display result search
منو
تفسیر آیات 60 تا 65 سوره زمر

تفسیر آیات 60 تا 65 سوره زمر

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 57 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 65 سوره زمر"
- چگونگی امکان دروغ کفار در صحنهٴ قیامت؛
- تفاوت سیاهی چهره کفار و پژمرده بودن آن در قیامت؛
- استناد فوز و مالکیت مؤمنین در بهشت به عنایت الهی.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُم مُسْوَدَّةٌ أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوی لِلْمُتَکَبِّرِینَ (60) وَیُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(61) اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ (62) لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (63) قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ (6٤) وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾

تفاوت أدبی ـ عاطفی در تعبیر ﴿قُلْ یَا عِبَادِیَ﴾ با ﴿فَبَشِّر عِبَادِ﴾
برخی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود این است که در آیه 52 فرمود: ﴿قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنفُسِهِمْ﴾؛ ولی در آیه مشابه دیگر سخن از ﴿فَبَشِّر عِبَادِ*الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾[1] مطرح است. آنجا که دارد: ﴿فَبَشِّر عِبَادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه﴾، با تعبیر ﴿یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا﴾ که تصریح به یای متکلم است، خیلی فرق می‌کند. این به مهر و عاطفه و محبت و اینها نزدیک‌تر است تا آیه «یَا عِبَادِیَ». آیهٴ هفده همین سوره مبارکه «زمر» این است: ﴿فَبَشِّر عِبَادِ الَّذینَ﴾ که این کسره نشانه حذف «یاء» است. بین ﴿فَبَشِّر عِبَادِ﴾ با ﴿عِبَادِیَ﴾ خیلی فرق است، زیرا در آیهٴ دوم، «یای» متکلم تصریح شده است که قرب الهی را نشان می‌دهد و در آیه هفده «یاء» حذف شده است، فقط به کسره اکتفا شد.

چگونگی امکان دروغ کفار در صحنهٴ قیامت
مطلب بعدی آن است که اینکه کفار در «یوم القیامه» می‌گویند ﴿هَدَانِی رَبِّی﴾[2]، این دروغ است و این دروغ در حقیقت چون در دنیا ملکه آنها شد، در آخرت همین ملکه ظهور می‌کند. در سورهٴ مبارکه «انعام» بحث آن گذشت؛ آن‌گاه ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌فرماید: «اِفک» اینها را نگاه کن، ترفند اینها را نگاه کن، چگونه دارند دروغ می‌گویند.[3] در قیامت دروغ ‌گفتن ممکن نیست، نه اینکه کسی در قیامت می‌ترسد دروغ بگوید، برای اینکه دروغ جِدّش متمشّی نمی‌شود، دروغ غیبتی می‌خواهد، یک خبر است و یک گزارش؛ الآن در این جمع اگر کسی بگوید که ما دیدیم در مسجد اعظم فلان پنکه روشن بود، جِدّ او متمشّی نمی‌شود، برای اینکه همه دارند می‌بینند که چنین پنکه‌ای نیست؛ ولی از مسجد که بیرون رفتند، به دیگران بخواهند گزارش بدهند این ممکن است. غرض این است که در مَشهد در مَحضر، در حضور و در شهود، جِدّ متمشّی نمی‌شود که آدم دروغ بگوید. در قیامت این طور است، همه اعمال روشن است، دیگر سرائر ظاهر می‌شود ﴿وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾ [4]اصلاً کتمان ممکن نیست. بنابراین دروغ جِدّش متمشّی نمی‌شود؛ ولی مَلکات اینها در دنیا که کذب بود، در قیامت ظهور می‌کند؛ اینجا هم که گفتند: ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾[5]، برابر همان کذب راسخ در نفوس آنها در دنیا، این کذب در آخرت ظهور می‌کند، مثل یک آدم بددهن، در خواب هم که حرف می‌زند فحش می‌گوید، این ظهور آن ملکات است، نه اینکه یک فعل اختیاری باشد حالا معصیت باشد. یک آدم مغتاب که عادت کرده به غیبت دیگران، در خواب هم که دارد حرف می‌زند، دارد غیبت می‌کند؛ این معصیت نیست، اما ظهور همان ملکات حالِ بیداری است. در معاد که اینها دروغ می‌گویند معصیت نیست، چون آنجا دار تکلیف نیست؛ ولی ظهور ملکات آنهاست، وگرنه ذات اقدس الهی در دنیا برای آنها انبیا فرستاده، عقل و فطرت به اینها داده، اینها چطور می‌توانند بگویند: ﴿لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکُنتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾.
پرسش: ؟پاسخ: الآن هم همین طور است ذات اقدس الهی أقرب به کلّ شیء است نسبت به هر چیزی، ﴿رَحمَةً لِلعَالَمِین﴾ [6]است، اگر ﴿رَحمَةً لِلعَالَمِین﴾ است، «رَحم کُلّ شَئ بِحَسَبِه»؛ چون هر چیزی که مورد نیاز مخلوقی باشد، خدا به او داده است، برای اینکه فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی أَعْطی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی‌﴾[7]؛ رحم نسبت به شجر یک گونه است، نسبت به حجر یک گونه است، او ﴿أَرحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ [8]است، فرمود: ﴿رَحْمَتی‌ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ﴾[9]؛ اگر رحمت الهی «وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‌ءٍ»، نسبت به هر چیزی همه نیازهای آن را برآورده کرده است و می کند. بنابراین کذب آنها در دنیا چون ملکه شده بود، در قیامت ظهور می کند؛ آن گاه ذات اقدس الهی فرمود که همه رذایل را شما جمع کردید! تکذیب کردید، استکبار کردید، کفر ورزیدید: ﴿بَلَی قَدْ جَاءَتْکَ آیَاتِی فَکَذَّبْتَ بِهَا وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾.[10]

تفاوت سیاهی چهره کفار و پژمرده بودن آن در قیامت
مطلب دیگر این است در قیامت، یک بحث درباره چشم است، یک بحث درباره چهره؛ آن که در سوره «قیامت» دارد: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ که متأسفانه برخی از اشاعره به آن استدلال کردند که ـ معاذالله ـ خدا در قیامت دیدنی است؛ آن آیه دارد که «وجه» آنها نظر می کند، نه «چشم» آنها؛ چهره جانشان و چهره هستی آنها نظر می کند، نه چشم آنها؛ بنابراین «وجه غیر از «عین» است، این یک مطلب؛ چهره برخی ها سفید است، چهره برخی ها سیاه، این نشانه استکبار و ذلّتِ کفر است. یک مطلب در این است که افرادی که سیاه چهره هستند گاهی ممکن است بشاش باشند گاهی ممکن است پژمرده و گرفته و غم زده و مانند آن، فرمود اینها در قیامت اینها به دو مشکل مبتلا هستند: یکی اینکه سیه چهره و سیه رو و روسیاه هستند، یکی اینکه چهره اینها گرفته است؛ این گرفتگی چهره غیر از سیاه بودن چهره است، چه اینکه درباره مؤمنان فرمود: اینها سفیدرو و روسفید هستند، اما چهره اینها بشاش است، بشاش بودن چهره غیر از سفید بودن است؛ بنابراین آن آیه که دارد که ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ و تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾،[11]یک مطلب است؛ آنچه در سوره «قیامت» دارد که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ٭ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ٭ تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾[12] این دو مطلب جداست. این وجوهی که گرفته و دژم و پژمرده است، غیر از آن قسمت سیاه بودن است که نشانه کفر و استکبار است و می فهمند که یک حادثه «فاقرةُ الظَّهر»؛ یعنی کمرشکن به انتظار آنهاست: ﴿تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾.[13] بنابراین اینها هم روسیاه هستند و هم چهره آنها گرفته است مؤمنان هم روسفید هستند هم چهره آنها بشّاش، پس آنچه در سوره «قیامت» آمده است، تکرار آنچه در آیات دیگر است که ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ از آن قبیل نیست، اینجا هم که می فرماید: ﴿وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾، [14]این ناظر به﴿یَوْمَ تَسْوَدُّ﴾ و ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ﴾ است، نه ناظر به آیات سوره مبارکه «قیامت».

استناد فوز و مالکیت مؤمنین در بهشت به عنایت الهی
بعد می فرماید: ﴿أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّرِینَ﴾، درباره بهشتی ها می فرماید: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً﴾ [15]فوز و رستگاری برای اینهاست، درباره دوزخیان می فرماید: ﴿أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ﴾؛ یعنی جا و مکانی که خود آنها تهیه کردند به سراغ آن مکان خواهند رفت و آنها را به سراغ آن مکان خواهند برد و ﴿وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾ [16]که ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً﴾، اینجا می فرماید درست است که ما گفتیم: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازاً﴾؛ ولی ما به اینها دادیم، برای اینکه این چنین نیست که اینها ذاتاً واجد این مفاز و فوز و بهشت و مانند آن باشند. هر جا تعبیر به «لام» بود این چنین نیست که اینها مالک هستند، گفتیم ﴿لَهُم جَنَّات﴾[17]؛ اما ما به اینها دادیم، این طور نیست که جنّت را خود اینها ساخته باشند، اینجا هم فرمود که ﴿وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾.
پرسش: ؟ پاسخ: درباره سیئات هم همین طور است، اما درباره حسنات که در دعاها آمده است: «اللهم مَا بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَک»[18]و در قرآن آمده است که ﴿وَ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾[19]؛ این طور نیست که انسان ذاتاً مالک اینها باشد. چه در دعا و چه در قرآن درباره فوز و رحمت و فیض الهی فرمود: ﴿وَ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾؛ لذا در بیانات نورانی امام سجاد این است که خدایا اگر نعمتی به ما رسید، ما شکر کردیم، دربرابر همین شکر هم شکر دیگری باید بکنیم، چون که همین شکر نعمت است، توفیق شکرگزاری خدا هم یک نعمت است: اللهم! بار خدایا «فَکُلَّمَا قُلتُ لَکَ الحَمدُ وَجَبَ عَلَیَّ اَن اَقُولَ لَکَ الحَمدُ»؛ [20]خدایا! اگر یک بار بگویم «الحمد لله»، این باعث می شود که یک بار دیگر هم بگویم «الحمد لله»، برای اینکه این توفیق را به من دادی! بنابراین براساس آن اصل قرآنی که ﴿وَ مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ و دعاهایی که وارد شده است: «اللهم مَا بِنا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَک» هرچه مؤمن دارد به عنایت الهی است. اما کفار در اثر سوء اختیار خود گرفتار آن هستند، درباره: ﴿لاَ یَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ با جمله فعلیه یاد شده است، در جمله: ﴿وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ با جمله اسمیه یاد شده است، گر چه خبر و جمله خبریه، فعلیه است؛ ولی اصل جمله، اسمیه است که نشانه ثبات و دوام است: ﴿لاَ یَمَسُّهُمُ السُّوءُ﴾ که تدریج را می رساند، ﴿وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که حزن یک امر دائمی است، فرمود که این چنین نیست.
پرسش: جناب استاد! سفیدی چهره نتیجه همان بشاشی ؟
پاسخ: خیلی از افراد هستند، مثل بلال(رضوان الله علیه) سیاه چهره بود، اما بشّاش بود، غم زده نبود، چهره اش باز بود؛ آن مستکبران سفیدروی که باطن آنها سیاه بود، چهره آنها دِژَم است، گرفته است، غمبار است؛ چهره گرفته غیر از چهره سیاه و یا غیر از چهره سفید است.
پرسش: کنایه از این نیست که انسان چهره اش گرفته است؟
پاسخ: چون ﴿تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾[21] دلیل آن است، انسان وقتی که می بیند باید یک حادثهٴ کمر شکنی به سراغ او بیاید، چهره او دَرهم، گرفته و بسته است؛ حالا این چهره سیاه است؛ در همه حالات قیامت، وقتی می فهمد که یک حادثه فاقره، «فاقِره»؛ یعنی حادثه ای که فقرات و ستون فقرات را می شکند، این حادثه فاقره که ستون فقرات را می شکند، کمرشکن است برای او مسلّم شده است، این دیگر حالا غمگین است؛ پس چهره غم زده غیر از چهره سیاه است.
پرسش:؟پاسخ: آن «سوء» برای بدن هست و این «حزن» برای قلب است. حزن یک امر قلبی است، آن درد و رنج و فشار برای جسم است.
پرسش:؟پاسخ: قضیه حقیقیه است: ﴿لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾ [22]چند تا قضیه حقیقیه است، مگر فرمود: ﴿وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ﴾ مربوط به دنیاست. در دنیا، برزخ، قیامت، خواب، بیداری، چشم «الله» را نمی بیند، برای اینکه جسم نیست، مثال نیست، صورت نیست، این برای چشم است،؛ ولی «وجه»؛ یعنی چهرهٴ اینها به طرف خداست: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ﴾ «نضارت»؛ یعنی طراوت، ﴿إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ الآن ما منتظر هستیم تا رحمت الهی بیاید، باران الهی بیاید. بگوییم: ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ [23]که در دعای «افتتاح» نماز هست، نه «نَظَرتُ»، ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾؛ وجه ما به طرف «الله» است، چهره ما به طرف الله است، نه چشم ما به طرف الله باشد.
فرمود: ﴿وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ﴾که مفاز را ما به اینها دادیم: ﴿لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.بعد وارد بخشی از علوم قرآنی می‌شود.

فرق علوم قرآنی با علوم مطرح شده به واسطه قرآن
می‌دانید قرآن کریم که صدر و ساقش علم است: ﴿یُعَلِّمُکمُ الْکِتابَ﴾ هست، یک؛ ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ است، دو؛ ﴿وَ یُزَکِّیکم﴾ است، سه؛ آن چهارمی که فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ [24]چهار که محور اصلی آن است. علوم قرآن معمولا در حوزه‌ها، به علومی گفته می‌شود که به قرآن برگردد، مثل اینکه قرآن چیست؟ مکّی و مدنی چیست؟ سوره و آیه چیست؟ محکم و متشابه چیست؟ انزال و تنزیل و تدریج چیست؟ وحی چیست، اینها معنای علوم قرآن است که علوم قرآن و علوم قرآنی در برابر مفاهیم، این در حوزه‌ها تا حدودی رواج دارد؛ اما علومی که قرآن مطرح کرده است، اینها بسیار کم است، مقداری از اینها در تفسیرهای موضوعی ظهور می‌کند، مثل آنچه مربوط به توحید، وحی، نبوت، امامت و رسالت است، کاری به معجزه و نزول قرآن و نزول دفعی و نزول تدریجی و مکّی و مدنی و اینها ندارد، محتواست که بخشی از آن مربوط به اصول دین است، این جزء علوم قرآن است، بخشی از آن مربوط به فقه است، آیات الاحکام است، این جزء علوم قرآن است؛ بخشی از آن مربوط به اخلاق است، این جزء علوم قرآن است؛ بخشی مربوط به مسائل حقوق است، جزء علوم قرآن است؛ بخشی مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی و مانند آن است، جزء علوم قرآن است؛ بخشی هم مربوط به علوم قرآن است که علوم تجربی است؛ آسمان را چگونه خلق کرد، زمین را چگونه خلق کرد، فاصله آسمان و زمین چه بود، اصل اشیا چیست، شمس را از چه چیزی خلق کرد، قمر را از چه چیزی خلق کرد، این دخان و گاز و دودی که منشأ پیدایش راه شیری است، نظام سپهری است که ﴿ثُمَّ اسْتَوی‌ إِلَی السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخّان﴾ [25]آن دخان چیست که با دخان راه شیری درست کرده، کهشکان‌ها را درست کرده، اینها علوم قرآن است که علوم تجربی است.

مطرح نشدن علوم عقلی طرح شده در قرآن و توحید ربوبی نمونه آن
این قسم اخیر به عنوان علوم قرآن متأسفانه اطن قسم اخیر که اصلاً مطرح نیست، اما آن قسمت‌های دیگر، «آیات الاحکام» تا حدودی مطرح است، آیات اخلاقی هم برای سخنرانی‌ها و اینها کم و بیش مطرح است؛ اما آن آیات عقلی که مربوط به نظام علیّت است، نظام توحید است، برهان تمانع است، اینها کمتر مطرح است. قرآن کریم هرکدام از اینها را در جای خود جداجدا مطرح کرده است. فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾؛ «کُلُّ مَا وَقَعَ عَلَیهِ إِسمُ شَئ فَهُوَ مَخلُوقٌ»[26]این «کان» تامّه است، چرا؟ برای اینکه در سوره مبارکه «طور» آنجا برهان اقامه می‌کند؛ می‌فرماید جهان که سفسطه نیست، پوچ و خیال و وَهْم که نیست؛ این جهان که موجود است یا خودبه خود پدید آمده است که می‌شود تصادف، اگر تصادف باشد که هیچ چیزی به عنوان صبغه علمی در جهان پیدا نخواهد شد؛ زیرا معنای تصادف این است که هیچ رابطه‌ای بین اشیاء نیست، بی‌خود و بی‌جهت انسان مریض می‌شود، بی‌جهت دارو پیدا می‌کند و اگر نظام نظام تصادف باشد و ربط علّی و معلولی را کسی نپذیرد، هیچ اندیشه‌ای در عالَم نیست، برای اینکه ما که فکر می‌کنیم یعنی چه؟ معنای آن این است که دو تا مقدمه ترتیب می‌دهیم و این دو تا مقدمه سبب پیدایش نتیجه است و هر وقت این دو تا مقدمه پیدا شد، ربط ضروری بین مقدمتین و نتیجه است؛ می‌گوییم هر «الف»ی «باء» است و هر «باء»، «جیم» است، پس هر «الف»ی «جیم» است. تمام علوم ما با این أشکال شکل می‌گیرد. از ادبیات و علوم اعتباری گرفته تا علوم عقلی، چرا «زیدٌ» در «ضرب زیدٌ» مرفوع است؟ برای اینکه زید فاعل است و «کلُّ فاعلٍ مرفوع»، پس زید مرفوع است. تمام علوم با همین شَکل اول سامان می‌گیرد. چرا فلان شیء نجس است؟ برای اینکه خون است، هر خونی نجس است، اما اگر دَمِ سائله باشد، پس این نجس است. تمام؛ یعنی تمام به نحو قضیه حقیقیه، هیچ علمی نیست مگر براساس منطق شکل می‌گیرد، چه در طِبّ، چه در علوم تجربی، چه در تجریدی، چه در کلامی و بالاتر از آن. اگر تصادف باشد و ربط عِلّی برطرف بشود، هیچ علمی ما در عالَم ندارم، برای اینکه ممکن است انسان بگوید این دو تا مقدمه را که شما ترتیب دادی و آن نتیجه را گرفتید، تصادف است؛ ممکن است کسی همین دو تا مقدمه را ترتیب بدهد و این نتیجه را نگیرد؛ لذا علیّت را نمی‌شود انکار کرد. این از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در نهج البلاغه[27] آمده و هم از بیانات نورانی امام هشتم(سلام الله علیه) است که در توحید صدوق آوردند[28]، هر دو استدلال کردند، فرمودند: «کُلُّ قَائِمٌ فِی سِوَاهُ مَعلُولٌ»؛ یعنی هر چیزی که هستی آن عین ذات آن نیست، این علت دارد، آنکه هستی او عین ذات اوست که «هو الله سبحانه و تعالی» است، علت ندارد. این جزء قواعد عقلی شکست‌ناپذیر است: «کُلُّ قَائِم فِی سِوَاهُ مَعلُولٌ»؛ هرچیزی که به خود متّکی نیست و هستی آن عین ذات آن نیست، علت می‌خواهد. در سوره مبارکه «طور» می‌فرماید آیه 34 به بعد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‌ء﴾؛[29]یعنی اینها خودبه خود پدید آمدند؟ این که می‌شود تصادف! خودبه خود انسان پدید آمد، خودبه خود زمین و آسمان پدید آمدند، اینکه قابل قبول نیست. پس الاّ و لابدّ هر معلولی علت دارد، هر ممکنی یک سبب دارد، هر حادثی یک مبدأ دارد: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ‌ء﴾ این که محال است؛ پس هر مخلوقی خالقی دارد؛ آیا خالق آنها خودشان هستند؟ این هم که محال است، برای اینکه می‌شود «دور»: ﴿أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾؛ پس اشخاص الاّ و لابدّ علّت دارند، یک؛ علّت ایشان خود ایشان نیستند، دو؛ پس مبدئی هست که اینها را آفرید، سه؛ می‌شود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾. اینها جزء علوم‌القرآن است که باید جداگانه مطرح شود؛ یعنی علوم عقلی وقتی از قرآن استخراج می‌شود، منشأ پیدایش بسیاری از مطالب خواهد بود. بعد از استدلال آیه 34 و 35 سوره مبارکه «طور» که در مکه هم نازل شد و مشخص کرد که علّیت حق است، نتیجه‌ای که گرفته به نحو موجبه کلیه، کان تامّه را به خود اسناد داد، و فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ که می‌شود برهان مسئله.

فطری بودن برهان توحیدی و استفاده پیامبر از آن
بعد می‌فرماید این برهان چون جزء فطریات است تقریباً و گذشته از اینکه جزء فطریات است، مشرکان حجاز هم این را پذیرفته‌اند، در همین سوره مبارکه «زمر» که بحث آن گذشت، فرمود که اگر از آنها سؤال کنید که عالَم را چه کسی خلق کرد، ـ آیهٴ 38 همین سوره که گذشت ـ فرمود: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾ با «نون» تأکید ثقیله، فرمود آنها تردید ندارند که «الله» خالق است، اینهایی که مُلحد نیستند، اینها مشرک هستند، این می‌شود جدال، جدال أحسن. اینکه خدای سبحان به پیامبرش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‌ هِیَ أَحْسَن﴾، از بعضی از ائمه ـ از وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) است ظاهرا ـ سؤال کردند که آیا پیغمبر جدال کرد؟ فرمود: بله یقیناً جدال کرد، چون خدای سبحان به او دستور داد فرمود: ﴿ادْعُ إِلى‌ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‌ هِیَ أَحْسَن﴾ [30]اگر خدای سبحان دستور جدال أحسن می‌دهد پیامبر یقیناً جدال می‌کند. بعد می‌فرماید بخش پایانی سوره مبارکه «یس» که درباره معاد است، آن از قبیل جدال أحسن است، اینجا هم جدال أحسن است، برای اینکه جدال أحسن این است که مقدمات آن معقول باشد برهاناً، مقبول باشد «عند الخصم». اگر چیزی از جهت برهانی و عقلی اقامه شده، کار به اینکه مخاطب می‌پذیرد یا نپذیرد نباشد این می‌شود برهان؛ اما اگر این مقبولیّتِ طرف هم ضمیمه شود، این می‌شود جدال احسن، این می‌شود ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‌ هِیَ أَحْسَن﴾؛ لذا فرمود: برهان مسئله برابر دو آیه سوره مبارکه «طور» این است که خدا خالق است که مقبول مشرکان حجاز هم است که ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾؛ این برهان که به صورت جدال احسن درآمده، زمینه می‌شود برای توحید ربوبی.

اسارت عقل علّت نپذیرفتن لوازم پذیرش فطری توحید
پرسش: ؟پاسخ: نه، همین است، با اینکه می‌دانند، برابر فطرت قبول دارند که خدایی هست و آفریدن خدا را قبول دارند بیراهه می‌روند؛ لذا از بیانات نورانی حضرت امیر این است که «رُبَّ عَالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهلُهُ»؛[31]بسیاری از درس‌خوانده‌ها یا عالمان هستند که چون به علمِ خود عمل نمی‌کنند گرفتار جهل‌ هستند. در آن مسئله جهاد اوسط که بین خواسته‌های نفس و بین خواسته‌های علمی و عقلی اختلاف هست، اگر در جنگ درون «کَم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ هَوی أَمِیر»[32]که بیان دیگر حضرت امیر (سلام الله علیه) است، اینها شکست‌خوردهِ جهاد درونی هستند بر اساس سنّت‌های باطلی یا هوا و هوس و یا علل دیگر. الآن برهان مسئله هم همین است، فرمود که شما قبول دارید که «الله» خالق است، باید لوازمش را هم قبول داشته باشید.
اثبات توحید ربوبی با پذیرش توحید در خالقیت
اگر او خالق است مدیر هم اوست، چرا؟ برای اینکه ربوبیت به دو تا حدّ وسط به خالقیت برمی‌گردد. معیار در تعدّد و وحدت برهان، تعدّد و وحدت، حدود وسطاست؛ اگر ما یک حدّ وسط داشتیم، یک برهان است ولو به چند صورت تقریر شود؛ اگر دو تا حدّ وسط داشتیم، دو تا برهان است و اگر سه حدّ وسط بود، آن هم سه تا برهان. معیار در وحدت و تعدّد برهان، اصغر و اکبر نیست؛ معیار در تعدّد و وحدت برهان حدود وسطاست، اگر ما چند تا حدّ وسط داشتیم چند تا برهان خواهیم داشت. اینجا هم ذات اقدس الهی اصل را وحدت خالقیت قرار داد فرمود شما که قبول دارید که «الله» خالق است، باید الّا و لابد قبول کنید که «الله»، رب است، چرا؟ برای اینکه ربوبیت طبق یک حدّ وسط به خالقیت برمی‌گردد و عین خالقیت است، طبق حدّ وسط دیگر لازمه خالقیت است، برای اینکه ربوبیت یعنی چه؟ یعنی تدبیر، تربیب، غیر از تربیت است، رب بود غیراز مربّی بودن است، این یکی مضاعف است آن یکی ناقص است؛ تلازمی در اهداف و کارها هست، اما این چنین نیست رب؛ یعنی مربِّی، رب یعنی مدبّر؛ یعنی سیّد؛ یعنی مالک؛ لازمه تربیب که مضاعف است آن تربیت هم است، فرمود رب است یعنی چه؟ می‌پروراند؛ می‌پروراند یعنی چه؟ یعنی کمال عطا می‌کند. اگر کمال عطا می‌کند که «کان» ناقصه است؛ پس همان طوری که اصل هستی را افاضه کرد، شده خالق، این کمال را هم که امری اعتباری نیست، بلکه امر حقیقی است، آن را هم ایجاد می‌کند، پس او خالق است. الّا و لابد ربوبیت به خالقیت برمی‌گردد، چیزی را ایجاد می‌کند، به این شخص عطا می‌کند، می‌شود خالق. پس اگر شما قبول دارید که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾، باید بپذیرید که «رب کل شیء» هم «الله» است، به دنبال ارباب متفرقه چرا می‌روید؟ این برهان اول که ربوبیت الا و لابد به خالقیت برمی‌گردد.

لازمه توحید ربوبی پذیرش توحید در خالقیت
برهان دوم این است که اگر کسی بخواهد چیزی را بپروراند، باید از هویت آن، حقیت آن، لوازم و آثار و منشأ و نتیجه آن باخبر باشد. چه کسی خبر دارد که زمین از چه چیزی خلق شد؟ آسمان از چه خلق شد؟ انسان از چه خلق شد؟ چه کسی خبر دارد؟ تنها کسی که از هویّت این اشیا باخبر است خالق اینهاست؛ حدّ وسط برهان دوم تلازم است نه عینیت؛ لازمه رب بودن این است که رب خالق باشد، چرا؟ برای اینکه او اگر بخواهد زمین را بپروراند، باید از هویّت و اصل، فرع، خصوصیت، کیفیت و بازدهی زمین باخبر باشد، چه کسی از زمین باخبر است غیر از خالق زمین؟ اگر کسی بخواهد ربّ انسان باشد، باید از هویتِ انسان باخبر باشد، چه کسی از هویت انسان باخبر است غیر از خالق انسان. بر اساس تلازمی که بین کان تامه و کان ناقصه است، یک؛ بر اساس تلازمی که بین ربوبیت و خالقیت است، دو؛ هر تقریبی که بشود ـ این یک برهان درمی‌آید؛ یعنی برهان دوم است ـ الّا و لابد رب باید خالق باشد.

بازگشت وکالت الهی به ربوبیت و ضرورت توکل بر او
لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ بلافاصله فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ﴾؛ این وکالت الهی به ربوبیت او برمی‌گردد، به «کان» ناقصه برمی‌گردد، به «کان» تامّه که برنمی‌گردد. او وکیل است، حالا که او وکیل است پس بر او توکل کنید، اگر او وکیل است او مدیر و مدبّر است، او اداره می‌کند، کار را به او بسپارید و او هم وقتی بخواهد کاری انجام بدهد، گاهی با عوامل دیگر دستور می‌دهد، گاه با اعضا و جوارح شما دستور می‌دهد. در آن بیانات نورانی حضرت امیر که بارها ملاحظه فرمودید این است که فرمود: «واعلموا عباد الله» «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ»، این چنین نیست که خدای سبحان اگر بخواهد به شما کمک کند حتما دیگری را وادار می کند که مشکل شما را حل کند؛ گاهی با دست و اعضا و جوارح و زبان و بنان و بیان شما مشکل شما را حلّ می‌کند، این خدا را بخواهید، حالا چرا دیگری بیاید مشکل ما را حل کند!؟ فرمود: «واعلموا عباد الله»، «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ وَ خَلَوَاتُکُم عِیَانُهُ» [33]این هم وعده است هم وعید. ما دلمان می‌خواهد که مشکل ما به دست یک کسی حل شود چرا او؟ این کم‌همّتی است که ما توقّع داشته باشیم مشکل مالی یا غیر مالی ما به دست دیگری حل شود، دست دیگری هم سرباز خداست، دست ما هم سرباز اوست. فرمود: دستی بدتر از دست بگیر نیست، فرمود: «أَلیَدُ العُلیَا خَیرٌ مِن الیَدِ السُّفلَی» [34]ما در دعاها مواظب باشیم؛ این بیان چقدر بیان شیرینی است که وجود مبارک سیدالشهداء (سلام الله علیه) فرمود: «انَّ الله سبحانه و تعالی یُحِبُّ مَعَالِی الاُمُور و یَکرَهُ سَفسَافِهَا»؛ [35]همّت بلند، فکر بلند، نظر بلند، این را دوست دارد. خدایا! تو که می‌توانی مشکل را حل کنی، این یک؛ همه جهان سربازان تو هستند، دو؛ من هم که جزء سربازان تو هستم، سه؛ مشکل مرا به دست خود من حلّ کن، چهار؛ حالا چرا دیگری بیاید مشکل مرا حل کند؟! توقع ما در دعاهایمان باید ظهور کند و اگر این شد، شد؛ چه اینکه ـ معاذ الله ـ اگر خدا خواست کسی را بگیرد همین طور است، اگر خدا خواست ـ معاذ الله ـ کسی را تنبیه کند، لازم نیست از جای دیگر سرباز بیاورد، با دست و زبان و پای آدم، آدم را رسوا می‌کند، آدم حرفی می‌زند رسوا می‌شود، جایی می‌رود رسوا می‌شود، چیزی را امضا می‌کند رسوا می‌شود، فرمود با دست شما، شما را می‌گیرد، با دست شما مشکل شما را حل کند. این هم اثر اخلاقی دارد، هم آن اثر علوّ همّت را به همراه دارد. فرمود: اگر این است پس به او توکل کنید. پس برهان مسئله این است که «کان» تامّه برای او، «کان» ناقصه برای اوست، ﴿وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [36]از دیگری هیچ کاری ساخته نیست؛ البته منکر سببیّت نیستیم، منکر وسیله نیستیم، منکر کارکردن نیستیم؛ اما باید بدانیم، همه اینها سربازان او هستند، ما هم جزء سربازان او هستیم، کار ما به دست خود ما حل شود، چرا حالا کار ما به دست دیگری حل شود؟! در کنار سفره دیگری بنشینیم؟! این همّت بلند در دعاهای ما هم باید ظهور کند.

رجوع به ارباب متفرقه علّت تأکید قرآن بر توحید ربوبی
آن وقت این مطلب که مورد ابتلای مشرکان حجاز بود؛ لذا بر این مطلب خیلی تکیه می کنند، یک: ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ﴾؛آنها قبول ندارند، آنها به دام اربابان متفرقّون افتادند. دو: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾«مقالید»؛ یعنی مفاتیح؛ منتها «مقالید» جمعی است که مفرد ندارد، برخلاف مفاتیح که مفرد دارد، بنام «مفتاح». «مفاتیح» چه جمع «مفتاح» باشد چه جمع «مَفتح» باشد، بالاخره کلید لازم دارد. هم «مَفتح»؛ یعنی مخزن، برای خداست، هم مفتاح؛ یعنی کلید به دست خداست. همه اشیا هم در مخزن الهی هست، یک؛ کلید هم به دست اوست، دو؛ ما هم جزء سربازان او؛ «واعلموا عباد الله»، «أَنَّ جَوَارِحَکُم جُنُودهُ» ما هم جزء سربازان او. گاهی انسان دست به قلم می شود مطلبی بنویسد که این کلید مخزن علم است، این کلید به دست خود آدم است، اینها مقام فعل خداست. فرمود تمام کلیدها به دست اوست و شماها هم سربازان او هستید، پشت سر هم این آیات ناظر به توحید ربوبی است. آن اوّلی که زیربنا بود، آن هم معقول است، هم مقبول است که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾.

عدم تعارض توکل بر توحید ربوبی با سعی و کوشش انسان
پرسش: ﴿لیس للانسان الا ما سعی﴾.؟
پاسخ: بله، اساس به همین است، از این طرف چیزی بخواهد، طلب داشته باشد، بله باید کار هم کند، اما این طور نیست که «لیس لله الا ما سعی الانسان»، از آن طرف خیلی از چیزهاست که:
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست[37]
مگر انبیا کسب کردند؟ مگر نبوت کسبی است؟ مگر امامت کسبی است؟ مگر ولایت کسبی است؟ این مقامات ظاهری بله کسبی است، اگر این چنین باشد که ما منتظر باشیم با کار ما چیزی را به ما بدهند، این همان است که گفتند: دولت آن است؛ یعنی نبوت، امامت، ولایت.
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
مگر انسان با زحمت می‌تواند پیغمبر و امام شود؟! از این ما بخواهید طلب داشته باشیم باید کار کنید، او بخواهد عطا کند که کار ما را نگاه نمی‌کند. بنابراین از آن طرف محدود نیست، از این طرف ما بخواهیم توقع داشته باشیم بله، برای ما محدودیت است.

بالأصاله بودن ربوبیّت الهی و ائمه واسطه های فیض او
بعد از آنکه آن زیربنا را مشخص کردند؛ یعنی برهان را آوردند که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾، نظام علیّت را در سوره مبارکه «طور» مشخص کردند و معنای «علة العلل» را هم در خیلی از موارد که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ مشخص کردند، حالا به توحید ربوبی پرداختند، فرمودند: او وکیل است. گاهی می‌بینید به وجود مبارک پیامبر و وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) عرض می‌کنیم که «إّکفِیانِی فَاِنَّکُمَا کَافِیان وَ انصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِران». [38]شما همین دعای نورانی بعد از زیارت «عاشورا» را می‌بینید: «یَا کَافِیَ مَا لا یَکفِی سِوَاکَ» [39]که مبادا کسی خیال کند، اگر ما به این ذوات قدسی عرض کردیم «إّکفِیانِی فَاِنَّکُمَا کَافِیان»؛ یعنی بالاصاله، «وَ انصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِران»؛ یعنی «بالاصاله»، فورا در دعای دیگر حصر می‌کند، همین دعای نورانی بعد از زیارت «عاشورا» است. «لا کَافِیَ إِلا هُو، لا حَسِیبَ إِلا هُو». این دعاهای نورانی بعد از زیارت امام رضا همه‌اش توحید است، اول و وسط و آخر آن توحید است، این برای آن است که خدایا! ما اگر آمدیم توسل کردیم، ـ معاذ الله ـ این طور نیست که کسی را مستقل بدانیم. خدایی را استغفار می‌کنیم که تنها او رازق است، او حسیب است، او کفیل است، او وکیل است: «لا حَسِیبَ إِلا هُو»، «لا کَفِیلَ إِلا هُو»، «لایَغفِرُ الذَّنبَ إِلا هُوَ»[40]این حصر است. اینها جزء محکمات است این محکمات شارح و مفسّر آن تعبیرات است که اگر یک وقت گفتیم:«إّکفِیانِی فَاِنَّکُمَا کَافِیان» ما نمی‌گوییم شما بالاصاله مستقل هستید، شما مجرای فیض هستید، همین! دو قدم آن طرف‌تر این کلمات حصر است. غرض این است که فرمود: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾، تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است، فرمود تنها کسی که کلید به دست اوست خداست، اما شما هم سربازان او هستید. اگر به دست شما خواست مشکل شما را حل کند که بهتر است. خود همین دعاها نحوه آن را سامان می‌دهد، این گوشه چشمی به این و آن داشتن؛ یعنی خدایا کسی بیاید مشکل ما را حل کند! این نشانه عظمت روح نیست، در دعا گوشه چشم ما به خودمان باشد چشم ما هم به خودمان باشد، قلبمان هم به خودمان باشد، خدایا این همه کارها که تو داری انجام می‌دهی، دیگری را چه کسی داد؟ دیگری که از جای دیگر نیاورده است! او را هم تو دادی. به ما هم مرحمت کن! مشکل ما را هم حل کن! اگر کسی دعا می‌کند موحدانه دعا کند، یک؛ طبق بیان نورانی سید الشهداء (سلام الله علیه) با همّت بلند دعا کند، این به اجابت نزدیک تر است. این ایام ایامی است که ما منتظر باران رحمت هستیم، از ذات اقدس الهی می‌خواهیم به اسمای خودش، خدایا باران از ما برنمی‌آید، به اسمای حسنای تو قسم، به صفات اولیای تو قسم، به صحف آسمانی‌ات قسم، به انبیا و اولیایت قسم، این مردم استحقاق آن را دارند و آن هم تو می توانی باران رحمت را نازل کنی، نیاز آبی این مملکت را به برکت خون‌های پاک شهدا به بهترین وجه برآورده بفرما.



[1]زمر/سوره39، آیه17.
[2]انعام/سوره6، آیه161.
[3]مائده/سوره5، آیه75.
[4]نساء/سوره4، آیه42.
[5]زمر/سوره39، آیه57.
[6]انبیاء/سوره21، آیه107.
[7]طه/سوره20، آیه50.
[8]اعراف/سوره7، آیه151.
[9]اعراف/سوره7، آیه156.
[10]زمر/سوره39، آیه59.
[11]آل عمران/سوره3، آیه106.
[12]قیامه/سوره75، آیه22.
[13]قیامه/سوره75، آیه25.
[14]زمر/سوره39، آیه60.
[15]نباء/سوره78، آیه31.
[16]زمر/سوره39، آیه61.
[17]بقره/سوره2، آیه25.
[18]مفاتح الجنان، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ج1، ص383.
[19]نحل/سوره16، آیه53.
[20]پیام امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ناصر مکارم شیرازی، ج2، ص538.
[21]قیامه/سوره75، آیه25.
[22]انعام/سوره6، آیه103.
[23]انعام/سوره6، آیه79.
[24]بقره/سوره2، آیه151.
[25]فصلت/سوره41، آیه11.
[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص82، ط اسلامی.
[27]نهج البلاغه، للصبحی صالح، خطبه186.
[28]التوحید، الشیخ الصدوق، ص35.
[29]طور/سوره52، آیه35.
[30]نحل/سوره16، آیه125.
[31]شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج18، ص269.
[32]الامامة الالهیة، الشیخ محمد السند، ج1، ص18.
[33]میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج8، ص282.
[34]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج4، ص11، ط اسلامی.
[35]الجعفریات-الأشعثیات، محمد بن اشعث کوفی، ص196.
[36]فتح/سوره48، آیه4.
[37]حافظ، غزل شماره74.
[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج87، ص38.
[39]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج98، ص298.
[40]بحار الانوار، العلامه مجلسی، ج99، ص56.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:11

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی