- 664
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 24 تا 28 سوره شوری
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 24 تا 28 سوره شوری"
- مراتب سهگانه قبولی عامل و عمل و درجه عالی آن؛
- تبیین شمولبخشی الهی بر گناه صغیره و کبیره؛
- وعده الهی به نحو باطل با جریان امواج «حق» در عالَم.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً فَإِن یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَی قَلْبِکَ وَیَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (2٤)وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (25)وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَیَزِیدُهُم مِن فَضْلِهِ وَالْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ (26)وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (27)وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ (28)﴾
مراتب سهگانه قبولی عامل و عمل و درجه عالی آن
قبول مراتبی دارد: مرتبه ضعیف و متوسط و قوی که مترتّب بر آن عمل است؛ عملِ ضعیف قبولِ ضعیف دارد، عملِ متوسط قبولِ متوسط دارد و عملِ قوی هم قبول کامل دارد. اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،[1] اینطور نیست که اگر کسی متّقی نبود و نماز و روزهایرا انجام داد خدا قبول نکند؛ شرط قبول عمل، تقوا و عدل نیست، تقوا بالاتر از عدل است،«التُّقَی رَئِیسُ الْأَخْلَاق».[2] اینچنین نیست که شرط صحّت عمل، تقوایا عدل باشد،آن شرط صحت امامتِ امام و امثال آن است، وگرنه عمل ـ نماز و روزه ـ که واجد شرایط و فاقد موانع باشد نماز و روزه مقبول است؛ امّا همراه با«إِنَّمَا» کهفرمود:﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،تقوای در متنِ عمل است که واجد شرایط باشد و فاقد موانع باشد لازم است؛امّا تقوای عامل در غیر حوزه عمل لازم نیست، این شخص باید در نماز دارای تقوا باشد؛ یعنی واجد شرایط و فاقد موانع، امّا بیرون نماز اگر معصیت کرده، کاری به صحّت نمازو قبولی نماز ندارد؛ ولی اگر آن مرحله کاملهٴ قبول بخواهد نصیب این نمازگرار و روزهگیر شود، باید با تقوا باشد.این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که گاهیخدا عمل را قبول میکند و گاهی عامل را قبول میکند؛ عمل را که قبول کند، به عامل پاداش میدهد و عامل را که قبول کرد، تحت ولایت خود قرار میدهد و ولیّ اومیشود که ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَآمَنُوا﴾.[3] وجود مبارک حضرت مریم(سلام الله علیها) را خدا قبول کرد، نه عمل او را! ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً﴾،[4] وقتییک گوهر انسانی را خدا قبول کند، او دیگر تحت ولایت اوست و خدا ولیّ اوست.
بیانات نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر این آیه هست که ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾؛[5] خدا ولیّ مؤمن نیست،خدا ولیّ«الذّین عملوا الصّالحات» نیست، ولیّ﴿الصَّالِحِینَ﴾ است؛ تا گوهر ذات صالح نباشد، تحت ولایت «الله»قرار نمیگیرد، فرمود:﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾، نه «یتولی الّذین آمنوا و عملوا الصالحات»!
بنابراین قبول مراتبی دارد که مرحلهٴ عُلیای قبول،پذیرش گوهر ذات عامل است، چه اینکه مریم را خدا قبول کرد؛ وقتی مریم را قبول کرد، کارهای اورا هم به عهده گرفت؛ وقتی کارهای او را به عهده گرفت، ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا﴾ میشود،﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾[6] و مانند آن میشود. بنابراین اگر کسی بخواهد عمل او مقبول شود، قبول مراتبی دارد و تا مادامیاست که در حوزه﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[7] به سر میبرد. اگر بخواهد گوهر ذات اومقبول حقشودکه تحت ولایت «الله» قرار بگیرد، باید گوهر ذات او صالح باشد. خدا تنها عمل خوب راقبول نمیکند و عمل خوب به آن بالا نمیرسد، اگر گوهر ذات طوری شد که «لاَ رَیْبَ فِیهِ» شد، او تحت ولایت «الله»قرار میگیرد.پرسش:... چگونه معنا میکنیم؟پاسخ: بله، چون مشخص کرد. قرآن کریم وقتی که ولایت ذات اقدس الهی نسبت به رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم)را مشخص کرد، برهان را با آن ذکر کرد، فرمود: ﴿إِنَّوَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾، دوبرهان در این مسئله است:یکی اینکه او صاحب کتاب است و کتاب عامل صلاح است و خدا هم متولّی هرکسی نیست، متولّی﴿الصَّالِحِینَ﴾ است، نه «الذین عملوا الصالحات».آنجا که گفته شد:﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، دیگر«عملوا الصالحات» در آن نیست، این گوهر ذات وقتی پاک شد، تحت ولایت «الله» است، آن وقت ذات اقدس الهیبرابر قُرب نوافل[8] و امثال آن با زبان او حرف میزند.
فتحصّل که قبول سه مرحله دارد،یک؛ قبول گوهر ذات خارج از مراحل سهگانه است، دو؛ اگر کسی بخواهد تحت ولایت «الله» قرار بگیرد که خدا کارهای اورا به عهده بگیرد، باید گوهر ذات او صالح شود، سه.پرسش: حضرت مریم موردی است و لفظ قبول برای اعمال آدمهاست؟ پاسخ : بله، اگر آن شخص عمل صالح نمیداشت، صلاح به گوهر ذات او نمیرسید! این برهانی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اقامه میکند، این است که خدا متولّی«صالحین» است. مریم(سلام الله علیها) «من الصالحات» است، نه «الّذین عملوا الصالحات». تازه در بحثهای آیه مربوط به حضرت ابراهیم گفته شد: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾[9] تازه در قیامت «صالحین» تعبیر شده به اهل بیت(علیهم السلام).[10] اینطور نیست که هر کسی صالح شود، گوهر ذات هر کسی به صلاح راه پیدا کند،یعنی ذاتش طوری است که هیچ چیزی در آن جز توحید حق نیست، چنین آدمی مصداق کامل آن اهل بیت میباشند و آن روایت هم در ذیل همین آیه ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ است.
بنابراین وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) از بس موحّدانه عبادت کرد صالح شد، آنگاه ذات اقدس الهی او را قبول کرد. برهان پیغمبر هم این است که ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ﴾، چون اگر کسی بخواهد گوهر ذاتش صالح شود، از راه ایمان به کتاب و عمل به کتاب است: ﴿نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾، نه «یتولّی الّذین آمنوا و عملوا الصالحات»! آنهایی که کار خوب انجام میدهند، در مراحل وُسطی قرار دارند یا حداکثر در مراحل عالیه،در بحث قبول فعل قرار دارند؛ امّا اگر گوهر ذاتش بخواهد قبول شود، باید ذات صالح باشد و ذات هم وقتی صالح است که در آن هیچ چیزی جز توحید نباشد.پرسش: حدیث قرب نوافل شامل نوافل نماز میشود یا کلّ نوافل را در برمیگیرد؟پاسخ: نوافل مطلقا نوافل است، گاهی میبینید که پیغمبری را خدا نافله میداند. نافله یعنی زائد بر فریضه که فرمود ابراهیم فرزند میخواست به او اسحاق دادیم که پیغمبری در آینده خواهد بود: ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾،[11] آن فرزند دیگر که پیغمبر بعدی است نافله است؛ او از ما فرزند میخواست، ما به او هم فرزند دادیم و هم نوه دادیم،یک پیغمبر میشود فریضه و یک پیغمبر میشود نافله.
