display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 6 سوره جاثیه، بخش دوم

تفسیر آیات 1 تا 6 سوره جاثیه، بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 66 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 6 سوره جاثیه، بخش دوم"
- قرآن محور اصلی اسلام است؛
- قرآن و عترت همتای هم هستند و پیغمبر(ص) مُبّین است؛
- اهل بیت (ع) مفسّر می‌باشند.
-






بسم الله الرحمن الرحیم
حم (1) تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ (3) وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (4) وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِقٌوْمٍ یَعْقِلُونَ (5) تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیَاتِهِ یُؤْمِنُونَ (6)

سوره مبارکه «جاثیه» که در مکّه نازل شد، ششمین «حم» از «حوامیم»[1] هفتگانه است و مستحضرید که عناصر محوری سُوَر مکّی هم درباره اصول دین است؛ در صدر غالب این سُوَر مسئله وحی و اهمیت کتاب آسمانی مطرح است، چه اینکه بسیاری از سُور دیگر که در مدینه یا مکّه نازل شدند و جزء حوامیم هفتگانه یا «طواسین»[2] و مانند اینها نیستند، آنها هم به تعبیر و تعریف قرآن کریم مُصَدَّر هستند. اصرار خدای سبحان در این کتاب الهی این است که قرآن را معرّفی کند و اوصافی را برای قرآن کریم ذکر بکند، چون قرآن محور اصلی اسلام است و در چند مرحله کارآیی و کارآمدی دارد: اوّلین مرحله، مرحله قرآن شناسی است، برای اینکه ما قبل از اینکه پیغمبر را بشناسیم باید قرآن را بشناسیم، زیرا قرآن آیه و معجزه است و شناخت مدّعی نبوت و تصدیق به دعوای او و احترام به دعوت او بعد از معرفت به معجزه اوست. در مرحله اُولی قرآن چنین استقلالی را دارد و مسئله قرآن شناسی زمینه است برای پیغمبرشناسی، زیرا ما راهی برای تشخیص نبوت آن حضرت نداریم، مگر از راه معجزه؛ البته اوحدی انسانها از وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) معجزه نخواستند؛ مثل خود حضرت امیر(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) که در ایمان آوردنِ به نبوت پیامبر و تصدیق رسالت آن حضرت، از آن حضرت معجزه نخواستند، چون در خطبه «قاصعة» هست که فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی‌».[3] کسی که از راه غیب دسترسی دارد، او پیغمبرشناس است، نبی شناس است، نبوت و رسالت را میشناسد؛ لذا نیازی به معجزه ندارد؛ اما توده مردم برای تشخیص نبوت یک پیامبری باید معجزه را بشناسند و درباره معجزهای که آورد بررسی کنند.

پس اوّلین مرحله قرآن شناسی است، تا با شناخت اینکه قرآن معجزه است، ما به نبوت و رسالت آورنده آن پی ببریم. از این جهت در بسیاری از سُوَر گذشته از اینکه در آیات درونی آن از عظمت قرآن سخن به میان میآید، در صدر آن سُوَر هم عظمت قرآن و معرفی قرآن و اسمای حُسنای قرآن مطرح است، مخصوصاً سُور مکّی؛ این «حَوامیم» هفتگانه همین‌طور است؛ «طواسین» هم همین‌طور است؛ اوّل سوره «اعراف» و اوّل سوره مبارکه «فرقان» با اینکه آنها جزء «طس»ها یا «حم»ها نیستند، آنها هم همین‌طور هستند. بعد از اینکه ما قرآن را شناختیم که این کتاب «عدیل» ندارد، «بدیل» ندارد و احدی هم مثل آن نمیتواند بیاورد، میفهمیم که معجزه است. بعد با برهان عقلیِ دیگر که تلازم بین صحت دعوا و دعوت کسی که معجزه آورد را با خود معجزه ثابت میکند؛ یعنی این معجزه دلیل است بر اینکه آن کسی که این را آورد هم پیامبر است و دعوای او درباره نبوت و رسالت درست است، هم دعوت او نسبت به معارف دینی صحیح است. بعد از اینکه قرآن شناسی ما تمام شد و وارد مرحله دوم شدیم و از قرآن شناسی به پیغمبرشناسی رسیدیم، حالا بار سوم به جزئیات قرآن مراجعه میکنیم و می‌ببینیم که درباره معارف چه دارد، درباره فقه چه دارد، درباره اخلاق چه دارد. در این مرحله که مرحله سوم است، وقتی به جزئیات قرآن مراجعه میکنیم، میبینیم که قرآن برای خودش یک مبیّن و مفسّری مشخص کرده است، فرمود: وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ.[4] در این بخش سوم طبق راهنمایی قرآن، به حضور مفسّر قرآن که پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است مراجعه میکنیم، چه اینکه برابر آیه سوره «حشر» که فرمود: وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا،[5] و برابر آیه إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ،[6] برابر آیه الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ[7] و برابر آیه یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ[8] به حضور مفسّر قرآن که پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است مراجعه میکنیم. در بخش بعدی که مرحله چهارم است مراجعه میکنیم به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که خودش و کسانی که به منزله او هستند قرآن را برای ما معنا کنند. در بخش پنجم، اینها به ما میگویند به اینکه قرآن کلام خداست و «عدیل» و «بدیل» ندارد، جای «فِریه» نیست، نه کم هست، نه زیاد، نه کسی مثل قرآن میتواند بیاورد و نه میتواند مثل قرآن حرف بزند؛ اما مثل ما حرف میزنند، روایات را به نام ما جعل میکنند، اخبار و احادیثی به نام ما جعل میکنند، این بیان نورانی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است که فرمود: «سَتَکْثُرُ عَلَیّ القالَة»؛[9] گوینده ها و گزارشگرها به نام من دروغ جعل میکنند که خدا غریق رحمت کند مرحوم مجلسی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) را، ایشان میفرمایند که همین حدیث دلالت میکند بر اینکه به نام آن حضرت روایات جعل کردند و میکنند،[10] برای اینکه این حدیث یا صادر شده است یا صادر نشده است، اگر این حدیث صادر شده باشد معلوم میشود که به نام پیامبر احادیثی را جعل میکنند و اگر این حدیث صادر نشده باشد و دروغ باشد، همین حدیث دلیل است بر اینکه به نام پیغمبر چیزی را جعل کردند، برای اینکه این حدیث میفرماید که پیغمبر فرمود! بنابراین این حدیث چه صادر شده باشد و چه صادر نشده باشد، دلیل است بر اینکه به نام پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) و اهل بیت احادیث جعل میکنند. پرسش: اگر قرآن معرّف نمیخواهد و فقط مبین میخواهد ؟ پاسخ: معرّف نمیخواهد در همان بخش اوّل است، برای اینکه چه کسی قرآن را معرّفی کند؟ چون خودش معجزه است و اگر کسی بخواهد قرآن را معرفی بکند، ما که هنوز او را نشناختیم! ما پیغمبر را به وسیله معجزه میشناسیم، پس در بخش اوّل قرآن خودش دلیل آفتاب است: «آفتاب آمد دلیل آفتاب»،[11] چون هنوز ثابت نشد که چه کسی پیغمبر است و چه کسی امام، وقتی قرآن اعجازش برای ما «کَمَا هُوَ الحَق» روشن شد، به نبوت کسی که این کتاب را آورد پی میبریم که آن میشود بخش دوم؛ دوباره برمیگردیم در بخش سوم، حالا میخواهیم ببینیم که قرآن درباره معارف، اصول دین و فروع دین چه میفرماید. این کتاب آسمانی به طور شفّاف میگوید که من مبیّن دارم، مفسّر دارم و آن پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است. وقتی به کمک آیه سوره «حشر» و آیات ولایت سوره مبارکه «مائده» به پیغمبر مراجعه میکنیم، فرمود: وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا؛ ببینید پیغمبر چه فرمود! میبینیم بارزترین حدیثی را که پیغمبر فرمود همین «حدیث ثقلین»[12] است که قرآن و عترت همتای هم می‌باشند. چون قرآن و عترت همتای هم هستند و پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مُبّین است و اهل بیت مفسّر می‌باشند، میآییم خدمت اهل بیت و پیغمبر که قرآن را برای ما معنا کنند، این میشود مقطع چهارم. این ذوات قدسی میفرمایند که به نام ما احادیث جعل میکنند؛ ولی به نام قرآن و به صورت قرآن کسی جعل نمیکند. شما ببینید سیوطی صاحب کتاب معروف الاتقان فی علوم القرآن، ایشان دو جلد کتاب نوشته بنام اللآلئ المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة که از اوّل طهارت تا آخر دیات دو جلد کتاب نوشته که روایات جعلی را جمع کرده است. در بین ما مرحوم علامه عسکری(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) آن کتاب شریف خَمْسوُنَ وَ مائَة صَحابِی مُخْتَلَقْ را نوشته، کتابهایی هم دیگران نوشتند. این بزرگوار 150 راوی جعلی را جمع کرده است؛ یعنی 150 گزارشگر که اصلاً به دنیا نیامدند و وجود ندارند به نام اینها احادیثی جعل شده است. وقتی ما 150 راوی معدوم داشته باشیم و جعلی داشته باشیم و از هرکدام از اینها روایات فراوانی هم جعل بشود، آن وقت معلوم میشود که بازار جعل رواج دارد. چه در بین ما و چه در بین آنها روایات جعلی فراوان است.

دو طایفه از نصوص را هم مرحوم کلینی(رِضوانُ اللهِ عَلَیهِ) در کافی نقل کرد و در جوامع روایی ما هم هست؛ طایفه اوّل همان «نصوص علاجیه» است که فرمودند اگر دو خبر، دو روایت، دو حدیث یا دو طایفه از احادیث به شما رسیده است یا از ائمه(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) سؤال میکنند که دو حدیث یا دو طایفه از حدیث رسیده است «أَحَدُهُمَا یَأْمُرُ بِأَخْذِهِ وَ الْآخَرُ یَنْهَاهُ عَنْه‌»[13] که اینها معارض هم هستند چه کنیم؟ چند راه نشان دادند که مهمترین آنها این است که بر قرآن عرضه کنید، اگر چیزی مخالف قرآن بود گفته ما نیست، ««فَاضْرِبُوهُ عَلَی الجِدار»،[14] اگر مخالف با قرآن نیست بپذیرید؛ یعنی مخالفت با قرآن مانع است، نه موافقت با قرآن! زیرا بسیاری از امور را ذات اقدس الهی به پیغمبر و از راه پیغمبر به اهل بیت(علَیهِمُ السَّلام) بیان کرد که جزئیات احکام و فقه هستند و در قرآن کریم نیستند و در روایات اهل بیت می‌باشند. پرسش: ... اینکه اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) فرمودند کلام خداست؛ یعنی در کلام خداست؟ پاسخ: آنچه را که آنها فرمودند «کلامُ الله» است؛ اما به نام آنها اگر چیزی را جعل کردند «کلامُ الخَلق» است، دیگر «کلامُ الله» نیست. آنها فرمودند که به نام ما روایات زیادی جعل میکنند. مرحوم علامه امینی را خدا غریق رحمت کند! خدمت مرحوم علامه طباطبایی رسیدند و به ایشان فرمودند هر روایتی که در فضیلت وجود مبارک حضرت امیر من پیدا کردم، اطمینان دارم که چنین مضمونی درباره اوّلی و دومی هم هست، بعد از یک مقداری جستجو میبینیم که چنین فضیلتی برای اوّلی و دومی هم جعل کردند، به نام پیغمبر و از زبان پیغمبر!

بنابراین جعلیات فراوان هست، چون جعلیات فراوان است، ائمه فرمودند شما اوّل بروید به سراغ قرآن، ترازویی درست کنید که مشخص بشود، چه حق است چه باطل، بعد روایات ما را عَرضه کنید بر این ترازو، مخالفت با قرآن مانع است، نه موافقت با قرآن شرط باشد؛ لذا همین احکامی که مرحوم شهید در الفیة جعل کرد، در النفلیة جعل کرد، در الفیة هزار حکم آورد و در النفلیة سه هزار حکم آورد، اینها که در قرآن کریم نیست! این همه تخصیصات و تقییدات فقهی که در فقه ماست، اینها که در قرآن کریم نیست! اینها را اهل بیت فرمودند، از راه وحی به پیغمبر نازل شد و از آن راه به اهل بیت رسید؛ لذا فرمودند هر چه که از ما رسید بر قرآن کریم عَرضه کنید؛ این یک طایفه از آن دو طایفهای است که مرحوم کلینی نقل کرد.

طایفه دیگری که باز مرحوم کلینی نقل کرد و در جوامع روایی ما هم آمده است، فرمودند این مربوط به «نصوص علاجیه» نیست که در اصول[15] آمده است، روایت ولو معارض هم نداشته باشد باید بر قرآن کریم عَرضه بشود، چون به نام ما جعل میکنند؛ ولی به نام قرآن جعل نمیکنند، هر دو طایفه را مرحوم کلینی در همین جلد اوّل کافی نقل کرده است و در جوامع روایی ما آمده است.

بنابراین ما به دستور خود ائمه(عَلَیهِمُ السَّلام) اوّل باید برویم سراغ قرآن کریم، یک دور قرآن را کاملاً بدانیم، خطوط کلّی قرآن را بدانیم و اوامر و نواهی آن را بدانیم؛ اما برای ما حجّت نیست، زیرا هرگز نگفتیم و نمیگوییم: «حَسْبُنَا کِتَابُ‌ اللَّهِ»،[16] فقط میفهمیم که قرآن چه گفت و این‌جا مینویسیم، طبق راهنمایی قرآن و عترت دوباره برمیگردیم خدمت عترت، روایاتی را که به ما رسیده است عَرضه میکنیم بر قرآن؛ اگر مخالف قرآن بود که طَرد میکنیم، اگر مخالف قرآن نبود، این را به عنوان حجّت ـ بعد از احراز آن سه جهت؛ یعنی صدور، جهت صدور و دلالت، وقتی تام بود ـ پذیرفته و عمومات قرآن با اینها تخصیص میخورد، مطلقات قرآن با اینها تقیید میشود، آنچه را که قرآن بیان نکرده و اینها بیان کردند میشود حجّت، آنچه قرآن بیان کرده و شأن نزول ندارد این‌جا شأن نزول دارد، آنچه قرآن بیان کرده؛ ولی محتاج به قرینه است اینها میشود قرینه، اینها فرمایشات خاص اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) است. بعد از جمع بندی این کار، یعنی ترازو و میزان درست شد و کالاهایی که از روایات به دست آوردیم به این ترازو عرضه شد، دیدیم اینها که مخالف قرآن نیستند عمومات با اینها تخصیص خورد، مطلقات با اینها تقیید یافت، «ذی‌القرینه» با این قرینهها مشخص شد و شأن نزولها مشخص شد، دوباره این جمعبندیها را که به ذهن آوردیم میشود «حجة الله» که میشود به آن عمل کرد؛ لذا قرآن در مقطع اوّل ـ در مقطع قرآنشناسی ـ چون ما هیچ کس را نمیشناسیم مگر قرآن و به وسیله قرآن تازه میخواهیم پیغمبر را بشناسیم که این میشود مستقل، بعد وقتی قرآن را شناختیم و از راه شناخت قرآن پیغمبر را شناختیم، دوباره برمیگردیم به قرآن تا ببینیم ره‌آورد آن چیست، میبینیم که قرآن برای خودش مفسّر معین کرده است: وَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ و همین قرآن به وسیله آیات سوره مبارکه «مائده» ولیّ معین کرده و به وسیله سوره مبارکه «حشر» نائب معین کرده: وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا، حدیث «ثَقَلین» را به وسیله روایت پیغمبر شناختیم، بعد قرآن فرمود که شما باید به پیغمبر و اهل بیت مراجعه کنید. میآییم خدمت اینها، اینها راهنمایی میکنند و میگویند که به نام ما دروغ جعل میکنند، شما برای اینکه معلوم بشود که چه چیزی راست است چه چیزی دروغ، اوّل بروید خدمت قرآن و خطوط کلّی قرآن را بفهمید؛ ولی برای شما حجّت نیست! فقط آن‌جا باید بنویسید که قرآن این مطالب را میگوید، بعد بروید خدمت روایات و روایات را عَرضه کنید، اگر مخالف و مُباین قرآن بود طَرد کنید، اگر مُباین و مخالف قرآن نبود حجّت است؛ یعنی همان‌طوری که «حَسبُنا کِتَابُ الله» تام نیست، «حَسبُنَا حَدیثُ اهلُ البِیت» هم تام نیست! این حدیث را در خدمت قرآن ببرید، میشود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»،[17] آن وقت ره‌آورد و مجموع اینها میشود «حُجّةُ الله» و عمل میکنید.

این سهم تعیین کنندهای را که قرآن دارد، باعث شده است که ذات اقدس الهی در بسیاری از سُوَر این قرآن را با عظمت معرّفی کرده است؛ این «عزیز» است، این «حکیم» است، بالای آن «علیّ حَکیم» است، پایین آن «عربیِّ مُبین» است، این «یکدست» است، «متشابه» است، این «هماهنگ» است، «همآوا» هست، «مثانی» است. در سوره مبارکه «زمر» ملاحظه فرمودید، فرمود این یکدست است: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ[18] یکدست و شبیه هم است، «مثانی» است. اینکه آیات قرآن مفسّر یکدیگر است،[19] برای اینکه هرکدام از اینها به دیگری و همنوع خود «انثناء» دارد. تثنیه را تثنیه میگویند، برای اینکه هرکدام از این دو شیء به دیگری مُنثنی مُنعطف و گرایش دارد. شما اگر بخواهید یک انسان را با سنگ جمع ببندید که تثنیه نمیآورید! چون تثنیه نیست! مگر اینکه جسمیّت را ملاحظه کنید. دو تا انسان با هم «انثناء» دارند، دو تا سنگ با هم «انثناء» دارند، میگویید «حجران» و آنها را میگویند «بشران»، وگرنه یک انسان را با یک سنگ تثنیه نمیبندند، تثنیه برای آن دو شیئی است که کلّ واحد نسبت به دیگری «انثناء»، انعطاف و گرایش داشته باشد؛ یعنی همنوع باشند، مگر اینکه شما بخواهید جسم را بشمارید، بله انسان هم جسم دارد؛ «حجر» هم جسم دارد. تمام آیات قرآن مَثنی مَثنی است، «انثناء» دارد، انعطاف دارد، گرایش دارد و هرکدام دیگری را دارد نگاه میکند، از این جهت است که تفسیر قرآن به قرآن از این جا هم به دست میآید. این کتابی که «مَثانی» است، «متشابه» است، «یکدست» است، «جعلپذیر» نیست، «فریهپذیر» نیست، این مرجع اصل است؛ لذا شده ثِقَل اکبر!

بین روایت و قرآن فرق است؛ آن‌که عِدل قرآن کریم است، خود انسان کامل است که این چهارده نفر (سَلامُ اللهِ عَلَیهِم) هستند، نه روایت! روایت عِدل قرآن نیست، عترت عِدل قرآن کریم است و قرآن بالاتر از عترت نیست؛ اما قرآن بالاتر از روایت هست، چون روایت جعلی داریم و غیر جعلی؛ بین روایت جعلی و غیر جعلی را قرآن باید داوری کند.

این اهمیّت قرآن باعث شد که در بسیاری از سُوَر ذات اقدس الهی قرآن را با اوصاف جلال و شکوه معرفی میکند؛ اوصافی که برای خودش هست را به کتابش میدهد؛ اوصافی که برای خودش هست را به پیغمبرش میدهد. این رئوف و رحیم دو اسم از اسمای حُسنای خداست، این را درباره پیغمبر خودش هم ذکر کرد. در بخش پایانی سوره مبارکه «توبه» دارد که عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ،[20] این «ما» مای مصدریه است عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ؛ یعنی «عَزیزٌ عَلَیهِ عَنَتَکُم»؛ دشواری شما، بیکاری شما، فشار شما، رنج شما برای آن حضرت گران است! حضرت چه زنده و چه رحلت کرده فرقی نمیکند، «عَزیزٌ عَلَیهِ عَنَتَکُم»! رنج شما برای حضرت دردآورد است. او بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ، این رَؤُوفٌ رَحِیمٌ دو اسم از اسمای حُسنای ذات اقدس الهی است که درباره پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در مقام فعل داده شده، این‌جا هم «عزیز» و «حکیم» دو اسم از اسمای حُسنای خداست که به قرآن کریم داده شده است. خود قرآن کریم «عزیزِ حکیم» است، چون کلام «عزیزِ حکیم» است، این «عزیزِ حکیم» هم میتواند صفت «الله» باشد که در بحث دیروز گذشت، هم میتواند وصف قرآن حکیم باشد که این کتاب منزَّلِ از «الله» مُتّصف است به عزّت و حکمت. اصرار قرآن در اوّل «حَوامیم سَبعه» و در «طواسین» و در بسیاری از آیات سُوَر دیگر مثل سوره «اعراف»، مثل سوره «فرقان» در وصف قرآن و اهمیت قرآن، برای تبیین این مراحل پنج ـ ششگانه است. این مراحل پنج ـ ششگانه را که انسان خوب بررسی کند، جایگاه قرآن مشخص میشود، جایگاه نبیّ مشخص میشود، جایگاه ولیّ مشخص میشود، عدم تفاوت بین قرآن و ولیّ مشخص میشود و تفاوت بین قرآن و روایت مشخص میشود و ما هرگز روایت را با عترت یکی نمیگیریم، عترت عِدل قرآن کریم است نه روایت، آن وقت روایت میشود تابع و قرآن میشود اصل؛ اما عترت و قرآن عِدل هم هستند. پرسش: بعضی گفتند ... کلام خود اهل بیت است، اما چون مضمون روایات وحی است قابل تحریف است؛ ولی کلام خود ... قابل تحریف نبود؟ پاسخ: غرض این است که در آن‌جا چون کلام قرآن معجزه است تحریفپذیر نیست؛ لذا فرمود: مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی،[21] اصلاً قابل جعل نیست؛ مثل این که کسی بگوید آفتاب بدلی ندارد، این تعبیر قرآن است: مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی، یک کسی یک آفتاب جعلی بیاورد این‌طور نیست، مثل اینکه یک کتاب جعلی بیاورد و قرآن ـ مَعَاذَالله ـ جعل بشود بگوید که «الله» گفته است؛ اما اهل بیت(عَلَیهِمُ السَّلام) معجزه که نخواستند بیاورند! یک وقت اینها معجزاتی میآورند، بله آن دیگر «عدیل» ندارد، چون معجزه آنها «عدیل» ندارد، اما به عنوان مُحاوره سوالی کردند و جوابی شنیدند، از ائمه(عَلَیهمُ السَّلام) به طور مُحاوره مطالبی را سؤال میکنند که آن ذوات قدسی(عَلَیهِمُ السَّلام) هم جواب میدهند، اینها در صدد معجزه نیستند، چون در صدد معجزه نیستند، کلام عادی است و به صورت عادی بیان میکنند تا افراد این مسائل را متوجه بشوند، مثل آن جعل میکنند، چیزی را کم و زیاد میکنند.

مطلب دیگر درباره آسمان و زمین است؛ درباره آسمان و زمین چندین آیه در قرآن کریم است: بخشی درباره خلقت آسمان و زمین است که إِنَّ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِین، این «نظام سپهری»، این «نظام أرض» و این «نظام أحسن» مخلوق ذات اقدس الهی است و خلقت اینها به قدرت الهی است. نظم خاصی که در آسمانها و زمین هست، این هم قدرت خاص الهی و خدای «عزیزِ حکیم» است. درباره خلقت خاص و نظم مخصوص فرمود: لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ،[22] ـ آن وَ لاَ اللَّیْلُ مربوط به آیه بعد است ـ هرکدام از این شمس و قمر به عنوان مثال ذکر شدند، تمثیل هست نه تعیین؛ یعنی هیچ ستارهای بیش از آن اندازه که باید حرکت بکند حرکت نمیکند؛ لذا این همه ستارههایی که در عالَم هستند تصادف و بینظمی در کار نیست، لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ که هرکدام سرجای خودشان و نظم خاص خودشان را دارند و همچنین کوکبهایی ثابت و کوکبهای سیّار هم این‌طور هستند. چندی قبل شما در این رسانههای عمومی ملاحظه کردید که کسی داشت وضع جریان ستاره کیوان را شرح میداد، خیلی کارهای عمیق علمی هم انجام دادند، سیاهچالهها را مشاهده کردند، آن کارهایی که خودشان به حسب ظاهر متحیّر شدند و محیّرالعقول بود را طبق دستگاهی که داشتند بررسی کردند، اما واقعاً کسی که دور از معارف الهی باشد کور است! أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی[23] وقتی که کاملاً داشت گزارش میداد، میگفت این‌طور تصادف شده است، این‌طور! این نظم دقیق علمی نمی‌بینند، خوب صدها سال زحمت کشیدند تا شما به بار آمدید، شما هم دهها سال زحمت کشیدید تا به این هنر رسیدید که کیوان را ارزیابی کنید، بعد بگویید تصادف شد؟! این کور است! أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی. من تعجب کردم! تمام جزئیات این کیوان را بررسی کردند؛ اما همین‌طور که این سیاهچالهها را میخواست معرفی بکند، این ستارهها را، این نظم را، میگفت تصادفاً این‌طور شد! این است که اگر یک مُهر بر پیشانی ما باشد و شب و روز سجده بکنیم نمیرسیم! أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی! فرمود: إِنَّ فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ، آیه هم مستحضرید در بحث قبل چهار بخش گذشت که «عَرَض مفارق» نیست، «عَرَض لازم» نیست، ذاتی ماهیت نیست و ذاتی هویّت هست، آیت هم در آیت بودن محتاج به خدای سبحان است! آن مثالهایی که گفته شد ما آیات تکوینی داریم، مثل اینکه چمن آیت و نشانه آب است، چمن آب را نشان میدهد! این‌طور نیست که در آیت بودن محتاج به آب باشد؛ اما هر شیئی در هر کاری اگر بخواهد اثری داشته باشد، به وسیله ذات اقدس الهی است. اینکه فرمود: یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ،[24] این «الانسانُ فقیرٌ» هم همین مراحل چهارگانه را دارد؛ یعنی «فقیرٌ» برای «الانسان» «عَرَض مفارق» نیست، «عَرَض ذاتی» نیست؛ نظیر «الانسانُ ناطقٌ» نیست که ذاتی باب ماهیت باشد؛ نظیر «الوجودُ موجودٌ» است که ذاتی به معنی هویّت است؛ ما موجود را که بر وجود حمل میکنیم از سنخ ماهیت نیست، «فقیرٌ» هم همین‌طور است! «الانسانُ فقیرٌ» «عَرَض مفارق» نیست، «عَرَض ذاتی» نیست، ذاتی ماهیت نیست، بلکه ذاتی هویّت است. اگر ـ موجودی ـ «سماء» بخواهد آیت حق باشد، در آیت بودن هم محتاج به «الله» است. آیینه را او آفرید و آیینه را داد به دست انسان و عکس را در آیینه او آفرید و با عنایت او آیینه، آیینه شد و با عنایت او عکس در آیینه مُنْطَبِع شد، چون انسان در هیچ جهت مستقل نیست؛ آیینه اگر بخواهد صورتی را نشان بدهد مستقل نیست، چون فقر، ذاتی آن است. اگر «سماء» بخواهد آیت حق باشد، چه اینکه هست و زمین بخواهد آیت حق باشد، چه اینکه هست، در آیت بودن هم محتاج به اوست، او با یک دست آیینه ساخت، با دست دیگر اثر خود را در آیینه نشان داد، با دست دیگر ـ با دستهای بیدستی خود ـ چشم ما را به طرف آیینه آشنا کرد، آن ‌وقت ما آثار او را در آسمانها و زمین میبینیم، این خداست! این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد[25]

این برای آسمان و زمین است. درباره خَلْقِکُمْ، چون انسان یک فطرت و روح ملکوتی دارد، تنها بدن نیست، حیوانات هم سهمی از حیات دارند، تعبیر کرد به یقین؛ یعنی کسانی که قائم به یقین هستند. مستحضرید یقین از کمترین چیزهایی است که خدا خلق کرده است و برکت یقین از نگاه در ملکوت عالَم است. تعبیری در قرآن کریم هست که فرمود: تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ[26] مُلک عالَم به دست اوست؛ لذا با اسمای جلالیه یاد شد که فرمود: تَبَارَکَ، ملکوت عالَم به دست بیدستی خداست که با اسمای جلالیه ذکر شده، فرمود: فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ[27] که گفته شد سوره مبارکه «یس» اگر قلب قرآن است آیا به خاطر آیه وَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ[28] هست؟ یا آیات دیگر است یا به وسیله همین ذیل سوره هست که سیدنا الاستاد از استادشان مرحوم آقا قاضی(رِضوَانُ اللهِ عَلَیهِمَا) نقل کرد که اگر سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است به مناسبت همین ذیل است که فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ؛ ملکوت هر چیزی به دستِ بیدستی ذات اقدس الهی است، این ملکوت را فرمود ما نشان خلیل خود دادیم: وَ کَذلِکَ نُرِی،[29] این نُرِی فعل مضارع مفید استمرار یاد شده است، وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ؛ این یکی از کارهای دقیق و عمیق قرآن کریم است، میفرماید بعضی از چیزهاست که بین خدا و بنده خاص اوست که او نمیشود در این‌جا بگنجد تا ما بگوییم! ببینید این «واو» این‌جا خیلی پیام دارد، نفرمود: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»، این «واو» عطف بر محذوف است؛ یعنی ما ملکوت آسمان و زمین را به خلیل خود نشان دادیم برای فلان کار، برای فلان کار، برای فلان کار وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ این وسط را نگفتن و آخر را گفتن، یعنی وسط چیزهایی هست بین ما و او، این رمزی است بین ما و او، پس وَ لِیَکُونَ عطف بر محذوف است. فرمود او ـ حضرت ابراهیم ـ دید، شما نگاه کنید تا شاید دیدن هم نصیب شما بشود! این آیه را در سوره مبارکه «انعام» دارد که وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ؛ اما در سوره دیگر، یعنی سوره «اعراف» دارد: أَ وَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ،[30] انسانها را تشویق میکند که چرا درباره ملکوت نظر نمیکنید؟ یک وقت نظر در مُلک است: أَ فَلاَ یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ[31] این یک راه است، یک وقت درباره ملکوت نظر کردن است، فرمود چرا درباره ملکوت نظر نمیکنید!؟ معلوم میشود که نظر در ملکوت و نظریهپردازی برای اصحاب یقین است، چون درباره خلیل حق(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) فرمود: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ و این هم که فرمود شما به ابراهیم خلیل در جهات فراوان تأسی خوب کنید، هر کس یک گونه تأسّی دارد، اهل یقین یک طور دیگر. پرسش: آیا می‌شود از آیه استفاده کرد که راه به دست آوردن یقین، ورق زدن دفتر قلب است؟ پاسخ: یکی از راههایش البته این است؛ البته ما هر چه داریم از راه دل داریم، ما دیگر از راه حسّ و غیر حسّ که نداریم! اما یک وقت انسان خودکفا میشود آن برای اوحدی از افراد است؛ اما برای ما که در راه هستیم، یک چیزهای دیگری باید داشته باشیم که آنها این فتیله قلب را بالا بیاورند، تا ما هم درون و هم بیرون خود را ببینیم؛ لذا فرمود: وَ فِی خَلْقِکُمْ، یک؛ وَ مَا یَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ، دو.

اما درباره اختلاف «لیل و نهار»، در این بحث هم چند طایفه از آیات است؛ یکی اینکه ما یکدست خلق نکردیم، چون همیشه روز باشد شما چگونه زندگی میکنید؟! چه وقت آسایش دارید؟! از سوزش گرما چه کار میکنید؟! یکدست شب باشد نور از کجا میگیرید؟ پس حتماً باید بخشی از زمان شب باشد و بخشی از زمان روز باشد که وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِبَاساً[32] بشود، وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً[33] بشود، روز برای کار و تلاش است. شما در روایات مکاسب، یعنی روایاتی که مرحوم صاحب وسائل(رِضوَانُ اللهِ عَلَیه) ذکر کردند، دارد که ـ یک وقت کسی صنعتکار است و شبانه کار میکند، او حساب کار دیگری دارد، روز شیفت دیگری است و شب شیفت اوست. یک وقت است که انسان پُرتلاش است که میخواهد شب کار بکند و روز هم کار بکند، دارد در این روایات ـ ائمه فرمودند کسی که حق چشم را اَدا نمیکند کسب او حرام است![34] حالا این حرمت، حرمت تکلیفی نیست؛ یعنی خیلی از فضایل از انسان محروم میشود! ما الآن در این تلاش هستیم که سبک زندگی اسلامی را بدانیم، وقتی خیابانهای صفائیه و غیر صفائیه را شما ببینید، می‌بینید که تا ساعت نُه و نیم صبح خواب هستند و شبها تا چه موقع بیدار هستند! که آن بیداری و رفت و آمد نامَحرَم یک مشکل و روز را به خواب میگذرانند یک مشکل دیگر! اینکه سبک زندگی اسلامی نیست! این همه هزینههای سنگین برق و امثال برق برای آن است که ما سبک زندگی ما اسلامی نیست، وگرنه آدم صبح زود میآید مغازه وارد کار میشود و غروب هم میبندد، شب را برای مطالعه و تحقیق و جلسات علمی و استراحت خلق کردند، نه اینکه شب را انسان برای گردش خلق کرده باشد! این دیگر سبک اسلامی نیست! این با چهار تا نصیحت که حل نمیشود! فرمود: وَ جَعَلْنَا الَّیْلَ لِبَاساً، یک؛ وَ جَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً، دو؛ پس ما شب لازم داریم و روز را هم لازم داریم. در بخشی از آیات ـ در طایفه دیگر ـ فرمود اگر همیشه روز بود: یَأْتِیکُم بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ[35] و اگر شب بود یَأْتِیکُم بِضِیَاءٍ،[36] پس همیشه نمیشود شب باشد و همیشه نمیشود روز باشد، باید بخشی شب باشد و بخشی روز باشد.

مطلب دیگر این است که اگر همیشه شب باشد و همیشه روز باشد، ما شب و روز داریم ولی فصول چهارگانه نداریم! اگر فصول چهارگانه نداشته باشیم همیشه یک گوشه زمستان است و یک گوشه تابستان است؛ آن وقت یا همیشه تابستان است یا همیشه زمستان است، آن وقت ارزاق ما چه میشود؟ در طایفه دیگر ـ سوره مبارکه «فصلت» ـ فرمود ما فصول چهارگانه را هم برای شما تنظیم کردیم! این وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ[37] را با یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ[38] تنظیم کردیم تا وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ؛[39] البته این أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ کاری به آن سِتَّةِ أَیَّامٍ[40] ندارد، آن سِتَّةِ أَیَّامٍ برای آفرینش و آسمان و زمین است؛ دو روز برای آسمان است، دو روز برای زمین است، دو روز هم برای «بین الأرض و السَّماء» است، برای موجودات هوایی و مانند اینها؛ اما این چهار روز برای فصول چهارگانه است، فرمود ما طوری شب و روز را تنظیم کردیم که قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا، آن‌طور خلقت نیست، روز برای قوت و اقتصاد شما به فصول چهارگانه وابسته است، چه طور؟ با اخْتِلاَفُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ. اخْتِلاَفُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ یعنی چه؟ یعنی گاهی شب دوازده ساعت است، گاهی کمتر و گاهی بیشتر؛ گاهی روز دوازده ساعت است، گاهی کمتر و گاهی بیشتر. چه طور شما شب و روز را مختلَف کردید؟ فرمود وقتی که شما شب یلدا آمد یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ، بعد وقتی پایان خرداد شد یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ.

بیان مطلب این است که شب یلدا که طولانیترین شب هست و روزش کوتاهترین روز، از آن به بعد یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ، این یُولِجُ یعنی «یُدخِلُ». نواری از «قوس النَّهار» که روز است وارد حریم «قوس اللَّیل» میشود؛ یک «قوس اللَّیل»ی است طولانی که شب یلدا و تاریک است، یک «قوس النَّهار»ی است روشن و کوچک که روز یلداست، کمکم یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ؛ یعنی از دو طرف «قوس النَّهار» وارد «قوس اللَّیل» میشوند؛ هم دیرتر روز تمام میشود و از این طرف هم دیرتر صبح میشود؛ هم روز از طرف مغرب جلو میرود و نمیگذارد زود شب بشود، هم از طرف صبح جلو میرود و نمیگذارد این تاریکی شب ادامه داشته باشد، پس از دو طرف «قوس النَّهار» جلو میرود تا برسد به اوّل فروردین که شب و روز «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار»[41] هر دو میشوند مساوی. وقتی اوّل فروردین شد، شب و روز مساوی شد و هر دو دوازده ساعت شد، از آن به بعد «قوس النَّهار» میرود در «قوس اللَّیل»، حالا که مساوی شدند؛ تا حالا «قوس اللَّیل» خیلی بود و «قوس النَّهار» خیلی کم، این رفت تا کمکم برابر شد، حالا از آن طرف همان‌طوری که در زمستان و پاییز شبها طولانی بود و روزها کمتر، الآن میخواهد شبها کمتر بشود و روزها بیشتر؛ لذا این «قوس النَّهار» همان‌طور ادامه پیدا میکند و میرود در «قوس اللَّیل»، که نَفَسِ شب را میگیرد، نه میگذارد شب ادامه پیدا کند و زود شب بشود و نه از آن طرف صبح، اجازه میدهد که دیر روز بشود، نخیر! هم دیر شب میشود و هم زود روز میشود؛ لذا از اوّل فروردین تا پایان خرداد، «قوس النَّهار» میرود در «قوس اللَّیل» که روز میشود شانزده ساعت و شب میشود هشت ساعت، تا پایان خرداد. پایان خرداد که اوّل تیر هست معادل شب یلداست که روز آن بزرگترین و طولانیترین روز سال است و شب آن هم کوتاهترین شب است، این یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ است و آن یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ است که با این کار فصول چهارگانه تنظیم میشود، وقتی فصول چهارگانه تنظیم شد، برابر آیه سوره «فصلت»: قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ، چهار فصل پیدا میشود که غذای شما، اقتصاد شما، تأمین نیازهای شما در فصول چهارگانه مشخص میشود. پس اخْتِلاَفُ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ گاهی این اصل وجودشان است، گاهی نظم آنهاست، گاهی پیدایش فصول چهارگانه است، گاهی هم برای کسانی که اهل عبادت هستند و نماز شب آنها فوت شده ـ در روایاتی که ذیل آن آیه دارد که جَعَلَ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً،[42] در ذیل آن آیه این حدیث هست که اگر کسی نماز شب او فوت شده نافله شب او فوت شده ـ روز انجام بدهد؛ نافله روز او فوت شده و موفق نشد، شب انجام بدهد.[43] این خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً یک بخش دیگر است، آن وقت این وَ اخْتِلاَفُ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ با این مجموعه سه چهار طایفه آیات آیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ.
[1] فرهنگ نامه علوم قرآن، دفترتبلیغات اسلامی، ج‌1، ص2188.
[2] فرهنگ فقه فارسی، موسسه دائره المعارق الفقه الاسلامی، ج5، ص214.
[3] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج13، ص197.
[4] نحل/سوره16، آیه44.
[5] حشر/سوره59، آیه7.
[6] مائده/سوره5، آیه55.
[7] مائده/سوره5، آیه3.
[8] مائده/سوره5، آیه67.
[9] الإحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، ج‌2، ص246.
[10] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج2، ص225.
[11] مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ششم؛ «آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب».
[12] بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج1، ص433.
[13] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص66.
[14] تفسیر التبیان، الشیخ الطوسی، ج1، ص5.
[15] حاشیة السلطان، سلطان العلماء، ص301.
[16] نهج الحق و کشف الصدق، الحلی، ص273.
[17] بصائر الدرجات، محمدبن الحسن الصفار، ج1، ص433.
[18] زمر/سوره39، آیه23.
[19] میزان الحکمه، محمدالریشهری، ج1، ص8.
[20] توبه/سوره9، آیه128.
[21] یوسف/سوره12، آیه111.
[22] یس/سوره36، آیه40.
[23] کهف/سوره18، آیه101.
[24] فاطر/سوره35، آیه15.
[25] دیوان حافظ، غزل111.
[26] ملک/سوره67، آیه1.
[27] یس/سوره36، آیه83.
[28] یس/سوره36، آیه12.
[29] انعام/سوره6، آیه75.
[30] اعراف/سوره7، آیه185.
[31] غاشیه/سوره88، آیه17.
[32] نبأ/سوره78، آیه10.
[33] نبأ/سوره78، آیه9.
[34] وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج17، ص164، ابواب مایکتسب به، باب35، ط آل البیت.
[35] قصص/سوره28، آیه72.
[36] قصص/سوره28، آیه71.
[37] بقره/سوره2، آیه164.
[38] حج/سوره22، آیه61.
[39] فصلت/سوره41، آیه10.
[40] اعراف/سوره7، آیه54.
[41] دیوان سعدی، قصیده25؛ «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار».
[42] فرقان/سوره25، آیه62.
[43] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج‌1، ص496.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی