display result search
منو
تفسیر آیات 112 تا 122 سوره صافات، بخش اول

تفسیر آیات 112 تا 122 سوره صافات، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 93 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 112 تا 122 سوره صافات، بخش اول"
- علّت ملقّب شدن ابراهیم(ع) به «شیخ‌الأنبیاء»؛
- جریان رؤیا و ذبح مهم ترین امتحان اسماعیل نه ابراهیم(س)؛
- عظمت «کَبش» در برکت و معنویت آن.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ (112) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی‌ إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (113) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلی‌ مُوسی‌ وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبینَ (116) وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ (117) وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ (118) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ (119) سَلامٌ عَلی‌ مُوسی‌ وَ هارُونَ (120) إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (122)﴾

علّت ملقّب شدن ابراهیم(علیه السلام) به «شیخ‌الأنبیاء»
بعد از اقامه براهین قطعی و اصول اوّلیه اسلام، برای اجرائیات این بخش, قصص انبیا(علیهم السلام) را ذکر می‌کند و بعد از قصه حضرت نوح(سلام الله علیه) جریان حضرت ابراهیم را ذکر فرمودند. حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که می‌گویند «شیخ‌الأنبیاء» است، برای اینکه بخش وسیعی از خاورمیانه را حضرت از نزدیک طی کرد, راهنمایی کرد و هدایت کرد. زادگاه او در عراق بود؛ در همین کلدان، بابِل و قسمت‌های جنوب عراق بود که این مراحل ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[1] را حضرت پشت سر گذاشت، بعد هم به شمال عراق نزدیک «بین‌النهرین» سفر کردند، بعد هم سفری به مصر داشتند، سفری به مکه داشتند، کعبه را بنا کردند که مطاف و قبله مسلمان‌های عالم است و مسئله قربانی را در آن‌جا به عنوان سنّت حسنه رواج دادند، از آن‌جا به شام آمدند و به فلسطین رفتند، دوباره برگشتند و بار دوم آمدند فلسطین و در همان‌جا رحلت کردند که قبر مطهر ایشان در «الخلیل» است که ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾،[2]در همان «الخلیل» بارگاه مطهّر ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) است؛ این بخش خاورمیانه را وجود مبارک ابراهیم از نزدیک طی کرد, سخنرانی کرد, اتمام حجّت کرد و آزمون الهی را به خوبی عمل کرد.

مسلمان های خاورمیانه فرزندان معنوی ابراهیم(سلام الله علیه) و امر به پیروی از او
از این جهت وجود مبارک ابراهیم سهم وسیعی در مسلمان‌های خاورمیانه دارد. اگر در بخش پایانی سوره مبارکه «حج» آمده است که ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾[3]این ﴿مِلَّةَ﴾منصوب به اغراست؛ یعنی «خذوا ملّة أبیکم»، شما که در خاورمیانه و مسلمان‌های این منطقه هستید، فرزندان ابراهیم خلیل هستید و دین پدرتان را بگیرید ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾.بنابراین گذشته از حضور شخصی وجود مبارک حضرت ابراهیم در عراق, در مصر, در حجاز, در فلسطین و در بخش «الخلیل»، این خاورمیانه را او به عنوان فرزندان خود پروراند و خدای سبحان هم به ما دستور داد ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ﴾که منصوب به اغراست؛ یعنی «خذوا ملة أبیکم» شما فرزندان ابراهیم هستید و شما حقّ فرزندیِ این پدر را حفظ کنید. حالا آن جریان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾اگر مقدور ما نباشد که نیست و ﴿إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که مقدور غالب ماها نیست، همان «کَبش»[4]و «ذَبح» در مسئله قربانی و مانند آن منظور است.

جریان رؤیا و ذبح مهم ترین امتحان اسماعیل نه ابراهیم(سلام الله علیهما)
مطلب مهم آن است که جریان این ﴿إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾،[5] یک امتحان خداست که فرمود: ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ﴾؛[6] در این بلا و این آزمون درست است که وجود مبارک ابراهیم هم سهیم است؛ ولی بخش قابل توجّهی از آن برای حضرت اسماعیل(سلام الله علیه) است، برای اینکه جریان ابراهیم مهم‌ترین آزمون او همان بود که در جریان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ ایشان تسلیم محض بود، دیگر از آن بالاتر امتحانی نیست. اگر کسی جریان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ را کاملاً پشت سر بگذارد و بگوید رضای خدا رضای من است و من از احدی کمک نمی‌طلبم، جا دارد که خدا امضا کند و بفرماید: ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[7] که دیگر از آن بالاتر امتحانی نیست.
بنابراین جریان ﴿إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾، بخش قابل توجّهی از آن به آزمون حضرت اسماعیل(سلام الله علیه) برمی گردد که این هم گفت: ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾.[8] درست است که آزمون حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) مطرح است، اما این آزمون بعد از آن آزمون نهایی خیلی قدرت ندارد که بالأخره مرداَفکن باشد، آن جریان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ است که مرداَفکن است.

