display result search
منو
تفسیر آیات 24 و 25 سوره نساء

تفسیر آیات 24 و 25 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 111 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 24 و 25 سوره نساء"
- شمول آیه بر ثمن و مهر نکاح دائم، منقطع و ملک یمین؛
- بیان علت سکوت حضرت امام علی «ع» در برابر فعل عمر؛
- قراردادی بودن وجوب تعهدات مالی در نکاح.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلیمًا حَکیمًا ﴿24﴾ وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَیْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَی الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴿25﴾

شمول آیه بر ثمن و مهر نکاح دائم، منقطع و ملک یمین
مطالبی که در آن آیه اول مانده است ـ با تکرار بعضی از آنچه گذشت ‌ـ چند چیز است: اول اینکه فرمود: ﴿أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ﴾ این اموال, چون درباره نکاح دائم و منقطع و ملک یمین است, شامل مهر و ثمن می‌شود اولاً, مهر خواه در نکاح منقطع و نکاح دائم باشد ثانیاً, خواه عین باشد و منفعت ثالثاً, خواه قلیل باشد یا کثیر رابعاً. این چهارتا فرع است که از اطلاق این جمله ﴿أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ﴾ استفاده می‌شود, چون کل این آیه و همچنین آیه قبل و بعد, نکاح دائم و نکاح منقطع و ملک یمین را شامل می‌شود, پس اینکه فرمود: ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ﴾ این هم شامل مهر می‌شود هم شامل ثمن, مهر هم در نکاح دائم و نکاح منقطع, مال باید مالیت داشته باشد تا مال شرعاً صادق باشد; اگر چیزی شرعاً حلال نبود مالیت ندارد باید مال باشد, حالا خواه عین باشد خواه منفعت ثالثاً, چه قلیل باشد چه کثیر رابعاً.
این فروعات برای آن است که آنچه در تفسیر فخررازی از ابی حنیفه و مانند آن نقل شد که مثلاً اگر مهر کم بود درهم یا درهمین بود و مانند آن باطل است, این تام نیست. آنها استدلال کردند گفتند چون فرمود: ﴿أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ﴾ اموال, جمع است شامل درهم و درهمین نمی‌شود, شامل مفرد و تثنیه نمی‌شود باید یک مال فراوانی باشد. غافل از اینکه این, ناظر به عموم مردم است یعنی هر نکاحی با مال انجام بگیرد, هر ملک یمینی با مال انجام بگیرد. قهراً نکاحها با اموال می‌شود, نه هر نکاحی با اموال باید باشد تا بگویید اقل جمع, سه درهم است یا سه دینار است و مانند آن, این‌چنین که نیست. مثلاً اگر گفتند با اموالتان جنس بخرید یعنی باید حلال باشد, مالیت داشته باشد, نه اینکه اگر چیزی می‌خرید باید حداقل سه درهم باشد برای اینکه مال, جمع است و اقل جمع, سه واحد هست این‌چنین که نیست [بلکه] خطاب به عموم مردم است. قهراً خریدها با مالها انجام می‌گیرد; هر خریدی با مالی, حالا یا کم یا زیاد. چه اینکه مال, اختصاصی به عین ندارد [بلکه] منفت را هم شامل می‌شود. پس منفعت هم می‌تواند ثمن قرار بگیرد هم می‌تواند مهریه نکاح دائم قرار بگیرد هم مهریه نکاح منقطع و جریان حضرت شعیب و موسیٰ (علیهما السلام) هم تأیید می‌کند که منفعت, می‌تواند مهر قرار بگیرد, زیرا شعیب (سلام الله علیه) فرمود: ﴿أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾; که منفعت کار را مهریه دختر خود قرار داد.

مفهوم احصان و مباحث مربوط به آن
مطلب دوم ناطر به آن ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ﴾ است که احصان, همان‌طوری که قبلاً اشاره شد به معنای عفت است در مقابل سفاح, نه به معنای شوهر داشتن. اینکه احیاناً گفته می‌شود فلان زن چون شوهر دارد یا فلان مرد چون زن دارد, اگر دست به بزهکاری زد این کار، کار محصنه است; زنا زنای محصنه است این احصان, ناظر به آن نیست. البته محصَنی که در اول آیه آمده است, فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ این یعنی زنهای شوهردار; اما اینکه فرمود: ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ﴾ این حال است; در حالی که شما از سفاح و زنا نجات پیدا می‌کنید, به احصان و عفت موفق می‌شوید. این ﴿مُحْصِنینَ﴾ به معنای «أعِفّاء» است, نه به معنای متزوجین است تا بگویند که همین دلیل است بر اینکه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ﴾ شامل نکاح منقطع نمی‌شود, زیرا اگر کسی همسری داشت با نکاح منقطع [و] بعد آلوده شد, نمی‌گویند این زنا زنای محصنه است, برای اینکه شرط احصان آن است که انسان دارای زوجه دائمه باشد نه منقطعه, این احصان, به معنای عفت است نه به معنای تزوّج. بر فرض هم که این احصان به معنای تزوج باشد, تخصیص می‌خورد که هر تزوجی مراد نیست [بلکه] تزوج به نحو دائم است نه به نحو منقطع. پس این محصنین, به معنای «أعفّاء» است یعنی عفیفها, نه به معنای متزوجین, بر فرض که به معنای متزوج باشد دلیلی که می‌گوید زنای محصنه شرطش تزوج دائم است نه منقطع, مخصِّص این است.
استنباط جواز نکاح متعه از آیه محل بحث
مطلب سوم, همان جریان متعه است که مبسوطاً ملاحظه فرمودید. فخررازی در همان تفسیرش ادله طرفین را نقل می‌کند که قائلین به حرمت, ادله‌ای اقامه کردند [و] قائلین به حلیت هم ادله‌ای اقامه کردند; ادله قائلین به حلیت را ذکر می‌کند, بعد می‌گوید ـ به عنوان جمع بندی نهایی ـ ما شک نداریم که نکاح متعه در صدر اسلام جایز بود و آیه هم دلالت بکند بر نکاح متعه [و] به حال ما ضرر ندارد, لذا ما اصراری نداریم که بگوییم آیه دلالت ندارد اگر دلالت بکند بر مشروعیت متعه به حال ما ضرر ندارد و آنچه هم که از ابن عباس نقل شده است که در کتاب او این‌چنین آمده است که «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إلی اجلٍ مسمّی فآتوهنّ» این هم ضرر ندارد. البته اینجا باید توجه داشت که آنچه در این کتابهای شیعه و سنی از ابن عباس در این زمینه نقل شد, نه به این معناست که آنچه نازل شده است این است که «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إلی اجلٍ مسمّی» این‌چنین نیست, بلکه اینها معمولاً وقتی به حضور اهل بیت یا به حضور پیغمبر (صلوات الله علیهم اجمعین) می‌رسیدند, تفسیر و تبیین آیه را هم دریافت می‌کردند. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرمود که آنچه نازل شده است به این معناست یعنی نکاح منقطع, اینها هم یادداشت می‌کردند یعنی آنچه را که از راه الهام بر قلب پیغمبر نازل شد و حضرت برای ما تفسیر کرد این است, نه یعنی لفظ قرآن این‌چنین نازل شد وگرنه قرآنی که این همه حافظ داشت و در نمازها و غیر نمازها می‌خواندند که دیگر جا نداشت که مثلاً یک کلمه در نسخه ابن عباس باشد, در سایر نسخ نباشد. این نظیر کتابهای عادی نیست که نسخه بدل داشته باشد یا کم و زیاد داشته باشد, این چیزی بود که همه می‌خواندند, پیغمبر می‌خواند در نمازها می‌خواندند حفظ می‌کردند.
غرض آن است که فخررازی می‌گوید: متعه در اینکه در اسلام مشروع بود هیچ تردیدی در او نیست و آیه اگر هم دلالت داشته باشد بر مشروعیت متعه به حال ما ضرر ندارد, برای اینکه ما مدعی نسخ او هستیم, ما ادعا نمی‌کنیم که متعه مشروع نبود ما مدعی هستیم که حلیتش نسخ شد. براساس این نسخ, در جریان کار عمر او خیلی تکیه می‌کند. البته بعضی از آن روایتهای مفرَط را هم نقل می‌کند که فلان کس گفت این آیه نسخ شد فلان کس گفت نسخ شد و مانند آن. فلان کس گفت این حکم نسخ شد. روی جریان عمر خیلی تکیه می‌کند, چه اینکه شیعه هم روی جریان عمر خیلی تکیه می‌کند; شیعه نه برای اثبات مشروعیت متعه, بلکه برای اثبات خلافت حضرت امیر و عدم صلاحیت خلافت دیگران به این روایت, خیلی تکیه می‌کند.

فخر رازی و توجیه عمل خلیفه دوم در تحریم نکاح منقطع
فخررازی بعد از نقل این جریان یعنی بعد از نقل قصه عمر که گفت: «متعتان کانتا» که شیعه به او استدلال کردند, خودش هم به همین استدلال می‌کند. می‌گوید در اینکه عمر روی منبر گفت: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أنا أنهی عنهما» این را در جمع همه گفت [و] از سه حال بیرون نیست یا مستمعین می‌دانستند که این حرام شده بود و نسخ شده بود, لذا ساکت شدند یا مستمعین می‌دانستند که این به حلیت خود باقی است و عمر دارد تحریم می‌کند, مع‌ذلک ساکت شدند یا نمی‌دانستند که نسخ شد و به حلیت باقی است یا نه و عمر اعلام کرده است, از این سه حال بیرون نیست. دو حالش باطل است, یک حالش حق. می‌گوید اینکه عمر گفت این دوتا متعه حلال بودند و من حرام می‌کنم اگر همه اصحاب و همه حاضرین در مسجد می‌دانستند که این حرام است; نسخ شده است «فثبت المطلوب» یعنی مطلوب این است که متعه‌ای که حلال بود بعداً نسخ شد, پس عمر بدعت نگذاشت اولاً و این متعه هم خودش نسخ شده بود قبل از کار عمر ثانیاً; می‌گوید این مطلوب ثابت است و حق همین است و اگر بگوییم نه, متعه به حلیت خود باقی بود و حاضرین در مسجد به حلیت او واقف بودند و می‌دانستند نسخ نشده است ولی در برابر عمر ساکت شدند, لازمه‌اش آن است که هم عمر در مقابل نص اسلامی اجتهاد کرده باشد ـ معاذ الله ـ به خیال خودشان, مثلاً کافر شده باشد [و] هم همه مسلمینی که در مسجد بودند برای اینکه بر همه لازم بود در مقابل یک چیز مسلم قطعی اگر بدعتی اتفاق می‌افتد قیام بکنند. اگر این کار, کار عمر است, سکوت مردم هم دلیل بر آن است که شریک جُرم عمرند, چرا آنها ساکت شدند؟ این کار, لازمه‌اش آن است که همه از اسلام خارج شده باشند و این هم که باطل است. اگر بگوییم نه, مردم نمی‌دانستند و عمر اینها را آگاه کرد این هم باطل است, برای اینکه چیزی که محلَّل است و به حلیت خود باقی است دیگر بین نکاح دائم و منقطع از این جهت فرقی نیست, همه می‌دانستند که چه حلال است و چه حرام. عمر یک پیام جدیدی نیاورده, این خلاصه سخن فخررازی. این حرفها را که بعداً صاحب المنار و دیگران دسترسی پیدا کردند, آمدند گفتند ما آنچه قبلاً گفتیم توبه کردیم ـ همین صاحب المنار دارد دیگر ـ می‌گوید آنچه ما قبلاً گفتیم از آن توبه کردیم, استغفار می‌کنیم, متعه نسخ شده بود و عمر کار جدیدی نکرد.
حضرت استاد و نقد و ردّ استدلال فخر رازی.
اولاً متن خود همین حدیث, دلیل بر کذب این استنباط و بطلان استنباط فخررازی است. ما می‌گوییم این حدیث را عمر برای چه گفت؟ اگر به زعم شما همه می‌دانند که نسخ شده است, او الآن اعلام می‌کند موضع می‌گیرد می‌خواهد چه بگوید؟ چیزی که به گمان شما همه می‌دانند, او چه کار می‌خواهد بکند؟ اینکه گفت من تحریم می‌کنم خود این متن, دلیل است بر اینکه او دارد یک کار جدیدی را انجام می‌دهد. با هیچ جمله از جمله‌های صدر و ذیل این حدیث سازگار نیست, برای اینکه گفت: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أنا أنهی عنهما و أعاقب علیهما» بعد هم اعلام کرد که اگر کسی نکاح متعه بکند من او را سنگسار می‌کنم, رجم می‌کنم. این سه جمله که قبلاً حلال بود در عهد پیغمبر, من نهی می‌کنم, من تحریم می‌کنم, من کیفر می‌دهم. خب, اگر نسخ شده بود که پس خود اسلام نهی کرد, خود اسلام تحریم کرد خود اسلام دستور کیفر داده است تو دیگر نهی نمی‌کنی تو دیگر تحریم نمی‌کنی چقدر انسان باید توجیه بکند که با تک‌تک این جمله‌ها سازگار باشد این اولاً و این هم در حضور جمع سازگار نبود خب, چیزی بود که همه می‌دانستند دیگر. اگر شما می‌گویید ممکن نیست چیزی حلال باشد و همه ندانند خب ممکن نیست چیزی نسخ شده باشد و همه ندانند, آن وقت چیزی که نسخ شده و همه دانستند دیگر گفتن نمی‌خواهد, می‌ماند مسئله آن اجرا.

بیان علت سکوت حضرت امیر «علیه‌السلام» در برابر فعل عمر
مطلب دیگر آن است که خود حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه سکوت یک عده را تشریح کرد که چرا یک عده ساکت شدند. آنها که باید حرف بزنند که مکرر حرف زدند, اعتراض کردند; منتها اینها را شما خانه‌نشین کردید. در نهج‌البلاغه یک خطبه مبسوطی دارد که با یک مقدار شرح در بحثهای سالهای گذشته همین جا به عرضتان رسید حالا زمینه تکرار آن بحث هست و آن این است که حضرت, وضع حکومت بعد از پیغمبر را تشریح می‌کند در نهج‌البلاغه بخش قابل توجهی از آیات و سور مدنی درباره نفاق و منافقین است, این یک مقدمه. معلوم می‌شود که نفاق و منافق و کارهای منافقانه در مدینه فراوان بود که بخشهای مهمی از آیات سور مدنی, مربوط به کار نفاق و منافق و منافقین است.
مقدمه دوم آن است که نه تنها در آیه از نظر تاریخ و سیرت هم منافقین دست از هیچ کاری برنداشتند; هم در ایذای مسلمین هم در قصد فتک و ترور خود پیغمبر و هم آخرین بار دیدند که حالا [از] دستشان کارهای سیاسی و نظامی برنمی‌آید, به کارهای اخلاقی و به خانوادگی و به هتک حرمت و به تهمت ناموسی پناهنده شدند که جریان افک, نشانه فرومایه‌ترین کارهای منافقین است که اینها بعد از اینکه به این فکر افتادند پیغمبر را ترور کنند دیدند نشد, مسلمین را سرکوب کنند, دیدند نشد با مشرکین مکه رابطه برقرار کردند, دیدند نشد چون همه اینها که در قرآن هست: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾; اینها که دیدند اسلام در مدینه دارد رشد می‌کند, ارتباطاتشان را با مشرکین مکه حفظ کردند. گفتند شاید این نظام اسلامی شکست بخورد, ما چرا این وسط ضایع بشویم, پس یک جای پایی داشته باشیم. این را در سوره «مائده» خدا بیان کرد, فرمود: اینها شتاب زده با بیگانه‌ها رابطه برقرار می‌کنند که اگر وقتی نظام اسلامی شکست خورد, اینها یک جای پایی داشته باشند: ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾, آن‌گاه در جواب فرمود: ﴿فَعَسَی اللّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلی ما أَسَرُّوا فی أَنْفُسِهِمْ نادِمینَ﴾; به اینها بگو خب, شاید لطف الهی این نظام را تحکیم کرد, آن وقت شما رسوا می‌شوید, این کارها را کردند. پس رابطه سیاسی برقرار کردند, کار نظامی کردند, کارهای اقتصادی کردند نشد, اخیراً دست به بدترین و فرومایه‌ترین کار زدند که زن پیغمبر را متهمه کردند که آیات سوره «نور» در برائت همسر پیغمبر نازل شده است. چون در قرآن کریم آمده است که ممکن است پیغمبری زنی داشته باشد که آن زن کافره باشد و به آن پیغمبر ایمان نیاورده باشد ولی خب این ننگ نیست, مثل زن نوح و زن لوط که ﴿کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا﴾ و کافر بودند و این خب, ننگ نیست; اما همسر پیغمبر آلوده باشد, این یک ننگ اخلاقی و خانوادگی است. این را قرآن کریم با صراحت و تأکید نفی کرده که این‌چنین نبود, بخش قابل توجهی از آیات اوایل سورهٴ مبارکهٴ «نور» درباره ابطال این قضیه افک است. خب, پس منافق از هیچ فرومایگی دست بردار نبود, اینها با پیغمبر نساختند, قشر عظیمی از اینها در مدینه بودند تقریباً یک سوم مردم مدینه را همینها تشکیل دادند.
در جریان جنگ احد, یک سوم بالأخره کارشکنی کردند یا از خانه‌ها بیرون نیامدند یا آمدند و دوباره برگشتند به خانه‌ها و به دیگران گفتند نروید, در برابر پیغمبر, این هزار نفری که حرکت کردند, بیش از سیصد نفر حاضر نشدند. خب, این قشر عظیم که در حدود یک سوم از آن مردم معروف مدینه بودند, بالأخره اهل نفاق بودند. اینها صریحاً با پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کارشکنی می‌کردند. استدلال حضرت امیر (سلام الله علیه) این است که فرمود بعد از اینکه پیغمبر رحلت کرد سقیفه, تصمیمی گرفت, این کارشکنی منافقانه منافقین همه فرونشست, هیچ کارشکنی نبود; نه قصد ترور بود, نه قصد فتک بود نه قصد هتک بود. کار, از سه حال بیرون نیست یا باید گفت که همه این منافقین همزمان رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک دفعه مردند و نابود شدند, این‌که نبود یا یک دفعه برگشتند مثل سلمان و اباذر آدم خوب شدند, این‌که نبود یا با دستگاه حکومت ساختند و دیگران را سوزاندند و هو الحق این جمله معروف را در همین خطبه دارد که فرمود: «إنّما الناس مع الملوک و الدنیا» خب, اینها که با پیغمبر نمی‌ساختند یعنی همین کسانی که هم اهل ترور بودند, هم اهل فتک بودند, هم اهل هتک بودند; همه کاره بودند اینها آمدند و در اوایل هم که قدرتی نداشت عمر تا بتواند صریحاً اظهار نظر بکند, بعد از اوج‌گیری قدرتش که همه خفه شدند. این تثلیثی که در تفسیر فخررازی آمده است گفت یا همه می‌دانستند که نسخ شد یا همه می‌دانستند نسخ نشد یا نمی‌دانستند, این حصر عقلی نیست [بلکه] عده‌ای می‌دانستند, عده‌ای نمی‌دانستند, آنها هم که می‌دانستند از ترس ساکت شدند برای اینکه بدتر از این را [به] روزگار اهل بیت آوردند.
ناتمام استدلال ثبوت حقانیت عمل به واسطه سکوت مردم
بنابراین نمی‌شود گفت که این سکوت مردم, دلیل است بر اینکه این کار حقی است. می‌ماند همان حرفی که قوشچی زده و آن این است که عمر, خود را صاحب نظر می‌دانست و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان یک مجتهد, در دین تلقی کرده بود, گفت او هم نظری دارد ما هم نظری داریم, این خلاصه حرف (و حشره مع رأیه).
قراردادی بودن وجوب تعهدات مالی در نکاح
بخش بعدی آن است که در این قسمت فرمود: ﴿فَریضَةً﴾, این ﴿فَریضَةً﴾ فرض ابتدایی خدا نیست, نظیر وجوه بریه زکات، خمس و مانند آن, بلکه این فرضی است که زوجین برقرار کردند [و] متعهد شدند, آن‌گاه خداوند دستور داده است که به آنچه شما فرض کرده‌اید و تعهد کرده‌اید عمل بکنید. نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است که ﴿وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ﴾, نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است که خدا می‌فرماید چیزی را که پیمان بستید وفای به او واجب است, نه اینکه خود این سهم را این قسمت مال را قرآن واجب کرده باشد. منتها در بحث مهر, در نوع موارد, قرآن کریم هم به آن قسمت لزوم پرداخت اشاره می‌کند هم به جواز گذشت اشاره می‌کند, در نوع موارد; هم در این آیه محل بحث می‌فرماید حق زن را باید بدهید و اگر با رضایت خواستید از یکدیگر بگذرید مانعی ندارد, لذا فرمود: ﴿لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ﴾ هم در آیه چهار همین سوره «نساء» فرمود: ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا﴾ چون در همین آیه چهار سوره «نساء» به هر دو قسم اشاره کرد, فرمود: ﴿وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنیئًا مَریئًا﴾. خب, هم امر فرمود که باید بپردازید هم فرمود اگر با طیب نفس چیزی از مهر را به شما بخشید, برایتان حلال است.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم به هر دو قسم اشاره شد: هم به لزوم پرداخت; هم به جواز عفو و گذشت. آیه 237 سوره «بقره» این بود که فرمود: ﴿وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَریضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ﴾ که اگر طلاق, بعد از دخول بود تمام مهر و [اگر] قبل از دخول بود نصف مهر, مگر اینکه خود آن زنها از مهریه‌شان بگذرند حالا یا کلاً یا بعضاً یا کسی که زمام عقد به دست اوست بگذرد. پس در نوع موارد, هم دستور پرداخت صادر شد هم جواز عفو کلاً یا بعضاً. اینکه فرمود: ﴿وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ﴾ همان‌طوری که درباره مدت شامل می‌شود که بعداً بخواهید کم بکنید یا زیاد بکنید آزادید, درباره اصل مهر هم در هنگام وفا بخواهید کم بکنید زیاد بکنید, بگیرید نگیرید هم آزادید ﴿إِنَّ اللّهَ کانَ عَلیمًا حَکیمًا﴾ همه این احکام با حکمت الهی تدوین شد, همه این احکام با علم حق تعالی به مصلحت شما تدوین شد.
اطلاق اجر به مهر و ثمن نکاح دائم و منقطع
خب, اینکه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ ناظر به این است که چون زندگی و تأمین هزینه زنهای آزاد دشوارتر است, اگر کسی خواست ازدواج بکند و مقدورش نبود که با زنهای آزاد ازدواج کند, با کنیز ازدواج کند. فرق معنوی که نیست [بلکه] یک سلسله مسائل مادی و ظاهری است که آن هم که اساسی عندالله ندارد. «طَوْل» یعنی چیزی که دوام داشته باشد, مال قلیل را نمی‌گویند «طَول» مال کثیر یا منفعت کثیره و مانند آن را می‌گویند «طول». چون «طول» آن منفعت قابل دوام است که طولانی باشد. اینکه می‌گویند فلان کلام «لاطائل تحته» یعنی یک حرف به درد بخور ماندنی زیرمجموعه او نیست; این طائلی ندارد خلاصه, اگر هم باشد خیلی کم است. خب, تأمین هزینه زن آزاد, طَوْل لازم دارد; یک مال قابل توجهی لازم دارد; اما کنیز نه, این‌چنین نیست. فرمود: اگر کسی «طول» ندارد یعنی قدرت مالی قابل توجهی ندارد خب, با کنیزان ازدواج کند: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ هم آنجا که مورد عجز است هم اینجا که مورد قدرت است, هر دو را به إیمان, مقید کرده است, معلوم می‌شود نکاح دائم است نه نکاح منقطع. چون در نکاح منقطع, احتمال اینکه بشود با کتابیه ازدواج کرد هست, زیرا در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیه پنج این‌چنین است که: ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ یعنی زنهای آزاده مؤمن, زنهای آزاده اهل کتاب آنجا که تصریح شده است بعضیها خواستند بگویند نکاح دائم با آنها جایز است که باید در آن آیه بحث بشود. اگر در آن آیه ثابت شد که اعم از نکاح دائم و منقطع است خب, آن مخصِّص این است یا این آیه, خصوص مؤمنات را دارد آن آیه هم مؤمنات را دارد هم اهل کتاب را آن وقت می‌شوند مثبتین, اصلاً تعارضی ندارند. برفرض هم این در مقام تحدید باشد [و] مفهوم داشته باشد, به وسیله صراحت و منطوق سوره «مائده» تقیید می‌شود. این باید در بحث سوره «مائده» بیاید ولی اینجا فرمود: اگر کسی نتواند با زنهای عفیف آزاد مؤمن ازدواج کند, با کنیزهای عفیف مؤمنه ازدواج کند که مؤمنات را هر دو جا ذکر فرمود و این هم معنایش ارشاد است, نه معنایش اشتراط; معنایش این نیست که اگر کسی قدرت داشت زن آزاد بگیرد نمی‌تواند با کنیز ازدواج کند که این شرط باشد نه, بلکه ارشاد است. می‌فرماید اگر کسی خواست زندگی تشکیل بدهد, مقدورش نبود که با زن آزاد ازدواج کند مبادا به حرام بیفتد خب, با کنیز ازدواج کند: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ﴾ یعنی نکاح دائم بکند با زنهای آزاد ﴿فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾, این ﴿فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ نه یعنی با کنیزهایتان ازدواج کنید, چون با کنیز خود که نمی‌شود ازدواج کرد, کنیز او با ملک یمین بر او حلال است. ازدواج مولا با کنیز خود که باطل است, اینکه فرمود: ﴿فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ یعنی آنچه ملک یمین شما امت اسلامی است, نه اینکه اگر کسی چیزدار نبود با کنیز خود ازدواج بکند, این طور نیست, پس ﴿فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ یعنی با کنیزها, نه با کنیز خودتان. آن‌گاه این کنیزها را هم مقید کرد, فرمود: ﴿مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ﴾ اینها هم باید مؤمن باشند, پس اهل کتاب اگر باشند درست نیست.
﴿وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ﴾; مبادا خدای ناکرده ایمان را سبک بشمارید و او را کم ارزش تلقی کنید! خدا به ایمان شما عالم است و شما از یک سنخید, از یک صنفید, همه‌تان مؤمنید و با ارزشید ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِکُمْ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ﴾ حالا که این‌چنین است ﴿فَانْکِحُوهُنَّ﴾; اما ﴿بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ﴾. این معنایش این نیست که ازدواج با کنیز جایز است و کنیز ولیّ ندارد نه, بلکه ﴿بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ﴾ ازدواج بکنید ﴿وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾; اجر اینها را هم به اینها بدهید یعنی مهریه نکاح دائم را, چون در صدر آمده است که ﴿مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾ ظاهرش این است که اگر کسی نتوانست ازدواج دائم با زنهای آزاد بکند با زنهای کنیز ازدواج دائم بکند, نه اینکه اگر کسی نتوانست با زنهای آزاد ازدواج بکند با کنیزها نکاح منقطع برقرار بکند, برای اینکه سیاق به هم می‌خورد; سیاق آن است که اصل نکاح را حفظ کرده فرمود اگر نکاح با زنهای آزاد نبود با کنیزها باشد, آن زنهای آزاد نکاحشان دائم بود دیگر.
پرسش: ...
پاسخ: عیب ندارد, برای اینکه اختصاصی به نکاح منقطع ندارد. اگر آن هم اطلاق داشته باشد, این هم اطلاق دارد, پس نمی‌شود گفت «اُجُور», مخصوص نکاح منقطع است معمولاً نکاح منقطع, هزینه طلب نمی‌کند.
جریان نکاح منقطع در عصر رسول اکرم(ص).
اصل جریان نکاح منقطع هم که در فتح مکه و امثال ذلک هم بود این بود, که به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که این سربازان اسلامی الآن در مکه هستند, مدتهاست که فاصله گرفتند از خانه و زندگیشان, آیا اینها همین سختی را باید تحمل کنند یا نه؟ فرمود نه, با همین زنها که در مکه هستند نکاح منقطع کنید. آنچه مهم است این است که نکاح دائم, چون نفقه می‌خواهد و مشکلات دیگر دارد, مهریه‌اش هم گران‌تر است کسوه طلب می‌کند مسکن طلب می‌کند; اما نکاح منقطع وقتی نفقه نخواهد مسکن نخواهد کسوه نخواهد مهریه سنگین نداشته باشد, این دیگر طول نمی‌خواهد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:58

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی