display result search
منو
 تفسیر آیات 119 تا 120 سوره بقره

تفسیر آیات 119 تا 120 سوره بقره

  • 1 تعداد قطعات
  • 42 دقیقه مدت قطعه
  • 110 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 119 تا 120 سوره بقره
- هدایت مردم جزء مسئولیت انبیاء است نه رساندن به مقصود
- کفار و اهل کتاب دوست دارند تو به مسلک آنان رفتار کنی
- مصونیت حضرت رسول (ص) از لغزش مماشات با کفار
- حق تلاوت قرآن

أعوذ بالله من الشّیطٰان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿وَ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ لَوْلاَ یُکَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ ٭ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ ٭ وَلَنْ تَرْضَیٰ عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَیٰ حَتَّیٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَیٰ اللّهِ هُوَ الْهُدَی وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
در جریان نبوّت حرف جاهلان این بود که یا خدای سبحان با ما سخن بگوید یا معجزه و آیه‌ای بیاید که رسالت تو را تصدیق کند. آنچه که محال است، قرآن کریم از او به بداهت می‌گذرد. آنچه که ممکن است قرآن کریم به او پاسخ مثبت می‌دهد. مشابه اینکه در این کریمه دو أمر را ذکر کرده‌اند که یکی محال است و دیگری ممکن، ازمحال به بداهتش گذشته‌اند و از ممکن جواب داده‌اند.
در آیات دیگر هم هست، در آیات دیگر به پیغمبر گفتند: ما به تو ایمان نمی‌آوریم یا اینکه خدا را ببینیم یا ملائکه را ببینیم. چون رؤیت خدای سبحان مستحیل است خدای سبحان با آیات دیگر از این مسأله گذشت و چون رؤیت ملائکه ممکن هست، منتها نه در عالم طبیعت فرمود: اینها روزی می‌رسد که ملائکه را می‌بینند. در سورهٴ فرقان فرمود: ﴿یوم یرون الملائکة لابشریٰ یومئذٍ للمجرمین و یقولون حجراً محجورا﴾ اینها می‌خواهند یا خدا را ببینند یا ملائکه را؛ دیدن خدای سبحان که مستحیل است، دیدن ملائکه ممکن هست امّا بعد از موت، نه قبل از موت و آنها روزی که ملائکه را می‌بینند به اینها خوش نمی‌گذرد می‌گویند: ﴿حجراً محجوراً﴾.
در این کریمه هم اینها دو مطلب داشتند: می‌گفتند: یا خدای سبحان با ما سخن بگوید یا یک آیه و نشانه‌ای که دلالت بر رسالت تو کند نازل بشود. خدای سبحان از اوّلی در اینجا جواب نداد به همان آیاتی که در بحث قبل اشاره شد اکتفا فرمود. تکلّم خدای سبحان با هر انسانی که ممکن نیست، هر کسی بتواند کلام الله را بشنود! چون در آنجا خدای سبحان فرمود: ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ آنها مایلند که ﴿بل یرید کلّ امریءٍ منهم ان یؤتی صحفاً منَشَّرة﴾ ؛ آنها مایلند همانطوری که به ابراهیم و موسیٰ و عیسیٰ(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) صحف و کتاب داده شد، به اینها هم داده شود. همانطوری که موسای کلیم(سلام الله علیه) کلام الله را شنید، اینها هم بشنوند. اینچنین نیست که هر کسی لایق باشد کلام الله را بشنود. این را در آیات دیگر جواب داد. دربارهٴ مطلب دوّم که گفتند: ﴿أو تأتینا ٰایة﴾ این را هم در بخش دیگر جواب دادند. فرمودند: ﴿أ و لم یکفهم أنّا أنزلنا علیک الکتاب یتلیٰ علیهم﴾ ؛ اینها آیات خواستند ما که آیات مکرّر بر اینها نازل کردیم. هر سوره‌ای که نازل می‌کنیم معجزه است و اگر اینها در اعجاز و آیه بودن قرآن تردیدی دارند، خب ﴿فلیأتوا بحدیث مثله﴾ ، گذشته از آن معجزات مقطعی و موسمی، معجزه‌های مستمری هم هست که این هم بحثش گذشت.

تشابه فکری کافران
آن‌گاه خدای سبحان فرمود: طرز تفکّر اینها یکی است: ﴿تشابهت قلوبهم﴾؛ یعنی مسیحیها، یهودیها و وثنیّین و بت‌پرستها چه در عصر تو، چه در أعصار پیشین طرز تفکّر آنها یکی است. مثل اینکه اینها نشستند یکدیگر را توصیه کردند. در بعضی از آیات دارد که ﴿أ تواصوا به﴾ ؛ مثل اینکه اینها در طول تاریخ به یکدیگر سفارش کردند که در برابر أنبیا بگویید: این سحر است، این جنون است یا جادوست و امثال ذلک. در این کریمه فرمود: ﴿تشابهت قلوبهم﴾؛ طرز تفکّر اینها یکسان است؛ برای اینکه ﴿قد بیّنّا الایات لقوم یوقنون﴾.

مقام لدی اللّهی و علم لدنی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
آن‌گاه به پیغمبر فرمود: ﴿انّا أرسلناک بالحقّ بشیراً و نذیراً و لاتسئل عن أصحاب الجحیم﴾؛ ما تو را به حق فرستادیم، آنها ممکن است هر روز بهانه‌ای مطرح کنند، ولی ما تو را با بیّنه إرسال کردیم. إرسال لازمه‌اش آن است که پیغمبر پیش مرسل باشد و از آنجا پیام را به مردم منتقل کند. معلوم می‌شود پیغمبر یک مقام عنداللهی دارد که از آنجا آمده است، مثل اینکه این کتاب مقام عنداللهی دارد و از آنجا آمده است.
دربارهٴ قرآن که فرمود: ما قرآن را نازل کردیم بالصّراحه فرمود که ﴿إنّا جعلناه قرٰاناً عربیّاً لعلّکم تعقلون﴾ ولی ﴿و انّه فی أمّ الکتاب لدینا لعلیٌّ حکیم﴾ ؛ یعنی این کتاب لدی اللّهی هم هست، عربی هم هست. پیش شما که هست عربی است و با قوانین عربیّت همراه است، پیش ما که هست آنجا سخن از عبری و عربی و لفظ و مفهوم نیست: ﴿و انّه فی امّ الکتاب لدینا لعلیٌّ حکیمٌ﴾؛ لدی الله سخن از لفظ نیست. چون آنجا قبل از آسمان و زمین و قبل از قرارداد است؛ ما وقتی در عالم طبیعت و محیط زیست قرار می‌گیریم، عبری و عربی مطرح می‌شود، قانون‌گذاری مطرح می‌شود، ادبیّات مطرح می‌شود و مانند آن. وقتی از عالم طبیعت بالا رفتیم، از محیط اجتماع بالا رفتیم دیگر قراردادها تمام می‌شود. فرمود: این کتاب پیش ما ﴿إنّه فی ام الکتاب لدینا لعلیٌّ حکیم﴾ و این قرآن پیش ما ﴿امّ الکتاب﴾ است. و رسول خدا هم پیش ما ﴿امّ الکتاب﴾ یاد می‌گیرد، وقتی به عالم طبیعت رفت عربی یاد می‌گیرد، همین عربی را می‌فهمد. وقتی پیش ما می‌آید ﴿امّ الکتاب﴾ را یاد می‌گیرد. ﴿و انّه فی ام الکتاب لدینا لعلیٌّ حکیمٌ﴾ .
و این را هم عنایت فرمودید که علم لدنّی علمی نیست در برابر علوم دیگر که موضوع و محمول و مسئله و مبادی داشته باشد؛ مثلاً ما علوم را تقسیم بکنیم: علوم عقلی و نقلی بعد بگوییم: یکی از علوم عقلی یا یکی از علوم نقلی علم لدنّی است. علم لدنّی در برابر علوم دیگر نیست. همین معارف را که در حدّ بشر انسان با مفاهیم حصولی یاد می‌گیرد، اگر بالا برود این حقایق را بدون لفظ و مفهوم و صورت ذهنی و أمثال ذلک از نزد خدای سبحان دریافت کند از «لدن» و از «عند» خدای سبحان بلا واسطه تلقّی کند می‌شود علم لدنّی یعنی این حقیقت را از کسی نیاموخت، از کتاب نیاموخت، ازمعلّم نگرفت. من لدی الله ـ سبحان و تعالیٰ ـ گرفت. پس قرآن کتابی است لدنّی و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه وٰاله وسلّم) هم یک انسان کاملی است لدنی است، فرمود: تو در مکتب ما قرآن یاد می‌گیری: ﴿و انّه فی امّ الکتاب لدینا لعلیٌّ حکیمٌ﴾ تو هم که ﴿وإنّک لتلقّیٰ القرٰان من لدن حکیم علیم﴾ ؛ پس پیغمبر لدی الله شاگرد الله است و لاغیر، از نزد الله این کتاب را یاد گرفت. وقتی لدی اللّهی شد، این کتاب هم لدی اللّهی شد، آنگاه هم إرسال معنا دارد، هم إنزال، هم می‌توان گفت: خدا پیغمبر را إرسال کرد، هم می‌توان گفت: قرآن را انزال کرد. إرسال و إنزال هر دو فرع بر آن است که هم قرآن لدی الله باشد، هم انسان کامل که پیغمبر است لدی الله باشد. مُرسِل از پیش خود کسی را می‌فرستد. مُرسِل از نزد خود کتاب إنزال می‌کند. لذا می‌فرماید: ما این هر دو را که پیش ما بود فرستادیم.

پیامبر، قافله‌سالار و قرآن همسفر و همراهِ قافلهٴ نور
و اگر خواستید بدانیدکه در این همسفر قافله سالار کیست و اگر خواستید بفهمید قرآن و انسان کامل که هر دو پیش ما بودند، ما اینها را فرستادیم، خواستید بفهمید چی أصل است و چی همراه؟ ببینید من چه جور تعبیر می‌کنم، می‌گویم: ﴿و اتّبعوا النّور الّذی أنزل معه﴾ ؛ شما از قرآنی که به همراه پیغمبر نازل شده است تبعیّت کنید. معلوم می‌شود أصل انسان کامل است؛ چون هر حقیقتی که در قرآن است در وجود مبارک پیغمبر و همچنین أهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) هست. اینها وجود عینی حقیقتِ قرآن‌اند. فرمود: نوری که به همراه پیغمبر فرستاده‌ام از آن نور تبعیّت کنید. من پیغمبر را به همراه قرآن نفرستادم، بلکه قرآن را به همراه پیغمبر فرستادم این هیأتی که از طرف من بسوی شما آمده‌اند به سرپرستی پیغمبر آمده‌اند. این هیأت به ریاست پیغمبر آمده‌اند. همهٴ ملائکه اینها را بدرقه کرده‌اند. دربارهٴ سورهٴ مبارکهٴ انعام هست که هفتاد هزار فرشته این سورهٴ کریمه را بدرقه کردند . ملائکه‌ای که این سوره‌ها را بدرقه می‌کنند و خود قرآنی که از نزد خدای سبحان تنزّل می‌کند همه و همه به سرپرستی انسان کامل است. او اوّلین فیض است، او اوّلین صدور است، او اوّلین ظهور است؛ لذا دربارهٴ قرآن نیامد که اوّلین فیض خدا قرآن کریم است. ولی دربارهٴ وجود مبارک پیغمبر آمده است که اوّل چیزی که خدای سبحان آفرید وجود مبارک پیغمبر و مقام نورانیّت روح آن حضرت است . اینکه فرمود: من تو را به حق ارسال کردم، یعنی پیش من بودی تو را فرستادم. مقام عنداللهی داشتی وگرنه اگر یک موجود زمینی بودی مانند دیگرِ انسانها و از زمین برمی‌خاستی، رسالت نصیب تو نمی‌شد؛ چون رسالت آن است که رسول من عند المرسِل الی المرسَلِ الیه پیام ببرد. رسول تا پیش مُرسِل نباشد پیام او را به مردم نمی‌رساند. فرمود: تو پیش من بودی و مقامی پیش من داشتی که از پیش خودم تو را فرستادم.

رسالت، در صحبت و کسوت حق
چون وقتی بخواهی بروی، یک راهی را باید طی کنی، این راهت راه حقّ است. که ﴿انّا أرسلناک بالحقّ﴾ این باء یا باء مصاحبت است، یا باء ملابست است یا از اینها دقیق‌تر بالأخره یا در صحبت حقّی یا در کسوت حقی، لباس حق در برکردی، صحبت حق داشتی به حق نازل شدی، به حق رسول شدی. یعنی نه غیر خدا کسی تو را فرستاد، نه در بین راه کسی توانست چیزی بر تو بیفزاید یا چیزی از تو بکاهد، نه تو در بین راه به غیر خدا نگریستی، نه غیر خدا در تو راه پیدا کرد که جامهٴ حق در بر کردی: ﴿انّا ارسلناک بالحقّ﴾ چنانکه در سورهٴ إسراء فرمود: ﴿وبالحقّ أنزلناه و بالحقّ نزل﴾ ؛ گاهی انسان می‌گوید: من خوب گفتم ولی گیرنده بد گرفت. امّا در سورهٴ اسراء فرمود: ما خوب گفتیم، گیرنده هم خوب گرفت، ما به حق گفتیم، گیرنده هم به حق گرفت: ﴿بالحقّ أنزلناه﴾ ولی ﴿و بالحقّ نزل﴾ اینطور نیست که یک معلّم حق بگوید و شاگرد حق بشنود یا باطل بشنود. گاهی بگوئیم: این تقصیر قابل هست، قابل خوب نگرفت. فرمود: اینچنین نیست، این قابل تامّ القابلیّه است. من به حق سخن گفتم، رسول خدا هم به حقّ دریافت کرد؛ یعنی این کتاب آسمانی از آن مبدأ تنزّلش به حق بود تا به قلب مطهّر حضرت نازل بشود بالحقّ است: ﴿بالحقّ أنزلناه و بالحقّ نزل﴾ و آنها هم که در بین راه پیک ما بودند، مأموران ما بودند. آنها موجودات أمینند. ﴿نزل به الرّوح الأمین ٭ علی قلبک لتکون من المنذرین﴾ ؛ این روح، این فرشته فرشته أمن است. نه خود عمداً خلاف می‌کند، نه جهلاً خلاف می‌کند، نه سهو و نسیان را در حرم أمن این فرشتهٴ امین راهی هست. این فرشته فرشتهٴ امین است. بنابراین آنچه که از ذات اقدس إلٰه تنزّل کرده است، تا آنچه که به قلب مطهّر رسول خدا برسد عین وحی است و لبان مطهرّش هم که مصون از کم و زیاد است؛ پس آنچه از زبان مطهرّش به ما می‌رسد عین وحی است از این به بعد ما یا راه سعادت را انتخاب می‌کنیم یا راه شقاوت را. آنچه به گوش ما می‌رسد اگر به دنبالش برویم می‌رسیم تا لدی الله. در بین راه نه کم شد نه زیاد. آنچه که ما در قرآن تلاوت می‌کنیم. به چشم ما می‌رسد همان است که به الله بر می‌گردد. از آن به بعد وقتی به ما می‌رسد یا عمل می‌کنیم یا عمل نمی‌کنیم. اینچنین نیست که بعضی به ما برسد. بعضی به ما نرسد. اینچنین نیست که در بین راه کم یا زیاد بشود، اینچنین نیست. تا به ما برسد حقّ است، از این به بعد گاهی انسان: ﴿یبغونها عوجاً﴾ ؛ باطل می‌کند یا نه عمل صالح انجام می‌دهد. لذا فرمود: ﴿انّا ارسلناک بالحقّ﴾ پس هر حرفی که اینها زدند تو اعتنا نکن: ﴿بشیراً و نذیراً﴾؛ آنکه می‌پذیرد او را به بهشت بشارت می‌دهی آنکه نمی‌پذیرد او را از جهنم إنذار می‌کنی. ولی مطمئن باش، ﴿ولا تسئلُ عن أصحاب الجحیم﴾؛ تو در قیامت از کار خود مسئولی از دیگران که مسئول نیستی.

مسئولیت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
گرچه همه در قیامت سؤال می‌شوند امّا از رسول در کار رسالت سؤال می‌شود که آیا خوب تحویل گرفتی؟ خوب ابلاغ کردی؟ یا نکردی؟ وگرنه نسبت به تبهکاران تو مسئولیّتی نداری: ﴿و لاتسئل عن اصحاب الجحیم﴾؛ در قیامت خدای سبحان سائل است، انسانها مسئولند، آن تکالیف مسئول عنه است. در اوائل سورهٴ اعراف فرمود به اینکه ﴿فلنسئلنّ الّذین أرسل إلیهم و لنسئلنّ المرسلین﴾ : فرمود ما همه را سؤال می‌کنیم. کسی نیست در قیامت مسئول نباشد. چون همه مکلّفند تکلیف با مسئولیّت همراه است. منتها رسول خدا گذشته از تکلیف عبادی، آن تکلیف رسالی را هم دارد از او سؤال می‌کنیم که پیام خدا را رساندی یا نرساندی؟ ﴿فلنسئلنّ الّذی أرسل إلیهم و لنسئلنّ المرسلین﴾ این اوائل سورهٴ مبارکهٴ اعراف است؛ پس همه مسئولند، ولی اینچنین نیست که رسول از امّت مسئول باشد. از رسول بپرسند که چرا فلان شخص به تباهی تن در داد؟ فرمود: ﴿و لاتسئل عن أصحاب الجحیم﴾؛ آنهایی که انذار تو در آنها اثر نکرد، نپذیرفتند، تو مسئول نیستی؛ زیرا ﴿لیهلک من هلک عن بیّنة و یحییٰ من حیّ عن بیّنة﴾ ؛ بعد از اینکه آیات الٰهی بیّن و روشن برای اینها ثابت شد اینها یا راه سعادت را طی کردند یا راه شقاوت را، ولی تو مسئول نیستی.
پس ﴿انّا أرسلناک بالحقّ بشیراً و نذیراً و لاتسئل عن أصحاب الجحیم﴾ در این کریمه بیانی مستقیماً با خود رسول خدا دارد که مبادا این همه بد اندیشی بد اندیشان در او اثر کند.
جواب آنها را هم داد، آنها گفتند به اینکه ﴿لو لا یکلّمنا الله﴾ این را در بخش دیگر جواب داد. گفتند ﴿أو تأتینا ٰایة﴾ این را هم در بخش دیگر جواب داد. به پیغمبر فرمود: ما آیات بیّنه فرستادیم آنها اگر اهل یقین باشد از این آیات می‌توانند استدلال کنند و استنباط کنند.

ـ تثبیت وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حصن حصین حق
برای تثبیت وجود مبارک پیغمبر هم فرمود: تو به حق آمدی، تو در محفظهٴ حقی: ﴿انّا أرسلناک بالحقّ﴾؛ یعنی تو در این صندوق و در محفظهٴ حقی، هر چه می‌گویی حقّی؛ چون کلام من است که از زبان تو بیرون می‌‌آید. همان‌طوری که دست تو دست من است: ﴿إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله یدالله فوق أیدیهم﴾ ؛ اینها در مقام فعل است، نه در مقام ذات. همان‌طوری که بیعت تو بیعت با من است، اطاعت تو اطاعت من است، حرف تو هم حرف من است: ﴿انّا ارسلناک بالحقّ﴾؛ تو جامهٴ حق در برداری، تو در صحبت حقّی چه کسی می‌تواند این لباس حق را از بر تو در آورد؟ چه کسی می‌تواند این مصاحب حق را از تو دور کند؟ اینچنین نیست. تو در محفظهٴ حقّی: ﴿بشیراً و نذیراً و لاتسئل عن أصحاب الجحیم﴾

ناخشنودی باطل‌گرایان از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
آن‌گاه فرمود: تو چون این موقعیّت را داری بدان که خواه اهل کتاب، خواه مشرکین اینها هرگز تن به دین تو نمی‌دهند. آنها که محقّقند و اهل انصاف و استدلالند بعد از مشاهدهٴ آیات بیّنه اسلام را می‌پذیرند. وگرنه دیگران هرگز از تو راضی نخواهند شد، تو اگر پیشنهاد بدهی که ﴿لکم دینکم و لی دین﴾ این پیشنهاد را نمی‌پذیرند. وقتی اهل کتاب از تو راضی می‌شوند که تو دین اینها را رسماً بپذیری و تابع دین اینها بشوی و همچنین وقتی مشرکین از تو راضی می‌شوند که وثنیّت را امضاء کنی. این حرفی است که همهٴ مشرکین به أنبیا گفته‌اند، هرگز مشرکین از أنبیا راضی نمی‌شدند، مگر اینکه أنبیا را به آن ملّت باطل خود دعوت کند، این حرف همهٴ مشرکین بود.
دعوت به وثنیت و تهدید به رجم و تبعید
در سورهٴ مبارکهٴ ابراهیم ملاحظه می‌فرمایید که حرف همهٴ مشرکین دربارهٴ أنبیا چیست آیهٴ ١١ سورهٴ ابراهیم این است که ﴿قالت لهم رسلهم إن نحن إلاّ بشر مثلکم و لکنّ الله یمنّ علیٰ من یشاء﴾ تا می‌رسیم به آیهٴ ١٣ که فرمود: ﴿و قال الّذین کفروا لرسلهم لنخرجنّکم من أرضنا أو لتعودنّ فی ملّتنا﴾ : این حرف همه است نسبت به همهٴ أنبیا.

تذکر: سخن و سیرهٴ مشترک همهٴ انبیا
گاهی ملاحظه می‌فرمایید خدای سبحان وقتی جریان یک شهر یا یک منطقه را نقل می‌کند، می‌گوید که مردم آن منطقه همهٴ أنبیا را تکذیب کردند. مثلاً حجر یک منطقه بود. یک پیغمبر هم مثلاً بیشتر نداشت، ولی خدا که جریان اصحاب حجر را نقل می‌کند می‌گوید: ﴿و لقد کذّب أصحاب الحجر المرسلین﴾ این با جمع محلّی به الف و لام ذکر شد. یعنی أصحاب حجر، مرسلین را تکذیب کردند در حالی که اینها بیش از یک رسول نداشتند. یا دربارهٴ ثمود یا قوم صالح یا هود نقل می‌کند که فرمود: ﴿کذّبت ثمود المرسلین﴾ با اینکه اینها بیش از یک پیغمبر را تکذیب نکردند. سرّش این است که حرف همهٴ أنبیا یکی است. اگر کسی یک پیغمبر را تکذیب کرد همهٴ أنبیا را تکذیب کرده است. چه اینکه اگر حرف یک پیغمبر را پذیرفت باید حرف همهٴ أنبیا را بپذیرد.
در اینجا فرمود: ﴿و قال الّذین کفروا لرسلهم﴾ ؛ حرف کفّار نسبت به مرسلین این است که ﴿لنخرجنّکم من أرضنا أو لتعودنّ فی ملّتنا﴾ ؛ یا تبعید یا تبعیّت دین ما، یا شما را از سرزمین‌مان بیرون می‌کنیم یا باید ملّت ما را بپذیرید.

تذکر: پیامبران و نداشتن سابقهٴ شرک
نگفت لتعودنّ الی ملّتنا چون أنبیا هرگز ملّتهای کفر را نداشتند اینها به فطرت توحید متولّد شدند؛ لذا با فی تعبیر کرده است نه با إلیٰ یعنی باید شما ملّت ما را قبول کنید. اگر فرمود: ﴿لتعودنّ﴾ فوراً با کلمهٴ «فی» ذکر فرمود نه با کلمهٴ «إلی» که مبادا موهم این معنا باشد که أنبیا سابقهٴ ملّیت شرک داشته‌اند، حالا دوباره باید برگردند اینجا عاد یعنی صار، یعنی شما در ملّت ما نام نویسی کنید. یعنی ابتداءاً ملّت ما را بپذیرید، نه اینکه ملّت ما را که قبلاً داشتید و ترک کردید دوباره باید برگردید؛ لذا فرمود: ﴿أو لتعودُنّ فی ملّتنا﴾ چه اینکه در جریان أصحاب کهف هم در سورهٴ کهف مشابه همین تعبیر است. آیهٴ20 سورهٴ کهف این است که فرمود: ﴿إنّهم إن یظهروا علیکم یرجموکم أو یعیدوکم فی ملّتهم﴾ ؛ اینها اگر به شما که اصحاب کهفید دسترسی پیدا کنند یا رجم و سنگسارتان می‌کنند یا اجبارتان می‌کنند که ملّت اینها را بپذیرید. اینجا هم باز فرمود: ﴿أو یعیدوکم فی ملّتهم﴾ نه الی ملّتهم.
حرف مشرکین این است که یا تبعید یا تبعیّت دین ما، یا رجم یا تبعیّت دین ما، این حرف مشرکین است. أهل کتاب هم که با مشرکین تشابه فکری دارند: ﴿تشابهت قلوبهم﴾. آنها هم همین حرف را دارند.

بازگشت به بحث: ناخشنودی باطل‌گرایان از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
لذا خدای سبحان در همین آیات محلّ بحث فرمود: ﴿و لن ترضیٰ عنک الیهود و لا النصاریٰ حتّٰی تتّبع ملّتهم﴾؛ یهود یا نصاریٰ اینچنین نیست که با صلح و مهارنه تن در بدهد که بگوید: ﴿لکم دینکم و لی دین﴾ ؛ تو اگر بخواهی رضای اهل کتاب را فراهم کنی رضایت آنها فقط در این تأمین می‌شود که ملّت آنها را بپذیری. چون آنها غیر از خود أحدی را محق نمی‌دانند. چه اینکه یکدیگر را هم نفی می‌کنند: ﴿و قالت الیهود لیست النصاریٰ علی شیءٍ و قالت النصّاریٰ لیست الیهود علیٰ شیءٍ﴾ ؛ هر یک دیگری را نفی می‌کنند. هر دو اسلام را نفی می‌کنند: لذا ﴿لن ترضیٰ عنک الیهود و لا النصاریٰ حتّی تتّبع ملّتهم﴾، نه اینکه جامع بین الملّتین را بپذیری، بلکه یهود وقتی از تو راضی می‌شوند که تو فقط یهودی باشی، نصاریٰ وقتی از تو راضی می‌شوند که فقط مسیحی باشی. ﴿لن ترضیٰ﴾ با نفی مؤکّد ذکر کرده ﴿لن ترضی عنک الیهود و لا النّصاری حتّی تتّبع ملّتهم﴾.

انحصار هدایت در خدای سبحان
امّا بدان ﴿قل﴾ بدان و بگو: ﴿انّ هدی الله هو الهدیٰ﴾، اوّلاً اینها ملّت جعلی دارند هدایت نیست، در برابر ملّت هدایت است. ملّت به خدا إسناد داده نمی‌شود. نمی‌گویند ملّة الله بر خلاف ﴿هدی الله﴾ یا ﴿دین الله﴾ ، ملّت به پیغمبر، به امّت اضافه می‌شود ولی به الله اضافه نمی‌شود: ﴿قل إنّ هدی الله هو الهدیٰ﴾ این حصراست. یعنی آنچه که شما دارید هدایت نیست ضلالت است. هدایت منحصراً در کار خداست: ﴿قُل إنَّ هدی الله هو الهدیٰ﴾ این خبر که با الف و لام ذکر شد و این ضمیر فصل که بین اسم و خبر انّ قرار گرفت مفید حصر است: ﴿إنّ هدی الله هو الهدیٰ﴾ آنگاه می‌توان گفت: ﴿فماذا بعد الحقّ إلاّ الضّلال﴾ ؛ پس ﴿قل إنّ هدی الله هو الهدیٰ و لئن اتّبعت أهواءهم بعد الّذی جاءک من العلم ما لک من الله من ولیّ و لانصیر﴾، پس آنچه که تو داری هدایت است، آنچه که اینها دارند ضلالت است، آنچه که تو داری علم است، آنچه که اینها دارند جهالت است. آنچه که تو داری حقّ است، آنچه که اینها دارند هواست.
ملاحظه می‌فرمایید تمام این اوصاف متقابل را در یک جمله چگونه منسجم فرمود. فرمود: ﴿قل انّ هدی الله هو الهدیٰ﴾ معلوم می‌شود آنها ضلالت دارند این یک ﴿و لئن اتّبعت أهواءهم﴾؛ معلوم می‌شود آنها با هوا سخن می‌گویند، تویی که با وحی سخن می‌گویی این دوتا ﴿بعد الّذی جاءک من العلم﴾؛ تو عالمانه حرف می‌زنی معلوم می‌شود آنها جاهلانه سخن می‌گویند این سه‌تا ﴿و لئن اتّبعت أهواءهم بعد الّذی جاءک من العلم مالک من الله من ولیّ و لانصیر﴾.
آنها که هرگز از تو راضی نمی‌شوند چه اینکه ما در بحثهای همین سورهٴ مبارکهٴ بقره قبلاً هم خواندیم آیهٴ ١١٣ که بحثش قبلاً گذشت این بود که ﴿و قالت الیهود لیست النّصاریٰ علیٰ شیءٍ﴾ .
[افتادگی از نوار] دون الکتاب متأسّفانه اینها کتاب تورات و انجیل را تلاوت می‌کنند، ولی به تورات و انجیل عمل نمی‌کنند. روی همان غرور ملّی که دارند فقط خود را به حق می‌پندارند. ﴿قال الّذین لا یعلمون مثل قولهم﴾ ؛ کفّار هم حرف اینها را می‌زنند، مشرکین هم حرف اینها را می‌زنند: ﴿فالله یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون﴾ .
این معنا که هرگز یهودیها و مسیحیها از پیغمبر راضی نخواهند شد. مگر اینکه دین آنها را بپذیرد این در آیات فراوانی هست. در بعضی از بخشها خدای سبحان می‌فرماید به اینکه اینها برای صحّه گذاشتن روی ملّت باطل خود أنبیا را هم به خود نسبت می‌دهند. می‌گویند: ابراهیم یهودی بود، اسحٰق یهودی بود و اسباط اینها یهودی بودند. خدای سبحان می‌فرماید: اینها ملّت حق داشتند. اینها دینی که شما به عنوان یهودیّت یا نصرانیّت دارید هرگز نداشتند.

مسئولیت پیامبر، بلاغ مبین
در این تتمّهٴ بحث که خدای سبحان به پیغمبر فرمود: ﴿و لاتسئل عن أصحاب الجحیم﴾ آیات دیگری هم هست. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ أنعام که تو رسول اینهائی نه وکیل اینها. لذا تو مسئول نیستی از اینکه اینها تو را نپذیرفتند و به جهنّم رفتند. در سورهٴ انعام آیهٴ ٦٦ این است که ﴿و کذّب به قومک و هو الحق قل لست علیکم بوکیل﴾ ؛ من رسولم نه وکیل. رسول کارش بلاغ مبین است، بلاغ مبین یعنی بلاغ بدون معمّا، بدون لغز، بدون تیرگی و ابهام؛ باید حرف به طور روشن به مردم برسد، این می‌شود بلاغ مبین. معمّا گویی، لغزگویی، تعمیه، ابهام با رسالت سازگار نیست، فرمود: کار تو بلاغ مبین است، بقیّه به عنوان وکالت یا سیطره یا مسیطر یا امثال ذلک سمت تو نیست. ﴿و کذّب به قومک و هو الحق قل لست علیکم بوکیل﴾ .
چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ انعام آیه ١٠٧ فرمود: ﴿و ما جعلناک علیهم حفیظاً و ما أنت علیهم بوکیل﴾ ؛ تو نه مسئول اینهائی، نه حفیظ اینهائی، نه وکیل اینهائی، تو مبلّغ اینهائی باید تلاش و کوشش بکنی که حرف را درست برسانی از آن به بعد اینها یا به حسن اختیار یا به سوء اختیار یا مؤمند یا کافر: ﴿و ما أنت علیهم بوکیل﴾
آن آیه‌ای که عرض شد در سورهٴ اعراف است که همه مسئولند آیهٴ ٦ سورهٴ اعراف است که فرمود: ﴿فلنسئلنّ الّذین أرسل إلیهم و لنسئلنّ المرسلین﴾ در سورهٴ مبارکهٴ أعراف حرفی که به شعیب پیغمبر زدند همانند حرفی است که در سورهٴ ابراهیم نقل شده است. حرفی که به شعیب پیغمبر زدند این است ـ آیهٴ ٨٨ به بعد سورهٴ اعراف ـ : ﴿قال الملأ الّذین استکبروا من قومه لنخرجنّک یا شعیب و الّذین ٰامنوا معک من قریتنا أو لتعودنّ فی ملّتنا﴾ ؛ این همان یا تبعید یا تبعیّت بود. اینجا هم همین حرف است یا تبعید می‌کنیم شما را از این شهر یا اینکه ملّت ما را بپذیرید. ﴿لتعودنّ فی ملّتنا﴾ نه الی ملّتنا و چون حرف مسیحی و یهودی با حرف وثنی یکی است؛ لذا خدای سبحان فرمود به اینکه تو اگر یک کمی بخواهی رضایت اینها را جلب کنی و احیاناً یک مقدار تنزّل کنی، هرگز ﴿لن ترضیٰ عنک الیهود و لا النصاریٰ حتّیٰ تتّبع ملّتهم﴾؛ تو رضایت اینها را طلب نکن به این فکر باش که رضای خدای سبحان را تحصیل کنی. به شعیب پیغمبر گفتند: تو و همراهانت را تبعید می‌کنیم یا دین ما را بپذیرید.

نجات حضرت شعیب و همراهانش از ملّت باطل به نحو دفع، نه رفع
آن‌گاه اینها گفتند: ﴿قد افترینا علی الله کذباً إن عدنا فی ملّتکم بعد إذ نجّیٰنا الله منها﴾ ؛ خدا ما را نجات داد از ملّت باطل شما. این‌ نجات دفعی است نه رفعی، اینکه فرمود: خدا ما را از ملّت شما نجات داد نه یعنی ما سابقهٴ ملّیّت شما را داشتیم بعد خدا ما را بقاءً نجات داد نه، بلکه مراد آن است خدا آن توفیق را به ما داد که ما به ملّت کفر آلوده نشویم؛ مثل ﴿الله ولیّ الّذین ٰامنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور﴾ ؛ مؤمنین که به فطرت توحیدند خدای سبحان آنها را تحت ولایت خود می‌گیرد نمی‌گذارد اینها وارد کفر بشوند. این إخراج یعنی راه نمی‌دهند، دفع است نه رفع. اینکه فرمود: خدا ولیّ مؤمنین است نمی‌گذارد آنها آلوده بشوند، آنها را از ظلمتها خارج می‌کنند یعنی نمی‌گذارد که آنها وارد ظلمت بشوند به تعبیر مرحوم أمین الاسلام در مجمع یک تعبیر عرفی هم هست . می‌فرماید: اگر یک جایی مخصوص یک گروه خاص باشد، بیگانه‌ها در آنجا راه نداشته باشند وقتی این بیگانه‌‌ها به یکدیگر رسیدند می‌گویند: اینجا آدم را بیرون می‌کنند، بیرون می‌کنند یعنی راه نمی‌دهند. تعبیر بیرون کردن از راه ندادن یک امر رایجی است. اینجا آدم را بیرون می‌کنند یعنی چه؟ یعنی نمی‌گذارند کسی وارد بشود. فرمود: خدای سبحان مؤمنین را از ظلمتها بیرون می‌کند. یعنی چه؟ یعنی نمی‌گذارد اینها ظلمانی بشوند. نه اینکه مهلت می‌دهد اینها ظلمانی بشوند بعد از اینکه ظلمانی شدند در مقام رفع اینها را از ظلمات بیرون بکنند اینطور نیست.
اینجا هم که شعیب فرمود: خدا ما را از ملّت شما نجات داد یعنی آن توفیق را داد که ما آن فطرت توحیدی را حفظ بکنیم و ملت باطل شما آلوده نشویم، نه اینکه آلوده شدیم بعد خدا ما را نجات داد. بنابراین رفع که باشد که أمر عادی است ولی اینچنین نیست که ما بخواهیم بگوییم که همه أفراد امّت سابقهٴ کفر دارند.
بنابراین پس می‌شود که دفع باشد، یعنی راه نمی‌دهند، کثیری از مؤمنین‌اند که فطرت توحید باقی‌اند، اینطور نیست که مؤمنین سابقهٴ سوء دارند بعد برمی‌گردند مثلاً.
سؤال ...
جواب: ایمان و کفر بعد از عرضهٴ کتاب آسمانی است، اگر پیغمبر نیاید مردم نه مؤمند نه کافر، چون اینها عدم و ملکه‌اند، نقیض هم که نیستند که. اگر اسلام بیاید، قرآن بیاید، کتابی عرضه بشود مردم یا مؤمن‌اند یا کافر، قبل از آمدن وحی مردم نه مؤمن‌اند نه کافر، چون وحیی در کار نیست تا به وحی ایمان بیاورند یا کفر بورزند.
ملّت شعیب وقتی که شعیب(سلام الله علیه) آمد به دو قسمت تقسیم شدند: عدّه‌ای ایمان آوردند، عدّه‌ای ایمان نیاوردند.
بازگشت به بحث: تشابه فکری کافران
در اواخر سورهٴ مبارکهٴ ذاریات آیه ٥٣ این است که فرمود: همهٴ امم دربارهٴ أنبیا این حرف را داشته‌اند. اینها را متّهم می‌کردند به سحر یا جنون و مانند آن، فرمود: ﴿أ تواصوا به﴾ ؛ مثل اینکه اینها یکدیگر را سفارش کردند که هر وقت پیغمبر آمد ما درباره‌اش بگوییم ساحرٌ او مجنون! این تواصی نیست، این توطئه نیست، این تشابه قلبی است.
بیان ذلک این است که انسان دنیا زده در برابر وحیی که از ماوراء طبیعت سخن می‌گوید می‌ایستند. قرآن می‌فرماید: مثل اینکه اینها یکدیگر را توصیه کرده‌اند، مثل اینکه اینها در طول تاریخ نشسته‌اند و پیمان بسته‌اند، تواصی کرده‌اند و سفارش کرده‌اند که در برابر وحی به پیغمبرش بگویند مجنونی یا ساحری. اینها تواصی نبود روی تشابه قلب است، این دربارهٴتواصی با همزهٴ استفهام ذکر فرمود. گویا، مثل اینکه اینها تواصی کرده‌اند؟! امّا دربارهٴ تشابه قلب بالصّراحه فرمود: ﴿تشابهت قلوبهم﴾ طرز تفکّر اینها یکی است، این دیگر گویا نیست واقعاً اینطور است. طرز تفکّر انسانهای مادّی اینطور است: ﴿أتواصوا به بل هم قوم طاغون﴾ .
بنابراین آنچه که مربوط به این بحث خواهد شد به اینجا می‌رسیم که فرمود: ﴿إنا أرسلناک بالحق بشیراً و نذیراً و لاتسئل عن أصحاب الجحیم ٭ و لن ترضیٰ عنک الیهود و لاالنصاری حتّیٰ تتّبع ملّتهم قل إنّ هدی الله هو الهدیٰ﴾.
ممنوعیت نرمش در برابر کافران
بعد فرمود: مبادا یک وقتی یک کمی نرمش نشان بدهی تا دین پیش برود. هرگز دین با نرمش با باطل پیش نمی‌رود، نه نیازی به کمک آنهاست، نه اگر کمی نرمش دادی و حرف آنها را پذیرفتی أحدی به کمک تو می‌آید، این دو قضیّه. یکی اینکه از آنها کاری ساخته نیست، یکی اینکه اگر کمی به طرف آنها میل کردی أحدی به داد تو نمی‌رسد: ﴿مالک من الله من ولیّ و لانصیر﴾، ﴿لئن اتّبعت أهواءهم بعد الّذی حاءک من العلم مالک من الله من ولیّ و لانصیر﴾؛ یعنی آن عذاب دردناک به سراغ تو خواهد آمد. آن وقت تو در روز خطر نه ولی داری نه نصیر.

تفاوت «ولایت» و «نصرت»
فرق ولی و نصیر این است که: انسان یا همهٴ کارهای خود را به دیگری می‌سپارد که دیگری همهٴ کارهای او را انجام می‌دهد این انسان در تحت ولایت دیگری است یا مقداری از کارها را خود به عهده می‌گیرد، کمبودش را از دستیار استمداد می‌کند، آنجا از نصرت برخوردار است. یک کودک نوزاد از ولایت پدر استفاده می‌کند؛ چون همهٴ کارهای او را پدر انجام می‌دهد، ولی یک جوان از نصرت پدر استفاده می‌کند برخی از کارها را خودش انجام می‌دهد، گوشه‌ای ازکارها را پدر او انجام می‌دهد. انسان یا با داشتن ولی یا با داشتن نصیر از مشکل می‌رهد.
خدای سبحان فرمود: بعد از اینکه حق روشن شد کمی بخواهی به طرف اینها گرایش داشته باشی، أحدی به داد تو نمی‌رسد، نه ولی داری که تو را ازعذاب بالاستقلال برهاند، نه نصیر داری که یک مقدار خودت یک مقدار به کمک نصیر از مشکل برهی: ﴿ما لک من الله﴾؛ خدای قهّار عذاب می‌کند آن وقت کسی که تو را از خدای قهّار برهاند یا بالولایه یا بالنصرة نداری. قهراً مطابق همان آیات خواهد بودکه ﴿لأذقناک ضعف الحیٰوة و ضعف الممات﴾ ، اگر بخواهی کمی بطرف اینها گرایش پیدا کنی عذاب الٰهی قطعی است و هیچ کسی تو را از عذاب الٰهی نمی‌رهاند لا بالولایه ولا بالنّصرة.
«والحمدلله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 42:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی