display result search
منو
تفسیر آیه 28 تا 29 سوره رعد _ بخش چهارم

تفسیر آیه 28 تا 29 سوره رعد _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 107 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 28 تا 29 سوره رعد _ بخش چهارم
- کسی که از ذکر خدا غافل است دیگر مطمئن نیست
- شیطان قرین غافلان از یاد خدا
- ذکر و انابه به درگاه الهی
- خشوع الهی
- عامل‌ طمأنینه‌

اعوذ بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم
بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم
﴿الذین‌ آمنوا و تطمئن‌ قلوبهم‌ بذکرالله‌ الا بذکرالله‌ تطمئن‌ القلوب‌ "28" الذین‌ آمنوا و عملوا
الصالحات‌ طوبی‌ لهم‌ و حسن‌مأب‌"29"﴾
بحث‌ در این‌ بود که‌ هدایتِ‌ پاداشی‌ بهره‌ کسانی‌ است‌ که‌ به طرف‌ خدای‌ سبحان‌ انابه‌ داشته‌ باشند و کسانی‌ که‌ به طرف‌ خدای‌ سبحان‌ انابه‌ دارد مؤمن‌ به‌ خدایند و دلهای‌ اینها به یاد خدا و به ذکر حق‌ مطمئن‌ است‌. به مناسبت‌ طمأنینه ‌قلب‌ به‌ ذکر حق‌ بحث‌ در آیاتی‌ مطرح‌ شد که‌ ظاهر آن‌ آیات‌ این است‌ که‌ اگر به یاد حق‌ متذکر شدند قلبشان‌ می‌تپد. ﴿انما المؤمنون‌ الذین‌ اذا ذکرالله‌ وجلت‌ قلوبهم‌﴾ جمع‌ بین‌ این‌ دو طایفه‌ از آیات‌ وجوهی‌ بود که‌ چهار وجهش‌ بیان‌ شد و در طی بحث چهارم و‌ وجه‌ چهارم‌ به عرض‌ رسید که‌ اطمینان‌ قلب‌ در برابر ترس‌ نیست‌ تا آیه‌ سوره‌ٴ انفال‌ معارضِ‌ آیهٴ‌ سورهٴ‌ رعد باشد ما به‌ فکر جمع‌ باشیم بلکه‌ اطمینان‌ قلب‌ در برابر اضطراب‌ قلب‌ است‌ مؤمن‌ قلبش‌ در همه‌ شئون‌ آرام‌ است‌ و غیر مؤمن ‌هرگز آرامشی‌ ندارد و همواره‌ متحیر و مضطرب‌ است‌. و جمله‌ ﴿الا بذکر الله‌ تطمئن‌ القلوب﴾‌ هم‌ مفید حصر است‌. یعنی ‌طمأنینه‌ جز با یاد حق حاصل نمی‌شود و برای اینکه روشن‌تر این بحث مطرح باشد که طمأنینه در برابر ترس نیست طمأنینه در برابر تضرع‌ و ناله‌ و لابه‌ و گریه‌ نیست‌ طمأنینه در برابر اضطراب‌ است‌ یک‌ سلسله‌ از آیات‌ دیگر را به عنوان‌ شاهد ملاحظه‌ می‌فرمایید تا از این‌ بحث‌ کم‌کم‌ فارغ‌ بشویم‌ در سوره‌ٴ مزمل‌ اوایل‌ این‌ سوره‌ آیهٴ‌ هشتم‌ این است‌ این‌ سورهٴ‌ مبارکه‌ در اوایل‌ بعثت‌ نازل‌ شده‌ فرمود ﴿إنّا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً ٭ ان ناشئة الّیل هی اشدُّ وطأً و اقوم قیلاً ٭ ان لک فی النهار سبحاً طویلاً ٭ و اذکر اسم ربک و تبتّل الیه تبتیلاً﴾ به یاد حق‌ باش‌ با تضرع‌. تبتّل‌ همان‌ انقطاع‌ است‌. تبتیل‌ یعنی‌ کاملاً منقطع‌ کردن‌. متبتل‌ یعنی‌ منقطع. و در روایات‌ این‌ تبتل‌ برِ تضرع‌ تطبیق شده‌ ﴿و اذکر اسم‌ ربک‌ و تبتّل‌﴾ یعنی‌ تضَرَّع‌ ﴿الیه‌ تبتیلاً﴾ یعنی‌ تضرعاً که‌ ذکرالله‌ با تضرع‌ جمع‌ شده‌ معلوم‌ می‌شود این‌ چنین‌ نیست‌ که‌ در ذکرِ حق‌ طمأنینه‌ باشد طمأنینه‌ٴ در مقابل‌ ترس‌ طمأنینهٴ‌ در مقابل‌ لابه‌ و ناله‌. نه‌ طمأنینه‌ در مقابل‌ اضطراب‌ نه‌ طمأنینه‌ در مقابل‌ ناله‌ و لابه‌. تضرع‌ با طمأنینه‌ سازگار است‌ انسان‌ مطمئن‌ می‌داند که‌ راه‌ درمانش‌ آن است‌ که‌ این‌ طبیب‌ او را معالجه‌ کند مطمئناً از او می‌طلبد که‌ معالجه‌ کند با گریه‌ هم‌ طلب‌ می‌کند با ناله‌ هم‌ می‌خواهد اگر تبتّل‌ به معنای‌ تضرع‌ و انقطاع‌ خاص‌ است‌ این‌ با ذکرالله‌ خواهد بود. معلوم‌ می‌شود این‌ یاد یا زمینه آن‌ تضرع‌ است‌ یا با آن‌ تضرع‌ در سوره‌ٴ حدید این‌ آیه‌ مطرح‌ است‌ ﴿ألم‌ یأن‌ للذین‌ آمنوا أن‌ تخشع‌ قلوبهم‌ لذکر الله‌ و مانزل‌ من‌ الحق‌﴾ آیهٴ شانزدهم سورهٴ حدید می‌فرماید هنوز وقت‌ آن‌ نشد‌ که‌ دلهای‌ مؤمنین‌ به‌ پاس‌ احترام‌ خدا و به‌ یاد خدا خشوع‌ کند. خشوع‌ همان‌ تضرعی‌ است‌ که‌ در جوارح‌ ظاهر می‌شود. در قبال‌ خضوع‌ که‌ همان‌ تضرعی‌ است‌ که‌ در دل‌ ظهور می‌کند. خشوع‌ اثرِ تضرع‌ است‌ در جوارح‌ و خضوع‌ تضرع‌ در جوانح‌ و قلوب است‌. فرمود چرا اینها به‌ یاد حق‌ خاشع‌ نیستند هنوز وفت‌ آن‌ نرسیده‌ که‌ قلوبشان‌ لذکرالله خشوع‌ کند؟ معلوم‌ می‌شود این‌ طمأنینه‌ٴ به‌ ذکر حق‌ با خشوع‌ و خصوع‌ و قشعریره‌‌ای هم که‌ در سوره‌ٴ زمر بود نشانه‌ خشوع‌ است‌ سازگار است‌.
سؤال ...
جواب‌: خضوع‌ برای‌ قلب‌ است‌ و خشوع‌ برای‌ جوارح است‌ که‌ «اذا خضع‌ القلب‌ خشعت‌ الجوارح‌» در روایات‌ تطبیق‌ شده‌‌
سؤال ...
جواب: بله‌ دیگر اصلش‌ اگر در قبال‌ خضوع‌ استعمال‌ بشود به آن معناست‌ اما وقتی‌ در قبال‌ خضوع‌ استعمال‌ نشد دارد که «اذ اخضع‌ القلب‌ خشعت الجوارح‌» در چیزهای تفسیری مراجعه می‌فرمایید اگر در قبال‌ خضوع‌ استعمال‌ شود، خضوع‌ از آن جوانح‌ است‌ و خشوع‌ از آنِ‌ جوارح‌ که‌ اگر قلب‌ خضوع‌ کرد جوارح‌ خاشع‌ می‌شود. علی‌ ای‌ حال‌، آنچه که‌ در بحث‌ ما دخیل‌ است‌ این است که خشوع‌ِ قلب‌ را به‌ ذکرالله‌ نسبت‌ داد. فرمود ﴿ان‌ تخشع‌ قلوبهم‌ لذکر الله‌﴾ با اینکه‌ همین‌ مؤمنین‌ کسانی‌‌اند که ‌﴿تطمئن‌ قلوبهم‌ بذکر الله‌﴾ اگر ذکرالله‌ عامل‌ طمانینه‌ است‌ همین‌ ذکرالله‌ باعث‌ خشوع‌ هم‌ است‌. ﴿الم‌ یأن ‌للذین‌ آمنوا ان‌ تشخع‌ قلوبهم‌ لذکر الله‌ و ما نزل‌ من‌ الحق‌﴾ و قلبشان‌ مانند دیگران‌ قسی‌ نباشد معلوم‌ می‌شود که‌ خشوع‌ با ذکرالله‌ سازگار است‌. نمی‌شود این را در طلیعة‌ امر پنداشت‌ که‌ بگوییم‌ ﴿تقشعرینه جلود الذین‌ یخشون‌ ربهم‌ ثم‌ تلین‌جلودهم‌ و قلوبهم‌ الی‌ ذکر الله‌﴾ که‌ یکی‌ از وجوه‌ بود. و چیزی‌ که‌ مطرح‌ است‌ آن است‌ که‌ احیاناً انسان‌ِ غافل‌ از یاد خدا، خود را آرمیده‌ می‌پندارد، بر اساس‌ حصر که‌ فرمود ﴿الا بذکر الله‌ تطمئن‌ القلوب‌﴾ معنایش‌ این است‌ که‌ هیچ‌ طمأنینه‌ای‌ بدون‌ ذکر حق‌ نیست‌. اگر هیچ‌ طمأنینه‌ای‌ بدون‌ ذکر حق‌ نبود پس‌ آنها که‌ خود را آرمیده‌ می‌پندارند یک‌ طمانینة‌ کاذبی‌ است‌. خیال‌ می‌کنند که‌ آرام‌‌اند، اگر یک‌ حادثه‌ پیش‌ بیاید معلوم‌ می‌ شود لرزان‌‌اند. الان‌ این‌ بنا چون‌ پایه‌ دارد آرام‌ است‌ در برابر حوادث‌ و تندباد هم‌ ثابت‌ است‌. اما اگر چوبی‌ را بدون‌ پایه‌ روی‌ زمین‌ کسی‌ بگذارد بدون‌ تکیه‌گاه‌ خیال‌ می‌کند که‌ او آرام‌ است‌. همین که‌ یک‌ حادثة‌ کوچکی‌ پیش‌ بیاید آن سقوط‌ می‌کند. لذا می‌فرماید آنها که‌ از یاد خدا غافل‌ شدند خیال‌ می‌کنند آرام‌‌اند. در کمترین‌ حادثه‌ دست‌ و پا را گم‌ می‌کنند و در سورة‌ یونس‌ می‌فرماید اینها مطمئن‌ هستند. در آیات‌ دیگر می‌فرماید این اطمینان اطمینان‌ِ کاذب‌ است‌، اینها خیال‌ می‌کنند‌ آرام‌‌اند. در سورة‌ یونس‌آیة‌ هفت این‌ چنین‌ فرمود: ﴿ان‌ الذین‌ لا یرجون‌ لقاءنا و رضوا بالحیٰوة‌ الدنیا و اطمأنوا بها و الذین‌ هم‌ عن‌ آیاتنا غافلون‌ ٭ اولئک‌ مأواهم‌ النار بما کانوا یکسبون‌﴾ آنها که‌ منتظر قیامت‌ نیستند، آنها که‌ دنیا را پسندیدند ﴿رضوا بالحیٰوة الدنیا﴾ یعنی‌ دنیا را پسندیدند، ﴿و اطمأنوا بها﴾ به‌ دنیا آرمیده‌اند. آیا این‌ طمانینه‌، طمانینة‌ حق‌ است‌ یا طمانینة‌ کاذب‌؟ واقعا قلبشان‌ مطمئن‌است‌؟ سخن‌ از عذاب‌ خدا در آیة‌ بعد است‌. می‌فرماید: اینها که‌ به‌ دنیا مطمئن‌ شدند ﴿اولئک‌ ماواهم‌ النار﴾ اما واقعاً در دنیا طمأنینه به دنیا پیدا می‌شود یا یک‌ اطمینان‌ کاذبی‌ است‌ خیال‌ آرامش‌ دارد؟ خیال‌ می‌کند که‌ آرام‌ است‌، این‌مضطرب‌ است‌، اگر یک‌ حادثة‌ کوچک‌ بیاید او می‌لغزد یک ثانیاً در تصمیم‌گیریهای‌ او هر راهی‌ که‌ برای او پیش‌ می‌آید انجام‌ می‌دهد‌ چه‌ طمأنینه‌ای‌ است‌؟ انسانی‌ که‌ هیچ‌ چیزی‌ برای‌ او هدف‌ نباشد، و یک‌ راه‌ مشخصی‌ نباشد، هر راهی‌ که‌ پیش‌ آمد می‌رود، این‌ چه‌ طمأنینه‌ای‌ است‌؟ هر حرفی‌ که‌ آمد می‌گوید، هر کاری‌ هم دستش‌ رسید می‌کند، این‌چه‌ طمأنینه‌ای‌ است‌؟ این‌ یک‌ طمأنینة‌ کاذبی‌ است‌ که‌ او می‌پندارد طمأنینة‌ است‌. این‌ را در سورة‌ زخرف‌ بعداً بیان‌ می‌کند پس‌ در سورة‌ یونس‌ فرمود اینها به دنیا مطمئن‌ شدند ﴿و اطمأنوا بها و الذین‌ هم‌ عن‌ آیاتنا غافلون‌ ٭ اولئک‌ ماواهم‌ النار بما کانوا یکسبون‌﴾ اما در حقیقت‌ اینها آرام‌ نیستند برای‌ اینکه‌ در سورة‌ زخرف‌ فرمود آیة‌ 36 به‌ بعد سورهٴ زخرف فرمود ﴿و من‌ یعش عن‌ ذکر الرحمٰن‌ نقیض‌ له‌ شیطاناً فهو له‌ قرین‌﴾ اگر کسی‌ از یاد خدا خودش‌ را به‌ کوری‌ بزند، اعشی‌ یعنی‌ شب‌ کور کسی که تعامی کند نبیند یاد خدا را یعش یعنی‌ یَتَعامیٰ‌. انسان‌ متعامی‌ انسانی‌ است‌ که‌ خودش‌ را به‌ کوری‌ می‌زند اگر کسی‌ خودش‌ را به‌ کوری‌ زد و ندید ﴿الله نور السّمٰوات‌ و الأرض‌﴾ را، یک‌ چنین‌ کسی‌ تنها نیست‌. ما در کنار قلب‌ او شیطان‌ را مقرر و مقدر می‌کنیم‌ که‌ آنجا جایگزین‌ بشود. ﴿ومن‌ یعش عن‌ ذکر الرحمن‌﴾ این‌ ذکری‌ که‌ باعث‌ طمأنینه‌ قلب‌ بود این‌ تعامی‌ ورزید دیگر این‌ ذکر را ندید اگر این‌ ذکر را ندید ﴿و من‌ یعش عن‌ ذکر الرحمٰن‌﴾ یعنی‌ من‌ یعش عن‌ سبب‌ الطمأنینه‌ زیرا بر اساس آن‌ حصر سورهٴ رعد ﴿الا بذکرالله‌ تطمئن‌ القلوب‌﴾ این‌ شد که‌ لاطمأنینة‌ بدون‌ ذکرالله‌ پس‌ اگر کسی‌ از ذکر خدا خودش‌ را به ‌کوری‌ زد یعنی‌ سبب‌ طمأنینه‌ را دیگر نخواهد داشت‌ دیگر مطمئن‌ نیست‌ نقیض‌ و نقدر له‌ شیطاناً فهو این‌ شیطان‌ ﴿له‌ قرین‌﴾ مقمارن‌ اوست‌. اگر شیطان اگر شیطان‌ خواست‌ کاری‌ بکند با دست‌ او می‌کند چون‌ آنجا جا کرده‌ در آن‌ خطبه‌ای‌ که‌در اوایل‌ نهج‌ البلاغه‌ است‌ که‌ لابد ملاحظه‌ فرمودید آنجا دارد شیطان‌ در دل‌ بعضی‌ تخم‌گذاری‌ می‌کند «فباض‌ و فرّخ فی‌ صدورهم‌» تخم‌گذاری می‌کند «نظر باعینهم‌‌ نطق‌ بألسنتهم‌» وقتی‌ که‌ می‌خواهد حرف‌ بزند با زبان‌ اینها حرف‌ می‌زند پس کلام‌ کلام‌ شیطان‌ است‌ و اینها دارند شیطنت‌ می‌کنند وقتی‌ هم‌ که‌ می‌خواهد نگاه‌ کند با چشم‌ اینها نگاه‌ می‌کند چرا در جوامع‌ روایی‌ آمده‌ است‌ که‌ «النظرة‌ سهم‌ من‌ سهام‌ ابلیس‌» نگاه‌ِ نامحرمانه یک تیری‌ است‌ که‌ شیطان‌ به آدم می‌زند اگر «النظرة ‌سهم‌ من‌ سهام‌ ابلیس‌» برای‌ اینکه‌ او کمین‌ کرده‌ که تیراندازی‌ بکند با چشم‌ ما ما را تیراندازی‌ می‌کند دیگر و اگر خواست‌ بگیرد با زبان‌ ما ما را می‌گیرد. فرمود «فنظر بأعینهم و نطق بألسنتهم‌» پس‌ اگر «فنظر باعینهم‌» این ‌شخص‌ خیال‌ می‌کند که‌ خودش‌ دارد حرف‌ می‌زند، خیال‌ می‌کند که‌ خودش دارد نگاه می‌کند. می‌گوید هرچه‌ می‌خواهم می‌گویم هرجا بخواهم‌ می‌روم‌ هرچه‌ بخواهم‌ می‌بینم‌. این‌ خیال‌ می‌کند که‌ هر چه‌ بخواهد می‌گوید یا هر جا بخواهد می‌رود دیگری‌ به زبان‌ او حرف‌ می‌زند این‌طور نیست‌ که‌ شیطان‌ در دل‌ انسان‌ جا کرده‌ باشد که‌ اعمال‌ را بنویسد شیطان‌ در دل‌ انسان‌ جا کرده‌ که‌ اعضا و جوارح‌ آدم را استخدام‌ بکند با دست‌ و پای‌ آدم‌ کار کند اگر این‌چنین‌ است‌ پس‌ انسان‌ اگر گفت‌ هرچه‌ دلم‌ خواست‌ می‌گویم‌ معلوم‌ می‌شود این‌ کلام‌ کلامِ‌ شیطان‌ است‌ یعنی‌ هر که شیطان‌ خواست‌ به‌ زبان‌ من‌ می‌گوید اگر کسی‌ گفت‌ من‌ چشمم‌ آزاد است‌ هرجا را خواستم ببینم می‌بینم‌ یعنی‌ شیطانی که‌ در جان من‌ جا کرده‌ هرچه خواست‌ ببیند با چشم‌ من‌ می‌بیند. این‌ معنی‌ِ حرفش‌ است‌.
سؤال ...
جواب: بله؟
سؤال ...
جواب‌: نه‌ دیگر خدای‌ سبحان‌ آن توفیق‌ را گرفته‌ هم‌ اکنون‌ هم‌ راه‌ توبه‌ باز است‌. اگر یک‌ کسی‌ همه‌ نعم‌ الاهی‌ را آن‌ عقل‌ درون‌ را آن‌ وحی‌ بیرون‌ را ﴿نبذ فریق من الذین اوتوا الکتاب کتاب ‌الله‌ وراء ظهورهم‌﴾ همه‌ را پشت‌ سر گذاشت‌ در یک‌ چنین‌ موقعی‌ خدای‌ سبحان‌ که‌ او را رها نمی‌کند که او را کیفر می‌دهد .این‌ شخص‌ کیفرش‌ اینست‌ که‌ در کنار قلبش‌ دشمن‌ او جا کرده‌ دست‌ و پای‌ او اجیر اوست‌ اجیر آن‌ دشمن‌ است‌ لذا فرمود ﴿نقیض‌﴾ یعنی‌ نقدر له‌ شیطاناً فهو آن‌ شیطان‌ ﴿له‌ قرین‌﴾ هر کاری‌ که‌ می‌خواهد بکند با دست‌ و پای‌ این‌ می‌کند خب‌ ﴿و انهم﴾ حالا شیطان‌ آمد و قرین‌ شد و در جان‌ جا می‌کرد و حالا می‌خواهد کار کند، کار شیطان‌ چیست‌؟ ﴿و انهم‌﴾ یعنی‌ این‌ شیاطین که‌ آن‌ جا جنس‌ مراد بود ﴿لیصدونهم‌ عن‌ السبیل‌﴾ حالا این‌ قرین‌ که‌ مقارن‌ انسان‌ شد و در جان‌ او جا کرد تمام‌ تلاش‌ و کوشش‌ او این است‌ که‌ نمی‌گذارد او راه‌ برود او را از آن‌ راه‌ راست‌ خدایی‌ که‌ ﴿و علی‌ الله ‌قصد السبیل‌﴾ باز می‌دارد. صدّ یعنی‌ صرف‌ منصرف‌ کرد. صاد یعنی‌ منصرف‌ کننده‌ ﴿لیصدونهم‌ عن‌ السبیل‌﴾ ولی‌ این‌ بیچاره‌ها یعنی‌ این‌ افرادی‌ که‌ از دیدن‌ حق‌ کور شدند و شیطان‌ در قلبشان‌ جا کرد و هر نقشه‌ای‌ که‌ خواست‌ با دست‌ و پای‌ اینها انجام‌ می‌دهد اینها خیال‌ می‌کنند راه‌ راست‌ می‌روند (و یحسبون‌ أنّهم‌ مهتدون‌﴾ در حالی که اجیر شیطان‌اند در حالی که اعضا و جوارح شیطان‌اند امّا ﴿و یحسبون انهم مهتدون﴾ پس‌ اگر در سوره‌ٴ یونس‌ فرمود ﴿و اطمأنوا بها﴾ یک‌ طمأنینه‌ کاذب‌ است‌ خیال‌ می‌کنند که‌ آرام‌اند چه‌ اینکه‌ اینجا خیال‌ می‌کنند که‌ در راه‌‌اند. اگر شیطان‌ همه‌ امور را به عهده‌ گرفته‌‌ و دارد شخص‌ را بیراهه‌ می‌برد این‌ حق‌ ندارد گمان‌ بکند که‌ مهتدی‌ است‌ آنجا هم‌ حق‌ ندارد گمان‌ بکند که‌ آرام‌ است‌. چه‌ آرامشی‌ دارد او که‌ با کوچکترین‌ حادثه‌ متزلزل‌ می‌شود. بنابراین‌ طمأنینه‌ٴ کسانی‌ که‌ از یاد خدا غافل‌اند طمأنینه‌ کاذب‌ است و باز یؤیّده‌ آیه‌ سورهٴ‌ کهف‌ در ذیل آیهٴ 28 سورهٴ کهف‌ فرمود ﴿ولا تطع‌ من‌ اغفلنا قلبه‌ عن‌ذکرنا و اتّبع‌ هواه‌ و کان‌ امره‌ فرطا﴾ این‌ کسی‌ که‌ قلبش‌ از یاد حق‌ غافل‌ شده‌ است‌ بالاخره‌ یک‌ رهبر می‌خواهد انسانی‌ که‌ خدا را به عنوان‌ هادی‌ نپذیرد ﴿و اکفی‌ٰ بربک‌ هادیاً و نصیراً﴾ را قبول‌ نداشته‌ باشد اگر تابع‌ هدایت‌ الاهی‌ نباشد قهراً تابع‌ هدایت‌ دیگری‌ است‌ ﴿واتبع‌ هواه‌﴾ هوای‌ او هادی‌ اوست‌. اگر هوای‌ او هادی‌ او شد که‌ دیگر قابل‌ کنترل‌ نیست‌. لذا فرمود ﴿وکان‌ امره‌ فرطا﴾ افراطی‌ است‌، یا افراطی‌ یا تفریطی‌ است‌ .این‌ همان‌ بیان‌ حضرت‌ امیر(سلام‌ الله‌علیه‌) خواهد بود که‌ «لا تری الجاهل‌ اما مفرط‌ او مفرّط‌» یا از آن‌ طرف‌ تند است‌ یا از این‌ طرف‌ کند است‌ چرا؟ چون‌ آنکه ‌﴿ان‌ ربی‌ علیٰ‌ صراط‌ٍ مستقیم‌﴾ را به عنوان هادی قبول‌ نکرد اگر ﴿ان‌ ربی‌ علی‌ صراط‌ مستقیم‌﴾ را به عنوان‌ هادی‌ قبول‌ نکرد یا تند است یا کند است‌ دیگر یا افراط‌ است‌ یا تفریط است ‌﴿کان‌ امره‌ فرطا﴾ کسی که‌ گرفتار افراط‌ و تفریط‌ است‌ که‌ مطمئن‌ نیست‌ چون‌ یک‌ راه ‌مشخصی‌ ندارد که‌ همواره‌ آن راه را طی‌ کند. بنابراین‌ فتحصل‌ [به دست می‌آید] که‌ طمأنینه‌ در برابر اضطراب‌ است‌ مؤمن‌ هم‌ در معارف ‌حقه‌یقین‌ دارد که‌ ﴿علی‌ بینة‌ من‌ ربه‌﴾ است‌ شک‌ و تردید ندارد هم‌ در تصمیم‌گیریهای‌ عملی‌ از صراط‌ مستقیم‌ بیرون‌نمی‌رود در همه‌ موارد خود را در مشهد و محضر الله‌ می‌بیند وظیفه‌ هر موطن‌ را هم‌ انجام‌ می‌دهد. گاهی‌ هم‌ اشک‌ می‌ریزد گاهی‌ هم‌ انس‌ دارد گاهی‌ هم‌ دلال‌ دارد، دلال‌ آن است‌ وقتی‌ که خیلی‌ با مولایش‌ مأنوس‌ شد حالا تعبیرات‌ گوناگون‌ می‌گوید می‌گوید اگر تو من را عذاب‌ بکنی‌ برای اینکه من معصیت کردم من هم آنجا اشکال‌ می‌کنم‌ که‌ پس‌ مغفرت‌ تو کو؟ این‌ دلال‌ است‌. انسان‌ وقتی‌ خیلی‌ مأنوس‌ شد با مولایش‌ بچه‌ وقتی‌ خیلی‌ لطف‌ و رحمت‌ از پدر دید این‌ گونه با او سخن‌ می‌گوید یک مقدار از فرازهای‌ دعای‌ ابوحمزه‌ ثمالی‌ این است‌ که‌ «إن‌ اخذتنی‌ بجرمی‌ اخذتک بعفوک‌» تو اگر در قیامت‌ من‌ را به‌گناهم‌ مؤاخذه‌ بکنی‌ که‌ چرا معصیت‌ کردی‌ من‌ هم‌ می‌گویم‌ پس‌ کو رحمتت؟. این‌ برای‌ کسی‌ است‌ که‌ خیلی‌ مأنوس‌ باشد این «مدلاًّ علیک‌» که‌ در دعای‌ افتتاح‌ آمده‌‌ این است‌ مقام‌ ادلال‌ مقام‌ دلال‌ مقام‌ شدت‌ انس‌ است‌. وقتی‌بنده‌ با مولا مأنوس‌ شد این‌گونه درد دل می‌کند وقتی که از دور حریم می‌گیرد سخن از «ابکی لظلمة قبری» است وقتی مأنوس شد دلال‌ دارد ادلال‌ دارد. می‌گوید اگر تو مرا‌ جهنم‌ ببری‌ که‌ من‌ معصیت‌ کردم‌ من‌ هم‌می‌گویم‌ پس‌ کو رأفتت؟ این‌ برای‌ آن شدت‌ انس‌ است‌. هرکسی‌ این‌گونه‌ با پدر حرف‌ نمی‌زند. آن کسی‌ که‌ خیلی‌ مأنوس‌ است‌ این‌چنین‌ سخن‌ می‌گوید. هر صحابی‌ این‌ چنین‌ با معصومین‌(علیهم‌ السلام‌) سخن‌ نمی‌گفتند هر عبدی‌ هم‌ با مولایش‌ این‌ چنین‌ سخن‌ نمی‌گوید. آنجا که‌ جای‌ «مدلاًّ علیک‌» است‌ آنجا جای‌ این‌ کلمات‌ دلال‌آمیز است‌. آنجا جای‌ این‌ است‌ که‌ «إن اخذتنی‌ بجرمی‌ اخذتک‌ بعفوک‌» این‌ می‌شود دلال‌. اینها همه‌ نشانه‌ انس‌ است‌ چه‌ آن وقتی‌ که‌ابکی‌ می‌گوید چه‌ آن وقتی‌ که‌ می‌گوید «اخذتک‌ بعفوک‌» و امثال ذلک در همه‌ حالات‌ مطمئن‌ است‌. ﴿الا بذکر الله‌ تطمئن‌ القلوب‌﴾ انما الکلام‌ در ذکر است‌ که‌ ذکر چیست‌؟
سؤال ...
جواب: بله به مقدار طمأنینه.
سؤال ...
جواب: اضطراب ندارد برای اینکه به همان اندازه که مؤمن است به همان‌ اندازه‌ آرمیده‌ است‌ می‌داند با خدای‌ عدلِ رحیم‌ روبه‌رو است‌ و می‌داند اینها حق‌ است‌.
سؤال ...
جواب‌‌: نه به همان‌ اندازه‌ که‌ ذکرالله‌ است‌ به همان‌ اندازه‌ که‌ ایمان‌ است‌ به همان اندازه‌ طمأنینه‌ است‌. و اگر کسی‌ ذکرش‌ قوی‌ بود، طمأنینه‌اش‌ قوی‌ است‌. و ایمانش‌ هم‌ قوی‌ است‌. ذکرش‌ متوسط‌ ایمانش‌ هم‌ متوسط‌. طمأنینه‌اش‌ هم‌ متوسط‌ یک‌ وقتی‌ به‌ خزیمة بن‌ ثابت‌ لقب‌ ذوالشهادتین‌ دادند که‌ در جاهایی‌ که‌ دوتا شاهد عادل‌ می‌بایست شهادت‌ بدهند خریمة بن‌ ثابت‌ اگر به تنهایی شهادت‌ می‌داد محکمه‌ می‌پذیرفت‌. اینها در صدر اسلام‌ ملقب‌ به‌ بودند ذو الشهادتین‌ که شهادتِ‌ قضایی‌ نه‌ شهادتی‌ که‌ در جنگ‌ بود آنها حساب‌ دیگری‌ دارند. خریمة ‌اگر به‌ تنهایی‌ در محکمه‌ شهادت‌ می‌داد این‌ کارِ دو تا عادل‌ را انجام‌ می‌داد. این‌ سمت‌ پر افتخار را رسول‌ خدا(صلی‌ الله ‌علیه‌ و آله‌ و سلم‌) به‌ او مرحمت‌ کرده‌ باذن‌ الله‌ برای‌ اینکه‌ یک وقتی بین‌ حضرت‌ با شخصی‌ در یک‌ شتر اختلاف‌ بود. آن‌ شخص‌ می‌گفت‌ شتر برای‌ من‌ است‌ حضرت‌ ‌فرمود برای‌ من‌ است‌ حضرت‌ فرمود خزیمة‌ از راه‌ می‌رسد هرچه‌ خزیمة‌ گفت‌ تو قبول‌ داری گفت‌ بله‌ من قبول دارم ولی شتر برای من است خزیمه‌ از راه‌ رسید و جریان‌ را به‌ خزیمه اطلاع‌ دادند که‌ تو داور باش‌ آیا این شتر برای‌ پیامبر است‌ برای‌ من است یا برای او‌؟ من‌ می‌گویم‌ برای‌ من‌ است‌ این شخص می‌گوید برای‌ من‌ است‌ عرض‌ کرد برای‌ تو است‌ یا رسول‌ الله‌. مسأله‌ تمام‌ شد چون‌ بنا شد او را به عنوان‌ داور انتخاب‌ بکنند. بعد از اینکه‌ حکمش‌ را کرد حضرت‌ از او پرسید تو از جریان‌ شتر و اینکه‌ من‌ مالک‌ شترم‌ باخبر بودی‌ یا نه‌؟ عرض‌ کرد نه من هیچ نمی‌دانستم فرمود پس‌ چگونه‌ چنین‌ حکمی ‌کردی‌؟ عرض کرد من‌ تو را به عنوان‌ رسول‌ الله‌ و معصوم‌ پذیرفتم‌ تو از آسمانها و ماورای‌ غیب‌ خبر می‌دهی‌ من‌ اطمینان دارم ‌حالا درباره‌ شتر، من‌ شک‌ می‌کنم‌ من‌ یقین‌ دارم‌ هر چه تو‌ می‌گویی‌ درست‌ است‌. اگر کسی‌ نشناخته‌ باشد تو را از تو بینه ‌می‌طلبد وقتی من‌ یقین به‌ عصمت‌ تو دارم‌ اگر این شتر برای‌ تو نباشد یا باید عمداً خلاف‌ بگویی‌ که‌ ـ معاذالله‌ ـ یا باید سهواً مال‌ مردم‌ را ببری‌ که‌ معصوم‌ هستی‌. معنای‌ شناخت‌ امام‌ و معصوم‌ این است‌ که‌ آدم‌ مطمئن‌ باشد او خلاف ‌نمی‌گوید دیگر. این‌ معنی‌ طمأنینه‌ است‌ در شناخت‌ معارفش. حضرت‌ فرمود «ذاالشهادتین‌»
سؤال ...
جواب‌: مردد نیست‌ یقین‌ دارد که‌ این‌ راه‌ رفته‌ آن است‌ و آن‌ راه‌ رفته‌ این است‌
سؤال ...
جواب‌: لذا باید مواظب‌ کارش‌ باشد. این‌ خوف‌ و رجا او را در این‌ حفظ‌ ایمان‌ تعدیل‌ می‌کند نه‌ تند برود کند [برود].
سؤال ...
جواب‌‌: در چه‌ تردید دارد از کار خودش‌مردد است‌؟
سؤال ...
جواب: نمی‌داند عاقبتش‌ چیست‌؟ و اما می‌داند راه‌ این است‌ و باید این را برود اما می‌رسد یا نمی‌رسد مثل‌ انسان‌ تشنه‌ای‌ که‌ می‌داند تشنه‌ است‌ یک‌، در اینکه‌ تشنه‌ است‌ مردد نیست‌ در اینکه‌ چشمه‌ زلالی‌ هست مردد نیست‌ در اینکه‌ راه‌ همین‌ است‌ و لاغیر مردد نیست‌. در اینکه اگر نرود می‌افتد کسی دستش را نمی‌گیرد مردد نیست لنگان‌ لنگان‌ دارد می‌رود مردد است‌ که‌ آیا می‌رسد یا نمی‌رسد حوادث ‌زیاد است‌ این‌ برکت‌ است‌. این‌ اگر انسان‌ مغرور باشد که‌ شب‌ می‌خوابد و اگر ناامید باشد که‌ می‌افتد. هم‌ خوف‌ زاید بد است‌ می‌شود یأس‌ و هم‌ رجای‌ فائق‌ بد است‌‌ می‌شود غرور. باید بین‌ خوف‌ و رجا خیزان‌ و افتان برود خودش‌ را برساند. راه‌ غیر از این‌ نیست‌. اگر کسی‌ می‌داند به این‌ اصول‌ علماً لاریب‌ فیه‌ این‌ می‌شود مطمئن‌ منتها حالا من می‌رسم‌ یا نمی‌رسم‌ وادارش‌ می‌کند که‌ افتان‌ و خیزان‌ این‌ راه‌ را طی‌ کند.
سؤال ...
جواب: این‌ بشارت‌ الاهی‌ است‌. می‌فرماید تو اگر این‌ چنین‌ باشی‌ غمگین‌ نباش‌ این‌ وعده‌ است‌.نه‌ [اینکه] ترس‌ ندارد [بلکه‌] نترس‌. نترس این‌ وعده‌ است‌ که‌ بهشت‌ به تو خواهیم‌ دارد. اما چه‌ کسی‌؟ ﴿بلی‌ من‌ أسلم‌ وجهه‌ لله‌ و هو محسن‌﴾ این‌ می‌ترسد که‌ آیا جزء ﴿من‌ اسلم‌﴾ هستم‌ یا نه؟ من‌ احسن‌ هستم‌ یا نه؟ ﴿وجهه‌ لله‌﴾ هستم‌ یا خیر؟ این‌ وعده است از آن‌ طرف‌ وعده‌ است‌ که‌ نترس اگر مؤمنی‌ نترس‌. این‌ می‌گوید شاید حوادث‌ روزگار فشار بیاورد که‌ ایمان‌ از دست‌ من‌ در برود. این‌ همواره‌ بین‌ خوف‌ و رجا به سر می‌برد. این‌ می‌فرماید اگر مسلمان‌ باشی‌﴿اسلم‌ وجهه‌ لله‌ و هو محسن‌﴾ نترس‌.
سؤال ...
جواب: این‌ خبر است‌ به داعی‌ انشا. لسان‌ لسانِ‌ وعد است‌. وعد جمله‌ خبریه‌ نیست‌و انشائیه است‌ و انشا در مقام‌ آن است‌ که‌ دارد مژده‌ می‌دهد نه‌ اینکه‌ یقیناً شماها اهل‌ بهشتید و کار تمام‌ است‌ حکم‌ را روی‌ موضوعات‌ مشخص‌ برده‌ این‌ شخص‌ می‌ترسد که‌ آیا موضوع‌ را دارد یا ندارد اگر هم‌ خبریه‌ باشد اگر هم‌ وعد نباشد اگر هم وعده نباشد خبریه باشد مثلاً انسان‌ اگر بگوید که «یثبت‌ الا کرام‌ العلماء» این‌ خائف‌ است‌ که‌ آیا عالم‌ است‌ یا نه‌؟ در ثبوت‌ موضوع‌ خائف‌ است‌ نه‌ اینکه‌ آیا خدای‌ سبحان‌ به وعده‌ عمل‌ می‌کند یا نه‌؟ او مطمئن‌ است‌. از خودش‌ تردید دارد مثل‌ آیه‌ سوره‌ زمر که‌ ﴿یحذر الاخرة‌ و یرجوا رحمة‌ ربه‌﴾ به‌ امید رحمت‌ حق‌ است‌ ولی‌ از پایان‌ کار خودش‌ می‌ترسد که‌ آیا می‌تواند برود یا نمی‌تواند برود خدا که‌ نفرمود زید بهشتی‌ است‌ که‌ لاخوف‌ علیه‌ و لا هو یحزن که، بر عنوانِ‌ حکم‌ کرده‌ فرمود ﴿بلی‌ من‌ اسلم‌ وجهه‌ لله‌ و هو محسن‌﴾ زید می‌گوید آیا من‌ این هستم‌ یا نیستم‌ دیگر. هریک‌ از ماها در اینکه‌ آیا مشمول‌ موضوعیم‌ گیر هستیم و الا وعده‌ الاهی‌ حق‌ است‌ ﴿و من‌ اصدق‌ من‌ الله‌ قیلا﴾ حالا بحث‌ در ذکرالله‌ است‌ که‌ ذکرالله‌ چیست‌؟ گرچه ‌این‌ ذکرالله‌ آیات‌ فراوانی‌ در خصوص‌‌ آمده‌ بیان‌ کرده‌ اما جامع‌ آنها در روایات‌ است‌این روایات‌ قسمت‌ مهمش‌ در کافی هست در ایمان و کفر باب ذکر‌ ذکر الله‌ ولی ما از روی‌ وافی‌ این‌ روایات‌ را می‌خوانیم‌ برای اینکه:‌ هم‌ یک‌ سلسله‌ لطایفی‌در کلمات مرحوم‌ فیض‌ هست‌ و هم بعضی از روایاتی‌ که‌ احیاناً در کافی‌ نیست‌ در جاهای‌ دیگر هست‌ ایشان‌ ذیلاً اشاره می‌کنند. جلد دوم‌ وافی‌ بعد از احکام‌ صلاة «ابواب‌ الذکرو الدعا» مطرح‌ است‌. معمولاً در کتب‌ فقه‌ این‌ چنین‌ بود آنها سعی‌ می‌کردند که مسائل‌ اخلاقی و تهذیب‌ نفس‌ را در کنار مسائل‌ فقهی‌ ذکر بکنند این‌ کشف‌ الغطاء مرحوم‌ کاشف‌ الغطاء(رضوان‌ الله‌‌ علیه‌) این‌ چنین‌ است‌. وقتی که‌ کتاب‌ صلاة‌ تمام‌ شد «کتاب‌ الذکر و الدعاء و القرآن»‌ را مطرح‌ می‌کنند‌ نوع‌ سخنان‌ مرحوم‌ کاشف‌ الغطاء برابر با روایات‌ است‌ که‌ کاشف‌ الغطاء(رضوان الله علیه) در بین‌ متأخرین‌ نظیر مرحوم‌ صدوق‌ است‌ در بین‌ متقدمین‌ از نظر اینکه‌ سعی‌ می‌کند تمام‌ کلماتش‌ اقتباس از روایات‌ باشد گرچه‌ از نظر حدّت فقهی‌ مرحوم‌ صاحب‌ جواهر(رضوان الله علیه) در ‌جواهر می‌فرماید من‌ فقیهی‌ به‌ حدت‌ ذهنی‌ و تیزهوشی‌ کاشف‌ الغطاء سراغ‌ ندارم‌. خب یک‌ فقیه‌ نامداری‌ هم‌ هست‌ این‌ ابواب‌ الذکر و الدعاء چند آیه‌ را اول‌ ذکر می‌فرماید به عنوان‌ ذکر و دعا. حالا الآن‌ بحث‌ در ذکر است‌. یکی‌ از آیاتی‌ که‌ در سورهٴ‌ اعراف‌ هست‌ این‌ بود که‌ شما وقتی‌ می‌خواهید خدا را ذکر کنید همین‌ آیه‌ای‌ که‌ چند روز قبل‌ تلاوت‌ و بحث‌ شد که آخر سورهٴ اعراف بود آیهٴ دویست سوره‌ٴ اعراف‌ ﴿و اذکر ربک‌ فی‌ نفسک‌ تضرعاً و خیفةً‌﴾ این‌ ذکرالله‌ فی‌ القلب‌ است‌ ﴿و دون‌ الجهر من‌ القول‌﴾ آرام‌ نه‌ خیلی‌ بلند ﴿بالغدو و الآصال‌﴾ مرحوم‌ فیض‌ در وافی‌ در ذیل‌ این‌ آیه‌ می‌فرماید «و فی‌هذه‌ الآیه‌ دلاله علی‌ کراهة‌ مایفعله‌ المتصوّفه من‌ رفعهم‌ الاصوات بکلمه التوحید و اظهارهم‌ المواجید‌» این‌ طور ذکر و دم‌ گرفتن‌ بلند یاد حق‌ را مطرح‌ کردن‌ این‌ با آیه‌ سازگار نیست‌ برای اینکه آیه‌ می‌فرماید ﴿و دون‌ الجهر من‌ القول‌﴾ آن‌گاه می‌فرماید این‌ نحوهٴ ذکر. و اما چیزهایی‌ که‌ به بعضی‌ از اینها منسوب‌ است‌ «من‌ التغنی‌ بالاشعار فی‌ اثناء الاذکار و التواجد» و سایر چیزهایی‌ که‌ منسوب‌ است‌ این‌ صحیح‌ نیست و خلاف‌ است‌. در کتاب‌ فقه‌ در بحث‌ غنا یک‌ چیزی‌ را به‌ مرحوم‌ فیض‌(رضوان الله علیه) نسبت‌ می‌دهند که‌ ایشان‌ غنا را تجویز کرده‌ در حالی‌که‌ اینجا می‌فهماند که‌ این‌ چنین‌ نیست‌. آن معلوم‌ می‌شود ‌ آن‌ حسن‌ صوت‌ است‌ نه‌ تغنی‌ و الا تغنی‌ را در اینجا تحریم‌ نمی‌کردند و مذمت‌ نمی‌کردند. این‌ یک‌، دو جمله‌ بود که‌ ملاحظه‌ می‌فرمایید اما روایات‌(باب‌ ذکرالله‌ سبحانه‌ فی‌ کل‌ مجلس‌) در هر جایی‌ که‌ انسان‌ می‌نشیند به یاد حق‌ باشد. روایات‌ اولا‌ از امام‌ ششم‌(سلام‌ الله‌ علیه‌) است‌ «قال‌ ابو عبدالله‌(علیه‌ السلام‌) ما من‌ مجلس‌ یجتمع‌ فیه‌ ابرار و فجار فیقومون‌ علی‌ غیر ذکرالله‌ عزوجل الاّ کان‌حسرةً علیهم‌ یوم‌ القیٰامه» هیچ‌ جائی‌ نیست‌ که‌ گروهی‌ می‌نشینند بد و خوب‌ و مجلس‌ به عادی‌ می‌گذرد که‌ فلان‌ چیز کم‌است‌ یا فلان‌ چیز زیاد فلان چیز گران‌ است‌ یا فلان چیز ارزان‌ از همین‌ دنیا نگذرد و سخن‌ خدا در آن مجلس مطرح‌ نشود آن‌ مجلس‌ حسرت‌ است‌ برای ‌اهلش‌ یوم‌ القیامه‌. جایی‌ انسان‌ بنشیند که‌ در آنجا سخن‌ از خدا و ذکر حق نباشد آنجا برای انسان حسرت‌ است‌. اینها روایاتی‌ است‌ که‌ از کافی‌ ایشان‌ نقل می‌کنند. دوم باز‌ روایتی‌ است‌ که‌ از ابی‌بصیر عن‌ ابی‌ عبدالله‌(علیه‌ السلام‌) فرمود «و ما اجتمع‌ فی‌ مجلس‌ قوم‌ لم‌ یذکرواالله‌ عزوجل و لم‌ یذکرونا الا کان‌ ذلک‌ المجلس‌ حسرة علیهم‌ یوم‌ القیامه» هیچ‌ جایی‌ نیست‌ که‌ یک عده‌ای‌ بنشینند سخن‌ از خدا به میان‌ نیاید و سخن از ما به میان‌ نیاید مگر اینکه‌ آن‌ نشستن‌ و آن‌ مجلس‌ حسرت است‌ برای‌ آنها روز قیامت معلوم‌ می‌شود ذکر ائمه‌(علیهم‌ السلام‌) از تبعات‌ ذکر خداست‌. این‌ چنین‌ نیست‌ که‌ ذکر ائمه در برابر ذکر خدا باشد از فروعات ذکر خدای‌ سبحان‌ است‌ شما وقتی‌ که‌ سخن‌ از اطاعت‌ در قرآن‌ مطرح‌ می‌شود ملاحظه‌ می‌فرمایید در یک‌ آیه‌ خدا می‌فرماید از خدا و پیامبر و اولواالامر که‌ ائمة‌ معصومین‌(علیهم السلام)‌اند اطاعت‌ کنید بعد در وسط‌ آیه‌ می‌فرماید اگر اختلاف‌ کردید به‌ خدا و پیامبر ارجاع کنید. بعد در ذیل‌ آیه‌ می‌فرماید این‌ حرفها در کسی‌ اثر می‌کند که‌ به‌ خدا و قیامت‌ اعتقاد دارد. دیگر سخن از پیامبر نیست‌. اول‌ تثلیث‌ است‌ بعد تثنیه است‌ و بعد توحید در صدر آیه‌ می‌فرماید ﴿اطیعوا الله و اطیعوا الرسول‌ و اولی‌ الامر منکم‌﴾ این‌ تثلیث‌. آیا این‌ سه مُطاع‌ بالاستقلال‌ و الاصاله مُطاع‌ اند یا نه‌ این‌ چنین‌ نیست‌؟ در وسط‌ آیه‌ می‌فرماید ﴿فان‌ تنازعتم فی‌ شیءٍ‌﴾ اگر در چیزی‌ اختلاف‌ کردید مثلاً در امامت‌ اختلاف‌ کردید و مانند آن‌. مرجع‌ برای‌ حل‌ اختلاف‌ کیست‌؟ ﴿فان‌ تنازعتم‌ فی‌ شیء فردّوه‌﴾ باز به‌ این‌ سه‌ گروه‌ یا‌ نه‌ ﴿الی‌ الله و الی‌ الرسول﴾ دیگر سخن‌ از اولواالامر نیست‌. در ذیل‌ آیه‌ می‌فرماید این‌ حرفها در کسی‌ اثر می‌کند که‌ ﴿تومنون بالله و الیوم‌ الآخر﴾ فقط‌ سخن‌ از خداست‌ دیگر سخن‌ از پیغمبر هم نیست‌. معلوم‌ می‌شود آن‌ تثلیث‌ اول‌ و آن‌ تثنیه‌ وسط‌ به‌ توحید سوم‌ بر می‌گردد. معلوم‌ می‌شود اگر اطاعتی‌ برای‌ غیر خداست‌ یعنی‌برای‌ رسول‌ خدا برای‌ اولی‌الامر است‌ اطاعتی‌ است‌ باذن‌ الله لا‌ باالاستقلال‌ لا بالاصاله‌ و مانند آن‌. همه‌ موارد که‌ کمالات‌ را قرآن‌ کریم‌ به‌ پیامبران‌ و معصومین‌ نسبت‌ می‌دهد در جای‌ دیگر همه‌ را یکجا خلاصه‌ کرده‌ در خودش‌ منحصر می‌کند. در مسأله‌ عزت‌ ملاحظه‌ می‌فرمایید فرمود ﴿للّه‌ العزّة و لرسوله‌ و للمؤمنین‌﴾ در جای‌ دیگر می‌فرماید ﴿و لله العزّة‌ جمیعا﴾ شفاعت‌ هم‌ این‌ چنین‌ است‌. اگر برای‌ خدا و انبیا و ائمه‌(علیهم‌ السلام)‌ است‌ در جای‌ دیگر می‌فرماید شفاعت‌ از آن‌ خداست‌ بالاستقلال‌ معلوم‌ می‌شود هر وصف‌ کمالی‌ که‌ برای‌ اولیای الاه ثابت‌ است‌ باذن الله است‌ و به عنایت‌ الاهی‌ است‌ و لاغیر. اگر در اینجا فرمود جایی‌ که‌ ذکر ما نباشد آن‌ مجلس‌ حسرت‌ است‌ چون‌ ذکر معصومین(علیهم‌ السلام‌) از اشعه‌ ذکر همان‌ خدای‌ سبحان‌ است‌. از تبعات‌ ذکر همان‌ خدای‌ سبحان‌ است‌ لذا فرمود «و ما اجمتع‌ فی‌ مجلس‌ قوم لم‌ یذکروا الله‌ عزوجل‌ و لم‌ یذکرونا الا کان‌ ذلک‌ المجلس‌ حسره‌ علیهم‌ یوم‌ القیامة‌» آن‌گاه‌ امام ‌ششم‌ فرمود که‌ پدرم‌ امام‌ باقر(علیه السلام) فرمود «ثم‌ قال‌ قال ابوجعفر(ع)» یعنی‌ امام‌ ششم‌ فرمود که‌ ابوجعفر چنین فرمود «انّ ذکرنا و مِن‌ ذکر الله و ذکر عدونا من‌ ذکر الشیطان‌» اگر انسان‌ سخن‌ دیگران‌ را نقل‌ کند در برابر دیگران‌ به‌ گفتگو بنشیند و سخن‌ از اولیای‌ الاهی‌ نباشد ذکر الشیطان‌ است‌. روایت‌ سوم‌ که‌ از امام‌ ششم‌(علیه‌ السلام)‌ است‌، حضرت‌ این را از رسول‌ الله(صلّی الله علیه و آله و سلم‌) نقل‌ می‌کند که‌ پیامبر(علیه آلاف التحیة و الثناء) این‌چنین فرمود «ما من‌ قوم‌ اجتمعوا فی‌ مجلس‌ فلم یذکروا اسم‌ الله عزّوجل‌ و لم‌ یصلوا علی‌ نبیهم‌ الا کان ‌ذلک‌ المجلس‌ حسرةً و وبالاً علیهم‌» هیچ‌ جایی‌ نیست‌ که‌ یک عده‌ای‌ جمع‌ بشوند سخن‌ از خدا به میان‌ نیاید و بر پیامبر درود نفرستند مگر اینکه‌ آن‌ مجلس‌ حسرت‌ است‌. یعنی‌ مجلسی‌ که‌ یک ساعت‌ یا نیم‌ ساعت‌ انسان جایی‌ رفته‌ نشسته یا کسی‌ به منزل‌ آدم آمد یا انسان‌ به منزل‌ کسی‌ رفت‌ یا همه‌ در یک جا جمع‌ شدند، سخن‌ از آن‌ شد که‌ این را چند خریدی آن‌ را کجا دارند این گران‌ است‌ یا ارزان‌ همین‌ شد، این‌ مجلس‌ می‌شود حسرت‌. نه‌ اینکه‌ این‌ حرفها نباشد، این‌ حرفها باشد اما مجلس‌ همه‌ به‌ این حرفها نگذرد
سؤال ...
جواب: نه‌ حالا آن هم‌ ذکر می‌شود که‌ ذکرالله یعنی چه آن هم در روایت حضرت می‌فرماید گفتن این کلمات آن ذکر مؤثر نیست گرچه ذکرالله است‌ و فضیلت‌ دارد ذکرالله این‌ است‌ که‌ اگر یک‌ حادثه‌ای‌ که پیش‌ آمد آدم‌ خودش‌ را جمع‌ کند. ذکر الله آن‌ است که‌ اگر انسان‌ به‌ یک معصیتی‌ مبتلا شد خودش‌ را حفظ بکند. برای‌ اینکه‌ به یاد حق‌ افتاده‌ که‌ خودش را حفظ‌ کرد دیگر آن اساسِ‌ ذکرالله است‌. دومی‌ را هم‌ حضرت‌ می‌فرماید که‌ ثواب‌ دارد و اما‌ اساس‌ ذکر الله آن اوّلی‌ است‌ حالا این‌ روایت‌ را مطالعه می‌فرمایید به خواست خدا.
«الحمد لله‌ رب‌ العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی