- 4333
- 1000
- 1000
- 1000
چگونه شیعه شدیم؟، جلسه سوم
سخنرانی از حجت الاسلام والمسلمین حامد کاشانی با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟»، جلسه سوم، سال 1399
کاری که ما در حالِ انجامِ آن در اینجا هستیم یک سیرِ تاریخی از تکوین یا چگونه درست شدنِ عقایدِ ماست، اینکه ما چطور اینطور که الآن فکر میکنیم فکر میکنیم، این ماجرای یک داستان قدیمی است و برای هزار و چهارصد سال قبل است.
در سیزده سال ابتدای اسلام که فصلِ بشدّت سختیِ مسلمین بود، تحمّلِ فشار و فقر و گرسنگی و توهین و بهتان و نامردی در حقِ مسلمانها بود، و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به هیچ وجه اجازهی دخالت و مبارزه و پاسخ دادن نمیدادند.
مدینه در حدِ یک روستای پنج یا شش هزار نفره بود، شهر به معنای تهرانِ امروز و قم و کرج و اصفهان و این جاهایی که پُرجمعیت است نبود، اینها شنیده بودند یک نفر هست که در مکّه میگوید من پیغمبر هستم و اهلِ مکّه هم او را خیلی اذیّت میکنند.
یک کسی هم در مدینه بود که این شخص در میانِ دعوای مردمِ مدینه، که مردمِ مدینه بخاطرِ دعواهای قبیلهای که با یکدیگر داشتند، عاصی شده بودند.
در عربستان حکومت به معنای امروزی نبود، یعنی نیروی نظامی داشته باشند، سرباز داشته باشند، بانک داشته باشند، شهرداری یا بیمارستان داشته باشند، از این خبرها نبود، بلکه هر فامیل و طایفهای با یکدیگر بودند و خودشان خودشان را اداره میکردند. مثلاً شما درنظر بگیرید که بگویند کاشانیها یا یزدیها، اینطور بودند.
در مدینه دو قبیله و گروهِ اصلی بودند، اینها فامیل بودند، و اگر اینها میخواستند راحت باشند و امنیت داشته باشند و دزد به اینها نزند و کسی اینها را نکشد حتماً باید با یکدیگر زندگی میکردند. این دو قبیله با یکدیگر درگیر بودند.
این دو قبیله که «اوس» و «خزرج» بودند.
یک نفر در مدینه بود که احتمال میدادند او بتواند بینِ «اوس» و «خزرج» آشتی برقرار کند، نامِ او «عبدالله بن اُبَی» بود، «عبدالله بن اُبَی» آماده شده بود که رئیسِ مدینه بشود، ولی مردم میدیدند که او هم خیلی چنگی به دل نمیزند، مردم نتوانستند مسئله را حل کنند و گفتند به مکّه میرویم تا ببینیم این کسی که میگوید من پیغمبر هستم آیا میتواند مشکلِ ما را حل کند یا نه، رفتند و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیدند و محوِ جمالِ حضرت شدند، گفتند «عبدالله بن اُبَی» مشکل دارد، این آقا میتواند مسئلهی ما را حل کند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به سمتِ مدینه حرکت کردند، «عبدالله بن اُبَی» خیلی ناراحت شد، این «عبدالله بن اُبَی» بعداً جزوِ اندک منافقینی شد که لو رفت.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صبر کردند و با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها واردِ مدینه شدند، خیلیها از هر دو قبیله دوست داشتند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی آنها تشریف ببرند، برای آنها مهم نبود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی چه کسی تشریف میبرند بلکه برای آنها مهم بود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی «اوسی» میروند یا «خزرجی»!
قرار شد هر کجا که شترِ پیامبر خواست استراحت کند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی همان شخص تشریف ببرند، که از روز اول حرف پیش نیاید که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با اوسیها یا خزرجیها بستهاند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی «ابوایوب انصاری» رفتند.
یک «دین علی» داشتیم که همان اسلام بود، ولی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را به نحوِ خاصّی معرّفی میکردند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از نظرِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه منجیِ عالَم، تکیهگاه، شجاعترین فرد، کلامِ ایشان نور، متّصلِ به وحی بودند. ولی همه اینطور نبودند، یعنی دینِ معاویه با دینِ علی فرق داشت، هر دو نامِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را میبرندند اما پیغمبرهای آنان خیلی با یکدیگر فرق داشتند.
خانهی یک فقیری رفتند که خیلی آدمحسابی بود، بعدها هم که خیانتهایی صورت گرفت پای کارِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم ایستاد، نامِ او «ابوایوب انصاری» بود.
چهل سال بعد یک روزی «ابوایوب انصاری» صورتِ خود را روی مضجع شریفِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذاشته بود و در حالِ گریه کردن بود، برای این گریه میکرد که بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه اتّفاقها که افتاد و چه خیانتها که شد و چه کجرویها که شد و چه انحرافاتی که بوجود آمده بود.
مروان ملعون آمد و گفت: این چه کاری است که انجام میدهی؟
«ابوایوب انصاری» سرِ خود را بلند کرد، گفت: این سنگ نیست، «هذا رسول الله» این حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است. معلوم است که مروان ملعون فرقی بینِ قبرِ مبارکِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و یک سنگِ عادی نمیگذاشته است. کاملاً دو شخصیت هستند، یک پیغمبر پیغمبرِ ماست و یک پیغمبر هم پیغمبرِ آنها، فقط اسم و فامیلِ مشترکی دارد، روحِ این تو پیغمبر خیلی با هم فرق دارد و خیلی متفاوت هستند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانه «ابوایوب انصاری» رفت، اسلام در یک شهرکِ کوچکی شروع شد.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آنجا در یک ده (در مدینه) اعلامِ حکومتِ اسلامی کردند!
ابتدا گفتند که او را از میان برمیداریم، جنگهای متعدد میکنیم.ابتدا یک به یک و دو به یک و سه به یک و همه به یک، چند مرتبه با اسلام جنگیدند، یک مرتبه بت پرستها رفتند و یهودیها و مسیحیها را هم آوردند و در مقابلِ اسلام قرار دادند، در همهی این جنگها آن کسی که قهرمان اصلی بود حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بودند.
نامِ هر جنگی که میآید قهرمانِ آن جنگ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هستند.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شهید شدند فرمودند: امشب کسی را از دست دادید که ویژگیهایی داشت، بعد فرمودند: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم او را به هیچ جنگی نفرستاد مگر اینکه خدای متعال به دستِ او فتح و ظفر مقدّر کرد.
یهودیها در مورد جانشینِ اولِ پیغمبرِ آخرالزمان میگویند «شیر شرزه» است، «مجاهد بیبدیل» است.
حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در همهی فتوحات اسلامی میدرخشیدند و جایگاهِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مستحکمتر میشد و «عبدالله بن اُبَی»ها مدام بیشتر ناراحت میشدند.
کاری که ما در حالِ انجامِ آن در اینجا هستیم یک سیرِ تاریخی از تکوین یا چگونه درست شدنِ عقایدِ ماست، اینکه ما چطور اینطور که الآن فکر میکنیم فکر میکنیم، این ماجرای یک داستان قدیمی است و برای هزار و چهارصد سال قبل است.
در سیزده سال ابتدای اسلام که فصلِ بشدّت سختیِ مسلمین بود، تحمّلِ فشار و فقر و گرسنگی و توهین و بهتان و نامردی در حقِ مسلمانها بود، و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به هیچ وجه اجازهی دخالت و مبارزه و پاسخ دادن نمیدادند.
مدینه در حدِ یک روستای پنج یا شش هزار نفره بود، شهر به معنای تهرانِ امروز و قم و کرج و اصفهان و این جاهایی که پُرجمعیت است نبود، اینها شنیده بودند یک نفر هست که در مکّه میگوید من پیغمبر هستم و اهلِ مکّه هم او را خیلی اذیّت میکنند.
یک کسی هم در مدینه بود که این شخص در میانِ دعوای مردمِ مدینه، که مردمِ مدینه بخاطرِ دعواهای قبیلهای که با یکدیگر داشتند، عاصی شده بودند.
در عربستان حکومت به معنای امروزی نبود، یعنی نیروی نظامی داشته باشند، سرباز داشته باشند، بانک داشته باشند، شهرداری یا بیمارستان داشته باشند، از این خبرها نبود، بلکه هر فامیل و طایفهای با یکدیگر بودند و خودشان خودشان را اداره میکردند. مثلاً شما درنظر بگیرید که بگویند کاشانیها یا یزدیها، اینطور بودند.
در مدینه دو قبیله و گروهِ اصلی بودند، اینها فامیل بودند، و اگر اینها میخواستند راحت باشند و امنیت داشته باشند و دزد به اینها نزند و کسی اینها را نکشد حتماً باید با یکدیگر زندگی میکردند. این دو قبیله با یکدیگر درگیر بودند.
این دو قبیله که «اوس» و «خزرج» بودند.
یک نفر در مدینه بود که احتمال میدادند او بتواند بینِ «اوس» و «خزرج» آشتی برقرار کند، نامِ او «عبدالله بن اُبَی» بود، «عبدالله بن اُبَی» آماده شده بود که رئیسِ مدینه بشود، ولی مردم میدیدند که او هم خیلی چنگی به دل نمیزند، مردم نتوانستند مسئله را حل کنند و گفتند به مکّه میرویم تا ببینیم این کسی که میگوید من پیغمبر هستم آیا میتواند مشکلِ ما را حل کند یا نه، رفتند و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیدند و محوِ جمالِ حضرت شدند، گفتند «عبدالله بن اُبَی» مشکل دارد، این آقا میتواند مسئلهی ما را حل کند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به سمتِ مدینه حرکت کردند، «عبدالله بن اُبَی» خیلی ناراحت شد، این «عبدالله بن اُبَی» بعداً جزوِ اندک منافقینی شد که لو رفت.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صبر کردند و با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها واردِ مدینه شدند، خیلیها از هر دو قبیله دوست داشتند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی آنها تشریف ببرند، برای آنها مهم نبود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی چه کسی تشریف میبرند بلکه برای آنها مهم بود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی «اوسی» میروند یا «خزرجی»!
قرار شد هر کجا که شترِ پیامبر خواست استراحت کند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی همان شخص تشریف ببرند، که از روز اول حرف پیش نیاید که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با اوسیها یا خزرجیها بستهاند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی «ابوایوب انصاری» رفتند.
یک «دین علی» داشتیم که همان اسلام بود، ولی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را به نحوِ خاصّی معرّفی میکردند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از نظرِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه منجیِ عالَم، تکیهگاه، شجاعترین فرد، کلامِ ایشان نور، متّصلِ به وحی بودند. ولی همه اینطور نبودند، یعنی دینِ معاویه با دینِ علی فرق داشت، هر دو نامِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را میبرندند اما پیغمبرهای آنان خیلی با یکدیگر فرق داشتند.
خانهی یک فقیری رفتند که خیلی آدمحسابی بود، بعدها هم که خیانتهایی صورت گرفت پای کارِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم ایستاد، نامِ او «ابوایوب انصاری» بود.
چهل سال بعد یک روزی «ابوایوب انصاری» صورتِ خود را روی مضجع شریفِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذاشته بود و در حالِ گریه کردن بود، برای این گریه میکرد که بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه اتّفاقها که افتاد و چه خیانتها که شد و چه کجرویها که شد و چه انحرافاتی که بوجود آمده بود.
مروان ملعون آمد و گفت: این چه کاری است که انجام میدهی؟
«ابوایوب انصاری» سرِ خود را بلند کرد، گفت: این سنگ نیست، «هذا رسول الله» این حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است. معلوم است که مروان ملعون فرقی بینِ قبرِ مبارکِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و یک سنگِ عادی نمیگذاشته است. کاملاً دو شخصیت هستند، یک پیغمبر پیغمبرِ ماست و یک پیغمبر هم پیغمبرِ آنها، فقط اسم و فامیلِ مشترکی دارد، روحِ این تو پیغمبر خیلی با هم فرق دارد و خیلی متفاوت هستند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانه «ابوایوب انصاری» رفت، اسلام در یک شهرکِ کوچکی شروع شد.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آنجا در یک ده (در مدینه) اعلامِ حکومتِ اسلامی کردند!
ابتدا گفتند که او را از میان برمیداریم، جنگهای متعدد میکنیم.ابتدا یک به یک و دو به یک و سه به یک و همه به یک، چند مرتبه با اسلام جنگیدند، یک مرتبه بت پرستها رفتند و یهودیها و مسیحیها را هم آوردند و در مقابلِ اسلام قرار دادند، در همهی این جنگها آن کسی که قهرمان اصلی بود حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بودند.
نامِ هر جنگی که میآید قهرمانِ آن جنگ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هستند.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شهید شدند فرمودند: امشب کسی را از دست دادید که ویژگیهایی داشت، بعد فرمودند: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم او را به هیچ جنگی نفرستاد مگر اینکه خدای متعال به دستِ او فتح و ظفر مقدّر کرد.
یهودیها در مورد جانشینِ اولِ پیغمبرِ آخرالزمان میگویند «شیر شرزه» است، «مجاهد بیبدیل» است.
حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در همهی فتوحات اسلامی میدرخشیدند و جایگاهِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مستحکمتر میشد و «عبدالله بن اُبَی»ها مدام بیشتر ناراحت میشدند.
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان