- 1930
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 28 تا 29 سوره رعد _ بخش پنجم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 28 تا 29 سوره رعد _ بخش پنجم
- ذکر خدا ذکری است که طمأنینه بیاورد
- اهمیت ذکر قلبی
- نسبت ذکر قلبی و ذکر زبانی
- مقام ذاکرین
- روایات در مورد ذکر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب ٭ الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب﴾
بعد از اینکه روشن شد قلب بدون ذکر حق مطمئن نمیشود آنگاه در تعیین ذکر و مقام ذکر روایاتی مطرح است که تعیین کنندهٴ آن ذکریاند که آن ذکر باعث طمأنینه قلب است روایات به چند قسمت تقسیم میشوند بعضی از روایات مطلق است که فضیلت ذکر را بیان میکند و دعوت به ذکر و صواب ذکر را گوشزد میکند بعضی از روایات ذکر قلب را بیان میکند بعضی از روایات اذکار زبانی را و روایات دیگری است که ذکرهای خصوصی را که در روز چه ذکری در شب چه ذکری هنگام خوابیدن چه ذکری هنگام برخواستن از خواب چه ذکری این اذکاری است که در اوقات معینی تنظیم شده است عمده آن است که منظور از این ذکر ذکر زبانی است یا ذکر قلبی است به چند شاهد میشود استشهاد کرد که منظور از این ذکر ذکر قلبی است ونه ذکر زبانی اول تناسب حکم و موضوع برای اینکه فرمود ﴿الا بذکر الله تطمئن القلوب﴾ یا فرمود ﴿و تطمئن قلوبهم بذکر الله﴾ میشود قلب با کار زبان مطمئن باشد یا قلب با کار خودش مطمئن است اگر قلب متذکر نبود و زبان ذاکر بود آن قلب مطمئن میشود؟ اگر فرمود ﴿وَ تطمئن قلوبهم بذکر الله﴾ یعنی تطمئن قلوبهم بذکر قلبی خود قلوب نه به ذکر لسانی الفاظی را انسان بر زبان جاری کند که قلب آرام نمیشود قلب باید معانی این الفاظ را بداند و بعد از ادراک تصوری به اینها تصدیق داشته باشد و بعد از علم تصدیقی ایمان و اعتقاد و گرایش داشته باشد تا بشود ذکر قلب ممکن نیست با ذکر زبان دل بیارمد این تناسب حکم و موضوع شاهد دوم این است که قرآن کریم آن ذکر زبانی که با ذکر قلبی همراه نیست آن را ممدوح نمیشمارد و یا مذموم میداند درباره نماز میفرماید نماز را برای ذکر حق اقامه بکن آن گاه میفرماید وای به نمازگزارانی که ساهیاند و نمیدانند چه میگویند اگر در یک کریمه میفرماید ﴿و أقم الصلاة لذکری﴾ اگر در سورهٴ ماعون میفرماید ﴿فویلٌ للمصلین ٭ الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ معلوم میشود اگر کسی نماز میخواند با اینکه ذکر الله بر لسان او جاری است اگر نداند چه میگوید وای به حال او کسی که ویل برای اوست و وای برای او که هرگز قلب آرام ندارد این نشان میدهد که عمده ذکر قلبی است نه ذکر لسانی و ذکر لسانی زمینه است برای پیدایش ذکر قلبی در سورهٴ طٰهٰ میفرماید آیهٴ چهاردهم سوره طٰهٰ آمده ﴿إننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاة لذکری﴾ فرمود بدان که جز من خدایی نیست چون جز ذات اقدس اله احدی خدا نیست پس عبادت هم از آن خداست و لا غیر با فای تفریع فرمود ﴿فاعبدنی﴾ آنگاه عالیترین مظهر عبادت که نماز است آن را ذکر میکند میفرماید نماز را برای یاد من اقامه کن ﴿و أقم الصلاة لذکری﴾ این یاد حق نه برای آن است که نماز یک اذکار زبانی است برای اینکه اگر در اینجا به نماز امر فرمود ﴿و اقم الصلاة لذکری﴾ نه یعنی اذکار نماز را بگو برای اینکه در سوره ماعون اینچنین فرمود ﴿فویل للمصلین ٭ الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ نه نماز نمیخوانند نمیدانند چه میگویند نماز گزارانیاند مصلینیاند که از کارشان غفالاند این اذکار را بر لب دارند اما نمیدانند چه میگویند این ویل که عذاب خداست چون سخن خدا همان فعل خداست این که فرمود وای به نمازگزارانی که نمیدانند چه میگویند معلوم میشود اگر در سورهٴ طه فرمود ﴿وَ اقم الصلاة لذکری﴾ آن ذکر القلب مراد است نه این الفاط را بر زبان جاری بکن الفاظ را بر زبان جاری کردن یک واجب است توجه و حظور و خطور و نیست داشتن واجب دیگر است باید این الفاظ را با نیت ادا کرد و حضور قلب است و اگر این ذکر زبانی باشد و ذکر قلبی نباشد میشود سهو و اگر کسی ساهی از صلاة شد فویل له ﴿فویل للمصلین ٭ الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین هم یراءون﴾ آن کسی هم که مراعی است ذکر زبان را دارد اما ذکر قلب را ندارد بنابراین اگر ذکر به عنوان عالیترین مظهر ذکر نماز مطرح شده است آن نمازی که انسان بدان چه میگوید در همین سوره طٰهٰ آیهٴ
سؤال ...
جواب: چند صفت برای مصلین ذکر میکند ﴿فویل للمصلین﴾ کدام مصلین؟ ﴿الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ یک ﴿الذین هم یراءون﴾ بنابراین این ﴿الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ کسی است که نماز میخواند ولی نمیداند چه میگوید آن ﴿الذین هم یراءون﴾ هم که معلوم است
سؤال ...
جواب: بله این شخص لذا قلب او هم آرام نیست در نماز است و در همان روایات نماز هست که هنوز نماز تمام نشده این نماز را بربالای سر او میکوبند میگویند این که نماز نشد در روایات نماز مرحوم ابن بابویه قمی در من لا یحضر نقل کرده که موقع نماز که شد وقت نماز که شد فرشتگانی از طرف خدای سبحان مامور میشوند میگویند «قوموا الی نیرانکم الّتی اوقدتموها علی ظهورکم فأطْفئوها بصلاتکم» یعنی بلند شوید آن آتشی که بر پشتسرتان روشن کردید آن را با نمازتان خاموش کنید
سؤال ...
جواب: بله اما برای اینکه انسان اگر بخواهد به این فضیلت طمئنینه برسد راهش صلاتی است با حضور قلب اگر چنانچه صلاتی بدون حضور قلب بود خب آرام نیست دیگر هم در خود نماز حواسش جمع نیست هم قبل از نماز هم بعد از نماز اگر کسی خواست بفهمد که نمازش صحیح است یا مقبول این نشانه را در اصول ذکر کردند که بین صحت و قبول فرق است این نمازهایی که ما معمولا میخوانیم نماز صحیح هست یعنی مسقط ادا و قضاست اما معلوم نیست مقبول باشد سخن از قبول است چون بین قبول و صحت فرق است الآن بحث در نماز مقبول است نه نماز صحیح نمازی که خدای سبحان و تعطفاً .... فرمود همین مقدار بخوانید مسقط ادا و قضاست این حداقل اجزاست اما اگر چنانچه بخواهد مقبول باشد این ﴿انما یتقبل الله من المتقین﴾ برای نماز نشانه ذکر کردند اگر یک کسی خواست بفهمد نماز صبحش قبول شد یا نه یک نشانهای دارد اگر تا ظهر چند گناه در معرض او قرار گرفت و در امتحان او قرار رگفت و خدا او را حفظ کرد و آلوده نشد بفهمد نماز صبحش قبول است و الا اگر صبح تا ظهر به گناه تن در داد و آلوده شد بفهمد نماز صبحش قبول نشده نماز صبحش صحیح است دوباره نباید بخواند اما نمازی است غیر مقبول است برای اینکه نماز آن است که ﴿تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر﴾ اگر نماز آن است که ﴿تنهی عن الفحشاء و المنکر﴾ یک کسی هم نماز بکند هم چهارتا معصیت بکند آن هم میشوند نماز صحیح هست نه صلات مقبول این در بحث صحیح و اعم گذشت که این الفاظ برای اعم از صحیح و مقبول است یک حتی برای اعم از صحیح و فاسد است دو بنابراین الان سخن در قبول است کدام نماز است که آتش را خاموش میکند اینکه ملائکه هنگام نماز میگویند بلند شوید با نمازتان آتش را خاموش کنید کدام نماز است این نمازی که انسان یک بار میگوید اللهاکبر یک بار میگوید السلام علیکم و آن وقت حواسش هم در این بین پرت است یا نمازی که انسان «المصلی یناجی ربه» این «المصلی یناجی ربه» هم در آن روایاتی است که مرحوم صدوق نقل کرده در من لا یحضر که انسان دارد مناجات میکند با خدا اگر نداند که چه میگویند که خب همان نماز است که در روایت دارد را به سرش میکوبند مضیع صلات همین گروهاند دیگر اگر کسی نداند با چه کسی دارد مناجات میکند و چه چیزی میگوید نمازش را تضییع کرده حق نماز را ادا نکرده بنابراین نماز آن است که بتواند گناه نکند
اگر نماز ... بداند و لیکن کامل نیست ... ندارند
سؤال ...
جواب: خب این معلوم میشود که آن درجه کامل را ندارد دیگر
سؤال ...
جواب:چرا برای اینکه این نعمت عظیم را از دست داده دیگر لذا قلبش هم مطمئن و آرام نیست چیزی که نور بدهد و انسان را از فحشا حفظ بکند فراهم نکرده دیگر نماز آن است که ناهی از فحشا باشد خصیصه نماز این است
سؤال ...
جواب: نمازگذار هست مصلی هست اما ذکر قلبی ندارد چون سهو در برابر ذکر قلبی است دیگر اصلا نمیداند به فکر نمازش نیست دارد نماز میخواند در نماز حواسش به جای دیگر است بنابراین اگر چنانچه سخن از ذکر است آن ذکری طمئنینه میآورد که ذکر قلب باشد قلب متذکر باشد و نه لسان البته ذکر لسانی نازلترین درجه ذکر است و ثواب دارد و فضیلت هم دارد و امثال ذلک در سورهٴ طٰهٰ آیهٴ 40 گرچه سخن از صلاة نیست آیهٴ 42 به موسای کلیم و برادرش میفرماید ﴿اذهب انت و اخوک بآیاتی و لاتنیا فی ذکری﴾ شما برای انکه فرعون را در درجه اول ارشاد و هدایت کنید بعد هم او را به سقوط و سرنگونی محکوم کنید به طرف فرعون بروید اما با معجزاتی که من به شما دادم حرکت کنید ﴿و لاتنیا﴾ ونی یعنی سستی تنیا نهی است یعنی به خودتان ونی و سستی در ذکر من راه ندهید این ذکر ذکر القلب است زیرا انسانی که در برابر آن خطر مواجه شده و مقاومت در برابر آن خطر مامور شد با ذکر زبان مشکلی حل نمیشود آن خطر را طمئنینه حل میکند و طمئنینه هم با ذکر قلب است نه با ذکر لسان البته ذکر لسان خوب است زمینه را فراهم میکند و مانند آن بنابراین اگر سخن از ذکر الله است ذکری است که طمئنینه میآورد و اینکه در سورهٴ کهف آیهٴ 101 فرمود ﴿الذین کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری و کانوا لا یستطیعون﴾ آنها که چشمشان ذکر مرا نمیبیند معلوم میشود یک ذکری است دیدنی که چشم باشد آن ذکر را ببنید و این را هم در سورهٴ حج فرمود چشم ظاهر اینها سالم است چشم باطن اینها کور است ﴿لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ اگر در سورهٴ حج فرمود کوری ازآن چشم باطن است نه از آن چشم ظاهر معلوم میشود چشم باطن باید ذکر را ببیند مشاهده کند و این تنها با ذکر لفظی تأمین نمیشود در سورهٴ حج وقتی سخن از کوری کفار مطرح است میفرماید ﴿لاتعمی الابصار﴾ آیهٴ 46 سورهٴ جج فرمود ﴿فانها لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ چشمهای ظاهر کور نیست چشم باطن کور ست پس اگر در سوره کهف فرمود چشم شان کور است یاد مرا نمیبیند معلوم میشود این ذکر زبانی نیست که گفتنی باشد ذکر قلبی است که دیدنی است و همان شهود است که دیدنی است و همان رویت بصیرتی است که دیدنی است و این با کوری دل منافات دارد گرچه ظاهرشان و چشم ظاهریشان بینا باشد بنابراین آیات که نشان میدهد ذکر قلبی عامل طمئنینه است روایات هم همین معنا را در ضمن چند گروه بیان میکند که بعضی از آن روایات خوانده شد بقیه را هم ملاحظه میفرمایید که باید اینها را کنار هم ذکر کرد و آن روایاتی که سخن از ذکر لسانی است آنها را علی حده مطرح کرد و آنها که سخن از ذکر قلبی است آنها را هم علی حده در کتاب شریف کافی جلد دوم در «باب الذکر و الدعا» بابی دارد به نام باب ذکر الله عزوجل فی السّر که انسان خدا را در سر متذکر باشد روایت اولایش از امام صادق(سلام الله علیه) است
روایت در اصول کافی آمده است؟
سؤال ...
جواب: اصول کافی جلد دوم که ایمان و کفر در همین جلد دوم است باب ذکر الله عزّوجلّ فی السّر
عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال «قال الله عزّوجلّ من ذکرنی سرّاً ذکرته علانیةً» هر کس در نهان به یاد من باشد من در علن به یاد اویم و ظاهراً منظور از این علن روزی است که ﴿ان الأوّلین و الاخرین ٭ لمجموعون الی میقات یوم معلوم علی رئوس الاشها﴾ خدا به یاد اوست چون خدا یک عدهای را در قیامت فراموش میکند و به یاد یک عده است معنای فراموشی خدا و معنای یاد و ذکر خدا اینها صفات فعلیه است از مقام فعل انتزاع میشود درباره کسانی که در دنیا از ذکر خدا اعراض کردند فرمود ﴿و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا﴾ که این صدرش قبلا گذشت ﴿و نحشره یوم القیامة أعمی﴾ ما او را در قیامت کور محشور میکنیم این احتاج میکند که ﴿رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا﴾ اجتجاج میکند من که بصیر بودم چرا کور محشور شدم میفرماید چون تو آیات ما را فراموش کردی امروز هم فراموش میشوی ببینید این سؤال و جواب چگونه حجت بالغه حق است و چگونه نشان میدهد که اگر کسی متذکر بود بصیر است و اگر کسی ناسی بود کور است این احتجاج میکند که ﴿لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا﴾ میفرماید به اینکه چون ﴿کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها وَ کذلک الیوم تنسیٰ﴾ این چه جوابی است برای آن استدلال این میگوید من در دنیا بصیر بودم چرا من را کور محشور کردی میفرماید آیات ما آمد تو فراموش کردی امروز هم فراموش میشوی یعنی چه؟ یعنی این نسیان تو کوری تو بود ما امروز درونت را روشن کردیم کاری نکردیم که ما چشمت را کور نکردیم ما پرده را برداشتیم معلوم شد کور بودی ﴿کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها﴾ تو آیات ما را فراموش کردی ﴿و کذلک الیوم تنسی﴾ امروز هم منسی میشوی ناسی دیروز منسی امروز است تو دیروز فراموش کردی آیات ما را ما امروز تو را فراموش میکنیم یعنی چه؟ تو دیروز فراموش کردی نابینا بودی امروز ما درون تو را روشن کردیم تو هم نابینایی دیگر چشم به تو نخواهیم داد معلوم میشود کسی که ناسی باشد الیوم اعماست نه اینکه الیوم بصیر باشد و خدای سبحان او را کور بکند وگرنه این چه جوابی است به سؤال سؤالش این بود میگوید ﴿رب لم حشرتنی اعمی﴾ همان آیات اوائل سورهٴ طه آیهٴ 125 به بعد ﴿وَ من أعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة أعمی﴾ این در قیامت اعتراض میکند ﴿قال رب لم حشرتنی اعمیٰ و قد کنت بصیرا﴾ من در دنیا میدیدم الآن چرا نمیبینم؟ ﴿قال کذلک اتتک آیاتنا﴾ چون آیات ما آمد ﴿فنسیتها﴾ تو این آیات ما را فراموش کردی چون آیات ما را فراموش کردی ﴿و کذلک الیوم تنسی﴾ امروز هم منسی میشوی یعنی کسی که ناسی دنیاست منسی آخرت است کسی که در دنیا خدا را فراموش کرد در آخرت منسی خداست منسی خدا بودن یعنی کور شدن چرا چون ناسی خدا بودن در حقیقت کور بودن است آن روز حق ظهور میکند آنچه که این چشم میبیند که در قیامت خبری نیست آنچه که در قیامت هست یک چشم دیگر میخواهد که باید آن چشم را در دنیا تحصیل کرد معلوم میشود کسی که ناسی حق بود الیوم نابینا بود اینکه در سوره کهف فرمود ﴿اعینهم فی غطاءٍ عن ذکری﴾ نه یعنی چشمشان سالم است و جلوی چشمشان پرده کشیده است چشمشان پرده دارد پرده چشمشان را گرفته نه بین چشمشان و واقع یک پردهای است کنار از خود اینها که این پرده را میتوانند کنار بزنند نه چشمشان پرده است در چشمشان پرده است اگر حجاب رفته باشد درون چشم یعنی چشم کور است دیگر اگر یک کسی سالم و بصیر باشد منتها یک پردهای آویخته باشد که نمیگویند چشمش غطاء است که میگویند آن شیء مغطّا است پوشیده است نه چشمش غطا دارد اینجا فرمود چشمش در پرده است یعنی چشم بصیر نیست دیگر معلوم میشود نسیان حق یعنی کوری ذکر حق یعنی بینایی وگرنه این احتجاج تام نبود
سؤال ...
جواب: بله در دنیا راه میرفت و همه چیز را میدید در قیامت هیچ جایی را نمیتواند ببیند چون هیچ چیزی از چیزهای قیامت را او باور نکرده بود چیزیکه در دنیاست که آنجا نیست اوضاع عوض شد چیزی هم که آنجاست او ایمان نداشت لذا نمیبیند
سؤال ...
جواب: آن برای کسانی است که خدای سبحان بخواهند نشان بدهد در یک مرحله خدای سبحان نشان میدهد یا موقفها فرق میکنند یا اشخاص فرق میکنند در یک مرحله نشان میدهد میگوید ببین در مرحله دیگر نابینایش میکند یا در مرحلهای نابینا میکند در مرحله دیگر میگوید این آثار را ببین که اگر ببیند منفعل میشود چون بعضی از عذابها با دیدن تأمین خواهد بود بعضی از عذابها با مشاهده کردن و دیدن فضیحت .. میآورد لذا آنها را هم میبیند میگوید چشمت تیز است هرچه بخواهی ببینی میبینی اما عذاب را میبینی نعمتهای بهشت و راحتیها و آسایش هیچکدام از اینها را نمیبینی آنهایی هم که دیدنش عذابآور است آنها را میبیند چیزهایی که دیدنش نشاطآور است اینها را نمیبیند بنابراین اینچنین نیست که آن جهنمی چیزهای خوب را بتواند ببیند چه اینکه بهشتی گوشش صدای جهنم را هم نمیشنود با اینکه سمیع است ﴿لایسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت انفسهم خالدون﴾ صدای جهنم غرشش چندین فرسخ میرود اما اینها یک احساس ضعیف هم نمیکنند ﴿لا یحزنهم الفزع الاکبر ئ تتلقّاهم الملائکة ﴾ ﴿لا یسمعون حسیسها﴾ یعنی آن صداهایی که قابل احساس است اینها اصلاً نمیشنوند اینها سمیعاند اما چیزهای خوب را میشوند آنها غرش و شهیق و زفیر جهنم را میشوند و اینها ﴿لایسمعون حسیسها﴾ اصلاً نمیشنوند منظور آن است که این سؤالی که در سورهٴ طه طرح شده با جواب که اینها میگویند ما که بصیر بودیم چرا کور محشور شدیم جواب میآید که تو در دنیا کور بودی برای اینکه دنیا ناسی بودی امروز هم منسی هستی منظور از اینکه خدا فرمود من در قیامت به یاد یک عدّهام ذکر خدا در برابر نسیان خداست هر دو صفت فعل است نه صفت ذات و خدای سبحان به آن معنا که اصلاً ﴿و ما کان ربک نسیا﴾ نسیان محال است اینچنین نیست که خدای سبحان چیزی را فراموش بکند از نظر دور داشتن که یک عذابی است فعل حق است و این فعل نسیان انتزاع میشود والاّ اینطور نیست که خدای سبحان چیزی را فراموش بکند زیرا فرمود ﴿و ما کان ربک نسیا﴾ نسیان برای خدای سبحان محال است چون او علم است نه علیم علم با جهل جمع نمیشود علم با نسیان جمع نمیشود چون جمع بین نقیضن است اگر خدای سبحان چیزی را فراموش کرد یعنی علم شده سهو چون آنجا علم عین ذات است اگر علم عین ذات است و علم یک جایی نبود یعنی ذات نبود یا علم تبدیل شد به سهو این است که آنجا سهو فرض ندارد جهل فرض ندارد ﴿لا یعزب عنه یا مثقال ذرة السماوات وَ لا فی الأرض﴾ و لافی السماء جهل و سهو را آنجا راه نیست یعنی فرض ندارد نه فرض محال است انسان علم محض را فرض بکند بعد بگوید این علم محض شده سهو ﴿و ما کان ربک نسیا﴾ اگر فرمود تو منسی هستی این نسیان صفت فعل است اگر فرمد کسی که در خفا و در سر به یاد خدا بود خدا در علن به یاد اوست بهترین مصداق علن همان روز قیامت است آن وقت این شخص ذاکر میشود مذکور الهی آن شخص ناسی میشود منسی الهی نسیان دنیا ثمره تلخش کوری قیامت است ذکر دنیا ثمره شیرینش بصیر بودن قیامت است
روایت حضرت علی(علیه السلام) میفرماید الناس نیام اذا ماتُ انتبهوا چگونه ... ؟
سؤال ...
جواب: یعنی اکثری اینطوراند دیگر خواباند دیگر
در قیامت ... نیست؟
سؤال ...
جواب: نه این قیامت صغری است بالأخره با موت خیلی از مسائل حل میشود فرمود ﴿یا ایها الانسان ... لیس من نومک یقظه﴾ در کتاب دیگر فرود انسان نباید بیدار بشوی میگویند اولین قدم برای کسی که بخواهد حرکت کند یقضه است یعنی بیدار شدن بعد اراده و امثال ذلک است حضرت فرمود ﴿یا ایها الانسان ... لیس من نومک یقظه﴾ در برابر نوم یک یقضهای هست یک بیداری هست فرمود قبل از اینکه بیدارت کنند بیدار شو همان لسانهایی که دارد «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و زنوا قبل ان توزنوا» قبل از اینکه شما را وزن کنند خودتان را وزن کنید میفرماید قبل از اینکه شما را بیدار کنند بیدار بشوید انسان بیدار است که بعد اداره میکند انسان تا بیدار نشد راه نمیافتد علی ای حال [در هر حال] با موت که قیامت صغری است خیلی از مسائل برایش روشن میشود فتحصل که ذکر الله بصیر بودن درون است و فراموشی خدا کوری درون است و اگر خدای سبحان به یاد کسی نبود او در قیامت کور محشور میشود اگر به یاد کسی بود او بصیر محشور میشود درباره یک عده فرمود خدا قیامت که شد اینها را نگاه نمیکند با اینها حرف نمیزند اینها همه صفات فعل است فرمود ﴿و لا یکلمهم الله وَ لا ینظر الیهم یوم القیامة﴾ یا خدا در قیامت با اینها حرف نمیزند معلوم میشود با یک عده سخن میگوید عدهای کلام الله را در قیامت میشنوند عدهای مشمول نظر خاص خدای سبحان خواهند بود یک عده دیگریاند که ﴿وَ لایکلّمهم الله و لا ینظر إلیهم یوم القیامة﴾ و مانند آن پس در این روایت اگر فرمود «من ذکرنی سرّاً ذکرته علانیةً» بهترین مصداق علن همان روز قیامت است علی رئوس الأشهاد بعد از آن همان ذکر خداست که در دنیا در حضور مردم لسان صدق به انسان مرحمت میکند ﴿الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرّحمان ودا﴾ مودّت او را در دلهای دیگران القا میکند و مانند آن این در علن است
این ذکر قلبی که میفرمایید یک امر اختیاری نیست اگر مقدمات دارد با انجام این مقدمات ذکر حاصل میشود آن وقت یک ذکری است که چطور به یک امر غیر اختیاری قرار میگیرد
سؤال ...
جواب: اگر یک امری، اولا قلب و اختیارات و ارادات و نیات امور اختیاریاند و ثانیا اگر یک چیزی مع الواسطه مختار و مقدور بود قابل تعلق امر است دیگر امر به سبب هم که ممکن است در همین باب روایت دوم این هم مرفوعه است از امیرالمؤمنین(علیه السلام) که این از روایات بسیار لطیف است فرمود «من ذکر الله عزّو جل فی السّر فقد ذکر الله کثیراً» فرمود اگر کسی در جانش در خفا به یاد حق بود این ذکر کثیر است کثیر فی نفسه است نه کثیر نسبی فی نفسه این کار زیاد است وقتی کثیر شد مؤثّر است حالا چون هیچ کس نیست انسان است و خدای او انسان به یاد خدا متذکّر شد این کثیر است این فی نفسه کثیر است ولی «فقد ذکر الله کثیرا انّ المنافقین»
یعنی مرادش ثواب آن کثیر است؟
سؤال ...
جواب: نه مشمول ﴿اذکر الله ذکرا کثیرا﴾ خواهد بود اثرش هم کثیر است صوابش هم کثیر است حالا ملاحظه بفرمایید ذیل را «ان المنافقین کانوا یذکرون الله علانیة و لا یذکرونه فی السر» در بین مردم به یاد حق بودن تنها که میشدند با خدا خلوتی نداشتند چون کاری نداشتند چون برای ارائه مردم این کار را میکردند وقتی که مردمی نباشند که ذکری ندارند که آنگاه فرمود «ان المنافقین کانوا یذکرون الله علانیة و لا یذکرونه فی السر» در رازشان یا در خفا به یاد حق نیستند آنگاه حضرت استشهاد میکند میفرماید «فقال الله عزّوجلّ ﴿یراؤون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا» فرمود منظور از قلت و کثرت کمّیت نیست که انسان تسبیح داشته باشد روزی پنج هزار کمتر بیشتر ذکر بگوید اگر بین خود و خدای خود رابطه ذکری را برقرار کرد این ذکر کثیر است و اگر بین خود و خدای خود ذکر را برقرار نکرد در حضور مردم زبان ذاکر داشت این ذکر قلیل است و از قلیل کاری ساخته نیست آنگاه میفرماید خدای سبحان که میگوید منافقین اهل ریایند کم ذکر میگویند نه یعنی مؤمنین ذکرشان زیاد است منافقین ذکرشان کم است در رقم فرق میکنند اینطور نیست که مؤمن و منافق فرقشان در عدد و رقم باشد که مؤمن ذکر بیشتری دارد منافق ذکر کمتری دارد نه فرق در سر و علن است او باطنش ذاکر است این ظاهرش ذاکر است
سؤال ...
جواب: البته آن ذکر نیجهاش ترک معصیت است عمده همان توجه است پس منافق که قرآن فرمود کم به یاد خداست نه یعنی منافق مثلاً صد بار ذکر میگوید مؤمن هزار بار که فقط تفاوتشان در رقم و عدد باشد اینچنین نیست در قلب منافق اصلاً خدا نیست فقط در زبان اوست و اما در قلب مؤمن خدا جا کرده است چون ﴿الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله﴾
این ذکر اصلا ذکر نیست نه اینکه ذکرهت و قلیل است؟
سؤال ...
جواب: این ذکر زبانی هست چون اطلاق ذکر ذکر زبانی را میگیرد اینطور نیست که انسان ذکر زبانی اگر داشت مشمول اطلاقات ذکر نباشد اما آیهٴ محل بحث آن ذکر سرّ و ذکر درون را طرح میکند این از لطایف روایات است که حضرت از آیهٴ استفاده کرد فرمود ذکری که خدا در قرآن به منافقین نسبت داد که منافقین ذکرشان کم است نه یعنی عدداً کم است ممکن است روزی ده هزار ذکر هم بگویند ممکن است صبح تا غروب ذکر هم بگوید وقتی ببیند در بین مردم است صبح تا غروب هم ذکر بگوید یا نماز هم بخواند اما این قلیل است چرا؟ چون این فقط در ظاهر است و لاغیر اگر رقم ذکر او هم هرچه زیاد باشد باز قلیل است همانطوری که دنیا متاع قلیل است چون این برای دنیا ذکر میکند دیگر دنیا هر چه هم باشد اندک است
سؤال ...
جواب: مثل دنیا قلیل است دیگر قلیل فی نفسه است نه قلیل نسبی چیزی که فی نفسه قلیل است مثل دنیاست ﴿قل متاع الدنیا قلیل﴾ ذکر زبانی که هست لذا دمش محفوظ است دیگر این مقدار اثر را دارد دیگر با کافر فرقش این است
یعنی ذکر قلبی ... ندارد؟
سؤال ...
جواب: نه اصلاً ذکر قلبی را ندارد چون مؤمن ذکر قلبی را دارد ذکر کثیر است منافق چون در قلبش نیست فقط در زبان است اصلاً ذکر کثیر ندارد ذکر قلیل است مثل دنیاست در همین باب روایت سوم
متعلق در اینجا ذکر ... یعنی اینها ذکر نمیکنند مگر قلیل اگر ظاهری باشد ...؟
سؤال ...
جواب: نه معلوم میشود که ظاهر هر چه هم زیاد باشد کم است قلت و کثرت به رقم نیست به سرّ است
ذکر قلیل هم بالاخره ...؟
سؤال ...
جواب: دمشان محفوظ است دمائشان محفوظ است اموالشان محفوظ است همین اثر فقهی را دارد این ذکر زبانی دمائشان را حفظ میکند اموالشان را حفظ میکند و مانند آن
روایت سوم همین باب این است که «قال الله عزّوجل لعیسی(علیه السلام) یا عیسیٰ اذْکرنی فی نفسک أذْکرک فی نفسی و اذْکرنی فی ملئک أذکرک فی ملاء خیر من ملاء الآدمیین» که گفتند در ملأ فرشتگان مراد است «یا عیسی ألن لی قلبک و اکثر ذکری فی الخلوات و اعلم انّ سروری أن تبصبص الیَّ و کن فی ذلک حیاً و لا تکن میتا» من علاقمندم که تو همانطوری که یک کودک در دامن پدر و مادر به طواف و ناله چیز میطلبد تبسبس میکند و جلب عاطفه و رحمت میکند تو اینچنین ذکر بگویی و در این ذکر زنده باش مرده نباش اینکه فرمود ﴿وکن فی ذلک حیاً و لا تکن میتا» یعنی در این ذکر زنده باش اینطور نباشد که لبت بجنبد و جانت غافل باشد عمده ذکر الله فی السر است. آن حیات میآورد آن است که حیات میآورد در همین باب روایت چهارم عن حریر از زراره عن أحدهما(علیه السلام) قال «لا یکتب الملَک الا ما سمع و قال الله عزّوجل ﴿واذْکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفةً﴾ فلا یعلم ثواب ذلک الذکر فی نفس الرجل غیر الله عزّوجل لعظمته» فرمود فرشتهها آن اذکار مسموع را مینویسند اما آن چه که در جان هست ذکر قلبی است نه قالبی نه زبانی ثواب او را جز خدای سبحان احدی نمیداند برای اینکه آن ذکر به قدری عظیم است که فرشتهگان حتی به عظمت او پی نمیبرند اصل خاطرات را مینویسند اما درجه این قلب و درجه این ذکر را نه چون انسان میتواند به جایی برسد که بسیاری از فرشتگان از رسیدن به آنجا عاجزاند پس درجات بعضی از اولیای الهی را خدا میفهمد و خدا فرشتگان حتی نمیتوانند آن را ثبت کنند و ضبط کنند
مصادیقی البته برای ذکر خدای سبحان یاد شده آنها به عنوان مصداق کامل موثر هستند اما عمده ان است که انسان در قلبش به یاد حق باشد در بابی که به نام باب ما یجب من ذکر الله عزوجل فی کل مجلس که از این باب چندتا روایت دیروز خوانده شد روایت دیگری از امام ششم (سلام الله علیه) است که قال «قال الله عزوجل لموسی (علیه السلام) اکثر ذکری باللیل و النهار و کن عند ذکری خاشعا و عند بلائی صابرا و اطمئن عند ذکری» چیزی تو را نلرزاند آن ذکر قلب است که انسان با آن ذکر میشود مطمئن «واعبدنی و لا تشرک بی شیئا إلیّ المصیر یا موسی اجعلنی ذخرک و ضعْ عندی کنزک من الباقیات الصالحات» فرمود یا موسی مرا ذخیره خود قرار بده و گنجی که داری پیش من به ودیعت بگذار «و ضعْ عندی کنزک من الباقیات الصالحات» این باقیات و صالحات در برابر ﴿المال و البنون﴾ است که ﴿المال و البنون زینة الحیاة الدنیا و الباقیات الصالحات﴾ ناظر به آن است چون آنکه که از امطعه دنیاست مطاع دنیاست ﴿و الباقیات الصالحات﴾ در قبال انفعه دنیاست که ﴿المال و البنون زینة الحیاة الدنیا﴾ اما ﴿و الباقیات الصالحات خیر﴾ این باقیات و صالحات را فرمود به عنوان گنج پیش من بگذار
آنچه از مفهوم این روایات به دست میآید این است ... ذکر خدا و یاد خدا در اینکه انسان انجام واجبات و ترک محرمات را بکند ...؟
سؤال ...
جواب: نه آن یک وقت خارجش عرض شد حالا یک روایتی همینجا ملاحظه بفرمایید که انجام واجبات به عنوان یک مصداق مصداق ذکر هست اما ذکر الله در قبال واجبات است یعنی در قبال صوم و صلاة است در قبال این هشت از فروع دین است ملاحظه بفرمایید آن روایت را، آن روایت در این باب ذکر شده باب ذکر الله عزوجل کثیرا آن روایت از امام ششم(علیه السلام) است که فرمود «ما من شیءٍ الاّ و له حدٌّ ینتهی الیه» هر چیزی یک حدی دارد که به آنجا که رسید متناهی میشود «الا الذکر فلیس له حد ینتهی الیه» حد معینی ندارد حالا شواهد را حضرت ذکر میکند میفرماید «فرض الله عزوجل الفرائض» خدا واجبها را معین کرده برای هر واجبی هم حد معین ذکر کرده «فمن اداهن فهو حدهن» هر کسی آن واجب را ادا کرد حد واجب را به پایان رساند حالا نمونه فرمود «و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حج فهو حده» اینها نمونههاست «إلاّ الذکر فان الله عزوجل لم یرض منه بالقلیل» به اندک راضی نشد و برای او هم حد ذکر نکرد که شما چقدر به یاد حق باشید «و لم یجعل له حدا ینتهی الیه» که به آن حد که رسیدید دیگر بس است بعد از اینکه این جملهها را حضرت فرمود یعنی امام صادق(سلام الله علیه) «ثم تلا هذه الآیة ﴿یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا وَ سبحوه بکرة و اصیلا﴾» معلوم میشود ذکر الله در برابر فرائض است گرچه هر یک از آن فرائض مصداق ذکر الله است نظیر اقم الصلاة لذکری اما یاد حق بودن در دل و نام حق بر لب اینها در قبال آن فرائض است حضرت فرمود «فقال لم یجعل الله عزوجل له حدا ینتهی الیه» که حالا این مقدار ذکر که گفتید بس است اینچنین نیست حالا به عنوان شاهد از سیره مبارکه امام پنجم نقل میکند میفرماید «و کان أبی» یعنی امام باقر «(علیه السلام) کثیر الذکر لقد کنت أمشی معه و إنّه لیذکر الله» من راه که میرفتم میدیدم پدرم به یاد حق است «و آکل معه الطعام» باهم غذا میخوردیم میددیم «وَ انه لیذکرالله و لقد کان یحدث القوم» با مردم سخن میگفت اما وقتی که مردم حرف میزدند این گوش میداد در جلساتشان هم که شرکت میکرد «و ما یشغله ذلک عن ذکرالله» حضور در جلسات مردم هم او را مانع از ذکر حق نمیکرد اینها ذکرهای لسانی است «وَ کنت أری لسانه لازقاً بحنکه» من مرتب میدیدم که زبان او به حنکش میچسبید ذکر میکرد حنک همین قسمت زیر گلو است شیطان هم که گفت من حنکش را میگیرم لاحتنکنه و ذریته یعنی زمامشان را میگیرم صاف هر کجا دلم بخواهد میبرم حنک اسب با آن زمامش بسته است دست آن کسی است که زمامدار اسب است شیطان تعبرش این است که من حنک اینها را چون اگر یک طنابی یک زمام و افساری در حنک گذاشتند که دیگر انسان قدرتی ندارد گفت من حنک اینها را با زمام دستم میگیرم هر کجا بخواهم میبرم حنک همین قمست زیرگلو است حضرت میفرمود که پدرم زبانش میچسبید به این حنک یعنی مرتب در حال ذکر بود یقول لا اله الا الله چون در روایت دیگری در همین باب ذکر است که «ثمن الجنة لا اله الا الله» حالا دنباله این روایت را ملاحظه بفرمایید
«والحمد لله رب العالمین»
- ذکر خدا ذکری است که طمأنینه بیاورد
- اهمیت ذکر قلبی
- نسبت ذکر قلبی و ذکر زبانی
- مقام ذاکرین
- روایات در مورد ذکر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب ٭ الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب﴾
بعد از اینکه روشن شد قلب بدون ذکر حق مطمئن نمیشود آنگاه در تعیین ذکر و مقام ذکر روایاتی مطرح است که تعیین کنندهٴ آن ذکریاند که آن ذکر باعث طمأنینه قلب است روایات به چند قسمت تقسیم میشوند بعضی از روایات مطلق است که فضیلت ذکر را بیان میکند و دعوت به ذکر و صواب ذکر را گوشزد میکند بعضی از روایات ذکر قلب را بیان میکند بعضی از روایات اذکار زبانی را و روایات دیگری است که ذکرهای خصوصی را که در روز چه ذکری در شب چه ذکری هنگام خوابیدن چه ذکری هنگام برخواستن از خواب چه ذکری این اذکاری است که در اوقات معینی تنظیم شده است عمده آن است که منظور از این ذکر ذکر زبانی است یا ذکر قلبی است به چند شاهد میشود استشهاد کرد که منظور از این ذکر ذکر قلبی است ونه ذکر زبانی اول تناسب حکم و موضوع برای اینکه فرمود ﴿الا بذکر الله تطمئن القلوب﴾ یا فرمود ﴿و تطمئن قلوبهم بذکر الله﴾ میشود قلب با کار زبان مطمئن باشد یا قلب با کار خودش مطمئن است اگر قلب متذکر نبود و زبان ذاکر بود آن قلب مطمئن میشود؟ اگر فرمود ﴿وَ تطمئن قلوبهم بذکر الله﴾ یعنی تطمئن قلوبهم بذکر قلبی خود قلوب نه به ذکر لسانی الفاظی را انسان بر زبان جاری کند که قلب آرام نمیشود قلب باید معانی این الفاظ را بداند و بعد از ادراک تصوری به اینها تصدیق داشته باشد و بعد از علم تصدیقی ایمان و اعتقاد و گرایش داشته باشد تا بشود ذکر قلب ممکن نیست با ذکر زبان دل بیارمد این تناسب حکم و موضوع شاهد دوم این است که قرآن کریم آن ذکر زبانی که با ذکر قلبی همراه نیست آن را ممدوح نمیشمارد و یا مذموم میداند درباره نماز میفرماید نماز را برای ذکر حق اقامه بکن آن گاه میفرماید وای به نمازگزارانی که ساهیاند و نمیدانند چه میگویند اگر در یک کریمه میفرماید ﴿و أقم الصلاة لذکری﴾ اگر در سورهٴ ماعون میفرماید ﴿فویلٌ للمصلین ٭ الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ معلوم میشود اگر کسی نماز میخواند با اینکه ذکر الله بر لسان او جاری است اگر نداند چه میگوید وای به حال او کسی که ویل برای اوست و وای برای او که هرگز قلب آرام ندارد این نشان میدهد که عمده ذکر قلبی است نه ذکر لسانی و ذکر لسانی زمینه است برای پیدایش ذکر قلبی در سورهٴ طٰهٰ میفرماید آیهٴ چهاردهم سوره طٰهٰ آمده ﴿إننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاة لذکری﴾ فرمود بدان که جز من خدایی نیست چون جز ذات اقدس اله احدی خدا نیست پس عبادت هم از آن خداست و لا غیر با فای تفریع فرمود ﴿فاعبدنی﴾ آنگاه عالیترین مظهر عبادت که نماز است آن را ذکر میکند میفرماید نماز را برای یاد من اقامه کن ﴿و أقم الصلاة لذکری﴾ این یاد حق نه برای آن است که نماز یک اذکار زبانی است برای اینکه اگر در اینجا به نماز امر فرمود ﴿و اقم الصلاة لذکری﴾ نه یعنی اذکار نماز را بگو برای اینکه در سوره ماعون اینچنین فرمود ﴿فویل للمصلین ٭ الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ نه نماز نمیخوانند نمیدانند چه میگویند نماز گزارانیاند مصلینیاند که از کارشان غفالاند این اذکار را بر لب دارند اما نمیدانند چه میگویند این ویل که عذاب خداست چون سخن خدا همان فعل خداست این که فرمود وای به نمازگزارانی که نمیدانند چه میگویند معلوم میشود اگر در سورهٴ طه فرمود ﴿وَ اقم الصلاة لذکری﴾ آن ذکر القلب مراد است نه این الفاط را بر زبان جاری بکن الفاظ را بر زبان جاری کردن یک واجب است توجه و حظور و خطور و نیست داشتن واجب دیگر است باید این الفاظ را با نیت ادا کرد و حضور قلب است و اگر این ذکر زبانی باشد و ذکر قلبی نباشد میشود سهو و اگر کسی ساهی از صلاة شد فویل له ﴿فویل للمصلین ٭ الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین هم یراءون﴾ آن کسی هم که مراعی است ذکر زبان را دارد اما ذکر قلب را ندارد بنابراین اگر ذکر به عنوان عالیترین مظهر ذکر نماز مطرح شده است آن نمازی که انسان بدان چه میگوید در همین سوره طٰهٰ آیهٴ
سؤال ...
جواب: چند صفت برای مصلین ذکر میکند ﴿فویل للمصلین﴾ کدام مصلین؟ ﴿الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ یک ﴿الذین هم یراءون﴾ بنابراین این ﴿الذین هم عن صلاتهم ساهون﴾ کسی است که نماز میخواند ولی نمیداند چه میگوید آن ﴿الذین هم یراءون﴾ هم که معلوم است
سؤال ...
جواب: بله این شخص لذا قلب او هم آرام نیست در نماز است و در همان روایات نماز هست که هنوز نماز تمام نشده این نماز را بربالای سر او میکوبند میگویند این که نماز نشد در روایات نماز مرحوم ابن بابویه قمی در من لا یحضر نقل کرده که موقع نماز که شد وقت نماز که شد فرشتگانی از طرف خدای سبحان مامور میشوند میگویند «قوموا الی نیرانکم الّتی اوقدتموها علی ظهورکم فأطْفئوها بصلاتکم» یعنی بلند شوید آن آتشی که بر پشتسرتان روشن کردید آن را با نمازتان خاموش کنید
سؤال ...
جواب: بله اما برای اینکه انسان اگر بخواهد به این فضیلت طمئنینه برسد راهش صلاتی است با حضور قلب اگر چنانچه صلاتی بدون حضور قلب بود خب آرام نیست دیگر هم در خود نماز حواسش جمع نیست هم قبل از نماز هم بعد از نماز اگر کسی خواست بفهمد که نمازش صحیح است یا مقبول این نشانه را در اصول ذکر کردند که بین صحت و قبول فرق است این نمازهایی که ما معمولا میخوانیم نماز صحیح هست یعنی مسقط ادا و قضاست اما معلوم نیست مقبول باشد سخن از قبول است چون بین قبول و صحت فرق است الآن بحث در نماز مقبول است نه نماز صحیح نمازی که خدای سبحان و تعطفاً .... فرمود همین مقدار بخوانید مسقط ادا و قضاست این حداقل اجزاست اما اگر چنانچه بخواهد مقبول باشد این ﴿انما یتقبل الله من المتقین﴾ برای نماز نشانه ذکر کردند اگر یک کسی خواست بفهمد نماز صبحش قبول شد یا نه یک نشانهای دارد اگر تا ظهر چند گناه در معرض او قرار گرفت و در امتحان او قرار رگفت و خدا او را حفظ کرد و آلوده نشد بفهمد نماز صبحش قبول است و الا اگر صبح تا ظهر به گناه تن در داد و آلوده شد بفهمد نماز صبحش قبول نشده نماز صبحش صحیح است دوباره نباید بخواند اما نمازی است غیر مقبول است برای اینکه نماز آن است که ﴿تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر﴾ اگر نماز آن است که ﴿تنهی عن الفحشاء و المنکر﴾ یک کسی هم نماز بکند هم چهارتا معصیت بکند آن هم میشوند نماز صحیح هست نه صلات مقبول این در بحث صحیح و اعم گذشت که این الفاظ برای اعم از صحیح و مقبول است یک حتی برای اعم از صحیح و فاسد است دو بنابراین الان سخن در قبول است کدام نماز است که آتش را خاموش میکند اینکه ملائکه هنگام نماز میگویند بلند شوید با نمازتان آتش را خاموش کنید کدام نماز است این نمازی که انسان یک بار میگوید اللهاکبر یک بار میگوید السلام علیکم و آن وقت حواسش هم در این بین پرت است یا نمازی که انسان «المصلی یناجی ربه» این «المصلی یناجی ربه» هم در آن روایاتی است که مرحوم صدوق نقل کرده در من لا یحضر که انسان دارد مناجات میکند با خدا اگر نداند که چه میگویند که خب همان نماز است که در روایت دارد را به سرش میکوبند مضیع صلات همین گروهاند دیگر اگر کسی نداند با چه کسی دارد مناجات میکند و چه چیزی میگوید نمازش را تضییع کرده حق نماز را ادا نکرده بنابراین نماز آن است که بتواند گناه نکند
اگر نماز ... بداند و لیکن کامل نیست ... ندارند
سؤال ...
جواب: خب این معلوم میشود که آن درجه کامل را ندارد دیگر
سؤال ...
جواب:چرا برای اینکه این نعمت عظیم را از دست داده دیگر لذا قلبش هم مطمئن و آرام نیست چیزی که نور بدهد و انسان را از فحشا حفظ بکند فراهم نکرده دیگر نماز آن است که ناهی از فحشا باشد خصیصه نماز این است
سؤال ...
جواب: نمازگذار هست مصلی هست اما ذکر قلبی ندارد چون سهو در برابر ذکر قلبی است دیگر اصلا نمیداند به فکر نمازش نیست دارد نماز میخواند در نماز حواسش به جای دیگر است بنابراین اگر چنانچه سخن از ذکر است آن ذکری طمئنینه میآورد که ذکر قلب باشد قلب متذکر باشد و نه لسان البته ذکر لسانی نازلترین درجه ذکر است و ثواب دارد و فضیلت هم دارد و امثال ذلک در سورهٴ طٰهٰ آیهٴ 40 گرچه سخن از صلاة نیست آیهٴ 42 به موسای کلیم و برادرش میفرماید ﴿اذهب انت و اخوک بآیاتی و لاتنیا فی ذکری﴾ شما برای انکه فرعون را در درجه اول ارشاد و هدایت کنید بعد هم او را به سقوط و سرنگونی محکوم کنید به طرف فرعون بروید اما با معجزاتی که من به شما دادم حرکت کنید ﴿و لاتنیا﴾ ونی یعنی سستی تنیا نهی است یعنی به خودتان ونی و سستی در ذکر من راه ندهید این ذکر ذکر القلب است زیرا انسانی که در برابر آن خطر مواجه شده و مقاومت در برابر آن خطر مامور شد با ذکر زبان مشکلی حل نمیشود آن خطر را طمئنینه حل میکند و طمئنینه هم با ذکر قلب است نه با ذکر لسان البته ذکر لسان خوب است زمینه را فراهم میکند و مانند آن بنابراین اگر سخن از ذکر الله است ذکری است که طمئنینه میآورد و اینکه در سورهٴ کهف آیهٴ 101 فرمود ﴿الذین کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری و کانوا لا یستطیعون﴾ آنها که چشمشان ذکر مرا نمیبیند معلوم میشود یک ذکری است دیدنی که چشم باشد آن ذکر را ببنید و این را هم در سورهٴ حج فرمود چشم ظاهر اینها سالم است چشم باطن اینها کور است ﴿لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ اگر در سورهٴ حج فرمود کوری ازآن چشم باطن است نه از آن چشم ظاهر معلوم میشود چشم باطن باید ذکر را ببیند مشاهده کند و این تنها با ذکر لفظی تأمین نمیشود در سورهٴ حج وقتی سخن از کوری کفار مطرح است میفرماید ﴿لاتعمی الابصار﴾ آیهٴ 46 سورهٴ جج فرمود ﴿فانها لاتعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور﴾ چشمهای ظاهر کور نیست چشم باطن کور ست پس اگر در سوره کهف فرمود چشم شان کور است یاد مرا نمیبیند معلوم میشود این ذکر زبانی نیست که گفتنی باشد ذکر قلبی است که دیدنی است و همان شهود است که دیدنی است و همان رویت بصیرتی است که دیدنی است و این با کوری دل منافات دارد گرچه ظاهرشان و چشم ظاهریشان بینا باشد بنابراین آیات که نشان میدهد ذکر قلبی عامل طمئنینه است روایات هم همین معنا را در ضمن چند گروه بیان میکند که بعضی از آن روایات خوانده شد بقیه را هم ملاحظه میفرمایید که باید اینها را کنار هم ذکر کرد و آن روایاتی که سخن از ذکر لسانی است آنها را علی حده مطرح کرد و آنها که سخن از ذکر قلبی است آنها را هم علی حده در کتاب شریف کافی جلد دوم در «باب الذکر و الدعا» بابی دارد به نام باب ذکر الله عزوجل فی السّر که انسان خدا را در سر متذکر باشد روایت اولایش از امام صادق(سلام الله علیه) است
روایت در اصول کافی آمده است؟
سؤال ...
جواب: اصول کافی جلد دوم که ایمان و کفر در همین جلد دوم است باب ذکر الله عزّوجلّ فی السّر
عن أبیعبدالله(علیه السلام) قال «قال الله عزّوجلّ من ذکرنی سرّاً ذکرته علانیةً» هر کس در نهان به یاد من باشد من در علن به یاد اویم و ظاهراً منظور از این علن روزی است که ﴿ان الأوّلین و الاخرین ٭ لمجموعون الی میقات یوم معلوم علی رئوس الاشها﴾ خدا به یاد اوست چون خدا یک عدهای را در قیامت فراموش میکند و به یاد یک عده است معنای فراموشی خدا و معنای یاد و ذکر خدا اینها صفات فعلیه است از مقام فعل انتزاع میشود درباره کسانی که در دنیا از ذکر خدا اعراض کردند فرمود ﴿و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا﴾ که این صدرش قبلا گذشت ﴿و نحشره یوم القیامة أعمی﴾ ما او را در قیامت کور محشور میکنیم این احتاج میکند که ﴿رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا﴾ اجتجاج میکند من که بصیر بودم چرا کور محشور شدم میفرماید چون تو آیات ما را فراموش کردی امروز هم فراموش میشوی ببینید این سؤال و جواب چگونه حجت بالغه حق است و چگونه نشان میدهد که اگر کسی متذکر بود بصیر است و اگر کسی ناسی بود کور است این احتجاج میکند که ﴿لم حشرتنی اعمی و قد کنت بصیرا﴾ میفرماید به اینکه چون ﴿کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها وَ کذلک الیوم تنسیٰ﴾ این چه جوابی است برای آن استدلال این میگوید من در دنیا بصیر بودم چرا من را کور محشور کردی میفرماید آیات ما آمد تو فراموش کردی امروز هم فراموش میشوی یعنی چه؟ یعنی این نسیان تو کوری تو بود ما امروز درونت را روشن کردیم کاری نکردیم که ما چشمت را کور نکردیم ما پرده را برداشتیم معلوم شد کور بودی ﴿کذلک اتتک آیاتنا فنسیتها﴾ تو آیات ما را فراموش کردی ﴿و کذلک الیوم تنسی﴾ امروز هم منسی میشوی ناسی دیروز منسی امروز است تو دیروز فراموش کردی آیات ما را ما امروز تو را فراموش میکنیم یعنی چه؟ تو دیروز فراموش کردی نابینا بودی امروز ما درون تو را روشن کردیم تو هم نابینایی دیگر چشم به تو نخواهیم داد معلوم میشود کسی که ناسی باشد الیوم اعماست نه اینکه الیوم بصیر باشد و خدای سبحان او را کور بکند وگرنه این چه جوابی است به سؤال سؤالش این بود میگوید ﴿رب لم حشرتنی اعمی﴾ همان آیات اوائل سورهٴ طه آیهٴ 125 به بعد ﴿وَ من أعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة أعمی﴾ این در قیامت اعتراض میکند ﴿قال رب لم حشرتنی اعمیٰ و قد کنت بصیرا﴾ من در دنیا میدیدم الآن چرا نمیبینم؟ ﴿قال کذلک اتتک آیاتنا﴾ چون آیات ما آمد ﴿فنسیتها﴾ تو این آیات ما را فراموش کردی چون آیات ما را فراموش کردی ﴿و کذلک الیوم تنسی﴾ امروز هم منسی میشوی یعنی کسی که ناسی دنیاست منسی آخرت است کسی که در دنیا خدا را فراموش کرد در آخرت منسی خداست منسی خدا بودن یعنی کور شدن چرا چون ناسی خدا بودن در حقیقت کور بودن است آن روز حق ظهور میکند آنچه که این چشم میبیند که در قیامت خبری نیست آنچه که در قیامت هست یک چشم دیگر میخواهد که باید آن چشم را در دنیا تحصیل کرد معلوم میشود کسی که ناسی حق بود الیوم نابینا بود اینکه در سوره کهف فرمود ﴿اعینهم فی غطاءٍ عن ذکری﴾ نه یعنی چشمشان سالم است و جلوی چشمشان پرده کشیده است چشمشان پرده دارد پرده چشمشان را گرفته نه بین چشمشان و واقع یک پردهای است کنار از خود اینها که این پرده را میتوانند کنار بزنند نه چشمشان پرده است در چشمشان پرده است اگر حجاب رفته باشد درون چشم یعنی چشم کور است دیگر اگر یک کسی سالم و بصیر باشد منتها یک پردهای آویخته باشد که نمیگویند چشمش غطاء است که میگویند آن شیء مغطّا است پوشیده است نه چشمش غطا دارد اینجا فرمود چشمش در پرده است یعنی چشم بصیر نیست دیگر معلوم میشود نسیان حق یعنی کوری ذکر حق یعنی بینایی وگرنه این احتجاج تام نبود
سؤال ...
جواب: بله در دنیا راه میرفت و همه چیز را میدید در قیامت هیچ جایی را نمیتواند ببیند چون هیچ چیزی از چیزهای قیامت را او باور نکرده بود چیزیکه در دنیاست که آنجا نیست اوضاع عوض شد چیزی هم که آنجاست او ایمان نداشت لذا نمیبیند
سؤال ...
جواب: آن برای کسانی است که خدای سبحان بخواهند نشان بدهد در یک مرحله خدای سبحان نشان میدهد یا موقفها فرق میکنند یا اشخاص فرق میکنند در یک مرحله نشان میدهد میگوید ببین در مرحله دیگر نابینایش میکند یا در مرحلهای نابینا میکند در مرحله دیگر میگوید این آثار را ببین که اگر ببیند منفعل میشود چون بعضی از عذابها با دیدن تأمین خواهد بود بعضی از عذابها با مشاهده کردن و دیدن فضیحت .. میآورد لذا آنها را هم میبیند میگوید چشمت تیز است هرچه بخواهی ببینی میبینی اما عذاب را میبینی نعمتهای بهشت و راحتیها و آسایش هیچکدام از اینها را نمیبینی آنهایی هم که دیدنش عذابآور است آنها را میبیند چیزهایی که دیدنش نشاطآور است اینها را نمیبیند بنابراین اینچنین نیست که آن جهنمی چیزهای خوب را بتواند ببیند چه اینکه بهشتی گوشش صدای جهنم را هم نمیشنود با اینکه سمیع است ﴿لایسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت انفسهم خالدون﴾ صدای جهنم غرشش چندین فرسخ میرود اما اینها یک احساس ضعیف هم نمیکنند ﴿لا یحزنهم الفزع الاکبر ئ تتلقّاهم الملائکة ﴾ ﴿لا یسمعون حسیسها﴾ یعنی آن صداهایی که قابل احساس است اینها اصلاً نمیشنوند اینها سمیعاند اما چیزهای خوب را میشوند آنها غرش و شهیق و زفیر جهنم را میشوند و اینها ﴿لایسمعون حسیسها﴾ اصلاً نمیشنوند منظور آن است که این سؤالی که در سورهٴ طه طرح شده با جواب که اینها میگویند ما که بصیر بودیم چرا کور محشور شدیم جواب میآید که تو در دنیا کور بودی برای اینکه دنیا ناسی بودی امروز هم منسی هستی منظور از اینکه خدا فرمود من در قیامت به یاد یک عدّهام ذکر خدا در برابر نسیان خداست هر دو صفت فعل است نه صفت ذات و خدای سبحان به آن معنا که اصلاً ﴿و ما کان ربک نسیا﴾ نسیان محال است اینچنین نیست که خدای سبحان چیزی را فراموش بکند از نظر دور داشتن که یک عذابی است فعل حق است و این فعل نسیان انتزاع میشود والاّ اینطور نیست که خدای سبحان چیزی را فراموش بکند زیرا فرمود ﴿و ما کان ربک نسیا﴾ نسیان برای خدای سبحان محال است چون او علم است نه علیم علم با جهل جمع نمیشود علم با نسیان جمع نمیشود چون جمع بین نقیضن است اگر خدای سبحان چیزی را فراموش کرد یعنی علم شده سهو چون آنجا علم عین ذات است اگر علم عین ذات است و علم یک جایی نبود یعنی ذات نبود یا علم تبدیل شد به سهو این است که آنجا سهو فرض ندارد جهل فرض ندارد ﴿لا یعزب عنه یا مثقال ذرة السماوات وَ لا فی الأرض﴾ و لافی السماء جهل و سهو را آنجا راه نیست یعنی فرض ندارد نه فرض محال است انسان علم محض را فرض بکند بعد بگوید این علم محض شده سهو ﴿و ما کان ربک نسیا﴾ اگر فرمود تو منسی هستی این نسیان صفت فعل است اگر فرمد کسی که در خفا و در سر به یاد خدا بود خدا در علن به یاد اوست بهترین مصداق علن همان روز قیامت است آن وقت این شخص ذاکر میشود مذکور الهی آن شخص ناسی میشود منسی الهی نسیان دنیا ثمره تلخش کوری قیامت است ذکر دنیا ثمره شیرینش بصیر بودن قیامت است
روایت حضرت علی(علیه السلام) میفرماید الناس نیام اذا ماتُ انتبهوا چگونه ... ؟
سؤال ...
جواب: یعنی اکثری اینطوراند دیگر خواباند دیگر
در قیامت ... نیست؟
سؤال ...
جواب: نه این قیامت صغری است بالأخره با موت خیلی از مسائل حل میشود فرمود ﴿یا ایها الانسان ... لیس من نومک یقظه﴾ در کتاب دیگر فرود انسان نباید بیدار بشوی میگویند اولین قدم برای کسی که بخواهد حرکت کند یقضه است یعنی بیدار شدن بعد اراده و امثال ذلک است حضرت فرمود ﴿یا ایها الانسان ... لیس من نومک یقظه﴾ در برابر نوم یک یقضهای هست یک بیداری هست فرمود قبل از اینکه بیدارت کنند بیدار شو همان لسانهایی که دارد «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و زنوا قبل ان توزنوا» قبل از اینکه شما را وزن کنند خودتان را وزن کنید میفرماید قبل از اینکه شما را بیدار کنند بیدار بشوید انسان بیدار است که بعد اداره میکند انسان تا بیدار نشد راه نمیافتد علی ای حال [در هر حال] با موت که قیامت صغری است خیلی از مسائل برایش روشن میشود فتحصل که ذکر الله بصیر بودن درون است و فراموشی خدا کوری درون است و اگر خدای سبحان به یاد کسی نبود او در قیامت کور محشور میشود اگر به یاد کسی بود او بصیر محشور میشود درباره یک عده فرمود خدا قیامت که شد اینها را نگاه نمیکند با اینها حرف نمیزند اینها همه صفات فعل است فرمود ﴿و لا یکلمهم الله وَ لا ینظر الیهم یوم القیامة﴾ یا خدا در قیامت با اینها حرف نمیزند معلوم میشود با یک عده سخن میگوید عدهای کلام الله را در قیامت میشنوند عدهای مشمول نظر خاص خدای سبحان خواهند بود یک عده دیگریاند که ﴿وَ لایکلّمهم الله و لا ینظر إلیهم یوم القیامة﴾ و مانند آن پس در این روایت اگر فرمود «من ذکرنی سرّاً ذکرته علانیةً» بهترین مصداق علن همان روز قیامت است علی رئوس الأشهاد بعد از آن همان ذکر خداست که در دنیا در حضور مردم لسان صدق به انسان مرحمت میکند ﴿الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرّحمان ودا﴾ مودّت او را در دلهای دیگران القا میکند و مانند آن این در علن است
این ذکر قلبی که میفرمایید یک امر اختیاری نیست اگر مقدمات دارد با انجام این مقدمات ذکر حاصل میشود آن وقت یک ذکری است که چطور به یک امر غیر اختیاری قرار میگیرد
سؤال ...
جواب: اگر یک امری، اولا قلب و اختیارات و ارادات و نیات امور اختیاریاند و ثانیا اگر یک چیزی مع الواسطه مختار و مقدور بود قابل تعلق امر است دیگر امر به سبب هم که ممکن است در همین باب روایت دوم این هم مرفوعه است از امیرالمؤمنین(علیه السلام) که این از روایات بسیار لطیف است فرمود «من ذکر الله عزّو جل فی السّر فقد ذکر الله کثیراً» فرمود اگر کسی در جانش در خفا به یاد حق بود این ذکر کثیر است کثیر فی نفسه است نه کثیر نسبی فی نفسه این کار زیاد است وقتی کثیر شد مؤثّر است حالا چون هیچ کس نیست انسان است و خدای او انسان به یاد خدا متذکّر شد این کثیر است این فی نفسه کثیر است ولی «فقد ذکر الله کثیرا انّ المنافقین»
یعنی مرادش ثواب آن کثیر است؟
سؤال ...
جواب: نه مشمول ﴿اذکر الله ذکرا کثیرا﴾ خواهد بود اثرش هم کثیر است صوابش هم کثیر است حالا ملاحظه بفرمایید ذیل را «ان المنافقین کانوا یذکرون الله علانیة و لا یذکرونه فی السر» در بین مردم به یاد حق بودن تنها که میشدند با خدا خلوتی نداشتند چون کاری نداشتند چون برای ارائه مردم این کار را میکردند وقتی که مردمی نباشند که ذکری ندارند که آنگاه فرمود «ان المنافقین کانوا یذکرون الله علانیة و لا یذکرونه فی السر» در رازشان یا در خفا به یاد حق نیستند آنگاه حضرت استشهاد میکند میفرماید «فقال الله عزّوجلّ ﴿یراؤون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا» فرمود منظور از قلت و کثرت کمّیت نیست که انسان تسبیح داشته باشد روزی پنج هزار کمتر بیشتر ذکر بگوید اگر بین خود و خدای خود رابطه ذکری را برقرار کرد این ذکر کثیر است و اگر بین خود و خدای خود ذکر را برقرار نکرد در حضور مردم زبان ذاکر داشت این ذکر قلیل است و از قلیل کاری ساخته نیست آنگاه میفرماید خدای سبحان که میگوید منافقین اهل ریایند کم ذکر میگویند نه یعنی مؤمنین ذکرشان زیاد است منافقین ذکرشان کم است در رقم فرق میکنند اینطور نیست که مؤمن و منافق فرقشان در عدد و رقم باشد که مؤمن ذکر بیشتری دارد منافق ذکر کمتری دارد نه فرق در سر و علن است او باطنش ذاکر است این ظاهرش ذاکر است
سؤال ...
جواب: البته آن ذکر نیجهاش ترک معصیت است عمده همان توجه است پس منافق که قرآن فرمود کم به یاد خداست نه یعنی منافق مثلاً صد بار ذکر میگوید مؤمن هزار بار که فقط تفاوتشان در رقم و عدد باشد اینچنین نیست در قلب منافق اصلاً خدا نیست فقط در زبان اوست و اما در قلب مؤمن خدا جا کرده است چون ﴿الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله﴾
این ذکر اصلا ذکر نیست نه اینکه ذکرهت و قلیل است؟
سؤال ...
جواب: این ذکر زبانی هست چون اطلاق ذکر ذکر زبانی را میگیرد اینطور نیست که انسان ذکر زبانی اگر داشت مشمول اطلاقات ذکر نباشد اما آیهٴ محل بحث آن ذکر سرّ و ذکر درون را طرح میکند این از لطایف روایات است که حضرت از آیهٴ استفاده کرد فرمود ذکری که خدا در قرآن به منافقین نسبت داد که منافقین ذکرشان کم است نه یعنی عدداً کم است ممکن است روزی ده هزار ذکر هم بگویند ممکن است صبح تا غروب ذکر هم بگوید وقتی ببیند در بین مردم است صبح تا غروب هم ذکر بگوید یا نماز هم بخواند اما این قلیل است چرا؟ چون این فقط در ظاهر است و لاغیر اگر رقم ذکر او هم هرچه زیاد باشد باز قلیل است همانطوری که دنیا متاع قلیل است چون این برای دنیا ذکر میکند دیگر دنیا هر چه هم باشد اندک است
سؤال ...
جواب: مثل دنیا قلیل است دیگر قلیل فی نفسه است نه قلیل نسبی چیزی که فی نفسه قلیل است مثل دنیاست ﴿قل متاع الدنیا قلیل﴾ ذکر زبانی که هست لذا دمش محفوظ است دیگر این مقدار اثر را دارد دیگر با کافر فرقش این است
یعنی ذکر قلبی ... ندارد؟
سؤال ...
جواب: نه اصلاً ذکر قلبی را ندارد چون مؤمن ذکر قلبی را دارد ذکر کثیر است منافق چون در قلبش نیست فقط در زبان است اصلاً ذکر کثیر ندارد ذکر قلیل است مثل دنیاست در همین باب روایت سوم
متعلق در اینجا ذکر ... یعنی اینها ذکر نمیکنند مگر قلیل اگر ظاهری باشد ...؟
سؤال ...
جواب: نه معلوم میشود که ظاهر هر چه هم زیاد باشد کم است قلت و کثرت به رقم نیست به سرّ است
ذکر قلیل هم بالاخره ...؟
سؤال ...
جواب: دمشان محفوظ است دمائشان محفوظ است اموالشان محفوظ است همین اثر فقهی را دارد این ذکر زبانی دمائشان را حفظ میکند اموالشان را حفظ میکند و مانند آن
روایت سوم همین باب این است که «قال الله عزّوجل لعیسی(علیه السلام) یا عیسیٰ اذْکرنی فی نفسک أذْکرک فی نفسی و اذْکرنی فی ملئک أذکرک فی ملاء خیر من ملاء الآدمیین» که گفتند در ملأ فرشتگان مراد است «یا عیسی ألن لی قلبک و اکثر ذکری فی الخلوات و اعلم انّ سروری أن تبصبص الیَّ و کن فی ذلک حیاً و لا تکن میتا» من علاقمندم که تو همانطوری که یک کودک در دامن پدر و مادر به طواف و ناله چیز میطلبد تبسبس میکند و جلب عاطفه و رحمت میکند تو اینچنین ذکر بگویی و در این ذکر زنده باش مرده نباش اینکه فرمود ﴿وکن فی ذلک حیاً و لا تکن میتا» یعنی در این ذکر زنده باش اینطور نباشد که لبت بجنبد و جانت غافل باشد عمده ذکر الله فی السر است. آن حیات میآورد آن است که حیات میآورد در همین باب روایت چهارم عن حریر از زراره عن أحدهما(علیه السلام) قال «لا یکتب الملَک الا ما سمع و قال الله عزّوجل ﴿واذْکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفةً﴾ فلا یعلم ثواب ذلک الذکر فی نفس الرجل غیر الله عزّوجل لعظمته» فرمود فرشتهها آن اذکار مسموع را مینویسند اما آن چه که در جان هست ذکر قلبی است نه قالبی نه زبانی ثواب او را جز خدای سبحان احدی نمیداند برای اینکه آن ذکر به قدری عظیم است که فرشتهگان حتی به عظمت او پی نمیبرند اصل خاطرات را مینویسند اما درجه این قلب و درجه این ذکر را نه چون انسان میتواند به جایی برسد که بسیاری از فرشتگان از رسیدن به آنجا عاجزاند پس درجات بعضی از اولیای الهی را خدا میفهمد و خدا فرشتگان حتی نمیتوانند آن را ثبت کنند و ضبط کنند
مصادیقی البته برای ذکر خدای سبحان یاد شده آنها به عنوان مصداق کامل موثر هستند اما عمده ان است که انسان در قلبش به یاد حق باشد در بابی که به نام باب ما یجب من ذکر الله عزوجل فی کل مجلس که از این باب چندتا روایت دیروز خوانده شد روایت دیگری از امام ششم (سلام الله علیه) است که قال «قال الله عزوجل لموسی (علیه السلام) اکثر ذکری باللیل و النهار و کن عند ذکری خاشعا و عند بلائی صابرا و اطمئن عند ذکری» چیزی تو را نلرزاند آن ذکر قلب است که انسان با آن ذکر میشود مطمئن «واعبدنی و لا تشرک بی شیئا إلیّ المصیر یا موسی اجعلنی ذخرک و ضعْ عندی کنزک من الباقیات الصالحات» فرمود یا موسی مرا ذخیره خود قرار بده و گنجی که داری پیش من به ودیعت بگذار «و ضعْ عندی کنزک من الباقیات الصالحات» این باقیات و صالحات در برابر ﴿المال و البنون﴾ است که ﴿المال و البنون زینة الحیاة الدنیا و الباقیات الصالحات﴾ ناظر به آن است چون آنکه که از امطعه دنیاست مطاع دنیاست ﴿و الباقیات الصالحات﴾ در قبال انفعه دنیاست که ﴿المال و البنون زینة الحیاة الدنیا﴾ اما ﴿و الباقیات الصالحات خیر﴾ این باقیات و صالحات را فرمود به عنوان گنج پیش من بگذار
آنچه از مفهوم این روایات به دست میآید این است ... ذکر خدا و یاد خدا در اینکه انسان انجام واجبات و ترک محرمات را بکند ...؟
سؤال ...
جواب: نه آن یک وقت خارجش عرض شد حالا یک روایتی همینجا ملاحظه بفرمایید که انجام واجبات به عنوان یک مصداق مصداق ذکر هست اما ذکر الله در قبال واجبات است یعنی در قبال صوم و صلاة است در قبال این هشت از فروع دین است ملاحظه بفرمایید آن روایت را، آن روایت در این باب ذکر شده باب ذکر الله عزوجل کثیرا آن روایت از امام ششم(علیه السلام) است که فرمود «ما من شیءٍ الاّ و له حدٌّ ینتهی الیه» هر چیزی یک حدی دارد که به آنجا که رسید متناهی میشود «الا الذکر فلیس له حد ینتهی الیه» حد معینی ندارد حالا شواهد را حضرت ذکر میکند میفرماید «فرض الله عزوجل الفرائض» خدا واجبها را معین کرده برای هر واجبی هم حد معین ذکر کرده «فمن اداهن فهو حدهن» هر کسی آن واجب را ادا کرد حد واجب را به پایان رساند حالا نمونه فرمود «و شهر رمضان فمن صامه فهو حدّه و الحج فمن حج فهو حده» اینها نمونههاست «إلاّ الذکر فان الله عزوجل لم یرض منه بالقلیل» به اندک راضی نشد و برای او هم حد ذکر نکرد که شما چقدر به یاد حق باشید «و لم یجعل له حدا ینتهی الیه» که به آن حد که رسیدید دیگر بس است بعد از اینکه این جملهها را حضرت فرمود یعنی امام صادق(سلام الله علیه) «ثم تلا هذه الآیة ﴿یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا وَ سبحوه بکرة و اصیلا﴾» معلوم میشود ذکر الله در برابر فرائض است گرچه هر یک از آن فرائض مصداق ذکر الله است نظیر اقم الصلاة لذکری اما یاد حق بودن در دل و نام حق بر لب اینها در قبال آن فرائض است حضرت فرمود «فقال لم یجعل الله عزوجل له حدا ینتهی الیه» که حالا این مقدار ذکر که گفتید بس است اینچنین نیست حالا به عنوان شاهد از سیره مبارکه امام پنجم نقل میکند میفرماید «و کان أبی» یعنی امام باقر «(علیه السلام) کثیر الذکر لقد کنت أمشی معه و إنّه لیذکر الله» من راه که میرفتم میدیدم پدرم به یاد حق است «و آکل معه الطعام» باهم غذا میخوردیم میددیم «وَ انه لیذکرالله و لقد کان یحدث القوم» با مردم سخن میگفت اما وقتی که مردم حرف میزدند این گوش میداد در جلساتشان هم که شرکت میکرد «و ما یشغله ذلک عن ذکرالله» حضور در جلسات مردم هم او را مانع از ذکر حق نمیکرد اینها ذکرهای لسانی است «وَ کنت أری لسانه لازقاً بحنکه» من مرتب میدیدم که زبان او به حنکش میچسبید ذکر میکرد حنک همین قسمت زیر گلو است شیطان هم که گفت من حنکش را میگیرم لاحتنکنه و ذریته یعنی زمامشان را میگیرم صاف هر کجا دلم بخواهد میبرم حنک اسب با آن زمامش بسته است دست آن کسی است که زمامدار اسب است شیطان تعبرش این است که من حنک اینها را چون اگر یک طنابی یک زمام و افساری در حنک گذاشتند که دیگر انسان قدرتی ندارد گفت من حنک اینها را با زمام دستم میگیرم هر کجا بخواهم میبرم حنک همین قمست زیرگلو است حضرت میفرمود که پدرم زبانش میچسبید به این حنک یعنی مرتب در حال ذکر بود یقول لا اله الا الله چون در روایت دیگری در همین باب ذکر است که «ثمن الجنة لا اله الا الله» حالا دنباله این روایت را ملاحظه بفرمایید
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است