تبیین شمولبخشی الهی بر گناه صغیره و کبیره
فرمود: ﴿وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ﴾،در قرآن کریم سیئه دو قسم است:یک وقت میگویند سیئه در قبال کبیره قرار میگیرد، منظور از سیئه گناه صغیره است که فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم﴾،[12] این تقابل نشان میدهد که سیئات در مقابل کبیره است، اگر کسی در طول عمر موفق شد و گناه کبیره را مرتکب نشد و گاهی به صغائر مبتلا شد، خدا وعده بخشش داده است؛یک وقت است که در مقابل کبیره نیست، خود «السیئات» با الف و لام بازگو شد، هر دو را شامل میشود، البته عفو از سیئات اگر با توبه باشد که داخل در جمله قبل است و اگر نباشد که قضیه «فی الجمله» است و نه «بالجمله»، چون ذات اقدس الهی برخی از گناهان کبیره را هم بیتوبه میبخشد، امّا﴿لِمَن یَشَاءُ﴾،[13] مشیت الهی هم به علم ذاتی اوست و برابر حکمت هم عمل میکند، این بیان نورانی امام سجاد که فرمود: «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل»[14] همین است؛یعنی با هیچ توسلی، با هیچ وسیلهای و با هیچ کاری نمیشود که از خدا بخواهیم یک کار غیر حکیمانه انجام دهد و هیچ وسیلهای این سِمَت را ندارد که از خدا کار غیر حکیمانهای را صادر کند. این از غُُرَر بیانات حضرت در صحیفهاست:«یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل»؛امّا﴿وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾هشداری است. فرمود هر چه که شما عمل میکنید خدا میداند، در آن اضلاع سهگانه مشخص شد که جَهرتان را خدا میداند، سرّتان را که خود شما هم میدانید میداند، اَخفای از سرّ را که در درونِ درون شماست و از شما مخفی است و در قیامت زمانی که از درون شما کالبدشکافی کردیم آن وقت میفهمیدکه خدا هم میداند،﴿وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی﴾؛[15] اخفای از سرّ را هم میداند. فرمود: ﴿وَیَسْتَجِیبُ ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات﴾یا به تعبیر جناب زمخشری در کشّاف[16] و همفکران اویک «لام» در اینجا تقدیر است؛یعنی «یَسْتَجِیبُ للّذِینَآمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات» این هم یک معنا.یا به تعبیر سیدنا الاستاد که «لام» نخواهد،[17] ایمان و عمل صالح خودش درخواست است و ذات اقدس الهی این درخواست را پاسخ میدهد و قبول میکند. جناب زمخشری میفرمایند: ﴿وَیَزِیدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾ نشان میدهد که استجابت برای خود ایمان و عمل صالح است، نه اگر «الذین آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعا الله یستجیب لهم»، «و یستجیب للذین آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعاه»، آن چیزیکه زمخشری و همفکران او گفتند اینطور است. سیدنا الاستاد میفرماید که خود ایمان و عمل صالح درخواست است و خدا هم این را به قرینه ﴿وَیَزِیدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾جواب میدهد؛ هم عمل صالحشان را میپذیرد، هم بیش از آن مقداری که اینها استحقاق دارند از فضل خود به اینها عطا میکند که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[18] امّا ﴿وَالْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾ عذاب شدید متعلق به اینهاست، برای اینکه اینها نه ایمان دارند و نه عمل صالح.
رسمالخط قرآنی بودن حذف «واو» در بعضی از کلمات
در آن آیه قبل که فرمود: ﴿وَیَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾،طبق ظاهر آن باید که کلمه حرف «واو» ذکر میشد، ولی اینجا در نوشتن نیامده است؛ «یَمْحُوا» باید نوشته میشد که وجهی ندارد، چون مجزوم نیست که «واو» افتاده باشد و همچنین عطف بر ﴿یَخْتِمْ﴾هم نیست، آنجا ـ ﴿فَإِن یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَی قَلْبِکَ﴾ـ اگر عطف بر ﴿یَخْتِمْ﴾ بود، «واو» به جزم ساقط میشد؛ ولی عطف بر آن نیست، عطف بر جمله ﴿فَإِن یَشَإِ﴾است؛ لذا حذف این «واو» براساس کتابت خطی، قرآنی و امثال آنهاست. در چند جای قرآن کریم هم «واو» بدون اینکه نکته ادبی داشته باشد حذف شده است؛یکی در سوره مبارکه «اسراء» آیه یازده است که آنجا فرمود: ﴿وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُبِالْخَیْرِ﴾، آنجا «واو» ندارد، با اینکه باید «واو» داشته باشد.یا در بخشهای پایانی سوره مبارکه «علق» که سجده واجب بعد از آن است، آنجا دارد که ﴿فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ﴾،[19] این امر غایب و مجزوم است که «واو» افتاد، امّا در ﴿سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ﴾[20] اینجا «واو» دلیلی ندارد که افتاده باشد. حذف «واو» در ﴿سَنَدْعُ﴾، حذف «واو» در ﴿یَدْعُ الْإِنسَانُ﴾، با حذف «واو» در ﴿یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾ به کتابت قرآنی برمیگردد، نه نکته ادبی.
وعده الهی به نحو باطل با جریان امواج «حق» در عالَم
اینکه فرمود:﴿یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ﴾، این آیه نمیرساند که با چه چیزی باطل را محو میکند، فقط دارد که باطل را محو میکند و حق را تحقیق و تثبیت میکند؛ ولی در سوره مبارکه «انبیاء» مشخص کرده که با همان حق باطل را سرکوب میکند. سوره مبارکه «انبیاء» آیه هجدهچنین است:﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾؛ دِماغ و مغز باطل را به وسیله حق درمیآوریم، نه اینکه باطل مغز دارد و ما مغزکوب میکنیم؛ وقتی حق خودش را نشان دهد، بیمغزیِ باطل روشن میشود. در جریان ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾،[21] آنجایی که مثال ذکر میکند روی این سیل «زَبَد» هست ـ «زَبَد» همان کَف روی آب است، این کَف و حباب، بیمغز است،درونش چیزی نیست ـ لذا فرمود: ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾،[22] «جُفَا»یعنیآببُرد؛ کسی کاری به این کَف ندارد،در همین سیل که در حرکت است این کَفها از بین میروند. فرمود امواج حق در عالَم جاری است، باطل یک سلسله کَفهایی هستند که روی این آب میآیند، کسی کاری با آنها ندارد! این سیل خروشان در حال خروش خود این کَفها را از بین میبرد،﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾؛ لذا آیه سوره مبارکه «انبیاء» که دارد با حقّ باطل را سرکوب میکند، این ارشاد به نفی موضوع است، نه اینکه باطل مغزی دارد و مغزش با حق کوبیده میشود، بلکه بیمغزی او روشن خواهد شد. ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾یعنی «یظهر أن لادماغ له»؛یعنی ظاهر میشود که مغزی ندارد. پس این آیه محل بحث که دارد ﴿یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ﴾ روشن میشود که با حق، بیمغزی آن باطل را خدا روشن خواهد کرد:﴿وَ یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ﴾؛ حق را با رحمت واسعه خودش تثبیت میکند ﴿بِکَلِمَاتِهِ﴾، البته ممکن است این ﴿بِکَلِمَاتِهِ﴾ مفعول واسطه به نحو تنازع باشد، البته هم برای فعل ﴿یَمْحُ﴾و هم برای فعل ﴿یُحِقُّ﴾.
تبیین لطافت تأمین ارزاق مؤمنان
در بحثهای قبلیـ آیه نوزدهـ فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ﴾، خدای سبحان به همه روزی میدهد، بارها به عرض شما رسید که تمام مار و عقربها عائله او هستند؛ حالا کسی نباید بگوید که آن خرس قطبی«نجس العین» است یا حرام گوشت است! فرمود این خرس عائله من است، آن مار و عقرب عائله من است، همه اینها پرونده دارند و من مسئول روزی اینها هستم! در سوره مبارکه «هود» دارد که ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾،[23] با «عَلی» تعبیر کرده! فرمود من موظف هستم! خودم را موظف میدانم که به این مارها، به این عقربها و به این خِرسها غذا برسانم،شما به اینها اصلاً کار نداشته باش! این پُر کردن شکم برای آنها هم هست؛ ولی برای شما مؤمنان یک چیز دیگری است. هر کس دامدار است، کشاورز است، مدرّس است، کارمند و کارگر است درآمدی دارد، فرمود من نمیخواهم که چشمش به این درآمد باشد، من میخواهم چشمش به دست من باشد! چقدر این آیه شیرین است! در سوره مبارکه «طلاق» فرمود: ﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،[24] مؤمن آن است که چشمش به پیشه، به دامداری، به شغل، به شهریه، به تبلیغش و سخنرانیاش نباشد!البته ما وظیفه داریم که کار کنیم،فرمود تو وظیفهات این است که کار بکنی!لکن هرگز چشمت به درآمدت نباشد، تو ببین من چه چیزی به تو میدهم! این میشود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾،[25] چقدر این آیه شیرین است خدا میداند! فرمود: ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾؛اگر براساس شکم بخواهید حساب کنید،شکم تمام مار و عقربها را من سیر میکنم، آن خرس قطبی را هم سیر میکنم. شما کار دارید و باید هم کار کنید ـ حالا یا این کارهایی که ما میکنیم یا واجب عینی است یا واجب کفایی ـ فرمود چشمت به این درآمد نباشد، آن وقت مؤمن همیشه راحت است! دیگر تَرسالی و خشکسالی برای او فرق نمیکند و به این فکر نیست که امسال چه شد، فلان چیز تحریم شد و فلان چیز تحریم نشد، راحتِ راحت است! برای اینکه فرمود من تأمین میکنم و تو فقط چشمت به دست من باشد، نه اینکه چشمت به مزرعه و درآمدت باشد، این میشود:﴿أَلاَبِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾، نه اینکه آدمییک «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» بگوید و آرام باشد. اینکه فرمود:﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،یعنیاین!در آیه نوزده هم کهفرمود:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾؛ او از راه مستور و راهی که هیچ کسی پیشبینی نکرد و نمیداند بندگان خودش را تأمین میکند. الآن اینجا هم فرمود خیلیها علاقهمندند که سِعهٴ رزق داشته باشند،خیلی از کسانی که سِعهٴ رزق دارند را دیدید که به فساد مبتلا شدند:﴿کَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾،[26] اگر خود را در اثر مال بینیاز از «الله» ببیند گرفتار طغیان خواهد شد. قبلاً هم مکرّر این آیه را شنیدید که خیلی از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم؛مانند اینکه میگوییم ما خودمان زحمت کشیدیم، مگر قارون غیر از این گفت؟! گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾.[27] بسیاری از ماها گرفتار این خطر هستیم،مثلاً میگوییم ما سیـ چهل سال درس خواندیم و عالِم شدیم، مگر آن محروم غیر از این میگفت؟ گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، گفتند در نماز و در تعقیبات نماز بگویید:«اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[28] این تعقیبات نماز خیلی راهگشاست! هرگز دهن باز نکنیم و نگوییم ما سی ـ چهل سال زحمت کشیدیم و درس خواندیم ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾، خیلیها آمدند و نشد!بنابراین آن کریمهای که فرمود: ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،با این آیه نوزده سوره مبارکه «شوری» که محل بحث است:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾هماهنگ است.یک وقت است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾،[29] بله این با آیه شش سوره مبارکه «هود» هماهنگ است ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. این هم را عنایت کردید این همایشهایی که دانشمندان ما سالانه برای تشخیص بیماریهای مشترک بین انسان و دام برگزار میکنند، یک کار علمیو محققانه است، امّا ما تنها چنین همایشیرا نمیخواهیم که در آن مشترکات بین انسان و دام مشخص شود، همایشها و کنگرههاییمیخواهیم که برای تبیین مشترکات انسان و فرشته است جایش خالی است. ما با فرشتهها مشترکاتی داریم! ما آن نیستیم که تمام جواب بیماریهای ما از آزمایشگاه موش دربیاید، ما مشکلاتی هم داریم که جواب آنها از آزمایشگاه فرشتهها درمیآید! قرآن کریم ما را دعوت کرده به اموری که آنها اوصاف فرشتگان هستند؛ فرشته کریمه است، فرشته عادل است، فرشته معصوم و عفیف است. فرمود:«لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة»، این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه[30] است. ما مشترکات بین انسان و فرشته داریم، برای اینکه اینها فرّاشان ما هستند!«إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه»[31] همین است! آنها فرّاش ما هستند که چه چیزیاز ما بگیرند؟ بگویند که شما با ما مشترکات دارید، «اُولوا أجنحه» شوید و شما هم پَر در بیاورید! این بیان نورانی حضرت امیر استکه ـ در نهجالبلاغه ـدر جواب دربار اموی فرمود: به ما گفتند خودستایی نکنید و ما هم میگوییم چشم! فرمود اگر نبود این نهی حضرت که نهی کرد که «وَ لَوْ لَا مَا نَهَی اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»،[32] ما میگفتیم که چه کسانیهستیم، امّا دهان ما بسته است و نمیتوانیم بگوییم که ما چه کسانیهستیم؛ ولیای معاویه اجمالاً بدان، خیلیها میروند جبهه شهید میشوند، ما اگر شهید دادیم میشود سید الشهداء، این عموی من است! خیلیها میروند جبهه جانباز میشوند و دست میدهند، ولی برادرم جعفر وقتی که رفت در موته و دستهایش را داد، دو بال خدا به او داد که شده جعفر طیار، طیار کجاست؟[33] این﴿أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾این جناحها این بالها را پهن میکنند:«لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ». پس فرّاشی طالبان علوم الهی را اینها به عهده میگیرند، اینها به ما میگویند روی پَر ما نشستهاید، تو هم پَر دربیار! وقتی پر درآوردی پرواز میکنی، نه مثل این پرندهها که به طمع تالاب از شمال به جنوب و از جنوب به شمال حرکت کنند، اگر کسی پَر درآورد و شده جعفر طیار، از جهت حرکت میکند نه در جهت! او قطب جنوب و مانند اینها نمیخواهد، از شش جهت به درمیآید.بعداز این، نوربه آفاق دهم ازدل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخرشد[34] سفر و سخن آخر شد، این راه است! فرمود من نمیخواهم شما مثل حیوانات دیگر چشمتان به مزرع و مرتعتان باشد یا به درآمد و شهریهتان باشد:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾،﴿یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ﴾، آنجا هم که فرمود مؤمن کسی است که ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ این است!این پرورش قرآنی است! این هم ولیّ پرور است!
حکیمانه بودن تأمین ارزاق مادّی و معنوی انسان
فرمود که خدا ﴿یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ﴾،﴿وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ﴾میدانید که مختصر مالی خدا به بعضی از افراد داد چگونه فساد میکنند؟! ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ﴾[35] اگر این مال دست خیلیها باشد آن وقت چگونه خواهد شد؟ ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ﴾، این را بعضی از بزرگان گفتند که علوم و معارف هم همینطور است! ببینید برخیها یک چند کلاس درس یا چند مطلب یاد گرفتند این سینه را وجب میکنند و میگویند یک وجب سینه این همه علم! چه مشکلاتی برای خودشان و دیگران ایجاد میکنند! فرمود ما سواد و علم را هم به هر کس نمیدهیم؛ مثل مال و روزی ظاهری. برخیها چهار کلمه بیشتر یاد بگیرند:﴿لَبَغَوْا فِی الأرْضِ﴾، داعیههای فراوانیدارند، هتک حرمتی دارند و حرمت دیگران را رعایت نمیکنند؛ روزی هم همینطور است، روزی ظاهر اینطور است و روزی باطنی هم اینطور است، چارهای برای ما جز پذیرش «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک» و راضی به قضای الهی بودن نیست.﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ﴾؛اولاً فرمود تمام کارهای من حساب شده است،﴿کُلُّ شَیءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾،[36] یک؛﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾،[37] دو؛﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾،[38] سه؛ هر چیزی حسابی دارد، امّا به برخیها نه علم زائد میدهیم و نه مال زائد میدهیم؛ علم زائد بدهیم داعیه پیدا میکند و نشانهاش فلان شخصاست؛ مال زائد بدهیم طغیان میکند و نشانهاش فلانشخصاست،بعضیها را نشان میدهد، فرمود شما خیلی اصرار نداشته باشید به اینکه آنچه شما میخواهید بگیرید، اصرار داشته باشید که به قضای الهی راضی باشید،ما هم طبق مصلحت شما آبروی شما را حفظ میکنیم. ﴿وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُإِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ﴾؛اواهل خُبره است، بصیر است و میداند چه چیزی مصلحت دارد و چه چیزی مصلحت ندارد.
رضای به قضای الهی بهترین راه آرام بخشی انسان
بنابراین بهترین راه خواستن رضای الهی است که «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْت»،[39] این بیان نورانی سیدالشهداء در قتلگاه بود! بهترین راه این است و آدم راحت زندگی میکند؛زیرا او ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾[40] است!﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾یعنی چه؟ آیا فرض دارد که ما نسبت به خودمان «ارحم» از خدا نسبت به خودمان باشیم؟ پس این ـ معاذ الله ـ چنین میشود که او «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین» مطلق نیست، اگر او «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین» مطلق است ـ کما هو الحق ـ پس خدا از خود ما به ما مهربانتر است! اگر او به ما از خود ما مهربانتر است، پس گِله برای چیست؟! اگر کسیـ خدای ناکرده ـ خیال کند که رحم او به خودش، بیش از رحم خدا به اوست این مشکل توحیدی دارد. خدای سبحان «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین بِالقُول المطلق» است؛یعنی رحم خدا به ما از رحم خود ما به ما بیشتر است، رحم خدا به کودک از رحم مادر به کودک بیشتر است. این میشود:﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ مطلق، آن وقت میشود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾که آدم راحت است.
به کار بردن ﴿غیث﴾ برای باران از لطیفترین تعبیرات قرآنی
﴿وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ یَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ﴾، چقدر این کتاب شیرین است!همین باران کهدر فارسی و تازی ما میگوییم باران و آنها میگویند «مطر»؛ امّا شما تفاوت یک مهندس را با یک بنّای عادی و سنّتی ببینید! این سنگهایی که از دل کوه درمیآید، این قلوه سنگ ناصاف است،«کثیر الاضلاح» غیر منتظم است، این بنّا با چهار روش سنّتی چکش به دور و اطرافش میزند و این را لای دیوار میگذارد و این هم با یک تکان از بین میرود؛ ولیوقتی همین سنگ معدِنی را شما به مهندسین ایتالیا دادید این میشود مرمر شفاف و صاف، این هم زیور و زینت است، هم وقتی لای دیوار رفت مستحکم است. قرآن کریم لغتتراشی کرده، این کلمات را تراشیده، ناصافیهایش را صاف کرده و این را جایی به کار برده که هنری است.«غیاث»یعنی پناهندگی، باران را که قیاس نمیگویند! فرمود مشکل شما را این آب حلّ میکند؛ لذا ما از آن به عنوان «غیث»یاد میکنیم:﴿یُنَزِّلُ الْغَیْثَ﴾، تعبیر به «مطر» نیست. مگر شما «یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ أَغِثْنِی»[41] نگفتی ؟ ما برای شما «غیث» فرستادیم مگر شما نخواستید مشکل اقتصادی شما با اقتصاد مقاومتی حلّشود؟ ما برای شما «غیث» فرستادیم. او «غیث» میفرستد ببینید چقدر این لغت را تراشیده و مثل مرمر ایتالیا منظم کرده! در فقیر همین طور است! ما در فارسی میگوییم گدا، عرب هم اگر کسی چیزی نداشته باشد میگوید «فاقد» ، امّا قرآن کریم آمده این را تراشیده و به صورت مَرمَر زیبا درآورده، گفته ملتی که جیبش خالی است کیفش خالی است فقیر است، فقیر نه یعنی گدا، فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است، او قدرت مقاومت ندارد. ملتی که ویلچری است چه مقاومتی است؟ آن قدر این کلمات را تراشیده، زیبا کرده، هنری کرده و در نهایت دلپذیر کرده است. مسکین هم همینطور دارد؟! مسکین؛یعنی زمینگیر. ما که این تعبیرات را نداریم، با اینکه فرهنگ ما تا حدودی فرهنگ غنی است، عرب هم آنقدر قوی و هنرمند نبود! این فخر رازییک بیان لطیفی دارد که قبلاً در ذیل آیه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾[42] گذشت، حرف، بسیار حرف لطیفی است! بعضی اشکال کردند که «تهلکه» یعنی «تفعله»، ما در ثلاثی مجرد مصدری داشته باشیم بر وزن «تفعله» نداریم، این ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ را که مصدر ثلاثی مجرد است چگونه توجیهکنیم؟ نقد جناب فخر رازی به جوابش این است که مگر شما قبل از قرآن یک کتاب مدوّن ادب عربی نحو و صرف داشتید که حالا طلبکارانه حرف میزنید؟[43] این قرآن آمد به شما نحو و صرف یاد داد. شما چهار تا «سبعهٴ معلقه»[44] داشتید درباره شتر و امثال آن زایمان شتر و شیر خوردن شتر و اینها بود، شما حرفهای آسمانی نداشتید! حرفهای انسانی نداشتید کتاب لغت نداشتید!در کلّ مکه نویسندههایتان محدود بود، چرا طلبکارانه حرف میزنید که ما ثلاثی مجرد بیش از اینها نداریم؟ چه کسی گفت نداریم؟ تو ببین قرآن به کار برد یا نبرد؟ این حرف خیلی حرف شیرینی است! اینچنین نیست که حالا منتظر باشیم ببنیم که عرب چه گفته؟ قرآن آمده عرب و عربی را احیا کرده، لغت تراشیده زیبا کرده و مرمری حرف زده، نگو«فاقد»، بگو «فقیر»! نگو «فاقد»، بگو «مسکین»! اینجا گفت نگو «مطر»، بگو «غیث»! برای اینکه پناه اقتصادی ملت است ﴿وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُإِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ﴾.
[1] مائده/سوره5، آیه27.
[2] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج20، ص47.
[3] بقره/سوره2، آیه257.
[4] آل عمران/سوره3، آیه37.
[5] اعراف/سوره7، آیه196.
[6] مریم/سوره19، آیه17.
[7] بقره/سوره2، آیه5.
[8] الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.
[9] مریم/سوره19، آیه17.
[10] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج36، ص151 و 152.
[11] انبیاء/سوره21، آیه72.
[12] نساء/سوره4، آیه31.
[13] بقره/سوره2، آیه284.
[14] صحیفه سجادیه، دعای13.
[15] طه/سوره20، آیه7.
[16] تفسیرالزمخشری الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص223.
[17] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج18، ص51.
[18] انعام/سوره6، آیه160.
[19] علق/سوره96، آیه17.
[20] علق/سوره96، آیه18.
[21] الرعد/سوره13، آیه17.
[22] الرعد/سوره13، آیه17.
[23] هود/سوره11، آیه6.
[24] طلاق/سوره65، آیه2 و 3.
[25] الرعد/سوره13، آیه28.
[26] علق/سوره96، آیه6 و 7.
[27] قصص/سوره28، آیه78.
[28] مناسک جامع حج، ناصرمکارم شیرازی، ج1، ص419.
[29] ذاریات/سوره51، آیه58.
[30] (للصبحی صالح)، حکمت478.
[31] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص34، ط اسلامی.
[32] تفسیرنمونه، ناصرمکارم شیرازی، ج22، ص552.
[33] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج15، ص182.
[34] دیوان حافظ، غزل166.
[35] روم/سوره30، آیه41.
[36] الرعد/سوره13، آیه8.
[37] قمر/سوره54، آیه49.
[38] حجر/سوره15، آیه21.
[39] اللهوف علی قتلی الطفوف، السیدبن طاووس، ص38.
[40] اعراف/سوره7، آیه151.
[41] إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، السیدبن الطاووس، ج1، ص220.
[42] بقره/سوره2، آیه195.
[43] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج5، ص294.
[44] قصائدی زیبا که گویندگان این قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ یعنی «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهلیتعرببودند که هر یک قصیدهای غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از درکعبه بیاویختند که واردشوندگان آنها را ببینند و مایه شهرت و افتخار آنان گردد.
- مراتب سهگانه قبولی عامل و عمل و درجه عالی آن؛
- تبیین شمولبخشی الهی بر گناه صغیره و کبیره؛
- وعده الهی به نحو باطل با جریان امواج «حق» در عالَم.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً فَإِن یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَی قَلْبِکَ وَیَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (2٤)وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (25)وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَیَزِیدُهُم مِن فَضْلِهِ وَالْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ (26)وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ (27)وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ (28)﴾
مراتب سهگانه قبولی عامل و عمل و درجه عالی آن
قبول مراتبی دارد: مرتبه ضعیف و متوسط و قوی که مترتّب بر آن عمل است؛ عملِ ضعیف قبولِ ضعیف دارد، عملِ متوسط قبولِ متوسط دارد و عملِ قوی هم قبول کامل دارد. اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،[1] اینطور نیست که اگر کسی متّقی نبود و نماز و روزهایرا انجام داد خدا قبول نکند؛ شرط قبول عمل، تقوا و عدل نیست، تقوا بالاتر از عدل است،«التُّقَی رَئِیسُ الْأَخْلَاق».[2] اینچنین نیست که شرط صحّت عمل، تقوایا عدل باشد،آن شرط صحت امامتِ امام و امثال آن است، وگرنه عمل ـ نماز و روزه ـ که واجد شرایط و فاقد موانع باشد نماز و روزه مقبول است؛ امّا همراه با«إِنَّمَا» کهفرمود:﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾،تقوای در متنِ عمل است که واجد شرایط باشد و فاقد موانع باشد لازم است؛امّا تقوای عامل در غیر حوزه عمل لازم نیست، این شخص باید در نماز دارای تقوا باشد؛ یعنی واجد شرایط و فاقد موانع، امّا بیرون نماز اگر معصیت کرده، کاری به صحّت نمازو قبولی نماز ندارد؛ ولی اگر آن مرحله کاملهٴ قبول بخواهد نصیب این نمازگرار و روزهگیر شود، باید با تقوا باشد.این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که گاهیخدا عمل را قبول میکند و گاهی عامل را قبول میکند؛ عمل را که قبول کند، به عامل پاداش میدهد و عامل را که قبول کرد، تحت ولایت خود قرار میدهد و ولیّ اومیشود که ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَآمَنُوا﴾.[3] وجود مبارک حضرت مریم(سلام الله علیها) را خدا قبول کرد، نه عمل او را! ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً﴾،[4] وقتییک گوهر انسانی را خدا قبول کند، او دیگر تحت ولایت اوست و خدا ولیّ اوست.
بیانات نورانی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برابر این آیه هست که ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾؛[5] خدا ولیّ مؤمن نیست،خدا ولیّ«الذّین عملوا الصّالحات» نیست، ولیّ﴿الصَّالِحِینَ﴾ است؛ تا گوهر ذات صالح نباشد، تحت ولایت «الله»قرار نمیگیرد، فرمود:﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾، نه «یتولی الّذین آمنوا و عملوا الصالحات»!
بنابراین قبول مراتبی دارد که مرحلهٴ عُلیای قبول،پذیرش گوهر ذات عامل است، چه اینکه مریم را خدا قبول کرد؛ وقتی مریم را قبول کرد، کارهای اورا هم به عهده گرفت؛ وقتی کارهای او را به عهده گرفت، ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا﴾ میشود،﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾[6] و مانند آن میشود. بنابراین اگر کسی بخواهد عمل او مقبول شود، قبول مراتبی دارد و تا مادامیاست که در حوزه﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[7] به سر میبرد. اگر بخواهد گوهر ذات اومقبول حقشودکه تحت ولایت «الله» قرار بگیرد، باید گوهر ذات او صالح باشد. خدا تنها عمل خوب راقبول نمیکند و عمل خوب به آن بالا نمیرسد، اگر گوهر ذات طوری شد که «لاَ رَیْبَ فِیهِ» شد، او تحت ولایت «الله»قرار میگیرد.پرسش:... چگونه معنا میکنیم؟پاسخ: بله، چون مشخص کرد. قرآن کریم وقتی که ولایت ذات اقدس الهی نسبت به رسولش(صلی الله علیه و آله و سلم)را مشخص کرد، برهان را با آن ذکر کرد، فرمود: ﴿إِنَّوَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾، دوبرهان در این مسئله است:یکی اینکه او صاحب کتاب است و کتاب عامل صلاح است و خدا هم متولّی هرکسی نیست، متولّی﴿الصَّالِحِینَ﴾ است، نه «الذین عملوا الصالحات».آنجا که گفته شد:﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، دیگر«عملوا الصالحات» در آن نیست، این گوهر ذات وقتی پاک شد، تحت ولایت «الله» است، آن وقت ذات اقدس الهیبرابر قُرب نوافل[8] و امثال آن با زبان او حرف میزند.
فتحصّل که قبول سه مرحله دارد،یک؛ قبول گوهر ذات خارج از مراحل سهگانه است، دو؛ اگر کسی بخواهد تحت ولایت «الله» قرار بگیرد که خدا کارهای اورا به عهده بگیرد، باید گوهر ذات او صالح شود، سه.پرسش: حضرت مریم موردی است و لفظ قبول برای اعمال آدمهاست؟ پاسخ : بله، اگر آن شخص عمل صالح نمیداشت، صلاح به گوهر ذات او نمیرسید! این برهانی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اقامه میکند، این است که خدا متولّی«صالحین» است. مریم(سلام الله علیها) «من الصالحات» است، نه «الّذین عملوا الصالحات». تازه در بحثهای آیه مربوط به حضرت ابراهیم گفته شد: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾[9] تازه در قیامت «صالحین» تعبیر شده به اهل بیت(علیهم السلام).[10] اینطور نیست که هر کسی صالح شود، گوهر ذات هر کسی به صلاح راه پیدا کند،یعنی ذاتش طوری است که هیچ چیزی در آن جز توحید حق نیست، چنین آدمی مصداق کامل آن اهل بیت میباشند و آن روایت هم در ذیل همین آیه ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ است.
بنابراین وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) از بس موحّدانه عبادت کرد صالح شد، آنگاه ذات اقدس الهی او را قبول کرد. برهان پیغمبر هم این است که ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ﴾، چون اگر کسی بخواهد گوهر ذاتش صالح شود، از راه ایمان به کتاب و عمل به کتاب است: ﴿نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾، نه «یتولّی الّذین آمنوا و عملوا الصالحات»! آنهایی که کار خوب انجام میدهند، در مراحل وُسطی قرار دارند یا حداکثر در مراحل عالیه،در بحث قبول فعل قرار دارند؛ امّا اگر گوهر ذاتش بخواهد قبول شود، باید ذات صالح باشد و ذات هم وقتی صالح است که در آن هیچ چیزی جز توحید نباشد.پرسش: حدیث قرب نوافل شامل نوافل نماز میشود یا کلّ نوافل را در برمیگیرد؟پاسخ: نوافل مطلقا نوافل است، گاهی میبینید که پیغمبری را خدا نافله میداند. نافله یعنی زائد بر فریضه که فرمود ابراهیم فرزند میخواست به او اسحاق دادیم که پیغمبری در آینده خواهد بود: ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾،[11] آن فرزند دیگر که پیغمبر بعدی است نافله است؛ او از ما فرزند میخواست، ما به او هم فرزند دادیم و هم نوه دادیم،یک پیغمبر میشود فریضه و یک پیغمبر میشود نافله.
تبیین شمولبخشی الهی بر گناه صغیره و کبیره
فرمود: ﴿وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئَاتِ﴾،در قرآن کریم سیئه دو قسم است:یک وقت میگویند سیئه در قبال کبیره قرار میگیرد، منظور از سیئه گناه صغیره است که فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُم﴾،[12] این تقابل نشان میدهد که سیئات در مقابل کبیره است، اگر کسی در طول عمر موفق شد و گناه کبیره را مرتکب نشد و گاهی به صغائر مبتلا شد، خدا وعده بخشش داده است؛یک وقت است که در مقابل کبیره نیست، خود «السیئات» با الف و لام بازگو شد، هر دو را شامل میشود، البته عفو از سیئات اگر با توبه باشد که داخل در جمله قبل است و اگر نباشد که قضیه «فی الجمله» است و نه «بالجمله»، چون ذات اقدس الهی برخی از گناهان کبیره را هم بیتوبه میبخشد، امّا﴿لِمَن یَشَاءُ﴾،[13] مشیت الهی هم به علم ذاتی اوست و برابر حکمت هم عمل میکند، این بیان نورانی امام سجاد که فرمود: «یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل»[14] همین است؛یعنی با هیچ توسلی، با هیچ وسیلهای و با هیچ کاری نمیشود که از خدا بخواهیم یک کار غیر حکیمانه انجام دهد و هیچ وسیلهای این سِمَت را ندارد که از خدا کار غیر حکیمانهای را صادر کند. این از غُُرَر بیانات حضرت در صحیفهاست:«یَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِکْمَتَهُ الْوَسَائِل»؛امّا﴿وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ﴾هشداری است. فرمود هر چه که شما عمل میکنید خدا میداند، در آن اضلاع سهگانه مشخص شد که جَهرتان را خدا میداند، سرّتان را که خود شما هم میدانید میداند، اَخفای از سرّ را که در درونِ درون شماست و از شما مخفی است و در قیامت زمانی که از درون شما کالبدشکافی کردیم آن وقت میفهمیدکه خدا هم میداند،﴿وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی﴾؛[15] اخفای از سرّ را هم میداند. فرمود: ﴿وَیَسْتَجِیبُ ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات﴾یا به تعبیر جناب زمخشری در کشّاف[16] و همفکران اویک «لام» در اینجا تقدیر است؛یعنی «یَسْتَجِیبُ للّذِینَآمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَات» این هم یک معنا.یا به تعبیر سیدنا الاستاد که «لام» نخواهد،[17] ایمان و عمل صالح خودش درخواست است و ذات اقدس الهی این درخواست را پاسخ میدهد و قبول میکند. جناب زمخشری میفرمایند: ﴿وَیَزِیدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾ نشان میدهد که استجابت برای خود ایمان و عمل صالح است، نه اگر «الذین آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعا الله یستجیب لهم»، «و یستجیب للذین آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعاه»، آن چیزیکه زمخشری و همفکران او گفتند اینطور است. سیدنا الاستاد میفرماید که خود ایمان و عمل صالح درخواست است و خدا هم این را به قرینه ﴿وَیَزِیدُهُم مِن فَضْلِهِ﴾جواب میدهد؛ هم عمل صالحشان را میپذیرد، هم بیش از آن مقداری که اینها استحقاق دارند از فضل خود به اینها عطا میکند که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[18] امّا ﴿وَالْکَافِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ﴾ عذاب شدید متعلق به اینهاست، برای اینکه اینها نه ایمان دارند و نه عمل صالح.
رسمالخط قرآنی بودن حذف «واو» در بعضی از کلمات
در آن آیه قبل که فرمود: ﴿وَیَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾،طبق ظاهر آن باید که کلمه حرف «واو» ذکر میشد، ولی اینجا در نوشتن نیامده است؛ «یَمْحُوا» باید نوشته میشد که وجهی ندارد، چون مجزوم نیست که «واو» افتاده باشد و همچنین عطف بر ﴿یَخْتِمْ﴾هم نیست، آنجا ـ ﴿فَإِن یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلَی قَلْبِکَ﴾ـ اگر عطف بر ﴿یَخْتِمْ﴾ بود، «واو» به جزم ساقط میشد؛ ولی عطف بر آن نیست، عطف بر جمله ﴿فَإِن یَشَإِ﴾است؛ لذا حذف این «واو» براساس کتابت خطی، قرآنی و امثال آنهاست. در چند جای قرآن کریم هم «واو» بدون اینکه نکته ادبی داشته باشد حذف شده است؛یکی در سوره مبارکه «اسراء» آیه یازده است که آنجا فرمود: ﴿وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُبِالْخَیْرِ﴾، آنجا «واو» ندارد، با اینکه باید «واو» داشته باشد.یا در بخشهای پایانی سوره مبارکه «علق» که سجده واجب بعد از آن است، آنجا دارد که ﴿فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ﴾،[19] این امر غایب و مجزوم است که «واو» افتاد، امّا در ﴿سَنَدْعُ الزَّبَانِیَةَ﴾[20] اینجا «واو» دلیلی ندارد که افتاده باشد. حذف «واو» در ﴿سَنَدْعُ﴾، حذف «واو» در ﴿یَدْعُ الْإِنسَانُ﴾، با حذف «واو» در ﴿یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ﴾ به کتابت قرآنی برمیگردد، نه نکته ادبی.
وعده الهی به نحو باطل با جریان امواج «حق» در عالَم
اینکه فرمود:﴿یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ﴾، این آیه نمیرساند که با چه چیزی باطل را محو میکند، فقط دارد که باطل را محو میکند و حق را تحقیق و تثبیت میکند؛ ولی در سوره مبارکه «انبیاء» مشخص کرده که با همان حق باطل را سرکوب میکند. سوره مبارکه «انبیاء» آیه هجدهچنین است:﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾؛ دِماغ و مغز باطل را به وسیله حق درمیآوریم، نه اینکه باطل مغز دارد و ما مغزکوب میکنیم؛ وقتی حق خودش را نشان دهد، بیمغزیِ باطل روشن میشود. در جریان ﴿فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا﴾،[21] آنجایی که مثال ذکر میکند روی این سیل «زَبَد» هست ـ «زَبَد» همان کَف روی آب است، این کَف و حباب، بیمغز است،درونش چیزی نیست ـ لذا فرمود: ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾،[22] «جُفَا»یعنیآببُرد؛ کسی کاری به این کَف ندارد،در همین سیل که در حرکت است این کَفها از بین میروند. فرمود امواج حق در عالَم جاری است، باطل یک سلسله کَفهایی هستند که روی این آب میآیند، کسی کاری با آنها ندارد! این سیل خروشان در حال خروش خود این کَفها را از بین میبرد،﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾؛ لذا آیه سوره مبارکه «انبیاء» که دارد با حقّ باطل را سرکوب میکند، این ارشاد به نفی موضوع است، نه اینکه باطل مغزی دارد و مغزش با حق کوبیده میشود، بلکه بیمغزی او روشن خواهد شد. ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾یعنی «یظهر أن لادماغ له»؛یعنی ظاهر میشود که مغزی ندارد. پس این آیه محل بحث که دارد ﴿یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ﴾ روشن میشود که با حق، بیمغزی آن باطل را خدا روشن خواهد کرد:﴿وَ یَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ﴾؛ حق را با رحمت واسعه خودش تثبیت میکند ﴿بِکَلِمَاتِهِ﴾، البته ممکن است این ﴿بِکَلِمَاتِهِ﴾ مفعول واسطه به نحو تنازع باشد، البته هم برای فعل ﴿یَمْحُ﴾و هم برای فعل ﴿یُحِقُّ﴾.
تبیین لطافت تأمین ارزاق مؤمنان
در بحثهای قبلیـ آیه نوزدهـ فرمود: ﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ﴾، خدای سبحان به همه روزی میدهد، بارها به عرض شما رسید که تمام مار و عقربها عائله او هستند؛ حالا کسی نباید بگوید که آن خرس قطبی«نجس العین» است یا حرام گوشت است! فرمود این خرس عائله من است، آن مار و عقرب عائله من است، همه اینها پرونده دارند و من مسئول روزی اینها هستم! در سوره مبارکه «هود» دارد که ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾،[23] با «عَلی» تعبیر کرده! فرمود من موظف هستم! خودم را موظف میدانم که به این مارها، به این عقربها و به این خِرسها غذا برسانم،شما به اینها اصلاً کار نداشته باش! این پُر کردن شکم برای آنها هم هست؛ ولی برای شما مؤمنان یک چیز دیگری است. هر کس دامدار است، کشاورز است، مدرّس است، کارمند و کارگر است درآمدی دارد، فرمود من نمیخواهم که چشمش به این درآمد باشد، من میخواهم چشمش به دست من باشد! چقدر این آیه شیرین است! در سوره مبارکه «طلاق» فرمود: ﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،[24] مؤمن آن است که چشمش به پیشه، به دامداری، به شغل، به شهریه، به تبلیغش و سخنرانیاش نباشد!البته ما وظیفه داریم که کار کنیم،فرمود تو وظیفهات این است که کار بکنی!لکن هرگز چشمت به درآمدت نباشد، تو ببین من چه چیزی به تو میدهم! این میشود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾،[25] چقدر این آیه شیرین است خدا میداند! فرمود: ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾؛اگر براساس شکم بخواهید حساب کنید،شکم تمام مار و عقربها را من سیر میکنم، آن خرس قطبی را هم سیر میکنم. شما کار دارید و باید هم کار کنید ـ حالا یا این کارهایی که ما میکنیم یا واجب عینی است یا واجب کفایی ـ فرمود چشمت به این درآمد نباشد، آن وقت مؤمن همیشه راحت است! دیگر تَرسالی و خشکسالی برای او فرق نمیکند و به این فکر نیست که امسال چه شد، فلان چیز تحریم شد و فلان چیز تحریم نشد، راحتِ راحت است! برای اینکه فرمود من تأمین میکنم و تو فقط چشمت به دست من باشد، نه اینکه چشمت به مزرعه و درآمدت باشد، این میشود:﴿أَلاَبِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾، نه اینکه آدمییک «لاَ إِلٰهَ إِلاَّ اللَّه» بگوید و آرام باشد. اینکه فرمود:﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،یعنیاین!در آیه نوزده هم کهفرمود:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾؛ او از راه مستور و راهی که هیچ کسی پیشبینی نکرد و نمیداند بندگان خودش را تأمین میکند. الآن اینجا هم فرمود خیلیها علاقهمندند که سِعهٴ رزق داشته باشند،خیلی از کسانی که سِعهٴ رزق دارند را دیدید که به فساد مبتلا شدند:﴿کَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾،[26] اگر خود را در اثر مال بینیاز از «الله» ببیند گرفتار طغیان خواهد شد. قبلاً هم مکرّر این آیه را شنیدید که خیلی از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم؛مانند اینکه میگوییم ما خودمان زحمت کشیدیم، مگر قارون غیر از این گفت؟! گفت: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾.[27] بسیاری از ماها گرفتار این خطر هستیم،مثلاً میگوییم ما سیـ چهل سال درس خواندیم و عالِم شدیم، مگر آن محروم غیر از این میگفت؟ گفت من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم، گفتند در نماز و در تعقیبات نماز بگویید:«اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»،[28] این تعقیبات نماز خیلی راهگشاست! هرگز دهن باز نکنیم و نگوییم ما سی ـ چهل سال زحمت کشیدیم و درس خواندیم ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾، خیلیها آمدند و نشد!بنابراین آن کریمهای که فرمود: ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾،با این آیه نوزده سوره مبارکه «شوری» که محل بحث است:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾هماهنگ است.یک وقت است ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾،[29] بله این با آیه شش سوره مبارکه «هود» هماهنگ است ﴿وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. این هم را عنایت کردید این همایشهایی که دانشمندان ما سالانه برای تشخیص بیماریهای مشترک بین انسان و دام برگزار میکنند، یک کار علمیو محققانه است، امّا ما تنها چنین همایشیرا نمیخواهیم که در آن مشترکات بین انسان و دام مشخص شود، همایشها و کنگرههاییمیخواهیم که برای تبیین مشترکات انسان و فرشته است جایش خالی است. ما با فرشتهها مشترکاتی داریم! ما آن نیستیم که تمام جواب بیماریهای ما از آزمایشگاه موش دربیاید، ما مشکلاتی هم داریم که جواب آنها از آزمایشگاه فرشتهها درمیآید! قرآن کریم ما را دعوت کرده به اموری که آنها اوصاف فرشتگان هستند؛ فرشته کریمه است، فرشته عادل است، فرشته معصوم و عفیف است. فرمود:«لَکَادَ الْعَفِیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة»، این بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه[30] است. ما مشترکات بین انسان و فرشته داریم، برای اینکه اینها فرّاشان ما هستند!«إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِه»[31] همین است! آنها فرّاش ما هستند که چه چیزیاز ما بگیرند؟ بگویند که شما با ما مشترکات دارید، «اُولوا أجنحه» شوید و شما هم پَر در بیاورید! این بیان نورانی حضرت امیر استکه ـ در نهجالبلاغه ـدر جواب دربار اموی فرمود: به ما گفتند خودستایی نکنید و ما هم میگوییم چشم! فرمود اگر نبود این نهی حضرت که نهی کرد که «وَ لَوْ لَا مَا نَهَی اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ»،[32] ما میگفتیم که چه کسانیهستیم، امّا دهان ما بسته است و نمیتوانیم بگوییم که ما چه کسانیهستیم؛ ولیای معاویه اجمالاً بدان، خیلیها میروند جبهه شهید میشوند، ما اگر شهید دادیم میشود سید الشهداء، این عموی من است! خیلیها میروند جبهه جانباز میشوند و دست میدهند، ولی برادرم جعفر وقتی که رفت در موته و دستهایش را داد، دو بال خدا به او داد که شده جعفر طیار، طیار کجاست؟[33] این﴿أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنَی وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾این جناحها این بالها را پهن میکنند:«لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ». پس فرّاشی طالبان علوم الهی را اینها به عهده میگیرند، اینها به ما میگویند روی پَر ما نشستهاید، تو هم پَر دربیار! وقتی پر درآوردی پرواز میکنی، نه مثل این پرندهها که به طمع تالاب از شمال به جنوب و از جنوب به شمال حرکت کنند، اگر کسی پَر درآورد و شده جعفر طیار، از جهت حرکت میکند نه در جهت! او قطب جنوب و مانند اینها نمیخواهد، از شش جهت به درمیآید.بعداز این، نوربه آفاق دهم ازدل خویش ٭٭٭ که به خورشید رسیدیم و غبار آخرشد[34] سفر و سخن آخر شد، این راه است! فرمود من نمیخواهم شما مثل حیوانات دیگر چشمتان به مزرع و مرتعتان باشد یا به درآمد و شهریهتان باشد:﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾،﴿یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ﴾، آنجا هم که فرمود مؤمن کسی است که ﴿وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ﴾ این است!این پرورش قرآنی است! این هم ولیّ پرور است!
حکیمانه بودن تأمین ارزاق مادّی و معنوی انسان
فرمود که خدا ﴿یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ﴾،﴿وَیَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا﴾، ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ﴾میدانید که مختصر مالی خدا به بعضی از افراد داد چگونه فساد میکنند؟! ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ﴾[35] اگر این مال دست خیلیها باشد آن وقت چگونه خواهد شد؟ ﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ﴾، این را بعضی از بزرگان گفتند که علوم و معارف هم همینطور است! ببینید برخیها یک چند کلاس درس یا چند مطلب یاد گرفتند این سینه را وجب میکنند و میگویند یک وجب سینه این همه علم! چه مشکلاتی برای خودشان و دیگران ایجاد میکنند! فرمود ما سواد و علم را هم به هر کس نمیدهیم؛ مثل مال و روزی ظاهری. برخیها چهار کلمه بیشتر یاد بگیرند:﴿لَبَغَوْا فِی الأرْضِ﴾، داعیههای فراوانیدارند، هتک حرمتی دارند و حرمت دیگران را رعایت نمیکنند؛ روزی هم همینطور است، روزی ظاهر اینطور است و روزی باطنی هم اینطور است، چارهای برای ما جز پذیرش «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک» و راضی به قضای الهی بودن نیست.﴿وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الأرْضِ وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ﴾؛اولاً فرمود تمام کارهای من حساب شده است،﴿کُلُّ شَیءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾،[36] یک؛﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾،[37] دو؛﴿وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾،[38] سه؛ هر چیزی حسابی دارد، امّا به برخیها نه علم زائد میدهیم و نه مال زائد میدهیم؛ علم زائد بدهیم داعیه پیدا میکند و نشانهاش فلان شخصاست؛ مال زائد بدهیم طغیان میکند و نشانهاش فلانشخصاست،بعضیها را نشان میدهد، فرمود شما خیلی اصرار نداشته باشید به اینکه آنچه شما میخواهید بگیرید، اصرار داشته باشید که به قضای الهی راضی باشید،ما هم طبق مصلحت شما آبروی شما را حفظ میکنیم. ﴿وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُإِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ﴾؛اواهل خُبره است، بصیر است و میداند چه چیزی مصلحت دارد و چه چیزی مصلحت ندارد.
رضای به قضای الهی بهترین راه آرام بخشی انسان
بنابراین بهترین راه خواستن رضای الهی است که «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْت»،[39] این بیان نورانی سیدالشهداء در قتلگاه بود! بهترین راه این است و آدم راحت زندگی میکند؛زیرا او ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾[40] است!﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾یعنی چه؟ آیا فرض دارد که ما نسبت به خودمان «ارحم» از خدا نسبت به خودمان باشیم؟ پس این ـ معاذ الله ـ چنین میشود که او «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین» مطلق نیست، اگر او «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین» مطلق است ـ کما هو الحق ـ پس خدا از خود ما به ما مهربانتر است! اگر او به ما از خود ما مهربانتر است، پس گِله برای چیست؟! اگر کسیـ خدای ناکرده ـ خیال کند که رحم او به خودش، بیش از رحم خدا به اوست این مشکل توحیدی دارد. خدای سبحان «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین بِالقُول المطلق» است؛یعنی رحم خدا به ما از رحم خود ما به ما بیشتر است، رحم خدا به کودک از رحم مادر به کودک بیشتر است. این میشود:﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ مطلق، آن وقت میشود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾که آدم راحت است.
به کار بردن ﴿غیث﴾ برای باران از لطیفترین تعبیرات قرآنی
﴿وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ یَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ﴾، چقدر این کتاب شیرین است!همین باران کهدر فارسی و تازی ما میگوییم باران و آنها میگویند «مطر»؛ امّا شما تفاوت یک مهندس را با یک بنّای عادی و سنّتی ببینید! این سنگهایی که از دل کوه درمیآید، این قلوه سنگ ناصاف است،«کثیر الاضلاح» غیر منتظم است، این بنّا با چهار روش سنّتی چکش به دور و اطرافش میزند و این را لای دیوار میگذارد و این هم با یک تکان از بین میرود؛ ولیوقتی همین سنگ معدِنی را شما به مهندسین ایتالیا دادید این میشود مرمر شفاف و صاف، این هم زیور و زینت است، هم وقتی لای دیوار رفت مستحکم است. قرآن کریم لغتتراشی کرده، این کلمات را تراشیده، ناصافیهایش را صاف کرده و این را جایی به کار برده که هنری است.«غیاث»یعنی پناهندگی، باران را که قیاس نمیگویند! فرمود مشکل شما را این آب حلّ میکند؛ لذا ما از آن به عنوان «غیث»یاد میکنیم:﴿یُنَزِّلُ الْغَیْثَ﴾، تعبیر به «مطر» نیست. مگر شما «یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ أَغِثْنِی»[41] نگفتی ؟ ما برای شما «غیث» فرستادیم مگر شما نخواستید مشکل اقتصادی شما با اقتصاد مقاومتی حلّشود؟ ما برای شما «غیث» فرستادیم. او «غیث» میفرستد ببینید چقدر این لغت را تراشیده و مثل مرمر ایتالیا منظم کرده! در فقیر همین طور است! ما در فارسی میگوییم گدا، عرب هم اگر کسی چیزی نداشته باشد میگوید «فاقد» ، امّا قرآن کریم آمده این را تراشیده و به صورت مَرمَر زیبا درآورده، گفته ملتی که جیبش خالی است کیفش خالی است فقیر است، فقیر نه یعنی گدا، فقیر یعنی کسی که ستون فقراتش شکسته است، او قدرت مقاومت ندارد. ملتی که ویلچری است چه مقاومتی است؟ آن قدر این کلمات را تراشیده، زیبا کرده، هنری کرده و در نهایت دلپذیر کرده است. مسکین هم همینطور دارد؟! مسکین؛یعنی زمینگیر. ما که این تعبیرات را نداریم، با اینکه فرهنگ ما تا حدودی فرهنگ غنی است، عرب هم آنقدر قوی و هنرمند نبود! این فخر رازییک بیان لطیفی دارد که قبلاً در ذیل آیه ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾[42] گذشت، حرف، بسیار حرف لطیفی است! بعضی اشکال کردند که «تهلکه» یعنی «تفعله»، ما در ثلاثی مجرد مصدری داشته باشیم بر وزن «تفعله» نداریم، این ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ را که مصدر ثلاثی مجرد است چگونه توجیهکنیم؟ نقد جناب فخر رازی به جوابش این است که مگر شما قبل از قرآن یک کتاب مدوّن ادب عربی نحو و صرف داشتید که حالا طلبکارانه حرف میزنید؟[43] این قرآن آمد به شما نحو و صرف یاد داد. شما چهار تا «سبعهٴ معلقه»[44] داشتید درباره شتر و امثال آن زایمان شتر و شیر خوردن شتر و اینها بود، شما حرفهای آسمانی نداشتید! حرفهای انسانی نداشتید کتاب لغت نداشتید!در کلّ مکه نویسندههایتان محدود بود، چرا طلبکارانه حرف میزنید که ما ثلاثی مجرد بیش از اینها نداریم؟ چه کسی گفت نداریم؟ تو ببین قرآن به کار برد یا نبرد؟ این حرف خیلی حرف شیرینی است! اینچنین نیست که حالا منتظر باشیم ببنیم که عرب چه گفته؟ قرآن آمده عرب و عربی را احیا کرده، لغت تراشیده زیبا کرده و مرمری حرف زده، نگو«فاقد»، بگو «فقیر»! نگو «فاقد»، بگو «مسکین»! اینجا گفت نگو «مطر»، بگو «غیث»! برای اینکه پناه اقتصادی ملت است ﴿وَلکِن یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُإِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ﴾.
[1] مائده/سوره5، آیه27.
[2] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج20، ص47.
[3] بقره/سوره2، آیه257.
[4] آل عمران/سوره3، آیه37.
[5] اعراف/سوره7، آیه196.
[6] مریم/سوره19، آیه17.
[7] بقره/سوره2، آیه5.
[8] الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.
[9] مریم/سوره19، آیه17.
[10] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج36، ص151 و 152.
[11] انبیاء/سوره21، آیه72.
[12] نساء/سوره4، آیه31.
[13] بقره/سوره2، آیه284.
[14] صحیفه سجادیه، دعای13.
[15] طه/سوره20، آیه7.
[16] تفسیرالزمخشری الکشّاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص223.
[17] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج18، ص51.
[18] انعام/سوره6، آیه160.
[19] علق/سوره96، آیه17.
[20] علق/سوره96، آیه18.
[21] الرعد/سوره13، آیه17.
[22] الرعد/سوره13، آیه17.
[23] هود/سوره11، آیه6.
[24] طلاق/سوره65، آیه2 و 3.
[25] الرعد/سوره13، آیه28.
[26] علق/سوره96، آیه6 و 7.
[27] قصص/سوره28، آیه78.
[28] مناسک جامع حج، ناصرمکارم شیرازی، ج1، ص419.
[29] ذاریات/سوره51، آیه58.
[30] (للصبحی صالح)، حکمت478.
[31] الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص34، ط اسلامی.
[32] تفسیرنمونه، ناصرمکارم شیرازی، ج22، ص552.
[33] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج15، ص182.
[34] دیوان حافظ، غزل166.
[35] روم/سوره30، آیه41.
[36] الرعد/سوره13، آیه8.
[37] قمر/سوره54، آیه49.
[38] حجر/سوره15، آیه21.
[39] اللهوف علی قتلی الطفوف، السیدبن طاووس، ص38.
[40] اعراف/سوره7، آیه151.
[41] إقبال الأعمال (ط ـ القدیمة)، السیدبن الطاووس، ج1، ص220.
[42] بقره/سوره2، آیه195.
[43] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج5، ص294.
[44] قصائدی زیبا که گویندگان این قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ یعنی «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهلیتعرببودند که هر یک قصیدهای غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از درکعبه بیاویختند که واردشوندگان آنها را ببینند و مایه شهرت و افتخار آنان گردد.
تاکنون نظری ثبت نشده است