display result search
منو
تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش چهارم

تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 126 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش چهارم
- ادامه بحث عرش و کرسیی
- نصایح پیامبر (ص) به ابوذر غفاری
- سفارش پیامبر اکرم (ص) پیرامون مذمت سخن‌چینی

أَعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لاَِجَلٍ مُسَمّىً یُدَبِّرُ الأمْرَ یُفَصِّلُ الآیَاتِ لَعَلَّکُم بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ﴾
آنچه در این کریمه راجع به حق بودن نظام آفرینش مطرح بود گذشت و آنچه فعلاً مورد بحث است مسئلهٴ عرش است که خدای متعالی بر عرش استوا دارد یعنی چه در قرآن کریم عرش یک انتصاب به حق تعالی دارد که می‌فرماید: ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ یا ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾ ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾ , یک قسم انتصاب به فرشتگان دارد که فرشتگان یا حاملان عرش‌اند یا طواف کننده‌های اطراف عرش‌اند ﴿وَتَرَی الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ , یا ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ , که در این ثمانیه انسانهای کامل هم نقشی دارند این عرش چیست؟ که خدا بر عرش استوی دارد واین عرش به عظمت موصوف است که خدا ﴿رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ﴾ است و خدا ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾ است و عده‌ای حامل عرش‌اند و عده‌ای در اطراف عرش طواف دارند که ﴿وَتَرَی الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ عده‌ای از علمای سنت دربارهٴ این‌گونه از معانی می‌گفتند ظاهر این الفاظ بما لها من المفاهیم معلوم است کیفیتشان مجهول است و سؤال بدعت است و ایمان واجب آنچه از مالک نقل شده است مرحوم امین‌الاسلام در مجمع نقل کرده است و دیگران هم نقل کرده‌اند این است که مالک بن انس گفت «الاستواء غیرمجهول و کیفیته غیر معلومة والسؤال عنه بدعة» باز بعضی از علمای سنت می‌گفتند که «تفسیره تلاوت اصولاً تفسیر قرآن یعنی تلاوت قرآن و عده‌ای هم دربارهٴ این‌گونه از معارف قرآن اظهار نظر می‌کردند آنهائی که اظهار نظر نمی‌کردند می‌گفتند تفسیر قرآن عبارت از تلاوت اوست نظری از آنها نرسید اما دیگران که دربارة قرآن اظهار نظر کردند یا به همین ظواهر اکتفا کردند و الفاظ را به همین معانی ظاهری حمل کردند که اینها مشبهه‌اند چون ظواهر این الفاظ جسمیت است عرش یعنی تخت استوی بر تخت یعنی جاگیری و قرارگرفتن بر تخت این لازمه‌اش تجسم است و آنها مشبهه‌اند و ابائی از جسمیت ذات اقدس الهی سبحانه و تعالی ندارند که این الفاظ را بر همین ظواهر حمل می‌کنند عده‌ای یک مقدار از اینها بالاتر فکر می‌کردند الفاظ را بر معانی علمی حمل می‌کردند نه معانی عقلی علم آن روز یعنی هیأت آن روز مسئلهٴ آسمانهای هفت‌گانه و بعد آسمان هشتم که جایگاه ستاره‌های ثابت است و بعد آسمان نهم که فلک الافلاک نامیده می‌شد به حساب آنها می‌گفتند به اینکه هفت آسمان است که در هر آسمانی یکی از این کواکب سبعه سیاره جا دارد بعد فوق آسمانهای هفت‌گانه آسمان هشتم است که جایگاه ستاره‌های ثوابت است فوق آسمان هشتم فلک نهم است که ستاره‌ای در او نیست آن فلک الافلاک است عده‌ای از مفسران این سماوات سبع را بر همان افلاک سبعه هیأت بطلمیوسی حمل می‌کردند کرسی را بر فلک هشتم حمل می‌کردند و عرش را بر فلک نهم و بعد می‌گفتند که فوق عرش که فلک نهم است چیزی نیست این تفسیر قرآن کریم به روش علمی چون علم روی فرضیه اتکا می‌کرد نه قضیه بدیهی و در معرض زوال بود طولی نکشید که جریان هیأت بطلمیوسی روشن شد که پایه‌های علمی عمیق ندارد حق با اقدمین است یعنی قبل از بطلمیوس و هم‌فکران او که می‌گفتند زمین حرکت می‌کند اقدمین نظرشان این بود متأخرین فهمیدند حق با اقدمین بود نه با بطلمیوسیها برای محققان قبل از بطلمیوس بود حق با آنها بود که می‌گفتند زمین در حرکت است بنابراین حمل آیات قرآن بر معانی علمی که پایگاه بدیهی ندارد که نظری به آن بدیهی ختم می‌شود بلکه به فرضیه متکی است و در معرض زوال است این خطر را در پیش دارد نباید این کار را می‌کردند و عرش و کرسی را بر فلک هشتم و نهم حمل نباید می‌کردند و حمل کردند بعد این‌ چنین شد عده‌ای گفته‌اند عرش و همچنین کرسی به معنای تخت ظاهری و جسم ظاهری نیست به معنای آسمان هشتم و نهم هم نیست این کنایه از مقام فرمانروائی است و کنایه از مقام تدبیر است واقعیتی به نام عرش نیست حقیقتی به نام کرسی نیست این کنایه است از مقام تدبیر به مقام فرمانروائی این معنا نقصی که دارد آن است که اگر چیزی در قرآن کریم به عنوان کنایه و مثل ذکر می‌شود چون قرآن نور است این معنا را تبیین می‌کند که من می‌خواهم مثل ذکر کنم نظیر آنچه دربارهٴ زجاجه و مصباح آمده که ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ﴾ لذا در آنجا کسی نمی‌گوید ما یک شجرهٴ زیتونی داریم واقعاً یک زجاجه‌ای داریم واقعاً یک مصباحی داریم واقعاً اینها تنزیل و تمثیل است چرا؟ چون خود قرآن کریم فرمود این مثل است یک تنزیل است اما دربارهٴ عرش هیچ واقعیتی برای عرش نیست هیچ حقیقتی برای کرسی نیست فقط تنزیل است یعنی آن تدبیر و مقام فرمانروائی را می‌گویند عرش یا نه یک واقعیت و حقیقتی است که آن واقعیت و حقیقت عرش نام دارد, الفاظی که در قرآن کریم استعمال می‌شود اگر محفوف به قرینة قطعی لفظی یا لبی نباشد بر همان معانی ظاهری‌اش حمل می‌شود منتها مصداق را باید مشخص کرد عرش مقام فرمانروائی است درست است یعنی عرف وقتی که بخواهند یک حکومتی را تقریر کنند می‌گویند آن حاکم بر تخت فرمانروائی نشست اما حکومت آن حاکم یک امر اعتباری است مقام او هم که حاکم بودن و سلطان بودن است امری است اعتباری دستورات او هم در شئون اعتباری است نه آن مقام یک واقعیت تکوینی است نه آن تخت یک مقام تکوینی است نه دستور و مدیریت و فرمانروئی او یک واقعیتی است جزء امور قراردادی است قراردادی کردند مردم یک منطقه که اگر او یک حرفی زد آنها هم اجرا کنند او می‌شود حاکم اینها هم می‌شوند مجریان نظر او این قرارداد است و اعتبار و بیرون از قرارداد و اعتبار واقعیتی نه برای مقام آن حاکم است نه برای تخت او نه برای فرمانروائی او اینها یک عناوین اعتباری است اینها همان مسائلی بود که به عنوان عناوین اعتباری در بحث دنیا گذشت که اینها دنیایند آیا عرشی که قرآن کریم مطرح می‌کند یعنی مقام فرمانروائی اعتباری یا نه یک مقامی است تکویناً که از آن مقام دستوراتی تکوینی وایجادهای الهی و ربوبیتهای الهی صادر می‌شود تمام تفاوت این است که آیا عرش یک واقعیت خارجی دارد؟ یا یک عنوان اعتباری است؟ ما اگر گفتیم فلان سلطان بر عرش سلطنت تکیه کرد یک مقام اعتباری است دستورات او لازم الاجراست یعنی در حیطهٴ اعتبار آیا واجب تعالی که ﴿رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ﴾ است یعنی دارای مقام اعتباری است عالم به اعتبار می‌گردد یا یک واقعیت و حقیقتی است که این واقعیت و حقیقت به خدای متعالی استناد دارد قرآن کریم شواهدی برای واقعیت داشتن عرش و کرسی در اختیار گذاشت که طبق این شواهد روایات معصومین علیهم السلام تدوین شده که در آن بحث قبل به عرض رسید که در کلمات علمای عامه تفسیری دربارهٴ عرش و کرسی و این‌گونه از معانی بلند نیست این در تفسیر امامیه است تبعاً آنچه از معدن وحی و عصمت رسیده است عرش را کرسی را مبسوطاً بحث کرده‌اند درباره‌اش نظر داده‌اند و شقوقش را ذکر کرده‌اند قرآن کریم هر جا سخن از عرش و کرسی است تدبیر الهی را در کنارش ذکر می‌کند یا تدبیر عملی یا تدبیر علمی چون ذات اقدس الهی اوصاف ذاتیه‌اش عین ذات است اوصاف فعلیه‌اش هم عین هم‌اند عین فعل‌اند علم فعلی خدا عین فعل خداست چه اینکه علم ذاتی حضرتش عین ذات حضرت است قرآن کریم هر جا سخن از عرش است تدبیر الهی را در کنارش ذکر می‌کند یا تدبیر عملی یا تدبیر علمی بعد از ذکر عرش یا می‌گوید خدا این‌چنین عالم را اداره می‌کند یا می‌گوید خدا این‌ چنین به شئون عالم، عالم است یا سخن از علم خداست علم فعلی یا سخن از تدبیر خداست که فعل و فیض حق تعالی است در همهٴ مواردی که سخن از عرش است در کنارش تدبیر مطرح است در همین آیة دوم سورهٴ «رعد» که محل بحث است فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لاَِجَلٍ مُسَمّی﴾ این شمس و قمر را مسخر کرد و همهٴ موجودات برای آنها قدْر و قدَر و حد معینی تنظیم شده است که همه در جریان و سیرند تا به آن هدف نهائی برسند و به دارالقرار واصل شوند در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 54 باز سخن از عرش خدا و تدبیر الهی است می‌فرماید: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ دیگر واو ذکر نکرده این تفسیر ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ است ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ یعنی چه می‌کند ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ این ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ یعنی «یجعلُ اللیل غاشیه علی النهار» که هر جا روشنی باشد فوراً تاریکی به سراغش می‌رود و او را خاموش می‌کند اینجا سیدنا الاستاد رضوان الله تعالی علیه پذیرفتند که اصل عالم ظلمت است نور عرضی است که از ناحیهٴ خدای متعالی می‌آید هرگز عالم بالذات روشن نیست اگر نوری دارد از طرف مبدأ است و بعضی از مفسران که آیهٴ سورهٴ یاسین را این ‌چنین تفسیر کرده‌اند در آنجا ایشان قبول نفرمودند، فرمودند روی قواعد ادبی سازگار نیست در سورهٴ «یس» که فرمود: ﴿آیَةٌ لَّهُمُ الَّیْل﴾ که ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ آنجا بعضی از بزرگان گفته بودند به اینکه اینکه در سورهٴ «یس» آمده که ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ معلوم می‌شود نهار و روشنی یک روکشی است روی درون تاریکی یک گوسفند را که پوست می‌کنند پوست روی گوسفند است درون گوسفند پوست نیست ظاهر آیة سورهٴ «یس» آن است که نهار یک روکشی است برای عالم روشنائی یک جلدی است که ما سلخش می‌کنیم این پوست را که بکنیم درون عالم تاریک است ﴿وَآیَةٌ لَّهُمُ الَّیْلُ﴾ که ﴿نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ﴾ این جلد نهار را که سلخ کردیم و گرفتیم, ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ یعنی در تاریکی‌اند پس نور یک روکشی است برای عالم امکان این ‌چنین نیست که درون جهان روشن باشد درون جهان شب است که یک نوری روی اینها را روشن کرده که اگر این سلخ بشود این روکش برداشته بشود ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اینها در تاریکی‌اند آنجا را فرمودند به اینکه باید «با» ذکر می‌شد نه «من» و قبول نفرمودند و اما اینجا را پذیرفتند به اینکه ظاهر آیه آن است که ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ همواره این غاشیة او خواهد بود او را می‌پوشاند زیر پوشش خود می‌گیرد ﴿یَطْلُبُهُ حَثِیثاً﴾ , فوراً به دنبال او شب به دنبال آن روز می‌رود یعنی این کره‌ای که ما رد او به سر می‌بریم و نیم‌رخ او همیشه روشن است برای اینکه روبروی آفتاب است سایه‌اش که مخروطی است مرتب در حرکت است تا هر جا روشن است آنجا را تاریک می‌کند.
پرسش ...
پاسخ: اگر کسی به عالم ملکوت یعنی به عالم نور رفت این می‌شود روشن مادامی که در عالم مملک است این ‌چنین است ملکوت جای روشنی است انسان اگر ملکوتی شد ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ﴾, می‌شود روشن. بنابراین هر جا سخن از عرش است سخن از تدبیر است یغشی خدای متعالی لیل را نهار را یعنی «یجعل الیل غاشیتاً علی النهار», دیگران فکر می‌کردند که نه نهار غاشیة لیل است هردو درست است چون هم ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ و هم ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ , هم ﴿یُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْل﴾, هم ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ الان که مثلا ً اردیبهشت است و روزها دارد بلند می‌شود ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ یعنی از دو طرف روز را در شب در غوس الیل می‌برد عمرشب را کوتاه می‌کند و این غوس النهار بزرگ می‌شود, پائیز که شده ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ از دو طرف غوس الیل را ادامه می‌دهد هم از این طرف زود شب می‌شود هم از آن طرف دیر صبح می‌شود پائیز و زمستان ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ است, بهار و تابستان ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ الان از دو طرف روز را بالا می‌برد هم از این طرف بالا می‌برد دیر شب می‌شود, هم از آن‌طرف بالا می‌برد که دیر صبح می‌شود غوس النهار است که دو طرف در آن غوس الیل راه پیدا کرده عمر شب را کوتاه کرده ولی پائیز که می‌شود ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ آن غوس الیل را ادامه می‌دهد از دو طرف پائین می‌آورد هم از آن طرف زود شب می‌شود هم از این طرف دیر صبح می‌شود الا ایّ حال یغشی برای هر دو درست است در این کریمهٴ سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ﴾, اول می‌آفریند ﴿وَالأمْرُ﴾ بعد تدبیر می‌کند ﴿تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ که سخن از ربوبیت است مصادیقش را ذکر کرد و در ذیل فرمود: ﴿تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ پس در این کریمه اگر سخن از عرش است سخن از تدبیر است درسورهٴ «حدید» هم که سخن از عرش است سخن از تدبیر علمی است فرمود﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ در آیهٴ چهارم سورهٴ «حدید» ﴿هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾, دیگر واو ندارد که ویعلم, ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ این ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ را تبیین می‌کند خوب چه می‌کند ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ﴾ هر چه در زمین فرو می‌رود هر قطره‌ای که از بالا می‌بارد و در زمین فرو رود خدا می‌داند هر بذر و هسته‌ای که در زمین فرومی‌رود خدا می‌داند هر انسانی که با موت در قبر فرو می‌رود خدا می‌داند هر چه که در زمین فرو می‌رود خدا می‌داند ﴿یَعْلَمُ مَا یَلِجُ فِی الأرْضِ وَمَا یَخْرُجُ مِنْهَا﴾ هر گیاهی که از زمین بیرون می‌آید خدا می‌داند و هر انسانی هم که از خاک برمی‌خیزد ﴿فَإِذَا هُم مِنَ الأجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ﴾ الله می‌داند, هر چه که از زمین بیرون می‌آید خدا می‌داند چه اینکه هر چه در زمین فرو می‌رود خدا می‌داند ﴿وَمَا یَنزِلُ مِنَ السَّماءِ وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا﴾ هرچه از آسمان نازل می‌شود چه برکتهای ظاهری مثل باران و امثال ذلک چه برکتهای معنوی که ﴿وَفِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ﴾ همه و همه که از غیب یا از بالا نازل می‌شود خدا می‌داند و آنچه به طرف آسمان برمی‌گردد ﴿وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا﴾ چه از نظر امور جسمانی, اگر بخاری است و اگر دخانی است و اگر اجرام خفیفی است که بالا می‌رود خدا می‌داند واگر امور معنوی است که ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾ آن را هم خدا می‌داند پس انچه از آسمان می‌آید و به آسمان می‌رود ظاهریش و باطنیش را خدا می‌داند آنچه در زمین فرو می‌رود و از زمین بر می‌خیزد ظاهریش و باطنیش را خدا می‌داند زیرا خداست که ﴿أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ او فراوان نعمت داده است نعمت سابق او سابق النعم است اسباق در وضو که یکی از سنن وضو است یعنی وضوی شاداب گرفتن در آب وضو این‌طور روغن مالی نکند اسباق رد وضو جزء سنن وضو است او سابق النعم است, ﴿أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً﴾ هر چه از سماوات نازل می‌شود و به سماء برمی‌گردد نعم الهی است هرچه در زمین فرو می‌رود و از زمین بیرون می‌آید نعم الهی است چه ظاهره‌اش چه باطنه‌اش.
پرسش ...
پاسخ: بله چون معلوم می‌شود یک ارتباطی با عرش هست آن‌گاه ببینیم عرش یک مقام اعتباری است که ارتباط با حقایق تکوین دارد یا نه می‌شود یک حقیقت تکوینی؟ اگر در سورهٴ «اعراف» وقتی سخن از عرش است تدبیر واقعی خداست اگر در سورهٴ «حدید» صحبت از عرش است علم فعلی خداست که علم فعلی عین تدبیر اوست و تدبیر او عین فعل اوست همان‌طوری که در صفات ذاتی, ذات عین هستی است در صفات فعلی هم فعل عین علم است اگر اینها حقیقی است ارتباطش به یک امر اعتباری نخواهد بود پس عرشی که هست یک مقام فرمانروائی تکوینی است نه عرشی است که می‌گوئیم سلطان عرش دارد یا فلان حاکم عرش دارد که مقام اعتباری است و واقعیتی در کار نیست سلطان که عرش دارد نه یعنی تخت دارد یعنی مقامی دارد این مقام, مقام اعتباری است امروز اگر گفتند باش هست فردا اگر گفتند نباش نیست و هیچ فرقی در نظام تکوین پیدا نشده و نمی‌شود پس مقام او اعتباری است دستورات او هم اعتباری است و اجرا هم امور اعتباری است امتثال و اطاعت هم امر اعتباری است. ولی دربارهٴ خدای متعالی که سخن از عرش است جهان تکوین را علماً و عملاً به مقام عرش ارتباط می‌دهد ﴿وَمَا یَعْرُجُ فِیهَا وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾ , هر جا باشید با شماست اینها را ما در این آیات کریمه به خاطر بسپاریم تا ببینیم روایات معصومین(علیهم السلام) از همین زوایا استفاده کرده‌اند یا نه؟ و آیا اینکه گفته‌اند ما قرآن ناطقیم حق گفته‌اند یا هنوز برای ما روشن نسیت؟ بنابراین وقتی که فرمود: ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ یا سخن از علم خداست یاسخن از کار خداست که کار خدا هم همان علم فعلی است و علم فعلی او هم همان کار اوست در دیگر سور هم همین‌طور است که ملاحظه می‌فرمائید هر جا صحبت از عرش است بدنبالش یا تدبیر است یا علم فعلی. و اما آنچه در جوامع روایی ما به عنوان عرش آمده این است اصول کافی باب العرش و الکرسی روایاتی دارد که روایت اولش تا حدودی خوانده شد رسیدیم به اینجا (33/27 صوت ناقص است) که حضرت فرمود خدا حامل عرش است نه عرش حامل خدا زیرا از آن ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ جاثلیق سوال کرد که خدا حامل عرش است یا عرش حامل خداست؟ حضرت امیر علیه السلام فرمود که خدا حامل عرش است چرا؟ برای اینکه عرش جزء این مجموعهٴ آفرینش است و خدای متعالی مجموعهٴ آفرینش را نگه می‌دارد به این آیه استدلال کرد که حضرت فرمود, فقال امیر المؤمنین(علیه السلام) «الله عز و جل حامل العرش و السماوات و الارض و ما فیهما و ما بینهما», به این کریمه استدلال کرد «و ذلک قول الله عزوجل» ﴿إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ أَن تَزُولَا وَلَئِن زَالَتَا إِنْ أَمْسَکَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِن بَعْدِهِ إِنَّهُ کَانَ حَلِیماً غَفُوراً﴾ آن‌گاه این شخص سوال کرد که پس عرش را چه کسی حمل می‌کند فرشتگان حمل می‌کنند یا نه؟ اگر حامل عرش خداست پس چرا قرآن می‌فرماید که عرش را فرشته حمل می‌کند یا چند نفر عرش را حمل می‌کنند اگر حامل عرش و حامل سماوات و ارض خداست پس چطور در قرآن کریم آمده که ﴿یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ , شما که می‌فرمائید خدا حامل عرش است در حالیکه این آیه می‌فرماید حاملین عرش هشت نفرند در قیامت مثلاً, حضرت فرمود که «ان العرش خلقه الله تعالی من انوار اربعه», آنوقت این عرش که مخلوقی از مخلوقات الهی است عده‌ای از انسانهای کامل یا فرشتگان را به مقامی رسانده است که آن مقام را اینها حیازت کردند و حامل آن مقامند مقام و صاحب مقام را خدا آفرید و خدا اداره می‌کند ولی این مقام را خدای متعالی به اینها داد نه به نحو تفویض هر دو را در تحت ربوبیت خود اداره می‌کند حضرت فرمود عرش را خدا حمل می‌کند و اگر در آیهٴ دیگر آمده که هشت نفر حامل عرشند خود آن اشخاص را با عرش را همه و همه را رب العالمین حمل می‌کند بعد از اینکه فرمود: «من انوار اربعه», هست آن‌گاه فرمود: «و هو العلم الذی حمله الله الحمله» , این عرش مقام علم فعلی خداست این علم یک حقیقتی است که انسانهای کامل یا فرشتگان یا هر دو حاملان این مقام‌اند این که در بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که در دلم علمهای فراوانی است «لو أصبت له حملةً» , اگر کسی را که بتواند حامل این علوم باشد مقداری از این علوم را با او در میان می‌گذارم, برای آنست که علم یک حقیقتی است که هر کسی تحمل او را ندارد چطور درک یک مطلب مشکل مقدور همه نیست, چطور اگر کسی یکی دو ساعت فکر کرده یک مطلب سنگینی را فهمیده سرش درد می‌آید, چطور هضم هر سرّی مقدور هر کسی نیست که داشته باشد و نگوید این‌چنین, نیست که یک امر اعتباری باشد بی‌واقعیت یک حقیقتی است که اولاً درکش مقدور بعضیها نیست بعضیها درک می‌کنند ولی نمی‌توانند ضبط کنند و رازدار باشند و برای کسی نگویند فوراً علنی می‌کنند یک حقیقتی است که افراد کمی می‌توانند هم او را بفهمند هم او را هضم کنند اینکه حضرت فرمود: «لو اصبت له حملة» , دو نفر ممکن است که یک مطلبی را یاد بگیرند یکی رازدار باشد آن مطلب را با هر کسی در میان نگذارد و یک کسی همان مطلب را برای کسی که استعداد ندارد در میان می‌گذارد خودش و مطلب را هر دو را ضایع می‌کند آن حدیث شریفی که مرحوم صدوق رضوان(الله تعالی علیه) در توحید خود داشت که قبلاً خوانده شد که حضرت فرمود: «لیس کل العلم یستطیع صاحب العلم ان یفسره لکل الناس» , هر مطلب علمی را که نمی‌شود به هر کسی گفت یا طرف متوجه نمی‌شود گمراه می‌شود یا اگر فهمید قدرت ضبط را ندارد برای هر کسی مطرح می‌کند آنها متوجه نمی‌شوند آن‌گاه به حضرت عرض کرد «فرجت عنی فرج الله عنک» , من که آن قدرت علمی را ندارم تکلیف من چیست ؟ فرمود تو همین ظواهر را ایمان بیاوری برای تو کافی است تو که بدانی خدا خلق السموات و الارض است محیی و ممیت است و امثال ذلک کافی است تو دیگر تو دیگر بحث نکن که چطور یک جا در قرآن آمده که انسان که می‌میرد جان را خدا قبض می‌کند ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ , یک جا فرمود کسی که می‌میرد فرشتة مرگ جان را قبض می‌کند ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ , یک جا فرمود افراد که می‌میرند فرشتگان مامور زیر دست آنها جان را قبض می‌کنند ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ یا ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ , این مال تو نیست تو فقط بدان خدائی هست و محیی و ممیت هست و جان را او قبض می‌کند بگذار عده‌ای دیگر بیایند این مسائل را بفهمند که چطور یک جا خدا قبض می‌کند؟ آیا همه آن توفیق را دارند که هنگام ارتحال جان را تسلیم آن دوست کنند یا مقدور همه نیست؟ یا زیارت [جناب] عزرائیل(سلام الله علیه) مقدور همه هست یا مقدور همه نیست اینکه امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفهٴسجادیه فرمود هنگام موت «تجلی ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب» , آیا هر کسی این قدرت را دارد هنگام مردن [جناب] عزرائیل(سلام الله علیه) را زیارت کند یا گرفتار مامورین می‌شود ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾ فرمود این کار برای تو نیست تو همان بدان که خدایی هست و خالقی هست و محیی و ممیت هست مشکل تو با همین مقدار حل می‌شود که گفت «فرجت عنی فرج الله عنک» هر مقامی را هر کسی که حمل نمی‌کند فرمود این مقام علمی را حملهٴ خاص حمل می‌کنند این حملهٴ خاص کیانند باز در جوامع روایی ما مشخص شده که معصومین(علیهم السلام) هستند فرشتگان دور اینها می‌گردند آیا همان فرشتگانی که در سورهٴ «حم» آمده ﴿وَتَرَی الْمَلاَئِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ﴾ همان ملئکه هستند که حامل عرش‌اند یا حامل عرش کسانیند و طواف کنندها و طائفین حول العرش کسان دیگرند؟ اینها ممکن است در خلال بحثها حل بشود به خواست خدا ولی حضرت فرمود عرش خدا علم خداست آن هم نه علم ذاتی، علم فعلی عده‌ای را حامل علم خود قرار داد علم و حامل علم را خدا حمل می‌کند و علم را در مقام فعل عده‌ای حمل می‌کنند «و هو العلم الذی حمله الله حملة» , آن علم را خدای متعالی به حاملین علم داد و ذلک نور من عظمته, اگر عظمت الهی عین ذات خداست عین علم است این عظمت فعلی و علم فعلی از آن عظمت ذاتی و علم ذاتی نشأت می‌گیرد و عرش می‌شود عظیم‌ خدا می‌شود رب العرش العظیم واگر مرحوم کلینی از امام ششم(سلام الله علیه) نقل کرد که اگر کسی این سه اصل را حفظ کند در باطن عالم مرد عظیم خواهد بود سرش همین است که «من تعلم العلم و عمل به و علم لله دعی فی ملکوت السماوات عظیما», اگر کسی برای رضای خدا عالم شود این لله از باب تنازع به هر سه متعلق است «من تعلم العلم و عمل به علم لله دعی فی ملکوت السماوات عظیما» , این در باطن عالم مرد عظیم خواهد بود این هرگز حاضر نیست آن حقیقت عظیم را به این امر وهمی بفروشد که بشود ﴿مَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُم﴾ این به فکر ﴿یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ است نه به فکر ﴿مَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُم﴾ فرمود «و ذلک نور من عظمته فبعظمته و نوره ابصر قلوب المؤمنین و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون» چون انسان نابینا و خفاش صفت با نور بد است در پایان بحث قبل به اینجا رسیدیم که هرگز علم با جهل دشمنی ندارد می‌کوشد جهل را برطرف کند روشن کند عالم با جاهل بد نیست نمی‌خواهد علیه او کار کند می‌خواهد دست او را بگیرد این جاهل است که با عالم بد است «الجاهلون لاهل العلم اعداء», نه اینکه علماء اعداء جهالند «المرء عدو ما جهل» , افراد عادی دشمن چیزی‌اند که نمی‌دانند ولی مومن هم دوستدار علم است و هم چیزی را که نمی‌داند گمشده خود می‌پندارد که «الحکمت ضالة المؤمن» «وعاداه الجاهلون و بعظمته و نوره ابتغی من فی السماوات و الارض من جمیع خلائقه الیه الوسیله بالاعمال المختلفه و الادیان المشتبهه» هر کسی از راه خاص به آن سمت می‌رود بعضی اشتباه می‌کنند بعضی درست می‌روند «فکل محمودٌ» این طور نیست که تفویض باشد این‌طور نیست که آن مقام تدبیر را اگر به فرشتگان یا به انسانهای کامل داد تفویض کرده است این‌چنین نیست همهٴ این فرشتگان و انسانهای کامل سراسر جنود الهی‌اند که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ , «فکل محمود یحمله الله», مبادا توهم بشود که با دست ظاهری حمل می‌کند نه «یحمله الله بنوره و عظمته وقدرته», بنابراین حامل و محمول هر دو محمول الهی‌اند آن حقیقت علمی با فرشتگان یا انسانهای کامل که حاملان عرش‌اند هر دو محمول الهی‌اند خدا با نور و عظمت و قدرت اینها را اداره می‌کند «لا یستطیع لنفسه ضراً و لا نفعاً ولا موتاً ولا حیاة ولا نشوراً» , در نظام تکوین همان طوری که قرآن دارد و این روایت تبیین می‌کند احدی مالک چیزی نیست ملک اعتباری که این کتاب از آنِ کسی است چون اعتبار است آسیبی به جایی نمی‌رساند اما ملک تکوینی احدی مالک چیزی نیست اینکه در قرآن کریم آمده این مضمون انسان مخصوصاً دربارهٴ انبیاء، رسول الله(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) که «لا یستطیع لنفسه ضرا و نفعا و لا موتاً و لا حیاة و لا نشورا» این فی ما یرجع الی التکوین است لذا حضرت می‌فرمود به اینکه من وقتی چشمم را باز کردم نمی‌دانم می‌توانم ببندم یا قبل از بستن می‌میرم عده‌ای هم این‌چنین‌اند عده‌ای که خیال می‌کنند توان کاری را دارند خدا توان بستن چشم را به آنها نمی‌دهد و اگر دیگران چشمشان را نبندند در موقف تغسیل یک منظرة بدی هم دارند قرآن می‌فرماید ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ این «ام» امِ منقطعه است یعنی آنکه مالک چشم و گوش است دیگری است امانتی به شما دادند که امانت را حفظ کنید و الا گاهی اجازه بستن چشم را هم به ما نمی‌دهند ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ بنابراین احدی در نظام تکوین مالک چیزی نیست و اگر موسای کریم(سلام الله علیه) گفت که ﴿لاَ أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَأَخِی﴾ , نه یعنی در مسائل تکوینی یعنی شما دستور دادید اطاعت کنید «انی لا املک الانفسی» و اخی هم «لا یملک الا نفسه» نه «انی لا املک الا نفسی و اخی» من فقط مالک هر دو هستم نه من ﴿لاَ أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی﴾ و اخی هم «لا املک الا نفسه» در ایمان آوردن ما دوتا ایمان آوردیم در مسائل اختیاری اعتباری تشریعی نه مسائل تکوینی من مالک خودم هستم و برادرم هم مالک خودش هست, حتی یعارض با آن آیه‌ای که دربارهٴ رسول الله آمده که «لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا ولا حیاتا ولا نشورا» , که مضمون کریمه است در نظام تکوین احدی مالک چیزی نیست در نظام قرار دادی و اعتباری هرکسی مکلف است که ایمان بیاورد این مقدار اعتباری در اختیار اوست با لعطاء من الله, پس در نظام تکوین «لا یستطیع» احدی «لنفسه ضرا و لا نفعا ولا موتا و لا حیاتا و لا نشورا فکل شیء محمول و الله تبارک و تعالی الممسک لهما ان تزولا و المحیط بهما من شیء و هو حیاة کل شیءٍ و نور کل شیء», همین فیض الهی است که باعث زنده شدن هر موجود زنده است باعث روشن شدن هر موجود روشنی است, «سبحانه و تعالی عما یقولون علواً کبیرا» هم تفویض را سلب کرده است و هم جسمانی بودن را, فرمود آن منزه از آن است که روی تختی قرار بگیرد که کسی او را حمل کند و منزه از آنست که وقتی عرش را به کسی واگذار کرده بشود تفویض که بشود مغلولت الید این ‌چنین نیست او منزه از جسمانیت است او مبرای از تفویض است او نیازی به احدی ندارد و به احدی هم قدرت نمی‌دهد به احدی هم احتیاج ندارد به احدی هم استقلال نمی‌دهد او منزه از تفویض است او مبرای از جسمیت است اینها خلاصهٴ حدیث اول.
اما حدیث دوم دنبالهٴ همان حدیث است به امیر المؤمنین سلام الله علیه عرض می‌کند که «فاخبرنی عن الله عزوجل این هو» خدا کجاست؟ «فقال امیر المؤمنین(سلام الله علیه) هو هاهنا و هاهنا وفوق و تحت ومحیط بنا و معنا وهو قوله ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ فالکرسی محیط للسماوات و الارض و ما بینها وما تحت الثری و ان تجهر بالقول فانه یعلم السر و اخفی و ذلک قوله تعالی: ﴿وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ﴾ فالذین یحملون العرش هم العلماء» صدر این جمله که الان خوانده شد که به آیه سورهٴ «مجادله» استدلال کرد این یک بحث دیگری دارد که در آن بحث بین ثالث ثلاثه که کفر است و رابع ثلاثه که توحید است باید فرق گذاشت این حدیث شریف ناظر به اوست که حضرت استدلال کرد به آیه سورهٴ «مجادله» که هر نجوایی که باشد سه نفر نجوی می‌کنند خدا چهارمی است ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلاّ هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ این تو حید خالص خواهد بود با آنچه در سورهٴ «مائده» آمده ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ این یک بحث عمیقی دارد که بین ثالث ثلاثه و رابع ثلاثه چه فرقی است آیا سه نفر که اینجا هستند خدا چهارمی‌ چهار نفر است؟ یا چهارمی سه نفر است توحید آنست که خدا رابع ثلاثه است, کفر آنست خدا رابع ثلاثه باشد این یک بحث دیگری دارد که انشاء الله قتی به آنجا رسیدیم به استشهاد این روایت حل می‌شود. اما ذیل این بحث فرمود به اینکه عرش خدا یعنی علم خدا او به همه چیز عالم است استدلال کرده ﴿وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ﴾ پس کرسی یک تختی باشد عرش یک تختی باشد آن‌طوری که شاخه‌های انگور تختی دارند عرشی دارند که فرمود جناتی هست نخیلی هست معروشاتاً و غیر معروشات انگورها دو قسم‌اند یک انگورهای معروش که در داربستند و بر عرش استوارند یک انگورهایی هستند یک روی زمین میتنند فرمود همهن اینها را خدا آفرید آیا همان‌طوری که انگور آن انگورهای داربست معروشند یعنی له عرش هست معاذ الله برای خدا عرشی است این‌چنین یاعرشه هو العلم؟ فرمود: «عرشه هو العلم» آنجا که می‌فرماید: «جنات من نخیل و اعناب» این اعناب و انگورها معروشاتٌ و غیر معروشاتٌ یک عده از انگورها هستند که روی زمین می‌تنند یک عده انگورهایی هستند که داربستند روی تختی که برای اینها روی تختها می‌آرمند فرمودند هم آن اعناب معروش را که لها عرش خدا آفرید زارعش اوست, هم این اعنابی که در بستر زمین گسترده است و معروش نیست بنابراین مسئله عرش این‌ چنین نخواهد بود که یک تختی است خدای متعالی روی تخت, نه می‌شود گفت که این حرفها به ما چه, این حرفها را گفتند که ما بفهمیم لیدبروا آیاته, ونه می‌شود گفت تفسیره تلاوته نه تفسیر چیز دیگر است تلاوت چیز دیگر و نه می‌شود این عرش را به همین معانی جسمانی حمل کرد چون «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار لیس کمثله شیء» و مانند آن و نه می‌شود عرش را به مقام فرمانروایی جهانِ اعتبار حمل کرد زیرا این اعتباری است آن حقیقی پی واقعیتی دارد که این واقعیت را در لسان معصومین(سلام الله علیهم) به علم و تدبیر عملی خداوند متعال تفسیر کرده‌اند که شواهد فراوانی همین معنا را تثبیت می‌کند که بقیه‌اش به خواست خدا بعداً می‌آید.
«والحمد لله‌ربّ‌ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:47

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی