- 1143
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 102 تا 103 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 102 تا 103 سوره بقره
- عدم تکیه بر شیاطین
- رد خرافات و اسرائیلیات در مورد هاروت و ماروت
- فرشتگان ذاتاً معصومند
- سحر در مورد انسان کامل کارساز نیست
- معنای اسم اعظم
- مقایسه نعمت دنیا و آخرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَیٰ مُلْکِ سُلَیَمانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیٰ الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّیٰ یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾
بحث در تأثیر سحر و سایر علوم غریبه بود، به عرض رسید که هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست نیازی به سبب دارد، این حکم عقلی را بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) تأیید کرد که فرمود: «کل قائم فی سواه معلولٌ»؛ یعنی جهان هستی با نظام علّی و معلولی اداره میشود. این از آن خطبههای بلند حضرت است که سید رضی(رضوان الله علیه) میفرماید: «این خطبه بر علومی مشتمل است که سایر خطب بر آن علوم مشتمل نیستند» . در اوایل این خطبهٴ مبارکه آمده است که «کل قائم فی سواه معلولٌ» ، در بیانات مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) هست که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرده است؛ یعنی هر موجودی که به غیر متّکی است و هستی او عین ذات او نیست، این معلول است و علّتی دارد. بنابراین هر چه در جهان خارج واقع میشود چون هستی آنها عین ذات آنها نیست، مگر ذات اقدس اله، سبب دارد تا برسیم به خدای سبحان که مسبب اسباب است و منزّه از نیاز به سبب، پس هر کاری چه با علوم عادی چه با علوم غیر عادی انسان انجام بدهد، سبب دارد، منتها آن سبب گاهی مادی است، گاهی غیر مادی و گاهی معلوم است، گاهی مخفی است، حتّیٰ معجزات و کرامات کاری بی سبب نیستند.
عدم امکان تحقق پدیدهای بدون علّت
بدون سبب کاری انجام نمیشود، اگر ممکن باشد یک پدیدهای بدون سبب یافت بشود؛ یعنی اتفاق و گزاف ممکن است، یعنی ممکن است یک شیئی که هستی او عین ذات او نیست بدون سبب یافت بشود، اگر این احتمال را ما دادیم هیچ راهی برای اثبات صانع نخواهیم داشت، چون مهمترین راه اثبات صانع، خواه از راه برهان حدوث، خواه برهان حرکت، خواه برهان نظم، خواه برهان امکان و وجوب، خواه براهین دیگر به این امر متّکی است، چیزی که هستی او عین ذات او نیست در تحقّش نیازی به سبب دارد، اگر ما احتمال بدهیم که یک شئی بدون سبب یافت میشود، با انقداح این احتمال، هرگز آن موجبه کلیه صادق نخواهد بود که هرچه که هستی او عین ذات او نیست، نیازی به سبب دارد و این مستلزم جمع بین نقیضین و محذورات دیگر است؛ لذا هرگز نمیشود احتمال داد چیزی که هستی او عین ذات او نیست بی سبب یافت میشود، بلکه هرچه که عین هستی نیست یقیناً سبب دارد، خواه سبب او محسوس، خواه غیر محسوس، خواه معلوم، خواه غیر معلوم.
سحر از علوم غریبهای است، نظیر کهانت، نظیر طلسم و شَعبَده و جادو، نظیر علوم غریبهٴ دیگرمثل سیمیا، کیمیا، لیمیا، هیمیا، اینگونه از علوم غریبه همه و همه اینها سبب دارند که با سبب کار انجام میدهند. اختلافی که بین این علوم غریبه هست، گاهی در مبدأ فاعلی است، گاهی در مبدأ غایی و مانند آن وگرنه هیچ فعلی بدون سبب و بدون هدف یافت نمیشود، روی این اصل کلی سحر اگر کاری انجام میدهد سبب دارد، منتها گاهی اسباب سحر امور مادی محسوساند و در اثر تمرین ساحر توانست یک کار خارق عادت انجام بدهد یا گاهی اسباب او امور مادی غیر محسوساند که ساحر با سرعتِ عمل میتواند از آن امور غیر محسوس کاری را ارائه بدهد که خارق عادت باشد، گاهی هم در اثر قدرت اراده و روح میتواند کار غیر مادّی انجام بدهد؛ نظیر اِخبار به غیب، که از غیب خبر بدهد، خواه غیب مکانی، خواه غیب زمانی، خواه حادثهای که الآن در یک مکان غائب اتفاق میافتد، یا حادثهای که در زمان آینده اتفاق میافتد، خواه غیب مکانی، خواه غیب زمانی، اینها قابل اطلاع است، لذا اطلاع پیدا میکنند فی الجمله و نه بالجمله و خبر میدهند. منتها قسمت مهم مبدأ فاعلی سحر و سایر علوم غریبه قدرت اراده است.
ـ نقش علم و اراده در سحر و ساحری
الآن بحث در آن است که ساحر دربارهٴ خودش چه کاری انجام میدهد؟ وقتی این مسئله ثابت شد آن وقت ممکن است همین مسئله را توسعه داد، آنجا که ساحر یا کاهن یا صاحب علوم غریبه دیگر، در دیگری یا دیگران کارهای خارق العاده انجام میدهند آن هم روشن میشود. ساحر در اثر قدرت اراده در داخلهٴ بدن خود کاری انجام میدهد و قدرت اراده مربوط به آن قدرت علم است علم است، که اراده میسازد و اراده است که کار اختیاری را از انسان صادر میکند چون انسان فاعل بالاختیار است.
عدم امکان تحقق فعلی بدون اراده
هیچ کاری از انسان بدون اراده انجام نمیگیرد چه در خواب، چه در بیداری، منتها گاهی این اراده مغفول عنها است؛ انسان خیال میکند بیاراده کار کرده است، مگر اینکه انسان مورد عمل قرار بگیرد، نه مصدر عمل، یک وقت دست انسان را میگیرد، و از اتاقی به اتاق دیگر بیرون میبرد، این انسان فاعل فعل نیست، مورد فعل است نه فاعل فعل، در اینجا اسناد فعل به شخص از باب اسناد «من وقع علیه الفعل» است نه «من صدر منه الفعل»، و این تخصصاً خارج است، وگرنه اگر فعلی به انسان استناد داده شد حتماً ارادی است، ممکن است یک گوشهاش ارادی باشد و نسبت به گوشههای دیگر اشتباه، ولی هر اشتباهی باید به یک امر ارادی ختم بشود حتیٰ در قتل خطأ فعل به فاعل استناد دارد، هر خطئی یک صوابی دارد، این شخص به قصد شکار تیر انداخت اشتباهاً به یک رهگذر رسید، گرچه قتل رهگذر خطئی است ولی رمی این تیر برای رساندنِ به شکار یک امر ارادی است و یک امر اختیاری است هر خطأ و اشتباهی یک صواب و عمدی را هم دربردارد که به او تکیه میکند. در اثر قدرت اراده کار انجام میگیرد؛ لذا بسیاری از بیماران را روی تلقین درمان میکنند.
اراده تابع علم انسان
و قدرت اراده به قدرت علم بسته است، انسان تا چیزی را عالم نشود و نداند، اراده نمیکند، خواه این علمش مطابق با واقع باشد، خواه مطابق با واقع نباشد، قسمت مهمّ کارهای ما را علم ما انجام میدهد ما از چیزی میترسیم که تخیّل آسیبرسانی او را داشته باشیم و چیزی که آسیب رسان است ولی ما به او علم پیدا نکردیم نمیترسیم، الآن اگر مار یا عقربی از کنار لباس ما بگذرد و ما عالم نباشیم، هراسی نداریم، یا یک طناب ابلق رنگی را به صورت مار تلقّی کردیم و تخیّل کردیم که این مار است میگریزیم. در حقیقت ما از اندیشهمان تبعیّت میکنیم، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق. تمام جذب و دفع ما روی علم و آگاهی ماست، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق، انسان روی ارادهٴ خود کار میکند و ارادهٴ او هم به علم او متکّی است، خواه صحیح، خواه ناصحیح. یک خبر حق، یک خبر کذبی به ما برسانند یا متأثر میشویم، یا میخندیم، خواه آن خبر مطابق با واقع باشد، خواه مطابق با واقع نباشد. آنچه که در انسان مؤثر است ارادهٴ اوست و آنچه که اراده را پدید میآورد علم اوست، خواه این علم مطابق با واقع باشد، خواه مطابق با واقع نباشد. گاهی ممکن است یک علم غیر مطابق با واقع زودکشف شود، گاهی ممکن است که سالیان متمادی زندگی انسان را آن علم غیر مطابق با واقع اداره کند؛ مثلاً کسی که عقیدهٴ باطل داشت، ممکن است چهل سال، پنجاه سال روی همان عقیده غیر مطابق با واقع کل زندگی خود را بگرداند؛ یعنی روی همان مکتب باطلی که دارد روی همان علمی که دارد که علم مطابق با واقع نیست هر لحظه اراده دارد هر روز اراده دارد، و براساس آن اراده برنامهریزی میکند و زندگی میکند، این در خیال زندگی میکند، این شخص چهل سال مختال بود به تعبیر قرآن کریم، «مختال» یعنی انسان خیال زده، یعنی انسانی که با خیال کار میکند نه مطابق با عقل، یعنی آن اندیشه و تخیّلی که در محدودهٴ فکر او احیا شد، آن ارادههای او را تأمین کرد و چهل سال این با خیال زندگی کرد، یعنی کار کرد، حرکت کرد، غذا خورد، خوابید، حشر و نشر داشت ولی در عالم خیال زندگی میکرد، هیچیک از برنامههای او مطابق با واقع نبود. از این گروه قرآن کریم تعبیر میکند به «مختال فخور»، یک انسان فخر فروشی که با خیال زندگی میکند، اندیشههای او از مرحلهٴ خیال او نمیگذرد، مطابق با واقع نخواهد بود، ولی ارادهای دارد و کاری انجام میدهد. پس اینچنین نیست که اگر کسی کار کرد بیاراده باشد و آنچنان نیست که اگر اراده کرد بیعلم باشد ولی آنطور هست که علم مطابق با واقع نباشد، اینچنین هست که گاهی انسان علم دارد و مطابق با واقع نیست، عمری ممکن است در تحت ولایت شیطان باشد و نداند. کفّار که اولیای آنها شیطان و طاغوتند، در تحت ولایت شیطنت عمری را به سر میبرند که هیچ واقعیتی ندارد، اما کار میکنند. پس میشود روی علمی که مطابق با واقع نیست انسان کار بکند و در خارج هم اثر بکند، منتها این عمل چون عادی است، ما خیال میکنیم به اینکه علم در انسان اثر نمیگذارد، حتماً واقعیت است که در انسان اثر میگذارد، این چنین نیست.
مراد از علم مؤثر در اراده، صورت علمیه است
آنچه در انسان اثر میگذارد، علم است، خواه مطابق با واقع باشد، خواه غیر مطابق. «علم» یعنی صورت علمیه، نه علم مصطلح که صورةٌ مطابقةٌ للواقع، هر چه که در نهان ما پیدا شد، صورت علمیه است. این صورت علمیه گاهی علم است و گاهی جهل مرکب، این علمی که گفته میشود زندگی انسان را علم تأمین میکند، انسان فاعل بالإراده است و اراده به علم متّکی است یعنی به صورت علمیه متّکی است.
اقسام صورت علمیه: علم و جهل مرکب
این صورت علمیه دو قسم است یا مطابق با واقع است: میشود علم، یا مطابق با واقع نیست میشود جهل مرکب، آن جهلی که منشأ کار نیست آن جهل بسیط است، جهل بسیط شکّ است، شک کاری انجام نمیدهد چون عقدی در کار نیست، آن «لا ادری» است، آن جهل بسیط است که انسان را متوقّف میکند وگرنه جهل مرکب انسان را به حرکت درمیآورد. صورت علمیه، صورتی که در نفس نقش بست ونفس به او معتقد شد، مؤثر است، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق با واقع؛ چون در بسیاری از افراد اینگونه از کارها عادی شد ما خیال میکنیم که انسان مطابق با واقعیّت کار میکند، اینطور نیست، انسان با صورت علمیّه کار میکند، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق با واقع.
انسانِ مختال
چرا قرآن کریم میفرماید: ﴿و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة﴾ ؟ سراب که واقعیتی ندارند، او آب میپندارد و به دنبال آب حرکت میکند، یک تشنهای که به سراغ سراب میرود او عالم هست، مرید هست، حرکت و تلاش دارد: ﴿اذا جاءه لم یجده شیئاً﴾ ؛ وقتی روز ظهور حق فرا رسید، میبیند اعمال او به هدف نرسید، او در خیال زندگی میکرد؛ لذا گاهی قرآن مَثَل ذکر میکند میفرماید: اینها مثل تشنهای هستند که به سراغ سراب حرکت کردند، گاهی اینگونه از مبادی فاعلی را تبیین میکند میفرماید: اینها مختالند: ﴿إنّ الله لایحبّ کلّ مختالٍ فخور﴾ ؛ «المختال من یعمل بالخیال». خیال زده را میگویند: مختال، در برابر عاقل که «من یعمل بالعقل»، عقل چیزی است که «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» ؛ چیزی که با او خدا عبادت نشود و بهشت کسب نشود خیال است و این انسان مختال است. گرچه خود را عاقل بپندارد.
ـ علوم غریبه فاقد راه اثباتی
ساحر کارش این است از راه علم و اندیشه اراده دارد و با اراده کار انجام میدهد و اگر صاحب نفس قوی بود ممکن است در دیگران علم ایجاد کند روی تلقین و آن تلقین که علمِ پدید آمده است، اراده ایجاد کند؛ لذا دیگران هم تبع او اراده یک چنین کاری را انجام بدهند و حرکت بکنند. این اساس علوم غریبه است، گاهی با مادّیات هماهنگ است، گاهی نیست، گاهی مطابق هست، گاهی مطابق نیست و اینکه میگویند: ما با ارواح موکَّل سماوات ارتباط برقرار کردیم، یا با فرشتگان ارتباط برقرار کردیم، یا با جنیّان ارتباط برقرار کردیم، یا با ارواح مردگان ارتباط برقرار کردیم، یا با ارواح زندهها ارتباط برقرار کردیم؛ راه اثبات ندارند، گرچه ثبوتاً ممکن است ثبوتاً ممکن است، انسان با فرشتههای موکّل آسمان یا زمین ارتباط برقرار کند، ثبوتاً ممکن است با شیاطین انس، یا شیاطین جن رابطه برقرار کند، ثبوتاً ممکن است با ارواح مردهها و همچنین با ارواح زندهها انسان ارتباط برقرار کند؛ زیرا هم آنها مجرّدند، هم انسان دارای روح مجرّد است و مجرّد میتواند با مجرّد دیگر ارتباط برقرار کند، امّا اگر یک ساحر یا کاهنی داعیهای داشت که من با فلان فرشته، یا با فلان جن، یا با فلان روح ارتباط برقرار کردم این دلیلی در مقام اثبات ندارد، حتّی برای خودش. آن ممکن است در عالم خواب یا در عالم بیداری شخصی را ببیند به عنوان احضار روح، شخصی را در اتاق خود حاضر کند که خود ببیند یا دیگران هم ببینند، غیر از دیدن اینها دلیل دیگری ندارند؛ دیدن اینها مربوط به مثال متصّل اینهاست، مربوط به خیال متصّل اینهاست، اینها دارند با آن باصرهٴ درونی میبینند نه با باصرهٴ بیرونی، وگرنه هر سلیم الحسّی باید ببیند، اینکه بعضیها میبینند، بعضیها نمیبینند، معلوم میشود: اینها دارند با آن حس درونی میبینند، حسّ درونی همان است که انسان با آن حسّ خواب میبیند، انسان در خواب صُوَری را که میبیند با حسّ درون میبیند نه با حسّ بیرون، یعنی در درون ما، یک چشمی است، یک گوشی است، یک ذائقهای است، یک شامّهای است، یک لامسهای است و مانند آن که در خواب با این حواسّ کار میکنیم، حالا یا خواب ما اضغاث احلام است یا رؤیای صادقه و جزء رؤیای مبشّره است، بالاخره در درون ما این حواس هست.
سرّ فعال شدن حواس درونی در عالم خواب
سرّ اینکه ما در حال بیداری با آن حواس درون نمیبینیم این است که این حواس بیرونی ما را به بیرون مشغول میکند، نفس هم که آن قدرت را ندارد در یک آن هم به بیرون احاطه داشته باشد، هم به درون مگر برای أوحدی از انسانها، ما در حال بیداری نفسمان به این حواس بیرونی مشغول است، مرتّب از این پنج مجرا گزارشها به نفس میرسد، از دیدنیها، شنیدنیها و مانند آن، از راه سمع و بصر و سایر حواس مرتّب گزارش به نفس میرسد و نفس این گزارشات را میگیرد وروی این کار میکند، یک رهگذر میبیند کجا اتومبیل میآید کجا نمیآید فوراً گزارش میدهد نفس تصمیم میگیرد که از کدام راه حرکت کند، یک رهگذر میشنود که چه صدایی است، آشناست یا نا آشناست، به نفس گزارش میدهد؛ نفس تصمیم میگیرد و حرکت میکند، مرتّب این حواس پنجگانه گزارش میدهند و نفس را طبق این گزارش وادار به کار میکنند، وقتی انسان خوابید این گزارشگرهای پنجگانه آرام میشوند. آن وقت نفس است و حواس درونی او، اگر یک انسان صالحی باشد، در زمان بیداری گزارشهای خوبی دریافت کرده باشد، در خواب با حواس درونی خوابهای خوب میبیند، و اگر یک آدم عاطلی باشد، در بیداری گزارشهای سوء دریافت کرده باشد در حالت خواب گرفتار أضغاث احلام خواهد شد؛ لذا یک انسان خائن هرگز خواب درست نمیبیند، مگر خوابی که بر او حجّت باشد، علیه او باشد، یک انسان دروغگو خواب صادق نمیبیند، چون نفسش به کذب عادت کرده است خواب صادق نصیب نفس کاذب نخواهد شد، مگر اینکه حجّتی باشد علیه او، انسان در خواب چون مزاحم بیرونی ندارد، به درون میپردازد و صوری برای او مشهود است، مسموع است و مانند آن.
حالت منامیه در حال بیداری
پس روح در درون خود یک حواس فراوانی دارد، اگر توانست حالت منامیّه پیدا کند یعنی در بیداری مثل خواب باشد، اتاق تنها باشد، تاریک باشد، از مردم منزوی باشد، منعزل باشد، چیزی را نشنود، چیزی را نبیند، حواسش را جمع کند این میتواند در بیداری چیزی را ببیند که دیگران در خواب میبینند، این مقدور هست و اگر روح قوی بود و توانست دو جانب را خوب اداره کند، او در عین حال که در حضور مردم هست، به کارهای مردم هم میرسد مع ذلک ارتباطش با آن عالم برقرار است در بیداری میبیند چیزی را که دیگران باید در خواب ببینند، به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) نوع حالاتی که برای سید الشهداء(سلام الله علیه) در آن مسافرت پیش میآمد، این حالتهای منامیه بود نه حالت خواب . اینکه فرمود: ﴿إنا لله وإنا إلیه راجعون﴾ در خواب نبود اینکه علی بن الحسین(سلام الله علیهما) عرض کرد: چرا استرجاع میفرمایید؟ فرمود: الآن به من گفتند که این قافله در حرکت است و مرگ این قافله را تعقیب میکند ، این در حالت منامیّه بود نه در خواب، یعنی در حالی که حضرت بیدار بود این مسئله برایش حلّ شد، یا آن حالتی که در جلوی خیمه در روز عاشورا، یا عصر تاسوعا برای حضرت پیش آمد در حالت منامیّه بود در نوم، نه اینکه خوابید و خواب دید که عدهای دارند حمله میکنند، یا رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) فرمود: تو غداً مهمان مایی ، این در بیداری برای حضرت کشف شد، این حالت را میگویند: حالت منامیّه، یعنی کاری که در نوم برای دیگران حاصل است، در بیداری برای اولیای الهی حاصل است.
انسان در درونش این حواسّ را دارد، اگر بتواند این مشاغل بیرونی را رام کند که آنها را از بین ببرد، یا کم کند، آن حواس درونی آزاد میشود، وقتی حواس درونی آزاد شدند، روح به تربیت آن حواس درونی میپردازد خودش هم که مجرّد است میبیند و هرچه را دید به قوهٴ متخیله و خیال میگوید که صورت بسازید ما که درخواب صوری را میبینیم اینچنین نیست که صورت ببینیم، معنا میبینیم و برابر آن معنا روح به قوهٴ خیال دستور میدهد که بساز و ما میسازیم، یعنی این قوّه متخیّلهٴ ما طبق دستور روح میسازد، این قوّهٴ متخیّله تابع روح است، روح چون امرمجرّد هست ممکن است با آن عالم ارتباط برقرار کند و برابر آن بسازد، وقتی که ساخت و قوی شد به حس مشترک تنزل میکند، انسان میبیند، یا صدا را میشنود، یا غذایی را میل میکند و مانند آن. هم در خواب این چنین است هم در بیداری اینچنین.
اگر یک کسی داعیه داشت که من فرشتهای را دیدم، یا جنّی را دیدم، یا روح مردهای را دیدم، یا روح زندهای را دیدم، یا فرشته موکَّل به آسمان یا زمین را دیدم، این حقیقتاً دید راه ثبوتیش باز است، امّا راه اثباتی ندارد که آیا با خود واقع تماس گرفت، یعنی در مثال منفصل و خیال مطلق تماس گرفت، یا در محدودهٴ خودش دید، این واقعاً دید، امّا در درون خود دید، نه در بیرون. ممتنع نیست که انسان با موجود بیرونی ارتباط برقرار کند و با واقعیّت اینها در ارتباط باشد، امّا اینها که میبینند راه اثباتی ندارد چون این دلیل اعمّ از آن مدّعا است، انسان چیزی را میبیند ما چه در خواب چه در بیداری ممکن است صُوَری را در محدودهٴ نفس و قوهٴ خیال ومتخیّلهمان ببینیم، گاهی هم با واقع مطابق است، گاهی هم با واقع مطابق نیست.
امکان ارتباط با فرشتگان، جنیان و شیاطین
اینکه عرض شد که ممکن است با واقع ارتباط برقرار کنند، برای آن است که قرآن کریم فرمود: هم فرشتگان بر انسانها نازل میشوند، حقیقتاً فرشته نازل میشود، هم شیاطین نازل میشوند و حقیقتاً شیطان نازل میشود و جنّ نازل میشود و مانند آن؛ پس اصلش عقلاً و نقلاً ممکن است که فرشتهای نازل بشود، انسان حرف فرشتهٴ واقعی را بشنود، یا شیطان نازل بشود و انسان حرف شیاطین یا جِنَّت را واقعاً بشنود، گاهی ممکن است در محدودهٴ تخیّل باشد اما اینکه اصلش را قرآن امضا کرده است. [در سورهٴ مبارکهٴ انعام، آیهٴ 121]
سؤال ...
جواب: نه چون خودِ نفس هم چون مجرد است ممکن است واقع را دیده باشد، منتها خیال میکند که فرشته این مطلب را به او گفت، یا شیطان این مطلب را به او گفت.
سؤال ...
جواب: واتفاق میافتد؛ چون خود نفس مجرد است میتواند با غیب ارتباط برقرار کند.
سؤال ...
جواب: واقعیت هست فی الجمله است. نه بالجمله، به نحو موجبهٴ جزئیه صادق است نه موجبه کلیه؛ یعنی انسان ممکن است با فرشته واقعاً تماس بگیرد، ممکن است با شیاطین جِنَّت واقعاً تماس پیدا کند، ممکن است با ارواح زنده یا مرده واقعاً ارتباط برقرار کند؛ اما این شخص حقیقتاً فرشته را دید یا جن را دید، دلیل ندارد. لذا حرف معصومین معتبر است حرف غیر معصومین معتبر نیست. معصوم است که میتواند با متن واقع ارتباط برقرار کند، منزّه از اشتباه هم هست.
در سورهٴ مبارکهٴ انعام فرمود که ﴿و إنّ الشیاطین لیوحون إلیٰ أولیائهم لیجادلوکم و إن أطعتموهم إنّکم لمشرکون﴾ ؛ یعنی این شبهات الحادی را شیاطین در ذهنها و دلهای اولیای خود که کفارند، القا میکنند، حالا خواه شیاطین انس، خواه شیاطین جنّ اینها روی همان شعور مرموز، این شبهات را در ذهن أولیای خود القا میکنند که بیایند علیه توحید جدال کنند: ﴿وإنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم و إن أطعتموهم إنّکم لمشرکون﴾ .
چه اینکه در سورهٴ شعراء هم مسئلهٴ تنزّل شیاطین را مطرح فرمود که شیاطین نازل میشوند منتها بر افراد دروغگو و تبهکار، آیهٴ ٢١٠ به بعد سورهٴ شعراء این است که ﴿و ما تنزّلت به الشیاطین﴾ ؛ منکران وحی دربارهٴ قرآن کریم تهمتهایی داشتند، یک قسمتش این بود که این حرفهای شاعرانه است، بافتههای شاعرانه است یک قسمت آن است که اگر این پیشگویی و اخبار غیبی دارد در اثر تنزّل شیاطین است. خدای سبحان میفرماید: ﴿و ما تنزّلت به الشیاطین ٭ و ما ینبغی لهم و ما یستطیعون﴾ ؛ این حرف شیاطین نیست که بر پیغمبر نازل شده است، شیاطین توان این کار را ندارند، برای اینها مقدور نیست که وحی تلقی کنند و وحی برسانند، حق را دریافت کنند و حق را برسانند: ﴿إنّهم عن السمع لمعزولون﴾ ؛ شیاطین نمیتوانند حرف ما را بشنوند، وحی الهی را استماع کنند و به دیگران برسانند، اینها معزول از سمعاند؛ پس مقدورشان نیست که وحی بشنوند و وحی را ابلاغ کنند. آنگاه بعد از چند آیه فرمود: ﴿هل أنبئکم علی من تنزّل الشیاطین﴾ ؛ میخواهید شما را با خبر کنم، گزارش بدهم به شما که شیاطین بر چه شخصی نازل میشوند ﴿تنزّل علی کلّ أفّاکٍ أثیم﴾ ؛ هر انسان بافندهٴ پر دروغ تبهکار، «ِافک» یعنی آنچه که باعث صرف از واقع و حقیقت است، اَفّاک یعنی کسی که پر دروغ است که این یا صیغهٴ مبالغه است یا پیشه و حرفهٴ اوست، به یک چنین آدمی میگویند: اَفّاک، فرمود: ﴿تنزّل علی کل أفّاکٍ أثیم ٭ یلقون السمع و أکثرهم کاذبون﴾ ؛ آن شیاطین سمع را إلقا میکنند، گوش میدهند، ولی در بسیاری از موارد بد میفهمند یا بد گزارش میدهند، دروغ میگویند؛ پس فی الجمله قرآن کریم امضا کرد که شیاطین نازل میشوند بر افّاک أثیم، تنزّل میکنند و گزارش میدهند، منتها گزارشات اینها خیلیاش دروغ است.
چه اینکه در برابر نقطه مقابل این مسئله تنزّل ملائکه است که فرمود: ﴿الذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة ألاّ تخافوا ولاتحزنوا﴾ ؛ این اختصاصی به حالت احتضار ندارد، منتها در حالت احتضار تنزّل ملائکه روشنتر است. در غیر حالت احتضار کسی که واقعاً بگوید ﴿الله﴾ و روی این گفتارش ایستادگی کند و مستقیم باشد، فرشته بر او نازل میشود؛ منتها آنهایی که خیلی قویّند میدانند که این مطلبی که الآن در ذهن اینها آمده است، مطلبی است که فرشتهٴ خدا این مطلب را القا کرد، آنها که متوسط یا ضعیفند نمیدانند که این مطلب ازکجا آمده است، فقط شاکرند میگویند: خدا را شکر که به ذهنم آمد، امّا دیگر نمیدانند با زبان که در ذهنش القا شد، با حرف چه گویندهای در جان او القا شد، حرف بالاخره متکلّم میخواهد اینچنین نیست که فهمی در دل ما ایجاد بشود مطلبی در قلب ما القا بشود بدون فاعل، اینچنین نیست کسی خیال کند بگوید: من خودم زحمت کشیدم به این نکته رسیدم، این شدنی نیست. چون انسان مبدأ قابلی است نه مبدأ فاعلی. هر چه هم تلاش و کوشش بکند، قابلیّت را شکوفا میکند نه اینکه فاعلیت را تضمین بکند. حرف اگر حرف حق است از جای دیگر است، انسان باید شاکر باشد که معلّم خوبی داشت، به نام فرشتگان و امثال ذلک.
پس دو طرفش ممکن هست هم از این طرف ممکن است که انسان حرف شیاطین را بشنود و واقعاً شیطان در قلب او تنزل کند و به او چیز تلقین کند، هم ممکن است فرشته تنزل کند به او حرف حق تلقین کند، امّا آنچه را که ساحر و کاهن مدّعی است آن است که من دیدم، شنیدم، این دیدن و شنیدن گاهی در مثال متّصل و خیال متصّل است؛ مثل آنچه که اکثری مردم در خواب میبینند، گاهی هم در خارج هست در مثال منفصل و خیال منفصل هست؛ مانند آنچه که أوحدی میبینند یا دیگران. صرف اینکه کسی بگوید من شیطان را دیدم یا فرشته را دیدم یا روح فلان شخص را دیدم این دیدن دلیل بر ارتباط فی الجمله است نه بالجمله، او دید اما در محدودهٴ خیال خود دید، یا بیرون از خیال خود دید؟ این را نمیتواند اثبات کند گرچه او میبیند که در اتاق او آمده است، در کنار میز مطالعهٴ او آمده است، همهٴ اینها را میبیند؛ مثل خواب، در خواب هم انسان میبیند که فلان شخص مرده یا زنده در اتاق او، در کنار میز مطالعه او حاضر شده است ولی همهٴ اینها تمثّلات برزخی است برای خود انسان، راهی برای اینکه انسان با خود واقع ارتباط برقرار کرد، ندارد. اما اینکه گزارشهای اینها گاهی درست درمیآید گاهی نادرست برای اینکه روح از جهان تجرّد است اولاً: اگر سرگرمی روح را از عالم طبیعت کم کردیم او را از طبیعت بازداشتیم، به جهان خود سری میزند ثانیاً، چون به عالم غیب سری میزند از جهان غیب میتواند رهآوردی داشته باشد ثالثاً، چون معصوم نیست گاهی بد میفهمد گاهی بد گزارش میدهد میشود کذب،گاهی هم حق گزارش میدهد اینکه میگوید: در فلان وقت حادثه اتفاق میافتد، گاهی اتفاق میافتد، گاهی هم اتفاق نمیافتد. اینها گوشهای از کیفیت گزارش از واقع است پس مسئلهٴ اینکه احضار ارواح با تجرّد روح چگونه حل میشود؟ جوابش این است که روح یک امر مجرّد است انسان آن روح را با قالب مثالی که دارد در مثال متصّل خود میبیند یا در خیال بیننده احضار میکند و اگر بیننده یک انسان نیرومند باشد توان آن را ساحر ندارد که در خیال او اثر بگذارد؛ لذا کار سحره، کار کسانی که با کار مغناطیسی انس دارند، با احضار ارواح در ارتباطند یا دربارهٴ خردسالان است یا دربارهٴ نسوان است یا دربارهٴ افراد سلیم الصدرِ سادهلوح؛ آن کسی که اهل برهان و دارای روح قوی باشد کمتر بتوانند در او اثر کنند، خب اگر یک راه واقعیت باشد، آنها که قویترند که باید شاگرد خوبی باشند، اگر انسان با واقعیت میتواند ارتباط تنگاتنگ برقرار کند آنکه اهل استدلال است، آنکه قویتر است آنکه مؤمن و صالحتر از دیگران است، آن باید شاگرد خوبی باشد. در آنها نمیتوانند اثر کنند یا خیلی کم میتوانند اثر کنند، تا برسد به معصومین(سلام الله علیهم اجمعین)، دربارهٴ معصومین هرگز نمیتوانند اثر کنند نه در بدن آنها، در بدن آنها البته ممکن است شمشیر اثر کند. سحر هم ممکن است اثر کند، و اما در محدودهٴ خیال اینها که اینها حق را باطل و باطل را حق بپندارند، این چنین نیست ممکن است کاری انجام بدهند که به بدن اینها آسیب برساند حالا یا از راه عادی یا از راه غیر عادی، ولی در محدودهٴ نفس اینها بخواهند راه پیدا کنند، حقّی را باطل جلوه بدهند، باطلی را حق ارائه بدهند مقدروشان نیست، چون روح مطهّر در تحت تسخیر هیچ ساحری نیست.
تتمهاش مربوط به بحث بعد. «والحمدلله رب العالمین»
- عدم تکیه بر شیاطین
- رد خرافات و اسرائیلیات در مورد هاروت و ماروت
- فرشتگان ذاتاً معصومند
- سحر در مورد انسان کامل کارساز نیست
- معنای اسم اعظم
- مقایسه نعمت دنیا و آخرت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَیٰ مُلْکِ سُلَیَمانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیٰ الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّیٰ یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾
بحث در تأثیر سحر و سایر علوم غریبه بود، به عرض رسید که هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست نیازی به سبب دارد، این حکم عقلی را بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) تأیید کرد که فرمود: «کل قائم فی سواه معلولٌ»؛ یعنی جهان هستی با نظام علّی و معلولی اداره میشود. این از آن خطبههای بلند حضرت است که سید رضی(رضوان الله علیه) میفرماید: «این خطبه بر علومی مشتمل است که سایر خطب بر آن علوم مشتمل نیستند» . در اوایل این خطبهٴ مبارکه آمده است که «کل قائم فی سواه معلولٌ» ، در بیانات مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) هست که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرده است؛ یعنی هر موجودی که به غیر متّکی است و هستی او عین ذات او نیست، این معلول است و علّتی دارد. بنابراین هر چه در جهان خارج واقع میشود چون هستی آنها عین ذات آنها نیست، مگر ذات اقدس اله، سبب دارد تا برسیم به خدای سبحان که مسبب اسباب است و منزّه از نیاز به سبب، پس هر کاری چه با علوم عادی چه با علوم غیر عادی انسان انجام بدهد، سبب دارد، منتها آن سبب گاهی مادی است، گاهی غیر مادی و گاهی معلوم است، گاهی مخفی است، حتّیٰ معجزات و کرامات کاری بی سبب نیستند.
عدم امکان تحقق پدیدهای بدون علّت
بدون سبب کاری انجام نمیشود، اگر ممکن باشد یک پدیدهای بدون سبب یافت بشود؛ یعنی اتفاق و گزاف ممکن است، یعنی ممکن است یک شیئی که هستی او عین ذات او نیست بدون سبب یافت بشود، اگر این احتمال را ما دادیم هیچ راهی برای اثبات صانع نخواهیم داشت، چون مهمترین راه اثبات صانع، خواه از راه برهان حدوث، خواه برهان حرکت، خواه برهان نظم، خواه برهان امکان و وجوب، خواه براهین دیگر به این امر متّکی است، چیزی که هستی او عین ذات او نیست در تحقّش نیازی به سبب دارد، اگر ما احتمال بدهیم که یک شئی بدون سبب یافت میشود، با انقداح این احتمال، هرگز آن موجبه کلیه صادق نخواهد بود که هرچه که هستی او عین ذات او نیست، نیازی به سبب دارد و این مستلزم جمع بین نقیضین و محذورات دیگر است؛ لذا هرگز نمیشود احتمال داد چیزی که هستی او عین ذات او نیست بی سبب یافت میشود، بلکه هرچه که عین هستی نیست یقیناً سبب دارد، خواه سبب او محسوس، خواه غیر محسوس، خواه معلوم، خواه غیر معلوم.
سحر از علوم غریبهای است، نظیر کهانت، نظیر طلسم و شَعبَده و جادو، نظیر علوم غریبهٴ دیگرمثل سیمیا، کیمیا، لیمیا، هیمیا، اینگونه از علوم غریبه همه و همه اینها سبب دارند که با سبب کار انجام میدهند. اختلافی که بین این علوم غریبه هست، گاهی در مبدأ فاعلی است، گاهی در مبدأ غایی و مانند آن وگرنه هیچ فعلی بدون سبب و بدون هدف یافت نمیشود، روی این اصل کلی سحر اگر کاری انجام میدهد سبب دارد، منتها گاهی اسباب سحر امور مادی محسوساند و در اثر تمرین ساحر توانست یک کار خارق عادت انجام بدهد یا گاهی اسباب او امور مادی غیر محسوساند که ساحر با سرعتِ عمل میتواند از آن امور غیر محسوس کاری را ارائه بدهد که خارق عادت باشد، گاهی هم در اثر قدرت اراده و روح میتواند کار غیر مادّی انجام بدهد؛ نظیر اِخبار به غیب، که از غیب خبر بدهد، خواه غیب مکانی، خواه غیب زمانی، خواه حادثهای که الآن در یک مکان غائب اتفاق میافتد، یا حادثهای که در زمان آینده اتفاق میافتد، خواه غیب مکانی، خواه غیب زمانی، اینها قابل اطلاع است، لذا اطلاع پیدا میکنند فی الجمله و نه بالجمله و خبر میدهند. منتها قسمت مهم مبدأ فاعلی سحر و سایر علوم غریبه قدرت اراده است.
ـ نقش علم و اراده در سحر و ساحری
الآن بحث در آن است که ساحر دربارهٴ خودش چه کاری انجام میدهد؟ وقتی این مسئله ثابت شد آن وقت ممکن است همین مسئله را توسعه داد، آنجا که ساحر یا کاهن یا صاحب علوم غریبه دیگر، در دیگری یا دیگران کارهای خارق العاده انجام میدهند آن هم روشن میشود. ساحر در اثر قدرت اراده در داخلهٴ بدن خود کاری انجام میدهد و قدرت اراده مربوط به آن قدرت علم است علم است، که اراده میسازد و اراده است که کار اختیاری را از انسان صادر میکند چون انسان فاعل بالاختیار است.
عدم امکان تحقق فعلی بدون اراده
هیچ کاری از انسان بدون اراده انجام نمیگیرد چه در خواب، چه در بیداری، منتها گاهی این اراده مغفول عنها است؛ انسان خیال میکند بیاراده کار کرده است، مگر اینکه انسان مورد عمل قرار بگیرد، نه مصدر عمل، یک وقت دست انسان را میگیرد، و از اتاقی به اتاق دیگر بیرون میبرد، این انسان فاعل فعل نیست، مورد فعل است نه فاعل فعل، در اینجا اسناد فعل به شخص از باب اسناد «من وقع علیه الفعل» است نه «من صدر منه الفعل»، و این تخصصاً خارج است، وگرنه اگر فعلی به انسان استناد داده شد حتماً ارادی است، ممکن است یک گوشهاش ارادی باشد و نسبت به گوشههای دیگر اشتباه، ولی هر اشتباهی باید به یک امر ارادی ختم بشود حتیٰ در قتل خطأ فعل به فاعل استناد دارد، هر خطئی یک صوابی دارد، این شخص به قصد شکار تیر انداخت اشتباهاً به یک رهگذر رسید، گرچه قتل رهگذر خطئی است ولی رمی این تیر برای رساندنِ به شکار یک امر ارادی است و یک امر اختیاری است هر خطأ و اشتباهی یک صواب و عمدی را هم دربردارد که به او تکیه میکند. در اثر قدرت اراده کار انجام میگیرد؛ لذا بسیاری از بیماران را روی تلقین درمان میکنند.
اراده تابع علم انسان
و قدرت اراده به قدرت علم بسته است، انسان تا چیزی را عالم نشود و نداند، اراده نمیکند، خواه این علمش مطابق با واقع باشد، خواه مطابق با واقع نباشد، قسمت مهمّ کارهای ما را علم ما انجام میدهد ما از چیزی میترسیم که تخیّل آسیبرسانی او را داشته باشیم و چیزی که آسیب رسان است ولی ما به او علم پیدا نکردیم نمیترسیم، الآن اگر مار یا عقربی از کنار لباس ما بگذرد و ما عالم نباشیم، هراسی نداریم، یا یک طناب ابلق رنگی را به صورت مار تلقّی کردیم و تخیّل کردیم که این مار است میگریزیم. در حقیقت ما از اندیشهمان تبعیّت میکنیم، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق. تمام جذب و دفع ما روی علم و آگاهی ماست، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق، انسان روی ارادهٴ خود کار میکند و ارادهٴ او هم به علم او متکّی است، خواه صحیح، خواه ناصحیح. یک خبر حق، یک خبر کذبی به ما برسانند یا متأثر میشویم، یا میخندیم، خواه آن خبر مطابق با واقع باشد، خواه مطابق با واقع نباشد. آنچه که در انسان مؤثر است ارادهٴ اوست و آنچه که اراده را پدید میآورد علم اوست، خواه این علم مطابق با واقع باشد، خواه مطابق با واقع نباشد. گاهی ممکن است یک علم غیر مطابق با واقع زودکشف شود، گاهی ممکن است که سالیان متمادی زندگی انسان را آن علم غیر مطابق با واقع اداره کند؛ مثلاً کسی که عقیدهٴ باطل داشت، ممکن است چهل سال، پنجاه سال روی همان عقیده غیر مطابق با واقع کل زندگی خود را بگرداند؛ یعنی روی همان مکتب باطلی که دارد روی همان علمی که دارد که علم مطابق با واقع نیست هر لحظه اراده دارد هر روز اراده دارد، و براساس آن اراده برنامهریزی میکند و زندگی میکند، این در خیال زندگی میکند، این شخص چهل سال مختال بود به تعبیر قرآن کریم، «مختال» یعنی انسان خیال زده، یعنی انسانی که با خیال کار میکند نه مطابق با عقل، یعنی آن اندیشه و تخیّلی که در محدودهٴ فکر او احیا شد، آن ارادههای او را تأمین کرد و چهل سال این با خیال زندگی کرد، یعنی کار کرد، حرکت کرد، غذا خورد، خوابید، حشر و نشر داشت ولی در عالم خیال زندگی میکرد، هیچیک از برنامههای او مطابق با واقع نبود. از این گروه قرآن کریم تعبیر میکند به «مختال فخور»، یک انسان فخر فروشی که با خیال زندگی میکند، اندیشههای او از مرحلهٴ خیال او نمیگذرد، مطابق با واقع نخواهد بود، ولی ارادهای دارد و کاری انجام میدهد. پس اینچنین نیست که اگر کسی کار کرد بیاراده باشد و آنچنان نیست که اگر اراده کرد بیعلم باشد ولی آنطور هست که علم مطابق با واقع نباشد، اینچنین هست که گاهی انسان علم دارد و مطابق با واقع نیست، عمری ممکن است در تحت ولایت شیطان باشد و نداند. کفّار که اولیای آنها شیطان و طاغوتند، در تحت ولایت شیطنت عمری را به سر میبرند که هیچ واقعیتی ندارد، اما کار میکنند. پس میشود روی علمی که مطابق با واقع نیست انسان کار بکند و در خارج هم اثر بکند، منتها این عمل چون عادی است، ما خیال میکنیم به اینکه علم در انسان اثر نمیگذارد، حتماً واقعیت است که در انسان اثر میگذارد، این چنین نیست.
مراد از علم مؤثر در اراده، صورت علمیه است
آنچه در انسان اثر میگذارد، علم است، خواه مطابق با واقع باشد، خواه غیر مطابق. «علم» یعنی صورت علمیه، نه علم مصطلح که صورةٌ مطابقةٌ للواقع، هر چه که در نهان ما پیدا شد، صورت علمیه است. این صورت علمیه گاهی علم است و گاهی جهل مرکب، این علمی که گفته میشود زندگی انسان را علم تأمین میکند، انسان فاعل بالإراده است و اراده به علم متّکی است یعنی به صورت علمیه متّکی است.
اقسام صورت علمیه: علم و جهل مرکب
این صورت علمیه دو قسم است یا مطابق با واقع است: میشود علم، یا مطابق با واقع نیست میشود جهل مرکب، آن جهلی که منشأ کار نیست آن جهل بسیط است، جهل بسیط شکّ است، شک کاری انجام نمیدهد چون عقدی در کار نیست، آن «لا ادری» است، آن جهل بسیط است که انسان را متوقّف میکند وگرنه جهل مرکب انسان را به حرکت درمیآورد. صورت علمیه، صورتی که در نفس نقش بست ونفس به او معتقد شد، مؤثر است، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق با واقع؛ چون در بسیاری از افراد اینگونه از کارها عادی شد ما خیال میکنیم که انسان مطابق با واقعیّت کار میکند، اینطور نیست، انسان با صورت علمیّه کار میکند، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق با واقع.
انسانِ مختال
چرا قرآن کریم میفرماید: ﴿و الذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة﴾ ؟ سراب که واقعیتی ندارند، او آب میپندارد و به دنبال آب حرکت میکند، یک تشنهای که به سراغ سراب میرود او عالم هست، مرید هست، حرکت و تلاش دارد: ﴿اذا جاءه لم یجده شیئاً﴾ ؛ وقتی روز ظهور حق فرا رسید، میبیند اعمال او به هدف نرسید، او در خیال زندگی میکرد؛ لذا گاهی قرآن مَثَل ذکر میکند میفرماید: اینها مثل تشنهای هستند که به سراغ سراب حرکت کردند، گاهی اینگونه از مبادی فاعلی را تبیین میکند میفرماید: اینها مختالند: ﴿إنّ الله لایحبّ کلّ مختالٍ فخور﴾ ؛ «المختال من یعمل بالخیال». خیال زده را میگویند: مختال، در برابر عاقل که «من یعمل بالعقل»، عقل چیزی است که «ما عبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» ؛ چیزی که با او خدا عبادت نشود و بهشت کسب نشود خیال است و این انسان مختال است. گرچه خود را عاقل بپندارد.
ـ علوم غریبه فاقد راه اثباتی
ساحر کارش این است از راه علم و اندیشه اراده دارد و با اراده کار انجام میدهد و اگر صاحب نفس قوی بود ممکن است در دیگران علم ایجاد کند روی تلقین و آن تلقین که علمِ پدید آمده است، اراده ایجاد کند؛ لذا دیگران هم تبع او اراده یک چنین کاری را انجام بدهند و حرکت بکنند. این اساس علوم غریبه است، گاهی با مادّیات هماهنگ است، گاهی نیست، گاهی مطابق هست، گاهی مطابق نیست و اینکه میگویند: ما با ارواح موکَّل سماوات ارتباط برقرار کردیم، یا با فرشتگان ارتباط برقرار کردیم، یا با جنیّان ارتباط برقرار کردیم، یا با ارواح مردگان ارتباط برقرار کردیم، یا با ارواح زندهها ارتباط برقرار کردیم؛ راه اثبات ندارند، گرچه ثبوتاً ممکن است ثبوتاً ممکن است، انسان با فرشتههای موکّل آسمان یا زمین ارتباط برقرار کند، ثبوتاً ممکن است با شیاطین انس، یا شیاطین جن رابطه برقرار کند، ثبوتاً ممکن است با ارواح مردهها و همچنین با ارواح زندهها انسان ارتباط برقرار کند؛ زیرا هم آنها مجرّدند، هم انسان دارای روح مجرّد است و مجرّد میتواند با مجرّد دیگر ارتباط برقرار کند، امّا اگر یک ساحر یا کاهنی داعیهای داشت که من با فلان فرشته، یا با فلان جن، یا با فلان روح ارتباط برقرار کردم این دلیلی در مقام اثبات ندارد، حتّی برای خودش. آن ممکن است در عالم خواب یا در عالم بیداری شخصی را ببیند به عنوان احضار روح، شخصی را در اتاق خود حاضر کند که خود ببیند یا دیگران هم ببینند، غیر از دیدن اینها دلیل دیگری ندارند؛ دیدن اینها مربوط به مثال متصّل اینهاست، مربوط به خیال متصّل اینهاست، اینها دارند با آن باصرهٴ درونی میبینند نه با باصرهٴ بیرونی، وگرنه هر سلیم الحسّی باید ببیند، اینکه بعضیها میبینند، بعضیها نمیبینند، معلوم میشود: اینها دارند با آن حس درونی میبینند، حسّ درونی همان است که انسان با آن حسّ خواب میبیند، انسان در خواب صُوَری را که میبیند با حسّ درون میبیند نه با حسّ بیرون، یعنی در درون ما، یک چشمی است، یک گوشی است، یک ذائقهای است، یک شامّهای است، یک لامسهای است و مانند آن که در خواب با این حواسّ کار میکنیم، حالا یا خواب ما اضغاث احلام است یا رؤیای صادقه و جزء رؤیای مبشّره است، بالاخره در درون ما این حواس هست.
سرّ فعال شدن حواس درونی در عالم خواب
سرّ اینکه ما در حال بیداری با آن حواس درون نمیبینیم این است که این حواس بیرونی ما را به بیرون مشغول میکند، نفس هم که آن قدرت را ندارد در یک آن هم به بیرون احاطه داشته باشد، هم به درون مگر برای أوحدی از انسانها، ما در حال بیداری نفسمان به این حواس بیرونی مشغول است، مرتّب از این پنج مجرا گزارشها به نفس میرسد، از دیدنیها، شنیدنیها و مانند آن، از راه سمع و بصر و سایر حواس مرتّب گزارش به نفس میرسد و نفس این گزارشات را میگیرد وروی این کار میکند، یک رهگذر میبیند کجا اتومبیل میآید کجا نمیآید فوراً گزارش میدهد نفس تصمیم میگیرد که از کدام راه حرکت کند، یک رهگذر میشنود که چه صدایی است، آشناست یا نا آشناست، به نفس گزارش میدهد؛ نفس تصمیم میگیرد و حرکت میکند، مرتّب این حواس پنجگانه گزارش میدهند و نفس را طبق این گزارش وادار به کار میکنند، وقتی انسان خوابید این گزارشگرهای پنجگانه آرام میشوند. آن وقت نفس است و حواس درونی او، اگر یک انسان صالحی باشد، در زمان بیداری گزارشهای خوبی دریافت کرده باشد، در خواب با حواس درونی خوابهای خوب میبیند، و اگر یک آدم عاطلی باشد، در بیداری گزارشهای سوء دریافت کرده باشد در حالت خواب گرفتار أضغاث احلام خواهد شد؛ لذا یک انسان خائن هرگز خواب درست نمیبیند، مگر خوابی که بر او حجّت باشد، علیه او باشد، یک انسان دروغگو خواب صادق نمیبیند، چون نفسش به کذب عادت کرده است خواب صادق نصیب نفس کاذب نخواهد شد، مگر اینکه حجّتی باشد علیه او، انسان در خواب چون مزاحم بیرونی ندارد، به درون میپردازد و صوری برای او مشهود است، مسموع است و مانند آن.
حالت منامیه در حال بیداری
پس روح در درون خود یک حواس فراوانی دارد، اگر توانست حالت منامیّه پیدا کند یعنی در بیداری مثل خواب باشد، اتاق تنها باشد، تاریک باشد، از مردم منزوی باشد، منعزل باشد، چیزی را نشنود، چیزی را نبیند، حواسش را جمع کند این میتواند در بیداری چیزی را ببیند که دیگران در خواب میبینند، این مقدور هست و اگر روح قوی بود و توانست دو جانب را خوب اداره کند، او در عین حال که در حضور مردم هست، به کارهای مردم هم میرسد مع ذلک ارتباطش با آن عالم برقرار است در بیداری میبیند چیزی را که دیگران باید در خواب ببینند، به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) نوع حالاتی که برای سید الشهداء(سلام الله علیه) در آن مسافرت پیش میآمد، این حالتهای منامیه بود نه حالت خواب . اینکه فرمود: ﴿إنا لله وإنا إلیه راجعون﴾ در خواب نبود اینکه علی بن الحسین(سلام الله علیهما) عرض کرد: چرا استرجاع میفرمایید؟ فرمود: الآن به من گفتند که این قافله در حرکت است و مرگ این قافله را تعقیب میکند ، این در حالت منامیّه بود نه در خواب، یعنی در حالی که حضرت بیدار بود این مسئله برایش حلّ شد، یا آن حالتی که در جلوی خیمه در روز عاشورا، یا عصر تاسوعا برای حضرت پیش آمد در حالت منامیّه بود در نوم، نه اینکه خوابید و خواب دید که عدهای دارند حمله میکنند، یا رسول خدا(علیه آلاف التحیة و الثناء) فرمود: تو غداً مهمان مایی ، این در بیداری برای حضرت کشف شد، این حالت را میگویند: حالت منامیّه، یعنی کاری که در نوم برای دیگران حاصل است، در بیداری برای اولیای الهی حاصل است.
انسان در درونش این حواسّ را دارد، اگر بتواند این مشاغل بیرونی را رام کند که آنها را از بین ببرد، یا کم کند، آن حواس درونی آزاد میشود، وقتی حواس درونی آزاد شدند، روح به تربیت آن حواس درونی میپردازد خودش هم که مجرّد است میبیند و هرچه را دید به قوهٴ متخیله و خیال میگوید که صورت بسازید ما که درخواب صوری را میبینیم اینچنین نیست که صورت ببینیم، معنا میبینیم و برابر آن معنا روح به قوهٴ خیال دستور میدهد که بساز و ما میسازیم، یعنی این قوّه متخیّلهٴ ما طبق دستور روح میسازد، این قوّهٴ متخیّله تابع روح است، روح چون امرمجرّد هست ممکن است با آن عالم ارتباط برقرار کند و برابر آن بسازد، وقتی که ساخت و قوی شد به حس مشترک تنزل میکند، انسان میبیند، یا صدا را میشنود، یا غذایی را میل میکند و مانند آن. هم در خواب این چنین است هم در بیداری اینچنین.
اگر یک کسی داعیه داشت که من فرشتهای را دیدم، یا جنّی را دیدم، یا روح مردهای را دیدم، یا روح زندهای را دیدم، یا فرشته موکَّل به آسمان یا زمین را دیدم، این حقیقتاً دید راه ثبوتیش باز است، امّا راه اثباتی ندارد که آیا با خود واقع تماس گرفت، یعنی در مثال منفصل و خیال مطلق تماس گرفت، یا در محدودهٴ خودش دید، این واقعاً دید، امّا در درون خود دید، نه در بیرون. ممتنع نیست که انسان با موجود بیرونی ارتباط برقرار کند و با واقعیّت اینها در ارتباط باشد، امّا اینها که میبینند راه اثباتی ندارد چون این دلیل اعمّ از آن مدّعا است، انسان چیزی را میبیند ما چه در خواب چه در بیداری ممکن است صُوَری را در محدودهٴ نفس و قوهٴ خیال ومتخیّلهمان ببینیم، گاهی هم با واقع مطابق است، گاهی هم با واقع مطابق نیست.
امکان ارتباط با فرشتگان، جنیان و شیاطین
اینکه عرض شد که ممکن است با واقع ارتباط برقرار کنند، برای آن است که قرآن کریم فرمود: هم فرشتگان بر انسانها نازل میشوند، حقیقتاً فرشته نازل میشود، هم شیاطین نازل میشوند و حقیقتاً شیطان نازل میشود و جنّ نازل میشود و مانند آن؛ پس اصلش عقلاً و نقلاً ممکن است که فرشتهای نازل بشود، انسان حرف فرشتهٴ واقعی را بشنود، یا شیطان نازل بشود و انسان حرف شیاطین یا جِنَّت را واقعاً بشنود، گاهی ممکن است در محدودهٴ تخیّل باشد اما اینکه اصلش را قرآن امضا کرده است. [در سورهٴ مبارکهٴ انعام، آیهٴ 121]
سؤال ...
جواب: نه چون خودِ نفس هم چون مجرد است ممکن است واقع را دیده باشد، منتها خیال میکند که فرشته این مطلب را به او گفت، یا شیطان این مطلب را به او گفت.
سؤال ...
جواب: واتفاق میافتد؛ چون خود نفس مجرد است میتواند با غیب ارتباط برقرار کند.
سؤال ...
جواب: واقعیت هست فی الجمله است. نه بالجمله، به نحو موجبهٴ جزئیه صادق است نه موجبه کلیه؛ یعنی انسان ممکن است با فرشته واقعاً تماس بگیرد، ممکن است با شیاطین جِنَّت واقعاً تماس پیدا کند، ممکن است با ارواح زنده یا مرده واقعاً ارتباط برقرار کند؛ اما این شخص حقیقتاً فرشته را دید یا جن را دید، دلیل ندارد. لذا حرف معصومین معتبر است حرف غیر معصومین معتبر نیست. معصوم است که میتواند با متن واقع ارتباط برقرار کند، منزّه از اشتباه هم هست.
در سورهٴ مبارکهٴ انعام فرمود که ﴿و إنّ الشیاطین لیوحون إلیٰ أولیائهم لیجادلوکم و إن أطعتموهم إنّکم لمشرکون﴾ ؛ یعنی این شبهات الحادی را شیاطین در ذهنها و دلهای اولیای خود که کفارند، القا میکنند، حالا خواه شیاطین انس، خواه شیاطین جنّ اینها روی همان شعور مرموز، این شبهات را در ذهن أولیای خود القا میکنند که بیایند علیه توحید جدال کنند: ﴿وإنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم و إن أطعتموهم إنّکم لمشرکون﴾ .
چه اینکه در سورهٴ شعراء هم مسئلهٴ تنزّل شیاطین را مطرح فرمود که شیاطین نازل میشوند منتها بر افراد دروغگو و تبهکار، آیهٴ ٢١٠ به بعد سورهٴ شعراء این است که ﴿و ما تنزّلت به الشیاطین﴾ ؛ منکران وحی دربارهٴ قرآن کریم تهمتهایی داشتند، یک قسمتش این بود که این حرفهای شاعرانه است، بافتههای شاعرانه است یک قسمت آن است که اگر این پیشگویی و اخبار غیبی دارد در اثر تنزّل شیاطین است. خدای سبحان میفرماید: ﴿و ما تنزّلت به الشیاطین ٭ و ما ینبغی لهم و ما یستطیعون﴾ ؛ این حرف شیاطین نیست که بر پیغمبر نازل شده است، شیاطین توان این کار را ندارند، برای اینها مقدور نیست که وحی تلقی کنند و وحی برسانند، حق را دریافت کنند و حق را برسانند: ﴿إنّهم عن السمع لمعزولون﴾ ؛ شیاطین نمیتوانند حرف ما را بشنوند، وحی الهی را استماع کنند و به دیگران برسانند، اینها معزول از سمعاند؛ پس مقدورشان نیست که وحی بشنوند و وحی را ابلاغ کنند. آنگاه بعد از چند آیه فرمود: ﴿هل أنبئکم علی من تنزّل الشیاطین﴾ ؛ میخواهید شما را با خبر کنم، گزارش بدهم به شما که شیاطین بر چه شخصی نازل میشوند ﴿تنزّل علی کلّ أفّاکٍ أثیم﴾ ؛ هر انسان بافندهٴ پر دروغ تبهکار، «ِافک» یعنی آنچه که باعث صرف از واقع و حقیقت است، اَفّاک یعنی کسی که پر دروغ است که این یا صیغهٴ مبالغه است یا پیشه و حرفهٴ اوست، به یک چنین آدمی میگویند: اَفّاک، فرمود: ﴿تنزّل علی کل أفّاکٍ أثیم ٭ یلقون السمع و أکثرهم کاذبون﴾ ؛ آن شیاطین سمع را إلقا میکنند، گوش میدهند، ولی در بسیاری از موارد بد میفهمند یا بد گزارش میدهند، دروغ میگویند؛ پس فی الجمله قرآن کریم امضا کرد که شیاطین نازل میشوند بر افّاک أثیم، تنزّل میکنند و گزارش میدهند، منتها گزارشات اینها خیلیاش دروغ است.
چه اینکه در برابر نقطه مقابل این مسئله تنزّل ملائکه است که فرمود: ﴿الذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة ألاّ تخافوا ولاتحزنوا﴾ ؛ این اختصاصی به حالت احتضار ندارد، منتها در حالت احتضار تنزّل ملائکه روشنتر است. در غیر حالت احتضار کسی که واقعاً بگوید ﴿الله﴾ و روی این گفتارش ایستادگی کند و مستقیم باشد، فرشته بر او نازل میشود؛ منتها آنهایی که خیلی قویّند میدانند که این مطلبی که الآن در ذهن اینها آمده است، مطلبی است که فرشتهٴ خدا این مطلب را القا کرد، آنها که متوسط یا ضعیفند نمیدانند که این مطلب ازکجا آمده است، فقط شاکرند میگویند: خدا را شکر که به ذهنم آمد، امّا دیگر نمیدانند با زبان که در ذهنش القا شد، با حرف چه گویندهای در جان او القا شد، حرف بالاخره متکلّم میخواهد اینچنین نیست که فهمی در دل ما ایجاد بشود مطلبی در قلب ما القا بشود بدون فاعل، اینچنین نیست کسی خیال کند بگوید: من خودم زحمت کشیدم به این نکته رسیدم، این شدنی نیست. چون انسان مبدأ قابلی است نه مبدأ فاعلی. هر چه هم تلاش و کوشش بکند، قابلیّت را شکوفا میکند نه اینکه فاعلیت را تضمین بکند. حرف اگر حرف حق است از جای دیگر است، انسان باید شاکر باشد که معلّم خوبی داشت، به نام فرشتگان و امثال ذلک.
پس دو طرفش ممکن هست هم از این طرف ممکن است که انسان حرف شیاطین را بشنود و واقعاً شیطان در قلب او تنزل کند و به او چیز تلقین کند، هم ممکن است فرشته تنزل کند به او حرف حق تلقین کند، امّا آنچه را که ساحر و کاهن مدّعی است آن است که من دیدم، شنیدم، این دیدن و شنیدن گاهی در مثال متّصل و خیال متصّل است؛ مثل آنچه که اکثری مردم در خواب میبینند، گاهی هم در خارج هست در مثال منفصل و خیال منفصل هست؛ مانند آنچه که أوحدی میبینند یا دیگران. صرف اینکه کسی بگوید من شیطان را دیدم یا فرشته را دیدم یا روح فلان شخص را دیدم این دیدن دلیل بر ارتباط فی الجمله است نه بالجمله، او دید اما در محدودهٴ خیال خود دید، یا بیرون از خیال خود دید؟ این را نمیتواند اثبات کند گرچه او میبیند که در اتاق او آمده است، در کنار میز مطالعهٴ او آمده است، همهٴ اینها را میبیند؛ مثل خواب، در خواب هم انسان میبیند که فلان شخص مرده یا زنده در اتاق او، در کنار میز مطالعه او حاضر شده است ولی همهٴ اینها تمثّلات برزخی است برای خود انسان، راهی برای اینکه انسان با خود واقع ارتباط برقرار کرد، ندارد. اما اینکه گزارشهای اینها گاهی درست درمیآید گاهی نادرست برای اینکه روح از جهان تجرّد است اولاً: اگر سرگرمی روح را از عالم طبیعت کم کردیم او را از طبیعت بازداشتیم، به جهان خود سری میزند ثانیاً، چون به عالم غیب سری میزند از جهان غیب میتواند رهآوردی داشته باشد ثالثاً، چون معصوم نیست گاهی بد میفهمد گاهی بد گزارش میدهد میشود کذب،گاهی هم حق گزارش میدهد اینکه میگوید: در فلان وقت حادثه اتفاق میافتد، گاهی اتفاق میافتد، گاهی هم اتفاق نمیافتد. اینها گوشهای از کیفیت گزارش از واقع است پس مسئلهٴ اینکه احضار ارواح با تجرّد روح چگونه حل میشود؟ جوابش این است که روح یک امر مجرّد است انسان آن روح را با قالب مثالی که دارد در مثال متصّل خود میبیند یا در خیال بیننده احضار میکند و اگر بیننده یک انسان نیرومند باشد توان آن را ساحر ندارد که در خیال او اثر بگذارد؛ لذا کار سحره، کار کسانی که با کار مغناطیسی انس دارند، با احضار ارواح در ارتباطند یا دربارهٴ خردسالان است یا دربارهٴ نسوان است یا دربارهٴ افراد سلیم الصدرِ سادهلوح؛ آن کسی که اهل برهان و دارای روح قوی باشد کمتر بتوانند در او اثر کنند، خب اگر یک راه واقعیت باشد، آنها که قویترند که باید شاگرد خوبی باشند، اگر انسان با واقعیت میتواند ارتباط تنگاتنگ برقرار کند آنکه اهل استدلال است، آنکه قویتر است آنکه مؤمن و صالحتر از دیگران است، آن باید شاگرد خوبی باشد. در آنها نمیتوانند اثر کنند یا خیلی کم میتوانند اثر کنند، تا برسد به معصومین(سلام الله علیهم اجمعین)، دربارهٴ معصومین هرگز نمیتوانند اثر کنند نه در بدن آنها، در بدن آنها البته ممکن است شمشیر اثر کند. سحر هم ممکن است اثر کند، و اما در محدودهٴ خیال اینها که اینها حق را باطل و باطل را حق بپندارند، این چنین نیست ممکن است کاری انجام بدهند که به بدن اینها آسیب برساند حالا یا از راه عادی یا از راه غیر عادی، ولی در محدودهٴ نفس اینها بخواهند راه پیدا کنند، حقّی را باطل جلوه بدهند، باطلی را حق ارائه بدهند مقدروشان نیست، چون روح مطهّر در تحت تسخیر هیچ ساحری نیست.
تتمهاش مربوط به بحث بعد. «والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است