عظمت «کَبش» در برکت و معنویت آن
عظمت آن «کَبش» هم به بدن آن نیست که برخی از مفسّران فکر کردند، وگرنه می‌فرمود شتر را نحر کن؛ به جای اینکه بفرماید شما ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ﴾،[9] می‌فرمود «فدیناه بنحر عظیم» که شتر را باید نحر می‌کردند و این‌طور نبود. عظمت آن «کَبش» در اثر همان برکت و معنویّت آن بود که گفتند از بهشت به وسیله جبرئیل آمده، حالا تمثّل بود یا وجود خارجی بود و چطور بود، بالأخره یک وجود خارجی عینی پیدا کرد و وجود مبارک حضرت ابراهیم هم او را «ذَبح» کرد.

فرستاده شدن فدیه از سوی خدا، پاداش قبولی ابراهیم(سلام الله علیه) در آزمون
مطلب بعدی آن است که ما یک ﴿فَدَیْناهُ﴾و یک «أمَرنا بالفِدیه» داریم. اگر کسی بنا بود کاری انجام دهد و به انجام آن کار موفق نشد، او باید فدیه دهد؛ یعنی کسی که مثلاً حلق بی‌جا کرده, تقصیر بی‌جا کرده و یکی از محرّمات حال احرام را مرتکب شده است او باید فدیه دهد ـ حالا یک گوسفند یا کمتر یا بیشتر ـ و خدای سبحان آمر است, حاکم است و به وسیله روایات اهل بیت(علیهم السلام) فرمود شما باید فدیه دهید؛ اما در این‌جا خود خدا می‌فرماید ما این کار را کردیم و فدیه را ما دادیم، نه «حَکَمْنا بعلیه أن یَفدی» این‌طور نیست که حکم کردید. در بعضی از بخش‌ها دارد «فعلیه فدیة کذا فدیة کذا»؛ کسی ماه مبارک رمضان افطار کرده یا در حال حج فلان محرّم را مرتکب شده باید فدیه دهد و این حکم الهی است که به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) مشخص شد، اما این‌جا فرمود ما خودمان فدیه دادیم؛ یعنی این گوسفند را ما دادیم و گفتیم این کار را انجام بده. کسی که به حسب ظاهر مأمور به «ذَبح» ولد است، چون از امتحان به خوبی برآمده، فرمود ما این‌چنین جزا می‌دهیم که آنچه باید او انجام دهد، ما از طرف او انجام می‌دهیم، فدیه را او باید بدهد؛ ولی ما دادیم، نه «أمرناه بذبح عظیم»، بلکه ﴿فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ﴾ او اجرا کرده و ما هم فدیه دادیم. حالا برخی‌ها نقل کردند که سابقه این «کَبش» از کجا بود؛ ولی بالاخره عظمت این «کَبش» در معنویت او بود، در آورنده او جبرئیل(سلام الله علیه) بود و مانند آن.

عدم منافات «ذَبح» فدیه با مسائل عاطفی
پرسش:؟پاسخ: نه، آن روز هنوز این سرزمین به سرزمین‌های مشخص روشن نشده بود و اصل «ذَبح» کردن هم در سوره «کوثر» که دارد: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ﴾،[10] نحر کردن شتر و «ذَبح» کردن اینها گاهی عبادت است، این حیوانات اصلاً برای همین خلق شدند که انسان در راه صحیح مصرف کند, این همه حیوانات و درنده‌ها دارند از این استفاده می‌کنند، حالا اگر انسان در راه صحیح استفاده کرد بد خواهد بود؟! آنها که در مسئله عاطفه افراطی هستند، اینها از ذبح حیوانات صرف‌نظر می‌کنند و الآن هم عدّه‌ای در هند گرفتار همین توهّم هستند؛ لذا اینها گوشت را مصرف نمی‌کنند، با اینکه الآن جزء پیشرفته‌ترین عصرهای علمی است. اینها از یک طرف موش می‌پرستند، از طرفی گاو می‌پرستند از طرفی از خوردن گوشت آن پرهیز دارند، چون وقتی عقل نباشد وحی در آن‌جا حاکمیّت ندارد. غرض آن است که یک وقت ذات اقدس الهی به انسان کامل دستور می‌دهد می‌فرماید: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ﴾، دیگر معنایش این نیست که ما به او شتر می‌دهیم تو نحر کن, یک وقت می‌فرماید: ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ﴾ ما گوسفند می‌دهیم, فدیه را ما می‌دهیم. اگر خدای سبحان امتحان الهی را که به وسیله رؤیا مشخص کرد و دید ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ﴾[11] را ابراهیم امتثال کرد، آن را قبول کرد و وقتی قبول کند از طرف او هم فدیه خواهد داد، ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ﴾.

رسیدن تقوای در «ذَبح» به خدای سبحان نه گوشت و خون آن
بنابراین «ذَبح» عظیم آن گوسفند است, یک; وقتی در راه خدا قربانی شود گوشت و خونش به خدا نمی‌رسد، تقوای در «ذَبح» و نحر به خدا می‌رسد که در سوره «حج» فرمود: ﴿لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی‌ مِنْکُمْ﴾،[12] این از قوی‌ترین آیاتی است که بر آیه سوره مبارکه «فاطر» رجحان دارد؛ در سوره «فاطر» سخن از صعود کلمه طیّب «الی الله» است ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾؛[13] اما آنچه در سوره «حج» فرمود «نیل», «نیل» کجا و صعود کجا! ﴿لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها﴾، بلکه ﴿یَنالُهُ التَّقْوی‌ مِنْکُمْ﴾؛ تقوای الهی به «الله» نائل می‌شود، نه به طرف خدا صعود کند. تقوا وصف متّقی است و این وصف که از موصوف جدا نیست؛ اگر این وصف به لقای الهی بار می‌یابد، معلوم می‌شود که موصوف بار می‌یابد.

تبیین مقصود از رسیدن تقوای در «ذَبح» به خدای سبحان
تمام این بحث‌ها را مستحضرید که در فصل سوم هست؛ فصل اول که منطقه ممنوعه است، بالاتر از بحث است؛ فصل دوم که «اکتناه» صفات ذات باشد، فارغ از بحث است چون مقام ذاتِ احدی را کسی به آن دسترسی ندارد و «اکتناه» صفات ذات هم که عین ذات است احدی به آن دسترسی ندارد. تمام بحث‌هایی که در علوم عقلی و نقلی و اینها مطرح می‌شود در همان «وجه‌الله» و «فیض‌الله» است؛ آنچه مربوط به ذات است، در حدّ برهان مفهومی است، ولو برهان صدّیقین هم که باشد، بالأخره مفهوم ذاتِ ازلیِ ابدیِ بسیط نامحدود را ثابت می‌کند؛ اما همه این حرف‌هایی که انسان در ذهن ترسیم می‌کند، یک سلسله مفاهیم است؛ بعد می‌گوید ما با مفهوم کار نداریم، می‌گوییم این مفهوم در خارج مصداق دارد و این خارج هم یک «خاء» است و یک «الف» است و یک «راء» است و یک «جیم»، این خارج، به حمل اوّلی خارج است و به حمل شایع در ذهن. این روایت مرسلی که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که «کلّ ما» نه «کلّما» «کُلَّ مَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ»؛[14]خدا را از راه قلب و از راه شهود باید شناخت. شخصی به حضرت عرض می‌کند اینها که مفهوم و برهان است، فرمود بله مفهوم است؛ ولی ما از آن جهت که بشریم بیش از این قدرت نداریم. ما اگر مکلّف باشیم به شهود الهی، همه ما در حدّ حارثةبن‌اعین یا حضرت امیر برسیم که مقدور ما نیست. بله، اوحدی از انسان‌های کامل می‌گویند: «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[15] اما برای ماها مقدور نیست؛ برای ما همان برهان و استدلالی است که با آن استدلال خدا را ثابت می‌کنیم و می‌دانیم خدا این مفاهیم نیست و می‌دانیم که این مفاهیم از خارجی حکایت می‌کنند که ما به آن دسترسی نداریم، آنچه ما به آن دسترسی داریم وجه خداست, فیض خداست, فعل خداست, ظهور خداست؛ با این فعل ما کار داریم و این فعل را ذات اقدس الهی گاهی به خودش و گاهی به بنده نسبت می‌دهد, گاهی می‌فرماید: ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ﴾ و گاهی می‌فرماید: ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ﴾؛ ما این کار را کردیم، ما فدا دادیم، بین این دو خیلی فرق است. به هر تقدیر جریان نحر, جریان «ذَبح» که جزء مناسک ما قرار می‌گیرد با تقوایی همراه است، این تقوا به لقای همان «وجه‌الله» می‌رسد. اینکه در دعا می‌گوییم «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی»،[16]«وجه الله» «فیض الله» است و فعل خداست؛ فعل خدا یک موجود امکانی است، موجود واجب که نیست. اگر انسان کامل و اهل بیت(علیهم السلام) شدند «وجه‌الله»؛ یعنی «فیض الله»؛ یعنی «فعل الله»؛ یعنی «ظهور الله»؛ یعنی «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»، اینها همه مراحل امکان است که یک موجود ممکن «وجه الله» می‌شود «أَیْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی یَتَوَجَّهُ إِلَیْهِ الْأَوْلِیَاءُ». تقوای الهی هم به این مقام می‌رسد ﴿لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی‌ مِنْکُمْ﴾؛ اگر تقوا نائل می‌شود یقیناً متّقی هم نائل می‌شود، چه اینکه برابر سوره «فاطر» اگر «کَلِم» طیّب صعود می‌کند، متکلّم آن هم یقیناً صعود می‌کند، گرچه در ذیل آن ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ آمده است منظور از «کَلِم طیّب», ارواح طیّبه است.

تقسیم اعراب خاورمیانه به دو قِسم از نسل ابراهیم(علیه السلام)
بعد از این صحنه می‌فرماید خاورمیانه به دو قسم تقسیم شد: یک عدّه عرب‌ و یک عدّه بنی‌اسرائیل‌ هستند که فرزندان اسحاق و یعقوب و مانند اینها می باشند؛ عرب هم به دو قسم تقسیم شده است: عرب «بائده» و عرب «باقیه» که عرب «بائده»؛ یعنی «بائد» و «هالک»؛ آنها که از دوده و نسل عاد و ثمود بودند، آنها رخت بربستند و چیزی از آن نسل نمانده است؛ یعنی نسل عاد, نسل ثمود که اینها جزء اعراب «بائده‌« هستند، اما جریان عرب باقیه آنهایی که بعد از حضرت اسماعیل رشد کردند اینها باقی می باشند که فرزندان اسحاق هم این‌چنین است.

اخوّت بین یهود و مسلمان از نسل ابراهیم(علیه السلام) زمینه نابودی صهیونیسم
اگر اینها برابر آن اخوّت و برادری که داشتند آن را حفظ کنند، این بساط صهیونیست رخت برمی‌بندد. این یهودی‌ها با سایر مسلمان‌ها در یک اصل مشترکی که دین ابراهیمی است سهیم هستند و با هم می‌توانند زندگی کنند. این غدّه مشکل ایجاد کرده است؛ هم برای یهودی‌ها مشکل ایجاد کرده و هم برای مسلمان‌ها مشکل ایجاد کرده که امیدواریم روزی بساط این غدّه برچیده شود!

نبوت موسی و هارون(علیهما السلام) منّت الهی بر فرزندان اسحاق(علیه السلام)
بعد از جریان حضرت اسحاق، به دنبال آنها فرزندان اسحاق و اسرائیل را ذکر می‌کند و می‌فرماید: ﴿وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلی‌ مُوسی‌ وَ هارُونَ﴾، بعد از جریان حضرت ابراهیم می‌فرماید ما منّت نهادیم، «اَلمِنَّه هِیَ النِّعمَةُ العُظمی‌«؛ آن نعمت بزرگ را منّت می‌گویند، ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾[17] منّت نهاد؛ یعنی نعمت مهم عطا کرده است. ﴿یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ﴾؛[18] ایمان, اسلام, هدایت اینها منّت خداست، «اَلمِنَّه هِیَ النِّعمَةُ العُظمی‌«؛ لذا ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ﴾ به مؤمنین این نعمت عظما را مرحمت کرد، گرچه حضرتش ﴿کَافَّةً لِلنَّاسِ﴾[19] است, ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ است؛ ولی مؤمنین بهره می‌برند. این‌جا هم فرمود ما یک نعمت مهمّی به شخص موسی و هارون(علیهما السلام) دادیم؛ به آنها نبوّت دادیم, به آنها کتاب دادیم, آنها را رهبران الهی قرار دادیم. اینها در درجه اول نجات پیدا کردند, یک; بعد رو در روی قدرت مرکزی مصر قرار گرفتند, دو; بعد نصرت الهی نصیب ایشان شد, سه; چون نصرت الهی نصیب ایشان شد رقیب آنها شکست خورد, چهار.

سرّ مقدم داشتن «اِنجیٰ» قبل از نصرت در ﴿وَ نَجَّیْناهُما ... وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبینَ﴾
گرچه نصرت قبل از نجات است، برای اینکه انسان که درگیر است باید منصور شود, یاری به او برسد تا او از رقیب نجات پیدا کند؛ ولی در این بخش، نجات قبل از نصرت یاد شده است فرمود: ﴿وَ نَجَّیْناهُما﴾ و بعد فرمود: ﴿وَ نَصَرْناهُمْ﴾؛ ﴿وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ﴾ این «تَنجیه» و این «اِنجیٰ» را قبل از نصرت ذکر می‌کند، در حالی که نجات بعد از نصرت است؛ سرّش آن است که وقتی وجود مبارک موسای کلیم رشد کرد، موسای کلیم و همچنین هارون(سلام الله علیهما) و قوم آنها در اسارت قبطی‌های مصر بودند، فراعنه اینها را اسیر کردند، این برده‌داری رسمی فراعنه بود که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾ بود, ﴿یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ﴾ بود, ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾[20] بود که به تعبیر برخی از مفسّران اینها را عذاب‌چَر کرده بودند.[21] «سائمه» به آن گوسفندی می‌گویند که بیابان برود و از علف بیابان بچَرد، در مقابل معلوفه که می‌گویند زکات «سائمه» فلان قدر است و زکات معلوفه فلان قدر, آن گوسفندان بیابان‌چَر را «سائمه» می‌گویند ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ یعنی اینها را عذاب‌چَر کردند همان‌طوری که حیوان, علف بیابان را می‌چرد اینها عذاب فراعنه را می‌چریدند، این‌طور بودند، «سائمة العذاب» بودند. اینها به برکت الهی از دست فرعون نجات پیدا کردند؛ وقتی نجات پیدا کردند که وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنی‌ إِسْرائیلَ﴾؛[22] بنی‌اسرائیل را از این بردگی آزاد کن که آن وقت رو در روی فرعون قرار گرفتند، در این رو در رویی نیاز به کمک داشتند که فرمود ما اینها را کمک کردیم، بعد اینها پیروز شدند و ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾[23] همه اینها را در دریا ریختیم؛ لذا «تَنجیه» در خصوص جریان موسی و هارون(سلام الله علیهما) قبل از مسئله نصرت یاد شده است ﴿وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما﴾ از آن کرب عظیمی که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ﴾ بود, ﴿یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ﴾ بود, ﴿یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ بود. وجود مبارک موسای کلیم هم به فرعون فرمود: ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَنی‌ إِسْرائیلَ﴾[24] اینها را برده کردی. پس این عذاب «ألیم» بود، فرمود ما اینها را از عذاب «ألیم» و از کرب عظیم نجات دادیم، بعد اینها مقاومت کردند و در برابر فرعون ایستادند، درگیری شروع شد، ما اینها را یاری کردیم و خصم اینها را به هلاکت محکوم کردیم ﴿وَ نَصَرْناهُمْ﴾ در بخش سوم؛ بخش اول که اینها گرفتار بودند، اینها را آزاد کردیم و نجات دادیم؛ در بخش دوم رو در رویی و تقابل دو طرف شروع شد؛ در بخش سوم نصرت ما رسید که اینها شدند غالب و آنها شدند مبغوضِ﴿فِی الْیَمِّ﴾,[25] ﴿وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبینَ﴾.

اعطای کتاب به موسی و هارون (سلام الله علیهما) برای تمدن سازی بعدِ نجات از فرعون
حالا که این دشمن‌ها رخت بربستند و فرعون غرق شد، این جامعه از خطر و از بردگی غیر خدا نجات پیدا کرد؛ اما باید وارد «حِصن» الهی شود. صِرف اینکه از ستمی رهایی یافت کافی نیست، باید وارد روضه‌ای از ریاض بهشت و «حِصن»ی از «حصون» الهی شود؛ لذا فرمود آن مراحل که سپری شد؛ یعنی فراعنه به غرق محکوم شدند، ما برای تمدّن نوین دینیِ مردم مصر کتاب «مستبین» دادیم ﴿وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ ٭ وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾؛ این‌طور نیست که کتاب را فقط وجود مبارک موسی داشته باشد، کتاب برای هر دو نازل شد، چون هر دو پیامبر بودند.

ویژه بودن هدایت موسی و هارون(سلام الله علیهما) و بقای سنت و سیرت آنها
﴿وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ﴾، گرچه همه را به هدایت تشریعی هدایت کردیم، لکن این دو وجود مبارک را گذشته از هدایت تشریعی، از هدایت ویژه‌ای برخوردار کردیم؛ اینها را مستقیماً به صراط مستقیم آشنا کردیم، گرایش دادیم، معرفت دادیم, محبت دادیم, قدرت دادیم که این راه را به خوبی دارند طی می‌کنند و رهبری رهروان دیگر را هم به عهده دارند؛ بعد نام مبارک اینها را در اعقابشان حفظ کردیم؛ مکتب اینها, سنّت اینها, سیرت اینها و روش و منش اینها را در آینده حفظ کردیم ﴿وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ﴾.

تلاش و کوشش موسی و هارون (سلام الله علیهما) زمینه ساز سلام الهی
و سلام الهی بر موسی و هارون که اینها توانستند تلاش و کوششی کنند که هم به عنایت الهی نجات پیدا کنند، هم قوم آزادشده را سازماندهی کنند, هم در برابر فرعون بایستند و مقاومت کنند و هم در احساس خطر هیچ رنجی به خود راه ندهند، این کم کاری نیست. وجود مبارک موسای کلیم به طرف نیل یا دریای احمر حرکت کرد؛ اثبات اینکه آیا رود نیل بود یا دریای احمر بود بحث آن گذشت؛ چون اگر رود نیل بود باید ثابت شود که آن طرف نیل در تحت حکومت فرعون نبود، چون اگر بر فرض، ایشان از رود نیل می‌گذشت و به آن طرف رود نیل می‌رسید، اگر آن طرف رود نیل هم تحت حکومت فرعون بود فرق نمی‌کرد، باز هم گرفتار بود؛ اگر از راه دریای احمر می‌گذشت ـ همان دریای احمری که یک وقت با خضر همسفر شد، کشتیرانی کردند و آن کشتی را سوراخ کرد ـ تعبیر قرآن هم بحر است، گرچه به رود نیل هم بحر گفته می‌شود. اگر آن دریای احمر باشد که دیگر وارد سرزمین شام شدند و دیگر از قلمرو فراعنه مصر بیرون آمده بودند؛ نظیر همان سفر اوّلی که وجود مبارک موسای کلیم از آن دریای احمر گذشت، وارد منطقه شام شد و به مَدیَن رسید ـ چون مَدیَن در منطقه شام بود ـ وجود مبارک شعیب گفت: ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ﴾،[26] الآن هم همان‌طور است که ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ﴾ باید باشد.
پرسش: سرّ اینکه این برهان در سوره های مختلف بیان شده برای چیست؟
پاسخ: هر سوره‌ای یک گوشه‌ای از گوشه‌های این قصص انبیا ذکر می‌شود، این‌طور نیست که تمام خصوصیاتی که در سوره‌های دیگر بود، در این سوره باشد؛ مثلاً ﴿وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ﴾ در همین سوره است و در آن‌جاها اصلاً نیست؛ یعنی اینکه ما به هر دو کتاب دادیم. آیا وجود مبارک هارون خلیفهٴ او بود یا همتای او بود در دریافت وحی الهی؟ این سوره مشخص می‌کند که ﴿وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ﴾، این‌طور نبود که این جانشین حضرت موسی باشد و کتاب به حضرت موسی داده شده باشد و این از دریافت کتاب به طور مستقیم محروم شده باشد، این‌طور نیست. ﴿سَلامٌ عَلی‌ مُوسی‌ وَ هارُونَ﴾ نام اینها, مکتب اینها و سیره اینها به سلامت باشد.

باز بودن راه انبیا و بشارت الهی بر رساندن فیوضات بر سالکان آن
بعد می فرماید درست است که آن اوج مقام برای اینهاست، کسی توقّع نداشته باشد که حالا اگر کسی یک مقدار عبادت کرد بتواند کار موسوی انجام دهد و دریا را بشکافد، اینها نه؛ ولی اصلِ راه, فیوضات این راه, آن مراحل میانی یا ضعیف راه، برای دیگران هم هست و این‌طور نیست که راه انبیا کلاً بسته باشد. یک وقت است که انسان می‌خواهد اعمال الهی را انجام دهد, جهنم نرود و به بهشت برود، این کفِ ایمان است، این راهی است که همگان رفتند و این را همه باور دارند؛ اما آنهایی که در مسئله ولایت دارند کار می‌کنند و می‌خواهند «ولی الله» شوند، می‌گویند ما نمی‌خواهیم از جهنم نجات پیدا کنیم ـ ان‌شاءالله ـ لطف خدا شامل حال ما هم می‌شود؛ ما از خدا بهشت نمی‌خواهیم، او خودش می‌دهد؛ ما از او, او را می‌خواهیم؛ ما الآن که این‌جا نشسته‌ایم می‌خواهیم بهشت را ببینیم, می‌خواهیم جهنم را ببینیم، نه اینکه جهنم نرویم. این خطبه نورانی حضرت امیر که اوصاف متّقیان را برای همّام ذکر می‌کند همین است. فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ‌ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ»[27] این خطبه 220 نهج‌البلاغه هم گوشه‌ای از همان خطبه نورانی حضرت است در وصف متّقیان که به همّام فرمود، حالا متأسفانه در نهج‌البلاغه این تقطیع شده است؛ آن خطبه تقریباً بیست صفحه است و آنکه در نهج‌البلاغه آمده است در حدود هشت صفحه است. بخشی از آن خطبه اصلاً در نهج‌البلاغه نیامده و بخشی هم تقطیع شده است. همین جریان حضرت صدیقه کبرا(سلام الله علیها) که وجود مبارک حضرت امیر بالای قبر آن جمله‌ها را دارد، در روایات به نام مبارک خود حضرت امیر هم هست؛ ولی این در نهج‌البلاغه نیست. حالا البته سید رضی که حشر او با خود حضرت امیر، یک کار بزرگوارانه‌ای کرد که نهج‌البلاغه را جهانی کرد. اگر او واقعاً خطبه‌های تند و تیزی که از کلمات حضرت بود ـ حضرت برای بعضی‌ها اصلاً آبرو نگذاشت ـ اگر همه آنها را نقل می‌کرد، دیگر نهج‌البلاغه, نهج‌البلاغه نبود. الآن شما می‌بینید هشتاد درصد شروح نهج‌البلاغه، برای اهل سنّت است؛ یک مقدار گذشت و رد شد, یک مقدار حرف‌های کلامی را در مرحله کلام گذاشتن, حرف‌های کلامی را در سیاست نیاوردن, به جامعه نیاوردن که در جامعه تنش ایجاد نکردن و جامعه را یکدست نگه داشتن این کار سید رضی بود، وگرنه در بعضی از خطبه‌هایی که حضرت فرمود آبرویی برای کسی باقی نگذاشت؛ همان‌ها را اگر نقل می‌کرد، دیگر این کتاب هزار سال به عظمت در بین مسلمان‌ها نمی‌ماند. سیّد رضی می‌دانست چه کار کند، ایشان یا اصلاً نقل نکرد یا در خطبه‌های گوناگون نقل کرد که این قرینه سیاق و وحدت سیاق نشان ندهد که ضمیر به چه کسی و به چه چیزی برمی‌گردد. الآن شما می‌بینید تقریباً هشتاد درصد شروح نهج‌البلاغه، برای آنهاست و همه هم نهج‌البلاغه را قبول دارند و اگر آن تعبیرات تند بود بود، مگر کسی تحمّل می‌کرد؟! حضرت آبرویی برای کسی باقی نگذاشت. در همان جریان دفن صدیقه کبرا(سلام الله علیها) حضرت رو به قبر مطهّر پیغمبر کرد و عرض کرد همه‌شان جمع شدند من و فاطمه را خانه‌نشین کنند؛ «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَیَّ و عَلَی هَضْمِهَا حقّها»[28]این «عَلَیَّ» در نهج‌البلاغه نیست، اما در کتاب تمام نهج‌البلاغه هست. حضرت فرمود تنها یک نفر، دو نفر، سه نفر، چهار نفر و ده نفر نبودند؛ امّت در اثر تبلیغات طوری تربیت شدند که همه‌شان اجماع کردند که فاطمه را هضم کنند. چطور بود وجود مبارک حضرت زهرا و چه مقامی داشت که یک نفر و دو نفر و صد نفر و دویست نفر نمی‌توانستند او را خانه‌نشین کنند؟ تعبیر حضرت این است که امت جمع شدند که او را هضم کنند «بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَیَّ و عَلَی هَضْمِهَا حقّها».غرض آن است که این خطبه 220 که فرمود مردان الهی کسانی‌ هستند که «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ‌ وَ أَمَاتَ‌ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ»؛ اهل کشف شدند, اهل شهود شدند این تتمّه همان خطبه‌ای است که برای همّام تشریح می‌کند؛ فرمود اینها کسانی هستند که گویا بهشت را می‌بینند, گویا جهنم را می‌بینند, گویا «عُواء» جهنمی‌ها را می‌شنوند و گویا برکات بهشتی‌ها را می‌بینند که این می‌شود «ولی الله»، این راه انبیاست و این راه باز است، وگرنه بهشت رفتن و از جهنم نجات پیدا کردن این کفِ ایمان است. اینکه فرمود ما فیضی که به موسی دادیم, فیضی که به عیسی دادیم, فیضی که به انبیا دادیم, فیضی که به ابراهیم دادیم به مؤمنین هم می‌دهیم و آن کاری که انبیا به آن کار دسترسی پیدا کردند، آن را نصیب عموم می‌کنیم ﴿إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾؛ یعنی اگر در برابر فرعون باشد ما توفیقشان می‌دهیم, اگر خطر غرق باشد آنها را نجات می‌دهیم, اگر خطر گرانی و تحریم باشد نجاتشان می‌دهیم, کاری که از دیگران ساخته نیست ما این کار را می‌کنیم؛ وگرنه ما بگوییم وجود مبارک موسای کلیم آن کارها را کرد و دل به دریا زد ما هم به «محسنین» جزا می‌دهیم؛ یعنی اینها را جهنم نمی‌بریم و به بهشت می‌بریم،آیا معنایش این است؟! برای آن کاری که ابراهیم خلیل کرد فرمود ما ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾؛ یعنی اینها را به بهشت می‌بریم؟! این پاداش که تناسب ندارد. راه ابراهیم را اگر کسی برود، گوشه‌ای از این کارها را می‌تواند انجام دهد؛ راه موسی و هارون(سلام الله علیهم اجمعین) را کسی برود، گوشه‌ای از این کارها را می‌تواند انجام دهد؛ تحریم و گرانی و مانند آن را می‌تواند حل کند. این‌چنین نیست که اگر کسی راه اینها را رفت به جهنم نمی‌رود و به بهشت می‌رود، اصلاً موضوع بحث خروج از جهنم و ورود در بهشت نیست؛ موضوع بحث, داشتن کرامت و ولایت و برخورد با بیگانه و پیروزی و نجات از بیگانه‌هاست. فرمود اگر کسی راه آنها را برود ما همین نعمت را به آنها می‌دهیم، این ﴿کَذلِکَ﴾؛ یعنی همین. پس اصول برهانی را ذکر می‌کند، بعد شواهد و ادامه فیض آن را هم ذکر می‌کند. اینکه می‌گویند علما ورثه انبیا هستند؛[29] یعنی در این بخش‌ها، وگرنه در آن جا که اگر کسی ایمان بیاورد و عمل صالح داشته باشد به جهنم نمی‌رود و به بهشت می‌رود، بهره همه است. خدای سبحان نفرمود آنها چون آدم خوبی بودند، ما آنها را به بهشت بردیم و بعد بفرماید ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾.

علّت عدم استدلال مفسرین به «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْنِ» بر ذبیح بودن اسماعیل(علیه السلام)
اما در جریان «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْنِ»[30] کسی به این استدلال نکرده که حالا به این مناسبت وجود مبارک اسماعیل «ذَبیح» است؛ خود آیات به صورت شفاف و روشن دلالت می‌کند که «ذَبیح» اسماعیل است، برای اینکه بعد از ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾[31] و این پاراگراف قرآنی که تمام شد، آن‌گاه سخن از اسحاق است. در هیچ جای قرآن قصه اسحاق را که نقل می‌کند، مسئله ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾[32] و مانند آن را ذکر نمی‌کند؛ این به صورت شفاف, ظاهر, صریح یا «کالصریح» دلیل است بر اینکه «ذَبیح» همان حضرت اسماعیل(سلام الله علیه) است و این «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْنِ» را کسی به آن استدلال نکرده تا ما بگوییم این روایت ضعیف است یا اموی ساختند یا مرسلات و مانند آن است.

[1]انبیاء/سوره21، آیه68.
[2]نساء/سوره4، آیه125.
[3]حج/سوره22، آیه78.
[4]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج14، ص5580.
[5]صافات/سوره37، آیه102.
[6]صافات/سوره37، آیه106.
[7]صافات/سوره37، آیه84.
[8]صافات/سوره37، آیه102.
[9]صافات/سوره37، آیه107.
[10]کوثر/سوره108، آیه2.
[11]صافات/سوره37، آیه106.
[12]حج/سوره22، آیه37.
[13]فاطر/سوره35، آیه10.
[14]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج66، ص293.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
[16]المزار، محمدبن المشهدی، ج99، ص107.
[17]آل عمران/سوره3، آیه164.
[18]حجرات/سوره49، آیه17.
[19]سبا/سوره34، آیه28.
[20]بقره/سوره2، آیه49.
[21]الجامع لاحکام القرآن، القرطبی، ج1، ص384.
[22]شعراء/سوره26، آیه17.
[23]قصص/سوره28، آیه40.
[24]شعراء/سوره26، آیه22.
[25]اعراف/سوره7، آیه136.
[26]قصص/سوره28، آیه25.
[27]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.
[28]الامالی، الشیخ المفید، ص282.
[29]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص32، ط اسلامی.
[30]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص368.
[31]صافات/سوره37، آیه101.
[32]صافات/سوره37، آیه102.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:17

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی