- 338
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش ششم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش ششم
- جمعبندی آیات و روایات مربوط به عرش و کرسی
- تسخیر شمس و قمر
- آفرینش خورشید، ماه، آسمان
- نظام خورشید و ماه در قرآن کریم و تدبیر الهی
- ترس از قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمیً یدبر الامر یفصل الایات لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾
بحث دربارهٴ استوای علیالعرش به این نتیجه رسید که ادلهای که مربوط به عرش است یا به صراحه تخت بودن و جسم بودن آن را نفی میکند که در بعضی از روایات داشت «لیس العرش کما تظن کهیئة السریر» , یا به صراحه تصریح میکند «العرش هو العلم» , که قهراً مسئلهٴ جسم بودن و هیئت تخت بودن مطرح نیست یا در سیاق تحلیل مسئلهٴ علم و عزت سخن از عرش به میان میآید که ظهور سیاقی نشان میدهد که عرش یک مقام علمی و معنوی است تخت جسمانی و امثال ذلک نیست.
روایاتی که دربارهٴ کرسی وارد شده است آن هم همین سه قسم است بعضیها ظهور دارد صریح است در این که کرسی علم است «الکرسی هو العلم» , بعضیها لسانش نفی تخت بودن است که میز و تخت و امثال ذلک در کار نیست, قسم سوم هم ظاهر سیاقش تبیین مقام عزت و علم و مانند ذلک است گذشته از آن محکمات دیگر قرآن کریم که خدا منزه از آن است که جسم باشد یا همانند چیزی باشد و بر جسمی استوار باشد و مانند آن در بین روایات دربارهٴ عرش و کرسی قسمت مهم روایات ناظر به آن است که عرش اعظم از کرسی است در بعضی از روایات که استفاده میشود از آنها کرسی اعظم است احیاناً از باب غفلت راوی است که کرسی را به جای عرش و عرش را به جای کرسی ذکر کرده چون از آن طرف ادلهٴ فراوانی دلالت میکند که عرش اعظم از کرسی است یعنی مقام علمی که عرش نام دارد فوق مقام علمی دیگر که کرسی نامیده میشود, در کتاب تفسیر نورالثقلین جلد اول صفحهٴ 260 اینچنین آمده که از توحید مرحوم صدوق است از امام ششم(سلام الله علیه) که «الکرسی جزء من سبعین جزء امن نور العرش» , و روایاتی که دربارهٴ عرش و کرسی آمده همین سه طایفه خواهد بود ادعیه هم اینچنین است ادعیه هم یا ظهور نزدیک به صراحت دارد که تخت و امثال ذلک مطرح نیست که لسانش نفی است یا ظهور کالنص دارد که عرش و کرسی مقام عزت است, مقام علم است و امثال ذلک که خدا را به عرش او قسم میدهند خدا را به کرسی قسم میدهند که نشانهٴ عزت و علم و قدرت و سلطنت است و امثال ذلک یا سیاق دعا, سیاقی است راجع به مقام عزت و مقام سلطنت و مقام علم, فتحصل که وزان روایات و ادعیه وزان آیات است که آیات ظهور کالنص دارد که منظور از عرش و کرسی مقام عزت, مقام سلطنت, مقام علم و امثال ذلک است و اگر دربارهٴ عرش و کرسی مطالب دیگری هست در خلال آیات آیاتی که مناسب با بحث است مطرح میشود در همین تفسیر نورالثقلین صفحهٴ 261 و 262 نشانهٴ آن است که عرش و کرسی یک مقام منزه از تخت بودن و جسم بودناند یا وقتی در صفحهٴ 258 از مجمع نقل میکنند وقتی خدای متعالی میخواست فاتحةالکتاب و آیةالکرسی ﴿و شهد الله انه لا اله الا هو﴾ , که در سورهٴ آل عمران است و ﴿قل اللهم مالک الملک﴾ , تا ﴿بغیر حساب﴾ که ﴿ترزق من تشاء, بغیر حساب﴾ این دو آیه را نازل کند «تعلقن بالعرش» این آیات به عرش متعلق شدند خود را به عرش پناهنده کردند «ولیس بینهن و بین الله حجابٌ» , بین این آیات و بین خدا حجاب و فاصلهای نبود اینها به عرش پناهنده شدند «و قلن یا رب تهبطنا دارالذنوب» , ما را به عالم معصیت و گناه نازل میکنی؟ معلوم میشود که فاتحةالکتاب حقیقتی دارد و آیةالکرسی حقیقتی دارد و ﴿شهد الله انه لا اله الا هو﴾ حقیقتی دارد ﴿قل اللهم مالک الملک﴾ حقیقتی دارند که به این عالم تنزل کردهاند و در آن عالم به حق تعالی عرض کردند «تهبطنا دارالذنوب و الی من یعصیک», ما را به عالم معصیت نازل میکنی؟ و برای کسانی که تو را گناه میکنند میفرستی؟ «و نحن معلقات بالطهور وبالقدس» , ما به غسل و طهارت بستهایم اینها که به عرش متعلق شدند میگویند ما به طهارت و قداست بستهایم و خود مطهر و مقدسیم, آنگاه «فقال وَعزتی و جلالی ما من عبدٍ قرأ کن فی دبر کل صلاة الا اسکنته حظیرة القدس علی ما کان فیه» , هر کس شما را بعد از هر نماز قرائت کند به این فیض عظیم من او را میرسانم و اگر به آن درجه نرساندم و یا او نرسید «نظرتُ الیه بعینی المکنونة فی کل یومٍ سبعین نظرةً», با آن دید مرحمت که در هر روز هفتاد بار به یک انسان ممکن است نگاه بکند با آن دید نگاه میکند «والا قضیت له فی کل یومٍ سبعین حاجة ادناها المغفرة والا اعذته من کل عدوٍ و نصرته علیه و لا یمنعه دخول الجنة الا ان یموت», آیاتی که نشان میدهد عرش یک حقیقتی است و برای معارف قرآن حقیقتی است فراوان است پس سخن از تخت نیست که حقیقت آیةالکرسی یا حقیقت فاتحةالکتاب به آن تخت تکیه کرده باشند و به آن تخت متعلق شده باشند, روایات و ادعیه با این سه لسان که یا صریحاً تخت بودن و جسم بودن را نفی میکند یا صریحاً علم وعزت بودن را تثبیت میکند یا وحدت سیاق و ظهور سیاق مقام عزت و علم را تبیین میکند نشان میدهد «العرش هو مقام علمی الکرسی هو مقام علمی» وامثال ذلک, و اما کریمهای که سخن از عرش را مطرح کرد در همین سورهٴ مبارکهٴ رعد میفرماید ﴿ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر﴾, در عین حال که کل نظام را قرآن کریم مسخر میداند و درعین حال که همهٴ ستارگان و نجوم را مسخر میداند دربارهٴ شمس و قمر بالخصوص تصریح میکند که اینها مسخرند ﴿و سخر الشمس والقمر﴾, در باب تسخیر بحثی خواهد آمد که اینها را خدا مسخر خود کرد یا مسخر انسان کرد که انسان میتواند بر اینها مسلط بشود و اینها را تحت تسخیر خود قرار بدهد یا نه اینها مسخرات باری تعالیاند آنچه که از جمع این آیات استفاده میشود فعلاً آن نظم لا یتغیر نظام سمایی است که میفرماید ﴿و سخر الشمس و القمر﴾, این نظم را گاهی به لسان عموم تبیین میکند کما فی سورة المُلک گاهی درباره خصوص شمس و قمر و لیل و نهار تصریح میکند کما فی سورة یس. به لسان عموم در سورهٴ مُلک, فرمود نظام آفرینش منزه از هرگونه بینظمی است در سورهٴ ملک آیهٴ سوم این است ﴿الذی خلق سبع سمٰوات طباقا ما تری فی خلق الرحمٰن من تفاوت فارجِع البصرَ هل تری من فطور ٭ ثم ارجِعِ البصرَ کرَّتینِ ینقلب الیک البصرُ خاسئاً و هو حسیر﴾ ، فرمود: در آفرینش خدای رحمان تفاوت هرگز نمیبینید تفاوت به این معناست که اگر حلقههای موجود بعضیها هماهنگ با دیگری نباشند یکی باشد دیگری فوت شود میگویند تفاوت پیدا شده ولی اگر همگان حضور داشته باشند هر کدام در جای خود باشند میگویند تفاوتی نیست چون فوتی در کار نشده اگر یک سلسلهای بعضی از حلقاتش باشد بعضی از حلقاتش فوت بشود میگویند تفاوَتَ یعنی بعضی از این حلقات فوت شده با بعضی دیگر از حلقات هماهنگ نیست میفرماید در حلقات سلسلهٴ آفرینش تفاوت نیست که یکی باشد دیگری نباشد یا نیاید یا هماهنگی نکند ﴿ما تری فی خلق الرحمٰن من تفاوتٍ﴾ , نه تنها نمیبینیم, نیست زیرا اگر بود میدیدیم و شما اگر دو بار سه بار چند بار مکرر نظم جهان را مشاهده کنید میبینید ﴿ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور ٭ ثم الرجع البصر کرّتین﴾ , دوباره نگاه کنید این دوباره نه یعنی بار دوم یعنی بیش از یک بار نگاه کنید ممکن است صد بار و هزار بار نگاه کنید ﴿کرّتین﴾ این تثنیه در برابر وحدت نیست که شما دو بار اگر نگاه کنید بینظمی نمیبینید بار سوم یا چهارم احیاناً ممکن است بینظمی ببینید نه ناظر به کثرت است یعنی هر چه شما نگاه کنید بینظمی مشاهده نمیکنید ﴿ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت﴾ , زیرا دید شما خسته برمیگردد و شاهد تفاوت و بینظمی تفاوت نخواهد بود ﴿ینقلب الیک البصرُ خاسئاً و هو حسیر﴾ بینتیجه و خسته برمیگردد و تفاوت و ناهماهنگی را مشاهده نمیکند چون همه هستند و در جای خویشتن حضور دارند هیچ فوتی نیست که یکی از آحاد این سلسله فوت بشود تا بگوییم تفاوت در اینجا رخنه پیدا کرده است پس ﴿ما تری فی خلق الرحمٰن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور ٭ ثم ارْجع البصر کرّتین﴾ , دوبار دوبار نگاه کن چند بار چند بار نگاه کنید به این معنا نیست که اگر دو بار نگاه کنید بینظمی نمیبینید این تثنیه نیست ﴿ثم ارجع البصر کرّتین﴾ دو بار دو بار نگاه کنید یا بیش از یک بار نگاه کنید به شهادت اینکه فرمود: ﴿ینقلب الیک البصرُ خاسئاً و هو حسیر﴾ , این بصر خاسع, بینتیجه, خسته, مانده برمیگردد و هرگز شاهد ناهماهنگی نیست این راجع به کل جریان آفرینش. دربارهٴ خصوص شمس و قمر هم در سورهٴ مبارکهٴ یٰس اینچنین فرمود ﴿و آیةٌ لهم اللّیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون﴾ , آیات الهی را که یکی پس از دیگری میشمارد میفرماید یکی از آیات این است ﴿و آیةٌ لهم اللیل نسلخ منه النهار فاذاهم مظلمون﴾ که این قبلاً اشاره شد ﴿نسلخ منه النهار﴾ آیا ناظر به آن است که آنچه که در جهان امکان است اولاً و بالذات ظلمت است و قشری از نور به نام فیض الهی روی آنها را پوشانده که اگر سلخ بشود سلاخی بشود این جلد گرفته بشود درون اینها که ظلمت است روشن میشود ﴿نسلخ منه النهار﴾ یعنی این روکش و روپوش روشن را به نام روز میگیریم سلخ میکنیم بغتتاً ﴿فاذاهم مظلمون﴾, اینها در تاریکی میافتند معلوم میشود درون تاریک است یک روکشی از نور به نام فیض حق به اینها رسیده است والا درون اینها که برای خود اینهاست جز ظلمت چیز دیگر نیست آنگاه فرمود: ﴿والشمس تجری لمستقرٍ لها ذلک تقدیر العزیز العلیم﴾ , آفتاب جریان دارد این جریان ظاهراً ناظر به حرکت انتقالی شمس است نه حرکت وضعی زیرا حرکت وضعی را جریان نمیگویند چیزی که همانند سنگ آسیاب به دور خود میگردد این را شاید جریان نگویند این ناظر است به آن جریان و حرکت انتقالی شمس که ﴿والشمس تجری لمستقرّ﴾ یعنی الی مستقرٍٍ یعنی تا به آن قرارگاه ابدیاش برسد تا روزی میرسد که شمسی در کار نیست شمس و قمر با هم کوبیده میشوند ﴿اذا الشمس کوّرت﴾ تا اینکه بساط قیامت گسترش پیدا کند ﴿والشمس تجری لمستقرٍ لها﴾ که این ناظر به حرکت انتقالی است نه وضعی و به آن قرارگاهش میرسد و قرارگاه او بیقراری است لذا گفتند در روایات اهلبیت(علیهم السلام) آمده است والشمس تجری «لا مستقر لها» , نه لمستقر که این نه تحریف باشد بلکه تفسیر است یعنی قرارگاهی ندارد زیرا پایان شمس تکویر است, تکویر یعنی سقوط او و تنزل او و مانند آن این جریان شمس. ﴿والقمر قدرناه منازل﴾ برای ماه ما منزلهایی مقدر کردیم اندازهگیری کردیم که هر منزلی را 29 روز طی کند چون این سیری که برای قمر هست در هر شبانه روز دوازده الی سیزده درجه از مدار خود را طی میکند در طی 29 روز 29 تا دوازده الی سیزده درجه 365 درجهٴ خود را طی میکند هر ماه یک بار این مدارش را پیموده است شمس است که هر روز یک درجه را طی میکند که در طی 365 روز این 365 درجه را طی میکند برای ماه منزلهایی معین شده است که آن منزلها را یکی پس از دیگری میپیماید ﴿والقمر قدرناه منازل﴾ که در فلان منازل هست میشود ماه شعبان به منزل بعد آمده میشود ماه مبارک رمضان و هکذا ﴿یسئلونک عن الأهلة قل هی موٰاقیت للناس والحج﴾ ﴿ولتعلموا عدد السنین و الحساب﴾ , چون این بهتر محسوستر است نیازی به نجوم و نیازی به مراجعه به تقویمها وامثال ذلک ندارد آنچه که همگان میتوانند از آن استفاده کنند و مخصوص همه است سیر قمر است میتوانند ماهها را با حرکت و سیر قمر تنظیم بکنند والا جریان شمس که بدون تاریخ دانستن و حفظ کردن و ضبط کردن و تنظیم کردن و نوشتن میسور همه نیست, آنی که هر شب معلوم است که در چه حد است و چه وقت تازه شده و مدارش را طی کرده است آن قمر است ﴿یسئلونک عن الأهله﴾ که این هلالها چیست؟ در جواب فرمود: ﴿قل هی مواقیت للناس والحج﴾ ﴿ولتعلموا عدد السنین والحساب﴾ آنکه راهگشای تودهٴ مردم است به حس نزدیکتر است و آسانتر است جریان سیر قمر است نه سیر شمس لذا فرمود ﴿والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم﴾ , آنطوری که ما که روی زمینیم مشاهده میکنیم اینچنین است که قمر سیرش از مغرب به مشرق است به دید ما زیرا ما اول مغرب اول ماه قمر را در کرانهٴ غرب میبینیم به عنوان هلال و باریک در شب هفتم اوایل شب قمر را به صورت یک چهارمش میبینیم در آن ربع غربی که کم کم نزدیک به بالای سر ماست در شب چهارده تمام نیمرخ روشن قمر را بالای سرمان میبینیم در همان اوایل شب تا کم کم به جائی برسد که ما آخرهای شب هنگام سحر در افق شرق ماه را میبینیم که به صورت کم کم در آستانه محاق فرو رفتن است اول هلال است و بعد بدر است و بعد محاق این سیر دوازده الی سیزده درجهٴ اوست هر شب یعنی هر شبانه روز از غرب به شرق به حسب دید ما که روی زمینیم فرمود این سیرش را ادامه میدهد تا برسد به اول ماه بشود ﴿کالعرجون القدیم﴾ , حتی عاد برگردد یا صار بشود مانند عرجون قدیم عرجون آن شاخهٴ خرماست قدیم آن شاخهٴ خرمای کهن این شاخهای که مستقیم نیست هلالی است و چون کهن است زرد چهره است خیلی شاداب نیست آن شاخهٴ که خرمای هلالی زرد چهره را میگویند عرجون قدیم عرجون آن شاخهٴ خرماست که به صورت هلال است قدیم هم یعنی کهن که با زرد چهرگی او همراه است ماه سیرش را ادامه میدهد تا دوباره بشود هلال ﴿والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم﴾ , این نظامِ تک تک شمس و قمر اما نظام مجموشان فرمود ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر ولا اللیل سابق النهار﴾ , این نظام همینطور است هیچ یک از این دو نمیتواند دیگری را پیشی بگیرد این سیری که هست شمس مثلاً جلو و قمر به دنبال اوست یا قمر جلو و شمس به دنبال اوست شمس نمیتواند و مقدورش نیست که جلو بزند دو تا 24 ساعت پشت سر هم روز باشد حق ندارد شمس سیرش را سریعتر کند و دو تا روز پشت سر هم داشته باشیم و ماه کنار بیفتد یا ماه حق ندارد سیرش را تسریع کند از شمس جلو بزند که دو تا شب پشت سر هم داشته باشیم ﴿لا الشمس﴾ با اینکه بزرگتر است با اینکه نور قمر از شمس است ولی موظف است به همان مقدار معین حرکت کند ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر و لا اللّیل سابق النهار﴾, نه لیل میتواند روز را جلو بزند نگذارد روز بیاید دو تا شب پشت سر هم داشته باشیم نه روز میتواند شب را پشت سر بگذارد و نگذارد شب برسد که دو تا روز پشت سر هم داشته باشیم به دنبال هر روزی شبی است و به دنبال هر شبی روزی, پس نه شمس حق دارد بیش از مقدار معین حرکت کند که قمر را کنار بزند نه قمر حق دارد بیش از سرعت معین حرکت کند که شمس را کنار بزند نه شب مجاز است که روز را پشت سر بگذارد و خود جلو بیفتد دو تا شب پشت سر هم داشته باشیم نه روز مجاز است که شب را پشت سر بگذارد و خود جلو بیفتد که دو تا روز پشت سر هم داشته باشیم ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر﴾ و لاالعکسش هم فهمیده میشود ﴿و لا الّلیل سابق النهار﴾ و لاالعکسش هم فهمیده میشود ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر ولا اللیل سابق النهار و کلٌ فی فلکٍ یسبحون﴾, همهٴ این اجرام سماوی در فلک سابحاند, شناورند, سرگردانند و ساجد و خاضعاند و مانند آن بنابراین آنچه که در سورهٴ رعد آمده که فرمود: ﴿و سخر الشمس و القمر کل یجری لأجلٍ مسمی﴾ برابر با آن اصلی کلی است که در سورهٴ ملک آمده و برابر با آن اصل جزیی است که در سورهٴ یٰس آمده منتها این تسخیر که یک امر منظمی است باید در خلال مسائل بعدی روشن بشود که اینها مسخر شمساند یا ﴿سخر لکم ما فی السماوات﴾ یا ﴿سخر لکم ما فی الارض﴾ خدا مسخر کرد آنها را برای ما یا آنها را مسخر ما کرد با یک نظم خاصی بشر از آنها استفاده کند و باخبر بشود این است؟ یا نه بشر دسترسی ندارد نمیتواند بر آنها دستی بیابد ولی آنها مسخراتاند برای خدای متعال تا چه اندازه قدرت به بشر داده شده که بشر از این اجرام استفاده کند؟ این در خلال آیات و مسائل بعد به خواست خدا روشن میشود که بشر راهش برای خیلی از این مسائل باز است. آنگاه هر جا سخن از عرش است سخن از تدبیر است یا مصداق تدبیر یا عنوان تدبیر مصداق تدبیر همین تسخیر شمس و قمر و امثال ذلک است عنوان تدبیر همین ﴿یدبر الامری﴾ است که به دنبال آن ذکر فرمود ﴿یدبر الامر یفصلُ الآیات﴾, آیات تکوینی را به طور منظم و گسترده تبیین میکند تا با مشاهدهٴ آیات تکوینی پی به هدف و راز خلقت ببریم آیات تدوینی را هم یکی پس از دیگری مستدل تبیین میکند تا با تدبر در آیات قرآن به آن هدف نهائی پی ببریم ﴿یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم﴾, که آن روز لقاء هم روز فصل است یقین پیدا کنیم چون روز لقاء روز فصل است گرچه روز جمع است ﴿ان الاولین و الآخرین ٭ لمجموعون الی میقات یوم معلوم﴾ اما روز فصل است نه روز جمع دنیاست که حق و باطلش کنار هم است و مجموعاند دنیاست که طیب و خبیثش کنار هماند آنجا یومالفصل است که ﴿وامتازوا الیوم ایها المجرمون﴾ , روزی است که به همهٴ اختلافها خاتمه داده میشود امروز ممکن است آراء گوناگون یکجا مطرح بشود معلوم نباشد که آن رأی حق کدام است رأی باطل کدام است ولی در قیامت به اختلافات اینها خاتمه داده میشود در آن روز روشن میشود که این مکتب حق است یا نه؟ این رأی حق بود یا نه؟ این نظر حق بود یا نه؟ یومالفصل است بالقولالمطلق یکی از القاب قیامت کبرا یومالفصل است فرمود: ﴿یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم﴾ که آن یوماللقاء یوم الفصل است ایمان بیاورید چون هیچ جا برای شبهه نیست هیچ جا برای کتمان نیست انسانی که گرفتار اشتباه میشود برای اینکه خاطرت درونی را مکتوب میکند آن روز ﴿لایکتمون الله حدیثا﴾ چون باطل در آن روز راه ندارد اشتباه را هم در آنروز راهی نیست لذا یومالفصل است ﴿لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾ و این هم قبلاً به عرض رسید که قسمت مهم طرح مسائل توحیدی برای ذکرای معاد است یاد قیامت بودن است چون یاد قیامت است که مسئولیت و تهذیب و تزکیه را به همراه دارد و الا یاد مبدأ اعتقاد به اینکه جهان مبدأی دارد ولی مبدأ کاری با انسان ندارد, انسان را در برابر مبدأ مسئولیت و وظیفهای نباشد این اعتقاد سازنده نیست, مهمترین عاملی که در ساختن انسان نقش مؤثر دارد همان یاد معاد است ﴿لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾ آنروز را هم یومالتلاق مینامند یعنی روز تلاقی تلاقی عبید با مولایشان تلاقی کل با کل همه یکدیگر را میبینند یکی از القاب قیامت یومالتلاق است یعنی روز تلاقی و برخوردها یا چون بندگان بلقاء حق میرسند ﴿بلقاء ربکم﴾ از این جهت یومالتلاق است یا چون یکدیگر را ملاقات میکنند یومالتلاق است که در سورهٴ زمر و مانند آن مسئلهٴ یومالتلاق مطرح شد ﴿لینذر یوم التلاق﴾ و کسی که به آن یومالتلاق که روز ملاقات بنده با خداست یا ملاقات همگان است در سورهٴ مؤمن اینچنین آمده ﴿رفیع الدرجات ذوالعرش یلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده لینذر یومالتلاق﴾ , تا مردم را از روز تلاقی و برخورد انذار کند قسمت مهم ترساندن است اکثری مردم برای ترس از عذاب قیامت است که معصیت نمیکنند لذا همانطوری که قبلاً به عرض رسید گرچه خدای متعالی رسولالله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به عنوان بشیر و نذیر معرفی کرد فرمود: ﴿یا ایها النبی انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً﴾ , با مبشر و نذیر این دو وصف توصیف کرده اما در هیچ جای قرآن نیامده ان انت الا مبشر یا ما انت الا مبشر اما ﴿ان انت الا نذیر﴾ آمده یا در طلیعهٴ بعثت ﴿یا ایها المدّثر ٭ قم فأنذر﴾ مطرح است نه قم فبشر یا وظیفهای که برای روحانیون و مبلغین و علما هست مسئلهٴ لیبشر و لینذر نیست ﴿ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ است ﴿فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ , مسئلهٴ انذار مطرح هست آن مهمترین عاملی که نمیگذارد انسان آلوده بشود ترس از قیامت است یا ترس از عذاب ظاهری یا ترس از عذاب باطنی یا از هر دو عذاب این است که همان وظیفهٴ خاص انبیاء را که به لسان حصر بیان شده ﴿ان انت الا نذیر﴾ یا ﴿یا ایها المدثر ٭ قم فأنذر﴾ همان وظیفه را به روحانیت داده است که ﴿لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾, مسئله, مسئلهٴ انذار است نه مسئلهٴ تبلیغ نه مسئلهٴ تدریس نه مسئلهٴ سخنرانی اینها همه صناعت است اینها همه وسیله است اگر سخنرانی انذار نبود سخنرانی است و فن است نه انذار نه رسالت نه خط انبیاء را رفتن به ما نگفتند درس بخوانید تا برای مردم سخنرانی کنید تا برای مردم بیان کنید اینچنین نیست باید بترسانید چه کسی میتواند مردم را بترساند؟ یک آدم ترسو مردم را میترساند کسی که میترسد میترساند کسی که نمیترسد چطور میتواند بترساند این اصلاً بلد نیست بترساند ممکن نیست کسی که خودش از عذاب قیامت نمیترسد بتواند مردم را بترساند او چه طور میترساند آدم ترسو حرفش معلوم است چهرهاش معلوم است رنگش زرد است کارش معلوم است غذایش معلوم است کسی که ترسو نیست معلوم است که ترسو نیست او سخنرانی میکند او رسالتی ندارد که رسالت حوزه ترساندن مردم از قیامت است اگر سخنرانی است زمینه است واگر درس گفتن است زمینه است و اگر چیز نوشتن است زمینه است و اگر تعلیم است زمینه است همه و همه زمینه است ﴿لینذروا قومهم اذا رحجوا الیهم﴾ حالا قوم بعضیها همانهایی هستند که در حوزهاند چون بعضیها در حوزهاند که رسالت حوزه را انجام بدهند قوم بعضیها افرادی هستند که در بیرون حوزه بسر میبرند کسی که رنگش زرد است و رنگش پریده است و ترسید این میتواند بترساند والا دیگری میرود سخنرانی میکند به ما گفتند درس بخوانید که بترسانید یعنی باید بترسید تا بترسانید و الا آدمی که نمیترسد چطوری میترساند اصلاً بلد نیست بترساند که. یک کسی که عمری در حوزه بود خودش نترسید این چطوری بترساند؟ از چه بترساند ﴿لیتفقهوا فی الدین﴾ برای خودشان ﴿ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ این است که هر جا خط کلی وحی و رسالت است صحبت انذار است هر جا تبیین خط کلی پیروان وحی ورسالت است صحبت از انذار است هم ﴿یا ایها المدثر ٭ قم فانذر﴾ است نه قم فبشر هم به ماها گفتهاند ﴿لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ تنها عاملی که میتواند انسان را وارسته کند ذکرالدار است و اگر خدای متعالی به یک سلسلهٴ خاص از انبیاء عظام بَها میدهد و اینها را بندگان مخلِص اولاً و مخلَص ثانیاً معرفی میکند میگوید چون اینها به یاد قیامت بودند من اینها را برگزیدم در جریان ابراهیم و آل ابراهیم(علیهالسلام) که میفرماید: ﴿انا اخلصناهم﴾ ما اینها را مخلَص کردیم اینها بندگان مخلِص بودند بعد مخلَصشان کردیم چرا؟ چرا ﴿انا اخلصناهم﴾؟ چطور شدند که اینها مخلص شدند؟ چطور شدند که ما در بین این همه اینها را برچین کردیم؟ اینها جبایهٴ مایند مجتبای مایند برچین شدهٴ مایند خدا اجتبا اینها را, چرا؟ چرا اینها رامخلص کرد ﴿انا اخلصناهم﴾ چرا؟ ﴿بخالصة﴾ یعنی در اثر داشتن یک ویژگی صفت خالص صد در صد خالص, ﴿بخالصة﴾ آن صفت خالصه چیست؟ ﴿ذکری الدار﴾ یاد قیامت بودن کسی که به یاد خانه است وسیله تهیه میکند کسی که در مسافرخانه سرگرم است که وسیله تهیه نمیکند دار آنجاست پس دنیا دار نیست اگر گفتند دار است دار مجاز است یعنی جای عبور است مثل اینکه انسان از خانهٴ کسی میانبر راه باز کرده برود خانهٴ خودش آن خانه که راه است که خانه نیست قرآن دنیا را دار نمیداند قیامت را دار میداند و کسی که به فکر منزل هست وسیله تهیه میکند کسی که به فکر منزل نیست چه وسیلهای دارد تهیه میکند؟ پس اگر خدای متعالی یک عدهای را گرامی داشت بیجهت نیست ﴿انا اخلصناهم﴾ چرا؟ ﴿بخالصة﴾ ما تلک الخالصه ﴿ذکری الدار﴾ هی آن وصف خالص ذکری الدار است لذا هر جا سخن از عرش است سخن از تدبیر است سخن از تسخیر است سخن از تدبیر الهی است سخن از تفصیل است ﴿لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾ پایان اوست.
«والحمد لله رب العالمین»
- جمعبندی آیات و روایات مربوط به عرش و کرسی
- تسخیر شمس و قمر
- آفرینش خورشید، ماه، آسمان
- نظام خورشید و ماه در قرآن کریم و تدبیر الهی
- ترس از قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجری لاجل مسمیً یدبر الامر یفصل الایات لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾
بحث دربارهٴ استوای علیالعرش به این نتیجه رسید که ادلهای که مربوط به عرش است یا به صراحه تخت بودن و جسم بودن آن را نفی میکند که در بعضی از روایات داشت «لیس العرش کما تظن کهیئة السریر» , یا به صراحه تصریح میکند «العرش هو العلم» , که قهراً مسئلهٴ جسم بودن و هیئت تخت بودن مطرح نیست یا در سیاق تحلیل مسئلهٴ علم و عزت سخن از عرش به میان میآید که ظهور سیاقی نشان میدهد که عرش یک مقام علمی و معنوی است تخت جسمانی و امثال ذلک نیست.
روایاتی که دربارهٴ کرسی وارد شده است آن هم همین سه قسم است بعضیها ظهور دارد صریح است در این که کرسی علم است «الکرسی هو العلم» , بعضیها لسانش نفی تخت بودن است که میز و تخت و امثال ذلک در کار نیست, قسم سوم هم ظاهر سیاقش تبیین مقام عزت و علم و مانند ذلک است گذشته از آن محکمات دیگر قرآن کریم که خدا منزه از آن است که جسم باشد یا همانند چیزی باشد و بر جسمی استوار باشد و مانند آن در بین روایات دربارهٴ عرش و کرسی قسمت مهم روایات ناظر به آن است که عرش اعظم از کرسی است در بعضی از روایات که استفاده میشود از آنها کرسی اعظم است احیاناً از باب غفلت راوی است که کرسی را به جای عرش و عرش را به جای کرسی ذکر کرده چون از آن طرف ادلهٴ فراوانی دلالت میکند که عرش اعظم از کرسی است یعنی مقام علمی که عرش نام دارد فوق مقام علمی دیگر که کرسی نامیده میشود, در کتاب تفسیر نورالثقلین جلد اول صفحهٴ 260 اینچنین آمده که از توحید مرحوم صدوق است از امام ششم(سلام الله علیه) که «الکرسی جزء من سبعین جزء امن نور العرش» , و روایاتی که دربارهٴ عرش و کرسی آمده همین سه طایفه خواهد بود ادعیه هم اینچنین است ادعیه هم یا ظهور نزدیک به صراحت دارد که تخت و امثال ذلک مطرح نیست که لسانش نفی است یا ظهور کالنص دارد که عرش و کرسی مقام عزت است, مقام علم است و امثال ذلک که خدا را به عرش او قسم میدهند خدا را به کرسی قسم میدهند که نشانهٴ عزت و علم و قدرت و سلطنت است و امثال ذلک یا سیاق دعا, سیاقی است راجع به مقام عزت و مقام سلطنت و مقام علم, فتحصل که وزان روایات و ادعیه وزان آیات است که آیات ظهور کالنص دارد که منظور از عرش و کرسی مقام عزت, مقام سلطنت, مقام علم و امثال ذلک است و اگر دربارهٴ عرش و کرسی مطالب دیگری هست در خلال آیات آیاتی که مناسب با بحث است مطرح میشود در همین تفسیر نورالثقلین صفحهٴ 261 و 262 نشانهٴ آن است که عرش و کرسی یک مقام منزه از تخت بودن و جسم بودناند یا وقتی در صفحهٴ 258 از مجمع نقل میکنند وقتی خدای متعالی میخواست فاتحةالکتاب و آیةالکرسی ﴿و شهد الله انه لا اله الا هو﴾ , که در سورهٴ آل عمران است و ﴿قل اللهم مالک الملک﴾ , تا ﴿بغیر حساب﴾ که ﴿ترزق من تشاء, بغیر حساب﴾ این دو آیه را نازل کند «تعلقن بالعرش» این آیات به عرش متعلق شدند خود را به عرش پناهنده کردند «ولیس بینهن و بین الله حجابٌ» , بین این آیات و بین خدا حجاب و فاصلهای نبود اینها به عرش پناهنده شدند «و قلن یا رب تهبطنا دارالذنوب» , ما را به عالم معصیت و گناه نازل میکنی؟ معلوم میشود که فاتحةالکتاب حقیقتی دارد و آیةالکرسی حقیقتی دارد و ﴿شهد الله انه لا اله الا هو﴾ حقیقتی دارد ﴿قل اللهم مالک الملک﴾ حقیقتی دارند که به این عالم تنزل کردهاند و در آن عالم به حق تعالی عرض کردند «تهبطنا دارالذنوب و الی من یعصیک», ما را به عالم معصیت نازل میکنی؟ و برای کسانی که تو را گناه میکنند میفرستی؟ «و نحن معلقات بالطهور وبالقدس» , ما به غسل و طهارت بستهایم اینها که به عرش متعلق شدند میگویند ما به طهارت و قداست بستهایم و خود مطهر و مقدسیم, آنگاه «فقال وَعزتی و جلالی ما من عبدٍ قرأ کن فی دبر کل صلاة الا اسکنته حظیرة القدس علی ما کان فیه» , هر کس شما را بعد از هر نماز قرائت کند به این فیض عظیم من او را میرسانم و اگر به آن درجه نرساندم و یا او نرسید «نظرتُ الیه بعینی المکنونة فی کل یومٍ سبعین نظرةً», با آن دید مرحمت که در هر روز هفتاد بار به یک انسان ممکن است نگاه بکند با آن دید نگاه میکند «والا قضیت له فی کل یومٍ سبعین حاجة ادناها المغفرة والا اعذته من کل عدوٍ و نصرته علیه و لا یمنعه دخول الجنة الا ان یموت», آیاتی که نشان میدهد عرش یک حقیقتی است و برای معارف قرآن حقیقتی است فراوان است پس سخن از تخت نیست که حقیقت آیةالکرسی یا حقیقت فاتحةالکتاب به آن تخت تکیه کرده باشند و به آن تخت متعلق شده باشند, روایات و ادعیه با این سه لسان که یا صریحاً تخت بودن و جسم بودن را نفی میکند یا صریحاً علم وعزت بودن را تثبیت میکند یا وحدت سیاق و ظهور سیاق مقام عزت و علم را تبیین میکند نشان میدهد «العرش هو مقام علمی الکرسی هو مقام علمی» وامثال ذلک, و اما کریمهای که سخن از عرش را مطرح کرد در همین سورهٴ مبارکهٴ رعد میفرماید ﴿ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر﴾, در عین حال که کل نظام را قرآن کریم مسخر میداند و درعین حال که همهٴ ستارگان و نجوم را مسخر میداند دربارهٴ شمس و قمر بالخصوص تصریح میکند که اینها مسخرند ﴿و سخر الشمس والقمر﴾, در باب تسخیر بحثی خواهد آمد که اینها را خدا مسخر خود کرد یا مسخر انسان کرد که انسان میتواند بر اینها مسلط بشود و اینها را تحت تسخیر خود قرار بدهد یا نه اینها مسخرات باری تعالیاند آنچه که از جمع این آیات استفاده میشود فعلاً آن نظم لا یتغیر نظام سمایی است که میفرماید ﴿و سخر الشمس و القمر﴾, این نظم را گاهی به لسان عموم تبیین میکند کما فی سورة المُلک گاهی درباره خصوص شمس و قمر و لیل و نهار تصریح میکند کما فی سورة یس. به لسان عموم در سورهٴ مُلک, فرمود نظام آفرینش منزه از هرگونه بینظمی است در سورهٴ ملک آیهٴ سوم این است ﴿الذی خلق سبع سمٰوات طباقا ما تری فی خلق الرحمٰن من تفاوت فارجِع البصرَ هل تری من فطور ٭ ثم ارجِعِ البصرَ کرَّتینِ ینقلب الیک البصرُ خاسئاً و هو حسیر﴾ ، فرمود: در آفرینش خدای رحمان تفاوت هرگز نمیبینید تفاوت به این معناست که اگر حلقههای موجود بعضیها هماهنگ با دیگری نباشند یکی باشد دیگری فوت شود میگویند تفاوت پیدا شده ولی اگر همگان حضور داشته باشند هر کدام در جای خود باشند میگویند تفاوتی نیست چون فوتی در کار نشده اگر یک سلسلهای بعضی از حلقاتش باشد بعضی از حلقاتش فوت بشود میگویند تفاوَتَ یعنی بعضی از این حلقات فوت شده با بعضی دیگر از حلقات هماهنگ نیست میفرماید در حلقات سلسلهٴ آفرینش تفاوت نیست که یکی باشد دیگری نباشد یا نیاید یا هماهنگی نکند ﴿ما تری فی خلق الرحمٰن من تفاوتٍ﴾ , نه تنها نمیبینیم, نیست زیرا اگر بود میدیدیم و شما اگر دو بار سه بار چند بار مکرر نظم جهان را مشاهده کنید میبینید ﴿ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور ٭ ثم الرجع البصر کرّتین﴾ , دوباره نگاه کنید این دوباره نه یعنی بار دوم یعنی بیش از یک بار نگاه کنید ممکن است صد بار و هزار بار نگاه کنید ﴿کرّتین﴾ این تثنیه در برابر وحدت نیست که شما دو بار اگر نگاه کنید بینظمی نمیبینید بار سوم یا چهارم احیاناً ممکن است بینظمی ببینید نه ناظر به کثرت است یعنی هر چه شما نگاه کنید بینظمی مشاهده نمیکنید ﴿ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت﴾ , زیرا دید شما خسته برمیگردد و شاهد تفاوت و بینظمی تفاوت نخواهد بود ﴿ینقلب الیک البصرُ خاسئاً و هو حسیر﴾ بینتیجه و خسته برمیگردد و تفاوت و ناهماهنگی را مشاهده نمیکند چون همه هستند و در جای خویشتن حضور دارند هیچ فوتی نیست که یکی از آحاد این سلسله فوت بشود تا بگوییم تفاوت در اینجا رخنه پیدا کرده است پس ﴿ما تری فی خلق الرحمٰن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور ٭ ثم ارْجع البصر کرّتین﴾ , دوبار دوبار نگاه کن چند بار چند بار نگاه کنید به این معنا نیست که اگر دو بار نگاه کنید بینظمی نمیبینید این تثنیه نیست ﴿ثم ارجع البصر کرّتین﴾ دو بار دو بار نگاه کنید یا بیش از یک بار نگاه کنید به شهادت اینکه فرمود: ﴿ینقلب الیک البصرُ خاسئاً و هو حسیر﴾ , این بصر خاسع, بینتیجه, خسته, مانده برمیگردد و هرگز شاهد ناهماهنگی نیست این راجع به کل جریان آفرینش. دربارهٴ خصوص شمس و قمر هم در سورهٴ مبارکهٴ یٰس اینچنین فرمود ﴿و آیةٌ لهم اللّیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون﴾ , آیات الهی را که یکی پس از دیگری میشمارد میفرماید یکی از آیات این است ﴿و آیةٌ لهم اللیل نسلخ منه النهار فاذاهم مظلمون﴾ که این قبلاً اشاره شد ﴿نسلخ منه النهار﴾ آیا ناظر به آن است که آنچه که در جهان امکان است اولاً و بالذات ظلمت است و قشری از نور به نام فیض الهی روی آنها را پوشانده که اگر سلخ بشود سلاخی بشود این جلد گرفته بشود درون اینها که ظلمت است روشن میشود ﴿نسلخ منه النهار﴾ یعنی این روکش و روپوش روشن را به نام روز میگیریم سلخ میکنیم بغتتاً ﴿فاذاهم مظلمون﴾, اینها در تاریکی میافتند معلوم میشود درون تاریک است یک روکشی از نور به نام فیض حق به اینها رسیده است والا درون اینها که برای خود اینهاست جز ظلمت چیز دیگر نیست آنگاه فرمود: ﴿والشمس تجری لمستقرٍ لها ذلک تقدیر العزیز العلیم﴾ , آفتاب جریان دارد این جریان ظاهراً ناظر به حرکت انتقالی شمس است نه حرکت وضعی زیرا حرکت وضعی را جریان نمیگویند چیزی که همانند سنگ آسیاب به دور خود میگردد این را شاید جریان نگویند این ناظر است به آن جریان و حرکت انتقالی شمس که ﴿والشمس تجری لمستقرّ﴾ یعنی الی مستقرٍٍ یعنی تا به آن قرارگاه ابدیاش برسد تا روزی میرسد که شمسی در کار نیست شمس و قمر با هم کوبیده میشوند ﴿اذا الشمس کوّرت﴾ تا اینکه بساط قیامت گسترش پیدا کند ﴿والشمس تجری لمستقرٍ لها﴾ که این ناظر به حرکت انتقالی است نه وضعی و به آن قرارگاهش میرسد و قرارگاه او بیقراری است لذا گفتند در روایات اهلبیت(علیهم السلام) آمده است والشمس تجری «لا مستقر لها» , نه لمستقر که این نه تحریف باشد بلکه تفسیر است یعنی قرارگاهی ندارد زیرا پایان شمس تکویر است, تکویر یعنی سقوط او و تنزل او و مانند آن این جریان شمس. ﴿والقمر قدرناه منازل﴾ برای ماه ما منزلهایی مقدر کردیم اندازهگیری کردیم که هر منزلی را 29 روز طی کند چون این سیری که برای قمر هست در هر شبانه روز دوازده الی سیزده درجه از مدار خود را طی میکند در طی 29 روز 29 تا دوازده الی سیزده درجه 365 درجهٴ خود را طی میکند هر ماه یک بار این مدارش را پیموده است شمس است که هر روز یک درجه را طی میکند که در طی 365 روز این 365 درجه را طی میکند برای ماه منزلهایی معین شده است که آن منزلها را یکی پس از دیگری میپیماید ﴿والقمر قدرناه منازل﴾ که در فلان منازل هست میشود ماه شعبان به منزل بعد آمده میشود ماه مبارک رمضان و هکذا ﴿یسئلونک عن الأهلة قل هی موٰاقیت للناس والحج﴾ ﴿ولتعلموا عدد السنین و الحساب﴾ , چون این بهتر محسوستر است نیازی به نجوم و نیازی به مراجعه به تقویمها وامثال ذلک ندارد آنچه که همگان میتوانند از آن استفاده کنند و مخصوص همه است سیر قمر است میتوانند ماهها را با حرکت و سیر قمر تنظیم بکنند والا جریان شمس که بدون تاریخ دانستن و حفظ کردن و ضبط کردن و تنظیم کردن و نوشتن میسور همه نیست, آنی که هر شب معلوم است که در چه حد است و چه وقت تازه شده و مدارش را طی کرده است آن قمر است ﴿یسئلونک عن الأهله﴾ که این هلالها چیست؟ در جواب فرمود: ﴿قل هی مواقیت للناس والحج﴾ ﴿ولتعلموا عدد السنین والحساب﴾ آنکه راهگشای تودهٴ مردم است به حس نزدیکتر است و آسانتر است جریان سیر قمر است نه سیر شمس لذا فرمود ﴿والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم﴾ , آنطوری که ما که روی زمینیم مشاهده میکنیم اینچنین است که قمر سیرش از مغرب به مشرق است به دید ما زیرا ما اول مغرب اول ماه قمر را در کرانهٴ غرب میبینیم به عنوان هلال و باریک در شب هفتم اوایل شب قمر را به صورت یک چهارمش میبینیم در آن ربع غربی که کم کم نزدیک به بالای سر ماست در شب چهارده تمام نیمرخ روشن قمر را بالای سرمان میبینیم در همان اوایل شب تا کم کم به جائی برسد که ما آخرهای شب هنگام سحر در افق شرق ماه را میبینیم که به صورت کم کم در آستانه محاق فرو رفتن است اول هلال است و بعد بدر است و بعد محاق این سیر دوازده الی سیزده درجهٴ اوست هر شب یعنی هر شبانه روز از غرب به شرق به حسب دید ما که روی زمینیم فرمود این سیرش را ادامه میدهد تا برسد به اول ماه بشود ﴿کالعرجون القدیم﴾ , حتی عاد برگردد یا صار بشود مانند عرجون قدیم عرجون آن شاخهٴ خرماست قدیم آن شاخهٴ خرمای کهن این شاخهای که مستقیم نیست هلالی است و چون کهن است زرد چهره است خیلی شاداب نیست آن شاخهٴ که خرمای هلالی زرد چهره را میگویند عرجون قدیم عرجون آن شاخهٴ خرماست که به صورت هلال است قدیم هم یعنی کهن که با زرد چهرگی او همراه است ماه سیرش را ادامه میدهد تا دوباره بشود هلال ﴿والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم﴾ , این نظامِ تک تک شمس و قمر اما نظام مجموشان فرمود ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر ولا اللیل سابق النهار﴾ , این نظام همینطور است هیچ یک از این دو نمیتواند دیگری را پیشی بگیرد این سیری که هست شمس مثلاً جلو و قمر به دنبال اوست یا قمر جلو و شمس به دنبال اوست شمس نمیتواند و مقدورش نیست که جلو بزند دو تا 24 ساعت پشت سر هم روز باشد حق ندارد شمس سیرش را سریعتر کند و دو تا روز پشت سر هم داشته باشیم و ماه کنار بیفتد یا ماه حق ندارد سیرش را تسریع کند از شمس جلو بزند که دو تا شب پشت سر هم داشته باشیم ﴿لا الشمس﴾ با اینکه بزرگتر است با اینکه نور قمر از شمس است ولی موظف است به همان مقدار معین حرکت کند ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر و لا اللّیل سابق النهار﴾, نه لیل میتواند روز را جلو بزند نگذارد روز بیاید دو تا شب پشت سر هم داشته باشیم نه روز میتواند شب را پشت سر بگذارد و نگذارد شب برسد که دو تا روز پشت سر هم داشته باشیم به دنبال هر روزی شبی است و به دنبال هر شبی روزی, پس نه شمس حق دارد بیش از مقدار معین حرکت کند که قمر را کنار بزند نه قمر حق دارد بیش از سرعت معین حرکت کند که شمس را کنار بزند نه شب مجاز است که روز را پشت سر بگذارد و خود جلو بیفتد دو تا شب پشت سر هم داشته باشیم نه روز مجاز است که شب را پشت سر بگذارد و خود جلو بیفتد که دو تا روز پشت سر هم داشته باشیم ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر﴾ و لاالعکسش هم فهمیده میشود ﴿و لا الّلیل سابق النهار﴾ و لاالعکسش هم فهمیده میشود ﴿لا الشمس ینبغی لها ان تدرک القمر ولا اللیل سابق النهار و کلٌ فی فلکٍ یسبحون﴾, همهٴ این اجرام سماوی در فلک سابحاند, شناورند, سرگردانند و ساجد و خاضعاند و مانند آن بنابراین آنچه که در سورهٴ رعد آمده که فرمود: ﴿و سخر الشمس و القمر کل یجری لأجلٍ مسمی﴾ برابر با آن اصلی کلی است که در سورهٴ ملک آمده و برابر با آن اصل جزیی است که در سورهٴ یٰس آمده منتها این تسخیر که یک امر منظمی است باید در خلال مسائل بعدی روشن بشود که اینها مسخر شمساند یا ﴿سخر لکم ما فی السماوات﴾ یا ﴿سخر لکم ما فی الارض﴾ خدا مسخر کرد آنها را برای ما یا آنها را مسخر ما کرد با یک نظم خاصی بشر از آنها استفاده کند و باخبر بشود این است؟ یا نه بشر دسترسی ندارد نمیتواند بر آنها دستی بیابد ولی آنها مسخراتاند برای خدای متعال تا چه اندازه قدرت به بشر داده شده که بشر از این اجرام استفاده کند؟ این در خلال آیات و مسائل بعد به خواست خدا روشن میشود که بشر راهش برای خیلی از این مسائل باز است. آنگاه هر جا سخن از عرش است سخن از تدبیر است یا مصداق تدبیر یا عنوان تدبیر مصداق تدبیر همین تسخیر شمس و قمر و امثال ذلک است عنوان تدبیر همین ﴿یدبر الامری﴾ است که به دنبال آن ذکر فرمود ﴿یدبر الامر یفصلُ الآیات﴾, آیات تکوینی را به طور منظم و گسترده تبیین میکند تا با مشاهدهٴ آیات تکوینی پی به هدف و راز خلقت ببریم آیات تدوینی را هم یکی پس از دیگری مستدل تبیین میکند تا با تدبر در آیات قرآن به آن هدف نهائی پی ببریم ﴿یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم﴾, که آن روز لقاء هم روز فصل است یقین پیدا کنیم چون روز لقاء روز فصل است گرچه روز جمع است ﴿ان الاولین و الآخرین ٭ لمجموعون الی میقات یوم معلوم﴾ اما روز فصل است نه روز جمع دنیاست که حق و باطلش کنار هم است و مجموعاند دنیاست که طیب و خبیثش کنار هماند آنجا یومالفصل است که ﴿وامتازوا الیوم ایها المجرمون﴾ , روزی است که به همهٴ اختلافها خاتمه داده میشود امروز ممکن است آراء گوناگون یکجا مطرح بشود معلوم نباشد که آن رأی حق کدام است رأی باطل کدام است ولی در قیامت به اختلافات اینها خاتمه داده میشود در آن روز روشن میشود که این مکتب حق است یا نه؟ این رأی حق بود یا نه؟ این نظر حق بود یا نه؟ یومالفصل است بالقولالمطلق یکی از القاب قیامت کبرا یومالفصل است فرمود: ﴿یفصل الآیات لعلکم بلقاء ربکم﴾ که آن یوماللقاء یوم الفصل است ایمان بیاورید چون هیچ جا برای شبهه نیست هیچ جا برای کتمان نیست انسانی که گرفتار اشتباه میشود برای اینکه خاطرت درونی را مکتوب میکند آن روز ﴿لایکتمون الله حدیثا﴾ چون باطل در آن روز راه ندارد اشتباه را هم در آنروز راهی نیست لذا یومالفصل است ﴿لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾ و این هم قبلاً به عرض رسید که قسمت مهم طرح مسائل توحیدی برای ذکرای معاد است یاد قیامت بودن است چون یاد قیامت است که مسئولیت و تهذیب و تزکیه را به همراه دارد و الا یاد مبدأ اعتقاد به اینکه جهان مبدأی دارد ولی مبدأ کاری با انسان ندارد, انسان را در برابر مبدأ مسئولیت و وظیفهای نباشد این اعتقاد سازنده نیست, مهمترین عاملی که در ساختن انسان نقش مؤثر دارد همان یاد معاد است ﴿لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾ آنروز را هم یومالتلاق مینامند یعنی روز تلاقی تلاقی عبید با مولایشان تلاقی کل با کل همه یکدیگر را میبینند یکی از القاب قیامت یومالتلاق است یعنی روز تلاقی و برخوردها یا چون بندگان بلقاء حق میرسند ﴿بلقاء ربکم﴾ از این جهت یومالتلاق است یا چون یکدیگر را ملاقات میکنند یومالتلاق است که در سورهٴ زمر و مانند آن مسئلهٴ یومالتلاق مطرح شد ﴿لینذر یوم التلاق﴾ و کسی که به آن یومالتلاق که روز ملاقات بنده با خداست یا ملاقات همگان است در سورهٴ مؤمن اینچنین آمده ﴿رفیع الدرجات ذوالعرش یلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده لینذر یومالتلاق﴾ , تا مردم را از روز تلاقی و برخورد انذار کند قسمت مهم ترساندن است اکثری مردم برای ترس از عذاب قیامت است که معصیت نمیکنند لذا همانطوری که قبلاً به عرض رسید گرچه خدای متعالی رسولالله(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به عنوان بشیر و نذیر معرفی کرد فرمود: ﴿یا ایها النبی انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً﴾ , با مبشر و نذیر این دو وصف توصیف کرده اما در هیچ جای قرآن نیامده ان انت الا مبشر یا ما انت الا مبشر اما ﴿ان انت الا نذیر﴾ آمده یا در طلیعهٴ بعثت ﴿یا ایها المدّثر ٭ قم فأنذر﴾ مطرح است نه قم فبشر یا وظیفهای که برای روحانیون و مبلغین و علما هست مسئلهٴ لیبشر و لینذر نیست ﴿ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ است ﴿فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ , مسئلهٴ انذار مطرح هست آن مهمترین عاملی که نمیگذارد انسان آلوده بشود ترس از قیامت است یا ترس از عذاب ظاهری یا ترس از عذاب باطنی یا از هر دو عذاب این است که همان وظیفهٴ خاص انبیاء را که به لسان حصر بیان شده ﴿ان انت الا نذیر﴾ یا ﴿یا ایها المدثر ٭ قم فأنذر﴾ همان وظیفه را به روحانیت داده است که ﴿لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾, مسئله, مسئلهٴ انذار است نه مسئلهٴ تبلیغ نه مسئلهٴ تدریس نه مسئلهٴ سخنرانی اینها همه صناعت است اینها همه وسیله است اگر سخنرانی انذار نبود سخنرانی است و فن است نه انذار نه رسالت نه خط انبیاء را رفتن به ما نگفتند درس بخوانید تا برای مردم سخنرانی کنید تا برای مردم بیان کنید اینچنین نیست باید بترسانید چه کسی میتواند مردم را بترساند؟ یک آدم ترسو مردم را میترساند کسی که میترسد میترساند کسی که نمیترسد چطور میتواند بترساند این اصلاً بلد نیست بترساند ممکن نیست کسی که خودش از عذاب قیامت نمیترسد بتواند مردم را بترساند او چه طور میترساند آدم ترسو حرفش معلوم است چهرهاش معلوم است رنگش زرد است کارش معلوم است غذایش معلوم است کسی که ترسو نیست معلوم است که ترسو نیست او سخنرانی میکند او رسالتی ندارد که رسالت حوزه ترساندن مردم از قیامت است اگر سخنرانی است زمینه است واگر درس گفتن است زمینه است و اگر چیز نوشتن است زمینه است و اگر تعلیم است زمینه است همه و همه زمینه است ﴿لینذروا قومهم اذا رحجوا الیهم﴾ حالا قوم بعضیها همانهایی هستند که در حوزهاند چون بعضیها در حوزهاند که رسالت حوزه را انجام بدهند قوم بعضیها افرادی هستند که در بیرون حوزه بسر میبرند کسی که رنگش زرد است و رنگش پریده است و ترسید این میتواند بترساند والا دیگری میرود سخنرانی میکند به ما گفتند درس بخوانید که بترسانید یعنی باید بترسید تا بترسانید و الا آدمی که نمیترسد چطوری میترساند اصلاً بلد نیست بترساند که. یک کسی که عمری در حوزه بود خودش نترسید این چطوری بترساند؟ از چه بترساند ﴿لیتفقهوا فی الدین﴾ برای خودشان ﴿ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ این است که هر جا خط کلی وحی و رسالت است صحبت انذار است هر جا تبیین خط کلی پیروان وحی ورسالت است صحبت از انذار است هم ﴿یا ایها المدثر ٭ قم فانذر﴾ است نه قم فبشر هم به ماها گفتهاند ﴿لیتفقهوا فی الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم﴾ تنها عاملی که میتواند انسان را وارسته کند ذکرالدار است و اگر خدای متعالی به یک سلسلهٴ خاص از انبیاء عظام بَها میدهد و اینها را بندگان مخلِص اولاً و مخلَص ثانیاً معرفی میکند میگوید چون اینها به یاد قیامت بودند من اینها را برگزیدم در جریان ابراهیم و آل ابراهیم(علیهالسلام) که میفرماید: ﴿انا اخلصناهم﴾ ما اینها را مخلَص کردیم اینها بندگان مخلِص بودند بعد مخلَصشان کردیم چرا؟ چرا ﴿انا اخلصناهم﴾؟ چطور شدند که اینها مخلص شدند؟ چطور شدند که ما در بین این همه اینها را برچین کردیم؟ اینها جبایهٴ مایند مجتبای مایند برچین شدهٴ مایند خدا اجتبا اینها را, چرا؟ چرا اینها رامخلص کرد ﴿انا اخلصناهم﴾ چرا؟ ﴿بخالصة﴾ یعنی در اثر داشتن یک ویژگی صفت خالص صد در صد خالص, ﴿بخالصة﴾ آن صفت خالصه چیست؟ ﴿ذکری الدار﴾ یاد قیامت بودن کسی که به یاد خانه است وسیله تهیه میکند کسی که در مسافرخانه سرگرم است که وسیله تهیه نمیکند دار آنجاست پس دنیا دار نیست اگر گفتند دار است دار مجاز است یعنی جای عبور است مثل اینکه انسان از خانهٴ کسی میانبر راه باز کرده برود خانهٴ خودش آن خانه که راه است که خانه نیست قرآن دنیا را دار نمیداند قیامت را دار میداند و کسی که به فکر منزل هست وسیله تهیه میکند کسی که به فکر منزل نیست چه وسیلهای دارد تهیه میکند؟ پس اگر خدای متعالی یک عدهای را گرامی داشت بیجهت نیست ﴿انا اخلصناهم﴾ چرا؟ ﴿بخالصة﴾ ما تلک الخالصه ﴿ذکری الدار﴾ هی آن وصف خالص ذکری الدار است لذا هر جا سخن از عرش است سخن از تدبیر است سخن از تسخیر است سخن از تدبیر الهی است سخن از تفصیل است ﴿لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾ پایان اوست.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است