- 817
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 83 سوره بقره _ بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 83 سوره بقره _ بخش دوم
- اهمیت اخلاق به سان اهمیت احکام در جامعه دینی است
- تمام احکام و دستورهای دینی حتی خشونتش، قول حسن است
- عدم دشنام معبودان غیر دینی
- عدم دشنام سازی برای والدین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بنیإِسْرَائِیلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلاً مِنْکُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ﴾
در بیان نعمتهایی که خدای سبحان بر بنیاسرائیل ارزانی داشت مسئلهٴ نعمت تعهدهای أخلاقی و عبادی را هم مطرح میکند که میفرماید: ما این نعمت را به شما دادیم منتها شما کفران کردید. اهمیت اخلاق در حدّ اهمیت احکام و در حدّ اهمیّت اعتقاد است، طوری که خدای سبحان مسئلهٴ اخلاق را در ردیف احکام به عنوان یک تعهد از امّت أخذ کرد. در این آیهٴ کریمه همانطوری که بعضی از مسائل اعتقادی فی الجمله اشاره شد، و بعضی از مسائل عبادی اشاره شد به بعضی از مسائل اخلاقی به عنوان أخذ تعهد اشاره شد فرمود: ما از بنیاسرائیل تعهّد گرفتیم که جز خدا أحدی را نپرستند، از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که نماز بخوانند، از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که زکات بدهند، از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که با مردم خوش برخورد باشند، این مسئله اخلاق در حدّ مسئله احکام به عنوان یک ماده میثاق مطرح است. اینطور نیست که اخلاق یک امر جزئی باشد و تأثیری هم در سعادت جامعه نداشته باشد، جزو امور فرعی باشد. یک وقت یک امّت میتواند پیشرفت کند که خوش برخورد باشد، اوّلاً با خود خوش برخورد باشد، خود را ارزان نفروشد، ثانیاً از محیط خانواده خود به خوبی رعایت کند، ثالثاً از ارحام به خوبی رعایت کند، رابعاً از یتامی به خوبی پرستاری کند، خامساً از مساکین به خوبی نگهداری کند، سادساً از مردم هر که هست خواه مسلمان، خواه کافر با احترام برخورد کند.
فرمان فراگیر حسن خلق
﴿قولوا للنّاس حسناً﴾ نه «قولوا للمؤمنین حسنا،»ً «قولوا للمسلمین حسناً یا للمؤمنین حسنا»، نیست، این اهمیت اخلاق است، این جامعه میتواند پیشرفت کند.
شناخت توحیدی
فرمود: ﴿وإذ أخذنا میثاق بنیإسرائیل لاتعبدون إلاّ الله﴾ این توحید عبادی، خب توحید هم که بیمعرفت میسّر نیست یعنی شناخت شما از جهان، شناخت توحیدی باشد و جزء یک خدای واحد، احدی را هم عبادت نکنید، یعنی هم عبادت ضروری است هم توحید عبادی ضروری است. هم بشر باید بپرستد؛ چون محتاج است. هم باید معبود او خدای واحد باشد و لاغیر.
ـ تعهدهای اخلاقی
آنگاه از خدا که مسئله توحید و عبادت را آموخت و فرا گرفت با مردم که خلق خدایند باید خوش برخورد باشد. این خلق خدا اوّل در محیط خانوادگی خود اوست، میشود پدر و مادر، بعد مربوط به اقوام و قبیله و رحم و امثال ذلک است، میشود ذی القربیٰ، از ذی القربىٰ که گذشتیم یعنی از فامیل و عشیره و قبیله که ارتباط نَسَبی به انسان دارد، از اینها که گذشتیم با بیگانهها تماس میگیریم به حسب ظاهر، فرمود: بیگانه اگر یتیم بود باید از تفقد شما برخوردار باشد. اگر مسکین بود باید از احسان شما برخوردار باشد. اگر یتیم نبود مسکین نبود ارحام شما نبود، مربوط به خانواده شما نبود، انسان بود باید از احسان شما برخوردار باشد، خواه مسلمان، خواه کافر. نفرمود: «ثمّ قولوا للمسلمین حسناً» یا «للمؤمنین حسناً» این جامعه میتواند سرفراز باشد.
آنگاه این را به عنوان تعهّد از بنیاسرائیل اخذ کرده است حتی به موسیٰ و هارون(علیهما السلام) هم دستور داد در دعوت و هدایت خوش برخورد باشید. همان تعهّد را به انبیای دیگر آموخت به خاتم انبیا(علیهم آلاف التحیّة والثناء) هم آموخت که در برخورد و هدایت و دعوت خوش برخورد باش.
ابعاد پیمان اخلاقی
گاهی به ما میگویند: نسبت به مردم بد نگویید! گاهی دستور قول حسن میدهند. همین دو بُعد سلب و اثباتی که دربارهٴ توحید بود دربارهٴ احسان والدین بود، دربارهٴ مردم هم هست. دربارهٴ توحید ملاحظه فرمودید گاهی خدای سبحان ما را از شرک نهی میکند میفرماید: ﴿لاتشرکوا به شیئاً﴾ و گاهی ما را به توحید دعوت میکند، ﴿لاتعبدون إلا الله﴾ گاهی امر به توحید است، گاهی نهی از شرک گاهی هر دو را در کنار هم ذکر میکنند. درباره والدین هم اینچنین است، گاهی نهی از عقوق است میفرماید به این که ﴿فلاتقل لهما أُفّ﴾ ویا ﴿ولاتنهرهما﴾ ، گاهی امر به احسان است ﴿وبالوالدین إحساناً﴾، گاهی هر دو را هم کنار هم جمع میکند.
دربارهٴ احسان عمومی مردم هم اینچنین است، گاهی میگویند به کسی بد نگویید، نهی از سبّ میکنند، گاهی میگویند نسبت به مردم قول حسن داشته باشید ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾.
استدلال بر حسن و قبح اخلاقی
اگر خدای سبحان فرمود: شما آن معبودهای دروغین بتپرستان را بد نگوئید، به بتِ بتپرست بد نگوئید، خب پیداست که انسان حق ندارد به کسی بد بگوید و با بدی برخورد کند، اگر فرمود: این سنگهایی که بتپرستان تقدیس میکنند، شما بد نگوئید. چوبهایی که مورد تقدیس عبادی بتپرستان است، بد نگوئید. ﴿ولاتسبّوا الّذین یدعون من دون الله﴾ اگر فرمود: به این چوبها و به این بتها بد نگوئید، خب یقیناً به افرادی که سهمی از حیات انسانی دارند میگوید: بد نگوئید. از فرعون و هامان بدتر در بنیاسرائیل دیگر کسی نبود، أمّا خدای سبحان به موسای کلیم میفرماید که تو و هارون برای هدایت فرعون و هامان حرکت کنید ﴿فقولا له قولاً لیّناً لعلّه یتذکر أو یخشیٰ﴾ ؛ شما در مقام دعوت با نرمش سخن بگوئید.
جایگاه نرمش و خشونت
آنجا که جای عذاب است خدای سبحان دستور جنگ میدهد. در طی بحث دیروز اشاره شد که امر به معروف و نهی از منکر از مصادیق قول حسن است و اگر هم از مصادیق قول حسن نباشد مخصِّص است. آنجایی که خود شارع مقدّس دستور خشونت میدهد آن یا مصداق قول حسن است چون در حقیقت احسان است یا اگر هم مصداق قول حسن نباشد تخصیصاً خارج شد. این معنا که فرمود: ﴿فقولا له قولاً لیّناً﴾ یعنی در هنگام اتمام حجّت، در برخوردهای اولی خشن نباشید به رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) هم همین دستور را داد که ﴿فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظاً غلیظ القلب لأنفضّوا من حولک﴾ به موسیٰ و هارون هم آن دستور را داد که با فرعون در هنگام دعوت خوش برخورد باشید، با نرمش دعوت کنید، آن مراحل عالیه هم که رسیدالبته گاهی دستور جنگ است، گاهی هم خدا میفرماید: ﴿أُولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون﴾ یا ﴿علیهم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین﴾ تا به آنجا برسد، امّا آن بحث اصلی و دستور اصلی و ابتدائی خوش برخوردی است، تا برسد به جایی که چاره جز جنگ و مانند آن نباشد، نظیر درمان کردن یک بیمار، اوّل با ساده ترین دارو بعد آخر الدواء الکیّ، این در بیانات حضرت امیر در نهج هست که فرمودند: «فآخر الدواء الکیّ» کیّ یعنی داغ کردن، همین است که در سورهٴ توبه فرمود: ﴿فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم﴾ ؛ آن نقدینی که باید در راه خدا انفاق میکرد، انفاق نکرد اینها را در قیامت داغ میکنند به پیشانی و پهلو و پشت متکاثرین میچسبانند که پشت و پهلو و پیشانی اینها را داغ میکنند، کیّ میکنند. کیّ یعنی داغ کردن «علاج کیّ کنمت کاخر الدواء الکیّ» .
این «فآخر الدواء الکیّ» در بیانات مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است، یک وقت به آن آخر الدواء میرسد، آن هم حسن است در حقیقت، اگر یک طبیبی دستور داغ کردن داد آن هم احسان به بیمار است، شما میبینید بیماران نوبت میگیرند با جذع و با ناله از طبیب مسئلت میکنند که او را عمل کند، این احسان به حال بیمار است، منتها بیماری که بداند مریض است و باید درمان بشود به سراغ طبیب میرود، با التماس میگوید دست به چاقو ببر و این عضو فاسد را از من قطع کن و مرا نجات بده. مگر نه آن است که به سراغ أطبا، با التماس میروند، نوبت میگیرند، که عمل بشوند و این رودهشان را قطع کنند و این قلبشان را عوض کنند، و درمان کنند یا این مغزشان را درمان کننداگر کسی بفهمد که مریض است به سراغ طبیب میرود و آن برش طبیب را احسان میداند، بنابراین، اگر مسئله نهی از منکر هست یا اگر گاهی مسئله ﴿أف لکم ولما تعبدون من دون الله﴾ است یا اگر هم گاهی ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ و امثال ذلک است، این همان «آخر الدواء الکیّ» است که احسان است در حقیقت و اگر هم احسان نباشد تخصیصاً خارج است.
نفی توقع بیجا
بنابراین اصل اوّلی آن است که انسان با خلق خدا خوش برخورد باشد، این نه به آن معنا است که توقع افراد زیاد باشد، انسان باید قول حسن را بداند، از اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ این نه به آن معناست که ما سطح توقعمان را از دیگران بالا ببریم باید منتظر قول حسن باشیم. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ نور دارد که اگر شما بدون قرار قبلی رفتید منزل کسی و صاحبخانه از پذیرفتن شما معذور بود چون برنامه قبلی داشت ﴿وإن قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو أزکىٰ لکم﴾ ؛ اگر گفت معذرت میخواهم الآن فرصت ندارم شما را به حضور بپذیرم یا با شما دیدار داشته باشم، شما برگردید گله نکنید و این کار، کار خوبی است برای شما. اگر گفتند: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ نه به این معناست که سطح توقع ما هم برود بالا، ما باید به این اصول اسلامی آشنا بشویم. هم کار ما منظم باشد، اگر خواستیم جایی برویم با قرار قبلی برویم، و هم اگر یک جایی رفتیم و صاحبخانه واقعاً از پذیرش ما معذور بود و گفت: الآن من وقت ندارم و معذورم و شما الآن تشریف ببرید و برگردید ﴿إن قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو أزکى لکم﴾ برگردید اگر بخواهید تزکیه بشوید، تطهیر بشوید، این اصول اخلاقی را رعایت کنید، گله نکنید. پس از این طرف به ما آموختند که ﴿وقولوا للناس حسناً﴾ و از آن طرف هم گفتهاند که سطح توقعتان را بالا نبرید.
بازگشت به بحثِ اهمّیت اخلاق
مسئله اخلاق در جامعه در حدّ عبادت مؤثر است. خدای سبحان این را به عنوان یک تعهّد از بنیاسرائیل دریافت کرده است فرمود: من از شما تعهّد گرفتم که خوش اخلاق باشید، همانطوری که از شما تعهّد گرفتم که نماز بخوانید. اینچنین نیست که مسئله اخلاق یک امر جزئی و فرعی باشد، فرمود: ما از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که با اخلاق اسلامی زندگی کنند و ما لحظه به لحظه این مقاطع اخلاقی اسلامی را بررسی کردیم. اوّل از خانواده شروع کردیم، بعد به ارحام رسیدیم، بعد به یتامى رسیدیم و بعد به مساکین رسیدیم، بعد به خلق خدا رسیدیم. در هیچکدام از این بخشها سخن از ایمان و اسلام نیست، سخن از این نیست که حالا یتیم باید مؤمن باشد، البته مؤمن مقدم است. سخن از آن نیست که مسکین باید مسلمان باشد، البته مسلمان مقدم است. دین، دین جهانی است. شما کتاب قیّم شرایع مرحوم محقق را ببینید سایر فقهاء هم با او موافقاند که انسان ممکن است مال خود را وقف کند برای تغذیه یک کلاب بی سرپرست، یا یهودیِ بی سرپرست، این وقف آیا صحیح است یا صحیح نیست؟ البته که در اسلام صحیح است. انسان میتواند خانهٴ خود را وقف کند برای یک یهودی فقیر که یک یهودی در کشور گرسنه نماند، این وقفِ صحیح است. اگر هم وقف عبادی است نه به این معناست که موقوف علیه باید متعبّد باشد، واقف باید متعبّد باشد، نه موقوف علیه.
سؤال ...
جواب: ملاقات کنید بعد از اینکه امر به معروف کردید. این از شعب امر به معروف است.
ـ مراتب و مراحل امر به معروف و نهی از منکر
این یکی از درجات امر به معروف این است اوّل انزجار قلبی است، بعد وجوه مکفَهِرَّة است بعد مراتب دیگر حتی ضرب، امّا اوّل باید انسان به وظیفه امر به معروف عمل بکند، آن هنر را داشته باشد که صریحاً بگوید، اوّل انتقاد غیر مستقیم بعد انتقاد مستقیم، آن هم در خلوت نه در جلوت، آن هم مستدل بگوید: این راه که تو میروی به ترکستان است، بعد اگر اثر نکرد با وجوه مکفهِرِّه ملاقات کند، نه این که همین که دید یک کسی معصیت میکند، چهره عبوس کند. این چهره عبوس کردن کار آسانی است، یک نهی از منکر منفی است، اگر ما امر به معروف کردیم، نوبت به نهی از منکر نمیرسد خیلی کم اتفاق میافتد. اگر ما صبر کردیم، امر به معروف نکردیم مردم مبتلا به معصیت شدند نوبت به نهی از منکر هم رسید نرفتیم، انتقاد مستقیم یا غیر مستقیم و دلسوزانه نکردیم بعد چهرهٴ را عبوس بکنیم، آن مسئله دیگر است و چهره عبوس کردن کار آسانی است. اگر نوبت به آنجا رسید این هم قول حسن است برای اصلاح اوست، این نظیر همان چاقوی برندهای است که طبیب در دست گرفته است، واقعاً احسان به حال بیمار است. این خشونت، یک خشونت مقدّس است. یک خشونت بدی نیست، چون به حال اوست.
بنابراین، اخلاق در جامعهٴ اسلامی و انسانی از اهمیّتی برخوردار است که خدای سبحان آن را در کنار عبادت ذکر کرد اوّلاً، به عنوان یک میثاق رسمی از بنیاسرائیل تعهّد گرفت ثانیاً، و آنها در برابر این تعهّد چون پایمردی نشان ندادند خدای سبحان آن را به عنوان نقطه ضعف بنیاسرائیل شمرده است ثالثاً. در نوع این موارد سخن از مردم مطرح است نه سخن از مؤمن، البته در هر جا امر دایر بشود بین مؤمن و غیر مؤمن، مؤمن مقدم است. احسان به مؤمن به مراتب از احسان به غیر مؤمن أولىٰ است. اینها قابل انکار نیست، امّا فرمود: ﴿قولوا للنّاس حسناً﴾.
پرد اخت زکات و احسان به یتیم و مسکین
و این هم که فرمود «یتامیٰ» را رعایت کنید «مساکین» را رعایت کنید نه یعنی با زکات، چون زکات بحثی جدا دارد و علیحده تعهّد گرفت، این ﴿آتوا الزکوة﴾ که کاری با مسئلهٴ یتامیٰ و مساکین ندارند این چنین نیست که شما با زکات یتامىٰ و مساکین را تأمین کنید خب اگر همین باشد که ﴿آتوا الزکوة﴾ کافی است. حالا اگر کسی زکات بدهکار نیست، نباید یتیم و مسکین را دریابد یا اگر زکات بدهکار و بود و زکاتش را داد ولی مع ذلک این مسکین تأمین نشد باز بر او واجب است. اگر کسی مستحضر است که این یتیم یا آن مسکین بدون کفالتند، بر او واجب عینی است. اگر او و دیگران هر دو با خبرند، یا همه با خبرند بر آنها واجب کفایی است ولو زکاتش را هم داده باشد یا اهل زکات نباشد. شما ملاحظه میفرمائید آیاتی که مربوط به زکات است بسیاری از اینها در مکّه نازل شد، در حالی که زکات مصطلح فقهی در مدینه آمد، این آیاتی که در مکّه نازل شد سوری که در مکّه نازل شد آیات مکّّی که ما را به زکات دعوت میکند این زکات مصطلح فقهی که نیست این یا صدقات مستحبّه است یا تزکیه نفس است یا انفاق مردمی که کسی گرسنه نماند وگرنه زکات فقهی که در انعام ثلاثه است، نقدین است، غلات اربعه است. مصارف هشتگانه دارد این زکات مصطلح فقهی در مدینه واجب شد و الاّ که در مکّه زکات واجب نبود وخیلی از موارد زکات، آیات زکات در مکّه نازل شد. پس این زکاتی که در مکّه نازل شد و دستوری هم که به مسلمین در مکّه دادند زکات فقهی نیست، یعنی زکات نقدین و أنعام ثلاث و غلات أربعه و امثال ذلک نیست، این همان صدقات مستحبه و واجبه است که در شرایط گوناگون یا واجب است یا مستحب و بخش دیگرش هم به تزکیه نفس مربوط است.
دستور اخلاقی نهی از سبّ
اگر چنانچه اخلاق این پایگاه رفیع را دارد قهراً او را به عنوان یک اصل، انسان باید در جامعه مطرح کند نه به عنوان فرد، این ﴿و قولوا للنّاس حسناً﴾ را خدای سبحان در موارد گوناگون تبیین کرد. اولاً در سورهٴ انعام همانگونه که قبلاً ملاحظه فرمودید، نهی از سبّ کرد فرمود: اگر شما خواستید با یک وثنی و بت پرست بحث کنید، بحثتان آزاد باشد هرگز بت او را بد نگوئید، بالاخره این چوب پیش او محترم است و روزی هم میرسد که او و چوبی که مورد تقدیس اوست هر دو سوخته میشود، ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ شما این چوبها بد نگوئید، چون بد گفتن کار آسانی است، آنها هم بر میگردند به معبودتان بد میگویند. آیهٴ ١٠٨ سورهٴ انعام این است که ﴿ولاتسبو الّذین یدعون من دون الله فیسبّوا الله عدواً بغیر علم﴾ شما به معبودهای بتپرستان سبّ و دشنام ندهید، سبّ نکنید. زیرا اینها هم بر میگردند به معبود تان بد میگویند، آخر بد گفتن یک کاری است که از همه برمیآید مخصوصاً از بدان ﴿ولاتسبوا الّذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم﴾ بعد فرمود: این مربوط به جاهلیت نیست، این مربوط به وثنیین حجاز نیست ﴿کذلک زیّنا لکل أُمة عملهم﴾ ؛ هر گروهی بالاخره یک مقدّساتی دارند، اینچنین نیست که این آیه مخصوص به وثنیین حجاز باشد که بتهای بتپرستان مکه پیش آنها محترم باشد، نه هر کسی هر مرامی دارد این مرام پیش او محترم است شما با استدلال این مرام باطل را از او بگیرید و او را نجات بدهید و اگر نتوانستید سبّ نکنید. زیرا دشنام دادن کار آسانی است، او هم برمیگردد، معبود راستینتان را فحش میگوید.
در بعضی از جوامع روایی آمده است که کسی حق ندارد به پدر و مادرش فحش بگوید. عرض کردند: مگر میشود انسان به پدر و مادرش فحش بگوید؟ فرمود: بله همین که آدم به پدر و مادر دیگری بد بگوید خب او هم برمیگردد به پدر و مادر آدم بد میگوید ، این هم یک، نحوه تسبیباً سب است، سبّ تسبیبی است. ما که میدانیم اگر ما دهن باز کردیم به پدر و مادر کسی بد گفتیم، او هم برمیگردد بد میگوید، پس ما تسبیباً پدر و مادر خود را دشنام دادیم.
در این ذیل فرمود به اینکه این مربوط به بتِ بتپرستان مکّه نیست این اصلی کلی است که هر گروهی معبودهای آنها بیش آنها گرامی است ﴿کذلک زیّنا لکلّ امّة عملهم ثمّ إلی ربّهم مرجعهم فینبّئهم بما کانوا یعملون﴾ در روز داوری خدای سبحان به حساب همهٴ اینها میرسد ولی شما با اخلاق صحیح زندگی کنید این نهی از بد رفتاری است.
سؤال ...
جواب: بله، اینها کلیات است، در بحثهای قبل هم گذشت هرگز با شخص، قرآن کریم فقط درباره أبی لهب است که فرمود: ﴿تبت یدا أبی لهب و تبّ﴾ ، این هم برای اینکه هرگونه خصوصیتهای قبیلهای را طرد کند و یک پیشگویی قطعی هم باشد که بفرماید: ابو لهب دیگر ایمان نمیآورد که این هم معجزه بود که فرمود: او دیگر توفیق ایمان پیدا نمیکند.
سؤال ...
جواب: بله دیگر نظیر اضلالهای کیفری که بحثش گذشت خدا میفرماید که ﴿یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء﴾ ؛ هر که را بخواهد اضلال میکند، امّا فرمود: ﴿و ما یضلّ به إلاّ الفاسقین﴾ ؛ یعنی اگر کسی اهل فسق و انحراف بود بعداً گرفتار اضلال کیفری خدای سبحان میشود و إلاّ إضلال ابتدایی نیست. خدای سبحان کار بد را اوّل تزیین نمیدهد اوّل تقبیح میکند هم با عقل ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ به انسان میفرماید این کار قبیح است. هم با وحی فرموده است این کار قبیح است. پس تزیین نکرد اگر انسان ندای عقل را از درون فهمید که این کار فجور است این را گوش نداد، ندای وحی را از بیرون که انبیا فرمودند: این کار قبیح است، کسی گوش نداد بعد کم کم جلوی دید انسان را میگیرد آنگاه انسان به جایی میرسد که بد را خوب میبیند.
سؤال ...
جواب: کلی است عرض شد دیگر، نسبت به شخص ندارد که، نه میفرماید: شما که با کفّار برخورد دارید با مخاطبانتان به معبودان اینها بد نگویید این میشود. شما در محاوره اگر خواستید با کسی بحث کنید به مقدسات او اهانت نکنید.
سؤال ...
جواب: کلیات بله این یا میافتد به لسان امر به معروف و نهی از منکر در آن بخش میافتد و میشود قول حسن یا اگر نه، تخصیصاً خارج است. این هم قول حسن است امّا این مرحلهٴ آخر است نه اینکه از اوّل شروع کنیم بگوییم: ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ ما ﴿إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان﴾ را اوّل باید بگوییم، سایر مسایل را بگوییم، اگر اثر نکرد بگوییم ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ و الاّ از اوّل بیاییم بگوییم ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ خب این هم روا نیست. این نهی از بدگویی است.
ـ حسن خلق، روش دعوت و حق، محتوای دعوت أنبیا
بعد میفرماید اینکه ما نمونههایش را هم در جریان موسیٰ و هارون(علیهما السلام) ارائه دادیم که آیهٴ 43 و 44 سورهٴ طه است که فرمود: ﴿اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى﴾ اگر دعوت است هم لحن دعوتتان نرم باشد و هم محتوای دعوتتان شایسته باشد، لحن دعوتتان نرم باشد ﴿فقولوا له قولاً لیّناً﴾ محتوای دعوتتان حق باشد و صحیح باشد، آن را در سورهٴ نحل آیهٴ 125 بیان کرد فرمود: ﴿أدع إلى سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن﴾ ؛ با برهان دعوت کن، با موعظه نیک دعوت کن و اگر هم خواستی جدال کنی با جدال احسن، مجادله کن، این جدال با اینکه احسن است در مرتبه سوم قرار گرفت آن هم با تغییر سیاق. ملاحظه میفرمایید، نفرمود: «أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة جسنة والجدال» هم سیاق را تغییر داد فرمود: ﴿أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن﴾ نه «أدع بالجدال» و همین که آن را آخر ذکر کرد. پس هم نحوه دعوت باید لیّن باشد، هم محتوای دعوت باید حق باشد. حالا در مسائل اجتماعی اگر کسی با ما بد رفتاری کرد ما بدی را با بدی جواب بدهیم یا بدی را با خوبی جواب بدهیم؟ حالا کسی به ما بد کرد آن شخص در محیط اسلامی زندگی میکند، در پناه دولت اسلامی است ولو مسلمان نیست با او چگونه رفتار کنیم، اگر کسی در پناه دولت اسلامی نباشد که باید با او ﴿أشدّاء على الکفّار﴾ بود که این بحثش جداست و الاّ اگر کسی در پناه دولت اسلامی است، او با انسان بد کرد، انسان با چه وضع، بدی او را رفع کند؟ در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون آیهٴ ٩٩ فرمود: ﴿إدفع بالّتی هی أحسن السیئة نحن أعلم بما یصفون﴾ ؛ بدی را با بدی دفع نکن، بدی را با روش خوب دفع کن.
تأثیر حُن خلق
در جای دیگر هم فرمود: ﴿إدفع بالّتی هی أحسن فإذا الّذی بینک وبینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم﴾ ؛ کسی که عدوّ شماست با این خوش برخوردی شما ولیّ حمیم میشود. عدوّ، ولیّ میشود یعنی دوست میشود آن هم دوست حمیم، دوست گرم، دوست مهربان، حمیم، گرم. این اخلاق است که دشمن را دوست میکند، در یک نظام اگر کسی در برابر نظام است که گفتهاند: ﴿رحماء بینهم﴾ باشید ﴿واشداء علی الکفّار﴾ در داخله نظام بدی را با بدی دفع نکنید، بدی را با خوبی دفع کنید.
بنابراین، سراسر نظام میشود نظام احسن، یا میگوید: به پدر و مادر احسان کنید، یا میگوید: به أقربا احسان کنید، یا میگوید: به یتامىٰ احسان کنید، یا میگوید: به مساکین احسان کنید، یا میگوید: با مردم با قول حسن برخورد کنید، که این هم احسان است و شاید از اینکه فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ یک تأکید دیگری هم در بر داشته باشد پس اگر خدای سبحان فرمود: ﴿إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان﴾ مواردش را هم ذکر کرد مشخص کرد که مورد احسان کجاست، و جامعه میشود جامعه حسن، این اهمیت اخلاق است.
نقش حسن خلق و سیرت عملی رهبران دینی در جامعه
اگر خدای سبحان رسولش را به عنوان ﴿و إنک لعلی خلق عظیم﴾ معرفی کرد، روی علم او تکیه نکرد، با اینکه علم او باعث خُلق اوست، عظمت مال علم اوست آن «علم عظیم» این «خُلق عظیم» را به دنبال دارد. سرّش آن است که مردم از علم استفاده نمیکنند، مردم از خُلق شما استفاده میکنند. ما الآن در این حوزه درسها خواندهایم، مردم چه بهره از درس ما میبرند، مردم از سنّت ما و از اخلاق ما بهره میبرند. بسیار خوب اگر یک کسی مؤلف بود، کتابهای علمی نوشت مردم چه بهرهای از او بردند شاگردانش از او استفاده علمی کردند، اینکه شما میبینید محبّت اهلبیت(علیهم السلام) در دلهای مردم است مخصوصاً حضرت امیر(سلام الله علیه)، اکثری آنها روی خُلق اهل بیت است وگرنه آن معارف بلند اهل بیت را اکثری مردم متوجّه نمیشوند. عظمت نهج البلاغه در همان ایثارگریهای حضرت ظهور کرده است، شما خود نهج البلاغه را الآن میبینید که همان کلمات قصارش بیشتر از آن خطبش مطرح است با اینکه در خطب مطالبی است و معارفی است که بسیاری از بزرگان به زحمت میفهمند، این خطب نهج البلاغه این چنین است آن معارف نهج البلاغه که در جامعه کمتر مطرح است، آن مزایای عِلْوی عَلَوی که کمتر مطرح است، همین اخلاق و گذشت حضرت مطرح است، همین ایثار و فداکاری مطرح است. مردم به چیزی احترام میگذارند که از آن طرفی ببندند، مردم از اخلاق طرف میبندند، احترام میگذارند. مرم از علم که بهرهای ندارند، چه میفهمند که این شخص چه میداند همین که این شخص عمل کرده است او را در محور عملش میشناسند، لذا خدا به پیغمبرش فرمود: تو اخلاق عظیمی داری، چون آنچه که مردم را در هدایت راه میبرد خُلق رهبر است، ﴿و إنک لعلی خلق عظیم﴾
بنابراین، هم اهمیّت اخلاق را این آیه مطرح کرده است که به عنوان یک اصل از بنیاسرائیل تعهد گرفت، و هم در کنار توحید و عبادت یاد کرد. صدرش مسئله توحید عبادی، ذیلش مسئلهٴ نماز و روزه و وسط مسئله اخلاق است، اینطور نیست که اخلاق یک امر فرعی جزئی باشد خود ما از اخلاق میتوانیم به جایی برسیم و اینکه با اخلاق میتوانیم جامعه را به جایی برسانیم فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ آنگاه ﴿وأقیموا الصلاة و آتوا الزکاة﴾ پس تمام این برخوردهای احسان آمیز کنار از مسئله زکات است حالا اگر کسی خواست به دیگری احسان کند به عنوان زکات این باید بداند دارد دیِن خودش را میپردازد این عدل است نه احسان. حالا اگر کسی زکاتش را داد بگوید من احسان کردم، خب زکات یک امر واجبی بود که باید میپرداخت، پرداخت. این عدل است نه احسان، خدای سبحان هم ما را به عدل دعوت کرد که وظایف الهی را انجام بدهیم هم ما را به بالاتر از عدل که احسان است دعوت کرد که با اخلاق حسن مردم را دریابیم ﴿إنّ الهف یأمر بالعدل والإحسان﴾ نه اگر کسی زکاتش را داد بگوید من احسان کردم، این عدل بود نه احسان.
حقوق متقابل فرزندان و والدین در نهج البلاغة
دربارهٴ احترام متقابل پدر و مادر و فرزند این حدیث شریف را از نهج در خاتمه بحث بخوانیم، چون تربیتی که در سورهٴ مبارکهٴ اسرا مطرح است، آن تربیت را هم ملاحظه میفرمایید که لغویین هم تغذیه معنا کردهاند و هم تهذیب، که پدر مربی فرزند است، والد مربی فرزند است، «رَبّاه» یعنی هم «غذّاه» و هم «هذبّه» هم تغذیه کرد او را پرورش جسمی داد، هم تهذیب کرد به او پرورش روحی داد. تربیت هم تغذیه را و هم تهذیب را در بر دارد. ولی حقوق والدین و اولاد متقابل نیست، نظیر زن و شوهر نیست ﴿لهنّ مثل الّذی علیهنّ﴾ باشد نیست، بلکه حق والدین بر فرزند خیلی بیش از حق فرزند بر والدین است.
در این کلمات قصار کتاب شریف نهج کلمهٴ 399 این است که قال(علیه السلام): «إنّ للولد علىٰ الوالد حقاً و إن للوالد علی الولد حقّاً»؛ فرزند بر والد حق دارد.
و والد بر فرزند حق دارد، «فحق الوالد علی الولد أن یطیعه فی کل شیء إلا فی معصیة الله سبحانه»؛ حق والد بر ولد این است که در همهٴ شؤون مطیع او باشد، مگر به مرز معصیت خدا برسد که «لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» ، أمّا «و حقّ الولد علی الولد أن یحسّن اسمه و یحسّن أدبه ویعلّمه القرآن»؛ حق فرزند بر پدر آن است که نام خوب بر او انتخاب کند، که بهترین نام، نام اهلبیت(علیهم الصّلاة و علیهم السلام) است. از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که ما فرزندانمان را به اسامی مبارک اهل بیت نامگذاری میکنیم، اگر دختر است که مثلاً فاطمه نامگذاری میکنیم، اگر فرزند پسر است که به نام جد بزرگوار شما یا پدر بزرگوار شما یا یکی از ائمه اطهار نامگذاری میکنیم. همین مقدار اثر دارد یا نه فرمود: آری، «هل الدّین إلاّ الحب» ، این مقدار یقیناً اثر دارد، و بالاتر از این هم اثر دارد. صادقترین اسم، اسمی است که انسان را به عبودیت خدا آشنا کند و کریمترین اسم و عزیزترین اسم، اسم اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است و «یحسنّ أدبه»؛ او را خوب ادب کند، تربیت خوب بیاموزد. ادب آن ظرافت در فعل است. «ویعلّمه القرآن»؛ او را قرآن بیاموزاند. یک وقتی هم به عرضتان رسید که مرحوم صاحب جواهر ظاهراً علی ما ببالی در کتاب صلات جواهر است آنجا اظهار تأسف میکند، میگوید به اینکه کار اهل بیت(علیهم السلام) به جایی رسید که اینها را در حدّ قاریان قرآن قرار دارند، در مسجد کوفه یا مدینه مینشستند میگفتند به این که ابن مسعود اینچنین قرائت کرد، سدّی این چنین قرائت کرد، جبیر اینچنین قرائت کرد وفی قراءة علیّ کذا. به جای اینکه اینها را مفسّر بدانند، بیایند از اینها استفاده کنند، اینها را به آن فتحه و ضمه سرگرم کردند. ممکن است یک کسی تلاش کند که ﴿فَسَوَّٰیکَ فَعَدَلَکَ﴾ را پنج، شش وجه بخواند، اما نمیداند یعنی چه؟ این پنج، شش وجه خواندن هنر نیست پنج شش معنا دانستن هنر است. فرمود: شما این چنین نباشید که قرآن را در این لفظ خلاصه کنید، بکوشید که بدانید قرآن چه میگوید، نه قرآن بخوانید. عالم به قرآن بشوید. تأسف مرحوم صاحب جواهر این است که به جای این که علی بن ابیطالب که قرآن ناطق است(سلام الله علیه) او را به عنوان مفسّر بشناسند به عنوان قاری قرآن شناختند، میگفتند: سدّی این جور قرائت کرده است و فی قراءة علیّ کذا. این جا سخن از «ویعلّمه القرآن» است نه «یقرأه القرآن».
«والحمد لله رب العالمین
- اهمیت اخلاق به سان اهمیت احکام در جامعه دینی است
- تمام احکام و دستورهای دینی حتی خشونتش، قول حسن است
- عدم دشنام معبودان غیر دینی
- عدم دشنام سازی برای والدین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بنیإِسْرَائِیلَ لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلَّا قَلِیلاً مِنْکُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ﴾
در بیان نعمتهایی که خدای سبحان بر بنیاسرائیل ارزانی داشت مسئلهٴ نعمت تعهدهای أخلاقی و عبادی را هم مطرح میکند که میفرماید: ما این نعمت را به شما دادیم منتها شما کفران کردید. اهمیت اخلاق در حدّ اهمیت احکام و در حدّ اهمیّت اعتقاد است، طوری که خدای سبحان مسئلهٴ اخلاق را در ردیف احکام به عنوان یک تعهد از امّت أخذ کرد. در این آیهٴ کریمه همانطوری که بعضی از مسائل اعتقادی فی الجمله اشاره شد، و بعضی از مسائل عبادی اشاره شد به بعضی از مسائل اخلاقی به عنوان أخذ تعهد اشاره شد فرمود: ما از بنیاسرائیل تعهّد گرفتیم که جز خدا أحدی را نپرستند، از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که نماز بخوانند، از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که زکات بدهند، از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که با مردم خوش برخورد باشند، این مسئله اخلاق در حدّ مسئله احکام به عنوان یک ماده میثاق مطرح است. اینطور نیست که اخلاق یک امر جزئی باشد و تأثیری هم در سعادت جامعه نداشته باشد، جزو امور فرعی باشد. یک وقت یک امّت میتواند پیشرفت کند که خوش برخورد باشد، اوّلاً با خود خوش برخورد باشد، خود را ارزان نفروشد، ثانیاً از محیط خانواده خود به خوبی رعایت کند، ثالثاً از ارحام به خوبی رعایت کند، رابعاً از یتامی به خوبی پرستاری کند، خامساً از مساکین به خوبی نگهداری کند، سادساً از مردم هر که هست خواه مسلمان، خواه کافر با احترام برخورد کند.
فرمان فراگیر حسن خلق
﴿قولوا للنّاس حسناً﴾ نه «قولوا للمؤمنین حسنا،»ً «قولوا للمسلمین حسناً یا للمؤمنین حسنا»، نیست، این اهمیت اخلاق است، این جامعه میتواند پیشرفت کند.
شناخت توحیدی
فرمود: ﴿وإذ أخذنا میثاق بنیإسرائیل لاتعبدون إلاّ الله﴾ این توحید عبادی، خب توحید هم که بیمعرفت میسّر نیست یعنی شناخت شما از جهان، شناخت توحیدی باشد و جزء یک خدای واحد، احدی را هم عبادت نکنید، یعنی هم عبادت ضروری است هم توحید عبادی ضروری است. هم بشر باید بپرستد؛ چون محتاج است. هم باید معبود او خدای واحد باشد و لاغیر.
ـ تعهدهای اخلاقی
آنگاه از خدا که مسئله توحید و عبادت را آموخت و فرا گرفت با مردم که خلق خدایند باید خوش برخورد باشد. این خلق خدا اوّل در محیط خانوادگی خود اوست، میشود پدر و مادر، بعد مربوط به اقوام و قبیله و رحم و امثال ذلک است، میشود ذی القربیٰ، از ذی القربىٰ که گذشتیم یعنی از فامیل و عشیره و قبیله که ارتباط نَسَبی به انسان دارد، از اینها که گذشتیم با بیگانهها تماس میگیریم به حسب ظاهر، فرمود: بیگانه اگر یتیم بود باید از تفقد شما برخوردار باشد. اگر مسکین بود باید از احسان شما برخوردار باشد. اگر یتیم نبود مسکین نبود ارحام شما نبود، مربوط به خانواده شما نبود، انسان بود باید از احسان شما برخوردار باشد، خواه مسلمان، خواه کافر. نفرمود: «ثمّ قولوا للمسلمین حسناً» یا «للمؤمنین حسناً» این جامعه میتواند سرفراز باشد.
آنگاه این را به عنوان تعهّد از بنیاسرائیل اخذ کرده است حتی به موسیٰ و هارون(علیهما السلام) هم دستور داد در دعوت و هدایت خوش برخورد باشید. همان تعهّد را به انبیای دیگر آموخت به خاتم انبیا(علیهم آلاف التحیّة والثناء) هم آموخت که در برخورد و هدایت و دعوت خوش برخورد باش.
ابعاد پیمان اخلاقی
گاهی به ما میگویند: نسبت به مردم بد نگویید! گاهی دستور قول حسن میدهند. همین دو بُعد سلب و اثباتی که دربارهٴ توحید بود دربارهٴ احسان والدین بود، دربارهٴ مردم هم هست. دربارهٴ توحید ملاحظه فرمودید گاهی خدای سبحان ما را از شرک نهی میکند میفرماید: ﴿لاتشرکوا به شیئاً﴾ و گاهی ما را به توحید دعوت میکند، ﴿لاتعبدون إلا الله﴾ گاهی امر به توحید است، گاهی نهی از شرک گاهی هر دو را در کنار هم ذکر میکنند. درباره والدین هم اینچنین است، گاهی نهی از عقوق است میفرماید به این که ﴿فلاتقل لهما أُفّ﴾ ویا ﴿ولاتنهرهما﴾ ، گاهی امر به احسان است ﴿وبالوالدین إحساناً﴾، گاهی هر دو را هم کنار هم جمع میکند.
دربارهٴ احسان عمومی مردم هم اینچنین است، گاهی میگویند به کسی بد نگویید، نهی از سبّ میکنند، گاهی میگویند نسبت به مردم قول حسن داشته باشید ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾.
استدلال بر حسن و قبح اخلاقی
اگر خدای سبحان فرمود: شما آن معبودهای دروغین بتپرستان را بد نگوئید، به بتِ بتپرست بد نگوئید، خب پیداست که انسان حق ندارد به کسی بد بگوید و با بدی برخورد کند، اگر فرمود: این سنگهایی که بتپرستان تقدیس میکنند، شما بد نگوئید. چوبهایی که مورد تقدیس عبادی بتپرستان است، بد نگوئید. ﴿ولاتسبّوا الّذین یدعون من دون الله﴾ اگر فرمود: به این چوبها و به این بتها بد نگوئید، خب یقیناً به افرادی که سهمی از حیات انسانی دارند میگوید: بد نگوئید. از فرعون و هامان بدتر در بنیاسرائیل دیگر کسی نبود، أمّا خدای سبحان به موسای کلیم میفرماید که تو و هارون برای هدایت فرعون و هامان حرکت کنید ﴿فقولا له قولاً لیّناً لعلّه یتذکر أو یخشیٰ﴾ ؛ شما در مقام دعوت با نرمش سخن بگوئید.
جایگاه نرمش و خشونت
آنجا که جای عذاب است خدای سبحان دستور جنگ میدهد. در طی بحث دیروز اشاره شد که امر به معروف و نهی از منکر از مصادیق قول حسن است و اگر هم از مصادیق قول حسن نباشد مخصِّص است. آنجایی که خود شارع مقدّس دستور خشونت میدهد آن یا مصداق قول حسن است چون در حقیقت احسان است یا اگر هم مصداق قول حسن نباشد تخصیصاً خارج شد. این معنا که فرمود: ﴿فقولا له قولاً لیّناً﴾ یعنی در هنگام اتمام حجّت، در برخوردهای اولی خشن نباشید به رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) هم همین دستور را داد که ﴿فبما رحمة من الله لنت لهم ولو کنت فظاً غلیظ القلب لأنفضّوا من حولک﴾ به موسیٰ و هارون هم آن دستور را داد که با فرعون در هنگام دعوت خوش برخورد باشید، با نرمش دعوت کنید، آن مراحل عالیه هم که رسیدالبته گاهی دستور جنگ است، گاهی هم خدا میفرماید: ﴿أُولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون﴾ یا ﴿علیهم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین﴾ تا به آنجا برسد، امّا آن بحث اصلی و دستور اصلی و ابتدائی خوش برخوردی است، تا برسد به جایی که چاره جز جنگ و مانند آن نباشد، نظیر درمان کردن یک بیمار، اوّل با ساده ترین دارو بعد آخر الدواء الکیّ، این در بیانات حضرت امیر در نهج هست که فرمودند: «فآخر الدواء الکیّ» کیّ یعنی داغ کردن، همین است که در سورهٴ توبه فرمود: ﴿فتکوی بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم﴾ ؛ آن نقدینی که باید در راه خدا انفاق میکرد، انفاق نکرد اینها را در قیامت داغ میکنند به پیشانی و پهلو و پشت متکاثرین میچسبانند که پشت و پهلو و پیشانی اینها را داغ میکنند، کیّ میکنند. کیّ یعنی داغ کردن «علاج کیّ کنمت کاخر الدواء الکیّ» .
این «فآخر الدواء الکیّ» در بیانات مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است، یک وقت به آن آخر الدواء میرسد، آن هم حسن است در حقیقت، اگر یک طبیبی دستور داغ کردن داد آن هم احسان به بیمار است، شما میبینید بیماران نوبت میگیرند با جذع و با ناله از طبیب مسئلت میکنند که او را عمل کند، این احسان به حال بیمار است، منتها بیماری که بداند مریض است و باید درمان بشود به سراغ طبیب میرود، با التماس میگوید دست به چاقو ببر و این عضو فاسد را از من قطع کن و مرا نجات بده. مگر نه آن است که به سراغ أطبا، با التماس میروند، نوبت میگیرند، که عمل بشوند و این رودهشان را قطع کنند و این قلبشان را عوض کنند، و درمان کنند یا این مغزشان را درمان کننداگر کسی بفهمد که مریض است به سراغ طبیب میرود و آن برش طبیب را احسان میداند، بنابراین، اگر مسئله نهی از منکر هست یا اگر گاهی مسئله ﴿أف لکم ولما تعبدون من دون الله﴾ است یا اگر هم گاهی ﴿فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم﴾ و امثال ذلک است، این همان «آخر الدواء الکیّ» است که احسان است در حقیقت و اگر هم احسان نباشد تخصیصاً خارج است.
نفی توقع بیجا
بنابراین اصل اوّلی آن است که انسان با خلق خدا خوش برخورد باشد، این نه به آن معنا است که توقع افراد زیاد باشد، انسان باید قول حسن را بداند، از اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ این نه به آن معناست که ما سطح توقعمان را از دیگران بالا ببریم باید منتظر قول حسن باشیم. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ نور دارد که اگر شما بدون قرار قبلی رفتید منزل کسی و صاحبخانه از پذیرفتن شما معذور بود چون برنامه قبلی داشت ﴿وإن قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو أزکىٰ لکم﴾ ؛ اگر گفت معذرت میخواهم الآن فرصت ندارم شما را به حضور بپذیرم یا با شما دیدار داشته باشم، شما برگردید گله نکنید و این کار، کار خوبی است برای شما. اگر گفتند: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ نه به این معناست که سطح توقع ما هم برود بالا، ما باید به این اصول اسلامی آشنا بشویم. هم کار ما منظم باشد، اگر خواستیم جایی برویم با قرار قبلی برویم، و هم اگر یک جایی رفتیم و صاحبخانه واقعاً از پذیرش ما معذور بود و گفت: الآن من وقت ندارم و معذورم و شما الآن تشریف ببرید و برگردید ﴿إن قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو أزکى لکم﴾ برگردید اگر بخواهید تزکیه بشوید، تطهیر بشوید، این اصول اخلاقی را رعایت کنید، گله نکنید. پس از این طرف به ما آموختند که ﴿وقولوا للناس حسناً﴾ و از آن طرف هم گفتهاند که سطح توقعتان را بالا نبرید.
بازگشت به بحثِ اهمّیت اخلاق
مسئله اخلاق در جامعه در حدّ عبادت مؤثر است. خدای سبحان این را به عنوان یک تعهّد از بنیاسرائیل دریافت کرده است فرمود: من از شما تعهّد گرفتم که خوش اخلاق باشید، همانطوری که از شما تعهّد گرفتم که نماز بخوانید. اینچنین نیست که مسئله اخلاق یک امر جزئی و فرعی باشد، فرمود: ما از بنیاسرائیل تعهد گرفتیم که با اخلاق اسلامی زندگی کنند و ما لحظه به لحظه این مقاطع اخلاقی اسلامی را بررسی کردیم. اوّل از خانواده شروع کردیم، بعد به ارحام رسیدیم، بعد به یتامى رسیدیم و بعد به مساکین رسیدیم، بعد به خلق خدا رسیدیم. در هیچکدام از این بخشها سخن از ایمان و اسلام نیست، سخن از این نیست که حالا یتیم باید مؤمن باشد، البته مؤمن مقدم است. سخن از آن نیست که مسکین باید مسلمان باشد، البته مسلمان مقدم است. دین، دین جهانی است. شما کتاب قیّم شرایع مرحوم محقق را ببینید سایر فقهاء هم با او موافقاند که انسان ممکن است مال خود را وقف کند برای تغذیه یک کلاب بی سرپرست، یا یهودیِ بی سرپرست، این وقف آیا صحیح است یا صحیح نیست؟ البته که در اسلام صحیح است. انسان میتواند خانهٴ خود را وقف کند برای یک یهودی فقیر که یک یهودی در کشور گرسنه نماند، این وقفِ صحیح است. اگر هم وقف عبادی است نه به این معناست که موقوف علیه باید متعبّد باشد، واقف باید متعبّد باشد، نه موقوف علیه.
سؤال ...
جواب: ملاقات کنید بعد از اینکه امر به معروف کردید. این از شعب امر به معروف است.
ـ مراتب و مراحل امر به معروف و نهی از منکر
این یکی از درجات امر به معروف این است اوّل انزجار قلبی است، بعد وجوه مکفَهِرَّة است بعد مراتب دیگر حتی ضرب، امّا اوّل باید انسان به وظیفه امر به معروف عمل بکند، آن هنر را داشته باشد که صریحاً بگوید، اوّل انتقاد غیر مستقیم بعد انتقاد مستقیم، آن هم در خلوت نه در جلوت، آن هم مستدل بگوید: این راه که تو میروی به ترکستان است، بعد اگر اثر نکرد با وجوه مکفهِرِّه ملاقات کند، نه این که همین که دید یک کسی معصیت میکند، چهره عبوس کند. این چهره عبوس کردن کار آسانی است، یک نهی از منکر منفی است، اگر ما امر به معروف کردیم، نوبت به نهی از منکر نمیرسد خیلی کم اتفاق میافتد. اگر ما صبر کردیم، امر به معروف نکردیم مردم مبتلا به معصیت شدند نوبت به نهی از منکر هم رسید نرفتیم، انتقاد مستقیم یا غیر مستقیم و دلسوزانه نکردیم بعد چهرهٴ را عبوس بکنیم، آن مسئله دیگر است و چهره عبوس کردن کار آسانی است. اگر نوبت به آنجا رسید این هم قول حسن است برای اصلاح اوست، این نظیر همان چاقوی برندهای است که طبیب در دست گرفته است، واقعاً احسان به حال بیمار است. این خشونت، یک خشونت مقدّس است. یک خشونت بدی نیست، چون به حال اوست.
بنابراین، اخلاق در جامعهٴ اسلامی و انسانی از اهمیّتی برخوردار است که خدای سبحان آن را در کنار عبادت ذکر کرد اوّلاً، به عنوان یک میثاق رسمی از بنیاسرائیل تعهّد گرفت ثانیاً، و آنها در برابر این تعهّد چون پایمردی نشان ندادند خدای سبحان آن را به عنوان نقطه ضعف بنیاسرائیل شمرده است ثالثاً. در نوع این موارد سخن از مردم مطرح است نه سخن از مؤمن، البته در هر جا امر دایر بشود بین مؤمن و غیر مؤمن، مؤمن مقدم است. احسان به مؤمن به مراتب از احسان به غیر مؤمن أولىٰ است. اینها قابل انکار نیست، امّا فرمود: ﴿قولوا للنّاس حسناً﴾.
پرد اخت زکات و احسان به یتیم و مسکین
و این هم که فرمود «یتامیٰ» را رعایت کنید «مساکین» را رعایت کنید نه یعنی با زکات، چون زکات بحثی جدا دارد و علیحده تعهّد گرفت، این ﴿آتوا الزکوة﴾ که کاری با مسئلهٴ یتامیٰ و مساکین ندارند این چنین نیست که شما با زکات یتامىٰ و مساکین را تأمین کنید خب اگر همین باشد که ﴿آتوا الزکوة﴾ کافی است. حالا اگر کسی زکات بدهکار نیست، نباید یتیم و مسکین را دریابد یا اگر زکات بدهکار و بود و زکاتش را داد ولی مع ذلک این مسکین تأمین نشد باز بر او واجب است. اگر کسی مستحضر است که این یتیم یا آن مسکین بدون کفالتند، بر او واجب عینی است. اگر او و دیگران هر دو با خبرند، یا همه با خبرند بر آنها واجب کفایی است ولو زکاتش را هم داده باشد یا اهل زکات نباشد. شما ملاحظه میفرمائید آیاتی که مربوط به زکات است بسیاری از اینها در مکّه نازل شد، در حالی که زکات مصطلح فقهی در مدینه آمد، این آیاتی که در مکّه نازل شد سوری که در مکّه نازل شد آیات مکّّی که ما را به زکات دعوت میکند این زکات مصطلح فقهی که نیست این یا صدقات مستحبّه است یا تزکیه نفس است یا انفاق مردمی که کسی گرسنه نماند وگرنه زکات فقهی که در انعام ثلاثه است، نقدین است، غلات اربعه است. مصارف هشتگانه دارد این زکات مصطلح فقهی در مدینه واجب شد و الاّ که در مکّه زکات واجب نبود وخیلی از موارد زکات، آیات زکات در مکّه نازل شد. پس این زکاتی که در مکّه نازل شد و دستوری هم که به مسلمین در مکّه دادند زکات فقهی نیست، یعنی زکات نقدین و أنعام ثلاث و غلات أربعه و امثال ذلک نیست، این همان صدقات مستحبه و واجبه است که در شرایط گوناگون یا واجب است یا مستحب و بخش دیگرش هم به تزکیه نفس مربوط است.
دستور اخلاقی نهی از سبّ
اگر چنانچه اخلاق این پایگاه رفیع را دارد قهراً او را به عنوان یک اصل، انسان باید در جامعه مطرح کند نه به عنوان فرد، این ﴿و قولوا للنّاس حسناً﴾ را خدای سبحان در موارد گوناگون تبیین کرد. اولاً در سورهٴ انعام همانگونه که قبلاً ملاحظه فرمودید، نهی از سبّ کرد فرمود: اگر شما خواستید با یک وثنی و بت پرست بحث کنید، بحثتان آزاد باشد هرگز بت او را بد نگوئید، بالاخره این چوب پیش او محترم است و روزی هم میرسد که او و چوبی که مورد تقدیس اوست هر دو سوخته میشود، ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ شما این چوبها بد نگوئید، چون بد گفتن کار آسانی است، آنها هم بر میگردند به معبودتان بد میگویند. آیهٴ ١٠٨ سورهٴ انعام این است که ﴿ولاتسبو الّذین یدعون من دون الله فیسبّوا الله عدواً بغیر علم﴾ شما به معبودهای بتپرستان سبّ و دشنام ندهید، سبّ نکنید. زیرا اینها هم بر میگردند به معبود تان بد میگویند، آخر بد گفتن یک کاری است که از همه برمیآید مخصوصاً از بدان ﴿ولاتسبوا الّذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم﴾ بعد فرمود: این مربوط به جاهلیت نیست، این مربوط به وثنیین حجاز نیست ﴿کذلک زیّنا لکل أُمة عملهم﴾ ؛ هر گروهی بالاخره یک مقدّساتی دارند، اینچنین نیست که این آیه مخصوص به وثنیین حجاز باشد که بتهای بتپرستان مکه پیش آنها محترم باشد، نه هر کسی هر مرامی دارد این مرام پیش او محترم است شما با استدلال این مرام باطل را از او بگیرید و او را نجات بدهید و اگر نتوانستید سبّ نکنید. زیرا دشنام دادن کار آسانی است، او هم برمیگردد، معبود راستینتان را فحش میگوید.
در بعضی از جوامع روایی آمده است که کسی حق ندارد به پدر و مادرش فحش بگوید. عرض کردند: مگر میشود انسان به پدر و مادرش فحش بگوید؟ فرمود: بله همین که آدم به پدر و مادر دیگری بد بگوید خب او هم برمیگردد به پدر و مادر آدم بد میگوید ، این هم یک، نحوه تسبیباً سب است، سبّ تسبیبی است. ما که میدانیم اگر ما دهن باز کردیم به پدر و مادر کسی بد گفتیم، او هم برمیگردد بد میگوید، پس ما تسبیباً پدر و مادر خود را دشنام دادیم.
در این ذیل فرمود به اینکه این مربوط به بتِ بتپرستان مکّه نیست این اصلی کلی است که هر گروهی معبودهای آنها بیش آنها گرامی است ﴿کذلک زیّنا لکلّ امّة عملهم ثمّ إلی ربّهم مرجعهم فینبّئهم بما کانوا یعملون﴾ در روز داوری خدای سبحان به حساب همهٴ اینها میرسد ولی شما با اخلاق صحیح زندگی کنید این نهی از بد رفتاری است.
سؤال ...
جواب: بله، اینها کلیات است، در بحثهای قبل هم گذشت هرگز با شخص، قرآن کریم فقط درباره أبی لهب است که فرمود: ﴿تبت یدا أبی لهب و تبّ﴾ ، این هم برای اینکه هرگونه خصوصیتهای قبیلهای را طرد کند و یک پیشگویی قطعی هم باشد که بفرماید: ابو لهب دیگر ایمان نمیآورد که این هم معجزه بود که فرمود: او دیگر توفیق ایمان پیدا نمیکند.
سؤال ...
جواب: بله دیگر نظیر اضلالهای کیفری که بحثش گذشت خدا میفرماید که ﴿یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء﴾ ؛ هر که را بخواهد اضلال میکند، امّا فرمود: ﴿و ما یضلّ به إلاّ الفاسقین﴾ ؛ یعنی اگر کسی اهل فسق و انحراف بود بعداً گرفتار اضلال کیفری خدای سبحان میشود و إلاّ إضلال ابتدایی نیست. خدای سبحان کار بد را اوّل تزیین نمیدهد اوّل تقبیح میکند هم با عقل ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ به انسان میفرماید این کار قبیح است. هم با وحی فرموده است این کار قبیح است. پس تزیین نکرد اگر انسان ندای عقل را از درون فهمید که این کار فجور است این را گوش نداد، ندای وحی را از بیرون که انبیا فرمودند: این کار قبیح است، کسی گوش نداد بعد کم کم جلوی دید انسان را میگیرد آنگاه انسان به جایی میرسد که بد را خوب میبیند.
سؤال ...
جواب: کلی است عرض شد دیگر، نسبت به شخص ندارد که، نه میفرماید: شما که با کفّار برخورد دارید با مخاطبانتان به معبودان اینها بد نگویید این میشود. شما در محاوره اگر خواستید با کسی بحث کنید به مقدسات او اهانت نکنید.
سؤال ...
جواب: کلیات بله این یا میافتد به لسان امر به معروف و نهی از منکر در آن بخش میافتد و میشود قول حسن یا اگر نه، تخصیصاً خارج است. این هم قول حسن است امّا این مرحلهٴ آخر است نه اینکه از اوّل شروع کنیم بگوییم: ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ ما ﴿إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان﴾ را اوّل باید بگوییم، سایر مسایل را بگوییم، اگر اثر نکرد بگوییم ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ و الاّ از اوّل بیاییم بگوییم ﴿کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ﴾ خب این هم روا نیست. این نهی از بدگویی است.
ـ حسن خلق، روش دعوت و حق، محتوای دعوت أنبیا
بعد میفرماید اینکه ما نمونههایش را هم در جریان موسیٰ و هارون(علیهما السلام) ارائه دادیم که آیهٴ 43 و 44 سورهٴ طه است که فرمود: ﴿اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى﴾ اگر دعوت است هم لحن دعوتتان نرم باشد و هم محتوای دعوتتان شایسته باشد، لحن دعوتتان نرم باشد ﴿فقولوا له قولاً لیّناً﴾ محتوای دعوتتان حق باشد و صحیح باشد، آن را در سورهٴ نحل آیهٴ 125 بیان کرد فرمود: ﴿أدع إلى سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن﴾ ؛ با برهان دعوت کن، با موعظه نیک دعوت کن و اگر هم خواستی جدال کنی با جدال احسن، مجادله کن، این جدال با اینکه احسن است در مرتبه سوم قرار گرفت آن هم با تغییر سیاق. ملاحظه میفرمایید، نفرمود: «أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة جسنة والجدال» هم سیاق را تغییر داد فرمود: ﴿أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن﴾ نه «أدع بالجدال» و همین که آن را آخر ذکر کرد. پس هم نحوه دعوت باید لیّن باشد، هم محتوای دعوت باید حق باشد. حالا در مسائل اجتماعی اگر کسی با ما بد رفتاری کرد ما بدی را با بدی جواب بدهیم یا بدی را با خوبی جواب بدهیم؟ حالا کسی به ما بد کرد آن شخص در محیط اسلامی زندگی میکند، در پناه دولت اسلامی است ولو مسلمان نیست با او چگونه رفتار کنیم، اگر کسی در پناه دولت اسلامی نباشد که باید با او ﴿أشدّاء على الکفّار﴾ بود که این بحثش جداست و الاّ اگر کسی در پناه دولت اسلامی است، او با انسان بد کرد، انسان با چه وضع، بدی او را رفع کند؟ در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون آیهٴ ٩٩ فرمود: ﴿إدفع بالّتی هی أحسن السیئة نحن أعلم بما یصفون﴾ ؛ بدی را با بدی دفع نکن، بدی را با روش خوب دفع کن.
تأثیر حُن خلق
در جای دیگر هم فرمود: ﴿إدفع بالّتی هی أحسن فإذا الّذی بینک وبینه عداوة کأنّه ولیّ حمیم﴾ ؛ کسی که عدوّ شماست با این خوش برخوردی شما ولیّ حمیم میشود. عدوّ، ولیّ میشود یعنی دوست میشود آن هم دوست حمیم، دوست گرم، دوست مهربان، حمیم، گرم. این اخلاق است که دشمن را دوست میکند، در یک نظام اگر کسی در برابر نظام است که گفتهاند: ﴿رحماء بینهم﴾ باشید ﴿واشداء علی الکفّار﴾ در داخله نظام بدی را با بدی دفع نکنید، بدی را با خوبی دفع کنید.
بنابراین، سراسر نظام میشود نظام احسن، یا میگوید: به پدر و مادر احسان کنید، یا میگوید: به أقربا احسان کنید، یا میگوید: به یتامىٰ احسان کنید، یا میگوید: به مساکین احسان کنید، یا میگوید: با مردم با قول حسن برخورد کنید، که این هم احسان است و شاید از اینکه فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ یک تأکید دیگری هم در بر داشته باشد پس اگر خدای سبحان فرمود: ﴿إنّ الله یأمر بالعدل والإحسان﴾ مواردش را هم ذکر کرد مشخص کرد که مورد احسان کجاست، و جامعه میشود جامعه حسن، این اهمیت اخلاق است.
نقش حسن خلق و سیرت عملی رهبران دینی در جامعه
اگر خدای سبحان رسولش را به عنوان ﴿و إنک لعلی خلق عظیم﴾ معرفی کرد، روی علم او تکیه نکرد، با اینکه علم او باعث خُلق اوست، عظمت مال علم اوست آن «علم عظیم» این «خُلق عظیم» را به دنبال دارد. سرّش آن است که مردم از علم استفاده نمیکنند، مردم از خُلق شما استفاده میکنند. ما الآن در این حوزه درسها خواندهایم، مردم چه بهره از درس ما میبرند، مردم از سنّت ما و از اخلاق ما بهره میبرند. بسیار خوب اگر یک کسی مؤلف بود، کتابهای علمی نوشت مردم چه بهرهای از او بردند شاگردانش از او استفاده علمی کردند، اینکه شما میبینید محبّت اهلبیت(علیهم السلام) در دلهای مردم است مخصوصاً حضرت امیر(سلام الله علیه)، اکثری آنها روی خُلق اهل بیت است وگرنه آن معارف بلند اهل بیت را اکثری مردم متوجّه نمیشوند. عظمت نهج البلاغه در همان ایثارگریهای حضرت ظهور کرده است، شما خود نهج البلاغه را الآن میبینید که همان کلمات قصارش بیشتر از آن خطبش مطرح است با اینکه در خطب مطالبی است و معارفی است که بسیاری از بزرگان به زحمت میفهمند، این خطب نهج البلاغه این چنین است آن معارف نهج البلاغه که در جامعه کمتر مطرح است، آن مزایای عِلْوی عَلَوی که کمتر مطرح است، همین اخلاق و گذشت حضرت مطرح است، همین ایثار و فداکاری مطرح است. مردم به چیزی احترام میگذارند که از آن طرفی ببندند، مردم از اخلاق طرف میبندند، احترام میگذارند. مرم از علم که بهرهای ندارند، چه میفهمند که این شخص چه میداند همین که این شخص عمل کرده است او را در محور عملش میشناسند، لذا خدا به پیغمبرش فرمود: تو اخلاق عظیمی داری، چون آنچه که مردم را در هدایت راه میبرد خُلق رهبر است، ﴿و إنک لعلی خلق عظیم﴾
بنابراین، هم اهمیّت اخلاق را این آیه مطرح کرده است که به عنوان یک اصل از بنیاسرائیل تعهد گرفت، و هم در کنار توحید و عبادت یاد کرد. صدرش مسئله توحید عبادی، ذیلش مسئلهٴ نماز و روزه و وسط مسئله اخلاق است، اینطور نیست که اخلاق یک امر فرعی جزئی باشد خود ما از اخلاق میتوانیم به جایی برسیم و اینکه با اخلاق میتوانیم جامعه را به جایی برسانیم فرمود: ﴿وقولوا للنّاس حسناً﴾ آنگاه ﴿وأقیموا الصلاة و آتوا الزکاة﴾ پس تمام این برخوردهای احسان آمیز کنار از مسئله زکات است حالا اگر کسی خواست به دیگری احسان کند به عنوان زکات این باید بداند دارد دیِن خودش را میپردازد این عدل است نه احسان. حالا اگر کسی زکاتش را داد بگوید من احسان کردم، خب زکات یک امر واجبی بود که باید میپرداخت، پرداخت. این عدل است نه احسان، خدای سبحان هم ما را به عدل دعوت کرد که وظایف الهی را انجام بدهیم هم ما را به بالاتر از عدل که احسان است دعوت کرد که با اخلاق حسن مردم را دریابیم ﴿إنّ الهف یأمر بالعدل والإحسان﴾ نه اگر کسی زکاتش را داد بگوید من احسان کردم، این عدل بود نه احسان.
حقوق متقابل فرزندان و والدین در نهج البلاغة
دربارهٴ احترام متقابل پدر و مادر و فرزند این حدیث شریف را از نهج در خاتمه بحث بخوانیم، چون تربیتی که در سورهٴ مبارکهٴ اسرا مطرح است، آن تربیت را هم ملاحظه میفرمایید که لغویین هم تغذیه معنا کردهاند و هم تهذیب، که پدر مربی فرزند است، والد مربی فرزند است، «رَبّاه» یعنی هم «غذّاه» و هم «هذبّه» هم تغذیه کرد او را پرورش جسمی داد، هم تهذیب کرد به او پرورش روحی داد. تربیت هم تغذیه را و هم تهذیب را در بر دارد. ولی حقوق والدین و اولاد متقابل نیست، نظیر زن و شوهر نیست ﴿لهنّ مثل الّذی علیهنّ﴾ باشد نیست، بلکه حق والدین بر فرزند خیلی بیش از حق فرزند بر والدین است.
در این کلمات قصار کتاب شریف نهج کلمهٴ 399 این است که قال(علیه السلام): «إنّ للولد علىٰ الوالد حقاً و إن للوالد علی الولد حقّاً»؛ فرزند بر والد حق دارد.
و والد بر فرزند حق دارد، «فحق الوالد علی الولد أن یطیعه فی کل شیء إلا فی معصیة الله سبحانه»؛ حق والد بر ولد این است که در همهٴ شؤون مطیع او باشد، مگر به مرز معصیت خدا برسد که «لاطاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» ، أمّا «و حقّ الولد علی الولد أن یحسّن اسمه و یحسّن أدبه ویعلّمه القرآن»؛ حق فرزند بر پدر آن است که نام خوب بر او انتخاب کند، که بهترین نام، نام اهلبیت(علیهم الصّلاة و علیهم السلام) است. از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که ما فرزندانمان را به اسامی مبارک اهل بیت نامگذاری میکنیم، اگر دختر است که مثلاً فاطمه نامگذاری میکنیم، اگر فرزند پسر است که به نام جد بزرگوار شما یا پدر بزرگوار شما یا یکی از ائمه اطهار نامگذاری میکنیم. همین مقدار اثر دارد یا نه فرمود: آری، «هل الدّین إلاّ الحب» ، این مقدار یقیناً اثر دارد، و بالاتر از این هم اثر دارد. صادقترین اسم، اسمی است که انسان را به عبودیت خدا آشنا کند و کریمترین اسم و عزیزترین اسم، اسم اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است و «یحسنّ أدبه»؛ او را خوب ادب کند، تربیت خوب بیاموزد. ادب آن ظرافت در فعل است. «ویعلّمه القرآن»؛ او را قرآن بیاموزاند. یک وقتی هم به عرضتان رسید که مرحوم صاحب جواهر ظاهراً علی ما ببالی در کتاب صلات جواهر است آنجا اظهار تأسف میکند، میگوید به اینکه کار اهل بیت(علیهم السلام) به جایی رسید که اینها را در حدّ قاریان قرآن قرار دارند، در مسجد کوفه یا مدینه مینشستند میگفتند به این که ابن مسعود اینچنین قرائت کرد، سدّی این چنین قرائت کرد، جبیر اینچنین قرائت کرد وفی قراءة علیّ کذا. به جای اینکه اینها را مفسّر بدانند، بیایند از اینها استفاده کنند، اینها را به آن فتحه و ضمه سرگرم کردند. ممکن است یک کسی تلاش کند که ﴿فَسَوَّٰیکَ فَعَدَلَکَ﴾ را پنج، شش وجه بخواند، اما نمیداند یعنی چه؟ این پنج، شش وجه خواندن هنر نیست پنج شش معنا دانستن هنر است. فرمود: شما این چنین نباشید که قرآن را در این لفظ خلاصه کنید، بکوشید که بدانید قرآن چه میگوید، نه قرآن بخوانید. عالم به قرآن بشوید. تأسف مرحوم صاحب جواهر این است که به جای این که علی بن ابیطالب که قرآن ناطق است(سلام الله علیه) او را به عنوان مفسّر بشناسند به عنوان قاری قرآن شناختند، میگفتند: سدّی این جور قرائت کرده است و فی قراءة علیّ کذا. این جا سخن از «ویعلّمه القرآن» است نه «یقرأه القرآن».
«والحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است