- 794
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش دهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 124 سوره بقره" - بخش دهم
- مقصود از امامت
- فرق امامت و نبوت
- رد معنای امامت به معنای ملک عظیم
- خداوند از ملوک به نیکی و عظمت یاد نکرده
- امامت به معنای زعامت معنوی و هدایت باطنی و قلبی مومنان
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾
مهمترین بحث این کریمه همان مسئلهٴ امامت بود و همچنین مسئلهٴ عصمت تا حدودی بحث عصمتش گذشت. دربارهٴ ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾ ملاحظه فرمودید که چند مقام محل بحث است:
مقام اول این بود که آیا این امامت همان نبوت است یا نه؟ و ثابت شد که امامت همان نبوت نیست. زیرا خدای سبحان به ابراهیم پیغمبر وعده امامت میدهد، معلوم میشود این یک مقامی است غیر از مقام نبوت.
مقام ثانی بحث این است که وقتی ثابت شد امامت در آیه غیر از نبوت است، باید روشن کرد که امامت چیست؟ وجوهی برای امامت ذکر شد: وجه اول این بود که امام یعنی اسوه و الگو. این معنا گرچه از مصادیق امامت هست ولی این معنا را ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً داشت، بلکه لازمهٴ نبوت أسوه و الگو بودن است. اگر کسی پیغمبر بود حجت خداست و معصوم است و اعتقاد او و اخلاق او و اعمال او أسوه و قدوهٴ اخلاق و عقائد و اعمال دیگران است.
وجه دوم این بود که ابراهیم(سلام الله علیه) امام انبیا و ائمه بعدی باشد. این یکی از اوصاف برجسته ابراهیم(سلام الله علیه) است امّا این نمی تواند معیار امامت باشد برای اینکه ابراهیم همین معنا را برای ذریهٴ خود مسئلت کرد و ذریهٴ او به این مقام رسیدند در حالیکه ذریهٴ او «امام الأنبیاء و الائمه» نبودند و خود ابراهیم(سلام الله علیه) جزء شیعیان نوح بود آنکه «امام الأنبیاء و الائمه» است، نوح(سلام الله علیه) است؛ لذا فرمود: ﴿و إنَّ من شیعته لإبراهیم ﴾ و سلامی هم که برای نوح مقرر شد، سلام جهانی است که فرمود: ﴿سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین﴾ . با شواهد دیگر که گذشت.
احتمال سوم این بود که امامت به معنای زعامت و رهبری باشد این هم از مصادیق امامت هست، زعیم را میگویند: امام. امام آنست که عهدهدار تشکیل حکومت باشد، این معنا حق است ولی ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً دارای این معنا بود؛ یعنی قبلاً به فکر تشکیل حکومت بود. قبلاً به فکر موضعگیری در برابر طاغوت بود، هم مبارزهٴ فکری کرد، هم مبارزهٴ عملی؛ چه اینکه اگر چنانچه منظور از این امامت منهای آن کارهائی که ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً کرده است، تشکیل حکومت جدید باشد، باید قرآن در این زمینه یک اشارهای کرده باشد حال آنکه اصلاً اشاره نکرد.
شواهد دیگری هم بود که به عرض رسید، آنچه که در قسمت پایانی این مطلب ذکر میشود تا برسیم به مطلب بعدی که وجه چهارم باشد این است که بعضیها این چنین نظر دادند که امامت یعنی همان رهبری و خدای سبحان در دوران پیری ابراهیم را به مقام زعامت و رهبری رساند، منتها میگویند: تاریخش برای ما روشن نیست و گنگ است یا احیاناً رهبری آن گروه خفیف المعونه بود، زندگی آنها ساده بود، زعامت آنها هم ساده بود.
نقد تفسیر «مُلک عظیم» به امامت به معنای زعامت و سلطنت
و احیاناً گفته میشود اینکه خدای سبحان جواب مثبت به خواستهٴ ابراهیم(سلام الله علیه) داد، ابراهیم عرض کرد: ﴿ومِن ذرّیتی﴾ خدای سبحان فرمود: این امامت به ذریهٴ عادلت میرسد ولی به ذریهٴ ظالمت نمیرسد، استشهاد میشود به اینکه خدا فرمود: ما به آلابراهیم کتاب و حکم دادیم و ملک عظیم دادیم. این ملک عظیم همان امامت است، آن کتاب و حکم، نبوت است. ببینیم این شاهد میتواند تام باشد یا نه؟
در سورهٴ نساء آیهٴ 54 اینچنین آمده است: ﴿أم یحسدون النّاس على ما ٰاتاهم الله من فضله فقد وَٰاتینَا آلابراهیم الکتاب و الحکمة وءٰاتیناهم ملکاً عظیماً﴾ ؛ فرمود: این یهودیها نسبت به کسانیکه از فضل ما برخوردارند، حسد ورزیدند. آنها که محسودند آلابراهیماند و این یهودیها که ملک و حکومت از آنها گرفته شد نسبت به این قسمت از آلابراهیم که به ملک و حکومت رسیدند، حسد ورزیدند. ما به آلابراهیم هم کتاب و حکمت دادیم، هم ملک عظیم دادیم. کتاب و حکمت ناظر به نبوت است، ملک عظیم ناظر به امامت و اینچنین گفتند به اینکه این ﴿وَ آتیناهم ملکاً عظیماً﴾ در حقیقت إجابت همان دعای ابراهیم است. خدای سبحان ابراهیم را به مقام امامت رساند، ابراهیم عرض کرد: ذریهٴ مرا هم از این مقام بهرهمند کن! خدای سبحان ذریهٴ عادل او را به این مقام رساند و فرمود: ﴿فقد ٰاتینا ٰالابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکاً عظیماً﴾ ، این ﴿و آتیناهم ملکاً عظیما﴾ به منزلهٴ إجابت دعای ابراهیم است. خدای سبحان به ابراهیم ملک عظیم داد، امامت داد، ابراهیم عرض کرد: به ذریهٴ من هم بده! خدای سبحان پاسخ مثبت داد، فرمود: ﴿و آتیناهم ملکاً عظیماً﴾؛ پس مُلک شده امامت، مَلک شده امام. طبق این تفسیر.
ـ ملک و سلطنت مادّی، سمتی دنیایی
امّا ما میبینیم قرآن کریم روی این مُلک و مَلک خیلی تکیه نمیکند و مَلک را امامی همانند امامت ابراهیم[علیه السلام] برای او قائل نیست. اولاً مُلک عظیم یک سمت دنیایی است، این را خدای سبحان بعنوان آزمون به هر که بخواهد میدهد. اصلش در سورهٴ آلعمران آیهٴ 26 اینچنین است: ﴿قُل اللّهم مالک المُلک تُؤتی المُلک مَن تشاء و تنزع المُلک ممّن تشاء و تُعِزُّ من تشاء و تُذلُّ من تشاء بیدک الخیر إنَّک على کلِّ شیءٍ قدیر﴾ ؛ یعنی پروردگارا مُلک و سلطنت بدست توست، نفوذ بدست توست، به هر که بخواهی بعنوان امتحان میدهی و از هر که بخواهی سلب میکنی: ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک مَن تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء﴾، خواه آن شخص شایسته و لایق باشد؛ مانند سلیمان و داود، خواه ناشایسته باشد؛ مانند نمرود به هر دو خدا ملک میدهد بعنوان آزمون، اصل کلی در همین آیهٴ 26 سورهٴ آلعمران است که ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء﴾. ما میبینیم این ملک را به بَرّ و فاجر داد، امّا نسبت به فاجر در سورهٴ بقره نسبت به نمرود اینچنین فرمود، آیهٴ 258 سورهٴ بقره این است: ﴿الم تر إلی الذی حاجَّ ابراهیم فی ربّه أنْ ءٰاتاهُ الله الملک إذ قال ابراهیم ربّی الذی یحیی و یمیت قال أنَا اُحیی و اُمیت﴾ ؛ فرمود: شما نگاه نمیکنید به کسی که خدای سبحان به او ملک داد، او به شکرانهٴ اینکه خدا به او ملک داد باید خاضع باشد در برابر پیغمبر محاجّة کرد و ادعای ربوبیت کرد: ﴿الم تر الی الذی حاجّ ابراهیم فی ربّه أن ٰاتاهُ الله الملک﴾؛ خدا به او ملک داد؛ به این مشرک خدا ملک داد. خب، پس اصل کلی در سورهٴ آلعمران است که ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء﴾، بعد فرمود به اینکه بعنوان آزمون خدای سبحان به این مشرک ملک و سلطنت داد. دربارهٴ داود(سلام الله علیه) هم مشابه این تعبیر است که خدای سبحان به داود ملک إعطا کرد (آیهٴ 251 سورهٴ بقره) فرمود: داود جالوت را از پا درآورد و کشت ﴿فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و ٰاتاه الله الملکَ و الحکمةَ و علّمه ممّا یشاء﴾ ؛ خدای سبحان به داود ملک داد، هم ملک است و هم ایتائش را به خدا نسبت داد. پس یکجا خدا ملک را به نمرود مشرک میدهد، یکجا ملک را به داود پیغمبر میدهد، یکجا هم اصل کلی را بیان میکند که ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء﴾؛ پس ملک غیر از امامت است.
ـ مُلک عام، همسطح امامت عامّه
و اگر ملک همسطح امامت شد، همسطح امامتی است که در آیه نیست، چون امامت هم در قرآن دو قسم است: بعضی از ائمه کفراند، بعضی ائمه عدلند. اگر چنانکه ملک همسطح امامت شد، همسطح آن امامت کلی است، نه همسطح امامتی که در آیهٴ محل بحث است. امامتی که در آیه است که ﴿إنی جاعلک للناس إماماً﴾، این مخصوص معصومین است، این عهد خداست ﴿لا ینال عهدی الظالمین﴾. این امامت همسطح ملک نیست و اگر احیاناً بعضی از انبیاء ملک بودند آن یک ملک خاص است. امامت در قرآن دو قسم است: بعضی ائمه معصومند، بعضی ائمه شرک و عصیاناند. بعضی ائمه ایمانند، بعضی ائمه کفرند بعضیها ﴿و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا﴾ ، بعضی ائمهاند که ﴿و جعلنا هم أئمة یدعون الی النار﴾ . ملک هم در قرآن دو قسم است، سلطنت هم دو قسم است: یک سلطنت حقّه است که به داود و سلیمان داد که بالعدل والقسط حکم میکنند، یک سلطنت ظالمانه است که به نمرود مشرک داده است.
پس ملک بما هو ملک معادل با امامت در آیهٴ محل بحث نیست؛ ملک همسطح امامت عامه است. امامت دو قسم است: امامت نسبت به مؤمنین و امامت نسبت به کافران. ملک هم دو قسم است: یک ملک حق و یک ملک ستم و هر دو آزمون است و خدای سبحان بعنوان امتحان اعطا میکند، پس نمیشود گفت: ﴿ٰاتینا آلابراهیم الکتاب و الحکمة و ٰاتیناهم ملکاً عظیماً﴾ ، این ملک عظیم همان سلطنت باشد. نشانهاش آن است که در بسیاری از روایات، ائمه(علیهم السلام) می فرمایند: خدا به ما ملک عظیم داد . یعنی همان امام(علیه السلام) که در زندان است یا در منزل منزوی است، میفرماید: خدا به ما ملک عظیم داد. معلوم میشود این ملک به معنای سلطنت نیست این ملک به معنای زمامداری مصطلح نیست. البته حق تشکیل حکومت مال اینها است، اینها امام مفترض الطاعةاند امّا نه ملکند. پس نمیتوان گفت ملک عظیم یعنی امامت و اگر بگوئیم اولاد ابراهیم دو قسمند: بعضیها به ملک عظیم نرسیدند مثل ایوب و یحیی و مانند آن، و بعضیها به ملک عظیم رسیدند مانند یوسف و سلیمان و داود(سلام الله علیهم)، این هم ناتمام است. برای اینکه ملک عظیم همان مقام امامت است که خدای سبحان ـ بر فرض اینکه باشد ـ برای اینها جعل کرده است و هر پیغمبری دارای این مقام است.
ـ عدم استیلای حضرت یوسف(علیه السلام) بر حکومت
در بحث قبل ملاحظه فرمودید، اگر کسی بگوید یوسف به ملک عظیم رسید ولی ایوب نرسید، ما از یوسف امامتی ندیدیم. اگر او وزیر اقتصاد و دارائی مصر شد کاری جز توزیع عادلانه نداشت وگرنه حکومت به دست همان سلطان مصر بود و اگر این معنای امامت است پس آن سلطان مصر «أمام الامام» خواهد بود او کاری نکرد و آن وقتی هم که خواست برادر خود را بازداشت کند، روی قانون مملکت بازداشت کرد که ﴿ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک﴾ وگرنه خود یوسف(سلام الله علیه) از آن جهت که پیغمبر بود، دینش حاکم بر مصر نبود. همان شرک و بتپرستی را آنها داشتند، منتها او در حد نصیحت هدایت میکرد، منتها هدایتش در بعضی اثر میکرد و در بعضی اثر نمیکرد.
سؤال ...
جواب: آن ولایت تکوینی برای همه هست. حالا آن شاید جزء معانی بعدی باشد که به خواست خدا خواهد آمد.
نکوهش پادشاهان در قرآن
و اگر بگوئیم به اینکه ملک بما انّه ملک فعلاً مذموم است ولی از نظر قرآن ممدوح است. این هم اینچنین نیست، برای اینکه قرآن از سلاطین با نام نیک یاد نمیکند. در سورهٴ نمل وقتی جریان سلیمان(سلام الله علیه) را ذکر میکند، میفرماید: وقتی که نامهای فرستاد برای ملکهٴ سبا در آن نامه نوشت که ﴿بسم الله الرّحمن الرّحیم ٭ ألاّ تَعْلُوا عَلَیَّ و أتونی مسلمین﴾ ، آنگاه ملکه سبا اینچنین گفت: ﴿قالت إنّ الملوک إذا دَخلوا قریةً أفسدوها و جعلوا أعزَّةَ أهلها أذِلَّةً و کذلک یفعلون﴾ ؛ گفت: سلاطین وقتی یکجا وارد شدند هم ویران میکنند و شهر را فاسد میکنند، هم عزیزها را ذلیل میکنند. این ﴿و کذلک یفعلون﴾ اگر کلام خدا باشد، معلوم میشود که حرف آن گوینده را تصدیق کرد و اگر حرف خدا نباشد تتمه سخن آن زن باشد. خدای سبحان حرف او را رد نکرد؛ قرآن حرفی را که نقل میکند اگر پیش او باطل باشد، ابطال خواهد کرد، رد میکند. کتاب قصه نیست که بگوید: زید اینچنین گفت و عمرو آنچنان کرد و داور نباشد. حرفی را که قرآن نقل میکند اگر حق است از کنارش با سکوت میگذرد یا به صراحت تصدیقش میکند و اگر باطل است ابطال میکند، در اینجا سخن این ملکه سبا نقل کرد که سلاطین وقتی وارد یک محل شدند دوتا کار میکنند: یکی ویران میکنند، یکی اینکه عزیزها را ذلیل میکنند.
تفاوت عملکرد پادشاهان با پیامبران
آنگاه خدای سبحان در چند جمله بعد حرف سلیمان را نقل کرد. سلیمان فرمود: اگر اینها تسلیم نشدند، ما اینها را ذلیل میکنیم امّا نفرمود ما شهر را ویران میکنیم، یعنی سلاطین دو کار میکنند: یکی ویرانگری، یکی عزیزهای قبلی را ذلیل میکنند، ولی سلیمان فرمود: اگر اینها اسلام نیاوردند ما با یک ستاد مسلح حمله میکنیم عزیزهای بی جهت را ذلیل میکنیم، امّا کاری به منطقه نداریم، جایی را ویران نمیکنیم. سخن سلیمان را که نقل میکند، این است آیهٴ 37 همین سورهٴ نمل: ﴿ارجع إلیهم فلنأتینّهم بجنودٍ لا قبلَ لهم بها و لنخرجنّهم منها أذلّة و هم صاغرون﴾ ؛ ما این عزیزان بیجهت را ذلیل میکنیم. اینها را بیرون میکنیم امّا کاری به محل نداریم. فسادی در محل نمیکنیم یعنی اینکه او گفت: ﴿انّ الملوک اذا دخلوا قریة أفسدوها﴾ ؛ خشم غیر عاقلانه دارند، محل و منطقههای مسکونی را ویران میکنند؛ ما اینچنین نیستیم. اما آن عزیزهای بیجهت را ذلیل میکنیم عزیزان بیجهت کسانیاند که روی معصیت عزیز شدهاندکه ﴿أخذته العزةُ بالإثم﴾ ؛ عدهای هستند که روی گناه عزیز شدهاند. اینهائی که ﴿أخذته العزّة بالإثم﴾ در جهنم هم به اینها میگویند: ﴿ذق إنّک أنت العزیز الکریم﴾ ؛ یعنی این عذاب را بچش، برای اینکه در دنیا عزیز بیجهت بودی. عزیز دروغین، ذلیل راستین است.
قیامت ظرف ظهور ذلت و عزّت حقیقی
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید اگر کسی عزیز بیجهت بود، ذلیل با جهت است و در قیامت چون حق ظهور میکند، ذلّت اینها ظهور میکند. دیگر ممکن نیست کسی عزیز بیجهت باشد و ذلیل بیجهت، اینچنین نیست اگر کسی عزّتش دروغ بود. ذلّت او راست است و قیامت روز ظهور حق است، آن روز ذلّت اینها ظاهر میشود در آن روز میگویند ﴿ذق﴾؛ این عذاب قیامت را بچش ﴿انّک أنت العزیز الکریم﴾ ؛ در دنیا عزیز بیجهت بودی، کریم بیجهت بودی، کرامت در محور تقواست، تو نداشتی، عزت در سایه ایمان است، تو نداشتی. عزتت دروغ بود ذلتت راست بود، قیامت روز ظهور صدق و حق است: ﴿ذلک الیوم الحقّ﴾ ؛ نه یعنی قیامت حق است، یعنی روز، روز حق است. یک وقت میگوئیم: «ذلک الیومُ حقٌ»؛ قیامتی هست. یک وقت «ال» بعنوان وصف ذکر میشود، اصلاً قیامت چه روزی است؟ ﴿ذلک الیوم الحق﴾؛ هیچ باطل در قیامت نیست، هر چه هست حق است. خب، اگر کسی عزیز بیجهت بود، ذلیل با جهت است و اگر حکومت، حکومت الهی بود آن بیجهتها را طرد میکند، آن با جهتها را اظهار میکند. سلیمان هم فرمود به اینکه ما این عزیزان بیجهت را ذلیل میکنیم: ﴿ولنخرجنّهم منها أذلّة و هم صاغرون﴾ ، کاری با دیارشان نداریم، کاری با خانه و مناطق مسکونی نداریم این نظر قرآن است آن هم نظر آن زن.
پس آن زن دربارهٴ ملوک اینچنین گفت، قرآن رد نکرد. امّا سخن أنبیا این است که ما کاری با مناطق مسکونی نداریم، عزیزان بیجهت را تنبیه میکنیم. پس از ملوک خدای سبحان در قرآن با عظمت یاد نکرد که مَلک یعنی امام و مُلک یعنی امامت، آنگاه به ابراهیم بفرماید: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾، یعنی «جاعلک للناس ملکا». اینچنین نیست، این ملک بعنوان یک قدرت ظاهری هم به نیکان داده میشود، هم به بدان به عنوان امتحان، چیزی غیر از این نیست.
سؤال ...
جواب: چون آخِر با جنگ بود، زمیننهٴ جنگ بود زمینهٴ تهدید بود: ﴿و جعلوا أعزّة أهلها أذلّةً و کذلک یفعلون﴾ آنگاه خدای سبحان فرمود به اینکه سلیمان حرفش این بود ما اگر پیروز شدیم، فقط آنها را ذلیل خواهیم کرد.
سؤال ...
جواب: فرمود: ﴿و لنخرجنّهم منها أذلّة﴾ ؛ یعنی اینها که سردمداران حکومت بودند، آنها را ذلیل میکنیم. آنها که سردمدار حکومت بودند. عزیز بودند و عزت ظاهری داشتند.
پس مُلکی که خدای سبحان به یوسف داد به معنای امامت نبود. مُلکی هم که قرآن تعبیر میکند اصل زمامداری است، خواه به معنای امامت حق، خواه به معنای امامت جور.
و امّا مُلکی که خدای سبحان به طالوت داد که انسان بگوید: آن طالوت امام بود و پیغمبر نبود. اثبات آن هم کاری آسانی نیست که بحثش خواهد آمد.
تطبیق «ملک عظیم» بر طاعت و مقام امامت
عمده همان آیه سورهٴ نساء بود که فرمود: ﴿و ٰاتیناهم ملکاً عظیما﴾ ، این تفسیر شریف نور الثقلین را ملاحظه میفرمائید. چندین روایت در این تفسیر از کافی و غیر کافی آمده که این ملک عظیم همان امامت و خلافت است. ائمه(علیهم السلام) میفرمایند: خدا بما ملک عظیم داد یعنی این مقام، مقام عظیم است، نه ملک عظیم یعنی سلطنت. اگر چنانچه ملک عظیم یعنی حکومت و زمامداری دیگر ائمه نباید بفرمایند: خدا بما ملک عظیم داد. در همین جلد اول صفحه 406 به بعد چندتا روایت است که ملک عظیم را به معنای طاعت مفترضه و مانند آن معنا میکنند. این امر تشریعی است یعنی خدای سبحان این مقام را به ما داد که اطاعت مردم از ما واجب است، خواه مردم از ما اطاعت بکنند و ما حکومت تشکیل بدهیم مانند زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) یا از ما اطاعت نکنند، ما حکومت تشکیل ندهیم مانند امام سجاد(سلام الله علیه) ما این ملک عظیم را داریم. یکی از آن روایات این است که میفرماید: «و هی الخلافة بعد النبوة و هم الائمة(علیهم السلام)» ؛ این آلابراهیم که ملک عظیم دارند، همان ائمه(علیهم السلام)اند. خب یکی از مصادیقش این است. البته این تطبیق است، نه که تفسیر. امّا تطبیق ملک عظیم بر امامتِ به این معنا که اینها دارای این مقامند نه اینکه دارای حکومت و سلطنت بودند. چندین روایت هست در بعضی از اینها هست که ملک با نبوت در یک خاندان جمع نمیشود . البته این روایت مخالف با قرآن است، برای اینکه قرآن هم ملک را و هم نبوت را برای داود، برای سلیمان جمع کرده است. ولی از چند روایتی که در این صفحه 406 تا 409 به بعد هست ملاحظه میفرمائید این ملک عظیم را به همان مقام مفترض الطاعه بودن، به این مقام معنا میکنند، نه یعنی کسی که حکومت تشکیل داد. کسی که مقام را دارد. خب هیچ پیغمبری نیست که این مقام را نداشته باشد، طبق آن بحثهای قبلی. هر پیغمبری مفترض الطاعة است یعنی هیچ پیغمبری نیست که دینش کامل نباشد نسبت به همان منطقه، هیچ پیغمبری نیست که در مسائل حدود و تعزیرات قانونی نیاورده باشد، هیچ پیغمبری هم نیست که مسئول اجرای حدود و تعزیرات را معین نکرده باشد و خود در حدّ یک مسئلهگو و واعظ بماند، اینچنین نیست. پس «ملک عظیم» به معنای امامتی که ابراهیم(سلام الله علیه) مسئلت کرد نخواهد بود. ملک به معنای امامت مطلقه است، ملک دو قسم است، امامت هم دو قسم است.
ـ پاسخ به یک استشهاد بر تلازم دو سویه نبوت و امامت (سیاسی ـ اجتماعی)
امّا آنچه که دربارهٴ طالوت گفته شد که احیاناً به این قصه استشهاد میشود که طالوت امام بود و پیغمبر نبود: اولاً، این باید ثابت بشود بر فرض اینکه ثابت بشود مزاحم اصل بحث نیست. اصل بحث این بود که پیغمبر حتماً امام است امّا حالا اگر کسی شاهدی اقامه کرد که کسی ممکن است امام باشد و پیغمبر نباشد، این مزاحم بحث نیست. برای اینکه بصراحه بحث قبلی گذشت که ممکن است کسی امام باشد و پیغمبر نباشد، مثل خود ائمه(علیهم السلام) که اینها حق رهبری و زعامت دارند، معصوم هستند منتها پیغمبر نیستند. ما از آن طرف نتوانستیم شاهدی اقامه کنیم که کسی پیغمبر باشد و امام نباشد.
ببینیم این قضیه طالوت این معنا را اثبات میکند یا نه؟ در سورهٴ بقره آیهٴ 246 به بعد این است که ﴿ألم تر الی الملأ من بنیاسرائیل من بعد موسیٰ إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل الله قال هل عَسَیْتُمْ ان کتب علیکم القتال ألاّ تقاتلوا﴾ ؛ بنیاسراییل در اثر ستمهایی که دیدند به پیغمبرِ عصرشان گفتند: برای ما یک مَلِکی مبعوث کن که ما در پرتو او بجنگیم. آن پیغمبر گفت: اگر یک کسی مبعوث بشود، شاید شما اطاعت نکنید، آنها گفتند: ﴿و ما لنا ألاّ نقاتل فی سبیل الله و قد أخرِجنا من دیارنا و أبنائنا﴾ ؛ چطور ما در پرتو او جنگ نمیکنیم در حالیکه ما را تبعیدمان کرد، از دیارمان بدور داشتند! ﴿فلمّا کتب علیهم القتال تَوَلّوا إلاّ قلیلاً منهم و الله علیم بالظّالمین﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿و قال لهم نبیّهم إنّ الله قد بَعَثَ لکم طالوت ملکاً قالوا اَنَّیٰ یکون له الملک علینا و نحن أحقُّ بالملک منه و لم یُؤت سعة من المال قال إنّ الله اصطفاه علیکم و زاده بَسْطةً فی العِلم و الجسم و الله یُؤتى ملکه من یشاء و الله واسعٌ علیم﴾ ؛ پیغمبرشان گفت: خدای سبحان طالوت را برای شما مبعوث کرد و با رهبری طالوت شما بجنگید. خواستند استفاده کنند که طالوت پیغمبر نبود و امام بود و این ملک او تنها فرماندهی لشگر نبود، بلکه زمامداری بود.
این چند مقدمه دارد که هیچ کدام از آنها تمام نیست: یکی اینکه اثبات امامت برای طالوت، این کار مشکلی است. برای اینکه او از کجا معصوم بود و کجا به این مقام رسید. اگر خدا او را مبعوث کرده است بوسیلهٴ همان پیغمبر مبعوث کرده است. او از طرف پیغمبر آن عصر مأمور شد که فرماندهٴ لشگر باشد از این آیه که بیش از فرماندهی لشگر که استفاده نمیشود. همانطوری که مالک اشتر را امیر المؤمنین[علیه السلام] نصب کرده است، خودش فرماندهٴ کل قوا بود و فرماندهٴ لشگر نصب میکرد، اینجا هم فرمود به اینکه خدا طالوت را برای شما مشخص کرده است. شما فرماندهٴ لشگر میخواهید نه امام. امام در حقیقت همان پیغمبر است، همان پیغمبر است که به دستور او طالوت این سمت را گرفت. آیا طالوت از آن پیغمبر دستور گرفت یا خودش مستقلاً دستور گرفت؟ این چنین که نبود: ﴿قال لهم نَبِیُّهُم إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً﴾ ؛ از راه وحی پیغمبر مأمور شد که طالوت را فرمانده لشگر کند و کرد. آنها گفتند: چگونه طالوت فرمانده ما باشد، ملک ما باشد، ملک و نفوذ در ما داشته باشد، در حالیکه از امکانات مالی برخوردار نیست؟ آنگاه جواب داد که آنچه که در فرمانده لشگر لازم است، قدرت بدنی و شجاعت است و قدرت فکری. او هم از نظر علم برخوردار است، هم از نظر قدرت بدنی متنعم و برخوردار است که ﴿و زاده بسطة فی العلم و الجسم﴾ کار أنبیا بوسیله وحی انجام میشود، خدای سبحان به این پیغمبر دستور داد که تو طالوت را بعنوان فرمانده لشگر نصب کن. نه اینکه این طالوت امام است و آن پیغمبر، پیغمبر است. ما یک پیغمبری داریم که مسئول تشکیل حکومت نیست، یک امامی داریم در مقابل پیغمبر، منتها از آن پیغمبر مدد میگیرد. اینچنین نیست. اگر هم او پیغمبر است، پیغمبری است در تحت زعامت، امامی است در تحت زعامت و رهبری پیغمبر. همین پیغمبر است که به طالوت فرمان میدهد. همین پیغمبر است که دستور خدا را به طالوت ابلاغ میکند، نه اینکه خودش مسئولیت ارشاد و هدایت مردم را دارد و فرماندهٴ لشگر و ملک بودن و زمامدار شدن مال طالوت است؛ اینچنین نیست. از این آیه هم این معنا استفاده نمیشود که آن پیغمبر زمامدار نبود و طالوت زمامدار بود، پس میشود کسی امام باشد و پیغمبر نباشد و کسی پیغمبر باشد و امام نباشد، اینچنین نیست. اگر طالوت زمامدار بود، در تحت زعامت و رهبری همان پیغمبر عصرش بود.
بازگشت به بحث: تطبیق «ملک عظیم» بر طاعت و مقام امامت
البته بعضیها هم دارای امامت و ملک حقند و هم دارای نبوت، نظیر آنچه که برای داوود مشخص فرمود که ﴿ٰاتاهُ الله الملک﴾ ، آنچه که برای سلیمان مشخص فرمود چه اینکه در سورهٴ ص، مقداری از سلطنت سلیمان(سلام الله علیه) [را] یاد میکند، میفرماید به اینکه ما به او ملک عظیم دادیم، در سورهٴ ص، آیهٴ 20 دربارهٴ داوود میفرماید: ﴿و شَددنا ملکه و ٰاتیناه الحکمة و فصل الخطاب﴾ ؛ ما به او ملک شدید دادیم. چه اینکه دربارهٴ سلیمان هم که بحثش اشاره شد در سورهٴ نمل او هم دارای ملک عظیم است. اینها غیر از مسئله امامت است آن «ملک عظیم» مقام «مفترض الطّاعة» بودن است، خواه ایوبی که گرفتار صبر است، خواه سلیمانی که از حشمت برخوردار است؛ هر دو ملک عظیم دارند. نمیشود گفت که یحیى و عیسی و ایوب و امثال و ذلک اینها ائمه نبودند داود و سلیمان و طالوت و امثال و ذلک ائمه بودند. برای اینکه این «ملک عظیم» به آن مقام افتراضِ طاعت تطبیق شد و این مقام مال همه بود، منتها بعضی موفق شدند که حکومت تشکیل بدهند، بعضی توفیقِ قبول نصیب مردم آن عصر نشد که حکومت آنها را بپذیرند و عمده همان بحثهای قبل بود.
و تحصّل که امامت در این آیه غیر از نبوت است که این مقام اول بحث بود، این یکی. وقتی ثابت شد امامت غیر از نبوت است؛ زیرا خدای سبحان به ابراهیمی که پیغمبر است میگوید: من تو را امام میکنم معلوم میشود امامت غیر از نبوت است. آنگاه وجوهی که تا کنون ذکر شد این بود که این امامت به معنای اسوه، الگو، قدوه و مانند آن امامت به این معنا حق است ولی این معنا را ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً دارا بود این یکی. امامت به معنای پیشوائی أنبیا، این نه با آیه سازگار است برای اینکه فرمود: ﴿للناس إماماً﴾. نه «اماماً للأنبیاء» با آن مشکلات دیگر [و] نه برای ذریه قابل تطبیق است برای اینکه ذریه ابراهیم امام الأنبیاء نبودند، این دو وجه. وجه سوم امامت به معنای رهبری، زعامت تشکیل حکومت این معنا حق است از مصادیق امامت است ولی این معنا را ابراهیم قبلاً داشت و دارا بود، نبوت عموماً مخصوصاً نبوت أنبیا أولوالعزم با رهبری همراه است، چگونه کسی جزء پیغمبران أولو العزم باشد و در حد گفتن یک مسئله و موعظه اکتفا کرده باشد؟! و همهٴ مبارزات فکری و مبارزات خارجی او را قبلاً قرآن نقل کرد، پس با امامت همراه بود و اگر هم امامت به معنای رهبری باشد قرآن در این بخش لاأقل گوشهای از تشکیل حکومت ابراهیم را نقل میکرد. ابراهیمی که همهٴ مبارزات رهبری و زعامت و زمامداری را پشتسر گذاشت، در دوران پیری خدا او را «امام» میکند، اگر امامت به معنای حکومت بود یک گوشهای از تشکیلات حکومتش را قرآن ذکر میکرد و حال آنکه اصلاً ذکر نکرد.
اگر هم علی التسلیم یکی از معانی قابل توجیهِ امامت این باشد یک معنای ضعیفی است، امامت برای همهٴ انبیاء بود، امامت یعنی زعامت و زمامداری، منتها گاهی مردم توفیق پیدا میکردند، گاهی توفیق پیدا نمیکردند.
شواهد قرآنی بر زعامت و حکومت پیامبر اکرم(ص)
و همهٴ آیاتی که ولایت را ثابت میکند، آن همان امامت است. امامت برای پیغمبر اسلام و ائمهٴ معصومین با ولایت همراه است آیهای که میگوید: ﴿إنّما ولیّکم الله و رسوله﴾ . این همان امامت و زعامت است. آیهای که میگوید: ﴿النبیّ أولى بالمؤمنین من أنفسهم﴾ ، این همان زعامت است آیهای که میگوید: ﴿مٰا ٰاتاکم الرسول فَخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا﴾ ، این زعامت است. آیهای که میگوید: ﴿یا أیها النبی حرّض المؤمنین علی القتال﴾ آیهای که دستور نبرد میدهد که فراوان است این همان زعامت و حکومت است. آیاتی که در قرآن زعامت و حکومت پیغمبر اسلام را تبیین میکند فراوان است. هر آیهای که دستور جنگ میدهد، این تشکیل حکومت است. هر آیهای که دستور أخذ مالیات میدهد، این حکومت است. در سورهٴ توبه که میگوید: ﴿خذ مِن اموالهم صدقةً تطهّرهم و تزکّیهم بها﴾ ، این حکومت است. چون یکی و دوتا و دهتا و امثال و ذلک نیست، آن را الآن بحث نمیکنیم. سراسر قرآن در مسائل جنگ، در مسائل گرفتن مالیات، در مسائل دعوت، در مسائل هجرت، در مسائل تهییج، همه و همه شئون زعامت و زمامداری را برای پیغمبر تثبیت میکند، میگوید: از مردم بگیر، نه به مردم بگویید: زکات واجب است. آن آیاتی که میگوید: به مردم بگو که ﴿و أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة﴾ ، این لسان غیر از آن است که در سورهٴ توبه دارد: ﴿خذ من أموالهم صدقة و تطهّرهم و تزکّیهم بها﴾ ؛ میفرماید: مردم تا این زکات را ندادهاند ناپاکند، آلودهاند، این را بگیر پاکشان کن. بگیر، این فرمان است لذا حکومت تشکیل میدهد میگوید به اینکه وقتی این زکات را گرفتی و مردم را در حقیقت تطهیر کردی، منّتی بر مردم گذاشتی و اینها را پاک کردی مصارف هشتگانه زکات هم این است: ﴿إنّما الصّدقات للفقراء و المساکین﴾ تا میرسد به ﴿و العاملین علیها﴾ ؛ کسانیکه مشغول جمعآوری زکات. کارمندان جمع آوری زکات، به اینها هم میتوانی از راه زکات حقوق بپردازی یا مال به اینها اعطا کنی و مانند آن. سراسر قرآن دربارهٴ زعامت و حکومت پیغمبر(علیه آلاف التحیة والثناء) آیات فراوان دارد که نیازی به ذکر نیست.
تفسیر امامت به هدایت باطنی انسانها به ملکوت
عمده آنست که امامتی که در این کریمه برای ابراهیم(سلام الله علیه) در دوران پیری خدایِ سبحان جعل کرد. آنطوری که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) روی آن تکیه میکند، همان مقام معنوی است و گرنه زعامت و تشکیل حکومت، دست به تبر کردن و بتشکنی کردن قبلاً بود. آن مقام عبارت از این است که ایشان میفرمایند: امام یعنی کسی که پیشوایِ عقائد و اخلاق مردم باشد یعنی چه یعنی عقیدهٴ او بعنوان ﴿الیه یصعد الکلم الطیب﴾ ؛ صعود کند عقاید دیگران را دنبال عقیدهٴ او صعود کنند. هر فیضی، در هر گوشهٴ عالم، به هر مؤمنین میرسد روی زعامت ولیالله است؛ امامت به این معناست که قهراً از زمامداری عالم ملک، به زعامت عالم ملکوت میرسد. اگر کسی نمازش قبول است، تابع قبولی نماز امام است. اگر کسی به جایی میرسد، در سایهٴ افاضه امام است. اگر کسی به مقامی راه پیدا میکند، به برکت امامت امام است. همانطوری که امام یک مقام ملکی دارد که سرپرست بدن مردم باشد تا دنیایِ مردم تأمین باشد، یک مقام ملکوتی دارد که دلهای مردم را هدایت کند. این مدعا. شاهدی که برای این مدعا اقامه میکنند این است که میفرمایند: خدای سبحان وقتی امامت را تبیین میکند، هم شرایط امام شدن را بیان میکند، هم کار امام را ذکر میکند، میفرمایند به اینکه ﴿و جعلناهم أئمّةً یهدون بأمرنا﴾ ؛ ما آلابراهیم را، ما این أنبیا را، اسماعیل و اسحاق و یعقوب و این بزرگان را ائمه کردیم: ﴿و جعلناهم أئمةً﴾ خب، اینها چه میکنند؟ اینها با طاغوتیان درمیافتند اینکه امامت و زعامت عالم ملک است که این را قبلاً هم داشتند. الآن چه میکنند؟ آنکه در خانهاش منزوی است مثل امام سجاد(سلام الله علیه) و آن توفیق را مردم نداشتند که از امامتش استفاده کنند او الآن هم امام است، او چه میکند؟
ـ ویژگیهای هدایتی ائمه صالح
هدایت به امر
[خدای سبحان] فرمود: ﴿و جعلناهم أئمةً یهدون بامرنا﴾ ؛ اینها به أمر ما هدایت میکنند. أمر را هم، نه یدعون الى الله، نه مردم را دعوت میکنند. مردم را هدایت میکنند. به چی هدایت میکنند؟ به أمر ما هدایت میکنند. این باء، باء مصاحبه است، یا باء ملابسه است، اینها لباس أمر اللهی در بردارند، اینها در صحبت أمر اللهاند. اینها «یهدون بأمر الله» این کسوت و جامهٴ امر اللهی در براینهاست این یک مقدمه.
چهرهٴ ملکی و ملکوتی عالم
خب امر خدا چیست؟ أمر خدا را در چند آیه، مخصوصاً در آیهٴ پایانی سورهٴ یس، اینچنین مشخص فرمود که ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول لَهُ کن فیکون﴾ ؛ خدا یک «عالم خلق» دارد که در آنجا تدریج راه دارد مثل؛ اینکه به ما فرمود: ﴿قدَّر فیها أقواتها فی أربعة أیّام﴾ ؛ فرمود: روزیهای شما را ما در طی 12 ماه، چهار فصل تأمین میکنیم. تا شما بار دیگر از این درخت میوه بچینید، چهار فصل باید بگذرد. در این فصل که از این مزرعه گندم کندید بار دیگر بخواهید خوشه بچینید، چهار فصل لازم است. الآن اگر از این درخت سیب میوه کندید بار دیگر بخواهید از این درخت میوه بکنید، چهار فصل لازم است: ﴿قَدَّرَ فیها أقواتها فی أربعة أیّام﴾ ؛ یعنی در فصول چهارگانه، این کارِ خداست و این کشاورزی را هم خدا به خود نسبت داد، فرمود: هیچ کس کشاورز نیست. مگر ما: ﴿أنتم تزرعونه أم نحن الزّارعون﴾ ؛ آن کسی که بذر را به دل خاک میفشاند، نه خود خبر دارد که این بذر چه خواهد شد، نه امکان دارد که او به این بذر حیات ببخشد. او یک مشت بذر جامد را از انبار به دل خاک بعد از شیار منتقل میکند، دیگر نه میداند که این یک مشت حبّه گندم چه خواهد شد و نه میداند حیات یعنی چه تا به این جامد حیات ببخشد؛ او حارث است نه زارع فرمود: ﴿أفرأیتم ما تحرثون ٭ ءَأنتم تزرعونه أم نحن الزّارعون﴾ ؛ کار شما حرث است، بذر افشانی است. ماییم که کشاورزیم، ماییم که این حبّه جامد را و بیروح را زنده میکنیم، به او حیات میبخشیم این خدایی که زارع است و کشاورز است، فرمود: دوازده ماه باید بگذرد تا ما بار دیگر از این سرزمین خوشه به ثمر برسانیم. امّا همین خدا میفرماید: أمر ما ﴿کن فیکون﴾ است: ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون ...﴾ بعد فرمود: ﴿... فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء﴾ ؛ «ملکوت» غیر از «ملک» است. اینجا با تسبیح همراه است نه با تبارک لذا با فاء تفریع یاد کرد، فرمود: ﴿فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء﴾، هر چیزی یک مُلکی دارد که در نشئه تدریج و زمان است و یک ملکوت دارد که از آن چهره مربوط به عالم طبیعت و ماده نیست، او ثابت است و متغیر نیست، او دفعی است و مصون از تدریج است. فرمود: امر خدا تدریجی نیست، دفعی است. أمر خدا مال ملکوت است، مال ملک نیست. آنجا که سخن از ملک است با برکت یاد میکند فرمود: ﴿تبارک الّذی بیده الملک﴾ . آنجا که سخن از ملکوت است با تسبیح یاد میکند که او سبّوح است: ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت﴾ ؛ سبحان جزء أسمای جلالیهٴ حقّ است، بر خلاف تبارک که جزء أسمای جمالیه حقّ است. پس خدا یک نشئه ملک دارد که در آن نشئه زمان و تدریج حکومت میکند و مانند آن. یک نشئه ملکوت دارد که در آن نشئه سخن از زمان نیست، سخن از ﴿کن فیکون﴾ است، پس ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن﴾ ؛ امر خدا همان ﴿کن﴾ گفتن است، همان باش و ایجاد کردن است «فیترتّبوا علیه انّه یوجد و یکون» این یکون، کان، کان تامه است. هم کن، کان تامه است، هم یکون، کان تامه است که فقط اسم میگیرند، فاعل میگیرند، دیگر سخن از مبتدا و خبر نیست، سخن از اسم و خبر نیست. پس امر خدا مربوط به عالم ملکوت است، در این کریمه فرمود: ائمه مردم را به امر خدا هدایت میکنند: ﴿و جعلناهم أئمةً یهدون بأمرنا﴾ ؛ اینها جامهٴ «امر اللهی» دربر کردهاند، اینها کسوت «امر اللهی» دربر کردهاند، اینها مصاحب أمر اللهاند، یعنی با ﴿کن فیکون﴾ کار میکنند یعنی با دلها کار دارند، با ارواح کار دارند. هر روحی، هر فیضی یا به برکت امامت امامت، بود. این بحث را ملاحظه بفرمائید شواهد دیگر و آیات دیگر در این زمینه هست که این را تأیید میکنند.
«والحمد لله رب العالمین»
- مقصود از امامت
- فرق امامت و نبوت
- رد معنای امامت به معنای ملک عظیم
- خداوند از ملوک به نیکی و عظمت یاد نکرده
- امامت به معنای زعامت معنوی و هدایت باطنی و قلبی مومنان
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾
مهمترین بحث این کریمه همان مسئلهٴ امامت بود و همچنین مسئلهٴ عصمت تا حدودی بحث عصمتش گذشت. دربارهٴ ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾ ملاحظه فرمودید که چند مقام محل بحث است:
مقام اول این بود که آیا این امامت همان نبوت است یا نه؟ و ثابت شد که امامت همان نبوت نیست. زیرا خدای سبحان به ابراهیم پیغمبر وعده امامت میدهد، معلوم میشود این یک مقامی است غیر از مقام نبوت.
مقام ثانی بحث این است که وقتی ثابت شد امامت در آیه غیر از نبوت است، باید روشن کرد که امامت چیست؟ وجوهی برای امامت ذکر شد: وجه اول این بود که امام یعنی اسوه و الگو. این معنا گرچه از مصادیق امامت هست ولی این معنا را ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً داشت، بلکه لازمهٴ نبوت أسوه و الگو بودن است. اگر کسی پیغمبر بود حجت خداست و معصوم است و اعتقاد او و اخلاق او و اعمال او أسوه و قدوهٴ اخلاق و عقائد و اعمال دیگران است.
وجه دوم این بود که ابراهیم(سلام الله علیه) امام انبیا و ائمه بعدی باشد. این یکی از اوصاف برجسته ابراهیم(سلام الله علیه) است امّا این نمی تواند معیار امامت باشد برای اینکه ابراهیم همین معنا را برای ذریهٴ خود مسئلت کرد و ذریهٴ او به این مقام رسیدند در حالیکه ذریهٴ او «امام الأنبیاء و الائمه» نبودند و خود ابراهیم(سلام الله علیه) جزء شیعیان نوح بود آنکه «امام الأنبیاء و الائمه» است، نوح(سلام الله علیه) است؛ لذا فرمود: ﴿و إنَّ من شیعته لإبراهیم ﴾ و سلامی هم که برای نوح مقرر شد، سلام جهانی است که فرمود: ﴿سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین﴾ . با شواهد دیگر که گذشت.
احتمال سوم این بود که امامت به معنای زعامت و رهبری باشد این هم از مصادیق امامت هست، زعیم را میگویند: امام. امام آنست که عهدهدار تشکیل حکومت باشد، این معنا حق است ولی ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً دارای این معنا بود؛ یعنی قبلاً به فکر تشکیل حکومت بود. قبلاً به فکر موضعگیری در برابر طاغوت بود، هم مبارزهٴ فکری کرد، هم مبارزهٴ عملی؛ چه اینکه اگر چنانچه منظور از این امامت منهای آن کارهائی که ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً کرده است، تشکیل حکومت جدید باشد، باید قرآن در این زمینه یک اشارهای کرده باشد حال آنکه اصلاً اشاره نکرد.
شواهد دیگری هم بود که به عرض رسید، آنچه که در قسمت پایانی این مطلب ذکر میشود تا برسیم به مطلب بعدی که وجه چهارم باشد این است که بعضیها این چنین نظر دادند که امامت یعنی همان رهبری و خدای سبحان در دوران پیری ابراهیم را به مقام زعامت و رهبری رساند، منتها میگویند: تاریخش برای ما روشن نیست و گنگ است یا احیاناً رهبری آن گروه خفیف المعونه بود، زندگی آنها ساده بود، زعامت آنها هم ساده بود.
نقد تفسیر «مُلک عظیم» به امامت به معنای زعامت و سلطنت
و احیاناً گفته میشود اینکه خدای سبحان جواب مثبت به خواستهٴ ابراهیم(سلام الله علیه) داد، ابراهیم عرض کرد: ﴿ومِن ذرّیتی﴾ خدای سبحان فرمود: این امامت به ذریهٴ عادلت میرسد ولی به ذریهٴ ظالمت نمیرسد، استشهاد میشود به اینکه خدا فرمود: ما به آلابراهیم کتاب و حکم دادیم و ملک عظیم دادیم. این ملک عظیم همان امامت است، آن کتاب و حکم، نبوت است. ببینیم این شاهد میتواند تام باشد یا نه؟
در سورهٴ نساء آیهٴ 54 اینچنین آمده است: ﴿أم یحسدون النّاس على ما ٰاتاهم الله من فضله فقد وَٰاتینَا آلابراهیم الکتاب و الحکمة وءٰاتیناهم ملکاً عظیماً﴾ ؛ فرمود: این یهودیها نسبت به کسانیکه از فضل ما برخوردارند، حسد ورزیدند. آنها که محسودند آلابراهیماند و این یهودیها که ملک و حکومت از آنها گرفته شد نسبت به این قسمت از آلابراهیم که به ملک و حکومت رسیدند، حسد ورزیدند. ما به آلابراهیم هم کتاب و حکمت دادیم، هم ملک عظیم دادیم. کتاب و حکمت ناظر به نبوت است، ملک عظیم ناظر به امامت و اینچنین گفتند به اینکه این ﴿وَ آتیناهم ملکاً عظیماً﴾ در حقیقت إجابت همان دعای ابراهیم است. خدای سبحان ابراهیم را به مقام امامت رساند، ابراهیم عرض کرد: ذریهٴ مرا هم از این مقام بهرهمند کن! خدای سبحان ذریهٴ عادل او را به این مقام رساند و فرمود: ﴿فقد ٰاتینا ٰالابراهیم الکتاب و الحکمة و آتیناهم ملکاً عظیماً﴾ ، این ﴿و آتیناهم ملکاً عظیما﴾ به منزلهٴ إجابت دعای ابراهیم است. خدای سبحان به ابراهیم ملک عظیم داد، امامت داد، ابراهیم عرض کرد: به ذریهٴ من هم بده! خدای سبحان پاسخ مثبت داد، فرمود: ﴿و آتیناهم ملکاً عظیماً﴾؛ پس مُلک شده امامت، مَلک شده امام. طبق این تفسیر.
ـ ملک و سلطنت مادّی، سمتی دنیایی
امّا ما میبینیم قرآن کریم روی این مُلک و مَلک خیلی تکیه نمیکند و مَلک را امامی همانند امامت ابراهیم[علیه السلام] برای او قائل نیست. اولاً مُلک عظیم یک سمت دنیایی است، این را خدای سبحان بعنوان آزمون به هر که بخواهد میدهد. اصلش در سورهٴ آلعمران آیهٴ 26 اینچنین است: ﴿قُل اللّهم مالک المُلک تُؤتی المُلک مَن تشاء و تنزع المُلک ممّن تشاء و تُعِزُّ من تشاء و تُذلُّ من تشاء بیدک الخیر إنَّک على کلِّ شیءٍ قدیر﴾ ؛ یعنی پروردگارا مُلک و سلطنت بدست توست، نفوذ بدست توست، به هر که بخواهی بعنوان امتحان میدهی و از هر که بخواهی سلب میکنی: ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک مَن تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء﴾، خواه آن شخص شایسته و لایق باشد؛ مانند سلیمان و داود، خواه ناشایسته باشد؛ مانند نمرود به هر دو خدا ملک میدهد بعنوان آزمون، اصل کلی در همین آیهٴ 26 سورهٴ آلعمران است که ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء﴾. ما میبینیم این ملک را به بَرّ و فاجر داد، امّا نسبت به فاجر در سورهٴ بقره نسبت به نمرود اینچنین فرمود، آیهٴ 258 سورهٴ بقره این است: ﴿الم تر إلی الذی حاجَّ ابراهیم فی ربّه أنْ ءٰاتاهُ الله الملک إذ قال ابراهیم ربّی الذی یحیی و یمیت قال أنَا اُحیی و اُمیت﴾ ؛ فرمود: شما نگاه نمیکنید به کسی که خدای سبحان به او ملک داد، او به شکرانهٴ اینکه خدا به او ملک داد باید خاضع باشد در برابر پیغمبر محاجّة کرد و ادعای ربوبیت کرد: ﴿الم تر الی الذی حاجّ ابراهیم فی ربّه أن ٰاتاهُ الله الملک﴾؛ خدا به او ملک داد؛ به این مشرک خدا ملک داد. خب، پس اصل کلی در سورهٴ آلعمران است که ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء﴾، بعد فرمود به اینکه بعنوان آزمون خدای سبحان به این مشرک ملک و سلطنت داد. دربارهٴ داود(سلام الله علیه) هم مشابه این تعبیر است که خدای سبحان به داود ملک إعطا کرد (آیهٴ 251 سورهٴ بقره) فرمود: داود جالوت را از پا درآورد و کشت ﴿فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و ٰاتاه الله الملکَ و الحکمةَ و علّمه ممّا یشاء﴾ ؛ خدای سبحان به داود ملک داد، هم ملک است و هم ایتائش را به خدا نسبت داد. پس یکجا خدا ملک را به نمرود مشرک میدهد، یکجا ملک را به داود پیغمبر میدهد، یکجا هم اصل کلی را بیان میکند که ﴿قل اللّهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء﴾؛ پس ملک غیر از امامت است.
ـ مُلک عام، همسطح امامت عامّه
و اگر ملک همسطح امامت شد، همسطح امامتی است که در آیه نیست، چون امامت هم در قرآن دو قسم است: بعضی از ائمه کفراند، بعضی ائمه عدلند. اگر چنانکه ملک همسطح امامت شد، همسطح آن امامت کلی است، نه همسطح امامتی که در آیهٴ محل بحث است. امامتی که در آیه است که ﴿إنی جاعلک للناس إماماً﴾، این مخصوص معصومین است، این عهد خداست ﴿لا ینال عهدی الظالمین﴾. این امامت همسطح ملک نیست و اگر احیاناً بعضی از انبیاء ملک بودند آن یک ملک خاص است. امامت در قرآن دو قسم است: بعضی ائمه معصومند، بعضی ائمه شرک و عصیاناند. بعضی ائمه ایمانند، بعضی ائمه کفرند بعضیها ﴿و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا﴾ ، بعضی ائمهاند که ﴿و جعلنا هم أئمة یدعون الی النار﴾ . ملک هم در قرآن دو قسم است، سلطنت هم دو قسم است: یک سلطنت حقّه است که به داود و سلیمان داد که بالعدل والقسط حکم میکنند، یک سلطنت ظالمانه است که به نمرود مشرک داده است.
پس ملک بما هو ملک معادل با امامت در آیهٴ محل بحث نیست؛ ملک همسطح امامت عامه است. امامت دو قسم است: امامت نسبت به مؤمنین و امامت نسبت به کافران. ملک هم دو قسم است: یک ملک حق و یک ملک ستم و هر دو آزمون است و خدای سبحان بعنوان امتحان اعطا میکند، پس نمیشود گفت: ﴿ٰاتینا آلابراهیم الکتاب و الحکمة و ٰاتیناهم ملکاً عظیماً﴾ ، این ملک عظیم همان سلطنت باشد. نشانهاش آن است که در بسیاری از روایات، ائمه(علیهم السلام) می فرمایند: خدا به ما ملک عظیم داد . یعنی همان امام(علیه السلام) که در زندان است یا در منزل منزوی است، میفرماید: خدا به ما ملک عظیم داد. معلوم میشود این ملک به معنای سلطنت نیست این ملک به معنای زمامداری مصطلح نیست. البته حق تشکیل حکومت مال اینها است، اینها امام مفترض الطاعةاند امّا نه ملکند. پس نمیتوان گفت ملک عظیم یعنی امامت و اگر بگوئیم اولاد ابراهیم دو قسمند: بعضیها به ملک عظیم نرسیدند مثل ایوب و یحیی و مانند آن، و بعضیها به ملک عظیم رسیدند مانند یوسف و سلیمان و داود(سلام الله علیهم)، این هم ناتمام است. برای اینکه ملک عظیم همان مقام امامت است که خدای سبحان ـ بر فرض اینکه باشد ـ برای اینها جعل کرده است و هر پیغمبری دارای این مقام است.
ـ عدم استیلای حضرت یوسف(علیه السلام) بر حکومت
در بحث قبل ملاحظه فرمودید، اگر کسی بگوید یوسف به ملک عظیم رسید ولی ایوب نرسید، ما از یوسف امامتی ندیدیم. اگر او وزیر اقتصاد و دارائی مصر شد کاری جز توزیع عادلانه نداشت وگرنه حکومت به دست همان سلطان مصر بود و اگر این معنای امامت است پس آن سلطان مصر «أمام الامام» خواهد بود او کاری نکرد و آن وقتی هم که خواست برادر خود را بازداشت کند، روی قانون مملکت بازداشت کرد که ﴿ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک﴾ وگرنه خود یوسف(سلام الله علیه) از آن جهت که پیغمبر بود، دینش حاکم بر مصر نبود. همان شرک و بتپرستی را آنها داشتند، منتها او در حد نصیحت هدایت میکرد، منتها هدایتش در بعضی اثر میکرد و در بعضی اثر نمیکرد.
سؤال ...
جواب: آن ولایت تکوینی برای همه هست. حالا آن شاید جزء معانی بعدی باشد که به خواست خدا خواهد آمد.
نکوهش پادشاهان در قرآن
و اگر بگوئیم به اینکه ملک بما انّه ملک فعلاً مذموم است ولی از نظر قرآن ممدوح است. این هم اینچنین نیست، برای اینکه قرآن از سلاطین با نام نیک یاد نمیکند. در سورهٴ نمل وقتی جریان سلیمان(سلام الله علیه) را ذکر میکند، میفرماید: وقتی که نامهای فرستاد برای ملکهٴ سبا در آن نامه نوشت که ﴿بسم الله الرّحمن الرّحیم ٭ ألاّ تَعْلُوا عَلَیَّ و أتونی مسلمین﴾ ، آنگاه ملکه سبا اینچنین گفت: ﴿قالت إنّ الملوک إذا دَخلوا قریةً أفسدوها و جعلوا أعزَّةَ أهلها أذِلَّةً و کذلک یفعلون﴾ ؛ گفت: سلاطین وقتی یکجا وارد شدند هم ویران میکنند و شهر را فاسد میکنند، هم عزیزها را ذلیل میکنند. این ﴿و کذلک یفعلون﴾ اگر کلام خدا باشد، معلوم میشود که حرف آن گوینده را تصدیق کرد و اگر حرف خدا نباشد تتمه سخن آن زن باشد. خدای سبحان حرف او را رد نکرد؛ قرآن حرفی را که نقل میکند اگر پیش او باطل باشد، ابطال خواهد کرد، رد میکند. کتاب قصه نیست که بگوید: زید اینچنین گفت و عمرو آنچنان کرد و داور نباشد. حرفی را که قرآن نقل میکند اگر حق است از کنارش با سکوت میگذرد یا به صراحت تصدیقش میکند و اگر باطل است ابطال میکند، در اینجا سخن این ملکه سبا نقل کرد که سلاطین وقتی وارد یک محل شدند دوتا کار میکنند: یکی ویران میکنند، یکی اینکه عزیزها را ذلیل میکنند.
تفاوت عملکرد پادشاهان با پیامبران
آنگاه خدای سبحان در چند جمله بعد حرف سلیمان را نقل کرد. سلیمان فرمود: اگر اینها تسلیم نشدند، ما اینها را ذلیل میکنیم امّا نفرمود ما شهر را ویران میکنیم، یعنی سلاطین دو کار میکنند: یکی ویرانگری، یکی عزیزهای قبلی را ذلیل میکنند، ولی سلیمان فرمود: اگر اینها اسلام نیاوردند ما با یک ستاد مسلح حمله میکنیم عزیزهای بی جهت را ذلیل میکنیم، امّا کاری به منطقه نداریم، جایی را ویران نمیکنیم. سخن سلیمان را که نقل میکند، این است آیهٴ 37 همین سورهٴ نمل: ﴿ارجع إلیهم فلنأتینّهم بجنودٍ لا قبلَ لهم بها و لنخرجنّهم منها أذلّة و هم صاغرون﴾ ؛ ما این عزیزان بیجهت را ذلیل میکنیم. اینها را بیرون میکنیم امّا کاری به محل نداریم. فسادی در محل نمیکنیم یعنی اینکه او گفت: ﴿انّ الملوک اذا دخلوا قریة أفسدوها﴾ ؛ خشم غیر عاقلانه دارند، محل و منطقههای مسکونی را ویران میکنند؛ ما اینچنین نیستیم. اما آن عزیزهای بیجهت را ذلیل میکنیم عزیزان بیجهت کسانیاند که روی معصیت عزیز شدهاندکه ﴿أخذته العزةُ بالإثم﴾ ؛ عدهای هستند که روی گناه عزیز شدهاند. اینهائی که ﴿أخذته العزّة بالإثم﴾ در جهنم هم به اینها میگویند: ﴿ذق إنّک أنت العزیز الکریم﴾ ؛ یعنی این عذاب را بچش، برای اینکه در دنیا عزیز بیجهت بودی. عزیز دروغین، ذلیل راستین است.
قیامت ظرف ظهور ذلت و عزّت حقیقی
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید اگر کسی عزیز بیجهت بود، ذلیل با جهت است و در قیامت چون حق ظهور میکند، ذلّت اینها ظهور میکند. دیگر ممکن نیست کسی عزیز بیجهت باشد و ذلیل بیجهت، اینچنین نیست اگر کسی عزّتش دروغ بود. ذلّت او راست است و قیامت روز ظهور حق است، آن روز ذلّت اینها ظاهر میشود در آن روز میگویند ﴿ذق﴾؛ این عذاب قیامت را بچش ﴿انّک أنت العزیز الکریم﴾ ؛ در دنیا عزیز بیجهت بودی، کریم بیجهت بودی، کرامت در محور تقواست، تو نداشتی، عزت در سایه ایمان است، تو نداشتی. عزتت دروغ بود ذلتت راست بود، قیامت روز ظهور صدق و حق است: ﴿ذلک الیوم الحقّ﴾ ؛ نه یعنی قیامت حق است، یعنی روز، روز حق است. یک وقت میگوئیم: «ذلک الیومُ حقٌ»؛ قیامتی هست. یک وقت «ال» بعنوان وصف ذکر میشود، اصلاً قیامت چه روزی است؟ ﴿ذلک الیوم الحق﴾؛ هیچ باطل در قیامت نیست، هر چه هست حق است. خب، اگر کسی عزیز بیجهت بود، ذلیل با جهت است و اگر حکومت، حکومت الهی بود آن بیجهتها را طرد میکند، آن با جهتها را اظهار میکند. سلیمان هم فرمود به اینکه ما این عزیزان بیجهت را ذلیل میکنیم: ﴿ولنخرجنّهم منها أذلّة و هم صاغرون﴾ ، کاری با دیارشان نداریم، کاری با خانه و مناطق مسکونی نداریم این نظر قرآن است آن هم نظر آن زن.
پس آن زن دربارهٴ ملوک اینچنین گفت، قرآن رد نکرد. امّا سخن أنبیا این است که ما کاری با مناطق مسکونی نداریم، عزیزان بیجهت را تنبیه میکنیم. پس از ملوک خدای سبحان در قرآن با عظمت یاد نکرد که مَلک یعنی امام و مُلک یعنی امامت، آنگاه به ابراهیم بفرماید: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾، یعنی «جاعلک للناس ملکا». اینچنین نیست، این ملک بعنوان یک قدرت ظاهری هم به نیکان داده میشود، هم به بدان به عنوان امتحان، چیزی غیر از این نیست.
سؤال ...
جواب: چون آخِر با جنگ بود، زمیننهٴ جنگ بود زمینهٴ تهدید بود: ﴿و جعلوا أعزّة أهلها أذلّةً و کذلک یفعلون﴾ آنگاه خدای سبحان فرمود به اینکه سلیمان حرفش این بود ما اگر پیروز شدیم، فقط آنها را ذلیل خواهیم کرد.
سؤال ...
جواب: فرمود: ﴿و لنخرجنّهم منها أذلّة﴾ ؛ یعنی اینها که سردمداران حکومت بودند، آنها را ذلیل میکنیم. آنها که سردمدار حکومت بودند. عزیز بودند و عزت ظاهری داشتند.
پس مُلکی که خدای سبحان به یوسف داد به معنای امامت نبود. مُلکی هم که قرآن تعبیر میکند اصل زمامداری است، خواه به معنای امامت حق، خواه به معنای امامت جور.
و امّا مُلکی که خدای سبحان به طالوت داد که انسان بگوید: آن طالوت امام بود و پیغمبر نبود. اثبات آن هم کاری آسانی نیست که بحثش خواهد آمد.
تطبیق «ملک عظیم» بر طاعت و مقام امامت
عمده همان آیه سورهٴ نساء بود که فرمود: ﴿و ٰاتیناهم ملکاً عظیما﴾ ، این تفسیر شریف نور الثقلین را ملاحظه میفرمائید. چندین روایت در این تفسیر از کافی و غیر کافی آمده که این ملک عظیم همان امامت و خلافت است. ائمه(علیهم السلام) میفرمایند: خدا بما ملک عظیم داد یعنی این مقام، مقام عظیم است، نه ملک عظیم یعنی سلطنت. اگر چنانچه ملک عظیم یعنی حکومت و زمامداری دیگر ائمه نباید بفرمایند: خدا بما ملک عظیم داد. در همین جلد اول صفحه 406 به بعد چندتا روایت است که ملک عظیم را به معنای طاعت مفترضه و مانند آن معنا میکنند. این امر تشریعی است یعنی خدای سبحان این مقام را به ما داد که اطاعت مردم از ما واجب است، خواه مردم از ما اطاعت بکنند و ما حکومت تشکیل بدهیم مانند زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) یا از ما اطاعت نکنند، ما حکومت تشکیل ندهیم مانند امام سجاد(سلام الله علیه) ما این ملک عظیم را داریم. یکی از آن روایات این است که میفرماید: «و هی الخلافة بعد النبوة و هم الائمة(علیهم السلام)» ؛ این آلابراهیم که ملک عظیم دارند، همان ائمه(علیهم السلام)اند. خب یکی از مصادیقش این است. البته این تطبیق است، نه که تفسیر. امّا تطبیق ملک عظیم بر امامتِ به این معنا که اینها دارای این مقامند نه اینکه دارای حکومت و سلطنت بودند. چندین روایت هست در بعضی از اینها هست که ملک با نبوت در یک خاندان جمع نمیشود . البته این روایت مخالف با قرآن است، برای اینکه قرآن هم ملک را و هم نبوت را برای داود، برای سلیمان جمع کرده است. ولی از چند روایتی که در این صفحه 406 تا 409 به بعد هست ملاحظه میفرمائید این ملک عظیم را به همان مقام مفترض الطاعه بودن، به این مقام معنا میکنند، نه یعنی کسی که حکومت تشکیل داد. کسی که مقام را دارد. خب هیچ پیغمبری نیست که این مقام را نداشته باشد، طبق آن بحثهای قبلی. هر پیغمبری مفترض الطاعة است یعنی هیچ پیغمبری نیست که دینش کامل نباشد نسبت به همان منطقه، هیچ پیغمبری نیست که در مسائل حدود و تعزیرات قانونی نیاورده باشد، هیچ پیغمبری هم نیست که مسئول اجرای حدود و تعزیرات را معین نکرده باشد و خود در حدّ یک مسئلهگو و واعظ بماند، اینچنین نیست. پس «ملک عظیم» به معنای امامتی که ابراهیم(سلام الله علیه) مسئلت کرد نخواهد بود. ملک به معنای امامت مطلقه است، ملک دو قسم است، امامت هم دو قسم است.
ـ پاسخ به یک استشهاد بر تلازم دو سویه نبوت و امامت (سیاسی ـ اجتماعی)
امّا آنچه که دربارهٴ طالوت گفته شد که احیاناً به این قصه استشهاد میشود که طالوت امام بود و پیغمبر نبود: اولاً، این باید ثابت بشود بر فرض اینکه ثابت بشود مزاحم اصل بحث نیست. اصل بحث این بود که پیغمبر حتماً امام است امّا حالا اگر کسی شاهدی اقامه کرد که کسی ممکن است امام باشد و پیغمبر نباشد، این مزاحم بحث نیست. برای اینکه بصراحه بحث قبلی گذشت که ممکن است کسی امام باشد و پیغمبر نباشد، مثل خود ائمه(علیهم السلام) که اینها حق رهبری و زعامت دارند، معصوم هستند منتها پیغمبر نیستند. ما از آن طرف نتوانستیم شاهدی اقامه کنیم که کسی پیغمبر باشد و امام نباشد.
ببینیم این قضیه طالوت این معنا را اثبات میکند یا نه؟ در سورهٴ بقره آیهٴ 246 به بعد این است که ﴿ألم تر الی الملأ من بنیاسرائیل من بعد موسیٰ إذ قالوا لنبیّ لهم ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل الله قال هل عَسَیْتُمْ ان کتب علیکم القتال ألاّ تقاتلوا﴾ ؛ بنیاسراییل در اثر ستمهایی که دیدند به پیغمبرِ عصرشان گفتند: برای ما یک مَلِکی مبعوث کن که ما در پرتو او بجنگیم. آن پیغمبر گفت: اگر یک کسی مبعوث بشود، شاید شما اطاعت نکنید، آنها گفتند: ﴿و ما لنا ألاّ نقاتل فی سبیل الله و قد أخرِجنا من دیارنا و أبنائنا﴾ ؛ چطور ما در پرتو او جنگ نمیکنیم در حالیکه ما را تبعیدمان کرد، از دیارمان بدور داشتند! ﴿فلمّا کتب علیهم القتال تَوَلّوا إلاّ قلیلاً منهم و الله علیم بالظّالمین﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿و قال لهم نبیّهم إنّ الله قد بَعَثَ لکم طالوت ملکاً قالوا اَنَّیٰ یکون له الملک علینا و نحن أحقُّ بالملک منه و لم یُؤت سعة من المال قال إنّ الله اصطفاه علیکم و زاده بَسْطةً فی العِلم و الجسم و الله یُؤتى ملکه من یشاء و الله واسعٌ علیم﴾ ؛ پیغمبرشان گفت: خدای سبحان طالوت را برای شما مبعوث کرد و با رهبری طالوت شما بجنگید. خواستند استفاده کنند که طالوت پیغمبر نبود و امام بود و این ملک او تنها فرماندهی لشگر نبود، بلکه زمامداری بود.
این چند مقدمه دارد که هیچ کدام از آنها تمام نیست: یکی اینکه اثبات امامت برای طالوت، این کار مشکلی است. برای اینکه او از کجا معصوم بود و کجا به این مقام رسید. اگر خدا او را مبعوث کرده است بوسیلهٴ همان پیغمبر مبعوث کرده است. او از طرف پیغمبر آن عصر مأمور شد که فرماندهٴ لشگر باشد از این آیه که بیش از فرماندهی لشگر که استفاده نمیشود. همانطوری که مالک اشتر را امیر المؤمنین[علیه السلام] نصب کرده است، خودش فرماندهٴ کل قوا بود و فرماندهٴ لشگر نصب میکرد، اینجا هم فرمود به اینکه خدا طالوت را برای شما مشخص کرده است. شما فرماندهٴ لشگر میخواهید نه امام. امام در حقیقت همان پیغمبر است، همان پیغمبر است که به دستور او طالوت این سمت را گرفت. آیا طالوت از آن پیغمبر دستور گرفت یا خودش مستقلاً دستور گرفت؟ این چنین که نبود: ﴿قال لهم نَبِیُّهُم إنّ الله قد بعث لکم طالوت ملکاً﴾ ؛ از راه وحی پیغمبر مأمور شد که طالوت را فرمانده لشگر کند و کرد. آنها گفتند: چگونه طالوت فرمانده ما باشد، ملک ما باشد، ملک و نفوذ در ما داشته باشد، در حالیکه از امکانات مالی برخوردار نیست؟ آنگاه جواب داد که آنچه که در فرمانده لشگر لازم است، قدرت بدنی و شجاعت است و قدرت فکری. او هم از نظر علم برخوردار است، هم از نظر قدرت بدنی متنعم و برخوردار است که ﴿و زاده بسطة فی العلم و الجسم﴾ کار أنبیا بوسیله وحی انجام میشود، خدای سبحان به این پیغمبر دستور داد که تو طالوت را بعنوان فرمانده لشگر نصب کن. نه اینکه این طالوت امام است و آن پیغمبر، پیغمبر است. ما یک پیغمبری داریم که مسئول تشکیل حکومت نیست، یک امامی داریم در مقابل پیغمبر، منتها از آن پیغمبر مدد میگیرد. اینچنین نیست. اگر هم او پیغمبر است، پیغمبری است در تحت زعامت، امامی است در تحت زعامت و رهبری پیغمبر. همین پیغمبر است که به طالوت فرمان میدهد. همین پیغمبر است که دستور خدا را به طالوت ابلاغ میکند، نه اینکه خودش مسئولیت ارشاد و هدایت مردم را دارد و فرماندهٴ لشگر و ملک بودن و زمامدار شدن مال طالوت است؛ اینچنین نیست. از این آیه هم این معنا استفاده نمیشود که آن پیغمبر زمامدار نبود و طالوت زمامدار بود، پس میشود کسی امام باشد و پیغمبر نباشد و کسی پیغمبر باشد و امام نباشد، اینچنین نیست. اگر طالوت زمامدار بود، در تحت زعامت و رهبری همان پیغمبر عصرش بود.
بازگشت به بحث: تطبیق «ملک عظیم» بر طاعت و مقام امامت
البته بعضیها هم دارای امامت و ملک حقند و هم دارای نبوت، نظیر آنچه که برای داوود مشخص فرمود که ﴿ٰاتاهُ الله الملک﴾ ، آنچه که برای سلیمان مشخص فرمود چه اینکه در سورهٴ ص، مقداری از سلطنت سلیمان(سلام الله علیه) [را] یاد میکند، میفرماید به اینکه ما به او ملک عظیم دادیم، در سورهٴ ص، آیهٴ 20 دربارهٴ داوود میفرماید: ﴿و شَددنا ملکه و ٰاتیناه الحکمة و فصل الخطاب﴾ ؛ ما به او ملک شدید دادیم. چه اینکه دربارهٴ سلیمان هم که بحثش اشاره شد در سورهٴ نمل او هم دارای ملک عظیم است. اینها غیر از مسئله امامت است آن «ملک عظیم» مقام «مفترض الطّاعة» بودن است، خواه ایوبی که گرفتار صبر است، خواه سلیمانی که از حشمت برخوردار است؛ هر دو ملک عظیم دارند. نمیشود گفت که یحیى و عیسی و ایوب و امثال و ذلک اینها ائمه نبودند داود و سلیمان و طالوت و امثال و ذلک ائمه بودند. برای اینکه این «ملک عظیم» به آن مقام افتراضِ طاعت تطبیق شد و این مقام مال همه بود، منتها بعضی موفق شدند که حکومت تشکیل بدهند، بعضی توفیقِ قبول نصیب مردم آن عصر نشد که حکومت آنها را بپذیرند و عمده همان بحثهای قبل بود.
و تحصّل که امامت در این آیه غیر از نبوت است که این مقام اول بحث بود، این یکی. وقتی ثابت شد امامت غیر از نبوت است؛ زیرا خدای سبحان به ابراهیمی که پیغمبر است میگوید: من تو را امام میکنم معلوم میشود امامت غیر از نبوت است. آنگاه وجوهی که تا کنون ذکر شد این بود که این امامت به معنای اسوه، الگو، قدوه و مانند آن امامت به این معنا حق است ولی این معنا را ابراهیم(سلام الله علیه) قبلاً دارا بود این یکی. امامت به معنای پیشوائی أنبیا، این نه با آیه سازگار است برای اینکه فرمود: ﴿للناس إماماً﴾. نه «اماماً للأنبیاء» با آن مشکلات دیگر [و] نه برای ذریه قابل تطبیق است برای اینکه ذریه ابراهیم امام الأنبیاء نبودند، این دو وجه. وجه سوم امامت به معنای رهبری، زعامت تشکیل حکومت این معنا حق است از مصادیق امامت است ولی این معنا را ابراهیم قبلاً داشت و دارا بود، نبوت عموماً مخصوصاً نبوت أنبیا أولوالعزم با رهبری همراه است، چگونه کسی جزء پیغمبران أولو العزم باشد و در حد گفتن یک مسئله و موعظه اکتفا کرده باشد؟! و همهٴ مبارزات فکری و مبارزات خارجی او را قبلاً قرآن نقل کرد، پس با امامت همراه بود و اگر هم امامت به معنای رهبری باشد قرآن در این بخش لاأقل گوشهای از تشکیل حکومت ابراهیم را نقل میکرد. ابراهیمی که همهٴ مبارزات رهبری و زعامت و زمامداری را پشتسر گذاشت، در دوران پیری خدا او را «امام» میکند، اگر امامت به معنای حکومت بود یک گوشهای از تشکیلات حکومتش را قرآن ذکر میکرد و حال آنکه اصلاً ذکر نکرد.
اگر هم علی التسلیم یکی از معانی قابل توجیهِ امامت این باشد یک معنای ضعیفی است، امامت برای همهٴ انبیاء بود، امامت یعنی زعامت و زمامداری، منتها گاهی مردم توفیق پیدا میکردند، گاهی توفیق پیدا نمیکردند.
شواهد قرآنی بر زعامت و حکومت پیامبر اکرم(ص)
و همهٴ آیاتی که ولایت را ثابت میکند، آن همان امامت است. امامت برای پیغمبر اسلام و ائمهٴ معصومین با ولایت همراه است آیهای که میگوید: ﴿إنّما ولیّکم الله و رسوله﴾ . این همان امامت و زعامت است. آیهای که میگوید: ﴿النبیّ أولى بالمؤمنین من أنفسهم﴾ ، این همان زعامت است آیهای که میگوید: ﴿مٰا ٰاتاکم الرسول فَخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا﴾ ، این زعامت است. آیهای که میگوید: ﴿یا أیها النبی حرّض المؤمنین علی القتال﴾ آیهای که دستور نبرد میدهد که فراوان است این همان زعامت و حکومت است. آیاتی که در قرآن زعامت و حکومت پیغمبر اسلام را تبیین میکند فراوان است. هر آیهای که دستور جنگ میدهد، این تشکیل حکومت است. هر آیهای که دستور أخذ مالیات میدهد، این حکومت است. در سورهٴ توبه که میگوید: ﴿خذ مِن اموالهم صدقةً تطهّرهم و تزکّیهم بها﴾ ، این حکومت است. چون یکی و دوتا و دهتا و امثال و ذلک نیست، آن را الآن بحث نمیکنیم. سراسر قرآن در مسائل جنگ، در مسائل گرفتن مالیات، در مسائل دعوت، در مسائل هجرت، در مسائل تهییج، همه و همه شئون زعامت و زمامداری را برای پیغمبر تثبیت میکند، میگوید: از مردم بگیر، نه به مردم بگویید: زکات واجب است. آن آیاتی که میگوید: به مردم بگو که ﴿و أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة﴾ ، این لسان غیر از آن است که در سورهٴ توبه دارد: ﴿خذ من أموالهم صدقة و تطهّرهم و تزکّیهم بها﴾ ؛ میفرماید: مردم تا این زکات را ندادهاند ناپاکند، آلودهاند، این را بگیر پاکشان کن. بگیر، این فرمان است لذا حکومت تشکیل میدهد میگوید به اینکه وقتی این زکات را گرفتی و مردم را در حقیقت تطهیر کردی، منّتی بر مردم گذاشتی و اینها را پاک کردی مصارف هشتگانه زکات هم این است: ﴿إنّما الصّدقات للفقراء و المساکین﴾ تا میرسد به ﴿و العاملین علیها﴾ ؛ کسانیکه مشغول جمعآوری زکات. کارمندان جمع آوری زکات، به اینها هم میتوانی از راه زکات حقوق بپردازی یا مال به اینها اعطا کنی و مانند آن. سراسر قرآن دربارهٴ زعامت و حکومت پیغمبر(علیه آلاف التحیة والثناء) آیات فراوان دارد که نیازی به ذکر نیست.
تفسیر امامت به هدایت باطنی انسانها به ملکوت
عمده آنست که امامتی که در این کریمه برای ابراهیم(سلام الله علیه) در دوران پیری خدایِ سبحان جعل کرد. آنطوری که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) روی آن تکیه میکند، همان مقام معنوی است و گرنه زعامت و تشکیل حکومت، دست به تبر کردن و بتشکنی کردن قبلاً بود. آن مقام عبارت از این است که ایشان میفرمایند: امام یعنی کسی که پیشوایِ عقائد و اخلاق مردم باشد یعنی چه یعنی عقیدهٴ او بعنوان ﴿الیه یصعد الکلم الطیب﴾ ؛ صعود کند عقاید دیگران را دنبال عقیدهٴ او صعود کنند. هر فیضی، در هر گوشهٴ عالم، به هر مؤمنین میرسد روی زعامت ولیالله است؛ امامت به این معناست که قهراً از زمامداری عالم ملک، به زعامت عالم ملکوت میرسد. اگر کسی نمازش قبول است، تابع قبولی نماز امام است. اگر کسی به جایی میرسد، در سایهٴ افاضه امام است. اگر کسی به مقامی راه پیدا میکند، به برکت امامت امام است. همانطوری که امام یک مقام ملکی دارد که سرپرست بدن مردم باشد تا دنیایِ مردم تأمین باشد، یک مقام ملکوتی دارد که دلهای مردم را هدایت کند. این مدعا. شاهدی که برای این مدعا اقامه میکنند این است که میفرمایند: خدای سبحان وقتی امامت را تبیین میکند، هم شرایط امام شدن را بیان میکند، هم کار امام را ذکر میکند، میفرمایند به اینکه ﴿و جعلناهم أئمّةً یهدون بأمرنا﴾ ؛ ما آلابراهیم را، ما این أنبیا را، اسماعیل و اسحاق و یعقوب و این بزرگان را ائمه کردیم: ﴿و جعلناهم أئمةً﴾ خب، اینها چه میکنند؟ اینها با طاغوتیان درمیافتند اینکه امامت و زعامت عالم ملک است که این را قبلاً هم داشتند. الآن چه میکنند؟ آنکه در خانهاش منزوی است مثل امام سجاد(سلام الله علیه) و آن توفیق را مردم نداشتند که از امامتش استفاده کنند او الآن هم امام است، او چه میکند؟
ـ ویژگیهای هدایتی ائمه صالح
هدایت به امر
[خدای سبحان] فرمود: ﴿و جعلناهم أئمةً یهدون بامرنا﴾ ؛ اینها به أمر ما هدایت میکنند. أمر را هم، نه یدعون الى الله، نه مردم را دعوت میکنند. مردم را هدایت میکنند. به چی هدایت میکنند؟ به أمر ما هدایت میکنند. این باء، باء مصاحبه است، یا باء ملابسه است، اینها لباس أمر اللهی در بردارند، اینها در صحبت أمر اللهاند. اینها «یهدون بأمر الله» این کسوت و جامهٴ امر اللهی در براینهاست این یک مقدمه.
چهرهٴ ملکی و ملکوتی عالم
خب امر خدا چیست؟ أمر خدا را در چند آیه، مخصوصاً در آیهٴ پایانی سورهٴ یس، اینچنین مشخص فرمود که ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول لَهُ کن فیکون﴾ ؛ خدا یک «عالم خلق» دارد که در آنجا تدریج راه دارد مثل؛ اینکه به ما فرمود: ﴿قدَّر فیها أقواتها فی أربعة أیّام﴾ ؛ فرمود: روزیهای شما را ما در طی 12 ماه، چهار فصل تأمین میکنیم. تا شما بار دیگر از این درخت میوه بچینید، چهار فصل باید بگذرد. در این فصل که از این مزرعه گندم کندید بار دیگر بخواهید خوشه بچینید، چهار فصل لازم است. الآن اگر از این درخت سیب میوه کندید بار دیگر بخواهید از این درخت میوه بکنید، چهار فصل لازم است: ﴿قَدَّرَ فیها أقواتها فی أربعة أیّام﴾ ؛ یعنی در فصول چهارگانه، این کارِ خداست و این کشاورزی را هم خدا به خود نسبت داد، فرمود: هیچ کس کشاورز نیست. مگر ما: ﴿أنتم تزرعونه أم نحن الزّارعون﴾ ؛ آن کسی که بذر را به دل خاک میفشاند، نه خود خبر دارد که این بذر چه خواهد شد، نه امکان دارد که او به این بذر حیات ببخشد. او یک مشت بذر جامد را از انبار به دل خاک بعد از شیار منتقل میکند، دیگر نه میداند که این یک مشت حبّه گندم چه خواهد شد و نه میداند حیات یعنی چه تا به این جامد حیات ببخشد؛ او حارث است نه زارع فرمود: ﴿أفرأیتم ما تحرثون ٭ ءَأنتم تزرعونه أم نحن الزّارعون﴾ ؛ کار شما حرث است، بذر افشانی است. ماییم که کشاورزیم، ماییم که این حبّه جامد را و بیروح را زنده میکنیم، به او حیات میبخشیم این خدایی که زارع است و کشاورز است، فرمود: دوازده ماه باید بگذرد تا ما بار دیگر از این سرزمین خوشه به ثمر برسانیم. امّا همین خدا میفرماید: أمر ما ﴿کن فیکون﴾ است: ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون ...﴾ بعد فرمود: ﴿... فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء﴾ ؛ «ملکوت» غیر از «ملک» است. اینجا با تسبیح همراه است نه با تبارک لذا با فاء تفریع یاد کرد، فرمود: ﴿فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء﴾، هر چیزی یک مُلکی دارد که در نشئه تدریج و زمان است و یک ملکوت دارد که از آن چهره مربوط به عالم طبیعت و ماده نیست، او ثابت است و متغیر نیست، او دفعی است و مصون از تدریج است. فرمود: امر خدا تدریجی نیست، دفعی است. أمر خدا مال ملکوت است، مال ملک نیست. آنجا که سخن از ملک است با برکت یاد میکند فرمود: ﴿تبارک الّذی بیده الملک﴾ . آنجا که سخن از ملکوت است با تسبیح یاد میکند که او سبّوح است: ﴿فسبحان الذی بیده ملکوت﴾ ؛ سبحان جزء أسمای جلالیهٴ حقّ است، بر خلاف تبارک که جزء أسمای جمالیه حقّ است. پس خدا یک نشئه ملک دارد که در آن نشئه زمان و تدریج حکومت میکند و مانند آن. یک نشئه ملکوت دارد که در آن نشئه سخن از زمان نیست، سخن از ﴿کن فیکون﴾ است، پس ﴿إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن﴾ ؛ امر خدا همان ﴿کن﴾ گفتن است، همان باش و ایجاد کردن است «فیترتّبوا علیه انّه یوجد و یکون» این یکون، کان، کان تامه است. هم کن، کان تامه است، هم یکون، کان تامه است که فقط اسم میگیرند، فاعل میگیرند، دیگر سخن از مبتدا و خبر نیست، سخن از اسم و خبر نیست. پس امر خدا مربوط به عالم ملکوت است، در این کریمه فرمود: ائمه مردم را به امر خدا هدایت میکنند: ﴿و جعلناهم أئمةً یهدون بأمرنا﴾ ؛ اینها جامهٴ «امر اللهی» دربر کردهاند، اینها کسوت «امر اللهی» دربر کردهاند، اینها مصاحب أمر اللهاند، یعنی با ﴿کن فیکون﴾ کار میکنند یعنی با دلها کار دارند، با ارواح کار دارند. هر روحی، هر فیضی یا به برکت امامت امامت، بود. این بحث را ملاحظه بفرمائید شواهد دیگر و آیات دیگر در این زمینه هست که این را تأیید میکنند.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است