display result search
منو
تفسیر آیات 89 تا 91 سوره بقره

تفسیر آیات 89 تا 91 سوره بقره

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 107 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 89 تا 91 سوره بقره
- بدترین معامله بنی‌اسرائیل در فروختن خود به دنیای پست و کفر
- حسادت بنی‌اسرائیل در نبوت
- عذاب مضاعف بنی‌اسرائیل
- قتل انبیاء توسط بنی‌اسرائیل
- جدال احسن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ ٭ بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُروا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُهِینٌ ٭ و إِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیَاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ﴾
در شمارش أوصاف بنی‌اسرائیل که در برابر هر نعمتی کفران می‌ورزیدند، فرمود: اینها منتظر نزول قرآن بودند؛ زیرا همواره بر مشرکین حجاز طلب فتح می‌کردند، می‌گفتند: شما اهل کتاب نیستید، ما اهل کتابیم، در آینده‌ای کسی می‌آید که وحی و رسالت را تصدیق دارد و ما هم به او ایمان می‌آوریم و در سایهٴ ایمان به او علیه شما می‌شوریم و پیروز می‌شویم. این امید پیروزی بود که در دل یهودیها بود. وقتی هم که قرآن آمد، اینها به حقانیّت قرآن پی بردند، کفر ورزیدند ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به﴾؛ یعنی کفرشان روی جهل نبود، روی علم بود. چرا کافر شدند با اینکه عالمند؟ آن را آیهٴ بعد روشن می‌کند که روی بغی و حسد بود. پس آیهٴ قبل ناظر به آن است که کفرشان روی جهل نبود، آیهٴ بعد روشن می‌کند که سبب کفرشان چه بود، فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ماعرفوا کفروا به﴾؛ پس کفرشان عالمانه بود نه روی جهل. اگر جهل سبب کفر نشد آنگاه سؤال مطرح است که عامل کفرشان چه بود؟ در این کریمهٴ بعد می‌فرماید به اینکه عامل کفرشان بغی است و تجاوز و حسد.

نقش دنیاطلبی و حسد در ارتکاب گناهان
در آیهٴ دیگر هم منشأ این حسد و بغی را بیان می‌کند که حبّ دنیاست، این همان است که در لسان اهل عصمت(علیهم السّلام) آمده است که «رأس کلّ خطیئة حبّ الدنیا» و «حبّ الدنیا رأس کل خطیئة» ؛ این دو تعبیر در نصوص ما هست. پس در یک آیه خدا می‌فرماید: کفر اینها روی علم بود روی جهل نبود، اینکه فرمود: عالمانه کافر شدند، بیان سبب نمی‌کند بیان نفی سببیّت جهل است نه اثبات سببیّت علم، چون علم سبب کفر نیست، جهل است که سبب کفر است. اینکه فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به﴾؛ یعنی کفرشان روی جهل نبود، آنگاه این سؤال مطرح است که پس لماذا کفروا؟ اگر جهل نبود و اینها عالم بودند پس چرا کافر شدند؟ می‌فرماید: ﴿بغیاً﴾؛ یعنی روی تجاوز و حسد کافر شدند. آنگاه این سؤال مطرح است که حسد سبب اصیل کفر است؟ در آیهٴ ٩٦ همین سورهٴ مبارکهٴ بقره آن ریشهٴ اصلی این کفر را ذکر می‌کنند که آن حبّ دنیاست، پس اگر در روایات آمده است که «حبّ الدنیا رأس کل خطیئة» یا «رأس کلّ خطیئة حبّ الدنیا» ریشه قرآنی دارد، خدای سبحان می‌فرماید: کفر بنی‌اسرائیل در اثر بغی و حسد بود و این بغی و حسد هم به استناد محبّت دنیاست؛ چون می‌خواستند در دنیا بمانند و به دنیا دلبسته شدند هرچه که آنها را در دلبستگی دنیا تحریض می‌کرد و تقویت می‌کرد به آن تن در می‌دادند، پس فرمود: ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به﴾؛ یعنی این جهلشان روی عذر نبود، کفرشان روی عذر و جهل نبود، چون کفرشان روی جهل و عذر نبود، ﴿فلعنة الله علی الکافرین﴾.

خرید و فروش جان
آنگاه می‌فرماید به اینکه اینها کار بدی کردند برای اینکه خودشان را به ثمن بخس فروختند، ﴿بئس ما اشتروا به أنفسهم﴾؛ انسان هر کاری که می‌کند تجارت است در حقیقت، دنیا دار تجارت است، چیزی می‌خرد و چیزی می‌فروشد و سرمایه در هر دو حال نفس است ولاغیر، یا جان را می‌فروشد و جان بهتر می‌گیرد، یا جان را می‌فروشد و جان پست‌تر می‌گیرد، این روح انسانی که در انسان هست سرمایهٴ آدمی است یا انسان این موجودی را می‌فروشد تبدیل به أحسن می‌کند یک روحی در حدّ فرشتگان یا بالاتر از فرشتگان می‌گیرد، این سرمایه را اضافه کرد، یا این روح را می‌فروشد یک روحی پست‌تر از روح انسانی می‌گیرد؛ این همان است که می‌شود ﴿أُولئک کالأنعام بل هم أضلّ﴾ و خرید و فروش در محور نفس است که انسان یا خود را به بهتر از خود می‌فروشد، یا خود را به بدتر از خود می‌فروشد و در تجارتگاهِ دنیا چیزی غیر از روح خرید و فروش نمی‌شود، یا انسان واقعاً خود را می‌فروشد به بهتر از خود، ﴿إن الله اشتریٰ من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنة﴾ و مانند آن. یا خود را می‌فروشد به پست‌تر از خود؛ نظیر کاری که بنی‌اسرائیل کردند و مانند آن فرمود: ﴿بئس ما اشتروا به أنفسهم﴾؛ ﴿اشتروا﴾، یعنی «شروا»، یعنی «باعوا»، اینها خودشان را فروختند، یعنی آن مقداری که خدای سبحان به اینها هستی داد، که سرمایهٴ اینهاست این سرمایه را فروختند به مادون، لذا خسارت دیدند.
گاهی انسان خود را به بهتر از خود می‌فروشد، نظیر آنچه که دربارهٴ مجاهدین آمد، ﴿إنّ الله اشترى من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنة﴾ ، یا دربارهٴ آن انسان کامل مثل علی بن ابیطالب(سلام الله علیه) آمد، در همین سورهٴ مبارکهٴ بقره آیهٴ ٢٠٧ که فرمود: ﴿ومن النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ که گفتند این در جریان لیلة المبیت حضرت امیر(سلام الله علیه) است . یکی از مصادیق کامله‌اش همان جریان است ﴿و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ بعضی از مردم خود را می‌فروشند، برای تحصیل رضای حق که ﴿رضوان من الله اکبر﴾ نه برای اینکه بهشت بروند، بهشت مادون هدف اینهاست، بهشت مشتاق اینهاست، اینها بهشت دارند می‌خواهند به جنة اللّقاء راه پیدا کنند. ﴿ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ ؛ خود رابه بهتر از خود تبدیل می‌کند، خود را به لقاء الله می‌فروشد، به آن جنّت اللّقاء می‌فروشد. مؤمنین عادی خود را به ﴿جنّاتٌ تجری من تحتها الأنهار﴾ می‌فروشند این‌طور نیست که هر کسی را خدای سبحان با جنّت اللّقاء بخرد، هر کسی را به اندازهٴ کمال هستی او می‌خرد، اگر در سورهٴ توبه فرمود: ﴿إنّ الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنّة﴾ این جنّت، جنّت اللقاء نیست برای همه، برای أوساطی از مؤمنین ﴿جنّاتٌ تجری من تحتها الأنهار﴾ است، برای اوحدی اهل ایمان ﴿فادخلی فی عبادی ٭ و ادخلی جنّتی﴾ خواهد بود. در این مناجات خمس عشره امام سجّاد(سلام الله علیه) به خدای سبحان عرض می‌کند: «یانعیمی و جنّتی یا دنیایی و آخرتی و یا أرحم الرّاحمین» ، خب این دید با دید دیگران فرق می‌کند، این به خدای سبحان عرض می‌کند، دنیای من و آخرت من و بهشت من توئی؛ «یا نعیمی و جنّتی یا دنیای و آخرتی و یا أرحم الرّاحمین» ، این انسان خود را به عالیترین ثمن می‌فروشد که آن جنّت اللّقاء است. دیگران به اندازهٴ معرفت و خلوص، خود را به بهشت‌های متوسط می‌فروشند، در هر دو حال اینها نفع برده‌اند اینها «نعم ما اشتروا» بر خلاف بنی‌اسرائیل که ﴿بئسما اشتروا به أنفسهم﴾ اینکه فرمود: اینها خود را فروختند برای آن است که در تجارتگاه دنیا، انسان یا خود را می‌فروشد به پائین‌تر از خود، برده می‌شود، یا خود را به بهتر از خود می‌فروشد، آزاد می‌شود.
﴿بئسما اشتروا به أنفسهم﴾، خب چه کار کردند که خود را به بدتر از خود فروختند، به پائین‌تر از خود فروختند؟ آن کار این است که کفر گرفتند و جانی که بر فطرت الهی خلق شد، آن را از دست دادند. ﴿أن یکفروا بما أنزل الله﴾، خب چرا کافرشدند؟ ﴿بغیاً﴾، روی تجاوز از حدّ، مصداق بغی در اینجا حسد است، یعنی «حسداً».

بغی ممدوح و بغی مذموم
اگر انسان در مرز خود باشد این بغی نیست در همان حدّ اعتدال است، اگر از مرز خود بگذرد تجاوز کند بغیِ ممدوح است و اگر از مرز خود تجاوز کند، پائین بیاید بغی مذموم. اگر کسی در حد عدل باشد نمی‌گویند او بغی کرده است، ولی وقتی از حدّ تجاوز کرد یا بالا می‌رود، از عدل بالاتر می‌رود می‌شود احسان، این همان است که می‌فرماید ﴿إن الله یأمر بالعدل والإحسان﴾ که احسان بالاتر از عدل است، یا از عدل پائین تر می‌آید تجاوز می‌کند، به ظلم می‌رسد که این هم بغی است، این بغی مذموم است و آن بغی ممدوح. دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که ﴿ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله﴾ این بغی ممدوح است، یعنی این تجاوز از عدل است، می‌شود ایثار و نثار و احسان که بالاتر از عدل است. و اگر کسی ازعدل بگذرد تجاوز کند پائین‌تر بیاید، می‌شود ظلم این همان است که ﴿یبغون فی الأرض بغیر الحق﴾ که توصیف شده ﴿بغیر الحق﴾ و گرنه بغی مطلق، مذموم نیست، منتها چون در اکثر موارد بغیِ غیر حق است، دیگر نیازی به تقیید نخواهد داشت؛ ولی در قرآن کریم هم بغی را به عنوان ﴿إبتغاء مرضات الله﴾ در بغی ممدوح به کار برده‌اند، هم بغی مذموم نظیر همین کریمه.
سؤال ...
جواب: ترقیِ از عدل است اگر چنانچه از آن حد لازم بگذرند، می‌گویند: ترقی و اگر از حد لازم بگذرند، می‌گویند: تنزّل و جامع هر دو بغی است؛ لذا فرمود: ﴿ابتغاء مرضات الله﴾ این طور نیست که اگر این بغی به باب افتعال رفت دیگر آن ماده اصلی و ریشه خود را از دست بدهد.
سؤال ...
جواب: آن هم همین است ﴿و ابتغوا إلیه الوسیلة﴾ این است، ﴿ابتغاء مرضات الله﴾ این است ﴿یبتغون﴾ این است و امثال ذلک، همهٴ اینها از حد عدل بالا رفتن یا پائین آمدن است، اگر از عدل بگذرد می‌شود، این تجاوز ممدوح است، می‌شود ترقی، به مرز احسان و ایثار می‌رسد و اگر از عدل بگذرد، پائین بیاید به مرز تنزل و تجاوز مصطلح می‌رسد و گرنه این کلمه به معنی «طلب» است و اصل این ریشه‌اش در همهٴ هیئات باب ثلاثی مزید باید معنای خودش را حفظ کند. این تحلیل را در مفردات راغب ملاحظه می‌فرمائید البته .
منشأ بغی و تجاوز
فرمود: ﴿بئسما اشتروا به أنفسهم﴾؛ اینها خودشان را فروختند و در برابر خود فروشی کفر گرفتند و انگیزه این کفر هم بغی است و حسد، حسدش آن است که اگر این پیغمبر اسرائیلی بود و از بنی‌اسرائیل بود می‌پذیرفتند و چون از بنی‌اسرائیل نیست از نسل اسحاق نیست از نسل اسماعیل(سلام الله علیه) است، نپذیرفتند. این حسد بود که اینها را وادار کرده است که بگویند: ما نمی‌پذیریم، اینها فکر می‌کردند پیغمبر می‌آید و آن پیغمبر از خود آنهاست. نظیر سایر انبیا، چون از موسیٰ تا عیسیٰ(علیهما السلام) و آنچه که بین این دو بزرگوار بود از انبیای فراوانی که قرآن کریم اسامی آنها را می‌برد همهٴ اینها بنی‌اسرائیل بودند. اینها فکر می‌کردند که پیغمبر آینده از قبیله آنهاست روی همان آن نژاد پرستی و قداست موهومی که برای خود قائل بودند، فکر می‌کردند این پیغمبر باید از قبیله آنها باشد حالا که نشد ایمان نیاوردند. ﴿أن یکفروا بما أنزل الله بغیاً﴾ خب بر چه بغی کردند؟ ﴿أن ینزّل الله من فضله علی من یشاء من عباده﴾؛ نبوّت جزء فضل خداست، خدا هم ﴿ذوالفضل العظیم﴾ است؛ یکی از برجسته ترین مصادیق فضل عظیم، نبوّت است و خدای سبحان که فضل عظیم دارد این فضل را بر هر که بخواهد نازل می‌کند، ﴿أن ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده﴾؛ خواه آن بنده‌ای که مشمول فضل عظیم الهی شد از بنی‌اسرائیل باشد، خواه نباشد، خواه از آل‌اسحاق، باشد خواه از آل‌اسماعیل ﴿أن ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده﴾. آنها فکر می‌کردند که باید وحی بر آنها هم نازل بشود، در بحثهای قبل مشابه این خودخواهی‌ها نقل شده است، در سورهٴ مبارکهٴ انعام آیهٴ ١٢٤ این است که ﴿وإذا جاءتهم آیةٌ قالوا لن نؤمن حتّیٰ نُؤتیٰٰ مثل ما أُوتِیَ رُسُلُ الله﴾ ؛ اگر آیه‌ای بر پیغمبر، وحیی بر رسول خدا نازل بشود، اینها می‌گویند ما در صورتی به وحی ایمان می‌آوریم که بر خود ما نازل بشود. آنگاه خدای سبحان می‌فرماید: ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ او می‌داند چه زمینه‌ای شایسته دریافت وحی است، ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ و اگر کسی در برابر وحی استکبار نشان داد گرفتار ذلّت و خواری می‌شود، ﴿سیصیب الّذین أجرموا صغارٌ عند الله و عذاب شدید بما کانوا یمکرون﴾ .
در این کریمه هم می‌فرماید به اینکه اینها گرفتار عذاب مهین شدند و در پایان همین آیه محل بحث می‌فرماید: ﴿وللکافرین عذابٌ مهین﴾، خب اینها علاقمند بودند که وحی بر خود آنها نازل بشود، خدا می‌فرماید: من می‌دانم چه کسی شایسته وحی است، ﴿أن ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده﴾؛ پس این چنین نیست که به میل خود آنها وحی نازل بشود بلکه به مشیّت الهی است.
سؤال ...
جواب: حالا آن آیه بعد است که خدای سبحان استدلال می‌کند که اگر شما واقعاً بر وحی خاص ایمان می‌آورید، ﴿فلم تکفرون بما أنزل الله﴾ آن آیهٴ کریمه بعد است.

دلبستگی به دنیا منشأ همهٴ گناهان
در این که فرمود: ﴿بغیاً﴾ این نشان می‌دهد که حسد ریشه بسیاری از معاصی است، امّا در آیهٴ ٩٦ همین سورهٴ مبارکهٴ بقره آن انگیزه اصلی و مبدأ فتن را یاد می‌کند، می‌فرماید که، ﴿ولتجدّنهم أحرص الناس على حیاةٍ ومن الذین أشرکوا یودّ أحدهم لو یعمّر ألف سنة وما هو بمزحزحه من العذاب أن یعمّر والله بصیر بما یعملون﴾ ؛ فرمود: شما این یهودیها را ببینید، مثل مشرکین از همهٴ مردم به دنیا دلبسته‌ترند، ﴿أحرص الناس علی حیوٰةٍ﴾.

آرزوی عمر هزار ساله
این دعایی که در فروردین‌ها و در عید نوروز بود که هزار سال بمانی از همین گروه است خلاصه و در این کریمه آمده است که اگر هم هزار سال عمر بکنند بالاخره از عذاب الهی رهایی پیدا نمی‌کنند، ﴿یوّد أحدهم لو یعمّر ألف سنة﴾، این دعا را روی همان آن موّدت و خواستهٴ درونی می‌گفتند نه یک دعایِ واهی، می‌گفتند: هزار سال بمانی، «عش ألف نیروز» این هم از ایران قدیم رفته به حجاز، آن وقت آیه می‌فرماید به این‌که بر فرض هزار سال هم بمانند باز از عذاب نجات پیدا نمی‌کنند، این خواستهٴ رسمی آنها بود این در حد مثل نیست، فرمود: اینها می‌خواهند هزار سال بمانند، در تعارفات و تعبیراتشان هم به یکدیگر اینچنین می‌گویند: ﴿لو یعمّر ألف سنة﴾ ، اگر هم بیش از الف سنة سراغ داشتند باز مسئلت می‌کردند.
فرمود: انگیزه اصلیش دنیا طلبی اینهاست، ﴿ولتجدنّهم أحرص الناس على حیاةٍ﴾ ؛ پس اگر بغی و حسد است سبب متوسط است آن سبب اصیل حبّ الدنیاست، دیگر از دنیا طلبی ریشه‌دارتر چیزی نبود و گرنه خدای سبحان ذکر می‌کرد؛ پس مسئله قومیت، مسئله بغی، مسئله حسد اینها اسباب متوسط‌اند آن ریشهٴ همه، حبّ الدّنیاست که رأس کلّ خطیئة است. فرمود: ﴿بغیاً﴾ در بعض از موارد ﴿حسداً من عند أنفسهم﴾ هست؛ چون مشرکین هم همین بیماری حسد را داشته‌اند.

مقام صبر و مقام رضا
اگر نعمتی خدای سبحان به کسی داد انسان بخواهد که مشابه آن نعمت را پیدا کند و اگر مصلحت الهی نبود راضی باشد که بهترین نعمت رضاست، چون انسان از چیزی که دارد لذّت می‌برد و این رضا انسان را همواره مسرور نگه می‌دارد واقعاً مقام رضاست، این رضا غیر از صبر است ممکن است کسی با رنج صبر کند و از حسد و مانند آن نجات پیدا کند، امّا سختی صبر را باید تحمّل کند. ولی اگر به مقام رضا رسید سختی هم ندارد یکی از فرازهای بلند دعاهای این ماه شریفِ رجب این است که خدایا من صبر شاکرین و شکر صابرین را از تو مسئلت می‌کنم یعنی من در کسوت شکرم که به من این نعمت را دادی نه اینکه من دارم این سختی را تحمل می‌کنم که اگر از خطر حسد رهایی یافتم با رنجِ صبر همراه باشم، اینچنین نیست، من شاکر باشم، انسان همیشه می‌شود راحت.

غضب‌های پیاپی
فرمود: منشأ این کفر آنها بغی و حسد بود و اینها نمی‌دانستند که خدا بر هر که بخواهد نعمت نبوّت را نازل می‌کند، بنابراین، ﴿فباؤا بغضب علی غضب﴾؛ هم در اثر کفر و هم در اثر حسد، هم در اثر کفر به بعضی از انبیای پیشین مانند عیسیٰ(سلام الله علیه) و هم در اثر کفر به قرآن کریم، لذا غضب‌های مضاعف دارند چون کفرهای مضاعف داشتند. ﴿فباؤا بغضب علی غضب﴾ یعنی «رجعوا»، خب یک کسی که رفت در میدان تجارت چیزی را فروخت ره آوردی دارد فرمود: اینها رفتند در میدان، تجارتِ دنیا، جان الهی و فطرت توحیدی را دادند و ره آوردشان غضب‌ اندر غضب بود. ﴿فباءوا﴾ یعنی رجعوا، از کجا برگشتند؟ از میدان تجارت برگشتند، از میدان مسابقه برگشتند خدای سبحان همه را به مسابقه دعوت کرد ﴿فاستبقوا الخیرات﴾ فرمود، ﴿سابقوا﴾ فرمود، دعوت به تجارت کرد ﴿هل أدلّکم على تجارة تنجیکم﴾ فرمود و مانند آن. اینها رفتند که چیز خوب بخرند، چیز بد خریدند؛ وقتی از بازار برگشتند غضب مضاعف به همراه آوردند، ﴿فباؤا﴾ یعنی رجعوا ﴿بغضب على غضب و للکافرین عذاب مهین﴾.

قیامت صحنهٴ ظهور حق
البته هر عذابی باعث هون و فرومایگی است؛ چون عذاب آمیخته با اهانت است، امّا از این که فرمود: ﴿وللکافرین عذابٌ مهین﴾ برای آن است که اگر کسی تکبّر کرد، باطن این کبریاء طلبی در قیامت ظهور می‌کند. بیان ذلک این است که اگر کسی تکبر کرد، برتری دروغین دارد. اگر برتری‌اش دروغ بود، فرومایگی‌اش راست است، دیگر ممکن نیست هم بزرگی‌اش دروغ باشد، هم کوچکی‌اش دروغ باشد. اگر کسی بیجا بزرگ شد پس این کبر و بزرگواری او دروغ است و هر دروغی یک راست دارد اگر بزرگی اینها دروغ بود، خواری و فرومایگی اینها راست است و قیامت روز ظهور حق است، لذا ذلّت و فرومایگیِ متکبران آن روز ظاهر می‌شود؛ لذا تعبیر قرآن کریم این است که اینها عذاب هون دارند، عذاب مهین دارند، آنکه بیجا بزرگ شد، به جا پست است و قیامت روز ظهور حق است که ﴿ذلک الیوم الحقّ﴾(24) اگر آن روز، روز حق است، هر چه حقّ است ظاهر می‌شود و اگر کسی عزیز دروغین بود، ذلیل راستین است ﴿أخذته العزة بالإثم﴾ اگر کسی با معصیت عزیز شد، عزّت او عزّت کاذبه است و هر کاذبی صادق دارد، ممکن نیست هم عزّت دروغ باشد و هم ذلّت دروغ باشد، اگر عزّت دروغ است پس ذلّت درست است اینها که با عزت کاذبه عزیز شدند، در درونشان ذلّت صادق است و قیامت روز ظهور هر حقیقت است، و حق این است که اینها ذلیلند و این حق در آن روز ظهور می‌کند؛ لذا در بعضی از تعبیرات دارد که اینها عذاب هون دادند، در این آیهٴ کریمه دارد که عذاب مهین دارند؛ در همان آیه‌ای که تلاوت شد قبلاً، در آیهٴ 124 سورهٴ انعام فرمود: اینها که در برابر وحی استکبار کردند و ایستادگی کردند، ﴿سیصیب الّذین أجرموا صغار عند الله و عذاب شدید﴾ ؛ اینها گرچه در دنیا تکبّر کردند، متکبّر، کبیر دروغین است و صغیر راستین، و این صغر و صغارش حق است و آن کِبْرش باطل، و قیامت روز ظهور حق است؛ لذا این عذاب که عذاب خواری و فرومایگی است در قیامت ظهور می‌کند، نه این که در قیامت اینها پست می‌شوند، درقیامت پستی اینها ظهور می‌کند. ﴿سیصیب الّذین أجرموا صغار عند الله﴾ .

عذاب مُهین و دائم
در این کریمه هم فرمود: ﴿عذابٌ مهین﴾؛ غیر از اصل عذاب که به همراهیش فرومایگی است، این یک أهانت روحی و رسوایی هم علی حده در بر دارد.
سؤال ...
جواب: آنها هم در یک جان است و این غضب الهی هم در یک جان، نه اینکه آن دو کفر جدای از هم باشد و این دو کیفر جدای از هم باشد، معصیت‌ها که روی هم انباشته شد ﴿فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم﴾ ، معاصی متکرّره دل را تیره می‌کند، عذاب‌های مضاعف هم روح را خوار می‌کند.
سؤال ...
جواب: اصولاً در سورهٴ مبارکهٴ «ق» می‌فرماید: وقتی که ما کفار را حاضر کردیم به آنها می‌گوییم: ﴿لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید﴾ ؛ یعنی عذاب را نشانش می‌دهیم، می‌گوییم: این با تو بود منتهی تو غافل بودی الآن ما پرده را برداشتیم، کار دیگر نکردیم نه اینکه ما الآن شعله ایجاد کردیم، تو الآن شعله را می‌بینی. ﴿لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید﴾ نه اینکه ما تازه این شعله را خلق کرده باشیم و نه اینکه ما تازه رو پوش از شعله برداشته باشیم، جهنّم شعله‌اش بی‌روپوش است و هر که بخواهد می‌تواند ببیند، ﴿لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونّ الجحیم﴾ فقط پرده را که پردهٴ غفلت است از جلوی چشم انسان برمی‌دارند. ﴿لقد کنت فی غفلة من هذا﴾ ، غفلت در صورتی است که یک شیء موجود باشد، انسان ملتفت نباشد. اگر شییء نباشد که نمی‌گویند، که او غافل است.

جدال احسن با یهودیان
آنگاه می‌فرماید به اینکه اگر شما (اینجا جدال احسن است، قبلیش برهان بود و بعدیش هم برهان است ولی این جمله جدال احسن است) می‌فرماید به اینکه، بسیار خب باید پیغمبر از بنی‌اسرائیل باشد از قبیلهٴ خود شما باشد؟ اگر از قبیله شما باشد قبول دارید، پس چرا انبیای قبلی خودتان را تکذیب کردید یا کشتید؟ این جدال احسن است.

بهانه یهودیان در کفر به قرآن
فرمود: ﴿و إذا قیل لهم آمنوا بما أنزل الله﴾؛ اگر به اینها بگوییم که به وحی ایمان بیاورید می‌گویند به اینکه ما به وحیی ایمان می‌آوریم که بر ما نازل بشود، ما به هر وحیی ایمان نمی‌آوریم، آن همان مسئله أصالت نژاد و قبیله و قومیت است ﴿وإذا قیل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أُنزل علینا﴾؛ ما به مطلق «ما جاء به النبی» ایمان نمی‌آوریم، اگر پیغمبر اسرائیلی بود ایمان می‌آوریم. ﴿نؤمن بما أُنزل علینا﴾، آنگاه خدای سبحان یک حکمت دارد، یک جدال احسن.

جدال أحسن و برهان در آیهٴ مورد بحث
به پیغمبرش فرمود به اینکه ﴿أُدع إلی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن﴾ و از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا پیغمبر جدال کرد؟ فرمود: معاذ الله، که خدای سبحان به پیغمبر دستور جدال بدهد و پیغمبر اطاعت نکند ، البته جدال، جدال أحسن.
جدال احسن، آن است که نه حقّی را باطل کند نه باطلی را حق کند، نه با مقدمات باطل مطلبی را ثابت کند، نه با مقدمات حق، مطلبی را ابطال کند، بلکه با مقدمات حق، مطلب حقی را اثبات کنند منتها آن مقدمات حق، مسلّم عند الخصم باشد، هم باید حق باشد هم باید رقیب بپذیرد، این می‌شود جدال احسن.
آنگاه خدای سبحان در این کریمه هم برهان اقامه کرد هم جدال أحسن، فرمود به اینکه، اوّلاً هر چه خدا گفت حق است، خواه گیرندهٴ وحی اسرائیلی باشد، خواه اسرائیلی نباشد، خواه از آل‌اسماعیل باشد، خواه از آل‌اسحاق، ثانیاً اگر شما فقط به وحیی که بر انبیای بنی اسرائیل نازل می‌شود ایمان می‌آورید، چرا حرف موسیٰ را تکذیب کردید؟ چرا انبیای پیشین را کشتید؟ چرا دست به گوساله پرستی زدید و مانند آن؟
﴿و إذا قیل لهم آمنوا بما اُنزل الله قالوا نؤمن بما أُنزل علینا﴾، نه «بما أنزل الله مطلقاً» نه به هر وحیی، به آن وحیی که گیرنده‌اش اسرائیلی باشد و از ما باشد ما ایمان می‌آوریم. ﴿قالوا نؤمن بما أُنزل علینا و یکفرون بما وراءه﴾؛ اگر وحیی بر یک پیغمبری که از بنی اسرائیل نیست نازل بشود اینها ایمان نمی‌آورند، در حالی که ﴿وهو الحق﴾؛ این حق است. چرا ایمان نمی‌آورند؟ ﴿و یکفرون بما وراءه و هو الحقّ مصدّقاً لما معهم﴾؛ آنچه که بر غیر بنی‌اسرائیل نازل شد، آن هم وحی است و حق است و گفته‌های أنبیای بنی‌اسرائیل را هم تصدیق دارد پس حق است و هر حقی واجب القبول است، باید به آن حق ایمان آورد. این حکمت و برهان.
امّا جدال احسن فرمود: ﴿قل﴾؛ بسیار خب شما فقط به وحی ایمان می‌آورید که بر موسى و أنبیای بنی‌اسرائیل نازل بشود، خب اگر این است ﴿فلم تقتلون أنبیاء الله من قبل إن کنتم مؤمنین﴾، این یک اشکال ﴿ولقد جاءکم موسیٰ بالبیّنات ثمّ اتّخذتم العجل من بعده﴾ این دو اشکال، این دو مادهٴ نقض، چرا تن به گوساله‌ پرستی دادید؟ چرا آورندگان وحی و گیرندگان وحی را کشتید؟ این می‌شود جدال احسن.


سؤال ...
جواب: در بحث‌های قبل به عرض رسید که ﴿تشابهت قلوبهم﴾ الآن هم همین طور است، الآن هم بنی‌اسرائیل همین طورند. بنی‌اسرائیل صدر اسلام هم همین طور بودند، برای اینکه بنی‌اسرائیل صدر اسلام حق برایشان روشن شد؛ ﴿یعرفونه کما یعرفون أبناءهمٰ﴾ ؛ یعنی مثل یک مسئله حسّی، چطور انسان فرزندش را می‌شناسد با همهٴ خصوصیات اینها رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) را با همه خصوصیّات شناختند. در این کریمه هم دو جا فرمود به اینکه ﴿فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به﴾؛ پس کفرشان روی عناد است.
فرمود: اوّلاً آنچه که خدا بگوید حق است و هر چه حق است واجب الایمان است؛ پس بر شما واجب است به تمام وحی ایمان بیاورید، این صغرا و کبرا به صورت شکل اوّل، حکمت و برهان. آن دومی‌اش جدال أحسن است که خب اگر شما فقط به وحیی ایمان می‌آورید که بر بنی‌اسرائیل و بر شما نازل بشود، پس چرا گیرندگان وحی که از شما بودند آنها را کشتید؟ پس چرا در برابر وحی موسای کلیم تن به گوساله‌پرستی دادید؟ این دوتا ماده نقض ﴿و إذا قیل لهم آمنوا بما أنزل الله قالوا نؤمن بما أُنزل علینا﴾، آنگاه ﴿و یکفرون بما وراءَه﴾ در حالی که ﴿وهو الحقّ مصدّقاً لما معهم﴾ وهر حقّی هم واجب الاتّباع است، پس این واجب الاتّباع است. این شد حکمت و برهان. امّا جدال أحسن، فرمود: ﴿قل فلم تقتلون أنبیاء الله من قبل إن کنتم مؤمنین﴾؛ خب شما اگر به وحیی که بر بنی‌اسرائیل نازل بشود ایمان دارید، پس چرا آنها را کشتید؟ الآن هم اگر دست شما برسد می‌کشید فرقی نمی‌کند.
همسانی یهودیان عصر بعثت با گذشتگان
در بحثهای قبل به عرض رسید نه از آن نظر که کار گذشتگان را به بازماندگان انسان استناد بدهد، یک مجازی در کار باشد و مصحح آن مجاز همان وحدت قبیله باشد، در حقیقت ﴿تشابهت قلوبهم﴾ ، اینها هم اگر دستشان برسد می‌کشند. همان است. آیاتی بود که فرمود: ﴿تشابهت قلوبهم﴾ کفّار و مشرکین و أمثال ذلک، طرز فکرشان یکی است.
فرمود: ﴿إن کنتم مؤمنین﴾، خب اگر شما مؤمن بودید پس چرا آنها را کشتید؟ یک ﴿ولقد جاءکم موسیٰ بالبیّنات ثمّ اتّخذتم العجل من بعده و أنتم ظالمون﴾ این دو نقض. چرا تن به گوساله‌پرستی دادید؟ و الآن چرا تقبیح نمی‌کنید آن کار را؟ تقبیح کردن کار گذشتگان به این است که بعد از تبیّن رشد از غی، انسان تن به غیّ ندهد، شما هم که برایتان روشن است این مسئله، ﴿ثمّ اتخذتم العجل من بعده وأنتم ظالمون﴾ بنابراین، با دو روش از روشهای سه‌گانهٴ دعوتی که خدای سبحان فرمود: ﴿أُدع إلى سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسن و جادلهم بالّتی هی أحسن﴾ در این کریمه با بنی‌اسرائیل بحث کردند.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی