display result search
منو
تفسیر آیات 38 تا 44 سوره شوری، بخش اول

تفسیر آیات 38 تا 44 سوره شوری، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 96 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 38 تا 44 سوره شوری، بخش اول"
- معجزه برای اثبات منصب‌های الهی است؛
- علم غیب ذاتاً مثل تمام امور برای خداست؛
- تمام اختلاف بین موحّد و غیر موحّد عدل است.

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ (38)وَالَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ (39)وَجَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (٤0)وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ (٤1)إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٤2)وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (٤3)وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِیٍّ مِن بَعْدِهِ وَتَرَی الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ یَقُولُونَ هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ (٤٤)﴾

در اثنای بحث سخن از معجزه و امثال آن به میان آمده است؛ معجزه ـ همان‌طور که قبلاً ملاحظه فرمودیدـ به قداست روحِ آن ولیّ الهی برمی‌گردد، یک راه علمی و فکری و حصولی ندارد که کسی درس بخواند و معجزه بیاورد یا بفهمد از راه مفهوم که معجزه چیست. معجزه برای اثبات حقِ نبوّت، رسالت، ولایت، خلافت، امامت و این‌گونه از منصب‌های الهی است و تلازمی هم بین معجزه و آن سِمَت ادّعایی وجود دارد؛ یعنی اگر کسی مدّعی نبوّت بود و معجزه آورد، برهان اقامه شده است بر تلازم بین معجزه و بین صِدق دعوای او ـ که در جای خود روشن شدـ و این تلازم باید ثابت شود. غیر از کسی که از طرف خدا سِمَتی دارد، اگر کار خارق‌العاده انجام دهد، این کرامت نامیده می‌شود،معجزه نیست؛ معجزه در آن‌جایی است که کسی سِمتی از سِمت‌های الهی مثل نبوّت، رسالت، خلافت، ولایت و امامتکه از پُست‌های کلیدیاست دارد و ادّعا می‌کند که من از طرف خدا منصوب هستم، باید چنین چیزیرا بیاورد و برای غیر اینها از افراد بزرگوار که از اولیای الهی‌ هستند، آنچه به عنوان خارِق عادت انجام می‌دهند، اینها کرامت است.

امّا درباره اینکه وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه ِوَسَلَّم) گاهی در جریان حَفر خندق پیشنهاد سلمان(رضوان الله علیه) را قبول کرد، معنایش این نیست که در امر دینی،یعنی در حکم خدا، با غیر خدا،یعنی با مردم مشورت کرد. اصل جهاد حکم خداست، امّا حالا ما بیرون شهر بجنگیم، درون شهر بجنگیم، خندق حفر کنیم، کجا خندق حفر کنیم وچگونه خندق حفر کنیم، اینها جزء «امرُ الناس» است و جزء «امرُ الله» نیست؛ لذا می‌شود که پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه ِوَسَلَّم) دربارهیکی از اینها مشورت بکند.

مطلب دیگر آن است که این ذوات قدسی گرچه به اسرار عالَم آشنا هستند ـ در بحث‌های قبلی هم گذشت ـ ولی اینها مأمور نیستند که به علم غیب خود در احکام شرعی عمل کنند، این را براساس اصول باید بحث کرد!یکی از نواقص اصول این است که در باب «قطع» و در باب «علم» که بحث می‌کنند قطع حجّت است یا علم حجّت است، باید حرف مرحوم کاشف الغطاء را که از کشف الغطاء در سال گذشته خواندیم بیان شود که علم غیبسند فقهی کسی نیست،[1] انسان مأمور است که با همین أمارات و ادلّه عمل کند. گاهی برای اثبات معجزه یا واقعیت به علم غیب عمل می‌کند،امّا علم غیب و قطع به غیبسند حکم فقهی نیست؛ لذا وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّم) صریحاً اعلام کرد که من محکمهٴ قضا دارم و خودمقاضی هستم،امّا با حصر بیان کرد: «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَان»؛[2] من فقط در محکمهٴ قضا با شاهد و قَسَم حکم می‌کنم، بعد هم اعلام کرد در همین قضیه «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَان» حکم کرد و بیان فرمود که اگر کسی شاهد دروغ یا قَسَم دروغ در محکمهٴ من ارائه کرده است و من به سود او حکم کردم و او مال را از دست من گرفته است، «فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّار»؛یک شعله آتش دارد می‌برد! مبادا بگوید که من در محکمهٴ قضا از دست خود پیغمبر گرفتم! آن علم غیبِ ما در قیامت ظهور می‌کند، ما هم برابر ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾،[3] عمل می‌کنیم، یعنی هر کاری که می‌کنید در مَشهد و محضر ما هست! در دو آیهٴ سوره مبارکه «توبه» فرمود هر کاری که می‌کنید خدا می‌بیند و پیغمبر هم می‌بیند! این «سین» تأکید است، نه «سین» تسویف! این «سین»، در کنار «سوف» نیست که اگر کاریرا انجام دهید بعدها خدا می‌بیند، ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ﴾؛یعنی «تحقیقاً»و الآن!﴿فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُوَالْمُؤْمِنُونَ﴾،﴿وَالْمُؤْمِنُون﴾ را که در آیه دارد، در روایت است که اهل‌بیت(علیهم السلام) فرمودند منظور ما هستیم.[4] پس ما هر کاری که می‌کنیم در برابر ذات اقدس الهی است که خدا می‌بیند و پیغمبر هم می‌بیند، نه می‌فهمد! ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلَام)،وجود مبارک حضرتحجت(عج) می‌بیند، نه تنها با علم غیب تصور کلّی داشته باشد!پرسش: ...؟ پاسخ: بله، بعد خدای سبحان فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾؛[5] یعنی آن کسی که ذاتاً عالِم غیب است خداست؛امّا می‌فرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾؛ اخبار غیبی را ما به شما می‌رسانیم؛ لذا در بخش‌های دیگر ذات اقدس الهی اوّل «تثلیث» است، بعد «تثنیه» است و بعد توحید؛ اوّل نام خدا و پیغمبر و ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلَام) است، بعد نام خدا و پیغمبر مطرح است و بعد نام خدا، تا معلوم شود که «ما بالعرض» به «ما بالذّات» منتهی می‌شود. می‌فرماید: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ﴾ـ این «تثلیث» است ـ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾،[6] دیگر سخن از ﴿أُولِی الأمْرِ﴾ نیست، برای اینکه اگر شما در مورد خود ﴿أُولِی الأمْرِ﴾اختلاف کردید به چه کسی مراجعه می‌کنید؟ به «الله» و «رسول»، اگر در مورد رسول خدا هم مشکل داشتید چه کار می‌کنید؟﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ﴾[7] که دیگر سخن از پیغمبر نیست، این «بالعرض» را به «بالذّات» منتهی کردن و «بالتبع» را به «بالاصل» منتهی کردن کار قرآن است؛ اوّل نام سه نفر را می‌برد، بعد نام دو نفر را می‌برد و بعد نام «الله» را، تا معلوم شود که آنها هر چه داشتند از ذات اقدس الهی است، خیلی از جاها اگر می‌فرماید که تو عالِم به غیب نیستی، خیلی از جاها هم می‌فرماید:﴿تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ﴾؛ ما اسرار غیب را داریم می‌دهیم! قبلاً هم این آیات را ملاحظه فرمودید،مثل اینکه کسی در همین قم و در اطراف حَرم می‌نشیند،این خیابان‌های شرق و غرب و شمال و جنوب حرم و این کوچه‌ها در دست اوست، وقتی به این مسافر یا رفیق خود می‌خواهد آدرس بدهد،تمام کوچه پس‌کوچه‌ها را بَلَد است. ذات اقدس الهی این کوچه و پس‌کوچه‌های جهان غیب را دارد به پیغمبر خبر می‌دهد، می‌گوید تو در زمان وجود مبارک موسی که به«طور»رفته بود نبودی:﴿وَ مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،[8] ولی قصه از این قبیل است!﴿مَا کُنتَبِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾،[9] ولی قصه از این قبیل است!﴿مَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾،[10] ولی قصه از این قبیل است!﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾،[11] ولی قصه از این قبیل است! کلّ این کوچه پس‌کوچه‌های جهان غیب را دارد آدرس می‌دهد، در دست خداست! این مثل این است که کسی اطراف حرم را بَلَد است و دارد آدرس می‌دهد. آن اسرار کوه طور، آن جریان حضرت مریم و آن مناجات حضرت موسی را در کف دست او گذاشته، بعد می‌فرماید: البته ذاتاً نمی‌دانی، بله! ذاتاً نمی‌دانند، تنها کسی که می‌داند «الله» است.بنابراین در آیه ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ اوّل «تثلیث» است؛یعنی خدا را اطاعت کنید، پیغمبر را اطاعت کنید و ائمه را اطاعت کنید؛ بعد «تثنیه» است:﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ﴾، اگر درباره امامت کسی اختلاف کردید، دیگر به خود امام مراجعه نمی‌کنید، بلکه به خدا و پیغمبر مراجعه می‌کنید:﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾و اگر درباره خود رسول هم مشکل داشتید:﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ﴾، اوّل خدا و آخر هم خدا.

بنابراین علم غیب ذاتاً مثل تمام امور برای خداست، آنچه لازمهٴ تدبیر است را به وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت داده است، بعد به اینها هم فرمود که این اسرار غیب؛ نظیر فقه و اصول یکمرجع نیست که سند فقهی باشد، اینها امانت‌های الهیو اسرار است، شما برابر با ظواهر عمل بکن، اگر برابر با علم غیب عمل کنی که مردم مجبور می‌شوند آدم خوبی باشند؛ شما باید پرده‌پوشی کنی! آن‌جا که اسرار و پرده کنار می‌رود درباره قیامت است که من حساب آن را بررسی می‌کنم؛ امّا اگر همه بفهمند که تو برابر علم غیب عمل می‌کنی، در این صورت از ترس؛ چه در خانه، چه در غیب وچه در حضور آدم خوبیخواهند بود؛ لذا فرمود بگو:«إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَان». اصول باید ثابت کند که «قطع»و«علم» حجّت است،امّا نه علم غیب! علم غیب سند فقهی نیست، بلکه خود ائمه(عَلَیْهِمُ السَّلَامُ) هر جا که مصلحت می‌دانند برابر آیات الهی و حکم خدا عمل می‌کنند، وگرنه ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ هر کاری که می‌کنید خدا می‌بیند، پیغمبر می‌بیند و اهل بیت، وجود مبارک حضرت می‌بیند.پرسش: همه ترساندن‌ها به غیب است؟پاسخ: به غیب است و می‌داند؛ زیرا بداند کمال استکه انسان را مؤدّب و باحیا می‌کند؛ آدم بداند که در حضور کیست مؤدّبمی‌شود، دیگر نفرمود که بگیر و ببند دارد! در همان سوره مبارکه «علق» که بخش اوّل آن جزء «عتایق سور»[12] است، فرمود: ﴿أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾؛[13] انسان نمی‌داند که خدا می‌بیند؟!این آیه ما را به «حیا» دعوت کرده است. مسئله بگیر و ببند و بهشت و جهنّم بعدها پیدا شد، اوّل که نگفتند می‌گیریم و می‌زنیم! اوّل گفتند با حیا باشید:﴿أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی﴾، از این شیرین‌تر و شیواتر! آن‌گاه که اثر نکرد، فرمود سرانجام عذابی هست، بهشت و جهنّمی است، وگرنه اوّلین سوره‌ای که در این بخش‌های اوّلینازل شده ما را به «حیا» دعوت کرده است، این آیه هم ما را به «حیا»دعوت می‌کند، نگفتند که اینها بگیر و ببند دارند.

بنابراین علم غیب آنها سند فقهی برای ما نیست، خودشان هر وقتی ضرورت داشتند البته عمل می‌کنند، وگرنه «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَان»؛امّا در امور عادی مشورت می‌کنند، نهاینکه برابر علم غیب عمل کنند. پس اگر در جریان حفر خندق، وجود مبارک حضرت پیشنهاد سلمان را قبول کرد، نه برای این است که ـ معاذ الله ـ «کأحد من النّاس» است و رأی او را می‌شود برگرداند! شاید همین صبر و آزمون و میدان دادنِ به اصحاب، دعوت به حرّیت و آزادی باشد! این هم یک مطلب.

مطلب دیگر درباره «جواری» است،«جواری» گاهی صفت و موصوف باهم ذکر می‌شود که می‌گوییم: «السُّفن الجَواری»؛ یعنی سفینه‌های جاری روی دریا، یا«الحیوان الطائر»؛ گاهی صفت ذکر می‌شود و موصوف ذکر نمی‌شود؛ مثل «الجواری» یا «الطائرات» و مانند آن؛ یعنی حیوانات «طائر»یا کشتی‌های«جاری». در این آیه محل بحث موصوف ذکر نشده، فرمود:﴿وَمِنْ آیَاتِهِ الْجَوَارِ فِی الْبَحْرِ﴾؛[14] یعنی «السُّفن الجاریة». فرمود اینها که سوار کشتی می‌شوند، مثل سوار بر هواپیمایا مثل سوار بر اتومبیل یا وسیله دیگر، سه حالت دارد: یا در اثر سوابق خوبی که داشتند یا عنایتی که خدا به اینها دارد مشمول لطف الهی‌ هستند، این می‌شود:﴿إِن یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَفَیَظْلَلْنَ رَوَاکِدَ عَلَی ظَهْرِهِ﴾؛یا «جاریه» هستند، بخش اوّل این است که با بادهای ملایم و موسمی این کشتی‌ها را می‌راند، این می‌شود «جواری» که نعمت است، باعث سیر کشتی است، به مقصد رسیدن اینها و سالماً پیاده شدن است. در بخش دوم؛یک وقت است برای آزمون، این بادها آرام می‌شوند و در دریا می‌مانند که فرمود:﴿إِن یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ﴾،یعنی «یَسَرنَ» ﴿رَوَاکِدَ عَلَی ظَهْرِهِ﴾؛راکد هستند که روی آب می‌مانند و اگر بخواهد اینها را تنبیه کند، آن بادهای تُند و«عاصف» تُندباد از هر جهت می‌آید ﴿أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِمَا کَسَبُوا﴾.[15] پس سرنشینان کشتی، سرنشینان هواپیما و سرنشینان ماشین سه حالت دارند: یا براساس مصالحی به سلامت به مقصد می‌رسند،یا براساس مصالحی توقف چند لحظه‌ای در بین راه دارند،یا براساس تنبیه گرفتار عذاب وآتش‌سوزی و سقوط هواپیما و فرورفتن کشتی می‌شوند، این سه حالت را ذات اقدس الهی در قرآن کریم بیان کرده است و جریان کشتی هم تمثیل است نه تعیین؛یعنی این‌طور نیست که هواپیما و اتومبیل را شامل نشود. فرمود: ﴿وَ مِنْ آیَاتِهِ الْجَوَارِ فِیالْبَحْرِ﴾،یک؛﴿إِن یَشَأْ یُسْکِنِ الرِّیحَ فَیَظْلَلْنَ رَوَاکِدَ عَلَی ظَهْرِهِ﴾،دو؛ ﴿أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِمَا کَسَبُوا﴾، سه؛ این سه حالت هم در دریا هست، هم در صحرا هست و هم در فضا.پرسش: «جوار» در لغت به معنی قعر دریا هست، موج‌ها و منشئات مثل کوه‌هاست ؟ پاسخ: مُنشئات آن بله، امّا اینکه «جواری»﴿فِی الْبَحْرِ﴾ است ﴿کَالأعْلاَمِ﴾،این «أعلام»مثل «جَبَل» است، این مثل پرچمِ نصب شده است؛ مثل کوه است، این «أعلام»یعنی«جِبال»، نظیر آن ابرهای در فضاست که در سوره «نور» فرمود: ﴿وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾؛[16] از کوه‌های آسمان برای شما تگرگ و باران نازل می‌کند، منظور از این «سماء» جزء «سماوات» نیست، یعنی فضاو ﴿مِن جِبَالٍ فِیهَا﴾؛یعنی همین ابرهایی که شبیه کوه هستند، این‌جا هم این کشتی‌ها روی آب شبیه کوه‌ می‌باشند؛ این سه حالت هم برای کشتی هست، هم برای هواپیما هست هم برای اتومبیل هست و هم برای وسایل دیگر.

عمده این است که فرمود آنچه نزد شماست ـ چون آیات الهی که مسئله کلامی است را با مسئله اخلاقی هماهنگ کرده است، فرمود: ﴿وَ مَا أُوتِیتُم مِن شَیْ‌ءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ زِینَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَی﴾، برای کسانی که این کارها را دارند ـ این کارها هم مسائل شخصی،‌ هم مسائل اقتصادی و هم مسائل سیاسی‌ است. درباره مسائل سیاسی فرمود: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾؛ البته این ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَی﴾ بخشی‌ از آن سیاسی است، بخشی‌ از آن اقتصادی، بخشی‌ از آن هم اجتماعی و بخشی‌ از آن هم فرهنگی است؛ اگر کسی بخواهد کار فرهنگیکند، با همفکران خود مشورت می‌کند؛ کار اقتصادیکند، با همفکران خود و با متخصصان این رشته مشورت می‌کند و در قسمت مهم اگر بخواهد کار سیاسیکند ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾.

در جریان﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ﴾ که ملاحظه فرمودید، فرمود: ﴿أَمْرُهُمْ﴾، نه «امرُ الله». ما یک «امرُ الله» داریم و یک «امرُ الناس»، تقسیم این بر اساس نظام توحیدی روشن است؛ امّا دیگران که موحّدانه فکر نمی‌کنند، چیزی جز «امرُ الناس» ندارند.بیان مطلب این است ما که بشر هستیم درهر حال باید با قانون زندگی کنیم، این قانون به صورت یک سلسله موادّ جزیی مشخص روشنی باید در دست مردم باشد، این مواد قانونی است، این قدم اوّل؛ این موادّ قانونی را از یک مبانی علمی می‌گیرند، آن مبانی علمی در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها تبیین می‌شود که به استناد آن مبانی این مواد را استخراج می‌کنند و به مردم می‌دهند و اجرا می‌شود؛ نظیر عدالت، پرهیز از ظلم، مواسات، مساوات، خدمت به جامعه، عاطفه و احسان کردنِ به دیگری، گذشت از دیگری، صبر کردن، بردبار بودن، کمک کردن، اینها یک سلسله مبانی اخلاقی و حقوقی است که از این مبانی، آن مواد استخراج می‌شود؛ این شیوهٴ قانون‌گذاری مردم دنیاست. شما اگر در شرق و غرب عالَم بروید همین است، بالاخرهموادّی دارند که برای عمل،به مردم می‌دهند، در تهیه این مواد از مبانی استفاده می‌شود؛ وطن‌دوستی هست، به هر حال هر حزب و مکتبی مرامی دارد، طبق آن مبانی این مواد را استخراج می‌کنند و شاه‌کلید این مبانی و مهم‌ترین مبنا در بین این مبانی«عدل» است. مواسات و مساوات و هم‌زیستی و رعایت فضای سالم و امثال آنهازیر مجموعه «عدل»هستند و همه اینها باید مطابق با عدل باشند. پس حرف اوّل را در مبانی ـ نه مواد ـ عدل می‌زند. این چیزی است که همه هم قبول دارند؛ یعنی شما از واشنگتن تا تاشکند و از تاشکند تا واشنگتن، از شرق تا غرب که بروید، می‌بینید که این حرف‌ها را قبول دارند که کار باید با توجه به محیط زیست باشد، مسالمت‌آمیز باشد،طبق حُسن همجواری باشد، مساوات و مواسات باشد که همه اینها زیر مجموعه «عدل» است و این را همهقبول دارند؛امّا یک کلمه سه حرفی است از «عین» و «دال» و «لام»، لفظ آن مشخص است و مفهوم آن هم چیز روشنی است. عدل یعنی «وَضْعُ کُلُّ شَئٍ فِی مُوضِعِه»؛[17] هر چیزی را سر جای خود بگذاریم، تا این‌جا بین هیچ‌کسی اختلاف نیست.

امّا تمام اختلاف بین موحّد و غیر موحّد این است:«عدل» که به معنی«وَضْعُ کُلُّ شَئٍ فِی مُوضِعِه» است، جای اشیاء و اشخاص کجاست؟ موحّد می‌گوید جای اشیاء را اشیاء‌آفرین می‌داند و جای اشخاص را اشخاص‌آفرین می‌داند. شما می‌گویید هر چه که از بدن انسان خارج شده است ـ خواه بول و خواه عرق ـ یک حکم دارد یا هر چه که از زمین روییده می‌شود ـ خواه حلال باشد و خواه حرام باشد ـ یک حکم دارد، اینکه عدل نشد! شما نه اشیا را آفریدید، نه اشخاص را آفریدید و نه از اسرار عالَم باخبر هستید! هیچ صبغهٴ علمی برای قوانین بشری نیست، خواه به صورت حقوق بشر باشد و خواه به صورت قوانین سازمان بین‌الملل باشد، مجامع بین‌المللی همین است! عدل را خودشان معنا می‌کنند و این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾[18] ملاک در قانون‌گذاری اینها هست! اینها اداره جوامع بشری را «امرُ الناس» می‌دانند! انسان را اداره می‌کنند، در حالی که انسان مسافری است از یک جای ناشناخته آمده و به جای ناشناخته‌ای می‌رود، اینها نمی‌دانند انسان از کجا آمده، به کجا می‌رود و بعد چه خواهد شد؟ برای انسان دارند قانون وضع می‌کنند،درحالی که کلّ دنیا را بین مرگ و حیات می‌دانند،درباره انسان هم می‌گویند با مرگ می‌پوسد و خودشان را مالک جهان می‌دانند، می‌گویند ما هستیم که می‌فهمیم اشیا را کجا سرجایش بگذاریم و اشخاص را کجا سرجایش بگذاریم. انبیا آمدند گفتند که عدل که چیز خوبی است و معنای آن را هم که می‌فهمید، حقیقت آننزد کسی غیر از اشیاآفرین نیست. شما می‌گویید بالاخره این انگور است این خرماست انواع و اقسام بهره‌ها را از این انگور می‌برید، بله!امّا وقتی که شراب شد می‌گویند حرام است و نجس، خرما هم این گونه است، شما چه می‌دانید که چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است؟ اگر شما اشیا را آفریده باشید، جای اشیا را می‌دانید؛ اشخاص را آفریده باشید، جایش را می‌دانید. بنابراین هیچ صبغهٴ علمی برای قوانین بشری نیست؛امّا وقتی به حوزه‌های علمی می‌آیید، می‌گوید ما موادی داریم که در رساله‌های عملیه ما هست؛یک مبانی داریم که در فنّ اصول برای ما مشخص می‌شود؛یک منابع داریم که این مبانی از آنها گفته می‌شود که آن گفته خداست و راه آن را هم انبیا و اهل بیت آوردند؛ این حرف عالمانه است. فرق غدیر و سقیفه این است که اینها خیال می‌کنند خلافت «امرُ الناس» است و بشر را فکر بشر اداره می‌کند،امّا آنها آمدند گفتند نه! بشر را «الله»که بشر را آفرید اداره می‌کند. شما چه می‌دانید که چه چیزی حلال است، چه چیزی حرام است، چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است؟ محدودهٴ «امرُ الناس» مشخص است و موضوعات در اختیار خود شماست، شما در امور خانوادگی با اعضای خانواده مشورت می‌کنید و در کارهای فرهنگی، در حوزه متخصصان فرهنگی مشورت می‌کنید،هر کاری که هر کسی در هر نهاد و ارگانی هست، با همان‌ها مشورت می‌کنید که چیز خوبی هم هست؛امّا اصل نظام را براساس کدام معیار باید اداره کنید؟ اصل نظام را براساس کدام قانون باید اداره کنید؟ اصل جامعه بشری را با کدام اصول باید اداره کنید؟ شما که منبع ندارید! اینکه فرمود دیگران ابتر هستند، هم «منقطع الاوّل»‌ می‌باشند و هم «منقطع الآخر»! کسی که منبع ندارد، همان ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ است؛یعنی من می‌دانم عدل یعنی چه و من جای اشیا را می‌دانم. تو که اشیا را نیافریدی! تو که اشخاص را نیافریدی! چگونه جای اشیا را می‌دانی؟! چگونه جایاشخاص را می‌دانی؟ منبع که ندارند دستشان خالی است؛ لذا قرآن کریم از اینها گاهی به جهل علمی و گاهی به جهالت عملییاد می‌کند، فرمود: ﴿فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ﴾؛[19] کجا می‌روید؟! وقتی که وجود مبارک پیغمبر دارد آدرس می‌دهد، مثل اینکه کوچه پس‌کوچه‌هاییک روستا را دارد آدرس می‌دهد! اسرار غیب را دارد می‌گوید که کوه «طور» این‌طور بود، جانب «أیمن» وادی این‌طور بود، جریان حضرت «مریم» این‌چنین بود، جریان «مَدین» برایحضرت شعیب این‌چنین بود؛ مثل اینکه مسافری آمده اطراف حرم را می‌گردد و کسی که در همین اطراف حرم زندگی می‌کند کوچه پس‌کوچه و خیابان‌ها را دارد به او آدرس می‌دهد، این‌قدر قرآن کریم شفّاف با پیغمبر سخن گفته!﴿مَا کُنتَ﴾، ﴿مَا کُنتَ﴾؛ ولی قصه این است! چنین کسی باید انسان را اداره کند.بنابراین یک وقت است سخن از﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾[20] است و یک وقت سخن در این است که توی پیغمبر بدون وحی زبان مطهّر خود را حرکت نده:﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ﴾،[21] بگذار وحی بیاید بعد بگو،﴿لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْ‌ءٌ﴾[22] با اینکه عقل کلّ هستیو همه چیز را ما به تو دادیم،امّا بگذار ما به تو بگوییم، بعد به مردم ابلاغ بکنی؛ امّا اگر «امرُ الناس» شد، بله.

این بیان نورانی حضرت امیر(سَلَامُ اللهِ عَلَیْه) در همان عهدنامه مالک چنین است که فرمود مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَار»،[23] «زوجه» و «ابو الزوجه» هر دو آمدند سقیفه را تشکیل دادند؛لذا فرهنگ و سیاست را یک‌جا به اسارت بردند، این‌طور نبود که حالا فقط سیاسیون جمع شده باشند و فرهنگ مانده باشد، فرهنگ را در کنار سیاست در سقیفه دفن کردند:«فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً»که نمونه آن را الآن شما در «خادم الحرمین» می‌بینید.یمن یک کشور اسلامی مظلومی است، شما مدّعی اسلام هستید،در روز روشن «عَلیٰ رُؤُوسِ الأَشْهادِ» ریختید در آن کشور و دارید می‌کُشید «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا».بنابراین بین غدیر و سقیفه و بین «امرُ الله» و «امرُ النّاس» فرق است، بین «منبع‌داری» و «غیر منبع‌داری» فرق است، فرمود ما آمدیم این کار را کردیم!امورات مردم را به هر وسیله‌ای می‌شود گرداند! اینکه گفتند شما وقتی مسافرت می‌کنید، جایی می‌خواهید بروید، ولو مدت کوتاهیدر شهرییا روستایی می‌خواهید زندگی کنید ببینید یک محقق یا عالِمییا دانشمندی آن‌جا هست یا نیست؛ اگر جایی که محقق و دانشمند نباشد، علم و تحقیق نباشد مردم را به هر سَمتی می‌شود بُرد. فرمود این کار را کردند! برای اینکه این دین را به اسارت بکشند، به دست سیاسیون که ندادند و تنها طلحه و زبیر را که نیاوردند، هم «أم المؤمنین» آمد و هم پدر «أم المؤمنین» آمد که رنگ دینی پیدا کند! سقیفه را رنگ دینی دادند! حضرت فرمود من دستم خالی است،چون اگر من بخواهم با دین حرف بزنم، اینها هر دو را در سقیفه آوردند، ما چه بگوییم به اینها؟بنابراین ﴿أَمْرُهُمْ﴾ غیر از «امرُ الله» است،در ﴿أَمْرُهُمْ﴾ البته ﴿شُورَی بَیْنَهُمْ﴾هست، این را تحلیل کرد و فرمود:﴿وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ﴾که مسئله انفاق هم در بخش پایانی سوره مبارکه «فرقان»[24] مشخص شد و هم در آیات سوره مبارکه «اسراء» که در آیه سی سوره «اسراء» به وجود مبارک پیغمبر فرمود:﴿إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَ یَقْدِرُ﴾ و شما ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ وَ لاَ تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً﴾ که در آیه29 سوره «اسراء» است؛یعنی در بخشیدن معتدل باش. فرق است که انسان می‌خواهد معتدل ببخشد؛یعنی بیاید در سر راه ویک وقت هم داخل راه مستقیم است؛یعنی در متن عدل و اعتدال است، از این به بعد کسی که در متن اعتدال است، می‌گویند:﴿سَابِقُوا﴾،[25] ﴿سَارِعُوا﴾[26] هر چه تُندتر و بیشتر، در حالی که شما در متن صراطی و نه افراط داری و نه تفریط!«الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّة»[27] دو طرف بد است و شما هم دو طرف نیستید، بلکه در متن صراطی، حالا که در متن صراطی هر چه بیشتر بهتر!به این جهت است که وجود مبارک امام مجتبیٰ(علیه السلام)چند بار کلّ زندگی‌ خود را داده است و در بعضی از موارد هم زندگی‌ خودرا تقسیم کرده است! فرق است بین کسی که در متن صراط است و کسی که در متن صراط نیست. کسی که در متن صراط نیست باید مواظب باشد و کاری انجام دهدکه از اعتدال نگذرد، امّا وقتی که در متن صراط است، هم ﴿سَارِعُوا﴾دارد و هم ﴿سَابِقُوا﴾دارد!از باده مغز تَر کن و آن یار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو[28] اگر در متن راه باشد، هر چه بیشتر بهتر! جریان کربلا همین‌طور است، اسراف نیست! جریان کربلا همین‌طور است، تبذیر نیست! کسی که در متن صراط است مثل امام مجتبیٰ(علیه السلام) گاهی کلّ مال خود را می‌دهد، این‌جا حتماً مصلحت است! گاهی مال خود را تقسیم می‌کند، حتماً مصلحت است و دیگر اسراف نیست!أحدی نقل کرده که کار وجود مبارک امام مجتبیٰ(علیه السلام) که کلّ مال خود را داده یا مالش را چند بار تقسیم کرده، مثلاً ـ خدای ناکرده ـ از اعتدال بیرون رفته یا برابر آیه سوره مبارکه «اسراء» عمل نکرده است. تمام تلاش و کوشش برای ماها است که در متن صراط نیستیم، اینها خودشان صراط‌ هستند! ما به حضرت امیر چه می‌گوییم؟ می‌گوییم: «وَ سَلَام‌ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال‌»[29] در زیارت «جامعه کبیره» چه می‌گوییم؟ اینها «صراط أقوم»[30] هستند،در نتیجه خود صراط مستقیم هر چه تُندتر بهتر! دیگر انسان در صراط مستقیم معطل چه باشد؟ اگر کسی در متن صراط است و خودش صراط است، دیگر تُندی و کُندیمعنا ندارد! اسراف و تبذیر معنا ندارد! ما که در متن صراط هستیم، به ما می‌گویند مواظب باشد و برابر این صراط عمل بکن!امّا کسی که خودش صراط است و متن صراط است، دیگر تُند و کُند معنا ندارد، اسراف و تبذیر معنا ندارد.پرسش: ...قبلاً فرمود: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ﴾؟پاسخ: بله، همین آیه 29 سوره «اسراء» بود که خواندیم و این برای تعلیم دیگران است؛ امّا وقتی که خودش عین صراط باشد که ما در زیارت «جامعه»می‌گوییم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم»، دیگر به راه راست نمی‌گویند که آقا شما راست باش! به امام مجتبیٰ نمی‌گویند آقا این همه را برای چه دادی؟ همه‌ آنها همین‌طور هستند! به امام مجتبیٰ کسی اعتراض نکرد که این همه بخشیدی برای چه بود؟ چون چند بار حضرت کلّ مال خود را تقسیم کرد که در بعضی موارد همه‌ آنها را داده، به صراط مستقیم که نمی‌گویند آقا تو تُند شدی یا کُند شدی یا کج شدی، او «لا اختلاف فیه و لاتخلّف»، اگر به این ذوات قدسی عرض می‌کنیم: «وَ سَلَام‌ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَال‌» یا در زیارت «جامعه» عرض می‌کنیم:«أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم» همین است.
[1] کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء(ط ـ الحدیثة)، کاشف الغطاء، ج‌3، ص113 و 114.
[2] الکافی، الشیخ الکلینی، ج7، ص414، ط اسلامی.
[3] توبه/سوره9، آیه105.
[4] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص219، ط اسلامی.
[5] هود/سوره11، آیه49.
[6] نساء/سوره4، آیه59.
[7] نساء/سوره4، آیه59.
[8] قصص/سوره28، آیه46.
[9] قصص/سوره28، آیه44.
[10] قصص/سوره28، آیه45.
[11] آل عمران/سوره3، آیه44.
[12] در اصطلاح به سور‌ه‌هایی اطلاق می‌شود که در طلیعه رسالت نازل شده باشند؛ یعنی عتیق و کهن هستند.
[13] علق/سوره96، آیه14.
[14] شوری/سوره42، آیه32.
[15] شوری/سوره42، آیه34.
[16] نور/سوره24، آیه43.
[17] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج20، ص85.
[18] نازعات/سوره79، آیه24.
[19] تکویر/سوره81، آیه26.
[20] انعام/سوره6، آیه57.
[21] قیامه/سوره75، آیه16.
[22] آل عمران/سوره3، آیه128.
[23] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج17، ص59.
[24] فرقان/سوره25، آیه68.
[25] حدید/سوره57، آیه21.
[26] آل عمران/سوره3، آیه133.
[27] الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص68، ط اسلامی.
[28] دیوان ملا هادی سبزواری، غزل150.
[29] المزار الکبیر، الشیخ ابوعبدالله محمدبن جعفر المشهدی، ص184.
[30] من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص184.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:00

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی