- 382
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 65 سوره نساء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 65 سوره نساء _ بخش دوم"
- پذیرش بدون حَرَج دستورات رسول الله (ص)
- حکمیت معصوم و غیر معصوم براساس بیّنه و یمین
- نافذ بودن حکم قاضی حتی در صورت خلاف واقع بودن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ﴿65﴾
فرازهای باقی مانده در خصوص آیه
نکات دیگری که در این آیه کریمه مانده است، عبارت است از اینکه این آیهٴ، سه فراز دارد اول: به منزلهٴ قوسِ صعود است که انسان از مقام فعل میرسد به مقام وصف که یک تمرینِ عملی است؛ دوم در مقام وصف مستقر است؛ سوم دوباره برمیگردد از مقام وصف به مقام فعل یعنی در این آیهٴ، فعلِ صالح است و وصف صالح هست و دوباره فعل صالح.
فراز اول مرجع قرار دادن رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حکمت
اول آن است که در مقام کار، به محکمهٴ پیغمبر مراجعه کنند، این کار است. وقتی به محکمهٴ پیغمبر مراجعه کردند یعنی به طاغوت رجوع نکردند؛ تحاکم به طاغوت نداشتند [و] تحکیم پیغمبر را پذیرفتند؛ قبول کردند در مقام عمل، وارد محکمهٴ پیغمبر میشوند. وقتی وارد محکمهٴ پیغمبر شدند، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حُکم میکند، هر حُکمی را که پیامبر فرمود اینها با جان میپذیرند که این کار، فعل نیست این وصف نفسانی است ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ﴾ و این کار، کار آسانی نیست. اوّلی آسان است، سوّمی هم آسان است؛ اما این دوّمی کارِ آسانی نیست، چون این به وصف نفسانی برمیگردد نه کار بدنی.
فراز دوم پذیرش بدون حَرَج دستورات رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
دوم این است که با جان بپذیرند حرف او را؛ هیچ احساس خستگی و تنگی نکنند، تنگدل نشوند ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ﴾ این دوّمی خیلی مهم است.
فراز سوم عمل بعد از وصف نفسانی
بعد از اینکه مقام وصف نفسانی مستقر شد دوباره برمیگردد به مقام عمل که گاهی میبینید انسان، حالتی به او دست میدهد که تصمیم خوبی میگیرد ولی در مقام عمل، بعد با مشکل روبهرو میشود. اینکه گفتند که «آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» سرّش همین است. گاهی میبینید انسان در تشییع جنازهای یا دیدن محتضری یا مشاهدهٴ حالتی، تصمیم جدّی میگیرد که آدمِ خوبی باشد، این تصمیم جدّی را با اشتیاق میگیرد؛ اما بعد که بخواهد برابر این تصمیم عمل بکند به مشکلها میافتد، برای او سخت است. ولی اگر کسی با جان، چیزی را بپذیرد، در مرحلهٴ سوم که عملِ بعد از وصف نفسانی است، آنگاه هم مسلم است و منقاد است و مطیع.
پس یک قوس صعود دارد و یک قوس نزول. در قوس صعود، اول تحکیمِ پیامبر است که به محکمهٴ او مراجعه کنند [و] به غیر مراجعه نکنند، بعد هم حکم و قضای پیامبر را با جان بپذیرند، بعد هم مستقیم باشند. اینچنین نباشد که «آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»، این طور نباشد ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ این سه مقطع از این آیه مبارکه، این یک مطلب.
بررسی معنای «شجر» در آیه
مطلب دوم این است که خواه این کلمهٴ «شجرَ» از شَجر باشد یا از «شِجار» باشد یا از «شَجْر» و هر سه تقدیر، یک معنای مناسبی را دارد. شَجر را شَجر میگویند، برای اینکه این شاخهها درهم تنیده است؛ شاخه به شاخه است، فرورفته است. آن هودج را شِجار میگویند، برای اینکه چوبهای او مثل این چوبهای سبد درهم تنیده است و این لبهٴ لَب را هم شَجْر میگویند، برای اینکه همه حرفها از این لب است. حالا این شجره که فعل ماضی است یا از آن شَجَر که درخت است گرفته شد یا از شِجار مثل این بندهای سبد و هودج که درهم رفته است گرفته شد یا از شَجْر که لبهٴ دهن است گرفته شد، به هر تقدیر یک معنای در هم رفتن و اختلاط و پُرحرفی را به همراه دارد. لذا این محاوره را میگویند مشاجره. مشاجره همین شجرهگونه است که شاخهها درهم فرومیرود یا نظیر آن چوبهای هودج و سبد است که در هم فرورفته است این دوم.
دستور مراجعه به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جهت اخذ حکم
مطلب سوم آن است که یک وقت جامعه منتظر است ببیند پیامبر چه میگوید، اگر پیامبر حُکمی کرده است جامعه موظّف است بپذیرد. یک وقت وظیفهٴ جامعه این است که به درِ خانهٴ پیامبر مراجعه بکند؛ منتظر ننشیند ببیند پیامبر چه میفرماید، خودش ابتدائاً به محضر حضرت مراجعه کند. آیه سورهٴ «احزاب» میگوید هر وقت پیامبر حُکمی کرد، کسی حقّ اعتراض ندارد. ولی آیه محلّ بحث میگوید شما منتظر نباشید، ببینید پیامبر چه حُکمی میکند بعد اطاعت کنید [بلکه] خودتان به محکمهٴ پیامبر مراجعه کنید. آن آیه سورهٴ «احزاب» این بود که ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾. آیه 36 سورهٴ «احزاب» این بود یعنی اگر پیامبر حُکم کرد، کسی حقّ انتخاب ندارد ولی آیه محلّ بحث میگوید منتظر نباش، ببین پیامبر چه حُکمی کند، بلکه خودت به محکمهٴ پیامبر برو [و] او را تحکیم بکن یعنی او را به عنوان حاکم بپذیر، نه اینکه منتظر باش ببین او چه حُکم میکند، این هم یک مطلب.
تفاوت تحکیم در آیهٴ با وظایف قاضی تحکیم
مطلب بعدی آن است که این تحکیم با قاضیِ تحکیم خیلی فرق میکند، گرچه قاضی تحکیم آیا در زمان غیبت وجهی دارد یا نه، مطلب دیگری است ولی بنا بر اینکه در زمان غیبت، قاضی تحکیم وجهی داشته باشد یا این داوریهایی که در این شرکتنامهها و قراردادنامهها مینویسند که اگر بین کارگر و کارفرما اختلافی افتاد، فلان شخص داور باشد، این قرار عُقلایی است و بنای عقلایی است که اینها یک تحکیم است و جعل داور.
اینگونه از سِمتها میشود تحکیم، روح این تحکیم به توکیل برمیگردد یعنی طرفین دعوا کسی را وکیل میکنند که مشکل اینها را حل بکند وگرنه آن داور، ولیّ اینها نیست، بلکه از طرف اینها سِمت پیدا کرده است. بعضیها میگویند که قاضیِ تحکیم در زمان غیبت وجهی ندارد، چرا? برای اینکه شرطِ قضا اجتهاد است، این یک نکته. اگر کسی مجتهد نباشد قضای او نافذ نیست ودر زمان غیبت برابر با مقبولهٴ عمربنحنظله، هر مجتهدی از طرف معصوم(سلام الله علیه) برای قضا نصب شده است، چه متخاصمین او را حَکم قرار بدهند، چه ندهند.
بنابراین تحکیم، در زمان غیبت برابر آن دو مطلب: یکی لزوم اجتهاد و دیگری اطلاق مقبولهٴ عمربنحنظله وجهی ندارد، چون طرفین دعوا زیدی که مجتهد است چه او را حاکم قرار بدهند چه او را حاکم قرار ندهند، او به استناد اطلاق مقبوله عمربنحنظله حاکم است. ولی اگر اجتهاد شرط نباشد، قاضی تحکیم معنا دارد. اگر اجتهاد شرط نباشد و مقبولهٴ عمربنحنظله برای خصوص مجتهد باشد، میشود گفت که قاضی تحکیم معنا دارد یعنی دو نفر وقتی نزاعی کردند یا در ابتدای امر پیشبینی میکنند که اگر نزاعی رخ داد، برای حلّ اختلاف، فلان شخص را که کارشناس است به عنوان قاضی و داور ما بپذیریم. نه نظرِ کارشناسی بدهد و این نظر را ضمیمهٴ پرونده بکنیم و نزد قاضی ببریم، نه! او حرف آخر را بزند، فصلالخطاب حرف او باشد که میشود قاضی.
اگر تحکیم به این معنا بود قبل از تراضی متخاصمین آن شخص، داور نیست و منظور از تحکیم در آیه محلّ بحث، این نیست که ﴿حَتَّی یُحَکِّمُوکَ﴾ یعنی مردم، پیامبر را حَکم و حاکم قرار بدهند، این طور نیست، چرا? چون خود پیامبر طبق آیات سورهٴ «مائده»ای که قبلاً خوانده شد، مبعوث شد به عنوان حاکم و حَکم و قاضی بینالناس، فرمود ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ و مانند آن. پس او حَکم است، چه متخاصمین بپذیرند، چه نپذیرند. قهراً منظور از تحکیم، رضای به حَکمیّت و حکومت پیغمبر است، نه «جَعْلُه حاکماً»، نه اینکه او را حاکم قرار بدهند، بلکه به حاکمیّت او رضا بدهند، اینهم یک مطلب.
عالم به واقع بودن و مأمور به ظاهر بودن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مقام حکم
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾ که از اطلاق لزوم اطاعت در بحث گذشته استفاده شد که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معصوم است، معنایش این است که پیامبر، مطابق با واقع و لوح محفوظ حکم میکند (آیا به این معناست) یا نه، برابر با قواعد فقهی حکم میکند?
این دو مطلب باید کاملاً از هم جدا بشود: یکی اینکه پیامبر به واقع، به آنچه در لوح محفوظ است عالِم است این براساس ولایت اوست. دوم اینکه وقتی به سِمَت قضا نشسته است، طبق این علم ولایی حُکم نمیکند [بلکه] طبق مبانی فقهی حکم میکند. آن نحوه حکم کردن برای حضرت حجت(سلام الله علیه) است وقتی ظهور فرمود، چه اینکه نمونه آن حکم را حضرت خضر برای موسی(سلام الله علیهما) عمل کرده است. مردم، تحمل آن نحوه حکم را ندارند.
بر همین اساس، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من بین شما به آن علمِ ولایت و واقع حکم نمیکنم: «إنّما أقضیِ بَینکم بالبینات و الأیْمان» ؛ من با یَمین و بیّنه حُکم میکنم یعنی اگر کسی مدّعی بود باید بیّنه اقامه کند و اگر کسی منکر بود باید سوگند یاد کند. بعد هم اعلام کرد، فرمود ممکن است بعضیها قوانین فقهی و حقوقی را بهتر از دیگری بدانند، ممکن است کسی زباندار باشد، قوانین را بهتر بلد باشد، بتواند مغالطه کند، بتواند شاهد زور اقامه کند یا سوگند دروغ یاد کند، من برابر این یمین و بیّنه حُکم میکنم.
این دو مسئله در خصوص آیه مطرح است ولی یکی از آن دو مسئله در فقه مطرح است. آنچه در این آیه مطرح است دو مسئله است: یکی اینکه وجود مبارک پیغمبر به واقع، طبق علم غیب عالم است ولی به واقع، مأمور نیست. آن ولایت است نه رسالت، این مطلب اول.
حکمیت معصوم و غیر معصوم براساس بیّنه و یمین
مطلب دوم آن است که حُکم قاضی ولو معصوم هم باشد، واقع را تغییر نمیدهد. معصوم برابر با بیّنه و یمین، حُکم میکند قضا که فصل خصومت است، نظیر بیع و صلح و امثالذلک جزء معاملات نیست. قضایِ قاضی برای حلّ نزاع است وگرنه نظیر بیع، صلح، عقود دیگر که مال را منتقل بکند نیست. اصل قضا برای حلّ نزاع است، این مسئله دوم. لذا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اگر کسی زباندار بود، قانون بلد بود، سرِ بیچارهای کُلاه گذاشت، شاهد کِذب و زور اقامه کرد یا قسم دروغ یاد کرد و من برابر شاهد یا قسم او حکم کردهام، هرگز حکم من واقع را عوض نمیکند، خود این شخصی که به دروغ سوگند یاد کرده است باید بداند، مالی را که از محکمه میبرد به همراه خود آتش میبرد، چون حُکم قاضی ـ ولو معصوم هم که باشد ـ واقع را عوض نمیکند. آن روایت را در کتابهای فقهی لابد ملاحظه فرمودید، مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) در کتاب شریف وسائل باب دو از ابواب کیفیت حکم و احکام دعوا نقل کرده است، این روایت معتبر هم است.
این روایت را مرحوم کلینی نقل کرد و مرحوم شیخ طوسی نقل کرد، مرحوم صدوق نقل کرد، این محمّدین ثلاث نقل کردند. هشامبنحَکم از امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد که «قال، قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انّما أقضی بینَکم بالبیّناتِ والأیمان»؛ من فقط براساس یمین و بیّنه حکم میکنم نه به واقع، کیفیت حکم هم همینهاست. «انّما» حصر است، نه اینکه به واقع حکم بکنم، آن طوری که خضر(سلام الله علیه) حکم کرد «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات والأیمان و بعضکم ألحنُ بحجّته من بعضٍ»؛ بعضیها در اثر آن زبانبازی، ممکن است بتوانند به آسانی از صراط مستقیم منحرف بشوند. لَحن، همان مِیل است «الحنُ» است یعنی «أمیل عن الاستقامة الی الاعوجاج» است؛ قانون بلد است، مغالطه میکند، زباندار است و مانند آن. بعد فرمود: «فأیّما رجل»؛ هر کسی که در اثر زبانداری و زبانبازی، به محکمه آمد و شاهد دروغ اقامه کرد یا قسم دروغ یاد کرد و من حُکمی کردهام و او مال را به استناد حکم من میخواهد ببرد: «فأیّما رجلٍ قطعتُ له مِن مالِ أخیه شیئاً فإنّما قَطَعتُ له بِه قطعةً من النار» ؛ این به همراه خودش یک قطعه از آتش میبرد.
خب، همین مضمون را در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(سلام الله علیه) از حضرت امیر نقل کرده است که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «کان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یحکم بین الناس بالبیّنات والأیمان فی الدعاوی فکَثُرتِ المطالبات والمظالم. فقال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا أیّها الناس إنّما أنا بشر و أنتم تختصمون و لعلّ بعضکم یکون ألحن بحجّته [من بعض] و إنّما أقضی علی نحو ما أسمع منه فمن قضیتُ له من حقّ أخیه بشىءٍ فلا یأخذ به فانّما أقطع له قطعة من النار» .
خب، پس این دو مطلب کاملاً از هم جداست: یکی اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به واقع، عالِم است ولی به واقع، مأمور نیست، نظیر کارِ خضر، زیرا آن حکم، حکم شریعت نیست [بلکه] حکم ولایت است. آن برای حضرت حجت(سلام الله علیه) است که ظهور کرد؛ دوم اینکه حکم قاضی، واقع را عوض نمیکند، نظیر خرید و فروش نیست که مال جابهجا بشود، نظیر صلح نیست که واقعاً مال جابهجا بشود، این برای فصل خصومت است.
پرسش:...
پاسخ: دیگران به استناد «البیّنةُ علی المدّعی والیمینُ علی مَن أنکَرَ» حکم میکنند، سایر مجتهدان به استناد ظاهر این حدیث حکم میکنند؛ اما معصوم(سلام الله علیه) خودش منبع این حدیث است، آن رابطه شهودی که با خدا دارد دریافت میکند که باید با بیّنه و یمین حکم بکند، نه به استناد ظاهر یک حدیث تا بشود اجتهاد. فرق معصوم و غیرمعصوم در این است. اما آیا معصوم در موضوعات، مأمور است که به علم واقع عمل بکند یا نه? گاهی عمل میکند گاهی مأمور نیست. آن که مأمور است، مثل خضر عمل بکند راهِ ولایت است، آن مأمور نیست که به علم واقع عمل بکند ولی حکمش برابر با قوانین شرع است.
پرسش: ...
پاسخ: یقینِ قاضی است براساس شواهد عرفی، نه یقین قاضی است براساس شواهد ولایت و علم ولایت، علم خضری. قاضی با شواهدی اگر علم پیدا کند حکم میکند، در این جهت باز فرقی بین پیغمبر و غیرپیغمبر نیست، این هم قوانین فقهی است یعنی فقه میگوید که قاضی میتواند به علم خود عمل بکند، حالا بین حقّالناس و حقّالله باز فرق است یا نه، مطلب دیگر است. این فرع را پیامبر هم دارد در موضوعات. اما براساس علم ولایت، براساس علم غیب که مثلاً در سی سال قبل که این مردی که الآن چهل سال است، ده ساله بود و فلان شخص پدر او را کُشت و مال او را برد و در یک شهر دیگری بودند و حالا اینجا مهاجرند، این را که کسی نمیداند. آیا برابر این علمِ غیب، میشود عمل کرد یا نه، این را اگر ذات اقدس الهی دستور بدهد در موردی عمل میکنند وگرنه برابر با علم ولایت حُکم نمیکنند. اگر برابر با علم ولایت حُکم کنند که اصلاً نیازی به بیّنه و یمین نیست ولی حضرت، این کارها را میکرد.
پرسش: ...
پاسخ: علم ظاهری یا علم ولایت؟ به علم ولایت مأمور نیست الآن میداند ولی آن علم، مورد عمل نیست، مأمور نیست وگرنه خیلیها را راه نمیداد. وجود مبارک پیامبر میفهمید که این منافق است یا مؤمن؛ اما کاملاً با اینها مسافحه میکرد، اینها را به عنوان مسلمان راه میداد، به خانهٴ اینها میرفت، اینها را سِمت میداد، مأمور نبود که مثل خضر به باطن عمل بکند. فرمود من با بیّنات و یمین حُکم میکنم وگرنه چه احتیاج دارد به بینه و یمین، ائمه هم همین طورند.
پس بنابراین این که معصوم است یعنی برابر با قوانین فقهی عمل میکند، معصوم همین است در مقام شریعت و عمل، نه در مقام ولایت و تکوین.
نافذ بودن حکم قاضی حتی در صورت خلاف واقع بودن
مطلب بعدی آن است که حالا که واقع، تغییر پیدا نکرد اگر کسی علمِ به واقع دارد و میداند که این شخص مدّعی، زبانبازی کرده، قانونبازی کرده در حقیقت، قانون را به غارت گرفته و مال مردم را برده، آیا میشود در چنین فضایی حُکم قاضی را نقض کرد یا نه? نقضِ حکم قاضی جایز نیست. اگر کسی میداند بینه و بین الله که این مال، برای زید نیست، میتواند عمل بکند برابر علم خود و میتواند برابر حکم قاضی عمل نکند، نه اینکه بیاید در جامعه، حکم او را به هم بزند، این میشود هرج و مرج. آنگاه به همزدن حکم قاضی و قضای قاضی، مستلزم هرج و مرج جامعه است. حالا بر فرض شما میدانید، جامعه که نمیداند، برای شما مسلّم است شما عمل نکن؛ اما قضای قاضی را بخواهی نقض بکنی، میشود هرج و مرج.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ اگر کسی تشخیص داد به طور علم وجدانی و قطعی که قاضی اشتباه کرد، او میتواند «بینه و بین الله» عمل نکند، نه اینکه بیاید قضای او را به هم بزند. مگر اینکه یک قاضی دیگری، وقتی برای او مسلّم شد که قاضی قبلی اشتباه کرده است، حکم او را نقض بکند یا خود قاضی قبلی، وقتی برای او مسلّم شد اشتباه کرده است، در حکم خود تجدیدنظر بکند وگرنه حرمت اطلاق رَد همه موارد را شامل میشود که کسی نمیتواند حکم را رد کند.
پرسش:...
پاسخ: عیب ندارد، شکایت میکند گزارش میدهد، بلکه زمینهٴ تجدیدنظر را فراهم بکند. گزارشدادن و شکایتکردن، غیر از نقضکردن است، این دارد ادلّه ارائه میکند یا ادلهٴ حکمی یا ادلهٴ موضوعی که قاضی در اینجا اشتباه کرده است، این نقض نیست.
رضا به قضای الهی داشتن براساس آیه
مطلب بعدی آن است که گاهی انسان به محکمه میرود و حکم به زیان اوست، با اینکه خود را ذیحق میدانست یا میپنداشت. تحمل این حکم برای او سخت است ولی باید راضی باشد به قضای شرع،8 لذا فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا﴾، این ﴿ثُمَّ﴾ که برای تراخی است و ترتیب معالفصل است، نشان میدهد که ممکن است در اوایل، وقتی به او ابلاغ شده است که تو محکومی، باید شلاّق بخوری یا به زندان بروی، برای او گران باشد ولی بعد از چند لحظه که خوب فکر کرد و فهمید که مسلمان و مؤمن است به قضا رضا میدهد. لذا با ﴿ثُمَّ﴾ یاد کرد نه با «فاء»، نه با «واو»؛ نفرمود«ولا یجدوا فی أنفسهم» یا «فلا یجدوا» [بلکه] فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا﴾، فاصلهای اینجا لازم است. آنهایی که ایمان، در جانشان رسوخ کرده است، دیگر نه «ثمّ» دارد، نه «فاء»، واقعاً راضیاند. مثل همان قصهٴ معروف که حضرت امیر(سلام الله علیه) دستِ کسی را قطع کرد، او به نفع حضرت امیر شعار داد در بازار ، اینها ایمان در جانشان رسوخ کرد و کسانی که به این مرحله نرسیدهاند، اول وقتی محکومیّت به اینها ابلاغ بشود، یک مقدار متأثّر میشوند و میرنجند، بعد از چند لحظه که توجیه شدند به آن ایمان اصلیشان برمیگردد و در متنِ دل، رضا به قضای پیغمبر میدهند. لذا همین مقدار هم با ایمان کافی است، فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا﴾ نه «فلا یجدوا» یا «ولا یجدوا».
نفوذ دائمی داشتن احکام صادره از جانب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب بعدی آن است که این آیه تا روز قیامت به ظهور خود باقی است، نه یعنی الآن هم انسان باید به معصوم مراجعه کند ـ که این سرِ جایش محفوظ است ـ بلکه اگر در عصر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حُکمی شد و قضیهای اتفاق افتاد و حضرت، کسی را محکومله و دیگری را محکومعلیه کرد تا روز قیامت، هیچ مؤمنی حق ندارد این حکم را نقض بکند. برابر همان روایتی که دو روز قبل از امینالاسلام نقل شده است، آن مرسلهای که مرحوم طبرسی در مجمع نقل کرد این بود که اگر کسی خدا را عبادت کند، نماز را اقامه کند، زکات بدهد، روزه بگیرد، مکه برود ولی کاری که پیامبر کرده است بگوید ای کاش! این طور حکم نمیکرد، طور دیگر حکم میکرد، این دیگر مؤمن نیست و این حدیث با ظاهر اطلاق آیه محلّ بحث شامل میشود کسی را که الآن حُکمی که پیامبر مثلاً در صدر اسلام کرده است، فلان شخص را محکومله و فلان شخص را محکومعلیه کرده است را نهی میکند. فرمود وقتی مؤمنید که درباره کار پیامبر، در جانت، احساس تنگی نکنی و تسلیم محض باشی.
حالا اگر فروع دیگری مانده است بعداً بحث میشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- پذیرش بدون حَرَج دستورات رسول الله (ص)
- حکمیت معصوم و غیر معصوم براساس بیّنه و یمین
- نافذ بودن حکم قاضی حتی در صورت خلاف واقع بودن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ﴿65﴾
فرازهای باقی مانده در خصوص آیه
نکات دیگری که در این آیه کریمه مانده است، عبارت است از اینکه این آیهٴ، سه فراز دارد اول: به منزلهٴ قوسِ صعود است که انسان از مقام فعل میرسد به مقام وصف که یک تمرینِ عملی است؛ دوم در مقام وصف مستقر است؛ سوم دوباره برمیگردد از مقام وصف به مقام فعل یعنی در این آیهٴ، فعلِ صالح است و وصف صالح هست و دوباره فعل صالح.
فراز اول مرجع قرار دادن رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حکمت
اول آن است که در مقام کار، به محکمهٴ پیغمبر مراجعه کنند، این کار است. وقتی به محکمهٴ پیغمبر مراجعه کردند یعنی به طاغوت رجوع نکردند؛ تحاکم به طاغوت نداشتند [و] تحکیم پیغمبر را پذیرفتند؛ قبول کردند در مقام عمل، وارد محکمهٴ پیغمبر میشوند. وقتی وارد محکمهٴ پیغمبر شدند، پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حُکم میکند، هر حُکمی را که پیامبر فرمود اینها با جان میپذیرند که این کار، فعل نیست این وصف نفسانی است ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ﴾ و این کار، کار آسانی نیست. اوّلی آسان است، سوّمی هم آسان است؛ اما این دوّمی کارِ آسانی نیست، چون این به وصف نفسانی برمیگردد نه کار بدنی.
فراز دوم پذیرش بدون حَرَج دستورات رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
دوم این است که با جان بپذیرند حرف او را؛ هیچ احساس خستگی و تنگی نکنند، تنگدل نشوند ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ﴾ این دوّمی خیلی مهم است.
فراز سوم عمل بعد از وصف نفسانی
بعد از اینکه مقام وصف نفسانی مستقر شد دوباره برمیگردد به مقام عمل که گاهی میبینید انسان، حالتی به او دست میدهد که تصمیم خوبی میگیرد ولی در مقام عمل، بعد با مشکل روبهرو میشود. اینکه گفتند که «آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» سرّش همین است. گاهی میبینید انسان در تشییع جنازهای یا دیدن محتضری یا مشاهدهٴ حالتی، تصمیم جدّی میگیرد که آدمِ خوبی باشد، این تصمیم جدّی را با اشتیاق میگیرد؛ اما بعد که بخواهد برابر این تصمیم عمل بکند به مشکلها میافتد، برای او سخت است. ولی اگر کسی با جان، چیزی را بپذیرد، در مرحلهٴ سوم که عملِ بعد از وصف نفسانی است، آنگاه هم مسلم است و منقاد است و مطیع.
پس یک قوس صعود دارد و یک قوس نزول. در قوس صعود، اول تحکیمِ پیامبر است که به محکمهٴ او مراجعه کنند [و] به غیر مراجعه نکنند، بعد هم حکم و قضای پیامبر را با جان بپذیرند، بعد هم مستقیم باشند. اینچنین نباشد که «آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»، این طور نباشد ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ این سه مقطع از این آیه مبارکه، این یک مطلب.
بررسی معنای «شجر» در آیه
مطلب دوم این است که خواه این کلمهٴ «شجرَ» از شَجر باشد یا از «شِجار» باشد یا از «شَجْر» و هر سه تقدیر، یک معنای مناسبی را دارد. شَجر را شَجر میگویند، برای اینکه این شاخهها درهم تنیده است؛ شاخه به شاخه است، فرورفته است. آن هودج را شِجار میگویند، برای اینکه چوبهای او مثل این چوبهای سبد درهم تنیده است و این لبهٴ لَب را هم شَجْر میگویند، برای اینکه همه حرفها از این لب است. حالا این شجره که فعل ماضی است یا از آن شَجَر که درخت است گرفته شد یا از شِجار مثل این بندهای سبد و هودج که درهم رفته است گرفته شد یا از شَجْر که لبهٴ دهن است گرفته شد، به هر تقدیر یک معنای در هم رفتن و اختلاط و پُرحرفی را به همراه دارد. لذا این محاوره را میگویند مشاجره. مشاجره همین شجرهگونه است که شاخهها درهم فرومیرود یا نظیر آن چوبهای هودج و سبد است که در هم فرورفته است این دوم.
دستور مراجعه به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جهت اخذ حکم
مطلب سوم آن است که یک وقت جامعه منتظر است ببیند پیامبر چه میگوید، اگر پیامبر حُکمی کرده است جامعه موظّف است بپذیرد. یک وقت وظیفهٴ جامعه این است که به درِ خانهٴ پیامبر مراجعه بکند؛ منتظر ننشیند ببیند پیامبر چه میفرماید، خودش ابتدائاً به محضر حضرت مراجعه کند. آیه سورهٴ «احزاب» میگوید هر وقت پیامبر حُکمی کرد، کسی حقّ اعتراض ندارد. ولی آیه محلّ بحث میگوید شما منتظر نباشید، ببینید پیامبر چه حُکمی میکند بعد اطاعت کنید [بلکه] خودتان به محکمهٴ پیامبر مراجعه کنید. آن آیه سورهٴ «احزاب» این بود که ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾. آیه 36 سورهٴ «احزاب» این بود یعنی اگر پیامبر حُکم کرد، کسی حقّ انتخاب ندارد ولی آیه محلّ بحث میگوید منتظر نباش، ببین پیامبر چه حُکمی کند، بلکه خودت به محکمهٴ پیامبر برو [و] او را تحکیم بکن یعنی او را به عنوان حاکم بپذیر، نه اینکه منتظر باش ببین او چه حُکم میکند، این هم یک مطلب.
تفاوت تحکیم در آیهٴ با وظایف قاضی تحکیم
مطلب بعدی آن است که این تحکیم با قاضیِ تحکیم خیلی فرق میکند، گرچه قاضی تحکیم آیا در زمان غیبت وجهی دارد یا نه، مطلب دیگری است ولی بنا بر اینکه در زمان غیبت، قاضی تحکیم وجهی داشته باشد یا این داوریهایی که در این شرکتنامهها و قراردادنامهها مینویسند که اگر بین کارگر و کارفرما اختلافی افتاد، فلان شخص داور باشد، این قرار عُقلایی است و بنای عقلایی است که اینها یک تحکیم است و جعل داور.
اینگونه از سِمتها میشود تحکیم، روح این تحکیم به توکیل برمیگردد یعنی طرفین دعوا کسی را وکیل میکنند که مشکل اینها را حل بکند وگرنه آن داور، ولیّ اینها نیست، بلکه از طرف اینها سِمت پیدا کرده است. بعضیها میگویند که قاضیِ تحکیم در زمان غیبت وجهی ندارد، چرا? برای اینکه شرطِ قضا اجتهاد است، این یک نکته. اگر کسی مجتهد نباشد قضای او نافذ نیست ودر زمان غیبت برابر با مقبولهٴ عمربنحنظله، هر مجتهدی از طرف معصوم(سلام الله علیه) برای قضا نصب شده است، چه متخاصمین او را حَکم قرار بدهند، چه ندهند.
بنابراین تحکیم، در زمان غیبت برابر آن دو مطلب: یکی لزوم اجتهاد و دیگری اطلاق مقبولهٴ عمربنحنظله وجهی ندارد، چون طرفین دعوا زیدی که مجتهد است چه او را حاکم قرار بدهند چه او را حاکم قرار ندهند، او به استناد اطلاق مقبوله عمربنحنظله حاکم است. ولی اگر اجتهاد شرط نباشد، قاضی تحکیم معنا دارد. اگر اجتهاد شرط نباشد و مقبولهٴ عمربنحنظله برای خصوص مجتهد باشد، میشود گفت که قاضی تحکیم معنا دارد یعنی دو نفر وقتی نزاعی کردند یا در ابتدای امر پیشبینی میکنند که اگر نزاعی رخ داد، برای حلّ اختلاف، فلان شخص را که کارشناس است به عنوان قاضی و داور ما بپذیریم. نه نظرِ کارشناسی بدهد و این نظر را ضمیمهٴ پرونده بکنیم و نزد قاضی ببریم، نه! او حرف آخر را بزند، فصلالخطاب حرف او باشد که میشود قاضی.
اگر تحکیم به این معنا بود قبل از تراضی متخاصمین آن شخص، داور نیست و منظور از تحکیم در آیه محلّ بحث، این نیست که ﴿حَتَّی یُحَکِّمُوکَ﴾ یعنی مردم، پیامبر را حَکم و حاکم قرار بدهند، این طور نیست، چرا? چون خود پیامبر طبق آیات سورهٴ «مائده»ای که قبلاً خوانده شد، مبعوث شد به عنوان حاکم و حَکم و قاضی بینالناس، فرمود ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ و مانند آن. پس او حَکم است، چه متخاصمین بپذیرند، چه نپذیرند. قهراً منظور از تحکیم، رضای به حَکمیّت و حکومت پیغمبر است، نه «جَعْلُه حاکماً»، نه اینکه او را حاکم قرار بدهند، بلکه به حاکمیّت او رضا بدهند، اینهم یک مطلب.
عالم به واقع بودن و مأمور به ظاهر بودن رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مقام حکم
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾ که از اطلاق لزوم اطاعت در بحث گذشته استفاده شد که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معصوم است، معنایش این است که پیامبر، مطابق با واقع و لوح محفوظ حکم میکند (آیا به این معناست) یا نه، برابر با قواعد فقهی حکم میکند?
این دو مطلب باید کاملاً از هم جدا بشود: یکی اینکه پیامبر به واقع، به آنچه در لوح محفوظ است عالِم است این براساس ولایت اوست. دوم اینکه وقتی به سِمَت قضا نشسته است، طبق این علم ولایی حُکم نمیکند [بلکه] طبق مبانی فقهی حکم میکند. آن نحوه حکم کردن برای حضرت حجت(سلام الله علیه) است وقتی ظهور فرمود، چه اینکه نمونه آن حکم را حضرت خضر برای موسی(سلام الله علیهما) عمل کرده است. مردم، تحمل آن نحوه حکم را ندارند.
بر همین اساس، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من بین شما به آن علمِ ولایت و واقع حکم نمیکنم: «إنّما أقضیِ بَینکم بالبینات و الأیْمان» ؛ من با یَمین و بیّنه حُکم میکنم یعنی اگر کسی مدّعی بود باید بیّنه اقامه کند و اگر کسی منکر بود باید سوگند یاد کند. بعد هم اعلام کرد، فرمود ممکن است بعضیها قوانین فقهی و حقوقی را بهتر از دیگری بدانند، ممکن است کسی زباندار باشد، قوانین را بهتر بلد باشد، بتواند مغالطه کند، بتواند شاهد زور اقامه کند یا سوگند دروغ یاد کند، من برابر این یمین و بیّنه حُکم میکنم.
این دو مسئله در خصوص آیه مطرح است ولی یکی از آن دو مسئله در فقه مطرح است. آنچه در این آیه مطرح است دو مسئله است: یکی اینکه وجود مبارک پیغمبر به واقع، طبق علم غیب عالم است ولی به واقع، مأمور نیست. آن ولایت است نه رسالت، این مطلب اول.
حکمیت معصوم و غیر معصوم براساس بیّنه و یمین
مطلب دوم آن است که حُکم قاضی ولو معصوم هم باشد، واقع را تغییر نمیدهد. معصوم برابر با بیّنه و یمین، حُکم میکند قضا که فصل خصومت است، نظیر بیع و صلح و امثالذلک جزء معاملات نیست. قضایِ قاضی برای حلّ نزاع است وگرنه نظیر بیع، صلح، عقود دیگر که مال را منتقل بکند نیست. اصل قضا برای حلّ نزاع است، این مسئله دوم. لذا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اگر کسی زباندار بود، قانون بلد بود، سرِ بیچارهای کُلاه گذاشت، شاهد کِذب و زور اقامه کرد یا قسم دروغ یاد کرد و من برابر شاهد یا قسم او حکم کردهام، هرگز حکم من واقع را عوض نمیکند، خود این شخصی که به دروغ سوگند یاد کرده است باید بداند، مالی را که از محکمه میبرد به همراه خود آتش میبرد، چون حُکم قاضی ـ ولو معصوم هم که باشد ـ واقع را عوض نمیکند. آن روایت را در کتابهای فقهی لابد ملاحظه فرمودید، مرحوم صاحب وسائل (رضوان الله علیه) در کتاب شریف وسائل باب دو از ابواب کیفیت حکم و احکام دعوا نقل کرده است، این روایت معتبر هم است.
این روایت را مرحوم کلینی نقل کرد و مرحوم شیخ طوسی نقل کرد، مرحوم صدوق نقل کرد، این محمّدین ثلاث نقل کردند. هشامبنحَکم از امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد که «قال، قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انّما أقضی بینَکم بالبیّناتِ والأیمان»؛ من فقط براساس یمین و بیّنه حکم میکنم نه به واقع، کیفیت حکم هم همینهاست. «انّما» حصر است، نه اینکه به واقع حکم بکنم، آن طوری که خضر(سلام الله علیه) حکم کرد «إنّما أقضی بینکم بالبیّنات والأیمان و بعضکم ألحنُ بحجّته من بعضٍ»؛ بعضیها در اثر آن زبانبازی، ممکن است بتوانند به آسانی از صراط مستقیم منحرف بشوند. لَحن، همان مِیل است «الحنُ» است یعنی «أمیل عن الاستقامة الی الاعوجاج» است؛ قانون بلد است، مغالطه میکند، زباندار است و مانند آن. بعد فرمود: «فأیّما رجل»؛ هر کسی که در اثر زبانداری و زبانبازی، به محکمه آمد و شاهد دروغ اقامه کرد یا قسم دروغ یاد کرد و من حُکمی کردهام و او مال را به استناد حکم من میخواهد ببرد: «فأیّما رجلٍ قطعتُ له مِن مالِ أخیه شیئاً فإنّما قَطَعتُ له بِه قطعةً من النار» ؛ این به همراه خودش یک قطعه از آتش میبرد.
خب، همین مضمون را در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(سلام الله علیه) از حضرت امیر نقل کرده است که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «کان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یحکم بین الناس بالبیّنات والأیمان فی الدعاوی فکَثُرتِ المطالبات والمظالم. فقال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا أیّها الناس إنّما أنا بشر و أنتم تختصمون و لعلّ بعضکم یکون ألحن بحجّته [من بعض] و إنّما أقضی علی نحو ما أسمع منه فمن قضیتُ له من حقّ أخیه بشىءٍ فلا یأخذ به فانّما أقطع له قطعة من النار» .
خب، پس این دو مطلب کاملاً از هم جداست: یکی اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به واقع، عالِم است ولی به واقع، مأمور نیست، نظیر کارِ خضر، زیرا آن حکم، حکم شریعت نیست [بلکه] حکم ولایت است. آن برای حضرت حجت(سلام الله علیه) است که ظهور کرد؛ دوم اینکه حکم قاضی، واقع را عوض نمیکند، نظیر خرید و فروش نیست که مال جابهجا بشود، نظیر صلح نیست که واقعاً مال جابهجا بشود، این برای فصل خصومت است.
پرسش:...
پاسخ: دیگران به استناد «البیّنةُ علی المدّعی والیمینُ علی مَن أنکَرَ» حکم میکنند، سایر مجتهدان به استناد ظاهر این حدیث حکم میکنند؛ اما معصوم(سلام الله علیه) خودش منبع این حدیث است، آن رابطه شهودی که با خدا دارد دریافت میکند که باید با بیّنه و یمین حکم بکند، نه به استناد ظاهر یک حدیث تا بشود اجتهاد. فرق معصوم و غیرمعصوم در این است. اما آیا معصوم در موضوعات، مأمور است که به علم واقع عمل بکند یا نه? گاهی عمل میکند گاهی مأمور نیست. آن که مأمور است، مثل خضر عمل بکند راهِ ولایت است، آن مأمور نیست که به علم واقع عمل بکند ولی حکمش برابر با قوانین شرع است.
پرسش: ...
پاسخ: یقینِ قاضی است براساس شواهد عرفی، نه یقین قاضی است براساس شواهد ولایت و علم ولایت، علم خضری. قاضی با شواهدی اگر علم پیدا کند حکم میکند، در این جهت باز فرقی بین پیغمبر و غیرپیغمبر نیست، این هم قوانین فقهی است یعنی فقه میگوید که قاضی میتواند به علم خود عمل بکند، حالا بین حقّالناس و حقّالله باز فرق است یا نه، مطلب دیگر است. این فرع را پیامبر هم دارد در موضوعات. اما براساس علم ولایت، براساس علم غیب که مثلاً در سی سال قبل که این مردی که الآن چهل سال است، ده ساله بود و فلان شخص پدر او را کُشت و مال او را برد و در یک شهر دیگری بودند و حالا اینجا مهاجرند، این را که کسی نمیداند. آیا برابر این علمِ غیب، میشود عمل کرد یا نه، این را اگر ذات اقدس الهی دستور بدهد در موردی عمل میکنند وگرنه برابر با علم ولایت حُکم نمیکنند. اگر برابر با علم ولایت حُکم کنند که اصلاً نیازی به بیّنه و یمین نیست ولی حضرت، این کارها را میکرد.
پرسش: ...
پاسخ: علم ظاهری یا علم ولایت؟ به علم ولایت مأمور نیست الآن میداند ولی آن علم، مورد عمل نیست، مأمور نیست وگرنه خیلیها را راه نمیداد. وجود مبارک پیامبر میفهمید که این منافق است یا مؤمن؛ اما کاملاً با اینها مسافحه میکرد، اینها را به عنوان مسلمان راه میداد، به خانهٴ اینها میرفت، اینها را سِمت میداد، مأمور نبود که مثل خضر به باطن عمل بکند. فرمود من با بیّنات و یمین حُکم میکنم وگرنه چه احتیاج دارد به بینه و یمین، ائمه هم همین طورند.
پس بنابراین این که معصوم است یعنی برابر با قوانین فقهی عمل میکند، معصوم همین است در مقام شریعت و عمل، نه در مقام ولایت و تکوین.
نافذ بودن حکم قاضی حتی در صورت خلاف واقع بودن
مطلب بعدی آن است که حالا که واقع، تغییر پیدا نکرد اگر کسی علمِ به واقع دارد و میداند که این شخص مدّعی، زبانبازی کرده، قانونبازی کرده در حقیقت، قانون را به غارت گرفته و مال مردم را برده، آیا میشود در چنین فضایی حُکم قاضی را نقض کرد یا نه? نقضِ حکم قاضی جایز نیست. اگر کسی میداند بینه و بین الله که این مال، برای زید نیست، میتواند عمل بکند برابر علم خود و میتواند برابر حکم قاضی عمل نکند، نه اینکه بیاید در جامعه، حکم او را به هم بزند، این میشود هرج و مرج. آنگاه به همزدن حکم قاضی و قضای قاضی، مستلزم هرج و مرج جامعه است. حالا بر فرض شما میدانید، جامعه که نمیداند، برای شما مسلّم است شما عمل نکن؛ اما قضای قاضی را بخواهی نقض بکنی، میشود هرج و مرج.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ اگر کسی تشخیص داد به طور علم وجدانی و قطعی که قاضی اشتباه کرد، او میتواند «بینه و بین الله» عمل نکند، نه اینکه بیاید قضای او را به هم بزند. مگر اینکه یک قاضی دیگری، وقتی برای او مسلّم شد که قاضی قبلی اشتباه کرده است، حکم او را نقض بکند یا خود قاضی قبلی، وقتی برای او مسلّم شد اشتباه کرده است، در حکم خود تجدیدنظر بکند وگرنه حرمت اطلاق رَد همه موارد را شامل میشود که کسی نمیتواند حکم را رد کند.
پرسش:...
پاسخ: عیب ندارد، شکایت میکند گزارش میدهد، بلکه زمینهٴ تجدیدنظر را فراهم بکند. گزارشدادن و شکایتکردن، غیر از نقضکردن است، این دارد ادلّه ارائه میکند یا ادلهٴ حکمی یا ادلهٴ موضوعی که قاضی در اینجا اشتباه کرده است، این نقض نیست.
رضا به قضای الهی داشتن براساس آیه
مطلب بعدی آن است که گاهی انسان به محکمه میرود و حکم به زیان اوست، با اینکه خود را ذیحق میدانست یا میپنداشت. تحمل این حکم برای او سخت است ولی باید راضی باشد به قضای شرع،8 لذا فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا﴾، این ﴿ثُمَّ﴾ که برای تراخی است و ترتیب معالفصل است، نشان میدهد که ممکن است در اوایل، وقتی به او ابلاغ شده است که تو محکومی، باید شلاّق بخوری یا به زندان بروی، برای او گران باشد ولی بعد از چند لحظه که خوب فکر کرد و فهمید که مسلمان و مؤمن است به قضا رضا میدهد. لذا با ﴿ثُمَّ﴾ یاد کرد نه با «فاء»، نه با «واو»؛ نفرمود«ولا یجدوا فی أنفسهم» یا «فلا یجدوا» [بلکه] فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا﴾، فاصلهای اینجا لازم است. آنهایی که ایمان، در جانشان رسوخ کرده است، دیگر نه «ثمّ» دارد، نه «فاء»، واقعاً راضیاند. مثل همان قصهٴ معروف که حضرت امیر(سلام الله علیه) دستِ کسی را قطع کرد، او به نفع حضرت امیر شعار داد در بازار ، اینها ایمان در جانشان رسوخ کرد و کسانی که به این مرحله نرسیدهاند، اول وقتی محکومیّت به اینها ابلاغ بشود، یک مقدار متأثّر میشوند و میرنجند، بعد از چند لحظه که توجیه شدند به آن ایمان اصلیشان برمیگردد و در متنِ دل، رضا به قضای پیغمبر میدهند. لذا همین مقدار هم با ایمان کافی است، فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا﴾ نه «فلا یجدوا» یا «ولا یجدوا».
نفوذ دائمی داشتن احکام صادره از جانب پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب بعدی آن است که این آیه تا روز قیامت به ظهور خود باقی است، نه یعنی الآن هم انسان باید به معصوم مراجعه کند ـ که این سرِ جایش محفوظ است ـ بلکه اگر در عصر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حُکمی شد و قضیهای اتفاق افتاد و حضرت، کسی را محکومله و دیگری را محکومعلیه کرد تا روز قیامت، هیچ مؤمنی حق ندارد این حکم را نقض بکند. برابر همان روایتی که دو روز قبل از امینالاسلام نقل شده است، آن مرسلهای که مرحوم طبرسی در مجمع نقل کرد این بود که اگر کسی خدا را عبادت کند، نماز را اقامه کند، زکات بدهد، روزه بگیرد، مکه برود ولی کاری که پیامبر کرده است بگوید ای کاش! این طور حکم نمیکرد، طور دیگر حکم میکرد، این دیگر مؤمن نیست و این حدیث با ظاهر اطلاق آیه محلّ بحث شامل میشود کسی را که الآن حُکمی که پیامبر مثلاً در صدر اسلام کرده است، فلان شخص را محکومله و فلان شخص را محکومعلیه کرده است را نهی میکند. فرمود وقتی مؤمنید که درباره کار پیامبر، در جانت، احساس تنگی نکنی و تسلیم محض باشی.
حالا اگر فروع دیگری مانده است بعداً بحث میشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است