- 463
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 83 تا 94 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 83 تا 94 سوره صافات"
- سرّ طرح جریان ابراهیم(ع) در کنار جریان طوفان نوح(ع)؛
- معنای «شیعه» و مقصود از آن در ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾؛
- مشترک بودن دین بین انبیا و عدم تابعیت یکی از دیگری.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ (84) إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ (86) فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ (90) فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (91) ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94)﴾
سرّ طرح جریان ابراهیم(علیه السلام) در کنار جریان طوفان نوح(علیه السلام)
در این سوره مبارکه «صافات» بعد از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾[1]گرچه انبیایی بعد از حضرت نوح مثل هود و صالح(سلام الله علیهما) آمدند؛ ولی بعد از جریان حضرت نوح به قصه حضرت ابراهیم پرداختند؛ یعنی بعد از حضرت نوح(سلام الله علیه) که شیخالأنبیاست و جریان هود و صالح را در این میان ذکر نکردند. آنکه از آب نجات پیدا کرد و با آنکه از آتش نجات پیدا کرد، این دو را در کنار هم ذکر میکند؛ وجود مبارک نوح از غرق طوفان نجات پیدا کرد، وجود مبارک ابراهیم از حرارت و حرق آتش نجات پیدا کرد و از این جهت که آن حضرت شیخ انبیای بعدی بود نام مبارک آن حضرت را بعد از جریان نوح ذکر فرمود.
معنای «شیعه» و مقصود از آن در ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾
مطلب دوم, شیعه یعنی کسی کاری انجام دهد که مطابق با فکر و مرام دیگری است و باعث شیوع پیدا کردن آن فکر است، شیعه به معنای پیرو و تابع نیست. شیعه یعنی کسی کاری انجام دهد که باعث شیوع و رواج آن مکتب است؛ خواه قبل باشد, خواه حین باشد و خواه بعد. اگر فکری برای یک صاحبِ فکری بود، عدّهای مقدمتاً این فکر را پذیرفتند و رواج دادند عدّهای هم زمان و عدّهای هم بعد, هر سه گروه شیعه هستند؛ یعنی مایه شیوع این کار می باشند. در سوره مبارکه «سبأ» آیه 54 این مطلب گذشت که فرمود: ﴿وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ﴾ما قبلاً با شیعههای آنها هم همین کار را کردیم؛ اشیاع اینها و شیعههای اینها و کسانی که عاملان شیوع این فکر هستند، قبلاً هم بودند و ما با آنها قبلاً هم همین کار را کردیم. از اینکه کلمه شیعه به افراد سابق هم گفته میشود، معلوم میشود که شیعه به معنای پیرو نیست، شیعه به معنای کسی است که مایه شیوع این فکر است؛ کسی که قبل بود, کسی که همزمان بود, کسی که بعد آمد و اصلی را پذیرفتند، اینها میشوند شیعیان; منتها در زمان و تاریخ گاهی اتفاق میافتد که آن کسی که طلیعه فکر است «سَبق» تاریخی دارد، البته «سبق» رتبی آن همچنان محفوظ است فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ﴾.
مشترک بودن دین بین انبیا و عدم تابعیت یکی از دیگری
مطلب دوم آن است که هیچ پیامبری پیرو و تابع پیامبر قبلی نیست، هر کدام وحی مستقل دارند. یک اصل مشترکی بین انبیاست به نام دین اسلام که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾؛[2] این دین الهی نه تنها جمع بسته نمیشود و نمیشود گفت ادیان, تثنیه هم ندارد، دو اسلام ما نداریم ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.
چگونگی جمع اختصاصی بودن شریعت با ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾
مطلب سوم آن است که هر پیامبری شریعتی دارد، فروع خاصی دارد، «منهاج»ی دارد؛ نمازهای آنها, قبلههای آنها, روزههای آنها, عبادات و خمس و زکات آنها یک روش خاصی دارد که اینها را میگویند شریعت، نه دین که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾؛[3] برای هر پیامبری یک «شریعه» و روشی است که با آن «شریعه» و روش، آن دین اسلام پیاده میشود; لذا هیچ پیامبری تابع پیامبر دیگر نیست. اینکه درباره حضرت ابراهیم آمده است ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ﴾؛ یعنی وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) دین مشترکی که بین همه انبیا بود و حضرت نوح آورد این را دارد، روش خاصی که وجود مبارک حضرت نوح داشت که «تصلّب» در مقاومت و استقامت و پایداری بود را دارد؛ او با دریای آب همراه شد و ایشان هم با دریایی از آتش همراه شد، این مقاومتها را داشتند; لذا تشیّع به این معناست، وگرنه طوری باشد که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) در مطلبی از مطالب دینی یا «شرعه» و «منهاج»، پیرو حضرت نوح باشد و وحی خاصّی به آن حضرت نشده باشد این طور نیست; لذا در جریان پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بعد از اینکه جریان بسیاری از انبیا را ذکر کرد، در سوره مبارکه «انعام» و مانند آن گذشت که خدا میفرماید: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾،[4] نه «فبهم اقتده»؛ این نکته در ذیل آن آیه گذشت که خدا نفرمود به انبیا اقتدا کن و نفرمود «فبهم اقتده»، بلکه فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾؛ یعنی آن هدایتی که ما به آنها گفتیم همان هدایت را به شما هم میگوییم و تو به آن هدایت اقتدا بکن، نه به انبیای قبلی؛ انبیای قبلی هم به آن هدایت اقتدا کردند، تو هم به آن هدایت اقتدا کن؛ یعنی تابع وحی ما باش. خیلی فرق است بین اینکه بفرماید: «فبهم اقتده» یا بفرماید: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾. اگر وجود مبارک ابراهیم به اصول نازلشده بر نوح اقتدا کند؛ یعنی برابر وحی الهی, اصول مشترکی دارند و اما اگر گفته شود به نوح اقتدا بکن، بله این میشود مُقلِّد حضرت نوح; لذا هرگز پیامبری تابع پیامبر قبلی نیست، برای اینکه﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.
پرسش: حضرت نوح(سلام الله علیه) که مقدم بر شریعت ابراهیم بود؟
پاسخ: بله, حضرت نوح(سلام الله علیه) که مقدم بر حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) بود و شیخ همه انبیا بود، اوّلین پیامبر از انبیای اولواالعزم وجود مبارک نوح بود؛ لذا فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾، چنین سلام جهانی برای هیچ پیامبری نیامده است.
تفسیر به باطن بودن ارجاع ضمیر﴿مِنْ شیعَتِهِ﴾ به رسول خدا و علی(علیهما السلام)
﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾؛یعنی شیعه حضرت نوح ﴿لَإِبْراهیمَ﴾.در روایاتی که کنزالدقائق[5] و مانند آن نقل کردند را ملاحظه فرمودید که این ضمیر ﴿مِنْ شیعَتِهِ﴾ را به وجود مبارک حضرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برگرداندند؛ اینها جزء تأویلات و باطن قرآن است، وگرنه مرجع ضمیر الآن به حسب ظاهر همین وجود مبارک نوح است؛ قبلاً نامی از وجود مبارک پیامبر یا حضرت امیر(سلام الله علیهما) نبود، البته آن روح کلّی و جامع مطلب دیگر است که در آن عالم بعضیها سابق و بعضیها مسبوق هستند؛ ولی هیچ کدام تابع دیگری نیستند، همه آنها تابع وحی الهی می باشند، چون خدا اینها را با وحی اعزام کرد. چطور پیرو آن اصول کلی است؟ برای اینکه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.
پرسش: وحی با خود پیغمبر اصلاً امکانپذیر نیست ما پیغمبری را احترام می گذاریم و پیروی می کنیم که تابع وحی باشد؟
پاسخ: بله,وحیای که به خودشان نازل میشود، نه وحیای که بر پیامبر قبلی آمده و اینها نظیر امّت آنها تابع آنها باشند، هر پیامبری تابع وحی خودش است.
مقصود از قلب سلیم در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾
﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ وجود مبارک ابراهیم با قلب سالم به پیشگاه پروردگار رفته است و قلب سالم قلبی است که هیچ بیماری در آن نباشد، هر گونه کار و فکری که بر خلاف توحید باشد مرض است؛ حالا گاهی مرض شدید است، یک غدّه سرطانی است ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾[6]یا بیماری ضعف ایمان است که افراد «ضعیفالایمان» هم در کنار منافقین ذکر میشوند؛ منافقین مانند آنهایی هستد که دارای غدّه می باشند. فرمود: ﴿الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ﴾؛[7] در سوره مبارکه «احزاب» که گذشت، فرمود یک عدّه که منافق هستند و اینها گرفتار غدّه می باشند، اینها دیگر درمانپذیر نیستند و افرادی هم هستند که منافق نیستند؛ ولی مشکلات کوچکی هم دارند اینها ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ هستند و یک عدّه هم هوچی می باشند که جزء «مُرجِفین» هستند؛ «مُرجِف» کسی است که «رَجفه» ایجاد میکند. اینکه میگویند اراجیف، این جمع «رَجفه» است؛ یعنی خبری که ریشه ندارد و لرزان است. تهمتها و گزارشهای بیاساس لرزان هستند، وقتی گزارش لرزهدار را کسی نقل کند، میگویند این مُرجِف است و اراجیف نقل کرده است. در مدینه این سه گروه بودند: هم منافق, هم ﴿الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ و هم ﴿وَ الْمُرْجِفُونَ﴾. فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُون﴾ و مانند آن. پس بعضیها غدّه دارند که قابل درمان نیستند, بعضی افراد «ضعیفالایمان» هستند که بیماری مختصری در اینها هست و بعضیها بیماری اعتقادی ندارند، بلکه بیماری اخلاقی دارند؛ همان که در سوره مبارکه «احزاب» به همسران پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛[8] از این آیه معلوم میشود که اگر کسی با شنیدن صدای نامحرم طمع کند، او مریض است. اگر کسی بخواهد سالم باشد، باید از جمیع مشکلات و غدّههای اعتقادی مصون باشد, از جمیع مشکلات فقهی مصون باشد, از جمیع مشکلات اخلاقی مصون باشد و قلب او مظهر توحید تام باشد تا خدا بفرماید: ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾؛ همین قلب سلیم است که مشکل را در قیامت حل میکند که ﴿یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ٭ إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.[9] وجود مبارک ابراهیم در طلیعه امر به پیشگاه پروردگار با قلب سلیم رفت؛ قلبی که جز توحید محض, رعایت احکام فقهی و رعایت احکام اخلاقی چیزی در آن نبود ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾؛ در این ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ حضور و غیاب از این طرف است و نه از آن طرف، خدا که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾.[10] او «مَجیء» و غروب و طلوع جدید ندارد، اگر انسان در هر زمان و زمینی که باشد ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، پس اگر غیبتی هست و حضوری, ظهوری هست و غیبتی، برای بنده است و نه برای «الله». وجود مبارک ابراهیم در پیشگاه پروردگارش با قلب سلیم رفته است ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.
اعتراض ابراهیم(علیه السلام) بر عبادت مشرکان
با این وضع که موحّدانه به پیشگاه پروردگار رفت، چون در قلب او جز توحید چیز دیگری نبود، به مشرکان اعتراض کرد ﴿إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ﴾؛[11] در سوره مبارکه «انعام» مبسوطاً بحثش گذشت که او چند مقطع با ستاره گفتگو کرد, با ماه گفتگو کرد, بعد با آفتاب گفتگو کرد, بعد گفت: ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[12] و اینها را ذات اقدس الهی به عنوان ملکوت عالم میداند که به صورت فعل مضارع که مفید استمرار است فرمود: ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[13] این برای آن صحنههای استدلال و احتجاج بود که با پدرش ؛ یعنی با عمویش و مانند آن گذشت.
مراد از أب در آیه ﴿إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ﴾ و دلیل آن
آن جا بیان شد که منظور از پدر در آیه یقیناً والد نیست، برای اینکه خدای سبحان به او فرمود دیگر برای هیچ مشرکی طلب مغفرت نکن و عموی او که از او به «أب» یاد میکردند هم گرفتار شرک بود و حضرت از او فاصله گرفت. بعد از اینکه وجود مبارک ابراهیم این پیام تند را از خدای سبحان دریافت کرد که برای احدی از مشرکین ولو اگر پدر کسی باشد طلب مغفرت نکن، در آخرهای عمر، وجود مبارک ابراهیم عرض میکند خدایا ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ﴾[14] «والد» یعنی «والد» و «أب» یعنی «أب»; به عمو نمیگویند «والد»؛ ولی به عمو میگویند «أب», به مربی میگویند «أب», «أبٌ علّمک» میگویند, «أبٌ زوّجک» میگویند؛ اما «والد» الاّ و لابد مخصوص پدر است. در آخر عمر عرض کرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ﴾ معلوم میشود پدر و مادر حضرت ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) موحّد و مورد عنایت پروردگار بودند؛ «والد» چیز دیگر است، «أب» چیز دیگر است. آن جا این بحث در سوره مبارکه «انعام» گذشت، الآن این جا ﴿لِأَبیهِ﴾؛ یعنی به همان عمو که «خلیلِ من همه بتهای آزری بشکست»،[15] اگر سعدی این حرف را دارد که «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»؛ یعنی ابراهیم(سلام الله علیه) تمام بتهایی که عموی او و سایر مردم آن منطقه میپرستیدند را درهم کوبید؛ حالا در هم کوبیدن بتهای آزری را ذات اقدس الهی در این جا بیان می فرماید.
دروغ بودن اِسناد الوهیت بتها محور اعتراض ابراهیم(علیه السلام)
فرمود: ﴿إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ﴾؛ چه چیزی میپرستید؟! این «اِفک», کذب, «فریة» و دروغ است. شما اِسناد ربوبیّت و الوهیّت را به این اصنام واوثان میدهید، این کذب است و فریه است و دروغ است و باطل صد درصد و این مفعول را ـ حالا یا «مفعولله» است یا «مفعولبه» است ـ برای اهمیتی که داشت مقدم بر فعل ذکر کرد، گرچه رعایت فواصل هم بیتأثیر نیست. آخر این بخش از آیات با جمع «واو و نون» ختم میشود، البته بعضی از آیات همینطور است؛ اما تقدیم ﴿أَإِفْکاً﴾, ﴿آلِهَةً﴾, ﴿دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ﴾و نفرمود «أتریدون افک آلهة»، برای اهمیت این مطلب است که آیا دروغ را قبول دارید؟! «فریة» را قبول دارید؟! «افک» و افترا را قبول دارید؟! ﴿أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ ٭ فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ گمانتان نسبت به پروردگار چیست و خدا با شما چه خواهد کرد؟ همه نظام هستی را او آفرید، شما را او آفرید، این چوبها و سنگهایی که شما از آنها بت تراشیدید ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾،[16] نسبت به او چه گمانی دارید و او با شما چه کار خواهد کرد؟ ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾؛ آنها جوابی برای گفتن نداشتند و همان بحثهای قبلی را تکرار میکردند؛ یا میگفتند نیاکان ما این را داشتند یا میگفتند اگر کارِ بد بود و خدا میداند که این کار بد است جلوی ما را میگرفت، همان دو شبههای که همیشه از مشرکان نقل شد.
توجیه علامه طباطبایی بر پاسخ ابراهیم(علیه السلام) به بیرون رفتن از شهر
آنگاه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) دید احتجاجها و براهین اثر نکرد، ناچار شد دست به تبر کند. اینها در روزی که همه از شهر بیرون رفتند و بتکده و بتخانه و همه اینها خالی شد و برای اینکه وجود مبارک حضرت ابراهیم را هم همراه ببرند که کسی در شهر نباشد، حضرت فرمود من بیمارم؛ حالا به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه)[17] که ما دلیل قطعی نداریم بر اینکه آن حضرت بیمار نبود، شاید بیمار بود؛ اگر قطعاً دلیل داشته باشیم بر اینکه او بیمار نبود، آنگاه بهترین توجیه همان «توریه» است که حضرت «توریه» فرمود؛ چون مقدسترین افراد همین انبیای الهی هستند، منزّه از آن هستند که خلاف بگویند. پس ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾ که فرمود من بیمارم دلیل قطعی نداریم که حضرت بیمار نبود تا بگوییم این «توریه» است، اگر بیمار بود که «وقع فی محلّه» و اگر نبود, برهان قطعی داشتیم که او بیمار نبود حمل بر «توریه» میشود، برای اینکه در همان بتکده بماند و در آن منطقه بماند و کارش را انجام دهد، فرمود من نمیتوانم امروز بیایم بیرون، چون در مراسم رسمی همه مردم میرفتند؛ نظیر روز سیزده که روز طبیعت است و مردم میروند بیرون, چنین جشن عمومی هم در آن منطقه بود که همه آن روز میرفتند بیرون.
پرسش: حضرت ابراهیم بیمار روحی بود یا خسته بودند؟
پاسخ: نه, نگران بود، اما ﴿سَقیمٌ﴾؛ یعنی من نمیتوانم بیایم, آن نگرانی را که یقیناً داشت و آن دیگر «توریه» نبود و واقعیت بود، نگران بود همین که میگفتند: ﴿أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛[18]اُفّ بر شما و این پرستش جاهلانه شما، آنکه یقیناً بود؛ اما اینکه من نتوانم بیایم بیرون, این بیماری جسمانی است. حالا ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ﴾؛ما اگر دلیل قطعی داشته باشیم که حضرت بیمار نبود، البته بر «توریه» حمل میشود. بیماری روحی که یقیناً بود و این نه موجب رفتن است، نه مانع بیرون رفتن.
علت طرح «آفل» بودن ستارگان در استدلال ابراهیم(علیه السلام)
نگاهی حضرت به ستارهها کرد؛ این نگاه به ستاره در سوره مبارکه «انعام» برای این بود که صابئین و ستارهپرستها در آن روز کم نبودند؛ آنها این ستارهها را میپرستیدند، برای اینکه ثابت کند اینها شایسته معبود بودن و الوهیّت نیستند، صغرا و کبرا درست کرد که اینها «آفل» هستند, یک و هیچ «آفل»ی معبود الهی نیست, دو; پس در نتیجه اینها «اله» نیستند ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾؛[19]آن کسی که غروب میکند و با ما رابطه خود را قطع میکند که مدیر ما نیست، مدبّر ما نیست و از ما خبر ندارد؛ آن کسی که دائماً با ماست میتواند مدیر و مدبّر ما باشد، آن کسی که بخشی از روز را با ما نیست و از ما خبر ندارد او چگونه میتواند مربی ما باشد؟ بنابراین اینها «آفل» هستند و هیچ «آفل»ی هم نمیتواند ربوبیّت داشته باشد, پس اینها رب نیستند. اما این جا که ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾،در بین آنها هم ستارهپرست و ماهپرست و آفتابپرست و اینها بودند و هم اهل علم نجوم بودند.
لزوم تفکیک بین مسائل ریاضی و احکام نجوم در حرمت
در نجوم که در کتابهای فقهی بخشی از اینها را مرحوم صاحب جواهر و مرحوم شیخ(رضوان الله علیهما) نقل کردند دو مطلب است: یکی مسئله ریاضی است که این را هیچ فقیهی نهی نکرده که آدم منجّم و ریاضیدان باشد، از خسوف و کسوف و از طلوع و غروب و اوقات «لیل» و «نهار» و اینها باخبر باشد، اینها بخشهای علمی و ریاضی فنّ نجوم است که اینها کلاً از بحث حرمت نجوم مستثناست و سید مرتضی(رضوان الله علیه) پیشگام این قسمت بود و غالب فقها هم این تفکیک را از مرحوم سید مرتضی دارند. بخش دوم، بخش احکام است؛ یعنی قواعد نجومی و مسئله ریاضی است که چیزی است و احکام نجوم چیز دیگر است؛ احکام نجوم مربوط به طالع «سعد» و «نحس» است که اگر فلان ستاره در فلان شرایط باشد «سعد» است و در فلان ستاره باشد «نحس» است؛ چه کسی میمیرد؟ چه کسی به دنیا میآید؟ زندگی چیست؟ گرانی چیست؟ ارزانی چیست؟ سقوط چیست؟ ثبوت چیست؟ هبوط چیست؟ اینها را از حالات کواکب به دست میآوردند که این دو قسمت دارد. اولاً کار بسیار مشکلی است که آدم از اینها بفهمد, ثانیاً نمیتوانیم ما نفی کنیم، برای اینکه نه ما نسبت به اینها بیارتباطیم و نه آنها از ما, هم کارِ ما در نظام اثر دارد که فرمود اگر فلان گناه را کردید یا فلان معصیت را کردید، فلان زلزله یا طوفان میآید، پس هیچ نمیشود انکار کرد که چگونه حالا گناه ملّتی باعث زلزله و طوفان است. ما، یعنی جامعه بشری این هفت میلیاردی که روی کره زمین زندگی میکنیم، یک تافته جدابافته از نظام آفرینش نیستیم؛ حوادث روزگار در ما اثر میگذارد, فصول چهارگانه در ما اثر میگذارد, کار ما در حوادث اثر میگذارد، ما جزء این عالم هستیم و این حوادث عالم هم جزء این عالم است، اطاعت ما ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ﴾[20] و کذا و کذا برکات آنها نازل میشود، این چنین نیست که کارهای ما در کفر و ایمان نسبت به نزول و عدم نزول برکات بیاثر باشد، هرگز اینطور نیست؛ گناهان ما اثر دارد, حوادث روزگار در طیّ کار ما اثر دارد، هرگز نمیشود اینها را انکار کرد و قرآن را هم بخشی از اینها را تأیید کرده است; منتها تشخیص اینکه فلان ستاره اگر در فلان وقت بود فلان کار بد است یا فلان کار خوب است، این کار آسانی نیست. صاحب شریعت فرمود اگر قمر در برج عقرب بود عقد نکاح روا نیست, مسافرت روا نیست؛ اما «سِیرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ»[21] همان روز هم میتوانید با صدقه و با توکل به خدا بروید؛ ولی اگر این کار را کردید ممکن است آسیب ببینید، این را صاحب شریعت باخبر است و گفته است و آدم اطمینان پیدا میکند؛ اما از قول دیگری بخواهد اطمینان پیدا کند بسیار سخت است، این هم یک مطلب. آنکه مشکل فقهی و کلامی دارد این است که کسی در خیال او این باشد که فلان کوکب اگر در فلان برج بود آن اثر دارد؛ بله، این با توحید سازگار نیست، چون همه اینها مخلوق ذات اقدس الهی هستند و ربّ کل دارد اداره میکند، اما اگر بگویند این علامت است به تعبیر سید مرتضی و فقهای ما که از این علامت ما پی میبریم به «سعد» و «نحس»، بله این عیب ندارد؛ قمر در عقرب بودن همینطور است, در فلان وقت مسافرت کردن یا ازدواج کردن یا عقد کردن این اثر را دارد؛ «نحس» و «سعد» را انسان با این کشف کند که ذات اقدس الهی اینها را علامت قرار داد، این هم محذوری ندارد.
بنابراین در نجوم آن مسئله ریاضی یک مسئله عمیق علمی قوی است و مثل فقه و اصول نیست که با بنای عقلا و فهم عرف حل شود، این جان کندن علمی میخواهد که آدم بفهمد فلان ستاره چه وقت غروب میکند و چه وقت طلوع میکند، خسوف و کسوف چیست، این جدولها و زیجهایی که بیان کردند چیست، این با فهم عقلا و بنای عرف و لغت حل نمیشود. علم ریاضی هم یک علم فرّاری است که به آسانی به ذهن کسی نمیآید، مخصوصاً بحثهای نجوم که سه بُعدی است، طول و عرض و عمق دارد که با نقشه هندسی دایرهای حل نمیشود؛ در آن جا شما با مکعب و کره کار دارید، آنکه در کاغذ میکشند دایره است و مربع, آنکه در واقع است کره است و مکعب، آن بُعد سوم به آسانی در ذهن نمیآید، گرچه با پیشرفت وسایل این بُعد سوم را تأمین کردند. غرض آن است که آن یک کار عمیق علمی است و ریاضیدان باید بفهمد. بحث ریاضی کاملاً جداست بحث خسوف و کسوف و اول ماه و اوقات لیل و نهار و شب و نصف شب و چه وقت نماز قضا میشود، اینها کار ریاضی است؛ اما احکام نجوم که مربوط به «سعد» و «نحس» است، راه علمی آن بسیار پیچیده است، چون راه ریاضی ندارد و بخشی به حدس و گمان برمیگردد، اگر صاحب شریعت بفرماید فلان کار «نحس» است «سمعاً و طاعةً»؛ نظیر قمر در عقرب و مانند آن و دیگری بگوید در حد احتمال است.
برهان علی(علیه السلام) بر بطلان کلام منجّم در نحوست ایام
برهان حضرت امیر در نهجالبلاغه همین است، وقتی منجّم به حضرت گفت شما اگر امروز برای جنگ وارد جبهه شوید شکست میخورید، برای اینکه ستاره اینطور است که حضرت فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ»[22] و بعد یک نقض را وارد کردند و فرمودند آن رقیب من هم امروز وارد صحنه جنگ میشود، اگر کسی وارد صحنه جنگ شود و شکست بخورد او هم امروز وارد میشود، چرا من شکست بخورم؟! این استدلال حضرت است در نهجالبلاغه که دو برهان اقامه کرد: یکی اینکه رقیب من هم امروز وارد صحنه میشود، دوم هم فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ»؛ اگر کسی حرفِ تو را باور کند که این ستاره اثر دارد، این قُرب و بُعد کواکب اثر دارد و اینها منشأ اثرند این ـ معاذ الله ـ با ربوبیت ذات اقدس الهی سازگار نیست، البته اگر کسی اینها را علامت بداند که قمر در عقرب هم همینطور است، ما که نمیگوییم ـ معاذ الله ـ قمر در عقرب این اثر را دارد، میگوییم این علامت است که خدای سبحان فلان کار را خواهد کرد؛ مثلاً فلان روز «نحس» است و فلان روز «سعد» است.
وجود مبارک حضرت ابراهیم نگاه به ستاره کرد از باب «جدال أحسن»، چون آنها به علم نجوم خیلی بها میدادند که برخیها این نجوم را میپرستیدند و برخیها هم به این «احکام النجوم» خیلی احترام دارند؛ در این «احکامالنجوم» میبینید که میگویند بعضیها «سهمالموت» آنها خوب است. خدا شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی را غریق رحمت کند! ایشان فرمود اگر در این «احکام النجوم» گفته باشند که فلان شخص در طالع او آمده که «سهمالموت» خوبی دارد؛ یعنی طوری میشود که تشییع خوبی دارد، مجلس ترحیم خوبی دارد، یک سال, دو سال, سه سال، چهار سال برای او مجلس ترحیم میگیرند که به او میگویند «سهمالموت» خوبی دارد؛ یعنی مرگ خوبی دارد، اما «سهمالحیات» دارد یا نه معلوم نیست. برخیها «سهمالحیات» آنها خوب است و «سهمالموت» آنها ضعیف است, بعضیها از هر دو سهم محروم هستند و بعضی از هر دو سهم متنعّم می باشند؛ اینها جزء «احکامالنجوم» است، اگر گفتند فلان شخص «سهمالموت» خوبی دارد؛ یعنی تشییع خوبی میشود و ترحیم خوبی دارد و همچنین امور دیگر، پس اینها هم در حدّ احتمال است, یک; اگر هم ثابت شود در حدّ علامت است نه علت, دو.
احتمال باخبر شدن ابراهیم(علیه السلام) از اوضاع کواکب بر بیماری خود
حالا این جا وجود مبارک حضرت ابراهیم نگاهی به این نجوم کرد ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾و بعد به آنها فرمود: ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾؛ خود حضرت ممکن است از این راه فهمیده باشد, همانها که میگویند قمر در عقرب اینطور است، از راه وحی میگویند و این هم که صاحب وحی است. اینکه فرمود: ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾خدا هم به صورت ارائه بیان فرمود. در بحث سوره مبارکه «انعام» گذشت که ما یک رؤیت داریم و یک نظر; در فارسی یک «دیدن» داریم, یک «نگاه»; از نگاه کار حل نمیشود، چون گاهی به تعبیر مرحوم علامه میگویند: «نَظَرتُ إلَی القَمَرِ وَ لَمْ أرَه»[23] نگاه کردم و ندیدم, اما در دیدن, انسان شیء را مشاهده میکند. به ما در سوره «اعراف» فرمود چرا در ملکوت نگاه نمیکنید ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[24]نگاه کنید شاید ببینید، اما درباره حضرت ابراهیم نفرمود که او نگاه کرد، فرمود ما به او نشان دادیم ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، چه محذوری دارد کسی که از ملکوت آسمانها و زمین باخبر است و از مُلک آسمان و زمین هم یقیناً باخبر است, از اوضاع کواکب بفهمد که مریض میشود؟ این محذوری ندارد. اگر صاحبان شریعت میگویند قمر در عقرب آن اثر را دارد، این هم صاحب شریعت است و به عنایت الهی دارد این حرف را میزند؛ آنکه فعل ماضی نبود که بگوییم «قضیة فی واقعة»، این به صورت فعل مضارع است و فرمود ما مرتب ملکوت آسمان و زمین را نشان حضرت ابراهیم میدهیم ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.
فتحصّل اگر ما یقین داشته باشیم که حضرت بیمار نبود، میگوییم این «توریه» است و اگر یقین داشته باشیم که این نگاه در نجوم, کاشف نبود میگوییم این «توریه» است، اما نه آن یقین اول است و نه یقین دوم, بنابراین ممکن است بیمار بوده و نتوانست با مردم بیرون برود.
دلیل بر جدال أحسن بودن احتجاج ابراهیم(علیه السلام) با مشرکان
پرسش: استدلال حضرت در ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾ برهان بود یا «جدال أحسن»؟
پاسخ: مستحضرید در بحث ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾[25] گذشت که اگر صبغه مقبولیّت, معیار باشد میشود «جدال أحسن» و اگر صبغه معقولیّت معیار باشد میشود برهان و چون جدال اینها «جدال أحسن» است و نه «مراء» باطل که در حج تحریم شده است؛[26]«مراء» آن است که فقط از مقبولیّت، انسان کمک بگیرد و از معقولیّت صرفنظر کند؛ چیزی که مقبول عدّهای است، اگر معقول نباشد که انسان از آن استفاده نمیکند و میشود جدال باطل؛ انسان از عجز و ضعف طرف سوء استفاده کند که میشود جدال باطل. جدال حق آن است که این دو عنصر را داشته باشد: هم معقول باشد و هم مقبول; منتها صبغه مقبولیّت مراد است. هر جدالی که در بیانات نورانی اهل بیت(علیهم السلام) آمده است «جدال أحسن» است؛ یعنی «حقّ فی نفسه» و آنها هم قبول دارند، چون از آن جهت که آنها قبول دارند و استدلال میکنند، میشود جدال.
برخورد تحقیرآمیز ابراهیم(علیه السلام) با بتها بعد از خروج مردم از شهر
این جا فرمود: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ﴾که آنها حضرت را رها کردند و گفتند دیگر ما میرویم بیرون و شما اینجا بمانید که حضرت فرصت را غنیمت شمرد و تبر را گرفت و وارد بتکده شده و با طنز به اینها گفت ـ بعضیها شبیه انسان بودند ـ چرا حرف نمیزنید و چرا غذا نمیخورید؟! این را به زبان اعتراض در برابر کسانی که این اصنام و اوثان را منشأ تقریب و شفاعت میدانستند گفته است؛ مثل اینکه در سوره مبارکه «نحل» آیه 27 خدای سبحان در قیامت به اینها میفرماید: ﴿أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ﴾؛ شرکای من کجا هستند ؟! چوبها و سنگها که شریک خدا نیستند، اما این گونه برخورد کردن یک برخورد تحقیرآمیز خاصّی نسبت به اصنام و اوثانپرستان است و این جا هم به اینها فرمود چرا غذا نمیخورید؟! در مورد شما که میگویند کارهای فراوانی از شما ساخته است، شما مقرّب الهی هستید، تقریبکننده و شفیع هستید! ﴿فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ﴾،«رَوَغان»؛ یعنی عملی که تقریباً مانند «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ»[27]که در میدان جنگ باشد، این کار «رَوَغان» است؛ گرچه «رَوَغان» را به «ثعلب» نسبت میدهند، آن حیله و چاپلوسی مذموم مراد نیست، آن «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ» مراد است که حضرت به نحوی اینها را غافلگیر کرد که چرا غذا نمیخورید؟! چرا حرف نمیزنید؟! بعد کمین کرد و با قدرت به وسیله آن تبری که داشت همه اینها را ریز ریز کرد ﴿فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ ٭ ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ﴾ این «رَوَغان» را دو بار تکرار فرمود, ﴿فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ﴾، برای اینکه اینها را با طنز و طعن تحقیر کند، بار دوم ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾ حالا یا با دست راست تبر را داشت یا با قدرت این تبر را کوبید که «یمین» همان قدرت و مانند اینهاست. برخیها خواستند بگویند منظور از این «یمین», سوگندی بود که وجود مبارک حضرت ابراهیم قبلاً یاد کرد که فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ﴾؛[28] قسم به خدا من این بتها را ریز ریز میکنم. اثبات آن که منظور از این «یمین»، آن«یمین» باشد آسان نیست؛ ولی با قدرت اینها را درهم کوبید فقط آن بت بزرگ را سالم گذاشت تا آنها بیایند و سؤال و جواب مطرح شود.
[1]صافات/سوره37، آیه79.
[2]آل عمران/سوره3، آیه19.
[3]مائده/سوره5، آیه48.
[4]انعام/سوره6، آیه90.
[5]کنز الدقائق، ج11، ص 135 و 136.
[6]بقره/سوره2، آیه10.
[7]احزاب/سوره33، آیه60.
[8]احزاب/سوره33، آیه32.
[9]شعراء/سوره26، آیه88.
[10]حدید/سوره57، آیه4.
[11]شعراء/سوره26، آیه70.
[12]انعام/سوره6، آیه79.
[13]انعام/سوره6، آیه75.
[14]نوح/سوره71، آیه28.
[15]دیوان اشعار سعدی، غزل40. .
[16]صافات/سوره37، آیه96.
[17]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج11، ص239.
[18]انبیاء/سوره21، آیه67.
[19]انعام/سوره6، آیه76.
[20]اعراف/سوره7، آیه96.
[21]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص199.
[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص199.
[23]کشف المرادفی شرح التجریدالاعتقادقسم الالهیات، العلامه الحلی،تقریرالشیخ جعفرالسبحانی، ج1، ص49.
[24]اعراف/سوره7، آیه185.
[25]نحل/سوره16، آیه125.
[26]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج9، ص216.
[27]تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج6، ص 162 و 163.
[28]انبیاء/سوره21، آیه57.
- سرّ طرح جریان ابراهیم(ع) در کنار جریان طوفان نوح(ع)؛
- معنای «شیعه» و مقصود از آن در ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾؛
- مشترک بودن دین بین انبیا و عدم تابعیت یکی از دیگری.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ (83) إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ (84) إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ (86) فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرینَ (90) فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (91) ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (92) فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94)﴾
سرّ طرح جریان ابراهیم(علیه السلام) در کنار جریان طوفان نوح(علیه السلام)
در این سوره مبارکه «صافات» بعد از جریان حضرت نوح(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾[1]گرچه انبیایی بعد از حضرت نوح مثل هود و صالح(سلام الله علیهما) آمدند؛ ولی بعد از جریان حضرت نوح به قصه حضرت ابراهیم پرداختند؛ یعنی بعد از حضرت نوح(سلام الله علیه) که شیخالأنبیاست و جریان هود و صالح را در این میان ذکر نکردند. آنکه از آب نجات پیدا کرد و با آنکه از آتش نجات پیدا کرد، این دو را در کنار هم ذکر میکند؛ وجود مبارک نوح از غرق طوفان نجات پیدا کرد، وجود مبارک ابراهیم از حرارت و حرق آتش نجات پیدا کرد و از این جهت که آن حضرت شیخ انبیای بعدی بود نام مبارک آن حضرت را بعد از جریان نوح ذکر فرمود.
معنای «شیعه» و مقصود از آن در ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾
مطلب دوم, شیعه یعنی کسی کاری انجام دهد که مطابق با فکر و مرام دیگری است و باعث شیوع پیدا کردن آن فکر است، شیعه به معنای پیرو و تابع نیست. شیعه یعنی کسی کاری انجام دهد که باعث شیوع و رواج آن مکتب است؛ خواه قبل باشد, خواه حین باشد و خواه بعد. اگر فکری برای یک صاحبِ فکری بود، عدّهای مقدمتاً این فکر را پذیرفتند و رواج دادند عدّهای هم زمان و عدّهای هم بعد, هر سه گروه شیعه هستند؛ یعنی مایه شیوع این کار می باشند. در سوره مبارکه «سبأ» آیه 54 این مطلب گذشت که فرمود: ﴿وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ﴾ما قبلاً با شیعههای آنها هم همین کار را کردیم؛ اشیاع اینها و شیعههای اینها و کسانی که عاملان شیوع این فکر هستند، قبلاً هم بودند و ما با آنها قبلاً هم همین کار را کردیم. از اینکه کلمه شیعه به افراد سابق هم گفته میشود، معلوم میشود که شیعه به معنای پیرو نیست، شیعه به معنای کسی است که مایه شیوع این فکر است؛ کسی که قبل بود, کسی که همزمان بود, کسی که بعد آمد و اصلی را پذیرفتند، اینها میشوند شیعیان; منتها در زمان و تاریخ گاهی اتفاق میافتد که آن کسی که طلیعه فکر است «سَبق» تاریخی دارد، البته «سبق» رتبی آن همچنان محفوظ است فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ﴾.
مشترک بودن دین بین انبیا و عدم تابعیت یکی از دیگری
مطلب دوم آن است که هیچ پیامبری پیرو و تابع پیامبر قبلی نیست، هر کدام وحی مستقل دارند. یک اصل مشترکی بین انبیاست به نام دین اسلام که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾؛[2] این دین الهی نه تنها جمع بسته نمیشود و نمیشود گفت ادیان, تثنیه هم ندارد، دو اسلام ما نداریم ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.
چگونگی جمع اختصاصی بودن شریعت با ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾
مطلب سوم آن است که هر پیامبری شریعتی دارد، فروع خاصی دارد، «منهاج»ی دارد؛ نمازهای آنها, قبلههای آنها, روزههای آنها, عبادات و خمس و زکات آنها یک روش خاصی دارد که اینها را میگویند شریعت، نه دین که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾؛[3] برای هر پیامبری یک «شریعه» و روشی است که با آن «شریعه» و روش، آن دین اسلام پیاده میشود; لذا هیچ پیامبری تابع پیامبر دیگر نیست. اینکه درباره حضرت ابراهیم آمده است ﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ﴾؛ یعنی وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) دین مشترکی که بین همه انبیا بود و حضرت نوح آورد این را دارد، روش خاصی که وجود مبارک حضرت نوح داشت که «تصلّب» در مقاومت و استقامت و پایداری بود را دارد؛ او با دریای آب همراه شد و ایشان هم با دریایی از آتش همراه شد، این مقاومتها را داشتند; لذا تشیّع به این معناست، وگرنه طوری باشد که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) در مطلبی از مطالب دینی یا «شرعه» و «منهاج»، پیرو حضرت نوح باشد و وحی خاصّی به آن حضرت نشده باشد این طور نیست; لذا در جریان پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بعد از اینکه جریان بسیاری از انبیا را ذکر کرد، در سوره مبارکه «انعام» و مانند آن گذشت که خدا میفرماید: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾،[4] نه «فبهم اقتده»؛ این نکته در ذیل آن آیه گذشت که خدا نفرمود به انبیا اقتدا کن و نفرمود «فبهم اقتده»، بلکه فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾؛ یعنی آن هدایتی که ما به آنها گفتیم همان هدایت را به شما هم میگوییم و تو به آن هدایت اقتدا بکن، نه به انبیای قبلی؛ انبیای قبلی هم به آن هدایت اقتدا کردند، تو هم به آن هدایت اقتدا کن؛ یعنی تابع وحی ما باش. خیلی فرق است بین اینکه بفرماید: «فبهم اقتده» یا بفرماید: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾. اگر وجود مبارک ابراهیم به اصول نازلشده بر نوح اقتدا کند؛ یعنی برابر وحی الهی, اصول مشترکی دارند و اما اگر گفته شود به نوح اقتدا بکن، بله این میشود مُقلِّد حضرت نوح; لذا هرگز پیامبری تابع پیامبر قبلی نیست، برای اینکه﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾.
پرسش: حضرت نوح(سلام الله علیه) که مقدم بر شریعت ابراهیم بود؟
پاسخ: بله, حضرت نوح(سلام الله علیه) که مقدم بر حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) بود و شیخ همه انبیا بود، اوّلین پیامبر از انبیای اولواالعزم وجود مبارک نوح بود؛ لذا فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾، چنین سلام جهانی برای هیچ پیامبری نیامده است.
تفسیر به باطن بودن ارجاع ضمیر﴿مِنْ شیعَتِهِ﴾ به رسول خدا و علی(علیهما السلام)
﴿وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ﴾؛یعنی شیعه حضرت نوح ﴿لَإِبْراهیمَ﴾.در روایاتی که کنزالدقائق[5] و مانند آن نقل کردند را ملاحظه فرمودید که این ضمیر ﴿مِنْ شیعَتِهِ﴾ را به وجود مبارک حضرت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برگرداندند؛ اینها جزء تأویلات و باطن قرآن است، وگرنه مرجع ضمیر الآن به حسب ظاهر همین وجود مبارک نوح است؛ قبلاً نامی از وجود مبارک پیامبر یا حضرت امیر(سلام الله علیهما) نبود، البته آن روح کلّی و جامع مطلب دیگر است که در آن عالم بعضیها سابق و بعضیها مسبوق هستند؛ ولی هیچ کدام تابع دیگری نیستند، همه آنها تابع وحی الهی می باشند، چون خدا اینها را با وحی اعزام کرد. چطور پیرو آن اصول کلی است؟ برای اینکه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.
پرسش: وحی با خود پیغمبر اصلاً امکانپذیر نیست ما پیغمبری را احترام می گذاریم و پیروی می کنیم که تابع وحی باشد؟
پاسخ: بله,وحیای که به خودشان نازل میشود، نه وحیای که بر پیامبر قبلی آمده و اینها نظیر امّت آنها تابع آنها باشند، هر پیامبری تابع وحی خودش است.
مقصود از قلب سلیم در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾
﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ وجود مبارک ابراهیم با قلب سالم به پیشگاه پروردگار رفته است و قلب سالم قلبی است که هیچ بیماری در آن نباشد، هر گونه کار و فکری که بر خلاف توحید باشد مرض است؛ حالا گاهی مرض شدید است، یک غدّه سرطانی است ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾[6]یا بیماری ضعف ایمان است که افراد «ضعیفالایمان» هم در کنار منافقین ذکر میشوند؛ منافقین مانند آنهایی هستد که دارای غدّه می باشند. فرمود: ﴿الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ﴾؛[7] در سوره مبارکه «احزاب» که گذشت، فرمود یک عدّه که منافق هستند و اینها گرفتار غدّه می باشند، اینها دیگر درمانپذیر نیستند و افرادی هم هستند که منافق نیستند؛ ولی مشکلات کوچکی هم دارند اینها ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ هستند و یک عدّه هم هوچی می باشند که جزء «مُرجِفین» هستند؛ «مُرجِف» کسی است که «رَجفه» ایجاد میکند. اینکه میگویند اراجیف، این جمع «رَجفه» است؛ یعنی خبری که ریشه ندارد و لرزان است. تهمتها و گزارشهای بیاساس لرزان هستند، وقتی گزارش لرزهدار را کسی نقل کند، میگویند این مُرجِف است و اراجیف نقل کرده است. در مدینه این سه گروه بودند: هم منافق, هم ﴿الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ و هم ﴿وَ الْمُرْجِفُونَ﴾. فرمود: ﴿لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُون﴾ و مانند آن. پس بعضیها غدّه دارند که قابل درمان نیستند, بعضی افراد «ضعیفالایمان» هستند که بیماری مختصری در اینها هست و بعضیها بیماری اعتقادی ندارند، بلکه بیماری اخلاقی دارند؛ همان که در سوره مبارکه «احزاب» به همسران پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛[8] از این آیه معلوم میشود که اگر کسی با شنیدن صدای نامحرم طمع کند، او مریض است. اگر کسی بخواهد سالم باشد، باید از جمیع مشکلات و غدّههای اعتقادی مصون باشد, از جمیع مشکلات فقهی مصون باشد, از جمیع مشکلات اخلاقی مصون باشد و قلب او مظهر توحید تام باشد تا خدا بفرماید: ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾؛ همین قلب سلیم است که مشکل را در قیامت حل میکند که ﴿یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ٭ إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.[9] وجود مبارک ابراهیم در طلیعه امر به پیشگاه پروردگار با قلب سلیم رفت؛ قلبی که جز توحید محض, رعایت احکام فقهی و رعایت احکام اخلاقی چیزی در آن نبود ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾؛ در این ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ حضور و غیاب از این طرف است و نه از آن طرف، خدا که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾.[10] او «مَجیء» و غروب و طلوع جدید ندارد، اگر انسان در هر زمان و زمینی که باشد ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، پس اگر غیبتی هست و حضوری, ظهوری هست و غیبتی، برای بنده است و نه برای «الله». وجود مبارک ابراهیم در پیشگاه پروردگارش با قلب سلیم رفته است ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.
اعتراض ابراهیم(علیه السلام) بر عبادت مشرکان
با این وضع که موحّدانه به پیشگاه پروردگار رفت، چون در قلب او جز توحید چیز دیگری نبود، به مشرکان اعتراض کرد ﴿إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ﴾؛[11] در سوره مبارکه «انعام» مبسوطاً بحثش گذشت که او چند مقطع با ستاره گفتگو کرد, با ماه گفتگو کرد, بعد با آفتاب گفتگو کرد, بعد گفت: ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾[12] و اینها را ذات اقدس الهی به عنوان ملکوت عالم میداند که به صورت فعل مضارع که مفید استمرار است فرمود: ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾[13] این برای آن صحنههای استدلال و احتجاج بود که با پدرش ؛ یعنی با عمویش و مانند آن گذشت.
مراد از أب در آیه ﴿إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ﴾ و دلیل آن
آن جا بیان شد که منظور از پدر در آیه یقیناً والد نیست، برای اینکه خدای سبحان به او فرمود دیگر برای هیچ مشرکی طلب مغفرت نکن و عموی او که از او به «أب» یاد میکردند هم گرفتار شرک بود و حضرت از او فاصله گرفت. بعد از اینکه وجود مبارک ابراهیم این پیام تند را از خدای سبحان دریافت کرد که برای احدی از مشرکین ولو اگر پدر کسی باشد طلب مغفرت نکن، در آخرهای عمر، وجود مبارک ابراهیم عرض میکند خدایا ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ﴾[14] «والد» یعنی «والد» و «أب» یعنی «أب»; به عمو نمیگویند «والد»؛ ولی به عمو میگویند «أب», به مربی میگویند «أب», «أبٌ علّمک» میگویند, «أبٌ زوّجک» میگویند؛ اما «والد» الاّ و لابد مخصوص پدر است. در آخر عمر عرض کرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ﴾ معلوم میشود پدر و مادر حضرت ابراهیم(سلام الله علیهم اجمعین) موحّد و مورد عنایت پروردگار بودند؛ «والد» چیز دیگر است، «أب» چیز دیگر است. آن جا این بحث در سوره مبارکه «انعام» گذشت، الآن این جا ﴿لِأَبیهِ﴾؛ یعنی به همان عمو که «خلیلِ من همه بتهای آزری بشکست»،[15] اگر سعدی این حرف را دارد که «خلیل من همه بتهای آزری بشکست»؛ یعنی ابراهیم(سلام الله علیه) تمام بتهایی که عموی او و سایر مردم آن منطقه میپرستیدند را درهم کوبید؛ حالا در هم کوبیدن بتهای آزری را ذات اقدس الهی در این جا بیان می فرماید.
دروغ بودن اِسناد الوهیت بتها محور اعتراض ابراهیم(علیه السلام)
فرمود: ﴿إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ﴾؛ چه چیزی میپرستید؟! این «اِفک», کذب, «فریة» و دروغ است. شما اِسناد ربوبیّت و الوهیّت را به این اصنام واوثان میدهید، این کذب است و فریه است و دروغ است و باطل صد درصد و این مفعول را ـ حالا یا «مفعولله» است یا «مفعولبه» است ـ برای اهمیتی که داشت مقدم بر فعل ذکر کرد، گرچه رعایت فواصل هم بیتأثیر نیست. آخر این بخش از آیات با جمع «واو و نون» ختم میشود، البته بعضی از آیات همینطور است؛ اما تقدیم ﴿أَإِفْکاً﴾, ﴿آلِهَةً﴾, ﴿دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ﴾و نفرمود «أتریدون افک آلهة»، برای اهمیت این مطلب است که آیا دروغ را قبول دارید؟! «فریة» را قبول دارید؟! «افک» و افترا را قبول دارید؟! ﴿أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُریدُونَ ٭ فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾ گمانتان نسبت به پروردگار چیست و خدا با شما چه خواهد کرد؟ همه نظام هستی را او آفرید، شما را او آفرید، این چوبها و سنگهایی که شما از آنها بت تراشیدید ﴿خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾،[16] نسبت به او چه گمانی دارید و او با شما چه کار خواهد کرد؟ ﴿فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ﴾؛ آنها جوابی برای گفتن نداشتند و همان بحثهای قبلی را تکرار میکردند؛ یا میگفتند نیاکان ما این را داشتند یا میگفتند اگر کارِ بد بود و خدا میداند که این کار بد است جلوی ما را میگرفت، همان دو شبههای که همیشه از مشرکان نقل شد.
توجیه علامه طباطبایی بر پاسخ ابراهیم(علیه السلام) به بیرون رفتن از شهر
آنگاه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) دید احتجاجها و براهین اثر نکرد، ناچار شد دست به تبر کند. اینها در روزی که همه از شهر بیرون رفتند و بتکده و بتخانه و همه اینها خالی شد و برای اینکه وجود مبارک حضرت ابراهیم را هم همراه ببرند که کسی در شهر نباشد، حضرت فرمود من بیمارم؛ حالا به تعبیر سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه)[17] که ما دلیل قطعی نداریم بر اینکه آن حضرت بیمار نبود، شاید بیمار بود؛ اگر قطعاً دلیل داشته باشیم بر اینکه او بیمار نبود، آنگاه بهترین توجیه همان «توریه» است که حضرت «توریه» فرمود؛ چون مقدسترین افراد همین انبیای الهی هستند، منزّه از آن هستند که خلاف بگویند. پس ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾ که فرمود من بیمارم دلیل قطعی نداریم که حضرت بیمار نبود تا بگوییم این «توریه» است، اگر بیمار بود که «وقع فی محلّه» و اگر نبود, برهان قطعی داشتیم که او بیمار نبود حمل بر «توریه» میشود، برای اینکه در همان بتکده بماند و در آن منطقه بماند و کارش را انجام دهد، فرمود من نمیتوانم امروز بیایم بیرون، چون در مراسم رسمی همه مردم میرفتند؛ نظیر روز سیزده که روز طبیعت است و مردم میروند بیرون, چنین جشن عمومی هم در آن منطقه بود که همه آن روز میرفتند بیرون.
پرسش: حضرت ابراهیم بیمار روحی بود یا خسته بودند؟
پاسخ: نه, نگران بود، اما ﴿سَقیمٌ﴾؛ یعنی من نمیتوانم بیایم, آن نگرانی را که یقیناً داشت و آن دیگر «توریه» نبود و واقعیت بود، نگران بود همین که میگفتند: ﴿أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛[18]اُفّ بر شما و این پرستش جاهلانه شما، آنکه یقیناً بود؛ اما اینکه من نتوانم بیایم بیرون, این بیماری جسمانی است. حالا ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ﴾؛ما اگر دلیل قطعی داشته باشیم که حضرت بیمار نبود، البته بر «توریه» حمل میشود. بیماری روحی که یقیناً بود و این نه موجب رفتن است، نه مانع بیرون رفتن.
علت طرح «آفل» بودن ستارگان در استدلال ابراهیم(علیه السلام)
نگاهی حضرت به ستارهها کرد؛ این نگاه به ستاره در سوره مبارکه «انعام» برای این بود که صابئین و ستارهپرستها در آن روز کم نبودند؛ آنها این ستارهها را میپرستیدند، برای اینکه ثابت کند اینها شایسته معبود بودن و الوهیّت نیستند، صغرا و کبرا درست کرد که اینها «آفل» هستند, یک و هیچ «آفل»ی معبود الهی نیست, دو; پس در نتیجه اینها «اله» نیستند ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾؛[19]آن کسی که غروب میکند و با ما رابطه خود را قطع میکند که مدیر ما نیست، مدبّر ما نیست و از ما خبر ندارد؛ آن کسی که دائماً با ماست میتواند مدیر و مدبّر ما باشد، آن کسی که بخشی از روز را با ما نیست و از ما خبر ندارد او چگونه میتواند مربی ما باشد؟ بنابراین اینها «آفل» هستند و هیچ «آفل»ی هم نمیتواند ربوبیّت داشته باشد, پس اینها رب نیستند. اما این جا که ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾،در بین آنها هم ستارهپرست و ماهپرست و آفتابپرست و اینها بودند و هم اهل علم نجوم بودند.
لزوم تفکیک بین مسائل ریاضی و احکام نجوم در حرمت
در نجوم که در کتابهای فقهی بخشی از اینها را مرحوم صاحب جواهر و مرحوم شیخ(رضوان الله علیهما) نقل کردند دو مطلب است: یکی مسئله ریاضی است که این را هیچ فقیهی نهی نکرده که آدم منجّم و ریاضیدان باشد، از خسوف و کسوف و از طلوع و غروب و اوقات «لیل» و «نهار» و اینها باخبر باشد، اینها بخشهای علمی و ریاضی فنّ نجوم است که اینها کلاً از بحث حرمت نجوم مستثناست و سید مرتضی(رضوان الله علیه) پیشگام این قسمت بود و غالب فقها هم این تفکیک را از مرحوم سید مرتضی دارند. بخش دوم، بخش احکام است؛ یعنی قواعد نجومی و مسئله ریاضی است که چیزی است و احکام نجوم چیز دیگر است؛ احکام نجوم مربوط به طالع «سعد» و «نحس» است که اگر فلان ستاره در فلان شرایط باشد «سعد» است و در فلان ستاره باشد «نحس» است؛ چه کسی میمیرد؟ چه کسی به دنیا میآید؟ زندگی چیست؟ گرانی چیست؟ ارزانی چیست؟ سقوط چیست؟ ثبوت چیست؟ هبوط چیست؟ اینها را از حالات کواکب به دست میآوردند که این دو قسمت دارد. اولاً کار بسیار مشکلی است که آدم از اینها بفهمد, ثانیاً نمیتوانیم ما نفی کنیم، برای اینکه نه ما نسبت به اینها بیارتباطیم و نه آنها از ما, هم کارِ ما در نظام اثر دارد که فرمود اگر فلان گناه را کردید یا فلان معصیت را کردید، فلان زلزله یا طوفان میآید، پس هیچ نمیشود انکار کرد که چگونه حالا گناه ملّتی باعث زلزله و طوفان است. ما، یعنی جامعه بشری این هفت میلیاردی که روی کره زمین زندگی میکنیم، یک تافته جدابافته از نظام آفرینش نیستیم؛ حوادث روزگار در ما اثر میگذارد, فصول چهارگانه در ما اثر میگذارد, کار ما در حوادث اثر میگذارد، ما جزء این عالم هستیم و این حوادث عالم هم جزء این عالم است، اطاعت ما ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ﴾[20] و کذا و کذا برکات آنها نازل میشود، این چنین نیست که کارهای ما در کفر و ایمان نسبت به نزول و عدم نزول برکات بیاثر باشد، هرگز اینطور نیست؛ گناهان ما اثر دارد, حوادث روزگار در طیّ کار ما اثر دارد، هرگز نمیشود اینها را انکار کرد و قرآن را هم بخشی از اینها را تأیید کرده است; منتها تشخیص اینکه فلان ستاره اگر در فلان وقت بود فلان کار بد است یا فلان کار خوب است، این کار آسانی نیست. صاحب شریعت فرمود اگر قمر در برج عقرب بود عقد نکاح روا نیست, مسافرت روا نیست؛ اما «سِیرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ»[21] همان روز هم میتوانید با صدقه و با توکل به خدا بروید؛ ولی اگر این کار را کردید ممکن است آسیب ببینید، این را صاحب شریعت باخبر است و گفته است و آدم اطمینان پیدا میکند؛ اما از قول دیگری بخواهد اطمینان پیدا کند بسیار سخت است، این هم یک مطلب. آنکه مشکل فقهی و کلامی دارد این است که کسی در خیال او این باشد که فلان کوکب اگر در فلان برج بود آن اثر دارد؛ بله، این با توحید سازگار نیست، چون همه اینها مخلوق ذات اقدس الهی هستند و ربّ کل دارد اداره میکند، اما اگر بگویند این علامت است به تعبیر سید مرتضی و فقهای ما که از این علامت ما پی میبریم به «سعد» و «نحس»، بله این عیب ندارد؛ قمر در عقرب بودن همینطور است, در فلان وقت مسافرت کردن یا ازدواج کردن یا عقد کردن این اثر را دارد؛ «نحس» و «سعد» را انسان با این کشف کند که ذات اقدس الهی اینها را علامت قرار داد، این هم محذوری ندارد.
بنابراین در نجوم آن مسئله ریاضی یک مسئله عمیق علمی قوی است و مثل فقه و اصول نیست که با بنای عقلا و فهم عرف حل شود، این جان کندن علمی میخواهد که آدم بفهمد فلان ستاره چه وقت غروب میکند و چه وقت طلوع میکند، خسوف و کسوف چیست، این جدولها و زیجهایی که بیان کردند چیست، این با فهم عقلا و بنای عرف و لغت حل نمیشود. علم ریاضی هم یک علم فرّاری است که به آسانی به ذهن کسی نمیآید، مخصوصاً بحثهای نجوم که سه بُعدی است، طول و عرض و عمق دارد که با نقشه هندسی دایرهای حل نمیشود؛ در آن جا شما با مکعب و کره کار دارید، آنکه در کاغذ میکشند دایره است و مربع, آنکه در واقع است کره است و مکعب، آن بُعد سوم به آسانی در ذهن نمیآید، گرچه با پیشرفت وسایل این بُعد سوم را تأمین کردند. غرض آن است که آن یک کار عمیق علمی است و ریاضیدان باید بفهمد. بحث ریاضی کاملاً جداست بحث خسوف و کسوف و اول ماه و اوقات لیل و نهار و شب و نصف شب و چه وقت نماز قضا میشود، اینها کار ریاضی است؛ اما احکام نجوم که مربوط به «سعد» و «نحس» است، راه علمی آن بسیار پیچیده است، چون راه ریاضی ندارد و بخشی به حدس و گمان برمیگردد، اگر صاحب شریعت بفرماید فلان کار «نحس» است «سمعاً و طاعةً»؛ نظیر قمر در عقرب و مانند آن و دیگری بگوید در حد احتمال است.
برهان علی(علیه السلام) بر بطلان کلام منجّم در نحوست ایام
برهان حضرت امیر در نهجالبلاغه همین است، وقتی منجّم به حضرت گفت شما اگر امروز برای جنگ وارد جبهه شوید شکست میخورید، برای اینکه ستاره اینطور است که حضرت فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ»[22] و بعد یک نقض را وارد کردند و فرمودند آن رقیب من هم امروز وارد صحنه جنگ میشود، اگر کسی وارد صحنه جنگ شود و شکست بخورد او هم امروز وارد میشود، چرا من شکست بخورم؟! این استدلال حضرت است در نهجالبلاغه که دو برهان اقامه کرد: یکی اینکه رقیب من هم امروز وارد صحنه میشود، دوم هم فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ»؛ اگر کسی حرفِ تو را باور کند که این ستاره اثر دارد، این قُرب و بُعد کواکب اثر دارد و اینها منشأ اثرند این ـ معاذ الله ـ با ربوبیت ذات اقدس الهی سازگار نیست، البته اگر کسی اینها را علامت بداند که قمر در عقرب هم همینطور است، ما که نمیگوییم ـ معاذ الله ـ قمر در عقرب این اثر را دارد، میگوییم این علامت است که خدای سبحان فلان کار را خواهد کرد؛ مثلاً فلان روز «نحس» است و فلان روز «سعد» است.
وجود مبارک حضرت ابراهیم نگاه به ستاره کرد از باب «جدال أحسن»، چون آنها به علم نجوم خیلی بها میدادند که برخیها این نجوم را میپرستیدند و برخیها هم به این «احکام النجوم» خیلی احترام دارند؛ در این «احکامالنجوم» میبینید که میگویند بعضیها «سهمالموت» آنها خوب است. خدا شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی را غریق رحمت کند! ایشان فرمود اگر در این «احکام النجوم» گفته باشند که فلان شخص در طالع او آمده که «سهمالموت» خوبی دارد؛ یعنی طوری میشود که تشییع خوبی دارد، مجلس ترحیم خوبی دارد، یک سال, دو سال, سه سال، چهار سال برای او مجلس ترحیم میگیرند که به او میگویند «سهمالموت» خوبی دارد؛ یعنی مرگ خوبی دارد، اما «سهمالحیات» دارد یا نه معلوم نیست. برخیها «سهمالحیات» آنها خوب است و «سهمالموت» آنها ضعیف است, بعضیها از هر دو سهم محروم هستند و بعضی از هر دو سهم متنعّم می باشند؛ اینها جزء «احکامالنجوم» است، اگر گفتند فلان شخص «سهمالموت» خوبی دارد؛ یعنی تشییع خوبی میشود و ترحیم خوبی دارد و همچنین امور دیگر، پس اینها هم در حدّ احتمال است, یک; اگر هم ثابت شود در حدّ علامت است نه علت, دو.
احتمال باخبر شدن ابراهیم(علیه السلام) از اوضاع کواکب بر بیماری خود
حالا این جا وجود مبارک حضرت ابراهیم نگاهی به این نجوم کرد ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ﴾و بعد به آنها فرمود: ﴿إِنِّی سَقیمٌ﴾؛ خود حضرت ممکن است از این راه فهمیده باشد, همانها که میگویند قمر در عقرب اینطور است، از راه وحی میگویند و این هم که صاحب وحی است. اینکه فرمود: ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾خدا هم به صورت ارائه بیان فرمود. در بحث سوره مبارکه «انعام» گذشت که ما یک رؤیت داریم و یک نظر; در فارسی یک «دیدن» داریم, یک «نگاه»; از نگاه کار حل نمیشود، چون گاهی به تعبیر مرحوم علامه میگویند: «نَظَرتُ إلَی القَمَرِ وَ لَمْ أرَه»[23] نگاه کردم و ندیدم, اما در دیدن, انسان شیء را مشاهده میکند. به ما در سوره «اعراف» فرمود چرا در ملکوت نگاه نمیکنید ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[24]نگاه کنید شاید ببینید، اما درباره حضرت ابراهیم نفرمود که او نگاه کرد، فرمود ما به او نشان دادیم ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، چه محذوری دارد کسی که از ملکوت آسمانها و زمین باخبر است و از مُلک آسمان و زمین هم یقیناً باخبر است, از اوضاع کواکب بفهمد که مریض میشود؟ این محذوری ندارد. اگر صاحبان شریعت میگویند قمر در عقرب آن اثر را دارد، این هم صاحب شریعت است و به عنایت الهی دارد این حرف را میزند؛ آنکه فعل ماضی نبود که بگوییم «قضیة فی واقعة»، این به صورت فعل مضارع است و فرمود ما مرتب ملکوت آسمان و زمین را نشان حضرت ابراهیم میدهیم ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.
فتحصّل اگر ما یقین داشته باشیم که حضرت بیمار نبود، میگوییم این «توریه» است و اگر یقین داشته باشیم که این نگاه در نجوم, کاشف نبود میگوییم این «توریه» است، اما نه آن یقین اول است و نه یقین دوم, بنابراین ممکن است بیمار بوده و نتوانست با مردم بیرون برود.
دلیل بر جدال أحسن بودن احتجاج ابراهیم(علیه السلام) با مشرکان
پرسش: استدلال حضرت در ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾ برهان بود یا «جدال أحسن»؟
پاسخ: مستحضرید در بحث ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾[25] گذشت که اگر صبغه مقبولیّت, معیار باشد میشود «جدال أحسن» و اگر صبغه معقولیّت معیار باشد میشود برهان و چون جدال اینها «جدال أحسن» است و نه «مراء» باطل که در حج تحریم شده است؛[26]«مراء» آن است که فقط از مقبولیّت، انسان کمک بگیرد و از معقولیّت صرفنظر کند؛ چیزی که مقبول عدّهای است، اگر معقول نباشد که انسان از آن استفاده نمیکند و میشود جدال باطل؛ انسان از عجز و ضعف طرف سوء استفاده کند که میشود جدال باطل. جدال حق آن است که این دو عنصر را داشته باشد: هم معقول باشد و هم مقبول; منتها صبغه مقبولیّت مراد است. هر جدالی که در بیانات نورانی اهل بیت(علیهم السلام) آمده است «جدال أحسن» است؛ یعنی «حقّ فی نفسه» و آنها هم قبول دارند، چون از آن جهت که آنها قبول دارند و استدلال میکنند، میشود جدال.
برخورد تحقیرآمیز ابراهیم(علیه السلام) با بتها بعد از خروج مردم از شهر
این جا فرمود: ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ ٭ فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ﴾که آنها حضرت را رها کردند و گفتند دیگر ما میرویم بیرون و شما اینجا بمانید که حضرت فرصت را غنیمت شمرد و تبر را گرفت و وارد بتکده شده و با طنز به اینها گفت ـ بعضیها شبیه انسان بودند ـ چرا حرف نمیزنید و چرا غذا نمیخورید؟! این را به زبان اعتراض در برابر کسانی که این اصنام و اوثان را منشأ تقریب و شفاعت میدانستند گفته است؛ مثل اینکه در سوره مبارکه «نحل» آیه 27 خدای سبحان در قیامت به اینها میفرماید: ﴿أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ﴾؛ شرکای من کجا هستند ؟! چوبها و سنگها که شریک خدا نیستند، اما این گونه برخورد کردن یک برخورد تحقیرآمیز خاصّی نسبت به اصنام و اوثانپرستان است و این جا هم به اینها فرمود چرا غذا نمیخورید؟! در مورد شما که میگویند کارهای فراوانی از شما ساخته است، شما مقرّب الهی هستید، تقریبکننده و شفیع هستید! ﴿فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ﴾،«رَوَغان»؛ یعنی عملی که تقریباً مانند «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ»[27]که در میدان جنگ باشد، این کار «رَوَغان» است؛ گرچه «رَوَغان» را به «ثعلب» نسبت میدهند، آن حیله و چاپلوسی مذموم مراد نیست، آن «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ» مراد است که حضرت به نحوی اینها را غافلگیر کرد که چرا غذا نمیخورید؟! چرا حرف نمیزنید؟! بعد کمین کرد و با قدرت به وسیله آن تبری که داشت همه اینها را ریز ریز کرد ﴿فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ ٭ ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ﴾ این «رَوَغان» را دو بار تکرار فرمود, ﴿فَراغَ إِلی آلِهَتِهِمْ﴾، برای اینکه اینها را با طنز و طعن تحقیر کند، بار دوم ﴿فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمینِ﴾ حالا یا با دست راست تبر را داشت یا با قدرت این تبر را کوبید که «یمین» همان قدرت و مانند اینهاست. برخیها خواستند بگویند منظور از این «یمین», سوگندی بود که وجود مبارک حضرت ابراهیم قبلاً یاد کرد که فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ﴾؛[28] قسم به خدا من این بتها را ریز ریز میکنم. اثبات آن که منظور از این «یمین»، آن«یمین» باشد آسان نیست؛ ولی با قدرت اینها را درهم کوبید فقط آن بت بزرگ را سالم گذاشت تا آنها بیایند و سؤال و جواب مطرح شود.
[1]صافات/سوره37، آیه79.
[2]آل عمران/سوره3، آیه19.
[3]مائده/سوره5، آیه48.
[4]انعام/سوره6، آیه90.
[5]کنز الدقائق، ج11، ص 135 و 136.
[6]بقره/سوره2، آیه10.
[7]احزاب/سوره33، آیه60.
[8]احزاب/سوره33، آیه32.
[9]شعراء/سوره26، آیه88.
[10]حدید/سوره57، آیه4.
[11]شعراء/سوره26، آیه70.
[12]انعام/سوره6، آیه79.
[13]انعام/سوره6، آیه75.
[14]نوح/سوره71، آیه28.
[15]دیوان اشعار سعدی، غزل40. .
[16]صافات/سوره37، آیه96.
[17]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج11، ص239.
[18]انبیاء/سوره21، آیه67.
[19]انعام/سوره6، آیه76.
[20]اعراف/سوره7، آیه96.
[21]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص199.
[22]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص199.
[23]کشف المرادفی شرح التجریدالاعتقادقسم الالهیات، العلامه الحلی،تقریرالشیخ جعفرالسبحانی، ج1، ص49.
[24]اعراف/سوره7، آیه185.
[25]نحل/سوره16، آیه125.
[26]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج9، ص216.
[27]تهذیب الاحکام، الشیخ الطوسی، ج6، ص 162 و 163.
[28]انبیاء/سوره21، آیه57.
تاکنون نظری ثبت نشده است