display result search
منو
تفسیر آیات 23 تا 29 سوره فرقان

تفسیر آیات 23 تا 29 سوره فرقان

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 102 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 29 سوره فرقان"
- حکومت مالک حقیقی در قیامت؛
- تأثیر دوست در هدایت و ضلالت انسان؛
- بهشت و جهنم در این دنیا؛
- وقتی گناه یا نیکی می‌کنیم در بهشت یا جهنم هستیم.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَدِمْنَا إِلَی مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً (23) أَصْحَابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِیلاً (24) وَیَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِکَةُ تَنزِیلاً (25) الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَکَانَ یَوْماً عَلَی الْکَافِرِینَ عَسِیراً (26) وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً (27) یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً (29)﴾

بعد از بیان معارف توحید و بخشی از وحی و نبوّت به جریان معاد پرداختند. مهم‌ترین مشکل مشرکان همان انکار معاد بود زیرا اگر کسی معاد را بپذیرد و خود را مسئول بداند در هر کاری صلاح و فلاح را به خوبی بررسی می‌کند. فرمود اینها که منکر معاد بودند و توحید ربوبی و الوهی را نپذیرفتند کاری را برای تقرّب به خدا انجام نمی‌دهند. عبادتهای اینها که برای بتهاست سراب است کارهای خیر دیگر اینها نظیر احسان, جود, صِله رَحِم, صدقات و مانند آن چون به قصد قربت نیست ثوابی ندارد اثر وضعی آنها هم احیاناً در دنیا ظهور می‌کند در آخرت از این کارها هیچ نفعی به آنها نمی‌رسد آثار دنیایی اینها را ممکن است بیابند احیاناً ممکن است در آخرت سهمی از تخفیف عذاب داشته باشند اما به وسیله اعمالی که در دنیا انجام می‌دهند از عذاب الهی برهند به بهشت برسند این‌چنین نیست: ﴿وَقَدِمْنَا إِلَی مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾ عمل هم غیر از فعل است فعل را به حیوان هم اسناد می‌دهند ولی عمل غالباً به انسان اسناد داده می‌شود.
پرسش: حاج آقا ممکن است اصل عذاب برداشته شود کما اینکه برای حاتم طایی و دیگران...
پاسخ: حالا آن چون قبل از اسلام بود اینها معذور بودند کافرِ مستضعف بودند حجّتشان بالغ نبود و مانند آن اما بعد از اسلام ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾[1] و بعد از اسلام که حجّت الهی بالغ شده است اگر کسی ایمان نیاورد معذور نیست البته کافرِ مستضعف که حجّت الهی به او بالغ نشده است او معذّب نیست چون عذاب برای کسی است که ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾.[2]
آن‌گاه بخشی از آثار قیامت را ذکر می‌کنند می‌فرمایند این گروه توقّع دارند ملائکه را ببینند ملائکه که بر اینها نازل نمی‌شوند (یک) با چشم ظاهر هم که نمی‌شود ملائکه را دید (دو) آن وقتی که چشم دنیایی بسته شد چشم برزخی باز شد اینها ملائکه را در حین احتضار می‌بینند (سه) چه اینکه در قیامت هم می‌بینند (چهار) منتها برای تعذیب اینها نازل می‌شوند (پنج) ﴿وَیَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ﴾ ابر را می‌گویند غَمام, سحاب را می‌گویند غمام چون غمام از غَمّ است و از سَتر است و پوشاندن است و ابر چون جلوی آفتاب را می‌گیرد و بخشی از آسمان یا فضا را می‌پوشاند گفتند غَمام, غمام به معنای ابر نیست ابر را می‌گویند غمام چون می‌پوشاند حالا اگر فرمود آسمان مُنشَق می‌شود به وسیله غمام حالا این غمام چه تیرگی چه تاریکی چه پوشندگی چه پوشیدگی باشد ممکن است با ابر همراه نباشد نمی‌شود این غمام را همان سحاب و ابر دانست این از اشراط‌الساعه است روزی که قیامت قیام می‌کند بالأخره ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾[3] می‌شود ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾[4] می‌شود ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾[5] می‌شود ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[6] می‌شود همه اینها بساطشان برچیده می‌شود تا نظام نو طراحی بشود در آن مقطع فرشته‌ها نازل می‌شوند اینها آن فرشته‌ها را هم می‌بینند منتها برای تعذیب است و برای مؤمنان هم رحمت است البته, ﴿وَیَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ﴾ این ﴿تَشَقَّقُ﴾ اصلش «تَتَشَقَّقُ» بود گاهی می‌گویند «إنْشَقَّتِ الأرض بالنّبات» گاهی می‌گویند «تَنشقّ الأرض عن النّبات» گاهی می‌بینید یک گیاه که می‌خواهد بروید این زمین شکافته می‌شود و دو طرف این خاک کنار می‌رود این گیاه خودش را روشن می‌کند کشاورز را هم که می‌گویند فلاّح برای اینکه او شکافنده است در حقیقت, گاهی این‌چنین نیست که این دو طرف خاک کنار برود و چیزی ظهور بکند بلکه از همان باطن که در می‌آید این زمینی که پوشیده است این خاک کنار می‌رود و این گیاه سر از خاک به در می‌آورد لذا گاهی می‌گویند «تَنشقُّ» یا «إنشقّت الأرض بالنّبات» گاهی می‌گویند «عن النبات» به هر تقدیر این اِنشقاق یعنی شکاف. ﴿وَیَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِکَةُ تَنزِیلاً﴾ که صحنه معاد است در آن روز مِلکها و مُلکهای اعتباری رخت برمی‌بندد مِلک و مُلک حقیقی ظهور می‌کند مالکهای اعتباری و مَلکهای اعتباری کنار می‌روند مالک حقیقی و مَلک حقیقی ظهور می‌کند به نام خدا این چهار مطلب را از این کریمه می‌توان به دست آورد فرمود: ﴿الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ خب مِلکهای دنیا که مثلاً فلان زمین مِلک چه کسی است این یک امر اعتباری است مُلک یعنی نفوذ و سلطنت و قدرت این هم امر اعتباری است آن که دارای مِلک است می‌شود مالک آن که دارای مُلک است می‌شود مَلِک هم مِلک و مُلک در دنیا اعتباری است رخت برمی‌بندد هم مالک و مَلِک اعتباری‌اند و رخت برمی‌بندند این امور چهارگانه کنار می‌رود مِلک حقیقی و مُلک حقیقی ظهور می‌کند مالک حقیقی و مَلک حقیقی ظهور می‌کند فرمود: ﴿الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «الْمُلک حقٌّ» در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که آنجا در مسئله وزن نفرمود «والوزن حقّ» نه اینکه یک وزنی هست در قیامت, یک سنجشی هست اگر فرموده بود «والوزن حقّ» مثل «الموت حقٌّ, القبر حقٌّ, الجنّة حقٌّ, النّار حقٌّ» یعنی اینها هستند اما وقتی می‌فرماید: ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[7] با الف و لام ذکر می‌کند نه یعنی وزنی هست بلکه می‌خواهد بفرماید وزن حق است یعنی آنجا سنگ و متر و امثال ذلک نیست حق, وزن است عقاید و اخلاق و اعمال, موزون‌اند در دنیا نان و گوشت را با سنگ می‌سنجند در قیامت عقیده و اخلاق و اعمال را با حق می‌سنجند وزن در قبال موزون که کلاهما در میزان قرار می‌گیرند که امر ثالث است این وزن, حق است در دنیا وزن, سنگ است در آخرت وزن, حق است اینجا هم فرمود: ﴿الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ حق, مُلک است حق, مِلک است نه آسمان و زمین آن وقت حق دارد حکومت می‌کند خب این مثل زمین نیست خب حق برای چه کسی است ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾[8] دیگر, سخن از زمین نیست سخن از آسمان نیست که زمین برای چه کسی است آسمان برای چه کسی است اینها چون بساطش برچیده شد مِلک چیست؟ مُلک چیست؟ درست است که مالک خداست مَلک خداست اما مِلک چیست؟ مُلک چیست؟ مِلک حق است مُلک حق است نه زمین, اگر حق دارد حکومت می‌کند پس زمین بر محور حق می‌گردد آن مواقف چندگانه بر محور حق می‌گردد صراط بر محور حق می‌گردد تطایر کتب بر مدار حق می‌گردد اِنطاق جوارح بر مدار حق می‌گردد ﴿الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «الْمُلک حقٌّ» حق, مُلک است خب حق برای کسی نیست که, حق برای زید نیست حق برای عمرو نیست حق فقط برای الله است ﴿الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نظیر ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «والوزن حقٌّ» خب اگر این است این معلوم است ﴿لِلرَّحْمنِ﴾ است ﴿الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ خب ﴿لِلرَّحْمنِ﴾ حالا که این شد ﴿وَکَانَ یَوْماً عَلَی الْکَافِرِینَ عَسِیراً﴾ کافری که به دنبال باطل بود هیچ سهمی از آن روز ندارد دیگر, این روز برای او نیست این هیچ جا ندارد در این روز هر جا برود در عذاب الیم است ﴿وَکَانَ یَوْماً عَلَی الْکَافِرِینَ عَسِیراً﴾ آن‌گاه حسرتش را تبیین می‌فرماید, می‌فرماید: ﴿وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً﴾ در ذیل این آیه یکی دوتا روایت است که لابد ملاحظه فرمودید کسی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد آن رفیق مشرکش به او اعتراض کرد که چرا ایمان آوردی گفت او مهمان من بود من برای او غذا آوردم به او گفت من غذا را نمی‌خورم مگر اینکه تو مسلمان بشوی من هم اسلام آوردم روی مثلاً شرم و اینها, او هم گفت باید مرتد بشوی و مرتد هم شد[9] و بالأخره پایانش به ضلالت و جهنم [منتهی شد], حالا این شأن نزول باعث اختصاص این آیه نیست که این شخص در قیامت می‌گوید که من یک رفیق بدی داشتم و مرا منحرف کرد بالأخره رفیق سوء این خطر را دارد حالا آن گوشه‌ای از مصادیق این آیه مطلق است.
ما در تعبیرات عرفی‌مان چه در فارسی چه در عربی می‌گوییم انسانی که پشیمان شده است این سبّابه خودش را گاز می‌گیرد در تعبیرات فارسی می‌گوید وقتی کسی که بخواهد مظلومیت خودش را ثابت کند می‌گوید همه ما را گاز می‌گیرند من مثل آن انگشت انسان پشیمانم خب انسان پشیمان انگشت بیچاره‌اش را گاز می‌گیرد در عربی می‌گویند سبّابه مُتندِّم, مُتندّم یعنی انسان نادم همین تعبیر سبّابه متندّم که در ادبیات عرب هست در تعبیرات فارسی ما در نثر و نظم آمده که من سرانگشت مردِ پشیمانم که انسان این انگشتش را گاز می‌گیرد ولی در قیامت ظالم هر دو دستش را گاز می‌گیرد از شدّت حسرت ﴿یَوْمَ یَعَضُّ﴾ گاز می‌گیرد ظالم هر دو دستش را از شدّت حسرت ﴿وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ﴾ آن وقت داد می‌زند می‌گوید ﴿یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً﴾ ای کاش من با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک راهی داشتم این رفقای بد مرا گرفتار کردند ای کاش با اینها نبودم اهل محفل اینها نبودم اهل مجلس اینها نبودم رفیق بد بالأخره انسان را گرفتار نار می‌کند. فرمود: ﴿وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَی یَدَیْهِ یَقُولُ﴾ این ظالم ﴿یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً﴾ الف و لام این ظالم هم, الف و لام عهد نیست که برابر آن روایت آن شخصِ معیّن باشد چون کلّی است دیگر جنس است قابل تطبیق بر مورد نزول هست اما حصر در کار نیست هر انسان تبهکار و ستمکاری آن روز از شدّت ندامت دستهایش را گاز می‌گیرد ﴿یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً﴾ بعد درخواست مرگ می‌کند ﴿یَا وَیْلَتَی﴾ این ﴿یَا وَیْلَتَی﴾ بالاتر از آن ﴿یَا لَیْتَنِی﴾ است در ﴿یَا وَیْلَتَی﴾ درخواست مرگ می‌کند ﴿لَیْتَنِی﴾ دیگر منادا ندارد خب ﴿یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً﴾ این اختصاصی به آن شخص معیّن ندارد این فلان یعنی فلان شخص, فلان رفیق بد حالا قابل تطبیق هست بر آن موردی که در روایت آمده که آن شخص میزبان حضرت بود و رفیقِ بد باعث انحراف او شد دیگران هم مشمول همین اصل کلی‌اند ﴿یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً﴾ اینکه می‌گویند در خُلّت و دوستی انسان مواظب باشد با هر کس رفاقت نکند برای همین است مخصوصاً برای جوانها. در این کتاب کلیله و دمنه که یک کتاب ادبی خوبی بود دارد جوانی که قابل پرورش خوب است اگر رفیق بد داشته باشد مثل درخت انگور است که در کنار یک درخت پرتیغ قرار بگیرد در آن کتاب این مَثل آمده اگر یک درخت قتادی یعنی پرتیغ جنگلی باشد یک درخت انگوری در کنارش باشد چون درخت انگور وقتی داربست نباشد قدرت ندارد خودش را حفظ بکند به همسایه می‌چسبد خب همسایه او که درخت پرتیغ است این تمام خوشه‌ها و شاخه‌هایش را به این همسایه می‌دهد و تمام میوه‌هایش هم در این درخت پرتیغ قرار می‌گیرد به هیچ وجه هم قابل استفاده نیست کسی که نمی‌تواند روی آن درخت پرتیغ برود از انگور استفاده کند, یک انسان شایسته اگر کنار رفیق بد باشد می‌گویند مثل درخت انگوری است که کنار درخت قتاد یعنی درخت پرتیغ قرار بگیرد که بی‌حاصل می‌شود.
پرسش:
پاسخ: هر خُلّتی دیگر, هر دوستی که باعث بشود انسان رابطه‌اش را از قرآن و عترت کم بکند چرا ای کاش با او رفاقت نمی‌کردم؟ دلیل مسئله شامل می‌شود چه زوج و زوجه باشد چه رفیق باشد چه همسایه باشد و مانند آن ﴿لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ﴾ او مرا از یاد خدا و نام خدا گمراه کرده است در قرآ‌ن کریم هم ذِکر مطرح است هم ذُکر مطرح است یعنی یاد خدا در دل نام خدا بر لب هم فرمود: ﴿فِیهِ ذِکْرُکُمْ﴾[10] یعنی شرف شما نام شما این است یک ملّت وقتی نامدار است نامور است مانا و پویاست که با دین باشد چون دین وجه الله است و می‌ماند ملّت متدیّن هم می‌ماند لذا فرمود: ﴿فِیهِ ذِکْرُکُمْ﴾ اگر از دین فاصله گرفت می‌شود غیر وجه الله می‌شود دنیا می‌شود ﴿مَا عِندَکُمْ﴾, ﴿مَا عِندَکُمْ﴾ هم ﴿یَنفَدُ﴾[11] اصل کلّی است که دامنگیر او می‌شود پس اگر کسی خواست شریف باشد شرف داشته باشد نام و یاد داشته باشد کتاب الهی و عترت است که فرمود: ﴿فِیهِ ذِکْرُکُمْ﴾ اینکه گفت: ﴿لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ﴾ شامل همه اینها می‌شود از نام خدا بر لب از یاد خدا در دل از شریف و نامدار شدنِ اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و مانند آن, ﴿بَعْدَ إِذْ جَاءَنِی﴾ این یاد خدا آمد دیگر, خدا سبحان فرمود ما ذکر فرستادیم, قرآن فرستادیم ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ آیا این شیطان همان رفیق بد است؟ قابل تطبیق است آیا شیطان همان ابلیس است که گاهی مع‌الواسطه گاهی بلاواسطه باعث ضلالت می‌شود؟ قابل تطبیق است ﴿وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً﴾ انسان را رسوا می‌کند خِزی و رسوایی و فرومایگی دامنگیر انسان می‌کند و مانند آن. در جریان بهشت که فرمود: ﴿أَصْحَابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُّسْتَقَرّ﴾ و همچنین در جریان جهنم که در بخشی از این آیات آمده مستحضرید که بهشت و جهنم از حقایق بسیار عمیق و مستور از عقل ماست چون هم عقل ما دسترسی ندارد هم کمتر بحث شده, بنابراین حرف قاطع و حرف انحصاری درباره بهشت و جهنم از غیر معصوم ساخته نیست.
مطلب بعدی آن است که در جریان بهشت فرمود: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[12] (یک) بعد فرمود: ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[13] (دو) بعد هم در پایان سورهٴ مبارکهٴ «فجر» [آیات 27 تا 30] فرمود اگر کسی آن سه رکن محوری را داشته باشد یعنی دارای نفس مطمئنّه باشد راضیه باشد مرضیه باشد ما بقیه راه را به او اجازه می‌دهیم می‌گوییم برگرد بیا تا جنّةاللقاء این کسی که به مقام مطمئنّه رسید به مقام راضیه رسید به مقام مرضیه رسید هنوز در راه است به مقصد نرسیده برای اینکه خدا می‌فرماید: ﴿یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِی﴾[14] برگرد, خب اگر به مقصد رسیده باشد که دیگر جا برای رجوع نیست معلوم می‌شود راه آن قدر طولانی و بلند و عمیق و رفیع است که اگر کسی دارای این سه عنصر محوری بود هنوز در راه است! خب این کجا می‌خواهد برود؟ می‌خواهد به جنّة الله برسد آن جنّة الله دیگر ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[15] نیست خب بنابراین جنّت حقیقتی دارد که نزد ما مستور است اقسامی دارد نزد ما مستور است انحایی دارد نزد ما مستور است اینها مُثبتات‌اند اگر آیه‌ای ظاهرش این بود که اگر کسی جزء مقرّبین بود ﴿فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ﴾[16] ما دلیلی نداریم که بگوییم «فله روحٌ یا فله ریحانٌ» خود انسان ریحان است چه اینکه همین انسانی که خودش روح و ریحان است ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ هم دارد مثل اینکه در جریان دوزخ اگر در سورهٴ «جن» فرمود ظالمْ خودش هیزمِ گُر گرفته جهنم است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[17] این دلیلی نیست که در جهنم چیزهایی دیگری نیست این آیه دارد که خودش مثل یک هیزم گُر گرفته است حقیقتش هم همین است وقود نار هم باز همین انسانهای تبهکارند که فرمود: ﴿کَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾[18] و اگر آیه‌ای دارد که ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾[19] معنایش این نیست که «الی المعاصی الّتی یوجب ارتکابها دخول النار» خیر, حقیقتِ معصیت, آتش است منتها حالا ما نمی‌بینیم چطور آ‌نهایی که چشم برزخی دارند گفتند ما دیدیم کسانی که آتش‌بیار معرکه بودند حرفهای دو به هم ‌زن می‌زدند می‌خواستند جامعه را به هم بزنند وقتی حرف می‌زدند ما می‌دیدیم که از دهانشان آتش در می‌آید[20] خب این را بزرگان گفتند دیگر حقیقتِ گناه, آتش است حالا ما نمی‌بینیم نباید این آیه را تأویل بکنیم این آیه سر جایش محفوظ است آن آیاتی هم که می‌گوید معصیت باعث دخول در نار است اینها هم سر جایش محفوظ است اینها مُثبتان‌اند مثبتات را که شما مستحضرید که یکی را بر دیگری حمل نمی‌کنند روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در امالی نقل کرد که فرمود: «أنا مدینة الحکمة و هی الجنّة و أنت یا علیُّ بابها»[21] خب ما هیچ دلیلی نداریم که «و هی الجنّة» یعنی معرفت و علم چیزی است که اگر کسی طبق آن عمل بکند «یدخل الجنّة» نه خیر این هم درست است آن هم درست است اگر اینها مثبتین‌اند و اگر دلیلی بر حصر نیامده وجهی برای تخصیص عام یا تقیید مطلق نیست «أنا مدینة الحکمة و هی الجنّة و أنت یا علیُّ بابها» الآن ما در بهشتیم آنکه حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه دارد که «قلوبهم فی الجِنان و أجسادهم فی العمل»[22] مردان الهی کسانی‌اند که دلهایشان در بهشت است بدنهایشان دارد کار می‌کند, خب اینکه دارد کار صالح انجام می‌دهد کار را با بدن انجام می‌دهد دلش در بهشت است یعنی دلش نزد بهشت است یا نه دلش الآن در بهشت است؟ هیچ دلیلی نداریم که بگوییم «قلوبهم فی الجنان» یعنی «قلوبهم متعلّقة بالجنان» این‌چنین نیست یک مرحله از بهشت را هم‌اکنون او داراست مرحله دیگر سر جایش محفوظ است در جریان دوزخ این طور است در جریان بهشت این طور است هیچ راهی برای حصر نیست بعضیها از محلّ کارشان تا منزل, از منزل تا محلّ کارشان سعی صفا و مروه دارند یعنی خانه‌شان محلّ عبادتشان است زندگی صالح و سالم دارند محل کارشان هم تولید است و خدمت به جامعه و نظام اسلامی این مثل اینکه دارد بین صفا و مروه سیر می‌کند دارد عبادت می‌کند می‌شود «الکاسب حبیب الله»[23] یک کسی خانه‌اش هم مرکز فساد است محلّ کارش هم مرکز رباست این ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَبَیْنَ حَمِیمٍ﴾[24] این بین دو کانال آتش دارد راه می‌رود اگر کسی چشم باطن داشته باشد می‌بیند این آقا در آتش دارد راه می‌رود اگر چنین چیزی شد ما نباید بگوییم این نیست الاّ ولابد جهنم در آخرت است بله آن هم هست این هم هست اینها مثبتان‌اند دلیلی بر حصر نیست نه درباره جنّت نه درباره جهنم.
پرسش:
پاسخ: بله دیگر چون فیضهای الهی, نعمتهای الهی متعدّد است دیگر همان طوری که فرمود: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[25] بعد از چند جمله فرمود: ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[26] بعد هم در پایان سورهٴ مبارکهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾[27] جنّت درجاتی دارد مراتبی دارد اقسامی دارد حصری که در کار نیست اما به طرف ذات اقدس الهی رفتن نامتناهی است برای اینکه اگر به طرف خدا رفتن ـ معاذ الله ـ متناهی بود لازمه‌اش این بود که ـ معاذ الله ـ خدا متناهی باشد. بیان ذلک این است که انسان ـ أیّ انسانٍ کان ـ یک موجود ممکن است و محدود اگر فاصله بین این انسان ولو نبیّ یا ولیّ یا وصیّ(علیهم السلام) اگر فاصله وجودی بین او و ذات اقدس الهی محدود باشد مجموع دو متناهی می‌شود متناهی آن وقت لازمه‌اش این است که ذات اقدس الهی یک مقام محدود داشته باشد ولی اگر خدای سبحان نامتناهی است کما هو الحق فاصله بین محدود و غیر محدود هم نامتناهی است نه اینکه فاصله متناهی است اگر این فاصله متناهی باشد مجموع دو متناهی می‌شود متناهی و حال اینکه ذات اقدس الهی غیر متناهی است پس فاصله متناهی با غیر متناهی, غیر متناهی است این‌چنین نیست که حالا اگر کسی به مقام نبوّت رسید یک چند درجه‌ای با مقام الهی فاصله دارد این طور نیست.
پرسش:
پاسخ: همین است دیگر, آنجا که می‌فرماید این مقدار بود تا آنجا که مقدور بشر است که به آن مقام راه پیدا کند این مقدار فاصله است وگرنه این طور نیست که فاصله بین یک انسان کامل و درجه وجودی ذات اقدس الهی فاصله‌ای متناهی باشد که مثلاً بگوییم ـ معاذ الله ـ خداوند فلان مقدار از انسان کامل بزرگ‌تر است آن دو روایت جزء غرر روایات ما بود که مرحوم صاحب وسائل نقل کرده چند بار آن روایات را خواندیم هر دو به این مضمون است که فرمود: «الله أکبر مِن أن یوصَف»[28] آنجا هم روشن شد که این «أکبر» به عنوان موجبه معدولة المحمول نیست به عنوان سالبه محصّله است یعنی «الله لا یوصف» شما بخواهی مرزبندی کنی وصفی برایش ذکر بکنی او را زیر حیطه وصف بیاوری این‌چنین نیست همان بیان نورانی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) که در توحید مرحوم صدوق است که فرمود خدا اشیاء را آفرید و اشیاء مثل صورت مرآتیه‌اند[29] صورت مرآتیه جا نمی‌خواهد اینکه همه اشیاء آیت‌اند یعنی علامت‌اند مرآت حقّ‌اند مرآتی که اهل معرفت می‌گویند همان است که از این حدیث استفاده کردند مرآت به معنای آینه یک معنای عرفی دارد یک معنای معرفتی دارد معنای عرفی مرآت و آینه همین است که در بازارها می‌فروشند یک شیشه است و جیوه‌ای است پشت شیشه و قابی است و آن را خرید و فروش می‌کنند می‌گویند این مرآت است که این اسم آلت است, آلت است و ابزار است که به وسیله این آلت, صورت را انسان در این شیشه می‌بیند این آینه عرفی است اما وقتی عارف می‌گوید مرآت کاری به شیشه و جیوه و قاب ندارد آن صورت را می‌گوید مرآت آن صورت, آلت دیدن صاحب‌صورت است اگر چنین چیزی در بیرون باشد چه اینکه سراسر عالم به دید این بزرگان این طورند صورت مرآتیه‌اند صورت مرآتیه جا نمی‌خواهد جای کسی را تنگ نمی‌کند اگر اشیاء آیت‌اند علامت‌اند در بحثهای قبل هم گذشت که این آیت بودن برای اشیاء از قبیل حرارت و برودت برای آب نیست که گاهی باشد گاهی نباشد این طور نیست و از قبیل زوجیّت اربعه هم نیست که لازمه ذات باشد برای اینکه اگر آیت بودنِ ارض و سماء لازمه ذات باشد نظیر زوجیّت اربعه هر لازمی از مرتبه ملزوم متأخّر است پس این آیت بودن در مقام ذات نیست پس در مقام ذات خدا را ـ معاذ الله ـ نشان نمی‌دهد آن وقت باید بشود مستقل از این مرحله هم جلوتر برویم بنا بر اینکه اصالت برای هستی است نه برای ماهیّت, آیت بودنِ اشیاء که انسان مثلاً آیت حق است آیت بودن ذاتی انسان هم نیست از باب ذاتیِ ماهیّت نظیر جنس و فصل زیرا اصالت برای هویّت است نه برای ماهیّت, اگر آیت بودن نظیر جنس و فصل باشد لازمه‌اش این است که در مقام هویّت, آیت نباشد پس این سه قسم باطل است فَبقی القسم الرابع آن قسم چهارم این است که هویّت انسان, آیت است خب اگر هویّت او خدا را نشان می‌دهد چیزی برای خود او نباید بماند دیگر این می‌شود همان بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) که فرمود جهان مثل آن صورت است که شما در آینه نیستید آینه هم در شما نیست ولی شما را نشان می‌دهد اینکه گفته شد «داخلٌ فی الأشیاء»[30] حضرت آنجا معنا کرده که شما در آینه نیستید آینه هم در شما نیست ولی شما را نشان می‌دهد خدا در عالَم نیست عالَم هم در خدا نیست ولی عالم, خدا را دارد نشان می‌دهد این جا نمی‌خواهد خب اگر این دید باشد با این دید کسی بگوید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾[31] با دید دیگر خیلی فرق می‌کند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سورهٴ بقره, آیهٴ 137.
[2] . سورهٴ انفال, آیهٴ 42.
[3] . سورهٴ زمر, آیهٴ 67.
[4] . سورهٴ زمر, آیهٴ 67.
[5] . سورهٴ تکویر, آیهٴ 1.
[6] . سورهٴ تکویر, آیهٴ 2.
[7] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 8.
[8] . سورهٴ بقره, آیهٴ 147.
[9] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج7, ص486; التفسیر الکبیر, ج24, ص454.
[10] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 10.
[11] . سورهٴ نحل, آیهٴ 96.
[12] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 46.
[13] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 62.
[14] . سورهٴ فجر, آیات 27 و 28.
[15] . سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 15.
[16] . سورهٴ واقعه, آیهٴ 89.
[17] . سورهٴ جن, آیهٴ 15.
[18] . سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 11; سورهٴ انفال, آیات 52 و 54.
[19] . سورهٴ قصص, آیهٴ 41.
[20] . الفتوحات (14 جلدی), ج10, ص302.
[21] . الامالی (شیخ صدوق), ص388.
[22] . نهج‌البلاغه, خطبه 192.
23.شرح اسماء الحسنی (ملّا هادی سبزواری ) ، ص661 .
24. سورهٴ الرحمن, آیهٴ 44.
[25] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 46.
[26] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 62.
[27] . سورهٴ فجر, آیات 29 و 30.
[28] . الکافی, ج1, ص117 و 118; وسائل الشیعه, ج7, ص191.
[29] . ر.ک: التوحید (شیخ صدوق), ص434 و 435.
[30] . الکافی, ج1, ص86.
[31] . سورهٴ فاتحة الکتاب, آیهٴ 5.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:56

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی