- 1527
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 58 و 59 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 58 و 59 سوره نساء"
- رعایت عهد و امانت از اوصاف برجسته مؤمنین
- تأکید بر وجوب رعایت عدل و پرهیز از جور
- تبیین بصیر و سمیع بودن خداوند و فرق آن با مبصر و سامع
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا ﴿58﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً﴿59﴾
سرفصل مباحث مربوط به آیه
آیه، بحث همان طوری که ملاحظه فرمودید سه فصل داشت: فصل اولش درباره وجوب رد امانات بود؛ فصل دوم درباره وجوب قضا و حکم به عدل بود؛ فصل سوم اینکه این موعظه الهی است و خدا سمیع است و بصیر تا هم در رد امانات انسان خود را در مسمع و محضر خدا ببیند و هم در مسئله داوری بین الناس.
رعایت عهد و امانت از اوصاف برجسته مؤمنین
فصل اول تا حدودی تمام شد و قرآن کریم رعایت عهد و امانات را جزء اوصاف برجسته مؤمنین میشمارد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آثار ایمان را که یاد میکند، چه اینکه در سورهٴ «معارج» وقتی اوصاف نمازگزارها را شرح میدهد میفرماید مصلین و نمازگزاران واقعی کسانیاند که امانات و عهد خود را رعایت میکنند . و در خطبه «شقشقیه» هم یکی از برجستهترین عهود و اماناتی که خدا بر عهده علما نهاده است، این است که محرومین را فراموش نکنند و جلوی ظلم ظالمین را هم بگیرند که «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَنْ لا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ» اینها جزء عهودی است که بر افرادی مثل علما لازم است، این خلاصه بحث در فصل اول.
وجوب رعایت عدل در امور مختلف
اما فصل دوم که درباره قضای به عدل است، اصل رعایت عدل بر هر انسانی واجب است؛ هر مکلفی موظف است که واجبها را انجام بدهد و حرام را ترک کند، این همان عدل است. درباره خصوص عدل در مسائل اقتصادی و رعایت عدل در محکمه و تنظیم اسناد، آیهٴ 282 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش گذشت کافی بود که در آنجا مده است ﴿وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ این درباره مسائل اقتصادی و رعایت شئون عدل در محکمه. چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در اوایلش گذشت؛ راجع به رعایت عدل در مسائل خانوادگی آیهٴ سه سورهٴ «نساء» این بود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾ خب، این دو بخشش گذشت و اصل اینکه هر کسی موظف است در گفتارش، عدل را رعایت کند که فرمود: ﴿وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی﴾ ؛ شما در حرفهایتان خواه در داوری خواه در شهادت و مانند آن، عدل را رعایت کنید ولو نسبت به بستگان نزدیکتان و اگر مشکل داخلی در حوزه اسلامی پیش آمد و شما را حَکَم قرار دادند، بین دو طایفه مسلمان اختلافی رخ داد شما عادلانه اصلاح کنید. در سورهٴ «حجرات» آیهٴ نُه این است که فرمود: ﴿فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ﴾؛ اگر این دو طایفه با یکدیگر مبارزه کردند شما آن کسی که اهل بغی است اولاً اصلاح کنید و اگر کسی حرف شما را و حرف عادلانه شما را نپذیرفت، با او مبارزه کنید تا اینکه به عدل برگردد و اگر به عدل برگشت یعنی حاضر شد که سخن عدل را بپذیرد بین این دو گروه، عادلانه اصلاح کنید. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ پانزده درباره خصوص پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که من مأمور شدم که عدل را در بین شما اجرا کنم6 ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ﴾. اصل رعایت عدل بر همه واجب است، مخصوصاً درباره قضا.
تبیین اهمیت قوام به عدل و قسط
به هر تقدیر، درباره رعایت عدل مسئله آن قدر مهم است که ذات اقدس الهی فرمود شما برای اینکه عدل را رعایت کنید باید قَوّام به قسط باشید؛ آیهٴ هشت سورهٴ «مائده» این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾ این تعبیر، با یک تفاوت مختصری در سورهٴ «نساء» آیهٴ 135 اینچنین آمده است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾ ولی در سورهٴ «مائده» آیهٴ هشت آمده است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾. ولی نکته اصلی آن است که در بعضی از امور، قیام کافی است یعنی آدم وقتی بایستد، میتواند آن کار را انجام بدهد، وقتی قائم باشد موفق هست. در بعضی از امور، قیام کافی نیست [بلکه] باید قَوّام باشد. اولاً منظور از این قیام، ایستادن در مقابل نشستن نیست، ایستادگی است. اینکه فرمود: ﴿أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾ یعنی ایستادگی کنید، نه اینکه بایستید. گاهی کار، در حال نشسته انجام میگیرد؛ آدم باید بنشیند و تصمیم بگیرد. منظور، قیام در مقابل قعود مصطلح نیست [بلکه] ایستادگی است و نکتهاش هم گفتند همان است چون بهترین حالت برای دفاع و نیرومندترین حالات انسانی همان حالت ایستادن است، از ایستادگی به ایستادن یاد میشود؛ میگویند قیام کنید لله، اینها که نشستند دارند برنامه ریزی میکنند اینها لله قیام کردهاند، در حالی که نشستهاند. به همان معیار، در سورهٴ «نساء» و در سورهٴ «مائده» فرمود: قوام باشید یعنی خیلی ایستادگی کنید که چیزی شما را از پا درنیاورد. رعایت عدل در قضا، چون خیلی مهم است اگر کسی قائم بالعدل باشد کافی نیست. این زمین میخورد باید قوام بالعدل و القسط باشد تا زمین نخورد، این قوام که مبالغه است کار هر کسی نیست. لذا در این دو بخش یعنی سورهٴ «نساء» و سورهٴ «مائده» فرمود: قوام باشید، حالا یا ﴿قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾ یا ﴿قَوّامینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾ .
تأکید بر وجوب رعایت عدل و پرهیز از جور
به هر تقدیر، برای رعایت عدل باید قَوّام بود و خطر جور در قضا را آیات سورهٴ «مائده» مشخص فرموده است یعنی در سورهٴ «مائده» آیهٴ 42 درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک دستوری دارد که خلاصه این دستور، در طی بحثهای قبل اشاره شد. آنگاه سه بیان تندی دارد درباره دیگران. در آیهٴ 42 سورهٴ «مائده» این است که فرمود: ﴿فَإِن جَاؤوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقْسِطِینَ﴾؛ فرمود اگر یهودیها، مسیحیها، اهل کتاب به محکمه تو مراجعه کردند تو مخیری، میتوانی آنها را به محکمه خودشان ارجاع بدهی [و] میتوانی خود، داوری آنها را بپذیری. الآن هم در نظام اسلامی قانون همین است یعنی حکم شرعی این است ، برابر همین آیه، روایات هم همین آیه را شرح میکند. اگر اهل کتاب مراجعه کردند به یک قاضی مسلمان، این قاضی مسلمان میتواند آنها را به محکمه خودشان ارجاع بدهد و میتواند خودش تصدی قضا را به عهده بگیرد و از این جهت که در یک کشور، دو دستگاه قضایی و دو دستگاه اداری قضا دشوار است، لذا نظام اسلامی آنها را هم میپذیرد. آنگاه در همین زمینه فرمود تو پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مختاری یا اینها را به محکمه خودشان ارجاع میدهی یا قضای آنها را به عهده میگیری. اگر حاضر شدی که قاضی آنها باشی باید بین اینها به عدل حکم بکنی، گرچه طرفین یهودی یا مسیحیاند؛ رعایت عدل در قضا واجب است ولو طرفین خصومت یهودی یا مسیحی باشند ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾ ؛ رعایت عدل، واجب است ولو نسبت به اهل کتاب.
بیان اوصاف پلید اشخاصی که به عدل حکم نمیکنند
آن گاه در همین سورهٴ «مائده» آن سه آیه معروف است: یکی آیهٴ 44 است ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾؛ یکی آیهٴ 45 است که ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ [و] یکی آیهٴ 47 است که ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾. این سه آیه، نه تنها لحنش تند است، یک پیام دیگری دارد. یک وقت است انسان حکم به جور میکند، این روشن است؛ حکم به جور کرد روشن است که کار حرامی کرده است و هیچ کدام از این سه جمله در این سه آیه که تعبیر تندی است، درباره حکم به جور نیست [بلکه] درباره عدم حکم به عدل است. اگر کسی حکم به عدل نکرد این سه وصف پلید را دارد: ظالم است و کافر است و فاسق، این یک نکته. نکته دیگر هم این است که این عدم ملکه است یعنی در نظامی که حکم عدل ممکن است اگر کسی عادلانه حکم نکرده است، این سه وصف را دارد، این دو نکته. پس سخن در این نیست که کسی به ظلم حکم بکند، چون حکم به ظلم بینالغی است و حکمش روشن. اگر کسی به عدل حکم نکرد و این حکم نکردنش از باب عدم ملکه است یعنی میتوانست و نکرد، این سه وصف پلید را دارد.
پرسش:...
پاسخ: بله، غرض این است ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم﴾ آنجا که کفر آمده است کفر عملی است در بخش قضا، اگر به اعتقاد برگردد که حساب دیگری دارد. نظیر مسئله حج که فرمود: ﴿وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ﴾ که این کفر، کفر در مقام عمل است نه کفر در مقام اعتقاد. خب، اگر کسی در مقام قضا جور کرد یا به عدل حکم نکرد، در حالی که شأنیت حکم به عدل را داشت، حکمش همینهایی است که فرمود، خب.
پرسش:...
پاسخ: آن که حکم بالاصاله است. ایشان فرمایش مرحوم صاحب جواهر را هم نمیپذیرفتند.
تعلق اصالت قضا به مجتهد جامع الشرایط
مرحوم صاحب جواهر دارد که اصل قضا برای مجتهد عادل است و کسی که فاضل باشد ولی مجتهد نباشد در حکم آدمهایی عادی است، سمت قضا به او نمیرسد، مگر اینکه آن مجتهد عادل این را نصب بکند در زمان غیبت، ایشان اشکال میکردند فرمایش مرحوم صاحب جواهر را؛ اما ضرورت نظام اقتضا میکند که اگر ولیّ مسلمین کسی را یا یک مجتهد عادلی، کسی را که مجتهد نیست به سمت قضا نصب کرده است، حکم او هم نافذ باشد .
خب، اینکه فرمود: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ برای آن است که همه افراد به عهدشان و اماناتشان عمل نمیکنند. حالا اگر کسی تخلف کرد یا درباره او ادعای تخلف شده است، محکمهای باید برای رسیدگی وجود داشته باشد و آن محکمه قضاست. لذا فرمود اول، رعایت امانت [در] ثانی اگر کسی امانت را رعایت نکرد باید به محکمه قضا مراجعه کند: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾. در ذیل این آیه، مرحوم امینالاسلام در مجمع دو تا روایت لطیفی نقل میکند: یکی اینکه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که به حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: «سَوِّ بین الخصمین فی لَحْظک و لَفْظّک» یعنی در مقام داوری، الفاظت را عادلانه تقسیم کن بین طرفین و لحاظت را و نگاهت را هم عادلانه تقسیم کن بین طرفین؛ اگر احترام میکنی از هر دو یکسان احترام بکن، اگر نگاه میکنی به هر دو یکسان نگاه بکن: «سَوِّ بین الخصمین فی لَحْظِک ولَفظِک».
اثر دیگری که نقل میکند این است که میفرماید که «و وَرَدَ فی الآثار» که دو نفر نویسنده، دو تا خطاط، خطی نوشتند آوردند حضور مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) که امام حسن(سلام الله علیه) داوری کند که کدامیک از این دو خط زیباتر است: «أی الخطین أجود» وجود مبارک حضرت امیر به امام مجتبی(سلام الله علیهما) فرمود عدل را در این داوری رعایت کن یعنی اگر خواستی بین دو هنرمند، داور باشی که این نقاشی بهتر است یا آن، این خطاطی بهتر است یا آن، این تابلو بهتر است یا آن، عدل را فراموش نکن. حالا خصوص خط که دخیل نیست، حالا اثر دیگری باشد؛ منتها حلال این حکم را دارد. به هر تقدیر، همه انسانها موظفاند که عدل را رعایت بکنند و آیاتی هم که در بخش سورهٴ «مائده» است به خواست خدا خواهد آمد و اهمیت این مسئله روشن خواهد شد.
در مسمع و مرئای الهی بودن امور براساس نص آیه
در مرحله سوم همین آیهٴ محلّ بحث آمده است که ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ﴾ معلوم میشود این موعظه، موعظه مصطلح نیست که فقط درباره کارهای اخلاقی و مستحب باشد [بلکه] یک کار واجب را هم میگویند موعظه. برای اینکه ادای امانت، واجب است رعایت عدل، واجب است و خدا هم امر کرده است ولی معذلک تعبیر به موعظه فرمود. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم در ذیل آن آیه معروف آیهٴ نود سورهٴ «نحل» سخن از موعظه است. فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾ خب، رعایت عدل که واجب است و پرهیز از فحشا و منکر و بغی هم که واجب است، معذلک از اینها به عنوان موعظه یاد شده است. چه اینکه در موارد دیگر هم موعظه درباره امر واجب یاد شده است پس موعظه تنها جنبه اخلاقی و استحبابی نخواهد داشت. در این فصل سوم آیه که از ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ﴾ شروع میشود، جمله دیگری دارد که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾ یعنی در مسائل عادی، هر کسی موظف است امانت را رعایت کند. اگر در فصل اول، امانت رعایت نشد نوبت به قضا و حکم میرسد. خب، آنها که عهده دار امانتاند و آنها که عهده دار قضا و حکم بین المتخاصمیناند همه اینها در مسمع و مرآی خدای تعالی هستند که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾ تنها ضامن اجرا، همان احساس این مطلب است که انسان هر حرفی را میزند خدا میشنود و هر کاری را که میکند، خدا میبیند این ضامن اجرا است. دستگاه قضایی یک مقداری را حل میکند، خود دستگاه قضایی را هم قاضی عدل باید کنترل بکند و هوالله.
تبیین بصیر و سمیع بودن خداوند و فرق آنان با مبصر و سامع
مطلب دیگر آن است که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان، این بیان را دارند که بین سمیع و سامع فرق است، چه اینکه بین بصیر و مبصر فرق است. اگر کسی قدرتی داشته باشد که هر صوتی که ایجاد بشود او میشنود ولو صوتی در کار نباشد، این را میگویند سمیع. لذا خدا در ازل، سمیع بود: «سمیعاً إذ لا مَسموع» اما سامع، به کسی میگویند که صوت موجود بالفعل را بشنود. چون این اصوات، ازلی نیستند وصف سامع، صفت ازلی برای حق نیست؛ اما سمیع، صفت ازلی برای حق است «سمیعاً اذ لا مسموع» چه اینکه «بصیرٌ اذ لا منظور» بصیر با مبصر این فرق را دارد بصیر یعنی موجودی که قدرت دارد که هر چیزی دیدنی اگر یافت بشود او ببیند ولی مبصر به کسی میگویند که شیء مرئی بالفعل را ببیند. لذا مبصر، وصف ازلی برای حق تعالی نیست [اما] بصیر هست . این بیان مرحوم شیخ طوسی به این معنا نیست که سمیع، وصف خداست و سامع نیست، بلکه فرق درباره ازلیت و غیر ازلیت است. سمیع میتواند صفت ذات باشد ولی سامع، صفت فعل است. در دعای شریف «جوشن کبیر» که بسیار از اسمای حسنای الهی آنجا آمده است کلمه سامع از اسمای الهی به شمار آمد که خدا، سامع است هم «سامِعَ الأصوات» آمد هم «سامع» بالقول المطلق آمده است. بنابراین هم سمیع، وصف خداست؛ منتها صفت ذات است هم سامع، وصف خداست؛ منتها صفت فعل. این فرقهای ادبی را مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارند، چه اینکه آن بحث قبلی هم که مربوط به ﴿وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعیرًا﴾ بود اینهم برای فرمایش شیخ طوسی است. ایشان جنبه ادبیش هم تا حدودی نه تنها قوی است، بلکه قابل اعتماد هم هست. این فرق را ایشان آنجا ذکر کردند که کلمه «سعیر» گرچه مؤنث و مذکر در بعضی از بخشها برای او یکسان است؛ اما در اینگونه از موارد که صفت قرار میگیرد برای شیء مؤنث «تاء» او را که حذف بکنند برای مبالغه است که نفرمود «و کفی بجهنم سعیرةً» این وصف و موصوف مصطلح نیست، تمیز است برای او، گرچه لباً وصف است. لذا فرمود اینکه سعیرةً نفرمود «تاء» را از وصف یک شیء مؤنث حذف فرمود برای مبالغه است، مثل اینکه اضافه «تاء» برای مذکر، مبالغه است مثل اینکه میگویند «علامة» و آن سخن قبلی هم که ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ که این لام و برای تعلیل و به سود کافران گفته شد، اینهم سخن مرحوم محمد جواد است که او هم ادیب هست و هم عرب لبنانی فصیح. به هر تقدیر، در این بخش پایانی این دو سه جمله هست که ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾.
بیان معنای ربطی «کان» در آیه
بعضیها به این زحمت افتادند که این ﴿کَانَ﴾ را که فعل ماضی است توجیه کنند ، در حالی که ﴿کَانَ﴾ در اینگونه از موارد ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾ منسلخ از زمان است [و] فعل ماضی نیست [بلکه] معنای ربطی دارد یعنی ذات اقدس الهی برای همیشه سمیع بود و هست و خواهد بود، نه اینکه قبلاً اینچنین بوده است این «کان» را در اینگونه از موارد که میگویند «کان» ناقصه یک حساب ادبی دارد و یک حساب فلسفی. در کتابهای عقلی، از اینها به ربط تعبیر میکنند ولی در کتابهای نحوی، از اینها به فعل ناقص تعبیر میکنند؛ یک نحوی اینها را فعل میداند، یک حکیم اینها را حرف میداند، میگوید این حرف است جای آن حرف رابط است «لیس» ناقصه، «کان» ناقصه اینها حرفاند کار فعل را میکنند نه فعل باشند. مثل اینکه «إِنَّ» و «أنَّ» اینها حرفاند و کار فعل میکنند؛ رفع میدهند، نصب میدهند. اینچنین نیست که معنای فعلی داشته باشند، این کلمه آیا فعل است یا حرف باید محتوای او را ارزیابی کرد. اگر مضمونش مستقل است؛ منتها برای غیر، این میشود فعل ولی اگر مضمونش ربط بین دو چیز است، این میشود حرف. لذا حکیم، «لیس» ناقصه را «کان» ناقصه را حرف میداند که کار فعل را انجام میدهند. ادیب که در این گونه از مسائل بحثی نمیکند اینها را فعل میشمارد. وقتی گفتند «کان زیدٌ قائما» ادیب میگوید «کان» فعل است و فعل ناقص، زید اسم اوست و آن خبر. وقتی از او سؤال بکنی که نقش این «کان» چیست از آن به بعد دیگر ادبیات راکد است ولی حکیم میگوید این «کان» آن کینونتی که بین زید و قیام است تفهیم میکند یعنی کارش فقط ربط است وقتی ربط شد، دیگر فعل نیست چون فعل، طرف است نه ربط؛ احد الطرفین قرار میگیرد به هر تقدیر، این «کان»، «کان» ناقصه است.
پرسش:...
پاسخ: افعال ناقصه، اینکه فعل است یا حرف این را ما باید با برهان تشخیص بدهیم. اگر یک چیزی طرف بود این میشد فعل یا اسم؛ امّا اگر چیزی بین الشیئین بود این دیگر فعل نیست، این اسم نیست، این فقط حرف است. وقتی گفتیم «کان زیدٌ» این «کان»، «کان» تامه است این طرف قرار میگیرد و فعل است. این «کان» فعل و زید هم فاعل؛ اما وقتی گفتیم «کان زیدٌ قائما» این «کان» را بین زید و قیام باید جستجو کرد، وقتی بین زید و قیام آمد دیگر نه اسم است و نه فعل. این کار، کار ادیب نیست او دنبال رفع و نصب میگردد، رفع و نصبش هم تأمین است؛ اما حکیم میگوید این حرفی است که کار فعل انجام میدهد، مثل «إنَّ»، «أنَّ» و مانند آن. وقتی گفتیم «کان زیدٌ قائماً» این «کان»، «کان» ناقصه به منزله «هو» است برای ربط قیام به زید است و خود هیچ نقشی ندارد ما اگر چیزی بین الشیئین بود و ربط بود میشود حرف.
فصول مورد بحث در آیهٴ 59 و ارتباط بین آنها
خب، آیه بعد که مسئله اطاعت را طرح میکند آنهم مثل آیه قبل، سه فصل دارد. بخشهای قبلی این سورهٴ مبارکه، مسئله نظم و نظام حکومت و رعایت اینها اشاره شده است حالا به آن سرفصل تشکیل نظام میرسم. فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این فصل اول ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ این فصل دوم ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً﴾ این فصل سوم. در فصل اول میفرماید مؤمنین! شما مطیع خدا، مطیع پیامبر، مطیع اولی الامر باشید که این فصل اول مثلث است؛ اطاعت خدا اطاعت پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اطاعت اولی الامر. وقتی فصل دوم میآییم این تثلیث به تثنیه تبدیل میشود، وقتی به فصل سوم میرسیم، میبینیم این تثنیه به توحید تبدیل میشود. در فصل دوم دیگر سخن از اولی الامر نیست، فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾؛ اگر در یک چیزی اختلاف کردید، ملجأ شما و مرجع حل اختلاف شما حل نزاع شما خداست و پیامبر. در فصل سوم فرمود اگر شما به خدا و قیامت مؤمناید دیگر سخن از پیغمبر و اولی الامر نیست. پس فصل اول تثلیث دارد: اطاعت خدا و اطاعت پیامبر، اطاعت اولی الامر. فصل دوم تثنیه دارد که مرجع حل اختلاف شما خداست و پیامبر. فصل سوم توحید محض است فرمود اگر به خدا و قیامت ایمان دارید، چون قیامت هم رجوع الی الله است.
نمای کلی این فصول سهگانه آن است که اگر اطاعت اولی الامر واجب است، برای اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خدا فرمود: «مَن کنتُ مَولاه فعلیٌ مولاه» و مانند آن. پس اطاعت اولی الامر را ما از راه بیان رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دست آوردیم و اگر اطاعت پیغمبر واجب است، برای آن است که خداوند فرمود: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ و خداوند فرمود ما هیچ پیامبری را نفرستادیم ﴿إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ که در آیات بعدی همین سورهٴ «نساء» است. خب، اطاعت اولی الامر واجب است چرا؟ چون پیامبر این دستور را آورد. اطاعت پیامبر واجب است چرا؟ چون خدا فرمود. اطاعت خدا واجب است چرا؟ این دیگر چرا ندارد، چون او مبدأ بالذات است، مُطاع بالذات است و بالاصل است. لذا همه این امور به آن بالاصل برمیگردد، وقتی بالاصل برگشت «فإذا إنتهی الکلامُ إلی الله فَأمْسِکوا» دیگر سؤال قطع میشود. لذا صدر آیه دارد اطاعت خدا و اطاعت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اطاعت اولی الامر. در وسط آیه، سخن از تثنیه است [و] دیگر سخن از اولی الامر نیست چرا؟ چون گاهی اختلاف با خود اولی الامراست این (یک)، گاهی اختلاف درباره اولی الامر است، (دو) به چه کسی باید مراجعه کرد؟ گاهی با یکی از اولی الامر آدم اختلاف دارد، مرجع حل اختلاف کیست؟ با رسول خدا کسی نمیتواند اختلاف داشته باشد. اگر کسی با اولی الامر اختلاف داشت، مرجع حل اختلاف کیست؟ قرآن است و سنت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا درباره اولی الامر اختلاف داشتند که اولی الامر چه کسانیاند [و] باید به که مراجعه کرد؟ مرجع قرآن است و سنت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). لذا در فصل ثانی سخن از اولی الامر نیست، چه اینکه در فصل ثالث هم سخن از پیغمبر نیست. فرمود اگر خدا را قبول دارید کار، تمام است. خدا دستور داد پیغمبر را اطاعت کنید و پیغمبر هر چه میگوید معصوم است و درست است، پیغمبر هم فرمود که ذات اقدس الهی علی و اولاد علی را نصب کرد دیگر، پس همه این بالعرضها به آن بالذات میرسد.
مطیع خدا بودن مومن به دستور آیه
بنابراین اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این فصل اول، ناظر به چیست/ اصل اینکه مؤمن باید مطیع خدا باشد این تکلیف، روشن است یعنی در حقیقت، کسانی که ایمان دارید، برابر ایمانتان عمل کنید؛ مثل ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ﴾ ؛ اگر قلباً مؤمناید لساناً و عملاً هم مؤمن باشید؛ اگر حدوثاً مؤمناید بقائاً هم مؤمن باشید. اگر در بعضی از کارها ایمان دارید، ایمانتان را تکمیل کنید نسبت به همه کارها. پس اطاعت کردن مؤمنین، نسبت به فرمان ذات اقدس الهی روشن است، هر حکمی که به وسیله انبیا(علیهم السلام) از ذات اقدس الهی رسید، اطاعت او واجب است.
اطاعت از رسول و اقسام آن
اما اطاعت رسول، اطاعت رسول دو قسمت است: آن بحثهایی را که رسول به عنوان رسول پیامی را ابلاغ میکند یک پیام تشریعی، این در حقیقت همان اطاعت خداست. وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور عبادات را آورد، دستور معاملات را آورد خب، اطاعت اینها همان اطاعت پیغمبر خداست دیگر، چیز دیگر که نیست. اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد که خدا فرمود: ﴿وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ ، ﴿وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ﴾ و مانند آن. اینها هم اطاعت خداست، چیز دیگری نیست. اطاعت رسول که کلمه ﴿أَطِیعُوا﴾ تکرار شده است برای آن است که رسول، یک سمت رسالت دارد که همان تشریع است که میگوید خدا اینچنین فرمود. یک سمتهای رهبری و ولایت هم دارد که خداوند، اداره امور مسلمین را از راه وحی تسدیدی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آموخت، بعد پیغمبر هم با آن عنایتهای الهی، دارد جامعه را اداره میکند. کسی را فرمانده لشکر میکند، مثل اسامة بن زید را با کسی جنگ میکند، با کسی صلح میکند، غنایمی را تقسیم میکند [که] اطاعت پیغمبر در این امور واجب است که مربوط به حکومت است. اطاعت از پیغمبر در اداره نظام جامعه، غیر از اطاعت پیغمبر است در آن احکامی که از خدا نقل کرده است. هم اطاعتهای تشریعی واجب است، هم اطاعتهای ولایت تدبیری، لذا کلمه ﴿أَطِیعُوا﴾ تکرار شد، نفرمود «اطیعو الله والرسول» گاهی گفته میشود که این اطاعت دومی همان اطاعت اولی است؛ منتها تکرار کلمه ﴿أَطِیعُوا﴾ برای تأکید است. به تعبیرسیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اگر این برای تأکید بود، مناسب بود که بدون فاصله ذکر بشود، بفرماید «اطیعو الله و الرسول» که با همان اطاعتی که فرمان خدا با آن اطاعت، امتثال میشود، با همان دستور اطاعت، فرمان رسول خدا اطاعت بشود . این تکرار، برای آن است که آن ﴿أَطِیعُوا﴾ اولی به یک مصداق است ﴿أَطِیعُوا﴾ دوم به مصداق دیگر است ﴿أَطِیعُوا﴾ اول در برابر همان اوامر تشریعی است که احکامی را که به وسیله وحی به مردم رسیده است اطاعت آنها واجب است ﴿أَطِیعُوا﴾ دوم اطاعت شئون جامعه و اداره امت اسلامی است. لذا اطاعت رسول و اولی الامر در یک سیاق قرار گرفت، اولی الامر که وحی تشریعی ندارند [بلکه] وحی تشریعی مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ اما کارهای تدبیر جامعه دارند، گرچه ائمه(علیهم السلام) از وحی تسدیدی هم برخوردارند، تدبیر جامعه دارند، مدیریت جامعه دارند، نظام اقتصادی سیاسی جامعه را تأمین میکنند و مانند آن.
مراد از «اولی الامر» در آیه محل بحث
مطلب دیگر آن است که منظور از این اولی الامر چیست؟ مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان فرمود که درباره اولی الامر چند وجه است: یکی گفتند اولی الامر یعنی امرا که خیلی از آقایان اهل سنت، این اولی الامر را به معنای مطلق فرمانروایان گرفتهاند؛ کسی که امر مملکت به دست او است ؛ دوم اینکه منظور از این اولی الامرعلماست؛ سوم اینکه منظور از اولی الامر، خصوص ائمه(علیهم السلام) است. استدلال مرحوم شیخ طوسی استدلال تامی است [که] همان را با یک سبک دیگری سیدناالاستاد در المیزان بیان فرمودند. ایشان میفرمایند که منظور از اولی الامر، امرا نیستند علما هم نیستند [بلکه] خصوص معصومین(علیهم السلام)اند؛ اما امرا نیستند، برای اینکه بعضی از احکام آنها حق است، بعضی از احکام آنها باطل [و] بعضی از احکام آنها مشکوک و این اطاعت، یک اطاعت مطلق است، اطاعت مقید که نیست ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ یعنی هر چه خدا گفت بدون چون و چرا اطاعت کنیم ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ یعنی هر چه را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت دیگر با فکرتان نسنجید، با مصالح و مفاسدی که خودتان تشخیص میدهید نسنجید، بالقول المطلق هر چه را پیغمبر فرمود اطاعت کنید. همین معنا هم درباره اولی الامر آمده است، چون اطاعت از اولی الامر به نحو مطلق واجب شده است، این یک مقدمه و نه میتوان از امرا بالقول المطلق اطاعت کرد، نه از علما. علما به دو دلیل: یکی اینکه کار در دست آنها نیست ولی امر نیستند؛ دوم اینکه آنها هم احتمال خطا و عصیان و نسیان در آنها هست و این ﴿أَطِیعُوا﴾ دستور میدهد بدون قید و شرط مطیع باشید. معلوم میشود آن مُطاع باید معصوم باشد، پس نه احتمال اول درست است نه احتمال دوم، منظور از اولواالامر خصوص معصومین(علیهم السلام)اند ، حالا تتمه بحث برای روز بعد ـ انشاءالله ـ .
«و الحمد لله رب العالمین»
- رعایت عهد و امانت از اوصاف برجسته مؤمنین
- تأکید بر وجوب رعایت عدل و پرهیز از جور
- تبیین بصیر و سمیع بودن خداوند و فرق آن با مبصر و سامع
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا ﴿58﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً﴿59﴾
سرفصل مباحث مربوط به آیه
آیه، بحث همان طوری که ملاحظه فرمودید سه فصل داشت: فصل اولش درباره وجوب رد امانات بود؛ فصل دوم درباره وجوب قضا و حکم به عدل بود؛ فصل سوم اینکه این موعظه الهی است و خدا سمیع است و بصیر تا هم در رد امانات انسان خود را در مسمع و محضر خدا ببیند و هم در مسئله داوری بین الناس.
رعایت عهد و امانت از اوصاف برجسته مؤمنین
فصل اول تا حدودی تمام شد و قرآن کریم رعایت عهد و امانات را جزء اوصاف برجسته مؤمنین میشمارد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ آثار ایمان را که یاد میکند، چه اینکه در سورهٴ «معارج» وقتی اوصاف نمازگزارها را شرح میدهد میفرماید مصلین و نمازگزاران واقعی کسانیاند که امانات و عهد خود را رعایت میکنند . و در خطبه «شقشقیه» هم یکی از برجستهترین عهود و اماناتی که خدا بر عهده علما نهاده است، این است که محرومین را فراموش نکنند و جلوی ظلم ظالمین را هم بگیرند که «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَنْ لا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلُومٍ» اینها جزء عهودی است که بر افرادی مثل علما لازم است، این خلاصه بحث در فصل اول.
وجوب رعایت عدل در امور مختلف
اما فصل دوم که درباره قضای به عدل است، اصل رعایت عدل بر هر انسانی واجب است؛ هر مکلفی موظف است که واجبها را انجام بدهد و حرام را ترک کند، این همان عدل است. درباره خصوص عدل در مسائل اقتصادی و رعایت عدل در محکمه و تنظیم اسناد، آیهٴ 282 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش گذشت کافی بود که در آنجا مده است ﴿وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ﴾ این درباره مسائل اقتصادی و رعایت شئون عدل در محکمه. چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در اوایلش گذشت؛ راجع به رعایت عدل در مسائل خانوادگی آیهٴ سه سورهٴ «نساء» این بود: ﴿فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً﴾ خب، این دو بخشش گذشت و اصل اینکه هر کسی موظف است در گفتارش، عدل را رعایت کند که فرمود: ﴿وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی﴾ ؛ شما در حرفهایتان خواه در داوری خواه در شهادت و مانند آن، عدل را رعایت کنید ولو نسبت به بستگان نزدیکتان و اگر مشکل داخلی در حوزه اسلامی پیش آمد و شما را حَکَم قرار دادند، بین دو طایفه مسلمان اختلافی رخ داد شما عادلانه اصلاح کنید. در سورهٴ «حجرات» آیهٴ نُه این است که فرمود: ﴿فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ﴾؛ اگر این دو طایفه با یکدیگر مبارزه کردند شما آن کسی که اهل بغی است اولاً اصلاح کنید و اگر کسی حرف شما را و حرف عادلانه شما را نپذیرفت، با او مبارزه کنید تا اینکه به عدل برگردد و اگر به عدل برگشت یعنی حاضر شد که سخن عدل را بپذیرد بین این دو گروه، عادلانه اصلاح کنید. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ پانزده درباره خصوص پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که من مأمور شدم که عدل را در بین شما اجرا کنم6 ﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ﴾. اصل رعایت عدل بر همه واجب است، مخصوصاً درباره قضا.
تبیین اهمیت قوام به عدل و قسط
به هر تقدیر، درباره رعایت عدل مسئله آن قدر مهم است که ذات اقدس الهی فرمود شما برای اینکه عدل را رعایت کنید باید قَوّام به قسط باشید؛ آیهٴ هشت سورهٴ «مائده» این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾ این تعبیر، با یک تفاوت مختصری در سورهٴ «نساء» آیهٴ 135 اینچنین آمده است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾ ولی در سورهٴ «مائده» آیهٴ هشت آمده است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾. ولی نکته اصلی آن است که در بعضی از امور، قیام کافی است یعنی آدم وقتی بایستد، میتواند آن کار را انجام بدهد، وقتی قائم باشد موفق هست. در بعضی از امور، قیام کافی نیست [بلکه] باید قَوّام باشد. اولاً منظور از این قیام، ایستادن در مقابل نشستن نیست، ایستادگی است. اینکه فرمود: ﴿أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ﴾ یعنی ایستادگی کنید، نه اینکه بایستید. گاهی کار، در حال نشسته انجام میگیرد؛ آدم باید بنشیند و تصمیم بگیرد. منظور، قیام در مقابل قعود مصطلح نیست [بلکه] ایستادگی است و نکتهاش هم گفتند همان است چون بهترین حالت برای دفاع و نیرومندترین حالات انسانی همان حالت ایستادن است، از ایستادگی به ایستادن یاد میشود؛ میگویند قیام کنید لله، اینها که نشستند دارند برنامه ریزی میکنند اینها لله قیام کردهاند، در حالی که نشستهاند. به همان معیار، در سورهٴ «نساء» و در سورهٴ «مائده» فرمود: قوام باشید یعنی خیلی ایستادگی کنید که چیزی شما را از پا درنیاورد. رعایت عدل در قضا، چون خیلی مهم است اگر کسی قائم بالعدل باشد کافی نیست. این زمین میخورد باید قوام بالعدل و القسط باشد تا زمین نخورد، این قوام که مبالغه است کار هر کسی نیست. لذا در این دو بخش یعنی سورهٴ «نساء» و سورهٴ «مائده» فرمود: قوام باشید، حالا یا ﴿قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ﴾ یا ﴿قَوّامینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ﴾ .
تأکید بر وجوب رعایت عدل و پرهیز از جور
به هر تقدیر، برای رعایت عدل باید قَوّام بود و خطر جور در قضا را آیات سورهٴ «مائده» مشخص فرموده است یعنی در سورهٴ «مائده» آیهٴ 42 درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک دستوری دارد که خلاصه این دستور، در طی بحثهای قبل اشاره شد. آنگاه سه بیان تندی دارد درباره دیگران. در آیهٴ 42 سورهٴ «مائده» این است که فرمود: ﴿فَإِن جَاؤوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُقْسِطِینَ﴾؛ فرمود اگر یهودیها، مسیحیها، اهل کتاب به محکمه تو مراجعه کردند تو مخیری، میتوانی آنها را به محکمه خودشان ارجاع بدهی [و] میتوانی خود، داوری آنها را بپذیری. الآن هم در نظام اسلامی قانون همین است یعنی حکم شرعی این است ، برابر همین آیه، روایات هم همین آیه را شرح میکند. اگر اهل کتاب مراجعه کردند به یک قاضی مسلمان، این قاضی مسلمان میتواند آنها را به محکمه خودشان ارجاع بدهد و میتواند خودش تصدی قضا را به عهده بگیرد و از این جهت که در یک کشور، دو دستگاه قضایی و دو دستگاه اداری قضا دشوار است، لذا نظام اسلامی آنها را هم میپذیرد. آنگاه در همین زمینه فرمود تو پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مختاری یا اینها را به محکمه خودشان ارجاع میدهی یا قضای آنها را به عهده میگیری. اگر حاضر شدی که قاضی آنها باشی باید بین اینها به عدل حکم بکنی، گرچه طرفین یهودی یا مسیحیاند؛ رعایت عدل در قضا واجب است ولو طرفین خصومت یهودی یا مسیحی باشند ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ﴾ ؛ رعایت عدل، واجب است ولو نسبت به اهل کتاب.
بیان اوصاف پلید اشخاصی که به عدل حکم نمیکنند
آن گاه در همین سورهٴ «مائده» آن سه آیه معروف است: یکی آیهٴ 44 است ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾؛ یکی آیهٴ 45 است که ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ [و] یکی آیهٴ 47 است که ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾. این سه آیه، نه تنها لحنش تند است، یک پیام دیگری دارد. یک وقت است انسان حکم به جور میکند، این روشن است؛ حکم به جور کرد روشن است که کار حرامی کرده است و هیچ کدام از این سه جمله در این سه آیه که تعبیر تندی است، درباره حکم به جور نیست [بلکه] درباره عدم حکم به عدل است. اگر کسی حکم به عدل نکرد این سه وصف پلید را دارد: ظالم است و کافر است و فاسق، این یک نکته. نکته دیگر هم این است که این عدم ملکه است یعنی در نظامی که حکم عدل ممکن است اگر کسی عادلانه حکم نکرده است، این سه وصف را دارد، این دو نکته. پس سخن در این نیست که کسی به ظلم حکم بکند، چون حکم به ظلم بینالغی است و حکمش روشن. اگر کسی به عدل حکم نکرد و این حکم نکردنش از باب عدم ملکه است یعنی میتوانست و نکرد، این سه وصف پلید را دارد.
پرسش:...
پاسخ: بله، غرض این است ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم﴾ آنجا که کفر آمده است کفر عملی است در بخش قضا، اگر به اعتقاد برگردد که حساب دیگری دارد. نظیر مسئله حج که فرمود: ﴿وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیُّ﴾ که این کفر، کفر در مقام عمل است نه کفر در مقام اعتقاد. خب، اگر کسی در مقام قضا جور کرد یا به عدل حکم نکرد، در حالی که شأنیت حکم به عدل را داشت، حکمش همینهایی است که فرمود، خب.
پرسش:...
پاسخ: آن که حکم بالاصاله است. ایشان فرمایش مرحوم صاحب جواهر را هم نمیپذیرفتند.
تعلق اصالت قضا به مجتهد جامع الشرایط
مرحوم صاحب جواهر دارد که اصل قضا برای مجتهد عادل است و کسی که فاضل باشد ولی مجتهد نباشد در حکم آدمهایی عادی است، سمت قضا به او نمیرسد، مگر اینکه آن مجتهد عادل این را نصب بکند در زمان غیبت، ایشان اشکال میکردند فرمایش مرحوم صاحب جواهر را؛ اما ضرورت نظام اقتضا میکند که اگر ولیّ مسلمین کسی را یا یک مجتهد عادلی، کسی را که مجتهد نیست به سمت قضا نصب کرده است، حکم او هم نافذ باشد .
خب، اینکه فرمود: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ برای آن است که همه افراد به عهدشان و اماناتشان عمل نمیکنند. حالا اگر کسی تخلف کرد یا درباره او ادعای تخلف شده است، محکمهای باید برای رسیدگی وجود داشته باشد و آن محکمه قضاست. لذا فرمود اول، رعایت امانت [در] ثانی اگر کسی امانت را رعایت نکرد باید به محکمه قضا مراجعه کند: ﴿وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ﴾. در ذیل این آیه، مرحوم امینالاسلام در مجمع دو تا روایت لطیفی نقل میکند: یکی اینکه از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که به حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: «سَوِّ بین الخصمین فی لَحْظک و لَفْظّک» یعنی در مقام داوری، الفاظت را عادلانه تقسیم کن بین طرفین و لحاظت را و نگاهت را هم عادلانه تقسیم کن بین طرفین؛ اگر احترام میکنی از هر دو یکسان احترام بکن، اگر نگاه میکنی به هر دو یکسان نگاه بکن: «سَوِّ بین الخصمین فی لَحْظِک ولَفظِک».
اثر دیگری که نقل میکند این است که میفرماید که «و وَرَدَ فی الآثار» که دو نفر نویسنده، دو تا خطاط، خطی نوشتند آوردند حضور مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) که امام حسن(سلام الله علیه) داوری کند که کدامیک از این دو خط زیباتر است: «أی الخطین أجود» وجود مبارک حضرت امیر به امام مجتبی(سلام الله علیهما) فرمود عدل را در این داوری رعایت کن یعنی اگر خواستی بین دو هنرمند، داور باشی که این نقاشی بهتر است یا آن، این خطاطی بهتر است یا آن، این تابلو بهتر است یا آن، عدل را فراموش نکن. حالا خصوص خط که دخیل نیست، حالا اثر دیگری باشد؛ منتها حلال این حکم را دارد. به هر تقدیر، همه انسانها موظفاند که عدل را رعایت بکنند و آیاتی هم که در بخش سورهٴ «مائده» است به خواست خدا خواهد آمد و اهمیت این مسئله روشن خواهد شد.
در مسمع و مرئای الهی بودن امور براساس نص آیه
در مرحله سوم همین آیهٴ محلّ بحث آمده است که ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ﴾ معلوم میشود این موعظه، موعظه مصطلح نیست که فقط درباره کارهای اخلاقی و مستحب باشد [بلکه] یک کار واجب را هم میگویند موعظه. برای اینکه ادای امانت، واجب است رعایت عدل، واجب است و خدا هم امر کرده است ولی معذلک تعبیر به موعظه فرمود. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم در ذیل آن آیه معروف آیهٴ نود سورهٴ «نحل» سخن از موعظه است. فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾ خب، رعایت عدل که واجب است و پرهیز از فحشا و منکر و بغی هم که واجب است، معذلک از اینها به عنوان موعظه یاد شده است. چه اینکه در موارد دیگر هم موعظه درباره امر واجب یاد شده است پس موعظه تنها جنبه اخلاقی و استحبابی نخواهد داشت. در این فصل سوم آیه که از ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ﴾ شروع میشود، جمله دیگری دارد که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾ یعنی در مسائل عادی، هر کسی موظف است امانت را رعایت کند. اگر در فصل اول، امانت رعایت نشد نوبت به قضا و حکم میرسد. خب، آنها که عهده دار امانتاند و آنها که عهده دار قضا و حکم بین المتخاصمیناند همه اینها در مسمع و مرآی خدای تعالی هستند که ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾ تنها ضامن اجرا، همان احساس این مطلب است که انسان هر حرفی را میزند خدا میشنود و هر کاری را که میکند، خدا میبیند این ضامن اجرا است. دستگاه قضایی یک مقداری را حل میکند، خود دستگاه قضایی را هم قاضی عدل باید کنترل بکند و هوالله.
تبیین بصیر و سمیع بودن خداوند و فرق آنان با مبصر و سامع
مطلب دیگر آن است که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان، این بیان را دارند که بین سمیع و سامع فرق است، چه اینکه بین بصیر و مبصر فرق است. اگر کسی قدرتی داشته باشد که هر صوتی که ایجاد بشود او میشنود ولو صوتی در کار نباشد، این را میگویند سمیع. لذا خدا در ازل، سمیع بود: «سمیعاً إذ لا مَسموع» اما سامع، به کسی میگویند که صوت موجود بالفعل را بشنود. چون این اصوات، ازلی نیستند وصف سامع، صفت ازلی برای حق نیست؛ اما سمیع، صفت ازلی برای حق است «سمیعاً اذ لا مسموع» چه اینکه «بصیرٌ اذ لا منظور» بصیر با مبصر این فرق را دارد بصیر یعنی موجودی که قدرت دارد که هر چیزی دیدنی اگر یافت بشود او ببیند ولی مبصر به کسی میگویند که شیء مرئی بالفعل را ببیند. لذا مبصر، وصف ازلی برای حق تعالی نیست [اما] بصیر هست . این بیان مرحوم شیخ طوسی به این معنا نیست که سمیع، وصف خداست و سامع نیست، بلکه فرق درباره ازلیت و غیر ازلیت است. سمیع میتواند صفت ذات باشد ولی سامع، صفت فعل است. در دعای شریف «جوشن کبیر» که بسیار از اسمای حسنای الهی آنجا آمده است کلمه سامع از اسمای الهی به شمار آمد که خدا، سامع است هم «سامِعَ الأصوات» آمد هم «سامع» بالقول المطلق آمده است. بنابراین هم سمیع، وصف خداست؛ منتها صفت ذات است هم سامع، وصف خداست؛ منتها صفت فعل. این فرقهای ادبی را مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارند، چه اینکه آن بحث قبلی هم که مربوط به ﴿وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعیرًا﴾ بود اینهم برای فرمایش شیخ طوسی است. ایشان جنبه ادبیش هم تا حدودی نه تنها قوی است، بلکه قابل اعتماد هم هست. این فرق را ایشان آنجا ذکر کردند که کلمه «سعیر» گرچه مؤنث و مذکر در بعضی از بخشها برای او یکسان است؛ اما در اینگونه از موارد که صفت قرار میگیرد برای شیء مؤنث «تاء» او را که حذف بکنند برای مبالغه است که نفرمود «و کفی بجهنم سعیرةً» این وصف و موصوف مصطلح نیست، تمیز است برای او، گرچه لباً وصف است. لذا فرمود اینکه سعیرةً نفرمود «تاء» را از وصف یک شیء مؤنث حذف فرمود برای مبالغه است، مثل اینکه اضافه «تاء» برای مذکر، مبالغه است مثل اینکه میگویند «علامة» و آن سخن قبلی هم که ﴿وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدی مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً﴾ که این لام و برای تعلیل و به سود کافران گفته شد، اینهم سخن مرحوم محمد جواد است که او هم ادیب هست و هم عرب لبنانی فصیح. به هر تقدیر، در این بخش پایانی این دو سه جمله هست که ﴿إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یَعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾.
بیان معنای ربطی «کان» در آیه
بعضیها به این زحمت افتادند که این ﴿کَانَ﴾ را که فعل ماضی است توجیه کنند ، در حالی که ﴿کَانَ﴾ در اینگونه از موارد ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ سَمیعًا بَصیرًا﴾ منسلخ از زمان است [و] فعل ماضی نیست [بلکه] معنای ربطی دارد یعنی ذات اقدس الهی برای همیشه سمیع بود و هست و خواهد بود، نه اینکه قبلاً اینچنین بوده است این «کان» را در اینگونه از موارد که میگویند «کان» ناقصه یک حساب ادبی دارد و یک حساب فلسفی. در کتابهای عقلی، از اینها به ربط تعبیر میکنند ولی در کتابهای نحوی، از اینها به فعل ناقص تعبیر میکنند؛ یک نحوی اینها را فعل میداند، یک حکیم اینها را حرف میداند، میگوید این حرف است جای آن حرف رابط است «لیس» ناقصه، «کان» ناقصه اینها حرفاند کار فعل را میکنند نه فعل باشند. مثل اینکه «إِنَّ» و «أنَّ» اینها حرفاند و کار فعل میکنند؛ رفع میدهند، نصب میدهند. اینچنین نیست که معنای فعلی داشته باشند، این کلمه آیا فعل است یا حرف باید محتوای او را ارزیابی کرد. اگر مضمونش مستقل است؛ منتها برای غیر، این میشود فعل ولی اگر مضمونش ربط بین دو چیز است، این میشود حرف. لذا حکیم، «لیس» ناقصه را «کان» ناقصه را حرف میداند که کار فعل را انجام میدهند. ادیب که در این گونه از مسائل بحثی نمیکند اینها را فعل میشمارد. وقتی گفتند «کان زیدٌ قائما» ادیب میگوید «کان» فعل است و فعل ناقص، زید اسم اوست و آن خبر. وقتی از او سؤال بکنی که نقش این «کان» چیست از آن به بعد دیگر ادبیات راکد است ولی حکیم میگوید این «کان» آن کینونتی که بین زید و قیام است تفهیم میکند یعنی کارش فقط ربط است وقتی ربط شد، دیگر فعل نیست چون فعل، طرف است نه ربط؛ احد الطرفین قرار میگیرد به هر تقدیر، این «کان»، «کان» ناقصه است.
پرسش:...
پاسخ: افعال ناقصه، اینکه فعل است یا حرف این را ما باید با برهان تشخیص بدهیم. اگر یک چیزی طرف بود این میشد فعل یا اسم؛ امّا اگر چیزی بین الشیئین بود این دیگر فعل نیست، این اسم نیست، این فقط حرف است. وقتی گفتیم «کان زیدٌ» این «کان»، «کان» تامه است این طرف قرار میگیرد و فعل است. این «کان» فعل و زید هم فاعل؛ اما وقتی گفتیم «کان زیدٌ قائما» این «کان» را بین زید و قیام باید جستجو کرد، وقتی بین زید و قیام آمد دیگر نه اسم است و نه فعل. این کار، کار ادیب نیست او دنبال رفع و نصب میگردد، رفع و نصبش هم تأمین است؛ اما حکیم میگوید این حرفی است که کار فعل انجام میدهد، مثل «إنَّ»، «أنَّ» و مانند آن. وقتی گفتیم «کان زیدٌ قائماً» این «کان»، «کان» ناقصه به منزله «هو» است برای ربط قیام به زید است و خود هیچ نقشی ندارد ما اگر چیزی بین الشیئین بود و ربط بود میشود حرف.
فصول مورد بحث در آیهٴ 59 و ارتباط بین آنها
خب، آیه بعد که مسئله اطاعت را طرح میکند آنهم مثل آیه قبل، سه فصل دارد. بخشهای قبلی این سورهٴ مبارکه، مسئله نظم و نظام حکومت و رعایت اینها اشاره شده است حالا به آن سرفصل تشکیل نظام میرسم. فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این فصل اول ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ این فصل دوم ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً﴾ این فصل سوم. در فصل اول میفرماید مؤمنین! شما مطیع خدا، مطیع پیامبر، مطیع اولی الامر باشید که این فصل اول مثلث است؛ اطاعت خدا اطاعت پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اطاعت اولی الامر. وقتی فصل دوم میآییم این تثلیث به تثنیه تبدیل میشود، وقتی به فصل سوم میرسیم، میبینیم این تثنیه به توحید تبدیل میشود. در فصل دوم دیگر سخن از اولی الامر نیست، فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾؛ اگر در یک چیزی اختلاف کردید، ملجأ شما و مرجع حل اختلاف شما حل نزاع شما خداست و پیامبر. در فصل سوم فرمود اگر شما به خدا و قیامت مؤمناید دیگر سخن از پیغمبر و اولی الامر نیست. پس فصل اول تثلیث دارد: اطاعت خدا و اطاعت پیامبر، اطاعت اولی الامر. فصل دوم تثنیه دارد که مرجع حل اختلاف شما خداست و پیامبر. فصل سوم توحید محض است فرمود اگر به خدا و قیامت ایمان دارید، چون قیامت هم رجوع الی الله است.
نمای کلی این فصول سهگانه آن است که اگر اطاعت اولی الامر واجب است، برای اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طرف خدا فرمود: «مَن کنتُ مَولاه فعلیٌ مولاه» و مانند آن. پس اطاعت اولی الامر را ما از راه بیان رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دست آوردیم و اگر اطاعت پیغمبر واجب است، برای آن است که خداوند فرمود: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ و خداوند فرمود ما هیچ پیامبری را نفرستادیم ﴿إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ که در آیات بعدی همین سورهٴ «نساء» است. خب، اطاعت اولی الامر واجب است چرا؟ چون پیامبر این دستور را آورد. اطاعت پیامبر واجب است چرا؟ چون خدا فرمود. اطاعت خدا واجب است چرا؟ این دیگر چرا ندارد، چون او مبدأ بالذات است، مُطاع بالذات است و بالاصل است. لذا همه این امور به آن بالاصل برمیگردد، وقتی بالاصل برگشت «فإذا إنتهی الکلامُ إلی الله فَأمْسِکوا» دیگر سؤال قطع میشود. لذا صدر آیه دارد اطاعت خدا و اطاعت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اطاعت اولی الامر. در وسط آیه، سخن از تثنیه است [و] دیگر سخن از اولی الامر نیست چرا؟ چون گاهی اختلاف با خود اولی الامراست این (یک)، گاهی اختلاف درباره اولی الامر است، (دو) به چه کسی باید مراجعه کرد؟ گاهی با یکی از اولی الامر آدم اختلاف دارد، مرجع حل اختلاف کیست؟ با رسول خدا کسی نمیتواند اختلاف داشته باشد. اگر کسی با اولی الامر اختلاف داشت، مرجع حل اختلاف کیست؟ قرآن است و سنت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا درباره اولی الامر اختلاف داشتند که اولی الامر چه کسانیاند [و] باید به که مراجعه کرد؟ مرجع قرآن است و سنت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). لذا در فصل ثانی سخن از اولی الامر نیست، چه اینکه در فصل ثالث هم سخن از پیغمبر نیست. فرمود اگر خدا را قبول دارید کار، تمام است. خدا دستور داد پیغمبر را اطاعت کنید و پیغمبر هر چه میگوید معصوم است و درست است، پیغمبر هم فرمود که ذات اقدس الهی علی و اولاد علی را نصب کرد دیگر، پس همه این بالعرضها به آن بالذات میرسد.
مطیع خدا بودن مومن به دستور آیه
بنابراین اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ این فصل اول، ناظر به چیست/ اصل اینکه مؤمن باید مطیع خدا باشد این تکلیف، روشن است یعنی در حقیقت، کسانی که ایمان دارید، برابر ایمانتان عمل کنید؛ مثل ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ﴾ ؛ اگر قلباً مؤمناید لساناً و عملاً هم مؤمن باشید؛ اگر حدوثاً مؤمناید بقائاً هم مؤمن باشید. اگر در بعضی از کارها ایمان دارید، ایمانتان را تکمیل کنید نسبت به همه کارها. پس اطاعت کردن مؤمنین، نسبت به فرمان ذات اقدس الهی روشن است، هر حکمی که به وسیله انبیا(علیهم السلام) از ذات اقدس الهی رسید، اطاعت او واجب است.
اطاعت از رسول و اقسام آن
اما اطاعت رسول، اطاعت رسول دو قسمت است: آن بحثهایی را که رسول به عنوان رسول پیامی را ابلاغ میکند یک پیام تشریعی، این در حقیقت همان اطاعت خداست. وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور عبادات را آورد، دستور معاملات را آورد خب، اطاعت اینها همان اطاعت پیغمبر خداست دیگر، چیز دیگر که نیست. اگر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد که خدا فرمود: ﴿وَأَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ ، ﴿وَ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ﴾ و مانند آن. اینها هم اطاعت خداست، چیز دیگری نیست. اطاعت رسول که کلمه ﴿أَطِیعُوا﴾ تکرار شده است برای آن است که رسول، یک سمت رسالت دارد که همان تشریع است که میگوید خدا اینچنین فرمود. یک سمتهای رهبری و ولایت هم دارد که خداوند، اداره امور مسلمین را از راه وحی تسدیدی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آموخت، بعد پیغمبر هم با آن عنایتهای الهی، دارد جامعه را اداره میکند. کسی را فرمانده لشکر میکند، مثل اسامة بن زید را با کسی جنگ میکند، با کسی صلح میکند، غنایمی را تقسیم میکند [که] اطاعت پیغمبر در این امور واجب است که مربوط به حکومت است. اطاعت از پیغمبر در اداره نظام جامعه، غیر از اطاعت پیغمبر است در آن احکامی که از خدا نقل کرده است. هم اطاعتهای تشریعی واجب است، هم اطاعتهای ولایت تدبیری، لذا کلمه ﴿أَطِیعُوا﴾ تکرار شد، نفرمود «اطیعو الله والرسول» گاهی گفته میشود که این اطاعت دومی همان اطاعت اولی است؛ منتها تکرار کلمه ﴿أَطِیعُوا﴾ برای تأکید است. به تعبیرسیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اگر این برای تأکید بود، مناسب بود که بدون فاصله ذکر بشود، بفرماید «اطیعو الله و الرسول» که با همان اطاعتی که فرمان خدا با آن اطاعت، امتثال میشود، با همان دستور اطاعت، فرمان رسول خدا اطاعت بشود . این تکرار، برای آن است که آن ﴿أَطِیعُوا﴾ اولی به یک مصداق است ﴿أَطِیعُوا﴾ دوم به مصداق دیگر است ﴿أَطِیعُوا﴾ اول در برابر همان اوامر تشریعی است که احکامی را که به وسیله وحی به مردم رسیده است اطاعت آنها واجب است ﴿أَطِیعُوا﴾ دوم اطاعت شئون جامعه و اداره امت اسلامی است. لذا اطاعت رسول و اولی الامر در یک سیاق قرار گرفت، اولی الامر که وحی تشریعی ندارند [بلکه] وحی تشریعی مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ اما کارهای تدبیر جامعه دارند، گرچه ائمه(علیهم السلام) از وحی تسدیدی هم برخوردارند، تدبیر جامعه دارند، مدیریت جامعه دارند، نظام اقتصادی سیاسی جامعه را تأمین میکنند و مانند آن.
مراد از «اولی الامر» در آیه محل بحث
مطلب دیگر آن است که منظور از این اولی الامر چیست؟ مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان فرمود که درباره اولی الامر چند وجه است: یکی گفتند اولی الامر یعنی امرا که خیلی از آقایان اهل سنت، این اولی الامر را به معنای مطلق فرمانروایان گرفتهاند؛ کسی که امر مملکت به دست او است ؛ دوم اینکه منظور از این اولی الامرعلماست؛ سوم اینکه منظور از اولی الامر، خصوص ائمه(علیهم السلام) است. استدلال مرحوم شیخ طوسی استدلال تامی است [که] همان را با یک سبک دیگری سیدناالاستاد در المیزان بیان فرمودند. ایشان میفرمایند که منظور از اولی الامر، امرا نیستند علما هم نیستند [بلکه] خصوص معصومین(علیهم السلام)اند؛ اما امرا نیستند، برای اینکه بعضی از احکام آنها حق است، بعضی از احکام آنها باطل [و] بعضی از احکام آنها مشکوک و این اطاعت، یک اطاعت مطلق است، اطاعت مقید که نیست ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ یعنی هر چه خدا گفت بدون چون و چرا اطاعت کنیم ﴿أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ یعنی هر چه را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت دیگر با فکرتان نسنجید، با مصالح و مفاسدی که خودتان تشخیص میدهید نسنجید، بالقول المطلق هر چه را پیغمبر فرمود اطاعت کنید. همین معنا هم درباره اولی الامر آمده است، چون اطاعت از اولی الامر به نحو مطلق واجب شده است، این یک مقدمه و نه میتوان از امرا بالقول المطلق اطاعت کرد، نه از علما. علما به دو دلیل: یکی اینکه کار در دست آنها نیست ولی امر نیستند؛ دوم اینکه آنها هم احتمال خطا و عصیان و نسیان در آنها هست و این ﴿أَطِیعُوا﴾ دستور میدهد بدون قید و شرط مطیع باشید. معلوم میشود آن مُطاع باید معصوم باشد، پس نه احتمال اول درست است نه احتمال دوم، منظور از اولواالامر خصوص معصومین(علیهم السلام)اند ، حالا تتمه بحث برای روز بعد ـ انشاءالله ـ .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است