- 585
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 17 و 18 سوره نساء _ بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 17 و 18 سوره نساء _ بخش نهم"
- اثبات وجوب توبه از ادله عقلی و نقلی؛
- تراکم گناه در صورت عدم توبه و فوری بودن آن؛
- اقسام کفر در قرآن و سنت.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً ﴿17﴾ وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً ﴿18﴾
مأخوذ بودن «رجوع الیالله» در توبه
بعضی از مطالبی که مربوط به توبه است و مانده عبارت از این است که اولاً در توبه، بیش از «بُعد عن الله» مطرح نیست؛ وقتی توبه محقّق است که این بندهٴ تائب، خود را از ساحت قدس خدا دور احساس کند. «رجوع عن الله» در توبه مأخوذ نیست، بلکه «بُعد عن الله» مأخوذ است. اگر «رجوع عن الله» مأخوذ بود، هر توبهای مسبوق به ذنب بود ولو ذنب رقیق. ولی در توبه که همان «رجوع الی الله» است «بُعد عن الله» مطرح است، نه «رجوع عن الله» و از آن جهت که هر انسانی ولو هر اندازه مقرّب درگاه الهی باشد خود را بعید مییابد، چون فاصلهٴ متناهی و نامتناهی به اندازه نامتناهی است؛ هر اندازه انسانِ سالک ولو به مقام خلیفةاللهی هم برسد خود را از خدا دور مییابد، لذا جا برای توبه و استغفار هست. خواه این شخص جزء ابرار باشد، خواه جزء مقرّبین و خواه جزء اقربالمقرّبین باشد. چون برای همه، مسئلهٴ «بُعد عن الله» مطرح است، از این جهت گفته شد: «حَسَناتُ الأبرارِ سَیِّئاتُ المُقَرَّبین» و مانند آن.
هر اندازه که انسان به خدا متقرّب باشد، باز جا برای تقرّب جدید هست و توبه هم «رجوع الی الله» است، از این جهت به این معنا برای همه انسانها توبه تصوّر میشود؛ بعضیها توبهٴ از گناهِ کبیره دارند، بعضی توبه از گناه صغیره دارند، بعضی توبه از مکروهات دارند، بعضی توبه از مباحات دارند، بعضی توبه از توجه به غیر خدا دارند و مانند آن. این مراحل هفتگانهای که مرحوم آقاشیخ محمدحسین(رضوان الله علیه) در همان رساله اجتهاد و تقلید به مناسبت بحث عدالت که در مرجع، عدالت شرط است، آنجا مسائلی را درباره توبه و مانند آن مطرح کردند گناهانی که منافی با عدالت است مطرح کردند و بحث توبه را طرح کردند، آنگاه آن درجات هفتگانه را شمردند، آن درجات هفتگانه حصر عقلی ندارد [بلکه] قابل تکثیر هم است، ممکن است درجات برتر و رقیقتری هم در کار باشد.
هر اندازه که انسان سالک، خود را از خدا دور احساس میکند به همان اندازه میتواند به خدا رجوع کند و اگر نعمت جدیدی نصیب انسان شده است باید شاکر باشد و همین شکر به نوبهٴ خود «رجوع الی الله» است و میتوان از آن به توبه یاد کرد. اگر در سورهٴ مبارکهٴ «نصر» آمده است که ﴿وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّاباً﴾ از همین قبیل است. اینجا سخن از گناه نیست، سخن از دریافت نعمت فتح و پیروزی است و جای شکر است؛ به هر اندازه که انسانِ متنعّم خود را مدیونِ مُنعِم میبیند و باید خود را به حضور منعِم برساند، جا برای توبه و استغفار باز است، این امر اول.
اثبات وجوب توبه از ادله عقلی و نقلی
امر دوم آن است که همان طوری که مرحوم محقّق طوسی در متن تجرید بیان کردند و مرحوم علامه هم پذیرفت، توبه واجب است و ادلّه نقلی بر وجوب توبه دلالت میکند؛ منتها اصلش دلیل عقلی است و آن ادلّهٴ نقلی مؤیّدند. دلیل عقلی میگوید: دفع ضرر محتمل لازم است؛ اگر کسی گناه کرد در حقیقت، سمّی را خورده است، باید خود را درمان کند که آن سَمّ او را از پا درنیاورد. اگر کسی مرتکب گناهی شد، احتمال عِقاب هست و دفع ضرر محتمل هم مخصوصاً عِقاب اخروی لازم است، بنابراین باید کاری بکند که این عِقاب آمده، این سبب آمده رخت بربندد و این غیر از قضای مافات و امثال ذلک است، بلکه برطرف کردن اثر خود گناه واجب است.
ناتمام بودن بیان شیخ محمد حسین(ره) در اثبات وجوب توبه
آنچه هم که مرحوم آقا شیخ محمدحسین(رضوان الله علیه) فرمودند که دلیل این امور، حُسن و قُبح عقلی است و حُسن و قُبح عقلی مربوط به برقراری نظام است و جزء آرای مقبوله است، اینگونه از قضایا و برای مسائل آخرت و نظام آخرت نیست این بیان، ناتمام است، زیرا اگر ما قائل شدیم به حُسن و قُبح عقلی «کما هو الحق» دفع چیزی که عقلاً قبیح است لازم است، خواه در مسائل فردی، خواه در مسائل اجتماعی، خواه مربوط به دنیا، خواه مربوط به آخرت، این را عقل حُکم میکند. بنابراین این اختصاصی به مسائل نظام و مسائل اجتماعی ندارد تا ما بگوییم اینها در امور دنیایی است نه در امور آخرت. پس راهی که محقّق طوسی طی کرده است و علامه هم در شرح ضمناً تأیید کرد آن تام است و آن دفع ضرر محتمل است؛ اگر کسی گناهی کرد چون احتمال میدهد که خدا نبخشد، البته احتمالِ بخشش هست؛ اما احتمال میدهد که خدا عفو نکند و این ضرری که محتمل است باید برطرف بشود، لذا توبه، واجب است و دلیلش هم عقل است و آیات قرآنی هم مؤیّد همین دلیل عقلی است .
مطلب سوم آن است که گاهی گفته میشود اگر توبه، واجبِ شرعی باشد ولو دلیلش عقل است، این مستلزم تسلسل هست ولی تسلسلی در کار نیست، چون دو مطلب هست که این دو مطلب اگر کاملاً بیان بشود هم امر سوم روشن خواهد شد، هم امر چهارم. آن دو مطلب این است که اگر کسی واجبی را ترک کرد یا حرامی را مرتکب شد یعنی گناه کبیرهای را انجام داد باید اثر این گناه را از بین ببرد، این حُکم عقل است و شرع هم تأیید کرده، لذا توبه واجب است و واجب فوری هم هست، برای اینکه دلیلی که اصل وجوب را اثبات میکند، عهدهدار نحوهٴ وجوب هم هست؛ ثابت میکند که فوری است. این کاری ندارد به این که امر، مفید فوریّت نیست، این را ما از امر استفاده نکردیم، امر مؤیّد آن حُکم عقل است. دلیل عقلی همان طوری که اصل وجوب توبه را اثبات میکند، نحوهٴ وجوب آن را هم مشخص میکند که واجبِ فوری است.
اگر کسی فوراً توبه نکرد این گناه فوراً فَفوراً در نامهٴ عمل او نوشته میشود و واجب است که توبه کند و وجوبش موقّت نیست که تا با گذشت یک وقت، آن توبه ساقط شده باشد، وقت ندارد؛ نه موسّع است نه مضیّق، بلکه واجبِ فوری است. چون واجبِ فوری است، فوراً فَفوراً باید توبه کند، اگر توبه نکرد گناهان او متراکم میشود، این کاری به تسلسل ندارد. این مثل کسی است که مال مردم را غصب کرده، خانهٴ غصبی نشسته، لباس غصبی دربرکرده کسی که خانهٴ غصبی دارد، لباس غصبی دارد، بر او واجب است که آن مکان غصبی یا لباس غصبی را از خود دور کند و خود را تطهیر کند، فوراً ففوراً هم باید خود را تبرئه کند و اگر این کار را انجام نداد، این گناهها متراکم میشود؛ هر لحظه در نامهٴ عمل او گناهی نوشته میشود، اینکه تسلسل نیست، این تراکم گناه است. ممکن است کسی عمری در حال گناه باشد که هر لحظه در نامهٴ عمل او گناهی نوشته بشود.
تراکم گناه در صورت عدم توبه و فوری بودن آن
مطلب چهارم آن است که اگر کسی بگوید کسی که گناه کرده است باید توبه کند و اگر توبه نکرد یک معصیتی کرده است که باید از این ترکِ توبه، توبه کند که چون توبه، واجب است و او ترک کرد، معصیت کبیره را مرتکب شد باید از این معصیت هم توبه کند و چون به توبه دوم موفق نشد یعنی از ترکِ توبه، توبه نکرد، باید از ترکِ توبهٴ ترکِ توبه، توبه کند، این میشود تسلسل، فرمایش مرحوم آقاشیخ محمدحسین ناظر به این است. آنگاه دو سلسله از گناهان در نامهٴ عمل او خواهد بود: یکی اینکه چون گناه کبیرهای را مرتکب شد فوراً ففوراً بر او واجب است توبه کند، این یک سلسله. مثل کسی که لباس غصبی دارد و مکان غصبی دارد، عمری در مکان غصبی با لباس غصبی هم به سر میبرد، این هر لحظه بر او معصیت نوشته میشود، این تراکم گناهان است این تسلسل نیست. ولی از آن جهت که بر او واجب بود در لحظهٴ اول توبه کند، مالِ مردم را برگرداند این کار را نکرد. پس ترک توبه یک معصیت کبیره است باید از این ترکِ توبه، توبه کند، چون از این هم توبه نکرد این هم یک معصیت کبیره است باید از ترکِ ترکِ ترکِ توبه، توبه کند این میشود تسلسل. فرمایش مرحوم آقاشیخ محمدحسین در اجتهاد و تقلید ناظر به این قسمت است.
تحلیل فرق شبهه تسلسل با تراکم معصیت
بنابراین اگر کسی بگوید که این چهارمی درست است، این همان شبهه تسلسلی است که مرحوم آقاشیخ محمدحسین فرمودند، این را کسی نمیگوید. عقل که عهدهدار بیان وجوب توبه است آن را در همان مطلب سوم خلاصه میکند، نه در مطلب چهارم. میگوید توبهٴ از آن گناه یک واجب است، مثل نجات از غصب، اگر کسی از غصب نجات پیدا نکرد یک لباس غصبی را دربرکرد، مرتب دارد گناه میکند، اینکه تسلسل نیست یک گناهِ متراکم است. ولی اگر بگوییم برای این ترکِ توبه هم باید توبه کند این بله، تسلسل میشود. البته این تسلسل لایَقِفی است نه تسلسلِ مصطلحِ باطل؛ لکن عقلی که عهدهدار اصلِ وجوب توبه است، معیار و محور آن را هم مشخص کرده است میگوید: دیگر ترک توبه گناه کبیره باشد که یک توبهٴ دیگری بر او باشد نیست، این نظیر ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ است که أوامر بعدی میشود ارشادی یعنی اگر کسی امر ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ را شنید بر او واجب است اطاعت کند. امر ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ جز ارشاد به این حُکم عقل چیز دیگر نیست؛ نمیشود گفت که ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ یک وجوب اطاعت دارد، ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ یک وجوب اطاعت دارد، چون ﴿أَطِیعُوا﴾ خودش امر است باید آن امر را اطاعت کرد، آن امر هم به وسیلهٴ یک امر شرعی است آن امر شرعی را هم باید اطاعت کرد فیتسلسل اینچنین که نیست یعنی عقل میفهمد که این ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ ارشاد است به همان امتثال ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ چیز دیگر نیست، لذا اگر کسی نماز نخواند دوتا عِقاب ندارد: یکی برای اینکه ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ را امتثال نکرد؛ یکی برای اینکه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ را امتثال نکرد اینها نیست، پس این مطالب چهارگانه تنظیمشده است.
مطرح شدن بحث مفصل توبه در علم اخلاق بر خلاف علم فقه
قسمت قابل توجّه بخش توبه را علمای اخلاق به عهده گرفتند یعنی در فقه، خیلی رقیق و کم مطرح شد؛ اما در کتابهای اخلاقی به صورت مبسوط مطرح شد که محجّه مرحوم فیض، همان احیای احیاءالعلوم غزالی است که کتاب خوبی است در این قسمت. البته بسیاری از این سخنان در احیاءالعلوم غزالی هست، بعد مرحوم فیض این را احیا کرده، تهذیب کرده.
دو مطلب را در محجّه مرحوم فیض همین بخش، ایشان نقل میکنند.
رجوع عبد به حق در امر توبه و اقوال مختلف در آن
یک مطلب آن است که این توبهای که گفته شد آیا مستقیماً خود بنده رجوع میکند به حق یا لطفِ خدا شامل حال اوست، سهم مؤثر و مستقل برای کیست و برای چیست و مانند آن؟
جبریه حرفی دارند، معتزله یک حرف دیگر دارند، قائلین به حال و کسب یک حرف دیگر دارند، آنگاه هر کدام یک گوشه را گرفتند و گوشههای دیگر را رها کردند. امامیه، برابر راهنمایی اهلبیت(علیهم السلام) سخن جامعالاطرافی دارند [که] انسان را مختار میدانند و در طول ارادهٴ حق سبحانه و تعالی. انسان با حفظ مبادی اختیاری خود، در مجرای ارادهٴ حق قرار میگیرد، نه تفویضی در کار است و نه جبری. البته باید این سخن در جای خاصّ خود باز بشود. به مناسبت اینکه دیگران یک گوشهٴ این جریان را دیدند بعضی به تفویض تن دردادند [و] بعضی مبتلا به جبر شدند و مانند آن، همان قصهٴ معروف را مرحوم فیض در این بخش از محجّه نقل میکند که عدهای از نابیناها شنیدند فیلی آوردند، اینها رفتند به تماشای فیل. بعضی از اینها دست به پای فیل زدند، بعضیها دست به دندان فیل زدند، بعضی از اینها دست به گوش فیل زدند، همهشان نابینایند. بعد رفتند نزد نابینایان دیگر تعریف کردند، گفتند: فیلی که آوردند ما رفتیم لمس کردیم. یکی گفت: فیل یک ستون نرمی است، یکی گفت: فیل یک استخوان خشکی است، یکی گفت: فیل یک بادبزن پهنِ نرمی است، این نابیناها هر کدام آنچه را که لمس کردهاند خبر دادند. آن که دست به پای فیل زد، تمام بدن فیل را مثل این ستون تلقّی کرد؛ خیال کرد فیل همین است. آن که دست به دندان فیل زد، خیال کرد همه فیل، جز استخوان چیز دیگر نیست؛ استخوانِ خشن. آن که دست به گوش فیل زد، خیال کرد یک بادبزن نرم و پهنی است، همه فیل همین است.
اینها چون در تاریکی یا نابینایی به مطلبی پرداختند، جامعالاطراف نظر ندادند. ولی آنکه در روز و با نور چشم، این حیوان را میبیند، میگوید او یک حیوان عظیمالجثّهای است گوشی دارد، خرطومی دارد، دندانی دارد، دست و پایی دارد و مانند آن؛ همه را جامعالاطراف میبیند، این قصه را هم مرحوم فیض نقل میکند.
روش حلّی مرحوم فیض کاشانی(ره) و توضیح حضرت استاد
بعد از این، جریان دیگر را نقل میکند که این تقریباً یک حلّ خوبی است برای نصوصی که در این زمینه آمده [و] آن این است که در بعضی از روایات دارد که گناه با ایمان سازگار نیست: «لا یَزنی الزانیَ و هُوَ مؤمن» ، «لا یَسرقُ السّارِقُ وَ هُوَ مَؤمِن» و مانند آن. اگر گناه با ایمان سازگار نیست آیا حق با معتزله است که میگویند: مرتکبِ کبائر کافر است یا نه، میفرمایند حق با آنها نیست؛ مرتکب کبائر کافر نیست و قابل بخشش است؛ اما ایمان به دو معناست: یکی جزء علومالمکاشفه است که همان اعتقاد قلبی است؛ گناه با اعتقاد قلبی منافات ندارد کسی معتقد است خدایی هست؛ اما نافرمانی میکند، همان که ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾ او معصیت میکند. یک وقت ایمان جزء علوم معامله است نه جزء علوم مکاشفه یعنی ایمان را یا در خصوص بخشِ عملی تفسیر میکنند یا میگویند: ایمان مجموعه عقیده قلب و اقرار به زبان و عمل به ارکان. اگر عمل به ارکان در متنِ ایمان مأخوذ است و یک شخص دست به گناه میزند، پس با اعضا و جوارحش اطاعت نکرده است، پس اعضا و جوارحِ او مؤمن نیست. این است که فرمود: «لا یزنی الزانی و هو مؤمن»، «لا یسرق السارق و هو مؤمن» این مثل آن است که کسی بگوید من وجود طبیب را قبول دارم، حاذق بودن او را هم قبول دارم، نسخهای که نوشته است که برای من سودمند است، چون ناپرهیزی میکند، او این نسخه را قبول ندارد .
بنابراین چون ایمان هم در قلب ظهور دارد، هم در زبان ظهور دارد، هم در اعضا و جوارح ظاهر است کسی که اهل گناه است، گناهش با این بخش از ایمان سازگار نیست، نه با آن اصلِ اعتقاد قلبی.
اقسام کفر در قرآن و سنت
لذا کفر در خود قرآن کریم و همچنین نصوص، به دو قِسم تقسیم میشود: یک کفر اعتقادی است یک کفر عملی. کفر عملی را در ذیل آیه حج میتوان یافت که ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ﴾ ، این ﴿مَن کَفَرَ﴾ یعنی «من ترک الحج»؛ آن مستطیعی که حج را ترک کرده است کافر است یعنی کفرِ عملی دارد وگرنه او که مسلمان و موحّد است، این یک کفر عملی است نه اعتقادی. نظیر همان ارتدادی که در مقبوله عمربنحنظله است که رادّ بر حُکم حاکم شرع، مثل رادّ بر اهلبیت(علیهم السلام) است و رادّ بر آنها مثل رادّ بر پیغمبر و خداست و رادّ بر پیغمبر و خدا کافر است .
خب، این ردّ به معنای ارتداد اعتقادی که نیست، این ارتداد عملی است یعنی اگر کسی حُکم ولیّ خدا را عمل نکند در مقام عمل، موحّد و مؤمن نیست، نه اینکه در مقام قلب موحّد نباشد. حالا یک روایت یا دو روایتی را تبرّکاً به عنوان پایانبخش بحث توبه بخوانیم تا معلوم بشود که هم اصلِ توبه واجب است و هم اینکه از هر گناهی باید توبه کرد.
بررسی باب جهادالنفس کتاب شریف وسائل الشیعه و روایات مربوط به توبه
باب 47 از ابواب «جهادالنفس» در وسائل، کتابالجهاد چون در وسائل بعد از جریان جهاد اصغر، جریان جهاد اکبر را هم مرحوم صاحب وسائل اینجا ذکر کردند، با اینکه دأب ایشان نبود بحثهای اخلاقی و امثال ذلک را ذکر کنند، روایات فقهی محض را ذکر میکردند، اینجا روایات اخلاقی را هم ذکر کردند.
یکی از روایاتی که ایشان در این باب 47 ذکر میکنند، همان بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «لاَ شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ» ؛ هیچ شفیعی سودمندتر از توبه نیست. انسانِ گناهکار باید شفیع بیاورد؛ اگر توبه کرد توبهٴ او مایهٴ شفاعت اوست.
در حدیث یازدهم این باب آمده است که ابنابیعمیر از امام هفتم(سلام الله علیه) میپرسد که «فالشفاعة لِمَنْ تجب» به حضرت عرض کرد که پس شفاعت برای چه کسی است؟ امام هفتم(سلام الله علیه) به ابنابیعمیر طبق این نقل فرمود: «حدّثنی أبی عن آبائه عن علی(علیهم السلام) قال، قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انّما شفاعتی لأهل الکبائر مِن أمّتی فأمَّا المُحْسنون فما علیهم مِن سبیل» محسنون را در بعضی از قسمتها بر تائبین تطبیق کردند .
در باب 48 از ابیعبدالله(علیه السلام) است که رسول خدا فرمود: «مِنْ علامات الشِّقاء جمودُ العین و قَسوةُ القلب و شدّةُ الحرصِ فی طلب الدنیا و الاصرارُ علی الذنب»
روایت پنجم این باب از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که «مَنْ أَذنب ذَنباً و هو ضاحک دخل النار و هو باکٍ» که شرح این حدیث، در خلال بحث روشن شد.
حدیث پنج باب 47 همان فرق بین تائب و غیرتائب است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است «شَفاعتُنا لِأهل الکبائر مِن شیعتنا فَأَمّا التّائبون فإنّ الله یقول ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾» که مُحسن را بر تائب تطبیق کردهاند، سایر روایات را هم ملاحظه میفرمایید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- اثبات وجوب توبه از ادله عقلی و نقلی؛
- تراکم گناه در صورت عدم توبه و فوری بودن آن؛
- اقسام کفر در قرآن و سنت.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَی اللّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً ﴿17﴾ وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً ﴿18﴾
مأخوذ بودن «رجوع الیالله» در توبه
بعضی از مطالبی که مربوط به توبه است و مانده عبارت از این است که اولاً در توبه، بیش از «بُعد عن الله» مطرح نیست؛ وقتی توبه محقّق است که این بندهٴ تائب، خود را از ساحت قدس خدا دور احساس کند. «رجوع عن الله» در توبه مأخوذ نیست، بلکه «بُعد عن الله» مأخوذ است. اگر «رجوع عن الله» مأخوذ بود، هر توبهای مسبوق به ذنب بود ولو ذنب رقیق. ولی در توبه که همان «رجوع الی الله» است «بُعد عن الله» مطرح است، نه «رجوع عن الله» و از آن جهت که هر انسانی ولو هر اندازه مقرّب درگاه الهی باشد خود را بعید مییابد، چون فاصلهٴ متناهی و نامتناهی به اندازه نامتناهی است؛ هر اندازه انسانِ سالک ولو به مقام خلیفةاللهی هم برسد خود را از خدا دور مییابد، لذا جا برای توبه و استغفار هست. خواه این شخص جزء ابرار باشد، خواه جزء مقرّبین و خواه جزء اقربالمقرّبین باشد. چون برای همه، مسئلهٴ «بُعد عن الله» مطرح است، از این جهت گفته شد: «حَسَناتُ الأبرارِ سَیِّئاتُ المُقَرَّبین» و مانند آن.
هر اندازه که انسان به خدا متقرّب باشد، باز جا برای تقرّب جدید هست و توبه هم «رجوع الی الله» است، از این جهت به این معنا برای همه انسانها توبه تصوّر میشود؛ بعضیها توبهٴ از گناهِ کبیره دارند، بعضی توبه از گناه صغیره دارند، بعضی توبه از مکروهات دارند، بعضی توبه از مباحات دارند، بعضی توبه از توجه به غیر خدا دارند و مانند آن. این مراحل هفتگانهای که مرحوم آقاشیخ محمدحسین(رضوان الله علیه) در همان رساله اجتهاد و تقلید به مناسبت بحث عدالت که در مرجع، عدالت شرط است، آنجا مسائلی را درباره توبه و مانند آن مطرح کردند گناهانی که منافی با عدالت است مطرح کردند و بحث توبه را طرح کردند، آنگاه آن درجات هفتگانه را شمردند، آن درجات هفتگانه حصر عقلی ندارد [بلکه] قابل تکثیر هم است، ممکن است درجات برتر و رقیقتری هم در کار باشد.
هر اندازه که انسان سالک، خود را از خدا دور احساس میکند به همان اندازه میتواند به خدا رجوع کند و اگر نعمت جدیدی نصیب انسان شده است باید شاکر باشد و همین شکر به نوبهٴ خود «رجوع الی الله» است و میتوان از آن به توبه یاد کرد. اگر در سورهٴ مبارکهٴ «نصر» آمده است که ﴿وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً ٭ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّاباً﴾ از همین قبیل است. اینجا سخن از گناه نیست، سخن از دریافت نعمت فتح و پیروزی است و جای شکر است؛ به هر اندازه که انسانِ متنعّم خود را مدیونِ مُنعِم میبیند و باید خود را به حضور منعِم برساند، جا برای توبه و استغفار باز است، این امر اول.
اثبات وجوب توبه از ادله عقلی و نقلی
امر دوم آن است که همان طوری که مرحوم محقّق طوسی در متن تجرید بیان کردند و مرحوم علامه هم پذیرفت، توبه واجب است و ادلّه نقلی بر وجوب توبه دلالت میکند؛ منتها اصلش دلیل عقلی است و آن ادلّهٴ نقلی مؤیّدند. دلیل عقلی میگوید: دفع ضرر محتمل لازم است؛ اگر کسی گناه کرد در حقیقت، سمّی را خورده است، باید خود را درمان کند که آن سَمّ او را از پا درنیاورد. اگر کسی مرتکب گناهی شد، احتمال عِقاب هست و دفع ضرر محتمل هم مخصوصاً عِقاب اخروی لازم است، بنابراین باید کاری بکند که این عِقاب آمده، این سبب آمده رخت بربندد و این غیر از قضای مافات و امثال ذلک است، بلکه برطرف کردن اثر خود گناه واجب است.
ناتمام بودن بیان شیخ محمد حسین(ره) در اثبات وجوب توبه
آنچه هم که مرحوم آقا شیخ محمدحسین(رضوان الله علیه) فرمودند که دلیل این امور، حُسن و قُبح عقلی است و حُسن و قُبح عقلی مربوط به برقراری نظام است و جزء آرای مقبوله است، اینگونه از قضایا و برای مسائل آخرت و نظام آخرت نیست این بیان، ناتمام است، زیرا اگر ما قائل شدیم به حُسن و قُبح عقلی «کما هو الحق» دفع چیزی که عقلاً قبیح است لازم است، خواه در مسائل فردی، خواه در مسائل اجتماعی، خواه مربوط به دنیا، خواه مربوط به آخرت، این را عقل حُکم میکند. بنابراین این اختصاصی به مسائل نظام و مسائل اجتماعی ندارد تا ما بگوییم اینها در امور دنیایی است نه در امور آخرت. پس راهی که محقّق طوسی طی کرده است و علامه هم در شرح ضمناً تأیید کرد آن تام است و آن دفع ضرر محتمل است؛ اگر کسی گناهی کرد چون احتمال میدهد که خدا نبخشد، البته احتمالِ بخشش هست؛ اما احتمال میدهد که خدا عفو نکند و این ضرری که محتمل است باید برطرف بشود، لذا توبه، واجب است و دلیلش هم عقل است و آیات قرآنی هم مؤیّد همین دلیل عقلی است .
مطلب سوم آن است که گاهی گفته میشود اگر توبه، واجبِ شرعی باشد ولو دلیلش عقل است، این مستلزم تسلسل هست ولی تسلسلی در کار نیست، چون دو مطلب هست که این دو مطلب اگر کاملاً بیان بشود هم امر سوم روشن خواهد شد، هم امر چهارم. آن دو مطلب این است که اگر کسی واجبی را ترک کرد یا حرامی را مرتکب شد یعنی گناه کبیرهای را انجام داد باید اثر این گناه را از بین ببرد، این حُکم عقل است و شرع هم تأیید کرده، لذا توبه واجب است و واجب فوری هم هست، برای اینکه دلیلی که اصل وجوب را اثبات میکند، عهدهدار نحوهٴ وجوب هم هست؛ ثابت میکند که فوری است. این کاری ندارد به این که امر، مفید فوریّت نیست، این را ما از امر استفاده نکردیم، امر مؤیّد آن حُکم عقل است. دلیل عقلی همان طوری که اصل وجوب توبه را اثبات میکند، نحوهٴ وجوب آن را هم مشخص میکند که واجبِ فوری است.
اگر کسی فوراً توبه نکرد این گناه فوراً فَفوراً در نامهٴ عمل او نوشته میشود و واجب است که توبه کند و وجوبش موقّت نیست که تا با گذشت یک وقت، آن توبه ساقط شده باشد، وقت ندارد؛ نه موسّع است نه مضیّق، بلکه واجبِ فوری است. چون واجبِ فوری است، فوراً فَفوراً باید توبه کند، اگر توبه نکرد گناهان او متراکم میشود، این کاری به تسلسل ندارد. این مثل کسی است که مال مردم را غصب کرده، خانهٴ غصبی نشسته، لباس غصبی دربرکرده کسی که خانهٴ غصبی دارد، لباس غصبی دارد، بر او واجب است که آن مکان غصبی یا لباس غصبی را از خود دور کند و خود را تطهیر کند، فوراً ففوراً هم باید خود را تبرئه کند و اگر این کار را انجام نداد، این گناهها متراکم میشود؛ هر لحظه در نامهٴ عمل او گناهی نوشته میشود، اینکه تسلسل نیست، این تراکم گناه است. ممکن است کسی عمری در حال گناه باشد که هر لحظه در نامهٴ عمل او گناهی نوشته بشود.
تراکم گناه در صورت عدم توبه و فوری بودن آن
مطلب چهارم آن است که اگر کسی بگوید کسی که گناه کرده است باید توبه کند و اگر توبه نکرد یک معصیتی کرده است که باید از این ترکِ توبه، توبه کند که چون توبه، واجب است و او ترک کرد، معصیت کبیره را مرتکب شد باید از این معصیت هم توبه کند و چون به توبه دوم موفق نشد یعنی از ترکِ توبه، توبه نکرد، باید از ترکِ توبهٴ ترکِ توبه، توبه کند، این میشود تسلسل، فرمایش مرحوم آقاشیخ محمدحسین ناظر به این است. آنگاه دو سلسله از گناهان در نامهٴ عمل او خواهد بود: یکی اینکه چون گناه کبیرهای را مرتکب شد فوراً ففوراً بر او واجب است توبه کند، این یک سلسله. مثل کسی که لباس غصبی دارد و مکان غصبی دارد، عمری در مکان غصبی با لباس غصبی هم به سر میبرد، این هر لحظه بر او معصیت نوشته میشود، این تراکم گناهان است این تسلسل نیست. ولی از آن جهت که بر او واجب بود در لحظهٴ اول توبه کند، مالِ مردم را برگرداند این کار را نکرد. پس ترک توبه یک معصیت کبیره است باید از این ترکِ توبه، توبه کند، چون از این هم توبه نکرد این هم یک معصیت کبیره است باید از ترکِ ترکِ ترکِ توبه، توبه کند این میشود تسلسل. فرمایش مرحوم آقاشیخ محمدحسین در اجتهاد و تقلید ناظر به این قسمت است.
تحلیل فرق شبهه تسلسل با تراکم معصیت
بنابراین اگر کسی بگوید که این چهارمی درست است، این همان شبهه تسلسلی است که مرحوم آقاشیخ محمدحسین فرمودند، این را کسی نمیگوید. عقل که عهدهدار بیان وجوب توبه است آن را در همان مطلب سوم خلاصه میکند، نه در مطلب چهارم. میگوید توبهٴ از آن گناه یک واجب است، مثل نجات از غصب، اگر کسی از غصب نجات پیدا نکرد یک لباس غصبی را دربرکرد، مرتب دارد گناه میکند، اینکه تسلسل نیست یک گناهِ متراکم است. ولی اگر بگوییم برای این ترکِ توبه هم باید توبه کند این بله، تسلسل میشود. البته این تسلسل لایَقِفی است نه تسلسلِ مصطلحِ باطل؛ لکن عقلی که عهدهدار اصلِ وجوب توبه است، معیار و محور آن را هم مشخص کرده است میگوید: دیگر ترک توبه گناه کبیره باشد که یک توبهٴ دیگری بر او باشد نیست، این نظیر ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ است که أوامر بعدی میشود ارشادی یعنی اگر کسی امر ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ را شنید بر او واجب است اطاعت کند. امر ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ جز ارشاد به این حُکم عقل چیز دیگر نیست؛ نمیشود گفت که ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ یک وجوب اطاعت دارد، ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ یک وجوب اطاعت دارد، چون ﴿أَطِیعُوا﴾ خودش امر است باید آن امر را اطاعت کرد، آن امر هم به وسیلهٴ یک امر شرعی است آن امر شرعی را هم باید اطاعت کرد فیتسلسل اینچنین که نیست یعنی عقل میفهمد که این ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ ارشاد است به همان امتثال ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ چیز دیگر نیست، لذا اگر کسی نماز نخواند دوتا عِقاب ندارد: یکی برای اینکه ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ را امتثال نکرد؛ یکی برای اینکه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ﴾ را امتثال نکرد اینها نیست، پس این مطالب چهارگانه تنظیمشده است.
مطرح شدن بحث مفصل توبه در علم اخلاق بر خلاف علم فقه
قسمت قابل توجّه بخش توبه را علمای اخلاق به عهده گرفتند یعنی در فقه، خیلی رقیق و کم مطرح شد؛ اما در کتابهای اخلاقی به صورت مبسوط مطرح شد که محجّه مرحوم فیض، همان احیای احیاءالعلوم غزالی است که کتاب خوبی است در این قسمت. البته بسیاری از این سخنان در احیاءالعلوم غزالی هست، بعد مرحوم فیض این را احیا کرده، تهذیب کرده.
دو مطلب را در محجّه مرحوم فیض همین بخش، ایشان نقل میکنند.
رجوع عبد به حق در امر توبه و اقوال مختلف در آن
یک مطلب آن است که این توبهای که گفته شد آیا مستقیماً خود بنده رجوع میکند به حق یا لطفِ خدا شامل حال اوست، سهم مؤثر و مستقل برای کیست و برای چیست و مانند آن؟
جبریه حرفی دارند، معتزله یک حرف دیگر دارند، قائلین به حال و کسب یک حرف دیگر دارند، آنگاه هر کدام یک گوشه را گرفتند و گوشههای دیگر را رها کردند. امامیه، برابر راهنمایی اهلبیت(علیهم السلام) سخن جامعالاطرافی دارند [که] انسان را مختار میدانند و در طول ارادهٴ حق سبحانه و تعالی. انسان با حفظ مبادی اختیاری خود، در مجرای ارادهٴ حق قرار میگیرد، نه تفویضی در کار است و نه جبری. البته باید این سخن در جای خاصّ خود باز بشود. به مناسبت اینکه دیگران یک گوشهٴ این جریان را دیدند بعضی به تفویض تن دردادند [و] بعضی مبتلا به جبر شدند و مانند آن، همان قصهٴ معروف را مرحوم فیض در این بخش از محجّه نقل میکند که عدهای از نابیناها شنیدند فیلی آوردند، اینها رفتند به تماشای فیل. بعضی از اینها دست به پای فیل زدند، بعضیها دست به دندان فیل زدند، بعضی از اینها دست به گوش فیل زدند، همهشان نابینایند. بعد رفتند نزد نابینایان دیگر تعریف کردند، گفتند: فیلی که آوردند ما رفتیم لمس کردیم. یکی گفت: فیل یک ستون نرمی است، یکی گفت: فیل یک استخوان خشکی است، یکی گفت: فیل یک بادبزن پهنِ نرمی است، این نابیناها هر کدام آنچه را که لمس کردهاند خبر دادند. آن که دست به پای فیل زد، تمام بدن فیل را مثل این ستون تلقّی کرد؛ خیال کرد فیل همین است. آن که دست به دندان فیل زد، خیال کرد همه فیل، جز استخوان چیز دیگر نیست؛ استخوانِ خشن. آن که دست به گوش فیل زد، خیال کرد یک بادبزن نرم و پهنی است، همه فیل همین است.
اینها چون در تاریکی یا نابینایی به مطلبی پرداختند، جامعالاطراف نظر ندادند. ولی آنکه در روز و با نور چشم، این حیوان را میبیند، میگوید او یک حیوان عظیمالجثّهای است گوشی دارد، خرطومی دارد، دندانی دارد، دست و پایی دارد و مانند آن؛ همه را جامعالاطراف میبیند، این قصه را هم مرحوم فیض نقل میکند.
روش حلّی مرحوم فیض کاشانی(ره) و توضیح حضرت استاد
بعد از این، جریان دیگر را نقل میکند که این تقریباً یک حلّ خوبی است برای نصوصی که در این زمینه آمده [و] آن این است که در بعضی از روایات دارد که گناه با ایمان سازگار نیست: «لا یَزنی الزانیَ و هُوَ مؤمن» ، «لا یَسرقُ السّارِقُ وَ هُوَ مَؤمِن» و مانند آن. اگر گناه با ایمان سازگار نیست آیا حق با معتزله است که میگویند: مرتکبِ کبائر کافر است یا نه، میفرمایند حق با آنها نیست؛ مرتکب کبائر کافر نیست و قابل بخشش است؛ اما ایمان به دو معناست: یکی جزء علومالمکاشفه است که همان اعتقاد قلبی است؛ گناه با اعتقاد قلبی منافات ندارد کسی معتقد است خدایی هست؛ اما نافرمانی میکند، همان که ﴿غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾ او معصیت میکند. یک وقت ایمان جزء علوم معامله است نه جزء علوم مکاشفه یعنی ایمان را یا در خصوص بخشِ عملی تفسیر میکنند یا میگویند: ایمان مجموعه عقیده قلب و اقرار به زبان و عمل به ارکان. اگر عمل به ارکان در متنِ ایمان مأخوذ است و یک شخص دست به گناه میزند، پس با اعضا و جوارحش اطاعت نکرده است، پس اعضا و جوارحِ او مؤمن نیست. این است که فرمود: «لا یزنی الزانی و هو مؤمن»، «لا یسرق السارق و هو مؤمن» این مثل آن است که کسی بگوید من وجود طبیب را قبول دارم، حاذق بودن او را هم قبول دارم، نسخهای که نوشته است که برای من سودمند است، چون ناپرهیزی میکند، او این نسخه را قبول ندارد .
بنابراین چون ایمان هم در قلب ظهور دارد، هم در زبان ظهور دارد، هم در اعضا و جوارح ظاهر است کسی که اهل گناه است، گناهش با این بخش از ایمان سازگار نیست، نه با آن اصلِ اعتقاد قلبی.
اقسام کفر در قرآن و سنت
لذا کفر در خود قرآن کریم و همچنین نصوص، به دو قِسم تقسیم میشود: یک کفر اعتقادی است یک کفر عملی. کفر عملی را در ذیل آیه حج میتوان یافت که ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ﴾ ، این ﴿مَن کَفَرَ﴾ یعنی «من ترک الحج»؛ آن مستطیعی که حج را ترک کرده است کافر است یعنی کفرِ عملی دارد وگرنه او که مسلمان و موحّد است، این یک کفر عملی است نه اعتقادی. نظیر همان ارتدادی که در مقبوله عمربنحنظله است که رادّ بر حُکم حاکم شرع، مثل رادّ بر اهلبیت(علیهم السلام) است و رادّ بر آنها مثل رادّ بر پیغمبر و خداست و رادّ بر پیغمبر و خدا کافر است .
خب، این ردّ به معنای ارتداد اعتقادی که نیست، این ارتداد عملی است یعنی اگر کسی حُکم ولیّ خدا را عمل نکند در مقام عمل، موحّد و مؤمن نیست، نه اینکه در مقام قلب موحّد نباشد. حالا یک روایت یا دو روایتی را تبرّکاً به عنوان پایانبخش بحث توبه بخوانیم تا معلوم بشود که هم اصلِ توبه واجب است و هم اینکه از هر گناهی باید توبه کرد.
بررسی باب جهادالنفس کتاب شریف وسائل الشیعه و روایات مربوط به توبه
باب 47 از ابواب «جهادالنفس» در وسائل، کتابالجهاد چون در وسائل بعد از جریان جهاد اصغر، جریان جهاد اکبر را هم مرحوم صاحب وسائل اینجا ذکر کردند، با اینکه دأب ایشان نبود بحثهای اخلاقی و امثال ذلک را ذکر کنند، روایات فقهی محض را ذکر میکردند، اینجا روایات اخلاقی را هم ذکر کردند.
یکی از روایاتی که ایشان در این باب 47 ذکر میکنند، همان بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: «لاَ شَفِیعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ» ؛ هیچ شفیعی سودمندتر از توبه نیست. انسانِ گناهکار باید شفیع بیاورد؛ اگر توبه کرد توبهٴ او مایهٴ شفاعت اوست.
در حدیث یازدهم این باب آمده است که ابنابیعمیر از امام هفتم(سلام الله علیه) میپرسد که «فالشفاعة لِمَنْ تجب» به حضرت عرض کرد که پس شفاعت برای چه کسی است؟ امام هفتم(سلام الله علیه) به ابنابیعمیر طبق این نقل فرمود: «حدّثنی أبی عن آبائه عن علی(علیهم السلام) قال، قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انّما شفاعتی لأهل الکبائر مِن أمّتی فأمَّا المُحْسنون فما علیهم مِن سبیل» محسنون را در بعضی از قسمتها بر تائبین تطبیق کردند .
در باب 48 از ابیعبدالله(علیه السلام) است که رسول خدا فرمود: «مِنْ علامات الشِّقاء جمودُ العین و قَسوةُ القلب و شدّةُ الحرصِ فی طلب الدنیا و الاصرارُ علی الذنب»
روایت پنجم این باب از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که «مَنْ أَذنب ذَنباً و هو ضاحک دخل النار و هو باکٍ» که شرح این حدیث، در خلال بحث روشن شد.
حدیث پنج باب 47 همان فرق بین تائب و غیرتائب است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است «شَفاعتُنا لِأهل الکبائر مِن شیعتنا فَأَمّا التّائبون فإنّ الله یقول ﴿مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ﴾» که مُحسن را بر تائب تطبیق کردهاند، سایر روایات را هم ملاحظه میفرمایید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است