display result search
منو
تفسیر آیه 65 سوره نساء _ بخش اول

تفسیر آیه 65 سوره نساء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 27 دقیقه مدت قطعه
  • 105 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 65 سوره نساء _ بخش اول"
- بیان معنی آیه براساس شأن نزول‌های احتمالی
- مرجع نهایی و حاکم به حق بودن رسول خدا (ص)
- دستور به تسلیم بی‌چون و چرا در برابر پیامبر (ص)

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ﴿65﴾

سرفصل‌های باقی‌مانده از مباحث آیهٴ قبل
بعضی از مطالب فرعی نسبت به آیه قبل مانده است که آن را با مطالعه حل می‌فرمایید، نظیر آنچه در سورهٴ «نور» ذکر شده است که خدا به پیامبر می‌فرماید اگر کسی خواست از صحنه خارج بشود [و] در جبهه شرکت نکند، بدون عذر حق ندارند، وقتی می‌تواند خارج بشود که معذور باشد اولاً و اگر معذور بود تا از شما اجازه نگرفت و شما اجازه ندادید. خارج نشود ثانیاً ، برای اینکه ممکن است عده‌ای به بهانه عذر، صحنه را ترک کنند. بعد وقتی که طبق صلاحدید، به افراد مشخص اجازه ترک صحنه دادید و آنها را مورد عفو قرار دادید، برای آنها طلب مغفرت بکنید. آ‌ن آیه نشان می‌دهد که استغفار غیر از عفو است و در قبال هم قرار گرفته شد، اینکه فخررازی گفت و متأسفانه در تفسیر الکاشف هم ذکر شد که استغفار پیامبر در اینجا برای گذشت از حقّ شخصی است ، در سورهٴ «نور» نشان می‌دهد که عفو، در قبال استغفار قرار گرفته است. معلوم می‌شود که این استغفار یعنی از ذات اقدس الهی برای گنهکار، طلب مغفرت کردن نه یعنی از حقّ خود صرف‌نظر کردن، این‌گونه از فروعات جزئی را دیگر با مطالعه حل می‌فرمایید.

بیان معنی آیهٴ براساس شأن نزولهای احتمالی
اما آیه محلّ بحث ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این چندین مطلب را به همراه دارد: مطلب اول این است که آیا این ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ﴾، تتمّه همان آیاتی است که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ که ناظر به جریان آن منافق و یهودی است که طبری و فخررازی و عده‌ای از مفسّرین بر آن‌اند . یا نه، یک جریان جدیدی است که امین‌الاسلام صاحب مجمع (رضوان الله علیه) و دیگران بر آن‌اند . اگر مربوط به همان جریان منافق باشد، طرف نزاع منافق است و یهودی و اما اگر طبق نقلی که در عدّه‌ای از کتابهای تفسیر به نظر عده‌ای از مفسّران آمده است که یک قصه جدید باشد، این کاری به منافق و یهود ندارد. زُبیر، پسر صفیه، عمهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که این زُبیر، پسرعمه پیغمبر است، با یک مرد انصاری در آبیاری باغ مدینه اختلاف کردند و آمدند حضور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم). زبیر می‌گفت که من اول باید آبیاری کنم و آن مرد انصاری می‌گفت من اول باید باغم را آب بدهم.
وجود مبارک پیغمبر به زبیر فرمود که تو اول باغت را آب بده، بعد آب را برای این انصاری بفرست. این انصاری که از محکمه بیرون آمد، این حُکم را نپذیرفت، گفت ـ معاذ الله ـ پیامبر به نفع پسرعمّه خود حُکم کرده است. بعد در راه، برخورد کردند با مقداد و کسی هم همراه مقداد بود، آن یک جریان جدایی دارد و وجود مبارک پیغمبر که در همان محضر دید این شخص این‌‌چنین جسارت کرد، صورت مبارکش متغیّر شد، بعد به زبیر فرمود کلاً باغت را آب بده تا باغت سیراب بشود. ما قبلاً براساس صلح و گذشت گفتیم که مقداری آب به باغت بده، بقیه را بفرست برای انصاری؛ اما الآن که او این‌‌چنین حُکم کرده است تو باغت را سیراب بکن، اگر لازم نبود بقیه را به او بفرست .
سرّش این است که به تعبیر بعضی از مفسّرین، گفتند که قطعه زمینی که زبیر داشت بالا بود و قطعه زمینی که انصاری داشت پایین . به تعبیر بعضی دیگر، آن مزرع و باغ زبیر، نزدیک این چشمه یا چاه بود و زمین انصاری، دور و هر دو جمعش ممکن است، حالا یا در اثر عالی و دانی بودن یا نزدیک و دور بودن. در این‌گونه از موارد حقوقی، می‌گفتند آن قطعهٴ نزدیک به چشمه، اُولای به آبیاری است حقّ تقدم برای آن قطعهٴ اُولاست، از نظر حقوقی. لذا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اول براساس گذشت و مسامحه فرمود شما باغتان را آب بدهید، بقیه را به انصاری، بعد که دید آن مرد انصاری لایق این محبت نیست، برابر همان حُکم لازم حُکم کرد. فرمود شما باغتان را کاملاً آب بدهید، وقتی این آب به آن مرز رسید که دیگر زمین، سیراب شد لازم نداشتید، به آن طبقه بعد بدهید.

معنی آیه براساس قول اول شأن نزول
به هر تقدیر اگر شأن نزول، این امر دوم باشد، دیگر کاری با مسئلهٴ منافق ندارد و در حوزهٴ اسلامی این اتفاق افتاده است یعنی دوتا مسلمان باهم اختلاف کرده‌اند، این مربوط به شأن نزول. اگر شأن نزول، همان جریان منافق و یهودی باشد، این ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ﴾، این ﴿فَلاَ﴾ یک معنای خاص دارد. اگر جریان جدید باشد، این کلمهٴ ﴿فَلاَ﴾ یک معنای دیگر دارد. اگر مربوط به همان جریان یهودی و منافق باشد، این ﴿فَلاَ﴾ برای ردع و نفی ادّعای آنهاست؛ آنها ادّعا می‌کردند که مؤمن‌اند، خدا می‌فرماید: ﴿فَلاَ﴾، آنها که ﴿یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾، ﴿فَلاَ﴾؛ این‌‌چنین نیست آ‌نها مؤمن باشند ﴿وَرَبّک﴾؛ قسم به خدای تو ﴿لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ﴾؛ اینها مؤمن نیستند، مگر اینکه تو را مرجع حُکم قرار بدهند.

تبیین آیه براساس قول دوم شأن نزول
و اگر شأن نزول دوم معتبر باشد و این آیه، یک جریان جدیدی را القا کند نه جریان گذشته را، این ﴿فَلاَ﴾ مربوط به گذشته نیست، برای همین کلمات بعدی است، حالا یا «لا» زائده است برای تأکید، مثل ﴿لاَ أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ یا «لا» زائده نیست، معنای نفی را دارد و تأکید قسم را هم در بردارد. این ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ﴾ نظیر ﴿لاَ أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ که دو وجه در او گفته شد. ﴿لاَ أُقْسِمُ﴾ اگر این «لا» زائده باشد یعنی «اقسم بیوم القیامة» و اگر «لا» زائده نباشد، معنایش این است که من سوگند به روز قیامت نمی‌خورم، چه حاجت به سوگند، چون مسئله روشن است. اگر «لا» زائده هم باشد، دلالت می‌کند بر وضوح مطلب.
به هر تقدیر، این ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ﴾ دوتا احتمالی که دربارهٴ ﴿لاَ أُقْسِمُ﴾ و امثال ﴿لاَ أُقْسِمُ﴾ هست، بنا بر اینکه شأن نزول آیه، جریان جدید باشد این دوتا احتمال هم هست، این هم یک مطلب.

احتمال زائده بودن ‌«‌لا» بر اساس مضامین دیگر
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ﴾ چون در قرآن کریم، این مضمون هست که ﴿فَوَ رَبِّکَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ﴾ ؛ قسم به خدای تو من از اینها سؤال می‌کنم، اینها مسئول‌اند. اینجا هم اگر «لا» زائده باشد، معنایش این است که ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ﴾؛ قسم به پروردگار تو، اینها هرگز مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در مشاجرات، تو را داور قرار بدهند، این هم یک مطلب.
﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ یعنی ایمانِ حقیقی ندارند ﴿حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾ مرحوم امین‌الاسلام در مجمع، این حدیث مرسل را نقل می‌کند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود اگر قومی، خدا را عبادت کنند، نماز را اقامه کنند، زکات بپردازند، روزه بگیرند، مکه بروند ولی در مراسم قضا و حُکم و داوری، پیامبر را به عنوان مرجع قضایی نشناسند و به حُکم او رضا ندهند، اینها مؤمن نیستند. بعد همین آیه [محل بحث] را تلاوت فرمود ، طبق آن حدیثی که مرحوم امین‌الاسلام نقل کرد: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾؛ مؤمن نخواهند بود ﴿حَتَّی یُحَکِّمُوکَ﴾ یعنی «یجعلوک حاکما».

اطلاق آیه بر حکمت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در امر قضا و غیر آن
مطلب بعدی آن است که این مرجع حُکم بودن، خواه در مسائل قضایی باشد، خواه در مسائل ولایی، چون آیه مطلق است. گرچه شأن نزولش مربوط به مسائل قضایی است ولی اطلاق آیه‌، هم موارد قضا را می‌گیرد، هم موارد وِلا را. در موارد قضا همین است که کسی درباره باغ یا غیر باغ، اختلافی دارد و به محکمهٴ قضایی مراجعه می‌کند. در موارد حُکم ولایی، مثل اینکه اگر شهری را بخواهند بازسازی کنند، کدام خیابان را یک‌طرفه کنند و کدام مؤسسه را مقدم بدارند که این حقّ شخصی نیست، مردم در تشخیص مصالح‌شان اختلاف کردند که کدام قسمت، اول باز‌سازی بشود، کدام قسمت یک‌طرفه بشود، طرح چگونه پیاده بشود، این صاحب‌نظران و کارشناسان اختلاف کردند. در این‌گونه از موارد که کارشناسها اختلاف کردند، آ‌ن کسی که حرف آخر را می‌زند و فصل‌الخطاب است و مشکل را او باید حل کند، او ولیّ مسلمین است.
پس در مشاجرات، خواه مشاجرات مالی و حقوقی و قضایی، خواه مشاجرات ولایی، آن‌که حرف آخر را می‌زند، ولیّ مسلمین است ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ﴾؛ تو را حاکم قرار بدهند، خواه حاکم به معنای والی، خواه حاکم به معنای قاضی.

مراد از مشاجده در آیه
مطلب بعدی آن است که فرمود در مشاجرات، مشاجرات یعنی منازعات. بعضیها این‌‌چنین گفتند که دو نفر یا چند نفر که مشاجره دارند، آرای آنها در هم می‌تند، حرفهای آنها در هم فرومی‌رود، این نزاع و کشمکش را می‌گویند مشاجره. به همین مناسبت، درخت را هم گفتند شجر، برای اینکه شاخه‌های او درهم تنیده و فرورفته است. ولی عدهٴ دیگری که ظاهراً حق با آنهاست، می‌گویند این فعل، از آن امر جامد مشتق شده است یعنی چون شجر ـ این درخت ـ شاخه‌های او درهم فرومی‌رود، شاخ به شاخ و شاخه به شاخه‌اند، از این حالت شجری در مسائل اجتماعی به عنوان مشاجره یاد می‌کنند یعنی آنچه برای متخاصمین و متنازعین مطرح است که آن را می‌گویند مشاجره، آن از شجر گرفته شده، نه اینکه نامگذاری شجر و شجر برای این باشد که شاخه‌های او به هم تنیده است، به هر تقدیر این را می‌گویند مشاجره.
در جایی که اتفاق است هر کسی در مرز خود قرار دارد، در جایی که اختلاف است این شاخه‌ها درهم می‌تند، این را می‌گویند مشاجره.

مرجع نهایی و حاکم به حق بودن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب دیگر این است که کمتر آیه‌ای به این عظمت، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مرجع نهایی می‌داند که حرف او فصل‌الخطاب است و مردم را موظف به اطاعت می‌کند. در قرآن کریم اولاً به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داده شد که جز، حق حُکم نکن، بعد به امت دستور داده شد که جز حرف پیغمبر، حرف دیگر را نپذیرید. اما اینکه به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داده شد که جز به حق حُکم نکن، در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه‌ای که بعداً می‌خوانیم ان‌شاءالله، آیه 105 این است ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ وَلاَ تَکُن لِلْخَائِنِینَ خَصِیماً﴾؛ فرمود ما کتاب را به حق نازل کردیم تا تو بین مردم به حق حُکم بکنی ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیتَ». پس کتاب، بالحق نازل شد، تو هم «بالکتاب الحق» حُکم می‌کنی ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ نه «بما رأیتَ» که بشود اجتهاد، آنچه را که خدا به تو نشان داد، نه آنچه را که خودت با رأی خود به او رسیدی، این آیهٴ 105 سورهٴ «نساء».
در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 48 و 49 هم، همین مطلب به زبانهای دیگر بازگو شد. در آیهٴ 48 فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ پس حق، نازل شد تو هم به حق حُکم بکن. آیهٴ 49 همان سورهٴ «مائده» این است که ﴿وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ﴾ وقتی حُکم حاکم، طبق آیات سورهٴ «نساء» و «مائده» حق شد، آن‌گاه در آیه محلّ بحث می‌فرماید: ﴿لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾ نه به طاغوت مراجعه نکنند، نه تنها باید به محکمهٴ تو مراجعه بکنند، بلکه ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ که آنها هم مطالب فراوانی را به همراه خود دارد که صِرف رجوع به محکمهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کافی نیست، بلکه پذیریش ایمان لازم است.
گروهی دین‌محورند و حق‌محورند؛ به محکمهٴ پیغمبر مراجعه می‌کنند. گروهی خودمحورند نه حق‌محور، آ‌نها کسانی‌اند که اگر حق با آنها بود مراجعه می‌کنند، اگر نبود مراجعه نمی‌کنند. آیهٴ 48 و 49 سورهٴ «نور» این است، فرمود: ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ٭ وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾؛ اگر حق به سود اینها باشد به محکمهٴ پیغمبر می‌آیند، اگر حق به سود اینها نباشد، چون می‌دانند پیغمبر به حق حُکم می‌کند اینها نمی‌آیند. پس اینها خودمحورند نه حق‌محور و حق‌مدار.

منوط بودن ایمان افراد به مرجع قرار دادن رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی در این سوره فرمود هیچ‌کس مؤمن نیست، مگر اینکه تو را مرجع نهایی بداند و در قضا و حُکم به تو مراجعه کند، مشابه این مضمون، در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آیهٴ 36 آمده است که ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾؛ هیچ مرد یا زنِ باایمان حق ندارد در مقابل قضای خدا و رسول خدا اعتراض بکند و اگر حقّ اختیار را به خود بدهد، این می‌شود معصیت. اینها حقّ اختیار ندارند، اینها بندهٴ خدایند و در برابر حق خاضع باید باشند، بعد فرمود: ﴿وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِیناً﴾.
نفی ایمان در صورت مرجع قرار ندادن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مهم‌ترین مطلبی که هست این است که همان طوری که در آیهٴ 92 سورهٴ «حجر» خدا سوگند یاد کرد، فرمود: ﴿فَوَ رَبِّکَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ﴾ اینجا هم بنا بر اینکه «لا» زائده باشد، فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾؛ اینها هرگز مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در مشاجرات، تو را مرجع نهایی قرار بدهند و سخن تو را فصل‌الخطاب بدانند و این به آن معنا نیست که نظیر پرونده‌های عادی که در یک کشور تدوین می‌شود و مختوم می‌شود، اینها حرف نزنند و ساکت باشند، بلکه مهم آن است که فرمود وقتی اینها مؤمن‌اند که به محکمهٴ تو مراجعه بکنند، خواه محکومٌ‌له باشند، خواه محکوم‌ٌ‌علیه [و] با جان، حرف تو را بپذیرند ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ﴾ ‌«حَرج‌‌» یعنی تنگی، احساس تنگی نکنند، نه تنگیِ عاطفی، تنگی عقلی. بالأخره کسی که محکومٌ‌علیه است، از نظر عاطفی خب رنج می‌برد، آن عاطفی معیار نیست ولی از نظر ایمان و اعتقاد قلبی باید معتقد باشد و مؤمن باشد که این حق است ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ﴾ که این می‌شود سکونِ قلبی، نه سکوت. یک وقت متخاصمین به محکمهٴ قضایی مراجعه می‌کنند، محکوم‌‌ٌعلیه ساکت می‌شود و نظام حکومتی هم بیش از این کاری ندارد. سکوت برای یک نظام، کافی است. ولی دین که با دل کار دارد سکوت را کافی نمی‌داند [بلکه] آن سکون و اطمینان و آرامش را طلب می‌کند. فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ﴾، بعد هم فرمود: ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾.
پس در مقام قلب باید مؤمن باشند که حق، صادر شده است. در مقام اجرا و عمل هم کاملاً سِلم و منقاد و مطیع باشند: ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾. این ﴿یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ در حقیقت، امتثال آن امری است که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آمده است که ﴿ إِنَّ اللَّهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَیٰ النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلَّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾.

دستور به تسلیم بی‌چون و چرا در برابر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» فرمود: ﴿صَلَّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ که آیهٴ 56 سورهٴ «احزاب» است، این تسلیم در مقابل آن تصلیه، ناظر به همین انقیاد و اسلام در مقام عمل هست یعنی در مقام عمل، مطیع خاصّ رسول اکرم باشید بی‌چون و چرا از اینجا مسئلهٴ عصمت پیامبر از این آیه هم استفاده می‌شود، چه اینکه از آیات قبل هم استفاده شد. برای اینکه در جمیع امور، فصل‌الخطاب مسائل قضایی و مسائل وِلایی پیغمبر معرفی شد اولاً و ایمانِ به حرف او لازم است ثانیاً پس هیچ کسی حق ندارد در مقابل سخن پیغمبر اظهار عقیده کند، نصّی از پیغمبر رسیده است، دیگر اجتهاد در مقابل این نص روا نیست. این حرف را فخررازی هم اعتراف کرده است در تفسیرش که دیگر، اجتهاد در مقابل نص، قیاس در مقابل نص دیگر روا نیست، چون در این آیه فرمود: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ ؛ هرگونه اجتهاد و قیاسی را در مقابل نص، نفی کرده است.
نتیجه بحث در خصوص آیه
پس هم عصمت از این کریمه فهمیده می‌شود، هم اینکه در مقابل نص، قیاس جایز نیست هم فهمیده می‌شود که این را خود فخررازی که از علمای مورد اعتماد اهل سنّت است قبول کرده است. آن‌گاه فرمود: ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ انقیاد محض یعنی در نحوهٴ اجرا هم کمک بکنند، این طور نیست که بکوشند که حق را کتمان بکنند در مقام عمل، بگوید که بر من نیست که اجرا کنیم نه، بلکه خود را مجری فرمان کسی که سخن او فصل‌الخطاب است بدانند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 27:54

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی