display result search
منو
تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش ششم

تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش ششم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 103 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش ششم
- امامت شان و مقامی برتر از شئون دیگر است
- معنای امامت: اسوه بودن و امام الامه و امام الانبیاء بودن و تشکیل حکومت
- نقد و بررسی معانی محتمل در امامت

بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾

امامت در قرآن
شئون گوناگون انسان کامل
از اینکه خدای سبحان به ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إنّی جاعلک للناس اماماً﴾ و این خطاب هم در دوران پیری ابراهیم(سلام الله علیه) بود، معلوم می‌شود که این امامت غیر از نبوت است یعنی در ظرفی که ابراهیم(سلام الله علیه) پیغمبر بود خدای سبحان فرمود: ﴿إنّی جاعلک للناس اماماً﴾ تا الآن به این نتیجه رسیدیم که این امامت غیر از نبوت است. اگر این امامت غیر از نبوت است باید روشن بشود که امامت به چه معناست. شئون گوناگونی برای یک انسان ممکن است فرض بشود که همهٴ آنها به جعل و افاضهٴ خدای سبحان باشد، همانطوری که برای یک فقیه چند سمت و چند شأن هست و گاهی ممکن است این شئون ملازم هم باشند و گاهی غیر ملازم، دربارهٴ انسان معصوم هم این چنین است؛ مثلاً مجتهد بودن، فقیه بودن، مرجع بودن، مفتی بودن، قاضی بودن، اینها شئونی است که برای یک انسان تحصیل کرده حاصل می‌شود، یک شخص را هم می‌توان مجتهد نامید، هم فقیه دانست، هم مرجع و هم قاضی و هم مفتی، منتها اینها شئون گوناگون‌اند که در یک انسان طبق جهات مختلف جمع می‌شوند. از این جهت که دارای ملکهٴ استنباط است او را مجتهد می‌گویند؛ از آن جهت که می‌تواند محل رجوع ارباب استفتاء باشد او را مرجع می‌نامند؛ از آن جهت که بالفعل فتوی می‌دهد آن را مفتی می‌گویند؛ از آن جهت که فصل خصومت دارد او را قاضی می‌گویند و مانند آن. اینها شئون گوناگون است که برای یک انسان در اثر أوصاف مختلف جمع می‌شود. در انسان کامل هم این چنین است مسئلهٴ نبوت هست، رسالت هست، خلافت هست وصایت هست، امامت هست و نظایر آن که هر کدام از اینها از نظر تحلیل مفهومی از دیگری جداست، احیاناً ممکن است در خارج ملازم هم باشند ولی در تحلیل مفهومی از یکدیگر جدا هستند.
نبوت یک حیثیت خبریابی است از آن جهت که انسان کامل وحی را و نبأ را دریافت می‌کند او را «نبی» می‌گویند و از آن جهت که وحیِ دریافت شده را به مردم ابلاغ می‌کند او را «رسول» می‌گویند و از آن جهت که اَمٰامِ مردم است، در پیش روی مردم است، مردم به او ائتمام و اقتداء دارند او را «امام» می‌گویند و از آن جهت که کارهای خدا را در زمین انجام می‌دهد او را «خلیفة الله» می‌گویند و مانند آن و همهٴ اینها هم جعلی است یعنی خدای سبحان باید قرار بدهد حالا بخشی از اینها امور تکوینی‌اند که با جعل تکوینی یافت می‌شوند، بخشی از اینها امور قراردادی‌اند که با جعل تشریعی جعل می‌شوند. در جریان خلافت آدم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إنی جاعل فی الأرض خلیفة﴾ ؛ آن یک خلافت تکوینی است به معنای وسیع و عمیقش. در جریان خلافتهای تشریعی به عنوان فصل خصومت به داود(سلام الله علیه) فرمود: ﴿یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین النّاس بالحق﴾ . در جریان نبوت عیسای مسیح[علیه السلام] می‌گوید: ﴿انّی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیّاً﴾ .
دربارهٴ امامت در همین آیهٴ محل بحث خدای سبحان به ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾؛ پس همهٴ اینها جعلی است و هر کدام از دیگری در تحلیل مفهومی جداست، ممکن است مصداقاً عین هم باشند، ولی در تحلیل مفهومی از هم جدا هستند.

برسی معانی محتمل دربارهٴ «امام»
ـ نقد تفسیر امامت به نبوت
آنچه که مهم است آن است که این امامت در آیه غیر از نبوت است، این معنا را از آیه بخوبی می‌توان استفاده کرد؛ زیرا خدای سبحان در دوران پیری حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که سالیان متمادی او دارای مقام نبوت بود خدا به او فرمود: ﴿انّی جاعلک للناس اماماً﴾، پس این امامت غیر از نبوت است منتها باید بررسی کرد که خود امامت به چه معناست این یک؛ در حین بررسی باید مواظب باشیم یک معنایی برای امامت ثابت بشود که هم در ابراهیم(سلام الله علیه) محقق بشود و هم در ذریّهٴ صالح و محسن او محقق بشود و هم برابر نصوص در ائمهٴ ما(علیهم السلام) منطبق بشود؛ یک معنایی باید از قرآن کریم استنباط کنیم که غیر از نبوت باشد و در ابراهیم(سلام الله علیه) در دوران پیری حاصل بشود و برای ذریّهٴ صالح او هم حاصل بشود و برای ائمهٴ معصومین(علیهم السلام) هم حاصل بشود، یک همچنین معنایی باید استنباط بشود.

بررسی معنای لغوی «امام»
آنچه که در جلسهٴ قبل ملاحظه فرمودید این بود که لغةً «امام»؛ آن راه بزرگ را که اگر کسی قدم در او نهاد بدون تحیّر به مقصد می‌رسد، آن بزرگراه را می‌گویند: «امام» که خدای سبحان فرمود: ﴿إنّهما لَبامامٍ مبین﴾ ؛ یعنی وقتی شما از حجاز به شام مسافرت می‌کنید این دو محلّی که مال «اصحاب ایکه» بود، ما ویران کردیم بَرِ جاده است؛ یعنی بَرِ این بزرگراه است. انسان مادامی که در خیابانهای فرعی و کوی و برزن حرکت می‌کند محتاج به راهنماست و احیاناً متحیر است ولی وقتی به بزرگراه رسید تحیّری ندارد همان راه را ادامه می‌دهد و به مقصد می‌رسد؛ امام آن بزرگراه است آن‌گاه شواهد دیگر هم همین معنا را تأیید کرد که امام آن انسان کاملی است که پیروی او همان و رسیدن به مقصد همان؛ پس یک چنین معنایی از امامت ما می‌توانیم از قرآن استفاده کنیم، امّا آن چه معنایی است که تاکنون ابراهیم خلیل نداشت و در دوران پیری باید خدای سبحان برای او جعل کند؟

ـ نقد تفسیر امامت به قدوه و نمونه
اگر امامت به این معناست یعنی اسوهٴ مردم بودن، مقتدای مردم بودن که انسان بتواند عقیدهٴ خود را به عقیدهٴ او اقتدا دهد، اخلاق خود را به خُلق او مقتدی کند، اعمال خود را به اعمال او مقتدی کند؛ این معنا معنای [لغوی] امامت هست ولی ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) قبلاً این را داشت. نمی‌شود گفت به اینکه این معنا مخصوص ابراهیم(سلام الله علیه) است در دوران پیری، اگر احیاناً در بعضی از ظواهر آیات نسبت به أنبیا(علیهم السلام) یک ترک اولائی اسناد داده شد، آن هم قابل توجیح است هم با امامت منافات ندارد. اگر کسی معصوم شد یقیناً امام است به این معنا؛ زیرا معصوم کسی است که فعل او، تقریر او، قول او حجت است. سکوت او مثل گفتار او حجت است، تقریر او مثل فعل او حجت است. اگر کسی حجّت خدا شد می‌تواند امام باشد که انسان در همهٴ شئون به او اقتدا کند. اگر امامت به معنای اُسوه و الگو بودن است به معنای «من یؤتم به» است، ابراهیم خلیل قبلاً داشت. و هر پیغمبری هم این معنا را دارد، امامت به این معنا از نبوت جدا نیست یعنی هر پیغمبری إمام امت است؛ زیرا گفتار او حجت است، چون معصوم و اگر معصوم شد دیگران موظفند که عقیده و خُلق و عمل خود را بر عقیده و خلق و عمل او تطبیق کنند.

تلازم نبوت با اسوه و الگو بودن
امامت به این معنا گرچه غیر از نبوت است ولی ملازم با نبوت است، هر پیغمبری این معنا را داراست چه اینکه ابراهیم خلیل هم این معنا را دارا بود.
در سورهٴ مبارکهٴ نساء آیهٴ 64 اینچنین فرمود: ﴿و ما أرسلنا من رسولٍ إلاّ لیطاع بإذن الله﴾ ، بعضی از احکام مال نبوت و رسالت عامه است، بعضیها هم مال مرسلین خاص؛ آن احکامی که مال رسالت عامه است، خدای سبحان به عنوان اصل کلی بیان می‌کند: مثل اینکه هر پیغمبری بالاخره درگیر منافقین و کافران خواهد بود، لذا می‌فرماید: ﴿یا حسرةً علی العباد ما یأتیهم من رسولٍ إلاّ کانوا به یستهزءون﴾ یا ما قرار دادیم برای هر پیغمبر و نبی ﴿عدوّاً شیاطین الانس و الجن﴾ ، هر پیغمبری مزاحم دارد، این یک اصل کلی است. هر پیغمبری اسوهٴ امت است این یک اصل کلی است. هر پیغمبری که پیام الهی را ابلاغ کرد شیطان در خواستهٴ او دسیسه می‌کند و نمی‌گذارد مردم پیرو او باشند: ﴿و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لانبیّ إلاّ اذا تمنّیٰ ألقی الشّیطان فی أمنیّته﴾ . اینها جزء اصول کلی است که همراه با نبوت است؛ مثل اینکه هر پیغمبری باید بشر باشد و فرشته را نمی‌شود پیغمبر مردم قرار داد، هر پیغمبری باید مرد باشد زن نمی‌تواند پیغمبر باشد. گرچه به ولایت می‌رسد؛ مثل صدیقه طاهره(سلام الله علیها) ولی به نبوت نمی‌رسد؛ چون آن کار اجرائی است. از این امور کلی قرآن به عنوان اصل کلی یاد می‌کند، می‌فرماید: ﴿و ما أرسلنا من قبلک إلاّ رجالاً نوحی إلیهم﴾ اینها جزء خطوط کلی نبوت است. این مطلب که هر پیغمبری امام است به معنای اینکه أسوه و الگوست، جزء خواص نبوت عامه است یعنی هر پیغمبری الگوی أمت است که أمت به او اقتدا کنند در همهٴ شئون.
در همین آیهٴ 64 سورهٴ نساء فرمود: ﴿و ما أرسلنا من رسول إلاّ لیطاع بإذن الله﴾ ؛ ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مرگ اینکه مطاع باشد بالقول المطلق. خب اگر آن پیغمبر معصوم نباشد که مطاع بالقول المطلق نیست و اگر معصوم است و مطاع است؛ پس أسوه است. یعنی عقیدهٴ او امام عقائد است، خُلق او امام اخلاق است و عمل او هم امام اعمال است، امام أعمال دیگران است: ﴿و ما أرسلنا من رسولٍ إلاّ لیطاع بإذن الله﴾.
پس امامت به این معنا گرچه تحلیلاً غیر از نبوت است ولی ملازم با نبوت هم هست. دیگر نمی‌توان گفت که ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) تاکنون گرچه نبی بود ولی امام نبود و از این به بعد امام شد؛ پس امامت به این معنا گرچه حق است ولی منظور آیه نخواهد بود یعنی نمی‌توان گفت که خدا که فرمود: ﴿إنّی جاعلک للناس اماماً﴾ یعنی «جاعلک للناس اسوةً وقدوةً» وامثال ذلک، اینها که قبلاً هم بود، هر پیغمبری هم قدوه و اسوه است؛ پس امامت تا الآن روشن شد که به هیچکدام از این دو معنا نخواهد بود، چون بعضی گفته‌اند: امامت به معنای نبوت است، بعضیها هم گفته‌اند: امامت یعنی الگو و قدوه و اسوه بودن؛ هیچکدام از این دو معنا نخواهد بود.
تفسیر امامت به امامت بر پیامبران
معنای سوم و احتمال سوم این است که این یک امامت خاصه باشد یعنی ابراهیم(سلام الله علیه) گرچه در حین نبوت دارای امامت بود، امام بود، قدوه و اسوه والگوی مردم بود، امّا امام الأنبیاء نبود که أنبیای بعدی به او اقتدا کنند. گرچه امام امت بود ولی امام أنبیا نبود که أنبیای آینده به سنت و ملت اواقتدا کنند. چون خدای سبحان ابراهیم(سلام الله علیه) را امام أنبیای بعدی قرار داد. امام الأئمه قرار داد سایر معصومین را دستور اقتدا داد این معنا در آخر عمر برای ابراهیم(سلام الله علیه) حاصل شد یعنی تاکنون گرچه به رسالت و نبوت رسیده است و امام امت بوده است که مردم به او اقتدا کنند امّا به این مقام نرسید که أنبیای آینده به او اقتدا کنند و الآن در دوران پیری بعد از تتمیم و إتمام آن کلمات سنگین به جایی رسیده است که بشود امام الانبیاء، امام أنبیای بعدی. نشانه‌ای که ابراهیم(سلام الله علیه) امام أنبیای بعدی شد، همان آیهٴ 78 سورهٴ حج است که فرمود: ﴿و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدّین من حرج ملّة أبیکم إبراهیم هو سمّاکم المسلمین من قبل و فی هذا لیکون الرّسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء علی الناس﴾ ؛ فرمود: شما پیرو ملت پدرتان باشید، تمام مسلمین عالم فرزندان ابراهیم خلیلند یعنی الآن بیش از سه میلیارد مردم روی زمین بچه‌های ابراهیم خلیلند، همه او را به عظمت، به نبوت، به رسالت، به امامت می‌شناسند؛ هم مسلمانهای عالم، هم مسیحیهای عالم و هم یهودیهای عالم؛ چون همهٴ اینها به ابراهیم(سلام الله علیه) می‌رسند هر چه دارند از برکت ابراهیم خلیل است فرمود: ﴿ملّة أبیکم ابراهیم﴾ و این خطاب تنها خطاب به أمتها نیست. بلکه خطاب به أنبیا هم هست، به شهادت آیهٴ سورهٴ نحل آیه 123 سورهٴ نحل فرمود: ﴿ثمّ أوحینا الیک أن اتّبع ملّة إبراهیم حنیفاً﴾ ؛ فرمود: ما به توی پیغمبر وحی فرستادیم که تابع ملة ابراهیم باش: ﴿أن اتّبع ملّة ابراهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین﴾، معلوم می‌شود ابراهیم(سلام الله علیه) نه تنها قدوه و امام امتِ خود بود، نه تنها امام همهٴ امتهای آینده الی یوم القیامه بود و هست، بلکه امام أنبیای بعدی هم هست که أنبیای بعدی به او اقتدا می‌کنند. همانطوری که در زمان خودش لوط(سلام الله علیه) به او اقتدا کرد و به او ایمان آورد که خدا فرمود: ﴿فآمن له لوط﴾ ؛ یعنی لوط با اینکه پیغمبر است به ابراهیم(سلام الله علیهما) ایمان آورد و به او اقتدا کرد. أنبیای بعدی هم به مِلّة ابراهیم اقتدا می‌کنند؛ برای اینکه خدا به خاتمشان(علیهم آلاف و التحیة والثناء) فرمود: ﴿ثم أوحینا الیک أن اتّبع ملّة ابراهیم حنیفاٌ﴾ که ابراهیم می‌شود «امام الانبیاء والائمة». این معنا در اواخر عمر بعد از اتمام امتحانات برای حضرت پیدا شد. اگر چنانچه امام به معنای قدوهٴ أنبیای بعدی است، این معنا در مقابل نبوت است و تاکنون برای ابراهیم پیغمبر حاصل نبود و از الآن با این جعل حاصل شده است.

ـ نقد تفسیر امامت به امامت بر پیامبران
این معنا فی نفسه لطیف است اولاً و غیر از نبوت است ثانیاً و تاکنون ممکن بود برای ابراهیم پیغمبر(سلام الله علیه) حاصل نبوده و الآن جعل شده ثالثاً، اینها درست است امّا یک مشکل داخلی و یک اشکال خارجی دارد.

الف . قرینهٴ داخلی
اشکال داخلی‌اش آن است که خدای سبحان فرمود: ﴿إنّی جاعلک للناس اماماً﴾؛ من تو را امام مردم قرار می‌دهم نه امام أنبیا و أئمهٴ آینده، نه تو امام الائمه‌ای، امام مردم هستی. این امامت برای مردم قبلاً هم حاصل بود آنچه بعداً حاصل شد آن را آیه نمی‌گوید، آن را که آیه می‌گوید قبلاً حاصل بود، این یک اشکال داخلی.

ب . قرینهٴ خارجی
اشکال خارجی آن است که گرچه در بعضی از بخشها خدای سبحان ابراهیم را پدر مسلمین می‌داند، می‌فرماید: ﴿ملّة أبیکم ابراهیم﴾ وگرچه خدای سبحان می‌فرماید: ﴿أن اتّبع ملّة ابراهیم حنیفاً﴾ ، امّا قرآن یک راه بازتری به ما نشان می‌دهد و آن اینست که ابراهیم وسط تاریخ است نه آغاز تاریخ، می‌فرماید: خود ابراهیم هم مأموم است، امام نیست گرچه او نسبت به آینده‌ها امام است ولی خود مأموم است، شما قبل از ابراهیم نوح را دارید که این نوح إمام ابراهیم است گرچه دربارهٴ نوح تعبیر به امامت نشد ولی دربارهٴ ابراهیم(سلام الله علیه) تعبیر به شیعه شد.

حضرت ابراهیم(علیه السلام) شیعهٴ شیخ الانبیاء حضرت نوح(علیه السلام)
فرمود: ﴿و انّ من شیعته لإبراهیم﴾ ، این را در سورهٴ مبارکهٴ صافات آیهٴ 83 بیان کرد بعد از اینکه جریان نوح را تشریح می‌کند می‌فرماید: ﴿و انّ من شیعته لإبراهیم ٭ اذ جاء ربّه بقلب سلیم﴾ ؛ یکی از شیعیان نوح ابراهیم است.

سرّ تسمیه پیرو به شیعه
پیرو را شیعه می‌گویند؛ زیرا اگر مأموم تابع امام شد، فکر امام و امامتِ امام شیوع پیدا می‌کند، از این جهت می‌شود شیعه. اگر امامت یک رهبر شیوع پیدا می‌کند به وسیله پیروی رهبران اوست؛ چون پیروی رهبران باعث شیوع امامت رهبر است از این جهت پیروان را شیعیان می‌نامند.
و سرّ اینکه ابراهیم شیعهٴ نوح(سلام الله علیهما) بود اینست که چون دارای قلب سلیم بود معلوم می‌شود شیعهٴ نوح شدن سلامت قلب می‌طلبد فرمود: ﴿و انّ من شیعته لإبراهیم ٭ اذ جاء ربّه بقلب سلیم﴾ ؛ آن وقتی که ابراهیم با قلب سالم به حضور خدا بار یافت، همان وقت جزء شیعیان نوح(سلام الله علیه) بود و در این جهت فرق نمی‌کند، گاهی می‌گویند: ابراهیم امام است یعنی دیگران أمتند. گاهی می‌گویند: دیگران أمتند یعنی ابراهیم امام است؛ فرق نمی‌کند، این یک اضافهٴ متخالفة الاطراف است. یک وقت می‌گویند: زید پدر عمر است. می‌فهمیم عمر پسر است. یک وقت می‌گویند: عمر پسر زید است، می‌فهمیم زید پدر است. گاهی می‌گویند: عمر امام زید است یعنی زید جزء امت است، گاهی می‌گویند: زید شیعهٴ عمر است یعنی عمر امام است. وقتی خدا فرمود: ابراهیم از شیعیان نوح است یعنی آن مبدأ آغازین، نوح(سلام الله علیه) است این یک نکته.

راز سلام جهانی خدای سبحان بر حضرت نوح(علیه السلام)
نکتهٴ دیگر هم تعبیری است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) از این کلمه استفاده کرده‌اند و آن این است که خدای سبحان گرچه بر أنبیا سلام می‌فرستد. امّا بر هیچ پیغمبری مثل نوح سلام نمی‌فرستد. دربارهٴ ابراهیم دارد: ﴿سلام علی ابراهیم ٭ کذلک نجزی المحسنین﴾ ، دربارهٴ موسیٰ و هارون دارد: ﴿سلامٌ علی موسی و هارون﴾ ، امّا دربارهٴ نوح دارد: ﴿سلامٌ علی نوح فی العالمین﴾ در سراسر قرآن یکجا ﴿فی العالمین﴾ دارد آن هم مخصوص نوح است: ﴿سلامٌ علی نوح فی العالمین﴾؛ چون اوست که مبدأ آغازین همهٴ نبوتها و امامتهاست قبل از نوح(سلام الله علیه) شریعتی نبود. همان قوانین کلیه بود.
در همین سورهٴ مبارکهٴ صافات آیهٴ ٧٩ این است (بعد از اینکه فرمود از ٧٥ به بعد) بعد از اینکه فرمود: ﴿و لقد نادانا نوح فلنعم المجیبون ٭ و نجیّناه و أهله من الکرب العظیم ٭ و جعلنا ذریّته هم الباقین ٭ و ترکنا علیه فی الآخرین﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿سلام علی نوحٍ فی العالمین ٭ إنّا کذلک نجزی المحسنین ٭ إنّه من عبادنا المؤمنین ٭ ثم أغرقنا الآخرین ٭ و انّ من شیعته لإبراهیم﴾ ، شما در سراسر قرآن جائی پیدا نمی‌کنید که خدای سبحان سلام و درود جهانی فرستاده باشد. دربارهٴ ابراهیم هم دارد، آیهٴ ١٠٩ همین سورهٴ صافات: ﴿سلامٌ علی إبراهیم ٭ کذلک نجزی المحسنین ٭ إنّه من عبادنا المؤمنین﴾ . بعد از چند آیه در جریان موسی و هارون آیه ١٢٦ می‌فرماید: ﴿سلامٌ علی موسی و هارون ٭ إنّا کذلک نجزی المحسنین﴾ . سلام جهانی را قرآن مخصوصِ نوح(سلام الله علیه) می‌داند. اگر سخن از امامت هست، پس نوح باید امام الأنبیاء باشد چه اینکه از او به عنوان شیخ الأنبیاء یاد می‌کنند. او باید إمام الانبیاء و الامم باشد، نه ابراهیم(سلام الله علیه). این مقام مال حضرت نوح است و خود ابراهیم(سلام الله علیه) بعداً جزء شیعیان نوح و جزء ائمهٴ نسبی شد.
پس امام اگر به معنای قدوهٴ مردم باشد معنای حق است و قبلاً ابراهیم داشت؛ اگر به معنای امام انبیاء و أمم باشد این معنا فی نفسه حق است ولی از این آیهٴ محل بحث استفاده نمی‌شود اولاً. برای اینکه خدا نفرمود «انّی جاعلک للائمة والانبیاء اماما» فرمود: ﴿إنّی جاعلک للناس اماماً﴾. گذشته از آن آن‌که شایسته است برای امام الأنبیاء بودن، نوح(سلام الله علیه) است که خود ابراهیم جزء شیعیان اوست.
پس تاکنون سه معنا از معانی امامت بررسی شد و هر سه نفی شد، امامت به معنای نبوت باشد کما ذهب الیه البحث در این آیه مراد نیست. امام یعنی اسوه و الگو و پیشوا و قدوه این فی نفسه حق است امّا در این آیه، از این آیه مراد نیست. امام یعنی الگوی أنبیا و أمم، این هم فی نفسه حق است از این آیه نمی‌شود استفاده کرد و تاکنون برای ابراهیم(سلام الله علیه) حاصل نبوده. از الآن حاصل شده در دوران پیری دو و همین معنا باید در ذریهٴ او باشد سه، منتها ممکن است که مرحلهٴ شدیدش برای او، مرحله ضعیفش برای ذریّه است وگرنه نمی‌شود گفت که برای او یک معناست و برای ذریّهٴ او یک معنا یعنی اگر ذریّهٴ او به این امامت به همین معنا نرسند، سیاق آیه و ظهور آیه را ما از دست داده‌ایم. بگوئیم که ذرّیّهٴ او پیغمبر شده‌اند، امام نشده‌اند و او هم پیغمبر است هم امام که وقتی به خدای سبحان عرض کرد: ﴿و من ذرّیّتی﴾، خدا بفرماید به اینکه ذریّه تو که محسن و عادلند ما آنها را پیغمبر می‌کنیم، آنها که ظالمند محرومند. اگر امامت در ذریّه به معنای نبوت باشد این معنایش آن است که ما ظهور سیاقی را از دست دادیم، باید امام معنایی باشد غیر از نبی که تاکنون ابراهیم خلیل نداشت و به همان معنا برای ذریّهٴ صالح او باشد و به همان معنا هم برای أهل‌بیت[علیهم السلام] باشد، یک چنین معنایی باید باشد وگرنه اگر امامتی که برای او هست به یک معنا باشد، امامتی که برای ذریّهٴ اوست به معنای نبوت باشد، این وحدت سیاق را از دست می‌دهد؛ فقط یک جامعه انتزاعی دارد.
سؤال ...
جواب: مثل اینکه نبی هستند برای مردم، رسول‌اند برای مردم. خودشان نسبت به خدای سبحان دستورات را می‌گیرند و امتثال می‌کنند و هرچه که امتثال می‌کنند و عمل می‌دهند، از آن جهت قدوه و امام برای دیگرانند.

ـ نقد تفسیر امامت به زعامت سیاسی ـ اجتماعی
ببینیم آیا امامت به معنای سرپرستی و ادارهٴ حکومت مردم هست یا نه؟ که این معنای پنجم خواهد بود. امامت به این معنا می‌تواند یکی از معانی امام باشد یعنی سرپرستی، تشکیل حکومت، زعامت و مانند آن، ولی با توجه اینکه ابراهیم پیغمبر(سلام الله علیه) امامتِ به این معنا را تاکنون نداشت بعداً پیدا کرد و ذریّهٴ او هم دارای همین إمامتند، باید یک چنین معنایی استفاده بشود. امامت به معنای سرپرستی، به معنای حکومت می‌تواند یکی از معانی و مصادیق امام باشد. امّا آیا ابراهیم(سلام الله علیه) در دوران پیری حکومت تشکیل داد و آیا اصولاً امامتِ به معنای زعامت و رهبری از نبوت جداست یا نه؟
چند مطلب مهمّ است که باید بحث بشود:

عدم انفکاک پیامبری از زعامت
اوّل اینکه آیا اصلاً امامت به این معنا یعنی زعیم بودن، سرپرست مردم بودن، از نبوت جداست یا نه؟ ممکن است کسی پیغمبر باشد و امام نباشد؟ این را مرحوم امین الاسلام در مجمع احتمال داد فرمود: «گاهی ممکن است کسی پیغمبر باشد و امام نباشد» باید ببینیم این فرمایش تام است یا ناتمام. ثانیاً، اگر ثابت شد که امامت غیر از نبوت است یعنی سرپرستی و زعامت و تشکیل حکومت و ادارهٴ مردم غیر از نبوت است، آیا ابراهیم(سلام الله علیه) در زمان پیری امام شد یعنی حاکم شد، زعیم شد، سرپرست مردم شد حکومت تشکیل داد یا نه؟ و آیا اینکه خدای سبحان دعای ابراهیم(سلام الله علیه) را دربارهٴ ذرّیهٴ عادل او اجابت کرد آنها ائمه شدند به عنوان زعمای حکومتِ مردم یا نه؟ اینها باید اثبات بشود.

نقد بیان مرحوم امین الاسلام مبنی بر انفکاک نبوت از امامت و رهبری
امّا مطلب اول مرحوم امین الاسلام در مجمع دارد به اینکه نبوت غیر از امامت است، امامت نه یعنی قدوه و أسوه و الگو بودن، امامت نه یعنی آغاز هدایت أنبیا؛ امام یعنی زعیم یعنی رهبر. ایشان می‌فرمایند که امام به معنای زعیم غیر از نبی است، ممکن است کسی پیغمبر باشد و امام نباشد. خدای سبحان به او دستور امامت و رهبری ندهد، فقط دستور نبوت دارد، یعنی دستور ابلاغ احکام دارد، نه دستور اجرای احکام.
این فرمایش قبولش دشوار است، ممکن است کسی به مقام نبوت برسد و رهبری مردم رانداشته باشد؟! یک وقت مردم تمکین نمی‌کنند، در برابر او می‌ایستند؛ آن یک حساب دیگری است. یک وقت می‌گوئیم: کسی پیغمبر هست ولی رهبری نیست، آن وقت نبوت به این معنا در حدّ یک عالم مسئله‌گو می‌شود. این فرض دارد که خدای سبحان پیغمبری را اعزام کند و به او سمت رهبری ندهد دستور ندهد، که جامعه‌ای را بساز؟! سؤالها اول از اینجا شروع می‌شود: آیا ممکن است خدای سبحان دینی را به پیغمبر بدهد که مسائل سیاسی در آن دین نباشد؟ یعنی به مردم بگوید شما عبادت کنید و از زشتیها آنها را باز ندارد یا آنها را از زشتیها باز دارد؟ اگر آنها را از زشتیها باز داشت و آنها تمرّد کردند چه کند؟ آیا دستور دارد یا دستور ندارد؟ آیا می‌شود یک دینی فرض کرد که فقط دربارهٴ آخرت سخن بگوید؟ بگوید که باید عبادات کنید و این واجبها را انجام بدهید، برای اینکه بهشت بروید و این محرمات را باید ترک کنید برای این که جهنم نروید. حالا اگر فلان کار را کردید، سرقت کردید، آدم کشتید، حکمی در دنیا ندارید، در دنیا هر چه کردید، کردید؛ در آخرت گرفتار عذاب خواهید شد. این فرض دارد اصلاً که خدای سبحان دینی بفرستد که آن دین کاری به شئون دنیای مردم نداشته باشد، فقط دربارهٴ آخرت سخن بگوید بگوید؟ که قتل و تجاوز بد است و اگر کسی را کشتید، حقوق کسی را تضییع کردید در قیامت جهنم می‌روید. این می‌شود همان هرج و مرج و اصلاً ما چرا پیغمبر می‌خواهیم، مگر نه آن است که نبوت عامه یک امر ضروری است و برهان عقلی بر او قائم است و مگر نه آن است که ائمه(علیهم السلام) به همین برهان عقلی استدلال کرده‌اند که وجود پیغمبر ضروری است.

