله درباره حوادث ناگوار و گوارا دارند. اگر حوادث ناگوار و گوارا برای غیر اینها اتفاق بیفتد دوتا حرف دارند، برای خود اینها اتفاق بیفتد دوتا حرف دیگر دارند. اگر اینها به جبهه نروند [و] کسانی که به جبهه اعزام شدند بروند و فاتحانه برگردند، این یک نعمت و حَسنه‌ای است که از طرف خدا نصیب فاتحان شد. افراد منافق یا ضعیف‌الایمان حرفش در این زمینه، این است که ﴿یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ﴾ ؛ ای کاش من هم می‌رفتم و از این غنیمت بهره‌ای می‌بردم، این( یک). اگر افرادی که به جبهه رفتند، شهید می‌شدند یا جانباز یا مفقود یا اسیر می‌شدند حرف آنها این است که: ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾؛ خدا بر ما منّت نهاد، خوب شد که ما به جبهه نرفتیم، این دوتا حرف دربارهٴ حوادث گوارا یا ناگواری که برای دیگران اتفاق می‌افتاد.
دو حرف دیگر دربارهٴ حوادث گوارا و ناگواری که برای خود آنها اتفاق می‌افتاد. اگر حوادث خوبی به اینها برسد، اینها می‌گویند از ناحیهٴ خداست: ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾؛ می‌گویند از ناحیهٴ خداست و اگر حادثهٴ بدی دامنگیر اینها بشود، اینها تطیّر و تشئّم دارند و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ـ معاذ الله ـ به عنوان وجود مشئوم و بدقدم می‌دانند، می‌گویند این حادثهٴ بد، به قدمِ بد تو بود: ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِکَ﴾.
خب، پس چهار جمله از این افراد در قرآن نقل شد، در برابر چهار حادثه. اگر حادثهٴ خیر به دیگران برسد می‌گویند: ﴿یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ﴾ حادثهٴ بد به دیگران برسد، می‌گویند: ﴿قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَعَهُمْ شَهِیداً﴾ ؛ خوب شد که ما با اینها نبودیم.حادثهٴ خوب به خود اینها برسد ﴿یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾. حادثهٴ بد به خود اینها برسد، تشئّم و تطیّر دارند می‌گویند: ﴿هذِهِ مِن عِندِکَ﴾ به پیامبر می‌گویند.

نفی و ابطال قول منافقین در آیه
قرآن کریم آن دو مطلب را قبلاً از اینها نقل کرد و نفی کرد و ابطال کرد، این دو مطلب را هم در این آیه از اینها نقل کرد و ابطال کرد. فرمود: ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ فرمود چیزی در جهان اتفاق نمی‌افتد مگر اینکه طبق قضا و قَدَر الهی است، چون هر چه در عالم غیر از خدای تعالی فرض بشود ممکن‌الوجود است، محتاج است، مبدأ می‌خواهد، بالأخره باید به واجب منتهی بشود حالا یا بلاواسطه یا مع‌الواسطه. پس هیچ حادثه‌ای نیست چه حَسنه، چه سیّئه، مگر اینکه﴿من عند الله﴾ است [و] از آنجا نشأت می‌گیرد.

ارتباط داشتن کلیه حوادث عالم به خداوند
بعد فرمود چرا اینها درست بررسی نمی‌کنند، مگر می‌شود حادثه‌ای به خدا ارتباط نداشته باشد براساس بدقدمی افراد، حادثه‌ای رُخ بدهد که این بشود جزء خرافات، پس ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾. بعد برای اینکه بین حَسنه و سیّئه فرق بگذارد، آیه بعد را نازل فرمود، فرمود: ﴿مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفْسِکَ﴾ خطاب را به پیغمبر متوجّه کرد، برای اینکه آنها که این معارف عمیق را درک نمی‌کنند یک مخاطبِ بفهم لازم است ولی منظور، شخص پیغمبر نیست [بلکه ] منظور انسان است خواه پیامبر، خواه غیرپیامبر ولی خطاب به آنها نیست. فرمود: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ حالا که آنها حرف نمی‌فهمند من با تو درمیان می‌گذارم، می‌گویم که گرچه هر حادثه‌ای ریشه از نزد خدا دارد- چون ممکن است بالأخره به واجب محتاج است- ولی آنچه مستقیماً اولاً و بالاصاله از طرف ذات اقدس الهی نشأت می‌گیرد، فضل است و فیض است و رحمت است و لطف؛ هرگز خدا نقمت و غضب را ابتدائاً نازل نمی‌کند. اینکه فرمود: «یا مَن سَبَقَتْ رَحمَتُهُ غَضَبَه» یعنی خدا در عین حال که غضب دارد غضبِ او مأموم رحمت اوست و رحمت او اِمام غضب اوست. غضبِ یک انسان عادی در مقابل رضای اوست، در مقابل لطف اوست، گاهی لطف می‌کند گاهی غضب و گاهی به‌جاست گاهی بیجا. ولی غضب ذات اقدس الهی مسبوق به رحمت است که رحمت او سابق بر غضب است.

مراد از سبقت رحمت بر غصب خداوند
منظور از این سبقت هم امامت است یعنی پیشاپیش غضب خدا، رحمت خدا حرکت می‌کند؛ خدا می‌خواهد لطف و رحمت را به مردم برساند. این لطف و رحمت گاهی اقتضا می‌کند که عذابی نازل بکند. این نزول عذاب، گرچه برای آن مورد، عذاب است ولی در کلّ نظام رحمت است. مثلاً دستور قصاص را که ذات اقدس الهی شرح می‌دهد، قصاص یک نحو تعذیبی است برای جانی و قاتل؛ اما در متنِ این قصاص، رحمت نهفته است. فرمود: ﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾ یعنی ذات اقدس الهی می‌خواهد جامعه را زنده کند و احیای جامعه، رحمت است و این رحمت، دستور می‌دهد که اگر کسی دست به خونریزی عمدی زد، او را از بین ببرد تا حیات جامعه تأمین باشد. پس قصاصی که ذات اقدس الهی تقریر کرد، نظیر آن قصاصی نیست که ولیّ دَم طلب می‌کند برای تشفّی خود. یک انسان مظلوم برای انتقام و برای تشفّی و تسلّی قلب خود خواهان قصاص است، او کاری به قانون جامعه و اصلاح جامعه ندارد، او برای تشفّی قلب خود قصاص طلب می‌کند. ولی ذات اقدس الهی که قانون قصاص را تنظیم فرمود نه برای تشفّی و مانند آن است، بلکه برای احیای جامعه است، فرمود: ﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾.
پس گرچه قصاص، سیّئه است و برای شخص قاتل، عذاب محسوب می‌شود ولی نقشهٴ این قصاص را رحمتِ الهی تنظیم کرده است؛ مهندس، رحمت حق است، رحمت خدا که هندسهٴ عالم را تدوین و تنظیم کرد جایی دِیه، جایی قصاص، جایی تخفیف، جایی هم عفو در نظر گرفت. چون خدا خواست جامعه را زنده کند حُکم قصاص تنظیم کرده است، پس رحمت او سابق بر غضب اوست، در همه موارد همین طور است. گاهی اگر بخواهد افراد را تربیت کند آنها را گوشمالی می‌دهد تا متنبّه بشوند و در بعضی از آیات هم می‌فرماید ما به شما توجّه کردیم، شما را در فشار قرار دادیم که بگویید «یا الله» چرا نگفتید? ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ ؛ فرمود ما شما را در فشار آوردیم، به زحمت انداختیم که بگویید «یا الله» خب، چرا نگفتید? این یک لطف و عنایت الهی است که خدا افرادی را احیاناً در فشار قرار می‌دهد تا بیازماید که درِ رحمت حق را می‌زنند یا درهای بیگانه‌ها را. پس هر جا فشار هست به دستور مهندس رحمت است یعنی خدای رحیم دستور می‌دهد که چه کسی را در فشار قرار بدهند، در رفاه قرار بدهند و مانند آن.
خداوند به وسیله انبیا به مردم فهماند، فرمود ما این همه احسان به شما کردیم، شما را در فشار قرار دادیم که بگویید «یا الله» تا ما فوراً اجابت کنیم و نکردید ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾؛ چرا تضرّع نکردید? چرا ناله نکردید? ما فشار آوردیم که شما به طرف ما برگردید ولی متأسفانه راه را گُم کردید، بیراهه رفتید سرتان به سنگ خورد. پس این‌‌چنین نیست که مستقیماً خدا بخواهد سیّئه نازل کند یا کسی را بگیرد، این‌‌چنین نیست.

حکمت الهی در نعمت و عذاب مردم
پس آنچه از طرف خدا می‌آید حَسنه است، چه اینکه آنچه از نزد خداست حَسنه است. ولی وقتی به مراحل نازل‌تر آمد و اشخاص، نعمتهای الهی را بی‌جا مصرف کردند طبق بحث دیروز خدا اولاً مهلت می‌دهد تا اینها توبه کنند و برگردند. این‌‌چنین نیست که انسان هر بار معصیت کرد مورد انتقام الهی قرار بگیرد، فرمود اگر خدا بخواهد ﴿ مَا تَرَکَ عَلَی ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ﴾ ؛ اگر خدا هر کسی را برابر سیّئه و گناه او بگیرد که جُنبنده‌ای روی زمین نمی‌ماند. پس هر کسی کارِ بدی کرد این‌‌چنین نیست که فوراً خدا تعقیب کند، مدّتها مهلت می‌دهد تا توبه کنند. در این خلال، بعضیها توبه می‌کنند. و برمی‌گردند [و] نعمت از دست‌رفته را حفظ می‌کنند. آنها که توبه نکردند باز دو گروه‌اند: عده‌ای لایق عفو هستند که آنها بیش از نالایقها هستند، آنها هم مستثنا هستند. آن گروه اندک که نالایق‌اند[ و] برای عفو هم لیاقت ندارند، آنجاست که خدا کیفر می‌دهد. برابر آیه سی سورهٴ «شوریٰٰ» که در بحث دیروز خوانده شد این بود که ﴿مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ از بسیاری از گناهها می‌گذرد.

منتسب بودن کلیه اتفاقات به خداوند
خب، از اینجا معلوم می‌شود که هر چه اتفاق می‌افتد، ریشه‌اش از نزد خداست ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ چه حَسنات، چه سیّئات، چون بالأخره مخلوق‌اند، ممکن‌اند. ممکن نیست که بعضی از موجودها به خدا استناد داشته باشد، بعضی نداشته باشد. اما باید بین حَسنات و سیّئات فرق گذاشت، آنچه بالاصاله از طرف خدا می‌آید حَسنه است، آنچه بالتبع می‌آید سیّئه است و سیّئه ﴿ من عند الله﴾ هست ولی «من الله» نیست، سیّئه «من نفسک» است. برابر سورهٴ «انفال» که ﴿ ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾.

بیان علت آفرینش بدی در عالم
حالا اگر کسی بپرسد چرا عالم، طرزی خلق نشد که سیل و زلزله و طوفان و حوادث دردناک را به همراه نداشته باشد که همه‌اش حَسنه باشد، اصلاً سیّئه نباشد.
جوابش این است که اگر خدا بخواهد موجوداتی را بیافریند که اهل مرض و معصیت و تجاوز و تهاجم نباشد، از این موجودات زیاد آفرید به عنوان ملائکه و فرشته‌ها، عالِم‌اند، عاقل‌اند، معصوم‌اند، هیچ ضرری به کسی نمی‌رسانند نه به دیگری ضرر می‌رسانند، نه به خودشان ضرر می‌رسانند. موجوداتی از این قبیل که معصوم‌اند و عاقل و عالم‌اند، خداوند زیاد آفرید. سراسر بهشت هم از این قبیل است؛ در بهشت اصلاً بدی راه ندارد ﴿لَا لغوٌ فیها ولا تأثیم﴾ ؛ هیچ بدی در بهشت نیست، از این موجودات زیاد آفریدند

ماهیت دنیا و قوانین حاکم بر آن
منظور این است که دنیا یعنی در و دیوار دنیا، حجر و مَدَر دنیا، آب و آتش دنیا مثل فرشته باشند یعنی عالمِ عادلِ عاقلِ معصوم باشند، اینکه دیگر دنیا نیست. لازمه‌اش این است که خدا زمین را خلق نکند، آب و آتش را خلق نکند. آن آب و آتشی که بفهمد و معصوم باشد و بفهمد اینجا خانهٴ کسی است اینجا را نسوزاند و آن غذای کسی است آن را طبخ کند، چنین موجودی می‌شود فرشته، این دیگر آتش نیست. آبی که یکجا جمع بشود، درخت را سرسبز بکند ولی باران طوری باشد که لباس کسی را خیس نکند، بدن کسی را خیس نکند، به کسی برخورد نکند، این باید مَلک باشد یعنی عالمِ عاقلِ عادلِ معصوم باشد، بفهمد اینجا یک شخص دارد می‌رود و چتر همراهش نیست به او نرسد و به جای دیگر برسد. از این موجودات، خدا زیاد آفرید در فرشته‌ها؛ اما دیگر عالم طبیعت نیست. اگر بخواهند در این عالم طبیعت، موجوداتی با حُسن اختیار خود به کمال برسد باید همین وضع باشد. عالم طبیعت، عالمی نیست که عقل و عصمت در او حُکم بکند. این موجود طبیعی در راه خود برای کمال دارد حرکت می‌کند، همگان در حرکت‌اند. چون همگان در حرکت‌اند خب، برخوردی دارند، حوادثی هم پیش می‌آید. آفتاب نتابد که نمی‌شود، دریا بعد از تابش آفتاب تبخیر نشود که نمی‌شود، این بخارها بالا نرود و به صورت ابر بارنده درنیاید که نمی‌شود. ابر ببارد و کسی را خیس نکند هم که نمی‌شود یا خانهٴ کسی را ویران نکند هم که نمی‌شود، این نشئه، نشئهٴ تزاحم است؛ منتها عقل و وحی برای تنظیم کارها به سبکی است که ما از این خطرات محفوظ بمانیم. از این طرف هم به ما فرمودند که بین اعمال شما و حوادث عالم رابطه برقرار است. همان طوری که جهان در شما اثر می‌گذارد، شما هم که جدای از جهان نیستید کارهای شما در جهان مؤثّر است؛ همان طوری که وقتی هوا گرم شد یا هوا سرد شد یا بارندگی است یا هوا صاف است یک حالات مخصوصی در انسان پیش می‌آید، حالات مخصوص انسان از حَسنات و سیّئات هم در عالم مؤثّر است، این است که گفتند شما اگر نماز استسقا خواندید، بارانِ به‌موقع نازل می‌شود: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ ؛ اگر مردم منطقه‌ای اهل ایمان و تقوا بودند، برکات خدا هم فراوان است. نه انسان جدای از آسمان و زمین و حوادث ارضی و سماوی است، نه آنها جدای از قافلهٴ انسانیّت‌اند. هم آنها در انسانیّت اثر می‌گذارند، هم کارهای انسان در فضا و هوا و جوّ اثر می‌گذارد. ما برای اینکه بهتر زندگی کنیم، راه بهتر را به ما ارائه کردند و اگر کسی نعمت الهی را کفران کرد، سیّئه از آن به بعد دامنگیر او می‌شود. وقتی که لطف خدا گرفته شد، انسان به دام سیّئه می‌افتد.
در اختیار مطلق خداوند بودن لطف و امساک لطف
در سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» اصل کلّی را بیان فرمود؛ آیه دوم سورهٴ «فاطر» این است: ﴿مَّا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾؛ فرمود دَری را که خدا طبق رحمت باز بکند، هیچ‌کس نمی‌تواند ببندد و اگر لطفی را خدا امساک بکند، هیچ‌کس نمی‌تواند آن لطف را ارسال بکند. آ‌نجا که خداوند در اثر نالایق بودن محل، فیض را امساک کرده است، شخص را به حال خود او واگذار کرد. وقتی شخص به حال خودش واگذار شد محتاج است از یک سو، ارتباطش از خدا قطع شد از سوی دیگر، زمین‌گیر می‌شود. این‌‌چنین نیست که از طرف خدا، اضلال و امثال‌ذلک نازل بشود. وقتی فیض قطع شد، انسان گرفتار می‌شود. فرمود ما فیض را از بعضی افراد امساک می‌کنیم، وقتی امساک کردیم او به گرفتاری می‌افتد

ریشه در نزد خدا داشتن سیئه وحسنه
بنابراین در جملهٴ قبل فرمود هر حادثه‌ای خواه سیّئه، خواه حَسنه، ریشه از نزد خدا دارد: ﴿قُلْ کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ مسئله تطیّر و تشئّم و بدقدمی و خوش‌قدمی و اینها خرافات است و اصلی ندارد ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾؛ اینها چرا چیز نمی‌فهمند? بعد خطاب کرد به خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فقیه است، فرمود تو که چیز می‌فهمی بدان! حَسنات هم﴿ من عند الله﴾ هست، هم «من الله». سیّئات﴿ من عند الله﴾ هست ولی «من الله» نیست [بلکه] «من نفس الانسان» است [و] از همین‌جا نشأت می‌گیرد.
استفاده اشعری در اثبات مسلک خود از آیه
این آیه محور بحثهای مبسوطی است بین معتزله و اشاعره و دیگران فخررازی بحث مبسوطی ذیل همین آیه دارد برای اثبات مکتب جبری که خودش و سایر همفکران اشعری او قائل‌اند که ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾؛ هر چه هست از نزد خداست؛ حَسنات و سیّئات، اطاعات و معاصی و مانند آ‌ن .

پاسخ معتزله به استناد جبریون
معتزله به دو پاسخ، این دلیل را نفی کردند: یکی اینکه در آیه بعد بین حَسنات و سیّئات فرق گذاشته شد؛ یکی اینکه در ذیل همان آیه قبل فرمود: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ ظاهر این جمله، تعییر و سرزنش و مذمّت است.خب، اگر فهمیدن و نفهمیدن، فکرکردن و فکر‌نکردن، تدبّر و عدم تدبّر، همه کارِ خداست و انسان در این کارها مجبور است، خب چطور خداوند در جملهٴ قبل فرمود: ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ بعد در جملهٴ بعد اینها را مذمّت می‌کند، می‌گوید که اینها چرا چیز نمی‌فهمند یعنی اینها چون اهل تدبّر نیستند، اهل دقّت نیستند چرا یا درس نمی‌خوانند یا نمی‌اندیشند یا سؤال نمی‌کنند یا فکر نمی‌کنند. خب، اگر ﴿کُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است، چطور در جملهٴ بعد افرادی را که اهل تدبّر نیستند، حاضر نیستند بیندیشند اینها را مذمّت می‌کند? این یکی و از طرفی هم بین حَسنه و سیّئه فرق گذاشت این دوتا، پس معلوم می‌شود این‌‌چنین نیست که انسان در کارهای خود مجبور باشد و ابزار محض باشد.
البته آن طوری که معتزلی می‌اندیشد، انسان در کار خود براساس تفویض کار می‌کند، این هم باطل است، چون ممکن نیست انسانی که ذاتاً ربط به خداست این در کارش مستقل باشد. چون کار، فرع بر وجود صاحب‌کار است. اگر وجود صاحب‌کار، متوقّف بر ایجاد الهی بود چگونه کارِ صاحب‌کار مستقل است? کار، فعل صاحب‌کار است، اگر ذات صاحب‌کار به جای دیگر تکیه کرده بود، فعل او و وصف او هم یقیناً به جای دیگر تکیه می‌کند؛ منتها هر مبدأ فعلی از راه خاصّ خود به خدا ارتباط دارد. مثلاً آ‌ن سلسله خاکهایی که در دلِ کوه بعد از مدّتی معدن می‌شوند آنها هم کاری دارند و خدا کار آنها را می‌داند و کار آنها هم به خدا اسناد دارد، گیاهان هم کارشان به خدا اسناد دارد، حیوانها هم کارشان به خدا اسناد دارد، انسانها هم کارشان به خدا اسناد دارد؛ اّمایکسان نیستند، جمادها کارشان در حدّ طبیعت به خدا مرتبط است. گیاهان در حدّ غریزه به خدا مرتبط است، حیوانات در حدّ میل طبیعی به خدا مستندند و انسانها از راه اراده کارشان به خدا مستند است یعنی بین کار انسان و ذات اقدس الهی، ارادهٴ انسان فاصله است. انسان از راه اراده، کار را انجام می‌دهد. این فعل ارادی به خدا استناد پیدا می‌کند، نه فعل انسان مستقیماً به طوری که اراده در اینجا هیچ نقشی نداشته باشد. لذا فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ ؛ فرمود مشیئت شما تعیین‌کننده است ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ .

بررسی متکی بودن اعمال بر اراده انسان
خب، انسان اراده می‌کند و با اراده، کار را انجام می‌دهد. آن اراده به مبادی غیبی وابسته است، بحث در جبر و تفویض در این نیست که آیا اراده، ارادی است یا نه? بحث در جبر و تفویض آن است که کارها به اراده متّکی است یا به اراده متّکی نیست. اگر ما در اراده، مستقل بودیم که می‌شد تفویض. آ‌ن طوری که جبری می‌گوید ارادهٴ انسان نقشی ندارد، در حالی که انسان اوّل می‌نشیند، فکر می‌کند، مشورت می‌کند بعد هم اگر کار خوب درآمد خوشحال می‌شود، اگر بد درآمد خود را ملامت می‌کند این درباره هر انسانی هست چه موحّد، چه غیرموحّد، وقتی کار او خوب درآمد خوشحال می‌شود، بد درآمد خود را ملامت می‌کند، چه خدا را قبول داشته باشد، چه نداشته باشد. معلوم می‌شود انسان، فطرتاً مختار است، این‌‌چنین نیست که فطرتاً مجبور باشد. اگر انسان مجبور باشد هرگز در کارها مشورت نمی‌کند، مطالعه نمی‌کند، نمی‌اندیشد بعد هم کار خوب درآمد بیجا خوشحال نمی‌شود و اگر کار بد درآمد خود را سرزنش نمی‌کند و مانند آن.
همه اینها نشان می‌دهد که هرگز نمی‌شود جبر را بر انسان تحمیل کرد. انسان، فطرتاً خود را آزاد می‌یابد، چه مسلمان و چه غیرمسلمان.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 35:36

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی