- 795
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 85 تا 91 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 85 تا 91 سوره یوسف
- شکوی الی الله مطلوب است
- یأس از رحمت الهی از گناهان کبیره است
- ما آنقدر که در فقه و اصول کار کردیم در تاریخ و تفسیر و اخلاق و ... کار نکردیم ( پژوهش _ تاریخ )
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الهَالِکِینَ ٭ قَالَ إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ یَیأس مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ القَوْمُ الکَافِرُونَ ٭ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی المُتَصَدِّقِینَ ٭ قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ٭ قَالُوا أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ ٭ قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ﴾
بعد از اینکه برادرها برگشتند و گزارش سفر اخیر را دادند وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) حزنش و تأسفش بیشتر شد و ارتباطش با خدای سبحان از نظر مناجات و اظهار شکوی و بث الی الله بیشتر شد گذشته طولانی از یک سو غمهای جدید از سوی دیگر زمینه عین بیضاء و سفیدی چشم حضرت را فراهم کرده گرچه تعبیر قرآنی در این قسمت نابینایی نیست ولی همانطوری که در اشعار بعضی از ادبای عرب از عمی به ابیضاض یاد میشود اینجا هم ممکن است که در آستانه نابینایی قرار گرفته و آن ﴿فَارْتَدَّ بَصِیراً﴾ هم منافی این نیست که نورش کم شده و بعد برگشت اما اگر نابینا باشد و دو باره بینا بشود با آن هم سازگار است یک بیان نورانی از حضرت امیر (سلاماللهعلیه) هست که شما مشکلاتتان را با مردم در میان نگذارید به کسی که کاری از او ساخته نیست شکوایتان را عرضه نکنید یعنی به کسی شکوایتان را عرضه کنید که او اثر دارد نهج البلاغه را دیروز آ وردیم که روایت را بخوانیم موفق نشدیم در خطبه 105 نهج البلاغه آنجا که بعضی از اوصاف وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نقل میکند بنی امیه را تهدید میکند و مردم را موعظه میکند فرمود «عباد الله لا ترکنوا الی جهالتکم و لا تنقادوا أهوائکم فان النازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار» تا به اینجا میرسد «فالله الله ان تشکوا الی من لا یشکی شجوکم و لا ینقض برأیه ما قد ابرم لکم إنّه لیس علی الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ فی الموعظه» و مانند آن فرمود هرگز شما شکایتان را به کسی که مشکل شما را حل نمیکند با او در میان نگذارید اما ناله الی الله و بث و شکوای الی الله این عبادت است این که مشکلی نیست البته بالاتر از مقام بث و شکوی صبر است بالاتر از او مقام رضاست بالاتراز او مقام تسلیم و تفویض است تا به مقام فنا برسد فاصله خیلی است صبر کجا مقام فنا کجا فاصله خیلی است ولی بالأخره بث و شکوای الی الله عبادت است آدم مشکلی که دارد از خدای سبحان بخواهد با گریه هم میخوهد این مشکلی ندارد لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی شما چه اعتراضی نسبت به من دارید من کارم به این صورت عبادت است آنها گفتند: ﴿تالله﴾ یعنی «والله تفئؤ» این تفتؤ فتو به معنی فتر است یعنی فتور و قصور است یک فعلی است که با نفی ملازم است یعنی لا تفئؤ شما همیشه کوتاه نمیآیی بالأخره فتور کوتاه آمدن قصور است تفئؤ یعنی تفتر یعنی قصور اینجا چون این فعل اصولا در غالب موارد ملازم با نفی است تفتؤ یعنی لا تفئؤ تعبیر ادبی روز ما این است که کوتاه نمیآیی تفئؤ یعنی لا تفئؤ لا تفئؤ یعنی لا تفتر فتور یعنی قصور و کوتاه آمدن یعنی کوتاه نمیآیی مرتب داری گریه میکنی این فرمود عبادت میکنم آخر با او دارم درد دل میکند شما هم که نمیدانید من برای که دارم گریه میکنم شما خیال کردید من یک پسر عادی را از دست دادم برای او دارم گریه میکند این راهنمای مردم است رهبر مردم است دین مردم را اصلاح میکند دنیای مردم را اصلاح میکند آن رویاییی که او دیده است آینده خوبی به انتظار او بوده است ومانند آن ﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً﴾ تا به جایی برسی دیگر از نظر جسم بیمقدار بشوی حرض یعنی شیئی که لا یؤبؤ به تحریض که به معنی تشویق است این مضاعف بودنش این تشدیدش کار الف ازاله باب افعال را میکند یعنی ازاله حرض مثل اغدّ البعیر ازال آن غدد را اینجا ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِینَ عَلَی القِتَالِ﴾ یعنی اینکه در دید یک عدهای جبهه رفتن و جنگیدن بی ارزش است این بی ارزشی را زایل کن این را جزء اصول ارزشی کن برای اینها تبیین کن که این جزء اصول ارزشی است پس تحریض یعنی ازاله حرض حرض یعنی آن شیء بی مقداری که ﴿حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الهَالِکِینَ﴾ آنگاه حضرت فرمود ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این شعار رسمی انبیاست در برابر اعتراض عدهای که پیگیر این قضیه هستند میگویند چرا دست بردار نیستی میفرماید من یک ماموریتی دارم یک چیزی من میدانم که شما نمیدانید درباره برخی از انبیا مثل حضرت نوح واینها همین تعبیر گذشت که انی ﴿أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بعد در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 96 که در پیش داریم به خواست خدا آنجا بعد از اینکه پیرهن را آوردند و وجود مبارک یعقوب بینا شد ﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِیرُ القَاهُ عَلَی وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً﴾ وجود مبارک یعقوب به فرزندانش فرمود که ﴿أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ من نگفتم یک چیزی من میدانم که شما نمیدانید خب یک کسی که پیراهنش نابینا را بینا میکند فراقش درد آور است دیگر خب چرا من گریه نکنم من که برای آدم عادی این قدر اشک نمیریزم که کسی که این هنر را دارد که کار مسیح را میکند که بعدها مسیح ظهور میکند از همین کار است ﴿وَأُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ﴾ یا اعمی و مانند آن را بینا میکند همه به اذن الله است کسی که خودش نیامده پیرهن را فرستاده برای درمان چشم آن هم چشم پیغمبر خب این گریه ندارد بنابراین شما اعتراض نکنید کار من یک امر عبادی است حالا احتمال اینکه در شریعتها تکالیف فرق میکند هم هست لکن این کار فی نفسه عبادت است شکوای الی الله عبادت است بعد بر اساس اینکه فرمود ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ فرمود ﴿یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا﴾ بروید ﴿فَتَحَسَّسُوا﴾ این تحسس اعم از اینکه مستور باشد یا مشهور بر خلاف تجسس که حتماً مستور و اختفاء مستور بودن و مخفی بودن را به همراه دارد گذشته از جریان خیر و شر جریان مستور و مشهور بودن هم فرق دیگر بین تجسس و تحسس است ﴿یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ گرچه برادر یوسف هم آن ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ مورد علاقه وجود مبارک یعقوب هست هم آن بنیامین هر دو مورد علاقهاند به شهادت آیه 83 که فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً﴾ یعنی یوسف (سلاماللهعلیه) بنیامین و آن برادر بزرگ لکن شواهد قرآنی همین بنیامین را تأیید میکند برای اینکه در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 8 این بود ﴿إِذْ قَالُوا﴾ برادرها گفتند ﴿لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَی أَبِینَا مِنَّا﴾ وقتی میگویند یوسف و برادر یوسف یعنی برادر ابوینیاش یعنی بنیامین گفتند یوسف و برادر او نزد پدر از ما محبوبتر است که این زمینه حسد را فراهم کرد در بخشی که امروز هم تلاوت شد وجود مبارک یوسف به برادرها فرمود: ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ خب این دوتا شاهد قرآنی نشان میدهد آنجا که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ این برادر ابوینیاش یعنی بنیامین وگرنه اطلاق آن برادر بر آن ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ هست آن هم مورد علاقه حضرت یعقوب بود برای اینکه او راهنمایی کرد او سعی میکرد فرمان پدر را امتثال کند او سعی میکرد که کاری کند رضایت پدرتحصیل شود و او کسی بود که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً﴾ اما ما شاهد قرآنی ندارم که از او و از یوسف به عنوان یوسف و اخوه یا اخیه یاد کرده باشد اما این دو شاهد قرآنی تایید میکند که وقتی گفته شد یوسف و برادرش یعنی یوسف و بنیامین خب ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾
سؤال: ... جواب: بالأخره آیا مدت محکومیتش تمام شد نشد؟ حالا بر فرض تمام شده یک جوان غریب در یک شهر غریب دور افتاده در دوران قحطی و خشکسالی این چکار میکند الان این که به حسب ظاهر حالا بر فرض معلوم نیست که زندانیاش تا کی است بازداشتش تا کی است استرقاقش تا کی است این چنین که نیست که ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ﴾ غم بالأخره این فضای سینه را میبندد اصولا غم را غم گفتند برای اینکه ریشه اصلیاش آن غمام است این ابر را میگویند غمام یک مسجدی در مدینه دارد به نام مسجد الغمامه میگویند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک روز عید فطری که مستحب بود از شهر بیرون بیایند در فضای باز زیر آسمان نماز عید بخوانند حضرت حرکت کردند با نماز گزارها وقتی رسیدند اینجا هوا هم گرم بود منطقه حجاز بالأخره منطقه استوایی و گرم است اگر مصادف با تابستان باشد گرچه مدینه یک مقدار شمالی است خب تابستان گرمتر است یک غمام و ابری مامور شد چتروار بالای سر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نماز گزاران سایه انداخت تا اینها نمازشان تمام بشود برای همه هم روشن شد که این ابر مثل اینکه ماموریت دارد چتر وار اینها را حفظ بکند خب بالأخره باد دارد هوا اینطور نیست که یک ابر یکجا بماند همه ابرها قطعاتشان وصلههایشان جابجا میشود این یک تکه ابر آنجا مانده این برای همه بین الرشد بود که این به معجزه حضرت بود آن مکان را یک مسجدی ساختند که یاد آن معجزه و کرامت را حفظ بکنند به نام مسجد الغمامه بالأخره ابر را میگویند غمام و غمامه که غمام و غمامه باشد نظیر همان تمر و تمره باشد غم را که غم میگویند برای ینکه فضای سینه را میبندد مثل ابر گرفتگی است اگر چنانچه انسان به مقام رضا برسد مشکلش برطرف بشود گویا نسیمی وزید و این ابرها را کنار برد یک رایحهای آمد و این غم برطرف شد از آن رحمت الهی به روح یاد میشود که آن روح غم زداست این مدار بسته سینه را باز میکند مثل اینکه وقتی شب هست هوا بسته است وقتی صبح میشود روشن میشود مثل اینکه باز میشود نفس میکشد ﴿وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ﴾ که این شبیه باز شدن یک چیز بستهای است از این جهت آن رحمت الهی را و فیض الهی را به روح یاد کردهاند که این رایحهای است که غم زداست ﴿وَلاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ﴾ و یأس از رحمت هم در گناهان میبینید که یأس از رحمت جزء گناهان کبیره است بعد میگویند جزء اکبر کبائر است که کفر است مثل اینکه شرک را جزء گناهان کبیره میشمرند بعد میگویند بلکه اکبر کبائر است سر اینکه یأس از روح خدا و رحمت خدا کفر است باید به این امر اعتقادی منتهی بشود اگر کسی ـ معاذالله ـ معتقد بود دیگر خدا قدرت ندارد این کار انجام بدهد این مشکل بقدری است که ـ معاذالله ـ دیگر خدا قدرت ندارد آن قدرت بی کران الهی را که علی کل شیء قدیر است او را محدود کرده یا بگوید دیگر رحمت خدا در اینجا نیست این و رحمتی وسعت کل شیء که نص قرآن است این را ـ معاذالله ـ انکار کرده اگر کسی قائل به محدودیت قدرت خدا محدودیت رحمت بی انتهای الهی ـ معاذالله ـ باشد خب اینها کفر است اما اگر کسی بگوید من بعید است که آن لیاقت را داشته باشم مشمول رحمت الهی باشم البته این خب یک تواضعی است و هرگز بد نیست چه رسد به اینکه کفر باشد ولی آدم همیشه باید به رحمت الهی امیدوار باشد و رحمتش بیش از غضب خداست
سؤال: ... جواب: بالاخره یأس یک امر درونی است دیگر یک انگیزهای دارد این باید توجیه کند یک وقت انسان پرمژده است این یأس نیست اما یأس در قبال امید یک امر درونی است وقتی انسان سؤال میکند از یک انسان آیس و ناامید که چرا ناامیدی یک وقت است از یک جریان ناامید است از یک گروه ناامید است میگوید من از اینها ناامیدم برای اینکه از اینها برنمیآید خب این معنای یأس این است دیگر یأس که دیگر حقیقت شرعیه ندارد دیگر معنایش معلوم است منتها مصداقها مصداقش اگر نسبت به مردم باشد یک چیز خوبی است فرمود عزت میخواهی آنچه که در دست مردم است از آنها یأس داشته باش اما نسبت به خدای سبحان ـ معاذالله ـ کسی یأس داشته باشد یأس داشته باشد یعنی اگر به این معنا برمیگردد که من آن لیاقت را ندارم که مشمول رحمت بی انتهای الهی باشم که بد نیست اما اگر به او برگردد که یأس از روح او باشد یعنی قدرت او ـ معاذالله ـ دیگر تمام شد رحمت بی انتهای او که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ ـ معاذالله ـ تمام شد خب بله این کفر است دیگر
سؤال ... جواب: رحمت خدای سبحان بر اساس حکمت است دیگر یک بیان نورانی امام سجاد (سلاماللهعلیه) که در دعای صحیفه سجادیه است این است که «یامَن لا تُبَدل حِکمَتَهُ الوسائل» خدای سبحان حکیمانه کار میکند با هیچ توسلی نمیشود کاری کرد که ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ بر خلاف حکمت کار بکند یک وقتی این شخص میبیند که چندین بار خدای سبحان آبروی او را حفظ کرده امکانات داده مسائل مالی مسائل اخلاقی مسائل ارزشی همه را به او نشان داده بعضی را هم به او داده این همه را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ کرده بعد به این شخص نداد دیگر برای اینکه او که حکیمانه کار میکند او که اضطراب ندارد که او اگر چیزی به کسی میدهد در صورتی است که او عالماً عامداً دین او را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ نباشد و من ـ معاذالله ـ این کارها را کردم لذا مشکل جدی خودش است نمیگوید خدای سبحان رحمتش متناهی نیست میگوید رحمتش نامتناهی است اما حکیمانه عطا میکند «یهب لمن یشاء و یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر من یشاء» او حکیمانه است بنابراین اگر کسی بگوید من مشکل است در عین حال دعایش هم میکند خب اینکه بد نیست این که کفر نیست اگر برگردد خدای نکرده به انکار بعضی از صفات الهی بله این هم ﴿لاَ یَیأس مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ القَوْمُ الکَافِرُونَ﴾ خب شما این روایات را حتما، حتما یعنی حتما یک وقتی است که درموقع نوشتن به روال المیزان چیز مینویسد یعنی بحث تفسیری از بحث روایی جداست در موقع بحث کردن به روال مجمع البیان بحث میشود که روایات را با آیات آیات را با روایات چون بحث باید پیش برود باید کنار هم ذکر بکنند بالاخره هم برای خود گوینده سؤال است که این آیه چیست از روایت باید کمک بگیرد هم برای شنونده روایاتی که در این مسأله است خیلی کمک میکند اما متاسفانه هم در اثر مهجور بودن قرآن هم در اثر بسته بودن در اهل بیت (علیهم السلام) روایاتی در این زمینه که مشکل را حل بکند نیامده الان شما قدم به قدم میبینید ما مشکل جدی داریم در طی این چند سال این خلأ چه شد چرا حضرت یوسف معرفی نکرد چرا آنها نیامدند از این چراها زیاد بود که خیلی هایش با همان حدس تاریخی گذشت از ائمه (علیهم السلام) روایاتی هم که در کنز الدقایق یا تفسیر برهان یا نور الثقلین اینها هست این مشکلات تفسیری در آنها نقل نشده مثلاً «الصبر علی اقسام» آن را ذیل ﴿فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ نقل کردند صبر جمیل معنایش چیست با سایر صبرها چه فرق دارد خب این مشکل تفسیری این مشکل جریان یوسف (سلاماللهعلیه) نیست یا بکاؤون در عالم چند نفرند حضرت سجاد یکیاش است حضرت یعقوب (سلاماللهعلیه) یکیاش هست اینها اما سؤال بکنند چطور شد برادرها تا حال معرفی نکردند چطور شد پدر که میداند نگفت که من میدانم شما بروید دنبال پسر اینها اصلاً در روایات نیست آنها که باید مشکل تفسیر را حل کند در روایات نیست «أما البکاؤون خمسة أقسام» یا صبر جمیل این است
سؤال: ... جواب: بله البته اگر صابر باشد شکایت الی الله عبادت است این نقص نیست بالاتر از او صبر است بالاتر از رضاست بالاتر از او تفویض است اما این با صبر جمیل که گلهای ندارد میگوید راضیام به رضای تو ولی اگر خواستید مرحمت کنید بچهام را بیاورید راه رسیدن را فراهم بکنید این درخواست است درخواست به معنی جزع نیست نمیگویند چرا این کار را کردی که این مصیبت چرا به سر من آمد من چکار کردم که باید این قدر اینها را اصلاً ندارد همهاش سمعاً و طاعةً است اما میگوید بالأخره یک مشکل جدی من است این مشکل را من به چه کسی مراجعه بکنم
سؤال: ... جواب: بله دیگر بله معلوم میشود که صبر جمیل با تضرع مناجات الی الله منافات ندارد شکوی همین روایتی که از نهج البلاغه برای همین است آن روایت با صبر جمیل سازگار نیست گله کردن بی مهری کردن با مردم در میان گذاشتن با مردم مذاکره کردن با مردم اینها با صبر جمیل سازگار نیست اما با خدای سبحان راز و نیاز کردن از خدای سبحان کمک خواستن این که با صبر جمیل منافات ندارد صبر که با دعا منافات ندارد که صبر با جزع و گله منافات دارد
سؤال: ... جواب: نه منظور آن است که یک وقت است که خدای سبحان به کسی رحمت خاصه عطا نمیکند برای اینکه چندین بار به او فیض داده او بی اعتنایی کرده ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ کرده دیگر حالا خدا او را به حال خودش رها میکند این یک وقت است این کار خداست که این روی حکمت است یک وقت است شخص میگوید من آن لیاقت ر ندارم با همه سوابق تلخ و سوئم از خدا چیزی دریافت بکنم این هم کفر نیست یک وقت است که نه دست درازی به اوصاف الهی میکند میگوید ـ معاذالله ـ دیگر خدا قدرت ندارد دیگر از او ساخته نیست دیگر رحمت او اینجا کشش ندارد خب اینها انکار اوصاف الهی است اینها کفر است وگرنه خدای سبحان بعد از یک مدتی به کسی فیض ندهد او را به حال خودش بگذارد که این حکمت الهی است ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ﴾ خب مدتها گذشت ببینید به روایات مراجعه کنید ببینید مشکل تفسیری را اینها حل کردند یا ..خمسه الصبر الجمیل کذا ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ﴾ حالا چون وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا﴾ اینها برای دو منظور آمدند یکی گرفتن سهمیه گندم یکی هم گرفتن برادرش ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ﴾ یک قافلهای تشکیل دادند آل یعقوب (سلاماللهعلیه) از کنعان و فلسطین حرکت کردند به طرف مصر رفتند روی شناسایی قبلی که داشتند مستقیما با خود یوسف (سلاماللهعلیه) مذاکره کردند منتها نمیشناختند دیگران که میآمدند سهمیه میگرفتند با مسئولان توزیع کالا رابطه داشتند اینها چون حالا چند بار آمدند وآشنایی داشتند و مهمانی حضرت یوسف را هم خصوصی دیدند اینها را راه میدادند وقتی وارد حضرت یوسف شدند ﴿قَالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ﴾ دیگر حالا با لحن کرامت و ادب و درخواست سخن گفتند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ نه تنها ما ما خاندانمان بالأخره الان آسیب دیدهایم ضرر به ما رسیده است ﴿وَجِئْنَا﴾ پس حال خانواده ما این است که ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ این یک، چیزی هم که آوردیم متاع اندک است ﴿وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ﴾ بضاعة یعنی کالا ﴿مُّزْجَاةٍ﴾ به معنی اندک و قلیل نیست چیزی که به اجبار به آدم میدهد تا آدم قبول بکند او را میگویند مزجات اگر فراوان باشد یا معتدل باشد که لازم نیست با فشار و به زور تحمیل بکنند که شما بالأخره یک چیزی را میخواهید به قیمت خوب بخرید خب این را دیگر با فشار نمیخرید با چانه نمیخرید یابا قیمت رایج و معتدل میخواهید بخرید این دیگر با چانه زنی نیست خب قیمتش هم این است یک وقتی نه یک چیزی میخواهید به آن فروشنده ببخشید بیش از آن مقدار ارزش بدهید این دیگر چانه زندی ندارد یا به قیمت آزا د که به همه میدهند شما میخواهید بخرید این دیگر چانه زنی ندارد اما میخواهید کمتر از آن ارزش بخرید به یک مقداری پولی بخرید که آن طرف قبول نمیکند این را با چانه زنی و فشار و زور میخواهی تحمیل کنی این حالت ازجاء یعنی فشار آوردن دفع کردن تحمیل کردن این را میگویند ازجاء آن کالا را میگویند مزجات و این چون در صورتی این تحمیل و فشار است که کالا اندک باشد از این جهت کالای قلیل را میگویند بضاعة مزجات وگرنه لغة تزجیه به معنی تقلیل نیست اجزاء به معنای اقلال نیست مزجاة به معنای قلت نیست ﴿یُزْجِی سَحَاباً﴾ این است با فشار این ابرها را جابجا میکند ما آمدیم با فشار درخواست این را به شما تحمیل بکنیم وگرنه ارزش گندم شما خیلی بیش از آن کشک و پشمی که ما آ وردیم هست ما دامداریم یک قدری کشک آ وردیم یک قدری هم پشم آوردیم اینها را که شما نمیخرید از ما و قبول نکنید ما با الحاح و اصرار و فشار داریم اینها را به شما میدهیم این بضاعة ما مزجات است شما این را قبول کنید از ما اینها مال کالا آن برادر ما را که گرفتید او را هم به ما بدهید او را به ما صدقه بدهید ما دیگر در برابر او چیزی نیاوردیم که
سؤال: ... جواب: بله خب وقتی که انسان چیزی را از خدای سبحان میخواهد کسی که چانه میزند میگوید ارزان بدهید اظهار نیاز شرک که نیست که میگوید این را با رضای خودت کمتر بده تمام این چانه زنها در برابر غیر خدا دارند اظهار نیاز میکنند این چانه زنیها همین است دیگر میگوید آقا من مالم این است این مقدار است حالا دارو میخواهم پول هم ندارم شما این را به هر وسیله است کوتاه بیایید جای دیگر استفاده میکنید اینجا استفاده نکنید این را میگوید ازجاء تزجیه آن بضاعة را میگویند بضاعة مزجات گفتند ما با این الحاح داریم این کالا را از شما تحویل میگیریم این راجع به کالا راجع به آن برادر هم که حرفی برای گفتن نداریم چیزی هم نیاوردیم این را صدقه به ما بدهید ﴿وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا﴾ وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) فرمود ﴿اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ رفتن به مصر برای کالا هم هست برای تحسس و جستجو و رهیابی به یوسف و برادرش هم هست نسبت به این دومی میگفتند ما چیزی نیاوردیم حرفی هم برای گفتن نداریم ﴿إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی المُتَصَدِّقِینَ﴾ این کار را هم بکنید اینجا حالا دیگر تمام شد ببینید اینجا که ما میگوییم روایات نیست دست یک مفسر کوتاه است خب بدون روایات این کلیات را آدم چگونه حل بکند ناچار است از حدس تاریخی کمک بگیرد فاصله هم زیاد است گفتند به اینکه آن پادشاه قبلی مُرد همهاش گفتند است اگر روایت بود خب مورد اطمینان بود آدم به روایت عمل میکرد گفتند که پادشاه قبلی مرد گفتند که پسر پادشاه کوچک بود زیر پرورش و تربیت یوسف (سلاماللهعلیه) بالغ شد گفتند که زمینه و فضای باز سیاسی آماده شد گفتند که وجود مبارک یوسف اگر پیشنهاد میداد که این کنعانیها بیایند و اینجا با هم به سر ببرند دیگر امکانات سیاسی و روابط سیاسی بود اینها همه گفتند که گفتند که است نه از آیه درمیآید نه از روایات اگر قرآن مهجور نبود و اگر در اهل بیت باز بود ما دیگر گفتند میفرمودند میگفتیم ائمه فرمودند این چنین فرمودند این چنین هست و است به هر تقدیر
سؤال: ... جواب: نه اینها را به عنوان تاریخی نقل کردند منتها تاریخ مرسلات است دیگر دوتا مشکل فنی و علمی در تاریخ است یکی ارسال یکی اینکه کاری که درباره رجال فقه شده است درباره مورخان که نشده فقه در ضروری دین ما بود ما هر روز با آن رابطه داشتیم چه بد است چه خوب است چه حلال است چه حرام است چه واجب است چه مستحب است ما ارتباط تنگاتنگ با فقه داشتیم لذا فقها (رضواناللهعلیه) تلاش و کوشش کردند در رجال کتاب نوشتند در درایه کتاب نوشتند اقسام حدیث را معین کردند اقسام راویان را معین کردند مشکل فقهی ما از این جهت تامین است از فقه که بگذریم در تفسیر این مشکل جدی داریم در تاریخ مشکل جدی داریم در ادعیه و اوراد مشکل جدی داریم در ادعیه هم احیانا مشکل جدی داریم در این دعاها چیست کدامهایش معتبر است کدامهایش معتبر نیست کدامهایش مسند است در زیارات این مشکل را ما داریم خب این چون کمتر کار شده دیگر زیارات یک بخش ادعیه یک بخش اوراد یک بخش خواص ادعیه یک بخش تاریخ یک بخش تفسیر یک بخش اینها همه تلی از مجهولات است که مانده شما اگر بخواهید محققانه کار کنید میبینید دستتان باز نیست اما فقه به برکت اینکه بیش از 1000 سال روی جهات گوناگونش کار کردند دست آدم باز است یعنی انسان میتواند با یک صدای رسایی فتوای فقهی را اعلام بکند روی رجال کارهای زیادی شده روی درایه کارهای زیادی شده روی متن فقه هم شما ببینید روزانه بر هزارها فکر عرضه میشود اما این هفت هشت رشته هفت هشت رشته یعنی هفت هشت رشتهای که هر کدامشان مثل فقه و اصولند شما وقتی تاریخ وارد میشوید میبینید مثل فقه و اصول یک دریاست تفسیر وارد میشوید این است ادعیه و زیارات وارد میشوید این است بنابراین آنها هم به عنوان تاریخی گفتند
سؤال: ... جواب: خب همین بالأخره همین فقه الله الاکبری است که ما متاسفانه سالیان متمادی در خدمتش نبودیم دیگر وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک حدیثی فرمود وجود مبارک امام صادق هم فرمود فرمود «اطلبوا العلم ولو بالصین» فرمودند «طلب العلم فریضة علی کل مسلمٍ ومسلمة» اما گفتند چه بخوانید یا نگفتند؟ ما میگوییم بله فرمودند طلب علم تحصیل علم واجب است و بعد دیگر نمیگوییم آخر این علمی که گفتند چیست؟ برنامه را گفتند یا اصل علم را گفتند برنامه را هم گفتند: «إنما العلم ثلاثة: آیة محکمة أو فریضة عادلة أو سنّةٌ قائمة» اول حکمت است تفسیر است و حکمت است و کلام بعد فقه بعد هم اخلاق این چنین نیست که «طلب العلم فریضة» را گفته باشند اما «انما العلم ثلاثة» را نگفته باشند این «انما العلم ثلاثة» سه تا رشته محوری است که زیر مجموعههای فراوانی هم دارد غرض این است که این حدس هم حدسی است که مورخان دارند ما چارهای جز این نداریم که بگوییم حدس است برای این که این مورخ نه از نظر رجال مورد بررسی ماست ممکن است موثق باشد ولی کار رجالی رویش نشده یک و آن تاریخش هم که مسند نیست مرسل است شما به غالب کتابهای تاریخی مراجعه کنید میبینید مرسل است خب تاریخ مرسل مورخ گمنام جز حدس و احتمال چیز دیگر دست مفسر نمیدهد که
سؤال: ... جواب: نه ما با احتمال داریم قرآن را معنا میکنیم نه با اطمینان و بالأخره بیننا و بین الله باید بفهمیم که این چند سال چرا معرفی نکردند لست ادری خب الان گفتند شرایط سیاسی و اجتماعی آماده شد و فراهم شد که وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) خودش را معرفی بکند
سؤال: ... جواب: نه آن هم هر دو را گفتند دیگر اینها که گرسنهاند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ مثل سایر قافله که میروند سهمیه میگیرند اینها هم که باید بروند سهمیه بگیرند بار اول که نیست بار سوم است حداقل شاید بارهای دیگری هم به سفر رفتند الآن سهمیه چون اینها باید بگیرند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ دیگر تحصیل آذوقه که واجب است ﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ آن وقتی که دوران جاهلیت شما بود میدانید نسبت به یوسف وبرادرش چه کردید حالا این زمینه معرفی است این جهل جهل علمی نیست جهل عملی است این جهالت است که در مقابل عقل است انسان یا عاقل است یا گرفتار جهالت زیرا انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم اگر اهل بهشت بود که عاقل است که العقل «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» یا اهل جهنم است اهل جهنم دو دستهاند یا تحصیل کردهاند یا تحصیل نکرده اینطور نیست که تحصیل کرده اهل بهشت باشد که عاقل اهل بهشت است نه عالم این ابتکاری که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) کرده است ستودنی است ایشان کتاب شریف کافی را با این بحث تنظیم کرده است کتاب العقل و الجهل این اول بعد کتاب العلم علم مقابل ندارد سواد یک چیز مهمی نیست آن که مهم است عقل است که آدم بفهمد چکار میکند حرف چه کسی را گوش بدهد چه راهی را برود قهرا انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم آن اهل جهنم یا درس خوانده است یا درس نخوانده فرمود آن دوران جاهلیت شما بود نه اینکه شما یوسف را نمیشناختید پیغمبر زمانتان را نمیشناختید شما پیغمبر زادهاید دیگر پیغمبر زمانتان را میشناختید بیگناهی یوسف را هم میدانستید بیگناهی برادرش را هم میدانستید فقط حسد شما را به این راه ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ یعنی اذ انتم لستم بعاقلین عاقل نبودید نه بیسواد بودید آنگاه آنها عرض کردند که آیا شما یوسفید فرمود من یوسفم.
«و الحمد لله رب العالمین»
- شکوی الی الله مطلوب است
- یأس از رحمت الهی از گناهان کبیره است
- ما آنقدر که در فقه و اصول کار کردیم در تاریخ و تفسیر و اخلاق و ... کار نکردیم ( پژوهش _ تاریخ )
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الهَالِکِینَ ٭ قَالَ إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ٭ یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ یَیأس مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ القَوْمُ الکَافِرُونَ ٭ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی المُتَصَدِّقِینَ ٭ قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ٭ قَالُوا أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ ٭ قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ﴾
بعد از اینکه برادرها برگشتند و گزارش سفر اخیر را دادند وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) حزنش و تأسفش بیشتر شد و ارتباطش با خدای سبحان از نظر مناجات و اظهار شکوی و بث الی الله بیشتر شد گذشته طولانی از یک سو غمهای جدید از سوی دیگر زمینه عین بیضاء و سفیدی چشم حضرت را فراهم کرده گرچه تعبیر قرآنی در این قسمت نابینایی نیست ولی همانطوری که در اشعار بعضی از ادبای عرب از عمی به ابیضاض یاد میشود اینجا هم ممکن است که در آستانه نابینایی قرار گرفته و آن ﴿فَارْتَدَّ بَصِیراً﴾ هم منافی این نیست که نورش کم شده و بعد برگشت اما اگر نابینا باشد و دو باره بینا بشود با آن هم سازگار است یک بیان نورانی از حضرت امیر (سلاماللهعلیه) هست که شما مشکلاتتان را با مردم در میان نگذارید به کسی که کاری از او ساخته نیست شکوایتان را عرضه نکنید یعنی به کسی شکوایتان را عرضه کنید که او اثر دارد نهج البلاغه را دیروز آ وردیم که روایت را بخوانیم موفق نشدیم در خطبه 105 نهج البلاغه آنجا که بعضی از اوصاف وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نقل میکند بنی امیه را تهدید میکند و مردم را موعظه میکند فرمود «عباد الله لا ترکنوا الی جهالتکم و لا تنقادوا أهوائکم فان النازل بهذا المنزل نازل بشفا جرف هار» تا به اینجا میرسد «فالله الله ان تشکوا الی من لا یشکی شجوکم و لا ینقض برأیه ما قد ابرم لکم إنّه لیس علی الامام الا ما حمل من امر ربه الابلاغ فی الموعظه» و مانند آن فرمود هرگز شما شکایتان را به کسی که مشکل شما را حل نمیکند با او در میان نگذارید اما ناله الی الله و بث و شکوای الی الله این عبادت است این که مشکلی نیست البته بالاتر از مقام بث و شکوی صبر است بالاتر از او مقام رضاست بالاتراز او مقام تسلیم و تفویض است تا به مقام فنا برسد فاصله خیلی است صبر کجا مقام فنا کجا فاصله خیلی است ولی بالأخره بث و شکوای الی الله عبادت است آدم مشکلی که دارد از خدای سبحان بخواهد با گریه هم میخوهد این مشکلی ندارد لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾ یعنی شما چه اعتراضی نسبت به من دارید من کارم به این صورت عبادت است آنها گفتند: ﴿تالله﴾ یعنی «والله تفئؤ» این تفتؤ فتو به معنی فتر است یعنی فتور و قصور است یک فعلی است که با نفی ملازم است یعنی لا تفئؤ شما همیشه کوتاه نمیآیی بالأخره فتور کوتاه آمدن قصور است تفئؤ یعنی تفتر یعنی قصور اینجا چون این فعل اصولا در غالب موارد ملازم با نفی است تفتؤ یعنی لا تفئؤ تعبیر ادبی روز ما این است که کوتاه نمیآیی تفئؤ یعنی لا تفئؤ لا تفئؤ یعنی لا تفتر فتور یعنی قصور و کوتاه آمدن یعنی کوتاه نمیآیی مرتب داری گریه میکنی این فرمود عبادت میکنم آخر با او دارم درد دل میکند شما هم که نمیدانید من برای که دارم گریه میکنم شما خیال کردید من یک پسر عادی را از دست دادم برای او دارم گریه میکند این راهنمای مردم است رهبر مردم است دین مردم را اصلاح میکند دنیای مردم را اصلاح میکند آن رویاییی که او دیده است آینده خوبی به انتظار او بوده است ومانند آن ﴿قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً﴾ تا به جایی برسی دیگر از نظر جسم بیمقدار بشوی حرض یعنی شیئی که لا یؤبؤ به تحریض که به معنی تشویق است این مضاعف بودنش این تشدیدش کار الف ازاله باب افعال را میکند یعنی ازاله حرض مثل اغدّ البعیر ازال آن غدد را اینجا ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِینَ عَلَی القِتَالِ﴾ یعنی اینکه در دید یک عدهای جبهه رفتن و جنگیدن بی ارزش است این بی ارزشی را زایل کن این را جزء اصول ارزشی کن برای اینها تبیین کن که این جزء اصول ارزشی است پس تحریض یعنی ازاله حرض حرض یعنی آن شیء بی مقداری که ﴿حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الهَالِکِینَ﴾ آنگاه حضرت فرمود ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این شعار رسمی انبیاست در برابر اعتراض عدهای که پیگیر این قضیه هستند میگویند چرا دست بردار نیستی میفرماید من یک ماموریتی دارم یک چیزی من میدانم که شما نمیدانید درباره برخی از انبیا مثل حضرت نوح واینها همین تعبیر گذشت که انی ﴿أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ بعد در همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 96 که در پیش داریم به خواست خدا آنجا بعد از اینکه پیرهن را آوردند و وجود مبارک یعقوب بینا شد ﴿فَلَمَّا أَن جَاءَ البَشِیرُ القَاهُ عَلَی وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً﴾ وجود مبارک یعقوب به فرزندانش فرمود که ﴿أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ من نگفتم یک چیزی من میدانم که شما نمیدانید خب یک کسی که پیراهنش نابینا را بینا میکند فراقش درد آور است دیگر خب چرا من گریه نکنم من که برای آدم عادی این قدر اشک نمیریزم که کسی که این هنر را دارد که کار مسیح را میکند که بعدها مسیح ظهور میکند از همین کار است ﴿وَأُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ﴾ یا اعمی و مانند آن را بینا میکند همه به اذن الله است کسی که خودش نیامده پیرهن را فرستاده برای درمان چشم آن هم چشم پیغمبر خب این گریه ندارد بنابراین شما اعتراض نکنید کار من یک امر عبادی است حالا احتمال اینکه در شریعتها تکالیف فرق میکند هم هست لکن این کار فی نفسه عبادت است شکوای الی الله عبادت است بعد بر اساس اینکه فرمود ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ فرمود ﴿یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا﴾ بروید ﴿فَتَحَسَّسُوا﴾ این تحسس اعم از اینکه مستور باشد یا مشهور بر خلاف تجسس که حتماً مستور و اختفاء مستور بودن و مخفی بودن را به همراه دارد گذشته از جریان خیر و شر جریان مستور و مشهور بودن هم فرق دیگر بین تجسس و تحسس است ﴿یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ گرچه برادر یوسف هم آن ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ مورد علاقه وجود مبارک یعقوب هست هم آن بنیامین هر دو مورد علاقهاند به شهادت آیه 83 که فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً﴾ یعنی یوسف (سلاماللهعلیه) بنیامین و آن برادر بزرگ لکن شواهد قرآنی همین بنیامین را تأیید میکند برای اینکه در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف آیه 8 این بود ﴿إِذْ قَالُوا﴾ برادرها گفتند ﴿لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَی أَبِینَا مِنَّا﴾ وقتی میگویند یوسف و برادر یوسف یعنی برادر ابوینیاش یعنی بنیامین گفتند یوسف و برادر او نزد پدر از ما محبوبتر است که این زمینه حسد را فراهم کرد در بخشی که امروز هم تلاوت شد وجود مبارک یوسف به برادرها فرمود: ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ خب این دوتا شاهد قرآنی نشان میدهد آنجا که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ این برادر ابوینیاش یعنی بنیامین وگرنه اطلاق آن برادر بر آن ﴿قَالَ کَبِیرُهُم﴾ هست آن هم مورد علاقه حضرت یعقوب بود برای اینکه او راهنمایی کرد او سعی میکرد فرمان پدر را امتثال کند او سعی میکرد که کاری کند رضایت پدرتحصیل شود و او کسی بود که وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِم جَمیعاً﴾ اما ما شاهد قرآنی ندارم که از او و از یوسف به عنوان یوسف و اخوه یا اخیه یاد کرده باشد اما این دو شاهد قرآنی تایید میکند که وقتی گفته شد یوسف و برادرش یعنی یوسف و بنیامین خب ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾
سؤال: ... جواب: بالأخره آیا مدت محکومیتش تمام شد نشد؟ حالا بر فرض تمام شده یک جوان غریب در یک شهر غریب دور افتاده در دوران قحطی و خشکسالی این چکار میکند الان این که به حسب ظاهر حالا بر فرض معلوم نیست که زندانیاش تا کی است بازداشتش تا کی است استرقاقش تا کی است این چنین که نیست که ﴿فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ﴾ غم بالأخره این فضای سینه را میبندد اصولا غم را غم گفتند برای اینکه ریشه اصلیاش آن غمام است این ابر را میگویند غمام یک مسجدی در مدینه دارد به نام مسجد الغمامه میگویند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک روز عید فطری که مستحب بود از شهر بیرون بیایند در فضای باز زیر آسمان نماز عید بخوانند حضرت حرکت کردند با نماز گزارها وقتی رسیدند اینجا هوا هم گرم بود منطقه حجاز بالأخره منطقه استوایی و گرم است اگر مصادف با تابستان باشد گرچه مدینه یک مقدار شمالی است خب تابستان گرمتر است یک غمام و ابری مامور شد چتروار بالای سر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و نماز گزاران سایه انداخت تا اینها نمازشان تمام بشود برای همه هم روشن شد که این ابر مثل اینکه ماموریت دارد چتر وار اینها را حفظ بکند خب بالأخره باد دارد هوا اینطور نیست که یک ابر یکجا بماند همه ابرها قطعاتشان وصلههایشان جابجا میشود این یک تکه ابر آنجا مانده این برای همه بین الرشد بود که این به معجزه حضرت بود آن مکان را یک مسجدی ساختند که یاد آن معجزه و کرامت را حفظ بکنند به نام مسجد الغمامه بالأخره ابر را میگویند غمام و غمامه که غمام و غمامه باشد نظیر همان تمر و تمره باشد غم را که غم میگویند برای ینکه فضای سینه را میبندد مثل ابر گرفتگی است اگر چنانچه انسان به مقام رضا برسد مشکلش برطرف بشود گویا نسیمی وزید و این ابرها را کنار برد یک رایحهای آمد و این غم برطرف شد از آن رحمت الهی به روح یاد میشود که آن روح غم زداست این مدار بسته سینه را باز میکند مثل اینکه وقتی شب هست هوا بسته است وقتی صبح میشود روشن میشود مثل اینکه باز میشود نفس میکشد ﴿وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ﴾ که این شبیه باز شدن یک چیز بستهای است از این جهت آن رحمت الهی را و فیض الهی را به روح یاد کردهاند که این رایحهای است که غم زداست ﴿وَلاَ تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ﴾ و یأس از رحمت هم در گناهان میبینید که یأس از رحمت جزء گناهان کبیره است بعد میگویند جزء اکبر کبائر است که کفر است مثل اینکه شرک را جزء گناهان کبیره میشمرند بعد میگویند بلکه اکبر کبائر است سر اینکه یأس از روح خدا و رحمت خدا کفر است باید به این امر اعتقادی منتهی بشود اگر کسی ـ معاذالله ـ معتقد بود دیگر خدا قدرت ندارد این کار انجام بدهد این مشکل بقدری است که ـ معاذالله ـ دیگر خدا قدرت ندارد آن قدرت بی کران الهی را که علی کل شیء قدیر است او را محدود کرده یا بگوید دیگر رحمت خدا در اینجا نیست این و رحمتی وسعت کل شیء که نص قرآن است این را ـ معاذالله ـ انکار کرده اگر کسی قائل به محدودیت قدرت خدا محدودیت رحمت بی انتهای الهی ـ معاذالله ـ باشد خب اینها کفر است اما اگر کسی بگوید من بعید است که آن لیاقت را داشته باشم مشمول رحمت الهی باشم البته این خب یک تواضعی است و هرگز بد نیست چه رسد به اینکه کفر باشد ولی آدم همیشه باید به رحمت الهی امیدوار باشد و رحمتش بیش از غضب خداست
سؤال: ... جواب: بالاخره یأس یک امر درونی است دیگر یک انگیزهای دارد این باید توجیه کند یک وقت انسان پرمژده است این یأس نیست اما یأس در قبال امید یک امر درونی است وقتی انسان سؤال میکند از یک انسان آیس و ناامید که چرا ناامیدی یک وقت است از یک جریان ناامید است از یک گروه ناامید است میگوید من از اینها ناامیدم برای اینکه از اینها برنمیآید خب این معنای یأس این است دیگر یأس که دیگر حقیقت شرعیه ندارد دیگر معنایش معلوم است منتها مصداقها مصداقش اگر نسبت به مردم باشد یک چیز خوبی است فرمود عزت میخواهی آنچه که در دست مردم است از آنها یأس داشته باش اما نسبت به خدای سبحان ـ معاذالله ـ کسی یأس داشته باشد یأس داشته باشد یعنی اگر به این معنا برمیگردد که من آن لیاقت را ندارم که مشمول رحمت بی انتهای الهی باشم که بد نیست اما اگر به او برگردد که یأس از روح او باشد یعنی قدرت او ـ معاذالله ـ دیگر تمام شد رحمت بی انتهای او که ﴿وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ﴾ ـ معاذالله ـ تمام شد خب بله این کفر است دیگر
سؤال ... جواب: رحمت خدای سبحان بر اساس حکمت است دیگر یک بیان نورانی امام سجاد (سلاماللهعلیه) که در دعای صحیفه سجادیه است این است که «یامَن لا تُبَدل حِکمَتَهُ الوسائل» خدای سبحان حکیمانه کار میکند با هیچ توسلی نمیشود کاری کرد که ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ بر خلاف حکمت کار بکند یک وقتی این شخص میبیند که چندین بار خدای سبحان آبروی او را حفظ کرده امکانات داده مسائل مالی مسائل اخلاقی مسائل ارزشی همه را به او نشان داده بعضی را هم به او داده این همه را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ کرده بعد به این شخص نداد دیگر برای اینکه او که حکیمانه کار میکند او که اضطراب ندارد که او اگر چیزی به کسی میدهد در صورتی است که او عالماً عامداً دین او را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ نباشد و من ـ معاذالله ـ این کارها را کردم لذا مشکل جدی خودش است نمیگوید خدای سبحان رحمتش متناهی نیست میگوید رحمتش نامتناهی است اما حکیمانه عطا میکند «یهب لمن یشاء و یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر من یشاء» او حکیمانه است بنابراین اگر کسی بگوید من مشکل است در عین حال دعایش هم میکند خب اینکه بد نیست این که کفر نیست اگر برگردد خدای نکرده به انکار بعضی از صفات الهی بله این هم ﴿لاَ یَیأس مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ القَوْمُ الکَافِرُونَ﴾ خب شما این روایات را حتما، حتما یعنی حتما یک وقتی است که درموقع نوشتن به روال المیزان چیز مینویسد یعنی بحث تفسیری از بحث روایی جداست در موقع بحث کردن به روال مجمع البیان بحث میشود که روایات را با آیات آیات را با روایات چون بحث باید پیش برود باید کنار هم ذکر بکنند بالاخره هم برای خود گوینده سؤال است که این آیه چیست از روایت باید کمک بگیرد هم برای شنونده روایاتی که در این مسأله است خیلی کمک میکند اما متاسفانه هم در اثر مهجور بودن قرآن هم در اثر بسته بودن در اهل بیت (علیهم السلام) روایاتی در این زمینه که مشکل را حل بکند نیامده الان شما قدم به قدم میبینید ما مشکل جدی داریم در طی این چند سال این خلأ چه شد چرا حضرت یوسف معرفی نکرد چرا آنها نیامدند از این چراها زیاد بود که خیلی هایش با همان حدس تاریخی گذشت از ائمه (علیهم السلام) روایاتی هم که در کنز الدقایق یا تفسیر برهان یا نور الثقلین اینها هست این مشکلات تفسیری در آنها نقل نشده مثلاً «الصبر علی اقسام» آن را ذیل ﴿فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ نقل کردند صبر جمیل معنایش چیست با سایر صبرها چه فرق دارد خب این مشکل تفسیری این مشکل جریان یوسف (سلاماللهعلیه) نیست یا بکاؤون در عالم چند نفرند حضرت سجاد یکیاش است حضرت یعقوب (سلاماللهعلیه) یکیاش هست اینها اما سؤال بکنند چطور شد برادرها تا حال معرفی نکردند چطور شد پدر که میداند نگفت که من میدانم شما بروید دنبال پسر اینها اصلاً در روایات نیست آنها که باید مشکل تفسیر را حل کند در روایات نیست «أما البکاؤون خمسة أقسام» یا صبر جمیل این است
سؤال: ... جواب: بله البته اگر صابر باشد شکایت الی الله عبادت است این نقص نیست بالاتر از او صبر است بالاتر از رضاست بالاتر از او تفویض است اما این با صبر جمیل که گلهای ندارد میگوید راضیام به رضای تو ولی اگر خواستید مرحمت کنید بچهام را بیاورید راه رسیدن را فراهم بکنید این درخواست است درخواست به معنی جزع نیست نمیگویند چرا این کار را کردی که این مصیبت چرا به سر من آمد من چکار کردم که باید این قدر اینها را اصلاً ندارد همهاش سمعاً و طاعةً است اما میگوید بالأخره یک مشکل جدی من است این مشکل را من به چه کسی مراجعه بکنم
سؤال: ... جواب: بله دیگر بله معلوم میشود که صبر جمیل با تضرع مناجات الی الله منافات ندارد شکوی همین روایتی که از نهج البلاغه برای همین است آن روایت با صبر جمیل سازگار نیست گله کردن بی مهری کردن با مردم در میان گذاشتن با مردم مذاکره کردن با مردم اینها با صبر جمیل سازگار نیست اما با خدای سبحان راز و نیاز کردن از خدای سبحان کمک خواستن این که با صبر جمیل منافات ندارد صبر که با دعا منافات ندارد که صبر با جزع و گله منافات دارد
سؤال: ... جواب: نه منظور آن است که یک وقت است که خدای سبحان به کسی رحمت خاصه عطا نمیکند برای اینکه چندین بار به او فیض داده او بی اعتنایی کرده ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ کرده دیگر حالا خدا او را به حال خودش رها میکند این یک وقت است این کار خداست که این روی حکمت است یک وقت است شخص میگوید من آن لیاقت ر ندارم با همه سوابق تلخ و سوئم از خدا چیزی دریافت بکنم این هم کفر نیست یک وقت است که نه دست درازی به اوصاف الهی میکند میگوید ـ معاذالله ـ دیگر خدا قدرت ندارد دیگر از او ساخته نیست دیگر رحمت او اینجا کشش ندارد خب اینها انکار اوصاف الهی است اینها کفر است وگرنه خدای سبحان بعد از یک مدتی به کسی فیض ندهد او را به حال خودش بگذارد که این حکمت الهی است ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ﴾ خب مدتها گذشت ببینید به روایات مراجعه کنید ببینید مشکل تفسیری را اینها حل کردند یا ..خمسه الصبر الجمیل کذا ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ﴾ حالا چون وجود مبارک یعقوب فرمود ﴿اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا﴾ اینها برای دو منظور آمدند یکی گرفتن سهمیه گندم یکی هم گرفتن برادرش ﴿فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ﴾ یک قافلهای تشکیل دادند آل یعقوب (سلاماللهعلیه) از کنعان و فلسطین حرکت کردند به طرف مصر رفتند روی شناسایی قبلی که داشتند مستقیما با خود یوسف (سلاماللهعلیه) مذاکره کردند منتها نمیشناختند دیگران که میآمدند سهمیه میگرفتند با مسئولان توزیع کالا رابطه داشتند اینها چون حالا چند بار آمدند وآشنایی داشتند و مهمانی حضرت یوسف را هم خصوصی دیدند اینها را راه میدادند وقتی وارد حضرت یوسف شدند ﴿قَالُوا یا أَیُّهَا العَزِیزُ﴾ دیگر حالا با لحن کرامت و ادب و درخواست سخن گفتند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ نه تنها ما ما خاندانمان بالأخره الان آسیب دیدهایم ضرر به ما رسیده است ﴿وَجِئْنَا﴾ پس حال خانواده ما این است که ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ این یک، چیزی هم که آوردیم متاع اندک است ﴿وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ﴾ بضاعة یعنی کالا ﴿مُّزْجَاةٍ﴾ به معنی اندک و قلیل نیست چیزی که به اجبار به آدم میدهد تا آدم قبول بکند او را میگویند مزجات اگر فراوان باشد یا معتدل باشد که لازم نیست با فشار و به زور تحمیل بکنند که شما بالأخره یک چیزی را میخواهید به قیمت خوب بخرید خب این را دیگر با فشار نمیخرید با چانه نمیخرید یابا قیمت رایج و معتدل میخواهید بخرید این دیگر با چانه زنی نیست خب قیمتش هم این است یک وقتی نه یک چیزی میخواهید به آن فروشنده ببخشید بیش از آن مقدار ارزش بدهید این دیگر چانه زندی ندارد یا به قیمت آزا د که به همه میدهند شما میخواهید بخرید این دیگر چانه زنی ندارد اما میخواهید کمتر از آن ارزش بخرید به یک مقداری پولی بخرید که آن طرف قبول نمیکند این را با چانه زنی و فشار و زور میخواهی تحمیل کنی این حالت ازجاء یعنی فشار آوردن دفع کردن تحمیل کردن این را میگویند ازجاء آن کالا را میگویند مزجات و این چون در صورتی این تحمیل و فشار است که کالا اندک باشد از این جهت کالای قلیل را میگویند بضاعة مزجات وگرنه لغة تزجیه به معنی تقلیل نیست اجزاء به معنای اقلال نیست مزجاة به معنای قلت نیست ﴿یُزْجِی سَحَاباً﴾ این است با فشار این ابرها را جابجا میکند ما آمدیم با فشار درخواست این را به شما تحمیل بکنیم وگرنه ارزش گندم شما خیلی بیش از آن کشک و پشمی که ما آ وردیم هست ما دامداریم یک قدری کشک آ وردیم یک قدری هم پشم آوردیم اینها را که شما نمیخرید از ما و قبول نکنید ما با الحاح و اصرار و فشار داریم اینها را به شما میدهیم این بضاعة ما مزجات است شما این را قبول کنید از ما اینها مال کالا آن برادر ما را که گرفتید او را هم به ما بدهید او را به ما صدقه بدهید ما دیگر در برابر او چیزی نیاوردیم که
سؤال: ... جواب: بله خب وقتی که انسان چیزی را از خدای سبحان میخواهد کسی که چانه میزند میگوید ارزان بدهید اظهار نیاز شرک که نیست که میگوید این را با رضای خودت کمتر بده تمام این چانه زنها در برابر غیر خدا دارند اظهار نیاز میکنند این چانه زنیها همین است دیگر میگوید آقا من مالم این است این مقدار است حالا دارو میخواهم پول هم ندارم شما این را به هر وسیله است کوتاه بیایید جای دیگر استفاده میکنید اینجا استفاده نکنید این را میگوید ازجاء تزجیه آن بضاعة را میگویند بضاعة مزجات گفتند ما با این الحاح داریم این کالا را از شما تحویل میگیریم این راجع به کالا راجع به آن برادر هم که حرفی برای گفتن نداریم چیزی هم نیاوردیم این را صدقه به ما بدهید ﴿وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا﴾ وجود مبارک یعقوب (سلاماللهعلیه) فرمود ﴿اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ﴾ رفتن به مصر برای کالا هم هست برای تحسس و جستجو و رهیابی به یوسف و برادرش هم هست نسبت به این دومی میگفتند ما چیزی نیاوردیم حرفی هم برای گفتن نداریم ﴿إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی المُتَصَدِّقِینَ﴾ این کار را هم بکنید اینجا حالا دیگر تمام شد ببینید اینجا که ما میگوییم روایات نیست دست یک مفسر کوتاه است خب بدون روایات این کلیات را آدم چگونه حل بکند ناچار است از حدس تاریخی کمک بگیرد فاصله هم زیاد است گفتند به اینکه آن پادشاه قبلی مُرد همهاش گفتند است اگر روایت بود خب مورد اطمینان بود آدم به روایت عمل میکرد گفتند که پادشاه قبلی مرد گفتند که پسر پادشاه کوچک بود زیر پرورش و تربیت یوسف (سلاماللهعلیه) بالغ شد گفتند که زمینه و فضای باز سیاسی آماده شد گفتند که وجود مبارک یوسف اگر پیشنهاد میداد که این کنعانیها بیایند و اینجا با هم به سر ببرند دیگر امکانات سیاسی و روابط سیاسی بود اینها همه گفتند که گفتند که است نه از آیه درمیآید نه از روایات اگر قرآن مهجور نبود و اگر در اهل بیت باز بود ما دیگر گفتند میفرمودند میگفتیم ائمه فرمودند این چنین فرمودند این چنین هست و است به هر تقدیر
سؤال: ... جواب: نه اینها را به عنوان تاریخی نقل کردند منتها تاریخ مرسلات است دیگر دوتا مشکل فنی و علمی در تاریخ است یکی ارسال یکی اینکه کاری که درباره رجال فقه شده است درباره مورخان که نشده فقه در ضروری دین ما بود ما هر روز با آن رابطه داشتیم چه بد است چه خوب است چه حلال است چه حرام است چه واجب است چه مستحب است ما ارتباط تنگاتنگ با فقه داشتیم لذا فقها (رضواناللهعلیه) تلاش و کوشش کردند در رجال کتاب نوشتند در درایه کتاب نوشتند اقسام حدیث را معین کردند اقسام راویان را معین کردند مشکل فقهی ما از این جهت تامین است از فقه که بگذریم در تفسیر این مشکل جدی داریم در تاریخ مشکل جدی داریم در ادعیه و اوراد مشکل جدی داریم در ادعیه هم احیانا مشکل جدی داریم در این دعاها چیست کدامهایش معتبر است کدامهایش معتبر نیست کدامهایش مسند است در زیارات این مشکل را ما داریم خب این چون کمتر کار شده دیگر زیارات یک بخش ادعیه یک بخش اوراد یک بخش خواص ادعیه یک بخش تاریخ یک بخش تفسیر یک بخش اینها همه تلی از مجهولات است که مانده شما اگر بخواهید محققانه کار کنید میبینید دستتان باز نیست اما فقه به برکت اینکه بیش از 1000 سال روی جهات گوناگونش کار کردند دست آدم باز است یعنی انسان میتواند با یک صدای رسایی فتوای فقهی را اعلام بکند روی رجال کارهای زیادی شده روی درایه کارهای زیادی شده روی متن فقه هم شما ببینید روزانه بر هزارها فکر عرضه میشود اما این هفت هشت رشته هفت هشت رشته یعنی هفت هشت رشتهای که هر کدامشان مثل فقه و اصولند شما وقتی تاریخ وارد میشوید میبینید مثل فقه و اصول یک دریاست تفسیر وارد میشوید این است ادعیه و زیارات وارد میشوید این است بنابراین آنها هم به عنوان تاریخی گفتند
سؤال: ... جواب: خب همین بالأخره همین فقه الله الاکبری است که ما متاسفانه سالیان متمادی در خدمتش نبودیم دیگر وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک حدیثی فرمود وجود مبارک امام صادق هم فرمود فرمود «اطلبوا العلم ولو بالصین» فرمودند «طلب العلم فریضة علی کل مسلمٍ ومسلمة» اما گفتند چه بخوانید یا نگفتند؟ ما میگوییم بله فرمودند طلب علم تحصیل علم واجب است و بعد دیگر نمیگوییم آخر این علمی که گفتند چیست؟ برنامه را گفتند یا اصل علم را گفتند برنامه را هم گفتند: «إنما العلم ثلاثة: آیة محکمة أو فریضة عادلة أو سنّةٌ قائمة» اول حکمت است تفسیر است و حکمت است و کلام بعد فقه بعد هم اخلاق این چنین نیست که «طلب العلم فریضة» را گفته باشند اما «انما العلم ثلاثة» را نگفته باشند این «انما العلم ثلاثة» سه تا رشته محوری است که زیر مجموعههای فراوانی هم دارد غرض این است که این حدس هم حدسی است که مورخان دارند ما چارهای جز این نداریم که بگوییم حدس است برای این که این مورخ نه از نظر رجال مورد بررسی ماست ممکن است موثق باشد ولی کار رجالی رویش نشده یک و آن تاریخش هم که مسند نیست مرسل است شما به غالب کتابهای تاریخی مراجعه کنید میبینید مرسل است خب تاریخ مرسل مورخ گمنام جز حدس و احتمال چیز دیگر دست مفسر نمیدهد که
سؤال: ... جواب: نه ما با احتمال داریم قرآن را معنا میکنیم نه با اطمینان و بالأخره بیننا و بین الله باید بفهمیم که این چند سال چرا معرفی نکردند لست ادری خب الان گفتند شرایط سیاسی و اجتماعی آماده شد و فراهم شد که وجود مبارک یوسف (سلاماللهعلیه) خودش را معرفی بکند
سؤال: ... جواب: نه آن هم هر دو را گفتند دیگر اینها که گرسنهاند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ مثل سایر قافله که میروند سهمیه میگیرند اینها هم که باید بروند سهمیه بگیرند بار اول که نیست بار سوم است حداقل شاید بارهای دیگری هم به سفر رفتند الآن سهمیه چون اینها باید بگیرند ﴿مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ﴾ دیگر تحصیل آذوقه که واجب است ﴿قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ آن وقتی که دوران جاهلیت شما بود میدانید نسبت به یوسف وبرادرش چه کردید حالا این زمینه معرفی است این جهل جهل علمی نیست جهل عملی است این جهالت است که در مقابل عقل است انسان یا عاقل است یا گرفتار جهالت زیرا انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم اگر اهل بهشت بود که عاقل است که العقل «ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» یا اهل جهنم است اهل جهنم دو دستهاند یا تحصیل کردهاند یا تحصیل نکرده اینطور نیست که تحصیل کرده اهل بهشت باشد که عاقل اهل بهشت است نه عالم این ابتکاری که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) کرده است ستودنی است ایشان کتاب شریف کافی را با این بحث تنظیم کرده است کتاب العقل و الجهل این اول بعد کتاب العلم علم مقابل ندارد سواد یک چیز مهمی نیست آن که مهم است عقل است که آدم بفهمد چکار میکند حرف چه کسی را گوش بدهد چه راهی را برود قهرا انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم آن اهل جهنم یا درس خوانده است یا درس نخوانده فرمود آن دوران جاهلیت شما بود نه اینکه شما یوسف را نمیشناختید پیغمبر زمانتان را نمیشناختید شما پیغمبر زادهاید دیگر پیغمبر زمانتان را میشناختید بیگناهی یوسف را هم میدانستید بیگناهی برادرش را هم میدانستید فقط حسد شما را به این راه ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ﴾ یعنی اذ انتم لستم بعاقلین عاقل نبودید نه بیسواد بودید آنگاه آنها عرض کردند که آیا شما یوسفید فرمود من یوسفم.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است