جلوگیری از هرج و مرج یکی از ادلّه ضرورت نبوت
از بیانات امام هشتم(سلام الله علیه) به خوبی استفاده می‌شود که یکی از ادلّهٴ ضرورت نبوت عامه این است که هرج و مرج صحیح نیست، مردم را نمی‌شود رها گذاشت؛ پس انسان پیغمبر می‌خواهد. خب، پیغمبر می‌خواهد که زندگی با هرج و مرج باشد یا بی هرج و مرج؟ اگر پیغمبر می‌خواهد که زندگی نظم داشته باشد؛ پس آن دین هم باید برنامه‌های سیاسی داشته باشد اولاً، و هم رهبردین مجری آن حدود سیاسی باشد ثانیاً، یعنی هم مسئله حدود و تعزیرات داشته باشد اولاً، هم آن پیغمبر مسئول اجرای این حدود و تعزیرات باشد ثانیاً، هم بگوید: اگر کسی آدم کشت باید قصاص بشود و هم خود مجری این قصاص باشد؛ مثل اینکه خدای سبحان که جریان قصاص را که مطرح می‌کندمی‌فرماید به اینکه ما در تورات برای موسای کلیم گفته‌ایم: ﴿النفس بالنفس﴾ ، چون این حکم بالاصاله در تورات است بعد می‌فرماید: همین حکم در قرآن هم است. طبق بیانی که مرحوم امین الاسلام دارد، ممکن است پیغمبری مسئول اجرای حدود نباشد، ممکن است دینش مشتمل بر مسائل سیاسی باشد ولی پیغمبر مسئول اجرا نباشد، این را شما مطالعه بفرمائید ببینید که اصلاً این آن نیاز عقلی را بر طرف می‌کند یانه؟ اصلاً پیغمبر می‌خوا‌هیم که زندگی هرج و مرج نباشد، اگر آن پیغمبر کاری به زندگی مردم ندارد حدود را اجرا نمی‌کند، آن حکم عقلی و نیاز عقلی برآورده نمی‌شود، ناتمام است این بحث، این یکی، بعد از این اگر ثابت شد که‌ هر پیغمبری زعیم است یعنی خدای سبحان همانطوری که او را نبی قرار داد، او را رهبر هم قرار داد، منتها گاهی موفق می‌شود، گاهی موفق نمی‌شود؛ مثل اینکه دربارهٴ بعضی از أنبیا دارد که فقط یک خانواده به او ایمان آوردند: ﴿فما وجدنا فیها غیر بیتٍ من المسلمین﴾ ؛ فقط یک خانواده در آن محل به او ایمان آوردند که ما بقیه را به دست هلاکت سپردیم. یک وقت انسان می‌گوید که اصلاً خدا به او مأموریت تشکیل حکومت نداد، یک وقت نه داد ولی مردم تمکین نکردند؛ مثل اینکه موسا کلیم(سلام الله علیه) مأمور تشکیل حکومت بود ولی در مصر موفق نشد بعدها خدا فرمود: ﴿و أورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الأرض و مغاربها﴾ ؛ بعدها آمدند حکومتی تشکیل دادند وگرنه تا آل‌فرعون بودند و غرق نشده بودند. نمی‌گذاشتند موسیٰ(سلام الله علیه) حکومت تشکیل بدهد.
این معنا اصلاً صحیح است که کسی پیغمبر باشد و مسئول نباشد. فقط مسئله‌گو باشد؟ این یک، اگر ثابت شد که هر پیغمبری امام است، دیگر نوبت به بحثهای بعدی نمی‌رسد و اگر ثابت شد که نه ممکن است کسی پیغمبر باشد و مسئول اجرا نباشد، زعیم و رهبر نباشد، آنگاه امامت به معنای رهبری غیر از نبوت خواهد بود نوبت به این سؤال می‌رسد که آیا در زمان پیری ابراهیم که امام شد زعیم مردم شد حکومت تشکیل داد یا نه؟
«الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:54

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی