display result search
منو
تفسیر آیات 26 تا 33 سوره زخرف

تفسیر آیات 26 تا 33 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 92 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 تا 33 سوره زخرف"
- حضرت ابراهیم (ع) برای برقراری یک نظم علمی، با سفاهت مبارزه کرد؛
- حصر معرفت‌شناسی در حس و تجربه حسی «سَفه» است؛
- خدای سبحان تمام امکانات را در جهان خارج آفرید.






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلاَّ الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّی جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ (29) وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (32) وَ لَوْ لاَ أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33)﴾

در سوره مبارکهٴ «زخرف» که در مکه نازل شد و خطوط کلّی آن هم مشخص شد که چیست، بعد از بیان آن معارف کلّی، بخشی از مصداق‌های آن معارف کلّی را که سیرهٴ انبیای الهی(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) است را ذکر می‌کند. از برجسته‌ترین انبیای خاورمیانه، وجود مبارک ابراهیم خلیل است که برای برقراری یک نظم علمی، با سفاهت مبارزه کرد؛ هم در بخش‌های اعتقادی شِرک را برانداخت، هم در بخش‌های معرفتی سفاهت را از جامعه دور کرد و از ذات اقدس الهی هم خواست که این را در دودمان او حفظ کند و خداوند این توحید را و این تبرّی از شرک را در دودمان او قرار داد. حرف رسمی وجود مبارک ابراهیم خلیل تبرّی از مشرکان بود، چون آنها از نظر اعتقادی گرفتار شرک و از نظر معرفتی مبتلا به سفاهت بودند. کسی که قبول و نکول او به حرف دیگری وابسته است، این شخص سَفیه است؛ وقتی که می‌خواهد چیزی را بپذیرد، می‌گوید: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[1] و می‌خواهند چیزی را رد کنند، می‌گویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الأوَّلِینَ﴾.[2] خلیل حق فرمود این «سَفَهْ» است و قرآن کریم هم در سوره مبارکهٴ «بقره» فرمود راهی را که ابراهیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) نشان داد، راه عقلانیت است: ﴿وَ مَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾،[3] پس خلیل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هم در بخش اعتقادی با شِرک مبارزه کرد تا سرانجام دست به تَبَر برد و هم در بخش‌های معرفتی با جهالت و سفاهت مبارزه کرد تا جامعه را عقلانی کند. پرسش: همه کفّار که «سَفَهْ» نبودند، دانشمند هم داشتند. پاسخ: بله، عالِم را ذات اقدس الهی معرفی کرد، عالِم کسی است که هم تجربه حسّی داشته باشد و هم تجرید عقلی؛ شما ببینید الآن خیلی از اینها از راه دور جریان کیوان[4] را بررسی می‌کنند یا سیاه‌چاله‌های آسمان را که در دورترین نقطه است بررسی می‌کنند و زحمت تجربی فراوانی هم می‌کشند؛ اما از نظر معرفتی کور هستند و پیش پای خودشان را نمی‌بینند! می‌گویند این خودش درست شد. این نظم محیّر‌العقول را هیچ عقلی می‌پذیرد که خودبه‌خود درست شده باشد؟! این بیان نورانی سیدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در دعای «عرفه» است که فرمود: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً»؛[5] آن‌که تو را نمی‌بیند کور است! اینها با چه زحمت و تلاش چندین ساله‌ای وضع کیوان و این سیاه‌چاله‌ها را بررسی کردند؛ ولی وقتی گزارش می‌دهند، می‌گویند خودبه‌خود این‌طور شد، این نظم عمیق خودبه‌خود پیدا می‌شود؟!

بنابراین حصر معرفت‌شناسی در حسّ و تجربهٴ حسّی «سَفَهْ» است. معرفت‌شناسی حسّی و تجربی کفِ سواد است؛ یعنی ما دیگر از این پایین‌تر علمی نداریم! از این بالاتر نیمه‌تجربی است که ریاضی است، از آن بالاتر تجریدی کلامی است، از آن بالاتر تجریدی فلسفی است، از آن بالاتر تجرید عرفان نظری است و از آن بالاتر هم راه‌های دیگر است. غرض این است که اگر کسی بخواهد جهان‌بین باشد و از بود و نبود عالَم خبر داشته باشد، او که نمی‌تواند سیاه‌چال تجربهٴ حسّی گرفتار بشود! لذا خلیل حق با «سَفَهْ» مبارزه کرد و همین را در دودمان خود قرار داد.

ذات اقدس الهی فرمود ما سعی بلیغ خلیل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) را گرامی داشتیم و در دودمان او هم حفظ کردیم؛ ضمیر «جَعَلَ» به «الله» برمی‌گردد، ضمیر تأنیث «ها» در ﴿جَعَلَهَا﴾ به همان کلمهٴ برائت برمی‌گردد که ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾؛ این را ما قرار دادیم و تا آن‌جا که ممکن بود حفظ، راهنمایی و هدایت کردیم: ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾؛ ولی وقتی زندگی آنها رو به راه شد، کم‌کم در اثر نفوذ بیگانه‌ها، اینها از مسیر خلیل حق فاصله گرفتند: ﴿بَلْ مَتَّعْتُ هٰؤُلاَءِ وَ آبَاءَهُمْ حَتَّی جَاءَهُمُ الْحَقُّ﴾ تا انبیای بعدی آمدند و کم‌کم نوبت به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسید. پرسش: دیدن با چشم خیلی مهم است! الآن خیلی‌ها اگر نبینند قبول نمی‌کنند، شب عاشورا ابی‌عبدالله بهشت را به اصحاب نشان داد! پاسخ: آنها را که با چشم ظاهری نشان نداد، آن را با دل نشان داد! اینها اگر چشم را هم می‌بستند باز می‌دیدند، آنها را با شهود عقلی نشان داد، نه با چشم ظاهری! آنها که وجود مبارک سیدالشهداء بهشت آنها را نشان داد، با این چشم نبود، آنها اگر چشم خودشان را هم می‌بستند می‌دیدند، حالا آن را هم ـ به خواست خدا ـ شرح می‌دهیم. فرمود: ﴿حَتَّی جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ﴾ این توحید را ذات اقدس الهی نصیب اینها کرد، این برائت را نصیب اینها کرد، امکانات فراوانی به اینها داد، انبیای فراوانی برای اینها فرستاد، اینها این راه را ادامه دادند تا وضع مالیشان خوب شد از یک سو، گرفتار غرور و خودخواهی و دنیاپرستی شدند از سوی دیگر، کم‌کم وضع اینها به جایی رسید که وحی و نبوت را ـ معاذ الله ـ به «سُخریّه» گرفتند و می‌گفتند این سِحر است و دست از دین برداشتند. فرمود: «وَ جَعَلَ» خدا این کلمه برائت را ﴿کَلِمَةً بَاقِیَةً﴾ در دودمان خلیل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) تا اینها از هر جهلی به علم، از هر باطلی به حق، از هر کذبی به صدق و از هر شرّی به خَیر و از هر قبیحی به حَسَن برگردند. پرسش: برائت که کلمه‌ای منفی است ؟ پاسخ: چرا! تبرّی در کنار تولّی است. اگر کسی پایگاهی نداشته باشد، چگونه می‌تواند بگوید که من از شما بیزارم؟ از اینها بیزار است به چه چیزی وصل است؟ آن ﴿إِلاّ الَّذِی فَطَرَنِی﴾ مثبت است! فرمود که من به توحید تکیه کردم. بارها شنیدید که این کلمه ﴿إِلاّ﴾ به معنی غیر است، این «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» دو جمله نیست که مرحوم آخوند و امثال آخوند به زحمت افتادند که حصر را از آن استفاده کنند،[6] این یک قضیه بیشتر نیست، این دو قضیه نیست؛ یعنی نفس انسان این‌طور نیست که از توحید و شرک خالی باشد؛ انبیا آمده باشند مطلبی را ثابت کنند و مطلبی را نفی کنند؛ شرک را بگویند باطل است، توحید را بگویند حق است و توحید را برای ما ثابت کنند، بلکه «إلّا» به معنی غیر است، یک؛ این قضیهٴ «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» یک قضیه است، نه دو قضیه، دو؛ دین نیامده به ما بگوید که در درون شما خبری از شِرک و توحید نیست و من آمدم دو کار را انجام بدهم: یکی اینکه توحید را ثابت کنم و دیگر اینکه شِرک را نفی کنم، سه؛ بلکه دین آمده بگوید این توحیدی که داری و دلپذیر است، دلمایه است و در درون شما جای کرده، غیر از این، دیگران نه! «لاَ إِلٰهَ» غیر از همین که داری، چون «إلّا» وقتی به معنی غیر شد، این دیگر دو قضیه نیست تا اینها به زحمت بیفتند و مفهوم حصر درست کنند؛ غیر از خدا، دیگری نیست. پس تکیه‌گاهی انسان در درون خود دارد به نام توحید که براساس این تکیه‌گاه می‌گوید دیگران نه.

خلیل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) هم گفته که ﴿إِنَّنِی بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾، مگر آن چیزی که خودم دارم! همین را ذات اقدس الهی در دودمان او مستقر کرد؛ منتها اینها بعد از اینکه از رفاه برخوردار شدند، غرور و خودخواهی از درون ریشه کرده و دویده، مشکلاتی برای اینها ایجاد کرد که اینها در برابر وحی ـ معاذ الله ـ گفتند که ﴿سِحْرٌ مُبِینٌ﴾.[7]

یک بیان نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در خطبهٴ «قاصعه»[8] دارد که اوضاع انبیا را شرح می‌دهد، می‌فرماید من که الآن امام شما هستم و شما را به وحدت دعوت می‌کنم، این وحدت را قدر بدانید، رهبری را قدر بدانید، مرا تنها نگذارید و جامعه را «ارباً اربا» نکنید. آن روز دو قدرت در خاورمیانه بود: یکی قدرت امپراطوری ایران بود در شرق حجاز و یکی هم قدرت امپراطوری روم بود در غرب حجاز. حجاز هم می‌دانید که یک حیات خلوتی بود برای این دو امپراطوری و برای حجاز کسی حساب باز نمی‌کرد، آنها نه صنعتی داشتند، نه کشاورزی داشتند، نه دامداری داشتند و نه رشد علمی داشتند، برای حجاز کسی حساب باز نمی‌کرد. دو امپراطوری رسمی در خاورمیانه بود، وقتی قرآن می‌فرماید: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾،[9] دیگر لازم نیست بگوید که چه کسی غالب شد؛ مثل اینکه آن روزها دو ابرقدرت هم‌سو و همسان در این کره زمین بودند؛ یکی آمریکا بود و دیگری شوروی سابق، اگر می‌گفتند آمریکا شکست خورد؛ یعنی شوروی پیروز شد و اگر می‌گفتند شوروی شکست خورد؛ یعنی آمریکا پیروز شد؛ فاعل را حذف می‌کردند، چون معلوم بود. اینکه فرمود: ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾، معلوم بود که چه کسی غالب شد، چون غیر از امپراطوری ایران در خاورمیانه قدرتی نبود که بتواند روم را شکست بدهد؛ لذا به همان فعل مجهول اکتفا شد «حَذْفِ مَا یُعْلَمْ جائِز»[10] دیگر نفرمود چه کسی غالب شد؟ فقط از مغلوب خبر داد ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾، معلوم است که چه کسی غالب شد! اما ﴿وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ﴾؛[11] همین شکست‌خورده‌ها بعد پیروز می‌شوند.

وجود مبارک حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) فرمود دو قدرت در خاورمیانه هست: یکی قدرت‌های امپراطوری ایران است و دیگری هم قدرت‌های امپراطوری روم، اگر شما به اختلافات خود دامن زدید و مرا تنها گذاشتید و نظام اسلامی را حفظ نکردید: «الْأَکَاسِرَةُ وَ الْقَیَاصِرَة» بر شما مسلّط می‌شوند؛ «أکاسِرة» همین امپراطوری کسرا در ایران و «قیاصِرة» هم همین قیصرهای روم؛ این مطلب صریحاً در خطبه نورانی «قاصعه» در نهج‌البلاغه آمده است. فرمود این «أکاسِرة» و «قیاصِرة» می‌آیند و بر شما مسلّط می‌شوند، چه اینکه بر پدران شما مسلّط شدند! اینها پیغمبرزاده و امامزاده بودند، پدران شما فرزندان ابراهیم خلیل بودند، شما از نژاد عرب‌ هستید! این ابراهیم و اسحاق و اسماعیل سالیان متمادی نبوت این منطقه خاورمیانه را به عهده داشتند، شما اجداد و نیاکان شما پیغمبرزاده بودند! همین «أکاسِرة» و همین «قیاصِرة» اجداد شما را که پیغمبرزاده و امامزاده بودند را چاروادار[12] کردند، چاروادار یعنی «إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»! اینکه می‌فرمایند نفوذی نفوذی، همیشه این خطر هست و باید مواظب بود! فرمود مگر پدران و اجداد شما را چاروادار نکردند؟! آنها شتر می‌خواهند و شتر هم چاروادار می‌خواهد. دیگر نمی‌گفتند که اینها پیغمبرزاده‌ و نوه‌های ابراهیم‌ هستند، «إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»! «وَبَر» این جلوی سینهٴ شتر را می‌گویند که پشم‌های نرم و لطیفی دارد؛ می‌گویند پارچه‌های «وَبَر»ی و عباهای «وَبَر»ی از همین موهای جلوی سینه شتر هست که خیلی نرم است، اینها می‌شود پارچه‌های «وَبَر»ی. «بَرَک» هم بخشی از همین‌هاست که از همین قسمت‌ها باید باشد. «دَبَر» هم یعنی پشت، به هر حال شتر زخمی هم می‌شود. فرمود یادتان باشد که اجدادتان را همین«أکاسِرة» و همین «قیاصِرة» آوردند اصحاب «دَبَر» کردند! پشت این شترها که زخم می‌شود، آن چاروادار باید این زخم‌ها را برطرف کند، یا این چاروادار باید این موی جلوی سینهٴ شتر را به عنوان «وَبَر» بچیند و بشوید و آماده کند و نخ‌ریسی کند تا بشود لباس «وَبَر»ی. فرمود اینها آمدند پدرانتان را چاروادار کردند! الآن هم این مسئولین بدانند که اگر ـ خدای ناکرده ـ اوضاع برگردد و آنها بیایند، اینها را ماشین‌شور می‌کنند! این طور نیست که به اینها سِمَت بدهند! تا ممکن است ما باید این نظام، خون شهدا، وحدت، دین، قرآن و عترت را حفظ بکنیم و برای هیچ به جان هم نیفتیم! این بیان صریح حضرت امیر در این خطبه «قاصعه» نهج‌البلاغه است که فرمود این دشمن از هر دو سو در راه است! اگر مرا تنها گذاشتید اینها می‌آیند شما را اصحاب «دَبَر وَ وَبَر» می‌کنند.

اصل این مطلب در همین قسمت‌های آیات قرآنی است، فرمود ما به آنها امکانات فراوان دادیم: ﴿وَ جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾، بعد وقتی اوضاع آنها خوب شد و یک مقدار دنیازده شدند، در برابر وحی نبوی ـ معاذ الله ـ گفتند: ﴿هذَا سِحْرٌ﴾، همین‌ها! و اینکه وجود مبارک حضرت امیر در خطبهٴ «قاصعه» دارد که این اختلافات را کنار بگذارید، این نفی و تُندزبانی و بدگویی و طرد یکدیگر را بگذارید کنار، برای همین جهت است. پس اینها این‌طور بودند.

اما در جریان خلیل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که ملکوت را خدا به آن حضرت نشان داد و بعد فرمود شما نگاه کنید بلکه ببینید، انسان دو راه دارد: یا راه فهمیدن است یا راه شهود و دیدن؛ این حالاتی که وجود مبارک سیّدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در راه داشت، اینها طبق تعبیر سیدنا الاستاد مرحوم علّامه طباطبایی ظاهراً خواب نبود، بلکه حالت «مَنامیّة» بود. اینکه حضرت در بین راه گفت حالتی به من دست داد و من شنیدم که هاتفی می‌گوید: ﴿إِنَّا لِلّهِ و إِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ﴾[13] نه اینکه حضرت خواب دید و علی بن الحسّین(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا) فرمود: «أَ لَسْنَا عَلَی الْحَق‌».[14] این حالت، حالت «مَنامیّة» است، حالت «مَنامیّة» حالتی است که انسان بیدار است ـ حالا ممکن است که چشم را روی هم بگذارد ـ وضوی او باطل نمی‌شود و حقایقی را مشاهده می‌کند یا حقایقی را می‌شنود؛ این حالت، حالت «مَنامیّة» است که شبیه «نَوم» است، ولی «نَوم» نیست که انسان بعد وقتی به حالت عادی آمده باید دوباره تجدید وضو کند، این‌طور نیست. در جریان شب عاشورا که حضرت «إشهاد» کرد و نشان داد، همچنین عصر تاسوعا و صبح عاشورا این حالت‌هایی که گفتند حضرت فرمود حالتی به من دست داد جدّم(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) به من فرمود که امشب مهمان من هستی، اینها خواب نبود، خوابی در کار نبود، همان حالت کشف و شهود بود. در حالت کشف و شهود اگر انسان چشم خود را هم ببندد می‌بیند، چون از درون می‌بیند، نه از بیرون! در شب عاشورا بعد از اینکه اتمام حجّت کرد و معلوم شد که اینها صد درصد ماندنی‌ هستند، آن وقت وجود مبارک حضرت جای اینها را در برزخ و قیامت به اینها نشان داد؛ البته گاهی برای اتمام حجّت است و گاهی برای تشویق، بعد از اینکه مسلَّم شد و صد درصد یقینی شد که این ذوات مقدس تا آخرین لحظه ایستاده‌اند، آن وقت حضرت جایگاه آنها را نشان داد. گاهی هم برای اتمام حجّت است، ولو اینها اهل قداست نباشند؛ نظیر کاری که وجود مبارک امام سجاد[15] ـ امام چهارم ـ کرد و نظیر کاری که وجود مبارک امام باقر[16] کرد، هر دو بزرگوار در صحنهٴ عرفات جای آنها را نشان دادند! این جریان «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‌ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ» همین است به حضرت عرض کردند ـ هم به امام باقر هم به امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا) ـ که امسال حاجی‌ها زیاد هستند، حضرت فرمود نخیر! ناله زیاد است، حاجی کم است! عرض کردند این صحرای عرفات را جمعیت پُر کرده، حاجی کم است؟! فرمود حالا ببین، ببین حاجی کم است یا زیاد؟ اینها نگاه کردند، دیدند که صحرای عرفات را حیوانات پُر کردند. آن‌که در برابر امام زمانش بایستد همین است! این را هم امام سجاد و هم امام باقر نشان دادند، اینها که با چشم ظاهر ندیدند، اینها چشمشان را ببندند هم می‌بینند. این یک «ولیّ الله» مطلق و یک انسان مطلق می‌خواهد تا با نورانیّت خود در انسان اثر بگذارد که انسان باطن افراد را ببیند. در صحرای عرفات پُر از حیوانات است که بعد گفتند بله ما قبول داریم «أَکْثَرَ الضَّجِیجَ»؛ این ناله‌ها زیاد است، حاجی کم است! همین چند نفر هستند که این همه ناله دارند، «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‌ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ».

برای معرفت دو راه وجود دارد: یکی راه درس و بحث عادی است که همه سرگرم هستیم، این مثل انسانی است که استخری درست کرده و از بیرون آب می‌آورد، انسان از کتاب و از استاد یاد می‌گیرد؛ انسان از مباحثه، از مناظره، از گفتگو و از گفتمان چیزی یاد می‌گیرد. استخری باز کرده که از جدول‌های گوناگون این علوم را فراهم می‌کند؛ اما یک وقت است که کُندوکاوی کرده و از درون چشمه می‌جوشد، این دیگر رؤیت است، دیگر سخن از مفهوم نیست. این «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ» همین است! «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه»،[17] این دیگر مثل استخر نیست، آبی که از بیرون وارد استخر شده اگر نیاید، مثل انسانی است که متارکه کرده که کم‌کم یادش می‌رود و اما اگر از درون خودش بجوشد، دیگر ﴿لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾[18] نیست، این چشمه همیشه هست و این راه اساسی است! فرمود شما این راه اساسی را طیّ کنید، این راه ـ حالا یا کم یا زیاد ـ برای همه باز است. اگر کسی چهل شبانه‌روز جز خدا نیندیشد، خیلی هم کار سختی نیست؛ منتها ما چون وارد نشدیم برای ما سخت است؛ نه بیراهه برویم و نه راه کسی را ببندیم، بازی نکنیم، کسی را هم به بازی نگیریم و کسی هم نتواند ما را به بازی بگیرد! البته از این جهت سخت است. این بیان نورانی سید الشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که فرمود اکثری مردم اسلام آنها آدامسی است، همین‌طور است؛ فرمود: «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ».[19] «لَعق»؛ یعنی «تَلْعَقُ بِهِ الألسُن»؛ آدامس همین است، آدم یک مقدار لذت می‌برد، وقتی که این نوجوان می‌بیند این به صورت پوسته درآمد با آب دهان می‌اندازد دور. فرمود دین خیلی‌ها این‌طوری است، وقتی که به سودشان نبود می‌اندازند دور! «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ». بنابراین دین آدامسی مشکلی را حلّ نمی‌کند و درس و بحث استخری هم تا حدودی سودمند است، عمده همان «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً» است که این کار شهدای کربلا بود. این کار خیلی از شهدا بود! ما که از این شهدای هشت سال دفاع مقدس خبری نداریم! خیلی از همین عزیزان این‌طور دیدند! این‌طور که انسان فداکاری می‌کند لابد چیزی را دیده! اینها هست و این راه هم باز است.

بنابراین رؤیت ملکوت نصیب خلیل حق(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) شد، نظر در ملکوت را تشویق کردند که ما این راه را طیّ کنیم بلکه ببینیم و این راه هم هست. به هر تقدیر فرمود: ﴿وَ جَعَلَهَا﴾، ذات اقدس الهی این کلمه را ﴿کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ﴾؛ در دودمان خلیل حق قرار داد تا اینها از انحراف به استقامت برگردند و حال اینکه اینها همین که لذایذ زندگی نصیبشان شد و زندگیشان روبه‌راه شد، کم‌کم راه آباء و اجدادشان را فراموش کردند و به آن شِرک و انحراف‌های سیاسی مبتلا شدند: ﴿وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ کَافِرُونَ﴾. بعد این حرف را زدند، از بس غرق دنیا شدند گفتند که چون معیار ارزش ثروت است، اگر وحی حق است و ارزشمند است باید بر فلان سرمایه‌دار نازل بشود، همین! ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ﴾؛ یعنی اگر این سحر نباشد و حق باشد، باید بر یک انسان سرمایه‌دار نازل بشود، چرا بر او نازل نشده و بر یک انسان تهیدست نازل شده؟ ﴿وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾؛ یعنی «عَلَی رَجُلٍ عَظِیمٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ»، در کتاب‌های تفسیر ملاحظه فرمودید که بر بعضی از سرمایه‌دارهای مکه یا بعضی از سرمایه‌دارهای طائف تطبیق کردند.[20] آن‌گاه ذات اقدس الهی در حدّ اینکه با زبان اینها هماهنگ باشد و اینها بفهمند، فرمودند که رزق ظاهری شما که امر مادی است و به دست ماست و ما تعیین می‌کنیم؛ رزق معنوی مثل وحی و نبوت که از آنها رزق کریم یاد می‌شود، آن مگر برابر میل شماست که ما به فلان سرمایه‌دار این وحی را نازل کنیم؟ ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾؛ این پیشنهاد شما برای چیست؟ شما که درباره ارزاق ظاهری کارتان لنگ است، چرا درباره ارزاق ملکوتی سخن دارید؟ ﴿أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ﴾؛ ما این معیشت را که چه چیزی داشته باشید، چه چیزی نداشته باشید و چقدر داشته باشد، وسیله‌ اینها را را فراهم کردیم؛ البته همه به عنوان آزمون و امتحان است. ﴿مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ﴾؛ مقامات دنیایی برخی‌ها را، بیش از مقامات دنیایی دیگران قرار دادیم؛ یک نکته برای آن است که مبادا اینها گرفتار آن رذیلت بشوند، نکته دوم آن است که نظام زندگی و تمدن آنها سامان بپذیرد. فرمود ما این تفاوت را انجام دادیم، مبادا کسی، کسی دیگر را مسخره کند! «سِخری» در دو جای قرآن نفی شده، مبادا بعضی‌ها بعضی‌ها را در اثر نداری یا فقر مسخره کنند، این کار حرام است. ﴿سِخْرِیّاً﴾[21] در دو جای قرآن نفی شده و ﴿سُخْرِیّاً﴾[22] در یک جای قرآن اثبات شده است؛ یعنی یک تَسخیر متقابل باشد، مگر شما نمی‌خواهید یک زندگی مرفه و متمدن داشته باشید؟ زندگی یکسان زندگی ناقص است؛ یعنی اگر همه طبیب باشند، همه مهندس باشند یا همه روحانی باشند، اولین روز فلج شدن چرخ زندگی است! مردم مادامی که کارهای متفاوت، شئون متفاوت و شغل‌های متفاوت دارند زندگیشان سامان می‌پذیرد؛ اما اگر همه کشاورز باشند، زندگی مختل خواهد بود. ما اینها را با تفاوت‌های گوناگون آفریدیم و به آنها سِمَت‌های گوناگون دادیم تا تسخیر متقابل باشد؛ تسخیر یکجانبه محدود و محکوم است، «سِخریّه» و مسخره کردند محکوم است. در دو قسمت از قرآن کریم «سِخریه» و مسخره کردنِ غنی نسبت به فقیر تحریم شده و در این قسمت هم «سُخریّهٴ» متقابل را مثبت می‌دانند، نه «سُخریّه» یکجانبه که کسی شخصی را یا یک ملتی مردمی را تحت تسخیر خود قرار بدهد، فرمود ما این کار را کردیم!

در سوره مبارکهٴ «هود» فرمود که ما شما را استعمار کردیم: ﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها﴾.[23] استعمار از مقدس‌ترین تعبیرات قرآن کریم است؛ یعنی ذات اقدس الهی «مُسْتَعْمِر» است و ما جزء «مُسْتَعْمَر» او هستیم. استعمار قرآنی این است که خدای سبحان تمام امکانات را در جهان خارج آفرید، یک؛ همه قدرت‌ها و هوشمندی را به ما داد، دو؛ ما را امر کرد که این زمین را آباد کنیم، سه؛ و آقای خود باشیم، چهار؛ این می‌شود استعمار قرآنی! فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها﴾، اما همین استعمار و واژه مقدس جزء منحوس‌ترین واژه‌ها شد؛ زیرا دیگری می‌گوید که تمام امکانات از شما، از امکانات خودتان این کشور را برای ما اداره کنید که این می‌شود استعمار منحوس؛ یعنی توان و امکانات خود را در راه اهداف ما به کار بگیر؛ اما ذات اقدس الهی می‌گوید که امکانات را من به تو دادم، توان را من به تو دادم، کشور را و زمین را آباد بکن، برای اینکه آقای خود باشی! ﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الأرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها﴾، «الله می‌شود «مُسْتَعْمِر»، ما می‌شویم جزء مُستعمَرات الهی که این بهترین فضیلت است؛ اما بیگانه آمده می‌گوید که همه امکانات کشور خودت را و همه توان‌های درون خود را در سود ما به کار بگیر؛ لذا این می‌شود منحوس. در این قسمت فرمود: ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً﴾.

یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد مرحوم علامه دارند که اگر آن رهبری‌های الهی و احیای فطرت نبود، بشر طبعاً «مُستخدِم» است و «مُستعمِر»، چون بیش از پنجاه آیه در مذمّت انسان است: انسان «ظلوم»[24] است، انسان «جهول»[25] است، انسان تعدّی‌گر و بخیل است، ﴿وَ کَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾[26] و مانند آن، بیش از پنجاه آیه! همه اینها به قسمت طبیعت انسان برمی‌گردد، انسان طبعاً همین است؛ اما آن فطرت که به وسیله رهبران الهی احیا می‌شود، او می‌شود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾،[27] او می‌شود: ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾،[28] این انسان مشترکات فراوانی با فرشته‌ها خواهد داشت که «إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ».[29] فطرت را رهبران الهی احیا می‌کنند، طغیان‌گران بشر این فطرت را خاموش می‌کنند و فتیله آن را پایین می‌کشند و طبیعت را احیا می‌کنند، این خطر برای همان است. پرسش: ... مردم چگونه می‌شناسند؟ پاسخ: بله، خداوند این طبیعت را سرکش خلق نکرده است، برای اینکه تنظیم بشود فطرت را هم به ما داده است. اگر ـ خدای ناکرده ـ ما این فتیله عقل را پایین بکشیم و کار را به دست این فطرت ندهیم، این مثل اسب سرکش است؛ اسب را خدا آفرید؛ اما راهِ مهار را هم به ما آموخت. پرسش: خلاف طبیعت؟ پاسخ: طبیعت ما به رهبری فطرت اداره می‌شود. انبیا آمدند از بیرون و فطرت از درون، یاری کنندهٴ نظم متقابل جهان متمدن است؛ حالا اگر کسی حرف بیرون را گوش نداد و نه از سِنخ «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ» شد که از درون حرف را بشنود و نه از سِنخ افراد متدین شد که حرف رهبران الهی را گوش بدهد، او ﴿یَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾؛[30] فکر می‌کند که رها هست و ﴿یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾.[31] فرمود اینها این‌طور هستند و حرف‌هایشان این است که ﴿وَ لَوْ لاَ أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ﴾. مسائل مالی برای ما عزیز نیست؛ درست است که ما دامداری را گفتیم برای شما جمال است؛ اما نگفتیم برای شما زینت است! در همان سوره مبارکهٴ «کهف» فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا﴾؛[32] زینت شما نیست! اگر کسی یک درخت خوبی را غَرس کرد آن زمین را زینت داد؛ اما به هر حال انسان از دیدنِ درخت خوب و بوستان خوب و پارک خوب لذت می‌برد، از دیدن دام‌هایی که در موقع شیردادن منظم حرکت می‌کنند لذت می‌برد؛ لذا فرمود: ﴿وَ لَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ﴾،[33] این لذت است؛ اما زینت شما نیست، زینت شما جای دیگر است.

یک بیان لطیفی مرحوم صدرالمتألهین دارد، می‌فرماید که بعضی از سرمایه‌داران هرگز ترقّی نمی‌کنند، چه اینکه درخت هیچ وقت ترقّی نمی‌کند! برای اینکه شما می‌بینید این درختی که سرسبز است، خرم است و بالا آمده، این دست و پای اوست، سرش که در گِل است و دهانش که در لجن است، کجا این درخت ترقی کرده؟! اگر این اصل درخت بود، بله شما بگویید این درخت ترقی کرده؛ اما اصل آن در لجن است، این فروعات درخت است که بالا آمده است. فرمود سرمایه‌دار حالا ولو بُرج چند طبقه بسازد، این فروعات اوست، این شاخ و برگ اوست، وگرنه دهان او در لجن است! سر، مغز و فکر او همه در آب و گِل است! فرمود کجا چنین انسانی ترقّی می‌کند؟! کسی که حیاتش حیات نباتی است و در حد گیاه و درخت فکر می‌کند، بله این خیلی سرسبز است، اما اینها فروعات زندگی اوست، اصل او در آب و گِل است؛ اما کسی که الهی و ملکوتی فکر می‌کند، اصل او با فرشته‌هاست و فروعات او هم در زمین، در حدّ متعارف و متعاقل است. غرض این است که اگر کسی حیات او حیات گیاهی بود، هرگز ترقّی نمی‌کند، چه اینکه حیات حیوانی هم همین‌طور است. در قیامت که یک عدّه مثل حیوانات «منکوس» می‌شوند،[34] برای اینکه در دنیا همین‌طور بودند؛ یعنی تمام تلاش و کوشش‌ آنها مرتبط به زمین بود. فرمود: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ﴾؛ ما برای اینکه مردم بدانند طلا و نقره نزد ما عزیز نیست، اگر مردم یکدست می‌شدند و به طرف کفر گرایش پیدا نمی‌کردند، ما به طبقه کافر آن‌قدر می‌دادیم که به جای تیرِ چوبی یا تیرِ آهن، سقف خانه‌های خودشان را با تیرِ نقره پُر کنند. سابق با تیرِ چوب درست می‌کردند و الآن با تیرِ آهن سقف را درست می‌کنند، فرمود ما به جای این تیرِ آهن، به اینها تیرِ ـ فضه‌ای ـ نقره‌ای می‌دادیم که با نقره سقف خانه‌های خودشان را درست کنند، نزد ما این خاک است! خاک را به این صورت کردیم! اگر آن «خوف» نبود، به کفار ما این‌قدر می‌دادیم! معلوم می‌شود که اینها ارزش ندارد: ﴿وَ لَوْ لاَ أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِن فِضَّةٍ﴾ سقفی از نقره! ﴿وَ مَعَارِجَ عَلَیْهَ﴾؛ نردبان و آسانسور ساختمان و همه اینها را ما از طلا و نقره قرار می‌دادیم و این نردبان که به وسیله آن بالا و پایین می‌روند و خودشان را نشان می‌دهند که ﴿عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ﴾ این را هم از همین‌ها ما قرار می‌دادیم، برای اینکه برای ما اینها چه ارزشی دارد؟ به هر حال سنگ هستند! همان بیان نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) که در زمان حکومت ایشان کسی آمده خدمت حضرت، عرض کرده که وضع مالی من خوب نیست، حضرت به مأمور امور مالی دستور دادند که بررسی کنید و ببینید که وضع او چیست؟ آنها بررسی کردند دیدند که یک فقیر مصطلح نیست، یک تاجر و آبرومندی است که در اثر فراز و نشیب مسائل اقتصادی مقداری آسیب دید، بعد از اینکه مشخص شد او استحقاقی دارد حضرت فرمود: «فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْف‌» هزار واحد به او بدهید. مأمور امور مالی حضرت به حضرت عرض کرد که هزار واحد؛ یعنی هزار دینار یا هزار درهم؟ یعنی طلا یا نقره؟ حضرت فرمود: «کِلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَان‌»؛[35] هر دو نزد من سنگ است، طلا یک سنگ زردی است و نقره یک سنگ سفیدی است، اینها در حدّ یک گیاه هم نیستند؛ منتها چون کم‌ هستند اینها را معیار ارزش قرار دادن، وگرنه بین سنگ زرد و سنگ سفید و سنگ سیاه که فرقی نیست! سنگ، سنگ است! فرمود: «کِلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَانِ فَأَعْطِ الْأَعْرَابِیَّ أَنْفَعَهُمَا لَه‌»؛ ببین مشکل او با چه چیزی حلّ می‌شود؟ این اغراق نیست، منتها حالا چون کمیاب و یک مقدار رنگین است آن را معیار ارزش قرار دادند، وگرنه این‌طور نیست که آن ملکوتی باشد.

فرمود اگر این «خوف» نبود، ممکن بود که ما به افراد کافر این‌قدر وضع مالی بدهیم. آدم جرأت نمی‌کند آن بیان را بگوید! یک وقت آن بیان نورانی حضرت امیر را از نهج‌البلاغه همین‌جا خواندیم؛ حضرت فرمود حواستان جمع باشد! کسی که وضع مالی او خوب شد باید احساس خطر بکند! حضرت فرمود اولاً داشتن کمال نیست، چون اگر کسی بگوید ـ معاذ الله ـ داشتن کمال است، باید ملتزم بشود که خدا این کمال را به بزرگ‌ترین انسان‌ها یعنی انبیا نداد! آن وقت نشانهٴ ساده‌زیستی انبیا را ذکر می‌کند، بعد می‌فرماید که خلیل حق این‌طور بود، موسای کلیم این‌طور بود، عیسی این‌طور بود، وجود مبارک داود که رهبری انقلاب را داشت این‌طور بود، سلیمان این‌طور ساده با زنبیل‌بافی زندگی می‌کرد، درباره پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم که همین را فرمود، بعد فرمود آن کسانی که سفره‌های رنگین دارند حواس خودشان را جمع بکنند که «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَه‌»؛[36] این شخص باید بداند خدا تحقیری را درباره او روا داشت، خدا به او توهین کرد که وضع مالیش خوب شد! حتماً به این کلمات «بَسَطَ» و «أهَانَ» در نهج‌البلاغه مراجعه کنید تا معلوم بشود که انسان برای چیزی افسوس نخورد، دیگر از اینها راستگوتر که در عالَم خدا خلق نکرده! فرمود کسی که سفرهٴ رنگین دارد بداند که خدا به او توهین کرده است! کسی که وضع مالی او خوب شد: «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَه‌». شما سلیمان را نگاه کنید که وضع مالی او چگونه بود؟ با آن همه امور، پدرش و خودش با زنبیل‌بافی زندگی می‌کردند، این حرف‌ها را نمی‌گوییم که آن راه را طیّ کنیم! لااقل این حرف‌ها را بگوییم که آن کمال نیست و انسان می‌تواند با وضع ساده زندگی کند و ـ إن شاء الله ـ عالِم بشود.
[1] زخرف/سوره43، آیه22 و 23.
[2] مؤمنون/سوره23، آیه24.
[3] بقره/سوره2، آیه130.
[4] سیاره زُحَل.
[5] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج95، ص226.
[6] کفایة الاصول، الآخوندالخراسانی، ص211.
[7] نمل/سوره27، آیه13.
[8] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج13، ص170.
[9] روم/سوره30، آیه2.
[10] الهدایة فی الاصول، الشیخ حسن الصافی الاصفهانی، ج1، ص67.
[11] روم/سوره30، آیه3.
[12] لغت‌نامه دهخدا، چاروادار: [چارْ] مکاری، مکری، آن‌که خر و استر و یابو کرایه دهد، بار و مسافر را و خود نیز همراه سُتور خود باشد.
[13] بقره/سوره2، آیه156.
[14] وقعة الطّف، ابی مخنف، ص176.
[15] التفسیر الإمام العسکری، المنسوب إلى الإمام الحسن، ص606 و 607.
[16] مناقب آل أبی طالب ع، ابن شهرآشوب، ج‌4، ص184.
[17] جامع الاخبار(للشعیری)، محمد الشعیری، ص94.
[18] حج/سوره22، آیه5.
[19] تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص245.
[20] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص98.
[21] مؤمنون/سوره23، آیه110.
[22] زخرف/سوره43، آیه32.
[23] هود/سوره11، آیه61.
[24] احزاب/سوره33، آیه34.
[25] احزاب/سوره33، آیه72.
[26] اسراء/سوره17، آیه100.
[27] شمس/سوره91، آیه8.
[28] انشقاق/سوره84، آیه6.
[29] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص34.
[30] قیامه/سوره75، آیه36.
[31] قیامه/سوره75، آیه5.
[32] کهف/سوره18، آیه7.
[33] نحل/سوره16، آیه6.
[34] سجده/سوره32، آیه12.
[35] مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج1، ص384.
[36] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج9، ص223.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:57

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی