- 1112
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 67 تا 72 سوره فرقان
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 67 تا 72 سوره فرقان"
- ویژگیهای عباد الرحمن؛
- عبادالرحمن عدلگرا هستند؛
- انفاق عادلانه به دور از افراط و تفریط.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوَاماً (67) وَالَّذِینَ لاَ یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ یَزْنُونَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثَاماً (68) یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً (69) إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (70) وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَاباً (71) وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً (72)﴾
چون سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» در مکه نازل شد و مشکل اساسی مردم مکه شرک بود از نظر اعتقاد و قتل نفس و ناپاکی بود از نظر عمل این سه عنوان را ذکر فرمود. قبلاً هم اشاره شد که ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرشتگان را عبادالرحمان میداند یعنی آیه نوزده سورهٴ «زخرف» این است ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ این وصف, مشترک بین فرشتهها و انسانهای خاص است کسانی عبادالرحماناند که عبادت برای آنها راسخ باشد عدّهای راسخ در علماند عدّهای راسخ در عبادتاند عبادالرحمان آن گروهیاند که راسخان در عبادتاند برخی از اوصاف این عباد را قبلاً ذکر فرمود در آیه 67 چنین فرمود: ﴿وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا﴾ نه یعنی اگر بخواهند انفاق کنند [بلکه] آنها مرتباً انفاق میکنند هم مسائل مالی را انفاق میکنند هم نعمتهای دیگری را که خدا به آنها داد انفاق میکنند چون ﴿مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾[1]اند این ﴿إِذَا أَنفَقُوا﴾ ناظر به این نیست که اینها انفاق نمیکنند ولی اگر خواستند انفاق بکنند هسته مرکزی عدل را رعایت میکنند ﴿وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوَاماً﴾.
یک وقت است که انفاق بین الافراط و التفریط است یک وقت کلّ کارهای اینها بین الافراط و التفریط است یک وقت قوای علمی و عملی اینها بین الافراط و التفریط است اینها سه مطلب است که از هم جداست. انفاق اینها البته منزّه از افراط و تفریط, اسراف و تقتیر و مانند آن هستند اما این نمونه آن است که اینها در هسته مرکزی عدل زندگی میکنند آنچه فضیلت است عدل است یعنی انسان بداند جای اشیاء کجاست جای اشخاص کجاست جای افعال کجاست هر شیء هر فعل هر شخصی را در جای خود قرار بدهد مستحضرید که عدل از بهترین فضایل نفسانی و اخلاقی است و مبنای بسیاری از مسائل حقوقی است و مفهوم عدل هم کاملاً شفاف و روشن است اما حقیقت العدل فی غایة الخفاء است زیرا عدل معنای شفاف و روشنش این است که «وضع کلّ شیء بحسبه» اما جای اشیاء کجاست جای اشخاص کجاست جای افعال کجاست غیر از اشیاءآفرین و اشخاصآفرین کسی میتواند عادل باشد؟ جای زن کجاست جای مرد کجاست جای عالم کجاست جای غیر عالم کجاست جای موحّد کجاست جای ملحد کجاست جای شراب کجاست جای سرکه کجاست جای گوسفند کجاست جای خوک کجاست آیا اینها هر دو حلالاند آیا هر دو حراماند جای اشیاء جای اشخاص جای افعال را کسی میداند که خالق باشد و هو الله لذا هیچ کس نمیتواند بگوید قانون من عدلمحور است الاّ در فضای شریعت در بحثهای قبل هم داشتیم که این جریان حقوق بشر موادّ حقوقی دارد (یک) مبنای حقوقی دارد (دو) ولی چون فاقد منبع حقوقی است صبغه علمی ندارد (سه) یعنی پای این حقوق بشر به جایی بند نیست مبانی حقوق عبارت از عدل است استقلال است آزادی است زندگی مسالمتآمیز است حُسن همجواری است [حفظ] فضای زیست است [حفظ] محیط زیست است اینها مبانی حقوقی است از این مبانی آن مواد را استنباط میکنند برجستهترین مبنا مسئله عدل است که از همه مهمتر و دلپذیرتر است و مفهوم عدل هم خیلی شفاف و روشن است اما «و کُنهه فی غایة الخفاء»[2] حقیقت عدل از پیچیدهترین حقایق است زیرا حقیقت عدل عبارت از «وضع کلّ شیء فی موضعه» است و جای اشیاء را غیر از خالق اشیاء کسی نمیداند.
این بندگان رحمان در هسته مرکزی عدل زندگی میکنند و عدل فضیلت است نه اعتدال الآن شما میبینید نظام سرمایهداری غرب بر اساس اعتدال است نه بر اساس عدل یکی از مبانی اقتصادی آنها تقاضا و عرضه است اگر تقاضا زیاد بود کالا گرانتر میشود تقاضا کمتر بود کالا ارزان میشود این کار کاری است بر خلاف عدل روزی الهی را باید به طور متوسط با یک سود معقول مقبول در اختیار بشر قرار داد اگر یک وقت مردم محتاج شدند شما گرانتر بفروشید وقتی احتیاجتان کمتر شد ارزانتر بفروشی این یقه مردم را گرفتن است این حلقوم مردم را گرفتن است این فشار بر مردم آوردن است از اصول بسیار بد, مسئله تقاضا و عرضه است این تقاضا و عرضه, اعتدال است اما اگر ما بر اساس عدل زندگی بکنیم نیاز جامعه را باید برآورده کرد اینچنین نیست که حالا در ایام عید تقاضا زیاد شد ما کالا را گران بکنیم یا مسکن را گران بکنیم یا وسیله نقلیه را گران بکنیم اینها بر اساس اعتدال است که بسیار مذموم است آنچه بسیار محمود و ممدوح است عدل است که مشکل مردم را میتواند حل بکند اگر کسی عبادالرحمان شد بیش از آن مقداری که دیگران از زراندوزی لذّت میبرند اینها از انفاق لذّت میبرند ﴿إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا﴾ بر اینها تحمیل نیست بر اینها تشریف است ما موظّفیم عادل باشیم نه معتدلِ غربی یعنی بر اساس تقاضا و عرضه زندگی کنیم کسی بار زایدی را بر سر و صورتش حمل بکند برای اینکه مردم یا عوام این طور قیافه را قبول دارند خب این چه عدلی است این چه عقلی است این چه عبادالرحمانی است؟! غرض این است که انسان باید عاقلانه و عادلانه زندگی بکند بر محور عدل زندگی بکند نه بر محور اعتدال حالا او گران میفروشد چون تقاضا و عرضه است این یکی قیافهاش را این طور در میآورد بر اساس تقاضا و عرضه است چون این طور عوام میپسندند خیلی فرق است بین عدل و اعتدال.
مطلب اوّلی درباره انفاق بود دومی فرق عدل و اعتدال بود سومی آن است که ما گذشته از اینکه موظّفیم عادل باشیم در مقام وصف باید بکوشیم عادل باشیم در مقام قوا البته آن خیلی مقدور ما نیست ولی تا آنجا که ممکن است باید در تحصیل آن بکوشیم. عدل در قوا مستحضرید غیر از عدل در اوصاف است غیر از عدل در افعال است عدل در قوا این است که برخیها این نیروهای علمی و عملی که دارند برخیها افراطیاند بعضی تفریطیاند بعضی در هسته مرکزی عدل قرار دارند در مسئله استعداد و فهمیدن مطلب بعضیها افراطیاند بعضی تفریطیاند بعضی در هسته مرکزی عدلاند میبینید بعضیها دارای جُربزهاند جُربزه از بدترین چیزهای درس خواندن است جربزه این است که این ذهن انسان مثل یک گنجشک نوظهور از شاخ به شاخ از شاخه به شاخه از مطلب به مطلب قبل از اینکه حقّ این شاخه را عملی بکند از این مطلب به مطلب دیگر میپردازد ذهن آرام نیست هنوز استاد مطلبی را طرح نکرده اشکال میکند هنوز جواب را نشنیده وارد یک شعبه دیگر میشود اینچنین طلبه یا دانشجویی به زحمت دانشمند بشود برای اینکه ذهن آرامی ندارد این ذهن زودپرواز او را به زحمت میاندازد. ذهن دیرپرواز هم که افراد کودناند آنها هم بعید است به جایی برسند کُندپرواز نظیر آن پرندههای بال و پر شکستهاند که به زحمت کسی باید دست اینها را بگیرد از شاخهای به شاخه دیگر ببرد این کودنی مانع رشد است آن جربزه مانع رشد است آن استعدادی که در هسته مرکزی عدل باشد به آن میگویند حکمت این حکمت نه حکمت نظری است نه حکمت عملی است از سنخ معرفت و دانش نیست از سنخ قوّه است این نیرو اگر یک نیروی عادلی باشد حرف را تا خوب بررسی نکرده نه تصدیق میکند نه تکذیب و تا حرف استاد یا آن طرف تمام نشده شروع نمیکند به اعتراض یا قبول یا نکول, چنین کسی چه در حوزه چه در دانشگاه بالأخره موفق میشود و دانشمند آینده خواهد بود این از بهترین برکات الهی است که انسان دارای استعدادی باشد صابر نه خودش صابر باشد این استعداد صابر باشد زود تصدیق نکند زود تکذیب نکند زودپرواز نباشد دیرپرواز نباشد نه کودن باشد نه جربزهای این بخش حکمت است. در بخش انفاق کردن همین طور است در بخش نکاح همین طور است در شهوت این طور است در غضب همین طور است یک وقت است میبینید کسی طبق مصالحی برای پیشرفت کیان اسلام با افرادی از قبایلی ازدواج میکند مثل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک وقت است نه, کسی شَرِه است ولو حلال اگر حلال هم باشد از نظر تحلیلات دقیق عقلی او عادل نیست به یک زن و دو زن و سه زن و اینها اکتفا نمیکند به منقطع و دائم اکتفا نمیکند این کسی است که در شهوت گرفتار طغیان است این ولو حلال است معصیت نکرده اهل بهشت است اهل جهنّم نیست ولی در تحلیلات دقیق فلسفی او عادل نیست یعنی این قوّه شهوتش سرکش است در اقتصاد هم همین طور است در جنگ و مبارزه هم همین طور است بعضیها اصلاً نترساند متهوّرند این تهوّر یک چیز بسیار بدی است یعنی خود را به خطر انداختن بیجهت; همان طوری که یک انسان خائف گرفتار ضعف قوّه دفاعی است یک انسان متهوّر هتّاک هم که باکش نیست این گرفتار افراط قوّه دفاعی است در قوّه دفاعی دو طرف است در قوّه شهوی دو طرف است در قوّه اقتصاد دو طرف است در قوّه شهوت و نکاح دو طرف است که آنها خارج از بحث ماست و در قوّه فهم و استدلال و استنباط هم دو طرف است ذهنِ زودپرواز هرگز محقّق نمیشود و ذهن کودن دیرپرواز هم هرگز محقّق نخواهد شد البته لطف الهی در تغییر و تبدیل همیشه همراه بندگان صالح است. غرض آن است که ما یک هسته مرکزی عدل داریم در قوا که بحثش در این آیات نیست یک هسته مرکزی عدل داریم در اوصاف و افعال که بحث عبادالرحمان شامل آن میشود یک تفاوت عمیق اخلاقی یا فقهی و حقوقی بین عدل و اعتدال است که اشاره شده عبادالرحمان عادلاند نه معتدل و این عدلشان هم در همه این اوصاف است هم از افراط میپرهیزند هم از تفریط, این دو نمونه که ذکر شده است به عنوان حصر نیست به عنوان تمثیل است.
پرسش:
پاسخ: خب نه, آن میشود نزاع لفظی آن اعتدالی که الآن مذموم است همان اعتدال تقاضا و عرضه است حالا اگر عرضه زیاد شد این باید تقاضا کند؟ اگر عادل باشد نمیکند دیگر میگوید این مقدار برای من بس است این زراندوزی برای چیست؟! این تعدّد ازدواج منقطع و دائم برای چیست؟! این اسراف در مال و زندگی برای چیست ولو حلال, ولو حلال باشد مگر آدم باید هر چه در سر سفره است مصرف بکند؟! خب بزرگان اخلاقی ما که میگویند اعتدال منظورشان از اعتدال همین عدل است اما نظام سرمایهداری غرب میگوید عدل بیعدل ما کاری به عدل نداریم ما کار به اعتدال داریم ما تقاضا و عرضه میخواهیم میگوییم آقا این گران میشود ظلم است میگوید من چه کار دارم ظلم میشود من کار به تقاضا و عرضه دارم شما بگویید ایام فروردین است مسافرت زیاد است این ظلم است [که کرایه زیاد بگیری] این ندارد این قدر کرایه بدهد میگوید من چه کار دارم این اعتدال یعنی تقاضا و عرضه آنکه بزرگان اخلاقی ما میگویند این عبارت اُخرای از عدل است آن کاری به تقاضا و عرضه ندارد این وقتی میبیند چیزی مشتری زیاد شد بازار کم شد بازار سیاه شد چه ارز باشد چه غیر ارز باشد گران میگوید, دارو وقتی کم شد گران میدهد میگوید این ندارد بیمار است در حال خطر است میگوید به من چه این با تقاضا و عرضه میخواهد مال جمع بکند و صریح هم میگویند این نظام سرمایهداری غرب میگویند ما چه کار داریم او ندارد ما با تقاضا و عرضه داریم زندگی میکنیم و همین طور هم اداره میکنند دیگر نفس را بند میآورند تا گران بفروشند اینکه دارو قاچاق میکند بعد گران میفروشد بر اساس چه حساب است بر اساس اعتدال است دیگر یعنی بر اساس تقاضا و عرضه است دیگر, پس این سه چهار مسئله از هم جدا شد.
مطلب بعدی آن است که فرمود در فضای جاهلی, شرک محلّ ابتلا بود قتل نفس محلّ ابتلا بود آلودگی دامن محلّ ابتلا بود این سه گناه بزرگ را که برخی اعتقادی و برخی عملی است مطرح فرمود, فرمود کسانی که با خدا اله دیگر را نمیخوانند در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده است که اصلاً شرک برهانپذیر نیست یعنی عبارت آیه این بود که ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[3] این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾وصفِ لازم ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ است مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی ادّعا کند دو دوتا پنجتا که دلیل ندارد حرف او کذا و کذاست این «که دلیل ندارد» لازمه ذاتی دو دوتا پنجتاست ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اینجا [یعنی بعد از ﴿آخَرَ﴾] اینجا نباید وقف کرد ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾, ﴿فَإِنَّمَا﴾ این ﴿فَإِنَّمَا﴾ جزاست یا جواب است اصلاً اله دیگر برهانپذیر نیست برای اینکه یک حقیقت نامتناهی است اگر خدا ـ معاذ الله ـ محدود بود خب این یک خدا, خدای دیگری هم در کنارش هست ولی اگر حقیقت نامتناهی است نامتناهی جا برای خدای دیگر نمیگذارد که پس ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ در چنین فضایی یک عدّه غیر از الله اله دیگر را میخواندند اینها از نظر اعتقاد مشرک بودند برای اینکه معبودی غیر از خدا, ربّی غیر از خدا قائل بودند اما دعا و دعوت اینها موحّدانه بود اینها این طور نبودند که هم خدا را بخواهند هم بت را اینها فقط بتها را میخواستند اینها توحید در شرک داشتند این طور نبود که قدری خدا را عبادت کنند قدری غیر خدا را یک روز خدا را عبادت کنند یک روز صنم و وثن را یا نظیر ریاکار نبودند که هم خدا هم غیر خدا اینها فقط بتها را میپرستیدند میگفتند ما دسترسی به الله نداریم این بتها را عبادت میکنیم تا ما را به الله نزدیک کنند و شفیع ما باشند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾,[4] ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[5] اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ لاَ یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ سه وجه توجیه شد برخیها گفتند که اینها خدای دریا را غیر از خدای خشکی میدانستند در حال عادی بتها را میپرستیدند ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾[6] بنابراین اینها شرک در عبادتشان به نحو توزیع بود این هم درست نیست برای اینکه اینها در دریا و صحرا بتها را میخواستند ولی وقتی به کام غرق تهدید شدند و دستشان از بتها کوتاه بود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ بهترین توجیهی که به تعبیر سیدناالاستاد در بین این سه وجهی که گفته شد این است که با بودِ خدا اینها غیر خدا را میخواهند[7] نه اینکه هم خدا را میخوانند هم غیر خدا را اینها اصلاً خدا را عبادت نمیکنند فقط بتها را عبادت میکردند این راجع به شرکشان. قتل نفس در چهار بخش دامنگیر اینها بود آن غارتگریها و قتال جنگجویانه و اینها که بود آن راهزنیها و قطّاع طریق بودن که بود این قتل بود این هیچ, در داخله زندگی گرفتار سه قتل حرام بودند یکی قتل دخترها بود که اینها را زنده به گور میکردند البته بعضی از قبایل نه همه قبایل, یکی قتل فرزند بود اعم از دختر و پسر در سال گرانی و قحطی و خشکسالی که فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾[8] این ﴿خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ یعنی برای هراس از فقر, فرزندانتان را نکُشید املاق هم که قبلاً گذشت به معنای فقر نیست چون انسان تهیدست به تملّق میافتد گرفتار املاق میشود از این جهت حالت فقر را به حالت املاق تعبیر فرمودند وگرنه أملق به معنای فَقر نیست افتقر نیست ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ سوم برای تضحیه و قربانی بود که در اثر جاهلیّت جهلا گاهی فرزندشان را قربانی بتها میکردند که بتها به اینها خدمتی بکنند و مشکل اینها را حل بکنند و باران بیاورند و امثال ذلک این سه قتل فجیع در جاهلیت بود گذشته از آن قتل غارتگرانه قطّاع الطریق در چنین فضایی فرمود قتل نفس نکنید آلودگی دامن هم که برای عدّهای رسمیّت داشت و پرچم داشتند این دو, سه کار رسمی بود لذا قرآن کریم در سورهٴ «فرقان» که در مکه نازل شد اینها را صریحاً مطرح فرمود, فرمود این کارها را نکنید اگر کسی هر سه کار را کرد مخلّد در نار است این خلود به معنای ابدیّت خواهد بود معنای خاصّ خودش را دارد که فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثَاماً ٭ یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ﴾ چرا عذابش مضاعف است؟ برای اینکه کفر اعتقادی از یک سو, عمل سیّء و گناه بدنی از سوی دیگر, گناهان مکرّر عذاب مضاعف دارد این برای ﴿یُضَاعَفْ﴾ چرا خلود دارند خب برای اینکه مشرکاند اما اگر این ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ﴾ به این اخیریها برگردد یعنی به قتل و زنا برگردد نه به شرک آنگاه مضاعف بودنش برای اینکه قتل از یک سو, زنا از یک سو و خلود به معنای مکث طویل خواهد بود نه به معنای ابدیّت به همین وزان هم توبه تقسیم شده است.
در جریان توبه فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ اگر گرفتار شرک بود توبهاش به این است که ایمان بیاورد (یک) عمل صالح انجام بدهد (دو) اگر گرفتار شرک نبود توبهاش مشمول آیه 71 است که فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ دیگر سخن از آمن نیست اینکه تکرار شده است توبه هم در آیه 70 هم در آیه 71 برای اینکه سیّئات فرق میکند اگر سیّئه اعتقادی داشتند توبهشان با ایمان است و عمل صالح اگر سیّئه اعتقادی نداشتند فقط سیّئه عملی داشتند توبهشان به عمل صالح است فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ در آیه 71 هم فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَاباً﴾.
پیچیدهترین مطلبی که در این بخش است مسئله تبدیل سیّئه به حسنه است خدا سیّئه را به حسنه تبدیل میکند یعنی چه؟ بدی را به خوبی تبدیل میکند یعنی چه؟ افرادی نظیر جناب زمخشری در کشّاف و همفکرانشان اینها این آیه را به محو و اثبات برگرداندند[9] در بخشی از آیات است که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾[10] خدا بعضی چیزها را محو میکند بعضی چیزها را ثابت نگه میدارد این تبدیل سیّئه به حسنه به صورت محو و اثبات تفسیر شده است یعنی سیّئات اینها را محو میکند حسنات اینها را اثبات میکند این معنی تبدیل سیّئه به حسنه است خب ولی این تصرّف در ظاهر است این بر خلاف ظاهر عمل کردن است آیا تنها راه این است که ما تبدیل سیّئه به حسنه را به محو و اثبات برگردانیم یا راه دیگری دارد اینکه فرمود: ﴿فأولئکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ سیّئه را حسنه میکند این یعنی چه؟
پرسش:
پاسخ: تَکفیر با ستّار بودن سازگار است کَفر و کُفر یعنی پوشاندن. کَفَر یعنی سَتر و اگر کسی که معتقد به حق نیست به او میگویند کافر برای اینکه او حق را پوشانده وگرنه اصل لغت کَفَرَ به معنای اینکه خدا را منکر شده نیست کَفر یعنی سَتر, تکفیر هم مستور کردن است خدا ﴿یُکَفِّر﴾ سیئات را یعنی میپوشاند او به عنوان ستّار مطرح است که خدا ستّار است ستّار بودن او یک حساب است غفّار بودن او یک حساب است اینها معنای روشنی دارد عفو کردن او, سَفح کردن او هم معنای روشنی دارد اما تبدیل سیّئه به حسنه یعنی چه؟ اگر آنچه را که زمخشری معنا کرده است و همفکران زمخشری که ﴿یُبَدِّلُ﴾ یعنی ﴿یَمْحُو الله مَا یَشاءُ ویُثْبِت﴾[11] او ماحی و مُثبت است آن حق است اما چه دلیلی چه ضرورتی که تبدیل به معنی محو باشد چه ضرورتی که تبدیل به معنی تکفیر باشد چه ضرورتی که تبدیل به معنی سَتر باشد خدا «مبدّل السیّئات حسنات»[12] است «غافرَ الخطیئات»[13] است «مُکفّر السیّئات»[14] است و امثال ذلک اینها الفاظی است که مفاهیم متعدّد دارد مترادف هم نیستند اگر مترادف هم نیستند و ما هیچ راهی نداشتیم که تبدیل سیّئه به حسنه را معنا کنیم آنگاه ممکن است یا تبدیل به معنی سَتر باشد یا تبدیل به معنی محو باشد و مانند آن.
خب اینکه فرمود: ﴿فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ تعبیری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند این است که ما چیزی به عنوان سیّئه در خارج که یک وجود خارجی داشته باشد نداریم در خارج هر چه هست افعالی است حرکاتی است مشترک بین حلال و حرام این خوردن غذا یا نشستن روی فرش یک فعل خارجی است اگر این غذا حلال بود این فرش طیّب و طاهر بود این میشود طاعت اما اگر غصب بود میشود معصیت در خارج, معصیت و طاعت, سیّئه و حسنه یک وجود خارجی جدا داشته باشند نیست یک فعل مشترکی است که این فعل اگر موافق با قانون الهی باشد میشود حسنه, مخالف قانون الهی باشد میشود سیّئه کسی دارد یک نان حرامی را میخورد همه کارهای فیزیکی خوردن نان حرام با کسی که دارد نان حلال میخورد یکی است گرفتن است جویدن است بلع کردن است هضم کردن است اینها در هر دو یکی است اینچنین نیست که یکی به نام سیئه دیگری به نام حسنه غیر از این حرکات خارجی یک چیزی ما داشته باشیم یکی از اینها موافق با قانون است دیگری مخالف با قانون الهی آنکه موافق با قانون الهی است میشود طاعت و حسنه آنکه مخالف قانون الهی است میشود سیّئه.
خب قدری جلوتر میرویم میبینیم که اینها از یک نفس طیّب و طاهر برنمیخیزد اینها از دو نفر برمیخیزد یا از یک شخص در دو حالت طیّب و خبیث برمیخیزد یعنی یک منشأ نفسانی دارد این شخص شقیّ سعی میکند غصب بکند و حرام بخورد آن شخص سعید سعی میکند کار بکند و حلال بخورد پس سیّئه و حسنه که وصف این فعلاند وجود خارجی ندارند از انطباق و عدم انطباق این فعل به قانون شرع انتزاع میشوند منشأ پیدایش چنین کاری هم خصوصیتهای گوناگون نفس است و این نفس هم کاملاً قابل تغییر و تبدیل است. در عالم طبیعت مادامی که انسان در محدوده دنیا زندگی میکند قابل تغییر و تبدیل است بد خوب میشود خوب بد میشود یک کود بدبویی میشود گل یاس همین گل یاس امروز که معطّر است و دماغپرور است بعد از اینکه پوسیده شد بدبو میشود گاهی بدبو خوشبو میشود گاهی خوشبو بدبو میشود این دنیا جای تغییر و تبدیل است اگر یک کود بدبو شده میوه شیرین یا یاس معطّر یک انسان بدنیّتی بد ارادهای با توبه, طیّب و طاهر میشود یا ـ معاذ الله ـ انسان بدعاقبت مثل این میوهای است که میپوسد و متعفّن میشود تبدیل در نظام خلقت وقتی به روح و نفس و وجودات خارجی برگردد کار روزانه عالم هستی است اگر کسی خود را به باغبان خوب بسپارد و هو الله بر اساس ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[15] او یک خبیثی را طیّب میکند و همین طور نگه میدارد اما اگر خود را به خبیث بسپارد به نام شیطان ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ اولیایشان شیطان است ﴿یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ﴾[16] این یک میوه معطّر و شیرینی را یک گل یاس دماغپروری را به صورتی بدبو در میآورد نفس, قابل تغییر است این نفس و این اراده که تغییرپذیر شد منشأ تبدّل و گوناگونی افعال است وگرنه ما فعلی داشته باشیم در خارج به نام سیّئه نیست فعلی داشته باشیم به نام حسنه نیست این کسی که دارد غذای حلال میخورد آن کسی که دارد غذای حرام میخورد کارهای طبیعی و وجود خارجی هر دو یکی است منتها یک کار موافق با شریعت است که از آن حسنه انتزاع میشود یک کار مخالف شریعت است که از آن سیّئه انتزاع میشود منشأ این وفاق و خلاف هم آن اراده خوب و بد است منشأ اراده خوب و بد آن خصوصیّت نفسانی است که یا طیّب است یا خبیث او اگر اصلاح بشود ارادهها اصلاح میشود ارادهها که اصلاح شد افعال اصلاح میشود این نظر سیدناالاستاد(رضوان الله تعالی علیه) است.[17]
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 3.
[2] ـ این مصرع در بیان حکیم سبزواری درباره مفهوم وجود آمده است: شرح المنظومه, ج2, ص59.
[3] ـ سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 117.
[4] ـ سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[6] ـ سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 65.
[7] ـ المیزان, ج15, ص241.
[8] ـ سورهٴ اسراء, آیهٴ 31.
[9] ـ الکشاف, ج3, ص294.
[10] ـ سورهٴ رعد, آیهٴ 39.
[11] ـ سورهٴ رعد, آیهٴ 39.
[12] ـ مصباح المتهجد, ص87.
[13] ـ البلد الأمین, ص402; المصباح (کفعمی), ص247.
[14] ـ المصباح (کفعمی), ص359.
[15] ـ سورهٴ نوح, آیهٴ 17.
[16] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[17] ـ ر.ک: المیزان, ج15, ص243.
- ویژگیهای عباد الرحمن؛
- عبادالرحمن عدلگرا هستند؛
- انفاق عادلانه به دور از افراط و تفریط.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوَاماً (67) وَالَّذِینَ لاَ یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ یَزْنُونَ وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثَاماً (68) یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَاناً (69) إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (70) وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَاباً (71) وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً (72)﴾
چون سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» در مکه نازل شد و مشکل اساسی مردم مکه شرک بود از نظر اعتقاد و قتل نفس و ناپاکی بود از نظر عمل این سه عنوان را ذکر فرمود. قبلاً هم اشاره شد که ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» فرشتگان را عبادالرحمان میداند یعنی آیه نوزده سورهٴ «زخرف» این است ﴿وَجَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾ این وصف, مشترک بین فرشتهها و انسانهای خاص است کسانی عبادالرحماناند که عبادت برای آنها راسخ باشد عدّهای راسخ در علماند عدّهای راسخ در عبادتاند عبادالرحمان آن گروهیاند که راسخان در عبادتاند برخی از اوصاف این عباد را قبلاً ذکر فرمود در آیه 67 چنین فرمود: ﴿وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا﴾ نه یعنی اگر بخواهند انفاق کنند [بلکه] آنها مرتباً انفاق میکنند هم مسائل مالی را انفاق میکنند هم نعمتهای دیگری را که خدا به آنها داد انفاق میکنند چون ﴿مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾[1]اند این ﴿إِذَا أَنفَقُوا﴾ ناظر به این نیست که اینها انفاق نمیکنند ولی اگر خواستند انفاق بکنند هسته مرکزی عدل را رعایت میکنند ﴿وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوَاماً﴾.
یک وقت است که انفاق بین الافراط و التفریط است یک وقت کلّ کارهای اینها بین الافراط و التفریط است یک وقت قوای علمی و عملی اینها بین الافراط و التفریط است اینها سه مطلب است که از هم جداست. انفاق اینها البته منزّه از افراط و تفریط, اسراف و تقتیر و مانند آن هستند اما این نمونه آن است که اینها در هسته مرکزی عدل زندگی میکنند آنچه فضیلت است عدل است یعنی انسان بداند جای اشیاء کجاست جای اشخاص کجاست جای افعال کجاست هر شیء هر فعل هر شخصی را در جای خود قرار بدهد مستحضرید که عدل از بهترین فضایل نفسانی و اخلاقی است و مبنای بسیاری از مسائل حقوقی است و مفهوم عدل هم کاملاً شفاف و روشن است اما حقیقت العدل فی غایة الخفاء است زیرا عدل معنای شفاف و روشنش این است که «وضع کلّ شیء بحسبه» اما جای اشیاء کجاست جای اشخاص کجاست جای افعال کجاست غیر از اشیاءآفرین و اشخاصآفرین کسی میتواند عادل باشد؟ جای زن کجاست جای مرد کجاست جای عالم کجاست جای غیر عالم کجاست جای موحّد کجاست جای ملحد کجاست جای شراب کجاست جای سرکه کجاست جای گوسفند کجاست جای خوک کجاست آیا اینها هر دو حلالاند آیا هر دو حراماند جای اشیاء جای اشخاص جای افعال را کسی میداند که خالق باشد و هو الله لذا هیچ کس نمیتواند بگوید قانون من عدلمحور است الاّ در فضای شریعت در بحثهای قبل هم داشتیم که این جریان حقوق بشر موادّ حقوقی دارد (یک) مبنای حقوقی دارد (دو) ولی چون فاقد منبع حقوقی است صبغه علمی ندارد (سه) یعنی پای این حقوق بشر به جایی بند نیست مبانی حقوق عبارت از عدل است استقلال است آزادی است زندگی مسالمتآمیز است حُسن همجواری است [حفظ] فضای زیست است [حفظ] محیط زیست است اینها مبانی حقوقی است از این مبانی آن مواد را استنباط میکنند برجستهترین مبنا مسئله عدل است که از همه مهمتر و دلپذیرتر است و مفهوم عدل هم خیلی شفاف و روشن است اما «و کُنهه فی غایة الخفاء»[2] حقیقت عدل از پیچیدهترین حقایق است زیرا حقیقت عدل عبارت از «وضع کلّ شیء فی موضعه» است و جای اشیاء را غیر از خالق اشیاء کسی نمیداند.
این بندگان رحمان در هسته مرکزی عدل زندگی میکنند و عدل فضیلت است نه اعتدال الآن شما میبینید نظام سرمایهداری غرب بر اساس اعتدال است نه بر اساس عدل یکی از مبانی اقتصادی آنها تقاضا و عرضه است اگر تقاضا زیاد بود کالا گرانتر میشود تقاضا کمتر بود کالا ارزان میشود این کار کاری است بر خلاف عدل روزی الهی را باید به طور متوسط با یک سود معقول مقبول در اختیار بشر قرار داد اگر یک وقت مردم محتاج شدند شما گرانتر بفروشید وقتی احتیاجتان کمتر شد ارزانتر بفروشی این یقه مردم را گرفتن است این حلقوم مردم را گرفتن است این فشار بر مردم آوردن است از اصول بسیار بد, مسئله تقاضا و عرضه است این تقاضا و عرضه, اعتدال است اما اگر ما بر اساس عدل زندگی بکنیم نیاز جامعه را باید برآورده کرد اینچنین نیست که حالا در ایام عید تقاضا زیاد شد ما کالا را گران بکنیم یا مسکن را گران بکنیم یا وسیله نقلیه را گران بکنیم اینها بر اساس اعتدال است که بسیار مذموم است آنچه بسیار محمود و ممدوح است عدل است که مشکل مردم را میتواند حل بکند اگر کسی عبادالرحمان شد بیش از آن مقداری که دیگران از زراندوزی لذّت میبرند اینها از انفاق لذّت میبرند ﴿إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا﴾ بر اینها تحمیل نیست بر اینها تشریف است ما موظّفیم عادل باشیم نه معتدلِ غربی یعنی بر اساس تقاضا و عرضه زندگی کنیم کسی بار زایدی را بر سر و صورتش حمل بکند برای اینکه مردم یا عوام این طور قیافه را قبول دارند خب این چه عدلی است این چه عقلی است این چه عبادالرحمانی است؟! غرض این است که انسان باید عاقلانه و عادلانه زندگی بکند بر محور عدل زندگی بکند نه بر محور اعتدال حالا او گران میفروشد چون تقاضا و عرضه است این یکی قیافهاش را این طور در میآورد بر اساس تقاضا و عرضه است چون این طور عوام میپسندند خیلی فرق است بین عدل و اعتدال.
مطلب اوّلی درباره انفاق بود دومی فرق عدل و اعتدال بود سومی آن است که ما گذشته از اینکه موظّفیم عادل باشیم در مقام وصف باید بکوشیم عادل باشیم در مقام قوا البته آن خیلی مقدور ما نیست ولی تا آنجا که ممکن است باید در تحصیل آن بکوشیم. عدل در قوا مستحضرید غیر از عدل در اوصاف است غیر از عدل در افعال است عدل در قوا این است که برخیها این نیروهای علمی و عملی که دارند برخیها افراطیاند بعضی تفریطیاند بعضی در هسته مرکزی عدل قرار دارند در مسئله استعداد و فهمیدن مطلب بعضیها افراطیاند بعضی تفریطیاند بعضی در هسته مرکزی عدلاند میبینید بعضیها دارای جُربزهاند جُربزه از بدترین چیزهای درس خواندن است جربزه این است که این ذهن انسان مثل یک گنجشک نوظهور از شاخ به شاخ از شاخه به شاخه از مطلب به مطلب قبل از اینکه حقّ این شاخه را عملی بکند از این مطلب به مطلب دیگر میپردازد ذهن آرام نیست هنوز استاد مطلبی را طرح نکرده اشکال میکند هنوز جواب را نشنیده وارد یک شعبه دیگر میشود اینچنین طلبه یا دانشجویی به زحمت دانشمند بشود برای اینکه ذهن آرامی ندارد این ذهن زودپرواز او را به زحمت میاندازد. ذهن دیرپرواز هم که افراد کودناند آنها هم بعید است به جایی برسند کُندپرواز نظیر آن پرندههای بال و پر شکستهاند که به زحمت کسی باید دست اینها را بگیرد از شاخهای به شاخه دیگر ببرد این کودنی مانع رشد است آن جربزه مانع رشد است آن استعدادی که در هسته مرکزی عدل باشد به آن میگویند حکمت این حکمت نه حکمت نظری است نه حکمت عملی است از سنخ معرفت و دانش نیست از سنخ قوّه است این نیرو اگر یک نیروی عادلی باشد حرف را تا خوب بررسی نکرده نه تصدیق میکند نه تکذیب و تا حرف استاد یا آن طرف تمام نشده شروع نمیکند به اعتراض یا قبول یا نکول, چنین کسی چه در حوزه چه در دانشگاه بالأخره موفق میشود و دانشمند آینده خواهد بود این از بهترین برکات الهی است که انسان دارای استعدادی باشد صابر نه خودش صابر باشد این استعداد صابر باشد زود تصدیق نکند زود تکذیب نکند زودپرواز نباشد دیرپرواز نباشد نه کودن باشد نه جربزهای این بخش حکمت است. در بخش انفاق کردن همین طور است در بخش نکاح همین طور است در شهوت این طور است در غضب همین طور است یک وقت است میبینید کسی طبق مصالحی برای پیشرفت کیان اسلام با افرادی از قبایلی ازدواج میکند مثل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک وقت است نه, کسی شَرِه است ولو حلال اگر حلال هم باشد از نظر تحلیلات دقیق عقلی او عادل نیست به یک زن و دو زن و سه زن و اینها اکتفا نمیکند به منقطع و دائم اکتفا نمیکند این کسی است که در شهوت گرفتار طغیان است این ولو حلال است معصیت نکرده اهل بهشت است اهل جهنّم نیست ولی در تحلیلات دقیق فلسفی او عادل نیست یعنی این قوّه شهوتش سرکش است در اقتصاد هم همین طور است در جنگ و مبارزه هم همین طور است بعضیها اصلاً نترساند متهوّرند این تهوّر یک چیز بسیار بدی است یعنی خود را به خطر انداختن بیجهت; همان طوری که یک انسان خائف گرفتار ضعف قوّه دفاعی است یک انسان متهوّر هتّاک هم که باکش نیست این گرفتار افراط قوّه دفاعی است در قوّه دفاعی دو طرف است در قوّه شهوی دو طرف است در قوّه اقتصاد دو طرف است در قوّه شهوت و نکاح دو طرف است که آنها خارج از بحث ماست و در قوّه فهم و استدلال و استنباط هم دو طرف است ذهنِ زودپرواز هرگز محقّق نمیشود و ذهن کودن دیرپرواز هم هرگز محقّق نخواهد شد البته لطف الهی در تغییر و تبدیل همیشه همراه بندگان صالح است. غرض آن است که ما یک هسته مرکزی عدل داریم در قوا که بحثش در این آیات نیست یک هسته مرکزی عدل داریم در اوصاف و افعال که بحث عبادالرحمان شامل آن میشود یک تفاوت عمیق اخلاقی یا فقهی و حقوقی بین عدل و اعتدال است که اشاره شده عبادالرحمان عادلاند نه معتدل و این عدلشان هم در همه این اوصاف است هم از افراط میپرهیزند هم از تفریط, این دو نمونه که ذکر شده است به عنوان حصر نیست به عنوان تمثیل است.
پرسش:
پاسخ: خب نه, آن میشود نزاع لفظی آن اعتدالی که الآن مذموم است همان اعتدال تقاضا و عرضه است حالا اگر عرضه زیاد شد این باید تقاضا کند؟ اگر عادل باشد نمیکند دیگر میگوید این مقدار برای من بس است این زراندوزی برای چیست؟! این تعدّد ازدواج منقطع و دائم برای چیست؟! این اسراف در مال و زندگی برای چیست ولو حلال, ولو حلال باشد مگر آدم باید هر چه در سر سفره است مصرف بکند؟! خب بزرگان اخلاقی ما که میگویند اعتدال منظورشان از اعتدال همین عدل است اما نظام سرمایهداری غرب میگوید عدل بیعدل ما کاری به عدل نداریم ما کار به اعتدال داریم ما تقاضا و عرضه میخواهیم میگوییم آقا این گران میشود ظلم است میگوید من چه کار دارم ظلم میشود من کار به تقاضا و عرضه دارم شما بگویید ایام فروردین است مسافرت زیاد است این ظلم است [که کرایه زیاد بگیری] این ندارد این قدر کرایه بدهد میگوید من چه کار دارم این اعتدال یعنی تقاضا و عرضه آنکه بزرگان اخلاقی ما میگویند این عبارت اُخرای از عدل است آن کاری به تقاضا و عرضه ندارد این وقتی میبیند چیزی مشتری زیاد شد بازار کم شد بازار سیاه شد چه ارز باشد چه غیر ارز باشد گران میگوید, دارو وقتی کم شد گران میدهد میگوید این ندارد بیمار است در حال خطر است میگوید به من چه این با تقاضا و عرضه میخواهد مال جمع بکند و صریح هم میگویند این نظام سرمایهداری غرب میگویند ما چه کار داریم او ندارد ما با تقاضا و عرضه داریم زندگی میکنیم و همین طور هم اداره میکنند دیگر نفس را بند میآورند تا گران بفروشند اینکه دارو قاچاق میکند بعد گران میفروشد بر اساس چه حساب است بر اساس اعتدال است دیگر یعنی بر اساس تقاضا و عرضه است دیگر, پس این سه چهار مسئله از هم جدا شد.
مطلب بعدی آن است که فرمود در فضای جاهلی, شرک محلّ ابتلا بود قتل نفس محلّ ابتلا بود آلودگی دامن محلّ ابتلا بود این سه گناه بزرگ را که برخی اعتقادی و برخی عملی است مطرح فرمود, فرمود کسانی که با خدا اله دیگر را نمیخوانند در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده است که اصلاً شرک برهانپذیر نیست یعنی عبارت آیه این بود که ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾[3] این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾وصفِ لازم ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ است مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی ادّعا کند دو دوتا پنجتا که دلیل ندارد حرف او کذا و کذاست این «که دلیل ندارد» لازمه ذاتی دو دوتا پنجتاست ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اینجا [یعنی بعد از ﴿آخَرَ﴾] اینجا نباید وقف کرد ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾, ﴿فَإِنَّمَا﴾ این ﴿فَإِنَّمَا﴾ جزاست یا جواب است اصلاً اله دیگر برهانپذیر نیست برای اینکه یک حقیقت نامتناهی است اگر خدا ـ معاذ الله ـ محدود بود خب این یک خدا, خدای دیگری هم در کنارش هست ولی اگر حقیقت نامتناهی است نامتناهی جا برای خدای دیگر نمیگذارد که پس ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ در چنین فضایی یک عدّه غیر از الله اله دیگر را میخواندند اینها از نظر اعتقاد مشرک بودند برای اینکه معبودی غیر از خدا, ربّی غیر از خدا قائل بودند اما دعا و دعوت اینها موحّدانه بود اینها این طور نبودند که هم خدا را بخواهند هم بت را اینها فقط بتها را میخواستند اینها توحید در شرک داشتند این طور نبود که قدری خدا را عبادت کنند قدری غیر خدا را یک روز خدا را عبادت کنند یک روز صنم و وثن را یا نظیر ریاکار نبودند که هم خدا هم غیر خدا اینها فقط بتها را میپرستیدند میگفتند ما دسترسی به الله نداریم این بتها را عبادت میکنیم تا ما را به الله نزدیک کنند و شفیع ما باشند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾,[4] ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[5] اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ لاَ یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ سه وجه توجیه شد برخیها گفتند که اینها خدای دریا را غیر از خدای خشکی میدانستند در حال عادی بتها را میپرستیدند ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾[6] بنابراین اینها شرک در عبادتشان به نحو توزیع بود این هم درست نیست برای اینکه اینها در دریا و صحرا بتها را میخواستند ولی وقتی به کام غرق تهدید شدند و دستشان از بتها کوتاه بود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ بهترین توجیهی که به تعبیر سیدناالاستاد در بین این سه وجهی که گفته شد این است که با بودِ خدا اینها غیر خدا را میخواهند[7] نه اینکه هم خدا را میخوانند هم غیر خدا را اینها اصلاً خدا را عبادت نمیکنند فقط بتها را عبادت میکردند این راجع به شرکشان. قتل نفس در چهار بخش دامنگیر اینها بود آن غارتگریها و قتال جنگجویانه و اینها که بود آن راهزنیها و قطّاع طریق بودن که بود این قتل بود این هیچ, در داخله زندگی گرفتار سه قتل حرام بودند یکی قتل دخترها بود که اینها را زنده به گور میکردند البته بعضی از قبایل نه همه قبایل, یکی قتل فرزند بود اعم از دختر و پسر در سال گرانی و قحطی و خشکسالی که فرمود: ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾[8] این ﴿خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ یعنی برای هراس از فقر, فرزندانتان را نکُشید املاق هم که قبلاً گذشت به معنای فقر نیست چون انسان تهیدست به تملّق میافتد گرفتار املاق میشود از این جهت حالت فقر را به حالت املاق تعبیر فرمودند وگرنه أملق به معنای فَقر نیست افتقر نیست ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاَقٍ﴾ سوم برای تضحیه و قربانی بود که در اثر جاهلیّت جهلا گاهی فرزندشان را قربانی بتها میکردند که بتها به اینها خدمتی بکنند و مشکل اینها را حل بکنند و باران بیاورند و امثال ذلک این سه قتل فجیع در جاهلیت بود گذشته از آن قتل غارتگرانه قطّاع الطریق در چنین فضایی فرمود قتل نفس نکنید آلودگی دامن هم که برای عدّهای رسمیّت داشت و پرچم داشتند این دو, سه کار رسمی بود لذا قرآن کریم در سورهٴ «فرقان» که در مکه نازل شد اینها را صریحاً مطرح فرمود, فرمود این کارها را نکنید اگر کسی هر سه کار را کرد مخلّد در نار است این خلود به معنای ابدیّت خواهد بود معنای خاصّ خودش را دارد که فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثَاماً ٭ یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ﴾ چرا عذابش مضاعف است؟ برای اینکه کفر اعتقادی از یک سو, عمل سیّء و گناه بدنی از سوی دیگر, گناهان مکرّر عذاب مضاعف دارد این برای ﴿یُضَاعَفْ﴾ چرا خلود دارند خب برای اینکه مشرکاند اما اگر این ﴿وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَ﴾ به این اخیریها برگردد یعنی به قتل و زنا برگردد نه به شرک آنگاه مضاعف بودنش برای اینکه قتل از یک سو, زنا از یک سو و خلود به معنای مکث طویل خواهد بود نه به معنای ابدیّت به همین وزان هم توبه تقسیم شده است.
در جریان توبه فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ اگر گرفتار شرک بود توبهاش به این است که ایمان بیاورد (یک) عمل صالح انجام بدهد (دو) اگر گرفتار شرک نبود توبهاش مشمول آیه 71 است که فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ دیگر سخن از آمن نیست اینکه تکرار شده است توبه هم در آیه 70 هم در آیه 71 برای اینکه سیّئات فرق میکند اگر سیّئه اعتقادی داشتند توبهشان با ایمان است و عمل صالح اگر سیّئه اعتقادی نداشتند فقط سیّئه عملی داشتند توبهشان به عمل صالح است فرمود: ﴿إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً﴾ در آیه 71 هم فرمود: ﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَاباً﴾.
پیچیدهترین مطلبی که در این بخش است مسئله تبدیل سیّئه به حسنه است خدا سیّئه را به حسنه تبدیل میکند یعنی چه؟ بدی را به خوبی تبدیل میکند یعنی چه؟ افرادی نظیر جناب زمخشری در کشّاف و همفکرانشان اینها این آیه را به محو و اثبات برگرداندند[9] در بخشی از آیات است که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾[10] خدا بعضی چیزها را محو میکند بعضی چیزها را ثابت نگه میدارد این تبدیل سیّئه به حسنه به صورت محو و اثبات تفسیر شده است یعنی سیّئات اینها را محو میکند حسنات اینها را اثبات میکند این معنی تبدیل سیّئه به حسنه است خب ولی این تصرّف در ظاهر است این بر خلاف ظاهر عمل کردن است آیا تنها راه این است که ما تبدیل سیّئه به حسنه را به محو و اثبات برگردانیم یا راه دیگری دارد اینکه فرمود: ﴿فأولئکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ سیّئه را حسنه میکند این یعنی چه؟
پرسش:
پاسخ: تَکفیر با ستّار بودن سازگار است کَفر و کُفر یعنی پوشاندن. کَفَر یعنی سَتر و اگر کسی که معتقد به حق نیست به او میگویند کافر برای اینکه او حق را پوشانده وگرنه اصل لغت کَفَرَ به معنای اینکه خدا را منکر شده نیست کَفر یعنی سَتر, تکفیر هم مستور کردن است خدا ﴿یُکَفِّر﴾ سیئات را یعنی میپوشاند او به عنوان ستّار مطرح است که خدا ستّار است ستّار بودن او یک حساب است غفّار بودن او یک حساب است اینها معنای روشنی دارد عفو کردن او, سَفح کردن او هم معنای روشنی دارد اما تبدیل سیّئه به حسنه یعنی چه؟ اگر آنچه را که زمخشری معنا کرده است و همفکران زمخشری که ﴿یُبَدِّلُ﴾ یعنی ﴿یَمْحُو الله مَا یَشاءُ ویُثْبِت﴾[11] او ماحی و مُثبت است آن حق است اما چه دلیلی چه ضرورتی که تبدیل به معنی محو باشد چه ضرورتی که تبدیل به معنی تکفیر باشد چه ضرورتی که تبدیل به معنی سَتر باشد خدا «مبدّل السیّئات حسنات»[12] است «غافرَ الخطیئات»[13] است «مُکفّر السیّئات»[14] است و امثال ذلک اینها الفاظی است که مفاهیم متعدّد دارد مترادف هم نیستند اگر مترادف هم نیستند و ما هیچ راهی نداشتیم که تبدیل سیّئه به حسنه را معنا کنیم آنگاه ممکن است یا تبدیل به معنی سَتر باشد یا تبدیل به معنی محو باشد و مانند آن.
خب اینکه فرمود: ﴿فَأُولئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ تعبیری که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند این است که ما چیزی به عنوان سیّئه در خارج که یک وجود خارجی داشته باشد نداریم در خارج هر چه هست افعالی است حرکاتی است مشترک بین حلال و حرام این خوردن غذا یا نشستن روی فرش یک فعل خارجی است اگر این غذا حلال بود این فرش طیّب و طاهر بود این میشود طاعت اما اگر غصب بود میشود معصیت در خارج, معصیت و طاعت, سیّئه و حسنه یک وجود خارجی جدا داشته باشند نیست یک فعل مشترکی است که این فعل اگر موافق با قانون الهی باشد میشود حسنه, مخالف قانون الهی باشد میشود سیّئه کسی دارد یک نان حرامی را میخورد همه کارهای فیزیکی خوردن نان حرام با کسی که دارد نان حلال میخورد یکی است گرفتن است جویدن است بلع کردن است هضم کردن است اینها در هر دو یکی است اینچنین نیست که یکی به نام سیئه دیگری به نام حسنه غیر از این حرکات خارجی یک چیزی ما داشته باشیم یکی از اینها موافق با قانون است دیگری مخالف با قانون الهی آنکه موافق با قانون الهی است میشود طاعت و حسنه آنکه مخالف قانون الهی است میشود سیّئه.
خب قدری جلوتر میرویم میبینیم که اینها از یک نفس طیّب و طاهر برنمیخیزد اینها از دو نفر برمیخیزد یا از یک شخص در دو حالت طیّب و خبیث برمیخیزد یعنی یک منشأ نفسانی دارد این شخص شقیّ سعی میکند غصب بکند و حرام بخورد آن شخص سعید سعی میکند کار بکند و حلال بخورد پس سیّئه و حسنه که وصف این فعلاند وجود خارجی ندارند از انطباق و عدم انطباق این فعل به قانون شرع انتزاع میشوند منشأ پیدایش چنین کاری هم خصوصیتهای گوناگون نفس است و این نفس هم کاملاً قابل تغییر و تبدیل است. در عالم طبیعت مادامی که انسان در محدوده دنیا زندگی میکند قابل تغییر و تبدیل است بد خوب میشود خوب بد میشود یک کود بدبویی میشود گل یاس همین گل یاس امروز که معطّر است و دماغپرور است بعد از اینکه پوسیده شد بدبو میشود گاهی بدبو خوشبو میشود گاهی خوشبو بدبو میشود این دنیا جای تغییر و تبدیل است اگر یک کود بدبو شده میوه شیرین یا یاس معطّر یک انسان بدنیّتی بد ارادهای با توبه, طیّب و طاهر میشود یا ـ معاذ الله ـ انسان بدعاقبت مثل این میوهای است که میپوسد و متعفّن میشود تبدیل در نظام خلقت وقتی به روح و نفس و وجودات خارجی برگردد کار روزانه عالم هستی است اگر کسی خود را به باغبان خوب بسپارد و هو الله بر اساس ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[15] او یک خبیثی را طیّب میکند و همین طور نگه میدارد اما اگر خود را به خبیث بسپارد به نام شیطان ﴿وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ﴾ اولیایشان شیطان است ﴿یُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ﴾[16] این یک میوه معطّر و شیرینی را یک گل یاس دماغپروری را به صورتی بدبو در میآورد نفس, قابل تغییر است این نفس و این اراده که تغییرپذیر شد منشأ تبدّل و گوناگونی افعال است وگرنه ما فعلی داشته باشیم در خارج به نام سیّئه نیست فعلی داشته باشیم به نام حسنه نیست این کسی که دارد غذای حلال میخورد آن کسی که دارد غذای حرام میخورد کارهای طبیعی و وجود خارجی هر دو یکی است منتها یک کار موافق با شریعت است که از آن حسنه انتزاع میشود یک کار مخالف شریعت است که از آن سیّئه انتزاع میشود منشأ این وفاق و خلاف هم آن اراده خوب و بد است منشأ اراده خوب و بد آن خصوصیّت نفسانی است که یا طیّب است یا خبیث او اگر اصلاح بشود ارادهها اصلاح میشود ارادهها که اصلاح شد افعال اصلاح میشود این نظر سیدناالاستاد(رضوان الله تعالی علیه) است.[17]
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 3.
[2] ـ این مصرع در بیان حکیم سبزواری درباره مفهوم وجود آمده است: شرح المنظومه, ج2, ص59.
[3] ـ سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 117.
[4] ـ سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[6] ـ سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 65.
[7] ـ المیزان, ج15, ص241.
[8] ـ سورهٴ اسراء, آیهٴ 31.
[9] ـ الکشاف, ج3, ص294.
[10] ـ سورهٴ رعد, آیهٴ 39.
[11] ـ سورهٴ رعد, آیهٴ 39.
[12] ـ مصباح المتهجد, ص87.
[13] ـ البلد الأمین, ص402; المصباح (کفعمی), ص247.
[14] ـ المصباح (کفعمی), ص359.
[15] ـ سورهٴ نوح, آیهٴ 17.
[16] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[17] ـ ر.ک: المیزان, ج15, ص243.
تاکنون نظری ثبت نشده است