- 1148
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 36 سوره رعد _ بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 36 سوره رعد _ بخش سوم"
- قبول بعض وحی و انکار بعض دیگر؛
- وسعت معنای عبادت خدا؛
- فقط برای خدا بودن همه شئون زندگی؛
- تثبیت اعتقاد و توحید عملی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَفْرَحُونَ بِمَا أنزِلَ إِلَیْکَ وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن یُنکِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾( )
مباحثی که در این آیه کریمه بود در سه قسمت خلاصه میشد قسمت اول این بود که محققین از اهل کتاب با آمدن قرآن کریم خوشحال میشدند و با اشتیاق اسلام را میپذیرفتند قسمت دوم اینکه بعضی از احزاب خواه از اهل کتاب خواه از مشرکین بعضی از رهآورد وحی را انکار میکردند قسمت سوم خلاصه رسالت رسول اکرم است (علیه آلاف التحیة والثناء) به این قسمت سوم رسیدم که فرمود ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾ یعنی تنها مأموریتم عبادت خداست عبادت خدا هم تنها در مسائل عبادی در مقابل معاملات و امثال ذلک خلاصه نمیشود عبادت یعنی اطاعت پیروی دستور خدای سبحان در تمام شئون باید انسان مطیع الله باشد هیچ برنامهای چه در مسائل عبادی چه در مسائل معاملات و امثال ذلک بدون اذن اله انجام ندهد این معنای عبادت حق است و این معنا را بر سوره انعام به این صورت تبیین فرمود وقتی خلاصه سیره ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) را بیان میکند در سوره انعام به رسول اکرم چنین میفرماید (آیه 162) سوره انعام ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، بگو نماز من و دیگر عبادتهای من و زندگی من و مرگ من برای خداست یعنی یک انسان موحد همه شئونش برای خدا خواهد بود اگر زندگی من برای خداست پس هیچ عملی از اعمال حیاتی چه مربوط به فرد چه مربوط به جمع از یک موحد صادر نمیشود مگر لله عملی لله است که به دستور الله باشد اگر عمل به دستور الله نباشد که لله نخواهد شد اگر زندگی برای خداست پس هیچ عملی از موحد صادر نمی-شود الا لله این میشود توحید خالص و مرگ هم برای خدا باشد طوری انسان بمیرد که خدا به آن مرگ راضی باشد اینکه در ادعیه از خدای سبحان مسئلت میکنیم میگوییم «الّلهم أحینـى حیاة محمد (صلّی الله علیه وآله) وذریته، وأمتنـى مماتهم»( )، یعنی سیره زندگی من و مرگ من به همان روش باشد اگر مصالحتت این بود که در میدان جنگ شهید بشوم آن توفیق را به من بده و اگر مصلحت بود در وضع دیگر بمیرم آن توفیق را به من بده که مرگ من هم برای تو باشد چون مرگ به این معنا نیست که زندگی تمام میشود مرگ یعنی ورود به دالان حیات جدید این انتقال هم به دستور تو و برای رضای تو باشد لذا اگر کسی به دستور الهی هر چه وظیفه او بود انجام داد این در حکم شهید است پس مرگ هم مرگ یک موحد هم برای خداست و زندگی او هم برای خداست اگر مرگ برای خداست قطعاً به دستور او هم خواهد بود وحیات هم به دستور او خواهد بود چون «کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون»( )، هر طوری که انسان زندگی میکند همان طور میمیرد وهرطوری که مرد همان طور مبعوث میشود بنابراین چیزی برای انسان نمیماند که در آن امر برای رضای خدا نباشد اگر در آیه محل بحث در سوره رعد فرمود ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ﴾ این معنا را در سوره انعام باز کرد فرمود ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، آن گاه چیزی برای یک موحد نمیماند که بگوید در این امر مختارم به نظر خودم عمل میکنم در آن امر که مربوط به دین نیست به دستور دیگری عمل میکنم چیزی نمیماند که دین در آن دستور نداده باشد خواه ساکت بودن خواه گفتن خواه دیدن خواه چشم فروبستن در بیانان حضرت امیر (علیه السلام) هست هر نگاهی که در آن عبرت نباشد لغو است هر سکوتی که در آن فکرت نباشد بیهوده است و مانند آن حتی سکوت ما و حتی نگاه ما همه و همه باید حساب شده باشد اگر این چنین است حیات آدم برای خدا خواهد بود این شخص دائما در یاد حق است ﴿إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، این طور نیست که تنها مناسک حج یا دیگر نسک برای خدا باشد اما غذا خوردن و خوابیدن برای خدا نباشد اگر غذاخوردن و خوابیدن لازم نبود که برای خدا باشد و جزء دستورات دینی نبود این همه احکام برای غذاخوردن و خوابیدن که جزء سنن و آداب است صادر نمیشد چقدر آدم بخوابد چطور آدم بخوابد هنگام خواب چه دعا بخواند بعد از خواب چه دعا بخواند که رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) هر وقت از خواب بر میخواست دو رکعت نماز میخواند سجده شکر به جا میآورد و مستحب است وقتی انسان از خواب بر میخیزد بگوید خدا را شکر «الحمد لله الذى أحیانى بعد ما اماتنى»( )، هیچ برنامهای نیست که همراه وظایف عادی ما نباشد و هیچ حرکتی هم از انسان نیست مگر اینکه همراه با برنامه است این میتواند بگوید ﴿إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، همه زندگی من برای خداست این میشود موحد خالص ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ لا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، تصریح به نفی شرک است فرمود من مأمور این کارم به این مأموریت یافتم ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ هستم این اول المسلمین همان طوری که در بحث قبل به عرض رسید اشاره به اولیت رتبی است چون در ذیل آیه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾( )، آمده است اول کسی که گفت بلی وجود مبارک حضرت بود بنابراین او میشود اول المسلمین یعنی خدای سبحان که فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾( )، اول کسی که گفت بلی رسول الله بود چون اول صادر اوست اول فیض او است و او هم در بین جمیع انبیا و اولیا اول من قال بلی است میشود اول المسلمین ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، قهرا ﴿إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ﴾ هم اعتقاد را تثبیت میکند و هم توحید عملی را تنها اعتقاد نیست توحید عملی هم هست ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ همان طوری که قبلاً گذشت تصریح به نفی شرک است به لسان نفی بر خلاف آیه سوره زمر که به لسان اثبات بیان کرد که ﴿قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَن أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾( )، دیگر نفرمود و لا اشرک فرمود مخلصاً اما در اینجا ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ فرمود که متعلق هم یدل علی العموم یعنی (لا أشرک به شیئاً) نه لا اشرک به احداً که اشخاص را نفی بکند اشیا را سلب نکند نه (لا اشرک به شیئاً) هم حصر متعلق یدل علی العموم هم آیه سوره نور که دیروز بحث شده که خدای سبحان مؤمنین راستین را که میستاید میفرماید ﴿لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً﴾( )، که این نکره در سیاق نفی مفید عموم است، شىء را شریک قرار نمیدهند چه خودشان چه دیگری چه ذیروح چه غیر ذیروح ﴿لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً﴾( ).
سؤال ... جواب: نه واحد غیر از احد است واحد ممکن است على البدلیة دلالت کند اما احدا نفی جنس را شامل میشود دیگر و لو علی البدلیة لا احد غیر از لا واحد است لااحد فی الدار غیر از لاواحد فی الدار است بنابراین این ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ هم به آن دلیل حصر متعلق هم به شهادت آیه سوره نور دلالت بر نفی جنس میکند احدی را و چیزی را شریک خدای سبحان قرار ندهد.
سؤال ... جواب: آن در سوره مبارکه جحد در اوایل در مکه نازل شد فرمود وقتی که نمیپذیرید شما دینتان را داشته باشید من هم دینم را داشته باشم شما حرفم را قبول نمیکنید من هم که حرف شما را نمیپذیرم بعد وقتی اسلام تقویت شد ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾( )، آمده که فرمود یا اسلام یا جنگ در اوایل فرمود شما دینتان را داشته باشید من دینم را داشته باشم نه شما حرفم را میپذیرید نه من حرف شما را صحیح میدانم ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾( )، نه تنها من در اعتقاد موحدم ونه تنها در عمل موحدم بلکه مردم را به توحید اعتقادی و عملی هم دعوت میکنم که این ناظر رسالت است اول توحید دوم رسالت سوم معاد ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ این راجع به توحید اعتقادا و عملاً ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ این راجع به رسالت چون کار رسول دعوت الی الله است این هم تقدیم جار و مجرور بر فعل مفید حصر است ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ لا الی غیره) فقط به طرف خدا دعوت می-کنم پس رسالتش هم دعوت توحیدی است و لاغیر ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ نه ادعوا الیه اینجا حصر را میرساند در جای دیگر هم میفرماید این دعوت هم تنها برای من نیست همراهان من هم مردم را به الله دعوت میکنند و حساب شده دعوت میکنیم علی بصیره دعوت میکنیم پس ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ راجع به رسالت ﴿وَإِلَیْهِ مَآب﴾ یعنی مئابی راجع به معاد این است که نوع بزرگان میفرمایند این جمله کوتاه آن چنان نظام اعجاز آمیز دارد که همه حقایق و معارف را این یک خط جمع کرده توحید را رسالت را و معاد را ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ توحید اعتقادی وعملی ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ وظیفه رسالت و وحی و نبوت ﴿وَإِلَیْهِ مَآب﴾ مسئله معاد و قیامت اینکه فرمود ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ وقتی حصر را تثبیت فرمود در سوره یوسف این وظیفه را به عهده همراهان حضرت هم گذاشت (آیه 108) سوره یوسف این چنین است ﴿قُلْ هذِهِ سَبِیلى﴾( )، قل هذه سبیلی این راه من است ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( )، من به الله دعوت میکنم علی بصیره یعنی با برهان دعوتی که با دلیل همراه است دعوت علی بصیره است دعوت اگر با برهان همراه نباشد علی بصیره نیست ولی اگر با برهان همراه باشد علی بصیرة است پس ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ﴾( )، تنها من دعوت میکنم یا همراهان من هم موظفاند مثل من داعی الی الله باشند ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( )، فرمود پیروان خودش را هم حضرت معرفی فرمود پس اینکه من و پیروانم مردم را به الله دعوت میکنیم یعنی پیرو من کسی است که مردم را به الله دعوت میکند و اگر کسی بگوید من پیرو حضرت هستم و داعی الی الله نباشد پیرو حضرت نیست ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( )، پس پیروان حضرت هم باید الی الله دعوت کنند هم علی بصیره دعوت کنند هم باید بصیر باشند تا درست ببینند هم علی بصیره دعوت بکنند پس دعوت میشود دعوت مستدل فرمود پیروان من این چنین اند که روی بینایی مردم را به الله دعوت میکنند خدا را میشناسند و مردم را خدا شناس میکنند ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( ).
سؤال ... جواب: این چگونه دعوت میکند مردم را؟ به اصول دین با تقلید دعوت میکند؟ یعنی میگوید فقط بدانید خدایی هست؟ بالاخره باید دلیلی اقامه کند با برهان مردم را به الله دعوت کند که بشود ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ اگر اشکالی کردند بتواند جواب بدهد سؤالی کردند بتواند پاسخ مثبت بدهد فقط بگوید بدانید خدایی هست و اگر دو تا اشکال کردند این بماند که این ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ نیست ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾( ). که تنزیه را در کنار توحید ذکر فرمود این که فرمود علی بصیره دعوت میکنم من و همراهانم چه کسی دعوت الی الله میکند و چه کسی داعی الی الله است؟ دعوت الی الله یعنی درس گفتن یعنی کتاب نوشتن یعنی سخنرانی کردن اینها دعوت الی الله است یا دعوت الی الله را قرآن کریم دعوت علمی وعملی میداند ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، این میشود دعوت الی الله اگر دعوت الی الله یک قول احسن بود و پیروی او لازم بود دیگر نمیفرمود ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، سه قید را در این دعوت اخذ کرده یکی به طور عادی دعوت الی الله باشد یعنی کلماتش کتابش قلمش بیانش الی الله باشد یکی این دعوت را با عمل تثبیت کند و منطقش هم این باشد که من مسلمانم نه قال یعنی بگوید حرفش این باشد یعنی منطقش این باشد ﴿وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، یعنی منطقش این باشد که من مسلمانم اگر دعوت الی الله با عمل صالح همراه است معلوم میشود کسیکه خود عامل نیست دعوت الی الله ندارد و اگر در بیانات امام صادق (سلام الله علیه) آمده که «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم»( )، که علم صالح نقشی در دعوت دارد آن طوری که عمل مردم را دعوت میکند سخن مردم را دعوت نمیکند ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، این میشود دعوت علی بصیره آن که خود عمل نمیکند در حقیقت اعماست نه بصیر است ممکن است چیزی را یاد گرفته باشد اما بصیر نیست زیرا اگر بصیر بود به خودش رحم میکرد بنابراین وظیفه همراهان مخصوصاً آن همراهان و پیروانی که وارثان انبیایند به نام «إن العلماء ورثة الانبیاء»( )، آنها وظیفهشان این است که ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ دعوت کنند اگر «إن العلماء ورثة الانبیاء»( )، وارثین انبیاء اینچنین هستند که مردم را به الله فرا میخوانند و با عمل صالح این دعوتشان را تأیید میکنند در این زمینه که ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾ توحید را و وحی را و معاد را در یک جمله کوتاه از این آیه مبارکه گنجاندن این یک دعوتی است عقل پذیر جا برای انکار نیست پس اگر کسی ﴿وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن یُنکِرُ بَعْضَهُ﴾ که توحید است آن توحید را انکار کردند میفرماید این جای انکار نیست مگر نه آن است که بشر خود ساخته نیست مگر نه آن است که بالاخره از یک مقرراتی باید اطلاعت کند نه خودش میتواند خود را تأمین کند و نه دیگری شایسته آن است که او را تأمین کند فقط باید الله را عبادت کند ولاغیر این معنا را در (آیه 62 یا 63) سورهٴ آل عمران تبیین فرمود (آیه 64) سورهٴ آل عمران فرمود ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً مِنْ دُونِ الله﴾( )، به اهل کتاب عموماً و به مسیحیهاً خصوصاً خطاب کرد فرمود بیایید یک اصلی یک محتوایی که هم معنای او را قلب ما بپذیرد و هم ظاهر او را زبان ما بگوید کلمه گفتن یعنی طوری باشد که به زبان هم بیاید معنا و محتوای او را عقل بپذیرد و اعتقاد پیدا کند و ظاهر او را و لفظ او را هم زبان جاری کند همه همین طور باشیم در این قسمت مساوات را رعایت کنید در این اصول سهگانه یک ﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً مِنْ دُونِ الله﴾( )، این سه امر را فرمود ما باهم تعهد کنیم که انجام بدهیم جز خدا احدی را نپرستیم و نه تنها در عبادت برای او شریک قائل نباشیم در ربوبیت در خالقیت در نزاهت از ماده و مانند آن برای او شریک قائل نباشیم ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾( )، چه در عبادت چه در غیر عبادت و ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً﴾( )، هیچ یک از ما هم رب دیگری نباشیم که فرمان بدهیم دیگری اطلاعت کند همه ما مطیع دستور الله باشیم و لاغیر اینکه فرمود ﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ﴾( )، در این گونه از این موارد این الاّ بدل است نه استثنا مثل لااله الا الله لا اله الا الله نمیخواهد دو چیز را بیان کند یکی سلب آلههٴ دروغین یکی اثبات ذات اقدس اله چون الا اگر استثنا باشد به دو عقد ایجابی و سلبی تقسیم میشود یعنی آلههٴ دروغین و بتها باطلاند وخدای سبحان حق است و اما اگر الا به معنای غیر بود و بدل بود نه استثنا معنایش این است که غیر از اللهی که فطرت میپذیرد و نیازی به دلیل ندارد الهی دیگر نه غیر از الله آلههٴ دیگر نه که لسان دو چیز است نه یک چیز نه اینکه الله نیازی به اثبات داشته باشد قرآن الله را بدیهی و فطری میداند ﴿أَفِى اللهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾( )، لذا در قرآن کریم هیچ جا برهان اقامه نشده بر اینکه واجب الوجود موجود است این در کتابهای عقلی هست اما یک ذات واجب منزهی که به خود متکی است ظاهراً برهانی در قرآن کریم اقامه نشده این را فطری گرفته و بدیهی سخن از اثبات خالق است توحید خالق است توحید رب است و توحید معبود اصل ذات را مفروغ عنه گرفته که خدای سبحان یعنی وجود واجب منزه این مفروغ عنه است لذا لا اله الا الله به دو عقد ودو قضیه موجبه و سالبه منحل نمیشود که یکی قضیه سالبه یعنی آلهه دروغین نه یکی قضیه موجبه که الله آری نه این الا به معنای غیر است و بدل یعنی غیر از الله که مفروغ عنه است و فطری است آلههٴ دیگر نه لا اله غیر از الله که مفروغ عنه است و فطری است و بدیهی است پس این لسان لسان سلب و اثبات نیست که الله را بخواهیم اثبات کنیم الله ثابت است و فطرت الله را میپذیرد و لاغیر در اینجا هم که ﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ﴾( )، یعنی لاّ نعبد غیر الله غیر از اللهی که معبود فطری همه ماست دیگری را نپرستیم.
﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ﴾( )، یعنی الاّ نعبد غیر از اللهی که معبود ماست و فطرت به آن سمت سمت گرایش دارد چیز دیگر را نپسندید و نپرستید ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾( )، نه تنها در عبادت موحد باشید در ربوبیت در سایر عقاید هم موحد باشید چیزی را شریک الله ندانید دیگر سخن از ثنویّت نور و ظلمت و یزدان واهرمن نباشد دیگر سخن از تثلیث ﴿وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللهِ﴾( )، نباشد ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ﴾( )، نباشد و امثال ذلک.
سؤال ... جواب: برای همه اهل کتاب عموماً و مسیحیها خصوصاً میفرماید بیایید دست از این شرک بردارید دیگر.
سؤال ... جواب: بله وقتی موحد نباشند میشوند مشرک دیگر منتها اگر ،
سؤال ... جواب: چون آخر خطاب از اول تا آخر یعنی بیش از یک صفحه با مسیحیهاست جریان مباهله با مسیحیهاست جریان سرگذشت حضرت عیسی (سلام الله علیه) با مسیحیهاست یعنی بیش از یک صفحه آیه قرآن کریم شجره مبارکهٴ عیسای مسیح را در قرآن تبیین کرد هیچ پیامبری شجرهاش این طوری که شجره عیسی (سلام الله علیه) بیان شده بیان نشده انبیای دیگر فقط روشن شد که پدرشان چه کسی بود و یک مختصری از زندگیشان اما آن طور که شجره گسترده عیس س آمده شجره هیچ پیامبری نیامده برای اینکه دربارهٴ ابن الله گفتن فقط درباره عیسی است و تثلیثی که نتوانستند مسأله اینکه چگونه یک انسانی از یک مادر به تنهایی به دنیا میآید حل کند این باعث شد که شجره مبارکه عیسی (سلام الله علیه) به طور وسیع در قرآن بیاید یعنی همین سوره آل عمران از (آیه 34) تقریباً شروع میشود تا (آیه 62) تقریباً 29 آیه در مورد شجره عیسی (سلام الله علیه) است که مریم از چه خانوادهای به دنیا آمده است امرأهٴ عمران نذر کرده است که اگر خدای سبحان به من فرزندی داد من این را خدمتگذار بیت قدس قرار بدهم تا آخر که از جد امی و همه و همه تا رسید به حضرت عیسی (سلام الله علیه) این برای آن است که توهم ابن الله بودن را از ذهن مسیحیت بیرون کند بعد هم وقتی این شجره مبارکه عیسی (سلام الله علیه) را از اول تا آخر ذکر کرد فرمود یک چنین کسی که نمیتواند ابن الله باشد که اگر میگویید چگونه با مادر به تنهایی به دنیا آمده ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾( )، آن که نه پدر داشت و نه مادر خدای سبحان او را با کن فیکون آفرید عیسی که آسانتر است آفرینشش که اگر لجبازی میکنید بیایید مباهله اگر لجبازی نمیکنید پس بیایید یک اصولی را به عنوان تعهد طرفینی امضا کنیم اگر آن را هم نپذیرفتید شما راهتان جدا ما راهمان جدا ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾( )، هیچ کتابی به این انصاف نیست در عین حال که هیچ کتابی به این استدلال و عظمت نیست هیچ کتابی هم به این انصاف نیست اول شرح مبسوط شجره عیسی س را در حدود یک ورق ذکر فرمود که از چه خاندانی بود جد امی او چه کسی بود و مادر او چه کسی بود چطور به دنیا آمده تا آخر بعد آن گاه فرمود یک کسی که مادر دارد وجدّه دارد جد مادری دارد این که نمیتواند ابن الله باشد و اگر میگویید چگونه است شما مهمتر از این را پذیرفتید این جدال احسن است جدال احسن یعنی یک مقدمه حقی که طرفین قبول دارند در همین سوره آل عمران این چنین آمده که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾( )، (آیه 59) سوره آلعمران همین سوره محل بحث ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾( )، این میشود جدال احسن یعنی جریان آدم را که شما قبول دارید که آدم فرزند یک پدر و مادری نبود اگر هم قبل از آدم انسانهایی بودند نسلشان منقرض شد و نسل فعلی که علی وجه الارض زندگی میکند منتهی به حضرت آدم و حوا (علیهما السلام) میشود ولاغیر فرمود شما این اصل را که اصل سماوی است قبول دارید یعنی در تورات آمده در انجیل آمده که جریان حضرت آدم این طوربود که پدری نداشت مادری نداشت از خاک آفریده شده البته نه به این معنا که مجمسه سازی شده و در او روح دمیده ممکن است خاک مراحلی را طی کند حالا زودتر یا دیرتر بشود انسان نه اینکه بشود حیوان یا انسان غیر مسئول بعد بشود انسان مسئول همان طوری که یک قطره آب قبلاً خاک بود بعد شده آب بعد شده انسان یعنی این چنین است در رحم این چنین است در بیرون رحم هم آن چنان باشد خاکها میآیند به صورت آب قرار میگیرند در رحم بعد میشوند انسان همین خاک در بیرون رحم کم کم بشود انسان فرمود شما این را که قبول دارید آدم (سلام الله علیه) بدون پدر و بدون مادر با کن فیکون بدون آمده عیسی هم همین طور است دیگر دیگر ابن الله باشد برای چه اگر بنابشود کسی ابن الله باشد که آدم اولاست که ابن الله باشد که این میشود جدال احسن یعنی یک مقدمه حق از آن جهت که مورد تسلم طرفین است مقدمه استدلال قرار بگیرد این را اصطلاحاً به آن میگویند جدال غیر از حکمت است اینکه فرمود ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ﴾( )، نمونهاش این است این که فرمود ﴿ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ﴾( )، نمونهاش همین است فرمود این را که شما قبول دارید ما هم قبول داریم ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾( )، آن گاه میفرماید اگر استدلال میخواهید این شجره زندگینامه میخواهید آن اگر دعوا هم میکنید ما حاضریم بیایید مباهله ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾( )، این مباهله هم از معجزه خالده قرآن کریم است که فرمود بیایید ما مباهله کنیم بعد معلوم بشود کدام یک از ماها میمانیم ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللهُ وَإِنَّ اللهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ٭ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾( )، آن گاه آخرین سخن این است که یا اهل الکتاب شجره عیسی را که برایتان تشریح کردیم کیفیت آفرینش او را که مثل آدم (سلام الله علیه) برایتان گفتیم دعوت به مباهله هم کردیم هیچ کدام از اینها را نپذیرفتید پس بیایید بالاخره یک اصول مشترکی را با هم امضا کنیم آن اینکه هیچ کدام ما داعیه فرمانروایی نداشته باشیم کسی به عنوان رب بر بشر تحمیل نکند خودش را جز الله کسی را نپرستیم ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً﴾( )، بیایید پس این اصول مشترک را امضا کنیم این را هم نپذیرفتند آن گاه فرمود ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾( )، ما مسلمانیم بالاخره من و همراهانم این را پذیرفتیم یعنی این اصول سهگانه را ما ها امضا میکنیم که غیر از خدا را نپرستیم و احدی را شریک الله قرار ندهیم و همه را برادر هم بدانیم که بعض مربوط به اجزای یک کل است نفرمود آحاد یا تعبیرات دیگر اجزا و مانند آن فرمود ابعاض بعضنا بعضا بعض آن جزء مساوی است یعنی همه ما بعض یک جامعه هستیم هیچ میزی بین ما نیست که یکی فرمان بدهد دیگری اطاعت کند همه ما باید اطاعت کنیم اگر من هم داعی رسالت دارم پیش از شما اسلام آوردم و پیش از شما هم به این دستورات عمل میکنم در فرمایشان حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج هم آمده که ما هرگز شما را وادار به امری نمیکنیم مگر آنکه قبل از شما خودمان آن امر را امتثال میکنیم این است که فرمود ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾( )، اگر ایشان فرمودند سید الاستاد (رضوان الله علیه) که این برای اهل کتاب عموماً و برای مسیحیها خصوصاً بر اساس این نکته است ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾( )، یعنی همه مسلمان بشویم یعنی این تعهد را که امضا کردیم همهٴمان میشویم مسلمان زیرا اگر سخن از تورات و انجیل است آن تورات و انجیلی که در دست دارید و تحریف نکردید بیاورید ببینید چه میگوید ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾( )، در موارد احتجاج میفرماید آن تورات را بیاورید بخوانید ببینیم توراتتان این حرف را دارد یا نه معلوم میشود تورات را کتمان کردند و چیز دیگر را افشا کردند لذا فرمود ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾( )، اگر یهودی راستیناید و اگر تابع موسای کلیم (سلام الهف علیه) هستید و اگر کتاب آسمانیتان تورات است آن تورات را در خانههایتان نکنید بیاورید ببینیم چه چیزی نوشته ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾( )، لذا فرمود ﴿لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ﴾( )، چرا حق را میپوشانید پس در کتاب آسمانی شما هم همین اصول سهگانه آمده اگر این اصول سهگانه را با هم امضا کردیم همه میشویم مسلمان دیگر شما به عنوان احبار و رهبان نخواهید بود که دستور بدهید مردم اطاعت کنند چه اینکه من هم دستور خاص ندارم قرآن کریم لبان مبارک رسول الله را هم کنترل کرد فرمود ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾( )، قبل از اینکه وحی بیاید تو زبانت را هم حتی حرکت نده چون احدی نباید مطیع احدی باشد الا الله فقط مطیع الله باشد اگر این اصول سهگانه را ما با هم امضا کردیم یعنی همه شدیم مسلمان ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾( ).
سؤال ... جواب: نه آن یک مسئله دیگر است.
سؤال ... جواب: بله ولی منظور هم آن یک راه دیگر است که قرآن کریم فرمود شما در برابر اینها اگر آرام بنشینید اینها شما را میبلعند ﴿تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾( )، که نقشههای خائنانه یهود را قرآن تبیین کرد یک مسئله است یک مسئله این است که یهودیها دو قسمت بودند و همچنین مسیحیها دو قسمت بودند مخصوصاً مسیحیها عدهای در برابر حق مقاومت میکردند عدهای خوشحال میشدند محققانه منصفانه حق را میپذیرفتند اما اینها جزء این اکثریتی بودند که حق را نپذیرفتند لذا قرآن کریم میفرماید که شما بیایید ما این اصول مشترک را امضا کنیم یعنی همه بشویم مسلمان .
سؤال ... جواب: خب بعد نیامدند بعد چه شد ؟
سؤال ... جواب: بله دیگر نه آنها باید اسلام را در شرایط کلی بپذیرند از آن طرف مسئله ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ﴾( )، یک اصلی است نسخناپذیر دین قابل اکراه نیست ممکن است یک کسی به اجبار مسلمان بشود خونش محفوظ باشد اما دین اکراه پذیر نیست اهل کتاب را نمیشود اکراه کرد اهل کتاب در زمان خود حضرت هم چون امهات آن کتاب را میپذیرفتند و در فروع دین تابع دین خودشان بودند و جزیه هم میدادند تحت حکومت اسلام بودند اسلام را به عنوان یک حکومت عدل میپذیرفتند در زمان ظهور حضرت حجت (سلام الله علیه) هم این چنین خواهد بود ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾( )، خواهد بود به آنها دیگر اجازه تحریف نمیدهند که احبار و رهبان بیایند و مردم را دور خودشان جمع کنند در پایان هم فرمود ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً مِنْ دُونِ الله﴾( )، چون اگر کسی از کسی اطاعت کند او را به عنوان رب اتخاذ کرده است اینکه در قرآن فرمود ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللهِ﴾( )، رب قرار دادند یعنی رب در مطاع بودن نه رب در معبود بودن فرعون که میگفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلَی﴾( )، رب در معبود بودن نبود رب در مطاع بودن بود و الا خودش گاو پرست (بود) و دیگر حیوانات را میپرستید برای اینکه درباریان او و فراعنه گفتند که ﴿وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾( )، یعنی موسی قصد دارد تو و خدایان تو را از بین ببرد او خودش بتپرست بود او نمیگفت من معبود شمایم ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلَی﴾( )، یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِى﴾( )، که سخنان فرعون بود به این معنا نبود که من معبود شمایم میگفت من مطاع شمایم دستوری که من میدهم باید انجام بدهید اگر ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللهِ﴾( )، است این اتخاذ در اطاعت است نه اتخاذ در عبادت و روح عبادت هم به اطاعت بر میگردد انسان که حرف کسی را گوش میدهد دارد عبادت میکند او را این از امام جواد (سلام الله علیه) رسیده از دیگر ائمه هم رسیده که «من أصغی الی ناطق فقد عبده فإن کان الناطق عن الله فقد عبد الله وإن کان الناطق عن ابلیس فقد عبد ابلیس»( )، هر کسی گوش به حرف دیگری می-دهد دارد او را عبادت میکند اگر آن گوینده سخن خدا و پیغمبر را نقل بکند این شنونده عبادت خدا میکند و اگر او از هوس سخن میگوید شنونده عبادت شیطان میکند «من أصغی الی ناطق فقد عبده»( )، هر کس گوش به حرف هر کس داد او را عبادت کرده.
«والحمد لله رب العالمین»
- قبول بعض وحی و انکار بعض دیگر؛
- وسعت معنای عبادت خدا؛
- فقط برای خدا بودن همه شئون زندگی؛
- تثبیت اعتقاد و توحید عملی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَفْرَحُونَ بِمَا أنزِلَ إِلَیْکَ وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن یُنکِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾( )
مباحثی که در این آیه کریمه بود در سه قسمت خلاصه میشد قسمت اول این بود که محققین از اهل کتاب با آمدن قرآن کریم خوشحال میشدند و با اشتیاق اسلام را میپذیرفتند قسمت دوم اینکه بعضی از احزاب خواه از اهل کتاب خواه از مشرکین بعضی از رهآورد وحی را انکار میکردند قسمت سوم خلاصه رسالت رسول اکرم است (علیه آلاف التحیة والثناء) به این قسمت سوم رسیدم که فرمود ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾ یعنی تنها مأموریتم عبادت خداست عبادت خدا هم تنها در مسائل عبادی در مقابل معاملات و امثال ذلک خلاصه نمیشود عبادت یعنی اطاعت پیروی دستور خدای سبحان در تمام شئون باید انسان مطیع الله باشد هیچ برنامهای چه در مسائل عبادی چه در مسائل معاملات و امثال ذلک بدون اذن اله انجام ندهد این معنای عبادت حق است و این معنا را بر سوره انعام به این صورت تبیین فرمود وقتی خلاصه سیره ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) را بیان میکند در سوره انعام به رسول اکرم چنین میفرماید (آیه 162) سوره انعام ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، بگو نماز من و دیگر عبادتهای من و زندگی من و مرگ من برای خداست یعنی یک انسان موحد همه شئونش برای خدا خواهد بود اگر زندگی من برای خداست پس هیچ عملی از اعمال حیاتی چه مربوط به فرد چه مربوط به جمع از یک موحد صادر نمیشود مگر لله عملی لله است که به دستور الله باشد اگر عمل به دستور الله نباشد که لله نخواهد شد اگر زندگی برای خداست پس هیچ عملی از موحد صادر نمی-شود الا لله این میشود توحید خالص و مرگ هم برای خدا باشد طوری انسان بمیرد که خدا به آن مرگ راضی باشد اینکه در ادعیه از خدای سبحان مسئلت میکنیم میگوییم «الّلهم أحینـى حیاة محمد (صلّی الله علیه وآله) وذریته، وأمتنـى مماتهم»( )، یعنی سیره زندگی من و مرگ من به همان روش باشد اگر مصالحتت این بود که در میدان جنگ شهید بشوم آن توفیق را به من بده و اگر مصلحت بود در وضع دیگر بمیرم آن توفیق را به من بده که مرگ من هم برای تو باشد چون مرگ به این معنا نیست که زندگی تمام میشود مرگ یعنی ورود به دالان حیات جدید این انتقال هم به دستور تو و برای رضای تو باشد لذا اگر کسی به دستور الهی هر چه وظیفه او بود انجام داد این در حکم شهید است پس مرگ هم مرگ یک موحد هم برای خداست و زندگی او هم برای خداست اگر مرگ برای خداست قطعاً به دستور او هم خواهد بود وحیات هم به دستور او خواهد بود چون «کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون»( )، هر طوری که انسان زندگی میکند همان طور میمیرد وهرطوری که مرد همان طور مبعوث میشود بنابراین چیزی برای انسان نمیماند که در آن امر برای رضای خدا نباشد اگر در آیه محل بحث در سوره رعد فرمود ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ﴾ این معنا را در سوره انعام باز کرد فرمود ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، آن گاه چیزی برای یک موحد نمیماند که بگوید در این امر مختارم به نظر خودم عمل میکنم در آن امر که مربوط به دین نیست به دستور دیگری عمل میکنم چیزی نمیماند که دین در آن دستور نداده باشد خواه ساکت بودن خواه گفتن خواه دیدن خواه چشم فروبستن در بیانان حضرت امیر (علیه السلام) هست هر نگاهی که در آن عبرت نباشد لغو است هر سکوتی که در آن فکرت نباشد بیهوده است و مانند آن حتی سکوت ما و حتی نگاه ما همه و همه باید حساب شده باشد اگر این چنین است حیات آدم برای خدا خواهد بود این شخص دائما در یاد حق است ﴿إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، این طور نیست که تنها مناسک حج یا دیگر نسک برای خدا باشد اما غذا خوردن و خوابیدن برای خدا نباشد اگر غذاخوردن و خوابیدن لازم نبود که برای خدا باشد و جزء دستورات دینی نبود این همه احکام برای غذاخوردن و خوابیدن که جزء سنن و آداب است صادر نمیشد چقدر آدم بخوابد چطور آدم بخوابد هنگام خواب چه دعا بخواند بعد از خواب چه دعا بخواند که رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلم) هر وقت از خواب بر میخواست دو رکعت نماز میخواند سجده شکر به جا میآورد و مستحب است وقتی انسان از خواب بر میخیزد بگوید خدا را شکر «الحمد لله الذى أحیانى بعد ما اماتنى»( )، هیچ برنامهای نیست که همراه وظایف عادی ما نباشد و هیچ حرکتی هم از انسان نیست مگر اینکه همراه با برنامه است این میتواند بگوید ﴿إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾( )، همه زندگی من برای خداست این میشود موحد خالص ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُکِى وَمَحْیَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ٭ لا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، تصریح به نفی شرک است فرمود من مأمور این کارم به این مأموریت یافتم ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾ هستم این اول المسلمین همان طوری که در بحث قبل به عرض رسید اشاره به اولیت رتبی است چون در ذیل آیه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ﴾( )، آمده است اول کسی که گفت بلی وجود مبارک حضرت بود بنابراین او میشود اول المسلمین یعنی خدای سبحان که فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾( )، اول کسی که گفت بلی رسول الله بود چون اول صادر اوست اول فیض او است و او هم در بین جمیع انبیا و اولیا اول من قال بلی است میشود اول المسلمین ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، قهرا ﴿إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ﴾ هم اعتقاد را تثبیت میکند و هم توحید عملی را تنها اعتقاد نیست توحید عملی هم هست ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ همان طوری که قبلاً گذشت تصریح به نفی شرک است به لسان نفی بر خلاف آیه سوره زمر که به لسان اثبات بیان کرد که ﴿قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَن أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾( )، دیگر نفرمود و لا اشرک فرمود مخلصاً اما در اینجا ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ فرمود که متعلق هم یدل علی العموم یعنی (لا أشرک به شیئاً) نه لا اشرک به احداً که اشخاص را نفی بکند اشیا را سلب نکند نه (لا اشرک به شیئاً) هم حصر متعلق یدل علی العموم هم آیه سوره نور که دیروز بحث شده که خدای سبحان مؤمنین راستین را که میستاید میفرماید ﴿لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً﴾( )، که این نکره در سیاق نفی مفید عموم است، شىء را شریک قرار نمیدهند چه خودشان چه دیگری چه ذیروح چه غیر ذیروح ﴿لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً﴾( ).
سؤال ... جواب: نه واحد غیر از احد است واحد ممکن است على البدلیة دلالت کند اما احدا نفی جنس را شامل میشود دیگر و لو علی البدلیة لا احد غیر از لا واحد است لااحد فی الدار غیر از لاواحد فی الدار است بنابراین این ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ هم به آن دلیل حصر متعلق هم به شهادت آیه سوره نور دلالت بر نفی جنس میکند احدی را و چیزی را شریک خدای سبحان قرار ندهد.
سؤال ... جواب: آن در سوره مبارکه جحد در اوایل در مکه نازل شد فرمود وقتی که نمیپذیرید شما دینتان را داشته باشید من هم دینم را داشته باشم شما حرفم را قبول نمیکنید من هم که حرف شما را نمیپذیرم بعد وقتی اسلام تقویت شد ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ﴾( )، آمده که فرمود یا اسلام یا جنگ در اوایل فرمود شما دینتان را داشته باشید من دینم را داشته باشم نه شما حرفم را میپذیرید نه من حرف شما را صحیح میدانم ﴿وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾( )، نه تنها من در اعتقاد موحدم ونه تنها در عمل موحدم بلکه مردم را به توحید اعتقادی و عملی هم دعوت میکنم که این ناظر رسالت است اول توحید دوم رسالت سوم معاد ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ این راجع به توحید اعتقادا و عملاً ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ این راجع به رسالت چون کار رسول دعوت الی الله است این هم تقدیم جار و مجرور بر فعل مفید حصر است ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ لا الی غیره) فقط به طرف خدا دعوت می-کنم پس رسالتش هم دعوت توحیدی است و لاغیر ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ نه ادعوا الیه اینجا حصر را میرساند در جای دیگر هم میفرماید این دعوت هم تنها برای من نیست همراهان من هم مردم را به الله دعوت میکنند و حساب شده دعوت میکنیم علی بصیره دعوت میکنیم پس ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ راجع به رسالت ﴿وَإِلَیْهِ مَآب﴾ یعنی مئابی راجع به معاد این است که نوع بزرگان میفرمایند این جمله کوتاه آن چنان نظام اعجاز آمیز دارد که همه حقایق و معارف را این یک خط جمع کرده توحید را رسالت را و معاد را ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ توحید اعتقادی وعملی ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ وظیفه رسالت و وحی و نبوت ﴿وَإِلَیْهِ مَآب﴾ مسئله معاد و قیامت اینکه فرمود ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ وقتی حصر را تثبیت فرمود در سوره یوسف این وظیفه را به عهده همراهان حضرت هم گذاشت (آیه 108) سوره یوسف این چنین است ﴿قُلْ هذِهِ سَبِیلى﴾( )، قل هذه سبیلی این راه من است ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( )، من به الله دعوت میکنم علی بصیره یعنی با برهان دعوتی که با دلیل همراه است دعوت علی بصیره است دعوت اگر با برهان همراه نباشد علی بصیره نیست ولی اگر با برهان همراه باشد علی بصیرة است پس ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ﴾( )، تنها من دعوت میکنم یا همراهان من هم موظفاند مثل من داعی الی الله باشند ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( )، فرمود پیروان خودش را هم حضرت معرفی فرمود پس اینکه من و پیروانم مردم را به الله دعوت میکنیم یعنی پیرو من کسی است که مردم را به الله دعوت میکند و اگر کسی بگوید من پیرو حضرت هستم و داعی الی الله نباشد پیرو حضرت نیست ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( )، پس پیروان حضرت هم باید الی الله دعوت کنند هم علی بصیره دعوت کنند هم باید بصیر باشند تا درست ببینند هم علی بصیره دعوت بکنند پس دعوت میشود دعوت مستدل فرمود پیروان من این چنین اند که روی بینایی مردم را به الله دعوت میکنند خدا را میشناسند و مردم را خدا شناس میکنند ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى﴾( ).
سؤال ... جواب: این چگونه دعوت میکند مردم را؟ به اصول دین با تقلید دعوت میکند؟ یعنی میگوید فقط بدانید خدایی هست؟ بالاخره باید دلیلی اقامه کند با برهان مردم را به الله دعوت کند که بشود ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ اگر اشکالی کردند بتواند جواب بدهد سؤالی کردند بتواند پاسخ مثبت بدهد فقط بگوید بدانید خدایی هست و اگر دو تا اشکال کردند این بماند که این ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ نیست ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾( ). که تنزیه را در کنار توحید ذکر فرمود این که فرمود علی بصیره دعوت میکنم من و همراهانم چه کسی دعوت الی الله میکند و چه کسی داعی الی الله است؟ دعوت الی الله یعنی درس گفتن یعنی کتاب نوشتن یعنی سخنرانی کردن اینها دعوت الی الله است یا دعوت الی الله را قرآن کریم دعوت علمی وعملی میداند ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، این میشود دعوت الی الله اگر دعوت الی الله یک قول احسن بود و پیروی او لازم بود دیگر نمیفرمود ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، سه قید را در این دعوت اخذ کرده یکی به طور عادی دعوت الی الله باشد یعنی کلماتش کتابش قلمش بیانش الی الله باشد یکی این دعوت را با عمل تثبیت کند و منطقش هم این باشد که من مسلمانم نه قال یعنی بگوید حرفش این باشد یعنی منطقش این باشد ﴿وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، یعنی منطقش این باشد که من مسلمانم اگر دعوت الی الله با عمل صالح همراه است معلوم میشود کسیکه خود عامل نیست دعوت الی الله ندارد و اگر در بیانات امام صادق (سلام الله علیه) آمده که «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم»( )، که علم صالح نقشی در دعوت دارد آن طوری که عمل مردم را دعوت میکند سخن مردم را دعوت نمیکند ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِینَ﴾( )، این میشود دعوت علی بصیره آن که خود عمل نمیکند در حقیقت اعماست نه بصیر است ممکن است چیزی را یاد گرفته باشد اما بصیر نیست زیرا اگر بصیر بود به خودش رحم میکرد بنابراین وظیفه همراهان مخصوصاً آن همراهان و پیروانی که وارثان انبیایند به نام «إن العلماء ورثة الانبیاء»( )، آنها وظیفهشان این است که ﴿عَلَی بَصِیرَةٍ﴾ دعوت کنند اگر «إن العلماء ورثة الانبیاء»( )، وارثین انبیاء اینچنین هستند که مردم را به الله فرا میخوانند و با عمل صالح این دعوتشان را تأیید میکنند در این زمینه که ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾ توحید را و وحی را و معاد را در یک جمله کوتاه از این آیه مبارکه گنجاندن این یک دعوتی است عقل پذیر جا برای انکار نیست پس اگر کسی ﴿وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن یُنکِرُ بَعْضَهُ﴾ که توحید است آن توحید را انکار کردند میفرماید این جای انکار نیست مگر نه آن است که بشر خود ساخته نیست مگر نه آن است که بالاخره از یک مقرراتی باید اطلاعت کند نه خودش میتواند خود را تأمین کند و نه دیگری شایسته آن است که او را تأمین کند فقط باید الله را عبادت کند ولاغیر این معنا را در (آیه 62 یا 63) سورهٴ آل عمران تبیین فرمود (آیه 64) سورهٴ آل عمران فرمود ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً مِنْ دُونِ الله﴾( )، به اهل کتاب عموماً و به مسیحیهاً خصوصاً خطاب کرد فرمود بیایید یک اصلی یک محتوایی که هم معنای او را قلب ما بپذیرد و هم ظاهر او را زبان ما بگوید کلمه گفتن یعنی طوری باشد که به زبان هم بیاید معنا و محتوای او را عقل بپذیرد و اعتقاد پیدا کند و ظاهر او را و لفظ او را هم زبان جاری کند همه همین طور باشیم در این قسمت مساوات را رعایت کنید در این اصول سهگانه یک ﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً مِنْ دُونِ الله﴾( )، این سه امر را فرمود ما باهم تعهد کنیم که انجام بدهیم جز خدا احدی را نپرستیم و نه تنها در عبادت برای او شریک قائل نباشیم در ربوبیت در خالقیت در نزاهت از ماده و مانند آن برای او شریک قائل نباشیم ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾( )، چه در عبادت چه در غیر عبادت و ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً﴾( )، هیچ یک از ما هم رب دیگری نباشیم که فرمان بدهیم دیگری اطلاعت کند همه ما مطیع دستور الله باشیم و لاغیر اینکه فرمود ﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ﴾( )، در این گونه از این موارد این الاّ بدل است نه استثنا مثل لااله الا الله لا اله الا الله نمیخواهد دو چیز را بیان کند یکی سلب آلههٴ دروغین یکی اثبات ذات اقدس اله چون الا اگر استثنا باشد به دو عقد ایجابی و سلبی تقسیم میشود یعنی آلههٴ دروغین و بتها باطلاند وخدای سبحان حق است و اما اگر الا به معنای غیر بود و بدل بود نه استثنا معنایش این است که غیر از اللهی که فطرت میپذیرد و نیازی به دلیل ندارد الهی دیگر نه غیر از الله آلههٴ دیگر نه که لسان دو چیز است نه یک چیز نه اینکه الله نیازی به اثبات داشته باشد قرآن الله را بدیهی و فطری میداند ﴿أَفِى اللهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾( )، لذا در قرآن کریم هیچ جا برهان اقامه نشده بر اینکه واجب الوجود موجود است این در کتابهای عقلی هست اما یک ذات واجب منزهی که به خود متکی است ظاهراً برهانی در قرآن کریم اقامه نشده این را فطری گرفته و بدیهی سخن از اثبات خالق است توحید خالق است توحید رب است و توحید معبود اصل ذات را مفروغ عنه گرفته که خدای سبحان یعنی وجود واجب منزه این مفروغ عنه است لذا لا اله الا الله به دو عقد ودو قضیه موجبه و سالبه منحل نمیشود که یکی قضیه سالبه یعنی آلهه دروغین نه یکی قضیه موجبه که الله آری نه این الا به معنای غیر است و بدل یعنی غیر از الله که مفروغ عنه است و فطری است آلههٴ دیگر نه لا اله غیر از الله که مفروغ عنه است و فطری است و بدیهی است پس این لسان لسان سلب و اثبات نیست که الله را بخواهیم اثبات کنیم الله ثابت است و فطرت الله را میپذیرد و لاغیر در اینجا هم که ﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ﴾( )، یعنی لاّ نعبد غیر الله غیر از اللهی که معبود فطری همه ماست دیگری را نپرستیم.
﴿ألاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ﴾( )، یعنی الاّ نعبد غیر از اللهی که معبود ماست و فطرت به آن سمت سمت گرایش دارد چیز دیگر را نپسندید و نپرستید ﴿وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً﴾( )، نه تنها در عبادت موحد باشید در ربوبیت در سایر عقاید هم موحد باشید چیزی را شریک الله ندانید دیگر سخن از ثنویّت نور و ظلمت و یزدان واهرمن نباشد دیگر سخن از تثلیث ﴿وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللهِ﴾( )، نباشد ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ﴾( )، نباشد و امثال ذلک.
سؤال ... جواب: برای همه اهل کتاب عموماً و مسیحیها خصوصاً میفرماید بیایید دست از این شرک بردارید دیگر.
سؤال ... جواب: بله وقتی موحد نباشند میشوند مشرک دیگر منتها اگر ،
سؤال ... جواب: چون آخر خطاب از اول تا آخر یعنی بیش از یک صفحه با مسیحیهاست جریان مباهله با مسیحیهاست جریان سرگذشت حضرت عیسی (سلام الله علیه) با مسیحیهاست یعنی بیش از یک صفحه آیه قرآن کریم شجره مبارکهٴ عیسای مسیح را در قرآن تبیین کرد هیچ پیامبری شجرهاش این طوری که شجره عیسی (سلام الله علیه) بیان شده بیان نشده انبیای دیگر فقط روشن شد که پدرشان چه کسی بود و یک مختصری از زندگیشان اما آن طور که شجره گسترده عیس س آمده شجره هیچ پیامبری نیامده برای اینکه دربارهٴ ابن الله گفتن فقط درباره عیسی است و تثلیثی که نتوانستند مسأله اینکه چگونه یک انسانی از یک مادر به تنهایی به دنیا میآید حل کند این باعث شد که شجره مبارکه عیسی (سلام الله علیه) به طور وسیع در قرآن بیاید یعنی همین سوره آل عمران از (آیه 34) تقریباً شروع میشود تا (آیه 62) تقریباً 29 آیه در مورد شجره عیسی (سلام الله علیه) است که مریم از چه خانوادهای به دنیا آمده است امرأهٴ عمران نذر کرده است که اگر خدای سبحان به من فرزندی داد من این را خدمتگذار بیت قدس قرار بدهم تا آخر که از جد امی و همه و همه تا رسید به حضرت عیسی (سلام الله علیه) این برای آن است که توهم ابن الله بودن را از ذهن مسیحیت بیرون کند بعد هم وقتی این شجره مبارکه عیسی (سلام الله علیه) را از اول تا آخر ذکر کرد فرمود یک چنین کسی که نمیتواند ابن الله باشد که اگر میگویید چگونه با مادر به تنهایی به دنیا آمده ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾( )، آن که نه پدر داشت و نه مادر خدای سبحان او را با کن فیکون آفرید عیسی که آسانتر است آفرینشش که اگر لجبازی میکنید بیایید مباهله اگر لجبازی نمیکنید پس بیایید یک اصولی را به عنوان تعهد طرفینی امضا کنیم اگر آن را هم نپذیرفتید شما راهتان جدا ما راهمان جدا ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾( )، هیچ کتابی به این انصاف نیست در عین حال که هیچ کتابی به این استدلال و عظمت نیست هیچ کتابی هم به این انصاف نیست اول شرح مبسوط شجره عیسی س را در حدود یک ورق ذکر فرمود که از چه خاندانی بود جد امی او چه کسی بود و مادر او چه کسی بود چطور به دنیا آمده تا آخر بعد آن گاه فرمود یک کسی که مادر دارد وجدّه دارد جد مادری دارد این که نمیتواند ابن الله باشد و اگر میگویید چگونه است شما مهمتر از این را پذیرفتید این جدال احسن است جدال احسن یعنی یک مقدمه حقی که طرفین قبول دارند در همین سوره آل عمران این چنین آمده که ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾( )، (آیه 59) سوره آلعمران همین سوره محل بحث ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾( )، این میشود جدال احسن یعنی جریان آدم را که شما قبول دارید که آدم فرزند یک پدر و مادری نبود اگر هم قبل از آدم انسانهایی بودند نسلشان منقرض شد و نسل فعلی که علی وجه الارض زندگی میکند منتهی به حضرت آدم و حوا (علیهما السلام) میشود ولاغیر فرمود شما این اصل را که اصل سماوی است قبول دارید یعنی در تورات آمده در انجیل آمده که جریان حضرت آدم این طوربود که پدری نداشت مادری نداشت از خاک آفریده شده البته نه به این معنا که مجمسه سازی شده و در او روح دمیده ممکن است خاک مراحلی را طی کند حالا زودتر یا دیرتر بشود انسان نه اینکه بشود حیوان یا انسان غیر مسئول بعد بشود انسان مسئول همان طوری که یک قطره آب قبلاً خاک بود بعد شده آب بعد شده انسان یعنی این چنین است در رحم این چنین است در بیرون رحم هم آن چنان باشد خاکها میآیند به صورت آب قرار میگیرند در رحم بعد میشوند انسان همین خاک در بیرون رحم کم کم بشود انسان فرمود شما این را که قبول دارید آدم (سلام الله علیه) بدون پدر و بدون مادر با کن فیکون بدون آمده عیسی هم همین طور است دیگر دیگر ابن الله باشد برای چه اگر بنابشود کسی ابن الله باشد که آدم اولاست که ابن الله باشد که این میشود جدال احسن یعنی یک مقدمه حق از آن جهت که مورد تسلم طرفین است مقدمه استدلال قرار بگیرد این را اصطلاحاً به آن میگویند جدال غیر از حکمت است اینکه فرمود ﴿وَلاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ﴾( )، نمونهاش این است این که فرمود ﴿ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ﴾( )، نمونهاش همین است فرمود این را که شما قبول دارید ما هم قبول داریم ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾( )، آن گاه میفرماید اگر استدلال میخواهید این شجره زندگینامه میخواهید آن اگر دعوا هم میکنید ما حاضریم بیایید مباهله ﴿فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾( )، این مباهله هم از معجزه خالده قرآن کریم است که فرمود بیایید ما مباهله کنیم بعد معلوم بشود کدام یک از ماها میمانیم ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللهُ وَإِنَّ اللهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ٭ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾( )، آن گاه آخرین سخن این است که یا اهل الکتاب شجره عیسی را که برایتان تشریح کردیم کیفیت آفرینش او را که مثل آدم (سلام الله علیه) برایتان گفتیم دعوت به مباهله هم کردیم هیچ کدام از اینها را نپذیرفتید پس بیایید بالاخره یک اصول مشترکی را با هم امضا کنیم آن اینکه هیچ کدام ما داعیه فرمانروایی نداشته باشیم کسی به عنوان رب بر بشر تحمیل نکند خودش را جز الله کسی را نپرستیم ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً﴾( )، بیایید پس این اصول مشترک را امضا کنیم این را هم نپذیرفتند آن گاه فرمود ﴿فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾( )، ما مسلمانیم بالاخره من و همراهانم این را پذیرفتیم یعنی این اصول سهگانه را ما ها امضا میکنیم که غیر از خدا را نپرستیم و احدی را شریک الله قرار ندهیم و همه را برادر هم بدانیم که بعض مربوط به اجزای یک کل است نفرمود آحاد یا تعبیرات دیگر اجزا و مانند آن فرمود ابعاض بعضنا بعضا بعض آن جزء مساوی است یعنی همه ما بعض یک جامعه هستیم هیچ میزی بین ما نیست که یکی فرمان بدهد دیگری اطاعت کند همه ما باید اطاعت کنیم اگر من هم داعی رسالت دارم پیش از شما اسلام آوردم و پیش از شما هم به این دستورات عمل میکنم در فرمایشان حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج هم آمده که ما هرگز شما را وادار به امری نمیکنیم مگر آنکه قبل از شما خودمان آن امر را امتثال میکنیم این است که فرمود ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾( )، اگر ایشان فرمودند سید الاستاد (رضوان الله علیه) که این برای اهل کتاب عموماً و برای مسیحیها خصوصاً بر اساس این نکته است ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾( )، یعنی همه مسلمان بشویم یعنی این تعهد را که امضا کردیم همهٴمان میشویم مسلمان زیرا اگر سخن از تورات و انجیل است آن تورات و انجیلی که در دست دارید و تحریف نکردید بیاورید ببینید چه میگوید ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾( )، در موارد احتجاج میفرماید آن تورات را بیاورید بخوانید ببینیم توراتتان این حرف را دارد یا نه معلوم میشود تورات را کتمان کردند و چیز دیگر را افشا کردند لذا فرمود ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾( )، اگر یهودی راستیناید و اگر تابع موسای کلیم (سلام الهف علیه) هستید و اگر کتاب آسمانیتان تورات است آن تورات را در خانههایتان نکنید بیاورید ببینیم چه چیزی نوشته ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾( )، لذا فرمود ﴿لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ﴾( )، چرا حق را میپوشانید پس در کتاب آسمانی شما هم همین اصول سهگانه آمده اگر این اصول سهگانه را با هم امضا کردیم همه میشویم مسلمان دیگر شما به عنوان احبار و رهبان نخواهید بود که دستور بدهید مردم اطاعت کنند چه اینکه من هم دستور خاص ندارم قرآن کریم لبان مبارک رسول الله را هم کنترل کرد فرمود ﴿لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾( )، قبل از اینکه وحی بیاید تو زبانت را هم حتی حرکت نده چون احدی نباید مطیع احدی باشد الا الله فقط مطیع الله باشد اگر این اصول سهگانه را ما با هم امضا کردیم یعنی همه شدیم مسلمان ﴿قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾( ).
سؤال ... جواب: نه آن یک مسئله دیگر است.
سؤال ... جواب: بله ولی منظور هم آن یک راه دیگر است که قرآن کریم فرمود شما در برابر اینها اگر آرام بنشینید اینها شما را میبلعند ﴿تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾( )، که نقشههای خائنانه یهود را قرآن تبیین کرد یک مسئله است یک مسئله این است که یهودیها دو قسمت بودند و همچنین مسیحیها دو قسمت بودند مخصوصاً مسیحیها عدهای در برابر حق مقاومت میکردند عدهای خوشحال میشدند محققانه منصفانه حق را میپذیرفتند اما اینها جزء این اکثریتی بودند که حق را نپذیرفتند لذا قرآن کریم میفرماید که شما بیایید ما این اصول مشترک را امضا کنیم یعنی همه بشویم مسلمان .
سؤال ... جواب: خب بعد نیامدند بعد چه شد ؟
سؤال ... جواب: بله دیگر نه آنها باید اسلام را در شرایط کلی بپذیرند از آن طرف مسئله ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ﴾( )، یک اصلی است نسخناپذیر دین قابل اکراه نیست ممکن است یک کسی به اجبار مسلمان بشود خونش محفوظ باشد اما دین اکراه پذیر نیست اهل کتاب را نمیشود اکراه کرد اهل کتاب در زمان خود حضرت هم چون امهات آن کتاب را میپذیرفتند و در فروع دین تابع دین خودشان بودند و جزیه هم میدادند تحت حکومت اسلام بودند اسلام را به عنوان یک حکومت عدل میپذیرفتند در زمان ظهور حضرت حجت (سلام الله علیه) هم این چنین خواهد بود ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾( )، خواهد بود به آنها دیگر اجازه تحریف نمیدهند که احبار و رهبان بیایند و مردم را دور خودشان جمع کنند در پایان هم فرمود ﴿وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أرْبَاباً مِنْ دُونِ الله﴾( )، چون اگر کسی از کسی اطاعت کند او را به عنوان رب اتخاذ کرده است اینکه در قرآن فرمود ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللهِ﴾( )، رب قرار دادند یعنی رب در مطاع بودن نه رب در معبود بودن فرعون که میگفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلَی﴾( )، رب در معبود بودن نبود رب در مطاع بودن بود و الا خودش گاو پرست (بود) و دیگر حیوانات را میپرستید برای اینکه درباریان او و فراعنه گفتند که ﴿وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾( )، یعنی موسی قصد دارد تو و خدایان تو را از بین ببرد او خودش بتپرست بود او نمیگفت من معبود شمایم ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأَعْلَی﴾( )، یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِى﴾( )، که سخنان فرعون بود به این معنا نبود که من معبود شمایم میگفت من مطاع شمایم دستوری که من میدهم باید انجام بدهید اگر ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللهِ﴾( )، است این اتخاذ در اطاعت است نه اتخاذ در عبادت و روح عبادت هم به اطاعت بر میگردد انسان که حرف کسی را گوش میدهد دارد عبادت میکند او را این از امام جواد (سلام الله علیه) رسیده از دیگر ائمه هم رسیده که «من أصغی الی ناطق فقد عبده فإن کان الناطق عن الله فقد عبد الله وإن کان الناطق عن ابلیس فقد عبد ابلیس»( )، هر کسی گوش به حرف دیگری می-دهد دارد او را عبادت میکند اگر آن گوینده سخن خدا و پیغمبر را نقل بکند این شنونده عبادت خدا میکند و اگر او از هوس سخن میگوید شنونده عبادت شیطان میکند «من أصغی الی ناطق فقد عبده»( )، هر کس گوش به حرف هر کس داد او را عبادت کرده.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است