display result search
منو
تفسیر آیات 27 تا 30 سوره نور

تفسیر آیات 27 تا 30 سوره نور

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 49 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 27 تا 30 سوره نور"
- ذات اقدس اله یک حقیقت بسیط و نامتناهی است؛
- این حقیقت ذات نامتناهی به ذهن کسی نمی‌آید؛
-ذات اقدس اله به هیچ‌وجه برای هیچ‌کس قابل شناخت نیست.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا ذلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (27) فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّی یُؤْذَنَ لَکُمْ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَی لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (28) لَّیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهَا مَتَاعٌ لَّکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ (29) قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکَی لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ(30)﴾

نکاتی که درباره آیات قبلی مانده است یکی اینکه در جریان قذف, در آیه چهار فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾[1] که سه حکم را ذکر فرمود یکی حکم جلد است که حد است دوم عدم قبول شهادت است سوم محکومیّت اینها به فسق, بعد [در آیه پنجم] استثنا کرد فرمود اگر کسی توبه کرد و خود را اصلاح کرد و حقوق را تأدیه کرد مورد رحمت الهی است, ولی در جریان قصّه اِفک با لعنِ دنیا و آخرت همراه کرد آیه 23 فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظیمٌ﴾ سخن از توبه را اصلاً مطرح نکرد چون قذف آیهٴ چهار یک قذف عادی است اما قذف آیه 23 تتمّه قصّه اِفک است که کار منافقانهٴ منافقون است و قصد اینها اهانت به حریم رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود بنابراین کار اینها لعن دنیا و آخرت را به همراه دارد چون منافق‌اند و اهل توبه نیستند اما قذف آیه چهار که قذف عادی است یک گنهکار طبیعی ممکن است دست به چنین کاری بزند لذا راه برای توبه باز است, تفاوت اساسی آیه چهار و آیه 23 همین است.
مطلب بعدی آن است که در مسائل قبلی گذشت که ذات اقدس الهی یک حقیقتِ بسیطِ نامتناهی است این حقیقتِ بسیطِ نامتناهی به ذهن کسی نمی‌آید چون از سنخ مفهوم نیست به شهود کسی نمی‌آید برای اینکه نامتناهی است تبعیض‌بردار نیست چون بسیط است لذا همهٴ بزرگان اهل معرفت می‌گویند ذات اقدس الهی قابل شناخت نیست برای هیچ پیغمبری و برای هیچ وصیّ و ولیّ و امامی قابل شناخت نیست[2] هیچ کس نمی‌تواند بگوید انبیا به مقدار خودشان خدا را درک می‌کنند برای اینکه او مقدار ندارد و این تعبیر که «آب دریا را اگر نتوان کشید»[3] یک بیان اقناعی است که چندین بار گذشت. پس ذات اقدس الهی نه معقول کسی است چون از سنخ مفهوم نیست نه مشهود کسی است چون نامتناهی است و بسیط است کلّش قابل شهود نیست بعض هم که ندارد آن وقت تمام معارف شهودی و امثال آن به وجه خدا به فیض خدا به نور خدا که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[4] است برمی‌گردد ما اگر خواستیم مَثلی ذکر بکنیم ـ معاذ الله ـ تشبیه نباشد تمثیل باطل نباشد برای تقریب ذهن با آفتاب می‌توانیم یک بازگو داشته باشیم الآن همه ما آفتاب را می‌بینیم و یقین داریم که این آفتاب است ولی همه کارشناسان می‌گویند آنچه را شما می‌بینید نور آفتاب است وگرنه خود آفتاب که قابل دیدن نیست آن وقتی که مسئله کسوف رخ داد و قمر بین ما و آفتاب قرار گرفت و سایه قمر به زمین افتاد و زمین تاریک شد تازه ما بخواهیم با چشم غیر مسلّح او را ببینیم کور می‌شویم آفتاب که قابل دیدن نیست اما همه ما یقین داریم آفتاب را می‌بینیم پس آنچه در آیه 25 آمده است که در قیامت خدا را روشن می‌بینند یعنی این ابرهایی که خودشان ایجاد کردند این غبارهایی که خودشان تولید کردند کنار می‌رود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ را می‌بینند نه الله را، خدای سبحان روشنیِ آسمان و زمین است او را می‌بینند ﴿وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ﴾[5] بارها به عرضتان رسید که هیچ مسئله‌ای در عرفان نیست که آن هویّتِ محضه موضوع بحث قرار بگیرد هر چه هست فیض خداست وجه خداست که مقامات امکان است و اگر مقامات امکان است آن‌گاه می‌شود گفت که فلان شیء با حق مرتبط است این حق همان حقّ مخلوق‌به است که فرمود ما آسمان و زمین را با حق خلق کردیم[6] این حقّی که در سورهٴ مبارکهٴ [«بقره» یا] «آل‌عمران» است ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾[7] با این حق می‌شود ارتباط برقرار کرد با این حق می‌شود متّحد شد اگر می‌گویند اتّحاد حق و خلق, خلق حق است مِن وجهٍ و خلق است من وجهٍ همان پیوند مطلق و مقیّد است پیوند فیض و مستفیض است وگرنه چند جا از المیزان عبارت آوردیم خواندیم که ذات اقدس الهی معرفتش مستحیل است که مستحیل. بیان لطیف سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) را آوردیم خواندیم که ایشان بالصراحه می‌گوید خدای سبحان نه مشهود و معروف هیچ پیغمبری است هیچ پیغمبری خدا را درک نمی‌کند هیچ پیغمبری خدا را عبادت نمی‌کند هیچ پیغمبری خدا را طلب نمی‌کند[8] او یک حقیقت نامتناهی فراگیر است به عقل کسی در نمی‌آید.
پرسش:...
پاسخ: این همان فیض خدا را نشان می‌دهد این بحثها چندین بار گذشت الآن این «جوشن کبیر» را که ما می‌خوانیم ضمیر «هو» به الله برمی‌گردد می‌گوییم او حیّ است او قیّوم است او ازلی است او سرمدی است او ضارّ است او نافع است. قضایایی که درباره ذات اقدس الهی است مانند سایر قضایا موضوع و محمول متّحدند اگر موضوع و محمول متّحد نباشند که قضیه نیست, این اصل اول. اصل دوم آن است که تعیین محور اتّحاد به دست محمولِ قضیه است نه به دست موضوع قضیه اصل دوم یعنی اصل دوم, هر وقت ما گفتیم «الف», «با» است «الف» را نباید نگاه کنیم باید «با» را نگاه بکنیم ببینم «با» چیست.
اصل سوم این است که ما سه قضیه داریم در هر سه قضیه موضوع و محمول متّحدند اما تعیین محور اتّحاد به دست محمولِ قضیه است نه موضوع قضیه اگر موضوع, ذات بود ما را نباید فریب بدهد اگر ضمیر بین موضوع و محمول به ذات برگشت ما را نباید فریب بدهد تمام همّت ما باید این باشد که محمول چیست ما الآن سه قضیه داریم هر سه قضیه صادق است در هر سه قضیه موضوع و محمول متّحدند اما محور اتّحاد را محمول تعیین می‌کند ما می‌گوییم «زیدٌ هو ناطقٌ» این یک قضیه است «زیدٌ هو عالمٌ» این یک قضیه است «زیدٌ هو قائمٌ» این یک قضیه است در هر سه قضیه موضوع زید است در هر سه قضیه ضمیر «هو» به «زید» برمی‌گردد اما جایگاه وحدت خیلی فرق می‌کند در قضیه اُولیٰ زید با ناطق در مدار ذات متّحد است در قضیه دوم زید با عالِم در مدار وصف متّحد است در قضیه سوم زید با قائم در مدار فعل متّحد است فعل کجا وصف کجا ذات کجا؟ این «جوشن کبیر» که هزار و یک قضیه است همه قضایا موضوعش ذات حق است الله است ضمیر هم به الله برمی‌گردد اما محورها فرق می‌کند اگر گفتیم ﴿هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾[9] این یک معنا دارد «هو الخالق»[10] یک معنا دارد «هو الرازق» یک معنا دارد «هو الشافی»[11] یک معنا دارد «هو النافع» یک معنا دارد این نافع پایین‌تر از همه است آن شافی بالاتر از نافع است آن رازق بالاتر از شافی است آن خالق بالاتر از رازق است که همه اینها در محدوده فعل‌اند و همه این افعال زیر محدوده «هو القادر»[12] است که قدرت عین ذات است.
بنابراین اگر گفته شد «داخلٌ فی الأشیاء»[13] یعنی فیض او لطف او کَرم او عنایت او نه اینکه ـ معاذ الله ـ خودش داخل است ما همان طوری که حرف می‌زنیم به شرطی که حرفهایمان را بفهمیم روایات را باید بفهمیم اگر حرفهایمان و قضایایمان و ارتکازاتمان تحلیل عالمانه نشود با روایات هم جاهلانه برخورد می‌کنیم ما این سه قضیه‌ای را که داریم هر سه را به خوبی می‌فهمیم منتها کسی باید باشد که تحلیل بکند که فرق قضیه اول و دوم و سوم چیست چرا مدار اتّحاد در این سه قضیه فرق می‌کند حرف اولِ تعیین محور اتّحاد را موضوع می‌زند یا محمول, اگر این قضایا را که خودمان روزانه با او سر و کار داریم عاقلانه تدبیر بکنیم آن وقت خدمت روایات هم رفتیم اگر داشتیم «داخلٌ», «خارجٌ»[14] و امثال ذلک به خوبی می‌فهمیم.
این ﴿الْحَقُّ﴾ که در چند جای قرآن آمده ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾[15] این حق با خلق متّحد است مِن وجهٍ و غیر اوست مِن وجهٍ چون این حق, فیض خداست این حق, کار خداست از خداست نه خدا, آن خدا مقابل ندارد ذات اقدس الهی ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[16] و در قبالش عدم محض است اما این حقّی که «مِن الله» است این حق است که علی(سلام الله علیه) در مدار اوست «علیٌّ مع الحق و الحقّ مع علی»[17] نه آن حقّی که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾. روایت است که خدا بود و احدی با او نبود «الآن کما کان»[18] خدا در ازل بود خدا در لا یزال هست خدا بین الأزل و لا یزال هست کسی با او نبود و نخواهد بود فالیوم کما کان. آن حقّی که عین ذات اقدس الهی است رفیق و مصاحِب برنمی‌دارد «مع» برنمی‌دارد هر چه هست «منه» است نه «معه» اما این حقّی که فیض خداست آسمان و زمین با حق خلق شده است که اصطلاحاً می‌گویند حقّ مخلوق‌به, علی و اولاد علی(علیهم السلام) با این حقّ‌اند و اگر ما خواستیم ببینیم چه چیزی حق است باید ببینیم علی و اولاد علی کجایند.
پرسش:...
پاسخ: علی حق است یعنی فیض الله است لذا فرمود: «أنا وجه الله... أنا جنب الله...» [19] فعل خداست دیگر هیچ فعلی بالاتر از این نیست. مرحوم مجلسی نقل کرد دیگران نقل کردند که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ما لله آیةٌ أکبر مِنّی»[20] از من بزرگ‌تر خدا مخلوقی ندارد.
پرسش:...
پاسخ: ﴿هُوَ مَعَکُمْ﴾[21] این محمول, تعیین‌کننده است دیگر نه شما با اویید او با شماست هر مطلقی با مقیّد است اما مقیّد که با مطلق نیست شما با او نیستید او با شماست وقتی این قضیه را تحلیل می‌کنید تعیین محور وحدت به دست محمول قضیه است. اگر گفتیم «الله مع زیدٍ» یعنی «فی مقام الفعل» اگر گفتیم «زیدٌ هو قائمٌ» یعنی «فی مقام الفعل» این‌چنین نیست که «زیدٌ قائم» قضیه نباشد یا موضوع و محمول متّحد نباشد موضوع و محمول در «زیدٌ قائمٌ» متّحدند در «زیدٌ عالمٌ» متّحدند در «زیدٌ ناطقٌ» هم متّحدند اما تعیین محور وحدت به دست محمول قضیه است دعای «جوشن کبیر» معنایش خب روشن می‌شود هزار و یک قضیه است محمولات مشخص‌اند درجات طولانی دارند هیچ کدام یعنی هیچ کدام از این فعلی ذات اقدس الهی در هویت ذات نیست. بنابراین این‌چنین نیست که «لا تنقض»[22] درس بخواهد اینها درس نخواهد اینها قوی‌تر, عمیق‌تر, دقیق‌تر, رقیق‌تر از «لا تنقض» هستند «لا تنقض» اگر بحث سطح و خارج می‌خواهد اینها به طریق اُولیٰ هم بحث سطحی می‌خواهند هم بحث خارجی می‌خواهند.
پرسش:...
پاسخ: قادریّت است نه خالق یعنی «قادرٌ قبل أن یَخلُق» بله, اما خالقیّت یک امر اضافی است وقتی خالقیّت هست مخلوقیّت هست البته با هم هستند لکن تقدّم ذاتی برای خالقیّت است مخلوقیّت مترتّب بر اوست برای اینکه فاعل قبل از فعل است ذاتاً گرچه مع‌الفعل است. بنابراین در ازل ذات اقدس الهی بود احدی با او نبود چیزی با او نبود الآن هم چیزی با او نیست در لا یزال هم چیزی با او نیست چندین روایت به همین مضمون آمده. خدا غریق رحمت کند مرحوم آخوند خراسانی را وقتی آن شعر عطار نیشابوری را از ایشان سؤال کردند آن طلبه سؤال کرد که
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭در کمال عزّ خود مستغرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست٭٭٭ کی رسد عقلِ و خِرد آنجا که اوست[23]
اول این شعر را برده نزد مرحوم آخوند, مرحوم آخوند سه, چهار سطر جواب عمیق داد بعد برد نزد مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی بعد نزد مرحوم ملاّ احمد کربلایی مجموعاً این طلبه خوش‌ذوق این سؤالها را چندین بار نزد این اعلام گرداند یک رساله عمیقی شد به نام مکاتبات. البته عطار نیشابوری هم یک آدم عادی نبود که در شعر او این سه بزرگوار مرحوم آخوند فقط یک مقدار, آن دو بزرگوار عَلَمین بحثهای مبسوطی کردند جمعاً شده یک رسالهٴ وزین. غرض آن است که قادریّت, صفت ذات است تازه تعیّن است و هویّت مطلقه اصلاً در دسترس شهود هیچ پیغمبری نیست[24] همه آنها مکرّر این را ذکر کردند این جزء محکمات فنّ شریف عرفان است.
﴿وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ﴾[25] خب مثل اینکه ما می‌فهمیم آفتاب چطور روشن است اما حق, اسمی از اسمای او مبین, اسمی است از اسمای او, تازه ما می‌فهمیم آفتاب حق است اما خود جِرم آفتاب را چون نمی‌بینیم و شعاعش را می‌بینیم خیال می‌کنیم این اوست نه خیر این شعاع از آفتاب است ما با شعاع کار داریم بیش از این هم مقدور ما نیست فقط می‌فهمیم با علم حصولی و برهان که این شعاع, صاحبی دارد برای ما همین مقدار بس است مقدور ما هم بیش از این نیست.
اما نکته‌ای که مربوط به ﴿الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ﴾[26] است. صدر و ساقه این بحثها مربوط به قذف بود بددهنی بود فحش دادن بود هتک حرمت بود ﴿الْخَبِیثَاتُ﴾ یعنی «الأقوال الخبیثه» این دو نکته باید ملحوظ بشود که چرا ﴿الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ﴾ مقدّم شد بر ﴿الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ﴾[27] و چرا ﴿الْخَبِیثَاتُ﴾ مقدّم شد بر «الخبیثین»؟ سرّش این است که بحث در قذف است قذف یک قول خبیث است این قول خبیث از یک انسان خبیث نشأت می‌گیرد چون مسئلهٴ قذف و هتّاکی و قصّه اِفک بود این را مقدم داشت و چون حرفِ بد محور بحث بود این را بر گوینده مقدّم داشت که این دو نکته باید محفوظ بماند یکی تقدیم خُبث بر طیب, یکی تقدیم خبیثات بر خبیثین ﴿الْخَبِیثَاتُ﴾ یعنی «الأقوال الخبیثه» کلمات خبیثه, نوشته‌های خبیثه اینها برای خبیثین است چه اینکه خبیثین برای این اقوال آماده‌اند اما کلمات طیّبه کلمات طاهره برای مردان و زنان پاک است چه اینکه مردان و زنان پاک شایسته کلمات پاک‌اند. ﴿أُولئِکَ﴾ یعنی مردان پاک و زنان پاک از آن تهمتهای ناروا و کلمات خبیثه مبرّا هستند و چون سخن از قذف به میان آمد و سخن از قصّه افک به میان آمد مسئلهٴ مواظب بودن چشم و گوش و حَرَم و حریم دیگران را بازگو می‌کند همینها زمینه قذف را فراهم می‌کنند انسان چه کار دارد خانه مردم را نگاه کند تا کسی را ببیند ناشناس باشد دهنش را باز کند بشود قذف لذا جلوگیری کرده فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ﴾ غیر از خانه‌هایتان نروید چندین قسم ذکر کرده خانه خودتان هم می‌خواهید بروید باید که اطلاع بدهید برای اینکه ممکن است کسی در خانه بخواهد لباسش را عوض کند حالا غیر از زوجین اگر مادر بود خواهر بود دختر بود بالأخره نگاه به بعض اعضا حرام است خب برای اینکه این حادثه پیش نیاید آن شرمِ متقابل رخ ندهد فرمود شما بالأخره تنحنحی سرفه‌ای ذکری یا الله‌ای استیذانی که او خودش را جمع بکند گرچه عین روایتی که جناب زمخشری نقل کرده است[28] برخی از دوستان پیدا نکردند سعی‌شان مشکور اما مشابه این در روایات هست[29] برای اینکه انسان مبتلا نشود به تهمت زدن و قذف فرمود جلوی چشمتان را بگیرید جلوی گوشتان را بگیرید جلوی زبانتان را بگیرید حتی خانه خودتان هم که می‌روید ذکری بگویید سرفه‌ای بکنید یا الله‌ای بگویید که آنها خودشان را جمع بکنند همه اعضای خانواده که زن و شوهر نیستند.
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً﴾ این بیوت دو قسم است یا بیت خود شماست یا بیت دیگران است یا بیت غیر مسکون این چند قسم است خانهٴ غیر مسکونی مثل این کاروانسراهای در راه و حمّامات و اماکن عمومی نظیر پارک که خانه نیست ولی جزء اماکن عمومی است اینها یک حکم دارند و خانه‌های مسکونی دیگران یک حکم دارند و خانه‌های خودتان هم یک حکم دیگر دارند. غیر خانه‌‌تان چند مسئله دارد که سه مسئله را اینجا ذکر می‌کند: ﴿لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا﴾ اُنس بگیرید یعنی استیذان بکنید وقتی استیذان کردید, اذن گرفتید بدون سلام وارد نشوید ادبِ ورود, سلام است ملاحظه فرمودید که آن جاهلیّت را قرآن کریم به جامعه متمدّن و عقل تبدیل کرد تنها مدینه گفتنِ مدینه این نیست که حالا نام عوض شده چون مهدِ تمدّن شد یثرب شده مدینه لذا وقتی قافله کربلاییها(سلام الله علیهم) از کربلا برمی‌گشتند فرمودند دیگر اینجا مدینه نیست تمدّن و مدنیّت و دینداری و دین‌باوری رخت بربست شما شدید اهل یثرب «یا اهل یثرب لا مُقام لکم بها»[30] وقتی مدینه بود که پیغمبر بود و دین بود و قرآن و عترت محترم بودند حالا که جاهلیّت آمد دیگر شما همان یثربیها هستید «یا اهل یثرب لا مُقام لکم» بنابراین اگر مدینه شد بر اساس مدنیّت و تمدّن است.
فرمود ما آمدیم شما را متّحد کردیم. اتّحاد, سفارشی نیست موعظه نیست اخلاقی نیست دستوری نیست این‌چنین نیست دو عنصر محوری دارد که جامعه می‌شود متّحد: یکی ایمان است خب یک مؤمن, مؤمن دیگر را دوست دارد مراعات می‌کند همه شئون را همه آداب و سنن را, دوم دستورهایی است که دین داده از خانواده شروع کرده همسایه‌ها را اهل محل را اهل قبیله را ارحام را و کلّ جامعه را تک تک اینها را برنامه داد فرمود شما پراکنده بودید ما شما را متّحد کردیم این‌چنین نیست که همه‌اش با معجزه جامعه جاهلی شده باشد متّحد. در آیه 103 سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» که بحثش گذشت فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ﴾ البته خدا «مقلّبَ ‌القلوب»[31] است بر اساس آثار غیبی تألیف قلوب می‌کند ﴿فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً﴾ اما چطور تألیف قلوب کرده یعنی فقط معجزه یا دستور داده رعایت آن دستور را قوانین را لازم کرده فرمود جامعه اگر بخواهد کسی را متّهم نکند خانه کسی را نگاه نکند بدون اجازه وارد نشود وارد شد سلام بکند خب همین سلام, ادبِ عمومی است جامعه با ادب زندگی می‌کند با عاطفه زندگی می‌کند فرمود شما شیعه‌ها و پیروان ما زیارت یکدیگر بروید ترک نکنید: «تزاوروا» رابطه‌‌تان را حفظ بکنید چرا «فإنّ فی زیارتکم إحیاءً لقلوبکم و ذکراً لأحادیثنا» شما شیعه‌های ما هستید وقتی یک جا نشستید, بالأخره حرفهای ما را نقل می‌کنید کلمات ما را نقل می‌کنید این کلمات ما سنگ را روی سنگ بند می‌کند اینکه می‌گوییم «سنگ روی سنگ بند نمی‌شود» یعنی چه؟ راست می‌گوییم دیگر شما اگر یک سنگ بگذارید یک سنگ دیگر هم رویش بگذارید بند نمی‌شود که یک مَلات نَرم باید باشد که این سنگها را به هم جمع کند این ملات نرم, ادب است; ادب اجتماعی عاطفه احسان گذشت بزرگواری ملاتی است که سنگها را روی هم بند می‌کند وگرنه سنگ که روی سنگ بند نمی‌شود. فرمود زیارت بکنید «فإنّ فی زیارتکم إحیاءً لقلوبکم و ذکراً لأحادیثنا و أحادیثُنا تُعَطِّفُ بعضَکم علی بعضٍ»[32] عاطفه ایجاد می‌کند ادب ایجاد می‌کند آن وقت این سنگها روی هم بند می‌شود, می‌شود برج. جامعه را شما این ادب و احترام متقابل را بردارید سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. اینکه فرمود: ﴿فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ﴾[33] تنها بر اساس معجزه نیست یعنی دستورها ما این‌چنین است. الآن در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم فرمود مواظب چشم باشید مواظب گوش باشید این سه مسئله را رعایت بکنید اگر خانه مردم بخواهید بروید سه حال دارد استیناس کنید استیذان کنید اگر اذن دادند وارد بشوید با سلام, اگر مثلاً سه بار استیذان کردید یا کمتر و بیشتر و کسی جواب نداد نروید اگر کسی را نیافتید نروید نه یافتید که کسی نبود این چقدر این کتاب شیرین است, نفرمود که اگر دیدید کسی نیست [بلکه اصلاً] نباید نگاه کنید نفرمود «فإن وَجَدْتم أن لا یکون فیه أحد» فرمود: ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا﴾ اگر نیافتید نه یافتید که کسی نیست یافتن یعنی انسان سَرک بکشد نگاه بکند ببیند کسی هست یا نیست بله بگوید یافتم که نبود, فرمود این کار را نکنید. اگر سه بار یا کمتر یا بیشتر استیذان کردید کسی را نیافتید حالا یا خواب بود یا نبود ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا﴾ نه «فإن وجدتم أن لم یکن فیه أحد» خب این می‌شود ادبِ اجتماعی, این همان ملات است که سنگ را روی سنگ بند می‌کند.
قسم سوم این است که اگر صاحب‌خانه بود و گفت ببخشید من فرصت ملاقات ندارم برگردید پس استیذان است اگر اذن داد وارد می‌شوید با سلام یک مسئله, اگر دو سه بار استیذان کردید در زدید یا مثلاً «یا الله» گفتید کسی جوابتان را نداد برگردید. اگر کسی جوابتان را داد گفت ببخشید من الآن فرصت ملاقات ندارم آنجا نایستید. ملاحظه بفرمایید این ادب چگونه می‌تواند جامعه را متمدّن کند وگرنه می‌شود یثرب. فرمود: ﴿فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً﴾[34] چطوری اخوانا ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّی تَسْتَأْنِسُوا﴾ اُنس بگیرید استیذان بگیرید مشخص بشود هست و به شما اجازه می‌دهند حالا که اجازه دادند ﴿وَتُسَلِّمُوا عَلَی أَهْلِهَا﴾ این یک ﴿فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَداً﴾ نه «فإن وجدتم لا یکون فیه أحد» نه اینکه سَرک کشیدید پنجره و غیر پنجره را دیدید, دیدید کسی در آن نیست کسی را نیافتید حالا ممکن است خواب باشد ممکن است در حال استحمام باشد ممکن است در حال مطالعه باشد ممکن است در حال استراحت باشد شما نیافتید ﴿فَلاَ تَدْخُلُوهَا﴾ این مسئله دوم ﴿حَتَّی یُؤْذَنَ لَکُمْ﴾ و اگر کسی بود و گفت ببخشید الآن فرصت ندارم بدتان نیاید چه طلبی دارید از صاحب‌خانه ﴿وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَی لَکُمْ﴾ این می‌شود جامعهٴ متّحد. ما وقتی از دشمنیِ درونمان بکاهیم می‌توانیم با دیگری زندگی داشته باشیم هیچ دشمنی بدتر از این نفسِ فریبکار نیست «مَکّاره می‌نشیند و محتاله می‌رود»[35] این «أعدیٰ عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک»[36] فرمود: ﴿وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾ اینکه ما گفتیم انبیا قرآن وجود مبارک حضرت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ﴿یُزَکِّیکُم﴾ راهش همین است ﴿هُوَ أَزْکَی لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ﴾.
مسئله چهارم حالا حمّامات کاروانسراها اماکن عمومی ﴿لَّیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ﴾ این عدم مَلکه است یعنی خانه کسی نیست همین که این مکان عمومی را این پارک را این جای عمومی را این سوله را برای عموم ساختند اذنی است از کسی که بیده الإذن به شما اذن داد, شما می‌توانید بروید که ﴿فِیهَا مَتَاعٌ لَّکُمْ﴾ یعنی تَمتّع بهره‌برداری استراحت بخواهید کمی بخوابید آنجا برایتان جایز است اما تمام این ریز و درشت کارتان را خدا می‌داند ﴿وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ﴾ حالا این برای خانه مردم, در جامعه و خیابان و بیابان چطور؟ فرمود: ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ﴾ در جریان ابصار «مِن» آوردند که یا برای ابتداست یا برای تبعیض و اما حفظ فروج مطلق است فقط زن و شوهرند که مجازند اما در تعبیر ﴿فُرُوجَهُمْ﴾ مستحضرید که معانی قبیحه الفاظ فراوانی دارند اینها که «یُستَقبَح ذکره» هستند و جامعه از گفتن و شنیدن آ‌نها منزجر است در لغات و ادبیات می‌بینید الفاظ فراوانی دارند; سرّش این است که آن معنای قبیح همه سعی می‌کنند که با الفاظ کنایی از آنها یاد بکنند (یک) این الفاظ کنایی بعد از چند صباح, مجاز مشهور می‌شود کم کم به صورت وضع تعیّنی یا تعیینی در می‌آید می‌شود حقیقت (دو) این را می‌گذارند کنار یک لفظ دیگری انتخاب می‌کنند (سه) آن روزی که کلمه «فروج» به کار رفته جزء معانی خیلی کنایی و دور بود الآن به صورت صریح در آمده غائط این‌چنین است غائط که در کتابهای فقهی هم ملاحظه فرمودید آن مکان پَست است نه به معنی مدفوع ﴿أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنکُم مِنَ الْغَائِطِ﴾[37] آنجا در سفرها در جای پستی که منظر دیگران نباشد می‌رفتند برای قضای حاجت, این معنای کنایی کم کم شده مجاز مشهور و وضع تعیینی و تعیّنی و اینها پیدا کرده این را گذاشتند کنار حالا می‌گویند دستشویی, اگر چند صباحی شد دیگر این دستشویی را هم عوض می‌کنند یک لفظ دیگر برایش می‌گذارند, فروج آن وقت هم از همین قبیل بود. ﴿وَالَّتِی أَحْصَنَتْ﴾[38] که دربارهٴ مریم(سلام الله علیها) به کار رفته او هم از همین قبیل است ﴿وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکَی لَهُم﴾.
پس این ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾[39] با رعایت مسائل اخلاقی در گفتار و رفتار و نوشتار و مواظب مطبوعات و رسانه‌ها بودن حاصل می‌شود وگرنه با صِرف سفارش, چنین امر گرانبهایی و دُرّ گرانبهایی حاصل نخواهد شد ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سورهٴ نور, آیهٴ 4.
[2] . ر.ک: مصباح الهدایة(امام خمینی), ص13.
[3] . مثنوی معنوی, دیباچه دفتر ششم.
[4] . سورهٴ نور, آیهٴ 35.
[5] . سورهٴ نور, آیهٴ 25.
[6] . سورهٴ انعام, آیهٴ 73.
[7] . سورهٴ بقره, آیهٴ 147; سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 60.
[8] . ر.ک: مصباح الهدایة (امام خمینی), ص13.
[9] . سورهٴ بقره, آیهٴ 255; سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 2.
[10] . الکافی, ج1, ص145.
[11] . بحارالأنوار, ج53, ص227.
[12] . تهذیب الأحکام, ج3, ص109.
[13] . الکافی, ج1, ص86.
[14] . الکافی, ج1, ص86.
[15] . سورهٴ بقره, آیهٴ 147; سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 60.
[16] . سورهٴ حج, آیات 6 و 62; سورهٴ لقمان, آیهٴ 30.
[17] . الاحتجاج, ج1, ص75.
[18] . التوحید (شیخ صدوق), ص179.
[19] . الفضائل (شاذان بن جبرئیل قمی), ص83.
[20] . بصائر الدرجات, ص77; بحارالأنوار, ج23, ص206.
[21] . سورهٴ حدید, آیهٴ 4.
[22] . وسائل الشیعة, ج1, ص245.
[23] . منطق الطیر, آغاز کتاب.
[24] . ر.ک: مصباح الهدایة (امام خمینی), ص13.
[25] . سورهٴ نور, آیهٴ 25.
[26] . سورهٴ نور, آیهٴ 26.
[27] . سورهٴ نور, آیهٴ 26.
[28] . الکشاف, ج3, ص227; «من سبقت عینه استئذانه فقد دمر».
[29] . تخریج الأحادیث و الآثار (زیلعی), ج2, ص428.
[30] . اللهوف, ص198.
[31] . تهذیب الأحکام، ج2، ص74.
[32] . الکافی, ج2, ص186.
[33] . سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 103.
[34] . سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 103.
[35] . دیوان حافظ, غزل 225.
[36] . عدّة الداعی, ص314; مجموعه ورّام, ج1, ص59.
[37] . سورهٴ نساء, آیهٴ 43; سورهٴ مائده, آیهٴ 6.
[38] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 91.
[39] . سورهٴ بقره, آیهٴ 129; سورهٴ آل‌عمران, آیهٴ 164; سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:50

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی