- 925
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 66 تا 69 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 66 تا 69 سوره نساء"
- کم بودن تعداد عمل کنندگان به دستورات الهی
- محشور شدن منعم با منعم علیه براساس آیه
- بهرهمندی از نعمت ولایت و آثار آن
- یکی بودن حقیقت سالک و مسلک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ﴿66﴾ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ﴿67﴾ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً ﴿68﴾ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ﴿69﴾
کم بودن تعداد عمل کنندگان به دستورات الهی
بعد از اینکه لزوم اطاعت خدا و رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اولواالامر را بیان فرمود و نفاق عدهای را هم ذکر کرد و خطر نفاق را هم بیان فرمود و حُکم نبوّت عامه را هم ذکر کرد که هر رسولی برای اطاعتشدن نازل شده است و فرستاده شد، آنگاه فرمود هر چه که ما بر مردم لازم بکنیم، به خیر اینهاست ولو در حدّ کُشته شدن یا ترک وطن و جلای وطن باشد: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾ خواه به معنای جهاد و هجرت باشد، خواه به معنای همان قتل یکدیگر باشد که بنیاسرئیل بعد از آن کار محکوم شدند ، فرمود هر کدام از این امور را ما بر مردم نازل بکنیم، برای اینها خیر است ولی اینها کَمشان را انجام میدهند: ﴿مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾.
ضمیر مفعولِ ﴿فَعَلُوهُ﴾ به آن مکتوب برمیگردد؛ «ولو أنّا کتبنا علیهم القتل والخروج من الوطن ما فعلوا» آن مکتوب را ﴿إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾، آن وقت کلّ واحد از مقتول شدن یا ترک وطن کردن را شامل میشود. گاهی ترک وطن را واجب میکند، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» برای گروهی از یهودیها مشخص کرد، فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا﴾ کسانی که در مدینه بودند، در اثر اخلالگریها ذات اقدس الهی، جلای وطن را بر اینها لازم کرده است. در آیه سه سورهٴ «حشر» آمده است که ﴿وَلَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾؛ بر اینها مقرّر کرده است که ترک وطن کنند و اگر جلای وطن نمیکردند هم به عذاب دنیا گرفتار میشدند، هم به عذاب آخرت. برای یک عدّه، جلای وطن را واجب میکند، برای یک عده قتالی با یکدیگر را واجب میکند. هر کاری را که ذات اقدس الهی واجب کرده است، خیرِ کثیر آن مردم را به همراه دارد. ولی عدّهٴ زیادی این دستور خدا را اطاعت نمیکنند، پس ضمیر ﴿مَا فَعَلُوهُ﴾ به آن مکتوب برمیگردد که شامل هر دو بشود، این یک مطلب.
سرّ موعظه داشتن بیان احکام الهی
مطلب دوم آن است که چون حُکم خدا با وعد و وعید و تبشیر و انذار همراه است، لذا احکام خدا به صورت موعظه یاد میشود. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ این دو نمونه که جزء شدیدترین تکالیف الهی است، به عنوان موعظه ذکر شده است. گرچه ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ﴾ شامل همهٴ تکالیف الهی میشود ولی در مورد خود، نص است یعنی در مورد قتال و جلای وطن، نص است.
خب، این دو مورد که مصداق قطعی موعظه است باید طرزی تبیین بشود که معنای نصیحت و اندرز را برساند. سرّ اینکه از احکام الهی به مواعظ یاد میشود، برای آن است که احکام الهی با وعده، وعید، تبشیر، انذارِ بهشت و جهنم همراه است، لذا میشود موعظه، این هم دو مطلب.
خیر مطلق بودن ابتلائات الهی
مطلب سوم آن است که فرمود این برای آنها خیر است. هم جلای وطن خیر است وگرنه مبتلا میشوند به یک عذاب سنگینتر و هم جهاد برای اینها خیر است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» وقتی آیهٴ جهاد را ذکر میکند میفرماید این برای شما خیر است. آیهٴ 216 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾ خب، هجرت که دیگر یا مثل جهاد است یا کمتر از جهاد. وقتی جهاد برای آدم خیر بود، قتال خیر بود، شهادت خیر بود، هجرت هم به طریق اُولیٰ خیر است: ﴿وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾. منتها خیلی از موارد است که افراد، خیر خودشان را نمیدانند، لذا گریزاناند. چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بعداً خواهد آمد؛ آیهٴ 77 سورهٴ «نساء» این است که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّه﴾؛ اینها آن طوری که باید از خدا بترسند، به همان اندازه از خلق خدا میترسند، از جنگ میترسند، در حالی که باید از خدا بترسند.
کاری که یهودیها و منافقین دارند، همان کار دامنگیر عدهای افراد ضعیفالایمان است. این گروه وقتی سخن از جبهه شد، از مردم همان طوری میترسند که از خدا میترسند: ﴿یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ﴾ منافقین و یهودیها هم اینچنیناند، آنها بلکه از مردم بیش از خدا میترسند: ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾ . البته اینکه در سورهٴ «حشر» فرمود منافقین از شما بیشتر از خدا میترسند، این ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّه﴾، این ﴿أَشَدُّ﴾ افعل تفضیلی نیست، بلکه نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ است، چون منافق اصلاً از خدا نمیترسد، چون به خدا معتقد نیست تا اینکه از خدا به نحو شدید بترسد و از شما به نحو اشد. آنکه به خدا معتقد است در اثر ضعف ایمان، از خدا میترسد، از بشر هم میترسد و اما منافق اصلاً از خدا نمیترسد. آنهایی که به خدا معتقدند و ازخدا میترسند، ممکن است دربارهٴ آنها گفته شود که آنها از شما بیش از خدا میترسند.
این ﴿أَشَدُّ رَهْبَةً﴾ نه یعنی آنها از شما بیش از خدا میترسند، بلکه معنایش این است که آنها فقط از شما میترسند از خدا نمیترسند، چون به خدا معتقد نیستند. ولی این آیهٴ 77 سورهٴ «نساء» این معنایش آن است آنها که ضعیفالایماناند به خدا معتقدند، به همان اندازه که از خدا میترسند، از خلق خدا هم در جبههها میترسند.
به هر تقدیر قتال، خیر است، برای اینکه ترک قتال عذاب الیم را دربردارد. هجرت یا جلای وطن خیر است، برای اینکه ترک هجرت یا ترک جلای وطن، آن عذاب الیم را دربردارد، از این جهت فرمود که این خیر است برای شما.
مراد از (... وَ اَشَدَّ تثبیتاً) در آیه
﴿وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾، این ﴿أَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که هیچ کس به فکر ما نیست مگر خود ما، هیچ چیزی مایهٴ ثبات درختِ هستی ما نیست، مگر آن آبِ حیاتی که خودمان به پای درخت بریزیم وگرنه نمیلرزیم. این ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ ؛ خدا ما را رویانید و این آب حیات را به نام دین نازل کرد، بعد به ما گفت این آب حیات را به ریشهٴ خودتان بریزید که ریشهدار بشوید. اگر به پای درختتان این آب حیات را ریختید، از آن به بعد خدا شما را مستحکم میکند. یک کشاورز کارش این است که آب را به ریشهٴ درخت برساند؛ اما تبدیل آب به موادّ غذایی ریشه، به جذب ریشه، مستحکم کردن ریشه که کار کشاورز نیست، اصلا ًاین کشاورز نمیداند که چگونه این آب به صورت یک ساقهٴ تنومند درمیآید.
کارهایی که یک کشاورز میکند، کارهای اِعدادی است اینها را میگویند علت مُعدّه. کارهایی هم که ما انجام میدهیم، اطاعتها و عبادتهایی هم که انجام میدهیم در حقیقت، اینها علتهای مُعدّه است، نه علتهای حقیقی و فاعل حقیقی. لذا همین کار را ذات اقدس الهی به خودش اسناد میدهد، فرمود: ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ فرمود شما این کار را بکنید؛ این آب را به ریشهٴ درختتان بریزید، من بقیهٴ کارها را انجام میدهم. مثل اینکه فرمود که زارع و کشاورز منم شما حارثید نه کشاورز. کشاورز آن است که این مُرده را زنده کند یعنی حبّه را خوشه کند، این جامد را نابت کند، این کشاورز است این را میگویند زرع. اما بذرافشانی که کشاوزی نیست، بذرافشانی را میگویند حرث. حارث یعنی بذرافشان، لذا در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود شما حارثید نه زارع، شما کارتان این است که این یک مُشت حبّهٴ جامد را از انبار برمیدارید به زمین میریزید، همین! اینکه احیا نشد ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ کشاورزِ واقعی، آن زارعِ واقعی کسی است که مُرده را زنده میکند، این جامد را نابِت میکند، این کشاورزی است. دیگران کارهای اِعدادی دارند، این دربارهٴ کشاورزی ظاهری.
کشاورزی واقعی هم همین طور است. ما اگر بخواهیم مُرده هستیم و زنده بشویم و ریشهدار بشویم، کارِ ما اطاعت است. این اطاعتکردنها خواه به صورت جهاد و هجرت باشد، خواه به صورتهای دیگر، این آبِ زندگانی را، این ماءالحیات را به ریشهٴ جانمان میریزیم، همین! آن قدرت غیبی که این مواد را به صورتِ جان زنده و آگاه درمیآورد خداست، لذا فرمود: ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ . لذا هنگام مَسح پا در وضو میگوییم: «ثبّتنی علی الصراط یومَ تَزِلُّ فیه الأقدام» ؛ تو تثبیت بکن، ما داریم زمینه فراهم میکنیم. فاعلِ حقیقی خداست، کاری که از ما برمیآید اِعداد است. تعلیم و تعلّم هم همین طور است، آنکه معلّم میگوید، آنکه مؤلّف مینویسد، آنکه همبحث میگوید اینها یک سلسله آهنگهای مادّی است یا نقوش مادی است که مفاهیم اعتباری را به همراه، حمل میکند، اینکه علم نیست. علم آن حقیقت مجرّد است که نفس او را مییابد، آنکه با درس گفتن و کتاب خواندن حاصل نمیشود، معلّمْ دیگری است. همه بحثها، همه درسها، همه مباحثهها همه علّتهای مُعدّه است. علّت فاعلیِ حقیقی که علم، عطا بکند خداست، اوست که ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ .
خب، اگر کارهای ما در حدّ علتهای اعدادی است، ذات اقدس الهی به ما وعده داد اگر شما به مواعظ الهی عمل بکنید، این مایهٴ تثبیت شماست یعنی در حقیقت، خدا شما را ثابتقدم میکند: ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِت﴾؛ تثبیتتان میکند هم در دنیا، هم در آخرت، نه در دنیا میلغزید، نه در آخرت میلغزید. پس تثبیت، این طور نیست که هر کدام ما خودمان را تثبیت بکنیم. هر کدام ما آن زمینهٴ اِعدادی را فراهم میکنیم، در حدّ یک حرث، نه در حدّ یک زرع، این هم یک مطلب.
بیان عظمت موضوع با تعابیر مختلف
مطلب بعدی آن است که با چند تعبیر عظیم، دربارهٴ عظمت این اجر یاد کرد. فرمود: ﴿إِذاً لَآتَیْنَاهُم﴾ گاهی ذات اقدس الهی فعل را با متکلّم وحده ذکر میکند، گاهی با متکلّم مع الغیر. آنجا که با متکلّم معالغیر است، نشانهٴ اهمیت آن کار است، مثل ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ ، ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ و امثال ذلک. این «آتینا» نشانهٴ تعظیم کار است ﴿إِذاً لَآتَیْنَاهُم﴾ این (یک)، ﴿مِن لَدُنَّا﴾ ما همان طوری که علم لَدّنی داریم، اجر لدنّی هم داریم. چه اینکه عذاب لَدنّی هم داریم، هر چه که بلاواسطه باشد، اثرش بیشتر است، هر چه معالواسطه باشد اثرش کمتر است. آن علمِ لدنّی، اثرش بیشتر است، اجر لدنّی، اثرش بیشتر است، عذاب لدنّی هم اثرش بیشتر است. فرمود: ﴿ إِنَّ لَدَیْنَا﴾ جحیمی است، انکالی است، طعام ذا ؟؟؟ است . آنجا که خود ذات اقدس الهی بلاواسطه بخواهد فرمان صادر کند، آن خیلی مهم است. همان طوری که علم لدنّی با علوم دیگر فرق میکند، اجر لدنّی هم با اجرهای دیگر فرق میکند، فرمود: ﴿إِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً﴾ بعد هم به عنوان شاهد سوم، این اجر را به عظمت وصف کرد، فرمود: ﴿أَجْراً عَظِیماً﴾.
پس در همین آیه، سه نمونهٴ بزرگداشت این پاداش است: یکی کلمهٴ «آتینا»؛ [﴿لَآتَیْنَاهُم﴾] یکی هم ﴿لدنّا﴾؛ یکی هم وصف کردن اجر به عظمت و چیزی را هم که خدا عظیم بداند، معلوم میشود خیلی مهم است. خداوند کِید شیطان را با همهٴ نقشههای فراوانی که دارد به ضعف وصف کرد، فرمود: ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً﴾ انسان را با همهٴ داعیهای که دارد، فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً﴾ اما چیزی را که خودش به عظمت یاد میکند، معلوم میشود خیلی مهم است، فرمود: ﴿أَجْراً عَظِیماً﴾.
مراد از هدایت بیان شده در آیه
بعد فرمود: ﴿وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ این هدایت، همان هدایتهای تکوینی است، نه هدایتهای تشریعی. چون کسی که خدا و وحی را قبول کرد و تکالیف الهی را عمل کرد، یقیناً بر صراط مستقیم است. از آن به بعد، خدا بفرماید که ما او را به صراط مستقیم هدایت میکنیم، این دیگر هدایت تکوینی است نه هدایت تشریعی. مثل اینکه فرمود: ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ در سورهٴ «نور» یا ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ در سورهٴ «تغابن». خب فرمود اگر کسی به خدا مؤمن باشد، خدا قلب او را هدایت میکند، اینکه ضرورت به شرط محمول است. معنایش این نیست که اگر کسی به خدا مؤمن باشد، خدا قلب او را با هدایت تشریعی هدایت میکند، این یا دور است یا ضرورت به شرط محمول، بلکه معنایش این است که اگر کسی هدایت تشریعی خدا را قبول کرد و عمل کرد و ایمان آورد، خداوند با هدایت تکوینی یک گرایش خاصّی در قلب او ایجاد میکند. میبینید بعضیها اصلاً دلشان برای اطاعت و نماز خدا میتپد، یک عده موقع نماز که شد احساس بیتابی میکنند، یک عده برایشان نماز خیلی سخت است: ﴿إِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ﴾ بعضی به خوبی فرمان خدا را اطاعت میکنند؛ با میل و رغبت، بعضی با کراهت. آن میل و رغبتها، نشانهٴ آن لطف خاص خدا و عدم لطف است وگرنه هدایت تشریعی را که خدا نصیب همه فرمود، پس این یک وعدهٴ دیگری است دربارهٴ هدایت تکوینی.
اقسام ایمان و آثار آن
در روایات، ایمان به دو قسمت تقسیم شده است: ایمان ثابت و ایمان مستقرّ در نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) خطبهٴ 189 اوّلین جمله آن خطبه این است: «فَمِنَ الْإِیمَانِ مَا یَکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِی الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوارِیَّ بَیْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إلَی أَجَلٍ مَعْلُومٍ»؛ فرمود همینها که مؤمناند، چون «إنّما الاُمور بخواتیمها» پایان کار معلوم میشود که چه کسی ایمانش ثابت است، چه کسی ایمانش رفتنی است. بعضی اواخر عمر، ایمان را از دست میدهند، چون این ایمان مستقرّ است که میماند و آن ایمان بیریشه زایل میشود. حالا یا در اثر فقر اواخر عمر است، یا مرض اواخر عمر است یا پیری اواخر عمر است، بالأخره ـ معاذ الله ـ دست از دین میکشند یا اگر هم نکشند، دین آنها را رها میکند، از یادشان میرود. تنها چیزی که اینها را تثبیت میکند، سِلم محض است، همان تسلیم محض بودن. در مقابل فرمان خدا، رأیی اظهار نکردن. آن وقت این مایهٴ تثبیت هم هست، صراط مستقیم هم هست، میشود ایمانِ ثابت. انسان از خدا ایمان ثابت بخواهد ولی تثبیت نکند با آن آب حیاتریزی، این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوارِیَ بَیْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ» این عاریه است و عاریه خب برمیگرد، حالا اگر مطالب دیگری مربوط به این آیهٴ کریمه بود، ممکن است در ذیل بحث آیهٴ بعد اشاره بشود.
مروری بر مباحث بخش گذشته سوره
خب، این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «نساء» از ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ شروع شد. این تقریباً یک مجموعه است، یک فصل است یعنی آیهٴ 59 تا این آیهای که الآن خوانده شد، این مجموعاً یک فصل است. اولش از اینجا شروع شد: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ ، بعد هم فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ، بعد هم فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ﴾ که این تقریباً ردّالعجز الی الصدر است؛ این برگشت پایان فصل است به اول فصل. فرمود هر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، این با قافلهای رفیق میشود که اعضای آن قافله، نبییناند و شهدا هستند و صالحین هستند و صدّیقین: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾ اینها همسفران خوبیاند. اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، در ردیف اینها نیست، به اینها ملحق است. اینها یک حساب خاص دارند، پیروان خدا و پیامبر، حساب جدا دارند ولی به اینها ملحقاند.
محشور شدن منعم با منعم علیه براساس آیه
خب، فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ که برمیگردد به اصل بحث که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ اینها با مُنعَم علیه محشور میشوند، اینها «من الذین أنعم الله علیهم» نیستند ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾اند، نه «مِن الّذین». کسی که مطیع خدا و پیامبر باشد، هنوز خدا به آنها نعمت نداد، از زمرهٴ مُنعَمعلیه نیستند، با اینها هستند با اینها محشور میشوند ولی از اینها به حساب نمیآیند ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾، نه «من الذین أنعم الله علیهم»: از اینها نیستند با اینها هستند، به برکت اینها محشور میشوند.
معرفی نِعَم و مراد از نعمت در آیه
خب، اینها چه کسانیاند? خدا به اینها نعمت داد: ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾؛ به آنها نعمت داد. اینها همانهایی هستند که در سورهٴ مبارکهٴ «فاتحةالکتاب» ما راه آنها را از خدا مسئلت میکنیم، میگوییم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ ، این ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ای که در فاتحةالکتاب است، در این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» کاملاً تشریح شد که اینها چه کسانی هستند. ما راه مُنعَمعلیه را میخواهیم. خدایا! تو که ولیّنعمتی، یک نعمت خاصّی به گروه مخصوص دادهای، راهِ آنها را به ما نشان بده: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، آن ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ چه کسانیاند? در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ این چهار گروه مُنعَمعلیهاند. معلوم میشود منظور از نعمت، نعمت ظاهری نبود، برای اینکه بسیاری از اینها در کمال فقر به سر بردند، این نعمت، نعمت ظاهری نیست و به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید نعمت در قرآن، دو صورت استعمال میشود: یک نعمت مقیّد؛ یک نعمت مطلق. نعمت مقیّد، مثل اینکه میفرماید ما باران فرستادیم، آفتاب برای شما تاباندیم، زمین را ذلول کردیم، اینها را به عنوان نِعَم میشمارد، بعد میفرماید اینها نعمتهایی است برای شما و برای موجودات دیگر، برای دامتان ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ ؛ خودتان بخورید دامهایتان بدهید و امثالذلک ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ﴾ اینگونه از نعمتهای مادّی است که در این نعمتهای مادی، انسان و دام و اینها سهیماند. یک بار نعمت بدون قید ذکر میشود، مطلق ذکر میشود. استنباط ایشان این است که نعمت در قرآن کریم هر جا مطلق ذکر شد و مقیّد نیامد، قیدی ندارد و قرینهای او را همراهی نمیکند، منظور نعمت ولایت است . مثل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ آنجا دیگر سخن از نان و آب نیست. فرمود نعمتم را من تتمیم کردم: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ این میشود نعمت ولایت. در ذیل آیهٴ مبارکهٴ ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ آنجا روایت از امام صادق(سلام الله علیه) است که فرمود: «نحن النّعیم» ؛ ما نعمتیم.
بهرهمندی از نعمت ولایت و آثار آن
خب، پس اگر کسی از نعمت ولایت برخوردار شد، میشود جزء اولیای الهی. ما راهِ اولیای الهی را از خدا در نماز مسئلت میکنیم، میگوییم: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، این ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ هم برای آن است که آن اولیا هم اگر به این نعمت رسیدهاند به لطف توست؛ اما دیگران اگر محروم شدند به سوء اختیار خود آنهاست. لذا در همان سورهٴ مبارکهٴ «فاتحه» یک جا فعل، فعل معلوم است، جای دیگر فعل، فعل مجهول، با اینکه نظم صناعی اقتضا میکرد که هر دو معلوم یا هر دو مجهول باشد یعنی گفته شده است: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ و گفته نشد «غیر الذین غَضِبتَ علیهم»، با اینکه این نظم صناعی اقتضا میکند که وقتی ما داریم به خدا خطاب میکنیم، میگوییم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ٭ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ ، بعد بگوییم «غیر الذین غضبتَ علیهم». این نقص، برای خود آن گروه است که آنها شدند مغضوبعلیه. چه اینکه این کمال برای لطف خداست که خدا بر اینها نعمت ولایت را تتمیم کرده است. در این آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» هم فرمود آنها که تو به آنها نعمت ولایت دادی و ولیّ خود کردی. ولیّ خود کردی یعنی چه? یعنی آنها به حق، تحت ولایت تو هستند. خب، یک کودک چه بخواهد، چه نخواهد تحت ولایت پدر و مادر است، نه ولایت تشریعی که قیّم اوست، آن کودکی که هیچ توانی از خود ندارد ،تمام کارهای او را ولیّ او انجام میدهد، این میشود ولایت. انسان اگر احساس بکند، چیزی در اختیار او نیست خود را به خدا میسپارد، میشود ولیّالله یعنی همهٴ کارها را تحت ولایت الله انجام میدهد، همه کارها را ذات اقدس الهی با دست و جوارح او انجام میدهد ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ . قهراً او خدا را ولیّ خود قرار داد، نه خدا را وکیل خود قرار داد، به خدا توکّل کرد، چون توکّل مراحل ابتدایی امر است. خدا را ولیّ خود قرار داد یعنی درک کرد که هیچ کاری از او ساخته نیست. خب، چطور ما در حال مرض، این حال به ما دست میدهد یا در حال غرق شدن این حال به ما دست میدهد، آن وقتی که اتومبیل دارد در درّه پَرت میشود، آن حال به ما دست میدهد. خب، یک آدم عاقل، همه حالات را مثل این میداند دیگر. خدای درّه و وسط درّه و بالای درّه که فرق نمیکند که، خدای مرض و سلامت که فرق نمیکند که، خدای فقر و غنا که فرق نمیکند. حالا اگر کسی بیمار محض شد و همه پزشکها اظهار عجز کردند، انسان به چه کسی متوسّل میشود? نه اینکه در آن حال خدا قادر است و در حال دیگر ـ معاذ الله ـ قادر نیست، این طور نیست. در آن حال، ما که نابینا بودیم بینا میشویم و در حال عادی نابیناییم. کسی که دارد به درّه پَرت میشود بیناست، میفهمد که کار به دست خداست. وقتی در جادهٴ اتوبان میرود، نابیناست خیال میکند با قدرت خود میرود. تازه آن وقتی هم که مؤمن است، در جادهٴ اتوبان میگوید «توکّلت علی الله» خدا را وکیل میگیرد، وکالت، در راه بودن است نه پایان راه. آن ولایت است که پایان راه است یعنی انسان به حق بیابد که کاری از دست او ساخته نیست و همه کارها را ذات اقدس الهی دارد انجام میدهد.
خب، اگر کسی به این نعمت رسید، این صاحبراه است، این صراط مستقیم برای اینهاست. مثل اینکه میگویند کسی که دارای وسیله نقلیه است، این اتوبان برای اوست، پیادهرو حق ندارد، پیادهرو راهش جداست، پیاده جداست ﴿أَصْحَابُ الصِّرَاطِ﴾ به کسانی میگویند که راه برای آنهاست، کسی که راه برای اوست او صاحب صراط است دیگر، این صراط مستقیم برای آنهاست، آنها در این راهاند. دیگران اگر در این راه میروند به برکت اینها دارند میروند، به شفاعت اینها میروند، اینها ﴿أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ﴾اند به تعبیر قرآن کریم. صراط، گاهی به راهنما اسناد داده میشود، گاهی به راهرو، گاهی میشود صراطالله، گاهی میشود ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ . خب، صراط خدا یعنی صراطی که خدا این راه را به عنوان مبدأ فاعلی تصدیق کرد، راهنماست. اضافهٴ صراط به خدا، اضافهٴ راه است به راهنما؛ اما اضافهٴ صراط به اصحاب سیر و سلوک، اضافهٴ راه است به کسی که حقّ راه دارد، این راه برای اینهاست. مثل اینکه به آدم پیادهرو میگویید این اتوبان برای تو نیست اگر کسی را خواستند در اتوبان راه بدهند به برکت صاحب وسیلهٴ نقلیه است. باید دست به این کشتی بزند که «مثل أهلبیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رَکِبها نجا» این راه برای سفینه نوح است و صاحبان ولایت، سفینهدار نوحاند، این راه برای اینهاست. لذا راه را یا به خدا اسناد میدهند، صراط خدا میگویند، صراط الله میگویند، چه اینکه به رسول خدا هم اسناد داده شد یا به صاحبان راه.
یکی بودن حقیقت سالک و مسلک
مطلب مهم آن است که در حقیقت، راه چیز جدای از رونده نیست. ما اگر خواستیم از محلّ کارمان به منزل برویم، سالکی داریم و مَسلکی یعنی راهی داریم و یک رونده. این خیابان یا بیابان، راه است و سالک، رونده. ولی اگر خواستیم در مسیر دین حرکت کنیم، راه چه چیزی است? راه غیر از دین چیز دیگر نیست. خب، دین صراط مستقیم است یعنی چه? یعنی این آیاتی که در قرآن نوشته اینها صراط مستقیم است، اینها را که خب همه میخوانند. چه چیزی صراط مستقیم است? آن عقیده و اخلاق و عمل صراط مستقیم است که بیرون از فضای جان ما نیست، پس راه با رونده یکی است، دینی را که پیغمبر آورده است آن دین، راه است یعنی چه? انسان باید چه کاری بکند? یعنی باید معتقد بشود اولاً، متخلّق بشود ثانیاً، عمل بکند ثالثاً، پس در درون خود دارد سفر میکند، این سالک و مسلک میشود یکی. خب، اگر کسی دین در جان او ثابتِ مستقرّ شد او صاحبراه است و اگر در جان او مستقر نشد، صاحبراه نیست و باید به تَبع صاحبان راه برود، این راه برای او نیست، چون نرفت، پس ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ که خدا به آنها نعمت ولایت داد. آنگاه چهار گروه را میشمارد ﴿مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾ حالا فرق این فِرق چهارگانه را باید بعداً بحث کنیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- کم بودن تعداد عمل کنندگان به دستورات الهی
- محشور شدن منعم با منعم علیه براساس آیه
- بهرهمندی از نعمت ولایت و آثار آن
- یکی بودن حقیقت سالک و مسلک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ﴿66﴾ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ﴿67﴾ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً ﴿68﴾ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً ﴿69﴾
کم بودن تعداد عمل کنندگان به دستورات الهی
بعد از اینکه لزوم اطاعت خدا و رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اولواالامر را بیان فرمود و نفاق عدهای را هم ذکر کرد و خطر نفاق را هم بیان فرمود و حُکم نبوّت عامه را هم ذکر کرد که هر رسولی برای اطاعتشدن نازل شده است و فرستاده شد، آنگاه فرمود هر چه که ما بر مردم لازم بکنیم، به خیر اینهاست ولو در حدّ کُشته شدن یا ترک وطن و جلای وطن باشد: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾ خواه به معنای جهاد و هجرت باشد، خواه به معنای همان قتل یکدیگر باشد که بنیاسرئیل بعد از آن کار محکوم شدند ، فرمود هر کدام از این امور را ما بر مردم نازل بکنیم، برای اینها خیر است ولی اینها کَمشان را انجام میدهند: ﴿مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾.
ضمیر مفعولِ ﴿فَعَلُوهُ﴾ به آن مکتوب برمیگردد؛ «ولو أنّا کتبنا علیهم القتل والخروج من الوطن ما فعلوا» آن مکتوب را ﴿إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾، آن وقت کلّ واحد از مقتول شدن یا ترک وطن کردن را شامل میشود. گاهی ترک وطن را واجب میکند، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» برای گروهی از یهودیها مشخص کرد، فرمود: ﴿وَلَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا﴾ کسانی که در مدینه بودند، در اثر اخلالگریها ذات اقدس الهی، جلای وطن را بر اینها لازم کرده است. در آیه سه سورهٴ «حشر» آمده است که ﴿وَلَوْلاَ أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ﴾؛ بر اینها مقرّر کرده است که ترک وطن کنند و اگر جلای وطن نمیکردند هم به عذاب دنیا گرفتار میشدند، هم به عذاب آخرت. برای یک عدّه، جلای وطن را واجب میکند، برای یک عده قتالی با یکدیگر را واجب میکند. هر کاری را که ذات اقدس الهی واجب کرده است، خیرِ کثیر آن مردم را به همراه دارد. ولی عدّهٴ زیادی این دستور خدا را اطاعت نمیکنند، پس ضمیر ﴿مَا فَعَلُوهُ﴾ به آن مکتوب برمیگردد که شامل هر دو بشود، این یک مطلب.
سرّ موعظه داشتن بیان احکام الهی
مطلب دوم آن است که چون حُکم خدا با وعد و وعید و تبشیر و انذار همراه است، لذا احکام خدا به صورت موعظه یاد میشود. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ این دو نمونه که جزء شدیدترین تکالیف الهی است، به عنوان موعظه ذکر شده است. گرچه ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ﴾ شامل همهٴ تکالیف الهی میشود ولی در مورد خود، نص است یعنی در مورد قتال و جلای وطن، نص است.
خب، این دو مورد که مصداق قطعی موعظه است باید طرزی تبیین بشود که معنای نصیحت و اندرز را برساند. سرّ اینکه از احکام الهی به مواعظ یاد میشود، برای آن است که احکام الهی با وعده، وعید، تبشیر، انذارِ بهشت و جهنم همراه است، لذا میشود موعظه، این هم دو مطلب.
خیر مطلق بودن ابتلائات الهی
مطلب سوم آن است که فرمود این برای آنها خیر است. هم جلای وطن خیر است وگرنه مبتلا میشوند به یک عذاب سنگینتر و هم جهاد برای اینها خیر است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» وقتی آیهٴ جهاد را ذکر میکند میفرماید این برای شما خیر است. آیهٴ 216 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾ خب، هجرت که دیگر یا مثل جهاد است یا کمتر از جهاد. وقتی جهاد برای آدم خیر بود، قتال خیر بود، شهادت خیر بود، هجرت هم به طریق اُولیٰ خیر است: ﴿وَعَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ﴾. منتها خیلی از موارد است که افراد، خیر خودشان را نمیدانند، لذا گریزاناند. چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بعداً خواهد آمد؛ آیهٴ 77 سورهٴ «نساء» این است که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّه﴾؛ اینها آن طوری که باید از خدا بترسند، به همان اندازه از خلق خدا میترسند، از جنگ میترسند، در حالی که باید از خدا بترسند.
کاری که یهودیها و منافقین دارند، همان کار دامنگیر عدهای افراد ضعیفالایمان است. این گروه وقتی سخن از جبهه شد، از مردم همان طوری میترسند که از خدا میترسند: ﴿یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ﴾ منافقین و یهودیها هم اینچنیناند، آنها بلکه از مردم بیش از خدا میترسند: ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّهِ﴾ . البته اینکه در سورهٴ «حشر» فرمود منافقین از شما بیشتر از خدا میترسند، این ﴿لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِنَ اللَّه﴾، این ﴿أَشَدُّ﴾ افعل تفضیلی نیست، بلکه نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ است، چون منافق اصلاً از خدا نمیترسد، چون به خدا معتقد نیست تا اینکه از خدا به نحو شدید بترسد و از شما به نحو اشد. آنکه به خدا معتقد است در اثر ضعف ایمان، از خدا میترسد، از بشر هم میترسد و اما منافق اصلاً از خدا نمیترسد. آنهایی که به خدا معتقدند و ازخدا میترسند، ممکن است دربارهٴ آنها گفته شود که آنها از شما بیش از خدا میترسند.
این ﴿أَشَدُّ رَهْبَةً﴾ نه یعنی آنها از شما بیش از خدا میترسند، بلکه معنایش این است که آنها فقط از شما میترسند از خدا نمیترسند، چون به خدا معتقد نیستند. ولی این آیهٴ 77 سورهٴ «نساء» این معنایش آن است آنها که ضعیفالایماناند به خدا معتقدند، به همان اندازه که از خدا میترسند، از خلق خدا هم در جبههها میترسند.
به هر تقدیر قتال، خیر است، برای اینکه ترک قتال عذاب الیم را دربردارد. هجرت یا جلای وطن خیر است، برای اینکه ترک هجرت یا ترک جلای وطن، آن عذاب الیم را دربردارد، از این جهت فرمود که این خیر است برای شما.
مراد از (... وَ اَشَدَّ تثبیتاً) در آیه
﴿وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾، این ﴿أَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾ در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که هیچ کس به فکر ما نیست مگر خود ما، هیچ چیزی مایهٴ ثبات درختِ هستی ما نیست، مگر آن آبِ حیاتی که خودمان به پای درخت بریزیم وگرنه نمیلرزیم. این ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ ؛ خدا ما را رویانید و این آب حیات را به نام دین نازل کرد، بعد به ما گفت این آب حیات را به ریشهٴ خودتان بریزید که ریشهدار بشوید. اگر به پای درختتان این آب حیات را ریختید، از آن به بعد خدا شما را مستحکم میکند. یک کشاورز کارش این است که آب را به ریشهٴ درخت برساند؛ اما تبدیل آب به موادّ غذایی ریشه، به جذب ریشه، مستحکم کردن ریشه که کار کشاورز نیست، اصلا ًاین کشاورز نمیداند که چگونه این آب به صورت یک ساقهٴ تنومند درمیآید.
کارهایی که یک کشاورز میکند، کارهای اِعدادی است اینها را میگویند علت مُعدّه. کارهایی هم که ما انجام میدهیم، اطاعتها و عبادتهایی هم که انجام میدهیم در حقیقت، اینها علتهای مُعدّه است، نه علتهای حقیقی و فاعل حقیقی. لذا همین کار را ذات اقدس الهی به خودش اسناد میدهد، فرمود: ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ فرمود شما این کار را بکنید؛ این آب را به ریشهٴ درختتان بریزید، من بقیهٴ کارها را انجام میدهم. مثل اینکه فرمود که زارع و کشاورز منم شما حارثید نه کشاورز. کشاورز آن است که این مُرده را زنده کند یعنی حبّه را خوشه کند، این جامد را نابت کند، این کشاورز است این را میگویند زرع. اما بذرافشانی که کشاوزی نیست، بذرافشانی را میگویند حرث. حارث یعنی بذرافشان، لذا در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود شما حارثید نه زارع، شما کارتان این است که این یک مُشت حبّهٴ جامد را از انبار برمیدارید به زمین میریزید، همین! اینکه احیا نشد ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ کشاورزِ واقعی، آن زارعِ واقعی کسی است که مُرده را زنده میکند، این جامد را نابِت میکند، این کشاورزی است. دیگران کارهای اِعدادی دارند، این دربارهٴ کشاورزی ظاهری.
کشاورزی واقعی هم همین طور است. ما اگر بخواهیم مُرده هستیم و زنده بشویم و ریشهدار بشویم، کارِ ما اطاعت است. این اطاعتکردنها خواه به صورت جهاد و هجرت باشد، خواه به صورتهای دیگر، این آبِ زندگانی را، این ماءالحیات را به ریشهٴ جانمان میریزیم، همین! آن قدرت غیبی که این مواد را به صورتِ جان زنده و آگاه درمیآورد خداست، لذا فرمود: ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ﴾ . لذا هنگام مَسح پا در وضو میگوییم: «ثبّتنی علی الصراط یومَ تَزِلُّ فیه الأقدام» ؛ تو تثبیت بکن، ما داریم زمینه فراهم میکنیم. فاعلِ حقیقی خداست، کاری که از ما برمیآید اِعداد است. تعلیم و تعلّم هم همین طور است، آنکه معلّم میگوید، آنکه مؤلّف مینویسد، آنکه همبحث میگوید اینها یک سلسله آهنگهای مادّی است یا نقوش مادی است که مفاهیم اعتباری را به همراه، حمل میکند، اینکه علم نیست. علم آن حقیقت مجرّد است که نفس او را مییابد، آنکه با درس گفتن و کتاب خواندن حاصل نمیشود، معلّمْ دیگری است. همه بحثها، همه درسها، همه مباحثهها همه علّتهای مُعدّه است. علّت فاعلیِ حقیقی که علم، عطا بکند خداست، اوست که ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ .
خب، اگر کارهای ما در حدّ علتهای اعدادی است، ذات اقدس الهی به ما وعده داد اگر شما به مواعظ الهی عمل بکنید، این مایهٴ تثبیت شماست یعنی در حقیقت، خدا شما را ثابتقدم میکند: ﴿یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِت﴾؛ تثبیتتان میکند هم در دنیا، هم در آخرت، نه در دنیا میلغزید، نه در آخرت میلغزید. پس تثبیت، این طور نیست که هر کدام ما خودمان را تثبیت بکنیم. هر کدام ما آن زمینهٴ اِعدادی را فراهم میکنیم، در حدّ یک حرث، نه در حدّ یک زرع، این هم یک مطلب.
بیان عظمت موضوع با تعابیر مختلف
مطلب بعدی آن است که با چند تعبیر عظیم، دربارهٴ عظمت این اجر یاد کرد. فرمود: ﴿إِذاً لَآتَیْنَاهُم﴾ گاهی ذات اقدس الهی فعل را با متکلّم وحده ذکر میکند، گاهی با متکلّم مع الغیر. آنجا که با متکلّم معالغیر است، نشانهٴ اهمیت آن کار است، مثل ﴿إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ﴾ ، ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ و امثال ذلک. این «آتینا» نشانهٴ تعظیم کار است ﴿إِذاً لَآتَیْنَاهُم﴾ این (یک)، ﴿مِن لَدُنَّا﴾ ما همان طوری که علم لَدّنی داریم، اجر لدنّی هم داریم. چه اینکه عذاب لَدنّی هم داریم، هر چه که بلاواسطه باشد، اثرش بیشتر است، هر چه معالواسطه باشد اثرش کمتر است. آن علمِ لدنّی، اثرش بیشتر است، اجر لدنّی، اثرش بیشتر است، عذاب لدنّی هم اثرش بیشتر است. فرمود: ﴿ إِنَّ لَدَیْنَا﴾ جحیمی است، انکالی است، طعام ذا ؟؟؟ است . آنجا که خود ذات اقدس الهی بلاواسطه بخواهد فرمان صادر کند، آن خیلی مهم است. همان طوری که علم لدنّی با علوم دیگر فرق میکند، اجر لدنّی هم با اجرهای دیگر فرق میکند، فرمود: ﴿إِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً﴾ بعد هم به عنوان شاهد سوم، این اجر را به عظمت وصف کرد، فرمود: ﴿أَجْراً عَظِیماً﴾.
پس در همین آیه، سه نمونهٴ بزرگداشت این پاداش است: یکی کلمهٴ «آتینا»؛ [﴿لَآتَیْنَاهُم﴾] یکی هم ﴿لدنّا﴾؛ یکی هم وصف کردن اجر به عظمت و چیزی را هم که خدا عظیم بداند، معلوم میشود خیلی مهم است. خداوند کِید شیطان را با همهٴ نقشههای فراوانی که دارد به ضعف وصف کرد، فرمود: ﴿إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً﴾ انسان را با همهٴ داعیهای که دارد، فرمود: ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفاً﴾ اما چیزی را که خودش به عظمت یاد میکند، معلوم میشود خیلی مهم است، فرمود: ﴿أَجْراً عَظِیماً﴾.
مراد از هدایت بیان شده در آیه
بعد فرمود: ﴿وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ این هدایت، همان هدایتهای تکوینی است، نه هدایتهای تشریعی. چون کسی که خدا و وحی را قبول کرد و تکالیف الهی را عمل کرد، یقیناً بر صراط مستقیم است. از آن به بعد، خدا بفرماید که ما او را به صراط مستقیم هدایت میکنیم، این دیگر هدایت تکوینی است نه هدایت تشریعی. مثل اینکه فرمود: ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ در سورهٴ «نور» یا ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ در سورهٴ «تغابن». خب فرمود اگر کسی به خدا مؤمن باشد، خدا قلب او را هدایت میکند، اینکه ضرورت به شرط محمول است. معنایش این نیست که اگر کسی به خدا مؤمن باشد، خدا قلب او را با هدایت تشریعی هدایت میکند، این یا دور است یا ضرورت به شرط محمول، بلکه معنایش این است که اگر کسی هدایت تشریعی خدا را قبول کرد و عمل کرد و ایمان آورد، خداوند با هدایت تکوینی یک گرایش خاصّی در قلب او ایجاد میکند. میبینید بعضیها اصلاً دلشان برای اطاعت و نماز خدا میتپد، یک عده موقع نماز که شد احساس بیتابی میکنند، یک عده برایشان نماز خیلی سخت است: ﴿إِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَی الْخَاشِعِینَ﴾ بعضی به خوبی فرمان خدا را اطاعت میکنند؛ با میل و رغبت، بعضی با کراهت. آن میل و رغبتها، نشانهٴ آن لطف خاص خدا و عدم لطف است وگرنه هدایت تشریعی را که خدا نصیب همه فرمود، پس این یک وعدهٴ دیگری است دربارهٴ هدایت تکوینی.
اقسام ایمان و آثار آن
در روایات، ایمان به دو قسمت تقسیم شده است: ایمان ثابت و ایمان مستقرّ در نهجالبلاغه حضرت امیر(سلام الله علیه) خطبهٴ 189 اوّلین جمله آن خطبه این است: «فَمِنَ الْإِیمَانِ مَا یَکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِی الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوارِیَّ بَیْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إلَی أَجَلٍ مَعْلُومٍ»؛ فرمود همینها که مؤمناند، چون «إنّما الاُمور بخواتیمها» پایان کار معلوم میشود که چه کسی ایمانش ثابت است، چه کسی ایمانش رفتنی است. بعضی اواخر عمر، ایمان را از دست میدهند، چون این ایمان مستقرّ است که میماند و آن ایمان بیریشه زایل میشود. حالا یا در اثر فقر اواخر عمر است، یا مرض اواخر عمر است یا پیری اواخر عمر است، بالأخره ـ معاذ الله ـ دست از دین میکشند یا اگر هم نکشند، دین آنها را رها میکند، از یادشان میرود. تنها چیزی که اینها را تثبیت میکند، سِلم محض است، همان تسلیم محض بودن. در مقابل فرمان خدا، رأیی اظهار نکردن. آن وقت این مایهٴ تثبیت هم هست، صراط مستقیم هم هست، میشود ایمانِ ثابت. انسان از خدا ایمان ثابت بخواهد ولی تثبیت نکند با آن آب حیاتریزی، این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوارِیَ بَیْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ» این عاریه است و عاریه خب برمیگرد، حالا اگر مطالب دیگری مربوط به این آیهٴ کریمه بود، ممکن است در ذیل بحث آیهٴ بعد اشاره بشود.
مروری بر مباحث بخش گذشته سوره
خب، این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «نساء» از ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ شروع شد. این تقریباً یک مجموعه است، یک فصل است یعنی آیهٴ 59 تا این آیهای که الآن خوانده شد، این مجموعاً یک فصل است. اولش از اینجا شروع شد: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ ، بعد هم فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ، بعد هم فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ﴾ که این تقریباً ردّالعجز الی الصدر است؛ این برگشت پایان فصل است به اول فصل. فرمود هر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، این با قافلهای رفیق میشود که اعضای آن قافله، نبییناند و شهدا هستند و صالحین هستند و صدّیقین: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾ اینها همسفران خوبیاند. اگر کسی مطیع خدا و پیامبر باشد، در ردیف اینها نیست، به اینها ملحق است. اینها یک حساب خاص دارند، پیروان خدا و پیامبر، حساب جدا دارند ولی به اینها ملحقاند.
محشور شدن منعم با منعم علیه براساس آیه
خب، فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾ که برمیگردد به اصل بحث که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾، ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ اینها با مُنعَم علیه محشور میشوند، اینها «من الذین أنعم الله علیهم» نیستند ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾اند، نه «مِن الّذین». کسی که مطیع خدا و پیامبر باشد، هنوز خدا به آنها نعمت نداد، از زمرهٴ مُنعَمعلیه نیستند، با اینها هستند با اینها محشور میشوند ولی از اینها به حساب نمیآیند ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾، نه «من الذین أنعم الله علیهم»: از اینها نیستند با اینها هستند، به برکت اینها محشور میشوند.
معرفی نِعَم و مراد از نعمت در آیه
خب، اینها چه کسانیاند? خدا به اینها نعمت داد: ﴿مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾؛ به آنها نعمت داد. اینها همانهایی هستند که در سورهٴ مبارکهٴ «فاتحةالکتاب» ما راه آنها را از خدا مسئلت میکنیم، میگوییم ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ ، این ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ای که در فاتحةالکتاب است، در این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» کاملاً تشریح شد که اینها چه کسانی هستند. ما راه مُنعَمعلیه را میخواهیم. خدایا! تو که ولیّنعمتی، یک نعمت خاصّی به گروه مخصوص دادهای، راهِ آنها را به ما نشان بده: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، آن ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ چه کسانیاند? در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ﴾ این چهار گروه مُنعَمعلیهاند. معلوم میشود منظور از نعمت، نعمت ظاهری نبود، برای اینکه بسیاری از اینها در کمال فقر به سر بردند، این نعمت، نعمت ظاهری نیست و به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید نعمت در قرآن، دو صورت استعمال میشود: یک نعمت مقیّد؛ یک نعمت مطلق. نعمت مقیّد، مثل اینکه میفرماید ما باران فرستادیم، آفتاب برای شما تاباندیم، زمین را ذلول کردیم، اینها را به عنوان نِعَم میشمارد، بعد میفرماید اینها نعمتهایی است برای شما و برای موجودات دیگر، برای دامتان ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ ؛ خودتان بخورید دامهایتان بدهید و امثالذلک ﴿مَتَاعاً لَّکُمْ وَلْأَنْعَامِکُمْ﴾ اینگونه از نعمتهای مادّی است که در این نعمتهای مادی، انسان و دام و اینها سهیماند. یک بار نعمت بدون قید ذکر میشود، مطلق ذکر میشود. استنباط ایشان این است که نعمت در قرآن کریم هر جا مطلق ذکر شد و مقیّد نیامد، قیدی ندارد و قرینهای او را همراهی نمیکند، منظور نعمت ولایت است . مثل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ آنجا دیگر سخن از نان و آب نیست. فرمود نعمتم را من تتمیم کردم: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی﴾ این میشود نعمت ولایت. در ذیل آیهٴ مبارکهٴ ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ آنجا روایت از امام صادق(سلام الله علیه) است که فرمود: «نحن النّعیم» ؛ ما نعمتیم.
بهرهمندی از نعمت ولایت و آثار آن
خب، پس اگر کسی از نعمت ولایت برخوردار شد، میشود جزء اولیای الهی. ما راهِ اولیای الهی را از خدا در نماز مسئلت میکنیم، میگوییم: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، این ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ هم برای آن است که آن اولیا هم اگر به این نعمت رسیدهاند به لطف توست؛ اما دیگران اگر محروم شدند به سوء اختیار خود آنهاست. لذا در همان سورهٴ مبارکهٴ «فاتحه» یک جا فعل، فعل معلوم است، جای دیگر فعل، فعل مجهول، با اینکه نظم صناعی اقتضا میکرد که هر دو معلوم یا هر دو مجهول باشد یعنی گفته شده است: ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِم﴾ و گفته نشد «غیر الذین غَضِبتَ علیهم»، با اینکه این نظم صناعی اقتضا میکند که وقتی ما داریم به خدا خطاب میکنیم، میگوییم ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ٭ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ ، بعد بگوییم «غیر الذین غضبتَ علیهم». این نقص، برای خود آن گروه است که آنها شدند مغضوبعلیه. چه اینکه این کمال برای لطف خداست که خدا بر اینها نعمت ولایت را تتمیم کرده است. در این آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» هم فرمود آنها که تو به آنها نعمت ولایت دادی و ولیّ خود کردی. ولیّ خود کردی یعنی چه? یعنی آنها به حق، تحت ولایت تو هستند. خب، یک کودک چه بخواهد، چه نخواهد تحت ولایت پدر و مادر است، نه ولایت تشریعی که قیّم اوست، آن کودکی که هیچ توانی از خود ندارد ،تمام کارهای او را ولیّ او انجام میدهد، این میشود ولایت. انسان اگر احساس بکند، چیزی در اختیار او نیست خود را به خدا میسپارد، میشود ولیّالله یعنی همهٴ کارها را تحت ولایت الله انجام میدهد، همه کارها را ذات اقدس الهی با دست و جوارح او انجام میدهد ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ . قهراً او خدا را ولیّ خود قرار داد، نه خدا را وکیل خود قرار داد، به خدا توکّل کرد، چون توکّل مراحل ابتدایی امر است. خدا را ولیّ خود قرار داد یعنی درک کرد که هیچ کاری از او ساخته نیست. خب، چطور ما در حال مرض، این حال به ما دست میدهد یا در حال غرق شدن این حال به ما دست میدهد، آن وقتی که اتومبیل دارد در درّه پَرت میشود، آن حال به ما دست میدهد. خب، یک آدم عاقل، همه حالات را مثل این میداند دیگر. خدای درّه و وسط درّه و بالای درّه که فرق نمیکند که، خدای مرض و سلامت که فرق نمیکند که، خدای فقر و غنا که فرق نمیکند. حالا اگر کسی بیمار محض شد و همه پزشکها اظهار عجز کردند، انسان به چه کسی متوسّل میشود? نه اینکه در آن حال خدا قادر است و در حال دیگر ـ معاذ الله ـ قادر نیست، این طور نیست. در آن حال، ما که نابینا بودیم بینا میشویم و در حال عادی نابیناییم. کسی که دارد به درّه پَرت میشود بیناست، میفهمد که کار به دست خداست. وقتی در جادهٴ اتوبان میرود، نابیناست خیال میکند با قدرت خود میرود. تازه آن وقتی هم که مؤمن است، در جادهٴ اتوبان میگوید «توکّلت علی الله» خدا را وکیل میگیرد، وکالت، در راه بودن است نه پایان راه. آن ولایت است که پایان راه است یعنی انسان به حق بیابد که کاری از دست او ساخته نیست و همه کارها را ذات اقدس الهی دارد انجام میدهد.
خب، اگر کسی به این نعمت رسید، این صاحبراه است، این صراط مستقیم برای اینهاست. مثل اینکه میگویند کسی که دارای وسیله نقلیه است، این اتوبان برای اوست، پیادهرو حق ندارد، پیادهرو راهش جداست، پیاده جداست ﴿أَصْحَابُ الصِّرَاطِ﴾ به کسانی میگویند که راه برای آنهاست، کسی که راه برای اوست او صاحب صراط است دیگر، این صراط مستقیم برای آنهاست، آنها در این راهاند. دیگران اگر در این راه میروند به برکت اینها دارند میروند، به شفاعت اینها میروند، اینها ﴿أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ﴾اند به تعبیر قرآن کریم. صراط، گاهی به راهنما اسناد داده میشود، گاهی به راهرو، گاهی میشود صراطالله، گاهی میشود ﴿صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ . خب، صراط خدا یعنی صراطی که خدا این راه را به عنوان مبدأ فاعلی تصدیق کرد، راهنماست. اضافهٴ صراط به خدا، اضافهٴ راه است به راهنما؛ اما اضافهٴ صراط به اصحاب سیر و سلوک، اضافهٴ راه است به کسی که حقّ راه دارد، این راه برای اینهاست. مثل اینکه به آدم پیادهرو میگویید این اتوبان برای تو نیست اگر کسی را خواستند در اتوبان راه بدهند به برکت صاحب وسیلهٴ نقلیه است. باید دست به این کشتی بزند که «مثل أهلبیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رَکِبها نجا» این راه برای سفینه نوح است و صاحبان ولایت، سفینهدار نوحاند، این راه برای اینهاست. لذا راه را یا به خدا اسناد میدهند، صراط خدا میگویند، صراط الله میگویند، چه اینکه به رسول خدا هم اسناد داده شد یا به صاحبان راه.
یکی بودن حقیقت سالک و مسلک
مطلب مهم آن است که در حقیقت، راه چیز جدای از رونده نیست. ما اگر خواستیم از محلّ کارمان به منزل برویم، سالکی داریم و مَسلکی یعنی راهی داریم و یک رونده. این خیابان یا بیابان، راه است و سالک، رونده. ولی اگر خواستیم در مسیر دین حرکت کنیم، راه چه چیزی است? راه غیر از دین چیز دیگر نیست. خب، دین صراط مستقیم است یعنی چه? یعنی این آیاتی که در قرآن نوشته اینها صراط مستقیم است، اینها را که خب همه میخوانند. چه چیزی صراط مستقیم است? آن عقیده و اخلاق و عمل صراط مستقیم است که بیرون از فضای جان ما نیست، پس راه با رونده یکی است، دینی را که پیغمبر آورده است آن دین، راه است یعنی چه? انسان باید چه کاری بکند? یعنی باید معتقد بشود اولاً، متخلّق بشود ثانیاً، عمل بکند ثالثاً، پس در درون خود دارد سفر میکند، این سالک و مسلک میشود یکی. خب، اگر کسی دین در جان او ثابتِ مستقرّ شد او صاحبراه است و اگر در جان او مستقر نشد، صاحبراه نیست و باید به تَبع صاحبان راه برود، این راه برای او نیست، چون نرفت، پس ﴿مَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم﴾ که خدا به آنها نعمت ولایت داد. آنگاه چهار گروه را میشمارد ﴿مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً﴾ حالا فرق این فِرق چهارگانه را باید بعداً بحث کنیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است