- 1212
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 106 تا 107 سوره بقره _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 106 تا 107 سوره بقره _ بخش اول
- شبهه یهودیان به تغییر حکم الهی مانند تغییر قبله و...
- عدم نسخ و بدا در کلام الهی
- نسخ در احکام الهی به معنای ابطال نیست
- عدم فراموشی آقا رسول الله (ص)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَ الآرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
شبههای که در ذهن یهودیها و کم کم به اذهان مشرکین سرایت کرد، این است که نسخ با حقانیت دین سازگار نیست. یهودیها دین خود را حق میدانستند و میگفتند: حق قابل زوال نیست و قابل نسخ نیست نسخ نیست، پس دین قابل نسخ نیست؛ لذا قائل میشدند به اینکه آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) آورد، آخرین ادیان است و دین جاوید خواهد بود و روی همین زعم باطل که حقانیّت با نسخ سازگار نیست، یک دلیل نقضی اقامه میکردند علیه اسلام و مسلمین، چون در اسلام بعضی احکام أحیاناً نسخ میشد، یهودیها به عنوان شبهه میگفتند: اگر این اسلام حق بود نسخ نمیداشت، چرا؟ چون حق با نسخ سازگار نیست اگر این اسلام دین الهی میبود نسخ پذیر نبود؛ زیرا دین الهی قابل نسخ نیست، قانون گذارش الله است، الله هم علمش نامحدود است، هم قدرتش نامحدود، وقتی قانونگذار به کل شیء علیم باشد، قانونی وضع میکند که جاودانه باشد، قانونی که در یک مقطع قابل اجر باشد و در مقاطع دیگر قابل اجرا نباشد، مال آن قانونگذاری است که به کل مصالح خفیه و غیر خفیّه آگاهی ندارد، ولی اگر قانونگذار به کل مصالح عالم بود، دیگر قانون او نسخ نمیشود.
همین دلیل را خدای سبحان به عنوان حقانیت نسخ قرار میدهد، میفرماید: چون خدا علیم است و بکل شیء علیم است و به [علی] کلّ شیء قدیر است، میداند که قانونی که در هر مقطع برای تأمین سعادت مردم آن مقطع لازم است، چه خواهد بود. نسخ مستلزم جهل قانونگذار نیست، نسخ در اثر تحول مصلحت است، اگر قانونگذار به همه مسائل عالم نباشد، در حقیقت این نسخ هم تحوّل علمی است، هم تحوّل حکمی؛ یعنی هم حکم عوض شد هم علم قانونگذار عوض شد، ولی اگر قانونگذار به همه مصالح عالم باشد، کما هو المفروض، روح این نسخ به تخصیص برمیگردد، یعنی انقطاع أمد آن حکم زماناً و این هم در مقام اثبات به صورتِ نسخ بیان میشود وگرنه ثبوتاً خدای سبحان عالم بود که این حکم تا فلان مقطع است.
بازگشت به بحث: شبههٴ یهودیان در نسخ
بنابراین، شبهه یهودیها که به مشرکین هم سرایت کرد، این بود که حق بودن با نسخ سازگار نیست، این یک اصل و چون تورات حق است، پس قابل نسخ نیست. این دو مطلب، به عنوان نقض میگفتند: اگر اسلام و احکام قرآن حق باشد قابل نسخ نیست و چون نسخ میشود، معلوم میشود این حکم، حکم الله نیست و افترای پیغمبر است (معاذالله) این سه اصل، و قرآن کریم همهٴ این شبهات را در موارد گوناگون جواب داد. بعضی از این شبهات به علم برمیگردد بعضی از این شبهات به قدرت بر میگردد، در سورهٴ مبارکهٴ نحل آیهٴ 101 اینچنین است، فرمود: ﴿وإذا بدّلنا آیة مکانَ آیةً والله أعلم بما ینزّل قالوا إنما انت مفترٍ بَلْ اکثرهم لایعلمون﴾ ؛ در این آیه خلاصهٴ برهان استثنائی مشرکین را ذکر میکند، مشرکین این حرف را از یهودیها دارند، آنها میگفتند به اینکه یک روز شما مسلمین را به طرف بیت المقدس دعوت میکنید که آنجا نماز بخوانند، یک وقت مسلمانها را به طرف کعبه فرا میخوانید که آنجا نماز بخوانند، بعد میگوئید: حکم اول نسخ شد اگر این اسلام حکم الهی میبود و قانون حق میبود نسخ نمیپذیرفت، چون نسخ پذیر است، معلوم میشود حکم بشر است، نه حکم خدا.
این قیاس استثنائی که قانون خدا نسخ پذیر نیست. خدای سبحان میفرماید به اینکه ﴿وإذا بدلنا آیةً مکان آیةٍ﴾؛ اگر ما حکمی را به جای حکمی عوض کردیم، تبدیل کردیم. البته، چون تبدیل غیر از تعویض است. تبدیل مطلق تغییر است. تعویض آن است. که انسان وقتی عوض را میدهد، معوَّض به جای عوض برگردد، به ملک انسان درآید امّا تبدیل مطلق تغییر است خواه به صورت تعویض خواه به صورت غیر تعویض، چیزی را که انسان جابجا میکند تبدیل است قسمی از اقسام تبدیل تعویض است. فرمود ما هر وقت آیهای را عوض بکنیم، تبدیل بکنیم، حکمی را تبدیل بکنیم آنها میگویند: این حکم، حکم الله نیست، نه آن مبدل و نه این مبدل منه، تو (معاذ الله) افترا بستی، حکم بشر است به خدا نسبت دادی. خب چرا این حرف را میزنند؟ روی همان قیاس استثنائی و تلازم باطل، که اگر این حکم الله میبود، عوض نمیشود و چون عوض شد، معلوم میشود حکم الله نیست. این قیاس استثنائی.
پاسخ تفصیلی به شبهه یهودیان و مشرکان در نسخ
خدای سبحان میفرماید به اینکه تلازم بین مقدم و تالی ممنوع است، چرا حکم خدا عوض نمیشود؟
ـ تغییر احکام الهی بر اثر دگرگون شدن مصالح
حکم خدا برای هدایت مردم است، اگر حکم خدا برای هدایت مردم است، مصالح مردم را در نظر میگیرد اگر در اثر گذشت زمان مصالح مردم عوض شد، احکام هم عوض میشود، منتها ریشههای کلی احکام محفوظ است. آنچه که به نام حلال و حرام است این الی یوم القیامه هست، آنچه که مربوط به نحوه اجرای احکام است، آن البته عوض میشود صلاة عوض نمیشود، اما نحوه نماز خواندن احیاناً تغییر میکند. روزه عوض نمیشود، اما نحوه افطار و امثال ذلک احیاناً عوض میشود. نظیر آنچه که در صدر اسلام میگفتند راجع به حرمت بعضی از امور؛ بنابراین نظیر همان طبیبی به بیمار که میگویید: در فلان مقطع این دارو خوب است در مقطع دیگر دارویی دیگر، اگر طبیب آگاه باشد، ولی بیمار را اعلام نکند، بیمار خیال میکند وقتی ماه بعد به طبیب مراجعه کرد، نسخه طبیب را عوض کرد برای طبیب بداء حاصل شد، در حالی که طبیب از همان اوّل بیماری را تشخیص داد و میداند که تا یک سال به تدریج باید این داروها را عوض کند، منتها به بیمار نگفت که این دارویی که میخوری یک ماهه است، به این بیمار دستور این دارو داد گفت: ماه دیگر بیا، ماه دیگر که آمد طبیب دارو را عوض کرد، ولی بیمار خیال کرد که فکر طبیب برگشت، طبیب میگوید: از اوّل تا آخر راه درمانش این است که در این ماه اول این دارو را مصرف کند، در ماه دوم فلان دارو را، ماه سوم فلان دارو را، منتها به بیمار اعلام نکرد که در این مقاطع دوازدهگانه، دوازده نسخه من مینویسم. این نسخ نیست، این تخصیص أزمانی ظاهرِ دلیل است، وگرنه طبیب حاذق میداند که این دستور، یک ماهه است.
گونههای نسخ
گاهی خدای سبحان در کنار آیه یک تبصرهای ذکر میکند، گاهی هم ذکر نمیکند. دربارهٴ بعضی از زنانی که به بعضی از فسادهای اخلاقی مبتلا شدند، میفرماید: ﴿فامسکوهن فی البیوت حتّیٰ یتوفاهن الموت او یجعل الله لعن سبیلاً﴾ ؛ اینها را حبس ابد کنید، یا اینکه ما یک حکم دیگری بعد خواهیم گفت این ﴿أوْ یجعل الله لهن سبیلاً﴾، همان است که زمینه نزول ﴿الزّانیةُ و الزّانی فاجلدوا کل واحدٍ منهما مائة جَلدةٍ﴾ را فراهم کرده است. در همان آیهن قبل فرمود: ﴿او یجعل الله لهنّ سبیلا﴾؛ آن سبیل همان است که، به آیهٴ جلد مشخص شده است، در موارد دیگر اینچنین است، گاهی در پایان حکم اول میگوید: این را فعلاً ادامه بدهید، تا دستور ثانوی، تا اطلاع ثانوی گاهی هم این تا اطلاع ثانوی را نمیگوید. اگر چنانچه طبیب حاذق بیماری مریض را تشخیص داد و نسخه داد و این بیمار، ماه دوّم مراجعه کرد، و نسخه را طبیب عوض کرد این نه به آن معناست که برای طبیب بداء حاصل شد، یا حال بیمار دگرگون شد، طبیب حاذق از اوّل میدانست که در طی دوازده ماه دوازده نسخه باید بدهد، منتها گاهی در پایان نسخه مینویسد: تا اطلاع ثانوی این دارو را مصرف کنید، گاهی هم نمینویسد. این تا اطلاع ثانوی در بعضی از آیات است ﴿أو یجعل الله لهنّ سبیلا﴾ در پایان بعضی از آیات است.
سؤال ...
جواب: بله، برای اینکه بیش از دو مورد لازم نبود، اگر چنانچه لازم بود میگفت.
منظورم آن است که این شبههای که در سورهٴ نحل است از طرف مشرکین حجاز به رسول خدا اهانت شد که
ـ معاذ الله ـ تو مفتری هستی، چرا؟ برای اینکه اگر رهآورد تو دین إله بود و حکم الله بود، نسخ نمیشد. این حرف را از یهودیها گرفتند، چرا تلازم بین مقدم و تالی چیست؟ گفتند که اگر این کتاب، کتاب بشر باشد، خوب رای بشر برمیگردد، ولی اگر کتاب، کتاب خدا باشد؛ چون خدا به کلّ شیءٍ علیم است و تغییر رأی ندارد، جهل هم که ندارد چون: ﴿ما یَعزُبُ عن ربک من مثقال ذرّة﴾ فراموشی هم که ندارد، چون ﴿و مٰا کٰانَ رَبُّک نسیّا﴾ ، علمش هم که فراگیر است، چون: ﴿بکلّ شیءٍ محیط﴾ ؛ پس به همه مصالح عالم است، وقتی به همهٴ مصالح عالم شد، حکم او تغییر پذیر نیست. اگر چیزی حکم خدا باشد، تغییر بذیر نیست و اگر چیزی تغییرپذیر باشد، معلوم میشود حکم خدا نیست، آنگاه میگفتند: اگر این قرآن وحی الهی باشد، تبدیلپذیر نیست و چون تبدیلپذیر شد، پس معلوم میشود وحی الهی نیست ـ معاذ الله ـ و تو مفتری هستی، نه پیغمبر ـ معاذ الله ـ .
در این آیهٴ سورهٴ نحل فرمود: ﴿وإذا بَدَّلنا آیةً مکان آیةٍ و الله أعلم بما ینزّل﴾ ؛ این جمله معرضه است به عنوان جواب، که در وسط ذکر شده است وگرنه، جواب ﴿و إذا بدّلنا﴾ جمله بعد است، ﴿و إذا بدّلنا آیة مکان آیة ... قالوا انما أنت مفتر﴾ چرا این حرف را میزدند روی همان تلازم، منتها خدای سبحان فرمود ﴿والله اعلم بما ینزّل﴾، خدای سبحان روسلاش را مثل طبیب حاذق معرّفی کرد، همان بیانی که حضرت امیر دربارهٴ رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم الصلاة) دارد که «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه» منتها طبیب حاذق گاهی اعلام میکند، میگوید: این دارو تا اطلاع ثانوی مصرف کنید، گاهی هم نمیگوید؛ پس اگر خدای سبحان احکام را تبدیل میکند، برای مصالح است.
جهل علمی و عملی در یهودیان و مشرکان
در آیهٴ سورهٴ نحل حد وسط علم است، چون خدا علیم است احکام را تغییر میدهد، منتها اکثری نمیدانند: ﴿بل اکثرهم لایعلمون﴾ . اینکه فرمود: ﴿بل اکثرهم لا یعلمون﴾ برای اینکه مشرکین حجاز دو قسمت بودند: یک عدّه محقّقی بودند که میفهمیدند و یک عدّهای جاهلی بودند که دنبالهرو اینها بودند که اکثریت را همین جاهله تشکیل میدادند، میفرماید اکثریشان نمیدانند امّا اقلّی آنها میدانند، نظیر ﴿وَ جَحدوا بها واستیقنتها أنفسهم﴾ چه اینکه اهل کتاب هم همینطورند؛ اکثری اهل کتاب نمیدانند، امّا اقلّی اهل کتاب که علما و احبار و رهبانشان هستند اینها ﴿یعرفونه کما یعرفون أبناءَهم﴾ ؛ اینها رسول خدا را مثل فرزندی که عضو خانوادهٴ آنهاست، با همهٴ خصوصیات میشناختند، مع ذلک نمیپذیرفتند: ﴿وَ جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم﴾ که درباره آلفرعون است دربارهٴ اینها هم هست، لذا فرمود: اکثرشان نمیدانند، اما در مسئله عقل فرمود: همهٴ اینها جاهلند، هیچکدام اینها عاقل نیستند، چه آنها که مقلدند، چه آنها که محققند آنها که محقق هستند و عالماند، جهل عملی دادند، آن عقلی که «ما عُبِدَ به الرحمن» آن را ندارند. آنها که مقلّدند، هم جهل علمی دارند، هم جهل عملی.
تفاوت نسخ در قانون بشری و نسخ در قانون علیم مطلق
سؤال ...
جواب: نسبت به خدای سبحان روی نسخ به تخصیص زمانی برمیگردد، نه در قانونگذاریهای عقلاء تفاوت ماهوی دارند، یعنی واقعاً قانونگذار نمیداند، بعد میفهمد، امّا وقتی در سورهٴ رعد فرمود: ﴿یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب﴾ معلوم میشود ریشهٴ همهٴ اصول آنجاست و اگر ریشه همه اصول آنجاست، بنابراین هرگونه نسخی که در شریعت باشد روحش به تخصیص زمانی برمیگردد، منتها ابداء نفرمود. چون نسخ و تخصیص یک أمر استظلال لفظی است، دلیل اگر ظهورش اطلاق داشت و عموم داشت و شمول أزمانی داشت، و دلیل دیگر آمد جلو إمتداد زمانی او را گرفت، اصطلاحاً میگویند نسخ ولو لُبّاً تخصیص باشد، مثل همین أمر عرفی نسخ و تخصیص و امثال ذلک، نه حقیقت شرعی است، نه حقیقت متشرّعه یک أمر عرفی است، در اصول هم که بحث شده به عنوان یک امر عرفی در بین قوانین عقلا بحث شده اگر یک قانونگذار ماهری بداند که این کشور را در پنج سال اوّل باید اینچنین اداره کرد بعد در پنج سال دوّم عوض کرد و در آن مادّه قانونی نگفت: این پنج سال هست، مردم بعد از گذشت پنج سال میگویند: آن حکم اوّل نسخ شد، چرا؟ چون ظاهر دلیل، استمرار زمانی بود، دلیل دیگر که بیاید این استمرار زمانی را قطع کند، میگویند: ناسخ اوست، مگر اینکه به عنوان تبصره یا تتمهای در پایان قانون اوّل باشد، تا اطلاع ثانوی، اگر گفت: تا اطلاع ثانوی میفرمایند این حکم مقطوع است، منقطع است؛ نظیر آیاتی که دارد: ﴿أول یَجْعَل الله لهُنَّ سبیلاً﴾ ؛ این ﴿او یجعل الله لهُنَّ سبیلاً﴾؛ یعنی این حکم، حکم مستمر نیست، تا اطلاع ثانوی است.
علی ای حال آنها میگفتند به اینکه اگر حق بود نسخ نمیشد، قرآن تلازم بین مقدم و تالی را ابطلال بکند. میفرماید: چرا؟ خدای سبحان که به همهٴ مصالح عالم است، در مقاطع خاص حکم مخصوص دارد.
سؤال ...
جواب: چون آن وقت باید به مرحله تکمیل برسد ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ برسد، وقتی رسید آن وقت تمام میشود. تا أبد آنجه که میخواهد بیاید، مال همان چند سال است دیگه، آن چند سال هرچه باید بشود، شد یعنی همهٴ خطوط کلّی انجام شد، بعد فرمود الی یوم القیامه.
سؤال ...
جواب: نه آنکه حضرت ظهور میکند، در موقع پیاده کردن احکام است همهٴ این منارهها و همهٴ این تشکیلات را حضرت میکوبد، دین چه احتیاجی به زرق و برق دارد، ولی آلان اگر کسی مناره مسجد را بکوبد میگوئیم: تکفیرش بکنید. دین که نیازی به اینها ندارد، ما الان عادت کردیم به این بسیاری از فقهاء فتوی دادند که زخرفهٴ مسجد، تذهیب مسجد به طلا، حرام است، الان خوب، خیلی از ماها مبتلاییم، تا مُطلّی نباشد، حاضر نیستیم مثلاً او را ره رسمیت بشناسیم و حضرت که آمد بساط همهٴ اینها را جمع میکند، آدم خیال میکند دین جدید است، بسیاری از احکام الان هم که دارد عمل میشود، انسان اعتراض میکند، میگوید: یک چیز جدیدی آمده، در حالیکه همان که در رساله بود الآن دارد پیاده میشود، چیز دیگری نیست، عملاش جدید است نه علماش. یهودیها این حرف را هم درباره حقانیت تورات داشتند، هم دربارهٴ باطل بودن قرآن (معاذالله) میگفتند: چون تورات حق است، قابل نسخ نیست: «لإنَّ الحقّ لاینسّخ» و میگفتند: قرآن ـ معاذالله ـ باطل است، چرا؟ چون «لوکان حقّاً لما ینسخ» و حیث اینکه نسخ میشود؛ پس حق نیست.
ـ پاسخ شبههٴ علم و قدرت در داستان نسخ
و قرآن کریم هم درباره توهّم ابدیّت تورات جواب داد، هم درباره توهم افترای قرآن جواب داد، فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایةٍ او نُنْسِها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾؛ شما اگر بر علم اشکال دارید: ﴿و الله اعلم بما ینزّل﴾ چه اینکه در سورهٴ نحل بیان شد، اگر در قدرت شبهه دارید: ﴿ألم تعلم أنّ الله علی کل شیء قدیر﴾ و اگر شما مثل فرشتگان بودید، یکسان زندگی میکردید، شما یک موجودی بودید که حرفتان این بود ﴿وَ ما منّا إلا له مقامٌ معلوم﴾ احکام الهی هم معلوم بود، فرشتگان حکم ثابتی دارند، گرچه به عنوان شریعت و تکلیف در آنجا سخن به میان نمیآید، امّا آن وظیفه تکوینیشان ثابت است، ولی اگر انسان است و گرفتار تحوّل است و محکوم به تکامل است، بالاخره قوانین عوض بشود، تا برسد به آن لبهٴ ﴿الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی﴾ ، اگر شما در علم شک دارید: ﴿والله اعلم بما ینزّل﴾، اگر در قدرت شک دارید همین آیهٴ محلّ بحث سورهٴ بقره، دو دلیل ذکر میکند، بر قدرت مطلقه حق: یکی ﴿اَلْم تعلَمْ ان الله علی کل شیءٍ قدیر﴾ یکی ﴿ألم تعلم أن الله له ملک السموات والارض﴾؛ هم از طرف فاعل، هم از طرف فعل، هم سراسر جهان ملک خداست، هم قدرت او نامحدود است، نه اینکه فقط مِلک خدا باشد که قابل غصب باشد، نه مُلک خداست، خدای سبحان گذشته از اینکه بیده مِلک السموات والارض: ﴿بیده المُلک﴾ هم هست؛ او مَلِک است و نافذ است امرش. ﴿ألم تعلم أن الله له ملک السموات والارض وما لکم من دون الله من ولیّ ولانصیر﴾؛ شمائید که عاجزید، اگر خدای سبحان سرپرستی شما را به عهده نگیرد، نه ولایت دارید، نه نصرت، نه کسی ولیّ شماست که همهٴ کارها را انجام بدهد شما مولّی علیه او باشید، نه تلفیقی از شما و دیگران میتواند مشکل شما را حل کند، خلاصه شما نه ولی دارید، نه ناصر، اگر همه کارها را انسان به دیگری بسپرد، و تحت ولایت او باشد، اینجا سخن از ولایت است. اگر خود بعضی از کارها را انجام بدهد، دیگری دستیار او باشد، اینجا سخن از نصرت است. میفرماید: غیر از خدا، نه ولی است، نه ناصر.
گسترهٴ «آیه»
و این آیه هم مخصوص قرآن نیست چون جملههای مبارک تورات غیر محرّف و انجیل غیر محرّف را هم خدای سبحان آیه مینامد، آیه در اصطلاح، اختصاصی به قرآن کریم ندارد. در سورهٴ آلعمران آیهٴ 113 اطلاق آیه بر جملههای تورات شده است، فرمود: ﴿لیسو سواءً ...﴾؛ یعنی همه یهودیها یکسان نیستند: ﴿... من اهل الکتاب امةٌ قائمة یتلون ٰایات الله آناء اللیل و هم یسجدون﴾ ، نه یعنی یهودیهایی که مسلمان شدند با یهودیهای غیر مسلمان یکسان نیستند، اینکه خوب روشن است، فرمود: همهٴ اهل کتاب یکسان نیستند، در بین آنها افراد متعهد هم هست که تعبیر فرمود از جملههای تورات به عنوان آیات: ﴿لیسوْا سواءً من أهل الکتٰب اُمَّةٌ قائمةٌ یتلُونَ آیٰتِ الله آناءَ اللیل و هُمْ یسجدون﴾ .
سؤال ...
جواب: نه، چون اگر مسلمان شدند، یقیناً با آنها فرق میکنند دیگر، دیگر گفتن نمیخواهد ﴿لیسوا سواءً﴾ آنکه مسلمان شدند واقعاً.
در سورهٴ مریم هم میفرماید به اینکه (آیهٴ 57) ﴿اولئک الذین أنعم الله علیهم من النبیین من ذریّة ٰادم و ممن حملنا مع نوح و من ذریة ابراهیم و اسرائیل و ممن هدینا و اجتبینا إذا تتلی علیهم آیات الرّحمن خرّوا سجداً و بُکیِّا﴾ ، پس صحف انبیای پیشین هم دارای آیات است، تورات و انجیل هم دارای آیات است، این جملههای نورانیِ کتابهای الهی را آیات مینامند.
در سورهٴ زمر هم مشابه این آمده است: ﴿وسیقَ الذین کفروا إلی جهنم زُمَرا﴾ ، خواه کفّاری که در زمان نزول قرآن کریم کفر ورزیدند، خواه کفّاری که در امّتهای گذشته بودند: ﴿وسیق الذین کفروا إلی جهنم زمرا حتی إذا جٰاؤُها فتحت ابوابها وقال لهم خزنتها ألم یأتکم رُسُلٌ منکم یتلون علیکم آیات ربّکم﴾ ؛ انبیا آیات الهی را بر اُمم قرائت میکنند، خواه به صورت تورات و انجیل، خواه به صورت قرآن خواه به صورت کتابهای انبیاء پیشین.
بنابراین، این نسخ هم میتواند جریان تورات و انجیل را هم میتواند جریان قرآن را حل کند. هم نسخ و تبدیل تورات امکانپذیر است و هم نسخ و تبدیل آیات قرآن کریم امکانپذیر است، تلازمی بین نسخ و باطل بودن آن شئ نیست. شیئی که نسخ میشود نه یعنی باطل است، یعنی عمرش به سر آمده است. ممکن است نسخ در قانونهای بشری به معنای ظهور بطلان باشد، یک قانونگذاری که به مصلحت آگاه نیست، یک قانون باطلی جعل کند، بعد پی به مصلحت ببرد و ببیند که آن حکم باطل بود آن را نسخ کند و اما نسخ در احکام الهی به معنای به سر آمدن دورهٴ آن قانون است نه یعنی آن قانون باطل بود.
سؤال ...
جواب: یهود نمیپذیرد اصلاً، نسخ بود، اصل نسخ را انکار میکند لذا دین خود را جاودانه میداند.
سؤال ....
جواب: آن یک حکمی است که اصلاً نسخ آیا در قرآن هست یا نه بعضی از آقایان اشکال کردند که نسخ نشده نبوهاً به تخصیص برمیگردد، نه، آنها که نوعاً خدشه میکنند، برفرض هم که باشد نوعاً به تخصیص برمیگردد، نوعاً به تخصیص برمیگردد. نسخ به آن معنا که در قوانین بشری هست، در قانون خدای سبحان نیست. اعلام به انقطاع عمر او قانون است، نه اعلام به بطلان، نه میفرماید به اینکه اصلش، چون اصل شبهه دربارهٴ جاودانه بودن تورات است، میفرماید: اینچنین نیست بحث الآن در سخنان بنیاسرائیل است، اینها میگفتند به اینکه آیات تورات که قابل عوض نیست، اگر عوض بشود معلوم میشود اینکه آورنده است، حق نگفت. میفرماید: نه نسخ دلیل نیست بر اینکه آن قانون، قانون غیر الهی است، ممکن است قانون الهی باشد و نسخ هم بشود؛ برای اینکه هم علم خدای سبحان نامحدود است، هم قدرتش. ﴿ما ننسخ من آیةٍ او ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾ آنچه که مربوط به نسخِ در تکوین است، در آیات سوره رعد تا حدودی بحث شد که ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب﴾ ، آنچه که مربوط به نسخ در احکام فقهی و شریعت است فعلاً مطرح است، تتمّهای اگر دارد، بخواست خدا درباره بر میگردیم.
بررسی معنا و ریشه لغوی «انساء»
امّا مسئله إنسا، فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایةٍ او ننسها﴾ ﴿أو ننسها﴾ همانطوری که عنایت فرمودید، از نَسَأَ، ناقص یائی است نه مهموز اللام، برای اینکه اگر مهموز اللام بود اینگونه قرائت میشد «أو نُنْسئها» اگر هم بر فرض آن همزه به یاء تبدیل بشود، باز در حالت جزمی آن یا محفوظ است چون در حالت جزمی آن یایی میافتد که حرف علّه اصلی باشد، نه یایی که از همزه تبدیل شده باشد، بنابراین، این ﴿ننسها﴾ نشان میدهد از نَسِیَ یَنْسیٰ است و از اَنْسیٰ یُنْسی است باب افعال، نه اینکه نسأ یا أنسأ از باب مهموز اللاّم باشد به معنی تأخیر، گذشته از اینکه با جملهٴ بعد سازگار نیست؛ خدا میفرماید: ما اگر چیزی را نسخ کردیم، یا منسی کردیم، متروک کردیم، مثل او یا بهتر از آن را میآوریم، ولی اگر این نُنْسِیءْ مهموز اللام باشد، إنساء یعنی تأخیر آن وقت باید دلیل تاخیر را ذکر بکند، نه اینکه اگر ما چیزی را ما تأخیر انداختیم بهتر از او یا مثل او را میآوریم. اگر سخن از تأخیر است، باید نکتهٴ تأخیر را ذکر بکند، نه اینکه نکتهٴ تبدیل را ذکر بکند بفرماید به اینکه ما اگر چیزی را تأخیر بیاندازیم، مثل او یا بهتر از او را میآوریم. این معلوم میشود که این ﴿نُنْسِهٰا﴾ از اَنْسیٰ یُنْسی است که از نسیان مشتق است، نه از أنْسَأَ ، یُنْسِیءُ که از نَسَأَ مشتق باشد، گذشته از اینکه قرائت اینچنین است با جمله بعد سازگار نیست: ﴿أو نُنْسِهٰا نأتِ بخیر منها او مثلها﴾؛ نسخ همان زوال خارجی است، نسیان همان زوال علمی است.
نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
خدای سبحان إنسا میکند؛ یعنی چیزی را نسیاً منسیّا میکند، متروک میکند و این هم اگر إنسا به معنای ناسی کردن باشد، مربوط به امت است، نه مربوط رسول خدا(علیه آلاف تحیة والثنا)، چون حضرتش مصون از هر گونه نسیان است. این یا به معنی ترک است، نه البته نسیان به معنی ترک استعمال شده باشد که این لفظ در آن مفهوم استعمال شده باشد، مصداق ترک بر مصداق نسیان قابل تطبیق است وگرنه نسیان همان معنای خود را دارد، منتها چون یک اثر عملی است، صفت فعل است، نه صفت ذات به خدای سبحان اسناد داده شده است. اینکه فرمود: ﴿أْوْ نُنْسِهٰا﴾ اگر معنی إنسا و نسیان دادن باشد، این مربوط امّت است، چون پیامبر فراموش نمیکند؛
امتنان الهی در عدم راهیابی نسیان به پیامبر
زیرا در سوره مبارکهٴ أعلی به عنوان امتان نسبت به رسول اکرم(ص) اینچنین فرمود: ﴿سنقرئُک فلا تنسی ٭ إلا ما شاء الله إنه یعلم الجَهر وَ ما یخفیٰ﴾ ؛ فرمود: ما اقراء میکنیم، تو را قاری میکنیم، تو که مکتب نرفتی که بخوانی، ما إقراء میکنیم، تو میتوانی قرائت کنی ما که میگوئیم: ﴿إقرأ باسْم ربّک الذی خلق﴾ این اقراء است، تو هم میخوانی. این نظیر گفتن عادی نیست که ما به کسی بگوئیم: بخوان، تا او بگوید: من نمیتوانم بخوانم «ولَسْت بقارٍ»، این اقراء همان و قرائت پیغمبر همان یعنی من تو را خوانا میکنم، نمیگویم: بخوان، اینکه فرمود: ﴿اقرء باسم ربّک الذی خلق﴾، او هم خواند؛ یعنی من تو را خوانا کردم تو هم خوانا شدی، در این کریمه فرمود: ﴿سنقرئک﴾ من إقراء میکنم، تو قاری میشوی امّا آنچنان اقراء میکنم که دیگر فراموش نمیکنی، اینجا سخن از تذکر نیست که من تو را متذکّر میکنم، ذکریٰ در برابر نسیان قرار نگرفت، فرمود: این نحوه قرائت فراموش شدنی نیست، طوری من اقراء میکنم که هم عالم بشوی هم متذکّر، متفرع بر اقراء، نفی جهل نیست نفی نسیان است نفرمود: «سنقرئک فلا تجهل»، فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ ؛ طوری من اقراء میکنم که تو هم عالمی هم متذکر، این تذکره دائمی است. اصلاً فراموش نمیکنی.
استثنایی که مؤکِّد مطلب است
بعد فرمود ﴿إلا ماشاء الله إنه یعلم الجهر و ما یخفی﴾ ؛ این از آن مواردی است که استثناء مؤکد مطلب است، نه ﴿الا ما شاء الله﴾؛ یعنی اگر خدا خواست تو فراموش میکنی، خوب نسبت به همه همینطور است، اگر خدا بخواهد، هر جا، هر کسی فراموش میکند، خدا میخواهد، این دیگر امتنانی بر پیغمبر نشد که، با همه آن امتنان، ﴿سبِّح اسْمَ ربِّکَ الاعلی ٭ الذی خَلق فسوَّی ٭ و الذی قدّر فهدی ٭ و الذی اخرجَ المرعَی ٭ فجعلهُ غثاءً أحوی ٭ سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسیٰ﴾ ، این با این امتنان، منّت بر پیغمبر گذاشت، خصیصهای به پیامبر داد که ما تو را قاری کردیم که دیگر فراموش نمیکنی، مگر اینکه ما بخواهیم، خوب همهٴ این سورهٴها همینطورند، همهٴ انسانها اگر خدا خواست فراموش میکنند، نخواست فراموش نمیکنند، اینکه فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ مخصوص پیغمبر است، یعنی تو دیگر فراموش نمیکنی، این ﴿إلاّما شاء الله﴾ مؤکِّد مستثنیٰ منه است، نه اخراج از مستثنیٰ منه. بیان ذلک این است که خدای سبحان میفرماید: هیچ عاملی برای فراموشی تو نیست، مگر اینکه ما بخواهیم، ما هم که خواستیم اقراء کنیم اگر کسی بگوید: من این کتاب را به تو دادم، من میخواهم این کتاب مال تو باشد، احدی نمیتواند این کتاب را از تو بگیرد مگر خودم، من هم که خواستهام به تو بدهم، این دوام برای همیشه است، این مؤکد مطلب است، اینکه میگویند: استثناء نوعاز اخراج ما لولاه لَدَخَلْ است، ولی در اینگونه از موارد موکِّد اصل مسئله است ناظر به این است که خدا میفرماید: أحدی نمیتواند تو را فراموشکار کند، مگر من، من هم که میخواهم تو بخوانی، متذکِّر باشی. من اگر بخواهم تو فراموش بکنی که رسول من نیستی: ﴿سنقرئک فلا تنسی ٭ إلاّ ماشاء الله﴾ ؛ مگر اینکه من بخواهم، من هم که خواستم تو قاری باشی؛ نظیر آنچه که در سورهٴ هود بیان شده است، که در سورهٴ هود خدای سبحان میفرماید به اینکه مؤمنان وقتی هم که وارد بهشت میشوند، سهمی از ابدیّت و خلود دارند و هرگز از آنجا بیرون نمیآیند، مگر اینکه خدا بخواهد، که خدا هم خواسته که اینها جاودانه آنجا به سر ببرند. آیهٴ 108 سورهٴ هود این است که فرمود: ﴿وَ أَمّا الذین سُعِدُوا ففی الجنة خالدین فیها مادامَتِ السمٰوات و الارضُ إلا ما شاء ربّک﴾ ؛ اینها دائمند در بهشتند مگر اینکه خدا بخواهد، یعنی أحدی نمیتواند اینها را بیرون کند مگر خدا، خدا هم که خواست اینها دائماً در بهشت باشند.
ناسی نبودن پیامبر و خلود ابدی مؤمنان در بهشت با مشیّت خدای سبحان
منتها به بهشتیها میفرماید: اینکه شما در بهشت مخلدید، ابدیّت شما به ذات نیست، شما أبدی بالغیرید، به مشیت من بسته است. در این آیه محل بحث هم به رسولش میفرماید: اینکه تو متذکری و هرگز فراموش نمیکنی، این تذکر تو و عدم نسیان تو مال ذات تو نیست، آنکه ذاتاً منزه از نسیان است، خداست که ﴿و ما کان ربک نسیاً﴾ ، تو اگر نسیان نداری برای آن است که من نمیخواهم فراموش کنی، به مشیّت من بسته است، نه به ذات متذکر باشی، به بهشتیان هم میفرماید شما اگر أبدی هستید چون من میخواهم ابدی باشید، نه اینکه ابدی بالذّات باشید، الآن هم که احدی شما را از بهشت بیرون نمیکند، عواملی هم نیست که شما را از بهشت خارج کند، نشانهٴ آن نیست که شما خالد بالذاتید، مخلد بالذاتید بلکه مخلّد بالمشیّتید، من میخواهم شما دائماً اینجا باشید؛ بنابراین آنچه که دربارهٴ رسول خدا فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ و این ﴿إلا ما شاء الله﴾ به این بر میگردد که مؤکِّد اصل مسئله است، اولاً و اگر چنانچه منظور این باشد که اگر خدا خواست تو فراموش میکنی، خب با سایر مردم میشود یکسان دیگر جایی برای امتنان نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
- شبهه یهودیان به تغییر حکم الهی مانند تغییر قبله و...
- عدم نسخ و بدا در کلام الهی
- نسخ در احکام الهی به معنای ابطال نیست
- عدم فراموشی آقا رسول الله (ص)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَ الآرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
شبههای که در ذهن یهودیها و کم کم به اذهان مشرکین سرایت کرد، این است که نسخ با حقانیت دین سازگار نیست. یهودیها دین خود را حق میدانستند و میگفتند: حق قابل زوال نیست و قابل نسخ نیست نسخ نیست، پس دین قابل نسخ نیست؛ لذا قائل میشدند به اینکه آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) آورد، آخرین ادیان است و دین جاوید خواهد بود و روی همین زعم باطل که حقانیّت با نسخ سازگار نیست، یک دلیل نقضی اقامه میکردند علیه اسلام و مسلمین، چون در اسلام بعضی احکام أحیاناً نسخ میشد، یهودیها به عنوان شبهه میگفتند: اگر این اسلام حق بود نسخ نمیداشت، چرا؟ چون حق با نسخ سازگار نیست اگر این اسلام دین الهی میبود نسخ پذیر نبود؛ زیرا دین الهی قابل نسخ نیست، قانون گذارش الله است، الله هم علمش نامحدود است، هم قدرتش نامحدود، وقتی قانونگذار به کل شیء علیم باشد، قانونی وضع میکند که جاودانه باشد، قانونی که در یک مقطع قابل اجر باشد و در مقاطع دیگر قابل اجرا نباشد، مال آن قانونگذاری است که به کل مصالح خفیه و غیر خفیّه آگاهی ندارد، ولی اگر قانونگذار به کل مصالح عالم بود، دیگر قانون او نسخ نمیشود.
همین دلیل را خدای سبحان به عنوان حقانیت نسخ قرار میدهد، میفرماید: چون خدا علیم است و بکل شیء علیم است و به [علی] کلّ شیء قدیر است، میداند که قانونی که در هر مقطع برای تأمین سعادت مردم آن مقطع لازم است، چه خواهد بود. نسخ مستلزم جهل قانونگذار نیست، نسخ در اثر تحول مصلحت است، اگر قانونگذار به همه مسائل عالم نباشد، در حقیقت این نسخ هم تحوّل علمی است، هم تحوّل حکمی؛ یعنی هم حکم عوض شد هم علم قانونگذار عوض شد، ولی اگر قانونگذار به همه مصالح عالم باشد، کما هو المفروض، روح این نسخ به تخصیص برمیگردد، یعنی انقطاع أمد آن حکم زماناً و این هم در مقام اثبات به صورتِ نسخ بیان میشود وگرنه ثبوتاً خدای سبحان عالم بود که این حکم تا فلان مقطع است.
بازگشت به بحث: شبههٴ یهودیان در نسخ
بنابراین، شبهه یهودیها که به مشرکین هم سرایت کرد، این بود که حق بودن با نسخ سازگار نیست، این یک اصل و چون تورات حق است، پس قابل نسخ نیست. این دو مطلب، به عنوان نقض میگفتند: اگر اسلام و احکام قرآن حق باشد قابل نسخ نیست و چون نسخ میشود، معلوم میشود این حکم، حکم الله نیست و افترای پیغمبر است (معاذالله) این سه اصل، و قرآن کریم همهٴ این شبهات را در موارد گوناگون جواب داد. بعضی از این شبهات به علم برمیگردد بعضی از این شبهات به قدرت بر میگردد، در سورهٴ مبارکهٴ نحل آیهٴ 101 اینچنین است، فرمود: ﴿وإذا بدّلنا آیة مکانَ آیةً والله أعلم بما ینزّل قالوا إنما انت مفترٍ بَلْ اکثرهم لایعلمون﴾ ؛ در این آیه خلاصهٴ برهان استثنائی مشرکین را ذکر میکند، مشرکین این حرف را از یهودیها دارند، آنها میگفتند به اینکه یک روز شما مسلمین را به طرف بیت المقدس دعوت میکنید که آنجا نماز بخوانند، یک وقت مسلمانها را به طرف کعبه فرا میخوانید که آنجا نماز بخوانند، بعد میگوئید: حکم اول نسخ شد اگر این اسلام حکم الهی میبود و قانون حق میبود نسخ نمیپذیرفت، چون نسخ پذیر است، معلوم میشود حکم بشر است، نه حکم خدا.
این قیاس استثنائی که قانون خدا نسخ پذیر نیست. خدای سبحان میفرماید به اینکه ﴿وإذا بدلنا آیةً مکان آیةٍ﴾؛ اگر ما حکمی را به جای حکمی عوض کردیم، تبدیل کردیم. البته، چون تبدیل غیر از تعویض است. تبدیل مطلق تغییر است. تعویض آن است. که انسان وقتی عوض را میدهد، معوَّض به جای عوض برگردد، به ملک انسان درآید امّا تبدیل مطلق تغییر است خواه به صورت تعویض خواه به صورت غیر تعویض، چیزی را که انسان جابجا میکند تبدیل است قسمی از اقسام تبدیل تعویض است. فرمود ما هر وقت آیهای را عوض بکنیم، تبدیل بکنیم، حکمی را تبدیل بکنیم آنها میگویند: این حکم، حکم الله نیست، نه آن مبدل و نه این مبدل منه، تو (معاذ الله) افترا بستی، حکم بشر است به خدا نسبت دادی. خب چرا این حرف را میزنند؟ روی همان قیاس استثنائی و تلازم باطل، که اگر این حکم الله میبود، عوض نمیشود و چون عوض شد، معلوم میشود حکم الله نیست. این قیاس استثنائی.
پاسخ تفصیلی به شبهه یهودیان و مشرکان در نسخ
خدای سبحان میفرماید به اینکه تلازم بین مقدم و تالی ممنوع است، چرا حکم خدا عوض نمیشود؟
ـ تغییر احکام الهی بر اثر دگرگون شدن مصالح
حکم خدا برای هدایت مردم است، اگر حکم خدا برای هدایت مردم است، مصالح مردم را در نظر میگیرد اگر در اثر گذشت زمان مصالح مردم عوض شد، احکام هم عوض میشود، منتها ریشههای کلی احکام محفوظ است. آنچه که به نام حلال و حرام است این الی یوم القیامه هست، آنچه که مربوط به نحوه اجرای احکام است، آن البته عوض میشود صلاة عوض نمیشود، اما نحوه نماز خواندن احیاناً تغییر میکند. روزه عوض نمیشود، اما نحوه افطار و امثال ذلک احیاناً عوض میشود. نظیر آنچه که در صدر اسلام میگفتند راجع به حرمت بعضی از امور؛ بنابراین نظیر همان طبیبی به بیمار که میگویید: در فلان مقطع این دارو خوب است در مقطع دیگر دارویی دیگر، اگر طبیب آگاه باشد، ولی بیمار را اعلام نکند، بیمار خیال میکند وقتی ماه بعد به طبیب مراجعه کرد، نسخه طبیب را عوض کرد برای طبیب بداء حاصل شد، در حالی که طبیب از همان اوّل بیماری را تشخیص داد و میداند که تا یک سال به تدریج باید این داروها را عوض کند، منتها به بیمار نگفت که این دارویی که میخوری یک ماهه است، به این بیمار دستور این دارو داد گفت: ماه دیگر بیا، ماه دیگر که آمد طبیب دارو را عوض کرد، ولی بیمار خیال کرد که فکر طبیب برگشت، طبیب میگوید: از اوّل تا آخر راه درمانش این است که در این ماه اول این دارو را مصرف کند، در ماه دوم فلان دارو را، ماه سوم فلان دارو را، منتها به بیمار اعلام نکرد که در این مقاطع دوازدهگانه، دوازده نسخه من مینویسم. این نسخ نیست، این تخصیص أزمانی ظاهرِ دلیل است، وگرنه طبیب حاذق میداند که این دستور، یک ماهه است.
گونههای نسخ
گاهی خدای سبحان در کنار آیه یک تبصرهای ذکر میکند، گاهی هم ذکر نمیکند. دربارهٴ بعضی از زنانی که به بعضی از فسادهای اخلاقی مبتلا شدند، میفرماید: ﴿فامسکوهن فی البیوت حتّیٰ یتوفاهن الموت او یجعل الله لعن سبیلاً﴾ ؛ اینها را حبس ابد کنید، یا اینکه ما یک حکم دیگری بعد خواهیم گفت این ﴿أوْ یجعل الله لهن سبیلاً﴾، همان است که زمینه نزول ﴿الزّانیةُ و الزّانی فاجلدوا کل واحدٍ منهما مائة جَلدةٍ﴾ را فراهم کرده است. در همان آیهن قبل فرمود: ﴿او یجعل الله لهنّ سبیلا﴾؛ آن سبیل همان است که، به آیهٴ جلد مشخص شده است، در موارد دیگر اینچنین است، گاهی در پایان حکم اول میگوید: این را فعلاً ادامه بدهید، تا دستور ثانوی، تا اطلاع ثانوی گاهی هم این تا اطلاع ثانوی را نمیگوید. اگر چنانچه طبیب حاذق بیماری مریض را تشخیص داد و نسخه داد و این بیمار، ماه دوّم مراجعه کرد، و نسخه را طبیب عوض کرد این نه به آن معناست که برای طبیب بداء حاصل شد، یا حال بیمار دگرگون شد، طبیب حاذق از اوّل میدانست که در طی دوازده ماه دوازده نسخه باید بدهد، منتها گاهی در پایان نسخه مینویسد: تا اطلاع ثانوی این دارو را مصرف کنید، گاهی هم نمینویسد. این تا اطلاع ثانوی در بعضی از آیات است ﴿أو یجعل الله لهنّ سبیلا﴾ در پایان بعضی از آیات است.
سؤال ...
جواب: بله، برای اینکه بیش از دو مورد لازم نبود، اگر چنانچه لازم بود میگفت.
منظورم آن است که این شبههای که در سورهٴ نحل است از طرف مشرکین حجاز به رسول خدا اهانت شد که
ـ معاذ الله ـ تو مفتری هستی، چرا؟ برای اینکه اگر رهآورد تو دین إله بود و حکم الله بود، نسخ نمیشد. این حرف را از یهودیها گرفتند، چرا تلازم بین مقدم و تالی چیست؟ گفتند که اگر این کتاب، کتاب بشر باشد، خوب رای بشر برمیگردد، ولی اگر کتاب، کتاب خدا باشد؛ چون خدا به کلّ شیءٍ علیم است و تغییر رأی ندارد، جهل هم که ندارد چون: ﴿ما یَعزُبُ عن ربک من مثقال ذرّة﴾ فراموشی هم که ندارد، چون ﴿و مٰا کٰانَ رَبُّک نسیّا﴾ ، علمش هم که فراگیر است، چون: ﴿بکلّ شیءٍ محیط﴾ ؛ پس به همه مصالح عالم است، وقتی به همهٴ مصالح عالم شد، حکم او تغییر پذیر نیست. اگر چیزی حکم خدا باشد، تغییر بذیر نیست و اگر چیزی تغییرپذیر باشد، معلوم میشود حکم خدا نیست، آنگاه میگفتند: اگر این قرآن وحی الهی باشد، تبدیلپذیر نیست و چون تبدیلپذیر شد، پس معلوم میشود وحی الهی نیست ـ معاذ الله ـ و تو مفتری هستی، نه پیغمبر ـ معاذ الله ـ .
در این آیهٴ سورهٴ نحل فرمود: ﴿وإذا بَدَّلنا آیةً مکان آیةٍ و الله أعلم بما ینزّل﴾ ؛ این جمله معرضه است به عنوان جواب، که در وسط ذکر شده است وگرنه، جواب ﴿و إذا بدّلنا﴾ جمله بعد است، ﴿و إذا بدّلنا آیة مکان آیة ... قالوا انما أنت مفتر﴾ چرا این حرف را میزدند روی همان تلازم، منتها خدای سبحان فرمود ﴿والله اعلم بما ینزّل﴾، خدای سبحان روسلاش را مثل طبیب حاذق معرّفی کرد، همان بیانی که حضرت امیر دربارهٴ رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم الصلاة) دارد که «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه» منتها طبیب حاذق گاهی اعلام میکند، میگوید: این دارو تا اطلاع ثانوی مصرف کنید، گاهی هم نمیگوید؛ پس اگر خدای سبحان احکام را تبدیل میکند، برای مصالح است.
جهل علمی و عملی در یهودیان و مشرکان
در آیهٴ سورهٴ نحل حد وسط علم است، چون خدا علیم است احکام را تغییر میدهد، منتها اکثری نمیدانند: ﴿بل اکثرهم لایعلمون﴾ . اینکه فرمود: ﴿بل اکثرهم لا یعلمون﴾ برای اینکه مشرکین حجاز دو قسمت بودند: یک عدّه محقّقی بودند که میفهمیدند و یک عدّهای جاهلی بودند که دنبالهرو اینها بودند که اکثریت را همین جاهله تشکیل میدادند، میفرماید اکثریشان نمیدانند امّا اقلّی آنها میدانند، نظیر ﴿وَ جَحدوا بها واستیقنتها أنفسهم﴾ چه اینکه اهل کتاب هم همینطورند؛ اکثری اهل کتاب نمیدانند، امّا اقلّی اهل کتاب که علما و احبار و رهبانشان هستند اینها ﴿یعرفونه کما یعرفون أبناءَهم﴾ ؛ اینها رسول خدا را مثل فرزندی که عضو خانوادهٴ آنهاست، با همهٴ خصوصیات میشناختند، مع ذلک نمیپذیرفتند: ﴿وَ جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم﴾ که درباره آلفرعون است دربارهٴ اینها هم هست، لذا فرمود: اکثرشان نمیدانند، اما در مسئله عقل فرمود: همهٴ اینها جاهلند، هیچکدام اینها عاقل نیستند، چه آنها که مقلدند، چه آنها که محققند آنها که محقق هستند و عالماند، جهل عملی دادند، آن عقلی که «ما عُبِدَ به الرحمن» آن را ندارند. آنها که مقلّدند، هم جهل علمی دارند، هم جهل عملی.
تفاوت نسخ در قانون بشری و نسخ در قانون علیم مطلق
سؤال ...
جواب: نسبت به خدای سبحان روی نسخ به تخصیص زمانی برمیگردد، نه در قانونگذاریهای عقلاء تفاوت ماهوی دارند، یعنی واقعاً قانونگذار نمیداند، بعد میفهمد، امّا وقتی در سورهٴ رعد فرمود: ﴿یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب﴾ معلوم میشود ریشهٴ همهٴ اصول آنجاست و اگر ریشه همه اصول آنجاست، بنابراین هرگونه نسخی که در شریعت باشد روحش به تخصیص زمانی برمیگردد، منتها ابداء نفرمود. چون نسخ و تخصیص یک أمر استظلال لفظی است، دلیل اگر ظهورش اطلاق داشت و عموم داشت و شمول أزمانی داشت، و دلیل دیگر آمد جلو إمتداد زمانی او را گرفت، اصطلاحاً میگویند نسخ ولو لُبّاً تخصیص باشد، مثل همین أمر عرفی نسخ و تخصیص و امثال ذلک، نه حقیقت شرعی است، نه حقیقت متشرّعه یک أمر عرفی است، در اصول هم که بحث شده به عنوان یک امر عرفی در بین قوانین عقلا بحث شده اگر یک قانونگذار ماهری بداند که این کشور را در پنج سال اوّل باید اینچنین اداره کرد بعد در پنج سال دوّم عوض کرد و در آن مادّه قانونی نگفت: این پنج سال هست، مردم بعد از گذشت پنج سال میگویند: آن حکم اوّل نسخ شد، چرا؟ چون ظاهر دلیل، استمرار زمانی بود، دلیل دیگر که بیاید این استمرار زمانی را قطع کند، میگویند: ناسخ اوست، مگر اینکه به عنوان تبصره یا تتمهای در پایان قانون اوّل باشد، تا اطلاع ثانوی، اگر گفت: تا اطلاع ثانوی میفرمایند این حکم مقطوع است، منقطع است؛ نظیر آیاتی که دارد: ﴿أول یَجْعَل الله لهُنَّ سبیلاً﴾ ؛ این ﴿او یجعل الله لهُنَّ سبیلاً﴾؛ یعنی این حکم، حکم مستمر نیست، تا اطلاع ثانوی است.
علی ای حال آنها میگفتند به اینکه اگر حق بود نسخ نمیشد، قرآن تلازم بین مقدم و تالی را ابطلال بکند. میفرماید: چرا؟ خدای سبحان که به همهٴ مصالح عالم است، در مقاطع خاص حکم مخصوص دارد.
سؤال ...
جواب: چون آن وقت باید به مرحله تکمیل برسد ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ برسد، وقتی رسید آن وقت تمام میشود. تا أبد آنجه که میخواهد بیاید، مال همان چند سال است دیگه، آن چند سال هرچه باید بشود، شد یعنی همهٴ خطوط کلّی انجام شد، بعد فرمود الی یوم القیامه.
سؤال ...
جواب: نه آنکه حضرت ظهور میکند، در موقع پیاده کردن احکام است همهٴ این منارهها و همهٴ این تشکیلات را حضرت میکوبد، دین چه احتیاجی به زرق و برق دارد، ولی آلان اگر کسی مناره مسجد را بکوبد میگوئیم: تکفیرش بکنید. دین که نیازی به اینها ندارد، ما الان عادت کردیم به این بسیاری از فقهاء فتوی دادند که زخرفهٴ مسجد، تذهیب مسجد به طلا، حرام است، الان خوب، خیلی از ماها مبتلاییم، تا مُطلّی نباشد، حاضر نیستیم مثلاً او را ره رسمیت بشناسیم و حضرت که آمد بساط همهٴ اینها را جمع میکند، آدم خیال میکند دین جدید است، بسیاری از احکام الان هم که دارد عمل میشود، انسان اعتراض میکند، میگوید: یک چیز جدیدی آمده، در حالیکه همان که در رساله بود الآن دارد پیاده میشود، چیز دیگری نیست، عملاش جدید است نه علماش. یهودیها این حرف را هم درباره حقانیت تورات داشتند، هم دربارهٴ باطل بودن قرآن (معاذالله) میگفتند: چون تورات حق است، قابل نسخ نیست: «لإنَّ الحقّ لاینسّخ» و میگفتند: قرآن ـ معاذالله ـ باطل است، چرا؟ چون «لوکان حقّاً لما ینسخ» و حیث اینکه نسخ میشود؛ پس حق نیست.
ـ پاسخ شبههٴ علم و قدرت در داستان نسخ
و قرآن کریم هم درباره توهّم ابدیّت تورات جواب داد، هم درباره توهم افترای قرآن جواب داد، فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایةٍ او نُنْسِها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾؛ شما اگر بر علم اشکال دارید: ﴿و الله اعلم بما ینزّل﴾ چه اینکه در سورهٴ نحل بیان شد، اگر در قدرت شبهه دارید: ﴿ألم تعلم أنّ الله علی کل شیء قدیر﴾ و اگر شما مثل فرشتگان بودید، یکسان زندگی میکردید، شما یک موجودی بودید که حرفتان این بود ﴿وَ ما منّا إلا له مقامٌ معلوم﴾ احکام الهی هم معلوم بود، فرشتگان حکم ثابتی دارند، گرچه به عنوان شریعت و تکلیف در آنجا سخن به میان نمیآید، امّا آن وظیفه تکوینیشان ثابت است، ولی اگر انسان است و گرفتار تحوّل است و محکوم به تکامل است، بالاخره قوانین عوض بشود، تا برسد به آن لبهٴ ﴿الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی﴾ ، اگر شما در علم شک دارید: ﴿والله اعلم بما ینزّل﴾، اگر در قدرت شک دارید همین آیهٴ محلّ بحث سورهٴ بقره، دو دلیل ذکر میکند، بر قدرت مطلقه حق: یکی ﴿اَلْم تعلَمْ ان الله علی کل شیءٍ قدیر﴾ یکی ﴿ألم تعلم أن الله له ملک السموات والارض﴾؛ هم از طرف فاعل، هم از طرف فعل، هم سراسر جهان ملک خداست، هم قدرت او نامحدود است، نه اینکه فقط مِلک خدا باشد که قابل غصب باشد، نه مُلک خداست، خدای سبحان گذشته از اینکه بیده مِلک السموات والارض: ﴿بیده المُلک﴾ هم هست؛ او مَلِک است و نافذ است امرش. ﴿ألم تعلم أن الله له ملک السموات والارض وما لکم من دون الله من ولیّ ولانصیر﴾؛ شمائید که عاجزید، اگر خدای سبحان سرپرستی شما را به عهده نگیرد، نه ولایت دارید، نه نصرت، نه کسی ولیّ شماست که همهٴ کارها را انجام بدهد شما مولّی علیه او باشید، نه تلفیقی از شما و دیگران میتواند مشکل شما را حل کند، خلاصه شما نه ولی دارید، نه ناصر، اگر همه کارها را انسان به دیگری بسپرد، و تحت ولایت او باشد، اینجا سخن از ولایت است. اگر خود بعضی از کارها را انجام بدهد، دیگری دستیار او باشد، اینجا سخن از نصرت است. میفرماید: غیر از خدا، نه ولی است، نه ناصر.
گسترهٴ «آیه»
و این آیه هم مخصوص قرآن نیست چون جملههای مبارک تورات غیر محرّف و انجیل غیر محرّف را هم خدای سبحان آیه مینامد، آیه در اصطلاح، اختصاصی به قرآن کریم ندارد. در سورهٴ آلعمران آیهٴ 113 اطلاق آیه بر جملههای تورات شده است، فرمود: ﴿لیسو سواءً ...﴾؛ یعنی همه یهودیها یکسان نیستند: ﴿... من اهل الکتاب امةٌ قائمة یتلون ٰایات الله آناء اللیل و هم یسجدون﴾ ، نه یعنی یهودیهایی که مسلمان شدند با یهودیهای غیر مسلمان یکسان نیستند، اینکه خوب روشن است، فرمود: همهٴ اهل کتاب یکسان نیستند، در بین آنها افراد متعهد هم هست که تعبیر فرمود از جملههای تورات به عنوان آیات: ﴿لیسوْا سواءً من أهل الکتٰب اُمَّةٌ قائمةٌ یتلُونَ آیٰتِ الله آناءَ اللیل و هُمْ یسجدون﴾ .
سؤال ...
جواب: نه، چون اگر مسلمان شدند، یقیناً با آنها فرق میکنند دیگر، دیگر گفتن نمیخواهد ﴿لیسوا سواءً﴾ آنکه مسلمان شدند واقعاً.
در سورهٴ مریم هم میفرماید به اینکه (آیهٴ 57) ﴿اولئک الذین أنعم الله علیهم من النبیین من ذریّة ٰادم و ممن حملنا مع نوح و من ذریة ابراهیم و اسرائیل و ممن هدینا و اجتبینا إذا تتلی علیهم آیات الرّحمن خرّوا سجداً و بُکیِّا﴾ ، پس صحف انبیای پیشین هم دارای آیات است، تورات و انجیل هم دارای آیات است، این جملههای نورانیِ کتابهای الهی را آیات مینامند.
در سورهٴ زمر هم مشابه این آمده است: ﴿وسیقَ الذین کفروا إلی جهنم زُمَرا﴾ ، خواه کفّاری که در زمان نزول قرآن کریم کفر ورزیدند، خواه کفّاری که در امّتهای گذشته بودند: ﴿وسیق الذین کفروا إلی جهنم زمرا حتی إذا جٰاؤُها فتحت ابوابها وقال لهم خزنتها ألم یأتکم رُسُلٌ منکم یتلون علیکم آیات ربّکم﴾ ؛ انبیا آیات الهی را بر اُمم قرائت میکنند، خواه به صورت تورات و انجیل، خواه به صورت قرآن خواه به صورت کتابهای انبیاء پیشین.
بنابراین، این نسخ هم میتواند جریان تورات و انجیل را هم میتواند جریان قرآن را حل کند. هم نسخ و تبدیل تورات امکانپذیر است و هم نسخ و تبدیل آیات قرآن کریم امکانپذیر است، تلازمی بین نسخ و باطل بودن آن شئ نیست. شیئی که نسخ میشود نه یعنی باطل است، یعنی عمرش به سر آمده است. ممکن است نسخ در قانونهای بشری به معنای ظهور بطلان باشد، یک قانونگذاری که به مصلحت آگاه نیست، یک قانون باطلی جعل کند، بعد پی به مصلحت ببرد و ببیند که آن حکم باطل بود آن را نسخ کند و اما نسخ در احکام الهی به معنای به سر آمدن دورهٴ آن قانون است نه یعنی آن قانون باطل بود.
سؤال ...
جواب: یهود نمیپذیرد اصلاً، نسخ بود، اصل نسخ را انکار میکند لذا دین خود را جاودانه میداند.
سؤال ....
جواب: آن یک حکمی است که اصلاً نسخ آیا در قرآن هست یا نه بعضی از آقایان اشکال کردند که نسخ نشده نبوهاً به تخصیص برمیگردد، نه، آنها که نوعاً خدشه میکنند، برفرض هم که باشد نوعاً به تخصیص برمیگردد، نوعاً به تخصیص برمیگردد. نسخ به آن معنا که در قوانین بشری هست، در قانون خدای سبحان نیست. اعلام به انقطاع عمر او قانون است، نه اعلام به بطلان، نه میفرماید به اینکه اصلش، چون اصل شبهه دربارهٴ جاودانه بودن تورات است، میفرماید: اینچنین نیست بحث الآن در سخنان بنیاسرائیل است، اینها میگفتند به اینکه آیات تورات که قابل عوض نیست، اگر عوض بشود معلوم میشود اینکه آورنده است، حق نگفت. میفرماید: نه نسخ دلیل نیست بر اینکه آن قانون، قانون غیر الهی است، ممکن است قانون الهی باشد و نسخ هم بشود؛ برای اینکه هم علم خدای سبحان نامحدود است، هم قدرتش. ﴿ما ننسخ من آیةٍ او ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾ آنچه که مربوط به نسخِ در تکوین است، در آیات سوره رعد تا حدودی بحث شد که ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب﴾ ، آنچه که مربوط به نسخ در احکام فقهی و شریعت است فعلاً مطرح است، تتمّهای اگر دارد، بخواست خدا درباره بر میگردیم.
بررسی معنا و ریشه لغوی «انساء»
امّا مسئله إنسا، فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایةٍ او ننسها﴾ ﴿أو ننسها﴾ همانطوری که عنایت فرمودید، از نَسَأَ، ناقص یائی است نه مهموز اللام، برای اینکه اگر مهموز اللام بود اینگونه قرائت میشد «أو نُنْسئها» اگر هم بر فرض آن همزه به یاء تبدیل بشود، باز در حالت جزمی آن یا محفوظ است چون در حالت جزمی آن یایی میافتد که حرف علّه اصلی باشد، نه یایی که از همزه تبدیل شده باشد، بنابراین، این ﴿ننسها﴾ نشان میدهد از نَسِیَ یَنْسیٰ است و از اَنْسیٰ یُنْسی است باب افعال، نه اینکه نسأ یا أنسأ از باب مهموز اللاّم باشد به معنی تأخیر، گذشته از اینکه با جملهٴ بعد سازگار نیست؛ خدا میفرماید: ما اگر چیزی را نسخ کردیم، یا منسی کردیم، متروک کردیم، مثل او یا بهتر از آن را میآوریم، ولی اگر این نُنْسِیءْ مهموز اللام باشد، إنساء یعنی تأخیر آن وقت باید دلیل تاخیر را ذکر بکند، نه اینکه اگر ما چیزی را ما تأخیر انداختیم بهتر از او یا مثل او را میآوریم. اگر سخن از تأخیر است، باید نکتهٴ تأخیر را ذکر بکند، نه اینکه نکتهٴ تبدیل را ذکر بکند بفرماید به اینکه ما اگر چیزی را تأخیر بیاندازیم، مثل او یا بهتر از او را میآوریم. این معلوم میشود که این ﴿نُنْسِهٰا﴾ از اَنْسیٰ یُنْسی است که از نسیان مشتق است، نه از أنْسَأَ ، یُنْسِیءُ که از نَسَأَ مشتق باشد، گذشته از اینکه قرائت اینچنین است با جمله بعد سازگار نیست: ﴿أو نُنْسِهٰا نأتِ بخیر منها او مثلها﴾؛ نسخ همان زوال خارجی است، نسیان همان زوال علمی است.
نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
خدای سبحان إنسا میکند؛ یعنی چیزی را نسیاً منسیّا میکند، متروک میکند و این هم اگر إنسا به معنای ناسی کردن باشد، مربوط به امت است، نه مربوط رسول خدا(علیه آلاف تحیة والثنا)، چون حضرتش مصون از هر گونه نسیان است. این یا به معنی ترک است، نه البته نسیان به معنی ترک استعمال شده باشد که این لفظ در آن مفهوم استعمال شده باشد، مصداق ترک بر مصداق نسیان قابل تطبیق است وگرنه نسیان همان معنای خود را دارد، منتها چون یک اثر عملی است، صفت فعل است، نه صفت ذات به خدای سبحان اسناد داده شده است. اینکه فرمود: ﴿أْوْ نُنْسِهٰا﴾ اگر معنی إنسا و نسیان دادن باشد، این مربوط امّت است، چون پیامبر فراموش نمیکند؛
امتنان الهی در عدم راهیابی نسیان به پیامبر
زیرا در سوره مبارکهٴ أعلی به عنوان امتان نسبت به رسول اکرم(ص) اینچنین فرمود: ﴿سنقرئُک فلا تنسی ٭ إلا ما شاء الله إنه یعلم الجَهر وَ ما یخفیٰ﴾ ؛ فرمود: ما اقراء میکنیم، تو را قاری میکنیم، تو که مکتب نرفتی که بخوانی، ما إقراء میکنیم، تو میتوانی قرائت کنی ما که میگوئیم: ﴿إقرأ باسْم ربّک الذی خلق﴾ این اقراء است، تو هم میخوانی. این نظیر گفتن عادی نیست که ما به کسی بگوئیم: بخوان، تا او بگوید: من نمیتوانم بخوانم «ولَسْت بقارٍ»، این اقراء همان و قرائت پیغمبر همان یعنی من تو را خوانا میکنم، نمیگویم: بخوان، اینکه فرمود: ﴿اقرء باسم ربّک الذی خلق﴾، او هم خواند؛ یعنی من تو را خوانا کردم تو هم خوانا شدی، در این کریمه فرمود: ﴿سنقرئک﴾ من إقراء میکنم، تو قاری میشوی امّا آنچنان اقراء میکنم که دیگر فراموش نمیکنی، اینجا سخن از تذکر نیست که من تو را متذکّر میکنم، ذکریٰ در برابر نسیان قرار نگرفت، فرمود: این نحوه قرائت فراموش شدنی نیست، طوری من اقراء میکنم که هم عالم بشوی هم متذکّر، متفرع بر اقراء، نفی جهل نیست نفی نسیان است نفرمود: «سنقرئک فلا تجهل»، فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ ؛ طوری من اقراء میکنم که تو هم عالمی هم متذکر، این تذکره دائمی است. اصلاً فراموش نمیکنی.
استثنایی که مؤکِّد مطلب است
بعد فرمود ﴿إلا ماشاء الله إنه یعلم الجهر و ما یخفی﴾ ؛ این از آن مواردی است که استثناء مؤکد مطلب است، نه ﴿الا ما شاء الله﴾؛ یعنی اگر خدا خواست تو فراموش میکنی، خوب نسبت به همه همینطور است، اگر خدا بخواهد، هر جا، هر کسی فراموش میکند، خدا میخواهد، این دیگر امتنانی بر پیغمبر نشد که، با همه آن امتنان، ﴿سبِّح اسْمَ ربِّکَ الاعلی ٭ الذی خَلق فسوَّی ٭ و الذی قدّر فهدی ٭ و الذی اخرجَ المرعَی ٭ فجعلهُ غثاءً أحوی ٭ سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسیٰ﴾ ، این با این امتنان، منّت بر پیغمبر گذاشت، خصیصهای به پیامبر داد که ما تو را قاری کردیم که دیگر فراموش نمیکنی، مگر اینکه ما بخواهیم، خوب همهٴ این سورهٴها همینطورند، همهٴ انسانها اگر خدا خواست فراموش میکنند، نخواست فراموش نمیکنند، اینکه فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ مخصوص پیغمبر است، یعنی تو دیگر فراموش نمیکنی، این ﴿إلاّما شاء الله﴾ مؤکِّد مستثنیٰ منه است، نه اخراج از مستثنیٰ منه. بیان ذلک این است که خدای سبحان میفرماید: هیچ عاملی برای فراموشی تو نیست، مگر اینکه ما بخواهیم، ما هم که خواستیم اقراء کنیم اگر کسی بگوید: من این کتاب را به تو دادم، من میخواهم این کتاب مال تو باشد، احدی نمیتواند این کتاب را از تو بگیرد مگر خودم، من هم که خواستهام به تو بدهم، این دوام برای همیشه است، این مؤکد مطلب است، اینکه میگویند: استثناء نوعاز اخراج ما لولاه لَدَخَلْ است، ولی در اینگونه از موارد موکِّد اصل مسئله است ناظر به این است که خدا میفرماید: أحدی نمیتواند تو را فراموشکار کند، مگر من، من هم که میخواهم تو بخوانی، متذکِّر باشی. من اگر بخواهم تو فراموش بکنی که رسول من نیستی: ﴿سنقرئک فلا تنسی ٭ إلاّ ماشاء الله﴾ ؛ مگر اینکه من بخواهم، من هم که خواستم تو قاری باشی؛ نظیر آنچه که در سورهٴ هود بیان شده است، که در سورهٴ هود خدای سبحان میفرماید به اینکه مؤمنان وقتی هم که وارد بهشت میشوند، سهمی از ابدیّت و خلود دارند و هرگز از آنجا بیرون نمیآیند، مگر اینکه خدا بخواهد، که خدا هم خواسته که اینها جاودانه آنجا به سر ببرند. آیهٴ 108 سورهٴ هود این است که فرمود: ﴿وَ أَمّا الذین سُعِدُوا ففی الجنة خالدین فیها مادامَتِ السمٰوات و الارضُ إلا ما شاء ربّک﴾ ؛ اینها دائمند در بهشتند مگر اینکه خدا بخواهد، یعنی أحدی نمیتواند اینها را بیرون کند مگر خدا، خدا هم که خواست اینها دائماً در بهشت باشند.
ناسی نبودن پیامبر و خلود ابدی مؤمنان در بهشت با مشیّت خدای سبحان
منتها به بهشتیها میفرماید: اینکه شما در بهشت مخلدید، ابدیّت شما به ذات نیست، شما أبدی بالغیرید، به مشیت من بسته است. در این آیه محل بحث هم به رسولش میفرماید: اینکه تو متذکری و هرگز فراموش نمیکنی، این تذکر تو و عدم نسیان تو مال ذات تو نیست، آنکه ذاتاً منزه از نسیان است، خداست که ﴿و ما کان ربک نسیاً﴾ ، تو اگر نسیان نداری برای آن است که من نمیخواهم فراموش کنی، به مشیّت من بسته است، نه به ذات متذکر باشی، به بهشتیان هم میفرماید شما اگر أبدی هستید چون من میخواهم ابدی باشید، نه اینکه ابدی بالذّات باشید، الآن هم که احدی شما را از بهشت بیرون نمیکند، عواملی هم نیست که شما را از بهشت خارج کند، نشانهٴ آن نیست که شما خالد بالذاتید، مخلد بالذاتید بلکه مخلّد بالمشیّتید، من میخواهم شما دائماً اینجا باشید؛ بنابراین آنچه که دربارهٴ رسول خدا فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ و این ﴿إلا ما شاء الله﴾ به این بر میگردد که مؤکِّد اصل مسئله است، اولاً و اگر چنانچه منظور این باشد که اگر خدا خواست تو فراموش میکنی، خب با سایر مردم میشود یکسان دیگر جایی برای امتنان نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است