display result search
منو
تفسیر آیات 91 تا 94 سوره بقره

تفسیر آیات 91 تا 94 سوره بقره

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 105 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 91 تا 94 سوره بقره
- قومیت‌گرایی بنی‌اسرائیل در ایمان و دین
- کفر به قرآن در واقع کفر به تورات و انجیل است
- استکبار منشاء عدم ایمان انسان
- استدلال قرآن به طلب مرگ برای ابطال ادعای بنی‌اسرائیل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ٭ وَلَقَدْ جَاءَکُمْ مُوسَیٰ بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ ٭ وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ﴾
در این کریمه با بنی‌اسرائیل احتجاج می‌کند، گاهی از راه حکمت و برهان، گاهی از راه جدال احسن، بعد از استنتاج ریشهٴ این خوی بد بنی‌اسرائیل را هم گاهی به صورت محبّت دنیا، گاهی به صورت کبرِ در برابر حق بازگو می‌کند که هر دو به یک اصل برمی‌گردد.
بنی‌اسرائیل در برابر قرآن کریم گاهی می‌گفتند: این حرفهای شما را ما نمی‌فهمیم. همان حرفی که قوم شعیب، به شعیب می‌گفتند که ﴿یا شعیب ما نفقه کثیراً ممّا تقول﴾ ؛ ما حرف تو را نمی‌فهمیم، یا حرفی که مشرکین به رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) می‌گفتند که ﴿قلوبنا فی أکنة ممّا تدعونا﴾ بنی‌اسرائیل هم به رسول خدا می‌گفتند که ﴿قلوبنا غلف﴾ ؛ یعنی این حرفهای تو در دل ما راه ندارد، ما این حرفها را نمی‌فهمیم. گاهی عذرشان این بود، گاهی می‌گفتند به اینکه ما چیزی را می‌پذیریم که بر یک پیغمبری که از بنی‌اسرائیل است نازل بشود. در آیهٴ ٨٨ که بحثش قبلاً گذشت، این بود که ﴿وقالوا قلوبنا غلف﴾ یعنی اَغَلف است و بسته است. خدا می‌فرماید: ﴿بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلاً ما یؤمنون﴾ ؛ این چنین نیست که نفهمند، نمی‌خواهند بفهمند. این تجاهل است نه جهل، این تعامی از یاد حق است نه اینکه اینها کور باشند، خود را به کوری می‌زنند، نه اینکه نفهمند، نمی‌خواهند بفهمند.

احتجاج خدای سبحان علیه یهودیان
ـ بهانهٴ یهودیان در کفر به قرآن
در این آیه محل بحث هم که ﴿وإذا قیل لهم آمنوا بما أنزل الله﴾؛ هم از راه حکمت و برهان خدای سبحان احتجاج می‌کند، هم از راه جدال أحسن، امّا از راه حکمت و برهان می‌فرماید به اینکه وقتی ما به اینها گفتیم: ﴿آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أنزل علینا﴾، ما دستور به امر مطلق می‌دهیم، اینها نسبت به امر مقیّد اجابت می‌کنند. ما می‌گوئیم: ﴿بما أنزل الله﴾ ایمان بیاورید، اینها می‌گویند: ﴿بما أنزل علینا﴾ ایمان می‌آوریم. یعنی چه؟ یعنی محور ایمان ما قومیّت خود ماست، اگر بر ما نازل شود می‌پذیریم، نه هرچه خدا بگوید هرچه بر ما نازل بشود نه هرچه خدا بگوید اگر کسی مؤمن است باید ﴿بما أنزل الله﴾ ایمان بیاورد نه ﴿بما أنزل علینا﴾ ایمان بیاورند، دستور خدا مطلق است امتثال اینها مقیّد، معلوم می‌شود اینها در محور قومیّت دور می‌زنند نه در محور حق ﴿وإذا قیل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أنزل علینا﴾؛ یعنی در برابر آن وظیفهٴ الهی که باید بگویند: ﴿لانفرق بین أحد منهم﴾ بالصّراحه می‌گویند: «نفرّق بین الأنبیاء»، اگر آن پیغمبر اسرائیلی بود ایمان می‌آوریم و اگر نبود نمی‌پذیریم. این یک برهان علیه ایمان اینها، که اینها در حقیقت مؤمن نیستند.

تبیین برهان آیه بر عدم ایمان یهودیان
آنگاه همین معنا را با سه راه تبیین می‌کند، همین معنا را که می‌فرماید: اینها باید به مطلق ایمان بیاورند ولی اطلاق را قبول ندارند به مقید مؤمن می‌شوند، بازگشتش به کفر و عدم ایمان است از سه راه.

طریق اوّل:
راه اوّل این است که ﴿ویکفرون بما وراءه وهوالحق﴾؛ آنچه که غیر تورات است حق است، باطل که نیست، اینها باید به حق ایمان بیاورند؛ پس قرآن حق است و باید به حق ایمان آورد، آنها باید به قرآن ایمان بیاورند، در حالی که ﴿ویکفرون بما وراءه﴾ این شکل اول، که قرآن حق است، هر حقی باید مورد اعتقاد باشد، پس قرآن باید مورد اعتقاد باشد و اینها به قرآن کفر می‌ورزند پس به حق کافرند. ﴿ویکفرون بما وراءه وهو الحق﴾ این یک راه.

طریق دوّم:
راه دوم و سوم براساس تلازم است. فرمود: ﴿و هوالحق مصدقاً لما معهم﴾ این قرآن گذشته از اینکه فی نفسه حق است، همان حرفهایی که در تورات و انجیل آمده آنها را تصدیق دارد، خطوط کلّی قرآن با کتب أنبیای پیشین فرق نمی‌کند. در جزئیات که مربوط به فروع دین است فرق می‌کند و همان خطوط کلّی را تکمیل کرده است و بر آن کتابهای پیشین هیمنه دارد وگرنه در آن محورهای اصلی تورات و انجیل، قرآن با آنها موافق است، مخالف نیست. فرمود: ﴿وهوالحق مصدقاً لما معهم﴾؛ قرآن آن معارفی که در عهدین هست تصدیق می‌کند. لازمهٴ ایمان به عهدین، ایمان به قرآن است. اگر کسی به تورات و انجیل مؤمن بود، لازمه‌اش آن است که به قرآن ایمان بیاورد چرا؟ چون قرآن مصدّق همان حرفهاست، و اگر کسی به لازم عمل کرد در حقیقت به ملزوم، ملتزم نشد. پس این دو راه برای کفر، چون لازمهٴ ایمان به تورات و انجیل، آن است که به قرآن ایمان بیاورند و اگر به قرآن ایمان نیاوردند معلوم می‌شود به تورات و انجیل مؤمن نیستند، از راه تلازم.

طریق سوم:
راه سوم هم که باز از راه تلازم است این است که، چون به قرآن کفر ورزیدند ﴿ویکفرون بما وراءه وهوالحق مصدقاً لما معهم﴾؛ کفر به قرآن مستلزم کفر به تورات وانجیل هم هست. چرا؟ چون قرآن خط جدیدی که در مسئلهٴ معارف نیاورد، همان اصول را تکمیل کرد. دربارهٴ توحید، دربارهٴ معاد، دربارهٴ وحی و رسالت آنچه را که انبیای پیشین گفتند قرآن تکمیل کرد، مخالف آن را که نیاورد، آنها را که نفی نکرد، در شریعت و جزئیات تفاوت است که در فروع دین است و الآن بحث در اصلِ رسالت و نبوّت پیغمبر است. چون قرآن مصدِّق کتب انبیای پیشین است، کفر به قرآن مستلزم کفر به کتب انبیا هم هست.
بنابراین روی حکمت و برهان با سه دلیل ثابت فرمود که بنی‌اسرائیل کافرند. یکی این‌که قرآن حق است و باید به حق ایمان آورد. اینها کفر ورزیدند، این حقّی است نفسی، کاری با قیاس و سنجش ندارد. دوم این است که قرآن مصدِّق سخنان و مبانی تورات و انجیل است، ایمان به تورات و انجیل مستلزم ایمان به قرآن است اگر کسی به قرآن ایمان نیاورد معلوم می‌شود به ملزوم هم ایمان نیاورد، این دو راه. راه سوم این است که کفر به قرآن مستلزم کفر به تورات و انجیل هم هست؛ چون تلازم از دو طرف هست چه در طرف وجود و چه در طرف عدم، ایمان به تورات و انجیل مستلزم ایمان به قرآن است روی تلازم وجودی، کفر به قرآن مستلزم کفر به تورات و انجیل است در تلازم عدمی، پس با سه راه آن حکمت و برهان را تبیین کرد.

جدال احسن یا یهودیان
امّا مسئلهٴ جدال اَحسن، فرمود به اینکه اگر شما به حق به تورات و انجیل مؤمنید، نباید به این تالی فاسدها ملتزم شده باشید. اگر واقعاً به تورات و انجیل ایمان دارید، چرا أنبیایی که این کتابها را آوردند و با این کتاب مردم را هدایت کردند کشتید؟ این یک، چرا توراتی که شما را به توحید دعوت کرده است در برابر او به گوساله‌پرستی تن در دادید؟ دو، چرا توراتی که به شما گفت: بگویید ﴿سمعنا و أطعنا﴾ گفتید: ﴿سمعنا و عصینا﴾؟ این سه، شواهد فراوان دیگری هم هست که در آیات قبل یاد شده است که فرمود: ما از آنها پیمان گرفتیم که مسائل اخلاقی را رعایت کنند، جز گروه اندک همه اعراض کردند. از آنها پیمان گرفتیم که خونریزی نکنند، مظلومی را نکشند، کسی را بی‌گناه را از محلّش تبعید نکنند، به همهٴ این معاصی تن در دادند، این سه و چهار. آن راهها را فعلاً در این آیه مطرح نمی‌کند، فقط در این آیاتی که امروز تلاوت شد از سه راه مورد نقض ذکر می‌کنند. می‌فرماید به اینکه ﴿قل فلم تقتلون أنبیاء الله من قبل إن کنتم مؤمنین﴾؛ اگر مؤمن به تورات و انجیلید، تورات و انجیل که شما را نهی از کشتن انبیا می‌کند چرا انبیا را کشتید؟ این یک.
دو ﴿ولقد جائکم موسیٰ بالبینات﴾؛ و با بینات شما را به توحید دعوت کرد، ولی شما ﴿ثمّ اتّخذتم العجل من بعده وأنتم ظالمون﴾؛ تن به گوساله‌پرستی دادید و از توحید بازماندید. این دو.
سوم ﴿وإذ أخذنا میثاقکم ورفعنا فوقکم الطور خذوا ما آتیناکم بقوةٍ واسمعوا﴾؛ ما در تورات گفتیم آنچه را که آوردیم با قدرت فکر و با قدرت بدن بگیرید. خوب بفهمید و از دینی که خوب فهمیدید با قدرت حمایت و دفاع کنید. ﴿واسمعوا﴾ بشنوید، شما گفتید: ﴿سمعنا و عصینا﴾ به جای اینکه بگویید: ﴿سمعنا وأطعنا﴾ گفتید: ﴿سمعنا و عصینا﴾ این سه.
پس اگر به تورات مؤمنید این موراد نقض را چه می‌کنید؟ دوباره به آن مسئله گوساله‌پرستی پرداخت، فرمود: ﴿وأُشربوا فی قلوبهم العجل﴾؛ آنقدر مسئلهٴ وثنیّت و گوساله‌پرستی پیش اینها محترم است؛ مثل اینکه درخت وجود اینها را با آب گوساله‌پرستی آبیاری کرده‌اند، در قلب اینها محبّت عجل را اشراب کرده‌اند.

مراد از «أشربوا»
﴿وأُشربوا فی قلوبهم العجل﴾؛ یعنی «أُشربَ فی قلوبهم حبّ العجل»، دوستی آن گوساله مثل یک آبی است که در نهال وجود اینها إشراب شده است و درخت هستی اینها را محبت گوساله‌پرستی پر کرده است و با این محبّت این درخت آبیاری شد، از بس اینها به گوساله‌پرستی دل بسته‌اند.

تعبیر کنایه‌آمیز بر عدم ایمان یهودیان
﴿وأُشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم﴾ آنگاه نتیجه‌گیری می‌کند. می‌فرماید: شما به حق مؤمن نیستید، این چه ایمانی است که شما را به این قبایح و معاصی امر می‌کند، ﴿قل بئسما یأمرکم به إیمانکم إن کنتم مؤمنین﴾ یا بالصّراحه بگویید: ما مؤمن نیستیم و کافریم، یا اگر مؤمنید این ایمان شما دستورات بدی می‌دهد. این کنایه از آن است که ایمان ندارید، چون اگر ایمان باشد، که ایمان به آدم دستور بد نمی‌دهد. مثل اینکه کسی بگوید: این یک آتش بدی است. برای این که جز برودت چیزی به آدم نمی‌دهد؛ یعنی این آتش نیست، اگر آتش بود که حرارت می‌داد، که برودت نمی‌داد. این را به عنوان تعبیرات تحکّمی و استهزایی انسان برای اینکه ثابت کند این بخاری آتش ندارد یا این دستگاه گرم کننده آتش ندارد می‌گویند: عجب آتشی است که جز سرما چیزی به ما نمی‌دهد، یعنی آتش ندارد نه اینکه آتش دارد و سرما می‌دهد. در پایان نتیجه‌گیری خدای سبحان فرمود: این ایمان شما دستورات بدی به شما می‌دهد، یعنی شما ایمان ندارید و گرنه ایمان که دستور بد به آدم نمی‌دهد. ﴿قل بئسما یأمرکم به إیمانکم إن کنتم مؤمنین﴾ یعنی مؤمن نیستید.
پس روی برهان از سه راه، روی جدال اَحسن، از سه راه نتیجه گیری شد که اینها مؤمن نیستند.

دلبستگی به دنیا، منشأ اصلی عدم ایمان بنی‌اسرائیل
آنگاه منشأ عدم اینها را هم، آنها اَغلَف بودن قلب ذکر کردند. گفتند: ما این حرف‌ها را نمی‌فهمیم. خدا این را هم تکذیب کرد که نه این حرفها را به خوبی می‌فهمید و منشأ ایمان نیاوردن همان استکبار است که در آیهٴ ٨٧ بحثش گذشت که فرمود: ﴿أفکلّما جاءکم رسولٌ بما لاتهوی أنفسکم استکبرتم﴾ همانطوری که ملاحظه می‌فرمایید، لحظه به لحظه قرآن کریم ریشه‌یابی می‌کند تا به آن ریشهٴ اصلی برسد. اگر مسئلهٴ «بغی» و «حسد» هست، یک ریشهٴ متوسط است برای کفر، نه ریشه نهایی و اوّلی و همچنین اگر مسألهٴ استکبار هست آن هم ریشهٴ اوّلی نیست برای اینکه انسان چون دلباختهٴ طبیعت و دنیاست، گاهی غضب را در راه محبّت دنیا اِعمال می‌کند، گاهی شهوت را در راه محبت دنیا اعمال می‌کند. گاهی خدای سبحان می‌فرماید: این استکبار نمی‌گذارد شما ایمان بیاورید، گاهی هم نظیر آیهٴ 96 که بعداً خواهد آمد می‌فرماید به اینکه ﴿ولتجدنّهم أحرص الناس علی حیاةٍ﴾ ؛ چون می‌بینید یهودیها خیلی به دنیا دلبسته‌اند، از این جهت ایمان نمی‌آورند. پس آن استکبار هم منشأش حبّ دنیاست. یعنی دنیا خواهی گاهی به انسان دستور جذب مشتهیٰ و ملایم می‌دهد، گاهی به انسان فرمان می‌دهد که علیه حق به مبارزه برخیزد، غضب و شهوت هر دو در اثر دلباختگیِ به طبیعت و دنیاست. این است که فرمودند: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة» ، فرمود: چون به دنیا دلبسته‌اند حریص‌ترین مردم به دنیا یهودیها هستند از این جهت گاهی با شهوت، گاهی با غضب علیه دین می‌ایستند. این تحلیلی است هم از نظر مسائل اخلاقی و هم از نظر مسائل برهانی، مسائل اخلاقیش آن است وقتی که انسان دلبسته به طبیعت شد، در برابر حق خاضع نیست. آن مسائل علمیش هم گاهی به صورت برهان از سه تقریر، گاهی به صورت جدال اَحسن آن هم از سه تقریر استنتاج می‌کند که بنی‌اسرائیل مؤمن به وحی نیستند. ﴿قل بئسما یأمرکم به إیمانکم إن کنتم مؤمنین﴾ این ﴿إن کنتم مؤمنین﴾ را در پایان مسألهٴ ﴿فلم تقتلون أنبیاء الله من قبل إن کنتم مؤمنین﴾ هم فرمود، یعنی در حقیقت مؤمن نیستید.
بیان علاّمه طباطبائی در کفر بنی‌اسرائیل به تورات
و به تعبیر سیدنا الأُستاد(رضوان الله علیه) می‌فرماید: اینکه خدای سبحان می‌فرماید: اینها می‌گویند ﴿نؤمن بما أنزل علینا و یکفرون بما وراءه﴾، نه اینکه فقط به قرآن کفر بورزند و به تورات ایمان بیاورند، نسبت به قرآن بالصّراحه مدّعی کفرند، نسبت به تورات به ظاهر مدّعی ایمان. خدا نفرمود به اینکه اینها «آمنوا بالتّورات وکفروا بالقرآن»، بلکه فرمود: ﴿قالوا نؤمن بما أنزل علینا﴾ نسبت به ایمان به تورات فرمود: اینها گفتند، نسبت به کفر به قرآن بالصّراحه نسبت داد، فرمود: ﴿ویکفرون بما وراءه﴾. نفرمود «یؤمنون بالتورات ویکفرون بالقرآن»، نسبت به قرآن فرمود: ﴿یکفرون بما وراءه﴾ بالصّراحه کفر را به اینها نسبت داد، اما نسبت به تورات فرمود: اینها می‌گویند ما به تورات ایمان داریم نه اینکه «یؤمنون بالتوراة»، ﴿قالوا نؤمن بما أنزل علینا﴾ قهراً کفرشان هم مطلق است و اینکه دربارهٴ خصوص قرآن گفته شد ﴿یکفرون﴾؛ یعنی یظهرون کفر به قرآن را و یکتمون کفر به تورات را؛ وگرنه نسبت به هر دو کافرند .

جدال أحسن دیگر با یهودیان
آنگاه به یک جدال اَحسن دیگر می‌پردازند در آیهٴ ٩٤، می‌فرمایند: ﴿قل إن کانت لکم الدّار الآخرة عندالله خالصة من دون الناس فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین ٭ ولن یتمنّوه أبداً بما قدّمت أیدیهم والله علیم بالظالمین﴾ یک خوی برتری طلبی که در بنی‌اسرائیل بود ایجاب می‌کرد، آن خوی که بگویند: ما اَحِباءِ خداییم، فرزندان خداییم و مانند آن، خود را از دیگران بهتر و برتر بدانند.
باز خدای سبحان همین مسأله را گاهی با برهان جواب می‌دهد، گاهی با جدال اَحسن، در این کریمه از راه جدال اَحسن جواب می‌دهد در آیات دیگر از راه برهان، در این کریمه می‌فرماید به اینکه ﴿قل﴾؛ یعنی به پیغمبر دستور احتجاج می‌دهد از راه جدال اَحسن ﴿قل إن کانت لکم الدّار الآخرة عند الله خالصة من دون الناس﴾؛ اگر بهشت مال شماست و دیگران سهمی از بهشت ندارند و شما بعد از مرگ یقیناً بهشت می‌روید؛ پس خواهان مرگ باشید، چون بهشت به مراتب بهتر از دنیاست. اگر یقیناً بعد از مرگ جای شما بهشت است؛ پس تمنّی مرگ کنید، بخواهید که بمیرید. چرا بیش از همه به دنیا علاقمندید؟ ﴿ولتجدنَّهم أحرص الناس علی حیوةٍ﴾؛ از همه انسانها دلباخته‌تر به دنیا بنی‌اسراییلند، فرمود: اگر شما اَحباء خدایید و اَبناء الله‌اید و آخرت مال شماست و بعد از مرگ بهشت‌ جای شماست خب ﴿فتمنّوا الموت﴾، گاهی این معنا را در سورهٴ جمعه فرمود: ﴿إن زعمتم أنّکم أولیاء لله من دون الناس فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین﴾ ، گاهی هم در این کریمه می‌فرماید: اگر بهشت مال شماست، خب تمنّی مرگ کنید.

آرزوی مرگ و ترس از آن
سرّ اینکه انسان از مرگ می‌ترسد برای اینکه از بعد از مرگ اطمینان ندارد، وگرنه آنها که از بعد مرگ مطمئن‌اند که آمادهٴ مردنند. در بیان مبارک حضرت امیر آمده است، «لو لا الأجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین شوقاً إلی ثواب» ؛ فرمود: اگر آن قضا و قدر الهی نبود اینها حاضر نبودند یک لحظه در دنیا بمانند، برای اینکه جاهای خوبی آنها در بهشت آماده کرده‌اند، منتها منتظر اجل الهیند و اگر نبود آن آجال الهی یک لحظه حاضر نبودند در دنیا بمانند. این معیار ترس از مرگ یا شوق مرگ است؛ چون مرگ یک قنطره و پلی بیش نیست طبق بیان سیّد الشّهدا(سلام الله علیه) که فرمود: «صبراً بنی الکرام فما الموت إلاّ قنطرة» ؛ مرگ یک سر پلی است که شما را به آن طرف پل می‌رساند. مرگ چیزی نیست که انسان را نابود کند. مرگ درّه نیست که انسان در درّه مرگ بیفتد و سقوط کند. مرگ پل است آنکه خیال می‌کند مرگ درّه است و انسان با مرگ در ته دره می‌رود و نابود می‌شود، از مرگ می‌ترسد. ولی آن‌کس که بداند مرگ قنطره و پل است که انسان را از جای بد به جای خوب می‌رساند که وحشتی از مرگ ندارد. فرمود: «ففما الموت إلاّ قنطرة» در این کریمه خدای سبحان به بنی‌اسرائیل می‌فرماید که اگر شما از آینده مطمئنّید و آخرت خالصة مال شماست، خب ﴿فتمنّوا الموت﴾، اگر در سورهٴ مبارکهٴ جمعه آمده است که ﴿إن زعمتم أنکم أولیاء لله من دون الناس فتمنّوا الموت﴾ ، آن هم ناظر به همین قسمت است. شما خود را اولیای الهی می‌دانید و به مردم این سهم را نمی‌دهید، خب اگر واقعاً شما جزء اولیای الهی هستید، ﴿فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین﴾ . در همان سورهٴ مبارکهٴ جمعه هم باز خدای سبحان سخن اینها را نفی کرده است، فرمود به اینکه ﴿ولایتمنّونه أبداً بما قدمت أیدیهم والله علیمٌ بالظّالمین﴾ . در همین آیهٴ‌ محل بحث هم فرمود به اینکه ﴿ولن یتمنّوه﴾، در این آیه محل بحث با «لن» که تأکیدش بیشتر است ذکر فرمود، در سورهٴ جمعه با لام ذکر فرمود. آنجا فرمود: ﴿و لا یتمنّونه﴾، اینجا فرمود: ﴿ولن یتمنّوه﴾. پس معیار ترس از مرگ یا علاقهٴ به مرگ آن است که انسان از بعد از مرگ مطمئن باشد، فرمود: اگر شما از آخرت سهم بیشتری دارید، خب تمنّی مرگ کنید، اینقدر برای دنیا تلاش نکنید. در حالی که نه تنها تمنّی مرگ نمی‌کنید مانند دیگران نیستید، بلکه از دیگران بدترید، ﴿ولتجدنّهم أحرص الناس علی حیوةٍ﴾(49).
پس روی جدال اَحسن می‌فرماید: اگر آخرت مال شماست پس از مرگ نباید بترسید، در حالی که مانند دیگران از مرگ می‌ترسید. پس از دیگران امتیاز ندارید این یک. بعد از این مرحله هم دقیق‌تر می‌فرماید، می‌فرماید: نه تنها مانند دیگرانید بلکه از دیگران بدترید، دیگران اینقدر برای حیات دنیا حریص نیستند. ﴿ولتجدنّهم أحرص الناس علی حیوةٍ﴾ پس دیگران بدترید. ﴿قل إن کانت لکم الدار الآخرة عند الله خالصةً من دون الناس﴾؛ شما نه تنها خود را اهل بهشت می‌دانید، بلکه می‌گویید این آخرت مخصوص ماست و دیگران سهمی ندارند. رو همان آن خصوصیتی که برای نژاد خود قائلند، ﴿خالصةً من دون الناس فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین﴾.
آنگاه فرمود: ﴿ولن یتمنّوه﴾، این نظیر قیاس استثنایی است منتها بر محور جَدَل، که اگر آخرت مال شما باشد باید خواهان مرگ باشید، لکن خواهان مرگ نیستید، پس آخرت مال شما نیست به صورت قیاس استثنایی تبیین می‌شود، منتها جدل هست به صورت قیاس استثنایی، چون قیاس استثنایی گاهی برهان است، گاهی جَدَل. چه اینکه قیاس اقترانی هم اینطور است. اگر دار آخرت مال شما باشد ﴿من دون النّاس﴾ لازمه‌اش آن است که تمنّی مرگ کنید، لکن تمنی مرگ نمی‌کنید، معلوم می‌شود آخرت مال شما نیست. اگر آفتاب طالع باشد هوا روشن است، لکن روز روشن نیست، پس آفتاب طالع نیست. این همان قیاس استثنایی است.

سؤال:
تمنی مرگ مذموم و ممدوح
جواب: نهی از تمنّی مرگ شده، به همان بیانی است که حضرت امیر فرمود: «لولا الأجل الذی کتب الله علیهم لم تستقِرُّ أرواحهم فی أجسادهم» ، که انسان بر خلاف خواستهٴ خدا پیشنهاد موت ندهد وگرنه مؤمن همواره مشتاق لقای حق است، هرگز حاضر نیست که از لقای حق محروم باشد.
خطر دلبستگی به دنیا
آنگاه فرمود به اینکه نه تنها اینها تمنّی موت ندارند، بلکه از دیگران بدترند. ﴿ولتجدنّهم أحرص الناس علی حیوةٍ ومن الذین أشرکوا یودّ أحدهم لو یعمّر ألف سنة وما هو بمزحزحة من العذاب أن یعمّر والله بصیرٌ بما یعملون﴾؛ یهودی‌ها و گروهی اهل شرک، اینها از همهٴ مردم به دنیا دلبسته‌ترند. ﴿أحرص الناس علی حیوةٍ﴾؛ معلوم می‌شود که هر جا حبّ دنیاست خطر هست و هر جا محبت بیشتر است، خطر بیشتر است؛ چون بنی‌اسرائیل ﴿أحرص الناس علی حیوةٍ﴾اند این محبت دنیا برای اینها بیش از دیگران است، خطرات و معاصی اینها هم بیش از خطرات و معاصی دیگران است. گاهی می‌گویند: ﴿قلوبنا غلف﴾ ، گاهی می‌گویند: ﴿نؤمن بما أنزل علینا﴾ ولی منشأ همهٴ اینها حبّ دنیاست، دیگران این حبّ را دارند در برابر وحی مبارزه می‌کنند، اینها این محبت را بیشتر از دیگران دارند مبارزه اینها در برابر وحی بیشتر از دیگران است؛ لذا خطراتی که دامنگیر اینها شد بیش از خطراتی است که دامنگیر دیگر مشرکین شد. آنها به لعنِ ﴿کونوا قردةً خاسئین﴾ مبتلا نشدند، اینها مبتلا شدند. هر جا محبت دنیا بیشتر باشد، سخط و غضب الهی بیشتر است. سایر مشرکین بالاخره به عذاب الهی گرفتار شدند و از بین رفتند، امّا این چنین رسوا نشدند آنطوری که بنی‌اسرائیل رسوا شدند. چون فرمود: ﴿کونوا قردةً خاسئین﴾ ، ﴿فبظلم من الذین هادوا﴾ چه کردیم، چه کردیم، چه کردیم و همه آن عذاب‌های گوناگونی که بر اینها آمد و اینها را در تاریخ برای أبد رسوا کرد. بازگو می‌کند. دربارهٴ کدام مشرک خدا فرمود: ﴿کونوا قردةً خاسئین﴾ دربارهٴ آنها نفرمود دربارهٴ این گروه که ﴿أحرص الناس علی حیوة﴾اند فرمود: ﴿کونوا قردةً خاسئین﴾ تتمه‌اش برای بعد انشاء الله.
‌«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:32

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی