- 948
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 14 تا 16 سوره رعد
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 14 تا 16 سوره رعد
- تنها حق خداست بنابر این راه کفار و مشرکان بر باطل
- دروغ در قیامت وجود ندارد و دروغگو و عمل به طینت باطل خود
- در عالم تکوین کسی مالک چیزی نیست
- شفاعت به معنای مالکیت نیست
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُم بِشَیءٍ إلاّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَیٰ الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إلاّ فِی ضَلاَلٍ ٭ وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلاَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ ٭ قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لاَ یَمْلِکُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الآعْمَیٰ وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾
در مقام سوم از بحث که شبهات منکران توحید ربوبی مطرح میشد با چند آیه وحدت ربوبی حق ثابت شد یعنی ثابت شد آن مبدئی که رب عالمین است و تدبیر جهان هستی به عهدة اوست خداست ولاغیر آنگاه فرمود کسانی که خدا را میخوانند دعوتشان حق است کسانی که غیر خدا را میخوانند دعوتشان باطل است ﴿له دعوة الحق﴾ که تقدیم "له" مفید حصر است پس هر دعوتی که از خدا نبود و دعوت حق نبود میشود باطل زیرا غیر خدا نه آگاه است به نیاز نیازمند نه توان رفع نیاز دارد نه میداند این محتاج به چه حاجت دارد نه میتواند حاجت او را رفع کند اگر انسان به چیزی که به حاجت او علیم نیست و برای قضای حاجت او قدیر نیست تکیه کند این دعا و تکیه کردن باطل است لذا فرمود ﴿له دعوة الحق﴾ یعنی دعوت حق دعوتی که حق است از آن خداست ولاغیر و دعوت غیر خدا چون باطل است در ذیل آیه فرمود ﴿و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال﴾ این مطلب را هم با یک مَثَل ذکر فرمود یعنی بعد از برهان مثل هم ذکر کرد فرمود مَثَل غیر موحد مثل کفار خواه مشرکین خواه ملحدین مثَلشان مَثَل تشنهای است که آب را از دور میبینند بدون وسیله دست دراز میکنند که آب را به دهان برسانند یا به دنبال سراب راه میافتند وقتی به سراب رسیدند میبینند چیزی نیست, گاهی در سورة رعد که محل بحث است مثال ذکر میکند میفرماید مَثَل آنها مثل کسی است که دست را پهن کرده به طرف آب که آب را به دهان برساند ولی چون نزدیک آب نیست وسیله هم ندارد تشنه میماند از آب بهرهای نمیبرد گاهی در سورة نور میفرماید اینها به دنبال سراب میروند ﴿اعمالهم کسرابٍ بقیعة﴾ که ﴿یحسبه الظمآن ماءً﴾ گاهی نداشتن هدف گاهی بیراهه رفتن گاهی میفرماید پایان کارتان باطل است گاهی میفرماید آنچه که شما انجام میدهید بیراهه گاهی در راه سخن میگوید گاهی دربارة هدف وچون قرآن کریم حق را منحصر در خدای سبحان میداند به غیر خدا تکیه کردن باطل محض خواهد بود در چند جا قرآن حق را منحصر در خدای تعالی میداند یکی در سورة حج است آیة 62 که میفرماید ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر﴾ بعد از اثبات توحید ربوبی در ضمن چند آیه میفرماید خدا حق محض است و حق منحصر در خداست, این آوردن ضمیر فصل با معرفه بودن خبر در جملة ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ مفید حصر است که حق از آن خداست ولا غیر ﴿و ان ما یدعون من دونه هو الباطل﴾ غیر خدا را هرچه طلب کنند چون آن مطلوب منه باطل است طلبشان هم باطل است ﴿و ان الله هو العلی الکبیر﴾ این معنایی که در سورة حج بیان شده با یک تفاوت مختصری در سورة لقمان آمده, در سورة لقمان میفرماید ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل﴾ در سورة حج یک "هو" اضافه شده که ﴿ان ما یدعون من دونه هو الباطل﴾ در سورة لقمان «هو» در جملة دوم نیست در سورة لقمان اینچنین است که ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلی الکبیر﴾ اگر حق از آن خداست و لاغیر و هرچه غیر خداست باطل است پس دعوت خدا حق است یعنی خدا خواهی حق است هیچ بطلانی در او نیست و غیر خداخواهی باطل است هیچ حقی در او نیست این معنا را در سورة احقاف به این صورت فرمود آیة 4 یا 5 ﴿و من اضل ممن یدعوا من دون الله من لا یستجیب له الی یوم القیامة وهم عن دعائهم غافلون﴾ چه کسی گمراهتر از کسی است که غیر خدا را بخواهد غیر خدا تنها بت نیست به خودش تکیه کند غیر خداست به زیدو عمرو متکی باشد غیر خداست, به ایل و قبیله تکیه کند غیر خداست, به مرام تکیه کند غیر خداست هر چه غیر خداست باطل است بنابراین ﴿و من اضل ممن یدعو من دون الله﴾ کسی را میخواهد که تا قیامت جوابش را نمیدهد این تا قیامت نه یعنی در قیامت جوابش را میدهد این کنایه از تأبید عجز است ﴿من لایستجیب له الی یوم القیامة﴾ چون دیگر در قیامت اینها طلب نمیکنند نه اینکه طلب میکنند منتها تا قیامت جواب نمیدهد و از آن به بعد احتمال جواب هست چون از آن به بعد دیگر سوالی نیست, دعایی نیست بطلان باطل روشن میشود بطلان باطل در قیامت روشن میشود در دنیا, مثل اینکه انسان در تاریکی احیاناً دستی به دیوار میزند خیال میکند اینجا راه است ولی وقتی که روز شد و هوا روشن شد معلوم میشد در کجاست و دیوار کجاست قیامت روز ظهور حق است ﴿ذلک الیوم الحق﴾ آنروز روز حق است باطل در آنجا فرض ندارد گناه در آنجا راه ندارد دروغ در آنجا راه ندارد اینکه میبینید بعضی در قیامت دروغ میگویند ظهور ملکاتشان است نه اینکه درقیامت دروغ فرض داشته باشد چون دروغ جدی وقتی متمشّی میشود که حضور و شهود نباشد الآن اگر کسی بخواهد در حضور همة ما یک همچنین دروغی بگوید که مثلا در این مسجد یک بخاری میسوزد و هوا را گرم میکند این بعنوان یک خبر جدی, جدی بودنش متمشی نمیشود چون همة ما میدانیم این دروغ است در قیامت همة انسانها با همة عقائد و اخلاق و اعمالشان ظهور میکنند و جا برای دروغ جدی فرض ندارد روز دروغ نیست زیرا غیبی نیست تا انسان دربارة او سخنی بگوید بالکذب دروغ بعنوان یک خبر جدی در قیامت از یک انسانی متمشّی نمیشود ولی دروغگویان در دنیا آنجا هم چون اقوالشان در اختیار ملکات پیشین آنهاست دروغ از آنها صادر میشود انکار میکنند میگویند ما بتها را نمیپرستیدیم خدا میفرماید ﴿انظر کیف کذبوا علی انفسهم﴾ این انس به کذب است که در قیامت هم از اینها ظهور میکند نه اینکه آنها بعنوان یک خبر جدی بخواهند یک مطلبی را انکار کنند چون روز, روز حق است ﴿ذلک الیوم الحق﴾ بنابراین در قیامت دعایی نیست تا اینکه اینها اجابت کنند یانه, اینها از بتها چیزی نمیخواهند و اگر در سورة احقاف فرمود ﴿لا یستجیب له الی یوم القیامة﴾ یعنی تا دعا هست اجابت نیست قیامت هم که دعا نیست دعای کفّار نیست دعای بتها نیست ﴿من لایستجیب له الی یوم القیامة﴾ این مال قدرت نداشتن که عجز است. ﴿و هم عن دعائهم غافلون﴾ اصلا بتها نمیفهمند که داعیان آنها چه میگویند چون دعا و دعوت وقتی حق است که آن طرف دعا علیم قدیر باشد بداند که محتاج چه میطلبد و بتواند حاجتش را رفع کند غیر خدا نه علیم است چون ﴿وهم عن دعائهم غافلون﴾ نه قدیر است ﴿لا یستجیب له الی یوم القیامة﴾ نه آن قدرت را دارد کاری انجام دهد نه میفهمد محتاج چه میطلبد لذا فرمود اینها که غیر خدا را میطلبند نظیر نابینایان و ناشنوایانند ﴿و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال﴾ آیة کریمهای که دارد ﴿و لله یسجد من فی السموات و الارض طوعا و کرها و ظلالهم بالغدو و الآصال﴾ که مبسوطا بحث شد صدر این آیهای که الآن تلاوت میشود اینهم بحث شد ﴿قل من رب السموات و الارض﴾ وثنییین حجاز منکر توحید ربوبی بودند خدا را قبول داشتند به عنوان اینکه مبدأ عالم است اعتقاد به اینکه خدا مبدا آسمانها و زمین است و خالق آسمانها و زمین است چون هیچ مسئولیتی را نمیآورد این را میپذیرفتند ربوبیت خداست که مسئولیت میآورد این را نمیپذیرفتند مسئلة وحی و رسالت است که تکلیف میآورد این را نمیپذیرفتند مسئلة معاد بود که انسان را محدود میکند این را هم نمیپذیرفتند صرف اینکه جهان خالقی دارد این چون سهل المؤونه بود و هیچ کاری هم به شئون آنها نداشت این را میپذیرفتند که عالم خالقی دارد آسمان و زمین را خدا خلق کرد خوب چه باید کرد در برابر او آیا تدبیر به دست اوست که از او خیر توقع داشته باشیم به او متقرّب بشویم نه، تدبیر به دست او نیست تدبیر به دست اربابان است ﴿أارباب متفرقون﴾ و مانند آن آیا وحی و رسالتی از طرف خدا هست که انسان را مکلّف کند؟ نه، آیا بعد از مرگ حساب و کتابی هست؟ نه، معاد را که تعهد و مسئولیت میآورد قبول نداشتند, وحی و رسالت را که تکلیف میآورد قبول نداشتند, ربوبیت حق را که تکلیف میآورد قبول نداشتند فقط خالقیت را میپذیرفتند احیاناً در سورة یونس و دیگر سور ممکن است این باشد که اگر از آنها سوال کنی رب تو کیست؟ بگویند خداست ولی این معنایش آن است که اگر از فطرتشان سؤال کنی و الا اینها یا میگویند خدا رب الارباب است نه رب ما چون صریحا بتها را رب میدانستند و اینها را به عنوان ارباب متفرقون عبادت میکردند تا اینها وسائط و شفعا باشند یا منظور آن است که اگر از آنها سوال بکنی رب آسمانها و زمین کیست؟ فطرتشان میگوید خدا یا منظور آنست که رب مجموعة عالم کیست رب شما این بت است رب الارباب کیست؟ میگفتند رب الارباب خداست ما این بتها را میپرستیم از اینها خیر میخواهیم که اینها شفعای ما باشند عند الله آن مدبّر کل خداست ولی آنکه با ما مستقیما در ارتباط است سود و زیان ما به اوست این بتها هستند. بنابراین آنها درتوحید ربوبی انکار داشتند میگفتند رب ما خدا نیست آنکه ما را میپروراند همین بتها هستند یا بزرگان بشری را انتخاب میکردند بعنوان رب میپرستیدند حرف فرعون این بود که ﴿انا ربکم الاعلی﴾ ﴿ما علمت لکم من اله غیری﴾ یا حرف نمرود بود که ﴿انا احیی و امیت﴾ عدهای اینچنین بودند یا احجار و اصنام و اوتانی را میپرستیدند که ﴿أارباب متفرقون﴾ ناظر به آنهاست یا ستارههائی را میپرستیدند یا ملائکه را میپرستیدند بالاخره بتپرست بود خدا پرست نبود خدا را بعنوان رب خود قبول نداشت این ارباب متفرقون را میپرستید تا اینها وسائط و وسائلی باشند که اینها را به خدا نزدیک کنند
سؤال ...
جواب: مسئولیتی که بدست کلیدداران حرم بود هر روز عوض میشد مسئولیتی که خودشان تشخیص میدادند نه مسئولیت اینکه چه حلال است چه حرام است
سؤال ...
جواب: بله مسئولیتی که ﴿بما لا تهوی انفسکم﴾ بود لذا دین میفرماید که اگر یک چیزی انبیا بگویند که مطابق میل شما نباشد تکذیب میکنید ﴿بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون﴾ یک برنامة هواپرست و هوا خواه تنظیم میکردند که اینچنین بکنند آنچنان بکنند در پایان سورة انعام یک مقداری از این مسائل مطرح شد آن بت پرستی بود که همة مفاسد را هم تجویز میکرد محدودیت نمیآورد برای اینها چیزی را میپرستیدند که خودشان بخواهند بنابراین آنچه که خدا تنظیم میکرد که جلوی هوسها و غرائز اینها را بگیرد آنرا نمیپذیرفتند لذا وحی آسمانی میگوید که شما چیزی را میخواهید که مطابق میلتان باشد و اگر یک وقتی انبیا یک حرفی زدند که ﴿لاتهوی انفسکم استکبرتم﴾ یک عده را میکشید یک عده را تکذیب میکنید و مانند آن بنابراین سوالهایی که قرآن مطرح میکند اگر دربارة اصل خلقت باشد میفرماید اگر از آنها بپرسی که چه کسی اینها را خلق کرد؟ یا چه کسی آسمان و زمین را خلق کرد؟ میگویند خدا ولی سؤالهایی که دربارة ربوبیت باشد میفرماید اگر از اینها بپرسی مدبرتان کیست, ربتان کیست؟ جواب نمیدهند تو بگو خدا به پیامبر میفرماید تو بگو رب ما خداست اینها که نمیگویند خدا دربارة خالقیت ﴿ولئن سئلتهم من خلق السمٰوات و الارض لیقولن الله﴾ میگویند خدا خلق کرد خالقیت را میپذیرند چون این مسئولیتی ندارد و نمیآورد ولی دربارة ربوبیت اگر از اینها بپرسی که ربّتان کیست مدبّرتان کیست کارهای شما را کی اداره میکند جواب نمیدهند تو در جواب بگو خداست که رب است ﴿قل من رب السموات و الارض﴾ رب آسمانها و زمین کیست ؟ مجموعة نظام حتی شماها ﴿قل الله﴾ اینها که حرف نمیزنند یا لایق خطاب نیستنند پس تو بگو الله است که ربوبیت ازان اوست ﴿قل أفأتّخذتم من دونه اولیاء﴾ اگر رب السموات و الارض خداست من دون الله اولیاء اتخاذ کردید تحت ولایت غیر خدائید؟ هر کسی برای خود ولی اتخاذ کرد این اولیای غیر الهی نه تنها مشکل شما را حل نمیکنند نیازهای خود را هم برطرف نمیکنند چون ﴿لا یملکون لانفسهم نفعا و لا ضرا﴾ اگر این اولیای غیر خدا مالک ضر و نفع خود نیستند چگونه از شما کشف ضر بکنند اگر چیزی خود قائم نباشد که قیّم غیر نیست, قرآن کریم را خدای سبحان که قیّم مردم میداند میگوید چون در خود قرآن عوج و انحرافی نیست او قیم است ﴿لم یجعل له عوجا ٭ قیماً﴾ چون در خود کتاب اعوجاج و انحرافی نیست این مستقیم است و قائم است میتواند قیّم و قیّوم باشد اگر چیزی خود قائم نبود که نمیتواند قیّوم دیگری باشد مقوّم دیگری باشد همچنین اگر کسی مالک ضر و نفع خود نبود که نمیتواند قیّم دیگری باشد هیچ موجودی مالک ضر و نفع خود نیست در مسائل تکوین به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود هیچ موجودی مالک ضر و نفع نیست در مسائل تکوین در ادعیه هست که هرگز ما مالک ضرر و نفع خود نیستیم در مسائل تکوین در مسائل تشریع که یک اختیار و آزادی موسمی و موقت به ما دادهاند آنجاست که موسای کلیم میگوید ﴿لا املک الا نفسی و اخی﴾ یعنی تو دستور دادی ما اطاعت کنیم ﴿لا املک الا نفسی﴾ در ایمان آوردن من فقط مختارم و مالک خودم هستم که ایمان بیاورم ایمان آوردم ﴿و اخی﴾ یعنی و اخی هم لا یملک الا نفسه نه لا املک الا نفسی و اخی, من مالک خودم و برادرم هستم نه، به من و برادرم مسئولیت دادی و فرمودی ﴿اذهب الی فرعون انه طغی﴾ بعد چون هر دو را مامور کردی فرمودی ﴿ولا تنیا فی ذکری﴾ وَنْی و سُستی را شما دونفر به خود راه ندهید به ما دستور دادی که برویدو فرمودی در این راه سُستی به خرج ندهید ﴿و لا تنیا﴾ وَنْی و وهن و سستی روا ندارید فی ذکری, اما خدا من ﴿لااملک الا نفسی و اخی﴾ برادر من هم لا یملک الا نفسه ما دوتا ایمان آوردیم من در مسائل تشریع موظف بودم ایمان بیاورم ایمان آوردم برادرم در مسئلة تشریع موظف بود مؤمن شود ایمان آورد دیگر مالک اختیار دیگران که نیستیم این راجع به تکوین نیست تا با آیات و روایت سازگار نباشد که چگونه موسای کلیم فرمود من مالک خودم هستم کسی مالک خود نیست ما مالک چشم و گوشمان هم نیستیم فرمود ﴿ام من یملک السمع و الابصار﴾ این چشمی که در اختیار ماست گاهی به ما مهلت بستن نمیدهند قبض روح میکنند اینچنین نیست که چشم مال ما باشد, گوش مال ما باشد, همة این اعضا و جوارح ودیعه است در این کریمه فرمود "ام" که این "ام" ام منقطعه است مثل ﴿ام من یجیب المضطر﴾ یعنی بل آن کسی که مالک چشم و گوش شماست آن خداست ما اگر مالک چشم و گوش بودیم لااقل میتوانستیم این چشم را ببندیم و بعد بمیریم ﴿ام من یملک السمع و الابصار﴾ همة اینها ودیعه است گاهی خدای متعالی این ودایع جزئی را اول میگیرد بعد نفس را گاهی نفس را اول میگیرد. دعای کریمانة کریمان این است که این دعا بسیار دعای نفیسی است از دعاهای با کرامت امیر المؤمنین(علیه السلام) است که و کان یدعو به کثیرا زیاد این دعا را میکرد و عرض میکرد خدایا «اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی و اوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی» خدایا در اینکه همة این نعمتهایی که به ما دادی ودیعه است و همه را میگیری حرفی در او نیست اما خدایا کاری نکن که اول اعضاو جوارح را بگیری تا من نیازمند به این و آن باشم در حواتجم که با یک وضع ذلت باری زندگی کنم اول نعمتی که میگیری جان من باشد این بسیار بد است که انسان در کارهای روزانهاش محتاج این و آن شود و در بعضی از مسائل با ذلت زندگی کند عرض کرد خدایا اولین ودیعهای که از من میگیری بگذار جانم باشد نه اینکه چشم را بگیری گوش من را بگیری فلج کنی, من را محتاج این و آن کنی در انجام حاجاتم دیگران متکفّل من باشند و من خجالت بکشم «اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی و اول ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی» همة اینها ودیعه است هیچ کس مالک چیزی نیست اینطور نیست که در قرآن کریم بفرماید که انبیا و اولیا مالک چشم و گوششان هستند ولی من مالک چشم و گوش دیگرانم نه ﴿امّن یملک السمع و الابصار﴾ او خداست آن کسی که مالک چشم و گوش است آن کسی که اجازه نمیدهد گوش در یک لحظة معینی بشنود و در یک لحظة معینی هم اجازه نمیدهد چشم ببیند و تمام شئون چشم و گوش به دست اوست او خداست بنابراین اینطور نیست که موسای کلیم(علیه السلام) عرض کند که من مالک خودم هستم برادرم هم مالک خودش هست یا من مالک خودم و برادرم هستم. در مسائل تکوین احدی مالک چیزی نیست که ﴿لا املک الا نفسی و اخی﴾ که به این معنی باشد که لا املک الا نفسی و اخی که اخی بشود مفعول یا لا املک الا نفسی و اخی هم لا یملک الا نفسه که بشود فاعل اصلا در تکوین کسی مالک چیزی نیست آن در مسائل تشریع است و اختیار است که خدای سبحان انسان را در ایمان و کفر مخیر کرده است این در اواسط نهج البلاغه است و کان من دعائه(علیه السلام) وکان یدعو بها کثیرا عنوان خطبه هم این است کان من دعائه(علیهم السلام) وکان یدعو بها کثیرا, فرمود اینها مالک چیزی نیستند آن وقت اگر کسی یک مقدار بهتر فکر بکند میبیند در بعضی از مسائل با بت پرستها فرقی ندارد برای اینکه بت پرست به این چوب خشک تکیه میکرد و این به قدرت خودش میبالد و قدرت او هم عند التحلیل یک چوب خشکی است یا به زید و عمر تکیه میکند که او هم عند التحلیل یک چوب خشکی بیش نیست
سؤال ...
جواب: بله بر این کار مستقل بودند.
سؤال ...
جواب: بله در این تقریب در این شفاعت مستقل بودند آیا خدا باید اذن بدهد تا اینها شفاعت بکنند یا نه این را نمیگفتند میگفتند ما اینها را میپرستیم اینها آن سمت تقریب و شفاعت را دارند گذشته از اینکه چوبند چیزی نمیفهمند و مانند آن, قرآن کریم در سورة سبأ یا فاطر فرمود شما که به غیر خدا تکیه میکنید از غیر خدا یکی از این چهار کار باید ساخته باشد سه کارش محال است یکی ممکن است آن هم به اذن خدا انسان اگر بخواهد به غیر خدا متکی باشد برای آن است که یکی از آن صور اربع خواهد بود قرآن میفرماید سه صورتش محال است یک صورتش ممکن است آن یک صورتش هم باید به اذن الله بخواهد و خدا هم به اینها اذن نداد به دیگران اذن داد اگر کسی بخواهد به غیر خدا تکیه کند آن غیر خدا یا باید مالک از شأنی شئون انسان باشد بالاستقلال این یک فرض یا باید مالکش شأنی از شئون انسان یا غیر انسان باشد بالاشتراک که یک قدری او یک قدری خدا این دو فرض یا خدا مالک باشد ولی او ظهیر و پشتیبان و معاون و دستیار خدا باشد این سه فرض این فروض ثلاثه را قرآن میگوید محال است که غیر خدا ذرهای را بالاستقلال مالک باشد یا بالاشتراک مالک باشد یا بالامظاهره و بالمعاونه نقش داشته باشد این نیست صورت چهارم مسئلة شفاعت است شفاعت را نفرمود محال است فرمود ممکن است منتها باید به اذن خدا باشد خدای سبحان به یک عدة خاصی اجازة شفاعت داد آن انبیا و اولیای الهیاند در مورد بتها فرمود عبادتتان باطل است و دعوتتان باطل است برای اینکه شما اگر به انتظار استقلال یا شرکت یا مظاهره عبادت میکنید که اینها محال است اگر به انتظار شفاعت نشستهاید خدا به اینها اذن نداد شفاعت ممکن است ولی باید با اذن باشد در سورة سبأ آیة 22 و 23 میفرماید ﴿قل ادعوا الذین زعمتم من دون الله﴾ هر مبدئی که غیر خداست و شما بخواهید دعوت کنید و دعا کنید و او را بخوانید بخوانید ولی کاری از آنها ساخته نیست اینها هیچ یک از این سه کار از آنها ساخته نیست ﴿لایملکون مثقال ذرة فی السمٰوات و لا فی الارض﴾ بالاستقلال ذرهای را مالک باشند اینطور نیست دو ﴿و ما لهم فیهما من شرک﴾ غیر خدا در یک ذرهای از موجودات سمائی و ارضی شریک خدا باشد که بالاشتراک در یک ذره مالک باشند این هم نیست این دو, سه ﴿ما له منهم من ظهیر﴾ که اینها ظهیر خدا باشند ظهر و پشتوانة خدا باشند دستیارخدا باشند اینهم نیست سه پس استقلال محال است, شرکت محال است, مظاهر و ظهیر و پشتیبان بودن محال است چهار شفاعت ممکن است ولی باید به اذن الله باشد و خدا به اینها اذن نداده ﴿و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له﴾ شفاعت ممکن است باید به اذن الله باشد و قرآن کریم فرمود خداوند به چه کسی اذن شفاعت داد ﴿من ارتضی﴾ باید باشد﴿ لا یملکون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا﴾ باشد هم شافع شرایطی دارد هم مشفوع له شرایطی دارد که در قرآن تببیین شده است.
سؤال ...
جواب: خدا یعنی خالق را؟ بله میپذیرند و رب الارباب را بله میپذیرفتند اما مسئولیتی از آدم نمیخواهد سرو کار آدم با این بتها است لذا اظلام بود به نام نامی بت قربانی کردن بود این ﴿اهل لغیر الله﴾ که قرآن کریم دارد اگر ذبیحهای ﴿اهل لغیر الله﴾ هنگام سر بریدن و ذبح نام غیر خدا احلال شد و برده شد این میشود مردار این در رژیم پیشین هم بود الآن هم در بسیاری از رژیمهای طاغوتی دنیا هست به نام نامی کی یک گوسفندی را سر میبریدند آن همان بود که در جاهلیت بود منتها به نام نامی هُبل بود امروز به نام نامی کی است این ﴿اهل لغیر الله﴾ بود تقربشان در همین حد است هم مردارش میکردند حرام گوشت و هم نجس جامعه هم جامعة اسلامی بود خدا را هم قبول داشتند آنها هم خدا را قبول داشتند جامعة شرک بود خدا را قبول داشتند منتها خدائی که هیچ کاری به آنها ندارد حیات وممات اینها با برنامة این بتها تنظیم میشود قرآن میفرماید غیر خدا بالاستقلال او بالشرکه او بالمظاهره چیزی را یک ذرهای را مالک باشد ممکن نیست میماند مسئلة شفاعت که شفاعت نقشی ندارد شفیع فقط تضرع میکند لدی العلیم المقتدر کارهای نیست نه مالک است نه شریک است نه ظهیر نیازمندی را به حضور بینیاز معرفی میکند همین کار هم باید به اذن الله باشد و این دربارة علی و اولاد علی(علیهم السلام) اذن داده شده دربارة معصومین(علیهم السلام) اذن داده شده بنابراین در این آیة محل بحث سورة رعد فرمود اینها یعنی غیر خدا مالک خود نیستند نفعاً و لاضراً چه رسد که مشکل شما را بتوانند حل کنند آنگاه اگر کسی به غیر خدا تکیه کرد با یک انسان موحد یکی میشود نابینا یکی میشود بینا موحد بیناست و مشرک و مُلحد نابیناست ﴿قل هل یستوی الاعمی والبصیر ام هل تستوی الظلمات والنور﴾ آیا بصیر و نابینا یکسانند آیا ظلمتها و نور برابرند خدای سبحان اینها را لایق خطاب نمیداند میفرماید تو به اینها بگو در خیلی از موارد وقتی که میخواهد با مؤمنین سخن بگوید فرمود ﴿یا ایها الذین آمنوا﴾ که اینجا گفتهاند لبیک مستحب است ادب تلاوت قرآن این است اما با غیر مؤمن که میخواهد سخن بگوید به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید تو بگو ﴿قل یا ایها الذین﴾ ﴿یا اهل الکتاب﴾ قل یا کذا یا کذا تو به اینها بگو ﴿هل تستوی الظلمات والنور﴾ آنها آن لیاقت را ندارند که من با آنها سخن بگویم الآن هم قرآن با ما مستقیماً سخن میگوید والا لبیک گفتن روا نیست این بیان معروف حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج آمده که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود «فتجلی لهم سبحانه لعباده فی کتابه من غیر ان یکونوا رأوه» خدای سبحان برای بندگانش در قرآن تجلی کرد منتها اینها نمیبینند این تعبیر لطیف تجلّی از آن بهترین رهآورد کتاب و سنت است آن جاهای حساس که خدا بخواهد بنده را با خدا و خدا را به عنوان لطیف و رئوف و مهربان با بنده لطفش را نزدیک کند سخن از تجلّی مطرح میکند در این جملة مبارک فرمود «فتجلی سبحانه لعباده فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه» این متکلّم است که با بندگانش از راه تجلی وارد شده تا اینها ببینند اگر کسی قرآن خواند و متکلم را متجلیاً ندید حق قرآن را ادا نکرد این جملة پربرکت را مرحوم شیخ بهائی(رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر سورة مبارکة الحمد نقل کرد دیگران هم نقل کردند مکرر نقل شده هم از رسول الله هم از دیگر معصومین هم از امام سجاد(سلام الله علیه) که ﴿مالک یوم الدین﴾ را اینقدر تکرار کرد که حضرت فرمود «مازلت اردد هذه الآیة حتی سمعتها من قائلها» اینقدر این جمله را تکرار کردم که از قائلش شنیدم از گویندهاش شنیدم این حال و این راه برای مؤمن باز هست که خدای خود را در کلمات خودش به عنوان ظهور افعالی متجلّی ببیند با اینکه ﴿لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار﴾ بنابراین فرمود اینها نابینایند آنگاه استدلال میکند میفرماید غیر خدا که تکیهگاه اینها هستند چه کاری کردند چه کاری از آنها ساخته است چیزی آفریدند؟ چیزی میتوانند بیافرینند؟ آیا غیر خدا کاری کرد که امر بر اینها مشتبه بشود؟ ﴿ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه﴾ اینها برای خدای سبحان شرکاء قرار دادند شریک در ربوبیت عبادتی که مال خداست به غیر خدا میدهند این معنی شرک است نه اینکه یک قدری خدا را میپرستند یک قدری اینها را معنای شرک در عبادت برای مشرکین این است که عبادتی که مال خداست ولاغیر به غیر خدا دادند ولاغیر نه این که ریا کردند آن شرک خفی است که خدا و غیر خدا ضمیمه میشود و الاّ کار مشرکین حجاز و مانند آن این نبود که یک قدری خدا یک قدری غیر خدا فقط غیر خدا را میپرستیدند و در قیامت هم میگویند ﴿نسویکم برب العالمین﴾ شما را ما در حد رب العالمین میدانستیم
سؤال ... فرق کافر با مشرک چیست؟
جواب: کافر با مشرک هیچ در عقل و نقل هیچ فرقی بین مشرک و کافر نیست برای اینکه یک کسی دنبال سراب میرود یک کسی اینجا نشسته هر دو تشنه میمیرند آن ملحدی که میگوید ﴿و ما یهلکنا الا الدهر﴾ با آن کسی که میگوید ﴿هؤلاء شفعائنا﴾ نه عقلاً فرق دارند نه در دین فرقی برای اینهاست در دین این هم کافر حربی است آن هم کافر حربی در عقل این هم باطل میگوید او هم باطل فرض میکند فقط اهل کتابند که عقلاً و نقلاً فرق دارند با آنها کفار حربی نیستند جزیه میتوانند بدهند و در دینشان اهل کتابند و مانند آن بنابراین قرآن کریم مشرکین را با کفار یکسان میداند و میگوید به اینکه کاری که غیر خدا در آن کار نقش داشته باشد باطل است ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ این میشود حق ﴿و ان ما یدعون من دونه هو الباطل﴾ این میشود حصر چه بشود ملحد و مارکسیست چه بشود وثنی و بتپرست فرقی نمیکند او هم در حقیقت یک بتی را تراشیده و میپرستد, آنگاه استدلال آیة کریمه این است که این بتها چه کار کردند چیزی آفریدند که امر بر شما مشتبه شد ﴿ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم﴾ آنها یک کاری کردند که امر بر اینها مشتبه شد؟ چه کار کردند؟ چرا به غیر خدا تکیه میکنید و از غیر خدا چیز میطلبید؟ آنگاه فرمود اینها که نمیتوانند جواب بدهند که ﴿قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار﴾ استدلال را قرآن کریم باز گذاشته فرمود حرفی که شما میزنید ما هم بطور آزاد حرف شما را گوش میدهیم این حرفتان یا باید به عقل مستدل حسابی تکیه کند یا به وحی سماوی اگر سخن نه به عقل تکیه کرد نه به وحی سماوی میشود باطل آنچه که شما میگوئید به نام شرک یا باید برهان عقلی اقامه کنید بر حقیت شرک یا باید به یک وحی سماوی استنادش بدهید اگر نه استناد به وحی سماوی نه استدلال عقلی بود میشود باطل همین معنا را در سورة احقاف به این صورت بیان میفرماید در آیة سوم سورة احقاف میفرماید ﴿قل رأیتم ما تدعون من دون الله﴾ یعنی اخبرونی ﴿ارونی ماذا خلقوا من الارض﴾ اینها چه کار کردند این بتها چیزی آفریدند؟ به استقلال چیزی آفریدند ﴿ام لهم شرک فی السموات﴾ شریک خدایند در آفرینش یک موجود از موجودات سماوی اگر این حرفها را میخواهید بگوئید یا ﴿ائتونی کتاب من قبل هذا او أثارة من علم ان کنتم صادقین﴾ اگر راست میگوئید یا برهان عقلی بیاورید یا به یک کتاب سماوی استناد کنید بگوئید در کتاب فلان پیامبر چنین حرفی آمده اینطور نیست که حرف را همیشه بشود گفت و رفت که قرآن کریم راه وحی و عقل را باز گذاشت فرمود این حرفی که میزنید یا ﴿ائتونی بکتابٍ من قبل هذا﴾ که یک پیامبری یک وحیی یک معصومی گفته باشد چون قول معصوم میتواند حد وسط قرار بگیرد قول معصوم میتواند در برهان حد وسط قرار بگیرد و یقین هم بیاورد اما قولی باشد سنداً قوی قطعی و دلالتاً هم قطعی یعنی خبر واحد مخفوف به قرینهٴ قطعیه مثل دو دو تا چهار تا که بشود قطع نه به قول ابن سینا ظنون متراکمه را ما قطع بپنداریم یا سنتهای خود را به حساب قطع بیاوریم یا اگر نتوانستیم جلوی شبهات را بگیریم آن را قطع بپنداریم چون یکی از کمترین چیزهایی که خدا خلق کرده یقین و قطع است که به این آسانیها پیدا نمیشود یا باید برهان عقلی باشد یا باید وحی سماوی باشد سخن معصوم میتواند حد وسط قرار بگیرد سخنی که سنداً و دلالتاً قطعی باشد چون این به عقل متکی است یعنی عقل میگوید که سخن معصوم میتواند حد وسط قرار بگیرد آنوقت تمام این حجت به عقل برمیگردد در این کریمه فرمود یا ﴿ائتونی بکتاب من قبل هذا او أثارة من علم﴾ یک علم معصومی یک تتمة اثری نشانة علمی برهانی که مطلب را تأیید کند اگر نه عقل است نه نقل پس چه میگوئید شما که غیر خدا را میشود پرستید؟ ﴿ام لهم شرک فی السمٰوات ائتونی بکتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان کنتم صادقین﴾ اگر سخن را نه وحی تأیید میکند نه عقل منطقی تأیید میکند میشود باطل.
«والحمد لله رب العالمین»
- تنها حق خداست بنابر این راه کفار و مشرکان بر باطل
- دروغ در قیامت وجود ندارد و دروغگو و عمل به طینت باطل خود
- در عالم تکوین کسی مالک چیزی نیست
- شفاعت به معنای مالکیت نیست
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ یَسْتَجِیبُونَ لَهُم بِشَیءٍ إلاّ کَبَاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَیٰ الْمَاءِ لِیَبْلُغَ فَاهُ وَ مَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إلاّ فِی ضَلاَلٍ ٭ وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلاَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ ٭ قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ لاَ یَمْلِکُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الآعْمَیٰ وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾
در مقام سوم از بحث که شبهات منکران توحید ربوبی مطرح میشد با چند آیه وحدت ربوبی حق ثابت شد یعنی ثابت شد آن مبدئی که رب عالمین است و تدبیر جهان هستی به عهدة اوست خداست ولاغیر آنگاه فرمود کسانی که خدا را میخوانند دعوتشان حق است کسانی که غیر خدا را میخوانند دعوتشان باطل است ﴿له دعوة الحق﴾ که تقدیم "له" مفید حصر است پس هر دعوتی که از خدا نبود و دعوت حق نبود میشود باطل زیرا غیر خدا نه آگاه است به نیاز نیازمند نه توان رفع نیاز دارد نه میداند این محتاج به چه حاجت دارد نه میتواند حاجت او را رفع کند اگر انسان به چیزی که به حاجت او علیم نیست و برای قضای حاجت او قدیر نیست تکیه کند این دعا و تکیه کردن باطل است لذا فرمود ﴿له دعوة الحق﴾ یعنی دعوت حق دعوتی که حق است از آن خداست ولاغیر و دعوت غیر خدا چون باطل است در ذیل آیه فرمود ﴿و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال﴾ این مطلب را هم با یک مَثَل ذکر فرمود یعنی بعد از برهان مثل هم ذکر کرد فرمود مَثَل غیر موحد مثل کفار خواه مشرکین خواه ملحدین مثَلشان مَثَل تشنهای است که آب را از دور میبینند بدون وسیله دست دراز میکنند که آب را به دهان برسانند یا به دنبال سراب راه میافتند وقتی به سراب رسیدند میبینند چیزی نیست, گاهی در سورة رعد که محل بحث است مثال ذکر میکند میفرماید مَثَل آنها مثل کسی است که دست را پهن کرده به طرف آب که آب را به دهان برساند ولی چون نزدیک آب نیست وسیله هم ندارد تشنه میماند از آب بهرهای نمیبرد گاهی در سورة نور میفرماید اینها به دنبال سراب میروند ﴿اعمالهم کسرابٍ بقیعة﴾ که ﴿یحسبه الظمآن ماءً﴾ گاهی نداشتن هدف گاهی بیراهه رفتن گاهی میفرماید پایان کارتان باطل است گاهی میفرماید آنچه که شما انجام میدهید بیراهه گاهی در راه سخن میگوید گاهی دربارة هدف وچون قرآن کریم حق را منحصر در خدای سبحان میداند به غیر خدا تکیه کردن باطل محض خواهد بود در چند جا قرآن حق را منحصر در خدای تعالی میداند یکی در سورة حج است آیة 62 که میفرماید ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل و ان الله هو العلی الکبیر﴾ بعد از اثبات توحید ربوبی در ضمن چند آیه میفرماید خدا حق محض است و حق منحصر در خداست, این آوردن ضمیر فصل با معرفه بودن خبر در جملة ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ مفید حصر است که حق از آن خداست ولا غیر ﴿و ان ما یدعون من دونه هو الباطل﴾ غیر خدا را هرچه طلب کنند چون آن مطلوب منه باطل است طلبشان هم باطل است ﴿و ان الله هو العلی الکبیر﴾ این معنایی که در سورة حج بیان شده با یک تفاوت مختصری در سورة لقمان آمده, در سورة لقمان میفرماید ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل﴾ در سورة حج یک "هو" اضافه شده که ﴿ان ما یدعون من دونه هو الباطل﴾ در سورة لقمان «هو» در جملة دوم نیست در سورة لقمان اینچنین است که ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلی الکبیر﴾ اگر حق از آن خداست و لاغیر و هرچه غیر خداست باطل است پس دعوت خدا حق است یعنی خدا خواهی حق است هیچ بطلانی در او نیست و غیر خداخواهی باطل است هیچ حقی در او نیست این معنا را در سورة احقاف به این صورت فرمود آیة 4 یا 5 ﴿و من اضل ممن یدعوا من دون الله من لا یستجیب له الی یوم القیامة وهم عن دعائهم غافلون﴾ چه کسی گمراهتر از کسی است که غیر خدا را بخواهد غیر خدا تنها بت نیست به خودش تکیه کند غیر خداست به زیدو عمرو متکی باشد غیر خداست, به ایل و قبیله تکیه کند غیر خداست, به مرام تکیه کند غیر خداست هر چه غیر خداست باطل است بنابراین ﴿و من اضل ممن یدعو من دون الله﴾ کسی را میخواهد که تا قیامت جوابش را نمیدهد این تا قیامت نه یعنی در قیامت جوابش را میدهد این کنایه از تأبید عجز است ﴿من لایستجیب له الی یوم القیامة﴾ چون دیگر در قیامت اینها طلب نمیکنند نه اینکه طلب میکنند منتها تا قیامت جواب نمیدهد و از آن به بعد احتمال جواب هست چون از آن به بعد دیگر سوالی نیست, دعایی نیست بطلان باطل روشن میشود بطلان باطل در قیامت روشن میشود در دنیا, مثل اینکه انسان در تاریکی احیاناً دستی به دیوار میزند خیال میکند اینجا راه است ولی وقتی که روز شد و هوا روشن شد معلوم میشد در کجاست و دیوار کجاست قیامت روز ظهور حق است ﴿ذلک الیوم الحق﴾ آنروز روز حق است باطل در آنجا فرض ندارد گناه در آنجا راه ندارد دروغ در آنجا راه ندارد اینکه میبینید بعضی در قیامت دروغ میگویند ظهور ملکاتشان است نه اینکه درقیامت دروغ فرض داشته باشد چون دروغ جدی وقتی متمشّی میشود که حضور و شهود نباشد الآن اگر کسی بخواهد در حضور همة ما یک همچنین دروغی بگوید که مثلا در این مسجد یک بخاری میسوزد و هوا را گرم میکند این بعنوان یک خبر جدی, جدی بودنش متمشی نمیشود چون همة ما میدانیم این دروغ است در قیامت همة انسانها با همة عقائد و اخلاق و اعمالشان ظهور میکنند و جا برای دروغ جدی فرض ندارد روز دروغ نیست زیرا غیبی نیست تا انسان دربارة او سخنی بگوید بالکذب دروغ بعنوان یک خبر جدی در قیامت از یک انسانی متمشّی نمیشود ولی دروغگویان در دنیا آنجا هم چون اقوالشان در اختیار ملکات پیشین آنهاست دروغ از آنها صادر میشود انکار میکنند میگویند ما بتها را نمیپرستیدیم خدا میفرماید ﴿انظر کیف کذبوا علی انفسهم﴾ این انس به کذب است که در قیامت هم از اینها ظهور میکند نه اینکه آنها بعنوان یک خبر جدی بخواهند یک مطلبی را انکار کنند چون روز, روز حق است ﴿ذلک الیوم الحق﴾ بنابراین در قیامت دعایی نیست تا اینکه اینها اجابت کنند یانه, اینها از بتها چیزی نمیخواهند و اگر در سورة احقاف فرمود ﴿لا یستجیب له الی یوم القیامة﴾ یعنی تا دعا هست اجابت نیست قیامت هم که دعا نیست دعای کفّار نیست دعای بتها نیست ﴿من لایستجیب له الی یوم القیامة﴾ این مال قدرت نداشتن که عجز است. ﴿و هم عن دعائهم غافلون﴾ اصلا بتها نمیفهمند که داعیان آنها چه میگویند چون دعا و دعوت وقتی حق است که آن طرف دعا علیم قدیر باشد بداند که محتاج چه میطلبد و بتواند حاجتش را رفع کند غیر خدا نه علیم است چون ﴿وهم عن دعائهم غافلون﴾ نه قدیر است ﴿لا یستجیب له الی یوم القیامة﴾ نه آن قدرت را دارد کاری انجام دهد نه میفهمد محتاج چه میطلبد لذا فرمود اینها که غیر خدا را میطلبند نظیر نابینایان و ناشنوایانند ﴿و ما دعاء الکافرین الا فی ضلال﴾ آیة کریمهای که دارد ﴿و لله یسجد من فی السموات و الارض طوعا و کرها و ظلالهم بالغدو و الآصال﴾ که مبسوطا بحث شد صدر این آیهای که الآن تلاوت میشود اینهم بحث شد ﴿قل من رب السموات و الارض﴾ وثنییین حجاز منکر توحید ربوبی بودند خدا را قبول داشتند به عنوان اینکه مبدأ عالم است اعتقاد به اینکه خدا مبدا آسمانها و زمین است و خالق آسمانها و زمین است چون هیچ مسئولیتی را نمیآورد این را میپذیرفتند ربوبیت خداست که مسئولیت میآورد این را نمیپذیرفتند مسئلة وحی و رسالت است که تکلیف میآورد این را نمیپذیرفتند مسئلة معاد بود که انسان را محدود میکند این را هم نمیپذیرفتند صرف اینکه جهان خالقی دارد این چون سهل المؤونه بود و هیچ کاری هم به شئون آنها نداشت این را میپذیرفتند که عالم خالقی دارد آسمان و زمین را خدا خلق کرد خوب چه باید کرد در برابر او آیا تدبیر به دست اوست که از او خیر توقع داشته باشیم به او متقرّب بشویم نه، تدبیر به دست او نیست تدبیر به دست اربابان است ﴿أارباب متفرقون﴾ و مانند آن آیا وحی و رسالتی از طرف خدا هست که انسان را مکلّف کند؟ نه، آیا بعد از مرگ حساب و کتابی هست؟ نه، معاد را که تعهد و مسئولیت میآورد قبول نداشتند, وحی و رسالت را که تکلیف میآورد قبول نداشتند, ربوبیت حق را که تکلیف میآورد قبول نداشتند فقط خالقیت را میپذیرفتند احیاناً در سورة یونس و دیگر سور ممکن است این باشد که اگر از آنها سوال کنی رب تو کیست؟ بگویند خداست ولی این معنایش آن است که اگر از فطرتشان سؤال کنی و الا اینها یا میگویند خدا رب الارباب است نه رب ما چون صریحا بتها را رب میدانستند و اینها را به عنوان ارباب متفرقون عبادت میکردند تا اینها وسائط و شفعا باشند یا منظور آن است که اگر از آنها سوال بکنی رب آسمانها و زمین کیست؟ فطرتشان میگوید خدا یا منظور آنست که رب مجموعة عالم کیست رب شما این بت است رب الارباب کیست؟ میگفتند رب الارباب خداست ما این بتها را میپرستیم از اینها خیر میخواهیم که اینها شفعای ما باشند عند الله آن مدبّر کل خداست ولی آنکه با ما مستقیما در ارتباط است سود و زیان ما به اوست این بتها هستند. بنابراین آنها درتوحید ربوبی انکار داشتند میگفتند رب ما خدا نیست آنکه ما را میپروراند همین بتها هستند یا بزرگان بشری را انتخاب میکردند بعنوان رب میپرستیدند حرف فرعون این بود که ﴿انا ربکم الاعلی﴾ ﴿ما علمت لکم من اله غیری﴾ یا حرف نمرود بود که ﴿انا احیی و امیت﴾ عدهای اینچنین بودند یا احجار و اصنام و اوتانی را میپرستیدند که ﴿أارباب متفرقون﴾ ناظر به آنهاست یا ستارههائی را میپرستیدند یا ملائکه را میپرستیدند بالاخره بتپرست بود خدا پرست نبود خدا را بعنوان رب خود قبول نداشت این ارباب متفرقون را میپرستید تا اینها وسائط و وسائلی باشند که اینها را به خدا نزدیک کنند
سؤال ...
جواب: مسئولیتی که بدست کلیدداران حرم بود هر روز عوض میشد مسئولیتی که خودشان تشخیص میدادند نه مسئولیت اینکه چه حلال است چه حرام است
سؤال ...
جواب: بله مسئولیتی که ﴿بما لا تهوی انفسکم﴾ بود لذا دین میفرماید که اگر یک چیزی انبیا بگویند که مطابق میل شما نباشد تکذیب میکنید ﴿بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون﴾ یک برنامة هواپرست و هوا خواه تنظیم میکردند که اینچنین بکنند آنچنان بکنند در پایان سورة انعام یک مقداری از این مسائل مطرح شد آن بت پرستی بود که همة مفاسد را هم تجویز میکرد محدودیت نمیآورد برای اینها چیزی را میپرستیدند که خودشان بخواهند بنابراین آنچه که خدا تنظیم میکرد که جلوی هوسها و غرائز اینها را بگیرد آنرا نمیپذیرفتند لذا وحی آسمانی میگوید که شما چیزی را میخواهید که مطابق میلتان باشد و اگر یک وقتی انبیا یک حرفی زدند که ﴿لاتهوی انفسکم استکبرتم﴾ یک عده را میکشید یک عده را تکذیب میکنید و مانند آن بنابراین سوالهایی که قرآن مطرح میکند اگر دربارة اصل خلقت باشد میفرماید اگر از آنها بپرسی که چه کسی اینها را خلق کرد؟ یا چه کسی آسمان و زمین را خلق کرد؟ میگویند خدا ولی سؤالهایی که دربارة ربوبیت باشد میفرماید اگر از اینها بپرسی مدبرتان کیست, ربتان کیست؟ جواب نمیدهند تو بگو خدا به پیامبر میفرماید تو بگو رب ما خداست اینها که نمیگویند خدا دربارة خالقیت ﴿ولئن سئلتهم من خلق السمٰوات و الارض لیقولن الله﴾ میگویند خدا خلق کرد خالقیت را میپذیرند چون این مسئولیتی ندارد و نمیآورد ولی دربارة ربوبیت اگر از اینها بپرسی که ربّتان کیست مدبّرتان کیست کارهای شما را کی اداره میکند جواب نمیدهند تو در جواب بگو خداست که رب است ﴿قل من رب السموات و الارض﴾ رب آسمانها و زمین کیست ؟ مجموعة نظام حتی شماها ﴿قل الله﴾ اینها که حرف نمیزنند یا لایق خطاب نیستنند پس تو بگو الله است که ربوبیت ازان اوست ﴿قل أفأتّخذتم من دونه اولیاء﴾ اگر رب السموات و الارض خداست من دون الله اولیاء اتخاذ کردید تحت ولایت غیر خدائید؟ هر کسی برای خود ولی اتخاذ کرد این اولیای غیر الهی نه تنها مشکل شما را حل نمیکنند نیازهای خود را هم برطرف نمیکنند چون ﴿لا یملکون لانفسهم نفعا و لا ضرا﴾ اگر این اولیای غیر خدا مالک ضر و نفع خود نیستند چگونه از شما کشف ضر بکنند اگر چیزی خود قائم نباشد که قیّم غیر نیست, قرآن کریم را خدای سبحان که قیّم مردم میداند میگوید چون در خود قرآن عوج و انحرافی نیست او قیم است ﴿لم یجعل له عوجا ٭ قیماً﴾ چون در خود کتاب اعوجاج و انحرافی نیست این مستقیم است و قائم است میتواند قیّم و قیّوم باشد اگر چیزی خود قائم نبود که نمیتواند قیّوم دیگری باشد مقوّم دیگری باشد همچنین اگر کسی مالک ضر و نفع خود نبود که نمیتواند قیّم دیگری باشد هیچ موجودی مالک ضر و نفع خود نیست در مسائل تکوین به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود هیچ موجودی مالک ضر و نفع نیست در مسائل تکوین در ادعیه هست که هرگز ما مالک ضرر و نفع خود نیستیم در مسائل تکوین در مسائل تشریع که یک اختیار و آزادی موسمی و موقت به ما دادهاند آنجاست که موسای کلیم میگوید ﴿لا املک الا نفسی و اخی﴾ یعنی تو دستور دادی ما اطاعت کنیم ﴿لا املک الا نفسی﴾ در ایمان آوردن من فقط مختارم و مالک خودم هستم که ایمان بیاورم ایمان آوردم ﴿و اخی﴾ یعنی و اخی هم لا یملک الا نفسه نه لا املک الا نفسی و اخی, من مالک خودم و برادرم هستم نه، به من و برادرم مسئولیت دادی و فرمودی ﴿اذهب الی فرعون انه طغی﴾ بعد چون هر دو را مامور کردی فرمودی ﴿ولا تنیا فی ذکری﴾ وَنْی و سُستی را شما دونفر به خود راه ندهید به ما دستور دادی که برویدو فرمودی در این راه سُستی به خرج ندهید ﴿و لا تنیا﴾ وَنْی و وهن و سستی روا ندارید فی ذکری, اما خدا من ﴿لااملک الا نفسی و اخی﴾ برادر من هم لا یملک الا نفسه ما دوتا ایمان آوردیم من در مسائل تشریع موظف بودم ایمان بیاورم ایمان آوردم برادرم در مسئلة تشریع موظف بود مؤمن شود ایمان آورد دیگر مالک اختیار دیگران که نیستیم این راجع به تکوین نیست تا با آیات و روایت سازگار نباشد که چگونه موسای کلیم فرمود من مالک خودم هستم کسی مالک خود نیست ما مالک چشم و گوشمان هم نیستیم فرمود ﴿ام من یملک السمع و الابصار﴾ این چشمی که در اختیار ماست گاهی به ما مهلت بستن نمیدهند قبض روح میکنند اینچنین نیست که چشم مال ما باشد, گوش مال ما باشد, همة این اعضا و جوارح ودیعه است در این کریمه فرمود "ام" که این "ام" ام منقطعه است مثل ﴿ام من یجیب المضطر﴾ یعنی بل آن کسی که مالک چشم و گوش شماست آن خداست ما اگر مالک چشم و گوش بودیم لااقل میتوانستیم این چشم را ببندیم و بعد بمیریم ﴿ام من یملک السمع و الابصار﴾ همة اینها ودیعه است گاهی خدای متعالی این ودایع جزئی را اول میگیرد بعد نفس را گاهی نفس را اول میگیرد. دعای کریمانة کریمان این است که این دعا بسیار دعای نفیسی است از دعاهای با کرامت امیر المؤمنین(علیه السلام) است که و کان یدعو به کثیرا زیاد این دعا را میکرد و عرض میکرد خدایا «اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی و اوّل ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی» خدایا در اینکه همة این نعمتهایی که به ما دادی ودیعه است و همه را میگیری حرفی در او نیست اما خدایا کاری نکن که اول اعضاو جوارح را بگیری تا من نیازمند به این و آن باشم در حواتجم که با یک وضع ذلت باری زندگی کنم اول نعمتی که میگیری جان من باشد این بسیار بد است که انسان در کارهای روزانهاش محتاج این و آن شود و در بعضی از مسائل با ذلت زندگی کند عرض کرد خدایا اولین ودیعهای که از من میگیری بگذار جانم باشد نه اینکه چشم را بگیری گوش من را بگیری فلج کنی, من را محتاج این و آن کنی در انجام حاجاتم دیگران متکفّل من باشند و من خجالت بکشم «اللهم اجعل نفسی اول کریمة تنتزعها من کرائمی و اول ودیعة ترتجعها من ودائع نعمک عندی» همة اینها ودیعه است هیچ کس مالک چیزی نیست اینطور نیست که در قرآن کریم بفرماید که انبیا و اولیا مالک چشم و گوششان هستند ولی من مالک چشم و گوش دیگرانم نه ﴿امّن یملک السمع و الابصار﴾ او خداست آن کسی که مالک چشم و گوش است آن کسی که اجازه نمیدهد گوش در یک لحظة معینی بشنود و در یک لحظة معینی هم اجازه نمیدهد چشم ببیند و تمام شئون چشم و گوش به دست اوست او خداست بنابراین اینطور نیست که موسای کلیم(علیه السلام) عرض کند که من مالک خودم هستم برادرم هم مالک خودش هست یا من مالک خودم و برادرم هستم. در مسائل تکوین احدی مالک چیزی نیست که ﴿لا املک الا نفسی و اخی﴾ که به این معنی باشد که لا املک الا نفسی و اخی که اخی بشود مفعول یا لا املک الا نفسی و اخی هم لا یملک الا نفسه که بشود فاعل اصلا در تکوین کسی مالک چیزی نیست آن در مسائل تشریع است و اختیار است که خدای سبحان انسان را در ایمان و کفر مخیر کرده است این در اواسط نهج البلاغه است و کان من دعائه(علیه السلام) وکان یدعو بها کثیرا عنوان خطبه هم این است کان من دعائه(علیهم السلام) وکان یدعو بها کثیرا, فرمود اینها مالک چیزی نیستند آن وقت اگر کسی یک مقدار بهتر فکر بکند میبیند در بعضی از مسائل با بت پرستها فرقی ندارد برای اینکه بت پرست به این چوب خشک تکیه میکرد و این به قدرت خودش میبالد و قدرت او هم عند التحلیل یک چوب خشکی است یا به زید و عمر تکیه میکند که او هم عند التحلیل یک چوب خشکی بیش نیست
سؤال ...
جواب: بله بر این کار مستقل بودند.
سؤال ...
جواب: بله در این تقریب در این شفاعت مستقل بودند آیا خدا باید اذن بدهد تا اینها شفاعت بکنند یا نه این را نمیگفتند میگفتند ما اینها را میپرستیم اینها آن سمت تقریب و شفاعت را دارند گذشته از اینکه چوبند چیزی نمیفهمند و مانند آن, قرآن کریم در سورة سبأ یا فاطر فرمود شما که به غیر خدا تکیه میکنید از غیر خدا یکی از این چهار کار باید ساخته باشد سه کارش محال است یکی ممکن است آن هم به اذن خدا انسان اگر بخواهد به غیر خدا متکی باشد برای آن است که یکی از آن صور اربع خواهد بود قرآن میفرماید سه صورتش محال است یک صورتش ممکن است آن یک صورتش هم باید به اذن الله بخواهد و خدا هم به اینها اذن نداد به دیگران اذن داد اگر کسی بخواهد به غیر خدا تکیه کند آن غیر خدا یا باید مالک از شأنی شئون انسان باشد بالاستقلال این یک فرض یا باید مالکش شأنی از شئون انسان یا غیر انسان باشد بالاشتراک که یک قدری او یک قدری خدا این دو فرض یا خدا مالک باشد ولی او ظهیر و پشتیبان و معاون و دستیار خدا باشد این سه فرض این فروض ثلاثه را قرآن میگوید محال است که غیر خدا ذرهای را بالاستقلال مالک باشد یا بالاشتراک مالک باشد یا بالامظاهره و بالمعاونه نقش داشته باشد این نیست صورت چهارم مسئلة شفاعت است شفاعت را نفرمود محال است فرمود ممکن است منتها باید به اذن خدا باشد خدای سبحان به یک عدة خاصی اجازة شفاعت داد آن انبیا و اولیای الهیاند در مورد بتها فرمود عبادتتان باطل است و دعوتتان باطل است برای اینکه شما اگر به انتظار استقلال یا شرکت یا مظاهره عبادت میکنید که اینها محال است اگر به انتظار شفاعت نشستهاید خدا به اینها اذن نداد شفاعت ممکن است ولی باید با اذن باشد در سورة سبأ آیة 22 و 23 میفرماید ﴿قل ادعوا الذین زعمتم من دون الله﴾ هر مبدئی که غیر خداست و شما بخواهید دعوت کنید و دعا کنید و او را بخوانید بخوانید ولی کاری از آنها ساخته نیست اینها هیچ یک از این سه کار از آنها ساخته نیست ﴿لایملکون مثقال ذرة فی السمٰوات و لا فی الارض﴾ بالاستقلال ذرهای را مالک باشند اینطور نیست دو ﴿و ما لهم فیهما من شرک﴾ غیر خدا در یک ذرهای از موجودات سمائی و ارضی شریک خدا باشد که بالاشتراک در یک ذره مالک باشند این هم نیست این دو, سه ﴿ما له منهم من ظهیر﴾ که اینها ظهیر خدا باشند ظهر و پشتوانة خدا باشند دستیارخدا باشند اینهم نیست سه پس استقلال محال است, شرکت محال است, مظاهر و ظهیر و پشتیبان بودن محال است چهار شفاعت ممکن است ولی باید به اذن الله باشد و خدا به اینها اذن نداده ﴿و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له﴾ شفاعت ممکن است باید به اذن الله باشد و قرآن کریم فرمود خداوند به چه کسی اذن شفاعت داد ﴿من ارتضی﴾ باید باشد﴿ لا یملکون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا﴾ باشد هم شافع شرایطی دارد هم مشفوع له شرایطی دارد که در قرآن تببیین شده است.
سؤال ...
جواب: خدا یعنی خالق را؟ بله میپذیرند و رب الارباب را بله میپذیرفتند اما مسئولیتی از آدم نمیخواهد سرو کار آدم با این بتها است لذا اظلام بود به نام نامی بت قربانی کردن بود این ﴿اهل لغیر الله﴾ که قرآن کریم دارد اگر ذبیحهای ﴿اهل لغیر الله﴾ هنگام سر بریدن و ذبح نام غیر خدا احلال شد و برده شد این میشود مردار این در رژیم پیشین هم بود الآن هم در بسیاری از رژیمهای طاغوتی دنیا هست به نام نامی کی یک گوسفندی را سر میبریدند آن همان بود که در جاهلیت بود منتها به نام نامی هُبل بود امروز به نام نامی کی است این ﴿اهل لغیر الله﴾ بود تقربشان در همین حد است هم مردارش میکردند حرام گوشت و هم نجس جامعه هم جامعة اسلامی بود خدا را هم قبول داشتند آنها هم خدا را قبول داشتند جامعة شرک بود خدا را قبول داشتند منتها خدائی که هیچ کاری به آنها ندارد حیات وممات اینها با برنامة این بتها تنظیم میشود قرآن میفرماید غیر خدا بالاستقلال او بالشرکه او بالمظاهره چیزی را یک ذرهای را مالک باشد ممکن نیست میماند مسئلة شفاعت که شفاعت نقشی ندارد شفیع فقط تضرع میکند لدی العلیم المقتدر کارهای نیست نه مالک است نه شریک است نه ظهیر نیازمندی را به حضور بینیاز معرفی میکند همین کار هم باید به اذن الله باشد و این دربارة علی و اولاد علی(علیهم السلام) اذن داده شده دربارة معصومین(علیهم السلام) اذن داده شده بنابراین در این آیة محل بحث سورة رعد فرمود اینها یعنی غیر خدا مالک خود نیستند نفعاً و لاضراً چه رسد که مشکل شما را بتوانند حل کنند آنگاه اگر کسی به غیر خدا تکیه کرد با یک انسان موحد یکی میشود نابینا یکی میشود بینا موحد بیناست و مشرک و مُلحد نابیناست ﴿قل هل یستوی الاعمی والبصیر ام هل تستوی الظلمات والنور﴾ آیا بصیر و نابینا یکسانند آیا ظلمتها و نور برابرند خدای سبحان اینها را لایق خطاب نمیداند میفرماید تو به اینها بگو در خیلی از موارد وقتی که میخواهد با مؤمنین سخن بگوید فرمود ﴿یا ایها الذین آمنوا﴾ که اینجا گفتهاند لبیک مستحب است ادب تلاوت قرآن این است اما با غیر مؤمن که میخواهد سخن بگوید به رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید تو بگو ﴿قل یا ایها الذین﴾ ﴿یا اهل الکتاب﴾ قل یا کذا یا کذا تو به اینها بگو ﴿هل تستوی الظلمات والنور﴾ آنها آن لیاقت را ندارند که من با آنها سخن بگویم الآن هم قرآن با ما مستقیماً سخن میگوید والا لبیک گفتن روا نیست این بیان معروف حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج آمده که حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود «فتجلی لهم سبحانه لعباده فی کتابه من غیر ان یکونوا رأوه» خدای سبحان برای بندگانش در قرآن تجلی کرد منتها اینها نمیبینند این تعبیر لطیف تجلّی از آن بهترین رهآورد کتاب و سنت است آن جاهای حساس که خدا بخواهد بنده را با خدا و خدا را به عنوان لطیف و رئوف و مهربان با بنده لطفش را نزدیک کند سخن از تجلّی مطرح میکند در این جملة مبارک فرمود «فتجلی سبحانه لعباده فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه» این متکلّم است که با بندگانش از راه تجلی وارد شده تا اینها ببینند اگر کسی قرآن خواند و متکلم را متجلیاً ندید حق قرآن را ادا نکرد این جملة پربرکت را مرحوم شیخ بهائی(رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر سورة مبارکة الحمد نقل کرد دیگران هم نقل کردند مکرر نقل شده هم از رسول الله هم از دیگر معصومین هم از امام سجاد(سلام الله علیه) که ﴿مالک یوم الدین﴾ را اینقدر تکرار کرد که حضرت فرمود «مازلت اردد هذه الآیة حتی سمعتها من قائلها» اینقدر این جمله را تکرار کردم که از قائلش شنیدم از گویندهاش شنیدم این حال و این راه برای مؤمن باز هست که خدای خود را در کلمات خودش به عنوان ظهور افعالی متجلّی ببیند با اینکه ﴿لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار﴾ بنابراین فرمود اینها نابینایند آنگاه استدلال میکند میفرماید غیر خدا که تکیهگاه اینها هستند چه کاری کردند چه کاری از آنها ساخته است چیزی آفریدند؟ چیزی میتوانند بیافرینند؟ آیا غیر خدا کاری کرد که امر بر اینها مشتبه بشود؟ ﴿ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه﴾ اینها برای خدای سبحان شرکاء قرار دادند شریک در ربوبیت عبادتی که مال خداست به غیر خدا میدهند این معنی شرک است نه اینکه یک قدری خدا را میپرستند یک قدری اینها را معنای شرک در عبادت برای مشرکین این است که عبادتی که مال خداست ولاغیر به غیر خدا دادند ولاغیر نه این که ریا کردند آن شرک خفی است که خدا و غیر خدا ضمیمه میشود و الاّ کار مشرکین حجاز و مانند آن این نبود که یک قدری خدا یک قدری غیر خدا فقط غیر خدا را میپرستیدند و در قیامت هم میگویند ﴿نسویکم برب العالمین﴾ شما را ما در حد رب العالمین میدانستیم
سؤال ... فرق کافر با مشرک چیست؟
جواب: کافر با مشرک هیچ در عقل و نقل هیچ فرقی بین مشرک و کافر نیست برای اینکه یک کسی دنبال سراب میرود یک کسی اینجا نشسته هر دو تشنه میمیرند آن ملحدی که میگوید ﴿و ما یهلکنا الا الدهر﴾ با آن کسی که میگوید ﴿هؤلاء شفعائنا﴾ نه عقلاً فرق دارند نه در دین فرقی برای اینهاست در دین این هم کافر حربی است آن هم کافر حربی در عقل این هم باطل میگوید او هم باطل فرض میکند فقط اهل کتابند که عقلاً و نقلاً فرق دارند با آنها کفار حربی نیستند جزیه میتوانند بدهند و در دینشان اهل کتابند و مانند آن بنابراین قرآن کریم مشرکین را با کفار یکسان میداند و میگوید به اینکه کاری که غیر خدا در آن کار نقش داشته باشد باطل است ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ این میشود حق ﴿و ان ما یدعون من دونه هو الباطل﴾ این میشود حصر چه بشود ملحد و مارکسیست چه بشود وثنی و بتپرست فرقی نمیکند او هم در حقیقت یک بتی را تراشیده و میپرستد, آنگاه استدلال آیة کریمه این است که این بتها چه کار کردند چیزی آفریدند که امر بر شما مشتبه شد ﴿ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم﴾ آنها یک کاری کردند که امر بر اینها مشتبه شد؟ چه کار کردند؟ چرا به غیر خدا تکیه میکنید و از غیر خدا چیز میطلبید؟ آنگاه فرمود اینها که نمیتوانند جواب بدهند که ﴿قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار﴾ استدلال را قرآن کریم باز گذاشته فرمود حرفی که شما میزنید ما هم بطور آزاد حرف شما را گوش میدهیم این حرفتان یا باید به عقل مستدل حسابی تکیه کند یا به وحی سماوی اگر سخن نه به عقل تکیه کرد نه به وحی سماوی میشود باطل آنچه که شما میگوئید به نام شرک یا باید برهان عقلی اقامه کنید بر حقیت شرک یا باید به یک وحی سماوی استنادش بدهید اگر نه استناد به وحی سماوی نه استدلال عقلی بود میشود باطل همین معنا را در سورة احقاف به این صورت بیان میفرماید در آیة سوم سورة احقاف میفرماید ﴿قل رأیتم ما تدعون من دون الله﴾ یعنی اخبرونی ﴿ارونی ماذا خلقوا من الارض﴾ اینها چه کار کردند این بتها چیزی آفریدند؟ به استقلال چیزی آفریدند ﴿ام لهم شرک فی السموات﴾ شریک خدایند در آفرینش یک موجود از موجودات سماوی اگر این حرفها را میخواهید بگوئید یا ﴿ائتونی کتاب من قبل هذا او أثارة من علم ان کنتم صادقین﴾ اگر راست میگوئید یا برهان عقلی بیاورید یا به یک کتاب سماوی استناد کنید بگوئید در کتاب فلان پیامبر چنین حرفی آمده اینطور نیست که حرف را همیشه بشود گفت و رفت که قرآن کریم راه وحی و عقل را باز گذاشت فرمود این حرفی که میزنید یا ﴿ائتونی بکتابٍ من قبل هذا﴾ که یک پیامبری یک وحیی یک معصومی گفته باشد چون قول معصوم میتواند حد وسط قرار بگیرد قول معصوم میتواند در برهان حد وسط قرار بگیرد و یقین هم بیاورد اما قولی باشد سنداً قوی قطعی و دلالتاً هم قطعی یعنی خبر واحد مخفوف به قرینهٴ قطعیه مثل دو دو تا چهار تا که بشود قطع نه به قول ابن سینا ظنون متراکمه را ما قطع بپنداریم یا سنتهای خود را به حساب قطع بیاوریم یا اگر نتوانستیم جلوی شبهات را بگیریم آن را قطع بپنداریم چون یکی از کمترین چیزهایی که خدا خلق کرده یقین و قطع است که به این آسانیها پیدا نمیشود یا باید برهان عقلی باشد یا باید وحی سماوی باشد سخن معصوم میتواند حد وسط قرار بگیرد سخنی که سنداً و دلالتاً قطعی باشد چون این به عقل متکی است یعنی عقل میگوید که سخن معصوم میتواند حد وسط قرار بگیرد آنوقت تمام این حجت به عقل برمیگردد در این کریمه فرمود یا ﴿ائتونی بکتاب من قبل هذا او أثارة من علم﴾ یک علم معصومی یک تتمة اثری نشانة علمی برهانی که مطلب را تأیید کند اگر نه عقل است نه نقل پس چه میگوئید شما که غیر خدا را میشود پرستید؟ ﴿ام لهم شرک فی السمٰوات ائتونی بکتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان کنتم صادقین﴾ اگر سخن را نه وحی تأیید میکند نه عقل منطقی تأیید میکند میشود باطل.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است