- 1732
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 102 سوره بقره _ بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 102 سوره بقره _ بخش سوم
- نمونههای خوابها و رؤیاهای صادقه و کاذبه و اوهام و خیالات شیطانی و الهامات الهی و فرشتگانی
- سحر بیفایده و مضر
- فرق سحر و معجزه
- فرق معجزه، سحر، اعانت، کرامت و اهانت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیَمانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی ا لْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾
مظالم یهود تنها در آن مسائل مادّی نیست، بلکه در علوم مادّی هم ظهوری دارد. آنها به هر وسیلهای که باشد علیه اسلام و مسلمین قیام خواهند کرد. در صدر اسلام چه اینکه قبل از ظهور اسلام در زمان انبیای پیشین هم، از سحر تبعیّت میکردند، از علوم غریبه مدد میگرفتند. و برای اینکه به این استمداد از علوم غریبه رنگ مذهب بدهند سلطنت الهی سلیمان(سلام الله علیه) را هم به این علوم غریبه استناد میدادند، میگفتند (معاذ الله) سلیمان هم از این راه سلطنت میکرد. خدای سبحان سلطنت سلیمان را سلطنت الهی میداند وخود سلیمان(سلام الله علیه) را هم از آلودگیِ به کفر و سحر تبرئه میکند و ابتلای بنی اسرائیل به سحر را تشریح میکند و خود سحر را هم بیان میکند و خطر سحر را هم گوشزد میکند میفرماید به اینکه، سلیمان تن به این کار نداد؛ زیرا ملکی که او داشت عطیّهٴ ما بود که ما به او بخشیدیم، که ﴿وما کفر سلیمان ولکنّ الشیاطین کفروا﴾.
دربارهٴ خصوص سحر قرآن کریم یک بحث تکوینی دارد، یک بحث تشریعی.
امّا بحث تکوینی آن فرمود به اینکه ﴿فیتعلّمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه وما هم بضارّین به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾؛ یعنی هیچ کاری از هیچ ساحری ساخته نیست، مگر با اذن خدا. دربارهٴ کار تشریعی فرمود به اینکه ﴿ویتعلّمون ما یضرهم ولاینفعهم﴾؛ نصیحت کرد، موعظه فرمود که اینها با سحر کاری از پیش نمیبرند: ﴿ولقد علموا لمن اشتراه ما له فی الٰاخرة من خلاق﴾؛ میدانند کسی که با سحر آمیخت بهرهای از آخرت ندارد: ﴿ولبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوا یعلمون﴾؛ گرچه اینها میدانند، ولی اگر به علمشان عمل میکردند تن به این تباهی نمیدادند.
عمده آن مسئلهٴ تکوینی است که سحر چیست؟ و چه نقشی دارد؟ اموری که در اینجا سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کرد، لابد ملاحظه میفرمایید، از بهترین بحثهایی که مفسرین دارند بحث ایشان است، شما در این آیهای که بیش از یک میلیون احتمال در این آیه است، وقتی به تفاسیر دیگران مراجعه میکنید، میبینید یا دربارهٴ بحثهای ادبی این آیه سخن گفتهاند، یا احیاناً در بحثهای روائیاش که به اسرائیلیات منتهی میشود حرف زدهاند، امّا آن بحث اصیل که سحر چیست و چه نقشی در تکوین دارد نوعاً مطرح نکردهاند.
1. سحر مشمول قانون علّیت
اموری که در این آیهٴ کریمه مطرح است در ارتباط با تشریح مطالب مربوط به سحر که السحر ما هو؟ و السحر هل هو؟ از اینجا شروع میشود:
هستی اشیا مسبوق به إذن خدا
امر اول آن است که چیزی در جهان خلقت یافت نمیشود، مگر به إذن خدای سبحان؛ یعنی اگر چیزی سهمی از هستی داشت، موجود بودند، نه معدوم، نه سراب، حقیقتاً موجود بود، این ممکن نیست وجودش به خدای سبحان استناد پیدا نکند، مگر یک چیزی عدمی باشد؛ مثل سراب، مثل شرور، مثل نقص، جهل به خدا ارتباط ندارد، چون یک امر وجودی نیست. شرّ به خدا ارتباط ندارد، چون امر وجودی نیست. قبح به خدا ارتباط ندارد، چون امر موجودی نیست. هر چه امر موجودی است خیر است و به خدا مرتبط است و هر چه شرّ و نقص است وقتی تحلیل میکنید یک امر عدمی خواهد بود؛ مثلاً اینکه میگویند: مار شرّ است و عقرب شرّ است، عقرب از آن نظر که یک امری است موجود و ذی حیات و تغذیه و تنمیهای دارد و زاد و ولدی دارد، مانند سایر حیوانات است، در این امور بین عقرب و یک کبوتر فرقی نیست، تا کسی بگوید: کبوتر خیر است و عقرب شرّ. همان طوری که یک کبوتر از زندگیش لذت میبرد، یک مار و یک عقرب هم از زندگی خود لذّت میبرند، همهٴ این امورِ وجودی خیر است و به خدای سبحان استناد دارد. ولی از آن جهت که عقرب یک عابری را مسموم میکند و حیات او را از بین میبرد یا سلامت او را از بین میبرد او را معدوم میکند یا سلامتش را معدوم میکند، از این جهت میشود شرّ، اگر عقرب در عالم اصلاً به کسی آسیب نرساند که شرّی نیست، پس شرّ آن عدم ذات یا عدم کمال ذات است؛ یعنی وقتی که عقرب کسی را مسموم کرد، آن شخص از بین رفت یا سلامتش از بین رفت، آن زوال الحیات یا زوال السلامه میشود شرّ.
عدم امکان انتزاع مفهوم شرّ از امر وجودی
هیچ ممکن نیست ما مفهوم شرّ را از یک امر وجودی انتزاع بکنیم که مثلاً بگوییم: این امر شرّ است. این یک مسئلهٴ عقلی است نه یک مسئلهٴ لفظی تا انسان از اسناد کلمهٴ فعل به شرّ مثلاً شرٌّ أصابنی یا ﴿مسّنی الضرّ﴾ و امثال ذلک، انسان استفاده کند که شرّ یک امریست عدمی، ما جهل را هم به انسان نسبت میدهیم، میگوییم: زیدٌ جاهل یا عمی را نسبت میدهیم میگوییم: عمروٌ أعمی، امّا اینچنین نیست که اگر ما جهل را به کسی نسبت دادیم یا عمیٰ را به کسی نسبت دادیم، صرف این استناد باعث بشود که این امر وجودی باشد. اینگونه از قضایا عند التحلیل قضایای معدولهاند نه قضایای موجبهٴ محصّله. شما وقتی میگویید: زید عالم است؛ یک قضیه موجبهٴ محصّله است، وقتی میگویید: زید جاهل است؛ یک قضیهٴ معدولة المحمول است، یعنی حرف سلب در محمول تعبیه شد. گاهی میگویید: زید دانا نیست، گاهی میگویید: زید نادان است، این حرف نفی در محمول تعبیه شد. گاهی میگویید: زید نادان است، گاهی در عربی این کلمه نفی را دردرون محمول جا سازی میکنند و از او به عنوان جهل یاد میکنند، میگویند: زید جاهل است یا زید اعمیٰ است. اگر ما گفتیم: زید اعمیٰ است؛ چون حرف سلب را در درون محمول جاسازی کردیم، این محمول حامل حرف سلب است، وقتی سلب در درون او راه پیدا کرد، این قضیه موجبهٴ محصّله نیست، قضیه موجبه معدولة المحمول است، روحش به قضیهٴ سلبی برمیگردد. اینچنین نیست که ما یک امر وجودی را به زید نسبت دادیم، بگوییم: زید جاهل است، یعنی جهل یک امر وجودی است یا عمیٰ یک امر وجودی است، یا فقر یک امر وجودی است، همهٴ این قضایا به قضیه موجبهٴ معدولة المحمول برمیگردد، زیدٌ أعمیٰ، زیدٌ جاهل، زیدٌ فقیر، زید أمّی و امثال ذلک. اگر احیاناً گفته شد او گرفتار جهل است یا ﴿مسنّی الضرّ﴾ یا مسّنی الشرّ یا امثال ذلک، از این تعبیرات نمیشود وجودی بودن شرّ را استفاده کرد که شرّ یک امری است وجودی. محال است که ما مفهوم شرّ را از یک امر وجودی بتوانیم انتزاع کنیم، این یک مفهوم روشنی است.
سؤال ...
جواب: نظیر ﴿خلق الموت والحیات﴾ ، نظیر ﴿جعل الظلمات والنور﴾ ؛ ظلمت مجعول است، اما مجعول بالعرض است. عدم النور ظلمت است، وگرنه تاریکی یک چیزی نیست کسی او را خلق کند، تاریکی زوال نور است اگر گفتیم الهواء مظلمٌ؛ مثل آن است که بگوییم: زیدٌ جاهلٌ یا زیدٌ اعمی، لذا در روایت دارد: «الشرّ لیس إلیک» ؛ شر به تو استناد ندارد. اگر شرّ یک امر وجودی باشد یقیناً به خدا مستندِ است، مفهوم خیر و شرّ یک مفهوم روشنی است، ممکن نیست ما بتوانیم مفهوم شرّ را از یک امر وجودی انتزاع بکنیم. مثلاً میگوییم: سمّ شرّ است، سمّ شرّ است یعنی چه؟ یعنی باعث زوال حیات است یا زوال سلامت، ما از آن زوال الحیاة یا زوال السلامة، انتزاع شرّ میکنیم، وگرنه از وجود این که شرّ انتزاع نمیکنیم. اگر گفته شد: سیل شرّ است، برای اینکه ویران کننده است وگرنه از آن جهت که آب وافری است و مزارع را سرسبز میکند که شرّ نیست، هیچگاه ما مفهوم شرّ را از یک امر وجودی انتزاع نمیکنیم، این مستحیل است. شما هر موردی را که به عنوان شرّ مصداق پیدا کردی، آنجا سخن از زوال است وگرنه وجود هر شیء، هستی هر شئ، هم برای خود او خیر است، هم برای سبب او خیر است، هم برای لوازم و مسبّب او خیر است و مانند آن. غرض آن است که اگر یک چیزی موجود شد، حتماً به خدا استناد دارد و اگر چیزی موجود نبود ما او را موجود پنداشتیم، نظیر جهل، نظیر ظلم، نظیر فسق، نظیر عمیٰ امثال ذلک، اینها به فقدان قابل بر میگردد؛ لذا در روایات این چنین آمده است: «والشرّ لیس إلیک» .
خدای سبحان علة العلل هستی أشیا
ما این اصل که هر موجودی باید به خدای سبحان استناد پیدا کند گذشته از اینکه برهان عقلی همراه اوست، بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمده است که (در نهج البلاغه هم هست در کلمات امام رضا(سلام الله علیه) هم هست) که فرمود: «کلّ قائم فی سواه معلولٌ» آن از آن خطب بلند نهج البلاغه است که مرحوم سید رضی میفرماید: این خطبه مشتمل بر علومی است که سایر خطب مشتمل بر او نیست ، فرمود: «و کلّ قائم فی سواه معلولٌ» ؛ یعنی هر موجودی که به غیر متکی است، معلول است؛ یعنی هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست، علّت میخواهد. این نظام هستی را نظام علّی و معلولی میداند (هم در خطبههای مبارک امام هشتم(سلام الله علیه)، آنطوری که مرحوم صدوق درکتاب شریف توحید نقل کردند آمده است، هم در بیانات مبارکِ امام اوّل، حضرت امیر(سلام الله علیه)) که اگر یک موجودی هستی او عین ذات او بود او قائم به ذات است، مانند خدای سبحان که لاشریک له و هر موجودی که هستی او عین ذات او نبود این معلول است، یعنی علّت میخواهد. این امضای نظام علّی عالم است: «کلّ قائم فى سواه معلولٌ» ؛ هر چه که به غیر متّکی است، هستی او عین ذات او نیست، این معلول است.
عدم امکان محقق پدیدهای بدون علّت
روی این اصل امر اوّل این بحث این خواهد بود که هر چه موجود است، نه پنداری، نه نظیر سراب، هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست، علّت میخواهد، واجب تعالیٰ علت نمیخواهد، چون هستی محض است، سراب علّت نمیخواهد، چون موجود نیست، سراب، سبب نمیخواهد چون چیزی نیست، هر چیزی که سهمی از هستی دارد، اگر هستی او عین ذات او نباشد یقیناً معلول است؛ این اصل اوّل.
مطلب دوم آن است که طبق این اصل، فرقی بین امور عادی و غیر عادی نیست، امور چه معتاد چه غیر معتاد هر چه سهمی از هستی دارد باید به علت تکیه کند، اگر هستیاش عین ذاتش نباشد، خواه طبق عادت باشد، خواه خارق عادت باشد. هیچ ممکن نیست یک شیءای بدون سبب یافت بشود، خواه امر عادی باشد. خواه خارق عادت.
امر سوم آن است که این خارق عادت، خواه به سود مردم باشد، خواه به زیان مردم، خواه نظیر معجزه و کرامت باشد، خواه نظیر سحر و کهانت و شعبده و امثال ذلک باشد، چه امری که در خیر مردم است، چه امری که خیر مردم نیست، خود آن شئ سبب میخواهد گرچه شرّ یک امر عدمی است، ولی به یک امر وجودی متکّی است.
2. ماهیت سحر و اسباب آن
امر بعدی آن است که کارهایی که به عنوان خارق عادت انجام میشود:
خوارق عادت با اسباب مادّی محسوس
بعضیها اسباب طبیعی محسوس دارند، منتها در اثر تکرار و تمرین فراوان شخص یک قدرتی پیدا میکند؛ نظیر اینکه ممکن است کسی در اثر اعتیاد به سمّ با خوردن سمّ از بین نرود، این یک سبب طبیعی دارد، تکرار این کار، تمرین متمادی در این کار، طوری بدن انسان را تضمین میکند که ممکن است سمّ بخورد و نمیرد. اگر کسی سم خورد و نمرد، این کار خارق عادت است، ولی منشأ عادی محسوس دارد.
خوارق عادت با اسباب مادّی غیر محسوس
بعضی از کارها خارق عادت است، منشأ مادّی غیر حسّی دارد، که به حسّ نمیآید در اثر سرعت سیر و مانند آنکه محسوس نیست این شخص چگونه روی طناب رفته و نیفتاد، چگونه در مدّت کوتاهی از جایی به جایی حرکت کرد و کسی او را ندید. چگونه یک متاعی را از جایی به جایی منتقل کرد و کسی او را ندید، این امور مستند است به یک سلسله علل و اسباب طبیعی و مادّی، منتها در اثر سرعت عمل محسوس ما نیست. اینها یک کارهای رایجی است که شَعبده بازان و امثال ذلک دارند.
خوارق عادت با اسباب غیر مادّی
بعضی از امور مبادی غیر مادّی دارد نظیر اِخبار به آینده که از آینده خبر میدهند که در فلان روز فلان حادثه اتفاق میافتد، احیاناً گاهی این خبر مطابق واقع درمیآید، گاهی هم کذب؛ ولی آنجا که مطابق با واقع درمیآید معلوم میشود به یک جایی استناد دارد. اینگونه از امور که اِخبار به آینده است و از غیب خبر میدهد نه مبدأ مادّی محسوس دارد، نه مبدأ مادّی غیر محسوس، این کارها را احیاناً مَراتضه دارند، سَحَره دارند، کَهَنه دارند و مانند آن، اینها باید به کجا استناد پیدا کند؟ چون یک امر موجود است، بیسبب نخواهد شد.
اگر ما احتمال بدهیم یک شیءای در عالم روی تصادف یافت شد، هرگز نمیتوانیم برهان اقامه کنیم که چون جهان موجود است، پس خدایی هست، احتمال تصادف، احتمال جمع بین نقیضین خواهد بود، ممکن نیست یک پدیدهای بدون سبب یافت بشود؛ پس هر پدیدهای سبب دارد خواه مادی، خواه غیر مادی، خواه محسوس، خواه غیر محسوس، آنجا که یک گزارشگری از یک غیب خبر میدهد حتماً یک سبب دارد، حالا سببش غیر مادی است. چیزی که میتواند اینگونه از امور ساحران یا غیر ساحران را توجیه کند، همان قدرت اراده و قدرت روح است.
روح، اصل وجود انسان
انسان دارای دو حقیقت نیست، یکی بدن و یکی روح، بلکه انسان یک حقیقت متّحد است که اصل او را روح او تشکیل میدهد و فرع او را بدن او، این چنین نیست که بدن، عِدل روح باشد و این دو امر، دو اصل باشند در تشکیل حقیقت انسان؛ بلکه طبق بیان امام ششم(سلام الله علیه) که فرمود: «اصل الإنسان لبّه» ؛ اصالت از آنِ روح است و بدن تابع اوست و هر کاری را که روح بخواهد در حیطهٴ بدن انجام میدهد.
کار و ارادهٴ روح مسبوق به علم و آگاهی
روح کاری را بدون آگاهی و علم انجام نمیدهد و ارادهٴ او مسبوق به آگاهی و علم او است، به هر چه جزم پیدا کرد براساس همان قطع و جزم اراده میکند. انسانهای عادی به مطالب عادی یقین دارند و برابر همین یقینهای عادی ارادههای عادی دارند؛ لذا کارشان بر عادت میگذرد، انسانهای غیر عادی از یک راههای دیگر جزم پیدا میکنند، طبق آن جزم اراده ایجاد میشود و طبق آن اراده کار میکنند. انسان در مدّت عمرش از تلقینها هم مستحضر بود، گاهی شما میبینید در مسافرت در شب تار، انسان اول توهّم میکند آن شبحی که از دور دیده میشود، آن درخت است، بعد کم کم خیال میکند حیوان است بعد کم کم خیال میکند به صورت یک غول و دیو خواهد بود، این خیال او تقویت میشود به صورت علم جزمی درمیآید وقتی علم جزمی درآمد، همان علم جزمی باعث پیدایش اراده است و او در محدودهٴ فکر خود یک دیوی میسازد و از او میترسد ومیگریزد و واقعاً فرار میکند. این شخص از خود فرار میکند، نه از دیگری یا از دیو بیرونی، این اراده کرد که دیو بسازد، ساخت و از دیو ساخته فرار میکند و این ارادهاش هم منشأ آن تخیّل قویّ اوست. اگر علم جزمی شد و صد در صد شد، اراده را هم به دنبال دارد. اراده باعث پیدایش صورت است در صحنهٴ نفس این شخص نه بیرون، و همان صحنه باعث ترس اوست و باعث فرار کردن اوست، این معنا برای بسیاری از انسانها در حالت خواب ممکن است، در خواب همان خیال تقویت میشود، اراده را وادار میکند به ساختن، اراده صوری را میسازد و آن صور را انسان در خیال متصل خود در خواب میبیند یا از او لذّت میبرد، یا از او هراسناک میشود و غمگین میشود. آن صوری را که در نفس ساخته است در بدن او اثر میگذارد، گاهی از شدّت نشاط بیدار میشود، گاهی هم از شدّت ترس بیدار میشود پس آنچه را که نفس به عنوان علم جزمی، یافت باعث پیدایش اراده میشود و اراده هم در درون نفس میسازد یا خوب میسازد یا بد، در بیرون از نفسِ اینگونه افراد، چیزی نیست، در درون اینگونه از افراد ساختههای ارادهٴ آنهاست که ارادهٴ آنها را خیالات قویّ آنها میسازد. بنابراین در بسیاری از مسائلی که احیاناً دربارهٴ احضار ارواح سخن به میان میآید که چگونه روح را با اینکه امر مجرّد است حاضر میکنند یا این شبهه مطرح است که چگونه روح زنده را حاضر میکنند، یک شخص زنده در حالی که بیدار است، مشغول کار خودش هست روح او را احضار میکنند یا این سؤال مطرح است که روح بعد از رهایی بدن و ورود در آن نشئه، دروغ نمیگوید، چرا فلان روح دروغ گفت؟ یا چرا این دو روح که ما احضار کردیم دو جور حرف زدند، این شبهاتی که مطرح است براساس این توهّم است که اینها که احضار ارواح دارند با خود روح خارج در ارتباطند و روح خارج را احضار میکنند؛ لذا اشکال میکنند که روح که مجرّد است در یک خانه نمیگنجد که آن روح را به خانه بیاروند؟ یا روح انسان زندهٴ بیدار که بدن خود را دارد اداره میکند چگونه در این خانه و در این اتاق آمده است؟ و یا روح مجرّد که رخت بربست چگونه از آن نشئه درست گزارش نمیدهد، دروغ میگوید و امثال ذلک، هیچکدام از اینها ارتباط با واقع نیست، اینگونه از ارتباطها در همان خیال متصل است نه مثال منفصل، یعنی در نهان خود آدم است، این نهان چطور در خواب ظهور میکند به صورت اضغاث و احلام درمیآید یا به صورت خواب خوب درمیآید، در بیداری هم اگر کسی این نهان و نهاد را تقویت کند یا به صورت اضغاث و احلام درمیآید یا به صورت رؤیاهای صادق درمیآید. اینکه ارتباط پیدا میکند، یعنی آن روح برای این شخص احضار کننده در محدودهٴ خیال متصل او حضور دارد یا در محدودهٴ خیال متصل حاضرانِ در آن محفل حضور دارد نه اینکه روح که امر مجرّد است به آن خانه بیاید یا روح زندهای را از بدنش جدا کنند در آن اتاق احضار کنند یا با حفظ تعلق با آن بدن در اتاق دیگر احضار کنند، اینچنین نیست ما هر چه را بپنداریم، این پندار ما اگر تقویت شد اراده میسازد و اگر اراده چیزی را ساخت ما او را واقعاً میبینیم، واقعاً میشنویم، چون ما الآن هم در عالم مثال بسر میبریم، چیزی را که اراده ساخت انسان میشنود ولو دیگری نشنود، میبیند ولو دیگری نبیند. بنابراین این یک اصل ممکن است اگر این اراده در اثر خبث نفس به خود همان نفس متکّی بود هم محدود است، هم احیاناً خلاف میگوید، هم قابل شکست است، ولی اگر این اراده در اثر طهارت روح به خدای سبحان ارتباط برقرار کرد هم مطلق است و هم هرگز خلاف نمیگوید و هم هرگز شکست نمیخورد.
3. تفاوت سحر با کرامت و معجزه
فرق بین آنچه را که انبیا و اولیا میبینند(علیهم الصلاة و علیهم السلام) و آنچه که مَراتضه و کَهَنه و سَحَره و امثال ذلک میبینند، آن است که:
اوصاف سحر و ویژگیهای معجزه
ساحران یا کاهنان در اثر تولید اراده در محدودهٴ نفس پلید خود، صوری را مشاهده میکنند؛ لذا هم محدود است هم احیاناً خلاف خواهد بود، هم قابل شکست، ولی اگر در اثر ارتباط با خدای سبحان مانند انبیا و اولیا به ارادهٴ الهی اتّکا داشتند، هم مطلق است، هم حق و صدق است، هم شکست ناپذیر، لذا وقتی خدا انبیا را میستاید، میفرماید: ﴿کتب الله لَأغلبنّ أنا و رسلی﴾ ؛ هیچ ممکن نیست که انبیای من شکست بخورند، یعنی نبوت شکست نمیخورد، گرچه ممکن است: ﴿یقتلون النبیین بغیر الحقّ﴾ ؛ انبیا را بکشند، ولی رسالت نبوت شکست نمیخورد. فرمود: ﴿وإنّ جندنا لهم الغالبون﴾ یا ﴿لهم المنصورون﴾ ، فرمود: اینها سپاهیان منند، اینها منصورند. هرگز وحی و رسالت شکست نمیخورد؛ زیرا به قدرت لایزال الله بسته است، ممکن است خود آن پیغمبر را شهید بکنند.
بنابراین آنچه را که نفس در اثر علم اراده پیدا میکند میسازد، منتها اگر آن علم او صحیح بود ارادهاش صحیح است و ساختههای او صحیح و اگر علم ضعیف بود یعنی باطل بود ارادهاش هم ناصواب، ساختههای او ناصواب این یک بحث.
گاهی ممکن است اراده به قدری قویّ باشد که نه تنها در محدودهٴ خود انسان این ساختن محقق است، برای دیگران هم انسان چیز بسازد، یا در عالم خارج چیزی بسازد، خواه در ذهن دیگران بسازد، یا در واقعیت خارج بسازد؛ نظیر کاری که انبیا(علیهم السّلام) میکردند. آنها در اثر قدرت اراده میتوانستند مردهای را زنده کنند، درخت پژمردهای را سرسبز کنند نه تنها خود طیالأرض داشتند ممکن است کسی را از جایی به جایی هم ببرند، این قدرت اراده همانطوری که در محدودهٴ بدن اثر میگذارد، وقتی قوی شد دیگران به منزلهٴ بدنِ این ارادهٴ قوی خواهند بود. اصولاً میگویند: یکی از خواص نبوّت آن است که عالم طبیعت به منزلهٴ بدن پیغمبر است، همانطوری که هر انسانی بر بدنش مسلط است و هر چه بخواهد در محدودهٴ بدن پیاده میکند، نفس نبیّ هم نسبت به کلّ عالم این چنین است،به منزلهٴ روح است و کلّ عالم به منزلهٴ بدن او.
بازگشت به بحثِ خدای سبحان علة العلل هستی أشیا
همانطوری که ما به اذن خدا در بدن خودمان مؤثریم، نه بدون اذن خدا، پیغمبر هم به اذن خدا در عالم مؤثّر است، خواه نظیر عیسای مسیح(سلام الله علیه) که بگوید: ﴿أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ، خواه مانند آنکه بگوید: ﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ ، آن هم باید بگوید: بإذن الله، منتها او نگفت: سلیمان وقتی که ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ﴾ ؛ یعنی آنکه تخت را از دورترین نقطه به حضور سلیمان قبل از چشم به هم زدن احضار میکند، به اذن خداست؛ ممکن نیست کسی کاری در عالم انجام بدهد و این کارش با خدا ارتباط برقرار نکند، چرا؟ چون اگر موجود است، علّت میخواهد و آن علّت هم چون هستی او عین ذات او نیست، باید به علّة العلل که خدای سبحان است و مسبب الأسباب است، ارتباط برقرار کند و از آنجا نشأت بگیرد. همهٴ این علل و اسباب به مسبب اسباب ارتباط پیدا میکنند وآن خداست.
بنابراین هر کاری، در هر گوشهٴ عالم یافته میشود، اگر کار است و سهمی از هستی دارد به خدای سبحان برمیگردد و از آن جهت هم البته خیر است، بنابراین اگر سحر در عالم بخواهد کاری انجام بدهد، این کار بدون إذن خدا ممکن نیست؛ لذا فرمود: ﴿وما هم بضارّین به من أحد إلاّ بإذن الله﴾، همانطوری که کار انبیا به اذن الله است، کار ساحران هم به اذن الله است، اگر احیای موتیٰ به إذن الله است که عیسای مسیح فرمود: ﴿أُحی الموتیٰ بإذن الله﴾ ، اماتهٴ احیا هم به اذن الله است اگر ساحری یا کاهنی بخواهد کاری کند که کسی از بین برود، آن هم بدون اذن خدا نخواهد بود. تنها ضرر نیست، منتها چون در آیهٴ، مسألهٴ ضرر را مطرح کرد فرمود به اینکه ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾، وگرنه هر کاری در هر گوشهٴ عالم یافت بشود، باید به إذن خدا باشد؛ چون الله، رب عالمیان است. اگر یک موجودی به خدای سبحان استناد پیدا نکند، میشود تفویض مستحیل، یا لازمهاش آن است که معلول علت نخواهد یا لازمهاش آن است که این شئ به خود متّکی باشد، یعنی انقلاب ذاتی یک ممکن به واجب، و همه مستحیل است.
بنابراین هیچ ممکن نیست، در هیچ گوشهٴ عالم کاری واقع بشود مگر اینکه به خدا استناد دارد و آنجا که به خدا استناد ندارد، نظیر آیهٴ سوره مبارکه نساء که فرمود: ﴿وما أصابک من سیئةٍ فمن نفسک﴾ ؛ چون وقتی سیئه تحلیل میشود به نقص برمیگردد و نقص یک امر عدمی است، آن امر عدمی به خدا برنمیگردد؛ مثل سراب است و گرنه اگر چیزی باشد موجود، یقیناً به خدا استناد دارد.
نقش اراده و تلقین در فعل و انفعالات درونی انسان
و اگر اراده قوی شد همان طوری که در داخل بدن انسان اثر میگذارد، در داخل هم اثر میگذارد. چطور یک انسان در شب تار در بیابان وحشت زده است و فرار میکند، چون یک دیوی را خود ساخت و میبیند. ممکن است در اثر تقویت اراده همین خاصیت را دربارهٴ دیگران ایجاد کند، و اگر در دیگران این اراده پیدا شد، در بدن آنها هم یک اثری پیدا میشود، اینکه میبیند بعضی از اطبّا بیمارانی را با تلقین درمان میکنند، سرّش این است که اراده در بدن اثر میگذارد. همان طوری که خبر بد گدازنده است، خبر خوب هم پرورنده است. اگر یک گزارشگر دروغگویی یک خبر تلخی را به کسی بدهد، احیاناً ممکن است او سکته کند. چرا؟ نه آن واقعیت این شخص را از بین برد، چون واقعیتی نبود خبر دروغ در انسان اثری دارد که خبر راست همان اثر را دارد، آنچه که مؤثر است اندیشهٴ خود آدم است. اگر یک خبر تلخی به یک شخص برسد، چرا او متأثر میشود؟ چرا گریه میکند؟ یا چرا خنده میکند؟ یا چرا از شدّت نشاط سکته میکند؟ یا از شدتّ اندوه سکته میکند؟ این مرگ او. مربوط به ارادهٴ اوست و ارادهٴ او محصول اندیشهٴ او است. فهم که آدم را نمیکشد، اراده است که میکشد، فهم که آدم را نمینالاند، اراده است که میگریاند، اندیشه بدون اراده کار انجام نمیدهد، انسان متحرک به اراده است، نه متحرک به علم. کار را اراده میکند نه فهم، منتها فهم اراده ایجاد میکند، اراده کار میکند. اگر کسی خواست بخندند که با علم نمیخندد. اگر کسی مطلبی را شنید و گریه کرد این اشک را که آن علم به بار نمیآورد، انسان که «باکی» به علم نیست، «باکی» به اراده است. انسان متحرک به اراده است. اگر کار است، روی اراده است، نه روی علم، منتها علم به سرعت اراده تولید میکند، اراده به سرعت اشک میجوشاند، انسان خیال میکند همین که شنید ناله کرد یا همین که شنید اشک ریخت؛ اشک او مال اندیشهٴ او نیست، مال ارادهٴ او است. غضب هم این چنین است، گاهی انسان یک مطلبی را میشنود از شدّت غضب تمام بدنش خیسِ عرق میشود، این عرق یک کار اختیاری است کار بیاراده نیست، منتها چون این اراده سریع است ما خیال میکنیم که این کار بیاراده شد. این اندیشه اراده ساخت و آن اراده عرق ساخت، گاهی اگر یک خبر دروغی به کسی برسد او سکته میکند و میمیرد این موت، موت ارادی است، آن اندیشه اراده ساخت و آن اراده هم باعث پیدایش مرگ شد.
سؤال ...
جواب: نمیخواهد، ولی وقت علم پیدا کرد، میگوید: این حیات برای من سودمند نیست، او حیات خوب میخواهد، نه حیات بد. میگوید: حیات منهای فلان شخص را من نمیخواهم.
بازگشت به بحثِ تفاوت سحر با کرامت و معجزه
پس آنچه که در انسان مؤثر است در بدن او به نام کار، ارادهٴ اوست و ارادهٴ او را اندیشهٴ او میسازد، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق با واقع، سحر مطابق با واقع نیست، ولی مؤثر است، معجزه و کرامت مطابق با واقع است و مؤثر است؛ چون سحر از نفس خبیث ساحر است مطابق با واقع نیست اوّلاً، قابل شکست است ثانیاً، محدود است ثالثاً، ولی اعجاز و کرامت چون مطابق با واقع است و در اثر طهارت روح پیغمبر و وصی به خدای سبحان ارتباط شدید دارند؛ حق است اولاً، قابل تخلف نیست ثانیاً، قابل شکست هم نخواهد بود و مطلق است ثالثاً.
تذکر: تفاوت معجزه و کرامت
و اگر این کاری که به نام معجزه یا کرامت از نفس پاک پیغمبر یا وصیاش نشئت میگیرد، اگر این کار با دعوای نبوت همراه بود، یعنی صاحب این کار مدّعی نبوت بود این کار را میگویند: معجزه و اگر با تحدّی و دعوای نبوّت همراه نبود، میگویند: کرامت، فرق کرامت و معجزه در آن مسائل جوهری نیست، معجزه مبارز طلب میکند، یعنی تحدّی میکند، میگوید: من پیغمبرم، شما اگر در نبوّتم شک دارید مثل معجزهٴ من معجزه بیاورید و مبارز طلب میکند، میگویند: تحدّی، اگر این کار غیر عادی با تحدّی همراه بود میشود معجزه و اگر با تحدّی همراه نبود، میشود کرامت، هم پیغمبر درخت خشکیده را سرسبز میکرد و هم امام، منتها کار امام کرامت است، کار پیغمبر معجزه، هم پیغمبر مرده را زنده میکرد، هم امام، منتها پیغمبر کارش معجزه است، امام کارش کرامت. منشأ هر دوی اینها ولایت است، نفس اگر کامل شد انسان ولی الله شد توان تأثیرِ در تکوین به اذن خدا را دارد و نظام هستی در برابر او به منزلهٴ بدن یک روح است به اذن الله، منتها اگر این کار با تحدّی همراه باشد، میشود معجزه با تحدّی نباشد میشود کرامت. وگرنه مشترک بین امام و پیغمبر همان ولایت است، نبوّت و امامت یا خلافت دو چهرهٴ بیرونیند و ولایت یک چهرهٴ درونی است، نفس اگر به ولایت رسیده است میتواند در تکوین به اذن خدا اثر بگذارد، فرق اینها یک فرقی است مجاور، یک: آنکه معجزه دارای تحدّی است، دیگر اینکه کرامت این تحدّی را ندارد، اما فرق سحر با کهانت و سایر علوم غریبه به خواست خدا بعداً روشن میشود.
«والحمدلله رب العالمین»
- نمونههای خوابها و رؤیاهای صادقه و کاذبه و اوهام و خیالات شیطانی و الهامات الهی و فرشتگانی
- سحر بیفایده و مضر
- فرق سحر و معجزه
- فرق معجزه، سحر، اعانت، کرامت و اهانت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیَمانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی ا لْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾
مظالم یهود تنها در آن مسائل مادّی نیست، بلکه در علوم مادّی هم ظهوری دارد. آنها به هر وسیلهای که باشد علیه اسلام و مسلمین قیام خواهند کرد. در صدر اسلام چه اینکه قبل از ظهور اسلام در زمان انبیای پیشین هم، از سحر تبعیّت میکردند، از علوم غریبه مدد میگرفتند. و برای اینکه به این استمداد از علوم غریبه رنگ مذهب بدهند سلطنت الهی سلیمان(سلام الله علیه) را هم به این علوم غریبه استناد میدادند، میگفتند (معاذ الله) سلیمان هم از این راه سلطنت میکرد. خدای سبحان سلطنت سلیمان را سلطنت الهی میداند وخود سلیمان(سلام الله علیه) را هم از آلودگیِ به کفر و سحر تبرئه میکند و ابتلای بنی اسرائیل به سحر را تشریح میکند و خود سحر را هم بیان میکند و خطر سحر را هم گوشزد میکند میفرماید به اینکه، سلیمان تن به این کار نداد؛ زیرا ملکی که او داشت عطیّهٴ ما بود که ما به او بخشیدیم، که ﴿وما کفر سلیمان ولکنّ الشیاطین کفروا﴾.
دربارهٴ خصوص سحر قرآن کریم یک بحث تکوینی دارد، یک بحث تشریعی.
امّا بحث تکوینی آن فرمود به اینکه ﴿فیتعلّمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه وما هم بضارّین به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾؛ یعنی هیچ کاری از هیچ ساحری ساخته نیست، مگر با اذن خدا. دربارهٴ کار تشریعی فرمود به اینکه ﴿ویتعلّمون ما یضرهم ولاینفعهم﴾؛ نصیحت کرد، موعظه فرمود که اینها با سحر کاری از پیش نمیبرند: ﴿ولقد علموا لمن اشتراه ما له فی الٰاخرة من خلاق﴾؛ میدانند کسی که با سحر آمیخت بهرهای از آخرت ندارد: ﴿ولبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوا یعلمون﴾؛ گرچه اینها میدانند، ولی اگر به علمشان عمل میکردند تن به این تباهی نمیدادند.
عمده آن مسئلهٴ تکوینی است که سحر چیست؟ و چه نقشی دارد؟ اموری که در اینجا سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کرد، لابد ملاحظه میفرمایید، از بهترین بحثهایی که مفسرین دارند بحث ایشان است، شما در این آیهای که بیش از یک میلیون احتمال در این آیه است، وقتی به تفاسیر دیگران مراجعه میکنید، میبینید یا دربارهٴ بحثهای ادبی این آیه سخن گفتهاند، یا احیاناً در بحثهای روائیاش که به اسرائیلیات منتهی میشود حرف زدهاند، امّا آن بحث اصیل که سحر چیست و چه نقشی در تکوین دارد نوعاً مطرح نکردهاند.
1. سحر مشمول قانون علّیت
اموری که در این آیهٴ کریمه مطرح است در ارتباط با تشریح مطالب مربوط به سحر که السحر ما هو؟ و السحر هل هو؟ از اینجا شروع میشود:
هستی اشیا مسبوق به إذن خدا
امر اول آن است که چیزی در جهان خلقت یافت نمیشود، مگر به إذن خدای سبحان؛ یعنی اگر چیزی سهمی از هستی داشت، موجود بودند، نه معدوم، نه سراب، حقیقتاً موجود بود، این ممکن نیست وجودش به خدای سبحان استناد پیدا نکند، مگر یک چیزی عدمی باشد؛ مثل سراب، مثل شرور، مثل نقص، جهل به خدا ارتباط ندارد، چون یک امر وجودی نیست. شرّ به خدا ارتباط ندارد، چون امر وجودی نیست. قبح به خدا ارتباط ندارد، چون امر موجودی نیست. هر چه امر موجودی است خیر است و به خدا مرتبط است و هر چه شرّ و نقص است وقتی تحلیل میکنید یک امر عدمی خواهد بود؛ مثلاً اینکه میگویند: مار شرّ است و عقرب شرّ است، عقرب از آن نظر که یک امری است موجود و ذی حیات و تغذیه و تنمیهای دارد و زاد و ولدی دارد، مانند سایر حیوانات است، در این امور بین عقرب و یک کبوتر فرقی نیست، تا کسی بگوید: کبوتر خیر است و عقرب شرّ. همان طوری که یک کبوتر از زندگیش لذت میبرد، یک مار و یک عقرب هم از زندگی خود لذّت میبرند، همهٴ این امورِ وجودی خیر است و به خدای سبحان استناد دارد. ولی از آن جهت که عقرب یک عابری را مسموم میکند و حیات او را از بین میبرد یا سلامت او را از بین میبرد او را معدوم میکند یا سلامتش را معدوم میکند، از این جهت میشود شرّ، اگر عقرب در عالم اصلاً به کسی آسیب نرساند که شرّی نیست، پس شرّ آن عدم ذات یا عدم کمال ذات است؛ یعنی وقتی که عقرب کسی را مسموم کرد، آن شخص از بین رفت یا سلامتش از بین رفت، آن زوال الحیات یا زوال السلامه میشود شرّ.
عدم امکان انتزاع مفهوم شرّ از امر وجودی
هیچ ممکن نیست ما مفهوم شرّ را از یک امر وجودی انتزاع بکنیم که مثلاً بگوییم: این امر شرّ است. این یک مسئلهٴ عقلی است نه یک مسئلهٴ لفظی تا انسان از اسناد کلمهٴ فعل به شرّ مثلاً شرٌّ أصابنی یا ﴿مسّنی الضرّ﴾ و امثال ذلک، انسان استفاده کند که شرّ یک امریست عدمی، ما جهل را هم به انسان نسبت میدهیم، میگوییم: زیدٌ جاهل یا عمی را نسبت میدهیم میگوییم: عمروٌ أعمی، امّا اینچنین نیست که اگر ما جهل را به کسی نسبت دادیم یا عمیٰ را به کسی نسبت دادیم، صرف این استناد باعث بشود که این امر وجودی باشد. اینگونه از قضایا عند التحلیل قضایای معدولهاند نه قضایای موجبهٴ محصّله. شما وقتی میگویید: زید عالم است؛ یک قضیه موجبهٴ محصّله است، وقتی میگویید: زید جاهل است؛ یک قضیهٴ معدولة المحمول است، یعنی حرف سلب در محمول تعبیه شد. گاهی میگویید: زید دانا نیست، گاهی میگویید: زید نادان است، این حرف نفی در محمول تعبیه شد. گاهی میگویید: زید نادان است، گاهی در عربی این کلمه نفی را دردرون محمول جا سازی میکنند و از او به عنوان جهل یاد میکنند، میگویند: زید جاهل است یا زید اعمیٰ است. اگر ما گفتیم: زید اعمیٰ است؛ چون حرف سلب را در درون محمول جاسازی کردیم، این محمول حامل حرف سلب است، وقتی سلب در درون او راه پیدا کرد، این قضیه موجبهٴ محصّله نیست، قضیه موجبه معدولة المحمول است، روحش به قضیهٴ سلبی برمیگردد. اینچنین نیست که ما یک امر وجودی را به زید نسبت دادیم، بگوییم: زید جاهل است، یعنی جهل یک امر وجودی است یا عمیٰ یک امر وجودی است، یا فقر یک امر وجودی است، همهٴ این قضایا به قضیه موجبهٴ معدولة المحمول برمیگردد، زیدٌ أعمیٰ، زیدٌ جاهل، زیدٌ فقیر، زید أمّی و امثال ذلک. اگر احیاناً گفته شد او گرفتار جهل است یا ﴿مسنّی الضرّ﴾ یا مسّنی الشرّ یا امثال ذلک، از این تعبیرات نمیشود وجودی بودن شرّ را استفاده کرد که شرّ یک امری است وجودی. محال است که ما مفهوم شرّ را از یک امر وجودی بتوانیم انتزاع کنیم، این یک مفهوم روشنی است.
سؤال ...
جواب: نظیر ﴿خلق الموت والحیات﴾ ، نظیر ﴿جعل الظلمات والنور﴾ ؛ ظلمت مجعول است، اما مجعول بالعرض است. عدم النور ظلمت است، وگرنه تاریکی یک چیزی نیست کسی او را خلق کند، تاریکی زوال نور است اگر گفتیم الهواء مظلمٌ؛ مثل آن است که بگوییم: زیدٌ جاهلٌ یا زیدٌ اعمی، لذا در روایت دارد: «الشرّ لیس إلیک» ؛ شر به تو استناد ندارد. اگر شرّ یک امر وجودی باشد یقیناً به خدا مستندِ است، مفهوم خیر و شرّ یک مفهوم روشنی است، ممکن نیست ما بتوانیم مفهوم شرّ را از یک امر وجودی انتزاع بکنیم. مثلاً میگوییم: سمّ شرّ است، سمّ شرّ است یعنی چه؟ یعنی باعث زوال حیات است یا زوال سلامت، ما از آن زوال الحیاة یا زوال السلامة، انتزاع شرّ میکنیم، وگرنه از وجود این که شرّ انتزاع نمیکنیم. اگر گفته شد: سیل شرّ است، برای اینکه ویران کننده است وگرنه از آن جهت که آب وافری است و مزارع را سرسبز میکند که شرّ نیست، هیچگاه ما مفهوم شرّ را از یک امر وجودی انتزاع نمیکنیم، این مستحیل است. شما هر موردی را که به عنوان شرّ مصداق پیدا کردی، آنجا سخن از زوال است وگرنه وجود هر شیء، هستی هر شئ، هم برای خود او خیر است، هم برای سبب او خیر است، هم برای لوازم و مسبّب او خیر است و مانند آن. غرض آن است که اگر یک چیزی موجود شد، حتماً به خدا استناد دارد و اگر چیزی موجود نبود ما او را موجود پنداشتیم، نظیر جهل، نظیر ظلم، نظیر فسق، نظیر عمیٰ امثال ذلک، اینها به فقدان قابل بر میگردد؛ لذا در روایات این چنین آمده است: «والشرّ لیس إلیک» .
خدای سبحان علة العلل هستی أشیا
ما این اصل که هر موجودی باید به خدای سبحان استناد پیدا کند گذشته از اینکه برهان عقلی همراه اوست، بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) آمده است که (در نهج البلاغه هم هست در کلمات امام رضا(سلام الله علیه) هم هست) که فرمود: «کلّ قائم فی سواه معلولٌ» آن از آن خطب بلند نهج البلاغه است که مرحوم سید رضی میفرماید: این خطبه مشتمل بر علومی است که سایر خطب مشتمل بر او نیست ، فرمود: «و کلّ قائم فی سواه معلولٌ» ؛ یعنی هر موجودی که به غیر متکی است، معلول است؛ یعنی هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست، علّت میخواهد. این نظام هستی را نظام علّی و معلولی میداند (هم در خطبههای مبارک امام هشتم(سلام الله علیه)، آنطوری که مرحوم صدوق درکتاب شریف توحید نقل کردند آمده است، هم در بیانات مبارکِ امام اوّل، حضرت امیر(سلام الله علیه)) که اگر یک موجودی هستی او عین ذات او بود او قائم به ذات است، مانند خدای سبحان که لاشریک له و هر موجودی که هستی او عین ذات او نبود این معلول است، یعنی علّت میخواهد. این امضای نظام علّی عالم است: «کلّ قائم فى سواه معلولٌ» ؛ هر چه که به غیر متّکی است، هستی او عین ذات او نیست، این معلول است.
عدم امکان محقق پدیدهای بدون علّت
روی این اصل امر اوّل این بحث این خواهد بود که هر چه موجود است، نه پنداری، نه نظیر سراب، هر موجودی که هستی او عین ذات او نیست، علّت میخواهد، واجب تعالیٰ علت نمیخواهد، چون هستی محض است، سراب علّت نمیخواهد، چون موجود نیست، سراب، سبب نمیخواهد چون چیزی نیست، هر چیزی که سهمی از هستی دارد، اگر هستی او عین ذات او نباشد یقیناً معلول است؛ این اصل اوّل.
مطلب دوم آن است که طبق این اصل، فرقی بین امور عادی و غیر عادی نیست، امور چه معتاد چه غیر معتاد هر چه سهمی از هستی دارد باید به علت تکیه کند، اگر هستیاش عین ذاتش نباشد، خواه طبق عادت باشد، خواه خارق عادت باشد. هیچ ممکن نیست یک شیءای بدون سبب یافت بشود، خواه امر عادی باشد. خواه خارق عادت.
امر سوم آن است که این خارق عادت، خواه به سود مردم باشد، خواه به زیان مردم، خواه نظیر معجزه و کرامت باشد، خواه نظیر سحر و کهانت و شعبده و امثال ذلک باشد، چه امری که در خیر مردم است، چه امری که خیر مردم نیست، خود آن شئ سبب میخواهد گرچه شرّ یک امر عدمی است، ولی به یک امر وجودی متکّی است.
2. ماهیت سحر و اسباب آن
امر بعدی آن است که کارهایی که به عنوان خارق عادت انجام میشود:
خوارق عادت با اسباب مادّی محسوس
بعضیها اسباب طبیعی محسوس دارند، منتها در اثر تکرار و تمرین فراوان شخص یک قدرتی پیدا میکند؛ نظیر اینکه ممکن است کسی در اثر اعتیاد به سمّ با خوردن سمّ از بین نرود، این یک سبب طبیعی دارد، تکرار این کار، تمرین متمادی در این کار، طوری بدن انسان را تضمین میکند که ممکن است سمّ بخورد و نمیرد. اگر کسی سم خورد و نمرد، این کار خارق عادت است، ولی منشأ عادی محسوس دارد.
خوارق عادت با اسباب مادّی غیر محسوس
بعضی از کارها خارق عادت است، منشأ مادّی غیر حسّی دارد، که به حسّ نمیآید در اثر سرعت سیر و مانند آنکه محسوس نیست این شخص چگونه روی طناب رفته و نیفتاد، چگونه در مدّت کوتاهی از جایی به جایی حرکت کرد و کسی او را ندید. چگونه یک متاعی را از جایی به جایی منتقل کرد و کسی او را ندید، این امور مستند است به یک سلسله علل و اسباب طبیعی و مادّی، منتها در اثر سرعت عمل محسوس ما نیست. اینها یک کارهای رایجی است که شَعبده بازان و امثال ذلک دارند.
خوارق عادت با اسباب غیر مادّی
بعضی از امور مبادی غیر مادّی دارد نظیر اِخبار به آینده که از آینده خبر میدهند که در فلان روز فلان حادثه اتفاق میافتد، احیاناً گاهی این خبر مطابق واقع درمیآید، گاهی هم کذب؛ ولی آنجا که مطابق با واقع درمیآید معلوم میشود به یک جایی استناد دارد. اینگونه از امور که اِخبار به آینده است و از غیب خبر میدهد نه مبدأ مادّی محسوس دارد، نه مبدأ مادّی غیر محسوس، این کارها را احیاناً مَراتضه دارند، سَحَره دارند، کَهَنه دارند و مانند آن، اینها باید به کجا استناد پیدا کند؟ چون یک امر موجود است، بیسبب نخواهد شد.
اگر ما احتمال بدهیم یک شیءای در عالم روی تصادف یافت شد، هرگز نمیتوانیم برهان اقامه کنیم که چون جهان موجود است، پس خدایی هست، احتمال تصادف، احتمال جمع بین نقیضین خواهد بود، ممکن نیست یک پدیدهای بدون سبب یافت بشود؛ پس هر پدیدهای سبب دارد خواه مادی، خواه غیر مادی، خواه محسوس، خواه غیر محسوس، آنجا که یک گزارشگری از یک غیب خبر میدهد حتماً یک سبب دارد، حالا سببش غیر مادی است. چیزی که میتواند اینگونه از امور ساحران یا غیر ساحران را توجیه کند، همان قدرت اراده و قدرت روح است.
روح، اصل وجود انسان
انسان دارای دو حقیقت نیست، یکی بدن و یکی روح، بلکه انسان یک حقیقت متّحد است که اصل او را روح او تشکیل میدهد و فرع او را بدن او، این چنین نیست که بدن، عِدل روح باشد و این دو امر، دو اصل باشند در تشکیل حقیقت انسان؛ بلکه طبق بیان امام ششم(سلام الله علیه) که فرمود: «اصل الإنسان لبّه» ؛ اصالت از آنِ روح است و بدن تابع اوست و هر کاری را که روح بخواهد در حیطهٴ بدن انجام میدهد.
کار و ارادهٴ روح مسبوق به علم و آگاهی
روح کاری را بدون آگاهی و علم انجام نمیدهد و ارادهٴ او مسبوق به آگاهی و علم او است، به هر چه جزم پیدا کرد براساس همان قطع و جزم اراده میکند. انسانهای عادی به مطالب عادی یقین دارند و برابر همین یقینهای عادی ارادههای عادی دارند؛ لذا کارشان بر عادت میگذرد، انسانهای غیر عادی از یک راههای دیگر جزم پیدا میکنند، طبق آن جزم اراده ایجاد میشود و طبق آن اراده کار میکنند. انسان در مدّت عمرش از تلقینها هم مستحضر بود، گاهی شما میبینید در مسافرت در شب تار، انسان اول توهّم میکند آن شبحی که از دور دیده میشود، آن درخت است، بعد کم کم خیال میکند حیوان است بعد کم کم خیال میکند به صورت یک غول و دیو خواهد بود، این خیال او تقویت میشود به صورت علم جزمی درمیآید وقتی علم جزمی درآمد، همان علم جزمی باعث پیدایش اراده است و او در محدودهٴ فکر خود یک دیوی میسازد و از او میترسد ومیگریزد و واقعاً فرار میکند. این شخص از خود فرار میکند، نه از دیگری یا از دیو بیرونی، این اراده کرد که دیو بسازد، ساخت و از دیو ساخته فرار میکند و این ارادهاش هم منشأ آن تخیّل قویّ اوست. اگر علم جزمی شد و صد در صد شد، اراده را هم به دنبال دارد. اراده باعث پیدایش صورت است در صحنهٴ نفس این شخص نه بیرون، و همان صحنه باعث ترس اوست و باعث فرار کردن اوست، این معنا برای بسیاری از انسانها در حالت خواب ممکن است، در خواب همان خیال تقویت میشود، اراده را وادار میکند به ساختن، اراده صوری را میسازد و آن صور را انسان در خیال متصل خود در خواب میبیند یا از او لذّت میبرد، یا از او هراسناک میشود و غمگین میشود. آن صوری را که در نفس ساخته است در بدن او اثر میگذارد، گاهی از شدّت نشاط بیدار میشود، گاهی هم از شدّت ترس بیدار میشود پس آنچه را که نفس به عنوان علم جزمی، یافت باعث پیدایش اراده میشود و اراده هم در درون نفس میسازد یا خوب میسازد یا بد، در بیرون از نفسِ اینگونه افراد، چیزی نیست، در درون اینگونه از افراد ساختههای ارادهٴ آنهاست که ارادهٴ آنها را خیالات قویّ آنها میسازد. بنابراین در بسیاری از مسائلی که احیاناً دربارهٴ احضار ارواح سخن به میان میآید که چگونه روح را با اینکه امر مجرّد است حاضر میکنند یا این شبهه مطرح است که چگونه روح زنده را حاضر میکنند، یک شخص زنده در حالی که بیدار است، مشغول کار خودش هست روح او را احضار میکنند یا این سؤال مطرح است که روح بعد از رهایی بدن و ورود در آن نشئه، دروغ نمیگوید، چرا فلان روح دروغ گفت؟ یا چرا این دو روح که ما احضار کردیم دو جور حرف زدند، این شبهاتی که مطرح است براساس این توهّم است که اینها که احضار ارواح دارند با خود روح خارج در ارتباطند و روح خارج را احضار میکنند؛ لذا اشکال میکنند که روح که مجرّد است در یک خانه نمیگنجد که آن روح را به خانه بیاروند؟ یا روح انسان زندهٴ بیدار که بدن خود را دارد اداره میکند چگونه در این خانه و در این اتاق آمده است؟ و یا روح مجرّد که رخت بربست چگونه از آن نشئه درست گزارش نمیدهد، دروغ میگوید و امثال ذلک، هیچکدام از اینها ارتباط با واقع نیست، اینگونه از ارتباطها در همان خیال متصل است نه مثال منفصل، یعنی در نهان خود آدم است، این نهان چطور در خواب ظهور میکند به صورت اضغاث و احلام درمیآید یا به صورت خواب خوب درمیآید، در بیداری هم اگر کسی این نهان و نهاد را تقویت کند یا به صورت اضغاث و احلام درمیآید یا به صورت رؤیاهای صادق درمیآید. اینکه ارتباط پیدا میکند، یعنی آن روح برای این شخص احضار کننده در محدودهٴ خیال متصل او حضور دارد یا در محدودهٴ خیال متصل حاضرانِ در آن محفل حضور دارد نه اینکه روح که امر مجرّد است به آن خانه بیاید یا روح زندهای را از بدنش جدا کنند در آن اتاق احضار کنند یا با حفظ تعلق با آن بدن در اتاق دیگر احضار کنند، اینچنین نیست ما هر چه را بپنداریم، این پندار ما اگر تقویت شد اراده میسازد و اگر اراده چیزی را ساخت ما او را واقعاً میبینیم، واقعاً میشنویم، چون ما الآن هم در عالم مثال بسر میبریم، چیزی را که اراده ساخت انسان میشنود ولو دیگری نشنود، میبیند ولو دیگری نبیند. بنابراین این یک اصل ممکن است اگر این اراده در اثر خبث نفس به خود همان نفس متکّی بود هم محدود است، هم احیاناً خلاف میگوید، هم قابل شکست است، ولی اگر این اراده در اثر طهارت روح به خدای سبحان ارتباط برقرار کرد هم مطلق است و هم هرگز خلاف نمیگوید و هم هرگز شکست نمیخورد.
3. تفاوت سحر با کرامت و معجزه
فرق بین آنچه را که انبیا و اولیا میبینند(علیهم الصلاة و علیهم السلام) و آنچه که مَراتضه و کَهَنه و سَحَره و امثال ذلک میبینند، آن است که:
اوصاف سحر و ویژگیهای معجزه
ساحران یا کاهنان در اثر تولید اراده در محدودهٴ نفس پلید خود، صوری را مشاهده میکنند؛ لذا هم محدود است هم احیاناً خلاف خواهد بود، هم قابل شکست، ولی اگر در اثر ارتباط با خدای سبحان مانند انبیا و اولیا به ارادهٴ الهی اتّکا داشتند، هم مطلق است، هم حق و صدق است، هم شکست ناپذیر، لذا وقتی خدا انبیا را میستاید، میفرماید: ﴿کتب الله لَأغلبنّ أنا و رسلی﴾ ؛ هیچ ممکن نیست که انبیای من شکست بخورند، یعنی نبوت شکست نمیخورد، گرچه ممکن است: ﴿یقتلون النبیین بغیر الحقّ﴾ ؛ انبیا را بکشند، ولی رسالت نبوت شکست نمیخورد. فرمود: ﴿وإنّ جندنا لهم الغالبون﴾ یا ﴿لهم المنصورون﴾ ، فرمود: اینها سپاهیان منند، اینها منصورند. هرگز وحی و رسالت شکست نمیخورد؛ زیرا به قدرت لایزال الله بسته است، ممکن است خود آن پیغمبر را شهید بکنند.
بنابراین آنچه را که نفس در اثر علم اراده پیدا میکند میسازد، منتها اگر آن علم او صحیح بود ارادهاش صحیح است و ساختههای او صحیح و اگر علم ضعیف بود یعنی باطل بود ارادهاش هم ناصواب، ساختههای او ناصواب این یک بحث.
گاهی ممکن است اراده به قدری قویّ باشد که نه تنها در محدودهٴ خود انسان این ساختن محقق است، برای دیگران هم انسان چیز بسازد، یا در عالم خارج چیزی بسازد، خواه در ذهن دیگران بسازد، یا در واقعیت خارج بسازد؛ نظیر کاری که انبیا(علیهم السّلام) میکردند. آنها در اثر قدرت اراده میتوانستند مردهای را زنده کنند، درخت پژمردهای را سرسبز کنند نه تنها خود طیالأرض داشتند ممکن است کسی را از جایی به جایی هم ببرند، این قدرت اراده همانطوری که در محدودهٴ بدن اثر میگذارد، وقتی قوی شد دیگران به منزلهٴ بدنِ این ارادهٴ قوی خواهند بود. اصولاً میگویند: یکی از خواص نبوّت آن است که عالم طبیعت به منزلهٴ بدن پیغمبر است، همانطوری که هر انسانی بر بدنش مسلط است و هر چه بخواهد در محدودهٴ بدن پیاده میکند، نفس نبیّ هم نسبت به کلّ عالم این چنین است،به منزلهٴ روح است و کلّ عالم به منزلهٴ بدن او.
بازگشت به بحثِ خدای سبحان علة العلل هستی أشیا
همانطوری که ما به اذن خدا در بدن خودمان مؤثریم، نه بدون اذن خدا، پیغمبر هم به اذن خدا در عالم مؤثّر است، خواه نظیر عیسای مسیح(سلام الله علیه) که بگوید: ﴿أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ، خواه مانند آنکه بگوید: ﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾ ، آن هم باید بگوید: بإذن الله، منتها او نگفت: سلیمان وقتی که ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی ءَأَشْکُرُ أَم أَکْفُرُ﴾ ؛ یعنی آنکه تخت را از دورترین نقطه به حضور سلیمان قبل از چشم به هم زدن احضار میکند، به اذن خداست؛ ممکن نیست کسی کاری در عالم انجام بدهد و این کارش با خدا ارتباط برقرار نکند، چرا؟ چون اگر موجود است، علّت میخواهد و آن علّت هم چون هستی او عین ذات او نیست، باید به علّة العلل که خدای سبحان است و مسبب الأسباب است، ارتباط برقرار کند و از آنجا نشأت بگیرد. همهٴ این علل و اسباب به مسبب اسباب ارتباط پیدا میکنند وآن خداست.
بنابراین هر کاری، در هر گوشهٴ عالم یافته میشود، اگر کار است و سهمی از هستی دارد به خدای سبحان برمیگردد و از آن جهت هم البته خیر است، بنابراین اگر سحر در عالم بخواهد کاری انجام بدهد، این کار بدون إذن خدا ممکن نیست؛ لذا فرمود: ﴿وما هم بضارّین به من أحد إلاّ بإذن الله﴾، همانطوری که کار انبیا به اذن الله است، کار ساحران هم به اذن الله است، اگر احیای موتیٰ به إذن الله است که عیسای مسیح فرمود: ﴿أُحی الموتیٰ بإذن الله﴾ ، اماتهٴ احیا هم به اذن الله است اگر ساحری یا کاهنی بخواهد کاری کند که کسی از بین برود، آن هم بدون اذن خدا نخواهد بود. تنها ضرر نیست، منتها چون در آیهٴ، مسألهٴ ضرر را مطرح کرد فرمود به اینکه ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾، وگرنه هر کاری در هر گوشهٴ عالم یافت بشود، باید به إذن خدا باشد؛ چون الله، رب عالمیان است. اگر یک موجودی به خدای سبحان استناد پیدا نکند، میشود تفویض مستحیل، یا لازمهاش آن است که معلول علت نخواهد یا لازمهاش آن است که این شئ به خود متّکی باشد، یعنی انقلاب ذاتی یک ممکن به واجب، و همه مستحیل است.
بنابراین هیچ ممکن نیست، در هیچ گوشهٴ عالم کاری واقع بشود مگر اینکه به خدا استناد دارد و آنجا که به خدا استناد ندارد، نظیر آیهٴ سوره مبارکه نساء که فرمود: ﴿وما أصابک من سیئةٍ فمن نفسک﴾ ؛ چون وقتی سیئه تحلیل میشود به نقص برمیگردد و نقص یک امر عدمی است، آن امر عدمی به خدا برنمیگردد؛ مثل سراب است و گرنه اگر چیزی باشد موجود، یقیناً به خدا استناد دارد.
نقش اراده و تلقین در فعل و انفعالات درونی انسان
و اگر اراده قوی شد همان طوری که در داخل بدن انسان اثر میگذارد، در داخل هم اثر میگذارد. چطور یک انسان در شب تار در بیابان وحشت زده است و فرار میکند، چون یک دیوی را خود ساخت و میبیند. ممکن است در اثر تقویت اراده همین خاصیت را دربارهٴ دیگران ایجاد کند، و اگر در دیگران این اراده پیدا شد، در بدن آنها هم یک اثری پیدا میشود، اینکه میبیند بعضی از اطبّا بیمارانی را با تلقین درمان میکنند، سرّش این است که اراده در بدن اثر میگذارد. همان طوری که خبر بد گدازنده است، خبر خوب هم پرورنده است. اگر یک گزارشگر دروغگویی یک خبر تلخی را به کسی بدهد، احیاناً ممکن است او سکته کند. چرا؟ نه آن واقعیت این شخص را از بین برد، چون واقعیتی نبود خبر دروغ در انسان اثری دارد که خبر راست همان اثر را دارد، آنچه که مؤثر است اندیشهٴ خود آدم است. اگر یک خبر تلخی به یک شخص برسد، چرا او متأثر میشود؟ چرا گریه میکند؟ یا چرا خنده میکند؟ یا چرا از شدّت نشاط سکته میکند؟ یا از شدتّ اندوه سکته میکند؟ این مرگ او. مربوط به ارادهٴ اوست و ارادهٴ او محصول اندیشهٴ او است. فهم که آدم را نمیکشد، اراده است که میکشد، فهم که آدم را نمینالاند، اراده است که میگریاند، اندیشه بدون اراده کار انجام نمیدهد، انسان متحرک به اراده است، نه متحرک به علم. کار را اراده میکند نه فهم، منتها فهم اراده ایجاد میکند، اراده کار میکند. اگر کسی خواست بخندند که با علم نمیخندد. اگر کسی مطلبی را شنید و گریه کرد این اشک را که آن علم به بار نمیآورد، انسان که «باکی» به علم نیست، «باکی» به اراده است. انسان متحرک به اراده است. اگر کار است، روی اراده است، نه روی علم، منتها علم به سرعت اراده تولید میکند، اراده به سرعت اشک میجوشاند، انسان خیال میکند همین که شنید ناله کرد یا همین که شنید اشک ریخت؛ اشک او مال اندیشهٴ او نیست، مال ارادهٴ او است. غضب هم این چنین است، گاهی انسان یک مطلبی را میشنود از شدّت غضب تمام بدنش خیسِ عرق میشود، این عرق یک کار اختیاری است کار بیاراده نیست، منتها چون این اراده سریع است ما خیال میکنیم که این کار بیاراده شد. این اندیشه اراده ساخت و آن اراده عرق ساخت، گاهی اگر یک خبر دروغی به کسی برسد او سکته میکند و میمیرد این موت، موت ارادی است، آن اندیشه اراده ساخت و آن اراده هم باعث پیدایش مرگ شد.
سؤال ...
جواب: نمیخواهد، ولی وقت علم پیدا کرد، میگوید: این حیات برای من سودمند نیست، او حیات خوب میخواهد، نه حیات بد. میگوید: حیات منهای فلان شخص را من نمیخواهم.
بازگشت به بحثِ تفاوت سحر با کرامت و معجزه
پس آنچه که در انسان مؤثر است در بدن او به نام کار، ارادهٴ اوست و ارادهٴ او را اندیشهٴ او میسازد، خواه مطابق با واقع، خواه غیر مطابق با واقع، سحر مطابق با واقع نیست، ولی مؤثر است، معجزه و کرامت مطابق با واقع است و مؤثر است؛ چون سحر از نفس خبیث ساحر است مطابق با واقع نیست اوّلاً، قابل شکست است ثانیاً، محدود است ثالثاً، ولی اعجاز و کرامت چون مطابق با واقع است و در اثر طهارت روح پیغمبر و وصی به خدای سبحان ارتباط شدید دارند؛ حق است اولاً، قابل تخلف نیست ثانیاً، قابل شکست هم نخواهد بود و مطلق است ثالثاً.
تذکر: تفاوت معجزه و کرامت
و اگر این کاری که به نام معجزه یا کرامت از نفس پاک پیغمبر یا وصیاش نشئت میگیرد، اگر این کار با دعوای نبوت همراه بود، یعنی صاحب این کار مدّعی نبوت بود این کار را میگویند: معجزه و اگر با تحدّی و دعوای نبوّت همراه نبود، میگویند: کرامت، فرق کرامت و معجزه در آن مسائل جوهری نیست، معجزه مبارز طلب میکند، یعنی تحدّی میکند، میگوید: من پیغمبرم، شما اگر در نبوّتم شک دارید مثل معجزهٴ من معجزه بیاورید و مبارز طلب میکند، میگویند: تحدّی، اگر این کار غیر عادی با تحدّی همراه بود میشود معجزه و اگر با تحدّی همراه نبود، میشود کرامت، هم پیغمبر درخت خشکیده را سرسبز میکرد و هم امام، منتها کار امام کرامت است، کار پیغمبر معجزه، هم پیغمبر مرده را زنده میکرد، هم امام، منتها پیغمبر کارش معجزه است، امام کارش کرامت. منشأ هر دوی اینها ولایت است، نفس اگر کامل شد انسان ولی الله شد توان تأثیرِ در تکوین به اذن خدا را دارد و نظام هستی در برابر او به منزلهٴ بدن یک روح است به اذن الله، منتها اگر این کار با تحدّی همراه باشد، میشود معجزه با تحدّی نباشد میشود کرامت. وگرنه مشترک بین امام و پیغمبر همان ولایت است، نبوّت و امامت یا خلافت دو چهرهٴ بیرونیند و ولایت یک چهرهٴ درونی است، نفس اگر به ولایت رسیده است میتواند در تکوین به اذن خدا اثر بگذارد، فرق اینها یک فرقی است مجاور، یک: آنکه معجزه دارای تحدّی است، دیگر اینکه کرامت این تحدّی را ندارد، اما فرق سحر با کهانت و سایر علوم غریبه به خواست خدا بعداً روشن میشود.
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است