- 708
- 1000
- 1000
- 1000
صراط مستقیم و وسوسه های شیاطین، جلسه پانزدهم
سخنرانی از آیت الله حسین انصاریان با موضوع «صراط مستقیم و وسوسه های شیاطین»، جلسه پانزدهم، سال 1400
خداوند در قرآن مجید خودش را «حکیم» معرفی میکند. حکیم یعنی کسی که کار و فعلش استوار، محکم و براساس علم، آگاهی و دانایی است؛ چون اگر علم و دانایی نباشد، کار حکیمانه صادر نمیشود. خداوند قرآنش را هم «حکیم» معرفی میکند و میفرماید: «وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ»؛ یا اینکه میفرماید: «کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ» این کتاب، علم، حکمت، محکم و استوار است. شاید در بیش از پنج آیه، پیغمبر عظیمالشأن اسلام را هم «معلم حکمت» معرفی میکند. پیغمبر (ص)، هم دارای مقام نبوت، هم رسالت و هم حکمت است. از زمان آدم (ع) تا قیامت در رأس حکیمان عالم است و بهاندازهای حکمت به او عطا شد که جهانیان را از حکمت سیراب کند. هر کسی هم حکمت، یعنی آگاهی و علم استوار به او عطا شود، طبق قرآن مجید، «وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیراً» خیر کثیر به او عطا شده است. عدد هم در معنای کثیر لحاظ نشده است و میگوید خیر بسیار؛ ما نمیدانیم چقدر است.
نتیجهٔ مطالب فوق این است که خواست خدای حکیم با فرستادن قرآن حکیم و قراردادن معلم حکیمی مانند رسول خدا (ص)، این است که همهٔ مردم در حد خودشان حکیم تربیت شوند؛ آگاه به توحید، قیامت، مسائل اخلاقی و حلال و حرام. این آگاهی هم به عمل تبدیل بشود که ساختمان عظیمِ استوارِ پُرسودِ حکیمانهای از وجود انسان به وجود بیاید. حالا اگر براساس قرآن و تعلیمات پیغمبر (ص)، پدری حکیم شد که این پدرِ حکیم، عالم، آگاه و دلسوز، فرزندش را با انوار حکمت تربیت کرد؛ خداوند در قرآن اینقدر به این پدر و فرزند تربیت شدهٔ این پدر ارزش داده که به این پدر و فرزند قسم خورده است. خداوند به اشیای خسیس و پَست قسم نمیخورد. کسی که بهدنبال حکمت قرآنی و تعلیمات حکیمانهٔ پیغمبر (ص) نرفته، ازدواج هم کرده و دکترای اقتصاد است؛ هم پول دارد و هم سواد پول درآوردن؛ یقین بدانید خداوند او را پدر حکیم نمیداند، بلکه او را یک عامل جسمی برای بچههایش میداند. آدمی میداند که شکم بچهها را پُر میکند، به بدن بچهها لباس میپوشاند، پولی هم به بچههایش میدهد که درس بخوانند یا کاسب و کارخانهدار بشوند. خدا، قیامت و اخلاق در زندگی این پدر و فرزند دیده نمیشود و حلال و حرام هم رعایت نمیشود. این دیگر پدر نیست، بلکه کارگر شکم، شهوت، بدن و دنیای فرزند است.
درحالیکه پدر حکیم و فرزند تربیتشدهٔ در دامن این حکیم، مورد قسم پروردگار است. در قرآن میفرماید: «وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ» قسم به پدر و فرزندان او؛ آیه «الف» و «لام» هم ندارد و پدر معیّنی را نمیگوید. اگر «وَ الْوَالِد وَ الْوَلَد» میگفت، ائمه به ما نشان میدادند که منظور خدا از این «اَلْوَالِد»، مثلاً ابراهیم (ع) و «اَلْوَلَد» هم اسماعیل (ع) است؛ یا اینکه منظور از «اَلْوَالِد»، پیغمبر (ص) و «اَلْوَلَد» هم صدیقهٔ کبری (س) است. قسم «الف» و «لام» ندارد و میگوید «وَ الْوَالِد» سوگند به پدری که پدر است، نه کارگر شکم و بدن و غرایز بچهاش. پدری که حکیم و در حد ظرفیت خودش، مؤمن به حق، قیامت، قرآن و عملکنندهٔ به حکمت الهی است. حکمت الهی همان قرآن و توضیحات قرآن است که معلم حکیمی مثل پیغمبر (ص) ارائه کرده است. آنوقت این پدر همهٔ حکمتش را که همین حقایق است، با محبت، عاطفه، حوصله و طبق قرآن، با تحمل و صبر به فرزند انتقال میدهد. آیهای به حکیمی مثل پیغمبر نازل شد که میگفت: «وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا» خانوادهات را به نماز دعوت کن؛ اما نسبت به این دعوتت پایدار باش، خسته نشو، صبر داشته باش و از کوره در نرو. در روایت داریم که وقتی این آیه نازل شد (صبر پیغمبر را ببینید)، بین شش تا نُه ماه اول، هر روز به درِ خانهٔ امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، حسن و حسین (علیهماالسلام) میآمدند و میگفتند: عزیزانم، من شما را به دستور خدا به نماز دعوت میکنم. مگر آنها نماز نمیخواندند؟! آنها که بهترین نماز را در عالم خواندهاند! کدام نماز در این عالم، مثل نماز امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، حسن (ع) یا حسین (ع) است؟ شما بگو زینالعابدین (ع)، من عرض میکنم که نماز پیغمبر (ص)، زهرا (س)، امام مجتبی و ابیعبدالله (علیهماالسلام) به زینالعابدین (ع) منتقل شده و ریشهٔ نمازشان آنجاست. آنها بالاترین نماز را میخواندند، پس چرا پیغمبر (ص) با آن کار عظیم نبوت، شش تا نه ماه به درِ خانهٔ خانوادهشان رفتند و به نماز دعوتشان کردند؟! در سورهٔ احزاب است که پیغمبر (ص) سرمشق نیکویی برای شماست؛ یعنی کاری که پیغمبر (ص) در انتقال نماز، بندگی و عبادت به خانوادهاش کرد، شما انجام بدهید.
تمام حکمت قرآن و پیغمبر (ص) به امیرالمؤمنین (ع) انتقال پیدا کرد. در واقع، جهان بعد از رسول خدا (ص)، حکیمی مانند امیرالمؤمنین (ع) ندارد.البته نه اینکه علمای شیعه یا شعرای شیعه این را بگویند؛ بلکه صدها روایت در کتب شیعه و غیرشیعه، از قول رسول خدا (ص) دربارهٔ علم، حکمت و عظمت امیرالمؤمنین (ع) نقل شده که غیر از سیصد آیهٔ نازلشده بهخاطر امیرالمؤمنین (ع) است. یکی آیهٔ مباهله است که غیرشیعه هم منکر این نیست و نمیتواند هم منکر باشد؛ چون کسی را ندارد! اگر امیرالمؤمنین (ع) را از این آیه حذف کند، هیچکس را ندارد که داخل این آیه کند. در آیهٔ مباهله از امیرالمؤمنین (ع) به «وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» تعبیر شد؛ یعنی همهٔ جان، حقیقت، زنان و بچههایمان را در مجلس تو میآوریم. مردم خیال کردند که فردا سهچهار هزار زن و مرد و جوان در میدان دعا هستند. کتابهای ما که نقل کردهاند؛ اما کتابهای غیرشیعه نیز، هم روایتی و هم تفسیریشان، نقل میکنند که خدا به رسولش فرمود: همهٔ مردان و جانهایتان (آنهایی که جانتان هستند)، همچنین «أَبْناءَنا وَ نساءَنا» همهٔ زنها و همهٔ نسل خودت را ببر. فردا شد و مسیحیان نجران و مردم دیدند که پیغمبر (ص) با امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری(س)، حسن و حسین (علیهماالسلام) آمدند. این یعنی علی(ع) همهٔ جان عالم و زهرا(س) بهتنهایی، کل زنان عالم است؛ حسن و حسین (علیهماالسلام) هم بهتنهایی، کل نسل پاک جهان هستند. اسقف مسیحیان گفت: من مباهله نمیکنم! جلسه را خاتمه بدهید. من جزیه میدهم. به او گفتند: چرا حاضر به مباهله نشدی؟ گفت: وضعی که من دیدم، اگر پیغمبر (ص) با این داماد، دختر و دو نوهاش لب به نفرین باز میکرد، کل ما فوراً نابود میشدیم.
پیغمبر (ص) دربارهٔ امیرالمؤمنین (ع) و ارزشهای وجودیشان فرمودند: من نمیتوانم تو را آنچه هستی، معرفیات کنم؛ چون میترسم بعد از مردن من، جهانیان تو را به جای خدا انتخاب کنند و خدا نامند. پیغمبر(ص) هم گرفتار زبان و کمظرفیتی مردم بودند. آنوقت، این امیرالمؤمنین (ع) که اولین فرزندشان امام مجتبی (ع)، سبط اکبر و کریم اهلبیت است، تمام حکمت و ارزشهایشان را به امام مجتبی (ع) و دیگر فرزندانش انتقال دادند. ابتدا به امام مجتبی (ع) انتقال دادند، چون ایشان اولین فرزند حضرت بودند که خاندان نبوت در بهدنیاآمدنش هم بهطور عجیبی شاد بودند؛ هم ماه رمضان بود، هم نیمهٔ ماه رمضان بود، هم پیغمبر(ص) نوهشان را میدیدند، هم علی(ع) و فاطمه (س) بچهدار شدهاند، هم جبرئیل نازل شد و گفت: خدا میفرماید که اسمش را «حسن» بگذارید، چون همهچیز این بچه، حَسن است؛ دنیا، آخرت، علم، ارزشها، وجود و امامتش.
بر پدران مملکت ما، چه آنهایی که میخواهند پدر بشوند و چه آنهایی که الآن پدر هستند، واقعاً واجب است که در حد ظرفیت خودشان حکیم بشوند. اگر حکیمبودنشان ضعیف است، تقویت کنند؛ یا با مطالعه یا رفتن پای یک منبر خوب یا ارتباط با یک عالم ربانی الهی، نه ارتباط با هر کسی که این لباس را دارد! اگر حکمت ندارند، حکیم بشوند؛ اگر کم دارند، بر حکمت خود بیفزایند. بعد هم، همینطوری که خدا به پیغمبر (ص) گفت: «وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا» در انتقال این حکمت و ارزشها هم حوصله داشته باش، استقامت کن و خسته نشو. چهبسا این ارزشها را با حوصله، محبت و رأفت به بچههایشان انتقال بدهند و مثل امیرالمؤمنین (ع)، خانه را کلاس درس قرار بدهند. به این قانع نباشند که بچه به مدارس جمهوری اسلامی میرود. اصلاً به این قناعت نکنید! مدرسهها 95 درصد فقط همین کتابها را به بچههایتان یاد میدهند؛ حکمت، ارتباط مناسب با خدا، قیامت، احکام و اخلاق را یاد نمیدهند. آموزشوپرورش از ابتدای برنامههای اسلامی تا حالا، بین سالی تا دانشگاه، تقریباً 20 میلیون محصل داشته است؛ اگر در این چهلساله، هر سال بیستمیلیون بیستمیلیون حکیم وارد جامعه میشد، ما الآن جامعهٔ برین جهانی بودیم.
امیرالمؤمنین (ع) فرزندشان را صدا میکنند و میفرمایند: حسن جان، کنار من بنشین (به توضیح من)، میخواهم حکمت الهی، نبوی و علوی را به تو انتقال بدهم. امام مجتبی (ع) این مسائل حکیمانه را که در خانه شنیده، نوشته و برای ما بهجا گذاشتهاند. امام مجتبی(ع) این خدمت عظیم را به جهانیان کردهاند، اما جهانیان قدردان نیستند! در کشور ما هم چند مرد و زن از این جلسهٔ امیرالمؤمنین(ع) با حضرت مجتبی (ع) باخبر هستند؟ این مطلب در «نهجالبلاغه» هم هست؛ به شمارهبندی سید رضی، وصیت و سفارش سیویکم است.
حضرت میفرمایند: «أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَیْ بُنَیَّ» پسرم! پدری مثل من تو را به رعایت تقوا در کنار پروردگار سفارش میکند؛ چون خدا همیشه با توست؛ مراقب، محافظ و بینای به توست. تقوا یعنی انجام همهٔ واجبات و ترک همهٔ محرّمات. «وَ لُزُومِ أَمْرِهِ» حسن جان! به تمام خواستههای خدا پایبند باش؛ چون تمام خواستههای خدا سعادت و خیر دنیا و آخرت میآورد. خواستههای خدا گنج و معدن است که رحمتالله، رضوانالله، غفرانالله و جنتالله از دلِ این گنج و معدن درمیآید.
«وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ» حسن جان! ساختمان دلت را با ذکر خدا آباد کن. قرآن یک ذکر خداست و یک ذکر خدا هم اهلبیت(علیهمالسلام) هستند. ذکر دیگر خدا، همین دعاها و اذکار است که چه معانی بلندی هم دارند! ما در تمام رکوعها و سجدههایمان (بعداً بشمارید که هفده رکعت نماز واجب چند سجده و رکوع دارد؛ هر رکعتی دو سجده و یک رکوع دارد) «سُبْحٰانَ اللَّه» میگوییم؛ «سُبْحانَ رَبِّی العَظِیمِ وَبِحَمْدِهِ»، «سُبْحٰانَ رَبِّیَ الْاَعْلیٰ وَبِحَمْدِهِ». در رکعت سوم و چهارم هم «سُبْحانَ اللّه، وَالحَمْدُ للّه، وَلا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَاللّه اَکبَرُ» میگوییم. دلت را با این ذکر آباد کن! «سُبْحٰانَ اللَّه» یعنی خدا از هر عیب، نقص و کمبودی منزّه و پاک است. پس همهٔ این کمبودهایی که در زندگی ماست، از کجاست؟
این کمبودها از خدا نیست؛ چون خدا نقص ندارد که نقص از او صادر شود؛ کم ندارد که کم از او صادر شود؛ عیب ندارد که عیب از او صادر شود. من یکبار در هفده رکعت نمازم به این «سُبْحٰانَ اللَّه» توجه بکنم، این «سُبْحٰانَ اللَّه» را به دلم برسانم و بفهمم هرچه عیب هست، از خودم است. آنکه برای او نماز میخوانم، عیب ندارد و هرچه نقص است، از خودم است. شخصی را مار گزید، امیرالمؤمنین (ع) به دیدنش آمدند. داشت میمرد، اما حضرت نگذاشتند بمیرد. به امیرالمؤمنین (ع) گفت: نه از نمازم کم گذاشتهام، نه از روزه و کار خیر کم گذاشتهام، مار برای چه مرا گزید؟ حضرت فرمودند: دیروز بعدازظهر با نوک زبانت به قنبر توهین کردی و دلش را سوزاندی. خوشحال باش که خدا جریمهاش را به قیامت نینداخت و همینجا پرونده را صاف کرد. عیب از خودم است! چرا مدام گره در کارم میافتد؟ ای انسان، ببین چه گرهی در کار خودت و دیگران انداختهای.
«الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ» حسن جان! فقط به خدا تکیه کن و به او اعتماد کن. کلید حل کل مشکلات به دست اوست. بعد امام جملهٔ بسیار نورانی و ملکوتیای فرمودند که جمله این است: «وَ أَیُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّٰهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ» پسرم! چه ریسمان و وسیلهای بین تو و خدا، محکمتر از تکیهکردن و پناهبردن به اوست؟!
این پدر و این پسر، این «وَالِد» و این «وَلَد»؛ معلوم شد که خدا به چه پدر و پسری و چه فرزندی قسم میخورد. «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 1) سوگند به این مکه! «وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 2) حبیب من! کل مکه پیش من ارزش ندارد، چون تو در مکه هستی، به مکه قسم میخورم. اگر تو نباشی، این زمین جا ندارد که من به آن قسم بخورم. شَرَف این زمین به یُمن وجود توست؛ «وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 3) و سوگند به پدر و آنچه زاده است.
خداوند در قرآن مجید خودش را «حکیم» معرفی میکند. حکیم یعنی کسی که کار و فعلش استوار، محکم و براساس علم، آگاهی و دانایی است؛ چون اگر علم و دانایی نباشد، کار حکیمانه صادر نمیشود. خداوند قرآنش را هم «حکیم» معرفی میکند و میفرماید: «وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ»؛ یا اینکه میفرماید: «کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ» این کتاب، علم، حکمت، محکم و استوار است. شاید در بیش از پنج آیه، پیغمبر عظیمالشأن اسلام را هم «معلم حکمت» معرفی میکند. پیغمبر (ص)، هم دارای مقام نبوت، هم رسالت و هم حکمت است. از زمان آدم (ع) تا قیامت در رأس حکیمان عالم است و بهاندازهای حکمت به او عطا شد که جهانیان را از حکمت سیراب کند. هر کسی هم حکمت، یعنی آگاهی و علم استوار به او عطا شود، طبق قرآن مجید، «وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیراً» خیر کثیر به او عطا شده است. عدد هم در معنای کثیر لحاظ نشده است و میگوید خیر بسیار؛ ما نمیدانیم چقدر است.
نتیجهٔ مطالب فوق این است که خواست خدای حکیم با فرستادن قرآن حکیم و قراردادن معلم حکیمی مانند رسول خدا (ص)، این است که همهٔ مردم در حد خودشان حکیم تربیت شوند؛ آگاه به توحید، قیامت، مسائل اخلاقی و حلال و حرام. این آگاهی هم به عمل تبدیل بشود که ساختمان عظیمِ استوارِ پُرسودِ حکیمانهای از وجود انسان به وجود بیاید. حالا اگر براساس قرآن و تعلیمات پیغمبر (ص)، پدری حکیم شد که این پدرِ حکیم، عالم، آگاه و دلسوز، فرزندش را با انوار حکمت تربیت کرد؛ خداوند در قرآن اینقدر به این پدر و فرزند تربیت شدهٔ این پدر ارزش داده که به این پدر و فرزند قسم خورده است. خداوند به اشیای خسیس و پَست قسم نمیخورد. کسی که بهدنبال حکمت قرآنی و تعلیمات حکیمانهٔ پیغمبر (ص) نرفته، ازدواج هم کرده و دکترای اقتصاد است؛ هم پول دارد و هم سواد پول درآوردن؛ یقین بدانید خداوند او را پدر حکیم نمیداند، بلکه او را یک عامل جسمی برای بچههایش میداند. آدمی میداند که شکم بچهها را پُر میکند، به بدن بچهها لباس میپوشاند، پولی هم به بچههایش میدهد که درس بخوانند یا کاسب و کارخانهدار بشوند. خدا، قیامت و اخلاق در زندگی این پدر و فرزند دیده نمیشود و حلال و حرام هم رعایت نمیشود. این دیگر پدر نیست، بلکه کارگر شکم، شهوت، بدن و دنیای فرزند است.
درحالیکه پدر حکیم و فرزند تربیتشدهٔ در دامن این حکیم، مورد قسم پروردگار است. در قرآن میفرماید: «وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ» قسم به پدر و فرزندان او؛ آیه «الف» و «لام» هم ندارد و پدر معیّنی را نمیگوید. اگر «وَ الْوَالِد وَ الْوَلَد» میگفت، ائمه به ما نشان میدادند که منظور خدا از این «اَلْوَالِد»، مثلاً ابراهیم (ع) و «اَلْوَلَد» هم اسماعیل (ع) است؛ یا اینکه منظور از «اَلْوَالِد»، پیغمبر (ص) و «اَلْوَلَد» هم صدیقهٔ کبری (س) است. قسم «الف» و «لام» ندارد و میگوید «وَ الْوَالِد» سوگند به پدری که پدر است، نه کارگر شکم و بدن و غرایز بچهاش. پدری که حکیم و در حد ظرفیت خودش، مؤمن به حق، قیامت، قرآن و عملکنندهٔ به حکمت الهی است. حکمت الهی همان قرآن و توضیحات قرآن است که معلم حکیمی مثل پیغمبر (ص) ارائه کرده است. آنوقت این پدر همهٔ حکمتش را که همین حقایق است، با محبت، عاطفه، حوصله و طبق قرآن، با تحمل و صبر به فرزند انتقال میدهد. آیهای به حکیمی مثل پیغمبر نازل شد که میگفت: «وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا» خانوادهات را به نماز دعوت کن؛ اما نسبت به این دعوتت پایدار باش، خسته نشو، صبر داشته باش و از کوره در نرو. در روایت داریم که وقتی این آیه نازل شد (صبر پیغمبر را ببینید)، بین شش تا نُه ماه اول، هر روز به درِ خانهٔ امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، حسن و حسین (علیهماالسلام) میآمدند و میگفتند: عزیزانم، من شما را به دستور خدا به نماز دعوت میکنم. مگر آنها نماز نمیخواندند؟! آنها که بهترین نماز را در عالم خواندهاند! کدام نماز در این عالم، مثل نماز امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، حسن (ع) یا حسین (ع) است؟ شما بگو زینالعابدین (ع)، من عرض میکنم که نماز پیغمبر (ص)، زهرا (س)، امام مجتبی و ابیعبدالله (علیهماالسلام) به زینالعابدین (ع) منتقل شده و ریشهٔ نمازشان آنجاست. آنها بالاترین نماز را میخواندند، پس چرا پیغمبر (ص) با آن کار عظیم نبوت، شش تا نه ماه به درِ خانهٔ خانوادهشان رفتند و به نماز دعوتشان کردند؟! در سورهٔ احزاب است که پیغمبر (ص) سرمشق نیکویی برای شماست؛ یعنی کاری که پیغمبر (ص) در انتقال نماز، بندگی و عبادت به خانوادهاش کرد، شما انجام بدهید.
تمام حکمت قرآن و پیغمبر (ص) به امیرالمؤمنین (ع) انتقال پیدا کرد. در واقع، جهان بعد از رسول خدا (ص)، حکیمی مانند امیرالمؤمنین (ع) ندارد.البته نه اینکه علمای شیعه یا شعرای شیعه این را بگویند؛ بلکه صدها روایت در کتب شیعه و غیرشیعه، از قول رسول خدا (ص) دربارهٔ علم، حکمت و عظمت امیرالمؤمنین (ع) نقل شده که غیر از سیصد آیهٔ نازلشده بهخاطر امیرالمؤمنین (ع) است. یکی آیهٔ مباهله است که غیرشیعه هم منکر این نیست و نمیتواند هم منکر باشد؛ چون کسی را ندارد! اگر امیرالمؤمنین (ع) را از این آیه حذف کند، هیچکس را ندارد که داخل این آیه کند. در آیهٔ مباهله از امیرالمؤمنین (ع) به «وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» تعبیر شد؛ یعنی همهٔ جان، حقیقت، زنان و بچههایمان را در مجلس تو میآوریم. مردم خیال کردند که فردا سهچهار هزار زن و مرد و جوان در میدان دعا هستند. کتابهای ما که نقل کردهاند؛ اما کتابهای غیرشیعه نیز، هم روایتی و هم تفسیریشان، نقل میکنند که خدا به رسولش فرمود: همهٔ مردان و جانهایتان (آنهایی که جانتان هستند)، همچنین «أَبْناءَنا وَ نساءَنا» همهٔ زنها و همهٔ نسل خودت را ببر. فردا شد و مسیحیان نجران و مردم دیدند که پیغمبر (ص) با امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری(س)، حسن و حسین (علیهماالسلام) آمدند. این یعنی علی(ع) همهٔ جان عالم و زهرا(س) بهتنهایی، کل زنان عالم است؛ حسن و حسین (علیهماالسلام) هم بهتنهایی، کل نسل پاک جهان هستند. اسقف مسیحیان گفت: من مباهله نمیکنم! جلسه را خاتمه بدهید. من جزیه میدهم. به او گفتند: چرا حاضر به مباهله نشدی؟ گفت: وضعی که من دیدم، اگر پیغمبر (ص) با این داماد، دختر و دو نوهاش لب به نفرین باز میکرد، کل ما فوراً نابود میشدیم.
پیغمبر (ص) دربارهٔ امیرالمؤمنین (ع) و ارزشهای وجودیشان فرمودند: من نمیتوانم تو را آنچه هستی، معرفیات کنم؛ چون میترسم بعد از مردن من، جهانیان تو را به جای خدا انتخاب کنند و خدا نامند. پیغمبر(ص) هم گرفتار زبان و کمظرفیتی مردم بودند. آنوقت، این امیرالمؤمنین (ع) که اولین فرزندشان امام مجتبی (ع)، سبط اکبر و کریم اهلبیت است، تمام حکمت و ارزشهایشان را به امام مجتبی (ع) و دیگر فرزندانش انتقال دادند. ابتدا به امام مجتبی (ع) انتقال دادند، چون ایشان اولین فرزند حضرت بودند که خاندان نبوت در بهدنیاآمدنش هم بهطور عجیبی شاد بودند؛ هم ماه رمضان بود، هم نیمهٔ ماه رمضان بود، هم پیغمبر(ص) نوهشان را میدیدند، هم علی(ع) و فاطمه (س) بچهدار شدهاند، هم جبرئیل نازل شد و گفت: خدا میفرماید که اسمش را «حسن» بگذارید، چون همهچیز این بچه، حَسن است؛ دنیا، آخرت، علم، ارزشها، وجود و امامتش.
بر پدران مملکت ما، چه آنهایی که میخواهند پدر بشوند و چه آنهایی که الآن پدر هستند، واقعاً واجب است که در حد ظرفیت خودشان حکیم بشوند. اگر حکیمبودنشان ضعیف است، تقویت کنند؛ یا با مطالعه یا رفتن پای یک منبر خوب یا ارتباط با یک عالم ربانی الهی، نه ارتباط با هر کسی که این لباس را دارد! اگر حکمت ندارند، حکیم بشوند؛ اگر کم دارند، بر حکمت خود بیفزایند. بعد هم، همینطوری که خدا به پیغمبر (ص) گفت: «وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا» در انتقال این حکمت و ارزشها هم حوصله داشته باش، استقامت کن و خسته نشو. چهبسا این ارزشها را با حوصله، محبت و رأفت به بچههایشان انتقال بدهند و مثل امیرالمؤمنین (ع)، خانه را کلاس درس قرار بدهند. به این قانع نباشند که بچه به مدارس جمهوری اسلامی میرود. اصلاً به این قناعت نکنید! مدرسهها 95 درصد فقط همین کتابها را به بچههایتان یاد میدهند؛ حکمت، ارتباط مناسب با خدا، قیامت، احکام و اخلاق را یاد نمیدهند. آموزشوپرورش از ابتدای برنامههای اسلامی تا حالا، بین سالی تا دانشگاه، تقریباً 20 میلیون محصل داشته است؛ اگر در این چهلساله، هر سال بیستمیلیون بیستمیلیون حکیم وارد جامعه میشد، ما الآن جامعهٔ برین جهانی بودیم.
امیرالمؤمنین (ع) فرزندشان را صدا میکنند و میفرمایند: حسن جان، کنار من بنشین (به توضیح من)، میخواهم حکمت الهی، نبوی و علوی را به تو انتقال بدهم. امام مجتبی (ع) این مسائل حکیمانه را که در خانه شنیده، نوشته و برای ما بهجا گذاشتهاند. امام مجتبی(ع) این خدمت عظیم را به جهانیان کردهاند، اما جهانیان قدردان نیستند! در کشور ما هم چند مرد و زن از این جلسهٔ امیرالمؤمنین(ع) با حضرت مجتبی (ع) باخبر هستند؟ این مطلب در «نهجالبلاغه» هم هست؛ به شمارهبندی سید رضی، وصیت و سفارش سیویکم است.
حضرت میفرمایند: «أُوصِیکَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَیْ بُنَیَّ» پسرم! پدری مثل من تو را به رعایت تقوا در کنار پروردگار سفارش میکند؛ چون خدا همیشه با توست؛ مراقب، محافظ و بینای به توست. تقوا یعنی انجام همهٔ واجبات و ترک همهٔ محرّمات. «وَ لُزُومِ أَمْرِهِ» حسن جان! به تمام خواستههای خدا پایبند باش؛ چون تمام خواستههای خدا سعادت و خیر دنیا و آخرت میآورد. خواستههای خدا گنج و معدن است که رحمتالله، رضوانالله، غفرانالله و جنتالله از دلِ این گنج و معدن درمیآید.
«وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ» حسن جان! ساختمان دلت را با ذکر خدا آباد کن. قرآن یک ذکر خداست و یک ذکر خدا هم اهلبیت(علیهمالسلام) هستند. ذکر دیگر خدا، همین دعاها و اذکار است که چه معانی بلندی هم دارند! ما در تمام رکوعها و سجدههایمان (بعداً بشمارید که هفده رکعت نماز واجب چند سجده و رکوع دارد؛ هر رکعتی دو سجده و یک رکوع دارد) «سُبْحٰانَ اللَّه» میگوییم؛ «سُبْحانَ رَبِّی العَظِیمِ وَبِحَمْدِهِ»، «سُبْحٰانَ رَبِّیَ الْاَعْلیٰ وَبِحَمْدِهِ». در رکعت سوم و چهارم هم «سُبْحانَ اللّه، وَالحَمْدُ للّه، وَلا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَاللّه اَکبَرُ» میگوییم. دلت را با این ذکر آباد کن! «سُبْحٰانَ اللَّه» یعنی خدا از هر عیب، نقص و کمبودی منزّه و پاک است. پس همهٔ این کمبودهایی که در زندگی ماست، از کجاست؟
این کمبودها از خدا نیست؛ چون خدا نقص ندارد که نقص از او صادر شود؛ کم ندارد که کم از او صادر شود؛ عیب ندارد که عیب از او صادر شود. من یکبار در هفده رکعت نمازم به این «سُبْحٰانَ اللَّه» توجه بکنم، این «سُبْحٰانَ اللَّه» را به دلم برسانم و بفهمم هرچه عیب هست، از خودم است. آنکه برای او نماز میخوانم، عیب ندارد و هرچه نقص است، از خودم است. شخصی را مار گزید، امیرالمؤمنین (ع) به دیدنش آمدند. داشت میمرد، اما حضرت نگذاشتند بمیرد. به امیرالمؤمنین (ع) گفت: نه از نمازم کم گذاشتهام، نه از روزه و کار خیر کم گذاشتهام، مار برای چه مرا گزید؟ حضرت فرمودند: دیروز بعدازظهر با نوک زبانت به قنبر توهین کردی و دلش را سوزاندی. خوشحال باش که خدا جریمهاش را به قیامت نینداخت و همینجا پرونده را صاف کرد. عیب از خودم است! چرا مدام گره در کارم میافتد؟ ای انسان، ببین چه گرهی در کار خودت و دیگران انداختهای.
«الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ» حسن جان! فقط به خدا تکیه کن و به او اعتماد کن. کلید حل کل مشکلات به دست اوست. بعد امام جملهٔ بسیار نورانی و ملکوتیای فرمودند که جمله این است: «وَ أَیُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللّٰهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ» پسرم! چه ریسمان و وسیلهای بین تو و خدا، محکمتر از تکیهکردن و پناهبردن به اوست؟!
این پدر و این پسر، این «وَالِد» و این «وَلَد»؛ معلوم شد که خدا به چه پدر و پسری و چه فرزندی قسم میخورد. «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 1) سوگند به این مکه! «وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 2) حبیب من! کل مکه پیش من ارزش ندارد، چون تو در مکه هستی، به مکه قسم میخورم. اگر تو نباشی، این زمین جا ندارد که من به آن قسم بخورم. شَرَف این زمین به یُمن وجود توست؛ «وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ»(سورهٔ بلد، آیهٔ 3) و سوگند به پدر و آنچه زاده است.
تاکنون نظری ثبت نشده است