display result search
منو
تفسیر آیات 57 تا 64 سوره زخرف

تفسیر آیات 57 تا 64 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 52 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 57 تا 64 سوره زخرف"
- مشرکان حجاز درباره مسیح (ع) با پیغمبر(ص) مجادله‌ای داشتند؛
- محتوای قرآن توحید الهی، اصل وحی و نبوت و جریان معاد است؛
- هیچ خصوصیتی برای بشر نیست، مگر بنده بودن.





بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ (57) وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ (58) إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ (59) وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنکُم مِلاَئِکَةً فِی الأرْضِ یَخْلُفُونَ (60) وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ (61) وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (62) وَ لَمَّا جَاءَ عِیسَی بِالْبَیِّنَاتِ قَالَ قَدْ جِئْتُکُم بِالْحِکْمَةِ وَ لِأُبَیِّنَ لَکُم بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (63) إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ (6٤)﴾

در سوره مبارکهٴ «زخرف» که در مکه نازل شد، به عنوان سرفصل بخشی از احکام نبوت عامّه را ذکر فرمود؛ در آیه ششم فرمود: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الأوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾،[1] این داستان نبوت عام بود. بعد از تبیین خطوط کلّی ره‌آورد پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)، به قصهٴ سه پیغمبر از انبیای الهی(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) پرداختند؛ البته این قصه‌ها یکسان نیستند؛ قصهٴ حضرت ابراهیم مطابق با همان سرفصلی است که در آیه شش بیان شده است؛ قصه حضرت موسای کلیم هم همین‌طور است که آن هم مثل قصه حضرت ابراهیم مطابق با آن سرفصل است؛ ولی جریان حضرت مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که قسمت سوم است، به دو بخش تقسیم می‌شود: بخش اوّل جریانی است که امت اسلامی با پیغمبر، یا مخاطبان پیغمبر با خود پیغمبر دربارهٴ مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) دارند، قسمت دوم جریانی است که مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) با قوم خودش پشت سر گذاشت؛ این قسمت دوم مطابق با آن جریان حضرت ابراهیم و جریان حضرت موسی(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینْ) هست که آن پیغمبر با قوم خودش چه رفتاری کرد و قوم او با او چه رفتاری کردند؟ اما بخش اوّل جریان مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) مربوط به این است که مشرکان حجاز درباره مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) با پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مجادله‌ای داشتند، این از سِنخ مجادلهٴ پیغمبر با قوم خودش نیست، از سِنخ مجادلهٴ قوم ابراهیم با ابراهیم و قوم موسای کلیم با موسای کلیم(عَلَیْهِمَا السَّلَامْ) نیست. بخش دوم قصه مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که جریان آن حضرت را با قوم خودش ذکر می‌کند، از سِنخ جریان خلیل حق و کلیم حق است؛ اما قسم اوّل در صدر این بیان مربوط به این است که مشرکان حجاز درباره مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) حرفی داشتند، مسیحی‌های نجران و امثال نجران هم درباره مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) حرفی داشتند که با پیغمبر اسلام(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در میان گذاشتند، نه اینکه مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) با قوم خودش چه مشکلی داشت، بنابراین یک تفاوت اساسی بین قصهٴ سوم با قصه اوّل و دوم هست. فرمود: ﴿وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً﴾؛ وقتی جریان عیسای مسیح به عنوان نمونه ذکر شد: ﴿إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ﴾؛ اینها منصرف‌ هستند، «یَنْصَرِفُونَ بِأنْفُسِهِم وَ یَصُدّونَ غَیْرَهُم وَ یَصُدّونَ وَ یُعْرِضُونَ وَ یَعْتَرِضُون». جریان مسیح را خداوند در سوره مبارکهٴ «مریم» تاحدودی بازگو فرمود؛ یعنی خود قصه مریم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها) و بعد هم قصهٴ مسیح. در سوره مبارکهٴ «مریم» بعد از اینکه جریان مریم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْها) را ذکر کرد که ﴿فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً﴾[2] و بعد هم ﴿فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ﴾،[3] آن‌گاه در آیه سی سوره مبارکه «مریم» آمده است که وقتی مسیح به دنیا آمد، فرمود: ﴿إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً﴾، بعد فرمود: ﴿ذلِکَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ﴾[4] که بخش جریان مسیح را آن‌جا ذکر فرمود. وقتی جریان مسیح ذکر شد، خدا می‌فرماید او ‌که به دنیا آمد، جریانی برای حقانیت معاد به راه افتاد. مشرکان حجاز گاهی درباره خود قرآن سخن داشتند که می‌گفتند ـ معاذ الله ـ این سِحر است، کهانت است، افتراست، این تعلیم دیگران است و مانند آن؛ گاهی دربارهٴ ره‌آورد و محتوای قرآن که توحید الهی، اصل وحی و نبوت و جریان معاد است اعتراض داشتند. آن اعتراض‌هایی که مربوط به اصل قرآن بود که ـ معاذ الله ـ می‌گفتند این «فِریه» است گذشت؛ اعتراض‌هایی که مربوط به محتوای قرآن و ره‌آورد قرآن است که گاهی به توحید برمی‌گردد، گاهی به اصل نبوت برمی‌گردد و گاهی به معاد برمی‌گردد، جریان مسیح در این بخش دوم است؛ یعنی اعتراض مشرکین نسبت به محتوای قرآن است، نه خود قرآن. اعتراض مشرکین نسبت به خود قرآن در اوایل همین سوره مبارکهٴ «زخرف» گذشت؛ اما نسبت به محتوای قرآن می‌فرماید شما که جریان مسیح را ذکر می‌کنید یعنی چه؟ مشکلات جریان مسیح از یک طرف با نصارای نجران و امثال نجران روبه‌رو بود که آن را در سوره مبارکه «آل عمران» ـ آیه شصت به بعد ـ مطرح فرمود؛ مناظره‌ای بود که آنها می‌گفتند مسیح را ـ معاذ الله ـ باید فرزند خدا دانست که وجود مبارک حضرت می‌فرماید خدا منزّه از آن است که «والد» یا «مولود» بشود یا «ولد» داشته باشد و بعد می‌فرماید شما چه استبعادی دارد در اینکه کسی بدون پدر خلق بشود؟ آیه 59 سوره مبارکه «آل عمران» این بود که فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾؛ شما درباره آدم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) تردیدی ندارید که بدون پدر و بدون مادر خلق شد، اگر ذات اقدس الهی آن توان را دارد که انسانی را بدون پدر و مادر خلق کند، یقیناً می‌تواند بدون پدر هم خلق کند، شما که قوی‌تر را پذیرفتید! ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾، بدن او را با خلقت و روح او را با «نَفْخ» و با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ تأمین کرده است؛ بدن او را با مُلک و روح او را با ملکوت تأمین کرده است، پس بالاتر از مسیح و دشوارتر از مسیح را شما قبول کردید، این را هم قبول کنید! بنابراین سخن از «تَثلیث» سخن از «إبْنُ اللَّه» بودن و امثال آنها مطرح نیست. پاسخی که به مسیحی‌های نجران و مانند آن می‌دهند همین است. این تفکر تَثلیثی از مسیحیت نجران و غیر نجران به مشرکان حجاز سرایت کرد، آن‌گاه همین مشرکان حجاز به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) می‌گفتند: ﴿أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ﴾، هرگز وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) درباره مسیح که سخن از «إله» بودن او نداشت، همان تفکر مسیحیت بود که به مشرکان حجاز سرایت کرد، آنها هم همین «تَثلیث» را، همین «إبْنُ اللَّه» بودن را و همین «معبود» بودن را ـ معاذ الله ـ به عنوان جَدل با پیغمبر اسلام در میان گذاشتند؛ لذا قرآن می‌فرماید که آنها می‌گویند آلههٴ ما بهتر است، چون ما ملائکه را می‌پرستیم یا عیسایی که «إله» مسیحی‌هاست؟ ﴿وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ﴾، پاسخ این است که ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ﴾؛ فرمود این جدلی است که دارند بیان می‌کنند، هیچ‌کدام «إله» نیستند تا شما بگویید که این «إله» بهتر است! نه فرشتگان آلهه هستند و نه مسیح، نه سخن از «تَثلیث» است و نه سخن از «تثنیه» یهودی‌هاست که ﴿وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾[5] و نه سخن از «تَثلیث» است که ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[6] و مانند آن، هیچ‌کدام از آنها «إله» نیستند! بنابراین آنچه را که از مسیحیت به مشرکین رسید، باعث جَدلی شدنِ مشرکین بود. قرآن آمد هر دو را نفی کرد و فرمود نه فرشتگان «إله»‌ هستند و نه مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه). ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ﴾؛ اینها در صَدد دشمنی می‌باشند که با دین، با فکر و با توحید مخالف‌ هستند؛ حالا هر چیزی را به بهانه می‌گیرند. کسی نگفت مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) ـ معاذ الله ـ «إله» است تا شما بگویید که فرشتگان بهتر از آدم‌ هستند و ما معبودمان بهتر از معبودی است که شما امضا کردید. فرمود ما معبودیت کسی را امضا نکردیم، او هم بنده است، چه اینکه فرشتگان هم بنده‌ هستند! ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً بَلْ هُمْ﴾؛ نه تنها در صَدد جدال‌ هستند، اصلاً دشمن‌ می‌باشند و این را بهانه قرار دادند. اگر نظر قرآن را درباره مسیح می‌خواهید سخن از «إبْنُ اللَّه» بودن نیست، سخن از «تَثلیث» نیست، سخن از «معبود» نیست و سخن از «إله» بشری نیست، هیچ سخنی نیست! فقط حصری داریم که الآن به شما اعلام می‌کنیم: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، او هیچ سِمَتی ندارد! نه «إبْنُ اللَّه» است، نه ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ است، نه «معبود» است و نه «إله» است، فقط بنده خداست، همین! اگر از فرشتگان سخن می‌گویید، فرشتگان هم بنده می‌باشند! ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، خدای سبحان به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) می‌فرماید به آنها بگو ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾؛ هیچ خصوصیتی برای مسیح نیست، مگر بنده بودن؛ چه اینکه هیچ خصوصیتی برای هیچ بشری نیست، مگر بنده بودن! فصل اخیر هر کسی عبودیت اوست؛ بنده بودن، مخلوق بودن و ربط بودن. در بحث‌های قبل هم ملاحظه فرمودید، اینکه می‌گوییم انسان عبد است یا فقیر است، این از سِنخ «عَرَض مُفارِق» نیست؛ مثل اینکه می‌گوییم هوا گرم است یا هوا سرد است که «عَرَض مُفارِق» باشد و همچنین این از سِنخ «عَرَض لازم» نیست که بگوییم «الاربعةُ زوجٌ» یا «النّارُ حارَّةٌ»؛ زیرا «عَرَض لازم» درست است ملزوم خود را رها نمی‌کند، ولی در رتبه ملزوم نیست؛ همیشه لازم رُتبةً از ملزوم متأخر است، همیشه عَرَض رُتبةً از آن موضوع و جوهر خود مُؤَخَّر است. اگر می‌گوییم: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، این تنها برای مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) نیست، «مَا سَوَی الله» همین‌طور هستند! درباره انسان فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾،[7] این فقیر بودن و عبد بودن «عَرَض لازم» نیست، زیرا عَرَض ولو لازم هم باشد، در مرتبه موضوع نیست، بلکه متأخر از موضوع است؛ فقر از مرتبهٴ ذات انسان جدا نیست و عَبد هم از مرتبهٴ ذات انسان جدا نیست. بخش سوم از سِنخ ذاتی «ما هوی» هم نیست؛ یعنی اینکه می‌گوییم: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾، نظیر «الانسانُ ناطقٌ» هم نیست، برای اینکه ناطق درست است که ذاتی انسان است، اما ذاتی ماهیت اوست، نه ذاتی هویت او؛ حقیقت انسان را آن هویت او و وجود او تشکیل می‌دهد، ماهیت یک مرحله کنارتر از وجود است. شما وقتی به یک ادیب و نحوی بگویید که «الانسانُ موجودٌ» را ترکیب بکن، می‌گوید: «الانسانُ» مبتدا و «موجودٌ» خبر است؛ ولی وقتی به یک حکیم گفتید این را ترکیب بکن، می‌گوید: «الانسانُ» خبر مقدم و «موجودٌ» مبتدای مؤخر است، برای اینکه هستی اصل است، نه اینکه انسان اصل باشد و ما هستی را به او بدهیم! هستی اصل است که ما تعیّن انسانیّت را از آن انتزاع می‌کنیم. فهمیدن آیات، فهمیدن روایات و فهمیدن قصص یکسان نیست، این‌طور نیست که حالا انسان اصل باشد و هویت و وجود را به انسان عطا بکند، بلکه از این وجود خارجی ما عنوان «انسانٌ» را انتزاع می‌کنیم. پس «الانسانُ موجودٌ»، انسان خبر مقدم و «موجودٌ» مبتدای مؤخر است؛ در این‌جا هم همین‌طور است! اینکه می‌گوییم «الانسانُ فقیرٌ»، نظیر «الانسانُ ناطقٌ» نیست؛ زیرا «ناطق» ذاتی انسان است به معنای ذاتی ماهیت، ولی فقر و عبد بودن، ذاتی انسان است به معنای هویت؛ آن خیلی جلوتر از این است! بنابراین ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، این ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾ ذاتی به معنی هویت است و نه ماهیت، این قسم چهارم است که از آن اقسام سه‌گانه مقدم است. اگر محمول ذاتی «مَا هُوی» بود یا «عَرَض لازم» بود یا «عَرَض مُفارِق» بود، هر سه بخش از آن ذاتی به معنای هویّت عقب هستند. ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، تمام حقیقتِ «ما سَوای» خدا بنده بودنِ اوست؛ حالا این بنده اگر کامل بود، کمالات و معجزاتی دارد و اگر نبود فاقد آنهاست. پرسش: عبودیت تشریعی هم ؟ پاسخ: عبودیت تشریعی را باید خودش اختراع بکند، او چه بخواهد و چه نخواهد واقعاً عبد است! منتها اگر درک نکرد، داعیهٴ استقلال دارد؛ حتی ممکن است بگوید من معبودم: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾؛[8] مثل انسان خوابیده که خواب می‌بیند و حرف می‌زند.

این بیان نورانی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که فرمود: «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»؛[9] خیلی‌ها در خواب حرف می‌زنند، این‌طور نیست که حرف عالمانه و محققانه باشد؛ وقتی «عِندَ الإحتضار» بیدار شدند، می‌بینند که این حرف‌های آنها مُهمل بود. بنابراین یک وقت انسان خوابیده است و در خواب حرف می‌زند، داعیه‌هایی دارد، یا انکار می‌کند، یا خودش را مستحق ربوبیت می‌داند که ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ می‌گوید و مانند آن؛ ولی حقیقت این است که ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾. اینکه فرمود: ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾،[10] این جزء اصول کلّی است و از آن عام‌ها تخصیص‌پذیر نیست و مطلقاتی است که تقییدپذیر نیست؛ نظیر «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق‌»،[11] این از بیانات نورانی پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) است و جزء «جوامع الکلم» است. بعضی از عمومات تخصیص‌پذیر نیستند و بعضی از مطلقات هم تقییدپذیر نیستند، این‌طور نیست که هر عامی و هر مطلقی قابل تقیید باشند. حضرت فرمود: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق‌»؛ کسی بگوید که من مأمورم و معذورم، این تکلیف را برنمی‌دارد، یا کسی بگوید فلان شخص مرا وادار کرده که معصیت بکنم، این عذر صحیح نیست. یک وقت انسان مُضطر است، اگر مُضطر شد، مُکرَه شد، سَهو و نسیان رخ داد، از آن طرف تکلیف هم برداشته می‌شود: « رُفِعَ ... مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْه‌»[12] و مانند آن که در آن صورت تکلیف نیست، وگرنه در زمانی که تکلیف باشد، هیچ ممکن نیست کسی بگوید که من مختاراً خدا را معصیت می‌کنم، برای اینکه مافوق من امر کرده است و «الْمأمُورُ مَعْذُور»، این قابل پذیرش نیست: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق‌»، این‌جا هم ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾، این قابل تخصیص نیست و این قضیه چهارم از قضایای چهارگانه یاد شده است؛ یعنی محمول برای موضوع «عَرَض مُفارِق» نیست، «عَرَض لازم» نیست، ذاتیِ باب ماهیت نیست، بلکه ذاتیِ باب هویّت است که تمام هویّت انسان می‌شود عَبد و در قیامت مشخص می‌شود. این هم که گفته شد که ﴿وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾،[13] آن هم این‌چنین خواهد بود و تنها می‌آید، تنهایی او هم در آن عبودیت اوست. فرمود به آنها بگو که منطق قرآن درباره مسیح این است، دیگر سخن از الوهیت او نیست تا شما بگویید: ﴿أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ﴾. پرسش: هویّت درونی کمال آفرین است؟ پاسخ: اینکه نفی نمی‌کند! می‌گوید که هویّت او جز بندگی چیزی دیگری نیست. این هویّت خودش را شناخت، برابر این هم عمل کرد و به کمالات هم رسید. فرمود به آنها بگو ما درباره مسیح همین را می‌گوییم، شما می‌گویید: ﴿أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ﴾، اینکه مربوط به ما نیست! آنها اشتباهی کردند و گفتند که مسیح یا ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ است یا «إبْنُ اللَّه» است و مانند آن، ﴿وَ قَالُوا أَ آلِهَتُنَا خَیْرٌ أَمْ هُوَ﴾. فرمود: ﴿مَا ضَرَبُوهُ لَکَ إِلاّ جَدَلاً﴾؛ دارند جدال می‌کنند، یک؛ و ثانیاً حقِ جدال هم با تو ندارند، بلکه دارند دشمنی‌ خودشان را اعمال می‌کنند، برای اینکه تو چنین حرفی نزدی! قرآن چنین حرفی نمی‌زند! اینها با تو چرا ظلم می‌کنند؟ اگر مسیحی‌ها هستند که در آیه 59 سوره مبارکه «آل عمران» مشخص فرمود که شما چه حرف دارید درباره مسیح که می‌گوید «إبْنُ اللَّه» است یا ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ است؟! آن قوی‌تر و بالاتر از آن را که وجود مبارک حضرت آدم است که نه پدر داشت و نه مادر داشت را که قبول دارید! اینکه پدر ندارد، ولی مادر دارد! اگر ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ جا برای توهم «تَثلیث» و «إبْنُ اللَّه» بودن و امثال آن نیست؛ این مناظره است که مقدمه برای آن مباهله است. پرسش: ممکن است مقصود مجرمین این بوده که ما افضل از مسحییان هستیم چون آنها حضرت عیسی را می‌پرستند و ما فرشتگان را؟ پاسخ: البته اینها آلهه خودشان را گفتند و چون آلهه خودشان را گفتند، «بالعرض» خودشان را هم در نظر داشتند. الآن صحبت در این است که خدایان ما بهتر است یا خدایان آنها؟ قرآن می‌فرماید هیچ‌کدام، برای اینکه نه آنها حق دارند غیر خدا را بپرستند و نه شما؛ شما درباره سنگ و گِل می‌گویید که ما پاسخ دادیم و اگر فرشته‌ها را می‌گویید، پاسخ آن هم قبلاً گذشت و مجدد هم الآن بازگو می‌کنیم؛ ولی جریان مسیح را اگر از ما بخواهید، می‌گوییم: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾؛ اگر درباره فرشتگان هم بگویید، می‌گوییم: ﴿إِن کُلُّ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾، فرشتگان هم همین‌طور هستند! چه ملائکه و چه انسان، هیچ‌کسی غیر از عبودیّت چیزی دیگری ندارد! آن اصل کلّی جزء «جوامع الکلم» است که تخصیص‌پذیر نیست، به این مضمون که ﴿إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾، چه اینکه در قیامت هم ﴿وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً﴾؛ تنها می‌آیند و هیچ‌کس همراهی ندارد. اگر همه در قیامت تنها می‌آیند و همه در دنیا و برزخ جز عبد محض نیستند، اختصاصی به موجودات آسمانی و زمینی ندارد تا شما بگویید آلهه ما بهتر است یا «إله» آنها؟ هیچ‌کدام! فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾، اما کمالاتی که می‌بینید دارند، او فیض الهی را مغتنم شمرد و از راه فیض الهی به کمالاتی رسید و برکاتی «باذن الله» از دست او ظاهر شد. شما ببینید، وقتی که در سوره «آل عمران» یا غیر «آل عمران» با مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) سخن می‌گوید، قدم به قدم این «باذن الله» را در کنار آن دارد؛ وقتی می‌گوید: ﴿أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾،[14] برخی‌ها خیال کردند که این ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ مفعول با واسطه برای ﴿فَیَکُونُ طَیْراً﴾، این‌چنین نیست! این ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ برای هر دو فعل به نحو تنازع مفعول با واسطه است. «إنّی أنْفُخُ لَکُم» در این ماده ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾، ﴿فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾، این ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ مفعول با واسطه است هم برای «أنْفُخُ» و هم برای «یَکُونُ» «عَلَی التَّنازُع»، این‌طور نیست که «أنْفُخُ لَکُم» در این «طین» و بعد ﴿فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾، این «نَفخ» برای خود من است و پرواز کردن آن به اذن خداست. این «نفختُ»ای را که من می‌گویم، همان ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾[15] است که ذات اقدس الهی «بالذات» دارد که ما «بالعرض» آیت او هستیم و کار او را انجام می‌دهیم، این‌طور نیست که این ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ فقط مفعول با واسطه برای دومی باشد، «أنْفُخُ لَکُم» در هیئت «طَیر» ﴿فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾، ﴿أُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ﴾،[16] این ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ترجیع‌بندی است که به همه این افعال می‌خورد؛ لذا فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیْهِ وَ جَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ﴾؛ این را برای بنی‌اسرائیل الگو قرار دادیم؛ البته مستقیماً برای بنی‌اسرائیل و غیر مستقیم برای کافّهٴ «ناس»، کسی که به ولای الهی رسیده است این‌طور است. ﴿وَ لَوْ نَشَاءُ﴾؛ اگر شما می‌گویید که ملائکه معبود ما هستند، این ملائکه را ما خلق کردیم، در زمین هم می‌توانیم خلق کنیم! منتها حالا شما چون موجودی هستید عادی و مادی، موجودات مادی با شما سر و کار دارند، ﴿وَ لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنکُم مِلاَئِکَةً فِی الأرْضِ یَخْلُفُونَ﴾؛ حالا یا این «مِن» برای تبدیل و «بدلیّه» است که مرحوم امین الاسلام و همفکران‌ ایشان معتقد هستند[17] یا تبعیض است؛ ولی در هر حال ما می‌توانیم فرشتگانی هم در زمین خلق بکنیم، پس این‌چنین نیست اگر فرشته‌ای بود ـ حالا یا در آسمان بود یا در جای دیگر بود ـ او خارج از این برنامه عمومی ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾ است، نه! چه آسمان باشد و چه زمین ﴿هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌ﴾.[18] حالا اگر کسی رفت در آسمان، این کرات را فتح کرد، آن‌جا ترمینال درست کرد، مسافرخانه درست کرد و کشور درست کرد، آن‌جا هم حکم همین است! چه آسمان برویم و چه زمین برویم حکم همین است: ﴿وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌ﴾، پس چه «مَلائِکَةُ السَّماء» و چه «مَلائِکَةُ الأرض» ﴿إِنْ هُوَ إِلاّ عَبْدٌ﴾. بنابراین اصلاً موضوع منتفی است کسی «إله» نیست تا شما بگویید که آلههٴ ما بهتر است یا آلههٴ آنها یا «إله» آنها. پرسش: ... وجود باشد، درباره وجود خداوند متعال مشکلی پیش نمی‌آید؟ پاسخ: نه، او عین ذات است.

در بیان نورانی حضرت امیر این است که «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول‌»؛[19] هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست معلول است، اما اگر چیزی هستی او عین ذات او بود، او علت است، او خالق است و او معبود خواهد بود. فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ فَلاَ تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ﴾؛ به پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود و به دیگران هم فرمود که آگاه باشید! وجود مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) پیش زمینه‌ای است برای جریان قیامت، در طلیعهٴ پیدایش او بدون پدر خلق شد، پس معلوم می‌شود که بعضی از کارهای غیر عادی را خدا می‌تواند انجام بدهد و کارهای رسمی او را هم که شما دیدید: ﴿أُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ﴾، او مرده‌ها را به اذن خدا زنده می‌کرد! این ارواح که موجود است، خاک‌ها هم که آمادگی دارند، مگر قبلاً چه بود؟ مگر قبلاً غیر از این خاک چیزی دیگر بود؟ اگر ذات اقدس الهی همین خاک‌ها را جمع کرد و ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ گفت، بعد هم این کارها آسان است، مشکل شما چیست؟ فرمود وجود مبارک مسیح اصلاً پیش‌زمینه است برای جریان معاد، خود هستی او این هست و این کار را هم که انجام می‌دهد. هر وقت که خواستید؛ البته در صورتی که بازی‌گری نکنید و غرض شما ایمان آوردن باشد، اگر معجزه‌ای بخواهید، او این معجزه را دارد. این ﴿أُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ﴾ را با جمع «مُحلّی» به «الف» و «لام» ذکر کرد، نه تنها «اُحی المیّت» یا «میّتاً»، من ﴿الْمَوْتَی﴾ را که هر جا باشد به اذن خدا زنده می‌کنم. این به اذن خدا همه کاره است! در موارد دیگری که معجزات است هم همین‌طور است. ﴿وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَةِ﴾ درباره خود مسیح، پس درباره قیامت هیچ شکی نکنید! «مِریه» و شک و تردیدی نداشته باشید، شما که اصل را قبول دارید، اصل که هیچ چیز نبود! یک وقت است می‌گوییم: ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾؛[20] یعنی انسان قابل ذکر نبود! یعنی نطفه بود که نطفه قابل ذکر نیست! قدری جلوتر فرمود: نه تنها قابل ذکر نبود، اصلاً «لیس» محض بود و تام بود. «لیس»‌ای که دیگر خبر نمی‌خواهد، فقط یک فاعل و یک اسم می‌خواهد! به وجود مبارک ذکریا فرمود شما چه نگرانی‌ای دارید؟ شما از ما فرزند خواستید و ما هم می‌دهیم، حالا بگویید: ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً﴾[21] یا ﴿وَ کَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً﴾،[22] اینها را چرا می‌گویی؟! شما می‌گویی من پیر شدم و مهم‌ترین عضو بدن من که استخوان است پوک شد، همسرم الآن پیر است و آن وقت هم که جوان بود بارور نبود، عقیم بود: ﴿وَ کَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً﴾. در بخش‌های دیگر دارد که ﴿وَ امْرَأَتِی عَاقِرٌ﴾،[23] اما در این قسمت دارد که ﴿وَ کَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً﴾. عرض کرد خدایا! الآن که پیر است، آن وقتی هم که جوان بود عقیم بود، ولی «لطف آنچه که تو اندیشی».[24] ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾،[25] این ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست، این یا تمییز است یا حال است؛ این کان، کان تامّه است، «لاشیء» بودی! اگر چیزی «لاشیء» بود، «لیس تام» بود و هیچ نبود، نه بدن بود و نه روح که هر دو را آفرید، حالا که هر دو موجود است! روح که از بین نمی‌رود و این بدن هم که در عالم پراکنده است، فرمود مشکل شما چیست؟ پس درباره معاد هیچ تردیدی نداشته باشید. ﴿وَ اتَّبِعُونِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ﴾؛ پیرو من باشید، راه همین است و غیر از این راهی هم نیست. ﴿وَ لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ﴾؛ شیطان شما را منصرف نکند. شیطان با حالت‌های گوناگون درمی‌آید؛ اگر تمثّل است یا تجسّم است، گاهی به صورت انسان، گاهی به صورت حیوان، گاهی به صورت پرنده، گاهی به صورت خزنده درمی‌آید.

در جریان ورود شیطان به بهشتی که وجود مبارک آدم و حوا(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا) بودند، قصص فراوانی است، گرچه اثبات این مطلب با آن قصص کار آسانی نیست؛ حالا از دهان مار وارد شده است و از آن مجرا خودش را به بهشت رسانده، به هر حال او به هر نحوی که خواست می‌تواند مُتمثّل بشود نه متجسّم! فرمود: ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ﴾،[26] حالا یا زایمان دارد یا تخم‌گذاری دارد، اگر به صورت پرنده دربیاید تخم‌گذاری دارد که همه‌ به صورت تمثّل است و اگر به صورت انسان یا حیوان دربیاید ـ حیوانات غیر پرنده ـ زایمان دارد؛ ولی همه اینها تمثّل است. فرمود: ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ﴾، او و قوم و خویش و قَبیل‌ او اینها جاسازی کردند و شما را می‌بینند، اما شما اینها را نمی‌بینید؛ اینها در درون جاسازی کردند!

در بیانات دیگر هم هست که «إِنَّ الشَّیْطَانَ لَیَجْرِی مِنْ بَنِی آدَمَ مَجْرَی الدَّمِ»،[27] این هم یک تمثیل یا تشبیه است؛ گاهی می‌فرماید همانند خون در سراسر بدن هست، گاهی هم می‌فرمایند: «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‌»[28] و گاهی هم می‌فرماید: ﴿إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ﴾؛ و ذریّه خودش این‌چنین است. فرمود: ﴿لاَ یَصُدَّنَّکُمُ الشَّیْطَانُ﴾، او عَدوّ آشکار و روشنی است برای شما؛ البته او اگر بخواهد در انسان نفوذ بکند به وسیله نفس نفوذ می‌کند. در درون ما «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک»[29] است. ذات اقدس الهی قدرت‌های فراوانی به شئون نفس داد، همه اینها می‌توانند هنرمندانه در خدمت انسان باشند؛ ولی اگر بی‌راهه رفت، همان شیطان این نیروهای هنرمند را علیه انسان به کار می‌گیرد، این نفس مُسَوِّله یک نفس خیلی هنرمندی است، آن‌قدر قدرت دارد که زشت‌ترین کار را به زیباترین کار جلوه بدهد، یک چنین هنرمندی است! این نفس انداختن برادر به چاه را زیبا نشان می‌دهد: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾[30] همین است! این نفس مُسَوِّله، یعنی شأنی از شئون نفس است، این روان‌شناس است، روان‌کاو است، هنرمند است و کلّ جریان انسان را شناسایی می‌کند که انسان از چه چیزی خوشش می‌آید را بررسی می‌کند و زشت‌ترین کار چیست را هم بررسی می‌کند، آن زشت‌ترین کار را به عنوان اینکه همانی است که شما می‌خواهید به خورد آدم می‌دهد، زَر ورقی روی این سمومات می‌گذارد که این زَر ورق، برابر آن روان‌کاوی و روان‌شناسی اوست؛ یعنی تمام این سمومات را پشت این پرده پنهان می‌کند، پشت این قاب و تابلو پنهان می‌کند؛ این زَر ورقی که روی آن می‌کشد، همان چیزی است که ما دوست داریم، می‌گوید شما مگر نمی‌خواهید به جامعه خدمت کنید؟ مگر نمی‌خواهید به کشور خدمت کنید؟ به بهانه این خدمت کردن انسان را می‌فریبد و آنها را به خورد آدم می‌دهد، بعد وقتی انسان مسموم شد، او می‌شود امیر. این ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾[31] که اوّل امیر نبود، اوّل مُسَوِّل بود؛ اگر سامری است، توحید را جزء سموم می‌داند و شرک را حلوا می‌داند و خلیل حق و کلیم حق فرمود چرا این کار را کردید؟ ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾؛[32] سامری گفت نفس مُسَوِّله مرا بازی داد. یا جریان یعقوب(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که دو بار به فرزندان خود فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ﴾. بعد از تَسویل که انسان به دام افتاد، انسان به دام افتاده اسیر است ـ این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «کَمْ‌ مِنْ‌ عَقْلٍ‌ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوَی أَمِیرٍ»[33] ـ اگر اسیر شد، آن وقت آن نفس می‌شود «امّارهٴ بالسّوء»، این‌طور نیست که از اول «امّارهٴ بالسّوء» باشد ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾؛ ولی ما می‌توانیم همین نفس را «امّارهٴ بِالحُسن» بکنیم که ما را به نیکی دعوت کند، به خیر دعوت کند و امر کند! ببینید بعضی‌ها همین که اول وقت شد اصلاً بی‌تاب هستند و یک چیز گمشده‌ای دارند، تا نماز اول وقت نخوانند یا مثلاً روزه‌های مستحبی را نگیرند گمشده‌ای دارند یا مشکلی اگر برای کسی پیدا شد تا حلّ نکنند خوابشان نمی‌برد! این همان است، این می‌شود «امّارهٴ بِالحُسن». شما الآن می‌بینید که خیلی کم اتفاق می‌افتد انسان بتواند به این بهزیستی برود این بچه‌ها و این عزیزان را ببیند و یک ساعت تحمّل بکند؛ اما بعضی اصلاً شیفته این کار هستند، این یعنی چه؟ تمام آن بد و بیراهی که آن بچه‌ها می‌گویند، او لذت می‌برد، اینها شیفتهٴ این کار هستند، این می‌شود «امّارهٴ بِالحُسن»، پس می‌شود این کار را کرد! یعنی در درون ما می‌توانیم به کسی رأی بدهیم که «امّارهٴ بِالحُسن» باشد نه «امّارهٴ بالسّوء». ما که قبلاً امیری نداشتیم، این انتخابات است! ما خودمان امیر درست می‌کنیم، ما خودمان اسیر درست می‌کنیم و ما خودمان مُسَوِّل درست می‌کنیم! اگر «امّارهٴ بِالحُسن» بتوانیم درست کنیم، چرا نکنیم؟! مگر ذات اقدس الهی در درون ما «امّارهٴ بالسّوء» گذاشته؟ ما را که براساس فطرت آفریده است: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[34] بود و ما امیری نداشتیم؛ اما به ما گفت شما می‌توانی امیری داشته باشید، حالا چرا امّاره بالسّوء داشته باشی؟! اماره به حُسن داشته باش! فرمود شیطان راهتان را نبندد!

تا این بخش جریان طرح قصهٴ مسیح(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) است که در قرآن کریم بود و مشرکان حجاز با پیغمبر، درباره مسیح گفتگو کردند و این مناسب با آن بحث صدر سوره «زخرف» نیست؛ در صدر سوره «زخرف» فرمود: هر پیامبری که آمد امت او با او نساختند، چه اینکه با تو نساختند و نمی‌سازند، چه اینکه با خلیل حق نساختن و چه اینکه با کلیم حق نساختن، الآن می‌گوییم چه اینکه با مسیح حق هم نساختند: ﴿وَ لَمَّا جَاءَ عِیسَی بِالْبَیِّنَاتِ﴾، این شبیه قصهٴ ابراهیم است و شبیه قصهٴ کلیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینْ) است؛ صدر آن مربوط به برخورد مشرکان با پیغمبر درباره مسیح است که مناسب با خطوط کلّی وحی و نبوت است، ذیل آن مناسب با قصهٴ ابراهیم و مناسب با قصهٴ کلیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینْ) است.
[1] زخرف/سوره43، آیه6 و 7.
[2] مریم/سوره19، آیه26.
[3] مریم/سوره19، آیه27.
[4] مریم/سوره19، آیه34.
[5] توبه/سوره9، آیه30.
[6] مائده/سوره5، آیه73.
[7] فاطر/سوره35، آیه15.
[8] نازعات/سوره79، آیه24.
[9] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج‌69، ص306.
[10] مریم/سوره19، آیه93.
[11] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص621.
[12] التوحید، الشیخ الصدوق، ص353.
[13] مریم/سوره19، آیه95.
[14] آل عمران/سوره3، آیه49.
[15] حجر/سوره15، آیه29.
[16] آل عمران/سوره3، آیه49.
[17] تفسیر مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، ج‌9، ص81.
[18] زخرف/سوره43، آیه84.
[19] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج13، ص69.
[20] انسان/سوره76، آیه1.
[21] مریم/سوره19، آیه4.
[22] مریم/سوره19، آیه5 و 8.
[23] آل عمران/سوره3، آیه40.
[24] دیوان حافظ، غزل493؛ «در دایرهٴ قسمت ما نقطه تسلیمیم ٭٭٭ لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی».
[25] مریم/سوره19، آیه9.
[26] اعراف/سوره7، آیه27.
[27] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج60، ص331.
[28] بهترین ها و بدترین ها از دیدگاه نهج البلاغه، محمدتقی مصباح یزدی، ج1، ص173.
[29] عدة الداعی و نجاح الساعی، ابن فهدالحلّی، ص314.
[30] یوسف/سوره12، آیه18 و 83.
[31] یوسف/سوره12، آیه53.
[32] طه/سوره20، آیه96.
[33] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص31.
[34] شمس/سوره91، آیه8.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:50

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی