- 568
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش"
- اختلافی بودن علت نامگذاری سوره «یس» به قلب قرآن؛
- علت طرح مسئله معاد بعد از توحید در سوره «یس»؛
- معرفت شناسی تجربی پایه استبعاد منکران معاد و پاسخ قرآن به آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
اختلافی بودن علت نامگذاری سوره «یس» به قلب قرآن
از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است: «إِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ قَلْبٌ وَ قَلْبُ الْقُرْآنِ یس»[1] که این را فریقین نقل کردند. در اینکه این سوره مبارکه قلب قرآن است، اختلاف نظر فراوان است؛ برخیها گفتند که چون در اینجا آمده است ﴿وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ﴾[2] ناظر به مقام ولایت و امامت است که امام همه اسرار الهی را به اذن خدا عالِم است؛ برخیها ـ که سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) از استادشان نقل میکردند ـ آن را براساس ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ دانستند که هر چیزی ملکوتی دارد و ملکوت هر چیز هم به دست خداست،[3] همانطور که مُلک هر چیزی به دست خداست؛ منتها در مُلک سخن از ﴿تَبارَکَ﴾ است که ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[4] در ملکوت سخن از تسبیح است که فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. ملکوت هر چیزی آن جنبه ارتباط هر چیز با خداست که ـ انشاءالله ـ در ذیل این آیه مشخص میشود.
برخیها آنطوری که فخر رازی از غزالی نقل میکند سرّ اینکه سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است، برای اینکه معاد که اصلیترین و عنصریترین محور اخلاقی و اعتقادی و دینی است در این سوره به بیان روشن و شفاف ارائه شده است.[5] امام رازی بعد از نقل این نکته آن را استحسان کرد و حَسن و خوب شمرده است.[6]
علت طرح مسئله معاد بعد از توحید در سوره «یس»
به هر تقدیر این سوره مشتمل بر اصول دین مخصوصاً مسئله معاد است. در جریان وحی و نبوّت هم که در آیات فراوانی از این سوره آمده است؛ از آغاز این سوره ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾[7] شروع میشود تا شواهد دیگر، اما بعد از آن به خاطر اهمیت مسئله معاد، جریان معاد را مطرح فرمود. سرّ مهم بودن جریان معاد آن است که همه کارهای ما وابسته به معاد است و اگر مسئله معاد برای ما روشن شود هرگز نه بیراهه میرویم نه راه کسی را میبندیم، چون هر کاری که انجام دهیم این کار، ما را در رهن خود قرار میدهد. اگر معاد وضع آن این است که عمل از عامل جدا نیست، ما هم سعی میکنیم هیچ لحظه را به بطالت نگذرانیم و در خدمت فرد و جامعه باشیم, یک و جز حق نیندیشیم و اقدام نکنیم, دو. مشکلترین دشواریهای ما این است که ما معاد را فراموش کردیم و نمیدانیم معاد یعنی چه، فقط اجمالاً میدانیم یک روز حسابی هست. در سوره مبارکه «ص» فرمود: آنها چون روز معاد را فراموش کردند لذا دست به هر کاری میزنند؛ آیه 26 سوره مبارکه «ص» این است که ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ برهان این آیه 26 این است که اینها چون معاد را فراموش کردند؛ لذا بیراهه رفتند. معاد اهمیّتش به این است که با سرنوشت ابدی ما کار دارد. ماییم و ابدیّت ما، حساب یک میلیارد سال و هزار میلیارد سال و اینها که نیست؛ ما باید بفهمیم چه میکنیم, و چه باید کنیم. سخن از یکصد سال و یک هزار سال و یک میلیارد سال نیست، برای اینکه در ابد راحت باشیم، باید فکر ابدی داشته باشیم. این است که بعد از مسئله توحید, مهمترین مطلبی که برای ما مطرح است همان مسئله معاد است. در این سوره مبارکه «یس» تا حدودی این مسئله بیان شده است.
معرفت شناسی تجربی پایه استبعاد منکران معاد و پاسخ قرآن به آن
مطلب بعدی آن است که اینها هیچکدامشان دلیلی بر استحاله اقامه نکردند تمام آن استبعاد است قرآن کریم هم براهین فراوانی برای حلّ این استبعادشان اقامه میکند؛ استبعاد اینها این است که میگویند چطور میشود که دوباره مُرده زنده شود و چطور میشود ما که در زمین گُم شدیم جمع شویم؟ ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[8] یا در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که آنها میگویند: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[9] ما وقتی «تَمزیق» شدیم, تکهتکه شدیم, پارهپاره شدیم مگر میشود دوباره جمع شویم؟! میفرماید در علم ذات اقدس الهی هر ذرّهای در عالَم سر جایش محفوظ است و هیچ چیز گم نمیشود؛ حقیقت شما که جان شماست اصلاً زمینی نیست، این در دست فرشتههاست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[10] نگویید ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ ذرّات بدن شما هم در عالَم هست و ذات اقدس الهی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾[11] است. برهانی هم که در اینجا اقامه میکنند میفرمایند شما هنوز درختهای آتشین را ندیدید درختی ما داریم که آبِ آن آتش است, کود آن آتش است, خاک آن آتش است, هوای آن آتش است؛ این درختهایی که شما در باغ میرویانید بالأخره آبی, خاکی, نوری، کودی دارد همه اینها مشخص است، اما درختی که از جهنم رشد میکند ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ همین است. تعجّب نکنید که ما درختی داریم که با آتش تغذیه میشود، نمونهاش همین ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾ هست که گوشهای از آن را میبینید وگرنه آن شجرِ زقّومی که در بعضی از آیات هست ـ «زقّوم» یعنی درخت جهنم ـ آن شجری که ﴿تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾[12] تمام موادّ آن آتش است؛ شما هنوز درخت آتشین ندیدید، نمونه آن را ما در دنیا به شما نشان میدهیم؛ غرض این است که شما استبعاد نکنید.
فاقد ارزش بودن معرفت شناسی تجربی بدون تجرید
کسی که گرفتار حسّ تجربی و معرفتشناسی تجربی است، باید دو نکته را خوب از نظر معرفتشناسی بداند: یکی اینکه معرفتشناسی تجربی بدون تجریدی هیچ پایه علمی ندارد که نمونه آن قبلاً گذشت، الآن مهمترین بحثهای تجربی ما همین کشاورزی، دامداری، پزشکی و دامپزشکی هست و اینها که علوم تجربی هستند. یک پزشک ماهر در مدت عمر خود ممکن است صد بیمار, هزار بیمار, ده هزار بیمار را معالجه کرده باشد، این ده هزار بیمار را در این شهر و روستا معالجه کرده است، این از کجا فتوا میدهد که این قرص برای فلان درمان کافی است، چه در شرق عالَم چه در غرب عالم؟ در آنجاها که تجربه نکرده است، همین مواردی که او آزمود این صد هزار مورد است و مانند آن، اما اینکه بگوید بشرهایی که بعدها میآیند هم میتوانند از این استفاده کنند و بشرهایی که در اقطار دیگر و قارههای دیگر هستند میتوانند از آن استفاده کنند، این فتوا را میدهد و برابر این فتوا دارو صادر میشود، حکم عقل است نه حس, عقل او میگوید اگر درمان این دارو اتفاقی بود، ربط ضروری بین این موضوع و محمول نبود، ربط ضروری بین این جوهر و وصف نبود و ربط ضروری بین این جوهر و عرض نبود «لو لم یکن هناک ضرروة لما کان دائمیاً أو أکثریا» این اگر اتفاقی بود ربط ضروری نبود یک مورد, ده مورد, صد مورد نه هزار مورد, نه ده هزار مورد «لکنّ التالی باطل فالمقدم مثله»، چون ما میبینیم صدها مورد یا هزار مورد این وصف برای این موصوف هست کشف میکنیم که رابطه اینها ضروری است، این یک قیاس تجریدی و عقلی است و درست هم هست. طبیب به استناد این برهان تجریدی به آن تجربه حسّی خودش آبرو میدهد و آن را حجّت میکند و فتوا میدهد که این دارو برای شرق و غرب و همه قارّهها کافی است و فتوای حقّی هم است؛ در کشاورزی, دامداری و دامپزشکی اینطور است, صنایع و حِرَف مادی همه اینطور هستند. بدون تجرید، علمی مستقر نخواهد شد، حالا اگر کسی استبعاد کند؛ استبعاد غیر از استحاله است، استحاله؛ یعنی باید برهان اقامه کند که این محال است. در قرآن فرمود خود آنها میگویند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾[13]بعد میگوید ما جز گمان چیز دیگر نداریم، میگویند چطور میشود که دوباره زنده شود؟ همه آن در حدّ استبعاد است، استبعاد به درد بحثهای عرفی میخورد نه بحثهای عقلی.
سرّ طرح خلقت اولیه انسان در پاسخ به منکران معاد
سرّ اینکه قرآن ـ چه در سوره «نحل» و چه در سوره «یس» ـ میفرماید ما انسان را از نطفه قرار دادیم ﴿فَإِذا هُوَ خَصیمٌ﴾ [14]برای اینکه او به این اصل خود که برگردد چنین خصومتی ندارد، نه تنها در سوره مبارکه «یس» که محلّ بحث است، در اوایل سوره «نحل» هم آنجا هم دارد ما او را از نطفه خلق کردیم او الآن برای ما اظهار خصومت میکند؛ آیه چهار سوره مبارکه «نحل» این است ﴿خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ﴾ گاهی میفرماید اینها در برابر خدا که ایستادند، چون ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ [15]هستند ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ [16]که این «لُد» جمع «ألَد» است اینها خیلی «لدود» و «عنود» هستند، برای اینکه در برابر ذات اقدس الهی خلقت خودشان را فراموش کردند و حالا دارند اعتراض میکنند که چگونه میشود مُرده را شما زنده کنید؟ بنابراین اینها استبعاد دارند نه استحاله, قرآن کریم همه این موارد استبعادشان را حل میکند که گاهی میگوید صغرا ممنوع است و گاهی میگوید کبرا اشکال دارد.
پاسخ قرآن به شبهه گم شدن انسان در زمین
آنجا که در سوره «سجده» گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْض﴾ ما که مُردیم در زمین گم میشویم، جواب این است که صغرا ممنوع است و شما گم نمیشوید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛ تمام حقیقت شما در دست فرشتههایی است که مأَمور قبض ارواح هستند، شما متوفّا هستید، وفات میکنید و فوتی ندارید؛ اگر بدنتان را میگویید همانطوری که در دنیا مرتّب بدنتان در تغییر و تبدّل است در آنجا هم در تغییر و تبدّل است. الآن اگر کسی مثلاً بیست سال قبل سرقتی کند و برای محکمه ثابت شود که این سارق است، شهود شهادت دادند, محکمه حکم به قطع «ید» او کند; ولی این شخص فرار کند و بعد از بیست سال دستگیر شود در طیّ این بیست سالی که فراری بود تصادفها شده, دست او شکسته، دستش قطع شده دست دیگر پیوند زدند, کلیههایش عوض شده, قلبش عوض شده, بسیاری از اعضا و جوارحش عوض شده بعد از بیست سال دستگیر شده، حالا او را به محکمه شرع آوردند، آیا دستش را قطع میکنند یا نمیکنند؟ یقیناً باید قطع کنند، برای اینکه این دست همان دست است و او نمیتواند بگوید من دستم در تصادفی قطع شده دست دیگری را پیوند زدند، هر دستی را که نفس بپذیرد دست اوست پس بدن انسان یا سریعاً عوض میشود یا به تدریج در طیّ هشت، ده سال بالأخره همه ذرّات عوض میشوند.
تبیین تفاوت تبدیل آسمان و زمین با انقلاب انسان به سوی خدا
در جریان ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ﴾ [17]این انقلاب آسمان و زمین «الی الله» نیست، این انقلاب انسان «الی الله» است، بنابراین آن کاری با ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾ [18]ندارد. مسئله تبدیل آسمان و زمین چیز دیگر است و مسئله انقلاب انسان «الی الله» چیز دیگر است چه اینکه ﴿أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾؛ [19]صیرورت همه اشیا به طرف خداست، اما اینطور نیست که همهشان به صادر اول و «لقاء الله» برسند؛ همانطوری که همه اشیا «مِن الله» هستند، اما با حفظ ترتیب، اینطور نیست که همه صادر اول باشند. آنکه صادر اول است روح مطهر پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) است که فرمود: «أَوّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِیِّکَ»[20] بعد ارواح ائمه, اولیا, فرشتگان و مانند آن تا برسد به «سماوات» و «أرض» که همه «مِن الله» هستند، اما با حفظ ترتیب, همه «الی الله» هستند اما با حفظ ترتیب و اینطور نیست که ﴿أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾؛ یعنی همه به «لقاء الله» برسند، چه اینکه همه از خدا بودند هیچکدام صادر اول نبود ـ مگر آن ارواح خاصّه ـ اما ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ﴾ به انسانها خطاب دارد.
مهم بودن بحث از لحظه تبدیل زمین در آستانه برپایی قیامت
مطلب مهم آن است که در این لحظه تغییر, قرآن دارد آسمان و زمین دگرگون میشود؛ اما به چه چیزی تبدیل میشوند را ندارد ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ﴾؛ یعنی «سماوات» به «سماوات» دیگر تبدیل میشوند, زمین به زمین دیگر تبدیل میشود. آن چیزی که فعلاً محلّ ابتلاست راجع به زمین است که ما با زمین کار داریم، از زمین هستیم و به زمین میرویم. برابر سوره «طه» که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى﴾ [21]حالا اینکه زمین به چه چیزی تبدیل میشود، در چند طایفه از روایات بود؛ چهار طایفه روایات بود: یکی اینکه سؤال کردند که در این دالان انتقالی که زمین تبدیل میشود به زمین دیگر انسانها کجا هستند؟ دو طایفه روایات در این زمینه آمده بود: یکی اینکه اینها «فِی الظلّة» [22]هستند در «ظلّ» الهی هستند که بعضی از نسخهها «فِی الظُّلْمَةِ» [23]است که ظاهراً آنجا «ظلّ» است نه «ظلمة», در «ظِلّه» هستند, در سایه هستند و یک طایفه هم دارد که اینها «أَضْیَافُ اللَّهِ» [24]هستند و به مهمانی الهی میروند که اینها همه توجیه میخواهد. درباره اینکه حالا زمین تبدیل میشود، به چه چیزی تبدیل میشود؟ آن هم دو طایفه از روایات بود که ممکن است روایات فراوان دیگری هم باشد: یک طایفه میگوید زمین تبدیل میشود «خُبْزَةً نَقِیَّةً»[25]به کُره نان تبدیل میشود تا اهل محشر از آن استفاده کنند و بخورند, یک طایفه هم میگوید تبدیل میشود «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ بِأَرْضٍ أُخْرَى لَمْ یُکْتَسَبْ عَلَیْهَا الذُّنُوبُ»[26]به زمینی که روی آن گناه نشده است. در هر مقطع این بدن انسان همراه با زمین میخواهد محشور شود؟ این زمین دارد تبدیل میشود به زمینی که گناه نشده، پس این بدن هم تبدیل میشود به بدنی که گناه نکرده، آیا چنین است؟ این بدن تبدیل میشود به نان آیا، چنین است؟ یا در این سه مقطع تبدیل, انسانها در «أَضْیَافُ اللَّهِ» و مهمان الهی هستند، بالأخره جا میخواهند یا نه؟ سخن از ارواح محض که نیست تا ما بگوییم اینها «فی لقاء الله» هستند و جزء «أَضْیَافُ اللَّهِ» هستند. خود این بدن کجاست؟ البته باید پاسخ اینها را بحث بیشتری کرد که هم از آیات و هم از روایات استخراج کرد، اما آنکه فعلاً محلّ بحث است این است که منکران هیچ دلیلی بر نفی معاد ندارند، فقط استبعاد میکنند که قرآن همه اینها را پاسخ میدهد.
پرسش: چه اشکالی دارد که انسان در درون زمین باشد و زمین تبدیل بشود؟ فعل خدا همان اراده خداست اراده خدا لحظهای است و تدریجی که نیست.
پاسخ: بله، همان لحظهای که زمین را عوض میکند آیا در همان لحظه انسان عوض میشود؟ پس همراه زمین عوض میشود فرمود: ﴿مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾. اگر دلیلی داشته باشیم که بگوییم اینها جایی ثابت هستند و تغییر نمیکنند یک حرف است، اما وقتی دلیل نداریم برابر سوره «طه» فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى﴾ ما برای مرحله سوم شما را از زمین بیرون میآوریم، از کدام زمین؟ زمینی که تغییر کرده یا زمینی که تغییر نکرده یا در حال تغییر است؛ هر سه, حکم خاصّ خودشان را دارند. بنابراین اگر قبلاً آورده باشد که زمین در حال تغییر است و اینها جایشان کجاست، آن طایفهای که میگویند اینها در «ظلال» و سایه حق هستند یا جزء مهمانان الهی هستند اینها نسبت به ارواح قابل توجیه است، اما نسبت به ابدان قابل توجیه نیست.
شبهه «آکل» و «مأکول» بی ارزش ترین شبهه در بحث معاد
به هر تقدیر یکی از شبهات رایج همین شبهه «آکل» و «مأکول» است که اگر مؤمنی گوشت کافر را بخورد و «بالعکس» آیا در هر دو زنده میشود و آیا این شخص، معاقب است یا غیر معاقبت است؟ این شبهه «آکل» و «مأکول» از ابتداییترین شبهات مسئله معاد است، چون هرگز انسان, انسان نمیخورد؛ انسان, حیوان نمیخورد؛ انسان نبات نمیخورد؛ انسان جماد میخورد. شما از همان سبزی و کاهو شروع کنید تا برسد به گوشت، این سبزی, این کاهو مادامی که روی شاخه ایستاده است نامی و نبات است، اما وقتی این را قطع کردند جماد است و این دیگر نبات نیست. انسان، نامی و نبات نمیخورد، وقتی گوسفند زنده است حیوان است، اما وقتی ذبح شده دیگر حیوان نیست، جماد است و اگر انسانی گوشت انسان دیگر را بخورد تا آن در بدن او هست این بدن انسان است، اما وقتی جدا شد جماد است؛ این شبهه, ابتداییترین شبهه است که هیچ حکیمی به آن بها نمیدهد، اینکه حکیم سبزواری دارد:
«وَ شُبْهَةُ الآکِلِ وَ الْمَأْکولِ *** یَدْفَعُها مَنْ کانَ مِنْ فُحولِ»[27]
سرّش همین است این بیارزشترین شبهه است؛ یعنی عامیترین شبهه است. عمده آن است که خود انسان حیات خود را در دنیا بررسی کند، هر چه عضو این بدن شد و فصل مقوّم انسان آن را قبول کرد این بدن اوست؛ همین مثالهای عادی نشان میدهد، چه تدریجی و چه دفعی آن، آنها که مرگ مغزی شدند اعضایشان را به بدن دیگران متّصل میکنند وقتی چسبیده و متّصل شده واقعاً بدن اوست، چه اینکه ما در هر چند سالی تمام ذرّات بدن ما عوض میشود و هویّت ما محفوظ است؛ آنچه فصل مقوّم ما قبول کند بدن ماست، چون تمام کار را روح انجام میدهد.
تبیین استبعاد منکران معاد و تهمت و افتراء پیامد آن
بنابراین اگر در سوره «سبأ» آمده است که ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[28] این در حدّ استبعاد است. در آن آیهای که دارد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾؛ یعنی ما یقین به معاد نداریم ممکن است مظنّه باشد، چه اینکه یقین به نفی هم ندارد؛ میماند در حدّ استبعاد, در حدّ استبعاد که شد ذات اقدس الهی چندین برهان اقامه میکند که خدا شما را هیچ نبودید آفرید و الآن که هستید, مهمتر از شما را خلق کرد و اداره میکند در حالی که شما که ضعیفتر از آن هستید، بنابراین هیچ راهی برای آن توهّم ندارید و اگر در برابر حکم صریح خدا که فرمود معاد حق است بایستید میشوید ﴿خَصیمٌ مُبینٌ﴾. این ﴿خَصیمٌ مُبینٌ﴾ را در آیه چهار سوره «نحل» و در آیه محلّ بحث هم فرمود. اینکه در سوره مبارکه «سبأ» آیه هفت به این صورت آمده ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ کفار به یکدیگر که میرسیدند میگفتند خبر جدید را شنیدید؟ کسی پیدا شده که میگوید وقتی شما تکهتکه و ذرّهذرّه شدید دوباره برمیخیزید! این یک حرف تازه است که او یا ـ معاذ الله ـ به خدای سبحان افترا بسته یا ـ معاذ الله ـ جنون دارد، اینها استبعادهایی است که در اثر این استبعادها تهمت افترا و جنون و امثال ذلک را نسبت به وجود مبارک پیغمبر روا داشتند.
پاسخ قرآن به استبعاد منکران و نفی زمینه هر گونه انکار معاد
تعبیرات قرآن کریم هم در موارد فراوانی این است که اینها به هیچ وجه راهی برای انکار ندارند، برای اینکه مهمتر از آن را انجام دادند. در سوره مبارکه «اسراء» فرمود اینها مقداری که به هوش بیایند سرافکندهاند: ﴿کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطیعُونَ سَبیلاً ٭ وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً﴾[29]ما اگر استخوان پودرشده بشویم دوباره برمیگردیم؟! پاسخش این است که ﴿قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[30] شما «لا شیء» بودید و شما را «شیء» کرد، حالا که پراکنده هستید جانتان که اصلاً از بین نمیرود.
تبیین هجرت بودن مرگ و پرسش و پاسخ مؤمنان در برزخ
مرگ هم بارها ملاحظه فرمودید که به معنای تخلّل عدم، بین متحرّک و مقصد نیست؛ انسانی که «کادح» است ﴿إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾[31] و انسانی که جزء ﴿أَلا إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾است، این مرگ گودال عدم نیست که انسان در گودال عدم فرو برود بعد دوباره زنده شود، اصلاً مرگی در کار نیست؛ مرگ هجرت است، چون هجرت دو چهره دارد: یکی نسبت به «منقول عنه» و یکی نسبت به «منقول الیه» است؛ نسبت به «منقول عنه» که فراغ است ما از آن به مرگ یاد می کنیم، اما اینها که بعد وارد برزخ میشوند یک میلاد جدید است. در روایات برزخ ملاحظه فرمودید وقتی کسی مُرد، در آن هول مرگ، حادثه مرگ، تامّه مرگ و دشواری مرگ مثل اینکه انسان نفسنفس زنان از یک کار سختی به در آمده که اگر نزد دوستانش برود آنها میگویند کمی آرام باشید و فعلاً با او حرف نزنید تا آرام شود، وقتی یک مقدار آرام شد آنها از دوستانشان سؤال میکنند که فلان شخص چطور شد؟ فلان شخص چطور شد؟ اگر بگوید که اینها زنده هستند آنها ممکن است دعای خیر کنند، اگر بگوید قبل از من مُردهاند این مؤمنین میگویند «هَوَی»؛[32]یعنی دیگر جایش بد بود اینجا نیاوردند این وارد گودال جهنم شد که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ»،[33]این «قَدْ هَوَی هَوَی»؛ یعنی «سَقَط»؛ این برزخیها که مؤمن هستند از این مؤمن تازه وارد شده بعد از اینکه نَفَسی آرام گرفت و مقداری گذشت و حال او بهجا آمد از او سؤال میکنند دوستان ما در چه حالت هستند؟ اگر بگوید زنده هستند، ممکن است اینها دعای خیر کنند, اگر بگویند مُردند، اینها میگویند: «قَدْ هَوَی هَوَی» سقوط کرده؛ یعنی رفته در گودال جهنم، چون اگر مؤمن بود نزد ما میآوردند؛ این صحنهها هست، اما هیچکس نابود نمیشود.
پس مرگ به معنای تخلّل عدم که این موجود متحرّک ﴿کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ﴾[34] است این وسطها در این گودال برود نابود شود، بعد دوباره سر در بیاورد و موجود بشود نیست؛ این مرتب در حال حرکت است، چون هجرت دو سوی دارد که یک سوی نسبت به «منقول عنه» است و یک سوی نسبت به «منقول إلیه» ما چون مبتلا به فراغ میشویم آن جهت «منقول عنه» که به حساب ترک است آن را عدمی تلقّی میکنیم، خیال میکنیم که مرگ امر عدمی است در حالی که هجرت و از جایی به جایی رفتن است و در آن بیانات نورانی هست که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ».[35]
بنابراین در آنجا فرمود: ﴿مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾؛ آنها هیچ برهانی بر استحاله ندارند، فقط در حدّ استبعاد است و خود آنها هم اعتراف دارند که ما دلیلی بر نفی معاد نداریم، برای ما مستبعَد است؛ نه میتوانیم یقین داشته باشیم که معاد هست ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾ و نه میتوانیم نفی بکنیم، برای اینکه برای ما در حدّ استبعاد است که قرآن کریم به هر دو بخش آن پاسخ داد.
درآوردن آتش از درخت سبز دال بر قدرت خدا در احیای مردگان
پرسش: در آخر سوره «یس» بحث درباره اثبات معاد است، اما بحث در این است که خداوند چگونه با درخت میخواهد عذاب کند؟
پاسخ: با درخت نمیخواهد عذاب کند؛ قدرت الهی را نشان میدهد. فرمود شما چه انکاری دارید؟ ما از آب, آتش درمیآوریم، به قدرت ما شک داری؟! درباره ذرّات پراکنده عالَم بخواهید بگویید که خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است؛ درباره قدرت خدا, خدا دو قدرت به شما نشان میدهد: یکی از جایی که قطرات آب از آن میچکد و درختی تازه که شما شاخه آن را قطع کردید هنوز تَر است این «مَرخ» را اگر روی «عَفار»[36] بمالید آتش درمیآید این یک نمونه و نمونه دیگر اینکه خدایی که آسمان و زمین را با این عظمت خلق کرد نمیتواند شما را دوباره برگرداند؟! این دو نمونه؛ اینها برهان است بر قدرت خدا و آن ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم﴾ برهان است بر علم ذات اقدس الهی.
پرسش: قدرت خدا را میتوانست با چیز دیگر بیان کند، نه اینکه با درخت بیان کند.
پاسخ: فرق نمیکند! اینکه از اول سوره تا الآن آیات فراوانی آورده و فرمود این «انعام» را ما خلق کردیم, «شمس» را ما خلق کردیم, ﴿لِمُسْتَقَرٍّ لَها﴾[37] ﴿کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾[38] این براهین نظم را خلق کردیم، یکی پس از دیگری ذکر کرده ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدینا أَنْعاماً﴾[39] دامداری را, کشاورزی را, سپهری را, نجومی را, همه را گفته؛ اما اینجا یک چیز نقدی نشان میدهد که اگر شما دیدید ما از کنار چوب تَری که قطرات آب از آن میچکد آتش در میآوریم و اگر ملاحظه میکنید خدایی که «سماوات» و «أرض» را با اینکه ﴿أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[40] ما آفریدیم در قدرت ما چه تردیدی دارید؟! می ماند آن ذرّات شما پراکنده است که آن هم خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است؛ لذا فرمود: ﴿الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ این یک دلیل, ﴿أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ﴾ این دو دلیل و «علیم» بودن ما هم که مطلق است. حالا کمکم برهان اساسی را اقامه میکند.
پرسش: اگر بحث خلقت مِثل ما مطرح باشد، اصلاً از قدیم شبهه «آکل» و «مأکولی» وجود نداشته؟
پاسخ: آنها خیال میکردند انسان, انسان را میخورد.
پرسش: اصلا اگر قرار باشد خلقت مِثل در قیامت باشد؟
پاسخ: بدن مِثل است و باید مِثل آن باشد، این مثل کدام است؟ شبهه این است که این یک مقدار گوشت در بدن کافر محشور میشود یا بدن مؤمن؟ اگر کافری بدن مؤمن را خورد, یک; مؤمنی بدن کافر را خورد, دو; این اشکال دوجانبه همچنان هست.
پرسش: این بدن که نمیخواهد برگردد، مثل این میخواهد برگردد؟
پاسخ: بله, آنکه مثل این می خواهد برگردد باید مثل این باشد؛ مثل مؤمن باید مؤمن باشد و مثل کافر باید کافر باشد؛ مثل مؤمن که کافر نیست, مثل کافر که مؤمن نیست؛ اگر مثل است مثل مؤمن, مؤمن است و مثل کافر, کافر است. این به کدام بدن برمیگردد؟ این است که آنها گفتند: «یَدْفَعُها مَنْ کانَ مِنْ فُحولِ» اصلاً این شبهه علمی نیست، چون انسان, انسان نمیخورد؛ چه اینکه انسان, حیوان نمیخورد؛ چه اینکه انسان, نبات نمیخورد؛ انسان جماد میخورد. این گوشت وقتی از بدن کسی بیرون بیاید نه مؤمن است و نه کافر. بنابراین گفتند اصلاً این شبهه علمی نیست.
«وَ شُبْهَةُ الآکِلِ وَ الْمَأْکولِ *** یَدْفَعُها مَنْ کانَ مِنْ فُحولِ»
که این بیان مرحوم حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) است.
ناتمامی تصور سختی و آسانی کارها نزد خدا و علت آن
بنابراین میفرماید ما برسیم به آن نقطه اصلی و نقطه اصلی همان است که در سوره مبارکه «روم» بیان فرمود؛ در سوره مبارکه «روم» فرمود خلقت مجدّد آسانتر از خلقت اوّلی است، بعد فوراً استدراک کرد و فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾[41] ما اگر گفتیم ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾[42] برای اینکه خیلی از افراد، آن تحلیل نهایی را ندارند، به آن مناسبت ما گفتیم که اعاده آسانتر از ابتداست وگرنه ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾، مگر میشود چیزی برای خدا آسان و چیزی آسانتر باشد؟ آسان و آسانتر برای کسی است که فاعل «بالحرکة» است، اما اگر فاعل «بالاراده» باشد آسان و آسانتر فرض ندارد. در برابر قدرت نامتناهی چیزی سخت نیست, یک و چیزی آسان و آسانتر نیست, دو; در سوره مبارکه «نور» و «کهف» و امثال ذلک این دو مثال ذکر شد که خدای سبحان میفرماید این دو کار را ما برای شما ذکر میکنیم: یکی مشکلترین کار است که از آن مشکلتر در جهان فرض ندارد و یکی هم آسانترین کار است که از آن آسانتر دیگر فرض ندارد؛ آن مشکلترین کاری که از آن مشکلتر فرض ندارد آن جهانلرزه است، ما میخواهیم کلّ عالم را بلرزانیم دگرگون کنیم طرح نو دراندازیم و دوباره دستور ساخت و ساز دهیم؛ از این کار دشوارتر دیگر فرض ندارد که کلّ جهان را بخواهیم دگرگون کنیم و کاری که از آن آسانتر فرض ندارد این است که بخواهیم سایه را جمع کنیم هر حشره ای یا موری که دارد حرکت میکند یک سایه یک دهم میلیمتری را به همراه دارد، این مرتب که حرکت میکند سایههای خودش را به همراه میبرد, سایه را آن شاخص جابهجا میکند، انسان که حرکت میکند سایه را به همراه میبرد، برای او زحمت است؟ برای او سخت است؟ اصلاً کار او حساب نمیشود که بگوییم آقا شما دارید میروید این سایه را هم به دنبالتان دارید میآورید که میگوید اصلاً کار برای من حساب نمیشود، پس قبض سایه سادهترین کار است, به هم زدن عالَم و بازسازی دوباره جهان, سنگینترین کار است که هر دو را خدا میفرماید برای من آسان است. درباره حشر اکبر، وقتی کلّ این آسمان و زمین و نظام سپهری را با ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾[43]و جهانلرزه عوض کرد فرمود: ﴿ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسیرٌ﴾[44] ـ حشر اکبر نه تغییر زمین ـ و در جریان سایه هم فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾[45] و ﴿ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسیراً﴾[46] این شاخص که سایه دارد، ما سایه شاخص را جمع میکنیم که این کار برای ما آسان است ـ اگر ﴿یَسیرٌ﴾ در اینجا به معنی آسان باشد نه به معنی تدریج ـ هر دو یکسان آسان است، نه اینکه قبض سایه برای او آسان باشد و به هم زدن عالم سختتر، چون او با اراده کار میکند. این بخش پایانی آیه که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ اگر موجودی قدرت او نامتناهی بود, یک و با اراده کار میکرد، طبق بیان حضرت امیر که فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»,[47] دو; فاعل «بالاراده» صِرف اراده و اندیشهٴ او کار انجام میشود، این دیگر دشواری ندارد؛ چه بخواهد عالَم را بازسازی کند و چه بخواهد سایه را برچیند، هر دو «علی الله یسیر» است.
دو آیه دال بر قلب قرآن بودن سوره «یس» نزد استاد علامه طباطبایی
اگر سیدناالاستاد مرحوم علامه از استادشان مرحوم آقای قاضی(رحمة الله علیه) نقل کردند که قلب قرآن سوره «یس» است و به مناسبت این دو آیه است، این اقرب به ذهن میرسد. اینکه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ بعد با فاء تفریع فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ که ـ انشاءالله ـ باید در بحث جلسه بعد روشن شود که هر چیزی زِمامی دارد, افساری دارد, یک پیشانیبندی دارد، این پیشانیبند هر کسی دیدنی نیست، این مُلک نیست، این ملکوت است و این ملکوت به دست خداست؛ نه خدای «تبارک», خدای «سبّوح», آنکه «تبارک» است ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[48]و اینجا که «الملکوت» است ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ﴾.اسمای حسنای الهی حدّ وسط برهان قضایای قرآنی هستند، اگر در قرآن مطلبی را ذات اقدس الهی بیان کرد، کلید آن مطلب اسمی از اسمای حسنای اوست که بازکننده آن مطلب است؛ یک جا جای «سبّوح» است, یک جا جای «قدّوس» است, یک جا جای «تبارک» است همان قصّه اصمعی که در ذیل آیه ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاء﴾[49]را که شخص خواند آن شخص به اصمعی گفته دوباره بخوان, گفت: ﴿غَفُورٌ رَحیمٌ﴾گفت این اشتباه است بعد به یادش آمد که در آخر دارد﴿عَزیزٌ حَکیمٌ﴾گفت حالا درست است, گفت از کجا فهمیدی؟ گفت من که اهل قرآن و اینها نیستم؛ ولی قطع دست با مغفرت سازگار نیست با عزّت و حکمت سازگار است.[50] هر اسمی از اسمای حسنای خدا که در ذیل آیه قرار میگیرد این ضامن مضمون آن آیه است، اگر کسی بخواهد آن آیه را با برهان عقلی تبیین کند باید آن اسم را خوب بررسی کند، آن اسم را حدّ وسط قرار دهد و اصغر و اکبر را به برکت آن اسم حَسن حل کند؛ اسم «سبّوح», کلیددار ملکوت «کلّ شیء» است؛ اسم «تبارک», کلیددار مُلک «کلّ شیء» است؛ همه ما مُلکی داریم که با خدای تبارک در کاریم و ملکوتی داریم که با خدای سبّوح در کاریم، این میشود قلب قرآن.
[1]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج89، ص288.
[2]یس/سوره36، آیه12.
[3]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص116.
[4]ملک/سوره67، آیه1.
[5]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و قال الغزالی فیه: إن ذلک لأن الإیمان صحته بالاعتراف بالحشر و الحشر مقرر فی هذه السورة بأبلغ وجه، فجعله قلب القرآن لذلک».
[6]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و استحسنه فخر الدین الرازی رحمه اللّه تعالى سمعته یترحم علیه بسبب هذا الکلام»؛ « قوله: «و استحسنه فخر الدین الرازی إلخ» یفید أن المتکلم غیر المؤلف، فلعل هذا الکلام زیادة علق بها تلمیذ المؤلف رحمهما اللّه.».
[7]یس/سوره36، آیه1.
[8]سجده/سوره32، آیه10.
[9]سبا/سوره34، آیه7.
[10]سجده/سوره32، آیه11.
[11]بقره/سوره2، آیه29.
[12]صافات/سوره37، آیه64.
[13]جاثیه/سوره45، آیه32.
[14]نحل/سوره16، آیه4.
[15]بقره/سوره2، آیه204.
[16]مریم/سوره19، آیه97.
[17]عنکبوت/سوره29، آیه21.
[18]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[19]شوری/سوره42، آیه53.
[20]مقامات حضرت فاطمه علیهاالسلام در کتاب و سنته باشد خالى نماند، الشیخ محمدالسند، ج1، ص97.
[21]طه/سوره20، آیه55.
[22]کنز الدقائق، ج7، ص87.
[23]علل الشرایع، الشیخ الصدوق، ج1، ص96.
[24]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج4، ص22.
[25]الاصول من الکافی،الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
[26]تفسیرالعیاشی، محمدبن مسعودالعیاشی، ج2، ص236.
[27]شرح المنظومه، ج5، ص343.
[28]سبا/سوره34، آیه7.
[29]اسراء/سوره17، آیه48.
[30]اسراء/سوره17، آیه50.
[31]انشقاق/سوره84، آیه6.
[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص269.
[33]تفسیرالقمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
[34]انشقاق/سوره84، آیه6.
[35]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص78.
[36]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج7، ص21.
[37]یس/سوره36، آیه38.
[38]یس/سوره36، آیه40.
[39]یس/سوره36، آیه71.
[40]غافر/سوره40، آیه57.
[41]نحل/سوره16، آیه60.
[42]روم/سوره30، آیه27.
[43]حج/سوره22، آیه1.
[44]ق/سوره50، آیه44.
[45]فرقان/سوره25، آیه45.
[46]فرقان/سوره25، آیه46.
[47]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص76.
[48]ملک/سوره67، آیه1.
[49]مائده/سوره5، آیه38.
[50]التحریر و التنویر، ابن عاشورا، ج2، ص264.
- اختلافی بودن علت نامگذاری سوره «یس» به قلب قرآن؛
- علت طرح مسئله معاد بعد از توحید در سوره «یس»؛
- معرفت شناسی تجربی پایه استبعاد منکران معاد و پاسخ قرآن به آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
اختلافی بودن علت نامگذاری سوره «یس» به قلب قرآن
از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است: «إِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ قَلْبٌ وَ قَلْبُ الْقُرْآنِ یس»[1] که این را فریقین نقل کردند. در اینکه این سوره مبارکه قلب قرآن است، اختلاف نظر فراوان است؛ برخیها گفتند که چون در اینجا آمده است ﴿وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ﴾[2] ناظر به مقام ولایت و امامت است که امام همه اسرار الهی را به اذن خدا عالِم است؛ برخیها ـ که سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) از استادشان نقل میکردند ـ آن را براساس ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ دانستند که هر چیزی ملکوتی دارد و ملکوت هر چیز هم به دست خداست،[3] همانطور که مُلک هر چیزی به دست خداست؛ منتها در مُلک سخن از ﴿تَبارَکَ﴾ است که ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[4] در ملکوت سخن از تسبیح است که فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. ملکوت هر چیزی آن جنبه ارتباط هر چیز با خداست که ـ انشاءالله ـ در ذیل این آیه مشخص میشود.
برخیها آنطوری که فخر رازی از غزالی نقل میکند سرّ اینکه سوره مبارکه «یس» قلب قرآن است، برای اینکه معاد که اصلیترین و عنصریترین محور اخلاقی و اعتقادی و دینی است در این سوره به بیان روشن و شفاف ارائه شده است.[5] امام رازی بعد از نقل این نکته آن را استحسان کرد و حَسن و خوب شمرده است.[6]
علت طرح مسئله معاد بعد از توحید در سوره «یس»
به هر تقدیر این سوره مشتمل بر اصول دین مخصوصاً مسئله معاد است. در جریان وحی و نبوّت هم که در آیات فراوانی از این سوره آمده است؛ از آغاز این سوره ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾[7] شروع میشود تا شواهد دیگر، اما بعد از آن به خاطر اهمیت مسئله معاد، جریان معاد را مطرح فرمود. سرّ مهم بودن جریان معاد آن است که همه کارهای ما وابسته به معاد است و اگر مسئله معاد برای ما روشن شود هرگز نه بیراهه میرویم نه راه کسی را میبندیم، چون هر کاری که انجام دهیم این کار، ما را در رهن خود قرار میدهد. اگر معاد وضع آن این است که عمل از عامل جدا نیست، ما هم سعی میکنیم هیچ لحظه را به بطالت نگذرانیم و در خدمت فرد و جامعه باشیم, یک و جز حق نیندیشیم و اقدام نکنیم, دو. مشکلترین دشواریهای ما این است که ما معاد را فراموش کردیم و نمیدانیم معاد یعنی چه، فقط اجمالاً میدانیم یک روز حسابی هست. در سوره مبارکه «ص» فرمود: آنها چون روز معاد را فراموش کردند لذا دست به هر کاری میزنند؛ آیه 26 سوره مبارکه «ص» این است که ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ برهان این آیه 26 این است که اینها چون معاد را فراموش کردند؛ لذا بیراهه رفتند. معاد اهمیّتش به این است که با سرنوشت ابدی ما کار دارد. ماییم و ابدیّت ما، حساب یک میلیارد سال و هزار میلیارد سال و اینها که نیست؛ ما باید بفهمیم چه میکنیم, و چه باید کنیم. سخن از یکصد سال و یک هزار سال و یک میلیارد سال نیست، برای اینکه در ابد راحت باشیم، باید فکر ابدی داشته باشیم. این است که بعد از مسئله توحید, مهمترین مطلبی که برای ما مطرح است همان مسئله معاد است. در این سوره مبارکه «یس» تا حدودی این مسئله بیان شده است.
معرفت شناسی تجربی پایه استبعاد منکران معاد و پاسخ قرآن به آن
مطلب بعدی آن است که اینها هیچکدامشان دلیلی بر استحاله اقامه نکردند تمام آن استبعاد است قرآن کریم هم براهین فراوانی برای حلّ این استبعادشان اقامه میکند؛ استبعاد اینها این است که میگویند چطور میشود که دوباره مُرده زنده شود و چطور میشود ما که در زمین گُم شدیم جمع شویم؟ ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[8] یا در سوره مبارکه «سبأ» گذشت که آنها میگویند: ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾[9] ما وقتی «تَمزیق» شدیم, تکهتکه شدیم, پارهپاره شدیم مگر میشود دوباره جمع شویم؟! میفرماید در علم ذات اقدس الهی هر ذرّهای در عالَم سر جایش محفوظ است و هیچ چیز گم نمیشود؛ حقیقت شما که جان شماست اصلاً زمینی نیست، این در دست فرشتههاست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾[10] نگویید ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ ذرّات بدن شما هم در عالَم هست و ذات اقدس الهی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾[11] است. برهانی هم که در اینجا اقامه میکنند میفرمایند شما هنوز درختهای آتشین را ندیدید درختی ما داریم که آبِ آن آتش است, کود آن آتش است, خاک آن آتش است, هوای آن آتش است؛ این درختهایی که شما در باغ میرویانید بالأخره آبی, خاکی, نوری، کودی دارد همه اینها مشخص است، اما درختی که از جهنم رشد میکند ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾ همین است. تعجّب نکنید که ما درختی داریم که با آتش تغذیه میشود، نمونهاش همین ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾ هست که گوشهای از آن را میبینید وگرنه آن شجرِ زقّومی که در بعضی از آیات هست ـ «زقّوم» یعنی درخت جهنم ـ آن شجری که ﴿تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾[12] تمام موادّ آن آتش است؛ شما هنوز درخت آتشین ندیدید، نمونه آن را ما در دنیا به شما نشان میدهیم؛ غرض این است که شما استبعاد نکنید.
فاقد ارزش بودن معرفت شناسی تجربی بدون تجرید
کسی که گرفتار حسّ تجربی و معرفتشناسی تجربی است، باید دو نکته را خوب از نظر معرفتشناسی بداند: یکی اینکه معرفتشناسی تجربی بدون تجریدی هیچ پایه علمی ندارد که نمونه آن قبلاً گذشت، الآن مهمترین بحثهای تجربی ما همین کشاورزی، دامداری، پزشکی و دامپزشکی هست و اینها که علوم تجربی هستند. یک پزشک ماهر در مدت عمر خود ممکن است صد بیمار, هزار بیمار, ده هزار بیمار را معالجه کرده باشد، این ده هزار بیمار را در این شهر و روستا معالجه کرده است، این از کجا فتوا میدهد که این قرص برای فلان درمان کافی است، چه در شرق عالَم چه در غرب عالم؟ در آنجاها که تجربه نکرده است، همین مواردی که او آزمود این صد هزار مورد است و مانند آن، اما اینکه بگوید بشرهایی که بعدها میآیند هم میتوانند از این استفاده کنند و بشرهایی که در اقطار دیگر و قارههای دیگر هستند میتوانند از آن استفاده کنند، این فتوا را میدهد و برابر این فتوا دارو صادر میشود، حکم عقل است نه حس, عقل او میگوید اگر درمان این دارو اتفاقی بود، ربط ضروری بین این موضوع و محمول نبود، ربط ضروری بین این جوهر و وصف نبود و ربط ضروری بین این جوهر و عرض نبود «لو لم یکن هناک ضرروة لما کان دائمیاً أو أکثریا» این اگر اتفاقی بود ربط ضروری نبود یک مورد, ده مورد, صد مورد نه هزار مورد, نه ده هزار مورد «لکنّ التالی باطل فالمقدم مثله»، چون ما میبینیم صدها مورد یا هزار مورد این وصف برای این موصوف هست کشف میکنیم که رابطه اینها ضروری است، این یک قیاس تجریدی و عقلی است و درست هم هست. طبیب به استناد این برهان تجریدی به آن تجربه حسّی خودش آبرو میدهد و آن را حجّت میکند و فتوا میدهد که این دارو برای شرق و غرب و همه قارّهها کافی است و فتوای حقّی هم است؛ در کشاورزی, دامداری و دامپزشکی اینطور است, صنایع و حِرَف مادی همه اینطور هستند. بدون تجرید، علمی مستقر نخواهد شد، حالا اگر کسی استبعاد کند؛ استبعاد غیر از استحاله است، استحاله؛ یعنی باید برهان اقامه کند که این محال است. در قرآن فرمود خود آنها میگویند: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾[13]بعد میگوید ما جز گمان چیز دیگر نداریم، میگویند چطور میشود که دوباره زنده شود؟ همه آن در حدّ استبعاد است، استبعاد به درد بحثهای عرفی میخورد نه بحثهای عقلی.
سرّ طرح خلقت اولیه انسان در پاسخ به منکران معاد
سرّ اینکه قرآن ـ چه در سوره «نحل» و چه در سوره «یس» ـ میفرماید ما انسان را از نطفه قرار دادیم ﴿فَإِذا هُوَ خَصیمٌ﴾ [14]برای اینکه او به این اصل خود که برگردد چنین خصومتی ندارد، نه تنها در سوره مبارکه «یس» که محلّ بحث است، در اوایل سوره «نحل» هم آنجا هم دارد ما او را از نطفه خلق کردیم او الآن برای ما اظهار خصومت میکند؛ آیه چهار سوره مبارکه «نحل» این است ﴿خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ﴾ گاهی میفرماید اینها در برابر خدا که ایستادند، چون ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ [15]هستند ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ [16]که این «لُد» جمع «ألَد» است اینها خیلی «لدود» و «عنود» هستند، برای اینکه در برابر ذات اقدس الهی خلقت خودشان را فراموش کردند و حالا دارند اعتراض میکنند که چگونه میشود مُرده را شما زنده کنید؟ بنابراین اینها استبعاد دارند نه استحاله, قرآن کریم همه این موارد استبعادشان را حل میکند که گاهی میگوید صغرا ممنوع است و گاهی میگوید کبرا اشکال دارد.
پاسخ قرآن به شبهه گم شدن انسان در زمین
آنجا که در سوره «سجده» گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْض﴾ ما که مُردیم در زمین گم میشویم، جواب این است که صغرا ممنوع است و شما گم نمیشوید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛ تمام حقیقت شما در دست فرشتههایی است که مأَمور قبض ارواح هستند، شما متوفّا هستید، وفات میکنید و فوتی ندارید؛ اگر بدنتان را میگویید همانطوری که در دنیا مرتّب بدنتان در تغییر و تبدّل است در آنجا هم در تغییر و تبدّل است. الآن اگر کسی مثلاً بیست سال قبل سرقتی کند و برای محکمه ثابت شود که این سارق است، شهود شهادت دادند, محکمه حکم به قطع «ید» او کند; ولی این شخص فرار کند و بعد از بیست سال دستگیر شود در طیّ این بیست سالی که فراری بود تصادفها شده, دست او شکسته، دستش قطع شده دست دیگر پیوند زدند, کلیههایش عوض شده, قلبش عوض شده, بسیاری از اعضا و جوارحش عوض شده بعد از بیست سال دستگیر شده، حالا او را به محکمه شرع آوردند، آیا دستش را قطع میکنند یا نمیکنند؟ یقیناً باید قطع کنند، برای اینکه این دست همان دست است و او نمیتواند بگوید من دستم در تصادفی قطع شده دست دیگری را پیوند زدند، هر دستی را که نفس بپذیرد دست اوست پس بدن انسان یا سریعاً عوض میشود یا به تدریج در طیّ هشت، ده سال بالأخره همه ذرّات عوض میشوند.
تبیین تفاوت تبدیل آسمان و زمین با انقلاب انسان به سوی خدا
در جریان ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ﴾ [17]این انقلاب آسمان و زمین «الی الله» نیست، این انقلاب انسان «الی الله» است، بنابراین آن کاری با ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾ [18]ندارد. مسئله تبدیل آسمان و زمین چیز دیگر است و مسئله انقلاب انسان «الی الله» چیز دیگر است چه اینکه ﴿أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾؛ [19]صیرورت همه اشیا به طرف خداست، اما اینطور نیست که همهشان به صادر اول و «لقاء الله» برسند؛ همانطوری که همه اشیا «مِن الله» هستند، اما با حفظ ترتیب، اینطور نیست که همه صادر اول باشند. آنکه صادر اول است روح مطهر پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) است که فرمود: «أَوّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِیِّکَ»[20] بعد ارواح ائمه, اولیا, فرشتگان و مانند آن تا برسد به «سماوات» و «أرض» که همه «مِن الله» هستند، اما با حفظ ترتیب, همه «الی الله» هستند اما با حفظ ترتیب و اینطور نیست که ﴿أَلاَ إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾؛ یعنی همه به «لقاء الله» برسند، چه اینکه همه از خدا بودند هیچکدام صادر اول نبود ـ مگر آن ارواح خاصّه ـ اما ﴿إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ﴾ به انسانها خطاب دارد.
مهم بودن بحث از لحظه تبدیل زمین در آستانه برپایی قیامت
مطلب مهم آن است که در این لحظه تغییر, قرآن دارد آسمان و زمین دگرگون میشود؛ اما به چه چیزی تبدیل میشوند را ندارد ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ﴾؛ یعنی «سماوات» به «سماوات» دیگر تبدیل میشوند, زمین به زمین دیگر تبدیل میشود. آن چیزی که فعلاً محلّ ابتلاست راجع به زمین است که ما با زمین کار داریم، از زمین هستیم و به زمین میرویم. برابر سوره «طه» که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى﴾ [21]حالا اینکه زمین به چه چیزی تبدیل میشود، در چند طایفه از روایات بود؛ چهار طایفه روایات بود: یکی اینکه سؤال کردند که در این دالان انتقالی که زمین تبدیل میشود به زمین دیگر انسانها کجا هستند؟ دو طایفه روایات در این زمینه آمده بود: یکی اینکه اینها «فِی الظلّة» [22]هستند در «ظلّ» الهی هستند که بعضی از نسخهها «فِی الظُّلْمَةِ» [23]است که ظاهراً آنجا «ظلّ» است نه «ظلمة», در «ظِلّه» هستند, در سایه هستند و یک طایفه هم دارد که اینها «أَضْیَافُ اللَّهِ» [24]هستند و به مهمانی الهی میروند که اینها همه توجیه میخواهد. درباره اینکه حالا زمین تبدیل میشود، به چه چیزی تبدیل میشود؟ آن هم دو طایفه از روایات بود که ممکن است روایات فراوان دیگری هم باشد: یک طایفه میگوید زمین تبدیل میشود «خُبْزَةً نَقِیَّةً»[25]به کُره نان تبدیل میشود تا اهل محشر از آن استفاده کنند و بخورند, یک طایفه هم میگوید تبدیل میشود «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ بِأَرْضٍ أُخْرَى لَمْ یُکْتَسَبْ عَلَیْهَا الذُّنُوبُ»[26]به زمینی که روی آن گناه نشده است. در هر مقطع این بدن انسان همراه با زمین میخواهد محشور شود؟ این زمین دارد تبدیل میشود به زمینی که گناه نشده، پس این بدن هم تبدیل میشود به بدنی که گناه نکرده، آیا چنین است؟ این بدن تبدیل میشود به نان آیا، چنین است؟ یا در این سه مقطع تبدیل, انسانها در «أَضْیَافُ اللَّهِ» و مهمان الهی هستند، بالأخره جا میخواهند یا نه؟ سخن از ارواح محض که نیست تا ما بگوییم اینها «فی لقاء الله» هستند و جزء «أَضْیَافُ اللَّهِ» هستند. خود این بدن کجاست؟ البته باید پاسخ اینها را بحث بیشتری کرد که هم از آیات و هم از روایات استخراج کرد، اما آنکه فعلاً محلّ بحث است این است که منکران هیچ دلیلی بر نفی معاد ندارند، فقط استبعاد میکنند که قرآن همه اینها را پاسخ میدهد.
پرسش: چه اشکالی دارد که انسان در درون زمین باشد و زمین تبدیل بشود؟ فعل خدا همان اراده خداست اراده خدا لحظهای است و تدریجی که نیست.
پاسخ: بله، همان لحظهای که زمین را عوض میکند آیا در همان لحظه انسان عوض میشود؟ پس همراه زمین عوض میشود فرمود: ﴿مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾. اگر دلیلی داشته باشیم که بگوییم اینها جایی ثابت هستند و تغییر نمیکنند یک حرف است، اما وقتی دلیل نداریم برابر سوره «طه» فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِیهَا نُعِیدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى﴾ ما برای مرحله سوم شما را از زمین بیرون میآوریم، از کدام زمین؟ زمینی که تغییر کرده یا زمینی که تغییر نکرده یا در حال تغییر است؛ هر سه, حکم خاصّ خودشان را دارند. بنابراین اگر قبلاً آورده باشد که زمین در حال تغییر است و اینها جایشان کجاست، آن طایفهای که میگویند اینها در «ظلال» و سایه حق هستند یا جزء مهمانان الهی هستند اینها نسبت به ارواح قابل توجیه است، اما نسبت به ابدان قابل توجیه نیست.
شبهه «آکل» و «مأکول» بی ارزش ترین شبهه در بحث معاد
به هر تقدیر یکی از شبهات رایج همین شبهه «آکل» و «مأکول» است که اگر مؤمنی گوشت کافر را بخورد و «بالعکس» آیا در هر دو زنده میشود و آیا این شخص، معاقب است یا غیر معاقبت است؟ این شبهه «آکل» و «مأکول» از ابتداییترین شبهات مسئله معاد است، چون هرگز انسان, انسان نمیخورد؛ انسان, حیوان نمیخورد؛ انسان نبات نمیخورد؛ انسان جماد میخورد. شما از همان سبزی و کاهو شروع کنید تا برسد به گوشت، این سبزی, این کاهو مادامی که روی شاخه ایستاده است نامی و نبات است، اما وقتی این را قطع کردند جماد است و این دیگر نبات نیست. انسان، نامی و نبات نمیخورد، وقتی گوسفند زنده است حیوان است، اما وقتی ذبح شده دیگر حیوان نیست، جماد است و اگر انسانی گوشت انسان دیگر را بخورد تا آن در بدن او هست این بدن انسان است، اما وقتی جدا شد جماد است؛ این شبهه, ابتداییترین شبهه است که هیچ حکیمی به آن بها نمیدهد، اینکه حکیم سبزواری دارد:
«وَ شُبْهَةُ الآکِلِ وَ الْمَأْکولِ *** یَدْفَعُها مَنْ کانَ مِنْ فُحولِ»[27]
سرّش همین است این بیارزشترین شبهه است؛ یعنی عامیترین شبهه است. عمده آن است که خود انسان حیات خود را در دنیا بررسی کند، هر چه عضو این بدن شد و فصل مقوّم انسان آن را قبول کرد این بدن اوست؛ همین مثالهای عادی نشان میدهد، چه تدریجی و چه دفعی آن، آنها که مرگ مغزی شدند اعضایشان را به بدن دیگران متّصل میکنند وقتی چسبیده و متّصل شده واقعاً بدن اوست، چه اینکه ما در هر چند سالی تمام ذرّات بدن ما عوض میشود و هویّت ما محفوظ است؛ آنچه فصل مقوّم ما قبول کند بدن ماست، چون تمام کار را روح انجام میدهد.
تبیین استبعاد منکران معاد و تهمت و افتراء پیامد آن
بنابراین اگر در سوره «سبأ» آمده است که ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[28] این در حدّ استبعاد است. در آن آیهای که دارد ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾؛ یعنی ما یقین به معاد نداریم ممکن است مظنّه باشد، چه اینکه یقین به نفی هم ندارد؛ میماند در حدّ استبعاد, در حدّ استبعاد که شد ذات اقدس الهی چندین برهان اقامه میکند که خدا شما را هیچ نبودید آفرید و الآن که هستید, مهمتر از شما را خلق کرد و اداره میکند در حالی که شما که ضعیفتر از آن هستید، بنابراین هیچ راهی برای آن توهّم ندارید و اگر در برابر حکم صریح خدا که فرمود معاد حق است بایستید میشوید ﴿خَصیمٌ مُبینٌ﴾. این ﴿خَصیمٌ مُبینٌ﴾ را در آیه چهار سوره «نحل» و در آیه محلّ بحث هم فرمود. اینکه در سوره مبارکه «سبأ» آیه هفت به این صورت آمده ﴿وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلی رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛ کفار به یکدیگر که میرسیدند میگفتند خبر جدید را شنیدید؟ کسی پیدا شده که میگوید وقتی شما تکهتکه و ذرّهذرّه شدید دوباره برمیخیزید! این یک حرف تازه است که او یا ـ معاذ الله ـ به خدای سبحان افترا بسته یا ـ معاذ الله ـ جنون دارد، اینها استبعادهایی است که در اثر این استبعادها تهمت افترا و جنون و امثال ذلک را نسبت به وجود مبارک پیغمبر روا داشتند.
پاسخ قرآن به استبعاد منکران و نفی زمینه هر گونه انکار معاد
تعبیرات قرآن کریم هم در موارد فراوانی این است که اینها به هیچ وجه راهی برای انکار ندارند، برای اینکه مهمتر از آن را انجام دادند. در سوره مبارکه «اسراء» فرمود اینها مقداری که به هوش بیایند سرافکندهاند: ﴿کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطیعُونَ سَبیلاً ٭ وَ قالُوا أَ إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً﴾[29]ما اگر استخوان پودرشده بشویم دوباره برمیگردیم؟! پاسخش این است که ﴿قُلْ کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[30] شما «لا شیء» بودید و شما را «شیء» کرد، حالا که پراکنده هستید جانتان که اصلاً از بین نمیرود.
تبیین هجرت بودن مرگ و پرسش و پاسخ مؤمنان در برزخ
مرگ هم بارها ملاحظه فرمودید که به معنای تخلّل عدم، بین متحرّک و مقصد نیست؛ انسانی که «کادح» است ﴿إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ﴾[31] و انسانی که جزء ﴿أَلا إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾است، این مرگ گودال عدم نیست که انسان در گودال عدم فرو برود بعد دوباره زنده شود، اصلاً مرگی در کار نیست؛ مرگ هجرت است، چون هجرت دو چهره دارد: یکی نسبت به «منقول عنه» و یکی نسبت به «منقول الیه» است؛ نسبت به «منقول عنه» که فراغ است ما از آن به مرگ یاد می کنیم، اما اینها که بعد وارد برزخ میشوند یک میلاد جدید است. در روایات برزخ ملاحظه فرمودید وقتی کسی مُرد، در آن هول مرگ، حادثه مرگ، تامّه مرگ و دشواری مرگ مثل اینکه انسان نفسنفس زنان از یک کار سختی به در آمده که اگر نزد دوستانش برود آنها میگویند کمی آرام باشید و فعلاً با او حرف نزنید تا آرام شود، وقتی یک مقدار آرام شد آنها از دوستانشان سؤال میکنند که فلان شخص چطور شد؟ فلان شخص چطور شد؟ اگر بگوید که اینها زنده هستند آنها ممکن است دعای خیر کنند، اگر بگوید قبل از من مُردهاند این مؤمنین میگویند «هَوَی»؛[32]یعنی دیگر جایش بد بود اینجا نیاوردند این وارد گودال جهنم شد که قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَانِ»،[33]این «قَدْ هَوَی هَوَی»؛ یعنی «سَقَط»؛ این برزخیها که مؤمن هستند از این مؤمن تازه وارد شده بعد از اینکه نَفَسی آرام گرفت و مقداری گذشت و حال او بهجا آمد از او سؤال میکنند دوستان ما در چه حالت هستند؟ اگر بگوید زنده هستند، ممکن است اینها دعای خیر کنند, اگر بگویند مُردند، اینها میگویند: «قَدْ هَوَی هَوَی» سقوط کرده؛ یعنی رفته در گودال جهنم، چون اگر مؤمن بود نزد ما میآوردند؛ این صحنهها هست، اما هیچکس نابود نمیشود.
پس مرگ به معنای تخلّل عدم که این موجود متحرّک ﴿کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ﴾[34] است این وسطها در این گودال برود نابود شود، بعد دوباره سر در بیاورد و موجود بشود نیست؛ این مرتب در حال حرکت است، چون هجرت دو سوی دارد که یک سوی نسبت به «منقول عنه» است و یک سوی نسبت به «منقول إلیه» ما چون مبتلا به فراغ میشویم آن جهت «منقول عنه» که به حساب ترک است آن را عدمی تلقّی میکنیم، خیال میکنیم که مرگ امر عدمی است در حالی که هجرت و از جایی به جایی رفتن است و در آن بیانات نورانی هست که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ».[35]
بنابراین در آنجا فرمود: ﴿مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾؛ آنها هیچ برهانی بر استحاله ندارند، فقط در حدّ استبعاد است و خود آنها هم اعتراف دارند که ما دلیلی بر نفی معاد نداریم، برای ما مستبعَد است؛ نه میتوانیم یقین داشته باشیم که معاد هست ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنینَ﴾ و نه میتوانیم نفی بکنیم، برای اینکه برای ما در حدّ استبعاد است که قرآن کریم به هر دو بخش آن پاسخ داد.
درآوردن آتش از درخت سبز دال بر قدرت خدا در احیای مردگان
پرسش: در آخر سوره «یس» بحث درباره اثبات معاد است، اما بحث در این است که خداوند چگونه با درخت میخواهد عذاب کند؟
پاسخ: با درخت نمیخواهد عذاب کند؛ قدرت الهی را نشان میدهد. فرمود شما چه انکاری دارید؟ ما از آب, آتش درمیآوریم، به قدرت ما شک داری؟! درباره ذرّات پراکنده عالَم بخواهید بگویید که خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است؛ درباره قدرت خدا, خدا دو قدرت به شما نشان میدهد: یکی از جایی که قطرات آب از آن میچکد و درختی تازه که شما شاخه آن را قطع کردید هنوز تَر است این «مَرخ» را اگر روی «عَفار»[36] بمالید آتش درمیآید این یک نمونه و نمونه دیگر اینکه خدایی که آسمان و زمین را با این عظمت خلق کرد نمیتواند شما را دوباره برگرداند؟! این دو نمونه؛ اینها برهان است بر قدرت خدا و آن ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیم﴾ برهان است بر علم ذات اقدس الهی.
پرسش: قدرت خدا را میتوانست با چیز دیگر بیان کند، نه اینکه با درخت بیان کند.
پاسخ: فرق نمیکند! اینکه از اول سوره تا الآن آیات فراوانی آورده و فرمود این «انعام» را ما خلق کردیم, «شمس» را ما خلق کردیم, ﴿لِمُسْتَقَرٍّ لَها﴾[37] ﴿کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾[38] این براهین نظم را خلق کردیم، یکی پس از دیگری ذکر کرده ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدینا أَنْعاماً﴾[39] دامداری را, کشاورزی را, سپهری را, نجومی را, همه را گفته؛ اما اینجا یک چیز نقدی نشان میدهد که اگر شما دیدید ما از کنار چوب تَری که قطرات آب از آن میچکد آتش در میآوریم و اگر ملاحظه میکنید خدایی که «سماوات» و «أرض» را با اینکه ﴿أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[40] ما آفریدیم در قدرت ما چه تردیدی دارید؟! می ماند آن ذرّات شما پراکنده است که آن هم خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است؛ لذا فرمود: ﴿الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ این یک دلیل, ﴿أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ﴾ این دو دلیل و «علیم» بودن ما هم که مطلق است. حالا کمکم برهان اساسی را اقامه میکند.
پرسش: اگر بحث خلقت مِثل ما مطرح باشد، اصلاً از قدیم شبهه «آکل» و «مأکولی» وجود نداشته؟
پاسخ: آنها خیال میکردند انسان, انسان را میخورد.
پرسش: اصلا اگر قرار باشد خلقت مِثل در قیامت باشد؟
پاسخ: بدن مِثل است و باید مِثل آن باشد، این مثل کدام است؟ شبهه این است که این یک مقدار گوشت در بدن کافر محشور میشود یا بدن مؤمن؟ اگر کافری بدن مؤمن را خورد, یک; مؤمنی بدن کافر را خورد, دو; این اشکال دوجانبه همچنان هست.
پرسش: این بدن که نمیخواهد برگردد، مثل این میخواهد برگردد؟
پاسخ: بله, آنکه مثل این می خواهد برگردد باید مثل این باشد؛ مثل مؤمن باید مؤمن باشد و مثل کافر باید کافر باشد؛ مثل مؤمن که کافر نیست, مثل کافر که مؤمن نیست؛ اگر مثل است مثل مؤمن, مؤمن است و مثل کافر, کافر است. این به کدام بدن برمیگردد؟ این است که آنها گفتند: «یَدْفَعُها مَنْ کانَ مِنْ فُحولِ» اصلاً این شبهه علمی نیست، چون انسان, انسان نمیخورد؛ چه اینکه انسان, حیوان نمیخورد؛ چه اینکه انسان, نبات نمیخورد؛ انسان جماد میخورد. این گوشت وقتی از بدن کسی بیرون بیاید نه مؤمن است و نه کافر. بنابراین گفتند اصلاً این شبهه علمی نیست.
«وَ شُبْهَةُ الآکِلِ وَ الْمَأْکولِ *** یَدْفَعُها مَنْ کانَ مِنْ فُحولِ»
که این بیان مرحوم حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) است.
ناتمامی تصور سختی و آسانی کارها نزد خدا و علت آن
بنابراین میفرماید ما برسیم به آن نقطه اصلی و نقطه اصلی همان است که در سوره مبارکه «روم» بیان فرمود؛ در سوره مبارکه «روم» فرمود خلقت مجدّد آسانتر از خلقت اوّلی است، بعد فوراً استدراک کرد و فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾[41] ما اگر گفتیم ﴿وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ﴾[42] برای اینکه خیلی از افراد، آن تحلیل نهایی را ندارند، به آن مناسبت ما گفتیم که اعاده آسانتر از ابتداست وگرنه ﴿وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلی﴾، مگر میشود چیزی برای خدا آسان و چیزی آسانتر باشد؟ آسان و آسانتر برای کسی است که فاعل «بالحرکة» است، اما اگر فاعل «بالاراده» باشد آسان و آسانتر فرض ندارد. در برابر قدرت نامتناهی چیزی سخت نیست, یک و چیزی آسان و آسانتر نیست, دو; در سوره مبارکه «نور» و «کهف» و امثال ذلک این دو مثال ذکر شد که خدای سبحان میفرماید این دو کار را ما برای شما ذکر میکنیم: یکی مشکلترین کار است که از آن مشکلتر در جهان فرض ندارد و یکی هم آسانترین کار است که از آن آسانتر دیگر فرض ندارد؛ آن مشکلترین کاری که از آن مشکلتر فرض ندارد آن جهانلرزه است، ما میخواهیم کلّ عالم را بلرزانیم دگرگون کنیم طرح نو دراندازیم و دوباره دستور ساخت و ساز دهیم؛ از این کار دشوارتر دیگر فرض ندارد که کلّ جهان را بخواهیم دگرگون کنیم و کاری که از آن آسانتر فرض ندارد این است که بخواهیم سایه را جمع کنیم هر حشره ای یا موری که دارد حرکت میکند یک سایه یک دهم میلیمتری را به همراه دارد، این مرتب که حرکت میکند سایههای خودش را به همراه میبرد, سایه را آن شاخص جابهجا میکند، انسان که حرکت میکند سایه را به همراه میبرد، برای او زحمت است؟ برای او سخت است؟ اصلاً کار او حساب نمیشود که بگوییم آقا شما دارید میروید این سایه را هم به دنبالتان دارید میآورید که میگوید اصلاً کار برای من حساب نمیشود، پس قبض سایه سادهترین کار است, به هم زدن عالَم و بازسازی دوباره جهان, سنگینترین کار است که هر دو را خدا میفرماید برای من آسان است. درباره حشر اکبر، وقتی کلّ این آسمان و زمین و نظام سپهری را با ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾[43]و جهانلرزه عوض کرد فرمود: ﴿ذلِکَ حَشْرٌ عَلَیْنا یَسیرٌ﴾[44] ـ حشر اکبر نه تغییر زمین ـ و در جریان سایه هم فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾[45] و ﴿ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَیْنا قَبْضاً یَسیراً﴾[46] این شاخص که سایه دارد، ما سایه شاخص را جمع میکنیم که این کار برای ما آسان است ـ اگر ﴿یَسیرٌ﴾ در اینجا به معنی آسان باشد نه به معنی تدریج ـ هر دو یکسان آسان است، نه اینکه قبض سایه برای او آسان باشد و به هم زدن عالم سختتر، چون او با اراده کار میکند. این بخش پایانی آیه که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ اگر موجودی قدرت او نامتناهی بود, یک و با اراده کار میکرد، طبق بیان حضرت امیر که فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَکَةُ»,[47] دو; فاعل «بالاراده» صِرف اراده و اندیشهٴ او کار انجام میشود، این دیگر دشواری ندارد؛ چه بخواهد عالَم را بازسازی کند و چه بخواهد سایه را برچیند، هر دو «علی الله یسیر» است.
دو آیه دال بر قلب قرآن بودن سوره «یس» نزد استاد علامه طباطبایی
اگر سیدناالاستاد مرحوم علامه از استادشان مرحوم آقای قاضی(رحمة الله علیه) نقل کردند که قلب قرآن سوره «یس» است و به مناسبت این دو آیه است، این اقرب به ذهن میرسد. اینکه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ بعد با فاء تفریع فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ که ـ انشاءالله ـ باید در بحث جلسه بعد روشن شود که هر چیزی زِمامی دارد, افساری دارد, یک پیشانیبندی دارد، این پیشانیبند هر کسی دیدنی نیست، این مُلک نیست، این ملکوت است و این ملکوت به دست خداست؛ نه خدای «تبارک», خدای «سبّوح», آنکه «تبارک» است ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[48]و اینجا که «الملکوت» است ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ﴾.اسمای حسنای الهی حدّ وسط برهان قضایای قرآنی هستند، اگر در قرآن مطلبی را ذات اقدس الهی بیان کرد، کلید آن مطلب اسمی از اسمای حسنای اوست که بازکننده آن مطلب است؛ یک جا جای «سبّوح» است, یک جا جای «قدّوس» است, یک جا جای «تبارک» است همان قصّه اصمعی که در ذیل آیه ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاء﴾[49]را که شخص خواند آن شخص به اصمعی گفته دوباره بخوان, گفت: ﴿غَفُورٌ رَحیمٌ﴾گفت این اشتباه است بعد به یادش آمد که در آخر دارد﴿عَزیزٌ حَکیمٌ﴾گفت حالا درست است, گفت از کجا فهمیدی؟ گفت من که اهل قرآن و اینها نیستم؛ ولی قطع دست با مغفرت سازگار نیست با عزّت و حکمت سازگار است.[50] هر اسمی از اسمای حسنای خدا که در ذیل آیه قرار میگیرد این ضامن مضمون آن آیه است، اگر کسی بخواهد آن آیه را با برهان عقلی تبیین کند باید آن اسم را خوب بررسی کند، آن اسم را حدّ وسط قرار دهد و اصغر و اکبر را به برکت آن اسم حَسن حل کند؛ اسم «سبّوح», کلیددار ملکوت «کلّ شیء» است؛ اسم «تبارک», کلیددار مُلک «کلّ شیء» است؛ همه ما مُلکی داریم که با خدای تبارک در کاریم و ملکوتی داریم که با خدای سبّوح در کاریم، این میشود قلب قرآن.
[1]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج89، ص288.
[2]یس/سوره36، آیه12.
[3]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص116.
[4]ملک/سوره67، آیه1.
[5]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و قال الغزالی فیه: إن ذلک لأن الإیمان صحته بالاعتراف بالحشر و الحشر مقرر فی هذه السورة بأبلغ وجه، فجعله قلب القرآن لذلک».
[6]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و استحسنه فخر الدین الرازی رحمه اللّه تعالى سمعته یترحم علیه بسبب هذا الکلام»؛ « قوله: «و استحسنه فخر الدین الرازی إلخ» یفید أن المتکلم غیر المؤلف، فلعل هذا الکلام زیادة علق بها تلمیذ المؤلف رحمهما اللّه.».
[7]یس/سوره36، آیه1.
[8]سجده/سوره32، آیه10.
[9]سبا/سوره34، آیه7.
[10]سجده/سوره32، آیه11.
[11]بقره/سوره2، آیه29.
[12]صافات/سوره37، آیه64.
[13]جاثیه/سوره45، آیه32.
[14]نحل/سوره16، آیه4.
[15]بقره/سوره2، آیه204.
[16]مریم/سوره19، آیه97.
[17]عنکبوت/سوره29، آیه21.
[18]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[19]شوری/سوره42، آیه53.
[20]مقامات حضرت فاطمه علیهاالسلام در کتاب و سنته باشد خالى نماند، الشیخ محمدالسند، ج1، ص97.
[21]طه/سوره20، آیه55.
[22]کنز الدقائق، ج7، ص87.
[23]علل الشرایع، الشیخ الصدوق، ج1، ص96.
[24]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج4، ص22.
[25]الاصول من الکافی،الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
[26]تفسیرالعیاشی، محمدبن مسعودالعیاشی، ج2، ص236.
[27]شرح المنظومه، ج5، ص343.
[28]سبا/سوره34، آیه7.
[29]اسراء/سوره17، آیه48.
[30]اسراء/سوره17، آیه50.
[31]انشقاق/سوره84، آیه6.
[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص269.
[33]تفسیرالقمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
[34]انشقاق/سوره84، آیه6.
[35]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج58، ص78.
[36]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج7، ص21.
[37]یس/سوره36، آیه38.
[38]یس/سوره36، آیه40.
[39]یس/سوره36، آیه71.
[40]غافر/سوره40، آیه57.
[41]نحل/سوره16، آیه60.
[42]روم/سوره30، آیه27.
[43]حج/سوره22، آیه1.
[44]ق/سوره50، آیه44.
[45]فرقان/سوره25، آیه45.
[46]فرقان/سوره25، آیه46.
[47]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص76.
[48]ملک/سوره67، آیه1.
[49]مائده/سوره5، آیه38.
[50]التحریر و التنویر، ابن عاشورا، ج2، ص264.
تاکنون نظری ثبت نشده است