display result search
منو
تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش نهم

تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش نهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 126 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 124 سوره بقره" - بخش نهم
- معنای امامت: اسوه بودن و امام الامه و امام الانبیاء
- تشکیل حکومت
- معانی محتمل در امامت
- انبیاء مسئله گوی تنها نبودند بلکه مجری احکام الهی بودند

بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾

مهم‌ترین مسئله‌ای که در این کریمه است: یکی تبیین معنای امامت است، یکی هم استدلال این آیه بر لزوم عصمت امام؛ امّا مسئله اولی که تبیین معنای امامت باشد بحث در آن در دو مقام خلاصه می‌شود:
مقام اول اینکه آیا این امامت همان نبوت است یا نه؟ اگر ثابت شد امامت همان نبوت است دیگر نیازی به بحثهای بعدی نیست. ولی اگر ثابت شد امامت غیر از نبوت است باید در این زمینه بحث شود که مراد از امامت چیست؟ در مقام اول ملاحظه فرمودید که ثابت شد امامت غیر از نبوت است. چرا؟ چون این سئوال و جواب و این فیض خاص در دوران پیری برای ابراهیم(سلام الله علیه) پیدا شد، آن وقتی که ابراهیم دارای ذریه بود آن وقت خدای سبحان او را امام کرد و ذریّه داشتن حضرت و فرزند داشتن حضرت در دوران پیری بود که گفت: ﴿الحمد لله الّذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق﴾ و مانند آن. در دوران پیری او دارای ذریه شد و چون در دوران پیری دارای ذریه بود؛ پس در این لحظه ای که سؤال و جواب می شود او یقیناً پیغمبر بود، گذشته از اینکه همین محاوره و همین وحی فرستادن با نبوت همراه است، دیگر ممکن نیست خدا به غیر پیغمبر وحی بفرستد و مانند آن. پس طبق این دو شاهد این امامت غیر از نبوت است و از نظر ادبی هم که ملاحظه فرمودید، جاعل که اسم فاعل است وقتی عمل می‌کند و نصب می‌دهد که به معنای حال یا استقبال باشد، نه به معنایِ ماضی ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾ یعنی الآن یا آینده من تو را امام می‌کنم و این چون در زمان پیری است و در این زمان ابراهیم(سلام الله علیه) یقیناً پیغمبر بود؛ پس این امامت غیر از نبوت است.
اثبات اینکه امامت در آیه غیر از نبوت است خیلی سخت نیست که این مقام اول بحث بود و قبلاً گذشت.
مقام ثانی بحث این است که حالا که ثابت شد امامت غیر از نبوت است باید بحث شود که مَا المُراد من الامامة؟ امامت چیست؟

ـ نقد تفسیر امامت به قدوه و نمونه
احتمال اول این بود که امام یعنی أسوه و الگو و مقتدا: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾؛ یعنی للناس قدوةً و اسوةً این معنا درست است که یکی از معانی امامت است و امام أسوهٴ امّت است ولی ابراهیم(سلام الله علیه) از دیر زمان أسوهٴ مردم بود، هر پیغمبری هم اسوهٴ امت است، چون پیغمبر معصوم است، سنت او و سیرهٴ او برای امتش حجّت است و این می‌شود أسوه. کدام پیغمبر است که الگو برای مردم نیست؟ اگر پیغمبر است و معصوم است، اعتقادش و اخلاقش و اعمالش، امامِ عقائد و اخلاق و اعمال است که مردم عقیدهٴ خود و خلق خود و عمل خود را تابعِ عقیده و خُلق و عمل پیغمبرشان می‌کنند؛ پس هر پیغمبری إمام است، یعنی اسوه و الگو است؛ پس این احتمال هم روا نیست.

ـ نقد تفسیر امامت به امامت بر پیامبران
احتمال دوم که ابراهیم امام شد نه یعنی اسوه برای مردم شد، امام امت شد، بلکه امام أنبیا شد، امام أئمه شد که أنبیای دیگر به او اقتدا کردند به شهادت اینکه خدای سبحان به پیغمبر فرمود: ﴿و اتّبع ملة إبراهیم حنیفاً﴾ ، معلوم می‌شود که ابراهیم(سلام الله علیه) دینی داشت که این دینش قدوهٴ ادیان آینده بود و خودش امام أنبیای بعدی بود.
این چند اشکال داشت که عنایت فرمودید بعضی از اشکالات، شبهات داخلی بود، بعضی، شبهات خارجی، شبهات داخلی‌اش این بود که با خود آیه سازگار نیست، خدا فرمود: ﴿جاعلک للناس اماماً﴾ نه «للانبیاء والائمه اماماً»؛ تو را امام مردم کردیم، نه اینکه امام برای أنبیای هدی شبههٴ دوم این بود که خدای سبحان خود ابراهیم(سلام الله علیه) را جزء شیعیان نوح می‌داند، آنکه «امام الأنبیاء» است و «امام الائمه» است و پیشگام این قافله است، نوح(سلام الله علیه) است نه ابراهیم. برای اینکه خدای سبحان ابراهیم را جزء شیعیان نوح می‌داند، می‌فرماید: ﴿و انّ من شیعته لإبراهیم﴾ لذا ملاحظه فرمودید در عین حال که خدای سبحان برای همهٴ أنبیا حرمت قائل است، تنها کسی که درود جهانی برای او می فرستد نوح است. نسبت به سایر أنبیا می‌فرماید: ﴿سلامٌ علی ابراهیم﴾ ، ﴿سلام علی موسی و هارون﴾ و امثال و ذالک، امّا وقتی نوبت به نوح می‌رسد، می‌فرماید: ﴿سلامٌ علی نوح فی العالمین﴾ : یعنی هر کسی در هر گوشهٴ عالم به خیری می‌رسد در کنار سفرهٴ نوح(سلام الله علیه) نشسته است. گرچه همهٴ أنبیا رنج دیده‌اند، امّا هیچ پیغمبری به اندازهٴ نوح برای هدایت مردم زحمت نکشید که ده قرن تقریبی او رنج می‌بیند، یعنی ﴿فلبث فیهم ألف سنة الاّ خمسین عاماً﴾ ؛ 950 سال رسالت داشت. این رنج ٩٥٠ ساله باعث شد که سلام جهانی را به دنبال داشته باشد: ﴿سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین﴾ .
پس ابراهیم امام الأنبیاء نیست، امام الائمه نیست آنکه امام الأنبیاء است و امام النبیین است، نوح(سلام الله علیه) است. پس امامت به معنای اسوه و الگو نیست برای اینکه این معنا را قبلاً ابراهیم دارا بود، امامت به معنای امامِ أنبیا نیست برای اینکه باشاهد داخلی و خارجی سازگار نیست.

ـ نقد تفسیر امامت به زعامت سیاسی ـ اجتماعی
عمده این احتمال سوم است که امامت یعنی سرپرستیِ جامعه، امام یعنی رهبر، یعنی حاکم، یعنی زعیم مردم، یعنی کسی که حکومت تشکیل بدهد. امام یعنی حاکم: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾؛ یعنی «انّی جاعلک للناس حاکما»؛ حاکم غیر از قاضی است، قاضی در تحت رهبری حاکم به سر می‌برد. احکام ولایتی را حاکم به عهده می‌گیرد. نصب قاضی به عهده حاکم است. حکومت اصل است و قضا فرعی از فروعات حکومت است. ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾؛ یعنی «انّی جاعلک للناس حاکماً، انّی جاعلک للناس زعیما».

ـ الف . عدم انفکاک پیامبری از زعامت
امامت به این معنا حق است. یکی از مصادیق امامت، حکومت و رهبری است ولی این معنا را ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً داشت اولاً و هر پیغمبری هم باشد زعیم و امام باشد ثانیاً، نمی‌شود گفت پیغمبر دارای نبوت هست و دارای امامت به معنای رهبری نیست. از آن طرف ممکن است کسی امام باشد و نبی نباشد؛ مثل ائمه(علیهم السلام) که این حق حکومت را دارند مثل حضرت امیر(سلام الله علیه) ولی از آن طرف فرض صحیح ندارد که کسی نبی باشد و امام نباشد. بیان ذلک همان برهان عقلی بود که نقل شد، گرچه مرحوم امین‌الاسلام در مجمع فرمود به اینکه ممکن است کسی پیغمبر باشد ولی امام نباشد . امّا این قابل پذیرش نیست.

ضرورت نبوت و رسالت
آن دلیل عقلی که می‌گوید: مردم پیغمبر می‌خواهند، به این اکتفا نمی‌کند که مردم مسئله گو بخواهند. اگر کسی مسئله گو باشد آن شبهه عقلی حل نمی‌شود. احتیاج مردم به پیغمبر برای تشکیل حکومت است و نظم که انسان متجاوز را تأدیب کند، جلوی هرج و مرج را بگیرد، با مسئله گفتن که جلوی هرج و مرج گرفته نمی‌شود؛ دلیل عقلی که انسان پیغمبر می‌خواهد و همین دلیل عقلی را ائمه(علیهم السلام) مخصوصاً امام هشتم(سلام الله علیه) عنایت فرمود که به این دلیل مردم پیغمبر می‌خواهند، برای آن است که جلوی تجاوز مردم گرفته بشود، جلوی تجاوز که با مسئله گفتن گرفته نمی‌شود. اگر پیغمبر باشد فقط مردم را در برابر خیر به بهشت بشارت بدهد، در برابر شرّ از دوزخ بترساند، کاری بامردم نداشته باشد فقط موعظه کند، نه سلاطین جور در برابر اینها می‌ایستند، نه اینها را می‌کشند و نه کاری با اینها دارند اینکه می‌بینید قرآن می‌فرماید که چقدر أنبیا را اینها کشتند، معلوم می‌شود که أنبیا داعیه داشتند. اگر کسی مسئله بگوید، موعظه کند، سلاطین جور که با او کاری ندارند، اینکه خدای سبحان می‌فرماید چقدر انبیا را أینها کشتند، می‌فرماید: چقدر أنبیا بودند که صف آرائی کردند جبهه تشکیل دادند ستادی تشکیل دادند: ﴿و کأینّ من نبیّ قاتل معه ربّیّون کثیرٌ﴾ ، اینکه می فرماید: ﴿یقتلون النبیّین بغیر حق﴾ یا ﴿یقتلون الأنبیاء بغیر حقّ﴾ برای اینکه أنبیا کار داشتند با حکومتها، اگر کاری نداشتند فقط موعظه می کردند، با واعظ که کسی کاری ندارد که.
سؤال ...
جواب: نه آن برهان عقلی تأمین می‌شود. نه این ظواهر نقلی قابل توجیح است. اگر کسی پیغمبر باشد کارش فقط تبشیر به ‌بهشت و انذار جهنم باشد، نه جلوی هرج و مرج جامعه گرفته می شود و آن دلیل عقلی تأمین نخواهد شد اولاً، نه با ظواهر قرآن سازگار است ثانیاً، اینکه قرآن می‌فرماید: أنبیا صف‌آرائی کردند، معلوم می‌شود که هر پیغمبری حرفی دارد. از اینکه طاغوتیان به زیر دستانشان می‌گفتند: این کسی که ادعای پیغمبری دارد، می‌خواهد شما را از این سرزمین بیرون کند، معلوم می‌شود داعیه‌ای داشتند، منتها راه أنبیا اوّل احتجاج بود بعد از اینکه این برهان به حدّ نصاب رسید. همراهش یا بعد موعظه حسنه بود بعد دست به تبر یا دست به شمشیر. اینچنین نبود که یک پیغمبری بیاید فقط مسئله بگوید، مگر اینکه یک پیغمبری مسئول باشد کسی زیردست او نبوت فرعی داشته باشد که کار او إرشاد باشد، آنگاه حاکم آن پیغمبر برتر است که حکومت تشکیل داد، منتها این پیغمبر که زیر پوشش آن نبی به سر می‌برد، کارش ارشاد است اگر مثلاً لوط(سلام الله علیه) حکومتی تشکیل نداد، چون زیر تربیت ابراهیم(سلام الله علیه) بود.

دلیل عقلی
این معنا قابل پذیرش نیست که کسی پیغمبر باشد و مسئول اجرا نباشد. توضیحش هم این بود که انسان نظم می‌خواهد، آن نظم باید جلوی هرج و مرج را بگیرد و تنها عاملی که جلوی هرج و مرج را می‌گیرد دین الهی است و دین الهی وقتی جلوی هرج و مرج را می‌گیرد که گذشته از دستورات شخصی و عبادی دربارهٴ تجاوز به حدود و حقوق هم برنامه داشته باشد و وقتی جلوی هرج و مرج را می‌گیرد که مسئولِ اجرا هم مشخص باشد و وقتی جلوی هرج و مرج گرفته می‌شود که مسئول اجرا شروع به کار کند و این برنامه‌ها را اجرا کند. این خاصیت آن کار خداست، حالا گاهی موفق می‌شوند، گاهی موفق نمی‌شوند. گاهی مردم توفیق دارند. گاهی مردم توفیق ندارند. آن دیگر به مردم بسته است. حالا اگر مردم حکومت یک پیغمبری را نپذیرفتند. این نه اشکال عقلی دارد، نه اشکال نقلی؛ نظیر همانکه قبلاً عرض شد که خدا می‌فرماید: ما اگر فلان قریه را خراب کردیم برای اینکه فقط یک خانواده به این پیغمبر ایمان آوردند: ﴿فما وجدنا فیها غیر بیتٍ من المسلمین﴾ ، مثل اینکه سایر ائمه(علیهم السلام) حق شرعیشان این بود که حکومت تشکیل بدهند، منتها مردم آن توفیق را نداشتند که استفاده کنند. آنچه که از طرف خدا است فرستادن حکام است که دیگر از آن طرف محذور نباشد، حالا مردم گاهی موفق می‌شوند، گاهی توفیق از آنها سلب می‌شود مسئلهٴ دیگری است که آنچه که به خدا برمی‌گردد باید بی اشکال باشد. آنچه که به برهان عقلی برمی‌گردد باید بی‌اشکال باشد، پس چون هر پیغمبری امام است و ممکن نیست کسی به عنوان واعظ از طرف خدا بیاید و کاری به مردم نداشته باشد، پس ابراهیم(سلام الله علیه) پیغمبر بود و این پیغمبریش هم با امامت همراه بود؛ این برهان عقلی است.

ـ شواهد نقلی
1 . دفاع مسلحانه پیامبران از دین
شواهد نقلی آن هم این است که یک حاکم مگر چه می‌کند؟ اگر ابراهیم همراه نبوتش امامت می‌داشت چه می‌کرد که الآن نکرد؟ اگر ابراهیم حق تشکیل حکومت داشته بود چه کار می‌کرد؟ مثل اینکه موسای کلیم که حق تشکیل حکومت داشت، همان کاری که موسی کرد قبلش ابراهیم(سلام الله علیهما) کرد، موسای کلیم اولاً احتجاج کرد، با قول لیّن احتجاج کرد. ابراهیم هم همین کار را کرد. موسای کلیم موعظه حسنه داشت، ابراهیم(سلام الله علیه) داشت. موسای کلیم گروهی را تربیت کرد که به دور اوجمع شدند، ابراهیم هم همین کار را کرد. موسای کلیم اعلام موضع کرد و اعلام انزجار کرد، ابراهیم هم قبلاً همین کار را کرد. موسای کلیم هجرت کرد، این هم هجرت کرد. موسای کلیم دست به عصا برد، او هم دست به تبر برد. اگر ابراهیم[علیه السلام] امام بود و حکومت می‌خواست تشکیل بدهد چه کار می‌کرد که الآن نکرد. اگر یک کسی عهده‌دار مسئله گفتن باشد که خود را به آب و آتش نمی‌زند که، دست به تبر نمی‌برد که. در همان آیه‌ای که دیروز تلاوت شد در سورهٴ مبارکهٴ حدید خدای سبحان این مسئلهٴ آهن فرستادن را این وسط ذکر کرده، فرمود به اینکه ما أنبیا را فرستادیم همراه اینها بینات و کتاب فرستادیم: ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ بعد ﴿و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب﴾ ؛ فرمود: سرّ اینکه ما أنبیا را با بینات و کتاب فرستادیم و سرّ اینکه آهن فرستادیم معلوم بشود که چه کسی دین خدا را یاری می‌کند، این جملهٴ دوّم را در کنار ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ ذکر نکرد، فرمود: ما أنبیا را فرستادیم، با آنها بینات و معجزات و کتاب فرستادیم، بعد آهن فرستادیم که کارهای سخت از آهن برمی‌آید، منافعی هم دارد، بعد فرمود: ﴿ولیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب﴾ أنبیا را که با این امور فرستادیم، هم برای آن است که مردم قیام به قسط بکنند و هم معلوم بشود چه کسی دین مردم را یاری می‌کند. خب اگر این آهن نقشی نمی‌داشت، خب این جمله را قبلاً ذکر می‌کرد، نه بعداً. این را در همان سورهٴ مبارکهٴ حدید ملاحظه فرمودید که بعد از اینکه فرمود: ﴿و أنزلنا الحدید فیه بأسٌ شدید﴾، آن‌گاه فرمود: ﴿و لیعم الله من ینصره و رسله بالغیب﴾.

نمونه‌ای از خطوط کلی نبوت
آیهٴ 25 سورهٴ حدید: ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات﴾؛ این هم مخصوص به یک پیغمبر دون پیغمبری نیست، اینها جزء خطوط کلی نبوّت است، این برای نبوت عامه است. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که یک وقت قرآن سرگذشت یک پیغمبر را ذکر می‌کند، گاهی اوصاف کلّ پیغمبر را ذکر می‌کند، به عنوان نبوت عامه. اینکه می‌گوید: هیچ پیغمبری نیست، مگر اینکه انسان باید باشد. اینکه می‌گوید: هیچ پیغمبری نیست مگر اینکه مرد باید باشد؛ اینها جزء آثار نبوت عامه است. در این کریمه هم فرمود: ﴿لقد أرسلنا رسلنا﴾؛ مخصوص به یک پیغمبر نیست یعنی أنبیا را ما با این امور مجهز کردیم ﴿... بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان ...﴾ خب چرا بینات و کتاب و میزان به همراه انبیاء فرستادیم؟ ﴿... لیقوم الناس بالقسط﴾ ؛ تا اینکه مردم خودشان به قسط و عدل قیام کنند. خب یعنی هر کسی خودش آدم خوبی بشود یا نه هر کسی موظف است خودش خوب بشود. دیگران را هم خوب کند؟ فرمود: ما أنبیا را نفرستادیم که هر کس فقط خودش را دریابد: ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾؛ هر کسی خودش قیام به قسط کند. برای اینکه همراه أنبیاء آهن هم فرستادیم. ﴿... و أنزلنا الحدید﴾؛ اساس آهن این نیست که با او خانه بسازند بشود تیر آهن، اساس آهن اوّل شمشیر است که ﴿فیه بأس شدید﴾ بعد ﴿و منافع للناس﴾، ﴿و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب﴾ . این ﴿و لیعلم﴾ گرچه عطف است بر ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ امّا بعد از إنزال حدید ذکر شد، فرمود: خدای سبحان أنبیا را با این امور فرستاد برای دو نکته: یکی اینکه هر فردی آدم خوب بشود، یکی اینکه هر فردی دین خدا را یاری کند. خب با چه چیز یاری کند؟ با آهنی که بأس شدید دارد یاری کند.

بزرگ‌ترین جهاد، اجتهاد فکری و مبارزه فرهنگی
اول با احتجاج فکری که آن مهم‌تر از آهن است، چون ﴿جاهدهم به جهاداً کبیرا﴾ ؛ أنبیا اول جهاد فکری کردند، بعد دست به تبر و شمشیر بردند. جهاد فکری البته بزرگترین جهاد است، خدای سبحان فرمود: ﴿و جاهدهم به جهاداً کبیراً﴾؛ این جهاد کبیر را که دربارهٴ غزوات و جنگها نفرمرد که، فرمود: مهمترین جهاد، جهاد فکری و جهاد علمی است، با قرآن با اینها مبارزهٴ بزرگ بکن؛ چون مهم‌ترین مبارزه، مبارزهٴ فرهنگی است، اگر نشد جهاد کوچک، شمشیر گرچه بأس شدید دارد امّا نسبت به فکر بأس شدید که ندارد. جهاد کبیر جهاد فکری است، فرمود: ﴿و جهادهم به جهاداً کبیراً﴾، نشد دست به شمشیر ببر.
در این کریمه هم فرمود: ما بینات فرستادیم، آهن فرستادیم برای اینکه هم مردم خودشان آدم خوب بشوند، هم دین خدا را یاری کنند: ﴿و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب﴾؛ این اگر فقط مربوط به بینات بود در کنار ﴿لیقوم الناس بالقسط﴾ ذکر می‌شد، یعنی اگر فقط هدایت مردم با موعظه مطرح بود این را در همان جملهٴ اولیٰ ذکر می‌کرد، می‌فرمود: ﴿لقد أرسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب﴾ ؛ اگر فقط سخن از نصرت فکری بود. امّا تنها نصرت فکری مطرح نیست، هم نصرت فکری مطرح است، هم نصرت رزمی. لذا مسئله آهن و بأس شدید و امثال ذلک را وسط ذکر کرد، آنگاه فرمود به اینکه أنبیا که با این دو عامل آمدند، یعنی با بینات و میزان آمدند، ما هم از آن طرف بأس شدید را به آهن دادیم و آهن فرستادیم برای اینکه معلوم بشود چه کسی دین خدا را یاری می‌کند؛ پس هیچ پیغمبری نیامد که مسئول اجرای حدودش نباشد، نه دین پیغمبر ناقص بود که مسئلهٴ حدود تعزیرات در آن نباشد این یک، نه مجری آن حدود و تعزیرات مبهم بود که معلوم نباشد چه کسی حدود را اجرا کند دو، نه هرج و مرج در دین راه داشت که هر کسی بخواهد حدود و تعزیرات را اجرا کند این سه، می‌شود پیغمبر بیاید و همراهش حدود و تعزیرات نباشد؟! خب، اگر کسی، کسی را کشت، به حقوق کسی تجاوز کرد در آن دین برنامه‌ای هست یا نیست؟ اگر برنامه‌ای هست، مجری آن حد و تعزیر چه کسی است؟ خود مردمند که بشود هرج و مرج یا خود پیغمبر است؟ اگر فرض صحیح ندارد که کسی پیغمبر باشد و مجری احکامش نباشد؛ پس «کل نبیٍ فهو امام، کل نبیٍ فهو زعیم»، این بخش از فرمایش مرحوم امین الاسلام در مجمع قابل قبول نیست. از آن طرف ممکن است کسی امام باشد و پیغمبر نباشد، چون در تحت رهبری پیغمبر به سر می‌برد؛ مثل ائمه(علیهم ‌السلام) ولی از آن طرف فرض ندارد که کسی پیغمبر باشد فقط کارش موعظه و مسئله گفتن باشد.

2 . شهادت بسیاری از أنبیا(علیهم السلام) در نبردها
شواهدی هم که هست این است که خدای سبحان می‌فرماید أنبیاء را اینها کشتند و چقدر از أنبیاء بود که رزم داشتند، جنگ داشتند، قتال داشتند. خب اگر نبوت همراه با امامت نباشد، آن أنبیایی که امام بودند خب کم بودند. مگر چند تا پیغمبر را خدای سبحان به عنوان امام در قرآن یاد کرده است. اینکه فرمود: ﴿کایّن من نبیٍّ قاتل معه ربّیّون کثیر﴾ ؛ نشانهٴ آن است که هر نبی بالاخره مسئولیتی دارد. آن تعبیرات در سورهٴ آل‌عمران و أمثال این آیات که در سورهٴ آل‌عمران آمده، در سورهٴ آل‌عمران آیهٴ 146 این است که فرمود: ﴿و کایّن من نبیٍّ قاتل معه ربّیّون کثیر﴾؛ چقدر پیغمبر بودند که صف آرائی کردند و جهاد داشتند و جنگهای فراوانی داشتند که عنوان، عنوان نبی است، نه عنوان ائمه یا عنوان ملوک، نفرمود چقدر ائمه بودند که حکومت تشکیل دادند یا چقدر ملوک بودند که حکومت تشکیل دادند، فقط گفت: چقدر أنبیا بودند. این أخذ عنوان نشانهٴ آن است که نبی مسئول اجرا احکام خودش است: ﴿و کایّن من نبیٍ قاتل معه ربّیون کثیر فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل الله و ما ضعفوا و ما استکانوا و الله یحبّ الصابرین ٭ و ما کان قولهم اِلاّ أن قالوا ربّنا اغفر لنا ذنوبنا و إسرافنا فی أمرنا و ثبّت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین﴾ ، اینها هیچ ضعفی به خود نشان ندادند، هرگز أهل مسکنت نبودند، اهل حرکت بودند. آن کسی که گرفتار ضعف است و زمین‌گیر است و یک‌ جا آرمیده است و ساکن شده است به او می‌گویند: مسکین؛ قدرت حرکت ندارد. فرمود: انبیا مسکین نبودند، ساکن نبودند، زمین‌گیر نبودند، اینها متحرک بودند جنگ می‌کردند و آنچه هم که به اینها می‌رسید صبر می‌کردند و اظهار ضعف نمی‌کردند. در همین سورهٴ آل‌عمران آیهٴ 112 می‌فرماید به اینکه ﴿و یقتلون الأنبیاء بغیر حق﴾ ؛ همین این بنی اسرائیل. أنبیای فراوانی را بدون حق کشتند. این قتل أنبیا به غیر حق.ٰ در چند جای قرآن است. تنها این آیه نیست. پس عنوان هم، عنوان ملوک یا ائمه نیست که ائمه را کشتند. ملوک را کشتند، فرمود: أنبیا را کشتند. معلوم می‌شود «نبی بما انّه نبی» مسئولیتی دارد و ما می‌بینیم رسول خدا(صلیٰ الله علیه وآله وسلّم) که یقیناً حکومت داشت و امامت داشت.

ـ سیرهٴ مشترک پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ابرهیم خلیل(علیه السلام)
هر کاری که پیغمبر کرد مشابه این را ابراهیم(سلام الله علیه) در همان ادوار قبلی کرده است؛ یک پیغمبر اول احتجاج حسن دارد؛ مثل آنکه موسای کلیم داشت، مثل آنکه پیغمبر اسلام داشت، بعد عدّه‌ای به او ایمان می‌آورند و اعلام موضع می‌کند، قهراً مجبور می‌شود ترک وطن کند، مهاجرت کند. وقتی گروهی فراوان به او گرویدند، ایمان آوردند، جنگ را شروع می‌کند، نبرد را شروع می‌کند. همهٴ آن کارهایی را که پیغمبر ما داشت ابراهیم خلیل هم داشت در ادوار گذشته، اگر اعلام موضع بود که ﴿و أذان من الله و رسوله ... أنّ الله بریءٌ من المشرکین و رسوله﴾ ؛ همین اعلام موضع در ابراهیم خلیل قبلاً هم بود که گفت: ﴿اننّی بَرٰاءٌ ممّا تعبدون﴾ یا من وقوم من ﴿إنّا برٰاؤا منکم﴾ . اگر مسئله مهاجرت بود: ﴿إنّی مهاجرٌ الی ربّی﴾ در جریان ابراهیم خلیل بود ﴿و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله﴾ بود. اگر مبارزهٴ فرهنگی موضعی بود: ﴿یا أبت لم تعبد ما لا یسمع﴾ در آن بود. اگر کاری که با سران شرک و استکبار داشتند. ابراهیم خلیل هم داشت: ﴿ألم تر الی الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن ٰاتاه الله الملک﴾ که با نمرود در افتاد و احتجاج فکری داشت. اگر بت‌شکنی بود، بت‌ها را از کعبه به دور انداختن بود، همان کار را هم ابراهیم با تبر کرد: ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ . اگر دیگران جمع شدند پیغمبر را آسیب برسانند، دربارهٴ ابراهیم خلیل هم همینطور بود. خب یک رهبر مگر چه می‌کند؟

ـ ب . نادرستی حصر امامت ابراهیم(علیه السلام) در زعامت
آن‌گاه ملاحظه می‌فرمائید، خدای سبحان در دوران پیری که دیگر کاری از ابراهیم(سلام الله علیه) ساخته نیست حالا دوران رحلت اوست، دعاهای او یکی پس از دیگری شروع می‌شود ذراری او آمدند، آن وقت که نوه هم پیدا کرد؛ چون خدا می‌فرماید: او از ما فرزند خداست، ما نه تنها به او فرزند دادیم به او نوه هم دادیم، اینکه از یعقوب به عنوان نافله یاد می‌کند: نافله از نفل است، نفل یعنی زائد. فرمود: از ما فرزند خواست ما به او اسماعیل و اسحاق دادیم: ﴿و یعقوب نافلةً﴾ ؛ به او نوه دادیم که زائد بر فرزند است. خب حالا که فرزندهای متعدد پیدا کرد، نوه پیدا کرد، مرتب دارد دعا می‌کند: ﴿ربّ اغفر لی و لوالدیّ﴾ ؛ دوران رفتن اوست. آن‌گاه خدا می‌فرماید: ﴿إنّی جاعلک للناس إماما﴾؛ اماماً یعنی زعیماً، ما تو را حاکم کردیم و هیچ اثری هم از این حکومتش نقل نکند، پس چی شد؟ خدا او را امام کرد یعنی رهبر کرد، چه کار کرد از آن به بعد؟ آن قصه‌اش تاریک است، قرآن نقل نکرد!

عدم نقل آثار حکومت حضرت ابراهیم(علیه السلام)
خب این همه تلاش و کوشش برای این بود که او به امامت برسد، وقتی به امامت رسید لابد در برابر طاغوتیان می‌ایستاد، او را قرآن نقل می‌کرد این قرآنی که می‌فرماید: ابراهیم ملتش اسوهٴ ملل است و خودش اسوه است: ﴿و اتّبع ملة إبراهیم﴾ ، اگر به حکومت و رهبری در دوران آخر عمر رسیده باشد، یقیناً نشانه‌های حکومت و رهبری او را نقل می‌کرد، او چه کرد. تمام جزئیات مبارزات او را نقل کرد، چه اینکه تمام مبارزات أنبیا بعدی را نقل کرد، امّا وقتی که به دوران پیری می‌رسد، می‌گوید: ما ابراهیم را به امامت رساندیم اصلاً نقل نمی‌کند که نتیجه امامت چه شد. ما بگوئیم: تاریخ گنگ بود، خب تاریخ گنگ است، قرآن که باید اشاره بکند یا بگوئیم: حکومت در آن وقت ساده بود؛ خب آن وقت ممکن است که یک زندگی ساده‌ای داشتند، امّا یک قدری جلوتر می‌رویم می‌بینیم قرآن کریم می‌فرماید به اینکه قبل از شما مردانی بودند که وضع مالیشان از شما بهتر بود، زندگیهائی داشتند، قصرهایی داشتند که شما به آن قصرها نمی‌رسید: ﴿أرم ذات العماد ٭ الّتی لم یخلق مثلَها فی البلاد﴾ ؛ وضع مالی آنها بیشتر بود. استکبار آنها بیشتر بود، به پیغمبر اسلام می‌فرماید: این سران قریش که در برابر تو می‌ایستند، گرچه متمکن‌اند و مال دارند و زورمندند ولی ﴿و ما بلغوا معشار ما ءٰاتیناهم﴾ ؛ اینها با عشری از اعشار زورِ قلدرهای سابق نرسیدند، ما آنها را خاک کردیم. اینها که چیزی نیستند. دربارهٴ قارون که می‌فرماید: ﴿ما انّ مفاتحه لتنوءُ بالعصبة﴾ ، همانجا در کنارش دارد که قبل از قارون افرادی بودند که ﴿اشدّ منه قوّة و اکثر جمعاً﴾ از او بودند، ما آنها را خاک کردیم اینچنین نیست که انسان بگوید: زندگی اوایل ساده بود و حکومت و امامت آنجا خیلی ساده بود و قرآن مطرح نکرد، قبل از ابراهیم که جریان عاد و ثمود مطرح است که قبل از ابراهیم است، آنها أنبیای نوحی‌اند، نه أنبیای ابراهیمی. آنها قبل از ابراهیم(سلام الله علیه) بودند می‌فرماید: مسئله عاد و ثمود اینچنین است که ﴿إرم ذات العماد ٭ التی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ ، آنها بودند که ﴿و تنحتون من الجبال بیوتاً فارهین﴾ ؛ امکاناتی داشتند که قصرهای سنگی در دل کوه می‌ساختند. اگر یک چنین امکاناتی بود، اگریک ‌چنین استکباری بود که قرآن وقتی جریان قارون را نقل می‌کند در کنارش می‌گوید: سرمایه‌دارتر از او قبلاً بودند ما آنها را به دست هلاکت سپردیم. اگر به سران قریش می‌رسد می‌فرماید: اینها که عشری از اعشار قدرت پیشینیان را ندارند: ﴿و ما بلغوا معشار ما ٰاتیناهم فکذّبوا رسلی﴾ ؛ ما آنها را به دست هلاکت سپردیم.
پس نمی‌شود گفت به اینکه تاریخ گنگ است و جریان حکومت ابراهیم را اصلاً ثبت نکرده است، ما بحث تاریخی نداریم؛ خطوط کلی را قرآن باید بیان کند و تاریخ عهده دار تفصیل اوست، ما الآن بحث تاریخی نداریم نه می‌توان گفت به اینکه تاریخ گنگ است؛ چون تاریخ مبهم است، امّا قرآن که نور است. قرآن که امامت را با این جلال و شکوه نقل می‌کند باید رهآورد آن را هم بگوید و نه می‌توان گفت: زندگی آنها و حکومت آنها خیلی کمرنگ و رقیق بود، خیلی جزئی بود، حکومت یک امام نظیر دهداری یک دهبان است، نه اینچنین نبود، بلکه اگر آثار پیشینیان قویتر نبود، کمتر هم نبود. چون هلاکتها آمده، سیلها آمده، زلزله‌ها آمده بسیاری از هلاکتهای دسته جمعی آمده آثار آنها محو شد، نمی‌شود گفت به اینکه آنها حکومت نداشتند یا نمی‌شود گفت حکومت آنها یک امر رقیقی است. خب آن کسی که می‌گوید: ﴿أنا أحیی و أمیت﴾ ، در برابر او ابراهیم نباید بایستد؟ آن فکر که از بین نرفت؛ اگر خود آن شخص از بین رفته باشد بالاخره فکرش که هست. اصلاً ابراهیم برای چه امام شد؟ برای این است که دیگر کسی نگوید ﴿أنا أحیی و امیت﴾. آن وقت قرآن بگوید: ﴿انّی جاعلک للناس اماما﴾ و اصلاً مطرح نکند که او در برابر این افکار چه کرد و همهٴ اینها را مال قبل بداند. اینچنین نیست. پس هم عقلاً هر پیغمبری امام است امام یعنی رهبر، زعیم، حاکم مسئول اجرای احکام و هم ابراهیم(سلام الله علیه) همهٴ این کارهای حکومتی را قبلاً داشت اگر ابراهیم زعیم بود چه می‌کرد که نکرد؟! اگر زعیم بود همهٴ مبارزات فکری و غیرفکری را به عهده می‌گرفت و حالا هم گرفته؛ پس نمی‌شود گفت که این امامت به معنای رهبری است، چون امام به معنای رهبر قبلاً وصف ابراهیم(سلام الله علیه) بود.
این احتمال دوم را هم مرحوم امین الاسلام درمجمع دادند که فرمودند: ابراهیم قبلاً امام نبود یعنی زعیم نبود، حاکم نبود، بعد حاکم شد. خب دیگر در برابر این سؤال هیچ جوابی ندارند، چون سئوالی مطرح نمی‌کنند. خب حالا که حاکم شد چه کرد؟ و همهٴ آن کارهایی را که قبلاً کرده بود، در برابر طاغوت که قبلاً خود را به آتش زده بود. الآن چه کرد؟

نقد تفسیر «ملک عظیم» به سلطنت ظاهری دنیا
آن‌گاه گاهی گفته می‌شود به اینکه این ﴿و من ذرّیّتی﴾ که خدای سبحان می‌فرماید ذریهٴ مرا هم به مقام امامت برسان، خدای سبحان اجابت کرد فرمود: ﴿لاینال عهدی الظالمین﴾؛ یعنی ذریهٴ تو دو قسمتند: بعضی ظالمند، بعضی غیرظالم. آنها که ظالم نیستند به امامت می‌رسند. حالا ما ببینیم ذریه ابراهیم که به مقام امامت رسیدند چه کسانی هستند، آیا امامت یعنی ملک شدن، یعنی سلطان شدن یا امامت چیز دیگری است؟ گاهی گفته می‌شود به اینکه خدای سبحان آل‌ابراهیم را حکمت و کتاب داد و به اینها ملک عظیم داد که فرمود: ﴿آتینا ٰال‌إبراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکاً عظیماً﴾ ؛ این ملک عظیم همان امامتی است که خدای سبحان دربارهٴ درخواست ابراهیم به ذریهٴ او داد. آیا مَلِک بودن یعنی امام بودن؟ آیا مُلک یعنی امامت؟

ـ عدم استیلای حضرت یوسف(علیه السلام) بر حکومت
گاهی گفته می‌شود که اولاد ابراهیم یعنی أنبیای بعدی. اینها به مقام امامت رسیدند؛ مثلاً یوسف پیغمبر(سلام الله علیه) گذشته از نبوت به مقام امامت رسید، برای اینکه مَلِک شد. حالا ببینیم او امام شد یا نشد؟ اینکه گفته می‌شود یوسف(سلام الله علیه) امام شد و از این وزیر دارائی و اقتصاد بودن او مقام امامت را استفاده کردن ببینیم درست است یا نه؟ امام یعنی چه؟ امامی که خدای سبحان جعل می‌کند و امامتی که به ابراهیم داد یعنی دین الهی را پیاده کند، مسئول اجرای دین الهی، زعیم مردم در مسائل اعتقادی و دینی و اجرای حدود الهی. خدای سبحان که دربارهٴ یوسف سخن می‌گوید ببینیم آیا این سلطنتی که یوسف به او رسید. این همان امامت است؟ این همان اجابت دعای ابراهیم است یا چیز دیگر؟ وقتی یوسف(سلام الله علیه) به زندان افتاد و آن خوابها را تعبیر کرد و آنها که خوابشان تعبیر شد و نجات پیدا کردند جریان را به ملک مصر رساندند پادشاه مصر اینچنین گفت: (آیهٴ ٥٤ سورهٴ یوسف)، ﴿و قال الملک ائتونی به أستخلصه لنفسی﴾ : تازه سلطان مصر برای تعبیر رؤیای خود به هوش آمد و گفت: پس آن زندانی که تعبیر خواب دارد او را پیش من آورید تا من او را جزء خواص و مخلصین خود قرار بدهم: ﴿أستخلصه لنفسی فلمّا کلّمه قال إنّک الیوم لدینا مکین امین﴾ ، آنگاه وزیر اقتصاد کرد: ﴿قال اجعلنی علی خزائن الأرض إنّی حفیظٌ علیم﴾ ؛ بعضی خواستند بگویند: این امامت است، این همان اجابت دعای ابراهیم است.
ابراهیم به خدای سبحان عرض کرد: ﴿و من ذرّیّتی﴾؛ یعنی ذریهٴ مرا هم امام کن، خدای سبحان فرمود: از آنها ذریه‌ای که عادلند، ما آنها را امام می‌کنیم. یکی از آن ذریّه که عادل است و محسن است و به امامت رسید، می‌گویند: یوسف است حالا ببینیم یوسف امام شد یا نشد؟ وزیر اقتصاد یک پادشاه کافر. اینکه امام نیست، اینکه امامت نیست. کدام حکم از احکام خدا را او توانست اجرا کند و حکومت تشکیل بدهد؟ او که اصلاً در برابر این ملک نایستاد. امام یعنی رهبر، نه وزیر اقتصاد و دارائی. امام یعنی زعیم، آنگاه بعضیها فکر می‌کردند این آیه‌ای که در پایان سورهٴ یوسف است که یوسف عرض کرد: ﴿ربّ قد ٰاتیتنی من الملک و علّمتنی من تأویل الأحادیث فاطر السمٰوات و الأرض أنت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة توفّنی مسلماً و ألحقنی بالصالحین﴾ ؛ خدایا تو به من ملک دادی. این ملک را به امامت تفسیر کردند و تطبیق کردند، مرا ملک دادی یعنی مرا امام کردی، یعنی دعای ابراهیم را، جدّم را دربارهٴ من مستجاب کردی مرا امام کردی، خب امام یعنی چه؟

تقیهٴ حضرت یوسف(علیه السلام) در اجرای قانون رسمی مصر و حکم طاغوت
امام یعنی مجری حدود الهی، ببینیم یوسف(سلام الله علیه) وقتی وزیر اقتصاد و دارائی شد دین الهی را اجرا کرد یا تقیةً مجبور بود دین همان طاغوت را اجرا کند، در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف وقتی که برادر خود را دارد پیش خود نگه می‌دارد، می‌فرماید به اینکه راه اینکه یوسف(سلام الله علیه) برادر خود را گرفت این بود (آیهٴ ٧٦ سورهٴ یوسف) تنها قصه‌ای که خدای سبحان از یوسف نقل می‌کند، وقتی وزیر اقتصاد و دارائی شد گذشته از آن توزیع عادلانه، این بود که برادر خودش را پیش خودش آورد، پدر و مادر خودش را هم پیش خودش آورد. اینکه امامت نشد، اینکه تشکیل حکومت نشد، اینکه مبارزه با طاغوت نشد، فرمود به اینکه ﴿فبدأ بأوعیتهم قبل وعاء أخیه ثمّ استخرجها من وعاء أخیه کذلک کدنا لیوسف﴾ ؛ ما برای اینکه برادر یوسف را به او برسانیم، این راه را نشان او دادیم که از این راه بتواند برادر خود را پیش خود نگه بدارد، چرا؟ برای اینکه ﴿ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک الاّ أن یشاء الله﴾ ؛ یعنی دینی که آنروز حاکم بود، دین همین سلطان مصر بود، او که سلطان نبود، او که حاکم نبود، او وزیر اقتصاد و دارائی بود؛ مسئول حفظ ارزاق و توزیع عادلانه ارزاق بود. این را که امام نمی‌گویند، فرمود: دین حاکم بر مصر، دین همان طاغوت بود. در آن دین گرفتن جز از آن راه ممکن نبود، اگر کسی متهم به سرقت بود خود او را می‌گرفتند. در اسلام مسئلهٴ قطع ید است، در پیش آنها اینچنین بود فرمود: دین حاکم بر مصر همین بود و روی این مقررات و قوانین اگر یوسف می‌خواست برادر خود را بگیرد، چاره جز این راه نبود: ﴿ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک إلاّ﴾ از این راه؛ پس دین حاکم دین همان سلطان بود.

ایتاء ملک و سلطنت ظاهری به بَرّ و فاجر
خب اگر یوسف که وزیر اقتصاد و دارائی است می‌شود امام، آن سلطان که می‌شود أمام الامام، اینکه امامت نیست. برای اینکه خدای سبحان به ابراهیم نفرمود که ﴿و اذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلماتٍ فأتمّهن قال إنّی جاعلک للناس إماما﴾ [و این امامت] این یک ملک صوری است، این مقام را خدای سبحان به بَرّ و فاجر می‌دهد، این همان ﴿تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء﴾ ؛ این ملک را خدای سبحان هم به نمرود داد، فرمود: ﴿ألم تر الی الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن ٰاتاه الله الملک﴾ ، هم به یوسف داد، هم به سلیمان داد. این غیر از امامت است. امامت آن است که انسان زعیم مردم بشود در اجرای حدود الهی و لاغیر. این ملک و سلطنت و حکومت یک امر صوری و ظاهری است، خدا به بَرّ و فاجر می‌دهد، اگر یوسف گفت: ﴿رب قد آتیتنی من الملک﴾ ، همین معنا را خدا دربارهٴ نمرود هم فرمود: ﴿الم تر الی الذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن ٰاتاه الله الملک﴾ ؛ این «ایتاء» را خدا به خود نسبت داد، فرمود: ما به او ملک دادیم.
نتیجه
پس این ملک غیر از امامت است: این ملک را خدا به عنوان آزمون به همه می‌دهد اولاً، و یوسف هم که شد وزیر اقتصاد، کاری از این جهت انجام نداد ثانیاً، تنها کاری که کرد این بود که برادر خودش را روی مقررات دین ملک گرفت: ﴿ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک﴾ این دین همان مقرراتی بود که مصری‌ها داشتند فرعون هم داشت فرعون به مردم مصر می‌گفت به اینکه موسیٰ می‌خواهد دین شما را از بین ببرد: ﴿إنّی أخاف أن یبدّل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد﴾ ؛ او می‌خواهد دین شما را از بین ببرد دینی که فرعون دم از او می‌زد و خود را حامی آن می‌دانست همان شرک و وثنیت بود، می‌گفت: من می‌ترسم موسی دین شما را از بین ببرد. آن مقررات حاکم به نام دین است، یوسف هم که آمد روی همین مقررات کارکرد، نه شده امام؛ پس نمی‌شود گفت: یوسف که گفت: ﴿ربّ قد آتیتنی من الملک﴾ ؛ یعنی این اجابت دعای ابراهیم است. حالا بقیه را ملاحظه بفرمائید.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:12

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی