- 919
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 116 تا 117 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 116 تا 117 سوره بقره
- منافع فرزندان
- خداوند منزه از بهره مندی
- رد فرزند داشتن خداوند
- همه عالم در تسبیح و نمازند
- تبیین کن فیکون
- اگر عالم ذی شعور است پس با اراده الهی بود و نبود می شوند
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاواتِ وَ الأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ ٭ بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾
فرمود و قالوا گفته اند: گویندگان هم اهل کتاب و هم وثنیّینِ حجاز هم یهودیها قائلند به اینکه عزیر ابن الله است و هم مسیحیها قائل بودند که مسیح(سلام الله علیه) ابن الله است و هم وثنیّن حجاز معتقد بودند که فرشتگان بنات اللهاند. جامع بین این کفرها همان إتخاذ ولد است.
نزاهت خدا از اتخاذ فرزند
ـ الف . سبوح بودن خداوند
لذا خدای سبحان حرف اینها را یکجا نقل میکند و یکجا هم جواب میدهد. میفرماید: ﴿و قالوا اتّخذ الله ولداً﴾؛ این اتّخاذ ولد با بینیازی سازگار نیست. زیرا إتّخاذ ولد یا برای آن است که برخی از کارهای والد را این ولد به عهده بگیرد یا اگر والد کارهای خود را به عهدهٴ خود یا به عهدهٴ دیگران واگذار میکند با این متّخذ الولدیّه مأنوس بشود؛ نظیر آنچه که در بارهٴ یوسف(سلام الله علیه) گفته شد. دربارهٴ یوسف إمرئه آن عزیز مصر اینچنین گفت: ﴿وقال الذی اشتریٰه من مصرَ لامرأتِه اکرمی مثویٰه عسیٰ أن ینفَعنا أو نتخذه ولداً﴾ ؛ یا به حال ما نافع باشد که بعضی از مشکلات ما را حل کند یا اگر از این جهت به حال ما نافع نیست مورد أنس ما قرار بگیرد. ما با او مأنوس بشویم. این تبنّی و ابن گرفتن و اتخاذ ولد برای أنس و سرگرمی است؛ این هم یک نیازی است و اگر یک موجود منزّه از هر نیاز بود، نه ولدی را برای نفع اتخاذ میکند، نه برای انس اتخاذ میکند لذا وقتی سخن قائلین به اتخاذ ولد را میخواهد نفی کند با «سبحان» نفی میکند که اسمی است از اسماء جلالیّهٴ حق. چون خدا سبحان است و هر موجود سبحانی منزّه از نقص است؛ پس خدا ناقص نیست تا اتّخاذ ولد کند ﴿و قالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه﴾
ـ ب . بندهٴ قانت بودن سراسر هستی
آنگاه فرمود به اینکه نه تنها عزیر و مسیح و فرشتگان أولاد الهی نیستند، نه تنها اینها بندگان حقّند بلکه ﴿له ما فی السّمٰوات والأرض﴾؛ آنچه در آسمان و زمین است مِلک و مُلک خداست. آن هم نه اینکه خدای سبحان اینها را آفرید و چون خدا خالق اینهاست از این جهت اینها مملوک خدایند. بلکه همه میفهمند که باید در آستان خدا سر بسایند.
هوشمندی و قنوت مدرکانهٴ سراسر جهان
﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ این جمع مذکّر سالم نشانهٴ هوشمندی سراسر جهان هستی است. اگر برای ما مسلّم شد که جهان شعور و ادراک ندارد، آنگاه میگوئیم: چون در بین موجودات برخی مدرِکاند و برخی غیر مدرکاند، خدای سبحان تغلیباً از موجودات جهان به عنوان ﴿قانتون﴾ یاد کرده است، صیغهٴ جمع مذکّر سالم آورد. ولی اگر برای ما ثابت نشد که جهان دارای شعور و إدراک نیست بلکه ظواهر دینی تأیید میکند که هر موجودی مدرِک است و میفهمد و براهین عقلی هم نه تنها نفی نمیکند بلکه تأیید میکند، آنگاه چه وجهی دارد که ما بگوئیم این ﴿کلٌّ له قانتون﴾ تغلیب است یعنی چون فرشتگان و انسانها خدا را درک میکنند و قانت و خاضعند موجودات دیگر گرچه درک نمیکنند و خضوع با ادراک ندارند ولی تغلیباً خدای سبحان فرمود: ﴿کلٌّ له قانتون﴾، این نظیر شمسین و یا والدین نیست که ما یکی را یقین داریم شمس است دیگری را میدانیم شمس نیست میگوئیم: شمسین گفتن تغلیب است. یکی والد است دیگری والده است میدانیم که اگر گفتیم: والدین تغلیب است. ولی اگر برای ما ثابت نشد که موجودات جهان مدرِک نیستند، بلکه شواهد دینی تأیید میکند که همهٴ موجودات جهان چیز میفهمند و براهین عقلی هم نه تنها نفی نمیکند بلکه تأیید میکند، آن وقت این ظواهر میشود حجّت: ﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ تنها سخن از مریم و أمثال مریم(سلام الله علیها) نیست که خدا میفرماید: ﴿یا مریمُ اقنتی لربّک﴾ ، تنها سخن از عالم با عمل نیست که خدا میفرماید: ﴿امّن هو قانت ٰاناءَ اللیل ساجداً و قائماً یحذرُ الاخرةَ و یرجو رحمة ربّه﴾ ، تنها سخن از قنوت فرشتگان وخضوع انسانهای عالِم نیست، بلکه ﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ همهٴ موجودات جهان خاضعاند، همه اهل صلاتاند، همه أهل تسبیحاند.
اهل نماز بودن همهٴ عالم
این قنوت را، این خضوع را، گاهی خدای سبحان باز میکند، میفرماید: این نماز تنها مال شما نیست که شما انسانها أهل صلات باشید. هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه اهل نماز است. هیچ موجودی نیست که ذیروح باشد مگر اینکه اهل نماز است. فرمود: ﴿کلٌّ قد علم صلٰٰواتهُ و تسبیحَه﴾ ؛ نه تنها أهل نمازاند، بلکه میفهمند چه میکنند، نه تنها در پیشگاه خدای سبحان به عنوان صلات سر میستایند و سر میسایند، بلکه میفهمند که نماز میخوانند: ﴿کلّ قد علم صلواته و تسبیحه﴾ .
سورهٴ مبارکهٴ نور آیهٴ 41 این است: ﴿الم تر أنّ الله یُسبّح له من فی السّمٰوات والأرض والطّیرُ صافّات﴾ ، فرمود: مسأله روشن است چرا شما نمیبینید؟ نه نمیفهمید. یک وقت مسأله به قدری دقیق است که اگر کسی کوشش و تلاش کند به زحمت میفهمد، در اینجا سخن از تعقّل و تفکّر مطرح است. یک وقت مسأله به قدری روشن است که اگر کسی چشم باز کند میبیند. در اینگونه از موارد تعبیر قرآن کریم این است که چرا نمیبینید؟ ﴿ألمْ تَرَ﴾، در احتجاجات امام هشتم(سلام الله علیه) وقتی برهان بر ذات اقدس إلٰه اقامه کرد آن زندیق به حضرت عرض کرد: «أحلت علیٰ غائب»؛ مرا به یک موجود غائب حواله دادی، فرمود: او غائب نیست تو غائبی. او که ﴿عَلیٰ کلّ شیءٍ شهید﴾ است و همه جا شاهد است و همه جا حاضر است، تو غائبی نه او غائب است.
گناه، حجاب رؤیت جمال محبوب
[امام رضا(سلام الله علیه)] فرمود: خدای سبحان محجوب نیست. عرض کرد پس چرا نمیبینم؟ فرمود: «لکثرة ذنوبهم» ؛ مردم در اثر گناه خدا را نمیبینند. اگر چنانچه ﴿فأینما تُوَلّوا فثمَّ وجهُ الله﴾ است، اگر بین خالق و مخلوق هیچ حجابی نیست: ﴿احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور﴾ ؛ پس بین انسان و بین لقای حق دیواری نیست جز ذنب و این گناه هم جلوی چشم انسان را میگیرد نه در خارج یک حجابی باشد. حضرت فرمود: او محجوب نیست، او غائب نیست. تو که نمیبینی چون آلودهای. تو پرده داری و گرنه او بیپرده خود را نشان داد. او ﴿نور السّمٰوات والأرض﴾ است.
اگر در دعای شریف ابو حمزهٴ ثمالی آمده که «انّک لا تحجب عن خلقک ولکن تحجبهم الأعمال دونک» ناظر به همین است. این در اوائل دعای شریف ابو حمزهٴ ثمالی است که خدایا تو محجوب نیستی. عمل خلق نمیگذارد که تو را ببینند. اگر کسی بیگناه بود خدا را مشاهده میکند با چشم دل آن مقداری که یک موجود ممکن بتواند خدا را ببیند و گرنه ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ را امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود نه تنها ابصار خدا را احاطه ندارد، بصائرهم خدا را احاطه ندارد، عقول هم احاطه ندارد. آن مقداری که برای یک موجود ممکن ادراک حق میسّر است نصیب انسان بیگناه خواهد شد.
پس بنابراین اگر کسی بیگناه بود خدا را مشاهده میکند چون ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ ؛ پس سراسر جهان وجه خداست، آن وجه را هم میبیند.
تسبیح عالمانه موجودات
خدای سبحان با انسانی اینچنین خطاب میکند، میفرماید: مگر نمیبینی که همه تسبیح میکنند؟ مگر نمیبینی که همه میفهمند که چه میکنند؟ ﴿الم تر انّ الله یسبّح له من فی السموات والأرض والطّیر صافّاتٍ﴾ ، آنگاه برای اینکه خیال نشود اینها یک عبادتهای تکوینی دارند به این معنا که أصل هستی اینها نشانهٴ خضوع اینهاست و گرنه عبادتی در کار نیست برای دفع این توهّم فرمود: اینچنین نیست، آنها اهل عبادتند، اهل نمازند، اهل ذکرند، اهل تسبیحاند، بلکه میدانند چه میکنند: ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ ؛ همه میفهمند چه میکنند. اینکه فرمود: ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ یعنی اینها علم به علم هم دارند. و اگر در سورهٴ اسراء فرمود: ﴿و إنْ من شیء الاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون﴾ دیگر نمیشود ما بگوئیم که «فی قرائةٍ لا یفقهون» است. نه، آن قرائت صحیح همین ﴿لا تفقهون﴾ است یعنی شما نمیدانید، نه اینکه آنها نمیدانند چه میکنند؛ آنها میدانند چه میکنند. و نه اینکه بگوئیم: آن آیه مطلق است و این آیهٴ سورهٴ نور مقیّد است و این آیهٴ سورهٴ نور مربوط به «من فی السمٰوات و من فی الارض و طیر» است آن آیه سورهٴ اسراء عام است. ذی شعور را این آیه میگیرد، غیر ذی شعور را آن آیه تحت عمومش نگه میدارد. اینها روا نیست برای اینکه این لسان عاری از تخصیص است. علی ایّ حال فرمود: ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿والله علیم بما یفعلون﴾ این ﴿والله علیم بما یفعلون﴾ هم جلوی هرگونه احتمالی را میگیرد که اگر کسی احتمال بدهد: ﴿کلٌّ قد علم صلاته﴾؛ یعنی «کلٌّ قد علم الله صلاته و تسبیحه»، جلوی این احتمال را میگیرد؛ برای اینکه در ذیل آمده است خدا به همه چیز عالم است. پس این کلٌّ علم یعنی کلّ واحد از من فی السموات و من فی الارض و طیور به کار خود و صلات خود عالمند. پس همه میفهمند چه میکنند و همه هم نمازی دارند.
اگر شواهد دینی دلالت میکند که همه اهل تسبیحند و همه اهل ادراکند منتها فعلاً زبانشان بسته است و گرنه روزی فرا میرسد که ﴿یومئذً تحدّث أخبارها﴾ ؛ روزی فرا میرسد که علیه انسان یا شهادت میدهند یا به له انسان شفاعت میکنند و شهادت میدهند. مسجد شفاعت میکند یا شکایت، زمین شهادت میدهد یا شکایت. اگر همهٴ اینها نشانهٴ شعور همگانی است؛ پس ﴿کلٌّ له قانتون﴾ به این ظهورش مأخوذ است و باقی است. سخن از تغلیب نیست که گفته شود بعضیها أهل ادراک کند بعضی اهل ادراک نیستند، خدای سبحان تغلیباً فرمود: ﴿کلٌّ له قانتون﴾ صیغهٴ جمع مذکّر سالم آورد. نه، این تغلیبی در کار نیست همه میفهمند و همه شاهدند و همه به نفع انسان یا علیه انسان شهادت میدهند و در قیامت هم سخن میگویند؛ پس ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ و سایر آیات نشان میدهد که این ﴿کلٌّ له قانتون﴾ سخن از تغلیب نیست.
سؤال ...
جواب: آن در بحث دیروز ملاحظه فرمودید به اینکه در بسیاری از این أمور سخن از تذکیر و تأنیث نیست. این حجر نه مونث است نه مذکر.
خضوع مستمر و دائمی موجودات
اگر چنانچه ﴿کلٌّ له قانتون﴾ است، یک معنای دیگری هم ضمناً فهمیده میشود و آن این است که قنوت آن إطاعت مستمرّ است، دوام در معنای قنوت مأخوذ است. قانت یعنی دائم. اگر یک موجودی گاهی عبادت کند، گاهی عبادت نکند، گاهی خضوع کند، گاهی خضوع نکند نمیگویند: «قَنَت». در معنای قنوت این دوام إشراب شده است. اگر اینچنین است پس هیچ موجودی در هیچ لحظهای سرپیچی ندارد: ﴿کلٌّ له قانتون﴾ آناء اللیل و أطراف النهار، در جمیع حالات قانتند. اینطور نیست که در بدأ پیدایش قنوت و خضوع داشته باشند، در مرحلهٴ بقاء بینیاز باشند؛ اینچنین نیست. اگر به مریم(علیها سلام) گفته شد ﴿اُقنتی لربّک﴾ ؛ یعنی دائم القنوت باش و اگر خدای سبحان به عالم بها میدهد و میگوید: عالم و غیر عالم یکسان نیستند؛ به آن عالمی بها میدهد که همیشه أهل خضوع و تقوا باشد. اگر در سورهٴ زمر فرمود: ﴿هل یستوی الّذین یعلمون والّذین لا یعلمون﴾ این را بارها عنایت فرمودید که ذیل آیه است نه خودش تمام آیه باشد. اوّل آن خضوع دائم را طرح میکند میفرماید: ﴿أمّن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً﴾ که این گسترش ظرف هم یک تشریحی است که از درون قنوت درآمده است. وگرنه اگر نمیفرمود ﴿آناء اللیل ساجداً و قائماً﴾ از خود آن قنوت استفاده میشد. قانت یعنی آن عابد مستمرّ العباده: ﴿امّن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذرُ الآخرة و یرجو رحمة ربّه ...﴾، آنگاه ﴿... قل هل یستوی الّذین یعلمون والّذین لا یعلمون﴾ اگر تقوا شد، اگر قنوتِ دائم شد، اگر خضوع همیشگی شد، عالمی که اینچنین است با دیگران فرق دارد. و این بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که فرمود: سرّ اینکه مردم بچههایشان را عالم نمیکنند برای اینکه کسانی که در کسوت علماند مواظب علم نیستند. و اگر چنانچه مردم که عالم شدند حقّ علم را أدا کنند با عمل باشند، همه علاقهمندند که بیایند عالم بشوند. سرّ زهدِ مردم، علم و بیرغبتی مردم از اینکه بچههایشان را عالم و روحانی کنند آن است که ماها حقّ علم را ادا نمیکنیم. این در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است فرمود: اگر عالم اهل عمل باشد همین عملش مردم را تشویق میکند که علم یاد بگیرند . چون علم نور است، ممکن نیست کسی از علم، آن هم علوم الهی، علمی که تا ابد با انسان هست. این علمی نیست که فقط برای تهیهٴ نیاز دنیا باشد. همهٴ مردم علاقهمندند این علوم را یاد بگیرند؛ پس اگر خدای سبحان فرمود عالم و غیر عالم یکسان نیستند در صدر آیه مسألهٴ خضوع مستمرّ را یادآور شد بعد تشریح کرد که هر کسی میترسد از پایان کار خود میترسد، و اگر امیدی دارد به رحمت خدا امیدوار است. وگرنه از خدا کسی نمیترسد. نفرمود یحذره الله فرمود: ﴿یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربّه﴾ یعنی از آخرت خود، از پایان کار خود میترسد، چون خود میداند چه کرده است. اگر این مسأله روشن شد که قنوت و عبادت مستمر، به علم بها میدهد، آنگاه هر کسی خواست به سراغ علم برود اوّل میکوشد آن قانت آناء اللیل بودن را تضمین کند بعد به سراغ علم برود که یک نوری باشد در جامعه.
قنوت آن خضوع مستمر است نه خضوع مقطعی و موقّت؛ پس ﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ یعنی همهٴ موجودات در همهٴ شرایط قانتند و خاضعند.
راز بدیع بودن خدا
اگر همهٴ موجودات در همهٴ شرایط خاضعند خدا میشود بدیع. چرا؟ چون اگر کسی بدیع نبود، مبتکر نبود، خواست با تمهید مقدّمات کار کند برای آن است که بعضی از امور در اختیار اوست، بعضی از امور مثل مقدّمات بعیده در اختیار او نیست. او منتظر است که مقدّمات فراهم بشود تا شروع بکند به کار. اگر یک موجودی همهٴ موجودات عالم در همهٴ شرایط در برابر او خاضع بودند، او برای چه معطّل باشد؟ او منتظر چه باشد؟ هر امری که مقدّمهٴ یک کاری هست، چه مقدّمهٴ قریب، چه مقدّمهٴ بعید قانت است لله. اگر قانت است لله؛ پس او بدیع السّموات والارض است: ﴿و إذا قضیٰ امراً فانّما یقول له کن فیکون﴾ پس برای او تدریج معنا ندارد آنچه که برای خدای سبحان است همان ﴿کن﴾ گفتن است و أشیاء در خارج واقع میشوند.
بررسی معنای «قضیٰ»
و امّا آنچه که مربوط است به این کلمهٴ ﴿بدیع السموات والارض و اذا قضی امراً﴾، برای ﴿قضی﴾ معانی فراوانی ذکر شده که ملاحظه فرمودید. اینها مصادیق قضا است نه معانی، نه حقیقت و مجاز است، نه مشترک لفظی است، نه منقول عنه و منقول الیه است، هیچکدام از اینها نیست. برای همهٴ اینها یک جامعی هست موضوع آن جامع در موارد گوناگون بر مصادیق گوناگون تطبیق میشود نه اینکه در مصادیق استعمال بشود. لفظ در مفهوم استعمال میشود، نه در مصداق. گاهی مصداق یک قضای تشریعی است مثل ﴿و ماکان لمؤمن ولا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیره﴾ . اگر این مخصوص تشریع باشد یا ﴿و قضی ربّک الاّ تعبدوا إلاّ ایّاه﴾ اگر این قضا مخصوص قضای تشریعی باشد و مانند آن. گاهی هم مسائل تکوینی است نظیر اینگونه از موارد. «قضاء» یعنی حکم مبرم، آن امر قطعی را میگویند: «قضا». همین که شیء را از اضطراب و سرگردانی بیرون میآورد، این را میگویند: «قضاء». اگر در قضیّه این عنوان مأخوذ است میگویند: نفس حکم میکند یا این دو طرف به هم بسته شدهاند این قضیّه است یعنی قبل از حکم قطعی نفس و ذهن، ارتباط محمول به موضوع ضعیف است؛ معلوم نیست که محمول با موضوع رابطه دارد یا رابطه ندارد. وقتی نفس حکم کرد به اینکه زید قائم هست، وقتی قضیٰ این میشود قضیّه. نظیر تداعی یا مدّعی و منکری که دربارهٴ یک حق یا مال تنازع دارند، روشن نیست که این حق مال مدّعی است یا مال منکر است، وقتی حاکم قضی، در مقام تشریع از تردید و نگرانی و اضطراب بیرون میآید، این فصل خصومت است؛ جامع همهٴ این گونه از موارد آن حکم مبرم و حکم قطعی است.
کفایت ارادهٴ الهی در آفرینش اشیا
خدای سبحان اگر حکم قطعی کرد برای شیئی آن شیء بلادرنگ یافت میشود: ﴿و إذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون﴾.
این مسألهٴ ﴿یقول﴾ نه یعنی خدا میگوید. در بعضی از بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «لا بصوت یقرع ولا بنداءٍ یسمع و انما کلامه سبحانه فعلٌ منه» و مانند آن. شما ملاحظه میفرمایید در تفسیر امام رازی به چه زحمتی این شخص خواست مسأله را حل کند که آیا این ﴿کن﴾ قدیم است، این ﴿کن﴾ حادث است. نمیتواند قدیم باشد برای اینکه چیزی که اجزائش تدریجی است؛ کافش مقدم بر نون است، نونش مؤخّر از کاف است، این نمیتواند قدیم باشد. و اگر حادث باشد خودش محتاج به کن دیگر است به این زحمت افتاده است، ولی شما وقتی به صحیفهٴ سجّادیّه که زبور أهلبیت(علیهم السلام) است مراجعه میکنید، میبینید، میفرماید به اینکه خدای سبحان که نمیگوید ﴿کن﴾ أشیاء «فهی بمشیّتک دون قولک مؤتمرة و بإرادتک دون نهیک منزجرة» ، ما این دعا را برای این نباید بخوانیم که خدای سبحان روزیمان را زیاد بکند. یکی از بهترین روزی ها همان مسائل علمی ماست، اینها را لاأقل بخوانیم. این صحیفهٴ سجّادیّه یک دور معارف است، در همین صحیفهٴ سجادیه اینچنین قرائت میفرمایید که حضرت عرض میکند: خدایا همین که تو اراده کردی اشیاء یافت میشود نه اینکه امر بکنی ﴿کن﴾، «فهی بمشیتک دون قولک مؤتمرة و بارادتک دون نهیک منزجرة» همین که نخواستی یافت نمیشود، همین که خواستی یافت میشود. گاهی نمیخواهی عادت را به هم بزنی4 نظیر جریان عادی که ﴿و قدّر فیها اقواتها فی اربعة ایّام﴾ یا ﴿خلق السّمٰوات و الأرض فی ستّة ایّام﴾ و امثال ذلک. گاهی هم عادت را به هم میزنی مثل اینکه به نار میگویی: ﴿کونی برداً و سلاماً﴾ . نه اینکه حالا أمر صادر کردی که کسی بگوید: این امر حاضر است از کان یکون، این لفظ نیست. همین که إراده کرد شیء یافت میشود. حالا لازم نیست که امر بکند تا اینکه کسی بگوید: سنگهایی که در منطقههای فارس هستند، در ایران هستند عربی نمیفهمند که، یا سنگهایی که در منطقههای دیگر هستند، عبری نمیفهمند که، آنجا عبری و عربی نیست لفظ نیست. همین که خدا اراده کرد، شیء یافت میشود. همین که اراده نکرد شیء یافت نمیشود: «فهی بمشیّتک دون قولک مؤتمرة و بارادتک دون نهیک منزجرة» .
تذکّر:
این امر و نهی تکوینی همان إراده و کراهت خدای سبحان است که ممکن نیست تخلّف پذیر باشد؛ البتّه اراده و کراهت تشریعی خدای سبحان إختیار انسانها را حفظ میکند و تخلّف پذیر است تا ﴿لیمیز الله الخبیث من الطیّب﴾ ، ممکن است امر تشریعی داشته باشد و کسی امر تشریعی خدا را اطاعت نکند. مثل: ﴿امر ربّی بالقسط﴾ ممکن است نهی تشریعی داشته باشد از معاصی نهی کند و کسی منتهی نشود و معصیت کند. مثل اینکه در سورهٴ إسراء بسیاری از معاصی کبیره را ذکر فرمود. بعد فرمود: ﴿کلّ اولئک کان سیئُهُ عند ربّک مکروهاً﴾ ؛ خدا از این امور کراهت دارد یعنی کراهت تشریعی دارد، نه کراهت تکوینی. تکویناً شما را آزاد گذاشته است یا مؤتمرید یا منتهی، ولی شرعاً مکروه خداست. آن واجبها شرعاً «مأمور به» خداست، گاهی انسان امتثال میکند، گاهی امتثال نمیکند.
وجود علمی و ادراکم مخاطبان«کُن»
بنابراین لفظی در کار نیست تا آن زحمات امام رازی بجا باشد و چون همهٴ موجودات چیز میفهمند به حق هم مسبّحند و نشانهٴ فهم همهٴ موجودات عند أشراط الساعه روشن میشود. در قیامت روشن میشود که زمین شهادت میدهد یا شکایت میکند و مانند آن، اگر همهٴ موجودات چیز میفهمند؛ پس این بحثی که دربارهٴ ﴿کن فیکون﴾ گفته شد که اوّلاً اینها معدومند و ثانیاً جامدند، ذی شعور نیستند؛ خطاب به معدوم یا خطاب به غیر ذیشعور این روا نیست، پس مجاز است که این را امام رازی خیلی بحث کرد و أمین الاسلام(رضوان الله علیه) هم تا حدودی این مشرب را در کتاب شریف مجمع تأیید کرد و آنها را بر مجاز و تمثیل حمل کردن این روا نیست. این کریمهٴ ﴿فقال لها وللارض ائْتِیٰا طوعاً أوْ کرهاً﴾ این را بر تمثیل حمل کردهاند. یعنی نه اینکه خدای سبحان واقعاً امر کرده باشد، نه اینکه اینها واقعاً گفته باشند ما میآییم. مثل اینکه خدا امر کند، مثل اینکه اینها مؤتمر باشند. خب، چرا مثل اینکه؟ اگر سراسر عالم عبد قانتند و مسبّح حقند و چیز میفهمند و درک میکنند، چرا این الفاظ را برمجاز حمل کنیم؟! اگر اینها میفهمند و اگر در قیامت همهٴ این صحنهها را بازگو میکنند منتها فعلاً مجاز نیستند که حرف بزنند خب، چرا ما این حرفها را بر مجاز حمل بکنیم؟! اگر ما تعجّب کردیم به این دست و پا در قیامت گفتیم: ﴿لم شهدتم علینا﴾ ، آنها گفتند: ﴿أنطقنا الله الّذی أنطق کلّ شیء﴾ ؛ پس برای ما روشن میکنند که همه چیز، چیز میفهمند، همهٴ اشیاء درک میکنند. خب، اگر همهٴ اشیاء چیز درک میکنند، چرا اینها را ما بر مجاز حمل کنیم؟! چرا اینها را بر تمثیل حمل بکنیم؟! اینها معدوم خارجیاند و موجود علمیاند. خدای سبحان وقتی که چیزی را خلق کرد عالم بود که خلق کرد. فرمود: ﴿ألا یعلم من خلق﴾ ؛ پس اینها در نشئهٴ علم حق بودند، علم به معدوم محض که تعلّق نمیگیرد علم نور است باید یک جایی را روشن کند، اگر یک شیئی معدوم محض باشد خب، علم کجا را روشن کند؟ علم به عدم تعلّق نمیگیرد. البتّه چیزی که در یک نشئه موجود نیست در نشئهٴ دیگر موجود است؛ در نشئهٴ علم خدای سبحان موجود است. به آنچه که در نشئهٴ علم وجود دارد خدا امر میکند که تنزّل کن. تنزّل یعنی تجلّی کن، نه تجافی. این هم از آن بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج است که فرمود: «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه» ؛ خدای سبحان برای خلقش با این آیات الهی تجلّی کرد. اگر خدای سبحان به موجودات عالم امر دستور تنزّل بدهد یعنی متجلّی بشوید، نه متجافی. تجافی آن است که چیزی از جایی به جای دیگر سقوط کند و بیفتد، وقتی در جای اوّل بود در جای دوُم نیست. وقتی در جای دوّم هست در جای اوّل نیست. مثل اینکه قطرات باران وقتی از بالا پایین میآید به نحو تجافی است، یعنی یک قطره وقتی که در ده متری بالای سر ماست در زمین نیست وقتی هم که به زمین آمد در فضا نیست، این را میگویند: تجافی. یا چیزی که از پایین به بالا میرود مثل دخان و بخار، اگر در زمیناند در آسمان نیستند اگر در آسماناند در زمین نیستند. اینها را میگویند: تجافی. و امثال ذلک، امّا خدای سبحان فیضاش را و لطفش را به جهان تجلّی میدهد، نه تجافی و این از تعبیرات زیبای کتاب و سنّت است که تعبیر تجلّی یاد شده است و سراسر خلقت عالم به عنوان تجلّی است در همین دعای ختم القرآن صحیفهٴ سجّادیّه یعنی بعد از اینکه قرآن تمام شد حالا یا تمام القرآن یا قرآن خوانده شد، بالاخره بعد از ختم قرآن دعایی در صحیفهٴ سجّادیه است که حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) این را داشت. همهٴ ادعیه نورانی است این دعا فرازهای بسیار نورانی دارد. در آنجا امام سجّاد عرض میکند خدایا؛ آن وقتی به ما رحم بکن که «وتجلّی ملک الموت لقبضها حُجبُ الغیوب» ؛ خدایا آن لحظهای که فرشتهٴ مرگ، عزرائیل(سلام الله علیه) از پشت پردههای غیب برای ما تجلّی کرده است. اینطور نیست که وقتی عزرائیل(سلام الله علیه) آمد به منزل برای قبض روح، دیگر در عرش نباشد، حامل عرش نباشد، آن موطن خود را رها کرده باشد، اینطور نیست، این تجافی نیست، این هبوط مادّی نیست. فرمود: «و تجلّی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» خب، اگر همهٴ موجودات درک میکنند و در نشئهٴ علم همه حضور دارند پس هم موجودند، خطاب، خطاب به معدوم نیست، هم مدرکند، خطاب تمثیلی نیست. حقیقت خطاب هست.
خدای سبحان امر میکند اینها مؤتمرند. منتها دو جور امر داریم یک امر لفظی داریم، یک امر اعتباری داریم، یک امر تکوینی؛ شما اگر خواستید امر کنید که دستتان حرکت کند یعنی به دست میگویید: حرکت کن یا همین که اراده کردید دست حرکت میکند؟ اگر شما به چشم خواستید أمر بکنید که چشم ببیند. یعنی به چشم میگویید ببین «أنظر» یا همین که اراده کردید چشم میبیند. این «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» که از بیانات نورانی رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلم) است و از بیانات ائمّه(علیهم السلام) است و فریقین نقل کردهاند خیلی راهگشاست برای شناختن آیات الهی که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛ در بسیاری از امور البتّه اینطور است به مقداری که مقدور ماست.
عدم ا مکان اکتناه ذات و اوصاف ذاتیه خدای سبحان
وگرنه آن مقداری که خود حضرت فرمود: «لم یُطلِع العقول علی تَحْدِید صفته ولم یحجُبْهٰا عن واجب معرفته» ، هر دو قسم را در نهج البلاغه در یک خطبه جمع کرد. فرمود به احدی اجازهٴ اکتناه داده نشد. ممکن نیست کسی بتواند کُنه وصفِ خدا را بفهمد، فضلاً از ذات. این نه برای اولیاء ممکن است، نه برای أنبیا ممکن است، نه برای آحاد مردم: «لم یُطلع العقول علی تحدید صفته» که حدّی برایش ذکر کنند. وقتی از امام هشتم(سلام الله علیه) سؤال کرد آن شخص: «فحدّه»؛ حالا که خدا را با برهان اثبات کردی تحدید کن، معرّفی کن فرمود: «لا حدّ له» ؛ حدّ خدا این است که حد ندارد. این هم موجبهٴ معدولة المحمول نیست، این سالبه محصّله است. نه اینکه حدّش لا حدّی است. یعنی حدّ بردار نیست. پس أحدی نمیتواند تحدید کند.
عمل صالح و پرهیز از دنیا مقدمه شهود حقّ
آنگاه فرمود: آن مقداری که بر عقل شناختش واجب است، آن مقدار راهش باز است: «ولم یحجبها عن واجب معرفته» ؛ آن مقداری که معرفتش واجب است حجابی در کار نیست. پس اگر انسان به راه بیفتد اوّل میفهمد بعد میبیند. فهمیدن با برهان است و دیدن جز با عمل صالح و پرهیز از دنیا راه دیگر نیست. شما اینکه میبینید در بیانات حضرت آمده که «طلاق الدّنیا مهر الجنّة» ناظر به این است. یعنی اگر کسی بخواهد با معرفة الله بیامیزد باید مهریّه بدهد، مهریّهاش ترک دنیاست. هر چه که انسان را از خدا باز میدارد دنیاست. گاهی مال است، گاهی اولاد است، گاهی مقام است گاهی تکاثر مال است، گاهی تکاثر شاگرد است، گاهی تکاثر امّت است، گاهی تکاثر نمازگزار است. هر چه که انسان را از خدا باز میدارد، این دنیاست. فرمود: اگر خواستی به این امر راهیابی باید مهریّه بدهی مهریّهاش طلاق الدّنیا است. بهشت رفتن مهریّهاش طلاق دنیاست: «طلاق الدّنیا مهر الجنّة». انسان به دنیا بچسبد بخواهد همه چیز را داشته باشد به همه چیز دل ببندد، خدا را هم آن طوری که هست بشناسد به مقدار میسورش ممکن نیست. اگر این راهها را طی کرد راه باز است. فرمود: «ولم یحجبها عن واجب معرفته» ، آنگاه اگر ما از راه معرفت نفس مقداری جلو رفتیم، میتوانیم بسیاری از مسائل را حل کنیم. ما بدون اینکه امر لفظی داشته باشیم میتوانیم بر اعضاء و جوارحمان مسلّط باشیم. صرف ارادهٴ ما کافی است که چشم ببیند و گوش بشنود و مانند آن4 پس لفظی در کار نیست تا امام رازی و امثال ذلک دربارهٴ کاف و نون بحث کنند و اینها موجودی هستند در نشئهٴ علم بالفعل هستند و عالم و مدرک کند و قابل توجیه خطاب.
«والحمد لله رب العالمین»
- منافع فرزندان
- خداوند منزه از بهره مندی
- رد فرزند داشتن خداوند
- همه عالم در تسبیح و نمازند
- تبیین کن فیکون
- اگر عالم ذی شعور است پس با اراده الهی بود و نبود می شوند
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاواتِ وَ الأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ ٭ بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾
فرمود و قالوا گفته اند: گویندگان هم اهل کتاب و هم وثنیّینِ حجاز هم یهودیها قائلند به اینکه عزیر ابن الله است و هم مسیحیها قائل بودند که مسیح(سلام الله علیه) ابن الله است و هم وثنیّن حجاز معتقد بودند که فرشتگان بنات اللهاند. جامع بین این کفرها همان إتخاذ ولد است.
نزاهت خدا از اتخاذ فرزند
ـ الف . سبوح بودن خداوند
لذا خدای سبحان حرف اینها را یکجا نقل میکند و یکجا هم جواب میدهد. میفرماید: ﴿و قالوا اتّخذ الله ولداً﴾؛ این اتّخاذ ولد با بینیازی سازگار نیست. زیرا إتّخاذ ولد یا برای آن است که برخی از کارهای والد را این ولد به عهده بگیرد یا اگر والد کارهای خود را به عهدهٴ خود یا به عهدهٴ دیگران واگذار میکند با این متّخذ الولدیّه مأنوس بشود؛ نظیر آنچه که در بارهٴ یوسف(سلام الله علیه) گفته شد. دربارهٴ یوسف إمرئه آن عزیز مصر اینچنین گفت: ﴿وقال الذی اشتریٰه من مصرَ لامرأتِه اکرمی مثویٰه عسیٰ أن ینفَعنا أو نتخذه ولداً﴾ ؛ یا به حال ما نافع باشد که بعضی از مشکلات ما را حل کند یا اگر از این جهت به حال ما نافع نیست مورد أنس ما قرار بگیرد. ما با او مأنوس بشویم. این تبنّی و ابن گرفتن و اتخاذ ولد برای أنس و سرگرمی است؛ این هم یک نیازی است و اگر یک موجود منزّه از هر نیاز بود، نه ولدی را برای نفع اتخاذ میکند، نه برای انس اتخاذ میکند لذا وقتی سخن قائلین به اتخاذ ولد را میخواهد نفی کند با «سبحان» نفی میکند که اسمی است از اسماء جلالیّهٴ حق. چون خدا سبحان است و هر موجود سبحانی منزّه از نقص است؛ پس خدا ناقص نیست تا اتّخاذ ولد کند ﴿و قالوا اتّخذ الله ولداً سبحانه﴾
ـ ب . بندهٴ قانت بودن سراسر هستی
آنگاه فرمود به اینکه نه تنها عزیر و مسیح و فرشتگان أولاد الهی نیستند، نه تنها اینها بندگان حقّند بلکه ﴿له ما فی السّمٰوات والأرض﴾؛ آنچه در آسمان و زمین است مِلک و مُلک خداست. آن هم نه اینکه خدای سبحان اینها را آفرید و چون خدا خالق اینهاست از این جهت اینها مملوک خدایند. بلکه همه میفهمند که باید در آستان خدا سر بسایند.
هوشمندی و قنوت مدرکانهٴ سراسر جهان
﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ این جمع مذکّر سالم نشانهٴ هوشمندی سراسر جهان هستی است. اگر برای ما مسلّم شد که جهان شعور و ادراک ندارد، آنگاه میگوئیم: چون در بین موجودات برخی مدرِکاند و برخی غیر مدرکاند، خدای سبحان تغلیباً از موجودات جهان به عنوان ﴿قانتون﴾ یاد کرده است، صیغهٴ جمع مذکّر سالم آورد. ولی اگر برای ما ثابت نشد که جهان دارای شعور و إدراک نیست بلکه ظواهر دینی تأیید میکند که هر موجودی مدرِک است و میفهمد و براهین عقلی هم نه تنها نفی نمیکند بلکه تأیید میکند، آنگاه چه وجهی دارد که ما بگوئیم این ﴿کلٌّ له قانتون﴾ تغلیب است یعنی چون فرشتگان و انسانها خدا را درک میکنند و قانت و خاضعند موجودات دیگر گرچه درک نمیکنند و خضوع با ادراک ندارند ولی تغلیباً خدای سبحان فرمود: ﴿کلٌّ له قانتون﴾، این نظیر شمسین و یا والدین نیست که ما یکی را یقین داریم شمس است دیگری را میدانیم شمس نیست میگوئیم: شمسین گفتن تغلیب است. یکی والد است دیگری والده است میدانیم که اگر گفتیم: والدین تغلیب است. ولی اگر برای ما ثابت نشد که موجودات جهان مدرِک نیستند، بلکه شواهد دینی تأیید میکند که همهٴ موجودات جهان چیز میفهمند و براهین عقلی هم نه تنها نفی نمیکند بلکه تأیید میکند، آن وقت این ظواهر میشود حجّت: ﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ تنها سخن از مریم و أمثال مریم(سلام الله علیها) نیست که خدا میفرماید: ﴿یا مریمُ اقنتی لربّک﴾ ، تنها سخن از عالم با عمل نیست که خدا میفرماید: ﴿امّن هو قانت ٰاناءَ اللیل ساجداً و قائماً یحذرُ الاخرةَ و یرجو رحمة ربّه﴾ ، تنها سخن از قنوت فرشتگان وخضوع انسانهای عالِم نیست، بلکه ﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ همهٴ موجودات جهان خاضعاند، همه اهل صلاتاند، همه أهل تسبیحاند.
اهل نماز بودن همهٴ عالم
این قنوت را، این خضوع را، گاهی خدای سبحان باز میکند، میفرماید: این نماز تنها مال شما نیست که شما انسانها أهل صلات باشید. هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه اهل نماز است. هیچ موجودی نیست که ذیروح باشد مگر اینکه اهل نماز است. فرمود: ﴿کلٌّ قد علم صلٰٰواتهُ و تسبیحَه﴾ ؛ نه تنها أهل نمازاند، بلکه میفهمند چه میکنند، نه تنها در پیشگاه خدای سبحان به عنوان صلات سر میستایند و سر میسایند، بلکه میفهمند که نماز میخوانند: ﴿کلّ قد علم صلواته و تسبیحه﴾ .
سورهٴ مبارکهٴ نور آیهٴ 41 این است: ﴿الم تر أنّ الله یُسبّح له من فی السّمٰوات والأرض والطّیرُ صافّات﴾ ، فرمود: مسأله روشن است چرا شما نمیبینید؟ نه نمیفهمید. یک وقت مسأله به قدری دقیق است که اگر کسی کوشش و تلاش کند به زحمت میفهمد، در اینجا سخن از تعقّل و تفکّر مطرح است. یک وقت مسأله به قدری روشن است که اگر کسی چشم باز کند میبیند. در اینگونه از موارد تعبیر قرآن کریم این است که چرا نمیبینید؟ ﴿ألمْ تَرَ﴾، در احتجاجات امام هشتم(سلام الله علیه) وقتی برهان بر ذات اقدس إلٰه اقامه کرد آن زندیق به حضرت عرض کرد: «أحلت علیٰ غائب»؛ مرا به یک موجود غائب حواله دادی، فرمود: او غائب نیست تو غائبی. او که ﴿عَلیٰ کلّ شیءٍ شهید﴾ است و همه جا شاهد است و همه جا حاضر است، تو غائبی نه او غائب است.
گناه، حجاب رؤیت جمال محبوب
[امام رضا(سلام الله علیه)] فرمود: خدای سبحان محجوب نیست. عرض کرد پس چرا نمیبینم؟ فرمود: «لکثرة ذنوبهم» ؛ مردم در اثر گناه خدا را نمیبینند. اگر چنانچه ﴿فأینما تُوَلّوا فثمَّ وجهُ الله﴾ است، اگر بین خالق و مخلوق هیچ حجابی نیست: ﴿احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور﴾ ؛ پس بین انسان و بین لقای حق دیواری نیست جز ذنب و این گناه هم جلوی چشم انسان را میگیرد نه در خارج یک حجابی باشد. حضرت فرمود: او محجوب نیست، او غائب نیست. تو که نمیبینی چون آلودهای. تو پرده داری و گرنه او بیپرده خود را نشان داد. او ﴿نور السّمٰوات والأرض﴾ است.
اگر در دعای شریف ابو حمزهٴ ثمالی آمده که «انّک لا تحجب عن خلقک ولکن تحجبهم الأعمال دونک» ناظر به همین است. این در اوائل دعای شریف ابو حمزهٴ ثمالی است که خدایا تو محجوب نیستی. عمل خلق نمیگذارد که تو را ببینند. اگر کسی بیگناه بود خدا را مشاهده میکند با چشم دل آن مقداری که یک موجود ممکن بتواند خدا را ببیند و گرنه ﴿لا تدرکه الأبصار﴾ را امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود نه تنها ابصار خدا را احاطه ندارد، بصائرهم خدا را احاطه ندارد، عقول هم احاطه ندارد. آن مقداری که برای یک موجود ممکن ادراک حق میسّر است نصیب انسان بیگناه خواهد شد.
پس بنابراین اگر کسی بیگناه بود خدا را مشاهده میکند چون ﴿فأینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ ؛ پس سراسر جهان وجه خداست، آن وجه را هم میبیند.
تسبیح عالمانه موجودات
خدای سبحان با انسانی اینچنین خطاب میکند، میفرماید: مگر نمیبینی که همه تسبیح میکنند؟ مگر نمیبینی که همه میفهمند که چه میکنند؟ ﴿الم تر انّ الله یسبّح له من فی السموات والأرض والطّیر صافّاتٍ﴾ ، آنگاه برای اینکه خیال نشود اینها یک عبادتهای تکوینی دارند به این معنا که أصل هستی اینها نشانهٴ خضوع اینهاست و گرنه عبادتی در کار نیست برای دفع این توهّم فرمود: اینچنین نیست، آنها اهل عبادتند، اهل نمازند، اهل ذکرند، اهل تسبیحاند، بلکه میدانند چه میکنند: ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ ؛ همه میفهمند چه میکنند. اینکه فرمود: ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ یعنی اینها علم به علم هم دارند. و اگر در سورهٴ اسراء فرمود: ﴿و إنْ من شیء الاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون﴾ دیگر نمیشود ما بگوئیم که «فی قرائةٍ لا یفقهون» است. نه، آن قرائت صحیح همین ﴿لا تفقهون﴾ است یعنی شما نمیدانید، نه اینکه آنها نمیدانند چه میکنند؛ آنها میدانند چه میکنند. و نه اینکه بگوئیم: آن آیه مطلق است و این آیهٴ سورهٴ نور مقیّد است و این آیهٴ سورهٴ نور مربوط به «من فی السمٰوات و من فی الارض و طیر» است آن آیه سورهٴ اسراء عام است. ذی شعور را این آیه میگیرد، غیر ذی شعور را آن آیه تحت عمومش نگه میدارد. اینها روا نیست برای اینکه این لسان عاری از تخصیص است. علی ایّ حال فرمود: ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ ، آنگاه فرمود: ﴿والله علیم بما یفعلون﴾ این ﴿والله علیم بما یفعلون﴾ هم جلوی هرگونه احتمالی را میگیرد که اگر کسی احتمال بدهد: ﴿کلٌّ قد علم صلاته﴾؛ یعنی «کلٌّ قد علم الله صلاته و تسبیحه»، جلوی این احتمال را میگیرد؛ برای اینکه در ذیل آمده است خدا به همه چیز عالم است. پس این کلٌّ علم یعنی کلّ واحد از من فی السموات و من فی الارض و طیور به کار خود و صلات خود عالمند. پس همه میفهمند چه میکنند و همه هم نمازی دارند.
اگر شواهد دینی دلالت میکند که همه اهل تسبیحند و همه اهل ادراکند منتها فعلاً زبانشان بسته است و گرنه روزی فرا میرسد که ﴿یومئذً تحدّث أخبارها﴾ ؛ روزی فرا میرسد که علیه انسان یا شهادت میدهند یا به له انسان شفاعت میکنند و شهادت میدهند. مسجد شفاعت میکند یا شکایت، زمین شهادت میدهد یا شکایت. اگر همهٴ اینها نشانهٴ شعور همگانی است؛ پس ﴿کلٌّ له قانتون﴾ به این ظهورش مأخوذ است و باقی است. سخن از تغلیب نیست که گفته شود بعضیها أهل ادراک کند بعضی اهل ادراک نیستند، خدای سبحان تغلیباً فرمود: ﴿کلٌّ له قانتون﴾ صیغهٴ جمع مذکّر سالم آورد. نه، این تغلیبی در کار نیست همه میفهمند و همه شاهدند و همه به نفع انسان یا علیه انسان شهادت میدهند و در قیامت هم سخن میگویند؛ پس ﴿کلٌّ قد علم صلاته و تسبیحه﴾ و سایر آیات نشان میدهد که این ﴿کلٌّ له قانتون﴾ سخن از تغلیب نیست.
سؤال ...
جواب: آن در بحث دیروز ملاحظه فرمودید به اینکه در بسیاری از این أمور سخن از تذکیر و تأنیث نیست. این حجر نه مونث است نه مذکر.
خضوع مستمر و دائمی موجودات
اگر چنانچه ﴿کلٌّ له قانتون﴾ است، یک معنای دیگری هم ضمناً فهمیده میشود و آن این است که قنوت آن إطاعت مستمرّ است، دوام در معنای قنوت مأخوذ است. قانت یعنی دائم. اگر یک موجودی گاهی عبادت کند، گاهی عبادت نکند، گاهی خضوع کند، گاهی خضوع نکند نمیگویند: «قَنَت». در معنای قنوت این دوام إشراب شده است. اگر اینچنین است پس هیچ موجودی در هیچ لحظهای سرپیچی ندارد: ﴿کلٌّ له قانتون﴾ آناء اللیل و أطراف النهار، در جمیع حالات قانتند. اینطور نیست که در بدأ پیدایش قنوت و خضوع داشته باشند، در مرحلهٴ بقاء بینیاز باشند؛ اینچنین نیست. اگر به مریم(علیها سلام) گفته شد ﴿اُقنتی لربّک﴾ ؛ یعنی دائم القنوت باش و اگر خدای سبحان به عالم بها میدهد و میگوید: عالم و غیر عالم یکسان نیستند؛ به آن عالمی بها میدهد که همیشه أهل خضوع و تقوا باشد. اگر در سورهٴ زمر فرمود: ﴿هل یستوی الّذین یعلمون والّذین لا یعلمون﴾ این را بارها عنایت فرمودید که ذیل آیه است نه خودش تمام آیه باشد. اوّل آن خضوع دائم را طرح میکند میفرماید: ﴿أمّن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً﴾ که این گسترش ظرف هم یک تشریحی است که از درون قنوت درآمده است. وگرنه اگر نمیفرمود ﴿آناء اللیل ساجداً و قائماً﴾ از خود آن قنوت استفاده میشد. قانت یعنی آن عابد مستمرّ العباده: ﴿امّن هو قانت آناء اللیل ساجداً و قائماً یحذرُ الآخرة و یرجو رحمة ربّه ...﴾، آنگاه ﴿... قل هل یستوی الّذین یعلمون والّذین لا یعلمون﴾ اگر تقوا شد، اگر قنوتِ دائم شد، اگر خضوع همیشگی شد، عالمی که اینچنین است با دیگران فرق دارد. و این بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که فرمود: سرّ اینکه مردم بچههایشان را عالم نمیکنند برای اینکه کسانی که در کسوت علماند مواظب علم نیستند. و اگر چنانچه مردم که عالم شدند حقّ علم را أدا کنند با عمل باشند، همه علاقهمندند که بیایند عالم بشوند. سرّ زهدِ مردم، علم و بیرغبتی مردم از اینکه بچههایشان را عالم و روحانی کنند آن است که ماها حقّ علم را ادا نمیکنیم. این در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است فرمود: اگر عالم اهل عمل باشد همین عملش مردم را تشویق میکند که علم یاد بگیرند . چون علم نور است، ممکن نیست کسی از علم، آن هم علوم الهی، علمی که تا ابد با انسان هست. این علمی نیست که فقط برای تهیهٴ نیاز دنیا باشد. همهٴ مردم علاقهمندند این علوم را یاد بگیرند؛ پس اگر خدای سبحان فرمود عالم و غیر عالم یکسان نیستند در صدر آیه مسألهٴ خضوع مستمرّ را یادآور شد بعد تشریح کرد که هر کسی میترسد از پایان کار خود میترسد، و اگر امیدی دارد به رحمت خدا امیدوار است. وگرنه از خدا کسی نمیترسد. نفرمود یحذره الله فرمود: ﴿یحذر الآخرة و یرجو رحمة ربّه﴾ یعنی از آخرت خود، از پایان کار خود میترسد، چون خود میداند چه کرده است. اگر این مسأله روشن شد که قنوت و عبادت مستمر، به علم بها میدهد، آنگاه هر کسی خواست به سراغ علم برود اوّل میکوشد آن قانت آناء اللیل بودن را تضمین کند بعد به سراغ علم برود که یک نوری باشد در جامعه.
قنوت آن خضوع مستمر است نه خضوع مقطعی و موقّت؛ پس ﴿کلٌّ له قانتون﴾؛ یعنی همهٴ موجودات در همهٴ شرایط قانتند و خاضعند.
راز بدیع بودن خدا
اگر همهٴ موجودات در همهٴ شرایط خاضعند خدا میشود بدیع. چرا؟ چون اگر کسی بدیع نبود، مبتکر نبود، خواست با تمهید مقدّمات کار کند برای آن است که بعضی از امور در اختیار اوست، بعضی از امور مثل مقدّمات بعیده در اختیار او نیست. او منتظر است که مقدّمات فراهم بشود تا شروع بکند به کار. اگر یک موجودی همهٴ موجودات عالم در همهٴ شرایط در برابر او خاضع بودند، او برای چه معطّل باشد؟ او منتظر چه باشد؟ هر امری که مقدّمهٴ یک کاری هست، چه مقدّمهٴ قریب، چه مقدّمهٴ بعید قانت است لله. اگر قانت است لله؛ پس او بدیع السّموات والارض است: ﴿و إذا قضیٰ امراً فانّما یقول له کن فیکون﴾ پس برای او تدریج معنا ندارد آنچه که برای خدای سبحان است همان ﴿کن﴾ گفتن است و أشیاء در خارج واقع میشوند.
بررسی معنای «قضیٰ»
و امّا آنچه که مربوط است به این کلمهٴ ﴿بدیع السموات والارض و اذا قضی امراً﴾، برای ﴿قضی﴾ معانی فراوانی ذکر شده که ملاحظه فرمودید. اینها مصادیق قضا است نه معانی، نه حقیقت و مجاز است، نه مشترک لفظی است، نه منقول عنه و منقول الیه است، هیچکدام از اینها نیست. برای همهٴ اینها یک جامعی هست موضوع آن جامع در موارد گوناگون بر مصادیق گوناگون تطبیق میشود نه اینکه در مصادیق استعمال بشود. لفظ در مفهوم استعمال میشود، نه در مصداق. گاهی مصداق یک قضای تشریعی است مثل ﴿و ماکان لمؤمن ولا مؤمنه إذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیره﴾ . اگر این مخصوص تشریع باشد یا ﴿و قضی ربّک الاّ تعبدوا إلاّ ایّاه﴾ اگر این قضا مخصوص قضای تشریعی باشد و مانند آن. گاهی هم مسائل تکوینی است نظیر اینگونه از موارد. «قضاء» یعنی حکم مبرم، آن امر قطعی را میگویند: «قضا». همین که شیء را از اضطراب و سرگردانی بیرون میآورد، این را میگویند: «قضاء». اگر در قضیّه این عنوان مأخوذ است میگویند: نفس حکم میکند یا این دو طرف به هم بسته شدهاند این قضیّه است یعنی قبل از حکم قطعی نفس و ذهن، ارتباط محمول به موضوع ضعیف است؛ معلوم نیست که محمول با موضوع رابطه دارد یا رابطه ندارد. وقتی نفس حکم کرد به اینکه زید قائم هست، وقتی قضیٰ این میشود قضیّه. نظیر تداعی یا مدّعی و منکری که دربارهٴ یک حق یا مال تنازع دارند، روشن نیست که این حق مال مدّعی است یا مال منکر است، وقتی حاکم قضی، در مقام تشریع از تردید و نگرانی و اضطراب بیرون میآید، این فصل خصومت است؛ جامع همهٴ این گونه از موارد آن حکم مبرم و حکم قطعی است.
کفایت ارادهٴ الهی در آفرینش اشیا
خدای سبحان اگر حکم قطعی کرد برای شیئی آن شیء بلادرنگ یافت میشود: ﴿و إذا قضی امراً فانّما یقول له کن فیکون﴾.
این مسألهٴ ﴿یقول﴾ نه یعنی خدا میگوید. در بعضی از بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «لا بصوت یقرع ولا بنداءٍ یسمع و انما کلامه سبحانه فعلٌ منه» و مانند آن. شما ملاحظه میفرمایید در تفسیر امام رازی به چه زحمتی این شخص خواست مسأله را حل کند که آیا این ﴿کن﴾ قدیم است، این ﴿کن﴾ حادث است. نمیتواند قدیم باشد برای اینکه چیزی که اجزائش تدریجی است؛ کافش مقدم بر نون است، نونش مؤخّر از کاف است، این نمیتواند قدیم باشد. و اگر حادث باشد خودش محتاج به کن دیگر است به این زحمت افتاده است، ولی شما وقتی به صحیفهٴ سجّادیّه که زبور أهلبیت(علیهم السلام) است مراجعه میکنید، میبینید، میفرماید به اینکه خدای سبحان که نمیگوید ﴿کن﴾ أشیاء «فهی بمشیّتک دون قولک مؤتمرة و بإرادتک دون نهیک منزجرة» ، ما این دعا را برای این نباید بخوانیم که خدای سبحان روزیمان را زیاد بکند. یکی از بهترین روزی ها همان مسائل علمی ماست، اینها را لاأقل بخوانیم. این صحیفهٴ سجّادیّه یک دور معارف است، در همین صحیفهٴ سجادیه اینچنین قرائت میفرمایید که حضرت عرض میکند: خدایا همین که تو اراده کردی اشیاء یافت میشود نه اینکه امر بکنی ﴿کن﴾، «فهی بمشیتک دون قولک مؤتمرة و بارادتک دون نهیک منزجرة» همین که نخواستی یافت نمیشود، همین که خواستی یافت میشود. گاهی نمیخواهی عادت را به هم بزنی4 نظیر جریان عادی که ﴿و قدّر فیها اقواتها فی اربعة ایّام﴾ یا ﴿خلق السّمٰوات و الأرض فی ستّة ایّام﴾ و امثال ذلک. گاهی هم عادت را به هم میزنی مثل اینکه به نار میگویی: ﴿کونی برداً و سلاماً﴾ . نه اینکه حالا أمر صادر کردی که کسی بگوید: این امر حاضر است از کان یکون، این لفظ نیست. همین که إراده کرد شیء یافت میشود. حالا لازم نیست که امر بکند تا اینکه کسی بگوید: سنگهایی که در منطقههای فارس هستند، در ایران هستند عربی نمیفهمند که، یا سنگهایی که در منطقههای دیگر هستند، عبری نمیفهمند که، آنجا عبری و عربی نیست لفظ نیست. همین که خدا اراده کرد، شیء یافت میشود. همین که اراده نکرد شیء یافت نمیشود: «فهی بمشیّتک دون قولک مؤتمرة و بارادتک دون نهیک منزجرة» .
تذکّر:
این امر و نهی تکوینی همان إراده و کراهت خدای سبحان است که ممکن نیست تخلّف پذیر باشد؛ البتّه اراده و کراهت تشریعی خدای سبحان إختیار انسانها را حفظ میکند و تخلّف پذیر است تا ﴿لیمیز الله الخبیث من الطیّب﴾ ، ممکن است امر تشریعی داشته باشد و کسی امر تشریعی خدا را اطاعت نکند. مثل: ﴿امر ربّی بالقسط﴾ ممکن است نهی تشریعی داشته باشد از معاصی نهی کند و کسی منتهی نشود و معصیت کند. مثل اینکه در سورهٴ إسراء بسیاری از معاصی کبیره را ذکر فرمود. بعد فرمود: ﴿کلّ اولئک کان سیئُهُ عند ربّک مکروهاً﴾ ؛ خدا از این امور کراهت دارد یعنی کراهت تشریعی دارد، نه کراهت تکوینی. تکویناً شما را آزاد گذاشته است یا مؤتمرید یا منتهی، ولی شرعاً مکروه خداست. آن واجبها شرعاً «مأمور به» خداست، گاهی انسان امتثال میکند، گاهی امتثال نمیکند.
وجود علمی و ادراکم مخاطبان«کُن»
بنابراین لفظی در کار نیست تا آن زحمات امام رازی بجا باشد و چون همهٴ موجودات چیز میفهمند به حق هم مسبّحند و نشانهٴ فهم همهٴ موجودات عند أشراط الساعه روشن میشود. در قیامت روشن میشود که زمین شهادت میدهد یا شکایت میکند و مانند آن، اگر همهٴ موجودات چیز میفهمند؛ پس این بحثی که دربارهٴ ﴿کن فیکون﴾ گفته شد که اوّلاً اینها معدومند و ثانیاً جامدند، ذی شعور نیستند؛ خطاب به معدوم یا خطاب به غیر ذیشعور این روا نیست، پس مجاز است که این را امام رازی خیلی بحث کرد و أمین الاسلام(رضوان الله علیه) هم تا حدودی این مشرب را در کتاب شریف مجمع تأیید کرد و آنها را بر مجاز و تمثیل حمل کردن این روا نیست. این کریمهٴ ﴿فقال لها وللارض ائْتِیٰا طوعاً أوْ کرهاً﴾ این را بر تمثیل حمل کردهاند. یعنی نه اینکه خدای سبحان واقعاً امر کرده باشد، نه اینکه اینها واقعاً گفته باشند ما میآییم. مثل اینکه خدا امر کند، مثل اینکه اینها مؤتمر باشند. خب، چرا مثل اینکه؟ اگر سراسر عالم عبد قانتند و مسبّح حقند و چیز میفهمند و درک میکنند، چرا این الفاظ را برمجاز حمل کنیم؟! اگر اینها میفهمند و اگر در قیامت همهٴ این صحنهها را بازگو میکنند منتها فعلاً مجاز نیستند که حرف بزنند خب، چرا ما این حرفها را بر مجاز حمل بکنیم؟! اگر ما تعجّب کردیم به این دست و پا در قیامت گفتیم: ﴿لم شهدتم علینا﴾ ، آنها گفتند: ﴿أنطقنا الله الّذی أنطق کلّ شیء﴾ ؛ پس برای ما روشن میکنند که همه چیز، چیز میفهمند، همهٴ اشیاء درک میکنند. خب، اگر همهٴ اشیاء چیز درک میکنند، چرا اینها را ما بر مجاز حمل کنیم؟! چرا اینها را بر تمثیل حمل بکنیم؟! اینها معدوم خارجیاند و موجود علمیاند. خدای سبحان وقتی که چیزی را خلق کرد عالم بود که خلق کرد. فرمود: ﴿ألا یعلم من خلق﴾ ؛ پس اینها در نشئهٴ علم حق بودند، علم به معدوم محض که تعلّق نمیگیرد علم نور است باید یک جایی را روشن کند، اگر یک شیئی معدوم محض باشد خب، علم کجا را روشن کند؟ علم به عدم تعلّق نمیگیرد. البتّه چیزی که در یک نشئه موجود نیست در نشئهٴ دیگر موجود است؛ در نشئهٴ علم خدای سبحان موجود است. به آنچه که در نشئهٴ علم وجود دارد خدا امر میکند که تنزّل کن. تنزّل یعنی تجلّی کن، نه تجافی. این هم از آن بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج است که فرمود: «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه» ؛ خدای سبحان برای خلقش با این آیات الهی تجلّی کرد. اگر خدای سبحان به موجودات عالم امر دستور تنزّل بدهد یعنی متجلّی بشوید، نه متجافی. تجافی آن است که چیزی از جایی به جای دیگر سقوط کند و بیفتد، وقتی در جای اوّل بود در جای دوُم نیست. وقتی در جای دوّم هست در جای اوّل نیست. مثل اینکه قطرات باران وقتی از بالا پایین میآید به نحو تجافی است، یعنی یک قطره وقتی که در ده متری بالای سر ماست در زمین نیست وقتی هم که به زمین آمد در فضا نیست، این را میگویند: تجافی. یا چیزی که از پایین به بالا میرود مثل دخان و بخار، اگر در زمیناند در آسمان نیستند اگر در آسماناند در زمین نیستند. اینها را میگویند: تجافی. و امثال ذلک، امّا خدای سبحان فیضاش را و لطفش را به جهان تجلّی میدهد، نه تجافی و این از تعبیرات زیبای کتاب و سنّت است که تعبیر تجلّی یاد شده است و سراسر خلقت عالم به عنوان تجلّی است در همین دعای ختم القرآن صحیفهٴ سجّادیّه یعنی بعد از اینکه قرآن تمام شد حالا یا تمام القرآن یا قرآن خوانده شد، بالاخره بعد از ختم قرآن دعایی در صحیفهٴ سجّادیه است که حضرت امام سجاد(سلام الله علیه) این را داشت. همهٴ ادعیه نورانی است این دعا فرازهای بسیار نورانی دارد. در آنجا امام سجّاد عرض میکند خدایا؛ آن وقتی به ما رحم بکن که «وتجلّی ملک الموت لقبضها حُجبُ الغیوب» ؛ خدایا آن لحظهای که فرشتهٴ مرگ، عزرائیل(سلام الله علیه) از پشت پردههای غیب برای ما تجلّی کرده است. اینطور نیست که وقتی عزرائیل(سلام الله علیه) آمد به منزل برای قبض روح، دیگر در عرش نباشد، حامل عرش نباشد، آن موطن خود را رها کرده باشد، اینطور نیست، این تجافی نیست، این هبوط مادّی نیست. فرمود: «و تجلّی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» خب، اگر همهٴ موجودات درک میکنند و در نشئهٴ علم همه حضور دارند پس هم موجودند، خطاب، خطاب به معدوم نیست، هم مدرکند، خطاب تمثیلی نیست. حقیقت خطاب هست.
خدای سبحان امر میکند اینها مؤتمرند. منتها دو جور امر داریم یک امر لفظی داریم، یک امر اعتباری داریم، یک امر تکوینی؛ شما اگر خواستید امر کنید که دستتان حرکت کند یعنی به دست میگویید: حرکت کن یا همین که اراده کردید دست حرکت میکند؟ اگر شما به چشم خواستید أمر بکنید که چشم ببیند. یعنی به چشم میگویید ببین «أنظر» یا همین که اراده کردید چشم میبیند. این «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» که از بیانات نورانی رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلم) است و از بیانات ائمّه(علیهم السلام) است و فریقین نقل کردهاند خیلی راهگشاست برای شناختن آیات الهی که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»؛ در بسیاری از امور البتّه اینطور است به مقداری که مقدور ماست.
عدم ا مکان اکتناه ذات و اوصاف ذاتیه خدای سبحان
وگرنه آن مقداری که خود حضرت فرمود: «لم یُطلِع العقول علی تَحْدِید صفته ولم یحجُبْهٰا عن واجب معرفته» ، هر دو قسم را در نهج البلاغه در یک خطبه جمع کرد. فرمود به احدی اجازهٴ اکتناه داده نشد. ممکن نیست کسی بتواند کُنه وصفِ خدا را بفهمد، فضلاً از ذات. این نه برای اولیاء ممکن است، نه برای أنبیا ممکن است، نه برای آحاد مردم: «لم یُطلع العقول علی تحدید صفته» که حدّی برایش ذکر کنند. وقتی از امام هشتم(سلام الله علیه) سؤال کرد آن شخص: «فحدّه»؛ حالا که خدا را با برهان اثبات کردی تحدید کن، معرّفی کن فرمود: «لا حدّ له» ؛ حدّ خدا این است که حد ندارد. این هم موجبهٴ معدولة المحمول نیست، این سالبه محصّله است. نه اینکه حدّش لا حدّی است. یعنی حدّ بردار نیست. پس أحدی نمیتواند تحدید کند.
عمل صالح و پرهیز از دنیا مقدمه شهود حقّ
آنگاه فرمود: آن مقداری که بر عقل شناختش واجب است، آن مقدار راهش باز است: «ولم یحجبها عن واجب معرفته» ؛ آن مقداری که معرفتش واجب است حجابی در کار نیست. پس اگر انسان به راه بیفتد اوّل میفهمد بعد میبیند. فهمیدن با برهان است و دیدن جز با عمل صالح و پرهیز از دنیا راه دیگر نیست. شما اینکه میبینید در بیانات حضرت آمده که «طلاق الدّنیا مهر الجنّة» ناظر به این است. یعنی اگر کسی بخواهد با معرفة الله بیامیزد باید مهریّه بدهد، مهریّهاش ترک دنیاست. هر چه که انسان را از خدا باز میدارد دنیاست. گاهی مال است، گاهی اولاد است، گاهی مقام است گاهی تکاثر مال است، گاهی تکاثر شاگرد است، گاهی تکاثر امّت است، گاهی تکاثر نمازگزار است. هر چه که انسان را از خدا باز میدارد، این دنیاست. فرمود: اگر خواستی به این امر راهیابی باید مهریّه بدهی مهریّهاش طلاق الدّنیا است. بهشت رفتن مهریّهاش طلاق دنیاست: «طلاق الدّنیا مهر الجنّة». انسان به دنیا بچسبد بخواهد همه چیز را داشته باشد به همه چیز دل ببندد، خدا را هم آن طوری که هست بشناسد به مقدار میسورش ممکن نیست. اگر این راهها را طی کرد راه باز است. فرمود: «ولم یحجبها عن واجب معرفته» ، آنگاه اگر ما از راه معرفت نفس مقداری جلو رفتیم، میتوانیم بسیاری از مسائل را حل کنیم. ما بدون اینکه امر لفظی داشته باشیم میتوانیم بر اعضاء و جوارحمان مسلّط باشیم. صرف ارادهٴ ما کافی است که چشم ببیند و گوش بشنود و مانند آن4 پس لفظی در کار نیست تا امام رازی و امثال ذلک دربارهٴ کاف و نون بحث کنند و اینها موجودی هستند در نشئهٴ علم بالفعل هستند و عالم و مدرک کند و قابل توجیه خطاب.
«والحمد لله رب العالمین»
کاربر مهمان